انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 28 از 32:  « پیشین  1  ...  27  28  29  30  31  32  پسین »

Neighbour Sexy Story - داستانهای سکسی مربوط به همسایگان


مرد

 
من و فرزانه زن همسایه

من اسمم امیره 19 سالمه بچه کرج. این خاطره که میخوام براتون تعریف کنم مربوط به یک ماه پیش میشه ما تویه ساختمون 4 طبقه زندگی میکنیم که حدود 3 ماه پیش همسایه طبقه چهارم از ساختمون رفت و یه خانوم تنها جاش اومد مادر من هم بعد از چند روز با این خانوم آشنا شدن و فهمیدیدم که اسمش فرزانه است و 28 سالشه و دو ساله از شوهرش جدا شده و زندگیش رو با مهریه ای که از شوهرش میگیره میگذرونه خلاصه بعد از آشنایی بیشتر مادرم با این خانوم رفت و آمدش به خونه ما زیاد شد بعد از چند بار رفت و آمد دیدم خیلی زن جذابیه و منم توجهم بهش بیشتر شد و خواستم که یکم باهاش صمیمی تر بشم به خاطر همین هروقت میومد خونمون منم شروع به خوشمزه بازی و جوک گفتن میکردم اونم بعد از چند دفعه دیگه باهام راحت شده بود و دیگه بهم آقا امیر نمیگفت و میگفت امیر جون مادرم هم چیزی بهش نمیگفت که اینجوری منو صدا میکرد یه روز مادرم رو دعوت کرد خونشون منم به زور و هزارتا بهونه با مادرم رفتم اونم فک نمیکرد که منم همراه مادرم باشم به خاطر همین تا در رو بازکرد دیدم با یه شلوار و پیرهن و بدون روسری اومد دم در که یهو هر دو جا خوردیم و منم گفتم ببخشید و اونم در رو بست و رفت چادر سرش کرد و اومد و در رو باز کرد بعد از اینکه رفتیم تو خونشون دیدم از خجالت سرخ شده و مادرم گفت فرزانه جون ببخشد دیگه بچگی کرد.





منم بهم برخورد و بعد از چند دقیقه از خونش رفتم بیرون سه روز بعد منو تو راه پله ها دید و گفت که بابت اون روز ناراحت نشده و منو خیلی قبول داره و اصلا براش مهم نیست منم که داشتم از خجالت میمردم هی ازش عذر خواهی میکردم و از اون روز به بعد رابطش با من خیلی خوب شده و هروقت میومد خونمون از من تعریف میکرد منم کلی حال میکردم یه روز اومد جلوی خونمون و ازم خواست چندتا آلبوم آهنگ جدید براش بریزم منم ریختم و فلش رو دادم بهش بعد از نیم ساعت زنگ زد خونمون و گفت که کامپیوترش آهنگ ها رونمیخونه منم وقتی رفتم جلوی خونش در زدم و دیدم ایندفعه با چادر اومد دم در و منم رفتم تو و جلوی کامپیو تر نشستم و دیدم که پلیرش مشکل پیدا کرده بعد از اینه درستش کردم آخرین چیزی رو که پخش شده بود زدم و دیدم فیلم سوپره منم به روی خودم نیاوردم و صداش کردم و گفتم که درست شد و وقتی اومد تو اتقا گفتم درست شد نگاه کنید بعد دوباره فیلم رو پخش کردم و گفتم اینم آخرین چیزی که پخش شده تا فیلم شروع شد و دید یهو جا خورد و دهنش باز موند منم خودم رو زدم به اون راه و با تعجب نگاهش کردم اونم سریع فیلم رو قطع کرد و گفت خیلی ممنون و یه جورایی منو از خونه اندخت بیرون منم که یه آتو ازش گرفته بودم خیلی خوشحال رفتم خونه بعد از یه ساعت گوشیم زنگ خورد جواب دادم دیدم خودشه گفتم چرا خونه زنگ نزدی گفت نمیخواستم مادرت بفهمه منم گفتم خوب چیکار دارید گفت اگه میشه به یه بهانه ای از خونه بیا بیرون و بیا پیشم باهات کار دارم.





من از خدا خواسته به مامانم گفتم با بچه ها میرم پارک و رفتم خونه فرزانه تا رفتم تو خونشون گفن بیا بشین رو مبل کنار من بعد دستش رو گذاشت روی پام و گفت ببین امیر جون میخوام باهات راحت حرف بزنم اون چیزی که تو کامپیوتر دیدی من فقط بعضی وقتا نگاه میکنم چون که مجبورم اینجوری خودم رو ارضا کنم منم که دیگه پر رو شده بودم گفتم خوب منم بعضی وقتا نگاه میکنم اما خونمون خیلی سخته چون مادرم خونس اونم گفت اصلا عیب نداره هر وقت دوست داشتی بیا اینجا و نگاه کن من مشکلی ندارم منم گفتم باشه اگه مشکلی نداری من میام و گفت که من بهت اعتماد دارم گفتم منم همینطور بعدش رفتم خونه و اون شب تصمیم رو گرفتم که فردا برم خونه فرزانه و بکنمش فردا صبح ساعت یازده به یه بهانه از خونه رفتم بیرون و رفتم خونه فرزانه در زدم اومد جلوی در و گفتم میخوام فیلم ببینم سر قولت هستی گفت آره. منم رفتم تو خونه و نشستم پای کامپیوتر و شروع کردم به دیدن ولی اون نیومد بعد از چند دقیقه صدای فیلم رو زیاد کردم و زیپم رو دادم پایین و کیرم رو گرفتم تو دستم بعدش اومد تو اتاق و گفت آروم تر صدا میره بیرون و یهو کیرم رو دیدم منم سریع روی کیرم رو پوشوندم و گفتم تو فیلم نمیبینی گفت حسش نیست گفتم حالا بخاطر من بیا با هم نگاه کنیم بعد از چند ثانیه فکر گفت باشه ولی فقط یدونه بعد اومد و پشت سرمن وایستاد و فیلم رو نگاه کردیم وسط های فیلم برگشتم دیدم داره با کسش ور میره و منم چیزی نگفتم بعد از فیلم بهش گفتم فرزانه جون یه چیز بگم ناراحت نمیشی گفت نه بگو گفتم تو کیر من رو دیدی ولی من هنوز تو رو بدون لباس ندیدم گفتم خیلی دوست داری بدن منو ببینی گفتم آره گفت باشه بیا خودت لباسام رو دربیار منم از خدا خواسته رفتم و بغلش کردم و شروع کردم به لب گرفتن بعدش پیرهنش رو درآوردم و بعدش کرستش ور درآوردم و شروع کردم به خوردن سینه هاش بعد آروم آروم رفتم پایین و شلوارش رو در آوردم و تا اومدم شرتش رو در بیارم گفت نه دیگه بسه نمیخوام بیشتر از این پیش بریم منم خورد تو پوزم گفتم چرا گفت نمیخوام رابطمون سکس داشته باشه (نمیدونم همه اولش اینجورین یا نه فقط این اولش هی میگفت سکس نباشه؟؟؟) منم که ول کن نبودم گفتم پس رو تخت بخواب تا یکم همین حال کنیم اونم قبول کرد و رفت و دراز کشید روی تخت منم رفتم نشستم جلوش بعد شروع کردم به مالوندن سینه هاش اونم هی اوف اوف میکرد و با کسش بازی میکرد بعد از چند دقیقه دست منو گرفت و برد سمت کسش و ازم خواست تا کسش رو بمالونم منم شروع کردم به مالوندن





بعد آروم دستم رو کردم تو شرتش و دستم رو رسوندم به کسش و باهاش بازی میکردم و همینجوری باهم حرفای سکسی میزدیم (که الان اگه بگم طولانی میشه بعد) از چند دقیقه آروم شرتش رو کشیدم پایین و اونم گفت داری چیکار میکنی قرارمون بدون سکس بود منم همون موقع انگشتم رو کردم تو کسش که یه آهی کشید و منم گفتم دلت میاد کیر من نره تو این کس نازت بعد هی انگشتم رو میکردم تو و در آوردم که اونم دیگه کاملا حشری شد و گفت باشه ولی فقط همین یه بار منم سریع شرتش رو از پاش درآوردم و کیرم رو آروم کردم تو کسش که انصافا هم تنگ بود چون دوسال بود کسی نکرده بودش بعد آروم آروم شروع کردم به جلو عقب کردن و اونم هی آه میکشید با دستش بالای کسش رو میمالوند بعد پاهاش رو انداخت روی شونه های من و منم همینجور جلو عقب میکردم بعد از چند دقیقه داشت آبم میومد بهش گفتم داره آبم میاد کجا بریزم گفت بریز رو سینه هام منم کیرم رو در آوردم و آبم رو ریختم رو سینه هاش بعد دیگه شل شدم و افتادم روش و شروع کردیم به لب گرفتن بعد از چند دقیقه که دوباره کیرم راست شد گفت تو ارضا شدی ولی من هنوز ارضا نشدم باید منم ارضا کنی گفتم باشه بعد من خوابیدم روی تخت و اونم نشست جلوی من و کیرم رو کرد تو کسش و بالا و پایین میکرد بعدش من بلند شدم و گفتم برگرد میخوام بکنم تو کونت اونم گفت نه درد داره آخه دوساله از کون ندادم منم گفتم عیب نداره کیرم که بره بعدش عادت میکنی اونم هی نق میزد تا اینکه خودم برگردودمش و کیرم رو محکرم کردم تو کونش که یهو جیغ زد و با مشت کوبید روی پام و گفت کثافط آروم مگه داری جنده میکنی منم گفتم ببخشید ولی تقصیر خودته که نمیذاری بعد آروم آروم کیرم رو جلو عقب میکرم تا عضله های کونش شل بشن اونم فقط آخ و اوخ میکرد بعد بهش گفتم که بشین رو زانوهات و کونت رو بده سمت من اونم همین کارو کرد و منم میکردم تو کونش هم با دستم کسش رو میمالوندم اونم دیگه خیلی حشری شده بود گفت امیرجون خواهش میکنم بکن تو کسم دیگه طاقت ندارم...





منم برگردودمش و کیرم رو کردم تو کسش و تند تند میکردمش بعد دیگه کم کم داشت جیغ میزد و یهو حس کردم کسش داره تنگ میشه که کیرم رو کشیدم بیرون و آب از کسش میریخت بیرون و اونم هی آه و ناله میکردو بعدش شل شد ولی من دوباره حشری شده بودم و گفتم که دوباره میخوام ارضا بشم خواستم بکنم تو کونش که نذاشت و کیرم رو گرفت و دوباره شروع کرد به ساک زدن و هی با زبونش زیر کیرم رو لیس میزد و میکرد تو دهنش منم دوباره داشت آبم میومد و کیرم رو از تو دهنش در آوردم و گذاشتم لای سینه هاش و آبم اومد و ریخت روی صورتش و بعد دوباره شروع کردیم به لب گرفتن و بعد از چند دقیقه بلند شدیم و لباسامون رو پوشیدیم و من خواستم برم خونه. فرزانه گفت امیر جون از این به بعد هر موقع دلت واسه من تنگ شد میتونی بیای پیشتم الان یه ماه که موقعییتش پیش نمیاد که برم خونش ولی حتما دوباره میرم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
خاطرات یک دوست

سلام اسم من احسان و ميخوام اين داستان واقعي رو كه اولين داستان سكسي منه براتون تعريف كنم يادمه 8 سالم بود كه با دختر همسايمون هم بازي بودم و يكسره با هم بوديم يك روز كه مثل هميشه تو خونه با هم بازي ميكرديم يهويي ناديا(دختر همسايه مون) شلوارشو كشيد پايين و گفت ببين! منم كه تا اون لحظه همچين چيزي نديده بودم شكه شدم رفت وگذشت تا اينكه من كلاس پنجم بودم و ناديا چهارم يك روز ناديا اومده خونمون و داشتيم با هم گرگم به هوا بازي ميكرديم ما طبقه بالا بوديم و خانواده منم طبقه پايين ، يهويي دستم خورد به كون ناديا واي اينقدر نرم بود كه ديونه شدم و به بهونه اينكه بيا پايين از كونش ميگرفتم و ميمالوندم! يكي دو روز بعد ناديا اومد خونمون و مثل هميشه مشغول بازي بوديم يهو نميدونم چي شد كه چهار دست و پا شد منم كه با ديدن كونش ديونه شده بودم يهويي ديونه شدم و كونشو چسبيدم وااااااااي كه چه كون نرمي داشت! يكم مالوندمش و خودمو بهش چسبوندم وااااااااي كه چه حالي ميداد يكم خودمو عقب جلو كردم يهو يك حالتي بهم دست داد خيلي ترسيدم و از ناديا جدا شدم و رفتم دستشويي ديدم يك مايع سفيد رنگ از كيرم زده بيرون كه بعدا فهميدم ابم بوده ، باز هم رفت و گذشت تا اينكه من شدم سوم راهنمايي وناديا دوم يك روز من مريض بودم و نميتونستم تكون بخورم مامانم كار داشت بايد ميرفت بيرون بخاطر همين مامانم رفت پيش مامان ناديا و گفت كه با ناديا بيان خونه ما تا وقتي مامانم مياد اونا هم اومدن ومامانم رفت من زير پتو بودم مامان ناديا به ناديا گفت من ميرم خونه خالت تا نيم ساعت ديگه ميام اگه احسان چيزي خواست بهش بده اونم قبول كرد! يادمه شبكه دو يك فيلم سينمايي ايراني گذاشته بود و داشتيم ميديدم كه ناديا گفت احسان سردمه منم گفتم بيا پهلوي من اونم اومد و كنارم دراز كشيد نميدونم چي شد كه ناخداگاه لبامون رفت رو هم واااااااي چه لباي شيريني داشت داشتم مي مردم از بس خوشمزه بود دستمو بردم روي كسش يكم ماليدم اونم داشت كير منو از جا درمياورد من كه حالا ديگه حرفه اي شده بودم قشنگ داشتم كس نازشو ميمالوندم بعدش رفتم سراغ كونش يكم انگشتمو خيس كردم و سر انگشتمو كردم تو كونش و يك اخ كوچولو گفت شروع كردم يواش يواش فرو كردن توكونش واي كه چقدر تنگ بود.كم كم دمر خوابوندمش منم رفتم روش يكم سر كيرمو كردم تو كونش ديدم خيلي درد ميكشه بي خيال شدم و گذاشتم لاي پاش و تلنبه زدم اينقدر زدم كه ابم اومد همش ريخت لاي پاهاش اين اولين داستان سكس من بود اميدوارم خوشتون اومده باشه.پایان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
واقعیتی بین من و دختر همسایمون

خواهشا تا آخر بخونید و نظر رو برام ایمیل کنید
تعریف از خودم نباشه من جوونی سالم و مودب سر به زیر و خوش تیپ و خوش صورتم . چن سال پیش صاب خونمون قصد فروش خونشو داشت و مام چون باش قرارداد بستیم که تا خواست بفروشه تخلیه کنیم دیگه تخلیه کردیم و من و داداشم دنبال خونه گشتیم . من اصلا دوس نداشتم دیگه تو اون محله زندگی کنم چون چند باری دختراش بهم تیکه میپروندن و خیلی یه جوری نگام میکردن البته اینم بگم ما مال اون شهر نبودیم ولی از بخت بد من داداشم یه خونه دو کوچه پایین تر پیدا کرد و مام مجبور شدیم که بریم اونجا وقتی رفتیم اونجا مستقر شدیم تو هفته اول یه دختر بود چند باری پسر داداشم که 4 سالشه رو برد پیش خودش از همونجا متوجه شدم دختره یه چیزایی میخواد بگه . اصلا به رو خودم نیوردم یه چند هفته ای بود مرتب منو زیر نظر داشت و همین کارا رو میکرد دیگه روش باز شد . پنجره اتاق من باز میشد تو کوچه و تازه اوایل پاییز بود منم پنجره رو باز میکردم . یه چند وقتی بود که میومد زیر پنجره اتاق من و دوستاشو صدا میکرد . چند باری رفتم کنار پنجره ایستادم بهم زل می زد ولی من روم نمیشد تو چشای یه دختر غریبه نگاه کنم البته اعتماد به نفسم خیلی بالاست همین کارو چتد بار دیگه هم تکرار کرد . خونواده من معمولا بیرون زیاد میرفتن و منم باشون نمی رفتم یه روز عصر می خواستن برن بیرون یکی از دخترای همسایمون که اسمشم مهسا بود از پسر داداشم این قضیه رو شنید برامون یه کاسه خرما اورد رفتم دم در دیدم با دوستاش همه اومدن دم در درو که باز کردم خندیدن منم جدی بشون گفتم کار داشتید کاسه خرما داد به من و گفت نضریه گرفتم بردم و کاسشو اوردم بدم بش بهم زل زد منم درو بستم چند دقیقه بعدش بابااینا رفتن منم تا دم در اومدم دیدم با دوستاش دم درن خودش رفت تو ولی دوستاش موندن بیرون . بابا اینا که رفتن منم رفتم بالا لباسامودر اوردم برم حموم دیدم در میزنن با تاب و شلوارک اومدم دم در بازم همشون دم در وایسادن و یه کاسه خرما دیگه دستشون بود گفتم مارو یه بار دادید گفت اشکال نداره دو ریالیم جا افتاد کاسه رو خالی کردم که بشون بدم یکی از دوستاش موند که کاسه رو بگیره اسمش الهام بود کاسه رو دادم بش همینجور بی مقدمه گفت مهسا تو رو دوس داره نمی خوای بش شماره بدی بش . اخم کردم و درو بستم . بار اولم نبود یه دختر بدون اینکه من بگم دوسش دارم بم گفت دوستت دارم ولی این دختر یه جوری بود و وقتی نگام میکرد یه جور حریسانه نگام میرد همون شب چون میدونستن تنهام صد بار در زدن و گفتن شماره می خوان منم دیگه خسته شدم چند بار بهشون فهش دادم ولی می ترسیدم آبرومون بره تو نامه بشون گفتم باشه دیگه مزاحم نشید آبروم پیش همسایه ها میره بدتر ول بکن نبودن شماره خط اعتباریمو دادم . دیگه شرو کرد پیام دادن و زنگ زدن و دوست دارم گفتن ولی من حتی یه بارم بش نگفتم دوسش دارم چون نداشتم . خلاصه زیاد سرتونو درد نیارم خیلی اذیتم کرد و منم اصلا دیگه جوابشو ندادم یه سه ماهی شد تازه اون از همون اول به مامانشم گفته منو خیلی دوس داره منم متوجه شدم که مامانش خیلی منو تحویل میگیره گفتم شاید عادیه چون من آدم خوش رو و با همه خیلی شوخی میکردم خلاصه چند ماهی گذشت . برا خانوم خواستگار اومد و با این که باش قهر بودم ولی زنگ زد و گریه کرد و گفت من اونو اصلا نمیخوام و بش جواب منفی میدم تو رو میخوام . منم بم برخورد با عصبانیت جوابشو دادم ولی بعدش دلم براش سوخت بازم زنگ زد ولی این بار گفتم گناه داره تحویلش گرفتم و کلی دل داریش دادم ولی اون که فقط با من بودنو میخواست اصلا به حرفام گوش نمیداد باباش به زور وادارش کرد جواب مثبت بده و چند وقتی گذشت عقد کردن . بعد عقدش یه بار زنگ زد بش گفتم تا اون موقع دختر بودی ولی الان دیگه زن مردمی دیگه جوابتو نمیدم البته با خوبی گفتم اونم گفت باشه ولی هر دفه با یه خط زنگ میزد و هیچی نمیگفت خیلی اذیتم میکرد می اومد در خونه ما ، دیگه همه خونه هم بهم شک کردن ولی من اصلا به رو خودم نیووردم اینم بگم به قول داداشم من یه کم مغرور هم هستم . دیگه از دست این دختره کاس شده بودم یه روز زنگ زد گوشی رو ور داشتم گفتم آخه ادم حسابی تو الان دیگه زن مردمی باید دلتو بدی کس دیگه نه من که با تو نسبتی ندارم تو الان دیگه یه زنی اینو میفهمی نه یه دختر ؟ بعد یواش گفت نه من زن نیستم . منم چون خبر عقدشو شنیدم ولی ندیدم ازش پرسیدم مگه عقد نکردی ؟ گفت آره . گفتم خب الان از نظر قانونی یه زنی نه دختر . بازم گفت نه من عقد کردم ولی زن نیستم دخترم . اصلا گیج شدم . گفت میفهمی چی میگم ؟ منظورشو متوجه شدم ولی خیلی خجالت میکشیدم یه نیم ساعتی هرچی پیام میداد جواب نمیدادم بعدش با خودم گفتم اون زنه باید حیا کنه تو خجالت میکشی ؟ پرسیدم منظورت از این حرفا چیه گفت من هنوز پردم سالمه پاره نیست اینم یعنی هنوز دوشیزم . گفتم آره فهمیدم . پرسید اینا رو از کجا میدونی ؟ گفتم تو دانشگاه استاد تنظیم خانواده برامون گفت . پرسید دیگه چی گفت ؟ بدم اومد گفتم به تو چه . تا الان فکر میکردم که اون منو برا خودم میخواد بعد فکرم عوض شد . یه چند ماهی تلفنمو به بهونه اینکه گمش کردم خاموش کردم آخه خیلی مزاحم میشد منم با این اعتقاداتی که داشتم اصلا دیگه دوس نداشتم چشمم بش بخوره گذشتو اواخر تابستون عروسیش شد برا مام نامه فرستاد و از منم خواست که برم عروسیش ولی من با این حرف که باش رابطه ندارم و برام مهم نیست گفتم نمیام . با اینکه عروسی کرد و به قول خودش که میگفت هنوز دخترم دیگه زن شده بود منم خیالم راحت شده بود همون خونه رو بازم برا یه سال دیگه تمدید کردیم چون مجبور بودیم تا آخر ترم تو اون شهر بمونیم و دیگه با خودم میگفتم دیگه این دختر دست از سر ما برداشت ولی اصلا اون جوری که خیال میکردم نبود اون بازم از پشت درشون منو می پایید یه روز دیدم یه شماره ناشناس چنتا پیام عاشقانه برام فرستاد و اخر همه نوشت دوستت دارم . کنار خونه ی مهسا اینا یه همسایه داشتن که یه دختر داشت منم ازش خیلی خوشم اومد و مهسام چندبار گفت مریم همون دختر همسایه ، از رابطه من با مهسا خبر داره ولی اینم میدونه که من مهسا رو اصلا دوس ندارم و فقط دارم تحملش میکنم و اونم میدونه یه علاقه ای بش دارم و هر وقت منو میدید با ناز سلام میکرد و منم با عشق جوابشو میدادم و من بدبخت فکر میکردم اون شماره منو از مهسا گرفت و برام پیام میده . تو پیاماش گفت اول اسمم ... م .... منم با خودم گفتم مهسا که عروسی کرد حتما مریمه . خیلی تحویلش گرفتم
ازش خواستم خودشو کامل معرفی کنه . گفت قول میدی ناراحت نشی منم قول دادم گفت مهسام . انگار یه سطل آب سرد ریختن تو سرم . گفتم اخه زن خوب چرا اذیت میکنی مگه عروسی نکردی مگه یه ماه نیست از عروسیت گذشت ؟ گفت آره ولی من بازم زن نیستم نذاشتم شوهرم پردمو پاره کنه میخوام اونی که دوس دارم این کارو بکنه . خیلی بدم اومد و عصبانی شدم و گفتم مگه منو برا این کارا می خوای گفت نه برا همیشه کنارم موندن می خوامت . گفتم خب تو مگه شوهر نداری گفت اونو ولش کن . با این اعتقادی که داشتم هر روز بیشتر رو فکرم راه میرفت و اعتقادمو کم تر میکردم همش با خودم میگتم این زنه شیطونه و منو داره امتحان میکنه زنگ زدم به مامانش گفتم جلوشو بگیر . گفت دختر من خیلی تو رو دوست داره ولش نکن وگر نه خودشو میکشه . البته مهسام چند بار اینو به خودمم گفت منم چون می خواستم عامل مرگ یکی نباشم باش خوش رفتاری میکردم . ولی این بار قید همه چیزو زدم و کلی فهش و ناسزا بارش کردم آخه خیلی اذیت میکرد و دیگه ازش خبری نشد ولی خیلی اعصابمو تو این یه سال داغون کرد که حتی قرص اعصاب مصرف میکردم البته تقصیر خودمم بود خیلی میترسیدم آبروم هم پیش خدا و خم پیش همه بره . قبل از امتحانا بازم شرو کرد به پیام دادن ترمهای گذشته موقع امتحانا انقد مزاحم شد که باعث شد که چنتا از درسامو افتادم بش گفتم بذار امتحانامو بدم بعد قول میدم بات دوس بشم برا همیشه . خیلی قربون صدقم رفت و یه ساعت شد بازم پیام داد و کلی چیز عاشقانه برام نوشت و بعد گفت وای ببخشید اشتباهی برا تو فرستادم و هر روز از این پیاما زیاد میفرستاد . متوجه شدم این اصلا میخواد حال منو بگیره چون همش شب امتحانام یه موضوع جدید پیش می اورد با این که بش میگفتم فردا امتحان دارم ولی بدتر میکرد . قید امتحانا رو زدم و با خودم گفتم یه حال اساسی ازش بگیرم و شرو کردم به پیام عاشقانه براش فرستادن و دوستت دارم گفتن خودشم تعجب کرد گفت تو که از من بدت می اومد چطور منو دوس داری گفتم دارم دیگه و بحثو عوض کردم شرو کردم به احساستی کردنش و با خدام قهر کردم که چرا کمکم نکرد که دیگه اون شرشو بکنه و هرکی هم دیگه با خدا قهر کرد و باش نبود دیگه غرق گناه میشد . باش قرار میذاشتم و میدیدمش خودشم باورش نمی شد که این منم و چند باریم رفتم خونشون البته تو پارکینگشون . شرو کردم به مخ زدنش الان دیگه چون رفتار من مثل قبل نبود حتی زور بام دست میداد تا لب گرفتن و بقل کردنش خیلی راحت بود چون خودش از خداش بود . دیگه بام راحت شده بود یه بار به زور اوردمش خونه و کلی با هم لب گرفتیم و بقلش کردم البته تا چشمم بش افتاد ا زنگاه حوس آلود که نگاش میکردم کیرم سیخ سیخ شده بود . وقتی بقلش میکردم کمرشو عقب میکشید اون روز فقط موفق شدم که سینه هاشو دربیارم و ازشون بخورم ولی دیگه روم نشد شلوارشو در بیارم چند باریم روش خوابیدم و لی نذاشت رو کسش بخوابم از شانس ما مامانشم که از این موضو با خبر بود زنگ زد بش گفت بابات میدونه اومدی خونه خودشون زود بیا که اگه نباشی بد میشه و رفت ولی قول داد هفته دیگه که اومد خونه باباش اینجام بیشتر بمونه . ما رو تو کف گذاشت و رفت البته زیادم مالی نبود ولی ما که بار اولمون یود تو کفش موندیم . برا هفته آینده کلی نقشه ریختم . با اس ام اس انقد با احساس باش رفتار کردم که قول داد حتما کنارم لخت لخت بخوابه ولی بازم پشیمون شد گفت شرتمو نمیکنم منم گفتم اشکال نداره از خرس مو کندنم غنیمته یه روز بابا اینا قرار بود با خونواده عمو برن بیرون البته برن خونه عمو بعد برن بگردن منم طبق معمول گفتم نمیام البته این بار با برنامه ای کاملا حساب شده خلاصه بابا اینا رو همون شب فرستادم که برن شب خونه عمو که یه شهر دیگه بود و شب اونجا بخوابن . رفتن و منم فقط فکر فکر فردا بودم که مهسا قرار بود بیاد خونه . رفتم و کلی برا فردا خرید کردم و چنتا فیلم سکسی هم از یکی از بچه ها گرفتم اون ناکس هم متوجه شد من مهمون دارم گیر داد که منم میام تا بزور گولش زدم نه بابا مهمون کجا بود برا خودم میخوام . تازه خبرش کامپیوترم اصلا فیلما رو نخوند . شب رفتم حموم و کلی خودمو آراسته کردم انصافا خیلی هم توپ شدم که اگه میخواستم تا صب میشد صد تا رو بیاری سیخ بزنی . ولی خدایش من اهل این حرفا نبودم انقدرم از این زنه نفرت و حس انتقام داشتم فقط به فکر انتقام گرفتن ازش بودم . خلاصه بگم فردا ظهر شد و طرفم قرار بود بیاد . زنگ زد گفت من خونه بابامم کسی پیشته ؟ گفتم نه . گفت مامانمم میدونه . گفتم بیا اشکال نداره . رفتم درو باز کردم و اومدم از پنجره نگاه میکردم که یه وقت کسی نبینه آبرومون بره . کسی نبود اومد تو منم رفتم پایین و پشت درو زدم که اگه بابااینا بدون هماهنگی اومدن نرسن سرمون مهسام ترسیده بود . بردمش بالا سر پا چادرشو نکند کلی همو بقل کردیم و حدود 20 دقیقه از هم لب میگرفتیم . انقد لبامو خورد که بعضی وقتا زبونمو گاز میزد بردم نشونمش گفتم یه چیز بیارم بخوری ولی انقد کیرم سیخ شد که اصلا نشد بلند شدم بازم نشته از هم لب گرفتیم و دلو زدم به دریا بلند شدم رفتم تو آشپزخونه ولی اونم کیرمو از زیر شلوارکی که پام بود قشنگ دید یه شیرینی و شربتی اوردم با هم خوردیم بازم شرو کردیم لب گرفتن . هوا یه ذره سرد بود بخاری رو زیاد کردم و بازم کلی از هم لب گرفتیم بش گفتم راحت باش گفت راحتم روسریشو کندم گفتم اینجوری میگم .بش گفتم میخوام یه کم از اون تپل مپولات بخورم خندید ولی کاری نکرد . لب گذاشتم رو لباش و خوابوندمش و خودمم خوابیدم روش و دکمه های مانتوشو باز کردم گفت بذار خودم باز کنم اون وقت برا خودت هی بخورشون تا سیر بشی . تا اون باز کرد منم پیرهنمو در اوردم که خجالت نکشه و مساوی بشیم بعد یه کم ازشون خوردم ولی زیاد خوشم نیومد . خوابیدم روش و اونم هی منو ماچ میکرد . بلند شدم گفتم تو ضعیف تری بخواب رو من که من خستت نکنم یه کم خوابید دیدم داره نفس نفس میزنه فهمیدم خیلی داره حال میکنه . بش گفتم مهسا شلوارتو نمیکنی گفت نه . گفتم مگه قول ندادی . اولش خیلی ناز اومد ولی من دیگه کاریش نداشتم فقط اون بوس میکرد ولی تا بی محلی منو دید گفت باشه . من چشامو بستم اونم کند گفت باز کن. وووووووووای عجب رونای سفیدی منم زود شلوارمو کندم ولی من که انقد پوستم سفید بود پیش رون های اون مثل پشمالوها بودم . من خوابیدم و اونم خوابید روم ولی اون خیلی با من حال میکرد . مرتب منو میبویسد منم بوسش میکردم اولش میترسیدم ناراحت بشه یواش دست بردم رو باسنش و هی از رو شرت مالوندمش ولی دیدم نه تازه خوششم اومد هی یواش یواش می مالوندمش اونم خودشو رو کیر من می مالوند ولی خیلی گرم شده بود . بش گفتم حالا شرتتو بکن . گفت نه نمیکنم . منم گذاشتمش کنار و از رو خودم برداشتمش گفتم این تو بودی که گفتی عاشقتم . اون اولا که من اصلا قصد نداشتم اصلا باش دوس بشم همش سکسی حرف میزد بارها بهم رسوند که دوس دارم مال تو بشم و خودمو تقدیم تو بکنم ولی الان که من لوسش کردم گفت بسه دیگه شرتمو نمیکنم . یه چند دقیقه ای باش حرف نزدم هر چی فکر کردم فایده نداشت این بار من رفتم روش . تا خوابیدم روش خودش پاشو باز میکرد کیرم از زیر دوتا شرت که یکیش مال اون بود یکیش مال من داغی کسشو حس میکرد من زیاد باش حال نکردم نه با لباش نه با سینه هاش و نه با بدنش ولی خواستم اون حال اساسی رو ازش بگیرم . هی رو شرتی به هم می مالوندیم . من دست زیر شرتش بردم و کونشو با انگشتام می مالوندم ولی اون کونی حاضر نشد شرتشو بکنه و یه چند دقیقه ای می مالوندمش ولی انصافا اون خیلی حال میکرد . با خودم گفتم پس من چی ؟ خواستم شرتشو بکنم یه باره خودشو جم کرد و مانع شد منم یه زوری زدم ولی فایده نداشت این بار دیگه از روش رفتم کنار و هیچی نگفتم . با خودم یه کم فکر کردم گفتم باید رو احساساتش راه برم . من نقش بازی کردنو خیلی خوب بازی میکردم قبلا هم تو چندتا نمایش و تاتر مقام اوردم . خودمو زدم به گریه و چنتا قطر اشک الکی ریختم . خیلی ناراخت شد گفت چته . بش گفتم دلم برا خودم میسوزه و از این جور چیزا . یه چند بار ماچم کرد و ازم لب گرفت و ازم خواست برم روش تا رفتم خودش تابلو پاشو وا کرد و منم از رو شرت مالوندمش خودش از خداش بود که بکنه چون چندبار صداش در اومد خیلی حال میکرد منم کیرم تمام گرمای کس تنگشو احساس میکرد خیلی آه آه میکرد . گفتم مهسا وقتشه دیگه این بار خودش شرتشو کند منم کندم دیگه انقد عجله کردم که اصلا چشمم به کسش نیفتاد تا خوابیدم روش اصلا چیزی نگفت منم دیگه تف نزدم رو کلاهک هسته ای ولی کس مهسا هم داغ داغ بود هم خیس خیس . پاشو باز کرد و منم یواش حل دادم توش . مهسا سنی نداشت 18سالش بود ولی دور کسش موداشت الته ندیدم با کیرم احساس کردم . سوراخش خیلی تنگ بود منم یواش حل دادم تو یه درد کوچیک احساس کرد و منم خیلی ملایم می رفتم و میومدم اونم سفت منو بقل کرد و از هم لب میگرفتیم انقدر قبلش به هم ور رفتیم که من خیلی زود آبم اوم و ریختمش توش ولی انقدر اومد که با این که هنوز تا آخر تو بود از کنارش بیرونم میومد و همینجور گذاشتمش تو و بی حال خوابیدم روش تا کیرم خودش یواش یواش خابید اومد بیرون ولی شاید به اندازه یه لیوان آب داشت که تا بیرون اومد با اینکه مهسا کلی شو با دسمال پاک کرد ولی هی از تو کسش آب میومد که رو تشک زیر پامونم ریخته شد . بعد مهسا سریع به بهونه دست شویی رفت دستشویی ولی من مطمعنم دستشویی نداشت یه کار کرد که من آخرش متوجه نشدم . مهسا دومین دوست دخترم بود البته اولیش هم مث مهسا زیاد پابرجا نبود و منم یه دوست مذهبی و با ایمان و خوب میخواستم که با او قط رابطه کردم و بعد این قضیه مهسا پیش اومد . مهسا اولین دختری بود که من باش قرار گذاشتم ببینمش ، اولین دختر غریبه بود که با من دست داد ، اولین دختری بود که با هم بوس بازی کردیم ، اولین دختری بود که من بدنشو دیدم و اولین دختری بود که من باش رابطه سکسی داشتم . من برا خودم اعتقادایی داشتم به خدا و پیغمبر . اعتقاد داشتم که اگه پاک باشم خدایی عادل هست که یه زن پاک و نجیب بهم میده ولی حیف !!!!!!!! قبل از این کار همش میگفتم یه خاطر اینکه یه حال اساسی ازش بگیرم این کارو میکنم ولی الان اعتراف میکنم اون خیلی حال کرد و این من بودم که یه حال اساسی ازم گرفته شد از این واقعیت حدود یه سال میگذره ولی هر روز عذابش برام بیشتر و بیشتر میشه چون گناه به این بزرگی انجام دادم و قدر پاکی خودمو ندونستم اون هنوزم مزاحمم میشه ولی من هم توبه کردم و هم خدا رو قسم دادم که کمکم کنه دیگه این چنین گرفتار شیطان نشم و چند وقتیه که ازش خبری نیست ولی من قسم خوردم که اگه یه بار دیگه مزاحم شد به باباش بگم آخه شمارشو دارم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
مرد خوش تیپ همسایه

سلام به همه من سحر هستم و برای اولین باره که مینویسم هر چی هم بگم فحاشی نکنین فایده نداره من خاطر خودمو میگم هرکی هرچی دوست داره بگه جواب ابلهان خاموشی است .بریم سر خاطره من 28 سالمه ومهران 30 ساله ما 4ساله ازدواج کردیم وخیلی با هم خوش بخت هستیم ما توی یه اپارتمان 4 طبقه 2 واحده توی تهران زندگی میکنیم 1 واحد کناری ما هست که از موقعی که ما امدیم اینجا خالی بود تا 1ساله پیش که 1 زنو شوهر جوانی تقریبان مثل ما اونجارو خریدنو بعداز کلی بنای ونقاشی اومدن نشستن اول با هم کاری نداشتیم بعد یواش یواش با هم اشنا شدیم خانمه اسمش مهر نوش بود ومیگفت کارمنده یه اداره هست وامیر هم همسرش بود از ما 3 تا 5سال بزگ تر بودن ما نفهمیدیم کاره اینا چی بود امیر یه روزریش میزاشت یه روز تیپ فشن میزد خانمش همیتطور یه وقت با مقنعه مانتوی اداری یه روز فشن میزد بعضی وقتها بد حجاب یه وقت مومن خلاصه هنوزم نفهمیدیم





بلاخره اشنای من با مهر نوش به دوستی همسرهای ماهم رسید دیگه خونه هم میرفتیم خرید میرفتیم نمیدونم چه هسی به بم میگفت امیر مرد دوست داشتنی هست خیلی توی فکرش بودم چون واقعان موادب با کلاس خوش صحبت خوش قیافه وخوش هیکل بعضی وقتها از دهن مهر نوش در میرفت میگفت سکس هم خوب میکنه جون کیر بزرگ وباحالی داره منم که میمردم برای سکس البته مهران خودم هم همینطوری بودا ولی یه حس عجیب به امیر داشتم که هر روز بیشتر میشد تا جاییکه موقع سکس با مهرا ن که معمولان هفته ای 2 یا 3 بار میشد از امیر مگفتم ومهرانم بدش نمیاومد کار بجایی رسید که یکی از فانتزیهای سکس مون شدوخودم فیلم نامه تنظیم میکرد برا سکس با امیر وتوی بقل مهران وما عادت داشتیم از سکسهامون فیلم میگرفتیم که بعدان ببینیم لذت ببرم منم اهل حجاب نگه داشتن نبودم نه خونه نه بیرون جلوی اینا هم همینطور بودم 1دفعه قرار شد 4 تای بریم کیش کارامونم کردیم ولی مهر نوش گفت کارم توی اداره زیاده نمیتونم بیام من ومهران 5روزه رفتیم وطبق معمول کلید اپارتمانو دادی به اینا امیر میره خونه ماکه سر بزنه میبینه 1 سه پایه دوربین بدون دوربین توی اطاق خابه پیش خودش میگه اینا از سکسشون فیل میگرند توی اتاق خواب و2تا از سی دی هارو پیدا میکنه میبره خونشون باز که میکنه میبنه بله عکسهای من با لبسهای سکسی ولختی وفیلم سکس ما اول متوجه نمیش که ماچی میگیم بعد دقت میکنه که ما صحبت اونو میکنیم وداستان درست کردیم براش خوشش میاد





گذشت ما برگشتیم حدود 20 روز بعد مهر نوش از طرف ادارشون یه ما موریت کاری باید میرفت مالزی اون رفت ما هم از امیر پذیرای میکردیم نهار براش میبردم چون مهرا ن خونه نبود ولی شام میامد پیش ما شب 3 گفت دیگه مزاحم نمیشم از فردا خودم غذا درس میکنم هرچی گفتیم گفت نه فردا صبح ساعت 8 تلفن زنگ زد من خواب الو گوشی رو برداشتم امیر بود بعداز کلی معزرت خواهی گفت میخوام قورمه سبزی درست کنم سبزی یخ زدست همینجوری بزارم توی قابلمه اب بریزم چوش بیاد گفت اره 5دقیقه بعد زنگ زد گفت لوبیا شوچی با سبزی بریزم گفتم اره 5دقیقه بعد پیاز داغ میخوا ددیگه کلافه شدم گفتم خودم الان میام برات درست میکنم من یه دامن استرج تا یه کم بالای زانو بدون شورت پوشیدم با یه تاپ 2 بنده رفتم در زدم دیدم امیرم یه شلوارک ویه رکابی تنشه بعداز قور زدن به امیر رفتم توی اشپز خونه کنار گاز مشغول شدم دید امیرهی میر میاد از پشت من هی دستشو میزنه به کونم خودشو میماله به من برگشت روی سنگ اوپن لوبیا پاک کنم بازم تکرار کر اومد بغل من بازوشو چسبوند به بازوی من چیز برداره حسابی خودشو مالید بهم گفتم امروزحالت خوب نیست چار لنگ میخوری گفت هیچی یه دستگاه دیویدی روی سنگ اوپن بود کلیدشو زدو رفت توی پزیرایی بعدم اطاق منم برگشتم لوبیا هارو بشورم دیدم یه صدای اشنا میاد دقت کردم دیدم از دیویدی هست دقت کردم صدای خودم بود با مهران موقع سکس که از امیر میگقتیم



برگشتم به دستگه زول زدم یه وقت امیر از اطاق اومد بیرون به سمت اشپز خونه چشم تو چشم هم بودیم صدای منم توی فضا پیچیده شده بود برگشتم پشتم به امیر بود گفت این چیه گفت شما بگو که از پشت 2تا دستاشو گذاشت روی سینهای من گفتم چیکار میکنی گفت همون کاری که دوست داری امیر زشته من دوست همسرتم ما باهم دوستی اگر مهران بفهمه چی میشه هیچی نمیشه نترس منم بدم نیامده بودخودشو چسبون بهم اون کیر سفت شده اش رو روی کونم حس کردم یاد مهرنوش افتادم که ازکیرش میگفت منو برگردوند چشم توی چشم شد یم انگار یه چیزی از سر دلم کنده شده باشه بهش نگاه میکردم 2 بنده تاپمو از روی شونهام کشید پایین.





2بنده تاپمو از روی بازوهام انداخت پایین روی دامنم بالا تنم لخت شدسینهام افتاد بیرون شروع کرد به خوردن سینهام و مالیدن بدنم منم که توی هپروت بودم زیر گردنمو میبوسید زبون میزد منم سرمو اورده بودم بالا تا بیشتر بخوره کیف کنم یک باره بی اختیار اهاهههههههه کشیدم لبشو گذاشت روی لبم منم خوردم وزبونم کردم توی دهنش شروع کردیم به زبون بازی ولب خوری اونم دست به من میکشید از پشت گردنم تا روی کونم روی ستون فقراتم دست میکشید که دیونم میکرد همینطوری که لب وزبون میخوردیم 2تا دستشو برد زیر دامنم اورد بالا2تا لپ کونمو گرفت توی دستش ومیمالید غش کردم لبشو برداشت تاپو دامنو باهم کشید پایین منم یه تکون دادم از پام دراومد افتاد کف اشپزخونه حالا تمام قد لخت جولوش ایستاده بودم یک دفع یه چرخی دور من زد رفت پشتم احساس کردم کیرش لای پامه توی چرخیرن شلوارکشو کشیده بود پایین عجب ترو فرز عجب کیری یخورد ه مالید منم دستمو گذاشتم روی سنگ اوپن دولا شد کونمو دادم عقب کیر خریشو میگذاشت روی کمرم میکشید تالای چاک کونم وروی کسم 3تا4 بار تکرار کرد گفتم نمیخواستم کار به اینجا بکشه حالا که شد تمومش کن چشم یه حجم زیادی رو توی خودم احساس کرد با تمام وجود کیر به اون گنگدگی رو هول داد تو کسم یه اخخخ اوهههههه واییی کشید م شروع کرد به عقب جلو کردن دستاشو کذاشت 2طرف پهلوم میکرد تکونهای شدید منم نالم رفته بود هوا جیغ ودادی میکردم که نگو اخه کیر بیستی داشت تا کلاهک میکشید بیرون تا ته فرو میکرد تو چند دقیقه این مدلی که عشقه منه کرد کشید بیرون منو برگردوند روبروی خودش همدیگرو بغل کردیم گفت بریم توی اطاق خواب گفتم نه روی مبل یه سرویس مبل چرمی ماهاگونی رنگ تازه گیا خریده بودن همیشه ارزوم بود روش با مهران سکس کنم که قسمت امیر شدم دستشو زد دور کمررم رفتیم من 4دستو پا رفتم روی مبل از پشت کرد توکسم



شروع کرد با یک هرسو ولعی به کردن منم حال میکردم هی میگفت میخوای میگفتم میخام میخوای میخوام توی هین تلمبه زدن انگشت شصت خودشو گذاشت در سوراخ کونم کرد توش گفتم نکن بزار حال کنم میخوام تازه ازکون بکنم نه من کون نمیدم پس توی اون فیلما عمه منه به مهران کون میده هیچی برای گفتن نداشتم کیرش وکشید بیرون تهشو گرفت ابهای کسمو جمع کرد یه تفم انداخت روی سوراخم منم هی میگفتم نکن تور خدا مال مهران کوچیکه مال تو خیلی بزرگه اذیت میشم گوش نمیداد تا کلاهکو کرد تو قسمش دادم گفتم دارم حال میکنم حالشو نپرون سری بعد میدم دلش سوخت کشید بیرون بعد منو طاقباز کرد با 2تا دستاش انتهای رون قسمت زیر زانوی منو گرفت روی رونمو چسبوند به سینهام کرد تو کسم میکردها میکرد میگفت این مدلی میخوای میخام بکن شاید 10 دقیقه همینجوری میکرد احساس کردم داره میشه سینهامو میمالیدم زبون دور لبم میکشیدم جیغ میزدو اهههههههه اوممممممم میخوا م جونننننن یدفع کشید بیرون یک دست روش کشید تمام ابشو ریخت روی سینهامو شکممو یه مقداری روی صورتم افتاد بغلم من هنوز نشده بودم خیلی هم حشری شده بودم رفتم حمام بدنمو شستم اومدم بیرون اونم از دستشوی اومده بود روی مبل ولو شده بود گفتم بی معرفت یک طرفه پس من چی گفت میکنمت گفتم من الان میخوام گفت یخورده بشین نشستم جلوش دیدم خیلی دوستش دارم دیونه وار کیرشو که نیمه خواب بود رو گرفتم مالیدم کردم توی دهنم شروع به خوردن کردم یواش یواش بزرگ شدنش توی دهنمو حس میکردم خوب که راست شد بلند شدم پشتمو بهش کردم با کسم نشستم روی کیرش تا تهش رفت توش یه مقدار بالا پایین کردم گفت بریم توی اطاق خواب افتادم روی تخت اونم کرد توش افتاد روم سینهاش که روی سینهام قرار گرفت





اخر حال بود بکن دیگه شروع کرد باز دوباره دادو بیدادفریاد اوهههههه اوهههه میخوای میخوام امیر خیلی دوست دارم میخوامت که بعداز 5 دقیقه تلمبه زدن ارضا شدم خراب هم شدم صدای جیغ و داد من خونه رو براشته بود این بار اون نشدیه مقدار روم خوابید بلند که شد منو دمر کرد گفت حالا نوبت کون خوشگلته که این چند وقت منو اسیر کرده یه بالش گذاشت زیر شکمم منم یه خورده قمبول کردم ابهای خوده منو جمع کرد با یه تف خودش یه مایه لیز ولزج درست کرد دمه سوراخ کونم بعد اروم کرد توی کونم درد داشت ولی خیلی وارد بود اروم اروم کرد یه وقت فهمیدم شکمش روی کمرم گفت خوبی گلم اره عزیزم تا تهش وکردم توش بعد بالشو از زیر شکمم برداشتافتاد روم شروع کرد به کردن منم دیدم درد داره اخه خیلی کلفتو دراز بود خودمو سفت کردم که زود بشه می گفت خیلی تنگی دختر گفتم اخه کیر مهران کجاو کیر تو کجا بالاخره شد ابتو نریزی توش گفت بزار حال کنیم که یه چیزی پر فشار رو توی کونم حس کرد این بار وحشی تر ارضا شدبی حال افتاد روم کشید بیرون یه دستمال کرد توی کونم کرد که ابش بیرون نریزه





افتادیم بغل هم بیحال هر 2بعداز نیم ساعت پاشدم برم خونه رفتم توی اشپز خونه لباسامو برداشتم گفتم ببین اگر کسی توی پلها نیست لباس نپوشم گفت نه کسی نیست بیا همون جوری رفتم خونه توی راه گفت ناهار چی گفتم یه دوش بگریم میام برات درست میکنم 1ساعت بعد برگشتم اونم رفته بود حمام منم با یه لباس تحریک کننده دیگه اومدم ناهار و درست کردم همشم با مالشو لب وبوس قربون هم رفتن رفتیم توی پذیرای فیلمهای سکس خودش با مهر نوشو گذاشت دیدیم تا شب که مهران من بیاد 1بار دیگه هم سکس کردیم واین چند روز که مانده بودتا مهرنوش بیاد با هم مثل زنو شوهر ها بودیم هنوز هم باهم هستیم اگر نظر خوب بدین از سکس با امیر بازم براتون مینویسم که مهران هم اومد توی جمع ما وداریم روی مهر نوش کار میکنیم مرسی که وقت گذاشتین
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
چهارشنبه سوری و کردن زن همسایه

سلام ش. 28 سالم هست و اسمم پویا (مستعار) قد 186 ای بدک نیستیم
بعد چند سال محله زندگیمون عوض کردیم رفتیم محله جدید میرفتم سرکار 5 عصر میامدم گاهی اوقات هم توی کوچه چند دقیقه ای وای میسادم .......
بعد یه مدت برو بچ شناختم و این وسط همشون تا یه زن میدیدن داره تو کوچه رد میشه گوشی بدست و خودشونو جم و جور کنن که مخشو بزننو خلاصه از این حرفا
اما هر وقت میرفتم میدیدم یه زن خیلی خوشکل و به قول خودشون شاه کس محله با قد 170 و بدن مانکنی که میاد یه طورایی همه آسمانو نگاه میکنن زیر چشمی هم دید میزنن رفتم تو نخ اینا دیدم زن مغازه کناری خانمون هست یه جوان 40 ساله و شکاک...


منو نگو تا دیدمش کیرم سیخ شد گفتم عجب چیزیه....واقعا تک بود..برو بچ تخم نداشتن بهش چیزی بگن آخه یه طوری هم مذهبی وار میگشت لباس جلف نمیپوشید اما تو همین لباسای تخمی هم کاملا معلوم بود چیه از اونایی که گونی هم بپوشن بهشون میاد.....
یکمی با خودم فکر کردم و گفتم دلو میزم به دریا به کیر خر هر چی شد شد....
یروز سر کوچه دیدمش و گفتم الان وقتشه از کنارم که رد شد گفتم دوست دارم برگشت نگام کرد با اخم و رفت.....
گفتم شانس کیری چکار داشتی دست بزاری رو شاه کس محله گنده تر از تو هاش تخم نمیکنن نگاش کنن دیگه الانه که بره به شوهر کس خلش بگه و منم مجبورم بزنم کون شوهرش پاره کنم
یه دو روز خبری نشد اما دیدم وقتی صدای دزدگیر ماشینم میاد میاد لب پنجره نگاه میکنه گفتم میخاد شر بشه انگار اما دیدم نه طرف انگار اهل دله شوتی پریدم رو پشت بام روبروی هم بودیم تقریبا بهش اشاره زدم شماره گفت نه با ناز.......
گفتم بنویس رو کاغذ و بنداز پایین اونم رفت و شمارش نوشت انداخت پایین....


ما هم رفتیم خلاصه زنگ زدمو گفت کاری به من نداشته باش اینقدر نگاه من نکن بیخیال شو شوهرم میزنه میکشتم
گفتم دوست دارم و از این چرت و پرتا مخشو زدم و گفتم در حد صحبت قبول کرد....یه چند روزی صحبت کردیم گفتم بیا بیرون ببینمت دلم برات تنگ شده...قبول کرد قرار گذاشتیم یه جایی که کسی نمیشناسه بیاد امد سوار ماشین شد اصلا چشمام داشت رنگی میدید چی بود یه تیپی یه آرایشی کرده بود که دلم میخواست همونجا بکنمش اما نمیشد اول باید اعتمادشو جلب میکردم......چند باری امد پیشم رفتیم بیرون با هم راحت بودیم لب و هر کاری دلم میخواست بکنم نه نمیگفت منم بهش گفتم میخوام باهات سکس کنم اونم گفت باشه اما جاشو نداریم نمیشه یه چند روز اعصاب کیری دنبال جا میگشتم پیدا نمیکردم....
تا اینکه به سرم زد ببرمش تو ماشین بکنمش....دیگه چاره نداشتم.....
4شنبه سوری سال 1392 عجب شبی بود بیاد موندنی بود....هوا تاریک شد رفتیم توی یه کوچه تاریک یه جای پارک توپ پیدا کردم و رفتم تو کارش حسابی ازش لب گرفتم و سینه هاشو بدنشو خوردم اینم بگم تا بهش دست میزدی نالش بلند میشد حشری بود حسابی خوابوندمش رو صندلی عقب و شرتشو کامل دراوردم عجب کوسی باورم نمیشد انگار اصلا 10 ساله ازدواج نکرده و پلم هست گفتم این طرف معلومه حسابی حال میخاد از قبلشم قرص خورده بودم کیرم که افتاده بود تو دستو پام به قول دوست دخترای قبلیم جر دادنی بود...


یه چند دقیقه حسابی کسشو خوردم و لیس زدم نالش داشت ابرومونو میبرد دیگه گفتم الانه که بیان خودمم بکنن بزار حداقل به صفا برسیم ما....حسابی هم از حال رفته بود و التماس میکرد...گفت بیا برام ساک بزن اصلا نگو یه طوری ساک میزد که تو عمرم اینطور حسی نداشتم با بقیه......از حال رفتم.......بلند شد و گفت میخوام بشینم روش منم گفتم مال خودته جیگر باورتون نمیشه کیر سیخم دیوار سوراخ میکرد اما تو کس این بشر نمیرفت از بس این بشر کسش تنگ بود با یه بدبختی بعد چند بار تف مالی رفت تو تا چند دقیقه بدبخت نمیتونست تکون بخوره میگفت جر خوردم پاره شدم تکونم نده....

بعد یه چند لحظه گفتم برو بینم چکار میکنی ای نگو که هر چی بگم کم گفتم کس کش عجب بدنی داره عجب کس تنگی....
چنان بالا و پایین میکرد و ناله میزد که حس میکردم کسش از داخل داره پوستش میره خلاصه با اون قرصی که من خورده بودم تا یه نیم ساعتی فقط کردمش دیگه داشت التماس میکرد میگفت جر خوردم پارم کردی شوهرم به این بد اخلاقی منو اینطوری نکرده که تو داری جرم میدی منم که دست بردار نبودم انواع اقسام مدلای سکسی روش پیاده کردم آخرش داشت ابم میامد گفتم میریزم توش گفت نه قرص نخوردم گفتم باید همه چی صفا باشه ....ریختم توش گفت خیلی بدجنسی سوختم چقدر ابت زیاد هست...


بعدش لباسامونوو پوشیدیم رفتیم گشتو گذار همش میگفت پارم کردی از داخل زخم شدم نمیتونم راه برم
یه قرصم از داروخانه گرفتم انداخت بالا و رفتیم یه چیزی هم زدیم به بدن بردم رسوندمش.....الانم هر وقت بتونه میاد بیرون زنگ میزنه میریم بیرون هر وقت هم عشقمون بکشه میریم رو کار حسابی بهم حال میدیم....
دیگه کیرم بهتر میره تو میگه شوهرم بهم میگه نمیدونم چرا کست انگار یکمی گشادتر شده کمتر از قبل بهم حال میده موقع کردن منم بهش میگم دیگه اثرات سن و سال هست...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
دختر حاج خانوم

يه ماه ميشد كه خونمو عوض كرده بودم. يه اتاق فسقلي تو يه خونه قديمي گرفته بودم. با صابخونش طي كرده بودم كه الان ارديبهشت ماهه هيچ جا خونه نيست و منم نمي تونم اينجا براي هميشه بمونم واسه همينم اينجا رو فقط براي پنج ماه كرايه ميكنم. اونم راضي بود چون اگه من نمي گرفتم خونه خالي مي موند. بنا به دلائلي تنها شده بودم. بايد دوباره از اول واسه خودم هم خونه پيدا مي كردم. صابخونه يه پيره زن تنها بود مي گفت 10 - 12 سال ميشه كه شوهرش مرده خودش هم سنش بالا بود. فكر كنم پرونده اش توي دفتر دستك خدا گم شده بود. حداقل 80 سال رو داشت. از من خيلي خوشش ميومد. مي گفت پسراش مي خواند اين خونه را از چنگش در بيارند ولي دخترش نذاشته. دلم براش ميسوخت. براش كارهاشو ميكردم. خريد مي كردم ،كارهاي سنگين و انجام ميدادم. حتي اون اواخر بهم ميگفت من حالم زياد خوب نيست شبها در و باز مي ذارم اگه يه وقت حالم بهم خورد و يا ديدي من صبح از خواب بيدار نشدم حتما بيا تو اتاقم. به من اعتماد داشت.
حاج خانم يه دختر داشت تقريبا 38 تا 40 ساله. دخترش پرستار بود. شوهر داشت و سه چهار تا بچه قد و نيم قد. هروقت ميومدند انگار زلزله اومده. هركي نمي دونست فكر مي كرد مغولها از تو اين خونه رد شدند. خونه كوچيك بود ولي همه چي داشت. يه حموم كوچولو هم داشت كه اون ور حياط بود. اون سال من تنها بودم. واسه همين هم حوصله م سر ميرفت و زود زود ميومد تهران. تقريبا هر دو هفته پنج شنبه جمعه ميرفتم تهران. حاج خانم با وجود اينكه ادم خوبي بود ولي فضول بود.منو دوست داشت نمي خواست زود زود برم.
- نامزد داري؟
- نه بابا نامزد چيه؟
- پس واسه چي اينقدر زود زود ميري و منو تنها ميذاري؟
- همينطوري دلم سر ميره پاميشم ميرم خونمون
- من باورم نميشه
هميشه عادت داشت يا پنج شنبه يا جمعه بره خونه دخترش مهموني. هم ميرفت مهموني هم اينكه حمومشو اونجا ميرفت. اصلا از حموم توي خونه استفاده نميكرد. يه روز جمعه مثل هميشه صبح اومد و از من خداحافظي كرد و رفت. بعضي وقتها بدجوري حوصلمو سر ميبرد. همش سفارش ميكرد كه در خونه رو باز نذاري من نيستم يه وقت اينجارو پاتوق نكني. دختر نياري و ....
خلاصه كونده حتي به همسايه ها هم ميسپرد
- من رفتم خونه شهين. هواست باشه اين پسره خونه تنهاست.
ظهر بود خوابيده بودم. حس كردم يكي داره به در اتاق ميكوبه. از خواب پريدم تو همون حالت خواب و بيداري داد زدم
- كيه؟
- ببخشيد منم شهين
در رو باز كردم. ديدم دختر حاج خانومه. باورم نميشد. با بلوز و دامن و بدون روسري. پس چادر و مقعنه كو؟
- خواب بوديد؟ بيدارتون كردم؟
- نه خواهش ميكنم. بفرماييد
- مامان ميخواست بره حموم ولي لباساشو جا گذاشته. يعني مي دونيد همه لباساشو نيورده يه جيزاي بايد براش ببرم..
- خوب؟
- من الان يه ربع اومدم اينم كليد در اتاق مامانه هركاري ميكنم باز نميشه. مي خواستم اگه ممكنه شما بياييد كمكم كنيد
- خواهش ميكنم.
اصلا حواسم نبود. يه شلوارك پوشيده بودم و يه زيرپوش ركابي. هيچ وقت جلوي حاج خانوم اين طوري نميومدم چه برسه به دخترش. سرمو از تنم جدا ميكرد. ازون خشكه مذهبا بود. يه بار گيرداده بود ميگفت برو پشم سينه هاتو بزن.
- واسه چي؟
- زشته دخترها از بالاي پيرهنت ميبينند.
ريدم به اون دختري كه با ديدن دو تا پشم سينه شورتشو خيس كنه.
...
از راه پله رفتم بالا. كف راه پله تميز بود و موكت شده. به پاگرد كه رسيدم ديدم كيف و چادر دختر حاج خانم اونجاست. رفتم بالا تا جلوي در اتاق رسيدم.
- كليد كو؟
- ببخشيد ايناهاش.
يه جفت جوراب مشكي نازك پوشيد بود. دامنش نه بلند بود نه كوتاه. خنده از رو لبش كنار نميرفت. مونده بودم چه غلطي بكنم. بخندم يا همونطوري بمونم. اصلا بهش نميومد كه سه چهار تا بچه زاييده.
- بفرماييد خيلي راحت باز شد.
- دست شما درد نكنه. بياييد تو حالا
- نه مرسي اگه كاري داشتيد من پايينم
- حتما مزاحمتون ميشم
رفتم پايين. هنوز گيج بودم اصلا باورم نميشد. انگار تازه خواب از سرم پريده بود. دختر حاج خانم اينطوري بود چرا؟ هميشه چادر و مقعنه و مانتو و .... ما كه سر در نيورديم. رفتم تو اتاق و اب جوش گذاشتم سر گاز تا يه چايي درست كنم. يه ربع نشده بود كه ديدم دوباره در اتاقمو داره مي كوبه.
- ببخشيد مزاحمتون شدما ممكنه امشب مامان نياد. اخه اگه الان بره حموم ديگه شب نمياد اينجا
كونده انگار مامانش ملكه انگليسه.
- باشه مسئله اي نيست من هستم هر كاري باشه در خدتمم.
- خواهش ميكنم من با اجازتون بايد برم. خيلي ممنون
- خواهش ميكنم. چايي حاضره ها. يه استكان با ما مي خورديد بعد ميرفتيد.
- نه مزاحم نميشم ايشالا يه وقت ديگه
- بابا چه مزاحمتي. دو ساعت اومدي اينجا داري با در ور ميري منم صدا نكردي بيام كمكت
خنديد و انگار ميخواست محبت منو جبران كنه.
- باشه يه استكان با شما مي خورم.
درو تا ته باز كردم و دعوتش كردم تو. پشت سرش زود در و بستم. زود جلوتر از اون كتابها رو از رو زمين جمع كردم و دشكمو كه گوشه اتاق بودمرتب كردم و ازش خواستم اينجا بشينه.
- من اينجا خيلي خاطره دارم ها
همينطوري كه اطراف اتاق و نگاه ميكرد چادرشو از سرش بر داشت. خيلي راحت. فكر ميكرد من بچه ام و مثل يه بچه باهام رفتار ميكرد. البته اون موقع تقريبا نصف سن اونو داشتم. ولي عجب هيكلي. تازه متوجه شده بودم. تازه داشتم اونجاهايي رو كه نديده بودم مي ديدم.
- خاطره هاي خوب يا بد؟
رفت سر وقت طاقچه اتاق. تو طاقچه چند تا كتاب گذاشته بودم. اونايي كه كتابهاي درسي بودند تميز و سفيد بودند. نو و دست نخورده .
يه كتابو دست كرد و برداشت. واي عجب آبروريزي شد. خونه مجردي همينه ديگه همش ايراد داره همه چيزش تابلوئه نميشه همه جاشو پاك كرد بالاخره يه جا سوتي ميدي. وسط كتابو باز كرد شروع كرد بلند بلند خوندن.
- افسر پليس دستشو گذاشته بود روي سينه .....
عجب غلطي كردم اين كتابو از بچه ها گرفتم.
- اينا چيه مي خوني؟ اينم درسته؟
- نه بابا همشو نخوندم نمي دونم چيه. دوستم بهم داده.
- چه دوستايي داري
- مامان ميگه تو دوست دختر داري. همش ميترسه اونو بياري خونه و آبروش بره
- نه بابا. مامان از كجا اين حرفو ميزنه؟
- زنه ديگه بالاخره ميفهمه
- شما چي فكر ميكني؟
برگشت رو به من و نيگام كرد. يه لحظه جا خوردم. فكر كردم زيادي خودموني شدم.
- نمي دونم تو راستشو بهم بگو. دوست دختر داري؟ تهران كه حتما داري. اگه نداشتي اينقدر زود زود نميرفتي
- نه بابا تو اين شهر كوچيك مگه ميشه ادم دوست دختر داشته باشه. تازه اينجا همه متعصب هستند.
- ولي دختراي خوشگلي داره. بهت ميگم حتما يه زن از اينجا بگيري
- من زن نمي خوام دختر ميخوام
زد زير خنده. حالا نخند و كي بخند. چه بيمزه. وقتي ميخنديد تا ته معدشم ميشد ديد. دندوناش بدجوري ميزدند بيرون. دستشو گرفت جلوي دهنش و ميخنديد. خندش قطع نميشد.
- مگه من چي گفتم؟
با دست اشاره كرد كه هيچي ولي هنوز ميخنديد.
- چيه تو خونوادتون دختر داريد ميخواييد به من بندازيد؟
- اره ميخواي؟
انگار بهش اجازه حرف زدن دادم. تازه روش باز شده بود.
- خيلي هم دلت بخواد. من كه زنم اونا رو ميبينم چشم ازشون بر نميدارم
- اگه اينطوره چرا تاحالا ازدواج نكردند؟
يه نگاهي بهم كرد و به زور ميخواست جلوي خندشو بگيره. لباشو بهم فشار ميداد. منم خندم گرفت. ديد كه من خنديدم اونم يهويي تركيد.
- پس اين چايي چي شد؟
- چشــــــم شما بفرماييد بشينيد.
نشست رو تشكم. پاهاشوبه يه طرف رو هم گذاشت و خم كرد. لبه دامنش كوتاه بود. جورابش تا زير زانوش بود. سفيدي پاش افتاده بود بيرون. يه چايي ريختم و گذاشتم جلوش. يه بسته شكلات هم داشتم. مامان هميشه برام ميخريد و به زور ميذاشت تو ساكم. عجب دستاهايي داشت. سفيد لطيف نرم و يه خرده تپل.احساس خوبي داشتم. هردو براي لحظه اي ساكت شديم. يه دستشو زير پستوناش گذاشته بود و فشار ميداد. دست ديگه شم استكان چاي بود.وقتي نفس ميكشيد حال ميكردم صداي نفس كشيدن و هورت كشيدنش ارامش بخش بود. اصلا ادم باورش نميشد اين زن 40 سال سن داره. بهم نيگا كرد. تقريبا چند ثانيه بدون عكس العملي بهم زل زديم.
- چيه؟
- هيچي
- نه بگو
- به حاج خانم نگي من كتاب .. دارم.
- نه بابا اون تو عالم خودشه. اصلا از اين چيزا سر در نمي ياره. تو هم بهتره به جاي خوندن اينا درستو بخوني
- ميشه يه چيزي ازتون بپرسم. البته اگه فضولي نباشه و نارحت نميشيد.
- حتما
- شما هميشه اينطوري لباس مي پوشيد؟
- آره مگه چيه؟ من مامانم ناراحت ميشه واسه اون اينطوري لباس مي پوشم وگرنه شوهرم براش مسئله اي نيست. حتي جلوي دوستاش و مهمونامون از اين راحت تر هم لباس مي پوشم.
- مثلا چطوري؟
- خيلي كنجکاوي ها.
ديد من هيچي نگفتم خودش فهميد لحن صداش مورد پسند من نبود
- اينطوري
پاهاشو دراز كرد و لبه دامنشو تا روي رونهاش اورد بالا. داشتم سكته ميكردم. حالا من يه چيزي گفتم اون چرا اينكارو كرد؟ داشتم ديونه ميشدم. عجب پاهاي خوش تراشي داشت. مثلا ميخواست بگه ميني ژوپ هم مي پوشم. احساس كردم كيرم داره بزرگ ميشه. تو اون حالت نشسته جام بد بود. بدجوري شورتم بهش فشار ميورد. چشم از پاهاش بر نداشتم. همونطوري از حالت چهار زانو بلند شدم و دو زانو نشستم و بعد ديدم چاره اي ندارم براي اينكه جا براي كيرم باز كنم مجبور بودم بهش دست بزنم. زود و سريع دستمو بردم روي كيرم و با يه حركت سريع همانند دفعات قبل جاشو تو شورتم گشاد كردم. شهين متوجه شد. زود دامنشو اورد پايين. رونهاشو سفت بهم فشار داده بود تا مثلا شورتش معلوم نشه.
- چيكار كردي داشتيم نيگا ميكرديم ها
- پرو نشو ديگه. خيلي بهت رو دادم
- بذار بازم ببينم
تو همون حال دستمو بردم تا لب دامنشو بگيرم. با دست سفت دامنشو نگه داشت.
- نكن
- يه بار ديگه. فقط چند ثانيه
زل زده بود به كيرم
- فقط يه بار ها
اصلا باورم نميشد. كنترلم دست خودم نبود. خيلي يواش و اروم دامنشو روي پاهاش كشيد بالا. تو همون حين هم به من نيگاه ميكرد. من داغ داغ شده بود. دستمو كشيدم روي پاهاش. لذت مي برد از اينكه ميديد من دارم اتيش ميگيرم. عكس العمل من براش جالب بود. چشم از من بر نمي داشت. دامنشو خيلي برد بالا درست روي شورتش نگه داشت. دستم بردم لاي پاهاش.چيكار ميكردم خودم حاليم نبود. چي فكر ميكرديم چي شد.
- چرا قائمش كردي؟
- چيو؟
- ميخوام رنگ شورتتو ببينم.
- ديگه قرار نشدها بچه پرو
- تو كه ميدوني اخرش بايد نشون بدي پس يالا ديگه
دستمو به زور لاي رونهاي پاش فشار ميدادم تا به شورش برسم. اونم ميخنديد با دستاش جلوي منو ميگرفت. انگار داريم يه جور بازي ميكنيم. خيلي باحال بود. نمي دونم شايد قلقلكش ميشد.
- بالاخره گرفتمش
- ول كن تروخدا
- اول تو دستتو بردار
شورشتو گرفته بودم نميدونم شايد هم پشم كسشم گرفته بودم. هنوز ميخنديد. مي خواست با خنده و التماس سر من شيره بماله.
- اگه ولي كني بهت نشون ميدم.بخدا راست ميگم. قول ميدم.
-- حتما؟
- حتما
دستمو ول كردم و از روي پاهاش برداشتم. تا ديد من رفتم كنار زود از جا پريد كه در بره. منم زود پاهاشو بغلم كردم. زد زير خنده.
- من بايد برم دير شده
- مگه قول ندادي؟
- يه وقت ديگه
- همين حالا. اگه اين همه طولش نميدادي الان تموم شده بود و تو رفته بودي
مثه كشتي گيرها پاهاشو بغل كرده بودم. دستمو بردم بالا . دامنش كشيده شده بود و كونش جمع و جور نشون داده ميشد. كونشو چنگ زدم. عجب خوش تراش بود.دولا شد رو من تا من پاهاشو ول كنم. همونطوري با يه فشار خوابوندمش رو دشك. رفتم روش يه بوس به صورتش كردم. بعد همونطوري بهم زل زد
- خيلي خوب فقط زود باش. همين يه بار هم هست و خيال نكني از فردا ميتوني هركاري دلت خواست بكني.
معطل نموندم رفتم سراغ صورتش تا بخورمش
- نه نكن ارايش دارم
اومدم پايين افتادم روي سينه هاش شروع كردم مالوندن. پيرنشو زدم بالا. همونطوري بدون اينكه كرستشو باز كنم سينه هاشو در اوردم. عجب چيزي بود. پدر سگ سفت سفت شده بود. مشخص بود كه اونم دلش بدجوري كير ميخواست. داغ داغ بود. احتياج به كاري نداشت. نوك هردو تا سينه هاش سيخ شده بود. يه كم از هر دوشون خوردم. زود اومدم پايين دامنشو دادم بالا. عجب پاهايي. تازه داشتم يه دل سير نيگاشو ميكردم. روي پاهاش دست كشيدم. بگي يه دونه مو داشت. نداشت. پاهاشو از هم باز كردم. شورتشو چنگ زدم و در اوردم. خودم هم شورت و شلواركمو در اوردم. كسش يكم مو داشت ولي لباش از هم باز شده بود. خيس خس بود از دور ميشد تشخيص داد. معلوم نبود از كي به خودش ميپيچيده و حرفي نميزده. رفتم جلو از نزديك برانداز كردم. لاشو باز كردم و انگشتمو فرو كردم توش. سرشو اورد بالا.
- نكن
انگار بدش ميومد كه من با اين سن و سال تو كسش انگشت كنم. پاهاشو بست دستم موند اون تو. دستمو كشيدم بيرون
- خيل خوب حالا باز كن
دوباره باز کرد. ميشد چوچوله شو تشخيص داد. دلم مي خواست مثل هنرپيشه هاي فيلم سوپر يه بار يه زبون بزنم ببينم چي ميشه. يا عكس العملش چيه؟ متوجه شد ميخوام ليس بزنم.
- من خوشم نمياد. همش فكر مي كنم ميخواي گاز بگيري احساس خوبي ندارم.
به درك . كيرمو اوردم جلو پاهاشو خودش برد بالا. گذاشتم لاي لباي كسش. عجب باحال بود. همونطوري يه خرده روش كشيدم. چيزي نگفت اونم خوشش ميومد.
- زود باش ديگه. كاپوت نميخواد. بريز توش من قرص مي خورم
انگار منم كاپوت دارم. تا دسته توش فرو كردم. لباشو گاز ميگرفت و سرشو مياورد بالا و نگاه ميكرد.حس كردم كيرم يه جايي توي كسش گير كرده. . دست نگه داشتم. خودش دستشو اورد و گذاشت بالاي كسش بعد پوسشو كشيد به سمت نافش. حس كردم حالا درست شد. اونم دوباره سرشو گذاشت پايين. خيلي حال ميداد. نه گشاد بود نه تنگ ولي هرچي بود كس بود. داشت ابم ميومد ديدم دستشو دور گردنم انداخت و منو سفت فشار داد. عجب زوري داشت. چشماش بسته بود و دهنش باز. گردنمو داشت مي شگست. ابم اومد. با خيال راحت ريختم تو كسش. هرچي ابم ميومد اونم گردن منو بيشتر فشار مي داد. با خودم فكر ميكردم اگه همون اول همچين زوري ميزد كه من نمي تونستم بكنمش.كم كم دستاش شل شد. هنوز چشماش بسته بود. اصلا حرفي نميزد. از جاش تكون نمي خورد. انگار مرده. صداش كردم. چيزي نگفت دوباره صداش كردم. يه آهان گفت. صداش تغيير كرده بود انگار تازه از خواب پاشده باشه. يهو چشماشو باز كرد.
- دستت درد نكنه. مرسي
انگار نه انگار اتفاقي افتاده باشه. خيلي راحت پاشد رفت دستشويي. بعد اومد و شورتشو پاش كرد. من كه ديگه نا نداشتم دلم ميخواست مثل خرس بخوابم.
- من برم خيلي ديرم شده. الان دلواپس ميشند.
- خداحافظ درم پشت سرت بي زحمت ببندد.!
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
اولین سکس من با فهیمه


سلام دوستان داستانی که دارم می گم واقعی هست خواهشااگر بد بود فحش ندیدچون فحش ها رو برمی گردونم به خودتون.من مهدی هستم والان 25سالمه این داستان مال زمستان 3سال پیش بود که من با یه یه زنی که تازه از شوهرش طلاق گرفته بود اشنا شدم این زن که اسمش فهیمه بودو اون موقع 19سالش بود مستاجر ماشد به همراه 2تاخواهرای دیگه اش که البته با اونها هم سکس داشتم که اگه ازاین داستان خوشتون اومد داستان اون دو تا خواهر به نام اعظم و عفت را می نویسم .یه روز که من هیچ کی تو خونمون نبود داشتم با کی از دوستام که اسمش فرشاد بود تو حیاط خونه قلیون می کشیدیم که دیدم فهیمه اومد کنار ما وگفت که من مزاحم تلفنی دارم میشه باهاش صحبت کنی که دیگه مزاحمم نشه منم چون ازش خوشم می اومدگفتم باشه .

اونم خیلی راحت اومد کنار ما نشست وبا ما قلیون کشید.کم کم من جلب توجهش شدم آخه اون یه هیکل سکسی داشت یه قد 175با وزن 65کیلو ویه کون بزرگ سکسی داشت.درهمون موقع بود که یه چشمک به من زد بدون اینکه فرشاد ببینه .من هم تا دیدم سریع فرشاد رو فرستادم دنبال نخود سیاه که بره واسمون ابمیوه بگیره .فرشاد که رفت فهیمه اشاره کرد که اتاق ما خالیه بیا قلیون رو ببریم تو اتاق مابکشیم اخه خواهرام رفتند سر کار وتا3بعد ازظهر خونه نمی یان اون موقع ساعت 12بود.ما هم از خدا خواسته همه چیز رو جمع کردیم ورفتیم تو اتاق اونا.اولش من یکم می ترسیدم کاری بکنم.چون دخترهای کرمانی با همه تو خونه خیلی راحت هستند.

من داشتم قلیون رو چاق می کردم که یه دفعه فهیمه با داستای لطیفش داستامو گرفت تو دستش .من یه لحظه شوکه شدم.یه طرف کیرم داشت شلوارمو جر می داد و یه طرف می ترسیدم که دیدم فهیمه نی قلیون رو از من گرفت و یه پک زد با همون دودش سریع چسبوند روی لبام منم که موقعیت رو عالی دیدم یه لب جانانه ازش گرفتم. دیدم چشماش بد جوری شهوتی شده وبا حالت شهوتی به من گفت که من خیلی دوستت دارم و منتظر موقعیت بودم تا باهات دوست بشم و سکس داشته باشم در همین حال منم گفتم می شه لباسات رو دربیاری که دیدم مقاومتی نکرد اون موقع فهمیدم همه اینها نقشه بوده(مزاحم تلفنی)تابا من سکس داشته باشه . منم یه 5دقیقه ای که ازش لب گرفتم لباسش رو در اوردم رفتم سراغ سینه هاش یه سوتین صورتی بسته بود سوتین و دادم بالا دو تا سینه سفید و کوچولویی داشت داشتم سینه هاش رو یکی یکی به ترتیب می خوردم که دیدم صدای اهش در اومد شلوارشو کشیدم پایین یه شورت سفید تور پوشیده بود شورتشو هم در اوردم رفتم سراغ کوسش .کوس سفید ونازی داشت تا انگشتم روبردم طرف کوسش گفت اینجا نه گفتم چرا آخه گفت که من هنوز دخترم.یه دونه انگشتم رو خیس کردم وگذاشتم روی سوراخ کونش
همچنان داشتم سینه هاش رو می خوردم و اونم شلوار منو کشید پایین و با کیرم که حدود 30سانت شده بود داشت بازی می کرد که شورتمو کشید پایین و کیرمو کرد تو دهنش وتند تند داشت کیرمو می خورد مثل ادمهایی که هیچ وقت تا حالاکیر ندیده باشندتو دهن کوچیکش جا دادگفتم یواش بابا .منم با کرمی که کنار ایینه گذاشته بود برداشتم و دور کیرم و دور سوراخ کونش و تو سوراخش قشنگ چرب کردمو گفتم به صورت چهار دست و پا شو و سر کیرم رو یواش گذاشت تو سوراخ کونش سرش که رفت تو کم کم تمامش رو یه دفعه کردم تو که یه جیغ بلندی زد که منم با دستام دست گذاشتم رو دهنش گفتم الان همه می فهمند .گفت مهدی خیلی درد داره گفتم یه کم تحمل کن بی حس می شه آخه خیلی کونش تنگ بود.چند تا تلمبه زدم دیدم که داره خوشش می یاد شدت تلمبه زدن رو تندتر کردم که دیدم ارضا شد منم با چند تا دیگه تلمبه زدن دیدم دارم ارضا می شم گفتم ابم داره میاد کجا بریزم گفت بریز همون جا منم با شدت تمام همه ابم رو خالی کردم تو کونش و تا 10دقیقه روش خوابیدم بعد از اون بلند شدیم دوتایی رفتیم حموم ودوباره ازش لب گرفتم و این دفعه گفتم که باید ساک بزنی تا ابم بیاداولش قبول نکرد وبعدش با کلی خواهش وتمنا راضی شد با شدت تمام کیرم رو خورد دیدم که داغ شدم موهاشو از پشت سر گرفتم که یه موقع کیرمو بیرون نیاره همین که ابم اومد تمام ابم رو به خوردش دادم .وبعدش یه دوش گرفتیمو اومدیم بیرون .ازمن تشکر کرد و رفت .از اون روز به بعد ما هر وقت خونه ما خالی می شد یا خونه اونا باهم سکس داشتیم تا اینکه اونا برا همیشه رفتند شهرشون کرمان.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
مانی و زن همسایه

سلام دوستان
من مهندس نرم افزار هستم که چند سال قبل دانشجویی توی شرکت ها کار کردم و برنامه نویسی هم میکردم اوایل خیلی دوست داشتم برنامه نویسی رو الانم که خیلی پیشرفت کردم و شرکت زدم .
ماجرا از اینجا شروع میشه حدودا 4 سال پیش که دانشجو بودم و توی سرکت کار میکردم برای خرابی سیستم میوفتاد میرفتم خونه مشتری و .. و یه همسایه داشتیم که حدودا 4 تا خونه اونور زندگی میکردند که همسر مینا کارمند بانک بود و حسابی باهاش خوش و بش داشتم و میرفتم سیستم کامپیوتر هر مشکلی داشت میرفتم خودم انجام میدادم و چون همسایه بود اصلا هزینه نمیگرفتم یه روز زد هارد اینا مشکل پیدا کرد تماس گرفت که مانی میتونی بیای خونمون کار واجب دارم ( البته یادم رفت بگم مینا خانوم یه زن فوق العاده خوشگلی بود حرف نداشت زیاد چاق نبود و زیاد لاغر هم نیست یه زن متوسط حدودا 60 تا 65 کیلو به نظرم و قدش هم بین 165 یا 170 ) منم میگم چی شده اخه اصغر آقا میگه ویندوز بالا نمیاد گفتم ظهر میام نگاه میکنم وقتی برا ناهار اومدم خونه اس دادم به اصغر آقا دارم میام گفت باشه رفتم دیدم بله بدسکتور افتاده هارد صدا میده گفتم باید هارد نو بخرید این دیگه مشکل داره براتون کار نمیکنه و .. یهو مینا اومد اتاق و اینم بگم جلوم بلوز و شلوار و روسری سر میکرد گفت نه عکس های اصغر و من همش اینجاست و .. گفتم مشکلی نداره باید ببرم هارد رو خونه درست کنم الکی گفتم که بتونم ببینمش واقعا خیلی دوستش داشتم مینا رو اس و زنگ گاهی میدادیم و بهم میگفت دوست دختر داری و .. ولی اصلا حرف سکس و .. یه ذره هم حرف نزده بودیم منم که واقعا حسابی میخواستم یه بار بغلش کنم بردم هارد رو درست کردم و اطلاعات رو برگردونم با هارد اکسترنالم بعدش تموم شد میچرخیدم دیدم وای عکس های مینا اینجاست چقدر ناز بود...





یه دختررررررر فوق العاده خیلی خوشگل بود آرایش هم کرده بود انصافا ماه ماه شده بود . دیگه اون شب به هوای اون یه دلی از عزا درآوردیم بعدش بهش اس دادم اطلاعاتتون رو اوکی کردم خیالت تخت یکمی توی اس قربون صدقم رفت و مهندسی و .. از این حرفا بهش گفتم نفهمیدم به عکس هاتون نگاه کردم اتفاقی گفت کدوما گفتم همانا ( اسم پوشه رو گفتم که نوشته بود خصووووصی خصووووصی ) گفت وای دیدی همش رو گفتم ببخشید واقعا اره یهویی شد گفت اشکال نداره تو وشوهرم فرق ندارید که دیگه من این کلمه رو نمیتونستم هضم کنم دیگه حسابی کف کردم گفتم مینا خانوم چرا چطور فرق نداریم گفت خب یه روز بهت میدم دلیلش رو اصرار کردم الان بگو گفت الان اصغر میاد رفته فوتبال بعدا میگم گفتم باشه صبح منتظرم رفت بانک بگو گفت باشه عجله نکن گفتم باشه تا صبح فکر کنم 10 باری هی اس ام اس ها رو خوندم یعنی این میناست داره اینا رو بهم میگه صبح شد انگار نه انگار یادش باشه بهش اس دادم منتظرم ها مینا خانوووم یاددت نره یه وقتی ..!!؟ گفت مانی یادمه دیگه عجله نکن منم که یه بوهایی برده بودم شاد و خندون بودم فرداش اصغر آقا زنگید گفت مانی از شرکت یه هارد جدید برامون بیار اطلاعاتمون رو بریزیم به اون گفتم خب هارد رو باید توی سیستم خودتون اوکی کنم توی مادربرد دیگه نمیشه از مارک مادربرد شما نداریم و .. گفت باشه بعدظهری بیا گفتم باشه یه هارد 500 گیگ برداشتم رفتم و هارد خودم رو که اطلاعاتشون رو زده بودم به اون ویندوز و ..





کاراش رو انجام دادم بعدش اطلاعاتش رو کپی کردم به اون مینا هم کنارمون بود من هی نگاه میکردم بهش اونم هی میخندید و متلک مینداخت بهم منم هی با اشاره میگفتم باشه عیب نداره من داشتم کپی میکردم یهو مینا اومد توی اتاق گفت اصغر کی میری ماموریت باید اخه حتما بری ؟ و اونم گفت اره و .. منم که اصلا متوجه نشدم گفت اخه من کجا برم مامانم هم خونه نیست گفت خب برو خونه مانی اینا بمون 2 روزه میرم میام شب ها برو پیش اینا تو که هی میری خونشون 2 روز هم به خاطر من برو این اصغر آقا رفت و دیدم اس امد بهم از مینا گفت مانی میخوای جواب اون روز رو بدونی گفتم من که هی خودمو میکشم میگم بگو نمیگی اره چرا نخوام گفت خب الان اصغر نیست شوهر من کیه ؟ منم که فهمیدم ماجرا رو برا شوخی گفتم خب بازم اصغر آقا دیگه گفت خنگ تو مهندسی ها باید زود بگیری گفتم اهان بگو دیگه الان من شوهر مینا خانوم هستم گفت دیونه کم بگو خانوم بگو مینا جون منم شوخی کردم گفتم چشم مینا خانوم گفت لیاقتت همینه بهت محل نذارم منو ببین به کی میگم گفت به خدا شوخی کردم و .. راضی کردم . .. گفت باشه حالا یه دونه مانی داریم شب شد و من از شرکت اومدم حودا 8 بود ساعت اومدم شام رو مامانم حاضر میکرد دیدم بله مینا جونم اینجاست سلام و .. یه چشمک بهش زدم و اونم خندش گرفته بود شام رو خوردیم گفت مانی میای بریم خونه من وسایل بردارم بیام کار دارم من تنهایی شب میترسم برم منم که ماجرا رو فهمیدم گفتم باشه بریم رفتیم و در رو باز کرد قبل در رو باز کنه گفتم من الان شوهرتم گفت خنگول اره دیگه در رو باز کرد رفتیم تو اون اول رفت من پشت سرش یهو از پشت بغلش کردم واااااااای داشتم مینا رو بغل میکردم عجب بدنی بود کیرم از وقتی گفت من خونه کار دارم از اونجا راست شده بود دیگه چسبوندم بهش وای داشتم همون جا آبم میومد کنترل کردم مینا گفت خب بذار بریم خونه بعدش زود که نمیشه مقدمات داره گفتم باشه





از لباش که فوق العاده بودن به بوس برداشتم گفتم باشه رفت آشپزخونه یه آب پرتقال آورد بخوریم گفتم من میخوام زنم رو بخورم اینو نه میگه بخور شیطونی نکن زنت امروز و فردا هست خب گفتم باشه زودی خوردم اومد کنارم نشست گفت الان زنتم و سرش رو انداخت پایین خجالت کشید انگار من گفتم اخه مینا من دستم چقدر بازه نمیخوام کاری کنم ناراحت بشی از دستم گفت مگه آدم از شوهرش ناراحت میشه کاری کنه دیدم بله اجازه کامل دارم ولی همونجا دستم رو گذاشتم روی سینه هاش وای حسااااابی کیف میکردم بی نظیر بود تابش رو گفتم میخوام از تنت در بیارم گفت دیونه خب یکمی بوسم کن منم میگم اخه از کجا بدونم نه اینکه 1000 بار سکس کردم اولین بارمه دیگه خندید و گفت دیگه با من میکنی 1000 بار منم که یه لب رفتم باشه اون واقعا حرفه ای بود میخورد لبام رو منم کارای اونو تکرار میکردم دیگه واقعا نمیدونستم دارم چیکار میکنم توی فضا بودم یهو دیدم با دست داره روی کیرم میماله گفتم میخوای ببینیش ماله شوهر جدیدت رو گفتم اره دوس دارم بلند شدم شلوار رو کشیدم پایین درش آوردم رفتم جلوش اونم شوهرت منو کشید منم که کیرررم حسابی راست کرده بودم ( تا حالا اینجوری کیرم راست نشده بود ) مینا گفت مانی جونم گفتم جانم میگه شوهر جدیدم کیرت خیلی شبیه کیر اصغره ماله تو یکمی فقط نازکه گفتم خب همین رو موجود دارم گفت تو آدم بشو نیستی که گفتم آدم بودم اینجا چیکار میکردم و حسابی کرد دهنش میخورد حرفه ای منم توی فضا بودم





هی میگفتم بسته داره ابم میاد ها گفت نه ها نیااد کار دارم باهات گفتم چیکار کنم دست خودم نیست خورد یهو آبم اومد ریختم دهنش خورد میگه وای مجید عجب خوشمزه بود انگار کیر من نبود دوباره راست کرده بودم حسابی گفتم میذاری منم لباساتو دربیارم گفتم اره بریم بخوابیم توی اتاق گفتم باشه بغلش کردم و بردم اتاقشون زود لختش کردم ولی واقعا که حرف نداشت بدنش واقعا من این بدنش رو توی فیلم سکسی هم ندیده بودم حرف نداشت میگم چرا تو اینجوری خوشگلی گفت خب دیگه زن های خوشگل باید دوتا مرد داشته باشند ! منم دفتم پستوناشو خوردم وای خیلی نرم بودند حسابی خودرم با یه دستم هم کسش رو دست میزدم و نازش میکردم گفت بسته مانی برو پایین دیگه گفتم چشم وای تر تمیز بود یک مو هم نداشت اونقدر خوردم هااا با دستش سرم رو فشار میداد طرف کسش بخور مانی اصغر خاک برسر نمیخوره گفتم خاک تو اون سرش که این شافتالو رو از دست میده خوردم یهو دیدم محکم فشارم داد به طرفش لرزید دیدم ارضا شده گفتم حالا 1 – 1 شدیم ها گفت اره دیونه جونم گفت بیا لباتو بخورم رفتم کنارش خوابیدم کیرم رو روی کسش میمالوندم و لباشو میخوردم گفتم بره توش ؟ گفت اره اروم دستش رو برد طرف کیرم درست گذاشت روش گفت مجید فشار بده فشار دادم تنگ بود گفتم نمیره گفت خب اون اصغر خاک برسر نمیکنه که باز بشه یکمی گفتم خودم نمردم که گفت فشار بده فشار دادم آخرش سرش رفت توش گفت مجید اروم یواش یواش درد داره بعدش اروم هلش دادم توش بعدش اروم عقب جلو کردم نگاش میکردم دیدم داره چشاش رو میبنده چشاش رو میبست لامصب خوشگلتر میشذ منم میخوردم و تندش کردم تلمبه زدنم رو زیاد نمیتونستم تلمبه بزنم گفتم بذار بلند بشم بخوابم روت اینجوری نمیتونم تند بزنم گفت باشه زود بلند شدم دوباره کردم توش





از ته دلم میکردم و داد و هوارش رفته بود آسمون میگم یواش صداتو نشنوند گفت بشنوند به اونا چه دارم با شوهرم سکس میکنم من بیشتر حشری شدم حسابی تلمبه زدم دیدم داره آبم میاد گفتم چیکار کنم گفت بریز توش لامصب اصغر بچه دار نمیشه شاید از تو فرجی بشه منم توش خالی کردم ابم رو روش خوابیدم گفت مانی بچه دار بشم هیچی به اصغر نمیگی یا کس دیگه بذار من بچه داشته باشم من میمیرم به خاطر بچه ولی بچه دار نمیشیم گفتم نمیدونم که گفت قبول گفتم باشه ولی از من حرفی نباشه ها توی این 2 روز 3 بار دیگه سکس کردیم حسابی گفتم اخه اصغر نمیفمه اون بچه دار نمیشده گفت داریم میریم دکتر بچه دار بشیم میگم بهش فکر میکنه درست شده و بچه دار شدیم گفتم خب وقتی اومد باهاش سکس کن بذار ریاد شک نکنه گفت فکر خوبیه
چند روز گذشت اس میدادم از بچه چه خبر گفت هیچی خبری نیست یک هفته بعدش اس داد گفت مانی دیوووووووووووونه بگو چی شده ؟ گفتم هان زن من چی شده گفت باور نمیکنم جواب آزمایشم مثبته گفتم واااااااااااای جدی میگی گفت به خدا گفتم باشه مبارکه بابا شدم گفت نمیدونم دکتر میگه از اصغره گفتم خب دکتر نمیدونه که من کردمت دیونه گفت اره خب چند باری توی این مدت سکس کردیم ولی نه از اون سکس ها اون روزمون فرصت زیاد نبود زودی تموم میکردیم و روز به روز بچش معلوم میشد توی شکمش دیگه وقتی شد دیگه خیلی رفت آمد میکردیم خانوادگی گفتم بیمارستان وای اصغر آقا مبارکه دختره پسر ؟؟؟؟ منم که اصلا نمیدونستم دختر خودمه !! گفت مانی دختره گفتم وااااای چه خوب اسمش چیه گفت هنوز نمیدونیم چی بذاریم منتظرم ببینم چی میگه مینا رفتم دیدم مینا رو همه که رفتن گفت مجید بیا کارت دارم رفتم گفتم اروم اسمش رو چی بذاریم دخترته ها گفتم چه بدونم اخه الان میگن منم از اسم غزل خوشم میومد گفتم غزل گفت باشه فرداش دیدم مامانم میگه مینا و غزل کوچولوش اومدند خونشون گفتم ایول مینا جونم و الانم رابطه دارم آوردم مینا توی شرکت خودم کار میکنه و غزل جونم هم کنار خودم بزرگ میشه.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
خانم همسایه


سلام خیلی وقته که دارم داستانهای شما رو میخونم منهم میخوام یک داستان رو براتون بنویسم که خودم هم باورم نمیشه
دوسال پیش بود که پیرزن مهربانی که همسایه ما بود رو بچه هاش بردن پیش خودشون وخونه رو دادن اجاره ،داستان از اونجا شروع میشه که یه روز جمعه صبح که من رفته بودم خرید موقع برگشتن دیدم یه کامیون جلوی آپارتمان ماایستاده وداشتن اسباب منزل رو تخلیه میکردند من هم بی اعتنا به اونها رفتم که برم خونه دیدم که جای پیرزن همسایمون اومدن،چون فصل تابستون بود وهوا هم گرم بود ر فتم توخونه ویه پارچ آب خنک براشون آوردم ،خوشبختانه کارگر گرفته بودن و نیازی به کمک من نبود،بعد از خوردن آب پارچ رو گرفتم رفتم خونه،شب ساعت نه ونیم بود که در خونه رو زدند،از خانمم پرسیدم که مهمون داریم گفت:نه،رفتم در رو باز کردم دیدم همین همسایه جدیده هست ،گفت:میشه لطف کنید یه کمکی به ما بکنین،ما هم تو رو دربایستی گفتم:باشه، خانمم پرسید:کی بود گفتم:این خانم همسایه هست ،میخواد کمکشون کنم،خانمم هم از اونجا که خیلی به من اطمینان داشت!!! گفت:وایسا خودم هم همراهت میام ،گفتم:شاید مرد تو خونشون باشه،که زن همسایه گفت:اگر مرد داشتم که مزاحم شما نمیشدم،خلاصه باخانمم ودختر کوچکم رفتیم کمکشون کنیم ،یه چندتا چیز سنگین داشتن مثل یخچال ،کمد اینجور چیزا که کمک کردم جابجا کردن منهم که طراح دکوراسیون هستم چندتا تز دادم که خوششون اومد،البته تا یه چندروز هرچی میخواستن میومدن خونه من،این گذشت تا اینکه یک رو که من سر خیابون منتظر ماشین بودم دیدم بعله خانم بادخترشون(راستی یادم رفت که بگم خانم همسایه با دختر خوشکل حدود 26 سالش تنها زندگی میکنند که البطه خودشون اینجور به ما گفتن (بعدأفهمیدم که قضیه چیز دیگه هست اصلأاینا مادر و دختر نیستن))از یه ماشین مدل بالا پیاده شدن (اخه گفته بودن تو شهر ما هیچ اشنایی ندارن )البته منو ندیدن چون جلوتر از من پیاده شدن، تاکسی که گرفتم اونها هم جلوتر سوار شدن من صندلی عقب نشسته بودم اونها هم اومدن کنار من نشستن،تا سوار شدن یه سلام علیک گرمی به من کردن ،کهمن مجبور شدم کرایه اونا رو حساب کنم،راستش رو بخواید اصلأتوفکر این نبودم که چه کونی هستن و چه گوشتی هستن برام عادی بود،بعد از اون جریان چند بار دیگه هم دیدمشون که با ماشینهای مختلف مدل بالا میان سر خیابون پیاده میشن که اصلأبرام مهم نبود،تا اینکه یک روز که خانمم خونه نبود (رفته بود خونه باباش اینا ) اون اتفاق افتاد .
صدای زنگ اومد،رفتمدر رو باز کردم دیدم دختر خانم همسایه است (اسمش ملیحه بود )سلام علیک کرد گفت:ببخشید یه فیلم رو کامپیوترم دارم میریزم رو موبایلم نمیخوندش خیلی هم لازمش دارم نمیدونید چکارش باید بکنم ،گفتم:باید تبدیل(کانورتش) کنید،گفت:چجوری،گفتم: بابرنامه،گفت:شما دارین،گفتم:بله ،رفتم براش اوردم دادم بهش ،چند دقیقه بعد اومد در زد گفت:نتونستم باهاش کار کنم اگه میشه لطف کنید بیاید برام نصب کنید بعد هم بهم یاد بدین چجوری باهاش کار کنم ،منم یکم این پا واون پا کردم با بی میلی رفتم براش درست کنم ،وقتی رفتم تو خونه متوجه شدم مادرش نیست برای کاری رفته بود بیرون ،منم مستقیم رفتم سر کامپیوتر وکارم و شروع کردم ،برنامه که نصب شد خواستم اول امتحانش کنم ،بعد صداش بزنم (آخه رفته بود توآشپز خونه )یه فیلم ازتو گالریش انتخاب کردم شروع کردم به کانورت وقتی فیلم رو نگاه کردم (یه فیلم 7یا8 دقیقه ای بود )یه دفعه کپ کردم، بعله ملیحه خانم بود که یه مردداشت میگاییدش ،تو همون حال بودم که صدای شکستن چیزی از پشت سرم اومد وقتی نگاه کردم دیدم ملیحه جون سینی شربتی روریخته و مات و مبهوت منو نگاه میکنه،بعد از چند دقیقه زبونش باز شد شروع کرد به دادوبیداد که چرا من رفتم سر چیزای خصوصیش ،منم که دیگه گوشم بدهکار این حرفها نبود تمام فیلمهای اون پوشه رو گرفتم واجرا کردم دیدم بعله تو هر فیلم بازیگر نقش مرد عوض میشه ولی ملیحه جون نقش تمام زن هارو بعهده گرفته ،(بعدأمعلوم شد که یه چندتا از گردن کلفتای شهر هستن که این دوتا ازشون فیلم گرفتن تا تیغشون بزنن)خلاصه منم گفتم عزیزم مگه من چیم از اونا کمتره منم میخوام ،اولش قبول نمیکرد خلاصه با هزار زبون ریزی راضیش کرد ،البته اونم گفت:نه برات ساک میزنم نه هم از عقب میدم سریع کارتو بکن وبرو ،منم گفتم:باشه،فقط یه خواهش ،گفت:چیه گفتم:لب وصورتت خیلی خوشکل و خوش فرمه میشه یکم ازت لب بگیرم قبول کرد.
اروم خوابوندمش رو تختش شروع کردم ازش لب گرفتن چون تو این کار استادم چنان اروم میخوردم که حس اونم بیاد ،اولش خیلی با اکراه همکاری میکرد ،آروم آروم روسریش رو در آوردم رفتم سراغ گوش وگردنش آروم لبم رو میکشیدم روی پوست سفید و نرمش 10 دقیقه با صورت و گردنش بازی کردم ،خیلی بهم حال میداد ،آروم آروم رفتم پایین چادرش زیرش پهن شده بود ،ازش اجازه گرفتم تا تیشرتش و در بیارم وایییییییییی چی میدیدم چه بدن نازی ،بدون مو سفید مثل برف یه کرست قرمز داشت اونم درآوردم سینه های نرمی داشت خیلی نرم ،شروع کردم به خوردن پستوناش ،من که تو هوا بودم خیلی باحال بود ،اونم همچنان داشت با اکراه نگاهم میکرد ،برش گردوندم شروع کردم از بالای کمرش رو با لبم لمس میکردم آروم تا پایین اومدم ،شلوارش رو درآوردم از پشت زانوش شروع کردم به خوردن ،پشت رونشو زبون میزدم وای که چه حالی داشت ،دوباره برش گردوندم از کنار زانوش شروع به خوردن و لیسیدن کردم ،دیگه نمیتونست جلوی خودش رو بگیره اونم آروم آروم داشت حسش میومد ،ازاونجایی فهمیدم که دستش و کرده بود تو موهام ،یه شرت سفید پاش بود اونو درآوردم بهههههههههههه چه بهشتی حق داشتن که برای این کس شبی 400 500 هزار تومن بدن واقعأچیزی کم نداشت ،آروم لبم رو گذاشتم روکسش شروع کردم بوسیدن چوچولش رو بین اون کس تپل پیدا کردم و شروع کردم به مکیدن وزبون زدن که دیگه نالش در اومده بود چند دقیقه که خوردم ارضا شد ،حالا نوبت من بود شلوار وشرتم وباهم دراوردم ،کیرم وکه دید گفت:همین گفتم:مگه چشه چیزی نگفت ،لای پاشوباز کردم آروم (البته اگر محکم هم میکردم اتفاقی نمی اوفتاد )کیرم و کردم تو کسش شروع کردم به تلمبه زدن ،اگه قیافه خوشکل و بدن نازش نبود ،فکر کنم تا دو روز هم تلمبه میزدم اتفاقی نمی افتاد چون از بس که گشاد بود ،دلش برام سوخت برگشت پشت به من قنبل کرد گفت:میتونی از کون بکنی (بعدأبهم گفت که به کمتر کسی کون میداده)منم کیرمو ایندفعه با فشار کردم تو که صداش درومدگفت:چکارمیکنی وحشی ،ازش عذرخواهی کردم شروع کردم به تلمبه زدن وای که چه حالی میداد از زیر سینه هاش رو میگرفتم و میکردمش تا اینکه میخواست آبم بیاد ، گفتم دارم میام گفت:توکونم خالیش کن آبم که اومد لباسامونو پوشیدیم بعد بهش کانورتور کردن رو یادش دادم . اون قضایایی رو که تو پرانتز نوشتم رو بهم گفت بعدش هم خداحافظی کردم رفتم خونه البته تا چند روز قیافه نحسش رو که میدیدم حالم بد میشد .چند روز بعد هم بخاطر اینکه پیش من لورفته بودن از اونجا اسباب کشیس کردن و رفتن . پایان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
اولین انگشتی که رفت تو کونم سکس زن با پسر

سلام.پویا هستم 16 ساله من خواهروبرادری ندارم..داستانی که تعریف میکنم مربوط به 8سالگی منه.ما یه همسایه داشتیم که یه زن و شوهر نسبتا جوون بودن.البته الان از اون آپارتمان رفتیم.من مهرناز خانم یا همون همسایمون رو خاله صدا میکردم.شوهر مهرناز که اسمش بهروز بود،توی اورژانس بود و بعضی شب ها خونه نمی آمد.یه روز تابستون عموی پدرم فوت کرد و چون من کلاس شنا میرفتم و اینکه توی عزاداری مهم نبود من باشم یا نه(بچه بودم دیگه) فردا صبحش پدر و مادرم رفتن شهرستان.موقع رفتن مادرم به مهرناز خانم سپرد که مراقبم باشه و چون من تنها میترسیدم خونمون شبها بخوابم،شبها میرفتم خونه ی مهرناز خانم همسایمون. من بعد از ظهرش با سرویس رفتم کلاس شنا تا ساعت 8 برگشتم ،همین که رسیدم در خونه ی همسایمون دیدم بهروز داره میره سرکار.





البته چون من کوچیک بودم اصلا خوشحال نشدم و اولش نمیدونستم این چیزا رو.خلاصه رفتم خونه ی مهرناز خانم دیدم لباس راحتی خونه ی خودمونه.کلید خونمون رو از مهرناز خانوم گرفتم(چون به هم اعتماد داشتیم و چندسال همسایه بودیم،مامانم کلید رو داده بود به مهرناز)خلاصه لباسام رو عوض کردم.یه شلوارک و یه تاب بچه گونه پوشیدم.بازهم میگم از قصد این کار رو نکردم.شام رو خوردیم،یه مقدار به خاطر شنا بدنم کوفته بود.به مهرنازخانوم گفتم پام درد میکنه.اونم گفت بیا برات ماساژ بدم.به خاطر شلوارک نصف پام لخت بود.یکم پاهام رو برام مالید.بعدش گفت بریم بخوابیم،دیر وقته.به من گفت تو اتاق خودش جا هست برم اونجا پیشش بخوابم.منم اون موقع دربند این چیزا نبودم.من رفتم دستشویی بعدش رفتم اتاق خاله مهرناز یا همون همسایمون.دیدم یه تاپ پوشیده با یه دامن مشکی کوتاه.اولش خجالت کشیدم و روم نشد نگاه کنم.اومد دستمو گرفت گفت تو مثل پسرم هستی.

بعد رفتیم رو تختش خوابیدیم.منم نمیدونستم که میخواد چیکار کنه.بعد ازحدودا 5 دقیقه دستاشو رو صورتم کشید.بعد دستاشو گذاشت رو رونم.داشت احساس خوبی بهم دست میداد ولی یکم خجالت کشیدم.پرسیدم خاله چیکار میکنی؟گفت مگه پاهات درد نمیکرد؟دارم ماساژ میدم.منم هیچی نگفتم.خیلی داشت با من ور میرفت و بهم چسبیده بود.منم زیاد از این چیزا سر در نمی اوردم ولی بهم حال میداد.تا اینکه خودش شلوارم و شورتمو درآورد و شروع کرد با دودولم بازی کرد.بعدش تاب بچگونه ی منو درآورد و لخت لخت شدم.من که یکم ترسیده بودم خودمو زدم به خواب.خاله چراغ اتاق رو روشن کرد.چشام بسته که حس کردم داره انگشتشو میکنه تو کونم.وای چقدر حال میداد.من چشامو باز کردم و مثلا بیدار شدم.مهرناز در گوشم گفت که یه وقت به کسی نگم چیکار کردیم.ازم پرسید که خوشم میاد؟منم سرمو به نشانه تایید تکون دادم.خلاصه باهام بازی کرد منم اینقدر خسته بودم،نفهمیدم کی خوابم برده.

صبح حدودا ساعت 9 بیدار شدم دیدم توی حال خوابیدم،مهرناز تو خواب منو اورده بودش توی حال.شوهرش هم اومده بود و خواب بود.وقتی مهرناز خانوم را دیدم سلام و صبح بخیر گفتم و خیلی عادی با هم رفتار میکردیم.اون شب نتونست باهام بازی کنه چون شوهرش خونه بود. ولی وقتی پدر ومادرم برگشتن و من میخواستم برم خونمون،موقع رفتن بهم گفت چنددقیقه بخوابم وسط حال.منم خوابیدم.اونم اومد شلوارک و شرتمو دراورد و دستش رو خیس کرد و منو انگشت کرد.ازم خواست سینه هاشو بمکم ،منم این کار رو کردم.اگرچه اون موقع به من زیاد حال نداد.آخرسر هم ازم خواست به مامانم چیزی نگم.منم تا حدودی پای خودم گیر بود واز طرفی خجالت میکشیدم این مسئله را به مامانم بگم.

الان 4 ساله که ما از اون ساختمون و اون شهر رفتیم،ولی چندوقت دیگه قراره بریم اونجا به فامیلامون سر بزنیم،منم تصمیم دارم برم یه سر اونجا بزنم اگه تونستم کاری کنم براتون مینوسیم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 28 از 32:  « پیشین  1  ...  27  28  29  30  31  32  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Neighbour Sexy Story - داستانهای سکسی مربوط به همسایگان

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA