انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 26 از 32:  « پیشین  1  ...  25  26  27  ...  31  32  پسین »

Neighbour Sexy Story - داستانهای سکسی مربوط به همسایگان


مرد

 
ملیحه دختر همسایه

سلام دوستان


چند سال پیش بود که من با دختر همسایمون که اسمش ملیحه بود رفیق بودم ... البته الان ازدواج کرد و رفت ، اون وقتا که ما با هم دوست بودیم ایرانسل تازه اومده بود منم 2 تا سیمکارت خریده بودم یکی واسه خودم یکی واسه ملیحه و گاه گداری دور از چشم همه باهم میحرفیدیم آخه اون موقعه ها ضایع بود زیاد با گوشی حرف زدن چون همه شَک میکردن، یه روز از روزای تابستون بود که من به ملیحه زنگ زدم کمی با هم صحبت کردیم و آخر حرفامون به ملیحه گفتم دوس دارم بغلت کنم دوس دارم بوست کنم دوس دارم لباتو بخورم ،البته خایه نمیکردم بهش بگم میخوام بکنمت داشتم کم کم زمینه چینی میکردم اونم خوشش اومد و عین همین حرفا رو به من زد از اون روز تو مخ هردوتامون رفت که یه جوری با هم رابطه ی سکسی داشته باشیم البته موقعییتی جور نمیشد تا اینکه خونه ما خالی شد کل خونواده ما به خاطر فوت پسر خاله ی بابام و البته گردش (فوت پسر خاله رو بهانه کردن) رفتن سمنان البته ما سمنانی نیستیم ها پسر خاله ی بابام اونجا زندگی میکرد ، اینا که رفتن من دیگه راست کردم که باید هر جور شده ملیحه رو بیارم هی فکر کردم فکر کردم که به ذهنم رسید یه قراری باهاش گذاشتم تو پارک و تو این قرار ماشین دوستم و گرفتم رفتیم پارک و گشتیم و تو راه برگشت این که نشسته بود جلو بهش گفتم برو زیر صندلی و سرتو خم کن ، گفت چرا گفتم که باباتو دیدم



اینم از ترسش این کارو کرد و چند دقیقه ای اونجا بود که خواست سرشو بالا بیاره و بیاد بالا گفتم دیگه نمیشه گفت چرا گفتم که الان تو کوچه ی خودمون هستیم اگه سرتو بیاری بالا همه میفهمن افتاد به التماس کردن که بریم از کوچه بیرون ، در همین حال من پیاده شدم و در حیاط رو باز کردم و با ماشین رفتم تو حیاط درو که بستم اومد بیرون و گفت تو رو خدا منو ببر بیرون که برم خونمون اما بهش گفتم دیگه نمیشه مگه دوس نداشتی باهم سکس کنیم الان بهترین فرصته ،کم کم راضیش کردم و بردم خونه یه فیلم سکسی هم واسش گذاشتم و رفتم ی چای بیارم که بخوریم دیدم سرشو انداخته پایین اما زیر چشمی داره نیگا میکنه ، دیدم که طرف بد جور حشریه ... نشستم کنارشو چای رو خوردیم و رفتم تو کار لبش ، اولین بارمون بود هیچی هم بلد نبودیم کمی لب گرفتیم بعد من خوابوندمش و خودمم روش خوابیدم و فیلمو نیگا کردیم و کمی دستگیرمون شد باید چیکارا کنیم کم کم با سینه هاش بازی کردم و پیرهنشو درآوردم و سوتینش رو هم کندم رفتم تو کار سینه هاش نوک سینه هاشو میخوردم کمی هم گاز میگرفتم لامصب نمیدونی چه حالی میداد



آدم ندید بدید و یه هلو تر گل ورگل گردنشو خوردمو با گوشش بازی کردم و گوششم لیس میزدم تا اینکه خودمم لخت شدم و اونم کامل لخت کردم وای وقتی که لخت چسبیدیم به هم انگار تازه به دنیا اومدم برشگردوندم و از پشت چسبیدم بهش خوابوندمش و باز شروع کردم به خوردنش اونم دیگه راه افتاده بود و لبو گردن منو میخورد دستم زدم به کسش دیدم داره آتیش میگیره چقدر داغ بود، یه کم با کسش بازی کردمو هر دومون حشری حشری شدیم ، کیرمو دادم دستش و شرو کرد به مالوندن کیر من، منم که نمیتونستم از کس بکنمش رفته بودم تو کار کونش و داشتم انگشتش میکرم که سوراخ کونش باز بشه انگشتمو میزاشتم تو دهنش و بهش تف میزد و من میکردم تو سوراخ کونش یه کم که با کیرم بازی کرد با شک و تردید بهش گفتم کیرمو میخوری شک داشتم که قبول کنه اما بدون هیچ اما اگری شروع کرد به خوردن کیر من ، کیرم راست راست شده بود و حدوداً 13 یا 14 سانتی بود کمی که کیرمو خورد گفتم برگرد ،برگشت و من سوراخ کونشو با دست باز کردم و چند تا تف انداختم وقتی تف مینداختم حال میکرد ، خلاصه با دستش کیرمو خیس کرد و کم کم من شروع کردم به کردن سر کیرمو که گذاشتم گفت در بیار درد داره باز شروع کردم که سرشو بزارم گفت بکش بیرون گفتم خوب چیکار کنم هی شل کن سفت کن در آوردی گفت وقتی من میگم بکش بیرون تو بیشتر بکن تو ش ،



من که اینو شنیدم یه تف مشتی زدم به کیرو سر کیرمو گذاشتم دم سوراخشو آروم آروم کردم داشت آخ و اوخ میکرد و من میکردم چند دقیقه که کردم و تلمبه زدم دیدم آبم داره میاد کشیدم بیرون ریختم رو شکمش آبمو که دید تعجب کرد گفت این چیه گفت این همونه که بابات تو رو باهاش درست کرده خعلی با آب کیرم حال کرده بود بعد نیم ساعت باز دوباره کردمش و این بار آبم و ریختم رودستش بازم کلی حال کرد ، بعد از اون هی بهم میگفت بیا سکس کنیم البته 3 بار دیگه پا داد که با هم سکس کردیم اما چون پردش پاره نشده بود از کس نکردمش ، دوست دارم الان که عروسی کرده و پردش پارس یه بار از کس بکنمش دعا کنید پا بده و دوباره بتونم با ملیحه سکس کنم ....



بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
مهین جونم



سلام من اسمم سپهر قد181 وزن 71 عاشق والیبال
میخوام داستان رابطم بادخترهمسایمون مهین روبنویسم...

توهمسایگی مایه دختری بودبه اسم مهین که اندامش همیشه توچشم بود آخه وقتی ازکوچه ردمیشدهمه باچشم همراهیش میکردن
زدبه سرمن که باهاش دوست بشم
تاشبی که خونوادهامون رفتن شب نشینیومن خونه بودموآمارگرفتم دیدم اونم نرفت ازداداشم پرسیدم!
بهش اس دادم پرسیدشما
منم معرفی کردم گفت کارتون گفتم ی حرفی پشت سرتون شنیدم خواستم بپرسم بینم راسته
بماندحرفه چی بود
گفت نه
بعدخدافظی کردم آخه نیت فقط این بود که تلموداشته باشه
که اس دادمیشه هرکی هرچی گفت بهم بگی درعوض منم ازدخترابرات آمارمیارم
مام قبول کردیمودوستی شروع شد
بعدچندوقت دوستی یه شب بهش اس سکسی یه جک دادم که اونم نامردی نکردجواب داد
کم کم رفتم توفازسکس دیدم بله مهین خانومم پایست
بهش گفتم میای خونه تابهم فیزیک یادبدی آخه درسش خوبه گفت اگه ببینن چی گفتم حواسم هست
قابل توجه دوستانی ک قراره نظربدن و دنبال سوتی میگردن بابامامان من کارمندن صبح هشت میرن تا ساعت سه
خلاصه اومد باهام فیزیک کارکرد موقع رفتن گفتم خدافظی نمیکنی گفت منظورکه انگشتموگذاشتم رولبم فهمیدولی باخجالت بوسیدورفت
تایروز که اس دادگفت بابام میخوادبره خونه عمه مامانم میره کلاس قالیبافی میای خونمون
منم باپرروی گفتم بشرطی که اون بلوزسفیده که دیروزروطنابتون بودبپوشی
باکلی اسرارقبول کرد
شب قبلش رفتم حموموخودموصفادادم پشماروزدمو یه کیرتوپ واسه فرداش ساختم
راستی ازکیرم نگفتم
کیرم شانزده سانته و قطرش اگه انگشت اشاره ات روبچسبونی ب شصتت و یه دایره درست کنی میفهمی چقدره
صبح ساعت هشت بودکه گفت بیا
ی آمارگرفتم دیدم کسی نیست رفتم تو
بایه مانتومشکی جلوم نشسته بود
یکم حرف زدیم گفتم نمیخوای لباس سفیدت رو روی تنتم ببینم
باخجالت مانتورودرآورد وای وای چی دیدم ی دره عمیق بین دوتاتپه لباسش بازبود
اومدجلولباسوببینم داشتم میمردم بس که این مهین باحال بود
بهش گفتم بیابشین روپاهام اومدنشست یکم حرف زدیم گفتم عزیزم دوست دارم
اونم گفت منم دوست دارم
لبامون رو گذاشته بودیم رو لب همدیگه که دستموگذاشتم روسینش
خداییش سینه به اون بزرگی توعمرتون ندیدین سایز95
بادوتادستام نمیتونستم یکیشوبگیرم
گفتم بخواب خوابیدو من لباساشو درآورم
سوتینش مشکی بودسایناخانم
اونم درآوردمو شروع کردم به خوردن
وای که چه حالی میداد فکرشوبکن دوتاهندونه بزرگ که تودهنت جانشه بایه نوک قهوه ای که باهرنگاهم کیرموبیشترتحریک میکرد
بلندشدم گفتم لباسامودرمیاری مهین جونم پاشدلباسامودرآورد بجزشورتم که نذاشتم دربیاره آخه من که کس هلوشوندیده بودم
رفتم سراغ شلوارش گفت نه شلوارم نه برات ساک میزنم آبت بیاد با پایین تنم کارنداشته باش مام فردین بازیمون گل کردگفتیم باشه
نشست روزانومنم شرتوزدم کناروکیرمودرآوردم دادم دست خانم یکم بادست مالیدبعدکردتودهنش ولی نه همشوبخاطرهمین حال نمیدادیکم ساک زددیدم آره داره آبم میادبادستام سرشوگرفتموکیرموتاته میکردم توحلقش قشنگ وقتی سرکیرم میخوردبه گلوش میفهمیدم تااینکه آبم اومدوهمشو خالی کردم دهنش
ولی این تازه اول راه بودچون هدف من فقط کونش بود که تو محل که هیچ توشهرمون تکه و توکفشن
بایکم منت کشی راضی شدشلوارشودربیاره
درآوردکم مونده بودمن بیهوش بشم رونای سفید با ی شرت مشکی
خوابوندمش راضی شدکه منم ارضاش کنم شرتشوکه درآوردم ی کس دیدم مثل هلوی قاچ خورده تمیزوپف کرده چه چوچولی داشت صورتی روشن
شروع کردم به خوردنش که تازه داشت سکس بهم فازمیدادآخه صدای مهین جونم تازه دراومده بود
بااون اه اوفاش داشتم میمردم
اه ه ه ه ه
اووووووووف
سپهربسته داری میکشیم
اینقدرلیس زدموانگولکش کردم که آبش شروع کرد به سرریزشدن
دیگه بایدنقشموعملی میکردم بلندش کردم چهاردستوپاخوابوندمش کیرموخیس کردم لبه کونشوبازکردموکیرموگذاشتم دم سوراخ کونش
چه کونی داشت مثل یه طاقچه بودوقتی ایستاده بود
الانم که بازش کرده بودم مثله دوتا بادکنکی که وسطش ی سوراخ نخودی قهوه ای داشت
ازکردن کونش بگم اولش هرکاری میکردم نمیرفت تواینقدرکه تنگ بوددیدم نه ایطورنمیشه گفتم مهین جون میخوابم بیابشین روکیرم که بره تواون سوراخ نازت
خوابیدم اومدروم کیرموگرفت دستش باسوراخش میزون کردنشست روش تاسرش رفت تو گفت واییی دردداره
هرجوری بودنشست کیرم تاته توکونش بودگفتم بلندشوبشین دیگه میگفت نه نمیتونم دارم میترکم
یکم که گذشت شروع کردبه بالا پایین کردن ولی خیلی آروم بودمنم اصلأ بااین مدل حال نمیکردم
همینجوری که کیرم توکونش بودبغلش کردمو بلندشدم اونوخوابوندم حالا پاهاش روشونم بودسینه هاش تودستامو کیرم تواون کون نرمش
دیگه اخ و اوخ مهین جونم به گریه تبدیل شده بود فقط میگفت سپهرتوروخداتموم کن دلم داره ضعف میره
منم اینقدرسرعتموبردم بالاکه دیگه حتی نمیتونستم سینه هاشونگه دارم که بالا پایین میشد
گفتم من اومدموآبموبافشارتاآخرین قطرشوباتلمبه زدنم توکون مهینم خالی کردم
پاشدم لباساموپوشیدمو یه لب گرفتم ازش اومدم خونه
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
بخاری برقی همسایه



سلام دوستان .میلاد هستم 18 ساله و این خاطره اولین سکسم که البته آخریشم هست تا الآن. ماجرا از اینجا شروع میشه که ما خونمون رو عوض کریم و مجبور شدیم به علت مشکلات مالی مادرم به یکی از مناطق معمولی تهران نقل مکان کنیم(در ضمن پدر و مادرم از هم جدا شدن ) این موضوع برمیگرده به اواصط پاییز سال 88 وکمکم هوا داشت رو به سردی میرفت . یک ماه از این موضوع میگذشت که یک روز زنگ خونه رو زدند (ساعت نزدیک به برگشت مادرم از سر کار بود) منم در رو باز کردم ولی پشت درو نگاه نکردم ببینم کیه چون فکر میکردم مادرمه و شروع کردم به غرغر که مگه خودت کلید نداری که منو از اتاق میکشی بیرون در ضمن به خاطر زیاد بودن درجه ی بخاری خونه گرم بود و منم طبق عادت پیراهن تنم نبود همینجور که داشتم میرفتم تو اتاق یه صدایی شنیدم که گفت ببخشید مزاحم شدم یه لحظه کپ کردم و تا برگشتم یه داف رو جلوی در دیدم منو میگی انگار دزد دیده بودم سریع در و بستم که دوباره زنگ زد منم گفتم ببخشید الآن باز میکنم رفت و یه تیشرت پوشیدم برگشتم در و باز کردم و سلام و علیک کردیم . گفت ما تازه اومدیم اینجا و اتاق خیلی سرده در ضمن بخاریمون برقی و برق خونه وصل نیست و خواهش کرد که برم ببینم میتونم درستش کنم. خونه ای که ما گرفته بودیم نو ساز بود و همه اولین ساکنان بودیم . ما طبقه ی اول بودیم و اون جیگر طلا که اسمشم نمیدونستم طبقه دوم . اول رفتم بالا و فیوز های تو خونه رو چک کردم که درست بود بعد رفتم تو حیاط و فیوز های اونجا رو چک کردم که دیدم همش یک طرفه ولی یکیش سیمش قطع شده . برق اصلی رو قطع کردم و اونو درست کردم . رفتم بالا و پرسیدم درست شد یا نه که کلی تشکر کرد و گفت من با مادرم زندگی میکنم که بعد فهمیدم دروغ گفته و تنها بوده البته همون دو روز اول مادرش بود ولی دیگه ندیدمش. خلاصه گفت من سارا محمدی هستم و خوشبختم. منم گفتم منم میلاد و اتفاقا" منم با مادرم زندگی میکنم و خداحافظی کردم و برگشتم خونه . زیاد به هیکل و لباسش دقت نکردم ولی تا جایی که میشد صورتش که خیلی ناز بود رو ورانداز کرده بودم و دلیل خوبی برای فکر کردن بهش داشتم اون روز گذشت و چند روز بعد وقتی مادرم خونه بود اومد پایین و مثلا میخواست باب دوستی رو باز کنه و از این صحبتا که مادرم بهش تعارف کرد که بیا تو اونم سریع اومد تو و من رفتم تو اتاق ولی کمی درو باز گذاشتم تا ببینم چی میگن . اونم شروع کرد درد و دل کردن که " آره منو خیلی زود شوهر دادن به یه عملی که بابام به خاطر پول مواد بهش بدهکار بود و اونم دست بزن داشت و منو بعد از یکی دو سال طلاق گرفتم . رفتم سر کار که رییس شرکت بهم پیشنهاد داد صیغش بشم منم قبول کردم(رییس شرکت زن و بچه داشته) خلاصه ازش بچه دار شدم و طرف دید اوضاع خرابه منو پیچوند. منم زنگ زدم بهش که یا 70 میلیون تومان میدی یا آبروتو میبرم و به زنت میگم اونم پولو داد ولی من زنگ زدم و به زنش گفتم که شوهرت منو صیغه کرده و منم حامله ام . رفتم بچه رو هم انداختم رفتم یه خونه رهن کردم ماشین خریدم و با یه پسره به نام حمید دوست شدم چون سر کار نمیرفتم و فقط دنبال عشق و حال بودم کم کم پوله خورده شد و الآن فقط پول این خونه مونده برام" ورفت .من رفتم بیرون و دیدم مادرم بدجور تو فکره و منم مزاحم فکرش نشدم. خلاصه چشممون به جمال آقا حمیدم روشن شد و کم کم تحمل صدای دعوا های اونا بعد از چند وقت فهمیدیم که به هم زدن و حمیده دیگه نمیاد اینجا . تابستون شدو شب زنده داری های منم شروع شد .... کم کم صدا های آه و ناله های خانوم بلند شد.. بعد از چند ماه ما دیگه هر ماشین و موتوری فکر کنید تو این پارکینگ آپارتمان دیدیم و هیچ نگفتیم ولی من دیگه طاقت نداشتم به یادش و با صدای آه آهش تو اتاق جلق بزنم یک روز که آمارش و داشتم و مادرم هم خونه نبود یک ظرف شیرینی برداشتم رفتم بالا ودادم بهش و اونم تعارف کرد بیا تو منم سریع رفتم تو گفت خوب شد که اومدی منم خیلی حوصلم سر رفته بود . برام آب طالبی آورد منم تا آخرش و سر کشیدم گفت خیلی تشنت بودا گفتم هنوزم تشنمه( چون میدونستم تقریبا اومدم جنده خونه) با پر رویی کامل گفتم ولی دیگه از این نمیخوام گفت چی دوست داری یه ذره من و مون کردم گفتم دلم یه چیز خوشمزه میخواد که مثل بستنی لیس بزنم فکر کنم دوزاریش افتاد گفت آها حالا فهمیدم چرا اومدی تا اومدم بگم فدای هوشت برم گفت وایسا برم حموم بعد . منم خر کیف شدم و گفتم باشه. تو این فاصله رفتم پایین زنگ زدم به مادرم و گفتم من دارم با علی میرم بوستان ( مرکز خرید) که سی دی بگیرم اومدی نگران نشو چون گوشیم باطری نداره نمیبرم گفت باشه و منم دوباره رفتم بالا و دمپایی که گذاشته بودم تا در بسته نشه رو ورداشتم و رفتم تو و در رو بستم یه 10 دقیقه نشستم تا اومد بیرون چون حموم تو اتاق بود و در اتاق بسته بود ندیدمش ولی صداشو شنیدم که گفت بیا تو رفتم و دیدم با یه تاپ دراز کشیده و یه ملافه انداخته روی پاش . گفت من از همه پول میگیرم ولی از تو نمیگیرم چون هم سراون قضیه برق بهت بدهکارم هم چنتا کاره دیگه هم که برام کردی( براش کلی آهنگ رایت کرده بودمو ماهوارشو درست کرده بودمو ....). گفت بیا دیگه چرا وایسادی منم سریع پریدم رو تخت و شروع کردم ازش لب گرفتن وای که چه حالی میداد کم کم رفتم سراغ گردنش که نفساش تند شد رفتم پایین تر و سینه هاشو از رو تاپش فشار میدادم تاپشو در آوردم و افتادم به جون سینه هاش . از بس مالیده بودنش سفت و خوش فرم بود و حال میداد رفتم پایین تر و ملافه رو از رو پاش ردم کنار دیدم فقط شرت پاشه اونم از این شرتا که دو طرفش گره میخوره سریع گره هاشو باز کردم و افتادم به جونه کسش که لا مصب یه تاره مو هم نداشت یه هفت هشت دقیقه خوردم و انتظار داشتم ارضا بشه ولی نشد و فهمید که خسته شدم گفت دیگه بسه و منم سریع تیشرتمو در آوردم و تا اومدم شلوارمم در بیارم از تخت اومد پایین و جلوی پام زانو زد و شلوارمو خودش در آورد و کیرم از تو شرتم داشت خودشو میکشت رو از رو شرت گرفت و باش بازی کرد منم که دیگه طاقت نداشتم خودم شرتمو در آوردم و گفتم بخور دیگه مردم اونم شروع کرد خوردن .اولین بارم بود کیرمو میخوردن داشتم دیوونه میشدم خیلی حال میداد زیاد نگذشته بود که گفتم داره میاد و اونم همینجوری میک میزد و وقتی آبم اومد همشو خورد من دیگه نا نداشتم و خودمو انداختم رو تخت یه 10 ثانیه صبر کرد و اونم اومد رو تخت و سرشو آورد جلو و گفت هنوز خیلی کار دارم باهات و کیرمو گرفت دستش و دوباره رفت شروع کرد به خوردن . کم کم دوباره بلند شد و ایندفه زود بلند شد و اومد بشینه روش که سریع بغلش کردم و طاق باز خوابوندمش روی تخت و رفتم بین پاهاش سریع یه لیس به کسش زدم و کیرمم تفی کردم و سرشو گزاشتم دم سوراخش و با یه فشار خیلی کم هلش دادم تو خیلی راحت رفت سرش که رفت تو گفت آروم کیرت کلفته درد میگیره منم آروم ولی تا ته کردم تو و دیگه شروع کردم تلمبه زدن یکدفعه چشمم خورد به اسپری تاخیری رو میز دراور و رفتم برش داشتم و دادم دستش و گفتم تجربه ندارم کجا بزنم خودت زحمتشو بکش(من اسپری رو دست بچه های مدرسه دیده بودم ولی استفاده نکرده بودم) خلاصه برام زد و برگشتیم به پوزیشن قبلی و من شروع کردم به تلمبه زدن و اونم داشت حال میکرد و آه ونالش در اومده بودکه یاده اون شبا افتادم که با این صدا جلق میزدم ولی حالا ....
اسپری کاره خودشو کرده بود و آبم به این زودیا نمییومد گفتم من کون میخوام که بدون مخالفت برگشتو پوزیشن سگی گرفت من اول با تف یکم باهاش ور رفتم که گفت نمیخواد (حواسم نبود کارشه) و منم سریع کیرمو گذاشتم دم سوراخش و بازم با یه فشار ولی بیشتر از سری قبل کیرم رفت تو و بازم آروم کردم توش . کونش خیلی بیشتر حال میداد و بیشتر آه و ناله میکردیم بعد از پنج شیش دقیقه تلمبه زدن کشیدم بیرون و آبم که نسبتا کم تر از سری اول بود اومد ریختم رو کمرش و هم زمان سارا خانوم هم ارضا شد ..... چند ماه بعد موعد قراردادش صاحبخونش جوابش کرد و رفت و منم موندم و به یادش جلق میزنم
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
کردن مستاجر خوش صدا

سلام به همه نوادگان کوروش کبیر ، من اسمم علیرضا هستم و مغازه دارم 20 سالمه از کرمانشاه یه مستاجر داریم به اسم نازنین که 27 سالشه و به شوهرش زندگی میکنه این نازی خانم واسه بعضی کارا میومد مغازه من گاهی اوقات البته بیشتر شوهرش میومد کاراشو انجام میداد ، راستش من از روز اول تو کف اش بودم اخه چیز خوبی بود البته گاهی اوقات چادر می پوشید منم هی دو سالی بود این دل و اون دل می کردم که چیکار کنم ، بعد گفتم تلفنی مخشو. بزنم تا اینکه چند ماه به حالت مزاحم که نشناسه زنگ میزدم و پیام می دادم تا اینکه یه روز بعد از رد کردن هفت خان رستم قرار شد بیاد ببینه کی هستم .
تا گفتم بیاد تو پارک البته توضیح بدم اون از شوهرش خیلی سرتر بود با همم زیاد اختلاف داشتن و وضع مالشونم زیاد روبه راه نبود ولی مال من بد نبود به هر حال مغازه داشتم و ماشین و .... چیزای دیگه خلاصه جونم واستون بگه نازنین قدش حدود 160 سانت با وزن حدود 55 کیلو با صدای نازک که ادم میشنید شق می کرد و پوست خیلی سفید که چند بار دید زده بودم.
خلاصه من با ماشین رفتم سر پارکی که قرار بود بیاد اونجا یکم که وایسادم اومد و وایساد منم دیدمش. رفتم پایین گفتم سلام نازنین خانم اونم روشو برگردوند تا منو دید خشکش زد و گفت از شما توقع نداشتم و رو شما یه حساب دیگه میکردم و شما یه جوره دیگه نشون میدادین منم تو دلم گفتم چه گهی خوردم اومد و خودمو نشون دادم خلاصه گوز پیچ کردم ، گفتم راستش خیلی با خودم کلنجار رفتم ولی نشد اخه راستش من واقعا عاشق شما شدم و می خوام مال من باشین اونم گفت که نمیشه و من شوهر دارم و از این کس شعرا خلاصه راضیش کردم بریم تو ماشین یه چرخی بزنیم و بعدش رابطمون تلفنی شد و دیگه دوست شده بودیم چند بارم رفتیم بیرون با هم و با هم راحت شده بودیم مثلا باهاش دست می دادم و اینا و چون من واسه سکس میخواستمش با پیام شروع کردم اوایل از دستم ناراحت شده بود بعد راضیش کردم با هم حال کنیم فقط بعد یه روز خونه پوریا یکی از دوستام که خالی شده بود باهاش هماهنگ کردم و به نازنین گفتم اونم تا منو دق نداد راضی نشد خلاصه رفتیم اونجا تا رسیدیم تو شروع کردم ازش لب گرفتن و سینه هاشو میمالیدم اونم دست میزد به کیرم بعدش شلوارمو دراوردم و اون از خجالت سرخ شده بود تا کیرمو از رو شرت دید جا خورد گفت چیه این چه خبره چرا اینقدر بزرگه مال محسن ( شوهرش ) نصف اینم نیست اخه من نسبتا قد بلند بودم اگه ریا نشه خیلی خوش تیپ البته به نظر خودم. بعد مشغول اون شدم و مانتو و شلوارشو دراوردم وای چه سفید و سکسی بود یه شرت و کرست ست مشکی پوشیده بود که ادم ابش میخواست بزنه بیرون بعد خودش مقنعه شو دراورد که موهاش که های لایت بود افتاد بیرون دیگه کفم بریده بود سوتینشو باز کردم با سینه هاش بازی می کردم و بعد کیرمو دراوردم گذاشتم بینشون و اونارو بهش فشار میدادم بهد شروع کردم تمام بدنشو بوسیدن دیگه اون خیلی حشری شده بود می گفت تو که مجردی چطور اینقدر حرفه اید بعد بهش گفتم برام ساک میزنی گفت به خدا عاشقت شدم واسه محسن تا حالا نزدم (البته دروغ یا راستش پای خودش ) ولی واسه تو میزنم منم سریع رفتم اسپری اوردم تا طعم نارگیل زدم به کیرم و اونم شروع کردم با ولیع خوردن کیرم راستی از کیرم نگفتم طولش 18 سانته با 5 یانت و نیم کلفتی بعد حدود 7 یا 8 دقیقه ساک زدن که تا حالا اینقدر از سکس لذت نبرده بودم کیرمو از رو شرت هی به کس و کونش می مالیدم و بعد شرتشو دراوردم و با کیرم با کسش بازی کردم چند دقیقه و گذاشتم توش انچنان جیغی زد که نگو و نپرس کسش خیلی تنگ بود شروع کرد خون اومدن نمیدونم چرا گفت پاره شدم و منم پاکش کردم و دوباره گذاشتم توش ولی هی می گفت علیرضا جون یواش توروخدا و اه و اوهش تا تو کوچه ام میرفت بعد حدود 10 دقیقه درش اوردم و به سینه به حالت سگی خوابوندمش و باز کردم تو کسش وای چه حالی میداد بعد دو سه دقیقه تلمبه زدن دراوردمگفتم میخوام از کون بکنمت گفت اخه تا حالا ندادم گفت عیب نداره راش میندازم بعد یواش یواش کیرمو که خیسخیس بود کردم تو ای اونقدر جیغ می کشید که دلم براش کباب شده بود ولی بدون توجه تا ته کردم توش و شروع کردم تلمبه زدن حدود یه دقیقا که کردم ابش از جلو زد بیرون با دیدن اون منم ابم اومد و همشو تو کونش خالی کردم و بعد همونجوری یه ده دقیقه دراز کشیدیم که گفت دیرهبریم منم حسابی ازش تشکر کردم و اون از من بیشتر که خاک بر سر محسن سکس به این می گن که با تو داشتم علیرضا جون بعد رفتیم بعد از اون یه بار خونه خودمون و دوبارم خونه خودشون کردمش یه بارم ابمو ریختم تو کسش که یه هفته باهام حرف نزد و می گفت حامله شدم ، مرسی از همراهیتون اگه خوشتون اومد بگین که ماجرای سکس با زندایی و یکی از فامیلامونو براتون بفرستم ، ( تمامی اسامی مستعاره )

نوشته:‌ احسان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
مهستی زن همسایه

سلام به همه دوستان
من اسمم متین ساکن تبریز و 23 سالمه میخوام ماجرای واقعی و بدون اغراقمو براتون تعریف کنم زیاد اهل گپیم نیستم ماجرا از جایی آغاز میشه که من 15 سالم بود و تازه افتاده بودم تو خط جلق و کف دستی و مسایل خاک بر سری از اونجایی که خانواده مذهبی داشتم با دیدن کوچکترین صحنه مثه ساق پا و رونای زنا یه جوری میشدم ما تو همسایگیمون یه خانمی داشتیم اسمش مهستی بود دوتا پسر به ترتیب سن 11 و 8ساله داشت که واسه خودشون نابغه ای بودن همسر این خانوم راننده کامیون بود و زیادم اینارو تنها میذاشتو میرفت طرفای مشهد و بندر عباس و کم به خونشون سر میزد در کل اصل کاریه یعنی مهستی هم زن با حجب و حیایی به نظر میومد.



تا اینکه یه روز صدای دادو فریاد اینا از تو خونشون اومد به طبع همسایه جمع شدن تا ببینن چی شده که دیدیم پسر کوچکشون افتاده و داره همینطوری گریه میکنه تا بیاد آمبولانس برسه بابای من ماشینشو روشن کرد امین رو رسوندند بیمارستان القصه گذشت این مهستی خانوم اومد برا تشکر این حرفا از قضا من اونروز تازه از مدرسه رسیدم خونه مامانم زیر چشمی بهم فهموند که برم اتاق خودم اما یه صحنه کافی بود تا من برم تو کف این مهستیه یه چادر سفید که تاپ سبزش از زیرش معلوم بود دیگه من از اون شب تو تخیلاتم سیر میکردم مهستی تو بغلم مهستی لخت زیر لحاف و منم روش و هزاران فکر مسخره دیگه تا این که گذشت یه دو سه سالی گذشت دیگه بزرگ میشدم و ریش و سبیلمم که در اومد چهره بالغم خودشو نشون داد تعریف از خود نباشه ولی خودمم هراز گاهی خودشیفته میشدم ضمن اینکه با اینکه ذهنم منحرف بود اما درسام به موقع و سرجاش بود.



اون سال من کنکوری بودم و خرداد ماه بود سه هفته به کنکور وقت داشتم یه روز داشتم از کتابخونه محل برمیگشتم که مهستی رو دیدم یهویی اومد جلو و گفت اقا متین حاج خانوم گفتن درس شما خوبه میشه رامتین پسر بزرگمو کمکش کنید خدا شاهده انگار کلید بانک بهم داده باشن بگن همه پولاش مال تو تو کونم عروسی به پا شد گفتم عیبی نداره اگه خواستین بفرستینش خونه ما تا کمکش کنم اما با نهایت مسرت گفت شما تشریف بیارین خونه ما هم محیطش ارومه هم اینکه بازیگوشی رامتینم کنترل میکنم ماهم از خدا خواسته قبول کدیم و گفتم باشه من یه سر به خونمون بزنم بیم اومدم خونه اول رفتم حموم قشنگ موهای تنمو از ریش تا موی رو انگشتامو زدم طوری که تا دوروز موهای سیخ بدنم از زیر شلوار اذیتم میکرد خلاصه رفتیم خونه یار جنسی تخیلاتمون رفتم مثه مردای متشخص در و زدم رفتم خونشون اصلا نمیومد خونه به اون قشنگی داشته باشن رفتم نشستم رو مبل یه چایی اورد خوردم و گفتم که رامتین صداش بزنید گفت با داداشش رفتن خرید الن میان دیگه استرس تمام وجودمو گرفت من مهستی تنهایی تو خونشون بخشی از تخیلاتم اومد تو ذهنم بلند شدم رفتم یکم نزدیکتر به آشپز خونه و با کمال شگفتی دیدم خانوم داره میماله رو پستوناش



یه حالی شدم اول فکر کردم شاید درد دارن واسه همین بعدش دیگه یقین کردم نه این میخاره واقعا چون قشنگ داشت کوسشو میمالید اولش گفتم بذار یه جوری از خونه برم اما نمیشد من دو سه سال واسه این لحظه روز شماری کردم مثه گاو سرمو انداختم پایین یالا رفتم آشپزخونه زود خودشو جمع کرد ولی دیگه کار از کار گذشته بود من مالیدن اونو دیده بودم اونم کیرمو که داشت شلوارمو پاره میکرد گفتم آب میخوام بلند شد از یخچال بیاره که یواش رفتم جلو و کیرمو زدم تو کونش یهو چرخید یکی تو گوشم خوابوند اول یه چنتایی بارم کرد بعدشم به خودم جرات دادم گفتم دیدم میمالوندی گفت تورو سننه گفتم گناهه خب گفت کارتو بیشتر گفتم نمیتونم الان سه ساله دارم ابمو هدر میدم گفت کار بدی میکنی بعد گفت الان دو سه ماهه منم تو کف پاچه هاتم شلوار لی میپوشی حالم یه جور میشه همینو که گفت دیگه من تو بغلش بودم داشتم از استرس میمردم که النه یا شوهرش یا بچه هاش برسنو فاتحه اما خیالمو راحت کرد گفت شوهرش الان تو شیرازه بچه هاشم لاس زبانن و این یه نقشه بوده گفت میخواد امروز یکی دو ساعت حال کنه شوهرش سه هفته یکبار مید یکی دو روز میمونه بعدشم میره بدون اینکه نیازشو برطرف کنه تا خودش ارضا میشه میگیره کپه مرگشو میذاره اما اون لذتی نداره



ولی من خودم تردید داشتم میترسیدم نتونم ارضاش کنم یا اینکه مثلا مریض بشه و من بیفتم به درد سر ام اون فکر همه جاشو کرده بود یه کاندوم بهم داد که تا حال نه دیده بودم و نه ازش استفاده کرده بودم قشنگ لباسمونو در اوردیم با دیدن بدن تازه تراشیده شده من گفت ناقلا فکرمو خونده بودی یکم سرخ شدم اما وقتی دیگه اون لخت شد و دوتا ممه و یه کوس کم مو و عطر خوش بدنش یه حالیم کرد که تا اونروز تجربه نکرده بودم اول خواستم از خودم اد در بیارم که بلدم ولی بلد نبودم همون اول ممشو گاز کرفتم یه جیغکی کردو بهم گفت ندید بدید ارومتر دیگه داشت کاسه صبرم سریز میشد اما لامصب نمیذاشت برم سراغ کوسش میگفت باید برام بخوری تا آبم بیاد بعد مال تو منم واقعا بلد نبودم که چیکار کنم به زور کلمو برد سمت کوسش و گفت بخور مکش بزن منم چندشم میشد نمیتونستم اما خودم خواسته یودم اول بوسش کردم یه چنتا موش تو حلقم یهو حالت تهوع بهم دست داد اما خودمو کنترل کردمو ادامه دادم یه چهار پنج دقیقه به همین منوال گذشت که دهنم ترش و ملس شد خانوم قشنگ شاشید تو دهنم و دهنمو واقعا سرویس کرد یه خرده به خودش لرزید دو دقیقه بعد بازم همینطور داشت اوج لذت و تجربه میکرد و این در حالی بود که من هنوز به مرادم نرسیده بودم دل و زدم به دریا گفتم حالا تو مال منو نوش کن قبول کرد تا گرفت دهنش من سردم شد موهای ریز بدم در اومد کام داغ اون کیر سردمو نوازش میکرد دیگه نتونستم تحمل کنم کاندومو رو که رو میز عسلی گذاشته برداشتم دادم بهش گفتم بکش رو کیرم من طاقتم طاق شده کشید اونم چه کشیدتی احساس کردم کیرم کوچیک شد اما اینطور نبود گفت دراز بکشم یا پامو بندازم رو شونت گفت دومی سریع این کارو کردیم من آروم کیرمو نزدیک کوسش کردم اول یکم مالوندم بعد اروم کردم تو کوسش وای چه لحظه ای بود هنوزم داغیش رو حس میکنم یه آخی کشیدو تخمامو گرفت گفت محکم بکن والا فشارشون میدم من سرعتم یکم بیشتر کردم و تلمبه کردم و بازهم خانوم ارضا شد یه یه ربع همینطور گذشت گفتم مهستی میشه کونت گفت آآآآااونجا منطقه ممنوعس اما من این حرفا حالیم نبود به پشتوانه بازوان قوی برش گردوندم با یه حرکت کونشو فتح کردم



یه دادی زد گفتم النس که همسایه ها بریزن تو خونه ام یه چنتایی فحش داد بعد آروم شد سه دقیقه از کون کردمش اما اون لذتی که بدون کاندوم میشد داشت حسش نمیکردم درش آوردم و بازهم به کوسش اما اینبار خیلی حال کردم دیگه آبم داشت میومد به زور نگهش داشتم اما به محض اینکه کیرمو از کوسش در آوردم پاشد رو کوس و شیکمش..
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
پای خانم رستمی

. چند وقتی بود که خانم رستمی را دیده بودم. همسایه تازه مان بود و طبقه ی سوم را با همسرش و پسر مدرسه ای شان اجاره کرده بود. حدس میزدم که حداکثر باید سی سال داشته باشد. هیکل درشتی داشت و قدش هم تقریبا بلند بود. چادر که سر میکرد بدنش را کشیده تر نشان میداد. اما چیزی که بیشتر از همه نظرم را از همان اول به خود جلب کرد پوتین هایی بود که حالا با نزدیک شدن زمستان آنها را میپوشید. پوتین های چرمی با نوک. این شد که تصمیم گرفتم شانس خودم را امتحان کنم. شب که شد دم در خانه شان رفتم. صدای خر و پف از خانه شنیده میشد. دلم قرص شد که خوابیده اند. پوتین های خانم رستمی کنار جاکفشی بود. برشان داشتم و بالا رفتم و دم در پشت بام نشستم. پوتین ها برق میزد و من هم عاشقشان شده بودم. بینی ام را داخل پوتین کردم و قبل از هر چیز عمیقا بو کردم. بوی لذت‌بخشی میداد. هر چند کفش های زنها بوی زیادی نمیدهد. حالا فقط منتظر بودم که شروع کنم به لیس زدن پوتین ها. زیپ پوتین را باز کردم تا زبانم به کف کفش ها برسد. یه لیس عمیق زدم. مزه ی خیلی خوبی داشت. با خودم خانم رستمی را در حالی که پوتین ها را پوشیده بود تصور کردم. احساس خوبی داشتم. چون شب بود و خوابیده بودند با خیال راحت لیس میزدم. تقریبا همه ی کف پوتین ها را تمیز کردم. دیگر همه ی مزه اش را از دست داده بود و پاک شده بود. دهانم را بیرون آوردم و خندیدم. احساس رضایت داشتم. پوتین ها را برداشتم و سر جایشان گذاشتم.


. چند روزی گذشته بود. شاید یک یا دوبار دیگر هم سراغ پوتین های خانم رستمی رفتم. البته راضی کننده بود. هم خانم رستمی و هم پوتین هایش فانتزیِ خیلی خوبی بودند. یک روز ظهر در خانه کتاب میخواندم. در حال و آشپزخانه راه میرفتم و کتاب میخواندم. گاهی از پنجره آشپزخانه بیرون را نگاه میکردم. آدمهایی که از کوچه رد میشدند یا آنهایی که داخل خانه میآمدند. مدتی نگذشت که خانم رستمی وارد خانه شد. با همان چادر و پوتین ها. چادرش که کنار میرفت، میتوانستم پوتین هایش را که روی شلوار جین کشیده بود ببینم. ناگهان فکری به ذهنم رسید. با خودم گفتم خانم رستمی حتما از صبح به بیرون رفته. احتمالا خیلی هم راه رفته و در این هوایی که نسبتا گرم شده، پاهایش خیلی عرق کرده اند. با خودم گفتم که فرصت خوبی است تا کفش های تازه از پا درآورده اش را بچشم. بارهای قبل چند ساعتی از در آوردنشان میگذشت و عرق و گرمی شان کم میشد اما حالا یک غذای کامل انتظارم را میکشید. از چشم در نگاه کردم. از طبقه ی ما که گذشت آماده شدم. در را باز کردم تا صدای بسته شدن در خانه شان را بشنوم. همین که خانم رستمی در را بست من هم راه افتادم. آهسته پله ها را گذراندم. دم در رسیدم. پوتین ها کنار در بود. یکی شان را سریع برداشتم و به پشت بام رفتم. گوشه ای نشستم و آن را نگاه کردم. مثل همیشه زیبا بود. بوی خوبی میداد. گرم و لذت بخش بود. زبانم را به کف پوتین ها زدم. هنوز نمناک بود. لیس زدن را شروع کردم. این بار مزه ی تازه ای میداد. فکر اینکه تا همین چند ثانیه پیش، پای خانم رستمی داخل پوتین ها بوده دیوانه ام میکرد. با اینکه از پاهایش محروم بودم همین پوتین های گرم و خوشبو هم راضی کننده بود. پوتین اول که تمام شد به سرم زد که پوتین دوم را هم بردارم. از ترس اینکه ناگهان در را باز کند فقط یکی را با عجله برداشته بودم. پوتین را برداشتم و بلند شدم. دم در پشت بام رسیدم. ذوق زده بودم؛ اما همین که سرم را بلند کرد خانم رستمی پیش رویم ایستاده بودم.


. پرسید: «میشه بپرسم چیکار دارین میکنین؟» چادر خانگی سرش کرده بود. با دست آن را جلوی صورتش نگه داشته بود. سینه اش پوشیده بود و فقط تی شرت قرمزش معلوم بود. اما پایین چادر را جمع نکرده بود. چون شلوارک پوشیده بود ساق های پایش بیرون افتاده بود. ساق های کشیده ای داشت. همانطور که از بدنش حدس میزدم نه تپل بود و نه دراز؛ درشت و زیبا بود. انگشت هایش هم زیبا و متناسب بود. ناخن های پایش را لاک نزده بود و من همین طور خوشم میآمد؛ معمولی، خانگی و جذاب. نمیدانستم که چه جوابی بدهم. احتمالا در را باز کرده بود و دیده بود که یک لنگه ی کفش هایش نیست. دنبالشان آمده بود و از در باز پشت بام فهمیده بود که کسی آنجاست. حالا یک لنگه کفش دست من بود و جلوی خانم رستمی ایستاده بودم. چه میتوانستم بگویم؟ با تعلل و نگرانی سعی کردم که توجیه کنم: «ببخشید، میتونم براتون توضیح بدم.» زیاد عصبانی نبود. بیشتر کنجکاو بود و متعجب و در عالم همسایگی نمیخواست داد و قال کند. گفت: «خب کفش منو چرا برداشتین؟» گفتم: «به خدا کار خاصی نمیکردم. میدونید..؟ نمیتونم بگم.» کمی نگاه کرد و بعد گفت: «من که نمیفهمم والا. خیله خب بدین کفشو به من.» کفش را از من گرفت. برگشت که برود. کمی آرام شده بودم. زیاد مهم نبود که بعدا چه اتفاقی بیفتد. منتظر بودم که داخل خانه برود و من هم خیلی سریع به خانه مان بروم. اما همین لحظه دوباره فکری به نظرم رسید. پاهای خانم رستمی آب دهانم را راه انداخته بود. خیلی آرزو میکردم که روزی پاهای یک زن را بلیسم. با خودم گفتم که تا همین الآن هم کم ضایع نشده ام. بگذار تا آخر بروم. ضرر بیشتر یا کمتر دیگر چه فرقی میکند؟ در این مواقع که احساس کنم آب از سرم گذشته کارهای خوبی میکنم. تازه از همه ی اینها گذشته، گفتن این فانتزی به یک زن، آن هم زنی که کفش های خودش را لیس زده ای، حتما لذتبخش می بود. هنوز خانم رستمی داخل نرفته بود که گفتم: « اِ، ببخشید خانم رستمی. اگه بخواین میتونم براتون توضیح بدم.» سرش را برگرداند و با مکث گفت: «والا منم خیلی گیج شدم. نمیدونم چیکار داری میکنی ولی خب وافعا چرا کفشا رو برداشته بودی؟» گفتم: « میتونم بیام تو؟ براتون توضیح میدم.»


. تعارف کرد و روی مبل نشستم. گفت: «شما پسر آقای جوادی هستین دیگه؟» گفتم: «بله، مدیر ساختمون.» به سمت آشپزخانه رفت و زیر لب چیزهایی میگفت که خوب نشنیدم. احتمالا هنوز شگفت زده بود. یک لیوان شربت آورد و روی مبل کناری نشست. پای راستش را روی پای دیگرش انداخت و چادرش را جمع کرد. ساق پای چپش را هنوز میدیدم. گفت: «خب بگین دیگه.» باید نگرانی اش را از بین میبردم. گفتم: «خب میدونین؛ آدما کارای جورواجوری انجام میدن که برای بقیه شاید تعجب آور باشه. کار منم یه کار زشتی نیست اما شاید تعجب آور باشه. خاهش میکنم حالا که خواستین دلیل کارمو بهتون بگم درکم کنین.» گفت: «مگه قضیه جیه؟ من که نمیفهمم. شما بگو من سعی میکنم بفهمم.» گفتم: «و اینکه بین خودمون هم بمونه.» قبول کرد. نمیدونستم چه واکنشی نشان میدهد. کمتر کسی از فتیش اطلاع دارد و احتمالا اگر بداند یا مسخره می کند و یا اعتراض میکند که کار خیلی زشتی است و تو خیلی بی ادب هستی! گقتن همه چیز سخت بود اما اگر هم ضایع میشدم، ضایع شدن جلوی یک زن، آن هم خانم رستمی خودش یک نوع لذت بود. با خونسردی گفتم: «خانم رستمی نمیدونم شما چی فکر میکنین اما من یه عادت خاصی دارم که البته توی دنیا زیادن از این آدما، یعنی مردا که اینا نمیدونم چه جوری بگم ولی... قول دادین بین خودمون بمونه دیگه؟» تاکید کرد که به کسی نمی گوید. ادامه دادم: «ببینید این مردا نسبت به... نسبت به خانوما یه حس خاصی دارن. نسبت به «پا»ی خانوما...» نگاه کردم که چه واکنشی نشان میدهد. لبهایش را جمع کرده بود. شاید تعجب کرده بود و شاید هم تا آخر داستان را فهمیده بود. گفتم: « ببینید برای همین... دیگه نمیدونم چی بگم... شاید عجیب یا شاید هم وقیحانه باشه ولی خب این مردا به جوراب و کفش خانوما هم همین حسو دارن... خب منم...»


. اصلا مهم نبود که چه چیزی میگوید. احساس راحتی و هم لذت خاصی داشتم. بعد چند لحظه خواستم کمی فضا را عوض کنم. همین که آمدم چیزی بگویم خانم رستمی هم شروع به حرف زدن کرد. اجازه دادم او حرفش را بزند. گفت: «خب حالا یعنی چی؟ مثلا کفش منو ورداشتی چی کنی؟ همین جوری دستت میگیری نگاه میکنی؟ من که نمیفهمم.» احساس کردم که زیاد هم پس نزده. البته زن متشخصی بود. اگر فکر میکردم که خیلی از این چیزها پرت باشد شاید چیزی نمیگفتم. حس میکردم که اتفاق خوبی می افتد. پرسیدم: «خانوم رستمی واقعا نمیدونم چه جوری این چیزا را بهتون گفتم واقعا میخواین بازم بگم؟ یعنی کار بدی نمیدونین؟ فکر بدی نمیدونین؟» گفت: « بگو من که هنوز چیزی نفهمیدم. خب خیلی مردا به زنها یه حسی دارن!!! این که چیزی نیست» کنجکاو شده بود. گفتم: «نه اینجوری نیست. خب همینه دیگه نمیتونم کاملا توضیح بدم اگه میتونستم شما هم میفهمیدین.» با تاکید گفت: «خب بگو. نه من واقعا میخام بدونم. اگه خجالت میکشی ایرادی نداره نگو ولی من دیگه یه چیزایی فهمیدم دیگه حدافل فکر نمیکنم میخواستی کفشا رو بدزدی یا هر کار دیگه ای.» گفتم: « خب آخه چه جوری بگم. ببینین خب... خب پای آدم یه جور ... اگه کسی مثلا... ببینین اگه کسی بخاد کسی رو تحقیر کنه میگه به پاش بیفته... یعنی... یعنی کسانی که این عادت رو دارن ... یعنی به پای خانوما علاقه دارن یه حالت تحقیرآمیزی دارن... برای همین خب چه جوری بگم، به قول شما فقط کفشو نمیگیرن دستشون نگاه کنن... خب... امکان داره پای خانوما یا کفششونو ببوسن... گاهی کارای دیگه...» یک نفس بلند کشید. انگار که همه چیز را فهمیده بود. لبخند خاصی روی لبهایش نشسته بود: « که اینطور. واقعا نمیدونم چی بگم.» خنده های آرام و متعجبانه ای میکرد: «خب شربتتو بخور.»


. داشتم احساس نزدیکی میکردم. کمی دلم قرص شده بود. شاید از خودش میپرسید که این پسر چطور توانسته این چیزها را به من بگوید. همه جیز را رو کرده بودم. حالا نمیدانستم چه طور نگاهش کنم. اما با خودم میگفتم که تا اینجا آمده ام بگذار تا آخر بروم. حالا خانم رستمی همه چیز را میدانست. میدانست که من یک فتیشی هستم. میدانست پوتین هایش را میبوسم. دیگر به اصطلاح آبرویی برایم نمانده بود. اما میدانستم که هر قدر هم خودم را کوچک کنم بین من و او میماند. پس باید دلم را به دریا میزدم. اگر شکست میخوردم اتفاق خاصی نیفتاده بود ولی اگر موفق میشدم به بهترین آرزوهایم میرسیدم. باید از خانم رستمی میخواستم که اجازه دهد پاهایش را به دست بیاورم. لیوان شربت را روی میز گذاشتم. قبل از اینکه حرفی در حرف بیاید و بحث جور دیگری شود سریع شروع کردم: «خانوم رستمی! دیگه شما همه چیو فهمیدین. نمیدونم چی بگم اما... میشه... میخواستم ببینم شما...» حرف زدن و گفتن سخت بود. به سرم زد کار آخر را بکنم. دیگر طاقتم طاق شده بود. با عجله روی زمین و پیش پای خانوم رستمی نشستم و همین طور که مینشستم گفتم: «بذارین پاتونو...» ناگهان از جا بلند شد: «آقای جوادی چیکار میکنین؟ بسه دیگه عجب وضعی شده.» دیگر نمیتوانستم که خودم را کنترل کنم. دستم را روی پاهای خانم رستمی گذاشتم. قلبم به شدت می زد. باورم نمی شد که جلوی پاهای یک زن نشسته ام و دست هایم را روی پاهایش گذاشته ام.



اصلا فکر نکردم که چه کار می کند. اما خانم رستمی کاری هم نکرد. روی پاهایش را نوازش دادم. سرم را بلند کردم. سرش را بالا گرفته بود و نگاه نمیکرد. چند بار دیگر نوازش دادم. انگشت های زیبایی داشت. پوست لطیف و براق پاهای خانم رستمی همان چیزی بود که دوست داشتم. آرام صورتم را نزدیک کردم. گونه ام را روی پایش گذاشتم. احساس کردم که سرش را پایین آورده و مرا میبیند. کار خاصی نمیکرد. شاید غافلگیر شده بود و شاید هم میخواست ببیند چه کار میکنم. صورتم را بلند کردم و پاهایش را بوسیدم. جند بار بوسیدم. پاهایش بوی خوشی هم میداد. آرام روی صندلی نشست. کمی عقب رفتم و کف پای راستش را بلند کردم. پایش را در دست گرفتم و باز بوسیدم. شاید تا اینجا برایش عجیب نبود. شاید درک میکرد. اما دیگر نمیتوانستم تحمل کنم. احساس میکردم که رویا میبینم. بارها در رویا پای زنها را لیس زده بودم. اما این بار واقعی بود. نوک پایش را به دهانم نزدیک کردم و از شصت پایش شروع کردم. آن را در دهانم گذاشتم و یک بار همه اش را مکیدم و بیرون آوردم. تک تک انگشت هایش را همین طور مکیدم. حالا پایش را راست کردم و کفش را لیس زدم. از پاشنه تا نوک پایش را لیس زدم. پاهایش آن قدر هم تمیز نبود؛ چرب و خوشمزه بود. وقتی که پا را لیس میزنی، خوش بو تر می شود. پای راستش را زمین گذاشتم. پای چپش را گرفتم. نوک پایش را به دهانم نزدیک کردم و همه ی انگشتانش را داخل دهانم کردم. داشتم پایش را میخوردم و عقب و جلو میبردم. سعی میکردم که نیم نگاهی هم خانم رستمی را ببینم که این طوری احساس تحقیر لذت بحشی هم میکردم. پای چپ را هم زمین گذاشتم. نمیخواستم آنها را رها کنم. پاهای خانم رستمی را جفت کردم و بوسیدم. چیزی نمی گفت. لذت حیرت آوری بود اما نمیدانستم حالا چکار کنم. دلم می تپید. فضای خانه سنگین شده بود. در این وقت ها آدم گیج میشود. اما نباید خانم رستمی چیزی میگفت. سرم را برگرداندم. بلند شدم و باعجله سمت در دویدم. در را باز کردم، دمپایی هایم را برداشتم و پایین رفتم. دویدم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
هما خانوم همسايه مشتی

اسم من محمده 30سالمه خونه ما 2طبقه است و طبقه پایین همیشه دست مستاجره که حیاط خونه هم دراختیارشه 4سال پیش یه زن شوهرمستاجرمابودن که اصالتاشمالی بودن شغل مرده یه طوری بود که هر2ماه 10روز میرفت ماموریت خانومش هم هما خانم بود یه زن خوشگل توپرکه اونموقع 38سالش
بود و هر وقت میومدتو حیات لباس روطناب پهن کنه بالباس خونگی میومد معمولا بایه شلوارتنگ ویه تاپ
یا تیشرت چون کون گنده ایی داشت شلوارش کاملا به کونش میچسبید ومن هم ازپشت پنجره حسابی با
کونش حال میکردم .
یه چندروزی هماخانم رفته بود شمال پیش فامیلاش ومن رو تو خماری گذاشته بود یه روز دیدم اقا محمود(شوهر هما)بایه زن غریبه اومدخونه شک کردم چندروزی امارشو گرفتم دیدم بله اقا درنبودزنش خانم میاره خونه
گذشت و هما خانم ازشمال اومده و طبق معمول من هم از پشت پنجره با کس کون هما خانم حال میکردم. یه روز انچنان محوتماشای هما بودم که متوجه نشدم اون داره منومیبینه وقتی به خودم اومدم سریع خودمو از پشت
پنجره کشیدم کنار.

گذشت تایه روز داشتم تو محل باماشین میچرخیدم سرخیابون هما خانم رو دیدم که منتظر
ماشین بود اون هم منو دید. ازیه طرف بابت تابلوبازی اون روز ازش خجالت میکشیدم از یه طرف اگه سوارش
نمیکردم ضایع بازی بود خلاصه دل زدم به دریا سوارش کردم اومد صندلی جلو نشست گفت نیم ساعته
منتظر ماشینه یه سوالی همیشه میخواستم ازشون بپرسم و اون این بود که چرا بچه ندارن خلاصه ازش پرسیدم
اون هم گفت که مشکل از اونه من هم گفتم پس بهمین خاطرکه اقامحمود زیرابی میره اون گفت چطور من هم داستان چندروزی که رفته بود شمال رو براش تعریف کردم. هما خانم هم گفت که میدونه امابخاطر بچه
چیزی بهش نمیگه بعد گفت که تو همیشه پشت پنجره میخوابی و امارمردم رو میگیری من هم یدفعه فکم یخ زد وفهمیدم قضیه اون روزرو میخاد بگه. افتادم به تته پته که چی بگم که هما خانم گفت که حالا من خشگل ترم یا
اون خانومی که محمود اورده بود? من هم دیدم که نه مثل اینکه خانم بدش نیومده من هم از فرwت استفاده کردم
گفتم البته که شما.

گذشت تا اینکه چند روز بعد که تو خونه تنها بودم تلفن زنگ زد گوشی روبرداشتم هما خانم بود گفت که شیر حموم خرابه و اب داره میره من هم گفتم الان میام درستش میکنم چون یه مقداراین کارارو
بلدم سریع اچارفرانسه روبرداشتم رفتم پایین دیدم مغزی شیرهرز شده واب همینطور داشت میرفت رفتم ازداخل موتورخونه یه مغزی شیراوردم چون ماهمیشه این چیزا روتوخونه داریم وبستم وشیر رودرست کردم
اومدم توپذیرایی که هما خانم گفت بشین تابرات چایی بیارم من هم روی مبل نشستم هما خانم هم اول رفت تو اتاق خواب من تعجب کردم دیدم بعداز5و6دقیقه هما بایه تاپ شلوارک پلنگی تنگ با 2تاچایی وکیک اومد من هم بادیدن این صحنه ابتدا چندلحظه کلا مخم هنگ کرد بعد خود روجمع جورکردم کیک چایی روبرداشتم هماخانم هم مقابل من روی مبل نشست من داشتم دیونه میشدم مخصوصا که لباس پلنگی هم پوشیده بود ومن روبه شدت تحریک میکرد کیرم حسابی راست شده بود وشلوارم روبلندکرده بود هما خانم تااین وضع دید گفت
شما جوونا چرااینقدربی جنبه اید تا یه چیزی میبینید کنترلتونو ازدست میدین من هم باکمال پررویی گفتم ببخشید شمااگرجای من بودیدویه شاه کس بااین لباسها جلوتون مینشست چکارمیکردین اون هم باپررویی گفت که پامیشدم حالشومیبردم من هم بدون معطلی پریدم توبغلشوشروکردم به لب گرفتن بعددستم روبردم روی سینه هاشولباسشودادم بالا وای چه سینه هایی سایز 85درشت مقداری که سینه هاشوخوردم نوکشون تیز شد وسینه هایش سفت شده بود کم کم صدای اخ اوخ هما خانم دراومد من هم رفتم پایین شلوارکشوکه خیلی هم تنگ بودازپاش دراوردم شروع کردم به خوردن کسش بعدازچنددقیقه هما خانم که حسابی حشری شده بود التماس میکرد که پاشومنوبکن من هم بدون معطلی بلندشدم شلوارم رودراوردم وکیرم روکه حسابی راست شده بود
گذاشتم درکس هما خانم وفشاردادم تودیدم کسش خیلی تنگه وکیرم به سختی میره تووهما هم دردش گرفته بود
کمی صبرکردم تا کسش بازشد وکیرم روتاخایه توکسش جاکردم کسش مثل تنورداغ بود چندتا تلمبه زدم دیدم با
این کس داغ اب من هم سریع میادومن هم که میخواستم حسابی کس کون هما خانم رو بگام حالم گرفته میشه به هما گفتم که اسپری تاخیری ندارید اون هم رفت وازتواتاق خواب یه اسپری اورد من هم حسابی کیرم رواسپری زدم ودوباره با یه فشارکیرم روتاته توکس هما جاکردم مقداری صبرکردم تااسپره اثرکنه بعد
شروع کردم به تلمبه زدن هما خانم هم که حسابی حشری شده بود باحرفهاش من دیونه ترمیکردبکن تاته بکن
جرم بده کسوپاره کن همش مال خودته من هم که کاملا اسپره اثرکرده بود وحشیانه تلمبه میزدم بعدازچندلحظه
یکدفعه هما کمرمنومحکم گرفت ویه اهههههههه کشید من فهمیدم که ارضاشده من به تلمبه زدن ادامه دادم وحالا حالاها ارضانمیشدم هما گفت توارضانشدی گفتم من تازه موتورم روشن شده وتاشب اگه شوهرت نیاد
میخام بکنمت اونم گفت که شوهرش ماموریته خیالت راحت نمیاد من هم که دیگه توکونم عروسی شده بود
دوباره شروع کردم به تلمبه زدن حالا نزن کی بزن بعد از10دقیقه گاییدن کس هما خانم گفتم میخوام کونتو هم
بگام اول مخالفت کرد که تاحالا کون ندادم خیلی درد داره من هم کلی مخشو کار گرفتم که یه جوری میکنم که درد نداشته باشه خلاصه راضی شد و دمر روی شکم خوابید وای عجب کونی همیشه ارزوم کردن این کون بود
اول مقداری به سوراخ کون هماخانم اسپری زدم با یک انگشت بعد با دو انگشت شروع کردم به ماسازدادن سوراخ کونش بعد سرکیرم را روی سوراخ کونش گذاشتم و با تف سوراخ کونش راخیس کردم با یک فشارکله کیرم راداخل کون هما خانم فرو کردم بااین حرکت من هما سریع کونشو جمع کرد و جیغ بلندی کشید گفت دربیار سوختم دارم پاره میشم کس کش در بیارمن هم که میدونستم اگه در بیار دیگه نمیتونم کونشو بگام با یه حرکت کیرم روتاخایه توکون هما جا کردم بهش گفتم یه کم صبرکن تااسپره اثر کنه بعداز4و5دقیقه کم کم شروع به تلمبه زدن کردم ناله های هما خانم هم کم کم تبدیل به اه اوففففف شده بود واقعا کون داغ وتنگی داشت هرچه تندترتلمبه میزدم حس میکردم کیرم داره میسوزه هماهم باحرفهاش بیشترمنوتحریک میکردن جون جرم بده کونم مال خودته اگه میدونستم کون دادن اینقدرحال میده زودترکون میدادم خلاصه باورتون نمیشه 1ساعت بخاطراستفاده ازاسپره ازکس کون هماخانم روحسابی کردم تواین مدت هم هما 3بارارضاشد داشت ابم داشت میومد گفتم دارم میام که هما گفت بریز توکسم وسریع برگشت ومنم دوباره کردم توکسش وابم رو تا اخرین قطره تو کسش خالی کردم بعد باهم رفتیم حموم وهمدیگروشستیم. اون روز هما به من گفت که هروقت شوهرش رفت ماموریت خبرت میکنم که بیای باهم سکس کنیم چون وقتی من نیستم اون خانوم میاره حالشومیبره من هم با توحال میکنم که اقا فکرنکنه خیلی زرنگه خلاصه هما خانم 2سالی مستاجرمابودن ومنم تواین مدت حسابی کس کون هماخانم روباخیال راحت بدون کاندم گاییدم .
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
کون قنبلی

سلام
اسم من مهدی و الآن 22 سالمه این داستان مربوز میشه به وقتی که 17 سالم بود .
ما تو یه مجله کوچیک زندگی میکردیم که همه همدیگه رو میشناختن . چند تا خواهر بودن همه کونها قنبل جوری که هرکی میدید شق میکرد. چشم من کوچیکشون رو گرفته بود . یه بار با بچه ها پشتش رفتیم و کونش رو مالیدیم اما دوید و رفت . بعد دیگه ندیدمش تا هفته بعد همون روز که دیدم تنها داره میره . کونش یک بالا پایینی میکرد که کیرم داشت شرتمو میترکوند .


دنبالش رفتم دیدم که یه قر داد . فهمیده بود من دنبالشم رفت تو یه کوچه من رفتم تو کوچه دیدم وایساده و گفت خونمون خالیه .
گفتم باشه و رفتم باهاش خونشون داشتم از استرس میمردم تا حالا کسی رو نکرده بودم .
رفتم دیدم در رو باز کرد و گفت بیا رفتم دیدم راست میگه کسی خونه نیست همینجوری چند دقیقه ای تو جو بودم که دیدم اومد گفت بیا اینجا با هم رفتیم تو یه اتاق که دیدم بهم میگه لخت شو منم حشرم زد بالا و پریدمش روش افتاد رو تخت و شروع کردم لب گرفتن انقدر لبش رو خوردم که خسته شدم مانتوش رو در آوردم و دیدم یه تاپ تنشه...



بهش گفتم تاپت رو دربیار که وقتی داشت در میاورد دیدم یه سوتین آبی کم رنگ پووشیده نزدیک بود آبم بیاد من هم که میترسیدم کسی بیاد سریع شلوار اون و خودمو در آوردمو وقتی کمل لخت شدیم یکم برم ساک زد که واقعا حرفه ای بود و من هم پستوناش رو میمالیدم که خیلی سر درشتی داشت بعد گفتم بسه برگردوندمش رو کیرم رو گذاشتم دم کونش یکم مالیدم که گفت بکن تو من با یه فشار نصف کیرم رو کردم تو کونش که دادش رفت هوا جلو دهنش رو گرفتم و جسابی تلمبه زدم بعد خودم رو تخت خوابیدم و گفتم بیا روش که اومد خیلی بالا پایین کرد تا ابم ریخت تو کون قمبلش و من رفتم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
مستاجر جنده ما

سلام آرش هستم 28 سالمه خاطرم بر می گرده با سال 85 زمانی که سرباز بودم اون موقع فوق دیپلم حسابداری داشتم و توی پادگان تو قمست مالی بودم و ظهر ساعت 2 میومدم خونه .
خونه ما یه خون ویلایی قدیمی سازه با سه اتاق مجزا جلوی خونه که هرکدومشون به حیاط خونه راه داشتن بعد از اینکه برادرم ازدواج کرد و رفت اتاقش خالی شده بود و منو مادر و پدرم تنها تو خونه زندگی می کردیم...


یه شب بابا گفت که تصمیم داره اتاق اشکان (برادرم که تازه ازدواج کرده بود ) رو بده اجاره و زیرزمین رو رو هم تمییز کنه به عنوان آشپزخونه و چون زیرزمین خیلی بزرگ بود یه حموم هم گوشش ساخت خلاصه اتاق و زیرزمین اماده اجاره شد و بعد از چند روز که به بنگاه سپرده بودیم یه زن و مرد جوون شهرستانی برای دیدن خونه اومدن وضع مالیشون خوب نبود و ظاهرا پدر و مادرشون از ازدواج اونا راضی نبودن به همین خاطر وسایل خیلی کمی داشتن دختره که اسمش سکینه بود 17 ساله بود و شوهرش کریم 22 ساله که بعدها فهمیدیم کراک می کشه و معتاده ولی سکینه با اینکه قد کوتاهی داشت و یکم تپل ولی چهره نستا خوبی داشت و تو دل برو بود . کم کم رابطه من و سکینه مثل دو تا دوست شده بود همدیگرو با اسم کوچیک صدا می کردیم و توی کارهاش کمکش می کردم و اصلا تو فکر سکس نبودم اونم جلوی من با شلوار و تی شرت می گشت و روسری سر نمی کرد الته وقتی مامانم خونه نبود چون خیلی مذهبیه وقتی مامانم می یومد اونم روسریشو سرش می کرد .


یه مدت بود که متوجه رفتار های غیر عادی سکینه شده بودم چند بار دم تلفن عمومی دیدمش تا منو دید سری تلفن قطع کرد و خیلی هول گفت که داشتم با مادرم صحبت می کردم گفتم چرا از تلفن خونه زنگ نزدی گفت خرابه منم گیر دادم رفتیم خونه دیدم که مشکلی نداره خلاصه بعضی روزا با این که کسی رو نداشت تو تهران یه دفعه غیبش می زد بعد از چند ساعت میمومد ..
یه روز محسن یکی از رفیقام تو کوچه منو دید گفت کارت دارم گفتم بگو گفت خداییش تو این چند ماهه خیلی حال کردیها گفتم چطور ؟ گفت مستاجر جنده که داشته باشی خونتون هم که همش خالیه می خوای حال نکنی هنوز حرفش تموم نشده بود یه کشیده خوابوندم زیر گوشش جرات نداشت چیزی بگه چون حریفم نمی شد با عصبانیت گفت بهت ثابت می کنم جندست دو روز بعد زنگ زد گفت ساعت 4 بیا دم خونه امیر اینا چند تا کوچه پایین تر خلاصه رفتم و با محسن پشت بوته های ترون نشتیم حدودا ده دقیقه بعد دیدم امیر با ماشینش اومد یه خانومه هم عقب نشته دقت کردم دیدم سکینست از ماشین پیاده نشد امیر درو باز کرد و با ماشین رفتن تو و تموم


محسن خیلی حال کرد با خنده دستشو می زد پشتمو می گفت دیدی داداش کم اوردی .
حسابی بهم ریختم آخه محسن می گفت پولیه براش فرق نمی کنه کی باشه . اعصابم بهم ریخت با خودم می گفتم غجب اسکلی هستم من خاک بر سرم . از اون روز با سکینه خیلی سنگین برخورد می کردم تا اینکه یه روز ازم پرسید آرش چی شده جوابشو ندادن و فقط سرمو تکون دادم . فکر کنم دوزاریش افتاد چیزی نگفت . چند روز گذشت یه روز تو پادگان حسابی کلافه بودم خودمو زدم به مریضی و از رئیس واحد مرخصی گرفتم اومدم خونه کسی خونه نبود حدود ساعت 10.30 رفتم تو خونه تلوزیون روشن کردم و شروع به تماشا کردم یه دفعه یه صدایی از تو حیاط اومد از پشت پرده نگاه کردم دیدم سکینه حوله دور خودش پیچیده و اومده تو حیاط...



بیچاره فکر می کرد کسی خونه نیست حولشم یکم از سینشو پوشنده بود تا پاییت باسنش ، دستمو گرفته بودم به کیرم و می مالیدم که یهو از جلوی پنجره رد شد و منو دید سرم دزدیم و کلی استرس که به مادرم نگه بعد چند دقیقه تو حیاط نگاه کردم دیدم کسی نیست زدم بیرون کلی داغون بودم یهو با خودم گفتم بدبخت اون که خوش جندس کاری نمی کنه که با این فکر دل و جراتم بیشتر شد رفتم دم خونه کلید انداختم دیدم تو حیاط نشته و ظرف می شوره آروم سلام کردم و دویدم تو خونه کرمم گرفت دوباره از پشت پرده نگاه کردم دیدم اونم زل زده به من پا شد اومد سمت خونه در باز کرد و اومد پیشم هیچی نگفتم یکم نگام کرد و گفت می دونم که همه چیزو درباره من می دونی رفیقات گفتن که منو دیدی زل زدم تو چشاش گفتم خوب اومد توضیح بده که شوهرم معتاده اصلا به فکر من نیست که زدم تو برجکش گفتم اصلا اینا دلیل نمیشه هرزگی کنی اونم نامردی نکرد و گفت نه که خودت بدت میاد همچین چهار چشمی منو دید می زدی اینو گفت اومد جلو و گفت خیلی ساده ای چند ماهه دارم جلوت عشوه میام شاید یه حرکتی کنی انگار نه انگار



اینو که گفت کیرم یواش یواش شروع کرد به بلند شدن خواستم چیزی بگم یه دفعه تی شرتشو از تنش در اورد یه سوتین سفید تنش بود که نصف سینه هاش هم توش جا نمی شد اومد جلو یه دفعه از رو شلوار کیرمو گرفت گفت دیدی گفتم دو دل بودم ولی دلو زدم به دریا دست انداختم تو سینه هاش اولین بار بود سینه های یه زن رو دست می زدم گفت سوتینمو باز کن به زور باز شد اینقدر تنگ بود رد کش سوتینش مونده بود پشتش رو زمین خوابید گفقت بیا روم خوابیدم روش و ازش لب گرفتم عجب حالی داشت زبونشو میزد به زبونم سرمو آوردم پایین و شروع کردم به خوردن سینه هاش چشاش خمار شده بود و کیرمو از رو شلوار می مالبد گفت سینه هامو گاز بگیر گفتم درت نیار گفت به تو چه گاز بگیر چند تا گاز آروم گرفتم بلندم کرد پیراهنمو و شلوار و شورتمو از تنم در آورد کیرمو که حسابی راست شده گرفت دستش یکم که مالید گذاشت تو دهنش شروع کرد به ساک زدن خیلی حرفه ای شده بود یکم می خورد بعد لیس می زد و خلاصه به زور جلوی خودمو گرفتم که آبم نیاد پاشد شلوارشو کشید پایین یه شورت مشکی پاش بود با ولع رفتم جلو شورتشو خودم در آوردم وای خدا عجب کسی سفید و تر و تمییز گفت نوبت تو گفتم چیکار کنم گفت بخورش



دست زدم به کسش دیدم خیس خیسه گفتم چندشم میشه هر کاری کرد قبول نکردم فقط با انگشت با کسش بازی کردم دوباره افتادم روش یکم سینه هاشو خوردم دیگه داشت از حال می رفت گفت بذار توش منم کیرم گذاشتم تو شکاف کسش مثل فیلم سوپری که تازه دیدم یکم کیرومو جلوی کسش بالا و پایین کردم و مالیدم داشت دیوونه می شد قسم میداد که فشار بده من کیرم تا آخر یه دفعه کردم تو کسش جیغش رفت هوا آرش خیلی نامردی رحمم جر خورد یواش یواش ، لباش خوردم و گفتم ببخشید و شروع کردم تلمبه زدن وای خدا چه حالی داشت یه دفعه پا شد و حالت سگی شد گفت از پشت بکن تو کسم منم کیرمو کردم تو کسش خیلی بیشتر حال می داد یه دیدم داره آبم میاد تا اومدم بکشم بیرون یکم آبم ریخت تو کسش



خیلی عصبانی شد گفت تازه من دورم تموم شده دوباره باید قرص بخورم چرا اینقدر شلی من هنوز ارضا نشدم معذرت خواهی کردم گفتم یه ربع صبر کن دوباره می کنمت بعد یه ربع بیست دقیقیه دوباره رفتم تو کارش اما اینبار یکم حرفه ای شده بودم و تونستم ارضاش کنم آبم که داشت میمومد سینه هاشو محکم به هم چسبوند و گفت بذار لای سینه هامو و جلو و عقب کن چند بار که این کارو کردم آبم اومد و ریختم وسط سینه هاش .
بعد از اون هم یک سالی که خونه ما بودن من شده بودم شوهرش و هفته ای دوبار می کردمش . الان هم برگشتنش شهر خودشون
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
زن حشری واحد روبرویی

سلام من شهرام هستم 31 ساله اهل گوهردشت کرج..حدود 8 سال پ‍یش قبل از ازدواج که در منزل ‍‍پدرم در آپارتمانی واقع در طبقه چهارم زندگی می کردم...یک خانواده ۴ نفری (پدر- مادر و دو فرزند خرد سال) در واحد روبرویی همسایه ماشدند.
و از آنجایی که من در سن حدود ۲۳ سالگی در نهایت شهوت و قدرت بدنی بودم یواش یواش رفتار ها و شیطنت ها و لباس پوشیدنهای متفاوت خانم همسایه که وقتی تنها با هم برخورد داشتیم خیلی باز و وقتی با خانواده بودیم خیلی پوشیده لباس به تن می کرد من رو به فکر فرو برد که شاید بدش نمیاد با من ارتباط داشته باشه...سرتون رو درد نیارم ..من بعد از ‍یدا کردن تلفن خونه اونا شروع کردم به تماس گرفتن و زدن مخ ایشان که اوایل خیلی سفت بود و بعد از یه مدتی شروع کرد به صحبت کردن و هر چی جلو تر می رفتیم با هم راحت تر می شدیم.. تا یه روز که من ازش خواستم با هم راجع به سکس صحبت کنیم .. اول راه نمی اومد ولی بعد که بهش گفتم برام خیلی مهمه پایه شد و تا اومد شروع کنه یهو زنگ خونمون خورد و مادرم اومد داخل خونه و اسم منو صدا کرد و من نا چارا قطع کردم.
ولی اون فهمیده بود و کاملا مطمین که منم ولی به روم نمی آورد.


یه مدت گذشت و من یه وقتایی زنگ میزدم و واسه رد گم کنی یه چیزایی میگفتم که شکش به من کم بشه ... ولی غافل از این که کار از این حرفا گذشته و طرف کاملا فهمیده منم ( بعدا خودش بهم گفت که از تکه کلام هات فهمیده بودم و از تن صدات ولی اون روز که مادرت صدات کرد مطمین شدم).
خلاصه چند روزی گذشت و من هر روز بیشتر نسبت به خانم خوشگل همسایه شهوتی تر می شدم و سودای اون تو سرم قوی تر می شد..یه شب که از فوتبال گل کوچیک محلی به خونه می آمدم و خیلی خسته بودم همین که اروم اروم از جلو درشون رد شدم که به سمت در واحد خودمون برسم ناگهان صدایی هوس انگیز به گوشم خورد که می گفت : (یواش ... آروم درد داره) یهو احساس کردم قلبم کاملا از کار افتاد و دوباره با شدت دو برابر شروع به تپش کرد...زبونم خشک شده بود از بس متمرکز شده بودم به صداهایی که میامد.......خلاصه زیاد طولانیش نکنم...از اونشب فهمیدم که خانم خانما از سکس با شوهرش اصلا خوشش نمیاد و دلش هواییه!!!!!


بعد از اون قضیه داءما فکرم مشغول این خانم و اینکه یه روزی بشه تا بتونم برم پیشش و باهاش حرف بزنم و بالاخره بکنمش بود.
یه شب که از پیش بچه های محل می اومدم حدودای ساعت ۷ بود و میدونستم که همیشه شوهرش نزدیکای آخر شب میاد اومدم بالا که برم خونه دیدم مادرم اینها نیستن و مجبور شدم رو پله بشینم و منتظر بمونم...که متوجه شدم داره از پشت چشمی نگاهم می کنه..یه دفعه یه فکری به سرم زد و بلند شدم رفتم طرف در واحدشون که دیدم از جلوی چشمی رفت کنار و من قشنگ بوی عطری رو که زده بود و باد کولر باعث می شد از لای در بیاد بیرون رو متوجه می شدم و بیشتر شهوتی..در زدم و بع از یه مدت کم اومد پشت در و گفت بله...من گفتم ببخشید شیوا خانم منم شهرام! بلافاصله در رو باز کرد با یه لبخند گفت جانم بفرمایید.....!
من که از دیدن اون صحنه که به جرات می تونم بگم بهترین تصاویر سکسی نمیتونست اونطور منو محو خودش بکنه به خودم اومدم و باز دقت کردم دیدم با یه دامن مشکی بلند و یه تاپ حلقه ای سبز روشن با یه آرایش ملایم و چشمای کاملا شهوت آلود داره بهم میگه جانم بفرمایین!!


یهو همه چیز یادم اومد و گفتم شیوا خانم من می خواستم اگه بشه از خونه شما یه زنگ بزنم به مادرم اینا...یهو از جلو در رفت کنار و گفت خواهش می کنم آقا شهرام بفرمایین تو و رفت تا اتاقو مرتب کنه به من گفت یه لحظه صبر کنین و من هر چی نگاه کردم گوشی ندیدم و فهمیدم که رفته از اتاق بیاره...بعد اومد و گفت بفرمایین تلفن تو اتاقه ببخشید..من که یه کم از این که کسی بیاد ترسیده بودم..با دلشوره رفتم تو اتاق ولی به جرات میتونم بگم پشت سرم صدای قفل شدن با سوییچ /NB/KPر رو شنیدم ولی شک داشتم..خلاصه من که واقعا قصدم تلفن زدن نبود گفتم ببخشید میشه یه لحظه تشریف بیارین شیوا خانم....اون اومد داخل و بازم با اون چشای شهوتی گفت جانم دیگه مخم جوش آورده بود و نمیفهمیدم چه کار دارم می کنم...تو یه لحظه مچ دستشو گرفتم و کشیدم به طرف خودم و بر گشتم که پشتش به تخت خوابشون بشه و با یه حول کوچک نشوندمش رو تخت تازه به خودش اومد و گفت شهرام چه کار می کنی؟
گفتم تو فکر کردی من نمی دونستم که تو می دونی داری با من حرف می زنی و به روم نمی آوردی؟ من دوست دارم و دلم می خواد با تو باشم!


اون همونطوری که نشسته بود منو طوری نگاه می کرد که انگار مثلا خیلی شوکه شده و کاملا تابلو بود ادا در میاره...یه لحظه یاد دامنش افتادم اروم حولش دادم و خوابیدم کنارش ..اون با این که مثلا مقاومت می کرد ولی خیلی راحت تر از این که بشه واقعا حولش بدم خوابید و تو چشام نگاه می کرد و من اروم لبم رو می کشیدم به پوست صورتش و گوشهاش و اروم اروم دستمو کشیدم رو دامنش و پاهاش که دیدم اصلا حرکتی نمیکنه و من با دل و جرات تر شدم و با یه حرکت دامنشو گرفتم و پرت کردم به سمت بالا و دستمو با سرعت بیشتر گذاشتم رو شرتش و لای پاش و شروع کردم به خوردن زیر گلوش و مالیدن کسش که اروم اروم شدو شروع کرد به غر غر کردن یواشکی که مثلا ازت شاکی ام و این چیزا و من متقابل قربون صدقش می رفتم و اون شل تر می شد....من تا اون موقع زبونم به کس نخورده بود و فقط تو فیلمها دیده بودمو تقریبا حرفه ای یاد گرفته بودم...همینجور اروم اروم رفتم پایین و لبم و با پوست رونش آشنا کردم و همین که زبونمو کشیدم به رونای نرم و سفیدش پاهاش رو سفت کرد ولی کاری نکرد و من ادامه دادم و اروم زبونمو کشیدم به پارچه شرتش که کس تپلش زیر اون داشت از حرارت می سوخت ...



اروم با دو تا دستم انداختم به کش شرتشو خواستم بکشم پایین که یهو دستمو گرفت و گفت چه کار می کنی شهرام جان....شنیدن جمله شهرام جان دیوونه ترم کرد و گفتم هیچی شیواااااا جوووون تو فقط اروم باش بهت قول می دم ناراحت نشی...شیوا با یه ناز همراه با استرس گفت میدونم ولی الان خیلی وقت بدیه میترسم یهو سر برسن و ابرومون بره .. من دیدم داره راست میگه و یهو با تصور اینکه چه ابرو ریزی ای می شه یهو بلند شدم و بوسیدمشو بلند شدم نشستم کنار تخت...
شیوا که با این حرکت من خیلی بیشتر از من خوشش اومده بود گفت غیر از این هم ازت توقع نداشتم و منو بوسید و گفت شهرام جان حالا خواهش می کنم زود تر بر و تا بعد....
من که از این حرفش ترسیدم گفتم می دونم که تو دیگه اجازه نمیدی بیام پیشت و می خوای ابرو مو ببری ولی میرم...یه لبخند ماهی زد و گفت بررررررو خیالت راحت باشه پسر گل بعد باهات حرف می زنم....
از خونه زدم بیرون و رفتم تو خیابون تا فراموش کنم ولی خب عمرا نمی شد..
یه مدت همینطوری گذشت و چند باری باهم روبرو شدیم ولی نمی دونم چرا هم اون تحویل نمی گرفت هم من خیلی سر سنگین بودم تا اینکه یه روز تو خونه پای کامپیوترم نشسته بودم و بابام اینا هم مثل همیشه ۳ – ۴ ساعتی رفته بودن بیرون گردش و خرید و اینها که دیدم زنگ واحدمون زده شد مثل فشفشه پریدم و رفتم در و باز کردم دیدم شیوا جلو در با یه چادر نازک سفید و گل گلی با یه ظرف دستش واستاده و سلام میکنه...گفتم سلام خانم خانما خوبین چه خبر...؟! کجایی تحویل نمیگیری؟


که یه لبخندی زد و گفت شما قهری من که کاری نکردم شما سرسنگینی منم گفتم شاید پشیمون شدی .... نگاه به دستش کردم و گفتم این چیه ..گفت مامانت همیشه میگه ترشی دوست داری منم یه کم برات آوردم تا با ناهارت بخوری..منم سه سوت مخم کار کرد و گفتم کدوم ناهار ..کسی نیست که به ما ناهار بده...یه نگاه شیطنت آمیز کرد و گفت منظورت اینه که من بیام درست کنم....کشیدم کنار و با علامت دستم راه رو بهش نشون دادم سریع در خونش و قفل کرد و کله کرد تو خونمون ...شاید باورتون نشه ولی همین که درو بستم و برگشتم از پشت بغلش کردم و چرخید رو به روم و لبامون رفت تو هم و واقعا شاید مثل صحنه بعضی فیلمها همینطور که به سمت اتاق من میرفتیم از هم لب می گرفتیمو لباسهای همو از تن هم می کندیم...یه لحظه افتادم رو تخت و دیدم کیرم داغ شد ترسیدم دیدم شیوا کیرمو تا جایی که جا داشت کرده تو دهنشو داره ساک میزنه و چنان با لبهاش و زبونش به صورت کاملا حرفه ای کیرمو لمس میکرد و فشار میداد و بالا و پایین می کرد که داشتم ارضا می شدم که دستشو گرفتمو بهش گفتم دیوووونه چه کار می کنی مردم و کشیدمش سمت بالا و دوباره ازش لب گرفتم و رفتم طرف گوشهاش ... آخه به گوشش خیلی حساس بود دفعه پیش فهمیدم...



بعد از گوشهاش رفتم طرف سینه هاش و شروع کردم به مکیدن محکم نوکشون و لای سینه هاشم لیس می زدم که یهو سرمو کشید به سمت سر خودشو اروم گفت شهرام جون من الان فقط می خوام بکنیم...من که دیدم داغونه کرمم گرفتو گفتم چیو گفت کسمو ...گفتم چطوری که یهو قاطی کرد گفت شهرام من فقط میخوام کیرت تا ته فرو بره تو کسم خواااااااهش می کنم...که دی گه من دلم سوخت و با اینکه دلم می خواست یه کوچولو دیگه اذیتش کنم یاد اون شب سکس با شوهرش افتادم و دلم نیومد و همینطور که پاهاشو از هم باز کردم با دو دستم صورتشو گرفتمو شروع کردم لب هاشو خوردن و زبونمو فرستادم تو دهنش و خیلی عالی جواب می داد و اب دهنمو مک میزد و قورت میداد من کیرمو به صورت طبیعی با حرکت دادن بروی کسش خیس کردمو حول دادم تو آروم و یواش یواش می کردم تو ..احساس کردم نفسش بند اومده ...نگاش کردم دیدم قفل شده تو صورتم و با ترس داره نگام می کنه ..آخه من کیرم به نسبت از حد معمولی یه کم بزرگ تر و کلفت تره مخصوصا کلش که وا قعا دو برابر قطر خودشه...فهمیدم یه کم درد داره و حتما کیر شوهرش نتونسته تو این مدت راهشو باز کنه و سعی کردم اروم تر بدم تو تا کاملا شل بشه و تو حرکتهای اول واقعا اروم اروم تو و بیرون می کردم تا اینکه خودش صداش در اومد که خوبه حالا محکم بزن...



منم که دیگه داشتم منفجر می شدم مثل یه نارنجک در حال انفجار تر کیدمو شروع کردم به سریعتر تلمبه زدن و تا جایی که می تونستم سریع و محکم زدم که یهو دیدم منو محکم فشار داد و یه لرزش شدید تو پاهاش حس کردم انگار زلزله اومده بود و بعد با یه اه ه ه ه ه محکم و بلند گفت جووووووووووون اخیییییییییییییییییش خیلی خوب بود عزیزم و منو محکم بغل کرد و بوسید و گفت تا صبح هر طوری بخوای میتونی بکنیم...
من که می دونستم خالی بسته و فرصته زیادی ندارم با شدت زیاتری شروع کردم به پمپ زدن و بعد از حدود ۷ – ۸ دقیقه گفتم دارم میام چه کار کنم ؟
محکم بغلم کرد و دو تا پاشو فشار داد پشتم و گفت سرجاش خالی کن ...گفتم آخه ه ه ه ... گفت نترس بریز حلش می کنم عسلم و من دیگه با بیشترین فشار ممکن پاشیدم تو که واقعا لذت برد گفت اولین باره که پاشیدن اب کیر یه مردو داخل خودش حس میکنه اونم داغ داغ....بعد بغلم کرد و بهم گفت اگه قول بدی دوستم داشته باشی و راجع بهم فکر بد نکنی قول می دم هر جور و هر وقتی که بشه بهت بدم و لذتشو ببری.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 26 از 32:  « پیشین  1  ...  25  26  27  ...  31  32  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Neighbour Sexy Story - داستانهای سکسی مربوط به همسایگان

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA