انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 17 از 112:  « پیشین  1  ...  16  17  18  ...  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


مرد

 
وسوسه ی بهاره برای سکس با من

من رامین هستم 24 سالمه 183 قدم,رنگه چشمام سبزه یشم وزنمم 75 وتنها پسره خونه هستم.پدرم تاجره و خانواده ی ما جزوه خاندانه بزرگی هستن.یه روز من تنها بودم خونه و داشت بارون میزد.خواهرم از لندن زنگ زده بود و داشتم باهاش حرف میزدم که دیدم بهاره 4 بار اومد پشته خطم.واسم عجیب بود.اخه بهاره تویه خونه نمیتونست با تلفن حرف بزنه.
بهاره قدش 178 هست چشماش ابی و موهایه بلوند,وزنش 70.اون منو شریکه زندگیش میدونست و همیشه میگفت من بدونه تو نمیتونم.البته از پولم بدش نمیاد.بهاره یه دختره خیلی حشریه وحتی چند بار منو دعوت کرد که برم پیشش ولی من زیرشو کشیدم.حتی چند بارم خواست بیاد اپارتمانه شخصیم اما پیچوندمو فرار کردم.
بهش زنگ زدم گفتم مگه خونه نیستی؟ گفت اره خونه هستم اما کسی نیست و همه رفتن تویه باغ و من چون امتحان داشتم نرفتم.گفت من از پله افتادم و سرم شکسته و ترسیدم.میشه بیای اینجا؟ منم حول کردمو گفتم باشه تا 1 ساعت دیگه میام.(ماشینه من بنزه s500 هست)اگه با ماشینه خودم میرفتم جلو دره خونشون تابلو بود.با ماشینه خواهرم رفتم و بینه راه یه کم خرتو پرته مداوا از داروخونه گرفتم.رسیدمو زنگ زدم.گفتم بهاره من جلو درم درو باز کن.درو با ایفا باز کرد.رفتم داخل دره حالو باز کردم دیدم بهاره نیستش.یه بویه خوبی تویه خونه پیچیده بود و انجار همه چی ارومه و سره جاشه و خبری هم نیست.اروم رفتم جلو و دوباره بهاره رو صدا کردم.رفتم جلوتر دیدم وااایی بهاره با یه لباسه واقعآ سکسی از پله ها اومد پایین و هیچ طوریشم نیست.با تعجب گفتم بهاره مگه تو . . .
اومد جلو بغلم کرد و اشکش از چشماش ریخت.گفت هیچی نگو رامین اره دروغ گفتم.گفت دعوام کن اما از پیشم نرو.منم دلم تنگ شد و چیزی نگفتم.بغلش کردمو رفتیم کناره شومینه نشستیم.همونطور که چشماش خیس بود یه لبخندی زدو لباشو گذاشت رویه لبام.بیرون داشت بارونه شرشری میزد.بهارهنه بلند شدو گفت رامینم همینجا وایسا تا بیام.من همینطور تویه فکره بهاره بودم که دیدم یه بطر شراب با 2تا لیوان دستشه و اورد گذاشت بعد رفت و کلی میوه خوراکی و پسته و اجیل اورد.اومد نشست کنارم و دوباره همو بوسیدیم.بهم گفت رامین امروز بهترین روزه زندگیه منه.تویه بغله هم نشستیمو شروع کردیم به خوردن.بهاره تا نیمه ی بیشتره بطری با من بود.بعد گفت وای رامین من خیلی توپم.من همهی بطریرو خوردم و دیگه جفتمون از اتمسفر زده بودیم بیرون.گرمم شده بو اومدم بارونیمو در بیارم که بهاره گفت میخوام خودم واست در بیارم.وایساد لباسهامو دراوردن.منم که مسته مست بودم و اصلآ ممانعتی نمیلردم.خودمم بهش کمک کردم واسه در اوردنه لباسم.خالا شلوارم پام بود و یه تیشرت.بهاره اومد منو لموند رویه کاناپه و وایساد باهام بازی کردن.گردنمو میخورد و با دستش کیرمو میمالید.داشتم میمردم.بلن شدم گفتم بهاره دوستت دارم و شروع کردم به خوردنش.بهاره کفت رامینم بغلم کن و برو بریم به سمته اتاق خوابه بابا مامان.منم همین کارو کردم و بغلش کردم.نزدیک بود برم تویه میز که همه چی روش بود.بهارهرو انداختم رویه تخت و لخت شدمو ورتم کنارش.بهاره مست بودو فقط میگف رامین داغونم کن . . .بترکون منو.وایساده خوردنه گوشو گردنش و همینطور لبسشو خواستم در بیارم که در نمیومد وپاره شد.لباسشو بالاخره دراوردم.یه شرتو سوتینه صورتی تنش بود.سوتینشو هم دراوردم و شروع کردم به خوردنه سینه هاش و از رو شرتش کسشو میمالیدم.شرتش شده بود خیسه خیس و منو ردیه سینه هاش فشار میداد.شرتشو دراوردم ووواااییی یه کسه خوشکلی داشت.معلوم بود خیلی بهش رسیده بو.کسش پف کرده بودو سرخ شده بود.یه زبون روش کشیدم که یه ناله از تهه دلش کردو سرمو گرفت.گفت برگرد منم میخوام بخورم واست.69 شدیمو اون با تمامه وجودش کیرمو میخورد.منم داشتم کسشو مثله یه تیکه گوشت قورت میدادم.بعد یه هو با یه صدایه بلنی گفت وای رامین داره میام . . .
لرزیدو جیغ زد.ارضا شد بهاره و هنوز داشت کیرمو میخورد.یه هو بلند شدو گفت رامین بکن.برگشت دمر خوابید و من گذاشتم لایه پاش.کیرم به کسش کشیده میشد و دباره حشرش زد بالا.گفت بکن توش.گفتم نه بهاره نمیشه.گفت رامین فقط بکن توش تورو خدا.گفتم میذارم تو عقب.گفت باشه زود باش عشقم.گفت پاره کن کونمو . . .
دراز شدم از رویه میز یه کرم بود برداشتمش.اینقدر مست بودم که نفهمیدم اسمش چی بود.یه کم کرم برداشتم و کشیدم لایه باسنش.باسنش تپلو نرم بود.سفیده سفیدبازش کردم کونشو دیدم یه سوراخه تمیزو کوچولو اون وسطه.با انگشت اروم کردم تو که بهاره یه اهه کوچیک کشیدو باسنو داد بالا.یه چند دقیقه بعد دوتا انگشتمو کردم تو که صدایه بهاره دراومد و میگفت وای اه اه اه.گفتم بهاره من کیرم بزرگه اذیت میشی بیخیال بشیم گلم.گفت رامین زود باش بکن تو.من کیره عشقمو میخوام.به کیرم کرم زدمو گذاشتم دره سوراخش.اومدم بخوابم که دررفت از دره سوراخش و رفت لایه لنبه هاش.دوباره گذاشتم و با دستم گرفتمش.سرش رفت تو که بهاره سرشو اورد بالا اما چیزی نگفت.یه کم دیگه فشار دادم که تا نیمه رفت تو و بهاره جیغ زدو گفت ااااااخ خ خ خ خ وووووووااااااااااییییییییییی.کشیدم بیرون که بهاره یه اخه دیگه گفتو بهد گفت رامین دوباره بکن توش ززود باش.دوباره کردم توش و بعد از چند لحظه تا ته رفت توش.بهاره بلشو بغل کرده بودو اه اه اه . . . میکرد.شروع کردم تلم زدن و میرفتو میومد.گرفتمشو بلندش کردم و چهار دستو پاش کردم.کیره به اون کلفتی تویه سوراخه تنگه بهاره بودو من عقب جلو میکردم.کونش واقعآ تنگ بود.داشت ابم میومد که بهاره هم صداش بیشتر شدو گفت رامین بازم دارم میام.منم از این حرفش حشریتر شدمو محکمتر میکردم توش که بهاره جیغ زدو گفت ج ج ج ج اااااااااانننننننننن داره میاد که منم ابم اومدو ریختم تو کونش و بهاره هم با من ارضا شد.کیرمو کشیدم بیرون که دیدم سوراخه بهاره به اندازه یه سکه 50 تومنی گشاد شده و سرخ شده.بهاره خوابید و منم کنارش.یه نیم ساعتی افتادیم رو تختو باهم عشق بازی کردیمو بعد رفتیم تویه وانه ابه گرم خوابیدیم.بعد که اومدیم بیرون دیدم ساعت 4 عصره که گفتم من دیگه برم که بهاره گفت کجا من بخواتره تو نهار درست کردم.وای رفتم سره میزه نهار و دیدم بهاره سنگ تموم گذاشته.نهارو خوردمو بعد بوسیدمشو تو چشماش نگاه کردمو گفتم تو یه افتخاری برایه من.بهاره الان مدیره روابطه خارجه ی شرکته ما هست و من هیچوقت نذاشتم کمبوده مالی پیدا کنه.
دوستان از اینکه داستانه منو خوندین سپاس گذارم.به اهورا میسپارمتون.
     
  
مرد

 
روانی

با سلام. در ابتدا عرض کنم که این خاطره کاملأ سکسی نیست و سعی کردم به صورت ادبی بنویسم وبرای کسانی که می خواهند با خواندن آن خودارضایی کنند، مناسب نیست. در ضمن اولین بار است که می نویسم.
خاطره ای واقعی از من ؛باور کردن یا نکردن آن به عهده خوانندگان محترم است و سعی بر این ندارم که با قسم خوردن، آن را واقعی جلوه دهم.
رامین هستم بیست و پنج ساله و مجرد. مردی روانی هستم، و جذاب به گفته خانم های محترم. چند جلسه نیز به روانشناس مراجعه کردم ولی بعد خسته شدم و دیگر ادامه ندادم.از ازدواج دوری می کنم چون معتقدم که تشکیل خانواده مساوی است با گرفتاری و تعهد و بدبختی و کلی مشکلات و... با ازدواج مجبوریم که تا آخر عمر زندگی و لذت مان را فدای زن و بچه کنیم و فرصتی برای خودمان نمی ماند. مردی تنوع طلب هستم و تا حالا با دخترها و زن های زیادی رابطه داشتم. در عرض یک هفته(کمتر یا بیشتر) آنها را راضی به سکس می کنم. البته بعضی ها سرسخت تر هستند ولی من بیشتر تحریک میشوم و آن ها حس رقابت را در من برمی انگیزند . آنها را نیز بعد از تقریبأ یک ماه تصاحب می کنم. بعد از یکی دو بار سکس میروم دنبال یکی دیگر.چون همانطور که می دانید بیشترین لذت ،در اولین سکس با شریک جنسی می باشد.تقریبا هر هفته با یکی، دو نفر هستم. این جزو تفریحات و ماجراجویی های منه. دو بار هم نزدیک بود گیر برادران نیروی افتضاهی بیافتم. ولی من از خطر کردن، لذت می برم.
ماجرایی که می خواهم تعریف کنم برمی گردد به سکس با زن مطلقه ای که بعد از آشنایی با او در عرض چهار روز توانستم مخ اش را بزنم و سپس کس اش را.
خلاصه او را به خانه آوردم. و شروع ماجرا بین من و او:
بعد از صحبت های معمول ،آهسته گفتم:"لخت شوید الهام" البته در این چهار روز کاملأ او را آماده کرده بودم.(نگویید که چقدر به سادگی خودش را وا داد و تو گفتی لخت شو، آن هم لخت شد). خیلی روی مخ اش کار کردم.بماند چون مقدمه طولانی می شد نیاز به ذکر نبود.
از روی کاناپه بلند شد.چشم در چشم به من نگاه میکرد و بعد،بی هیچ حرفی آرام دکمه ی شلوارش را باز کرد.پای راست اش را از توی شلوار بیرون اورد،شلوار را از پای چپ خلاص کرد و ان را روی یک صندلی گذاشت.حالا مانتو به تن داشت.بعد مانتو را بیرون آورد و کنار شلوار انداخت.
گفت:"نگاه نکنید."
گفتم:" می خواهم ببینم."
نه؛ وقتی که لباس هایم را بیرون می آورم نه.
نزدیکش رفتم.پهلوهایش را گرفتم و دست هایم را به طرف کونش لغزاندم. صورتش را پیش اورد،لب هایش به خاطرعادت دیرین بوسه،کمی از هم باز شده بودند.اما من نمی خواستم ببوسمش،بیشتر می خواستم مدتی طولانی نگاهش کنم؛ تا آنجا که ممکن باشد طولانی.
چند قدم عقب آمدم تا کتم را بیرون بیاورم و در عین حال تکرار کردم:"لخت شوید الهام."
گفت:"این جا زیادی روشن است."
گفتم:"همین طور باید باشد" و کتم را روی دسته صندلی گذاشتم.
تاپ اش را بیرون اورد و آن را روی شلوار و مانتو انداخت. جوراب هایش را یکی بعد از دیگری در آورد؛پرت شان نکرد بلکه به طرف صندلی رفت تا آن ها را با دقت،آن جا بگذارد.بعد،سینه اش را جلو داد و دست هایش را پشت کتفش برد.چند ثانیه گذشت تا این که شانه ها،هم زمان با حرکت سوتین که بر سطح سینه ها سر میخورد،فرو افتادند.سینه ها بین شانه و بازو فشرده شده بودند و حجیم،توپر،رنگ پریده و مسلمأ کمی سنگینتر،گلوله شده بودند.
برای آخرین بار به او گفتم:"لخت شوید الهام."چشم در چشم من دوخت،بعد شورتش را بیرون اورد که سفت به تنش چسبیده بود و کنار جوراب ها و مانتو انداخت.حالا لخت مادرزاد بود.
کوچک ترین جزئیات این صحنه را با دقت حفظ میکردم،دوست نداشتم با یک زن به لذتی عجولانه برسم.دلم می خواست بر دنیایی خصوصی،بیگانه و کاملأ مشخص چیره شوم و باید تنها در یک بعدازظهر بر آن چیره می شدم؛در جریان تنها یک عشق بازی که در آن من نه تنها می بایست کسی باشم که خود را به دست لذت می سپارد،بلکه کسی که فراری را زیر نظر دارد و باید کاملا مواظب باشد.
تا آن زمان تنها از طریق نگاه بر الهام چیره شده بودم و حالا کمی از او فاصله گرفتم.در حالی که او برعکس،گرمای تماس را می خواست تا تنش را که در معرض سردی نگاه بود،بپوشاند.حتی در فاصله ی این چند قدم،رطوبت دهان و بی صبری شهوتناک زبانش را احساس می کردم.یک ثانیه دیگر،دو ثانیه دیگر،و من به او چسبیدم. بین دو صندلی ای که لباس هایمان روی آن ها بود،وسط اتاق،سرپا،هم دیگر را تنگ در آغوش گرفتیم.
زمزمه میکرد:"رامین،رامین،رامین..." او را به سمت کاناپه بردم.خواباندمش.
می گفت:"بیا،بیا نزدیک من! نزدیک نزدیک..."
ابتدا با بوسه های کوچکی بر پیشانی اش شروع کردم و سپس رفته رفته بوسه های شدیدی بر گونه ها و گوشه لب اش می زدم. به گونه ای که صورتش سرخ شده بود. لب خود را روی لب های داغ و نرم و شیرین او گذاشتم و از هم لب گرفتیم. همزمان هم بینی های ما به هم چسبیده بودند و نفس های مطبوع و داغش را روی صورتم حس می کردم. زبانش را به داخل دهانم هدایت کرد و من نیز آن را مکیدم. به او گفتم"بلند شو"و خودم روی کاناپه نشستم و با دو دستم محکم گردنش را گرفتم و دهانش را به سمت کیرم آوردم. زبانش را بیرون آورد و سر کیرم را نوازش کرد،احساسی شبیه قلقلک به من دست داد و یکدفعه کیرم را گذاشت در دهانش و ساک میزد. چه حس خوبی بود. بعد از مدتی نتوانستم دوام بیاورم، به او اعلام کردم آتشفشان در حال فوران است. فوری خود را عقب کشید و با دستان فوق العاده نرم و گرمش شروع کرد به بالا وپایین کردن روی کیرم. آتشفشان فوران کرد و گدازه های آن بر روی صورتش پاشید. صورتش را شست و آمد.به محض آمدنش او را هل دادم به سمت کاناپه.به ترتیب از گردن و سینه و شکم اش بوسیدم و مکیدم تا رسیدم به بهشت(کس). کس اش را بوسیدم و لیسیدم و خوردم و هم زمان با نوک انگشتانم کلیتوریس اش را تحریک می کردم. یک دفعه پاشدم. گفت"چی شد؟" چیزی نگفتم. رفتم به سمت یخچال و یک بطری ودکا اوردم.باز کردم و ذره ذره می ریختم روی کس اش به شدت هر چه تمام می مکیدم و هم ودکا و هم کس اش را می نوشیدم و می خوردم.از شدت لذت،بدنش حرکاتی موج مانند به خود گرفته بود و بدنش را بالا و پایین می آورد.بعد از مدتی ریتم نفس اش شدیدتر شد و احساس کردم بدن اش منقبض شد و مقدار کمی آب لزج از کس اش خارج شد. با دستمال کاغذی آن را پاک کردم.
مدتی صبر کردم تا حالش سر جا آید.همان طوری که روی کاناپه دراز کشیده بود و پاهایش را از هم باز کرده بود دوباره کمی کلیتوریس اش را مالیدم تا دوباره حشری شود.کاندوم را از کشو در آوردم، جلد آن را باز کردم و سر کیرم کشیدم.کاندومی با طعم پرتقالی و به رنگ قرمز، با خال های ریز،که کیرم را قرمز نشان می داد. کیرم را می مالیدم به لب های کس اش.کیرم را مانند مدادی در دستم گرفتم
و شروع کردم به کشیدن اشکال هندسی مانند دایره،مثلث، و مربع و... فریاد زد زود باش،خواهش میکنم. کیرم را گرفتم جلوی ورودی بهشت ولی داخل نمیفرستادم.طاقت نیاورد و خودش را کمی کشید به سمت من و سر کیرم رفت و من نیز بقیه را فرستادم.فقط کسانی که کس تنگ کرده اند ،می توانند احساس کنند که آن زمان چه حسی داشتم."از دست و زبان که برآید *که از عهده ی وصف اش به در آید."به هر حال کس اش تنگ،داغ،و لزج بود.واقعأ کس اش بهشت بود،چون در آسمان ها سیر میکردم . همزمان که کس اش را میکردم و کیرم را عقب جلو می فرستادم سرش را به راست چرخاندم و بعد به چپ؛چند بار پشت سرهم؛و بعد این حرکت به سیلی تبدیل شد،و یک سیلی دیگر،و سیلی سوم.الهام شروع کرد به هق هق،به فریاد کشیدن،اما نه از درد،او از لذت فریاد میکشید.چانه اش را به طرف من بلد کرده بود ومن می زدمش،می زدمش، میزدمش.بعد دیدم که فقط چانه نبود بلکه سینه که به طرف من بلند می شد،و من خوابیده بر رویش بازوها،پهلوها،سینه هایش و ... را زدم. دو تا پاهای او را بلند کردم و با ضربه های محکمی به کونش می زدم و از صدای آن لذت می بردم. خودم را روی او، بیشتر خم کردم و به صورتش نزدیک شدم.دوباره نفس های داغ اش را روی صورتم احساس کردم و با تکانی مختصر، ارضا شد ومن با دیدن این صحنه در حالی که کیرم داخل کس اش بود آبم را ریختم توی کاندوم.کیرم را در آوردم.کاندوم را در آوردم و توی دستمال کاغذی گذاشتم و پرت کردم به کناری.
سپس الهام روی شکم در عرض کاناپه،خسته و ازپا درآمده خوابید.جای قرمز ضربه ها کون اش را راه راه کرده بود.بلند شدم و اتاق را تلوتلو خوران پیمودم.در حمام را باز کردم،شیر را چرخاندم و صورتم،دست ها و تمام بدنم را با آب سرد شستم.سرم را بلند کردم و خودم را در آینه دیدم؛صورتم می خندید.وقتی خودم را در این حالت غافلگیر کردم،لبخند به نظرم مضحک آمد و زدم زیر خنده.بعد،خودم را خشک کردم و روی لبه ی وان نشستم.
بعد به اتاق برگشتم.
الهام دیگر روی شکم نبود،به پهلو دراز کشیده بود و به من نگاه می کرد.گفت:"عزیزم بیا پیش من."بی اعتنا به دعوتش به طرف صندلی ای که لباس هایم رویش بود رفتم تا آنها را بپوشم.
الهام با خواهش گفت:"لباس نپوش..."و دستش را به طرفم دراز کرد و تکرار کرد:"بیا،بیا!"و صورتم را با بوسه های تبدارش پر کرد.بعد گفت:"من دیوانه ی عشق ام."به میز کوچک اشاره کرد و بطری ودکای ناتمام را نشانم داد:"خب،برایم مشروب بریز!"
یک لیوان برایش ریختم.
با سرعتی عجیب سرحال آمد.ناگهان به بچه ای تبدیل شد، می خواست لذت ببرد،شاد باشد و خوشبختی اش را نشان دهد.مسلمأ با عریانی خود احساس راحتی میکرد و خود را خیلی آزاد و طبیعی می یافت.به من گفت که تا حالا چنین تجربه ای نداشته است.شروع کرد به قسم خوردن که در عشق، هیچ وقت دروغ نمی گوید و من هیچ دلیلی برای باور نکردن حرف هایش ندارم.افکارش را شرح می داد و میگفت که همه چیز را از قبل حس کرده بوده،که از همان اولین دیدارمان همه چیز را پیش بینی کرده بوده،که بدن،شم خودش را دارد و اشتباه نمیکند، که مسلمأ او مجذوب قیافه و تیپ و دیوانگی من شده بوده.
به او اعتراض کردم که وقتی از عشق بازی مان به عنوان تجربه ای حرف می زند که فقط یک بار در زندگی رخ میدهد،مطمئنأ اغراق می کند.آیا با شوهر سابق اش،تجربه ی عشق بازی عالی ای را نداشته است؟این کلمات،الهام را به تفکری جدی فرو برد.دست آخر خیلی آهسته گفت:"بله."
بی شک او تصور می کرد هیجان عشق بازی ای که تازه تجربه کرده،به صداقتی مهیج وادارش میکند.تکرار کرد:"بله." یک لیوان دیگر نوشید و بعد شرح داد که قوی ترین تجربه ها دقیقأ قابل مقایسه با همدیگر نیستند.برای یک زن،دوست داشتن در بیست سالگی و دوست داشتن در سی سالگی دو چیز کاملأ متفاوت است،نه فقط از دیدگاه روانی بلکه فیزیکی. اوگفت که تنها دو بار در زندگی اش مجذوب خشونتی چنین بی قید و شرط شده است؛توسط شوهر سابق اش و توسط من.
سه سال بود که از شوهرش جدا شده بود.به خاطر دختر کوچکشان تحمل کرده بود ولی جانش به لب رسیده بود و به ناچار جدایی را برگزید.
الهام مست تر و خوشحال تر از پیش می شد.نمی دانست چگونه احساس خوشبختی اش را نشان دهد.یک دفعه به سرش زد که ماهواره را روشن کند.موسیقی شاد ایرانی از آن پخش میشد.الهام سرپا ایستاد.چشم هایش می درخشیدند.ناشیانه شروع کرد به انجام حرکاتی موزون.زد زیر خنده.می دانی هیچ وقت این طوری نرقصیده ام.با صدای بلند خندید و آمد مرا تنگ در آغوش گرفت.می خواست من برقصانمش.از امتناعم عصبانی شد.برای اینکه دلش را نشکنم شروع کردم به رقصیدن.یواش یواش خودم هم خوشم امد.هر دو مثل دیوانه ها می خندیدیم واحساس سبکی می کردیم. متوجه شد که من لباس هایم را پوشیده ام و او نپوشیده است؛خندید.این موضوع به نظرش جالب و غیرعادی می رسید.
پرسید:"ساعت چند است؟"
جواب دادم:"شش و نیم."
مچ دست چپم را،همان جا که ساعتم را میبندم چنگ زد و فریاد کشید:"دروغگو!ساعت یک ربع به شش است!می خواهی خودت را از دست من خلاص کنی!" به رسم خود سوتین و شرت او را به یادگاری برای خود برداشتم. چیزی نگفت.همیشه بعد از سکس با زن ها و دختر ها این کار را می کنم. چمدانم تقریبا پر شده است از انواع و اقسام شرت ها و سوتین های گوناگون و رنگارنگ. هر کدام از آنها برایم تداعی کننده خاطرات شیرینی هستند.
می خواست به او قول بدهم که واقعا هم دیگر را خیلی زودتر خواهیم دید. با علامت سر قبول کردم. برایش کافی نبود،خواست با حرف بگویم که ما همدیگر را بارها این جا و آنجا خواهیم دید.
لباس پوشیدنش را خیلی طول داد.چند دقیقه قبل از ساعت هفت بدون خداحافظی رفت.زن عجیبی بود.فکر کنم او نیز مانند من از لحاظ روانی نامتعادل بود،این را می شد از اخلاق و رفتارهای عجیب او فهمید.

دوستان شهوانی، امیدوارم لذت برده باشید.

در ضمن دوستان،در زیر داستان ها به نویسندگان فحش ندهیم.فحش نمایانگر شخصیت خانوادگی افراد است. فقط انتقاد سازنده داشته باشیم. نویسندگان چند ساعت فقط صرف میکند،لااقل اگر آنها را تشویق نکنیم،از نوشتن دلسرد نکنیم.
     
  
مرد

 
عاشقیت نوشین و نگار

من چند ماهی است با این سایت آشنا شده ام داستانهای سکسی آن به نظر من بیشتر تخیلی است بخصوص درمورد سکس خانمها چون مازنها می فهمیم کدام داستان ساختگی است بنابراین آقایانی که درمورد ما واحساسات سکسیمان مینویسید ...این داستان واقعی از سکس زنان را بخوانید اسم من نوشین است 27 ساله ام چهار سال پیش بعد از دوسال دوستی با دوست پسرم ازدواج کردم ماعاشق هم بودیم ولی خانواده ام باازدواج ما مخالف بودند به هرحال بعدازازدواج یواش یواش متوجه شدم شوهرم عادت دارد به هرچه که میخواهد میرسد وخیلی زودهم دلش را میزند مدتها صبر کردم شاید دست از کارهایش برداردولی او روز به روز بدتر میشدوچون خانواده ام راضی به ازدواج مانبودند به هیچ کسی چیزی نمیگفتم ولی علنن میدیدم که جذابیتم رابرای شوهرم بعد ازیک سال ازدست داده ام شوهرم جلوی من بازنان دیگرشوخی های زشت میکرد وحتی متوجه شدم درمحل کارش نیز با سکرترش روابطی دارد.

این مسائل ادامه داشت وسعی من برای برگرداندن شوهرم به زندگی مشترک بی فایده بود بعدازدوسال خون دلخوردن منشی شوهرم حامله شد دیگر تحمل این وضع برایم غیرقابل تحمل بود باکلی دوندگی ازشوهرم طلاق گرفتم ومهریه ام رانیز تاآخرین سکه گرفتم به خاطر اینکه باری بردوش خانواده ام نباشم آپارتمان یک خوابه ولی بسیار شیکی خریدم وبه تنهایی شروع به زندگی کردم ازصبح تاشب در آرایشگاه کارمیکردم وشب خسته به خانه برمیگشتم وحتی فرصت فکر کردن به سکس رانداشتم آنقدر به خاطر رفتارهای شوهرم ناراخت بودم وغرورم شکسته بود که تصمیم گرفتم دیگر به هیچ مردی اعتماد نکنم نزدیک یک سال به تنهایی زندگی کردم گاه گداری دلم میخواست مردی کنارم باشد ولی وقتی یاد شوهرم میافتادم پشیمان میشدم مردان زیادی سعی کردند وارد زندگیم شوند ولی به هیچ کدامشان جواب ندادم ...تااینکه یک روز یک زن جوان وبسیارزیبا برای کار به آرایشگاه امد اسمش نگاربود یواش یواش باهم دوست شدیم وبرایم گفت که شوهرش معتاد بوده واوهم طلاق گرفته بود چون درد مشترکی داشتیم باهم دوست شدیم تااینکه چند روزی ارایشگاه تعطیل بودحوصله ام سررفته بود به نگار تلفن زدم وخواستم به منزل من بیاید وشب پیش هم باشیم .

باهم شام خوردیم سیگار کشیدیم حرف زدیم درددل کردیم .خیلی هم به یاد شانسمان گریه کردم ...ساعت 4 صبح بود ازنگارخواستم توی اتاق خواب من بخوابد ومن توی هال ولی نگارگفت بهتر است هردوی ماروی تخت بخوابیم کنارش خوابیدم بعداز مدتها کنار کسی میخوابیدم گرمای بدنش مرامورمور میکرد نگارهم دقیقا احساس مراداشت دستم راروی صورتش گذاشتم وناخواگاه لبهای ما روی هم رفت باورکنید هیچ لذتی زیباتر وقشنگترازآن لحظه نبود. بعدازتقریبادوسال کسی رامیبوسیدم که بسیارخوشبو وزیباونرم بودماهیچ تجربه جنسی باهم نوع خود نداشتیم وهرچه میدانستیم ازفیلمهای پرنو بود ...روی نگاررفتم اونیز هیچ مقاومتی نکردچندین دقیقه فقط همدیگررا بوسیدیم نگار چشمهایش رابسته بود ودستهایش رادورگردن من انداخته بودبه سمت سینه هایش رفتم سوتینش رادرآوردم اوهم سوتین مرا بیرون آورد سینه های گرم ماروی هم مالیده میشد وهردوی مابشدت تحریک شده بودیم نوک سینه های همدیگررا میخوردیم ودستهایمان به نرمی بدن دیگری رانوازش میکرد حس بسیاردلچسبی بوددست نگار به سمت شورتم رفت ومن هم وقتی روی شورت نگار دست کشیدم خیس خیس بود شورتهایمان رادرآوردیم وبه صورت برعکس روی هم خوابیدیم هردوشروع کردیم به خوردن کس دیگری همیشه برایم تعچب آور بود که چرا مردان این کار را میکنندولی حالا میدیدم بسیار لذت بخش است کس نگار بسیارتمیز بود نگار بی حال شده بود ومن مشتاقانه کسش رامیخوردم وباانگشت به آرامی ان را می مالیدم یواش یواش نگار حشری میشدوبه خودش میپیچید ومن هم همین احساس را داشتم نگار دوانگشتش را توی کسش کرد ومن هم کسش رامیخوردم ...یاد میوه های مصنوعی افتادم که چندی قبل خریده بودم توی میوه ها موزی بود که همان روز وقتی انرا خریدم یاد کیر مردها افتاده بودم موزراازتوی سبدبرداشتم کمی چرب کردم وبه ارامی وارد کس نگار کردم نگار انقدر لذت برد که شروع کرد به حرکت دادن خودش وناله های بسیار تحریک کننده ای از دهانش خارج میشد ونوک سینه هایش را فشارمیداد موزمصنوعی مثل یک کیر مصنوعی بود نگار پاهایش را بازکرده بود ومن بایک دست موز رادرکسش فرو میکردم وبادست دیگر بالای کسش رامیمالیدم تااینکه بعدازنیم ساعت نگار ارضا شد وبی حال افتاد پاهایش رابازکردم ودوباره کسش راخوردم وباانگشت به آرامی باسوراخ کونش بازی کردم نگار بالبخندی گفت حالا نوبت توهست خوابیدم واوموز مصنوعی راوارد کس من کرد درد زیادی داشت ولی بسیار لذت بخش بود...ومن نیز ارضا شدم هردو توی بغل هم خوابیدم ...ساعت سه ظهر ازخواب بیدار شدیم باورمان نمی شددیشب چه کار کرده ایم ولی هیچ کداممان پشیمان نبودیم به حمام رفتیم وقتی بیرون آمدیم دوباره توی بغل هم گم شدیم هیچ خجالت ازهم نکشیدیم هرکاری که ارضایمان میکرد وبرایمان لذت بیشتری داشت به هم میگفتیم کاری که هیچ وقت به شوهرهایمان نگفته بودیم باانگشت انقدر کس نگار را مالیدم تا دوباره ارضا شد وقتی رفت دلم بشدت برایش تنگ شد فردا از نگار خواستم با من زندگی کند و الان تقریبا یک سال است باهم هستیم نه دعوایمان شده نه به هم خیانت میکنیم وازسکس باهم بسیار لذت میبریم مدتی پیش هم درسفری به ترکیه چند وسیله برای روابط جنسی مان مثل دیلدو وکیر مصنوعی خریدیم وزندگی خوبی داریم وقصد داریم به خارج کشور برویم ودرانجا باهم ازدواج کنیم چون هردو مااحساساتمان یکی است وذر روابط جنسی هم تاهردوارضا نشویم تمامش نمیکنیم برخلاف مردها که وقتی خودشان ارضا شدند بی خیال زنها میشوند ماعاشق هم هستیم ودیگر نمیخواهیم هیچ مردی راوارد زندگیمان کنیم وهردواحساس خوشبختی میکنیم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
گاییدن سیما خانم

من ناصرم میخوام از سکس با یه زن شوهر دار به اسم سیما بگم تو یکی از شهرستانها اتفاق افتد
سیما فامیل زنم بود وگاهی خونه ما میومد شوهرش 22 سال ازش بزرگتر بود معلوم بود خوب ارضاش نمیکنه بنابرین خیلی پا میداد مرتب به من نخ میداد
شوهرش پلیس بود یه روز که شوهرش رفته بود ماموریت زنگ زد من به خونه شون رفتم
بچه هاشو فرستاده بود خونه مامانش
تارفتم تو از شدت شهوت منو بغل کرد وشروع کرد به گاز گرفتن ولیسیدن وبوسیدن من ومالیدن کیرم از رو لباس
منم حسابی حشری شده بودم
حدود نیم ساعت بدون اینکه لختش کنم سینه وکوس وکونش رو مالوندم واز لباش بوسه گرفتم بعد گفتم سیما باید کنار آینه سکس کنیم تا بیشتر لذت ببریم قبول کرد ورفتیم تو اتاق خواب که آینه داشت
جلو آینه شروع کردم به لخت کردنش
اول شلوارشو بعد پیراهن
اما سوتین وشورتشو که ست وقرمز وتوری بودن نگهداشتم معلوم بود واسه حشری کردن من لباس زیرشو سکسی پوشیده بود واین صحنه دیدن شورت فرمز وسوتین قرمز وتوری منو دیوونه کرد
اونم سریع دست کرد تو شلواورم وکیرمو تو دستش گرفت
من سینه شو از رو سوتین واون کیرمو مالش میداد
بعد از اینکه من کامل لخت شدم سوتینشو کندم وشورع کردم به خوردن سینه هاش
سینه های بزرگی داشت چون سه تا بچه شیر داده بود بدنش متوسط ومایل به چاق وکاملا سفید وقد متوسط وقیافه ای شهوتی داشت
ولی شورتشو نکندم بعد خوابوندمش وکیرمو گذاشتم بین پستوناش وشروع کردم به گاییدن پستوناش
اونم با انگشت کونم رو تحریک میکرد چون بااین کار کیرم بیشتر سفت میشد
داشت آبم میومد ولی چون حیفم میومد نریزم تو کوسش بنابراین پاهاشو باز کردم واز لای شورت قرمزش کیرم تا دسته هل دلدم تو کوسش
کوسش حسابی خیس بود شورتش از آب کوسش کاملا خیس بود واز کوس زیبا وتراسیده اش بخار گرما بلند میشد
از ته دل آهی کشید وگفت تا الآن کیری به این بزرگی تجربه نکرده ام وگفت این کوس بیچاره من خیلی به کیر کلفتت نیاز داره
خلاصه یه حال اساسی به کوسش دادم کوسش یه کم گشاد بود چون سه تا زایمان کرده بود
بعد از 5 دقیقه تلمبه زدن آبم رو ریختم تو کوسش اگرچه کوسش داغ داغ بود ومثل تنور میموند اما آب کیرم مثل آتشی بود که تنو کوس سیما رو شعله ور ساخت ویهو از خود بیخود شد وکیرمو محکم با کوسش چلوند وآخرین قطره منی رو تو کوسش خالی کرد
ولی او هنوز سیر نشده بود میخواست بیشتر بکنمش میگفت کوسم خیلی میخاره ودرمان خارش کوسم کیر تو هستش
بنابراین شروع کرد به لیسیدن خایه وکیرم
میخواست هر چه زودتر راست کنم وکوس وکون خارشدارش رو رو بگام
بعد نیم ساعت ساک زدن سیما از کیرمن ولیسیدن من از کوس وپستون سیما دوباره کیر بنده قوت گرفت وسیخ شد
میخوستم از عقب بکنمش اصرار کرد تو کوسش بذارم منم ناچار شدم از کوس بکنمش شروع کردم به گاییدن کوس سیما از جلو بعد 10 دقیقه برگردوندمش واز عقب تو کوسش گذاشتم از عقب کوس سیما بیشتر آدم رو تحریک میکرد وظاهر شهوانی تری داشت وشروع کردم به گاییدن کوس سیما از عقب
اینجوری کوس گشاد تنگتر میشه ودو طرف بیشتر لذت بردیم بعد 10 دقیقه کیرمو از کوسش در آوردم وگفتم تا کونت رو نگام راضی نمیشم قبول کرد وبا زحمت زیاد وباکمک انگشتم کونش رو آماده کردم و کیرمو تا دسته تو کونش کرد که تنگ بود واون درد ولذت داشت ومن صرفا لذت میبردم اولش شروع کردن به حرفهای رکیک به من زدن بنظر میرسید هم داره درد میکشه وهم لذت میبره
کم کم دیدم از گاییدن کونش داره بیشتر لذت میبره وگایش کون سیما 10 دقیقه طول کشید چون بار دوم سکسم بود دیر آبم میود
پس مجبور شدم دوباره کیرمو از کونش در بیارم و تو کوسش بذارم چون میترسیدم کونش جر بخوره حدود 15 دقیقه مجددا کوسش رو گاییدم و ودر نهایت آبم رو مجدد تو کوسش خالی کردم چون لوله هاشو بسته بود من از این نظر مشکل نداشتم
بعد سکس دوم بازو ولکن نبود بنابرین باهم رفتیم حموم و2 ساعت تو وان حومو تو بغل هم بودیم من داشتم پستون وکوسش رو میمالوندم واون همه این مدت کیرم رو تو دستش گرفته بود ومیمالوند ومیگفت این کیر مال خودمه ونمیذارم بره تو کوس هیچ زنی وفقط باید تو کوس من بره ودر اثر تحرکات شدید حسی وکلامی سیما بود که دوباره کیرم قوت گرفت وهمونجا یه ساعت دیگه کوس وکونش رو جردادم تا اینکه بالاخره پس چند بار ارگاسم از من راضی شده وولم کرد
اون روز من خونه رفتم سکس من وسیما بار ها تکرار شد حدو 10 سال ادامه داشت تا اینکه اون به یه شهر دیگه رفت ودیگه ازش خبر ندارم
     
  
مرد

 
من و فرنوش در باغ

سلام بچه ها من بهروزم 19 سالمه من کلا غلط املایی زیاد دارم اینم تنها سکس فراموش نشدنیمه که میخوام براتون بگم من خیلی وقته میام شهوانی اما تا حالا خاطرمو ننوشتم اما دوست دارم براتون بنویسم و خواهشی که دارم فوحش ندین چون برای نویسنده خیلی زده حاله خیلی وقت میزاره خوب!
سرتونو درد نیارم!
من خیلی تو یاهو اینا میرم یه روز که داشتم چرخ میزدم به یکی پی ام دادم و با هم حرف زدیم در ضمن بگم من ترکیه هستم .
گفتم مشخصاتتو بده اونم داد فرنوش 22 کرمان من اولش فکر نمیکردم دوست بشه به خاطر همین خودمو سبک نکردم پیشنهاد بدم دیگه بهش گفتم مغازم کجا و اینا بابامو شناخت هر چی بهش گفتم نگفت بعد از 2 هفته گفت من توی دفتر هواپیماییم بابات از من بلیط میگیره و و و ............
دیگه با هم خوب شدیما موقع خداحافظی زنگ میزد بهم و بوس میدادیمو اینا دیگه میدونستم خودشم میخواد 1 روز بهم گفت بهروز میخوام یه چیزیرو بهت بگم اما در موردم فکر بد نکنی گفتم نه بگو اونم گفت من با یه پسری دوست بودو 2 سال پیش بهم گفته بیا باغ منم رفتم و به زور بهم تجاوز کرد و پردمو زده منم تو کونم عروسی بود که اخ جون یه کسی افتادیم دیگه من یه کاری کرمان داشتم یه بلیط گرفتمو رفتم تهران بعدش رفتم کرمان دیگه 1 شب زنگ زد گفت من نزدیکای خونتونم میخوام ببینمت منم ماشینو برداشتم رفتم دیدم سر کوچمونه اخه بهش گفته بودم خونمون کجاس دیگه رفتیم صحبت کردیم برای بار اول همدیگرو دیدیم اما میخواستم ازش لب بگیرم اما گفتم بزار بیشتر تشنه تر شه قرار گذاشتیم برای فردا که بریم باغمون بابام گفت فردا از صبح تا شب کارگر اونجاس خونه هم که نمیشد بری چون مامانم با بابام بود من با بابام راحتم به بابام گفتم یه باغ جور کن چون فردا 5شنبه بود همه میخواستن برن باغ دیگه زنگ زدم پسر عمه مامانم بهش گفتم گفت مشکلی نداره منم زنگ زدم به بابام گفتم که من میخوام با دوستم برم باغ امیر اینا گفت باشه اونجا خوبه اما ماشین نمیتونم بهت بدم گفتم باشه با اژانس میرم دیگه تموم شد تلفنمون که منم به فرنوش زنگ زدم گفتم یه اژانس بگیر بیا در خونمو گفت باشه بعدش امد من پول نداشتم رفتم در مغازه پول برداشتم دیگه امیر زنگ زد گفت من کاری ندارم با اژانس خوب نیس بریین من میرسونمتون منم گفتم باشه دیگه قرار گذاشتیم رفتم یه بسته کاندوم گرفتمو رفتیم سوار ماشین شدیم رفتیم تو باغ امیرم امد تو باغ که بهمون بگه چی کار کنیم کنتور اب امیر اینا قطع بود گفت باید برید اب بخرید فرنوش هم همش میگفت بگو بره چرا نمیره رفتیم اب خریدیمو امیر رفت من امدم تو حال اما خیلی سرد بود دیگه چاره ای نبود ذغال گزاشتم برای قلیون دیگه شهوتم بالا زده بود رفتم کنار فرنوش نشستمو دستاشو گرفتم و گفتم لب میخوام اونم بهم داد نزدیکه 5 دقیقه داشتیم لب میگرفتیم طوری لب میداد که لبام زخم میشد منم دیگه گفتم پاشو که لباساتو در بیارم من ماله اونو در اوردم اونم ماله من و من شروع کردم سینه هاشو خوردن بگم که هیکل فرنوش بد نیس سایز سینش 85 یه کمم تپله دیگه من گفتم برام ساک بزن گفت من بدم میاد اما چون تویی 1 دقیقه برات میزنم گفتم باشه تا زد گفتم ابم داره میاد چون خیلی شهوتی بودم که ابمو ریختم تو دستمال کاغذی دیگه تا یه اهنگ گذاشتیم یه کم رقصیدیم یه قلیون کشیدیم کیرمون اماده بود یه بیحسی زدم کاندومم زدیم و خوابوندیمش هی تلمبه میزدیم بعد توی این 10 مین 2 بار ارضا شد چون کسش خیلی خیس بود بعدش ملافه ای که زیرمون بود یه کم خونی شده بود که ملافه رو بر عکس کردیم بعدش دست کردم تو کسش کردم تو دهنش هی مک میزد نمیدونید چه حالی میداد همش میگفت محکم محکم اه اه اه دیگه منم داشتم ارضا میشدم گفتم بریزم رو شکمت گفت بریز سریع کاندمو در اوردم ریختم رو شکمش و با شرتش پاک کرد اما هر کاری کردم بزاره از پشت نزاشت نمیدونید چه کونه تپلی داره وای... دیگه زنگ زدم پسر داییم گفتم 3 تا نهار بگیرو بیا اونم تا فهمید جریانه کسه سریع امد اما من میدونستم فرنوش اهلش نیس با منم که سکس کرد سر دوستیمون بود دیگه به علی پسر داییم گفتم اصلا ضایع بازی در نمیاری گفت باشه امد یه کم مسخره بازی در اورد بعدش نهارو خوردیمو گفت بریم منم به علی گفتم 10 دقیقه بیرون صبر کن من میام کسافت رفته بود از کانال کلر حرفامونو گوش میداد دوباره لباساشو در اورد یه حاله توپی کریم که دیدم از تو کاناله کلر صدای زنگ تلفون میاد که فهمیدم علیه من به روی خودم نیووردم اما فرنوش فهمیده بو هر چی گفت فهمیدی گفتم نه دیگه لباساشو پوشید منم پوشیدم رفتیم و هنوز که هنوزه با همیم اما من به خاطر کارم فعلا ترکیه ام .
بچه ها چند تا چیز میخوام بهتون بگم 1 ممنونم که خاطرمو خوندین به جون عزیز ترین کسم واقعیت داشت 2اگر هر موقع میرید برای سکس یا اگر عاشقید تا موقع خاستگاری کسی نفهمه برای سکس هم کسی نفهمه چون من ضربه بدی از پسر داییم خوردم هم تو عشق هم توی سکس3 من غلط املایی زیاد دارم شما به خوبی خودتون ببخشید
اگر نظراتتون خوب باشه داستان های بیشتری از خودم و فرنوش میزارم دوستدار شما بهروز
     
  
مرد

 
سکس من و شیما

سلام به دوستان عزیزی که همه از جنس هم هستیم
ادمایی که از بالا و پایین شهر و از جاهای مختلف دنیا با سواد و بی سواد پولدار و بی پول
با کلاس و بی کلاس فرقی نمیکنه ما همه حشری و داغ هستیم واین عار نیست
لطف خداست که امیدوارم درست هدایتش کنیم
و سمت کارهای پستی که تو همه جای دنیا زشت و وقیحه نریم و دوری کنیم
این افتخار نیست که کسی مادرش رو یا زن شوهر دار رو بکنه....
من ورزشکار هستم و 2سالی بود خارج از ایران بوذم
پسر داغی هستم و خیلی ابم دیر میاد اونقدر که دکتر هم رفتم
که گفت از گرمی جات دوری کن
تازه اومده بودم و دوست دختری نداشتم تا اینکه یه روز یکی از دوستام
گفت بریم دور دور اخه تو اکثر محله ها و کلان ایران این روزا تنها سرگرمی دور زدن با ماشینه
و محله ما نیاوران اوج این کاره البته من خودم بچه اقدسیه هستم
وقتی وارد دور دور شدیم خیلی شلوغ بود و ماهم شرو ع کردیم دور زدن تا اینکه تو یکی از دورا یه دختره اومد کنارمون ماشینش 206 بود و خیلی خوشگل بود به دوستم گفتم کنارش برو میخام مخشو بزنم
.....................................ما با هم اشنا شدیم هنوز خونه نرفته بودیم که زنگ زد......
شیما خیلی درسخون بود چرا که پدرو مادرش هردو استاد دانشگاه بودن و خودشم فوق لیسانس بود
واسه همین دوستم گفت این دختر پاستوریزست ولش کن به درد سکس نمیخوره
اما من باهاش ادامه دادم تا اینکه هنوز 3روز از دوستیمون نگذشته بود که گفت مامان و بابام رفتن مسافرت و چند روزی نیستن
منم گفتم عزیزم غصه نخور من میام پیشت و دیدم عکس العملی انجام نداد
و این خودش خبر خوبی بود برام......
شبش باهم رفتیم یه ابمیوه ای خوردیم و رسوندمش خونشون بالای بولوار اوشان بود و به ما نزدیک بودخواست که پیاده بشه لب گرفتم ازش و اونم خیلی غیر طبیعی داغ شد همونجا فهمیدم حشریه
چون دخترا هرچه قدر حشری باشن کنترلشون رو خودشون بیشتر از ما پسرهاست
ما 10 دقیقه لب گرفتیم و اون داشت دیوونه میشد
بچه های تهران میدونن بالای بولوار اوشان چه جاییه
کاملان خلوت که 10دقیقه لب گرفتن توو ماشین چیز غیر عادی نیست
خلاصه شیما رفت خونه........
ساعتهای نه و نیم بود که اس ام اس اومد شیما بود
زده بود کثافت حالمو بد کردی
من جواب دادم خوب عزیزم حالتو خوب میکنم گفت چه جوری گفتم ماساجت میدم
لیست میزنم همینجوری پیش میرفتم که نفس نفس اقتادو گفت بسه
گفتم عزیزم بیام پیشت مخالفت کرد و من سعی میکردم قانعش کنم خلاصه
...............ساعتهای 11.30 اینا بود که تو خونشون بودم وااااااااااای
.......از تعارفها و پذیرایی بگذریم......
من تو اتاق خوابه شیما بودم.....
با خودم سی دی انیگما رو برده بودم انیگما یکی از اههنگ سازهای بزرگه دنیاست
که اهنگ هاش روحانی و سکسیه و ادم رو بیشتر سکسی میکنه
شیما هم اتاق رو کم نور کرده بود و شمع روشن کرده بود
لباسی کاملان سکسی یه تاپه مشکیه باز و یه دامنه قهوه ایه با چاکه باز
صندله مشکی ناخون هایه پاش بلند به رنگه صورتیه جیغ ناخونهایه دستشم این رنگی بود
موهاش بلند و مشکی رنگ
شیما 24سالش بود برنزه سینه هاش 70 اما گرد و سفت کونش شبیه شکیرا بود
و مچه پاش هم کلفت من با خودم مشروب برده بودم و شروع کردیم خوردن کم کم گرممون شده بود
شروع کردیم لب گرفتن زبون بازی شروع کردم از انگشتای پاش خوردن شکمش
یواش یواش لباسامو دراورد منم لباساشو دراوردم من فقط شورت داشتم و اونم شورت و سوتینه قرمزهمینجور که رو کیرم نشسته بود و لب میگرفتم با دستم که پشتش بود سوتینش رو باز کردم سینه هاشو خوردم نوکشو گاز میگرفتم داشت دیوونه میشد شورتم رو دراورد منم اونو لخت کردم شروع کرد به ساک زدن اصلان باورم نمیشد عینه جنده ها ساک میزد و تفه خودش رو که رو کیرم میریخت دوباره میخورد داغه داغ بودم سرو تهش کرم همزمان به حالته 69 کسش رو میخوردم و اون کیر منو من کیرم 17سانته و قطرش 3 تا 4 برنزه باورش سخت بود که دختره 2استاده دانشگاه پدر و مادرش اینجوری ساک بزنه تا ته میکرد تو دهنش و هر از چند گاهی اوق میزد اون تخمام و خایه هامو بی نصیب نذاشت منم کسشو لیس میزدم و هر از چند گاهی ترشحاته کسش رو با دستم پاک میکردم
از روم بلند شد و کیرم با دست گرفت تو چشمام نگاه کردو گفت میخواااااام
طاق باز خوابید و من کیرم رو سرشو جا کردم و اون با دو دستش که کمرم رو گرفته بود منو رو خودش فشار میداد و پاهاش رو دوره کمرم قفل کرده بود و من تلمبه میزدم بعداز چند دقیقه این صدایه سکسه شیما بوود شلپ شووولووووپپپپپ اونایی که سکس کردن میفهمن من چی میگم شلپ شولوپ صدای کسه شیما بود و با گفتنه جوووووووون داری جرم میدی میخواااااااااااااااااااممممممم کثافت بکن خودشو تخلیه میکرد منم میگفتم جنده تو جنده منی جرت میدم جوابشو میدادم که با بالا رفتنه سرعته تلمبه زدنم یهو با گفتنه اااااااااااااااااااااااااااه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ااااااااااااااااااااااااااااییییییییییییییییییی
شیما ارضا شد...... بعداز 1ساعت و نیم اون 4بار ارضا شده بود و من هنوز ارضا نشده بودم
بعداز 20دقیقه استراحت و میک لاو دوباره شروع کردیم اما این بار تو استایله سگی کاملان وحشی کردمش جوری که فقط جیغ میزد و میگفت کسکش جرم دادی موهاشو از پشت گرفته بودم و
وحشیانه میکردمش و میزدم دره کونش واقعان داشت جر میخورد چون کسش علاوه بر صدایه
شلپ شووووولووووپ هراز چند گاهی که کیرم رو میکشیدم بیرون به علته جمع شدنه هوا صدایه گوز میداد کسش
بعداز 1ساعت کردنو گاییدنه شیما و 3بار ارضا شدنش منم ارضا شدم و ابم رو ریختم تو کسش چون خوده شیما میخواست و جالب بود ابه کیرم از کسش اویزون شده بود و وقتی دراوردم مقداری از ابه کیرم از کسش بیرون اومد
و شروع کرد ساک زدنه کیرم و با تخمام بازی کردن
بعداز یک ساعت استراحت و خوردنه میوه دوباره شروع کردیم اینبار شیما اومد روم و کیرم رو تو کسش جا داد و با بالا پایین کردن ارضا میشد این کارو هر 2طرف انجام داد یه بار روش به من بود یه بار هم پشتش و من هراز چند گاهی انگشتم رو تو سوراخه کونش میکردم
بعداز چند بار ارضا شدنه شیما بهش گفتم میخوام از کون بکنمت شیما مخالفت کرد اما چون خیلی بیشتراز من ارضا شده بود قانع شد
برام روغن زیتون اورد و من میمالیدم به سوراخه کونش و شیما ناله میکرد
بعداز کمی ساک زدن کیرم رو روغنی کردم گذاشتم دمه سوراخه شیما
اروم اروم میکردم توش و شیما صدایه ناله اش بیشتر میشد
واای خیلی تنگ بود کیرم تقریبان تا ته تو کونش بود و یواش یواش شروع به تلمبه
زدن کردم شیما جیغ میزد و با دستش که رو شکمم گذاشته بود جلویه سرعته تلمبه زدنم رو گرفته بود
اما من دیگه توجه نمیکردم و وحشیانه میکردمش و اونم کم کم عادت میکرد تا جایی که
یه جورایی داشت حال میکرد ما پسرها اکثرمون از کون که میکنیم زودتر ارضا میشیم
اما شاید باورتون نشه من 1ساعت شیما رو تو حالت هایه مختلف از کون کردم
شایدم بیشتر شیما جیغ میزد میگفت کثافت جرم دادی پاره ام کردی
کسکش ابتو بده اب میخوام و بالاخره من ارضا شدم و ابم رو کامل ریختم تو کونه خوشگله
و ژله ایه شیما اونقدر از کون کرده بودمش که وقتی کیرم رو کشیدم بیرون
واسه چند ثانیه سوراخه کونه شیما به اندازه قطره کیرم باز مونده بود ومن ابه کیرم رو تو کونش میدیدم
....
شیما تا چند روز به گفته خودش نمیتونست درست راه بره...

این داستانه من وشیما بود که باور نمیکردم اینقدر سکسی باشه
چه برسه وسط سکس از کلماتی مثله کسکش استفاده کنه
امیدوارو همتون سکسی باشید و سکسهایه خوبی داشته باشید
اما هیچوقت با دروغگویی و گول زدنه کسی باهاش سکس نکنید اگه ادم باشید و
انسانیت رو فراموش نکنید بهترین سکسها واستون فراهم میشه
واقعی بودنه داستانه منم به قضاوته شما دوستان
بهترین سکسها رو واستون ارزو دارم
     
  
مرد

 
آس دانشگاه رو من کردم

سلام به همگی دوستان شهوانی. میخوام یکی از خاطرات سال های تقریباً دور خودم رو واستون تعریف کنم. امیدوارم که خوشتون بیاد. اگرم نیومد ...
این داستان مربوط میشه به سال چهارم دانشگاه من تو ساری. اون زمان (هفت سال پیش) من 22 سالم بود. خیلی انرژی داشتم و مثل الان بگا رفته نبودم و خیلی هم تو کف بودم. دانشگاه ما یه دانشگاه نسبتاً کوچیک بود که تقریباً همه همدیگه رو میشناختن و اون زمونا خیلی میشنیدیم که مثلا فلانی تق فلان دختر رو زده یا ... مد هم بود که پسرایی که ترتیب یه دختر رو میدادن میومدن واسه دوستاشون از هنرنماییهاشون تعریف میکردن که بگن آره ما اینیم. خلاصه سهم من یکی فقط شده بود این که داستان این دوستان رو بشنوم و شب برم تو حموم خوابگاه آرش و کیارش رو بریزم تو چاه حموم. آخه من همیشه پسر خجالتی بودم و با اینکه هم تیپ و قیافم خوب بود هم درسم خوب بود و هم تو دانشگاه تو کانون فیلم فعالیت میکردم و با دخترای زیادی در ارتباط بودم، اما نمی تونستم از یه حدی به دخترا نزدیک تر بشم و همیشه تو یه چارچوب فرمال میموندم. حتی اگه دختری هم احتمالاً از من خوشش میومد به خاطر نحوه برخورد من بعد از یه مدتی می پرید.
خلاصه روزها میگذشت و همچنان دست به کیر مونده بودم من. نزدیکای آخر سال شده بود و من احساس میکردم یه جورایی دارم زیر سوال میرم. واسه همین که خودم رو حداقل به خودم ثابت کنم این فکر تو سرم قدرت گرفت که نکرده نباید از دانشگاه فارغ التحصیل بشم. وقتی میدیدم هر ننه قمر آسمون جلی با دخترای تیکه میپره کونم بیشتر میسخوت. آخه اون زمان که سال های آخر خاتمی بود، فضای دانشگاهها خیلی بازتر از الان بود. بچه ها تو این کانون ها خیلی به هم گره میخوردن و ... قربونش برم کانون پشت کانون هم بود که از اونجای ننشون اختراع میکردن: کانون عکس، فیلم، موسیقی، تمدن ها و ... و کس شعر تر از همه کانون فضای سبز.
به خودم گفتم خوب من که هیچ کمی از این کس ننه ها ندارم خیلی هم سرترم. باید دست به کار بشم. تو کانون فیلم ما اون زمان یه دختری بود به اسم آذر (مستعار). بچه تهران بود. هم خوشگل و خوشتیپ بود هم خیلی مایه دار. خدا میدونه که با یاد همین آذر چه جق های شیرینی که نزدم. خیلی ها تو کفش بودن اما اون خیلی تک پر بود. دوره ای دوس پسر عوض میکرد. اما فقط با پسرای به قولی اسمی دانشگاه که بچه مایه بودن و ... می پرید. اون زمان این آذره تازه با یکی از پسرا به هم زده بود و همه پسرای دانشگاه مثل کفتار دور و برش میپلکیدن که بلکه مخ بزنن. تو خوابم نمیدیدم که این آذره بخواد یه روزی با من یه چایی تو تریا بخوره چه برسه به سکس. اما گفتم بادا باد. یه ترای میکنم یا میگه برو گم شو یا اینکه یه چیزی میشه خلاصه دیگه. البته ناگفته نماند من چون یه رابطه فرمال تو کانون با همه داشتم یه جورایی مورد اطمینان (کبریت بی خطر) بودم و واسه همین دخترایی که با من کار میکردن یه احترام خاصی واسم قایل بودن. شاید همین احترام کیری باعث شده بود که به خودم اجازه ندم از یه حدی جلوتر برم.
خلاصه فکر پیشنهاد دوستی و بعد از اون سکس با آذر تو سرم میچرخید و منتظر موقعیت بودم. چند باری هم موقعیت داشتم که باز کسخلی میکردم و از دست میدادم. یه روز عصر وسط هفته بود که ما تو تاریکخونه نمایش فیلم داشتیم. بچه ها اومدن و فیلم رو اکران کردیم و خیلی هم اون فیلم مورد استقبال قرار گرفت. بعد بچه ها رفتن و بچه های کانون موندن که کارا رو ردیف کنن و برن خونه. کارا تقریباً جمع شد و بچه ها تک تک خدافظی میکردن و میرفتن. چند نفری مونده بودیم که دیدم آذرم دارم وسایلشو برمیداره و از بچه ها خداحافظی میکنه. منم تا این صحنه رو دیدم سریع خودم جمع کردم و گفتم بچه ها منم دارم میرم یه کمی خستم. خلاصه همزمان با آذر کانون رو ترک کردیم و تو مسیر با هم شدیم.
سریع یه کسشری راجع به فیلم گفتم و یه کم بحث فنی فیلم کردیم و با هم از ساختمون اومدیم بیرون. عصر بود و حیاط دانشگاه سگ پر نمیزد. با خودم گفتم ببین از این موقعیت بهتر دیگه گیرت نمیاد. هر گهی میخوای بخوری همین الان باید بخوری، وگرنه فکر کردن رو از سرت بیرون کن که تو اینکاره نیستی. حیاط ما حیاط بزرگی بود و یه چند دقیقه ای طول میکشید تا از در بریم بیرون. دهنم داشت یه سری حرفای روتین میزد اما فکرم داشت آنالیز میکرد که چجوری شروع کنم. یه آن گفتم راستی با فلانی چرا بهم زدی؟ یه نگاهی بهم کرد و گفت آدم نبود کثافت و از این جور حرفا. هی گفت و گفت و گفت تا جایی که تو یه نقطه از حیاط ایستادیم و شروع کردیم به حرف زدن. باورم نمیشد که چرا داره این همه با جزئیات واسم تعریف میکنه. اما یه احساس خوبی بهم دست داد که داره این حرفارو به من میزنه. یه جایی رسید که دیدم داره از چشاش اشک میاد. منم احساساتی شدم و یه کم دلداریش دادم و با دو تا انگشتام اشکاشو پاک کردم. نه خودم باورم میشد که همچین کاری کردم نه اون. خلاصه خداحافظی کردیم و اون رفت و من احساس کردم قدم خیلی مهمی برداشتم. تو دلم به خودم یه دمت گرم گفتم و رفتم سمت خوابگاه. اونم ماشین گرفت بره سمت خونش (تو ساری با یه دختر تهرانی دیگه خونه دانشجویی داشتن).
رسیدم خوابگاه و دراز شدم کف اتاق و همیجوری وقایعی که با آذر میگذشت رو دوره میکردم. کم کم چشام گرم شده بود که دیدم گوشیم زنگ میزنه. دیدم آذره. گوشیو برداشتم و دیدم با یه صدای لرزون میگه میشه بیای یه جایی ببینمت؟ منم از خدا خواسته گفتم بله حتما. یک ساعت بعد یه جایی تو ساری قرار گذاشتیم و من رفتم یه کمی اونجا صبر کردم دیدم آذر با همون تیپ دانشگاه از دور داره میاد. اومد سمتم و تا رسید به من با چشم گریون پرید تو بغلم. من که شکه بودم دستمو دورش حلقه کردم و یه کم نوازشش کردم که احساس کردم همه خلق دارن به ما نگاه میکنن. گفتم آذر جان ملت دارن به ما نگاه میکنن که اونم خودشو از من جدا کرد و گفت یه چیزی بگم باورم میکنی؟ گفتم حتما. برگشت گفت "دوست دارم". اونقدر غیرمنتظره بود که حتی نتونستم جوابشو اون لحظه بدم. یه کم تته پته کردم و گفتم واقعیتش منم همین طور. باورم نمیشد اون چیزی که داشت میگذشت.
خلاصه اون شب تو ساری یه کمی گشتیم و با هم حرف زدیم و شام خوردیم و ساعت گذشت تا موقع خداحافظی رسید. خواستم ازش جدا بشم که دیدم میگه تنهام نذار. من که کیر و کس و کونم همزمان جشن گرفته بودن گفتم خوب آخر شبه چیکار کنم؟ گفت بیا خونمون. گفتم آذر!!! گفت تو رو خدا بیا امشب تنهام نذار. گفتم هم خونه ایت نیست مگه؟ گفت چرا اما کاری به کار ما نداره. ما میریم اتاق من اون تو اتاق خودشه. آدم فضولی هم نیست. یعنی برنامه ریزی که من واسه یه مدت طولانی کرده بودم ظرف چند ساعت همش داشت عملی میشد.
خلاصه سرتون رو درد نیارم. ما رفتیم خونش و تا رفتیم تو اتاقش دیدم چسبید به من و لبشو گذاشت رو لبم. منم مثل وحشیا بلاشو میخوردم. نفهمیدم چند دقیقه داشتیم لب میگرفتیم. کم کم دستم کار افتاد و شروع کردم به مالوندن تنش از رو لباس. سینه هاشو میمالوندم و دستمو میبردم لای کونش بالا پایین میکردم. اوففف چه کونی داشت. زندگی بود. وااای اصلا قابل توصیف نیست که اینجا بگم چه حسی بود ولی خودتو بگیرین دیگه. کم کم لباساشو درآوردم. لخت لختش کردم. باورم نمیشد چی میدیدم. یه بدن سفید خوش تراش با سینه های سفت کوچیک و یه کون قلمبه که اآذر واسه کمر لاغرش زیادی سنگین بود. رو تختش به پشت درازش کردم و خودم رفتم روش. کم کم شلوار و شرت خودمو درآوردم و کیرمو آروم به سوراخاش میمالوندم. نمیدونم حس میکردم کیرم از همیشه بزرگتر شده. اونم هی اوفف اوفف میکرد. یه کم اظطراب داشتم از اینکه بلد نباشم چجوری بکنمش. اما همه چی پرفکت پیش رفت و باور نمیکردم بتونم اینقدر خوب بکنمش. البته خودشم کمک میکرد. به خاطر اظطرابم آب اولم یه کم دیر اومد اما دیگه راه رو که یاد گرفته بودم آب دومم پشت بندش اومد. بعد آب دوم باز شروع کردیم به لب گرفتن و عشقولانه در کردن. تو همین فازا بودم که دیدم یه صدایی میگه ممد پاشو شام بخور، پاشو دیگه کونی اینقدر میخوابی؟؟!! بلند شدم دیدم بلههههههههههههههههه. همش خواب ناز بود و من کف اون خوابگاه کیری دراز افتادم. آذری هم در کار نیست و چهار تا کیر خر دورم رو گرفتن یکی از یکی کیری تر Sad
     
  
مرد

 
من سی سالم بود و اون 45 سالش که با هم ازدواج کردیم . شوهر من و زن اون هر دو مرده بودند . من یه پسر پنج ساله داشتم که پس از ازدواجم خانواده پدر شوهرم سر پرستی اونو عهده دار شدند و شوهرمم یه دختر 20 ساله و یه پسر 15 ساله داشت . دختره شوهر کرد و رفت و این آقا پسر پر فیس و افاده اش تو خونه موند و از این که می دید یکی جای مادرشو گرفته حسادت می کرد و بنای ناساز گاری رو باهام میذاشت . راستش من که با عشق با پدرش ازدواج نکرده بودم . دیدم خوش تیپه و پولداره و تقریبا جوون و از طرفی دیدم که پدر بزرگ سهیل , پسر پنج ساله ام که اونو برده پیش خودش و هر وقت بخوام یکی دوروز بیارم پیش خودم حرفی ندارند ونیز با این بر نامه ها شوهر کجا پیدا میشه تر جیح دادم به مسعود پاسخ مثبت بدم . اما حریف این مبین نمی شدم از اون کله خرا بود . پس از یکی دو بار که با این شوهر جدیدم سکس داشتم دیدم یه خورده بیحاله منم که حشری بودن تو ذاتم بود و دیوونه کوس دادن بودم و این یه سال بی شوهری رو هر شب خواب گاییده شدن می دیدم با انواع و اقسام قرصهایی که به خورد مسعود می دادم می خواستم رو براهش کنم که نمی شد و از طرفی لجبازیهای مبین هم تمومی نداشت . می دونستم پسرا در سن تکلیف به سکس خیلی اهمیت میدن و معمولا با خود ار ضایی هوس خودشونو می خوابونن واسه همین سعی کردم لباسای فانتزی و چسبون و هوس انگیز بپوشم وبا انواع و اقسام میکاپ و آرایش و تو دل برویی هاخودمو تو دلش جا کرده تا باهام صمیمی شه چون با هیچ صراط دیگه ای مستقیم نمی شد . اوایل واسم یه بازی و تفریح بود . شایدم یه شوخی ولی حس کردم یواش یواش خودمم دارم تو این بازی غرق میشم و یه جورایی حال می کنم . شلوار های چرم چسبونی می پوشیدم که کون بر جسته منو بیش از اندازه گنده نشون می داد و زیر چشمی و از فاصله چند متری که اونو زیر نظر داشتم می دیدم که چه جوری به کونم زل زده و رفته تو خلسه و خماری . مسعود بهم می گفت که این جوری جلوش نگردم . جوونه و تحریک میشه -عزیزم نامادری جای مادر اگه نباشه در هر حال محرمه و اون واسم حکم پسرو داره و مبین هم پسر چشم پاک و مودبیه , در حالی که تو دلم آشوبی به پا بود . من که سالها تو حال و هوای سکس بودم و تا این حد هوس داشتم اون دیگه چه حالی داشت . چند روز گذشت رفتارش یه خورده بهتر شد . حالا اون مث یه آدمی شده بود که انگار یه چیز دست نیافتنی رو از من میخواد . یه بار حس کردم پشت اتاق خواب ما کشیک میده تا ببینه در عالم سکس من و پدرش چه چیزایی به هم میگیم . اتفاقا اون شب کیر مسعود بلند نمی شد و بحث داغ ما هم همین مسئله بود و منم از خیر گاییده شدن گذشتم . اون شب هر کاری کردم قرص کیر شق کن نخورد که نخورد می گفت سرم درد می گیره .حتی رفتم تو سایت سکسی و با هم داستان خوندیم بازم فایده ای نداشت . صبح که میره سر کار در هوای گرم تابستون من و مبین تو خونه تنها میشیم . کوسم شده بود بلای جونم . دست که روش می کشیدم خیسی و لکه های سفید هوس پس می داد . این بار یه دامن خیلی خیلی کوتاه که زیرشم شورتی نبود پام کرده وقسمت بالای بدنمو فقط با یه سوتین پوشش داده بودم که اگه به جای دامن یه شورت پام می کردم اندامم تناسب بهتری پیدا می کرد . سرمو از لاپام به طرفی خم کرده دیدم که از فاصله چهارده پونزده متری و اون طرف هال مبین کیرشو تو دستش گرفته و یه چشش به کون منه و یه چشش داره جلق زدن خودشو کنترل می کنه . منم واسه این که آتیشش بزنم و حالشو بگیرم و از روش ببرم که با این کارش از میدون به در نرم جارو برقی رو هم خاموش کرده و کونمو تو مسیر صورت اون طوری می چرخوندم و لاپامو باز می کردم که تمام زوایای کوس و کونم به خوبی مشخص شه و تو دیدش بیفته . دوتا کف دستامو رو کونم داشته و در هر چرخشی کف دست خودمم رو هر یک از قاچای کونم می گردوندم . آخ که چقدر دلم کبر می خواست یه انگشتو میذاشتم تو سوراخ کونم و درش می آوردم وکف اون دستمو می کشیدم رو کوسم و گاهی هم لوله جارو برقی رو می گرفتم و به جای کیر میذاشتم تو دهنم که مثلا دارم کیر ساک می زنم و بعد هم از پشت به کوسم می چسبوندم . نگاهم به مبین بود که چیکار می کنه . ناگهان متوجه شدم آب کیرشو داره روی مبل چرمی تک نفره خالی می کنه . وقتی خودشو خالی کرد من که از هوس گیج شده بودم رفتم رو مبل و دو تا پاهامو به دو طرف باز کرده کونمو گذاشتم رو مبل چرمی و دو تا دسته اش و پشت و سر مبلو گرفته و کونمو طوری که آب کیر چسبیده به چرم به کوسم بچسبه و باهاش حال کنم حرکت می دادم . دیگه از مبین خبری نشد . تا این که ناهارو خوردم و با همون حال هوسی خودم خوابیدم . مسعود معمولا ناهارو خونه نمیومد . مبین خونه بود . دیگه بیش از این که به رابطه صمیمانه با مبین فکر کنم به گاییده شدن توسط اون فکر می کردم . می دونم اونم هوس منو داشت و اگه استارت کارو می زد دیگه به این سادگیها خاموش بکن نبود . بعد از خواب رفتم حموم . دیگه هر دوتامون به اندازه کافی پررو شده بودیم . صداش زده ازش خواستم که بیاد و پشتمو لیف بکشه .وااااایییییی خیلی مهربون شده بود . با لبخند بی چون و چرا حرفمو گوش کرده بود . مودبانه مرتب چشم چشم می کرد . این رفتار هاش آرامش و هوس منو دو چندان می کرد . هم این که می دیدم ناپسریم دیگه کینه ای نداره وهم این که حس می کردم دارم به اون چیزی که می خوام می رسم . وقتی کف حموم دراز کشیدم و دمرو شدم گفتم عزیزم خوشحالم که می بینم داری باهام مهربون میشی . مادرت چیز دیگه ای بود . درسته که من هیچوقت مث اون نمیشم ولی حالا که داریم با هم زندگی می کنیم باید با هم کنار بیاییم . یه خورده از این کوس شرات بلغورکرده و حالا دلم خودش جای دیگه بود . وقتی که کونمو لیف مالی می کرد هیجان تا مغز کوسمم منتقل می شد وواقعا نمی دونستم چیکار کنم . یه شورت خیلی نازک و دکوری و حتی نازک تر و کم حجم تر از شورت لامبادایی پام بود که قاچای کوسمو تو دید مبین انداخته بود . حس کردم که آب از لب و لوچه اش سرازیر شده . پس از این که کونمو دست مالی کرد و کلی با هم حال کردیم طاقباز کرده و ژیلت یا همون تیغ و خود تراش رو دادم دستش و ازش خواهش کردم که اگه جسارت نمیشه این موریزه های دور و بر کوسمو بگیره و صاف و صوفش کنه . البته تا اون لحظه اسم کوسو پیشش نبردم . خواستم ادبو رعایت کرده باشم . بگذریم از این که من کوسمو خودم دیروز برق انداخته بودم . اونم دیگه چیزی نگفته بود . فقط بهم گفت ستاره جون اگه ناراحت نمیشی شورتتو باید در بیارم -عزیز دلم منو تو محرم همیم . تو هم می تونی شورتتو در بیاری . خجالت نکش درش بیار . یه خورده سرخ شد و من واسش در آوردم که کمتر خجالت بکشه . واقعا راست میگن کیر تازه و جوون یه چیز دیگه ایه . کیرش لحظه به لحظه صاف تر و کلفت تر می شد تا یه جایی دیگه از حرکت ایستاد . دور و بر کوسمو صابون مالی کرد و خود تراش رو خیلی نرم و آروم کشید روش . با دستاش غلظت صابونو تنظیم می کرد -آههههههه اووووووفففففف -چیه ستاره جون دردت اومد -نه خوشم میاد خوشم میاد .ادامه بده . تیغو وقتی به کناره های کوسم و یه خورده از روش می کشید از هوس زیاد دوست داشتم جیغ بکشم تا این که لیف کفی رو گرفته رو کیرش صابون مالی کردم که دیدم این یه چشمه رو از حال رفت . روکوسم آب ریخت و تمیزش کرد -مبین خوب پرزاشو گرفتی -آره -یه راه واسه امتحان کردنش وجود داره -چه راهی ستاره جون -زبونتو بکشی روش ببینی سیخ می خوره یا نه . ژیلتو از دستش گرفته و سر و ته کرده و حالا سر من رو کیر اون و کوس من رو سرش قرار داشت .با زبونش کوس منو می لیسید و میک هم می زد و می گفت ستاره جون صاف صافه اصلا زبونم اذیت نمیشه -منم با ژیلت اون موهای اضافه دور و روی کیرشو تمیز کرده اون ناحیه رو برق انداختم و آبی روش ریختم و کیرشو گذاشتم تو دهنم . دیگه دوزاریش افتاده بود و دو تایی رفته بودیم تو حال و هوس . دیگه گیج شده بودم . یه دور نیمدایره ای زدم و رفتم رو سینه مبین قرار گرفتم و سینه هاشو غرق بوسه کردم . جوجوی پسرونه اشو میک می زدم . کیرشو ساک می زدم . لباشو می بوسیدم و بعد که حسابی اونو از حال برده و در واقع یه حال حسابی بهش داده بودم کونمو انداختم رو سر کیرش و با یه فشار کیرش رفت تو کوسم و آه و ناله مون شروع شد . کیر مبین تو کوس من داشت حل می شد هر چند کوس منو هم حل کرده بود -اوووووووخخخخخخخ پسر چقدر آتیشت تنده -ستاره جون دارم می ریزم -بریز خالی کن ولی تا هر وقت که دلم می خواد وبهت میگم باید منو بگایی . سریع جامونو عوض کردیم .من طاقباز قرار گرفته و اون اومد روم و کمرشو بغل زده و اونو رو خودم خوابوندم و لباشو به لبام چفت وسفت کرده و صدای ریزش آب کیرش تو کوس من یه دنیا حال بهم داد . همین جوری محکم نگهش داشتم تا تتمه آخرشو بریزه تو کوسم و حداکثر حالشو در این سرویس ببره . حالا دیگه راحت منو می گایید وپس از چند دقیقه کیرش اندازه سابق شد . سینه هامو یه جوری میک می زد که این دو تا شوهرم نمی تونستند و نتونسته بودند این طور میکش بزنند . کیرشو هم موقع در آوردن از کوسم طوری به وسط لبه های کوسم می مالید که از هوس زیاد نمی تونستم خودمو کنترل کنم . دیگه زیر کیر مبین داشت خوابم می برد . اونقدر منو گایید و گایید که اون چیز گرم و داغی رو که منتظرش بودم بریزه و آروم شم اومد و سبکم کرد . وقتی از حموم اومدیم بیرون طوری با هم رفتار می کردیم که انگاری سالهاست که با هم دوستیم . این قولو بهش دادم که همیشه با هم از این بر نامه ها داشته باشیم . .. پایان
     
  ویرایش شده توسط: abr135   
مرد

 
گاز گرفتن کیر شوهرم

سلام ........تمام اسمهای داستانم غیر واقعی هستن ...............

قبل از شروع داستان باید از نظراتتون راجع به داستان قبلیم تشکر کنم ....شاید چون هیچ وقت سابقه سکس با کسی را نداشتم نتونم صحنه های سکس را اونطور که باید و شاید هست براتون بنویسم .........اما سعی خودمو میکنم ..........
اما داستان .........
امروز شوهرم فرزین بعد از ظهرسرزده اومد خونه ...خیلی ناراحت و دمق بود . با ناراحتی گفتم : چی شده ؟
گفت : هیچی ......راست کردم ......نمی بینی ؟ نگاهی به شلوارش کردم .......راست می گفت کیرش راست شده بود و از روی شلوار مشخص بود .......خندیدم و گفتم : به خاطر همینه به این زودی از شرکت اومدی بیرون ؟
فرزین سرش را پایین انداخت و گفت : چه کار کنم ؟ وقتی بهت فکر می کنم هم کیرم راست میشه .....
رفتم جلوش بغلش کردم .......لبامو روی لباش گذاشتمو اونو بوسیدم .دستشو دور کمرم حلقه کرد و گفت : تا ابد می خوامت ......ولبشو دوباره روی لبام گذاشت و بوسید و گفت : یادت که نرفته ......حالم خرابه
گفتم : نه ...بیا بریم توی اتاق خواب .
رفتیم توی اتاق .......دراز کشید روی تخت . کنارش نشستمو لختش کردم . واقعا " راست می گفت کیر 17 سانتیش شق شده بود و کلفت .خودمو انداختم روش لباشو خوردمو بعد رفتم سراغ کیرش و مالوندمش
فرزین گفت : آناهیت ...بخورش ......
کیرشو زبون زدم ،بعد همه رو کردم توی دهنمو براش ساک زدم ....ناله های فرزین بالا بود ... با دستاش سینه هامو از روی لباس می مالید و ناله میکرد .....بعد از چند دقیقه گفت : بسه
بلند شد و نشست . تاپ شلوارک صورتیمو در آورد و منو خوابوند و شروع کرد به خوردن لبام. با دستاش هم سوتینمو باز کرد و بعد از لبام اومد سراغ سینه هام .....سینه هامو می مکید و می بوسید و هی جووووووون جوووووووون می گفت .کم کم از سینه هام دستاش رفت پایین . به شورتم که رسید اونو در اوورد و شروع کرد به خوردن کسم ......اونقدر کسم را خورد و لیس زد تا آبم در اومد .پاهامو باز تر کرد و گفت : آماده ای ؟ گفتم : آره عزیزم ....زودتر شروع کن .....فرزین کیرشو سر کسم مالید و بایک فشار ناگهانی همه کیرشو وارد کس تنگم کرد .از درد ناله ای کردمو اون شروع کرد به تلمبه زدن ....صدای ناله هام که از شدت لذت و شهوت بود بلندتر شده بود و اون بیشتر کیف می کرد و سرعت تلمبه زدنشو بیشتر می کرد .تا اینکه گفت : آبم داره میاد .....عزیزم دوست داری کجات بریزم ؟
با ناز گفتم : بریز روی شکمم ......فرزین کیرشو کشید و همه آبشو ریخت روی شکمم ...با دستم آبشو همه جای شکمم مالیدمو گفتم : عاشق آب کیرتم ...فرزین بی حال کنارم خوابید وشروع کرد به لب گرفتن از منو محکم در آغوشم کشید....آنقدر خسته شده بود که آروم مثل یه بچه راحت خوابید . من هم که در محاصره آغوش گرمش بودم خوابیدم .
وقتی بیدارشدم ....داشت سینه هامو میمالید و می گفت : آناهیت نازم .....چه قدر دوستت دارم .
سرشو میون دوتا دستم گرفتمو لباشو بوسیدم . فرزین : بریم حموم ؟
گفتم : باشه
فرزین سرشو کرد وسط پامو کسمو با زبونش لیس زد و سرشو بلند کردو گفت : از خوردن کست هیچ وقت سیر نمیشم
چند دقیقه ای دوباره لیس زد و بعد سرشو از وسط پام آورد بیرون و بغلم کرد .......گرمای بدنش بهم آرامش میداد .باهم رفتیم زیر دوش آب ......بازم ازهم لب گرفتیم .سینه هامو می مالید و می خورد ...بعدش رفت سراغ کسم . با انگشتش لبه های کسمو مالید خیلی لذت بخش بود ......کیرشو که دوباره راست شده بود و تو دستام گرفتمو مالیدمش ......حس رضایتو از چشماش می خوندم .....گفتم : عزیزم .....انگشتتو تا ته بکن تو کسم .....دوست دارم
فرزین دوباره ازم لب گرفت . انگشت سبابه اش را ناگهانی وارد کسم کرد .....از درد تکانی خوردمو خودمو چسبوندم بهش . فرزین : خوبه ؟ گفتم : آره . انگشتش را کشید نگاهی به کیر شق شده اش انداخت و گفت : دیگه از پسش برنمیام .....کیرمو گاز بگیر ......زود باش .......
گفتم : دردت میگیره
گفت : نه
از زیر دوش اومدیم بیرون .به دیوار داخل حمام تکیه داد روبروش زانو زدمو براش ساک زدم
گفت : نه .....گاز بگیر
با ناراحتی گفتم : دردت میاد
گفت : نه ......محکم گاز بگیر
کیرشو کردم تو دهنمو گاز کوچکی گرفتم . ناله ای کرد و گفت : محکم تر
کیرشو محکمتر گاز گرفتم که فریادش رفت بالا ....
گفتم : خودت گفتی ......محکم گاز بگیر
گفت : عیبی نداره
بلندم کرد و دوباره ازم لب گرفت . کیر شق شده اش خوابیده بود و خون افتاده بود . گفتم : فرزین !!!!!کیرت خون افتاده
گفت : چیزی نیست .
همدیگه رو شستیمو رفتیم از حموم بیرون .فرزین لباسشو پوشید و روی تخت دراز کشید. منم لباس پوشیدمو رفتم توی آشپزخونه مشغول درست کردن غذا شدم .موقع شام فرزینو برای شام صدا زدم ...اومد تو آشپزخونه ازم لب گرفت و بعد سرمیز روبروم نشست و گفت : ببین خانمم چه کرده ؟
گفتم : اول بخور بعد تعریف کن
فرزین : حتما" خوبه ......
و شروع کرد به خوردن غذا . نگران نگاش کردم ...تو نگاش یه چیز مبهمو حس میکردم . گفتم : حالت خوبه ؟
گفت : آره .....فقط خسته ام ......تو که میدونی آبم که در میاد تا چند ساعت بعدش بی حالم ....سکس تموم انرژیمو میگیره .......
گفتم : می خوای دیگه باهات سکس نکنم .......
گفت : اگه باهام سکس نکنی میمیرم .....وقتی بدنتو می بینم از خودم بیخود میشم اونوقت میگی باهام دیگه سکس نمی کنی
گفتم : هرجور که تو بخوای ....
بعد از شام روی مبل نشسته بود و تلویزیون نگاه میکرد ....آشپزخونه رو مرتب کردمو رفتم نشستم کنارش....منو کشید تو بغلش . از عقب دستشو انداخت دور کمرمو دوباره ازم لب گرفت .از روی شلوارکش به کیرش نگاه کردم ...کیرش خوابیده بود . .....تلویزیونو خاموش کردو کمی سینه هامو مالید و گفت : میرم بخوابم ......خسته ام ......
گفتم : باشه برو بخواب
فرزین یه جوری شده بود. منم خودمو برای خواب آماده کردم .......رفتم تو اتاق خواب ......فرزین مثل همیشه لخت خوابیده بود اما ایندفعه شورت پاش بود .لخت شدمو آروم کنارش خوابیدم تا بیدار نشه که دست گرمشو گذاشت روی کمرمو منو کشید توی بغلش ...همون طور که مثلا " خواب بود ....انگشتشو کرد توی کسمو و می چرخوند ...خودمو محکم بهش چسبوندم تا راحت تر انگشتش تو کسم حرکت کنه......چند دقیقه بعد حدود ربع ساعت بود که آبم اومد و ملحفه تختو کمی خیس کرد ...فرزین انگشتشو کشید . خواستم دست بزنم به شورتش کیرشو بمالم که نذاشت و به خواب رفت .
چند روزی گذشت ...تو این چند روز فرزین باهام سکس نکرد ...فقط در حد معمولی ...مالیدن سینه هامو لب گرفتن
به فرزین شک کرده بودم ......چرا اون که همیشه عاشق سکس با من بود این چند روز سرد شده بود ...
عصر هنگام بود که فرزین از شرکت برگشت ...طبق معمول ازش استقبال کردم.......حالش خوب نبود
رفت توی اتاق خواب. با همون لباساش خودشو انداخت روی تخت . گفتم : فرزین چته ؟
گفت : چیزی نیست
رفتم کنارش . صورتشو با دستام گرفتم ...داغ داغ بود ....دستمو گذاشتم روی پیشونیش گفتم : فرزین !تب داری ....چه قدر تبت بالاست
گفت : چیزی نیست ....خوب میشم ....
گفتم : باید بریم دکتر
مقاومت کرد و گفت : نه !خوب میشم
ناگهان حواسم نبود که دستم به کیرش خورد ....از درد ناله ای کرد و به خودش پیچید .گفتم : فرزین چی شد ه؟
گفت : هیچی .....
گفتم : باید کیرتو ببینم ......
گفت : نه ....
لجبازی کردمو شلوارو شورتشو کشیدم پایین . وای خدای من !!!!!!!! کیرش سیاه و کبود و زخم شده بود ....یادم به چند روز پیش افتاد که که کیرشو گاز گرفته بودم .با ناراحتی کنار فرزین نشستمو گفتم : دیدی چه غلطی کردم ...
کیرت سیاه شده ......آخه چرا گفتی گازت بگیرم ......
فرزین شرمسار نگام کرد و گفت :چیزی نشده .....خودتو ناراحت نکن ....مقصر خودم هستم .
خم شدم کیر مجروحشو بوسیدم . گفتم : باید بریم دکتر ....چرا زود تر نگفتی ؟
فرزین لبخندی زد و گفت : نمی خواستم ناراحتت کنم
منو کشید روی خودشو ازم لب گرفت و گفت : از تو هیچ چیزو نمیشه پنهون کرد
از روش بلند شدم . شلوار و شورتشو کشیدم بالا ...به زور بلندش کردمو .....سوار ماشینمون شدیمو فرزینو بردم پیش یه دکتر متخصص اورولوژی .......فرزین از شدت تب می سوخت ....به دکتر که رسیدیم ....زیر بغلشو گرفتمو بردمش داخل مطب دکتر ....نوبت گرفتمو نشستیم ....فرزین به سختی خودشو می تونست کنترل کنه ......از شدت تب و درد
داشت بیهوش میشد که منشی بادیدن وضع فرزین خارج از نوبت ما رو فرستاد داخل .
وارد که شدیم ....دکتر با دیدم وضع فرزین : بخوابونش روی تخت پشت پرده ...لباساشم در آر
در حالی که فرزین به من تکیه داده بود بردمش پشت پرده و بلوز و شلوارشو در آوردم .دکتر اومد پشت پرده و گفت : چی شده ؟
خواستم حرفی بزنم که فرزین آهسته گفت : آلتم زخم شده ......
دکتر شروع به معاینه فرزین کرد و گفت : چه قدر تبش بالاست......شورتتو بده پایین
فرزین شورتشو کشید پایین ....دکتر با دقت کیر فرزینو معاینه کرد و گفت : این جای گاز گرفتگیه .....درسته
با شرمندگی سرمو پایین انداختم و گفتم : آره !خودش خواست
دکتر : هم کبود شده هم زخمش عفونت کرده ......باید آلتش تمیز بشه ....یه سری دارو هست براش بگیرید و سریع برگردید تا براش آلتشو تمیز کنم
گفتم : باشه
با دکتر از پشت پرده اومدم بیرون .دکتر سریع دارو را نوشت داد دستمو گفت :سریع برام بیارش
نسخه رو گرفتمو باعجله مطبو ترک کردم .....به داروخونه رفتم .....داروها رو که بیشتر وسایل پانسمان و سرم بود و گرفتمو برگشتم داخل مطب . رفتم داخل اتاق دکتر .....
دکتر : شوهرتونو انتقال دادم به اتاق تزریقات .......بریم اونجا
با دکتر رفتیم اتاق تزریقات ...دکتر دارو ها رو ازم گرفت . نگاهی به فرزین کردم ....با چشمان بی حالش نگام میکرد
دکتر سرمو وصل کرد و آمپولی توی سرم تزریق کرد .....سپس آمپول دیگه ای رو آماده کرد و گفت : خودتو شل بگیر تا کمتر درد بگیره
و آمپولو داخل کیر فرزین تزریق کرد .فرزین از درد نالید و خواست تکون بخوره که دکتر گفت : تموم شد
وشروع کرد به تمیز کردن کیر فرزین .....بعد از این کار کیر فرزینو پانسمان کرد و فقط سوراخ کیرشو باز گذاشت
دوباره سرنگی آماده کرد و بالای کیر فرزین تزریق کرد .....و گفت : 3 تا آمپول هست که باید 3 روز پشت سرهم بالای آلتش تزریق بشه .....این اولیش بود که زدم ......فردا و پس فردا هم بیاریدش تا آمپولو براش تزریق کنم ...در ضمن تا یک هفته باید استراحت کنه .....تا دوهفته هم سکس نباید داشته باشه تا آلتش خوب بشه .......هردوروز یه بارهم پانسمانش باید عوض بشه .....
گفتم : باشه ......کی می تونم ببرمش ؟
دکتر : سرمش که تموم شد میتونی ببریش
و از اتاق بیرون رفت . کنار تخت نزدیک فرزین ایستادم ....با انگشتم قطره اشک گوشه چشم فرزینو پاک کردمو گفتم : خیلی درد داشت ؟....
فرزین آروم گفت : اشکالی نداره .....خوب میشم
گفتم : هیچ وقت خودمو نمی بخشم
فرزین نگام کرد و گفت : تو که تقصیر نداشتی عزیزم ......خودم خواستم .....اون موقع تو اوج لذت بودم .......نفهمیدم دارم چه کار می کنم ....
گفتم : سعی کن بخوابی تا سرمت تموم بشه .......
گفت : خیلی دوستت دارم
دستمو گذاشتم روی پیشونیش هنوز یه کم داغ بود خم شدم پیشونیشو بوسیدمو فرزین به خواب رفت
سرم فرزین که تموم شد بیدارش کردم . دکتر سرمو کشید لباساشو تنش کردمو از مطب زدیم بیرونو رفتیم خونه
خوابوندمش روی تخت . لباساشو در آوردم . فرزین : شورتمو در بیار .....کیرمو اذیت میکنه ....شورتشو در آوردمو نگاهی به کیر پانسمان شدش کردم ....خم شدمو آهسته بوسیدمش و گفتم : دیگه حتی اگه منو بکشی کیرتو گاز نمی گیرم .......
چند روز زجر آور بر فرزین گذشت .آمپولهایی که بالای کیرش تزریق میشد خیلی دردناک بود ....اونهم که با آمپول میونه خوبی نداشت ......شبا بعد از شام میرفتم روی تخت کنارش . همون طور که دراز کشیده بود روش خم میشدم ،از هم لب می گرفتیم ......خودمو براش لخت می کردمو اونهم سینه هام ،باسنمو می مالید ......وکیف می کرد ....تا حتی شورتمو براش در می آوردم تا کسمو بخوره و انگشتشو داخل کسم کنه.......این کارا رو براش می کردم تا عقده سکس به دلش نمونه ......چون میدونستم اگه چند شب پشت سرهم باهام سکس نکنه روانی میشه ....می دونید آخه !
من عاشق فرزین بودم .دلم نمی خواست هیچ وقت کمبود چیزیو حس کنه .......اون دو هفته هم که باهم سکس آنچنانی نداشتیم من از سکس براش کم نذاشتم
دو هفته گذشت و دکتر اجازه سکس داد .اونشب فرزین از خوشحالیش تا نزدیکیای صبح باهام سکس کرد و چهار بار آبش اومد ....دمدمای صبح بود که هردومون سر خوش از سکس بی حال خوابیدیم ........
این داستانو نمیگم تخیلی بود یا واقعی تا توی کفش بمونید ......هدفم از نوشتن این داستان این بود که بگم که یه زن همونطور که به شوهرش وفادار می مونه میتونه از سکس کردن با شوهرش بالاترین لذت رو ببره....لذتی که موندگاریش بیشتر از لذتی هست که توی کوچه و خیابون دنبالش می گرده ....یه زن اگه به شوهرش عشق بورزه و متعاقبا " از شوهرش عشقو محبت ببینه ...هیچ وقت بهش خیانت نمی کنه و نمیره دنبال مردای کوچه بازار فقط برای یه هوس زود گذر که یه عمر پشیمونی داره
امیدوارم از داستانم خوشتون اومده باشه
     
  
مرد

SexyBoy
 
آیا واقعا ارزشش رو داشت؟

سلام خدمت تمامی عزیزان

اول از همه دوستان بابت غلط املایی معذرت می خوام

این واقعیته و اصل موضوع مربوط به دیروز میشه یعنی جمعه 6 آبان همین امسال

دوستان عزیز اکه امدی یه داستان شهوتی بخونی از الان پیشنهاد میکنم نخونی که آخرش فحش بدی ممنون

اما از خودم بگم

اسم (َحامد )دوستم خیلی دوستش داره ! الان 24 سالمه وضع مالی مون بد نیست یعنی متوسط هست قد حدودا 190 نگید دورغه اگه خواستید عکسم رو میزارم
راستش قیافه درست و حسابی ندارم ولی برای دل خودم بد نیست ! مشکی تکواندو دارم البته حدود 6 سال پیش گرفتم ولی هنوزم یه وقتای باشگاه میرم حدود 1 سال هم وین چون(اسم یه سبکه ) تمرین کردم . والیبال هم بازی میکنم . همون زمان بابام برام برای اولین بار کامپیوتر خرید یه مدت که شاگرد خصوصی بودم و کامپیوتر یاد میگرفتم ولی کاری جز گیم نداشتم ! کم کم تابستون رسید و رفتم توی محل داخل یه مغازه خدمات کامپیوتری مشغول شدم هم آخر شبا کلاس خصوصی بود هم روزا اونجا کار میکردم
سرتونو درد نیارم الان دانشجوی هستم ازدواج کردم !

توی کلاس ما یه دختر خوشکل هست که همه دنبالش هستن اسمش (گلنوش) شاید دلیل نزدیک شدن اون به من بود درسم بود ولی غرور بیش از حد من همیشه مشکلم بود تا یه روز که واقعا صبرم تموم شده بود زنگ زدم به دوستم علی رضا تا مثل همیشه من باهاش حرف بزنم و اون گوش کنه و وقتی آروم شدم شب بیاد پیشم . زنگ زدم و خیلی عصبانی بودم شروع کردم به حرف زدن و گفتم فقط گوش کن و حرف نزن
وقتی تمام حرفامو بهش زدم از مشکلات خونه و پدرم که درکم نمیکنه و که برادرم کوچیکم با تمام خرابکاری ها عزیز هست و همیشه وقتی چیزی خراب میشه گردن من هست و خوبی های منو کسی نمیبینه (خلاصه از بچگی کمبود محبت داشتم پدرم سواد نداره از این بیشتر ازش انتظار ندارم بازم خدا کنه بتونم خوبی هاشو جبران کنم خیلی برام زحمت کشید ) وقتی حرف من تموم شد خواستم تشکر کنم که صدای دیگه ای پشت گوشی شنیدم وای من به گلنوش رنگ زده بودم اون برای گرفتن چپتر بهم زنگ زده بود و من اشتباهی دوباره شماره اونو گرفته بودم این شد شروع دوستی من با بهترین دوستم تو دوران زندگی !
الان یک سال و شش ماه هست که باهاش دوستم ! همیشه سنگ صبورم هست چی بگم الان نامزد داره ولی نامزدش با اینکه دوستش داره خیلی ازش دوره برای همین ما دوتا بیشتر به هم نزدیک شدیم
خیلی دوستش دارم تا حالا اگه 4 یا 5 بار دستم اونم اشتباهی دستم به دستش خورده باشه همیشه اندام سکسیش منو جذب خودش میکنه اون نگاه قشنکش و لبنخد زیباش ! دوستداشتنی ترش میکرد ولی تمام اینا نمیتونست منو وادار به خیانت بکنه ! اعتماد خانواده گلنوش به من خیلی زیاده و گلنوش هم الان با خانمم دوسته و بیشتر وقتا میاد خونه ما منم تو درسا بهش کمک میکنم خانمم خیلی بهم اعتماد داره ! ولی چی بگم من یه آدمم که همیشه دوستام از سکس خودشون تعریف میکردن و منم خالی میبستم
و به جز خانمم فقط با یه دختره اونم کونی پا نداد فقط لاپایی اونم با کلی بدبختی اگه بشه اسمشو سکس گذاشت .
چند روز پیش بچه ها گفتن یه خونه پیدا کردن و باید کرایه بدیم منم برای اینکه کم نیارم گفتم منم هستم رفتیم و خونه رو گرفتیم و یه اتاقش رو فرش و پرده و .... خلاصه آماده شد تا اینکه اون روز نحس رسید پنج شنبه بعد از ظهر نمیدونم چی شد رفتم ولی خوشبختانه یارو تازه عادت تموم شده بود و هنوز حموم نرفته بود بچه ها هم گفت بی خیال منم تا کم نیارم گفتم بی خیال تا نگن ندید بدید هست رفت و فرداش (جمعه ) بچه ها زنگ زدن که بیا آروم رفتم و منتظر شدم تا بیان اومدن از جنده براتون بگم قد حدودا 1.65 یکم چاق نبود ولی اندام خوبی داشت تازه 6 ماه میشه عروسی کرده ولی شوهرش معتاده و رفته اینم گیر دوستای من افتاده به جر این دوتا هم با کسی نیست ! بچه ها گفتن اول تو برو کم نیارم رفتم داخل و جنده رو لخت کردم خودمم شلوارمو در آوردم یه تف نداختم و سرشو گذاشتم توش دیدم خیلی تنگه خودمونیم 2 دقیقه نشد آبم آمد خلاصه امدم بیرون دیدم بله بساط اسپری و اینا به راه هست اینا رفتن و هرکدوم 15 تا 20 دقیقه امدن بیرون دوباره رفتم و از خجالتش در امدم ! امدم بیرون و رفتم خونه و دوش گرفتم یه دفعه وقتی شب خواستم بخوابم خانمم تو بقلم بود مثل بچه ها خوشکل می خوابه عذاب وجدان گرفتم آخه من چی کم داشتم که این کاروکردم برای بار اول تو زندگیم فهمیدم ارزشش چیزی که این همه مدت پیش بچه ها برای کم نیاوردن داستان میساختم هیچی نیست
امروز شنبه که این داستانو مینویسم امروز گلنوش منو دید با یه نگاه فهمید از چیزی ناراحتم به دوستیمون قسمم داد راستشو بگم منم همه رو بهش گفتم الان ساعت 8:45 دقیقه هست هر کاری میکنم جواب منو نمیده نه پیام نه زنگ هیچی ! دلم گرفته از تنهایی علی رضا هم دیگه جوابمو نمیده آخه خیلی ازش دور شدم ! هرچی فکر میکنم آیا 10 دقیقه خوشی ارزشش رو داشتت بهترین دوستمو از دست بدم ! و به زنم که عاشقشم خیانت کنم فقط به خاطر کم نیاوردن نه نداشت باور کنید مثل سگ پشیمونم

سرگذشت واقعی من ممنون که وقت گذاشتین و خوندید امید وارم دیگه به این سایت نیام حتی برای خوندن نظرات شما
بای
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  
صفحه  صفحه 17 از 112:  « پیشین  1  ...  16  17  18  ...  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA