انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 19 از 20:  « پیشین  1  ...  17  18  19  20  پسین »

داستان های ضربدری


مرد

 
سلام به دوستان
میخوام یه داستان واقعی که چند روز ماه پیش اتفاق افتاد رو واستون بگم. من 44 و خانمم 40 سالشه. چند سالی هست که راجع به سکس چهار نفره صحبت میکردیم تا اینکه راضی شدیم اینکارو بکنیم خیلی دنبال کیس مناسب برای خودمون بودیم تا اینکه یه زوج محترم میانسال مثل خودمون پیدا کردیم. لازمه بگم خانم من یکم تپل و سفیده با کوس تپل و تنگ. سایز خودم هم بزرگ و کلفته. با اون زوج قرار گذاشتیم و بعد چند بار بیرون رفتن که خهمدیگه رو شناختیم یه شب واسه سکس اومدن خونه ما. واقعا استرس داشتیم و بعد کلی حرف بلاخره رفتیم تو اتاق اول من و آقا مجید لخت شدیم تا خانمها احساس راحتی کنند چون خانمها از غیرت شوهرشون میترسن ما می‌خواستیم اونا راحت باشن. یواش یواش خانمها و لخت کردیم و شروع به نوازش خانمها روشون باز شد اول من و همسرم و اقا مجید با خانمش حال کردن نوبت من و خانمش و آقا مجید با خانم من شد خیلی حس قشنگیه وقتی میدیدم چجوری داره حال میکنه اونقدر به حالت‌های مختلف کردیم که خسته شدیم آقا مجید پاهای خانمم بالا داده بود میزد تو کوسش گفت داره آبم میاد خانمم گفت بریز توش آقا مجید هم با خیال راحت ابشو خالی کرد تو کوس خانمم. این چیزی که میخوام بگم زیباست اینه وقتی کیرشو میخواست بکشه بیرون من واسه دادن کیر تو کوس خانمم آماده شدم وقتی دادم تو کوسش داخلش آب منی داغ رو رو کیرم حس کردم شروع به تلمبه زدن کردم که آب منی آقا مجید تو کوس خانمم کف کرد از بغل کیر می‌پاشد بیرون لیز و سفید یه حس بسیار خوبی بود گرم و داغ و لیز خانم آقا مجید هم داشت با دستش دور کوس و میرو ماساژ میداد تا خانمم آبش اومد چه حسی واقعا زیبا. نوبت اومدن آب من شد با زهره خام شروع به حال کردم کیرم داغ شده بود تمام سنگین شده بود این حسو مردهای با تجربه می‌فهمن زهره اومد روی من شروع به بالا پاین شدن کرد که آقا مجید با کیرش که یکم کوچولو بود گذاشت تو کون خانمش وای روان من و خانمم پاک شد خانمم گفت مگه میشه اینجوری زهره داشت ناله می‌کرد که آبم میخواست بیاد گفتم داره میاد چکار کنم که آقا مجید کیرشو کشید بیرون زهره روم نشست و خودشو فشار داد آبم ریخت داخلش میدونستم که لوله هاشو مثل خانمم بسته بود حسابی که خالی شدم آروم از روم بلند شد ایستاد و آب کیرو از تو کوسش خالی کرد روی کیر و شکمم خانم من هم شروع به مالیدن آب منی روی سینه هام و شکمم کرد خیلی حس خوبی بود و تجربه بسیار زیبایی. میخواستم بگم اول از این کار باید خودتونو راضی کنید و با هم اوکی بشید اونوقته که از این کار لذت می‌برید. بعد اون بارها با هم بودیم فقط اعتماد و علاقه هستش که تو این کار مهمه.
     
  
مرد

 
شهوت بدون مرز


قسمت اول

تصمیم گرفته بودند با هم در یک خانه زندگی کنند. دیگه تحمل دوری رو نداشتند. یه شب که خسته بعد از سکس ضربدری لخت دور هم جمع شده بودند افسانه روی پاهای علی دراز کشیده بود و کیرش رو زیر سرش حس می‌کرد و علی هم‌زمان داشت با کسش ور می‌رفت و مریم سرش توی بغل محسن بود و محسن با ممه‌هاش ور می‌رفت، محسن پیشنهادی داد! برای اینکه رابطه هیجان بیشتری داشته باشه بد نیست چند تا قانون داشته باشیم. همه منتظر ادامه حرفهای محسن بودند. این قوانین تا زمانی که همه با هم باشند باقی میمونه. در این قوانین یه مرد ارباب میشه که با نظر خانم‌ها انتخاب می‌شد و اون یکی مرد می‌شد برده ارباب و خانم‌ها هم عضو عادی بودند. البته با توجه به اینکه ارباب با نظر خانم‌ها انتخاب می‌شد در حقیقت ارباب هم برده خانم‌ها بود و واضحه که اگه تصمیمی بر خلاف نظر خانم‌ها بگیره عزل میشه و مرد دیگه ارباب میشه. مگه اینکه هر دوی مردها دست به یکی کنند که دیگه عملا نمیشه کاریش کرد. این قوانین میتونه با نظر سه نفر غیر از برده میشه عوض بشه و برده هم نمیتونه مخالفت کنه. مخارج هم مثل قبل با شراکت دو خانواده انجام میشه ولی فرقش اینه که از این به بعد خانمها برای مخارج تصمیم می‌گیرند و با تایید ارباب قابل اجرا میشه. ارباب کاملا در تصمیماتش آزاده و برای همه میتونه تصمیم بگیره و هیچ کسی نمیتونه مخالفت کنه. مگه اینکه خانمها برکنارش کنند. این آزادی محدودیتهایی که ارباب نمیتونه اونها رو نادیده بگیره.
محدودیتها:
۱. ارباب نمیتونه تصمیم‌های تحقیرآمیز در مورد هیچ کدام از خانمها بگیره و تنبیهشون کنه. مگه اینکه اون خانم به صورت موردی موافق این کار باشه (مثلا در یه رابطه جنسی خاص یا مدت مشخصی بخواد نقش برده رو داشته باشه)
۲. مثل قبل گاییدن زنها بدون کاندون ممنوعه
۳. ارباب نمیتونه برده رو طوری تنبیه کنه که غیرقابل تحمل باشه یا آسیب غیرقابل جبران وارد کنه
۴. مثل قبل همه روابط باید خصوصی باشه. مگه اینکه به صورت موردی سه نفر (غیر از برده) تصمیم بگیرند در محدوده مشخصی دیگران رو وارد رابطه کنند (مثل سکس پارتی و ...)
۵. برده تا زمانی که برده است باید کیرش قفل باشه و اگه کسی بخواد برده اونو بکنه باید برده دیلدو کمری ببنده و اونو بکنه. مگه اینکه سه نفر دیگه به صورت موردی تصمیم بگیرند در محدوده خاصی کیرش باز باشه (مثل اینکه برده بودن یه نفر طولانی بشه و کیرش نیاز به شستشو داشته باشه یا یکی بخواد با کیر برده گاییده بشه و ...)
۶. برده تا زمانی که توی خونه است باید قلاده به گردن ببنده و چهار دست و پا راه بره. مگه اینکه لازمه باشه قلاده رو باز کنه یا پاشه.
محسن بعد از گفتن این حرفها چند لحظه سکوت کرد و نظر بقیه رو در مورد این قوانین جویا شد. همه باهاش موافقت کردند و قرار شد خانمها مشورت کنند که چه کسی رو اول ارباب کنند. نشانه انتخاب هم قرار شد این باشه که سمت هر کی رفتند تا کیرش رو قفل کنند معلوم میشه که مرد دیگه تا زمانی که خانمها اراده کنند ارباب خواهد شد. اینطوری تحقیرش هم بیشتر خواهد بود. قرار شد هر دو مردها کیرشون رو بشورن تا بعد از اینکه خانمها تصمیم گرفت سریع تصمیم انجام بشه و هیجانش بالا بره.
خانمها رفتند اتاق خواب علی و مریم و مردها منتظر شدند که کی ارباب میشه و کی برده!
بعد از حدود نیم ساعت خانمها با قفل کیر وارد شدند و از هر دو نفر خواستند که چشمشونو با چشم‌بند ببندند. لحظات هیجان‌انگیزی بود. بعد از چند لحظه محسن احساس کرد که کیرش داره قفل میشه. هیجانات ضد و نقیضی توی دلش بود. بعد از اینکه کیر محسن قفل شد به علی اعلام کردند که هر تصمیمی بگیرید ازت اطاعت می‌کنیم. علی اولین دستورش رو داد! افسانه پیش علی توی اتاق محسن و افسانه میخوابه و مریم باید دیلدو ببنده و پیش محسن بخوابه. علی رفت و قلاده محسن رو آورد و به گردنش بست و زنجیر قلاده رو به مریم داد. مریم دیلدو کمری رو بست و روی کمر محسن نشست و یه لگد خفیف به تخماش زد و باعث شد محسن آخ کم‌صدایی بگه و به دستشویی اشاره کنه. محسن تکلیفش رو میدونست و رفت داخل دستشویی و منتظر دستور شد. مریم اشاره کرد که به پشت، کف دستشویی بخوابه و سرش و رو توی دستشویی بکنه. مریم روی صورت و توی دهن محسن جیش کرد و بعد از اینکه کارش تموم شد محسن کس مریم رو لیس زد که پاک بشه. ولی مریم پا نشد و محسن فهمید که باید بیشتر لیس بزنه تا ارضا بشه. محسن شروع به کار کرد و اونقدر ادامه داد که مریم ارضا شد و دوباره جیش کرد و بعد از اینکه کسش با دهن و زبون محسن پاک شد پا شد و اشاره کرد که بعد از شستن و خشک کرد سر و صورت و دهنش بیرون منتظرشه. محسن بعد از اینکه خودش رو شست و خشک کرد چهار دست و پا اومد بیرون تا مریم روی کمرش بشینه. وقتی از دستشویی بیرون اومدند صدای آه و ناله افسانه شنیده میشد و معلوم بود داره زیر کیر علی شدیدا لذت میبره. مریم با شیطنت خاصی از محسن پرسید که صدای چیه!؟ و محسن که میدونست چی بگه گفت که صدای گاییده شدن زنم زیر کیر اربابه. مریم اشاره کرد که محسن به سمت اتاقشون بره. از پشت در از علی اجازه خواست که داخل بیان. علی اجازه داد و محسن با مریم وارد اتاق شدند. علی و افسانه بدون توجه مشغول کارشون شدند. افسانه قنبل کرده بود و علی کونشو میگایید. با وارد شدن محسن افسانه شروع کرد به بیشتر کردن آه و ناله و گفتن حرفهای شهوانی. افسانه: آخ جون چه کیری! تا ته بکن! منو بگا! جرم بده! کونمو از آبت پر کن! علی اشاره کرد که مریم پاشه و محسن بیاد روی تخت و زیرشون بخوابه به طوری که صورتش روبروی کس افسانه باشه و کیر قفل شدش روبروی صورت افسانه. علی به محسن دستور داد که تا وقتی کون افسانه گاییده میشه کسش رو بخوره و لیس بزنه. از مریم هم خواست که با دیلدو از پایین محسن رو بکنه و هم‌زمان ممه‌های افسانه رو بماله. افسانه هم میدونست با ور رفتن با ممه‌های محسن حس بردگیش شدیدتر و واقعی‌تر میشه شروع کرد به خوردن و ور رفتن با سینه‌هاش. هم‌زمان که علی با کیر کلفتش کون افسانه رو میگایید، محسن که هم شهوت و هم حس بردگیش بیشتر شده بود از علی میخواست که تندتر افسانه رو بکنه و ازش بابت این لطف تشکر میکرد. افسانه هم که از گاییده شدن کونش که بدون کاندوم گاییده میشد در اوج بود با لیسیده شدن کسش با زبان محسن که هم شهوتش بیشتر شد و هم حس تحقیر محسن و این دو حس لذتش رو بیشتر کرد. طوری شد که از خود بیخود شد و دیگه مثل این بود که در آسمانهاست و به علی التماس میکرد که آبشو توی کونش خالی کنه. علی هم که شهوتش شدیدتر شده بود شدیدتر تلمبه می‌زد تا اینکه علی و افسانه هم‌زمان ارضا شدند. بعد از اینکه آب علی توی کون افسانه خالی شد کیرش رو درآورد و کرد توی دهن محسن تا هم بقیه آبشو بخوره و هم کیرشو تمیز کنه. بعد از اینکه علی کنار رفت با اشاره علی افسانه روی دهن محسن نشست تا سوراخ کونش روی دهن محسن باشه و با کمی زور زدن بیشتر آب توی دهن محسن خالی شد. بعد از اینکه کون افسانه تمیز شد رفت بغل علی و شروع کردند به ور رفتن با هم دیگه. مریم هم چون دستور جدید نرسیده بود مشغول گاییدن محسن بود و بعد از رفتن افسانه و علی در حالی که دیلدو توی کون محسن بود جلوتر اومد و محسن رو بغل کرد و از محسن خواست که ازش بخواد تند بکنه. محسن: آخ جون بانو! چه کیر کلفتی دارید! منو بگایید! تندتر بگایید! و ... مریم با اشاره علی دیلدو رو از کون محسن در آورد و کرد توی دهنش. محسن اولش به خاطر بو و مزه دیلدو کمی چهرش در هم کشیده شد ولی همین باعث شد که حس تحقیرشدنش بیشتر بشه و بیشتر لذت ببره. علی به افسانه اشاره کرد که جلوی مریم قنبل کنه تا مریم با دیلدو کونشو بگاد. از محسن هم خواست که مثل قبل زیر افسانه دراز بکشه. علی از مریم خواست که یه تلمبه توی کون افسانه بزنه و یکی توی دهن محسن. چند دقیقه این کار رو کردند تا اینکه علی از مریم خواست که دیلدو رو به افسانه بده و خودش بره بغل علی. مثل حالت اول محسن زیر بود و علی میگایید. با این تفاوت که مریم و افسانه جاشونو عوض کرده بودند. بعد از ارضا شدن علی و مریم هم محسن کیر علی رو تمیز کرد و مریم روی صورت محسن نشست و محسن آب علی رو از کون مریم خورد. بعد از اینکه علی دو بار ارضا شد دستور داد مریم و محسن به اتاق دیگه برن و از افسانه خواست بیاد بغلش تا شب رو با هم باشند. افسانه هم که میخواست محسن رو بیشتر تحقیر کنه با عشوه خاصی رفت بغل علی و شروع به لب گرفتن از علی گرفت. علی هم با دستش به کون افسانه میزد. محسن که با لذت خاصی این صحنه رو تماشا میکرد با لگد مریم به تخماش به خودش اومد و فهمید که باید بره توی اتاق دیگه. وقتی وارد اتاق شدند مریم از محسن خواست که بخوابه و مریم هم از پشت بغلش کرد و دیلدو رو گذاشت لای پای محسن. محسن خودش رو زنی میدونست که بغل شوهرش خوابیده و هر لحظه شوهر بخواد باید بهش کون بده. مریم توی گوش محسن گفت که وقتی بیدار شد با اجازه علی آرایش زنانه کنه و کلاه‌گیش بذاره و قفل با مدل کس زنانه ببننده. این مدل قفل‌ها هم کیر رو قفل می‌کرد و نمیذاشت سیخ بشه و شکلش شبیه کس بود و هم فضایی داشت که میشد از جلو گایید و هم به خاطر جنسش حس تحریک زنانه ایجاد می‌کرد! ممه مصنوعی هم با چسب مخصوص هم باید به سینه میچسبوند. این ممه‌های مصنوعی جنسش طوری بودند که وقتی باهاشون ور میرفتند ممه طبیعی بیشتر و شدیدتر تحریک میشد. همچنین از فردا تا وقتی که برده است باید دارویی تزریق می‌شد که احساسات جنسی زنانه رو در وجود محسن ایجاد یا قوی‌تر بکنه. خلاصه از فردا محسن تقریبا کامل تبدیل به یه زن می‌شد و از این تصمیم راضی بود. مریم هم از دیلدویی استفاده می‌کرد که یه طرفش داخل کسش می‌رفت و هم‌زمان که محسن رو میگایید خودش هم لذت میبرد و ارضا میشد.
محسن که چشماشو باز کرد مریم رو بالای سرش دید که ازش میخواد که مریم رو به دستشویی ببره. وقتی مثل دیشب مریم دستشویی کرد و بیرون اومد دید که علی و افسانه یه خانم غریبه روی مبلها نشسته‌اند و منتظر محسن هستند. خانم غریبه از محسن خواست بخوابه و قفل کیرش رو باز کرد. سریع یه اسپری بی‌حس کننده بهش زد تا کیرش سیخ و ارضا نشه. اول یه دارویی بهش تزریق کرد که باعث میشد احساسات جنسی زنانه در وجود محسن قوی‌تر و احساسات جنسی مردانه ضعیفتر بشه. بعد هم یه اسپری روی کیر و تخماش پاشید که مانع سیخ شدن و ارضای مردانه محسن میشد! با این کار محسن روز به روز شهوتش بیشتر میشد ولی نمیتونست مثل مردها ارضا بشه. یه اسپری دیگه به کیر و تخمها و کون محسن زد که باعث میشد به کمک چیزی که اول تزریق کرده بود بیضه‌ها چیزی شبیه آبی که موقع تحریک و ارضا از کس زنها بیرون میاد ترشح کنند. بعدش هم یه اسپری به کل بدن محسن از سر تا پا پاشید. این اسپری باعث میشد که در بدن محسن احساسات جنسی مردانه خیلی ضعیفتر و احساسات جنسی زنانه خیلی قوی‌تر بشن. با این کار علاوه بر اینکه محسن به یه زن طبیعی نزدیک میشد، تا زمانی که سه نفر دیگه تصمیم نگرفت بودند که مردانگیش رو بهش برگردونند، خودش هم دلش نخواد مرد و ارباب بشه. بعدش هم یه چیزی توی ممه‌های محسن تزریق میشد که موقتا ممه‌ها رو بزرگ می‌کرد و دیگه نیازی به ممه مصنوعی نبود و باعث میشد احساسات جنسی زنانه در ممه‌ها به وجود بیاد و شدید بشه. محسن آٰرام آرام داشت احساسات یه زن رو تجربه میکرد و از اینکه بعد از سالها نقش بازی کردن میتونست مثل یه زن طبیعی گاییده بشه لذت میبرد. با کمال تعجب دید که ممه‌ها در چند دقیقه اندازشون کلی بزرگ شده. بعدش هم اسپری روی سینه‌هاش پاشید تا حسش قوی‌تر و شدیدتر بشه. تزریق بعدی مربوط به آلت مردانه بود. به جای کس مصنوعی تصمیم گرفته بودند با ترزیق دارو کیر رو موقتا به کس تبدیل کنند! وقتی ترزیق تمام شد کیر آرام آرام کوچکتر شد و بعد از چند دقیقه بیضه‌ها به داخل بدن رفتند و یواش یواش کیر تبدیل به کس شد! این تغییرات برای چند روز نمیتونست باشه. در لابلای صحبتهای سه نفر دیگه محسن فهمید که وقتی خواب بوده تصمیم گرفتند که برای مدت طولانی محسن زن بشه. با این تصمیم محسن در حکومت ارباب علی رسما زن میشد و هیچ نسبتی با افسانه نداشت و هر سه نفر، زن ارباب علی میشدند! البته با اجازه ارباب علی هر وقت میخواستند میتونستند با دیلدو همدیگر رو بکنند ولی با این فرق که محسن همچنان یه برده بود و جایگاهش عوض نشده بود. ارباب علی هم خوشحال بود که میتونست به راحتی یه زن رو بدون کاندوم بکنه (محسن). چون محسن برده بود نیازی به اسم جدید نداشت. بعد از اینکه محسن صاحب کس شد یه اسپری هم روی کس جدید پاشیده شد تا حسش قوی‌تر بشه. خانم دکتر به علی گفت که این کس فقط در حدی که علی بکنه جا داره و بعد از ارضا شدن باید داخلش شسته بشه. بدن همشون که با لیزر بی‌مو شده بود و کار راحتتر بود. حالا نوبت آرایش محسن بود. خانم دکتر که آرایشگر هم بود شروع کرد اول ابروی محسن رو بگیره. بهشون گفت که موهای صورت هم تا چند روز دیگه میریزه و وقتی خواستند دوباره محسن رو مرد کنند دوباره میتونه در بیاد. موهای سر هم تا وقتی بلند بشه با کلاه‌گیش مخفی می‌شد. بعد از اینکه آرایش محسن کامل شد لباس مخصوصی که براش سفارش داده بودند تا خانم دکتر بیاره رو پوشید. اول شورت و بعد سوتین و بعد ... محسن دیگه حس یه مرد رو نداشت و چون از دیشب ارضا نشده بود خیلی دوست داشت که گاییده بشه. خانم دکتر گفت که این تزریق‌ها و اسپری‌ها باید تا وقتی که تصمیم به زن بودن محسن دارند هر هفته انجام بشه. تصمیم زن یا مرد بودن محسن با خانمها بود! ولی افسانه و مریم فعلا دوست داشتند اربابشون علی باشه و محسن زن باشه. بعد از رفتن خانم دکتر و آرایشگر علی روی محسن سوار شد و قلاده محسن رو کشید و برد اتاقشون. شروع کرد بغل کردن محسن و ازش لب گرفتن. هم‌زمان به کون محسن چنگ میزد و این کار محسن رو شهوتی‌تر کرده بود. محسن خیلی دوست داشت ارضا شدن زنانه رو تجربه کنه. برای همین کسش رو چسبوند به کیر سیخ شده علی. علی هم اولین بار بود که دوستش رو به عنوان یه زن میگایید. علی شروع کرد به ور رفتن و خوردن ممه‌های زنانه محسن. محسن حس جدیدی رو تجربه میکرد که تا حالا تجربه نکرده بود. با خوردن و ور رفتن با ممه‌هاش کل وجودش پر از شهوت شده بود. علی محسن رو روی تخت خوابوند و لخت شد و شروع کرد به لخت کردن محسن. محسن با هیکل زنانه دیدن داشت. ممه‌های درشت و کس آبدار. اما آب کس محسن با زنهای دیگه فرق داشت. مثل آب قبل از ارضای مردها بود و معلوم بود از بیضه میاد. غلیظ و چسبناک! علی شروع کرد هم‌‌زمان به مالیدن ممه‌ها و خوردن کس محسن. محسن از شدت شهوت داشت منفجر میشد و انگار توی آسمونها بود. به علی التماس میکرد که بکندش. علی کیرش رو بدون کاندوم کرد توی کس محسن. با وارد شدن کیر علی توی کسش انگار مست شده بود. دیگه هیچی نمیفهمید. ذره ذره وجودش پر از شهوت بود. علی هم بدون کاندوم با لذت بیشتر محسن رو میگایید. یه دفعه کیرش رو از کس محسن در آورد و محسن رو برگردوند و اشاره کرد قنبل کنه. از پشت کیرش رو کرد توی کس محسن. محسن یه زن کامل شده بود. از پشت اصلا معلوم نبود کسی که گاییده میشه در اصل یه مرده. علی هر لحظه شدت تلمبه زندنشو بیشتر می‌کرد. محسن هم که از شدت شهوت داشت منفجر میشد به تلمبه شدن کمک میکرد. علی هم‌زمان که توی کس محسن تلمبه می‌زد ممه‌هاش رو میمالید و این باعث میشد شهوت محسن بیشتر و بیشتر بشه. یه دفعه آب کیر علی اومد و توی کس محسن خالی شد. داغی آب علی یه حس شهوت شیرینی رو توی کس محسن به وجود آورد و باعث شد هم‌زمان محسن برای اولین بار ارضای زنانه بشه. ناله‌های محسن موقع ارضا شدن اونقدر بلند بود که افسانه و مریم رو به اتاق کشوند و همه شاهد گاییده شدن محسن بودند. محسن دیگه کلا هیچی نمیفهمید و همه وجودش شده بود شهوت و خودشو به اینور و اونور میزد. علی برای اینکه محسن رو کنترل کند کونشو با دو دستش چسبیده بود. وقتی محسن ارضا شد دید یه مایع غلیظی توی کسش پر شده. مریم و افسانه با اجازه علی نوبتی زیر کس محسن دراز کشیدند و مخلوط آب کیر علی و آب کس محسن رو توی دهنشون پر کردند. علی دستور داد که مریم و افسانه چیزهایی که توی دهنشونه توی دهن محسن بریزند و محسن بعد از اینکه همه آبها رو توی دهنش جا کرد با دستور علی همه رو قورت داد. با دستور علی محسن رفت دوش گرفت (گردن به پایین) و زیر دوش هم ممه‌ها و کسش رو مالید و اونجا هم ارضا شد. محسن فعلا به مرد بودن (گذشته و آینده) فکر نمی‌کرد و از زن بودنش و گاییده شدنش لذت می‌برد!
عاشق هر چیزی که بوی شهوت بده
     
  

 
سفر گروهی
(ماجرای مسافرت سه زوج به ماسال)

داستانی که میخام براتون تعریف کنم مربوط به پاییز سال قبله. بخش اصلی داستان واقعیه ولی من برای این که یکم هیجانش بیشتر باشه بعضی جزئیات رو اضافه کردم. ضمنا همه ی اسمارو عوض کردم. امیدوارم خوشتون بیاد و لذت ببرین و آبتون بیاد. من این داستان رو میخام تو چند قسمت بنویسم که ادامه نوشتنش بستگی به استقبال شما عزیزان داره.
این داستان درباره ی 3 تا زوج هست که با هم میرن مسافرت و کلی اتفاقات عجیب و غریب براشون میفته.

1
زهره و ساسان دوستان جدید ما تو تهران بودند. در واقع ساسان همکار من تو اداره بود و کم کم به روحیات همدیگه آشنا شدیم تصمیم گرفتیم رفت و آمد خانوادگی داشته باشیم. برای ما که از شیراز اومده بودیم و برای ساسان و زهره که اصالتا مشهدی بودند فرصت خوبی بود. چون کس دیگه ای رو تهران نداشتیم که باهاشون معاشرت کنیم. خوشبختانه هم من هم ساسان با هم راحت بودیم. پنجشنبه ها که با هم میرفتیم استخر در مورد خیلی چیزها صحبت میکردیم. اوایل مثل اکثر مردا در مورد سیاست و دلار صحبت میکردیم اما به تدریج در مورد مسائل خصوصی تر هم با هم حرف میزدیم. هر چند من ساسان رو خوب نمیشناختم ولی معلوم بود آدم فهمیده و باسوادی هست.
یه روز توی اتاقم نشسته بودم که ساسان اومد تو.
- چه خبر کامران؟
- سلامتی.
ساسان همیشه شیک پوش بود و بین همکارای اداره از همه بهتر لباس می پوشید. به خودش میرسید و هر روز صورتشو اصلاح میکرد. ادکلنی هم که میزد همه ی فضا رو پر میکرد. اسم ادکلنش هات واتر بود که شادی همسرم خیلی خوشش میومد و یکی واسه تولدم خرید. شادی میگفت این بوهای گرم و تلخ آدمو حشری میکنه. راستش من یجورایی به ساسان حسودیم میشد. اون هیکلش تو پر بود و قیافه ی جذابی هم داشت. ساسان نشست و یه قند از تو قندان گذاشت دهنش. در حالی که قند رو تو دهنش آب میکرد گفت: «امشب برنامه تون چیه؟»
- کار خاصی نداریم.
- پس با شادی هماهنگ کن که شام رو با هم باشیم. یادته بهت در مورد نوید میگفتم؟
ساسان قبلا تعریف کرده بود که یه دوست داره به اسم نوید که از بچگی با هم بودند و خیلی تجربیات مشترک داشتند. مثلا اولین سیگار رو با هم کشیدن، اولین مشروب، اولین سکس! نوید اخیرا با ندا ازدواج کرده بود. من فقط چند تا عکس ازشون دیده بودم تو گوشی ساسان. عکسای عروسیشون بود و ندا تو عکسا خیلی جذاب بود. توی لباس عروسی خیلی سکسی بود و وقتی ساسان زوم کرد رو خط سینه های ندا کیر من کم کم داشت سفت میشد. ولی از ترس نمیشد چیزی بگم. به هر حال دوست ساسان بود. ندا سینه های تو پری داشت که فکر کنم سایزش 75 میشد. یکم کوچیکتر از ممه های شادی. و در مقایسه با ممه های زهره خیلی بزرگ حساب میشد. چون زهره تقریبا ممه نداشت و ساسان که بدنسازی کار میکرد ممه هاش بزرگتر از اون بود. یه بار به شوخی توی استخر اینو به ساسان گفتم. چند لحظه سکوت کرد و گفت عوضش کون خوبی داره و هر دو خندیدیم. این رو راست میگفت. کون زهره حرف نداشت. از اونجایی که زهره پیلاتس کار میکرد و حسابی به اندام خودش میرسید کونش گنده و توپر بود و هر چی لباس میپوشید قشنگ فرم کونشو نشون میداد. خیلی وقتها که ما خونه اونها دعوت بودیم یا اونها می اومدن خونه یه جوری لباس میپوشید که آدم نمیتونست جلوی افکار خودشو بگیره. بعضی وقتها شادی هم لباسهای باز و راحتی میپوشید و من میدیدم که ساسان زیر چشمی شادی رو میپاد و حسابی به خط سینه ها و زیربغلهای شادی توجه میکنه. یه بار تو استخر دلو زدم به دریا و به ساسان گفتم: «توجه کردی خانومامون وقتی با هم هستیم خیلی راحت لباس میپوشن؟»
ساسان لبخند زد و گفت «کامران ناراحت نشی ها ولی من حسابی حال میکنم با این قضیه!»
این حرف ساسان باعث شد من هم قوت قلب بگیرم و بگم «راستش من از نگاه کردن به پشت زهره سیر نمیشم!»
توی سونا نشسته بودیم و ساسان بلند خندید «پشت چیه؟ بگو کون! بعدشم مگه من از دید زدن جلوی شادی جون سیر میشم؟»
«خب بگو ممه! تو هم که تو حسرت ممه موندی!» هر دو خندیدیم و یه نگاهی به هم داشتیم که انگار از این فاز جدید رابطه مون راضی هستیم. حواسم به مایوی ساسان بود و این که کیرش مثل کیر خودم نیم خیز شده بود. فهمید دارم نگاهش میکنم لبخند زد. آروم دستشو آورد سمت پام. کم کم به شورتم نزدیکتر شد. بدون این که به من نگاه کنه با اضطراب پرسید: اجازه هس؟
ناخودآگاه دورو برم رو نگاه کردم. کسی توی سونا نبود و ساسان داشت با کیر من بازی میکرد. حس خیلی عجیبی داشت. من بعد از دوران متاهلی دیگه با هیچ پسری رابطه نداشتم. ولی این اواخر با ساسان خیلی نزدیک شده بودیم. گاهی همدیگه رو انگشت میکردیم. گاهی به شوخی سر کیر همدیگه رو میگرفتیم ولی این بار فرق داشت. شروع کرد به خوردن کیرم. بذارید به یه چیزی اعتراف کنم. مردا بهترین کیرخورهای دنیا هستند. چون اونا دقیقن میدونن که باید کدوم قسمتای کیرو تحریک کنن. من برخلاف همیشه خیلی زود آبم اومد چون به شدت هیجان زده شده بودم.
بعد این که ساسان از اتاق رفت زنگ زدم به شادی و بهش گفتم که ساسان و زهره برای شام دعوتمون کردن. فردا پنجشنبه بود و میتونستیم بدون نگرانی و با خیال راحت که روز بعدش تعطیلیم و میخوابیم بریم خوش بگذرونیم. به شادی گفتم که ندا و نوید دوستای ساسان اینا هم از مشهد اومدن و قراره اونا هم باشن.
تا برسم خونه حس عجیبی داشتم. آخه چیزایی که ساسان از گذشته خودش با نوید برام تعریف کرده بود خیلی عجیب و جذاب بود. یه روز سر ناهار تو اداره ساسان تعریف میکرد که اولین سکس خودش را با نوید تجربه کرده. ساسان تو تهران خونه مجردی داشته و یه روز نوید با دوست دخترش میاد خونه اون و بعد چند گیلاس شراب دختره با نوید روی مبل جلوی ساسان از همدیگه لب میگیرن. بعد نوید شروع میکنه به مالوندن ممه ها و پاهای دختره. ساسان هم همینطوری اونجا نشسته بوده و تماشا میکرده. وسطای کار ساسان میخواد بلند شه بره تو اتاق که نوید میگه راحت باش.
«شنیدی میگن تعارف اومد نیومد داره؟ من هم پرررو نشستم تماشا. انگار به صورت زنده و از نزدیک داری فیلم پورن میبینی.»
بعد از کمی ماچ و بوسه و مالوندن نوید تاپ دختره رو درمیاره. دختره بدنش سفید و لاغر بود. ولی از بس حشرش هم به خاطر الکل و هم به خاطر مالوندنای نوید بالا زده بود که لکه های سرخ چند تای بدنش خودشو نشون میداد. نوید سوتین دختره رو درآورد و شروع کرد به میک زدن نوک ممه های دختره. من حسابی راست کرده بودم و کیرم داشت شلوارمو پاره میکرد. نوید هم وضعش بهتر از من نبود. وقتی دختره دستشو برد تو شرت نوید منم داشتم با کیر خودم بازی میکردم و سرشو میمالوندم. آب شهوتم شورتمو خیس کرده بود. دختره ممه های خوبی داشته. تقریبا شبیه شادی. البته از رو لباس میگم ها! ساسان گفت و یه تبسمی کرد. بعد نوید کاملا لخت میشه و از دختره میخاد که کیرشو بخوره. دختره هم رو زمین میشینه و چهارزانو طوری که پشتش به ساسان هست شروع میکنه به ساک زدن کیر نوید. «من که همه ی حواسم به کون قمبل شده دختره بود که داشت بهم چشمک میزد متوجه اشاره های نوید نشدم. داشت اشاره میکرد که برم تو کار دختره. من هم که از خدا خواسته آروم از عقب نزدیک دختره شدم و سعی کردم شلوارشو دربیارم.»
همین که دست ساسان به دختره میخوره یهو شوکه میشه و اول به ساسان و بعد به نوید نگاه میکنه در حالی که کیر 18 سانتی نوید تو دستشه و نفسش داره میخوره به سر کیرش و دست یه مرد دیگه رو کونشه. نوید با سرش تایید میکنه و دختره بی توجه به ساسان دوباره شروع میکنه به خوردن کیر نوید. کیر نوید نسبتا کلفت بود و دختره به سختی میتونست همه شو بخوره. ساسان هم از خدا خواسته آروم شلوار دختره رو میکشه پایین. شورت نخی دختر که به رنگ آبی آسمانیه حسابی ساسان رو تحریک میکنه. ساسان شورت دختره رو هم میکشه پایین. «دختره خیس خیس بود ها! یعنی شورتش خیس بود. به کوسش که دست زدم دیدم چقدر داغه.» دختره یهو ساک زدن رو متوقف میکنه چون ساسان داره از عقب کسش رو لیس میزنه. نفسهای دختره تندتر میشه و با هر نفسی که بیرون میده آه میکشه. «ولی نوید لعنتی خودش اول رفت. حسابی گشادش کرد. نمیدونی لعنتی چه کیری داره.» ساسان گفت و خندید. «این اولین کس من بود. هنوزم فک میکنم بهترین کسی بود که کردم. خیلی خوشمزه بود. یعنی یه طعم شور خوبی داشت. عین آب شهوت خودمون»
تا برسم خونه به اینا فکر میکردم و حسابی حشرم زده بود بالا. هزار جور فکر از سرم میگذشت. ساسان گفته بود با نوید حسابی خوش میگذره ولی هرچند خانومای ما هر دو راحت بودن و ساسان هم نوید رو میشناخت ولی هیچ کدوم شناختی از ندا نداشتیم و در عین حال نمیدونستیم واکنش خانومامون اگه بخایم بیشتر جلو بریم چی میشه. آخه من و ساسان در مورد خیلی چیزای خصوصی با هم صحبت میکردیم که بعید میدونم خیلی از مردها در این جور موارد با هم صحبت کنن. آخه تو ایران اگه این جور چیزا رو بگی بهت مارک میچسبونن که بی غیرت و قرمساقی. ولی برای من و ساسان مهم نبود. چون هم به همدیگه اعتماد داشتیم و هم از این کار لذت میبردیم. از اونجایی که میدونستم ساسان از ممه های بزرگ خوشش میاد هر از چندی عکسای زنای خارجی با سینه های خوش فرم تو تلگرام براش میفرستادم. اونم در جواب یه چیزایی مینوشت و عکس کون و کوس میفرستاد.
یه بار که حشرم خیلی زده بود بالا یکی از عکسای شادی رو که تاپ پوشیده بود رو کراپ کردم و فرستادم. قیافه مشخص نبود و هیچ چیزی هم نبود که بشه گفت معلومه زن منه. ساسان بعد این که چند تا ایموجی قلب و لایک فرستاد نوشت: این محشره... خیلی عالیه... ایرانیه؟
وقتی پیامهای ساسان رو خوندم حسابی شق کردم و مضطرب شدم. عرق کردم و دستام میلرزید. نمیدونستم چی باید بنویسم. بعد از کمی مکث نوشتم: «وطنی خالص!»
ساسان نوشت: هیچ چی مثل گوشت وطنی نیست. عکس دیگه داری ازش؟ معلومه سینه های خوش فرمی داره.
قلبم داشت تو حلقم میزد. حسابی مضطرب شده بودم. یکی دیگه از عکسای بالا تنه شادی رو که فقط یه سوتین زرشکی تنش بود رو کراپ کردم و فرستادم. ساسان دوباره کلی تعریف و تمجید کرد. «من حسابی راست کردم واسه این! ای کاش دستم بهش میرسید، حسابی ممه هاشو میخوردم!»
من به سختی خودمو کنترل کردم و اگرچه خیلی حال میداد جلوی خودمو گرفتم تا بیشتر از این پیش نرم چون شادی گفته بود این عکسا رو به کسی نشون ندم و از این بابت عذاب وجدان هم داشتم. نوشتم: «مطمئنی زهره با این کار مشکلی نداره؟»
- کسخلی؟ سرمو قطع میکنه!
بعدش کلی خندیدیم و جوک گفتیم و تموم شد. روز بعدش ساسان اومد اتاقم و در مورد اون دو تا عکس صحبت کردیم. ازم خواست که عکسای بیشتری از اون دختره (منظوری شادی من بود) دارم یا نه. من هم دلو زدم به دریا و گالری گوشیمو باز کردم و دادم به ساسان. اولش عکسای معمولی بود «کامران اینا که عکسای خودت و شادیه! من منظورم اون دختره ممه خوشگله!»
- همونجا جلوتره. خوب نگاه کن.
از یه جایی به بعد ساسان دیگه حتا به سختی نفس میکشید. سر پا کنار من ایستاده بود و من زیرچشمی میدیدم که کیرش داره بزرگ میشه. هیچ کدوم نمیتونستیم چیزی بگیم. ساسان بعد این که نفس عمیقی کشید گوشی رو گذاشت روی میز. روی یکی از عکسا زوم کرده بود و خط سینه و نوک سفت ممه ی شادی توش مشخص بود. با سرش به طرف کیرش اشاره کرد و گفت: لعنتی ببین چیکارش کرد! خدا برات نیگرش داره. خیلی خوشگله!
من هم به سختی خودمو کنترل کردم. واقعیتش منم حسابی شق کرده بودم. اصلا فکر نمیکردم که با نشون دادن عکس زنم به یه غریبه این قدر حال کنم. عجیب بود. یعنی الان ساسان چه فکری میکرد.
- راستشو بخای کامران از این که به من اعتماد کردی و اجازه دادی این عکسای محشرو ببینم واقعا ممنون. مرسی که بهم اعتماد کردی. ولی باور کن نمیتونم چیزی بگم.
چند لحظه سکوت شد. بعد گوشی خودشو درآورد و داد به من. «میخام برای جبران این کارت تو هم اینا رو نگاه کنی.» گوشی رو با اضطراب گرفتم و دیدم یه عکس از زهره هست که با تاپ و شلوارک روی مبل دمر دراز کشیده. ساسان رفت سمت در و اتاق رو قفل کرد. ما بعضی وقتها که صب خوابمون میومد در اتاق رو از تو قفل میکردیم و چرت میزدیم. ساسان که درو قفل کرد هر دو راحتتر شدیم چون هر لحظه ممکن بود سر و کله یکی پیدا بشه. جلوتر که میرفتم عکسا جذابتر میشدن. زهره تاپ و شلوارکش رو در آورده بود و فقط سوتین و شورت تنش بود. ساسان مجددا گوشی منو برداشت و شروع کرد به تماشای عکسای شادی. جفتمونم شق کرده ایستاده بودیم سر میز من و عین کسخلا داشتیم عکس لخت زنای همو دید میزدیم و تعریف میکردیم. بالاخره من دلو دریا زدم و زیپم رو باز کردم و کیرمو درآوردم. ساسان چند ثانیه به کیر من نگاه کرد و بعدش لبخندی زد و کیر خودشو درآورد. «انگار 15 سالمونه و داریم عکس سکسی میبینیم!» هر دو خندیدیم. کیر ساسان تقریبا هم اندازه من ولی عوضش کلفت تر بود. در حالی که داشتیم از کوس و کون و ممه ی زنامون تعریف میکردیم ساسان کیر منو گرفت شروع کرد به جلق زدن. من هم با دست چپم کیر اونو گرفتم. وقتی ساسان انگشت وسطش رو برد به سمت سوراخ کونم نتونستم خوذمو کنترل کنم و آبم اومد. ساسان که این صحنه رو دید چشاش برق زد لبخندی زد و گوشی منو دوباره برداشت. داشت رو کس شادی زوم میکرد. همزمان حواسش به من و گوشی خودش بود که داشتم عکسهای زهره رو نگاه میکردم. بعد این که آبمون به فاصله ی چند ثانیه از هم اومد چند دقیقه نشستیم و هیچ کدوم حرفی نزدیم. یه جور عذاب وجدان بود و حس خالی شدن و بیهودگی. حس میکردیم داریم به زنامون خیانت میکنیم. ولی ما هر دو عاشق زنامون بودیم. ولی این حس رو هم داشتیم و نمیدونستیم چیکار باید بکنیم.
ادامه دارد...
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn

 
سفر گروهی
(ماجرای مسافرت سه زوج به ماسال)

داستانی که میخام براتون تعریف کنم مربوط به پاییز سال قبله. بخش اصلی داستان واقعیه ولی من برای این که یکم هیجانش بیشتر باشه بعضی جزئیات رو اضافه کردم. ضمنا همه ی اسمارو عوض کردم. امیدوارم خوشتون بیاد و لذت ببرین و آبتون بیاد. من این داستان رو میخام تو چند قسمت بنویسم که ادامه نوشتنش بستگی به استقبال شما عزیزان داره.
این داستان درباره ی 3 تا زوج هست که با هم میرن مسافرت و کلی اتفاقات عجیب و غریب براشون میفته.

قسمت اول

2

بعد اون جریان یه مدت با هم حرف نزدیم. ولی یه روز من که حسابی حشرم زده بود بالا و با شادی حرفم شده بود نشستم پای کامپیوتر و چند تا عکس برای ساسان فرستادم. یه مدت کشید تا سین کنه. من دل تو دلم نبود. دو تا ایموجی قلب رو که فرستاد دلم قرص شد. یه عکس دیگه فرستادم. نوشت: چیه دوباره دس به کیری؟
زد تو ذوقم ولی من ادامه دادم. نوشتم «شاید حال داشته باشی بحرفیم. تو اداره که وقت نمیشه همدیگه رو ببینیم.» چرا وقت میشد ولی از هم دوری میکردیم. بعد دوباره همین طوری شروع میشد و من عکسهای لخت شادی و اون هم عکسای لخت زهره رو برا من میفرستاد. اون از ممه های بزرگ شادی تعریف میکرد و من از ممه های کوچیک زهره (شاید به نظرتون عجیب بیاد ولی من زیاد تابع مد نیستم که میگه ممه بزرگ و بدن بی مو و اندام باربی خوبه، من هر مدل ممه ای رو دوست دارم و موی بدن هم خیلی برام جذابه) اون از طعم کس شادی میپرسید و من از طعم کس زهره. هر دو هم لذت میبردیم هم اذیت میشدیم. ولی بازم ادامه میدادیم. این چرخه مدتها ادامه داشت و هر بار میزان عذاب وجدانش کمتر و میزان لذتش بیشتر میشد. انگار با شکستن بعضی تابوها راحتتر میتونستیم با مسائل به صورت منطقی برخورد کنیم. ما معتقد بودیم که زنامون فرشته هستند و ما اونها رو میپرستیم و به همین خاطر میخایم یکی دیگه هم از اون لذت ببره. چون اون فوق العاده س. این میتونست از نظر روانشناسی یه بیماری حاد جنسی تشخیص داده بشه ولی حتی قبل از این که پای روانشناسی بیاد وسط جامعه کلک تو رو کنده بود: اسمت رو میذاشت قرمساق کسکش دیوث، بیغیرت...
تا برسم خونه به اینا فکر میکردم و حسابی کیرم داشت خودشو میکشت تا آبم بیاد. وقتی رفتم خونه متوجه شدم شادی حمومه. من هم از خداخواسته سریع رفتم حموم. ولی به خودم قول دادم که آبم نیاد تا ببینیم شب چی میشه. میخواستم حسابی شادی رو حشری کنم.
وارد حموم که شدم شادی منو کشید زیر دوش و شروع کرد به لب گرفتن از من. خواست کیرمو بخوره که نگذاشتم. گفتم نگه دار واسه شب بعد از برگشتن از مهمونی. ولی من هی ممه ها و کوس و سوراخ کونشو میمالوندم که حسابی تحریکش میکرد. آخرشم گفت: خیلی نامردی. حسابی خیسم کردی ولی اون کیر خوشگلتو نکردی اون تو. منم میرم تو اتاق با خودم ور میرم حالت جا بیاد.
میدونستم شوخی میکنه. من هم سریع خودمو خشک کردم و رفتم اتاق.
- کامی چی بپوشم واسه امشب؟
- یه چیز راحت بپوش دیگه!
- نمیشه. من اولین باره نوید و ندا رو میبینم. بهتره یکم رسمی و مجلسی بپوشم.
مخالفتی نکردم (هیچ وقت با زنا مخالفت نکنین بخصوص تو جریان مهمونی و این جور چیزا). شادی چند تا دکولته از کمد آورد و شروع کرد به پوشیدن. یکی از دکولته ها مشکی بود و تا بالای زانوش میومد. یقه اش طوری بود که خط سینه اش قشنگ مشخص میشد ولی وقتی تو آینه خودشو دید زد گفت «حیف. سوتینم دیده میشه. نمیشه اینو بپوشم»
من گفتم: «خب سوتین نپوش!» شادی با تعجب از تو آینه نگام کرد. «لابد میخوای شورت هم نپوشم!؟» من رو تخت ولو شدم و خندیدم «اون که عالی میشه. ولی جدی یه بار بدون سوتین امتحان کن ببین چطوری میشه.» وقتی بدون سوتین پوشید خیلی سکسی شد. یعنی من شق کردم و کم مونده بود از خود بیخود بشم و همونجا تو همون لباس بکنمش که جلومو گرفت: «منتظر باش قهرمان! الان یک یک شدیم!» بعد چشمک زد و تو آینه به خودش نگاه کرد. «مطمئنی زشت نیس؟ یعنی میخام بگم شاید با ساسان مشکلی نداشته باشم ولی آخه نوید غریبه است و من نمیخام فکر کنه من زن بدی هستم»
- چه ربطی داره. تو اگه حتا لخت جلوی اونا بگردی هم بازم بد نیستی.
- نکنه دوست داری جلوی اونا لخت بگردم؟
- بدم نمیاد!
اینو با کلی استرس گفتم ولی سعی کردم بخندم تا مثلا بگم شوخی بوده.
- خیله خب! پس شوهر من غیرت نداره! شادی اینو گفت و خندید و جوری جلوی آینه خم شد که قشنگ ممه هاش با این که لباس تنش بود دیده میشد. دلمو زدم به دریا و چیزی که چندین وقت بود مخم رو داشت میخورد به شادی گفتم.
- شادی یه چیزی میگم ناراحت نشو. راستش من یه مدته به خاطر این قضیه ناراحتم و عذاب وجدان دارم.
شادی آرایشش رو متوقف کرد و منتظر ادامه حرفای من شد.
- راستش من یه کاری بدون اجازه تو کردم. فقط قول بده ناراحت نشی.
شادی باز هم متعجب به من نگاه کرد طوری که «یاللا جون بکن بگو چه گهی خوردی!»
- یادته چن تا عکس ازت گرفته بودم.
چشمان شادی گرد شد. «نگو که به کسی نشونشون دادی!» معلوم بود عصبانی شده ولی اون قدر نبود که از کوره در بره.
چند ثانیه سکوت بینمون برقرار شد. قیافه مو عین بچه ها کردم. «به یه نفر! فقط لطفا عصبانی نشو!» نمیخواستم به خاطر یه چیز مسخره رابطه مون خراب بشه.
شادی دستشو به کمرش زده بود و منتظر بود تا بگم به کی نشون دادم.
- راستش یه بار به ساسان نشون دادم.
چشمای شادی گرد شد ولی میشد ته چشماش یه شیطنت رو هم ببینم.
- کدوم عکسارو؟ اون چی گفت؟
- همونایی که توش خیلی خوشگل و سکسی هستی. دیوونه شده بود. یعنی داشت با چشماش عکساتو میخورد.
میتونستم تو لحن و چشای شادی لذت و غرور رو ببینم ولی چشم غره پرسید «لابد اونم عکسای زهره رو نشونت داد؟»
- آره ولی چیزی نداشت...
- منظورت ممه است دیگه؟
خندیدم و گفتم «تمام ممه ها در مقابل ممه های تو هیچن!»
- ساسان هم اینو میگفت؟
- همه ش تعریف میکرد از ممه ها و کس و کونت...
- کس و کونم رو هم نشونش دادی؟
حیرت زده بود ولی لبخند روی لبش چندان جدی نبود. انگار از اینکه عکسهایش توسط یک دیگری دیده شود خوشش آمده بود.
- پس کس و کون زهره رو هم دیدی؟
خندیدم و سرم را پایین انداختم. به شوخی پس گردنم زد و گفت «هوس کون زهره رو بکنی میکنمت!»
زهره کون خیلی بزرگی داشت که مدتها قبل از این ماجراها دوست داشتم آنها را لخت ببینم. آن شب در مهمانی وقتی از مقابل اتاق خواب ساسان و زهره رد میشدم، زهره را با پایین تنه لخت در آینه اتاق خواب دیدم. لمبرهای سفید و جذابی داشت. همان لحظه در آینه چشم تو چشم شدیم و من سریع رد شدم، تا پایان مهمانی زهره با کنایه های مختلف که بعید بود دیگران علت آن را حدس بزنند چون ما معمولا وقتی دور هم جمع میشدیم یکی را سیبل میکردیم، از خجالت من درآمد. گاهی هم پایش را روی پای دیگرش می انداخت به نحوی که انهنای ران و کپلش را به رخ من بکشد. آن شب بعد از بازگشت از مهمانی حسابی تحریک شده بودم و با ترس این موضوع را برای شادی تعریف کردم. البته موضوع از آنجایی شروع شد که شادی نسبت به حرفها و رفتارهای زهره حساس شده بود. شادی هم که برای خودش کاراگاهی بود من از آن دسته آدمهایی هستم که میترسند چیزی را از همسرشان پنهان کنند چون میدانند در آن صورت گندش در آینده در می آید. گفتم که به طور اتفاقی رانهای زهره را دیدم و او در مهمانی دست از سرم برنمیداشت. گفت زهره وقتی متوجه نگاههای سنگین شادی روی خودش به خاطر طرز نشستن او مقابل من شده بود، پیام داده بود که ماجرا از چه قرار است. برای همین با حسادت کمتری مشغول تماشای واکنشهای من و رفتارهای زهره بود.
- ولی خوب خودتو کنترل کرده بودی... یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟
- نه بگو... ما که همه چیزمون رو به هم میگیم...
- ساسان چشم از سینه های من برنمیداشت...
در عین حال که داشتم تحریک میشدم گفتم: «حق هم داره... کی میتونه چشم از سینه های خوشگل برداره؟» همزمان دستم را بردم به سمت یکی از پستانهایش بردم و آرام فشردم. دستم را پس زد و گفت:
- همه اینکارا از عکس بازی شما دو نفر شروع شده... وگرنه تا قبل این ماجرا ساسان چشم چرونی نمیکرد.
- حاضرم شرط ببندم که ساسان قبل اون هم چشم چرونی میکرد ولی تو حواست نبود. الان تو حساس شدی. ضمن اینکه نوید هم کم از اون ممه های خوشگلت چشم برنمیداشت...
- نوید که معلومه لاشیه.... ولی بله چون میبینم پارتنرم سه ساعت تموم چشمش به لنگ و کون یه زن دیگه س، طبیعیه شوهر اونم چشمش به ممه های من باشه... غیرت نداری تو؟
شرمگین شده بودم و در عین حال پشیمان که دستش را برد به سمت کیرم. کمی نرم شده بود که به تماس دستهای گرم شادی جان گرفت. لبهایم را بوسید و آمد روی من نشست. سینه های درشتش جلوی چشمانم را گرفته بود. از زیر آنها را گرفتم و به هم فشردم. او به آرامی کیر مرا با لبهای کسش خیس و تحریک میکرد یکی از مزیتهای شادی این بود که کسش سریع آب می افته. همیشه شورتاش خیس میشه وقتی یکم می مالمش.) بعد از اینکه به طور کامل مرا در همان پوزیشن ارضا کرد و حتی اجازه نداد یک قطره هم آب من بیرون بریزد در بغلم دراز کشید و در گوشم گفت: «جز من کسی قرار نیست تو را ارضا کنه!»

ادامه دارد...
     
  

 
سفر گروهی
(ماجرای مسافرت سه زوج به ماسال)

داستانی که میخام براتون تعریف کنم مربوط به پاییز سال قبله. بخش اصلی داستان واقعیه ولی من برای این که یکم هیجانش بیشتر باشه بعضی جزئیات رو اضافه کردم. ضمنا همه ی اسمارو عوض کردم. امیدوارم خوشتون بیاد و لذت ببرین و آبتون بیاد. من این داستان رو میخام تو چند قسمت بنویسم که ادامه نوشتنش بستگی به استقبال شما عزیزان داره.
این داستان درباره ی 3 تا زوج هست که با هم میرن مسافرت و کلی اتفاقات عجیب و غریب براشون میفته.

قسمت اول

قسمت دوم

قسمت سوم

صبح من قبل از شادی بیدار شدم. هر دو لخت توی بغل هم خوابیده بودیم. من هنوز از ماجراهای چند وقت اخیر حشری بودم و کم کم شروع کردم به مالیدن بدن شادی. به تدریج دستم را نزدیک سینه ها و یا لای پاهایش میبردم. او هم اعتراضی نمیکرد و اجازه میداد دستم به هر کجای بدنش که میخواهد سفرد کند.
انگشت میانی ام را آرام به سمت کسش سراندم. خیسی کسش را احساس کردم. آرام رفتم پایین لای پاهایش و گفتم: «اجازه هست صبحونه مو بخورم؟» او هم بین خواب و بیداری خنده ای زد و پاهایش را از هم گشود. زبانم را بردم جلو و شروع کردم به لیسیدن. همزمان طعم آب تازه شادی با آب دیشب من و خودش توی دهانم مزه میکرد. اعتراف میکنم که یکی از فانتزیهای من این است که دیگری آبش را بریزد روی کس شادی و من آن را لیس بزنم. کیرم اول صبح حسابی شق شده بود و مجالی برای کس لیسی نداد. شادی با ناله های خفیف خوابالودی که ناشی از مستی و خستگی دیشب بود به تلمبه های من پاسخ میداد. با تصور ساسان به جای خودم نتوانستم جلوی آمدن آبم را بگیرم. همین که آبم آمد شادی چشمانش را باز کرد.
- چی شد؟ اومدی؟
- خیلی تحریک شده بودم...
- لعنتی... داشتی به کون زهره فکر میکردی؟
خندیدم و گفتم:
- برعکس... داشتم به اینکه ساسان تو رو بکنه فکر میکردم...
هیجان زده شد ولی به روی خودش نیاورد.
- یعنی چی؟ میخوای ساسان منو بکنه؟
- فکرش خیلی حشری و تحریکم میکنه...
- ولی...
- دوست داری کیرشو ببینی؟
خیلی جرات به خرج دادم تا این را گفتم.
- مگه عکسشو داری؟
در یکی از عکسهایی که ساسان برایم فرستاده بود کیرش را گذاشته بود روی سوراخ کون زهره و از زاویه دید خودش در حالی که زهره داگی ایستاده بود عکس گرفته بود. شادی به دیدن کلفتی و رگهای کیر ساسان یک صدای خفیفی از خودش بیرون داد.
- خوشت اومد؟
با شیطنت پرسیدم. دستش را برد سمت کیرم که تازه چند لحظه پیش آبش را آورده بود. کیر نرمم را توی دستش می فشرد.
- به کیر تو نمیرسه... خوش به حال زهره...
- دوست داشتی یه بار امتحانش کنی؟
کیرم را محکمتر فشرد در حالی که بیچاره تقلا میکرد بزرگتر شود. هفت سال از ازدواجمان میگذشت و من خیلی خوب میدانستم که شادی چه دختر داغ حشری هست و الان تو فکرش به شق کردن ساسان فکر میکنه چون ما گاهی توی سکس که مست و خیلی حشری میشدیم از فانتزیامون حرف میزدیم. کیرم که حسابی شق شده بود به حالت داگی چهارزانو نشست و گفت:
- بکن منو!
کیرم به آسانی وارد تونل تاریک و لغزنده و گرمش شد. با هر تلمبه من آب بیشتری بیرون میداد و من مدام انگشتم را به آبش می مالیدم و میخوردم.
- دوست داشتی الان یکی اون زیر آبتو میخورد در حالی که من داشتم میکردمت؟
- آااااره...
در همان زمان شادی شروع کرد به لرزیدن که یعنی آبش دارد می آید من هم نتوانستم بیشتر از آن ادامه دهم و روی باسنش خودم را خالی کردم.
روز بعد شنبه و اولین روز کاری بود. بعد از حضور زدن رفتم به اتاق ساسان.
- عجب شبی بود!
- خیلی عالی بود آقا... چه لباسی پوشیده بود شادی جان... ببین نوید چی نوشته؟
گوشی اش را به من نشان داد که در آن نوید نوشته بود:
«این دوستاتون خیلی باحال بودن.اونا رو هم بگو بیان با ما ویلا. هم پسره خوش تیپ و باکلاس بود هم شادی خانوم با اون ممه هاش دلبری میکرد. هرچند ما اسیر کون زهره خانوم بودیم که فقط سهم کامران بود انگار...»
اجازه نداد بقیه چتشان را بخوانم. به خواندن آخرین جمله خجالت زده شدم و برای پیشدستی گفتم:
- ولی از وقتی عکسای زهره رو نشونم دادی نگاهم به کونش خیلی فرق کرده... اون شب نمیتونستم چشم ازش بردارم...
- من هم نسبت به سینه های شادی این طوری شدم. چه خوب که نذاشتی یه بارم شده سوتین بپوشه...
- شورت هم نذاشته بودم بپوشه...
- نبابا؟ واااای... چه بد که قسمت نشد ببینیم اون ناز کوچولو رو.
هر دو خندیدیم و بیشتر در مورد اتفاقاتی که افتاده بود حرف زدیم. من به ساسان تعریف کردم که موضوعات بین خودمان را به شادی گفته ام. ساسان هم اعتراف کرد که آن شب بعد از مهمانی حسابی با زهره سکس کرده و در مورد اینکه من به کون زهره زل زده بودم هم حرفهایی بینشان رد و بدل شده است. این مرا حسابی تحریک کرد. ضمن اینکه آن شب نوید و ندا هم به خاطر مستی در خانه آنها مانده بودند و ساسان و زهره متوجه صدای آنها شده بودند که سکس میکنند.
- هر چی بهش اصرار کردم که ما هم بریم به اونا ملحق بشیم قبول نکرد... من میدونستم که نوید و ندا مشکلی ندارن. چون با اینکه بعد ازدواج من و به خاطر فاصله از همدیگه فرصت نمیشد کاری بکنیم و ضمن اینکه فکر میکردم زهره با این موضوع مشکل داره دیگه حرفشو وسط نمیکشیدم. ولی میدونستم اگه اون شب بریم پیش نوید و ندا سکس کنیم مشکلی پیش نمیاد که هیچ لذت زیادی هم میبریم... خودت که میدونی من فانتزی فورسام موازی دارم.
- زنا سخت قبول میکنن همچین چیزایی رو... در مورد من چی میگفت؟
- میگفت که از تو آینه داشتی دید میزدی... گفتم کامران یه حشری چشم چرونه... گفت متوجه شدم که چشم از کونم برنمیداشت... گفتم بهش که کونت حرف نداره و هر مردی آرزو داره یه بار دستش به این کون برسه...
تعریف کرد که چطور با این حرفها زهره به شدت تحریک شده بود و او با انگشتش و به کمک تف سوراخ کون او را کمی باز کرده بود. از آنجایی که مدتها بود هر چند وقت یک بار سکس مقعدی هم میکردند زهره عادت کرده بود و میشد با تف و کمک انگشتان سوراخ کونش را باز کرد. من هم چند بار با شادی تلاش کرده بودم ولی خوشش نیامده بود و من هم دیگر دنبال کار را نگرفته بودم. موضوعی که باعث شده بود ساسان با زیرکی بگوید: «قسمت بشه خودم برات افتتاحش کنم!» این جمله هم باعث شده بود حسادتم برانگیخته شود و هم تحریک شوم. ضمن اینکه کیر ساسان کلفت تر از من بود و این میتوانست کون کوچک و ظریف شادی را جر بدهد.
- جواب پیشنهاد نوید رو چی بدم؟ میای با ما؟
- کجا میرین؟
- بابای نوید اینا ماسال یه کلبه چوبی دارن. جای با صفاییه. من و زهره ماه عسل رو رفته بودیم اونجا. عکساشو نشونت دادم؟
عکسهای زیبایی در طبیعت گرفته بودند که زهره به تدریج در آنها لخت میشد. لخت کنار اسبها می ایستاد، خم میشد، دستانش را باز میکرد. میخندید، انگار نه انگار که فضای باز و آزاد لخت شده است. ساسان میگفت یکی از بهترین سکسهایشان را در آن هوای باز تجربه کرده بودند زمانی که در اواسط سکس نم نم بارانی هم بر رویشان ریخته و گرمای تنشان را خنک کرده بود تا اینکه چوپانی از دور هوار کرده بود و مجبور شده بودند ادامه کار را در کلبه انجام دهند. داخل کلبه هم عکسای نیمه تاریکی داشت که جلوه هنری زیبایی پیدا کرده بود.
- باید اول با شادی حرف بزنم... من که دوست دارم بیام. یکم خستگی درمیکنیم. تعطیل هم هست.
- نظرت چیه فردا جمع شیم خونه شما در موردش تصمیم بگیریم. نوید اینا رو هم دعوت میکنم که بیشتر بشناسیم همو...
- فکر خوبیه.
برای شادی ماجرای سفر و مهمانی فردا را نوشتم. شادی عاشق سفر و مهمانی بود و من نپرسیده میدانستم که جوابش مثبت خواهد بود. قرار شد ساسان خودش به نوید اطلاع دهد تا فردا شب دور هم جمع شویم. عصر با خریدهایی که شادی سپرده بود به خانه رسیدم. شادی با یک شرت و تی شرت و در حالی که معلوم که در تلاطم و عجله است تعدادی از کیسه ها را از دستم گرفت و به آَشپزخانه برد. الان مهمونا میان و من هنوز نه آرایش کردم و نه لباس پوشیدم. سریع به اتاق برگشت و من هم با حوصله به دنبال او رفتم در حالی که داشتم لباسهایم را میکندم تا لباس راحتی بپوشم.
سر صبحت را با تعریف صحبتهایمان با ساسان شروع کردم و این باعث شده بود هر دو تحریک و حشری شویم. شادی آرایش میکرد و من هم ولو روی تخت حسابی شق کرده بودم با شیطنت دستم را بردم زیر تی شرت و بدن نرم و گرم او را لمس کردم. شروع کردم از رو شورت با کوس و کون شادی بازی کردن. کوسش حسابی خیس بود و دستامو خیس کرد.
- نکن کامی... داری دیوونم میکنی... باورم نمیشه این حرفارو میزنین به هم. مریضین شما دو تا!
- نه مریض نیستیم. ما دوست داریم زیبایی شما دو تا رو تحسین کنیم. تو عشق همیشگی منی. و من به تو افتخار میکنم و دوست دارم باهات پوز بدم. به هر شکل ممکنی. زیبایی تو... اندام تو... افکار تو... همه چیزت برای من جذابه
همزمان که اینارو میگفتم پاهاشو نوازش میکردم. ساق پاهاش نرم و گرم بود. ریتم نفس های شادی خیلی تند شده بود. رفتم بالاتر و شورتشو درآوردم و گرفتم رو بینی ام و دیگه نگذاشتم بپوشه. ازش خواستم مثل چند روز پیش لباسهای بازتری بپوشه. حوالی هفت عصر ساسان و زهره به همراه نوید و ندا رسیدن. با خودشون یه شیشه کنیاک هم آورده بودن. من با ساسان و نوید و ندا دست دادم و با زهره روبوسی کردیم. چند وقتی بود که من و زهره و شادی و ساسان روبوسی میکردیم (این جور کارا باعث میشه احساس راحتی بیشتری بین زوجها شکل بگیره که در چنین مواردی مفیده). دخترها از لباسهای همدیگه شادی کلی تعریف کردند و یه جایی زهره یه تیکه سنگین اومد که «خوش بحالت شادی جون! سینه های خوش فرمی داری که بدون سوتین خیلی سکسی دیده میشه!» هرچند زهره اینو یواش در گوش شادی گفته بود ولی همه ی ما سر میز نشسته بودیم شنیدیم و نگاهها ناخواسته به سمت سینه های شادی جلب شد. کیرم یه کوچولو سفت شده بود و پامو روی پام انداخته بودم. هنوز از جانب نوید و ندا چندان مطمئن نبودم.
نوید شروع کرد به ریختن کنیاک و به سلامتی من و شادی رفت بالا. بقیه هم از اون تبعیت کردیم و نوشیدیم. بعد چند شات همه یجورایی حالمون خوب بود. متوجه شدم که نوید زیر چشمی به سینه های شادی نگاه میکنه. از این همه توجه و اون همه بلایی که نیم ساعت سر شادی آورده بودم حسابی داغ و حشری بودیم هر دو، چون من هر از گاهی از پشت طوری که کسی نمیدید کمر و زیربغلهای شادی رو هم نوازش میکردم. این باعث شده بود نیپلهایش بزرگ بشن و از روی لباس مشخص باشن. چیزی که توجه نوید و ساسان رو به خودش جلب میکرد. زن نوید دافی بود برا خودش. تقریبا همسن ما شاید چند سال کوچیکتر بین 27 تا 30 سال میزد. آرایش ملایمی داشت و یه تی شرت گل و گشاد پوشیده بود با یه شلوار تنگ. ممه های خوبی داشت، یکم کوچیکتر از شادی، باسنش هم بزرگتر از متوسط و گوشتی بود. اگه دقت میکردی قشنگ کلوچه شو میشد ببینی. کوس تپلی داشت که از زیر شلوار تنگش زده بود بیرون. همه مست کنیاک بودیم و رو مبلای راحتی لش کرده بودیم و داشتیم در مورد برنامه سفر هماهنگ میشدیم. هر بار که شادی خم میشد تا از روی میز چیزی برداره (و معلوم بود که از این بازی خوشش می اومد) نوید و ساسان زل میزدن به ممه هاش که از چاک سینه لباسش معلوم بود. حتا حدس میزنم میتونستند نوک قهوه ای سینه هاشو ببینند. نوک ممه های شادی درشت و قهوه ای بودند. نوید برای این که سیگار بکشد بلند شد و رفت بالکن. به من و ساسان هم اشاره کرد که برویم کمی حرفهای مردانه بزنیم. زهره هم در جواب گفت «پس ما هم حرفهای زنانه میزنیم» و بعد همه خندیدیم. من و ساسان هم گاهی سیگار میکشیدیم. حال همه به خاطر شراب خوب بود و کمی هم گرم شده بودیم. ساسان و نوید از خاطره سکس سه نفره شان گفتند و خندیدند.
ساسان گفت: «کامی شادی خیلی هات شده امشب!»
نوید هم با سرش تایید کرد و گفت «باس ببخشی ولی من نمیتونم چشممو از ممه هاش بگیرم. خیلی عالی ان.»
ساسان به شانه من زد و گفت «نمیخای عکساشو به داداش نوید نشون بدی؟داداشمون جواهرشناسه ها!»
احساس کردم سرخ شده ام. اگر به شادی میگفتم یا میفهمید چه میشد؟
«نگران نباش. نوید از خودمونه.»
با تردید عکسها را نشان نوید دادم. قشنگ مشخص بود کیر نیم خیزش حالا کاملا سفت شده و کم مانده شلوار را پاره کند. کیر خوش فرمی داشت. حداقل از روی شلوار تنگی که پوشیده بود اینطور دیده میشد. نوید کلی از اندام شادی تعریف کرد و گفت «حیف شد، کاش من هم عکسای ندا رو داشتم تا بهت نشون بدم.»
من گفتم «عوضش شلوار تنگش کار خودشو کرده! کوس نازی داره خانومت!»
- و خوشمزه!
نوید اضافه کرد و هر سه خندیدیم.
یک سیگار دیگر هم کشیدیم و برنامه سفر را برای آخر هفته نهایی کردیم. می ماند مشکل ماشین که نوید گفت میتوانیم همگی با هم با ماشین او برویم. این طوری همه یک جا بودیم و نیازی به بردن دو تا ماشین هم نبود. با خنده وارد خونه شدیم. با تعجب دیدیم که دخترا نیستند. ساسان زهره رو صدا کرد و اونم جواب داد «عزیزم ما اتاقیم. بیاین اینجا. رفتیم سمت اتاق خوابشون. شادی دمر دراز کشیده بود و ندا به پشت و زهره داشت موهای ندا را میبافت. طوری که شادی دراز کشیده بود دکولته اش رفته بود بالا و با کمی دقت و خم کردن سر میتونستی خط باسن و حتا کس او را ببینی. معلوم بود تا ما بیاییم یک پیک دیگر زده بودند و حسابی شنگول بودند. من عمدا جوری نشستم که ساسان بتواند زیر پای شادی بشیند. من هم زیر پای ندا بودم و دل سیر کوسشو دید زدم. کوس تپلش کاملا برجسته بود و یه خط باریک اونو به دو قسمت مساوی تقسیم کرده بود. من عمدا برای این که دکولته شادی رو بیشتر بالا بزنم تا ساسان تصویرای بیشتری ببینه خم شدم و شادی رو بوسیدم و همزمان یکم بیشتر لباسشو دادم بالا. نصف کون شادی بیرون بود و نوید و ساسان حسابی از چیزی که میدیدند لذت میبردن. میتونستم به وضوع کیر شق شده نوید رو داخل شلوار تنگش ببینم و او انگار که چیزی طبیعی باشد به روی خودش نمی آورد. چند بار شادی و زهره نگاههایی با برجستگی کیر نوید و همدیگر برقرار کردند. وضع خود من هم بهتر نبود. نوید انگار که عمدا بخواهد همه به او نگاه کنند گفت:
- قرار شد با ماشین ما بریم.
شادی همزمان که نگاه از کیر نوید میگرفت و به صورتش می نگریست گفت «ولی ما 6 نفریم. چطور تو یه ماشین جا میشیم؟»
ساسان قبل از این که نوید جواب بده گفت: «آقا نوید مایه دار تشریف دارن. مثل ما کارمند نیستند. ماشینشون سانتافه است. یه صندلی اضافه داره.»
خلاصه قرار شد تا جایی که امکان داره وسایل کمی برداریم. چون که مسافرت دو سه روزه بود نیازی به برداشتن وسایل اضافی نداشتیم. فقط تصمیم گرفتیم تا جایی که میتونیم نوشیدنی همراه خودمون برداریم. آن شب بعد از رفتن مهمانان همان جا روی مبل با شادی سکس کردیم. هر دو حشری تر از همیشه و در رویای اتفاقات دیگر بودیم که در پیش داشتیم. همزمان از چیزهایی که توی مهمانی دیده و شنیده بودیم حرف میزدیم و حسابی تحریک میشدیم...

ادامه دارد...
     
  

 
سفر گروهی
(ماجرای مسافرت سه زوج به ماسال)

داستانی که میخام براتون تعریف کنم مربوط به پاییز سال قبله. بخش اصلی داستان واقعیه ولی من برای این که یکم هیجانش بیشتر باشه بعضی جزئیات رو اضافه کردم. ضمنا همه ی اسمارو عوض کردم. امیدوارم خوشتون بیاد و لذت ببرین و آبتون بیاد. من این داستان رو میخام تو چند قسمت بنویسم که ادامه نوشتنش بستگی به استقبال شما عزیزان داره.
این داستان درباره ی 3 تا زوج هست که با هم میرن مسافرت و کلی اتفاقات عجیب و غریب براشون میفته.

https://www.looti.net/12/1251/p19/%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B6%D8%B1%D8%A8%D8%AF%D8%B1%DB%8C#msg144155884

قسمت دوم

قسمت سوم

قسمت چهارم

شبِ روزی که قرار بود بریم سفر من و شادی مهمون ساسان و زهره بودیم. زهره اصرار کرد که شب رو بمونیم اونجا و از نوید و ندا هم بخوایم بیان پیشمون که صبح با هم از خونه ساسان اینا حرکت کنیم. من و شادی میخاستیم بریم خونه لباس عوض کنیم تا صبح بیان دنبالمون. ولی با توجه به این که دیروقت بود و قرار بود 8 صبح راه بیفتیم بچه ها به زور منصرفمون کردن. زهره چند تا از لباسای خودشو به شادی داد که به تنش اومد ولی هیچ سینه بندی برای سینه های گنده ی شادی نداشت. همه کلی سر این خندیدیم. من هم یکی از شلوارکهای ساسان رو با یه تی شرت پوشیدم. همه حالمون خوش بود. قرار شد قبل خواب یکم مست کنیم و بعد بخوابیم. خب قبول دارم که کار اشتباهی بود ولی داشت حال میداد. من بودم یا نوید که گفتیم جرات و حقیقت بازی کنیم. قدیما وقتی دور هم جمع میشدیم بیشتر بازی میکردیم. خلاصه همه قبول کردن. من رو به شادی کردم که ببینم مشکلی نداره و اون هم چیزی بروز نداد. یعنی مثلن اگه میگفت نه من قطعن ادامه نمیدادم. چون همه مست بودیم و این بازی موقع مستی اصلن عاقبت مشخصی نداره. من بطری رو چرخوندم و افتاد به ندا. پرسیدم جرات یا حقیقت؟
لبخند زد و گفت: حقیقت!
با خنده پرسیدم پرسیدم: غیر از نوید با چند نفر دیگه سکس کردی؟
همه از این سوال تعجب کردن و شادی چشماش گرد شده بود. ولی نوید و ساسان ریز ریز میخندیدن. من انتظار داشتم بگه یکی چون فکر میکردم فقط ساسان تونسته کس ندا بذاره ولی در کمال تعجب گفت:
- خیلی وقته دیگه نمیشمرم!
همه خندیدیم. سکوت عجیبی برقرار شد تا این که ندا بطری رو چرخوند. افتاد برا شادی. معلوم بود خودشو آماده کرده. شادی گفت حقیقت. ندا با شیطنت گفت:
- از اونجایی که آقا کامران مستقیم رفتند سر اصل مطلب منم همین کارو میکنم و چشمکی به من زد. دلت میخواست با یه مرد دیگه سکس کنی؟ منظورم فقط سکسه.
شادی گیج شده بود. ندا لبخندی زد و توی مبل لم داد. زهره با شیطنت گفت «شادی تا فردا وقت نداریا زود باش میخابه!» همین حرف یخ فضا را شکست.
شادی با طمانینه و در حالی که دست مرا گرفته بود گفت:
- اگه فقط سکس باشه؟ خب سکس خصوصی ترین اتفاق بین زن و شوهره. چرا باید اونو با یکی دیگه قسمت کنن؟
نوید پرید وسط حرفو گفت:
- سکس ارتباط جسمیه ولی عشقبازی یک ارتباط جسمی روحیه.
همه داشتیم برای قانع کردن شادی فلسفه میبافتیم. که شادی با صدای بلند گفت:
- ساکت شین.
ترسیده بودیم که شادی از این وضعیت ناراحت شده باشد. ناگهان همه ساکت شدیم.
- سوالو از من پرسیده من جواب میدم. ممکنه اگه از نظر جسمی بهتر از مال کامی جون باشه بخام امتحان کنم ولی من مطمئنا کیری بهتر از کیر کامی تو کل دنیا وجود نداره.
و زیرچشمی به نوید و ساسان نگاه کرد. ساسان با تلاقی نگاهش با شادی گفت:
- چرا مال جانی سینز بهتره.
همه خندیدیم. شادی کم نیاورد و پرسید:
- مگه تو کیر کامرانو دیدی که اینو میگی؟
شادی استاد این کار بود. طرف را تا مرز دیوانگی میبرد. ساسان هول شده بود. فکر میکرد شادی جدی میگه واسه همین افتاد به تته پته کردن. تا این که همه خندیدیم و بازی ادامه پیدا کرد. بطری به ساسان که افتاد جرات رو انتخاب کرد. «از اونجایی که هیشکی تخمشو نداره جرات بگه خودم میگم» الکل حسابی منگمون کرده بود و همه راحت بودیم.
شادی گفت:
- وقت میگیرم 2 دقیقه لبای زهره رو میبوسی.
ساسان نیشخندی زد و گفت:
- این جرات میخاد آخه؟ من صبح تا شب هزار دفعه لبای این خوشگل خانومو میبوسم.
و همزمان داشت با دست راستش رانهای زهره رو میمالوند. شادی هم کم نیاورد و در اوج ناباوری همه گفت:
- پس سینه هاشو بخور!
این دفعه این زهره بود که اعتراض کرد: ای لعنتی، میخای همه ببینن ممه های من کوچیکتره؟
مست الکل بودیم و نمیدانستیم چه میگوییم و چه میکنیم. حس میکردم خواب میبینم یا توهم زده ام. امکان نداشت شادی یا حتا زهره این قدر رک و صریح در مورد چنین چیزهایی حرف بزنند. ساسان پرید وسط:
- از اونجایی که نوبت منه پس من کاری که شادی گفته رو انجام میدم. هر چند من این ممه های خوشگل و دوست داشتنی رو هر روز میخورم و سیر نمیشم. اما سر شوخی رو خودتون باز کردین...
این را گفت و چشمکی زد . خم شد طرف زهره. تی شرت زهره رو داد بالا و ممه های کوچیک زهره توی سوتین اسفنجی دیده شدند. یک طرف سوتینو داد بالا و یکی از ممه ها رو که اندازه لیمو بود از زیر گرفت تو دستش. سفت و کوچیک بودند با نوکای کوچولو و صورتی روشن برعکس ممه های شادی که تو پر بودند و بیشتر به قهوه ای میزد رنگ نوکای درشتش. زهره خجالت میکشید و سعی میکرد با تی شرت ممه هاشو بپوشونه. نوید با شیطنت گفت:
- چیو داری پنهون میکنی؟ بذار حداقل این یه شبو دید بزنیم...
و به من و نوید نگاه کرد. زهره بهش سقلمه زد و گفت:
- لابد بعدشم میخای ممه بزرگ ببینی؟
و با زیر چشم به شادی نگاه کرد. نوید که همه ی حواسش به ممه های زهره بود که الان نیپلش دهن ساسان بود گفت:
- نوبت به اونم میرسه...
همه خندیدیم و ناگهان شادی گفت:
- وقت تمومه قهرمانان! ماشاللاه چه میخوره انگار تا حالا ندیده!
ساسان آب دهنشو قورت داد و در حالی که چشماش از مستی خمار بود گفت:
- راستش تا حالا جلوی 4 نفر دیگه نخورده بودم!
من که مدتها بود مات و مبهوت نشسته بودم و تماشا میکردم گفتم پس ما هم امتحان میکنیم که ساسان زد توی ذوف و گفت نوبت منه. بطری را چرخاند و سرش افتاد به طرف ندا.
- شما نمیخوای ممه امتحان کنی؟
همه سکوت کردیم. ندا با لحن شرم آلود خود گفت:
- از خدامه...
ساسان سینه زهره را به ندا تعارف کرد. من به شدت شق کرده بودم و از اینکه میدیدم ندا سینه زهره را به دهان گرفته است حسابی تحریک شده بودم. ساسان دوباره به شوخی گفت بسه دیگه. تمومش کردی. بعد هم میکی از نیپل زهره گرفت و آن را زیر سوتین و تی شرت پنهان کرد. من و نوید همزمان گفتیم:
- پس ما چی؟
- مال زنای خودتونو بخورین خب...
ما هم از خدا خواسته خیز برداشتیم به طرف زنامون. من سینه های شادی رو از روی لباس به دهان گرفته بودم و نوید هم داشت با نیپلهای درشت ندا بازی میکرد. نمیونستم ممه ندا رو خوب ببینم چون حواسم به ممه شادی بود. تا این که متوجه شدم ساسان و زهره آروم بلند شدند و رفتند اتاق خواب. در رو هم باز گذاشتند. من و شادی که روی کاناپه برامون جا باز شده بود تو بغل هم دراز کشیدیم و من داشتم نوید رو میدیدم که ندا رو بلند کرده و داره رو مبل میخابونه. فضای عجیبی بود. هیچ کدوم حرفی نمیزدیم و فقط بدنهای پارتنر خودمون رو نوازش میکردیم. صدای نفسها و بوی شهوت فضا رو پر کرده بود. که کم کم ریتم نفسها تندتر میشد و هر از گاهی صدای آه و ناله ی آروم یکی از دخترا میومد. من تا صبح دو بار شادی رو کردم و توی تاریکی به سختی میدیدم که نوید و ندا هم دارن با هم حال میکنند. شادی جوری منو سفت به خودش میفشرد که انگار میخاد خفه ام کنه در گوشم گفت:
- عالیه کامی... عالیه... کامی کوچولو رو تا حالا این قدر بزرگ ندیده بودم... دارم جر میخورم...
از هر طرف صدای نجواهای شهوانی و عاشقانه می اومد ولی هیچ کدوم از شدت هیجان جرات نداشتیم چیزی به هم بگیم. صبح زود قرار بود راه بیفتیم به سمت شمال و روحمون هم خبر نداشت که چه اتفاقاتی قراره برامون بیفته.
ادامه دارد...
     
  ویرایش شده توسط: gholam1395   
مرد

 
جالب بود منتظر بقیشیم
     
  
مرد

 
نفر سوم در اروپا

#بیغیرتی #نفر_سوم #زوج

سلام اسم من در اینجا مایک هست ، داستان یا داستانهایی که مینویسم کاملا واقعی هستند ، اسامی هم به جز اسم خودم واقعی هستند ، اسم مکان ولی عوض شده و به اروپا بسنده میکنم.
من ساکن اروپا هستم ، بالغ بر ۲۵ ساله که مهاجرت کردم و اینجا مشغول به کار هستم متاهل هستم وبسیار اجتماعی و اهل عشق و حال، همسرم اصلا با من همراه نیست و سرش تو زندگی و خانه داریشه ولی من شیطونیای خودمو میکنم،
بعدا یکسری عکس از زوج هایی که باهاشون سکس داشتم هم میزارم چون مطمئنم به خیج وجه نمیتونی تصور کنید کجا هستند
چندین سال بود که فکر نفر سوم یه رابطه بودن تو سرم بود اینجا چند تا وبسایت وجود داره که مخصوص همین شکل روابطه ، تریسام، ضربدری و .... حتی کلاب هایی هم هست که مخصوص زوج هاست ، زوج ها میرند اونجا کنار بار نوشیدنی میخورند و رقص میله میبینند ، در قسمت ته بار هم اطاق های برای سکس ، جکوزی، و ...... دیگه هست . اگر خواستید کلمه swingers club رو سرچ کنید میبینید .
من تو یکی از معروف ترین سایت های این چنینی ثبت نام کردم : ۴۰ سالمه ، مجرد ، هیکل خوب با کمی اضافه وزن ، قد ۱۷۴ ،سایز کیرمو بگم که ۱۴ سانت بیشتر نیست ولی کلفته و به قول خیلیا خوشرنگه ! دنبال ارتباط با زوج ها هستم ، یه عکس هم از بدنم گذاشتم ،
یه سه چهار ماهی تو این وبسایت پلاس بودم و‌ برای همه پیام میدادم و عکسای زناشونو لایک میکردم اینم بگم که زوج ها تو این وبسایت عکس لخت تکی و دو نفری میزارن ،
خلاصه بگم بعد چند ماه یک زوج که خیلی فعال بودند شروع کردن با چت کردن با من ، دو سه هفته ای چت کردیم ، عکس خواستن فرستادم ، تو دو تا شهر اونور تر از محل زندگی من یک بار داشتند، بالاخره بعد چند بار پیام بازی توی سایت شماره تلفنشونو دادند و با من قرار گذاشتن برم اونجا برای صرف ابجو !
حدود ۳ بعد از ظهر بود که من رسیدم ، خانمه تنها بود تو بار ، رفتم جلو و سلام کردم ، خیلی گرم تحویلم گرفت ، یه خانم حدود ۴۰ ساله، خیلی لاغر با پاهای کشیده و تقریبا سینه هم نداشت ، موهای کوتاه مشکی و با چشمایی روشن یه تاپ مشکی با شلوارک جین تا بالای زانو، پاهای خوشگلی داشت .
نشستم پشت پیشخوان ، یه ایجو سفارش دادم اولین چیزی که نظرمو جلب کرد عکس های پشت سرش بود، تموم عکسای خانوادگیشون، از زمان عروسی نا الان، ابجو رو باز کرد و برام اورد و گفت شوهرش کاری براش پیش اومده رفته بیرون ، هیچ کس دیگه ای هم تو بار نبود، پرسیدم کی میاد ؟ گفت معلوم نیست و ممکنه تا دوساعت دیگه نیاد ، منم گفتم چه حیف دوست داشتم با اونم اشنا بشم، از چت هامون و رفتارای من فهمید دفعه اوله که دارم با یه زوج رابطه میگیرم، رک بهم گفت اولین بارته؟ منم گفتم اره و کلی هیجان دارم ، بهم گفت که استرس نداشته باش و عجله نکن ، یکم با هم حرف زدیم گفت من باید برم پشت بار و یکم غذا یا همون مزه درست کنم ، دوست داری با من بیایی؟ منم که دلمو صابون زده بودم که حتما اون پشت خبریه گفتم بله حتما
رفتیم پشت بار که حالت اشپزخونه داشت، یه ابجو دیگه برای من و یکی هم برای خودش باز کرد، یکم شروع کرد به کار کردن، یه ظرف گوجه رو اب پز کرد و خودشو مشغول کرد من همش منتظر بودم شوهرش بیاد ، هم یکم خجالت میکشیدم هم هیجان زیاد داشتم ،
همین که مشغول کار بود از من سوال میپرسید، یکم از فانتزی های سکسیم پرسید و چرا دوست دارم نفر سوم باشم و این حرفا، منم همه رو رو راست بهش گفتم ، تلفنشو برداشت به شوهرش زنگ زد ، بهش گفت مهمون مخصوصمون اینجاست و تو کی میایی؟ اونم گفت تا دو ساعت دیگه ، گوشی رو‌قطع کرد و گفت که وقتی شوهرش بیاد دیگه موقع کار رستورانه و سرشون شلوغ میشه ، یه جورایی بهم فهموند که امروز قرار نیست سکس کنیم و فقط آشنایه. منم گفتم باشه مشکلی نیست و منتظر میمونم شوهرت بیاد با هم اشنا بشیم و من میرم ،
یه چشمکی زد و خوشش اومد که من اویزون نیستم
تو همین حال بودیم که یه مشتری اومد تو ، اونم رفت بیرون از اشپزخونه و بهش گفت که هنوز باز نکردن و دیدم که در رو قفل کرد!
من فکر کردم الان میاد و میگه بیا منو بکن!
ولی اشتباه کرده بودم ، اومد و ابجو دوم رو برای خودش باز کرد
یکم دیگه گپ زدیم و من بهش گفتم بزار کمکت کنم ، گفت مگه بلدی گفتم بله قبلا تو رستوران هم کار کردم ، یه چاقو با چند تا کدو داد بهم گفت خردشون کن . منم شروع کردم به خرد کردن کدوها، یکیشون خیلی بزرگ بود ، به شوخی بهش گفتم اینو دوست داری؟ یه خنده ای کرد و گفت مال تو که این سایزی نیست؟ منم گفتم نه، قبلا عکس کیرمو‌ براشون فرستاده بودم، خلاصه با این شوخی سر حرف باز شد، یکم با هم در مورد سایز کیر و رنگ پوست و سایز سینه و فانتزی های سکس حرف زدیم ، و من راست کردم، شلوار جین پام بود ، وقتی راست کردم یکم کیرمو تو شلوار جابجا کردم و اون دید، اومد جلو دست زد از روی شلوار به کیرم و گفت انگار خیلی دلت خواسته؟ منم بهش گفتم
راستش اره، وقتی از کنارم اومد بره دستشو گرفتم و گفتم میشه ببوسمت ؟ اونم لبشو‌گذاشت رو لبم و یه لب خفن ازم گرفت، یکم لب بازی کردیم و دیگه من تو اوج شهوت بودم ، یه زن شوهر دار خوشگل که عکس عروسیشون پشت سرش بود تو بغل من بود ، یکم با کون و پاهاش ور رفتم که خودشو کشید عقب ، گفت ما ( خودش و شوهرش) هیچ وقت تنهایی سکس نمیکنم، منم به حرفش احترام گذاشتم و یکم خودمو جمع و جور کرد، برای اینکه بهم بر نخوره اومد جلو و گفت ولی نگران نباش به زودی میتونی با ما سکس داشته باشی ، این جمله رو با اب گرفتن از من تمومش کرد ، منم بهش گفتم که کاملا درک میکنم و دوست دارم که شوهرت هم باشه، ازم پرسید ترجیح میدی که شوهرم وایسه نگاه کنه که تو منو میکنی یا اینکه اونم مشارکت کنه؟ منم بهش گفتم برام فرقی نمیکنه و چون اولین بارمه واگذار میکنم به شما ، از این حرفم خیلی خوشش اومد و دوباره دستشو زد به کیرم که دیگه داشت منفجر میشد، گفت دلم میخواد زودتر باهات بخوابم، منم بغلش کردم جوری که میرم میخورد به بدنش و گفتم کاش الان میشد.
تو همین حال یکم گوشش و لباشو خوردم که حس کردم صدای نفساش تعییر کرد و شل شد تو بغلم ، بلندش کردم نشوندمش روی اپن و شروع مردم به بوسیدنش ، سرشو داده بود عقب پاشو دور کمرم قفل کرد، خودمو خسابی چسبوندم بهش و دستمو مردم از پایین تو سینه اش، خیلی سینه کپچیکی‌داشت ولی نوکش قشنگ برامده بود، تو به چشم به هم زدنی تاپ و سوتینش دو دادم بالا و سینه هاشو مکیدم ، دیگه داشت دیونه میشد ، یه چند دقیقه ای نوک سینه هاشو خوردمو مالیدمش ، اونم دستشو میکرد تو موهامو لذت میبردم ، یهو پرید پایین از روی اپن و کمر بند منو باز کرد، من داشتم دیوونه میشدم ، شلوارمو تا زانو کشید پایین و کیرمو یه لیس جانانه زد، بعد سر کیرمو کرد تو دهنش و با زبون باهاش ور میرفت، خیلی وارد بود و قشنگ کارشو انجام میداد ، من بعد چند دقیقه برای اینکه ابم‌زود‌نیاد و‌ابروم نره خواستم بلندش کنم که با سر اشاره کرد نه، و به ساک زدن ادامه داد ، من داشتم دیونه میشدم ، تجربه سکس تو اشپزخونه به بار -رستوران و نداشتم از طرفی اگه الان شوهرش میومد چی؟ این فکر اذیتم میکرد، اروم بعش گفتم پس شوهرت چی؟ گفت نگران نباش بهش میگم و ما سکس نمیکنیم و به خوردن ادامه داد، بعدش بهم فهموند که ابمو بیارم ،چند بار کیرم و تخمامو لیسید و اخرش من شروع کردم به ضربه زدن تو دهنش اونم تموم حلقشو باز کرد با تند شدن ضربه های من فهمید که داره ابم میاد ،کیرمو از دهنش در اورد و با دستاش ادامه داد، تموم کیرم خیس بود اونقدر کیرمو مالوند که ابم اومد تو دستش
بلند شد دستاشو‌ پاک کرد یه لب دیگه ازم گرفت و گفت پاول خیلی کیف میکنه ببینه تو منو میکنی و کلی حال میکنیم ، منم با دستمال خودمو تمیز کردم و ازش تشکر کردم و اون گفت نمیشد با این کیر راست رانندگی کنی و یه چشمک زد،
بعد یکم صدای در اومد و پاول اومد ، زنش رفت سمتش و‌از لب بوسش کرد و منو بهش معرفی کرد، اونم خیلی صمیمی اومد جلو و با هم دست دادیم، نمیدونستم باید به مردی که همین نیم ساعت پیش زنش کیرمو خورده و ابمو اورده چی بگم که زنش خودش شروع کرد از من تعریف کردن و گفت که تو اشپزخونه کمکش کردم و کدو ها رو خرد کردم، مرده هم بدون هیچ مقدمه ای گفت پس خوشت اومده ازش اونم گفت خیلی، من با این رفتارای زن و شوهر و حرفایی که بینشون رد و بدل میشد بازم راست کردم ! تو این فضا بودم که زنه گفت ضمنا مایک خیلی ابش زیاده! من داشتم از خجالت میمردم که مرده پرسید پس حتما از مهمونمون پذیرایی خوبی شده که زنه بهش گفت بله و اگه اینقدر دیر نمیومدی میتونستی صحنه خوردن کیر مایک رو توسط زنت ببینی، دوتایی خندیدند و اون بهش گفت نوش جونت عزیزم و اینجوری که معلومه مایک به زودی مهمون تختخواب ماست
     
  
مرد

 
خانمی که نفر سوم ما شد، اتفاقی

سلام دوستان، من کامیار هستم ۲۱ سالمه و متاهلم
داستان رو با جزئیات توضیح میدم که به حقیقی بودنش پی ببرید، اگه طولانی شد ببخشید دیگه.
قبلانم واستون داستان نوشتم، اولین داستانم به اسم
از مجردی تا متاهلی من و دومین داستانم ضربدری که دنبالش بودیم
اگه داستان های قبلیمو خونده باشید شناخت بهتری راجبم پیدا کردین و این داستانی رو که الان تعریف میکنم بهتر درک میکنید.

اگر در جریان باشید میدونید که منو خانمم یاسی خیلی وقت بود نفر سوم خانم نیاورده بودیم توی رابطه مون و از اونجایی که من پیج زوج ام رو توی اینیستا پاک کرده بودم،دیگه از فانتزی ها دور شده بودیم و با کسی در رابطه نبودیم.

خلاصه روز دوشنبه ۱۶ دی ماه بود که جنازه قاسم سلیمانی رو آورده بودن تهران و مردمم جمع شده بودن واسه راهپیمایی خیابان های تهران خلوت بود هیچ ماشین و BRT نبود و تقریبا نصفه کار میکردن و همه مغازه ها و اداره ها بسته بود، از شانس گند منم اون روز چندتا کار اداری خیلی مهم داشتم و بعدشم خرید خونه بود که همه جا بسته بود حال منم گرفته شد و اعصابم بهم ریخت، حوصله نداشتم برگردم خونه گفتم بذار برم ببینم میدان آزادی چخبره فقط جهت کنجکاوی، که با مترو و کلی شلوغی خودمو به زور رسوندم که وقتی شعار های پوچ تو خالی مردم بیکار و مرده پرست رو دیدم خیلی افسوس خوردم که انگار مملکت مون همه چیش درسته و گل و بلبله و دیگه مشکل دیگه ای نداریم، افسوس خوردم که مردم اینقدر خام هستن و نه سواد علمی دارن نه سواد سیاسی و دولت هم خوب به ریش ملت میخنده ، مردم هیچ غیرتی روی وطن و تاریخ و تمدن سرزمین مون ندارن... بگذریم خلاصه حوصله ام سر رفت و برگشتم سمت مترو تا خواستم وارد مترو بشم یهو چشمام گرد شد یه خانم سکسی خوشگل رو دیدم که یهو کیرم یه قلقلی بهش وارد شد، چشم فقط باسن خوشگلش رو گرفته بود، یه لباس با ترکیب مشکی و سفید از اینا که کلاه دارن پوشیده بود خیلی اسپرت بود شال سرش نکرده بود بجاش کلاه همون لباس رو گذاشته بود رو سرش لباسشم تا نصفه های باسنش رو گرفته بود نصف دیگه باسنش هم قشنگ تو دید بود طوری که قاچ کونش و لمبه هاش افتاده بود بیرون یه شلوار لی ابی آسمونی که پاره پوره و جذب و کوتاه هم بود با یه کفش مشکی اسپرت پوشیده بود حسابی تحریک ام کرد،
اصلا از این اخلاق ها ندارم که بیوفتم دنبال کسی ولی تا دلتون بخواد چشم چرون هستم اما معدبانه، خلاصه نا خداگاه برای بار اول افتادم دنبالش و پشت سرش راه رفتم سوار پله برقی اولی که شد داشت میرفت سمت بالا دقیقا من پشت سرش وایستادم که متوجه شدم یه مردی بغل دستش وایستاده و داره از پهلو به رون پای دختره دست میزنه منم وسوسه شدم تا اومدم بهش نزدیک بشم یه دستی بزنم پله برقی تموم شد دختره ایندفعه سریع رفت به سمت پله برقی بعدی دیگه من بهش نرسیدم ولی دیدم همون مرده پشت سرش وایستاده و داره بهش میمالونه ، پیش خودم گفتم بابا این زنه جندس، اشکال نداره بذار برم دنبالش رفت توی شلوغی یکم بهش بمالونم اگه هم نتونستم حداقل لذتمو بردم از نگاه کردنش که دیدم مرده دیگه نرفت دنبالش من با فاصله خیلی زیادی داشتم پشت سرش راه میرفتم تیپش طوری بود که یا مردا خیلی با چشماشون دنبالش میکردن یا بعضی مردا روشون نمیشد و زیر چشمی نگاه میکردن اما همه ی زن های اونجا بر میگشتن نگاش میکردن دختره رو، خلاصه رفت به سمت اتوبوس ها که خیلی هم خلوت بود معلوم بود دنبال ادرس میگرده که از یه پیر مردی پرسید پیر مرده هم ظاهرا بهش گفته بود دنبال من بیا تا بهت نشون بدم خلاصه پیر مرده جلو تر رفت دختره هم پشت پیر مرده رفت منم اینبار با فاصله خیلی زیادی پشت سر دختره راه رفتم اخه داشتن همون مسیر رو برمیگشتن به سمت تاکسیرانی ها منم نمیخواستم جلب توجه کنم، توی این راه همه مردا نگاهش میکردن بعضی ها هم دو سه قدمی میوفتادن دنبالش ولی کسی جز من پیگیرش نبود خلاصه منتظر یه فرصت بودم که برم پیشش که رسیدن سر خیابون، جمعیت زیادی بود خبری هم از تاکسی نبود دختره کنار دیوار وایستاد، پیره مرده هم چند متر اونور ترش وایستاد چندتا مرد هم با فاصله جلوترش بودن، بهش میگفتن کجا میخوای بری منم فهمیدم این مسافره تازه اومده تهران دیگه از فکر دستمالی کردنش اومدم بیرون موقعیت رو خوب دونستم رفتم کنارش وایستادم گفتم خانم میتونم کمکی بهتون کنم؟ اول اخم کرد گفت نه بعد دوباره گفتم اگه جایی میخوای بری بگو تا راهنمایت کنم؟ ادرس جایی که میخواست بره رو بهم گفت منم گفتم خب الان راهپیمایه و تاکسی نیست و دقیقا همونجای اولی که بودی اتوبوس هاش هستن راحتر میری این پیره مرده اشتباهیی اوردتت اینجا؛ گفتم اگه میخوای دنبالم بیا تا نشونت بدم، یکم باهام راه اومد بعد با مبایلش حرف زد دوباره وایستاد از یکی دیگه سوال پرسید منم بهم برخورد بهش گفتم خانم من که بهت میگم دنبالم بیا نشونت میدم گفت نمیخوام، منم دید
بعداز حدود دوسال از فانتزی وحرف سکس سه نفره تصمیم گرفتیم که اونو انجام بدیم. حالا باحرفهای من، همسرمم تحریک شده بود و دیگه پا به پای من پیش میومد وچه بسا جلوتر ازمن. رسیده بودیم به جایی که این نفرسوم کی باشه. توی سکسمون اشخاص زیادی رو ازشون اسم برده بودیم ولی توی واقعیت گزینه ها کمتر و کمتر میشد. تا اینکه یک فکری به ذهنم رسید. حالا که قراره همسرم باهاش سکس کامل بکنه، چرا خودش انتخاب نکنه؟ بعداز چندین بار صحبت وسؤال و بعداز اینکه مطمئن‌ شد هیچ سرکوفت زدن ونقشه ای درکار نیست و برای لذت بیشترم ن، دوست دارم خودش انتخاب کنه، اسم( یاسر) رو گفت. چی می‌شنیدم، قبلا این اسم رو درحین سکس گفته بود ولی اونا فانتزی بود ولی ایندفعه توی واقعیت هم اونو میخواست؟ یاسر داداشم بود. ازمن کوچیکتربود ومن به نوعی الگوی اون بودم، یا شایدم اینجوری فکرمیکردم.بهرحال چیزی بود که خودم ازش خواسته بودم. چه خوب چه بد. اون واقعیت رو بهم گفته بود بدون هیچ ترس وخجالتی.یک چیزی از درون بهم میگفت بزن زیر میز وهمه چی رو بهم بریز ویک چیزی هم که انگار از جنس واقعی خودم نبود میگفت چه لذتی بهتر از این. نمیدونستم باید چکارمیکردم. این خودمن بودم که تا اینجا داستان رو جلو برده بودم ودرکل صحبت اینجور مسائل رو بازکرده بودم. ولی بهرحال تااینجا پیش رفته بود.قطعا دو راه اصلی پیش پام بود. یا تموم کردن این قضیه همینجا ویا ادامه. وازاونجاییکه حسی که بهم غالب شده بود انتخاب خودشو کرده بود وراه دوم رو به عنوان بهترین ولذت بخش ترین راه، پیش پام گذاشته بود. دیگه دست خودم نبود. مسخ شده بودم. امروز که دارم این خاطراتو مینویسم، باخودم میگم چجوری تونستم برم و به یاسر بگم ما میخوایم توی سکس باهامون شریک بشی. اون چه حسی بود که من رو اینقدر باجسارت کرده بود. همین الانم که یادم میاد باز استرس تمام وجودمو میگیره. ولی بهرحال رفتم ومستقیم بهش گفتم. خشکش زده بود. باورنمیکرد. فکرمیکرد دارم فیلم بازی می‌کنم یا واقعا توان انجام سکس رو ازدست دادم که همچین خواسته ای ازش دارم. ولی برق شادی رو تو چشماش دیدم.یاسر بهم گفت باید بهم فرصت بدین که فکرکنم. الان هنگ کردم. نمیتونم درست تصمیم بگیرم وحتی حرف زدن هم برام سخت شده. باهاش خداحافظی کردم به مهتاب جریانو گفتم. وقتی رسیدم خونه پرید توی بغلم وچندتا بوس آبدار ازم گرفت. هنوزباورمون نمیشدکه این کارا واقعا کارماست.
یاسر دوروز بعد خبر موافقت رو بهمون داد. دیگه پیام بازی‌ها شروع شد. قربون صدقه رفتن‌ها وعکس فرستادنها. تا اینکه موقعیت جور شد برای یک شب بیرون بودن. یک باغ با استخرسرپوشیده اجاره کردیم وسه نفری راه افتادیم رفتیم اونجا. هنوز هم یک حس غریب وعجیب باهامون بود، باوجود اینکه میدونستیم برای چی داریم میریم اونجا. مهتاب لباس‌های سکسی رو که باخودش آورده بود، تنش کرد. یک دامن کوتاه چاکدار. یک نیم تنه که قشنگ چاک سینه هاش دیده می‌شد یک شورت لامبادای قرمز. با اون بدن سفید واین لباس‌های سکسی اگه من جای یاسربودم همون لحظه اول بغلش میکردم وحسابی میمالوندمش ولی یاسر یا می‌ترسید یا روش نمیشد. بعداز کمی حرف زدن وچایی خوردن وقلیون کشیدن، به پیشنهادمن رفتیم توی استخر. من و یاسر با مایو ومهتاب با یک بادی کرم رنگ مرواریددار رفتیم توی استخر. شیطونیها شروع شد. شروع کردم به لب گرفتن وبازی کردن با سینه های مهتاب. یاسر هم کم کم یخش باز شد وتازه یادش اومد برای چی اونجاست. اومد کنارمون وشروع کرد به لذت بردن از بدن سکسی مهتاب. من دکمه های پایین لباس مهتاب رو باز کردم وحالا باسن و نانازش قشنگ تو دید بود. ازپشت چسبیدم بهش واون داغی آلت منو میتونست حس کنه. دستشو گذاشت روی آلت یاسروشروع کرد به مالوندنش. منم شورتمو در آوردم و مهتاب رو به جلو خم کردم وازپشت واردش کردم. مهتابم حسابی حشری شده بود وداشت مال یاسر رو می‌مالوند.رفتیم کنار استخر. یاسرلخت لبه استخر نشسته بود وآلتش توی دهن مهتاب بود ومنم ازپشت داشتم توی نانازش عقب وجلو میکردم. به مهتاب گفتم دیگه چی دوست داری؟ اونم با پررویی گفت کیر یاسر رو. جاهامونو با هم عوض کردیم وتجربه ای که تا اون لحظه توی عمرم احساس نکرده بودم، با تمام وجود حسش کردم. یک مرد دیگه، جلوی خودم داشت با عشقم سکس می‌کرد.مهتاب تا اینجای کار دوبار حسابی لرزید وارضاء شدویاسر بخاطر هیجان یا لذتی که از اینکار برده بود، زود تر ازمن به اوج شهوت رسید، ارضاء شد ومن دوباره جلوی یاسر، بیرون ازاستخر شروع کردم به سکس. اینم یک تجربه جدید بود که جلوی یک مرد دیگه با همسرم سکس میکردم.منم بعداز چند دقیقه لذت حسابی، خالی شدم وهمونجا لبه استخر دراز کشیدم توی بغل مهتاب. خودمونو خشک کردیم ولباس پوشیدیم ورفتیم که شام رو آماده کنیم. جوجه هارو به سیخ کشیدیم ومنقل رو هم که بیرون توی باغ بود آماده کردیم. من رفتم بیرون برای سرخ کردن جوجه ها. از پشت پن
     
  
مرد

 
خودت فهمیدی اصلأ چی فرستادی
     
  
صفحه  صفحه 19 از 20:  « پیشین  1  ...  17  18  19  20  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های ضربدری

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA