انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 86 از 125:  « پیشین  1  ...  85  86  87  ...  124  125  پسین »

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


مرد

 
گمشده

ادامه داستان: سیمین، تلخ و شیرین

قبلا در مورد همسرم سیمین و اتفاقاتی که گذشت نوشتم.
بعد از کشف خیانتش دیگه نمیتونستم باهاش بخوابم . اون یک سر تخت بود و من اون سر تخت میخوابیدم.میدیم که از من بدش میاد و منتظر اون پسره بود. الان یک مرد 37 ساله بودم و اون زنی 26 ساله.
چند ماهی میگذشت و نمیدونستم باهاش چکار کنم ، سعی کردم در نبود تماس و ارتباط با دوست پسرش نظرشو به خودم جلب کنم اما ممکن نبود، مدتها بود که سکس نداشتم و از لحاظ روحی و جسمی به شدت زیر فشار بودم. کم کم بد اخلاق شده بودم و حتی دیگه به صورتش هم نگاه نمیکردم ، و اون هم نسبتا همینطور بود.
یک شب خواب میدیدم ، یک خواب بهم ریخته و بی معنی، میدیدم که با سیمین سکس میکنم ولی هر بار که بهش نگاه میکنم یک مترسک میبینم یا یک پرنده یا یک چیز بی ربط دیگه را میدیدم. از خواب پریدم ، سرم بشدت درد میکرد. سر جام نشستم و سرمو توی دستم گرفتم، نقطه های قرمز و سفید جلو چشمام میپرید، برگشتم به سیمین نگاه کردم ، مثل همیشه مثل گنجشکی کوچک گلوله شده بود و خوابیده بود.
یهو زد به سرم، شلوارمو کندم و پریدم روش و دامنشو زدم بالا ، با وحشت از خواب پرید، اصلا نمیخواستم به صورتش نگاه کنم ،رقبتی به بوسیدنش نداشتم، دست انداختم و شورتشو زدم کنار .
مهرداد چی شده؟مهرداد چته؟
جوابشو نمیدادم با یک دست گلوشو گرفتم و با دست دیگه آلتمو روی کسش گذاشتم
با صدای بلندتر داد زد مهرداد زده به سرت ؟ دیوونه شدی؟
بدنش از ترس یخ کرده بود، خودمو هل دادم روش ، جیغ کشید : چته؟ نکن دردم اومد، کثافت، چه مرگیته؟ و من نه نگاهش میکردم و نه گوش میکردم و فقط عقب جلو میشدم و اون دست و پا میزد تا شاید از زیرم بیرون بیاد. ارضا شدم و خودمو روی لباسش خالی کردم.
ولش کردم و بلند شدم و اون پشت سر هم داد میزد کثافت کثافت دیوونه از اتاق آمدم بیرون اصلا حس لذت نداشتم فقط غم ، افسردگی . رسیدم وسط سالن لباسم را پوشیدم و با سر درد خوابم برد.
ساعت 7 صبح بیدار شدم ، صبحانه ای درست کردم و مشغول شدم. حین صبحانه و بعد از آن به خودم و رابطه ام با سیمین فکر میکردم دیگه نمیتونستم ادامه بدم. پای میز نشستم تا سیمین بیدار بشه، مثل همیشه حدود 10 بیدار شد. وقتی منو توی خونه دید که هنوز سر کار نرفتم میشد تعجب و ترس را در صورتش و رفتارش دید. سعی کرد وقت تلف کنه تا شاید من از اونجا برم. صداش زدم : سیمین ، بیا صبحانه
- نه نمیخوام، دارم میرم خونه مامانم
-بیا اینجا بشین، حرف دارم
-حال ندارم، بعدا بلندتر گفتم: بیا بشین اومد و نشست
-سیمین ، من دیگه نمیتونم اینجوری ادامه بدم،من دوستت دارم ولی تو از من بدت میاد، دیگه نمیتونم ببینم یک ربات توی خونه ام بالا و پایین میره.
- نه اینجوری نیست. من هم دوست دارم فقط نمیتونم نشون بدم آخه اخلاقم اینجوریه که ...
- خفه شو، بسه دیگه، چقدر دروغ میگی ، رابطه اتو با اون پسره آشغال میدونم، از اون موقعی که دهنشو سرویس کردم از فکر او کثافت در نیومدی و پکری بعد میگی دوست دارم اشک تو چشماش جمع شد
- چی میگی ؟ این چرت و پرتا چیه سر هم میکنی
- من چرت میگم. اسمش مرتضی است، پراید سیاه داشت، با اون موهای سیخش و اون بینی تیزش که براش پهنش کردم، بازم چرت میگم، بسه دیگه خودتو گول نزن ، منو خر فرض نکن به گریه افتاد ، چیزی برای گفتن نداشت و ترسیده بود.
- کاریت ندارم، اگه میخواستم بلایی سرت بیارم تا حالا آوده بودم، فقط دیگه نمیخوام ببینمت، دارم دیوونه میشم ، دارم زجر میکشم من هم به گریه افتادم به زور حرف میزدم
-سیمین بسه دیگه ، من دوستت دارم ولی از من متنفری ، اینجوری فقط زجر میکشیم
- من دوست ندارم ولی ازت متنفر هم نیستم،
- نمیخوام کشش بدم ، پاشو برو خونه تون، هرچی هم بهت دادم و داری بردار ببر
- به مامان اینا چی بگم؟ بیچارم میکنن؟
- نمیخواد چیزی بگی ، این قدری بهت میدم که مامان بابات راضی بشن بلند شدم ، دست و صورتم شستم و لباس پوشیدم زدم بیرون فرداش یه وکیل گرفتم و کارهای طلاقو انجام داد، چند بار پدر مادر سیمین تماس گرفتن و اول از عشق و همدلی و اینجور چیزها میگفتن و بعد که پیشنهادمو بهشون دادن دیگه حرفی نزدند و از هم جدا شدیم. 6 ماهی گذشت و من همچنان تنها و افسرده بودم، کمتر سر کار میرفتم کارها را کم کم به کارکنانم میسپردم. اتفاقی شنیدم سیمین توی یک موسسه شروع به درس خوندن کرده، چند روزی اونجا ول چرخیدم تا دیدمش ، هنوز ماشینشو داشت. تا پیاده شد رفتم طرفش و سلام کردم
- اینجا چکار میکنی؟
-سیمین من هنوز دوستت دارم
- مهرداد ولم کنم، به گریه افتاد
- مهرداد من الان خیلی راحتم ، میخوام تنها باشم ، نه عشق میخوام نه هیچی دیگه ، اگه مامان بابا بفهمن اومدی دنبالم باز می افتن به جونم که قبولت کنم، مهرداد تو رو به خدا برو ، دست از سرم بردار. بغض گلومو گرفت، راهمو گرفتم و از اونجا رفتم. سعی کردم با کار خودم را سرگرم کنم، دوباره برگشتم و دفتر و کار ها را بدست گرفتم، اما درد و رنج ول کنم نبود ، همزمان پیش روانشناس میرفتم. با پیشنهاد اون تفریحاتمو بیشتر کردم. توی دفتر نشسته بودم و توی سایتها دور میزدم و ایمیلمو چک میکردم دیدم گروهی که قبلا برای قواصی باهاشون به کیش میرفتم یک تور استانبول راه انداخته بودن، تور ارزان قیمتی بود ، انتظار زیادی نمیشد داشت ولی بهتر از یکجا نشستن بود.
- خانم فیروزی، لطف کنید با این شماره تماس بگیرید و برای تور هماهنگ کنید
-چشم آقای بیات . خوش بگذره خانم فیروزی حسابدار شرکت است و کارهای منشی گری را هم انجام میده
- آقای صادقی تو این یک هفته به سفارشات برسید و اگر تونستید سفارشات جدید بگیرید
- انبار چی آقای بیات اونجا هم هست.
- اونجا فعل علی هست بعدا خودم رسیدگی میکنم، یک دونه از اون شیرینی ها بده بزنیم. خانم فیروزی: من میارم ،نوش جان معتاد شیرینی شدم، وقتی غمگینم یا میخوام شاد باشم بیشتر میخورم.
دختری حدودا 30 ساله توی گروه بود، مژگان پر حرف و شاد بود و مدام با این اون شوخی میکرد، من هم فکر کردم شاید بد نباشه باهاش راحتر بشم و شادی و شادابی اون به من هم اثر کنه و باعث بصه غمهامو فراموش کنم. دسته جمعی به جاهای دیدنی میرفتیم. روز اول توپ قاپی و اطراف آن را دیدیم. از آنجایی که ترکها عموما انگلیسی صحبت نمیکردند و من کمی ترکی استانبولی میدانستم نقش مترجم را بازی میکردم و همین بهانه ای شد تا بیشتر به مژگان نزدیک شوم. در حرمسرای توپ گاپی شوخی های زیر کمر مژگان شروع شد و بسیار هم خنده دار و بامزه بودند. کلا استعداد مخ زنی ندارم ولی وقت گپ زدن پر چانه و نسبتا خوش زبان هستم.
فردا آن روز برای قواصی به ساحلی برده شدیم . من قبل از همه آماده شده بودم و با دو تا از دوستان و راهنمای ترک به آب زدیم. آب سردتر از ساحل کیش بود و چیز زیادی هم برای دیدن نداشت ، انصافا کیش خیلی بهتر از سواحل استانبول است. بعد از 20 دقیقه واقعا خسته شده بودم هم بخاطر اضافه وزنی که جدیدا داشتم و هم اینکه چیزی دیدنی در این آبها وجود نداشت، وقتی بیرون آمد تلافی آبهای بی رنگ استانبول در آمد، مژگان بالباس چشبان قواضی جلوم ظاهر شد، بدنی درشت اما خوش تراش داشت مثل همیشه لبخند زنان به سمتم آمد
- مهرداد خان خوش میگذره
- بد نیست ، کیش بهتر بود
- جدا؟ چشماتون که چیز دیگه میگه منظورشو فهمیدم ولی نمیدونستم چی بگم ، فکر کنم از اینکه متوجه چشم چرونی من شده بود کمی هم سرخ شدم. رفت سمت آب و من هم به بدن و باستنش که پیچ و تاب میخورد خیره شدم و توی ذهنم به سکس با مژگان فکر میکردم. حتما توی سکس خیلی هات هست. زیر اون لباس سیاه چسبان تصور بدن لختش سخت نبود.همینطور که دور میشد نور خورشید روی باسن گرد و درشتش بالا و پایین میشد. اون رانهای کلفت و برجسته واقعا حشری بودند. کمر نسبتا متناسب و سینه های درشت و ...
چهار روز اونجا بودیم چرخیدیم ، مژگان بیشتر با یک پسره به اسم محسن دمخور بود، من به حرف و زدن و دید زدن مژگان قانع بودم. بهرحال تجربه مخزنی نداشتم و نمیخواستم کاری کنم و حرفی بزنم که سنگ روی یخ بشم. روز آخر، عصر توی لابی هتل جمع بودیم و با هم صحبت میکردیم و شوخی میکردیم و مثل اون چند روز محسن و مژگان میدان دار محفل بودند. یواش یواش هر کسی پی کار خودش رفت و من هم تصمیم گرفتم برم اتاق وسایل را جمع کنم و بعد برم توی خیابانها چرخی بزنم. شنیدم که مژگان پشت سرم گفت آقا مهرداد برنامه ات چیه ؟
- میرم اتاق بعد توی خیابونا بچرخم و فرداهم که برمیگردیم
- من هم میرم اتاق بخوابم دیگه خیلی خسته شدم
- خوب بخوابید مژگان خانم، با شما خیلی خوش گذشت
- خواهش میکنم ، به ما هم خوش گذشت ، شما آدم باحالی هستی رسیدیم در اتاق و کلید انداختم و درو باز کردم و نصف و نیمه رفتم توی اتاق
- خوب دیگه ، با اجازه اتون
- اجازه ما هم دست شماست
- خواهش میکنم، بفرمایید در خدمت باشیم
- ممنون بدم نمیاد یک نوشیدنی بخورم و آمد جلو،ناخودآگاه مجبور شدم برم کنار که بیاد داخل اصلا انتظار این حرکتشو نداشتم. درو بستم و اون هم خودشو انداخت روی کاناپه
-چی میل دارید مژگان خانوم
- راکی لطفا راکی؟ تا اون روز هیچ نوع الکلی استفاده نکرده بودم، رفتم یخچالو باز کردم و نگاهی انداختم یک بطری بود که روش نوشته بود Yeni Raki حتما خودشه دیگه . دو تا لیوان برداشتم و نشستم روبروی مژگان ، بطری باز کردم و ریختم توی لیوانها،
- بفرمایید مژگان چشماشو گرد کرد و بهم نگاه کرد
- اینجوری راکی میخورید
- راستشو بخواهید تا حالا هیچ نوع نوشیدنی الکلی امتحان نکردم، از شما چه پنهون بزرگترین خلافم دوغ گازدار بوده بلند زد زیر خنده
- شوخی میکنی آقا مهرداد، با این سن و سال بهتون میخوره تو این مسایل باتجربه باشید
- نه متاسفانه یا خوشبختانه
- پس اجازه بدید من براتون سرو کنم
- خواهش میکنم خانم منزل خودتونه رفت سر یخچال یکی دوتا چیز در آورد و با هم مخلوط کرد و ریخت توی لیوان و آورد
- بفرماید آقا مهرداد، برای شما که دفعه اولتون هست این بهتره، بسلامتی لیوانها زدیم به هم و خوردیم
- نظرتون چیه آقا مهرداد؟
- اینطوری که مردم میخورن و ملچ ملوچ میکنند ،فکر میکردم شیرین تر از این باشه، آخه من شیرینی خیلی دوست دارم دوباره زد زیر خنده و یک لیوان دیگه ریخت
- این که خوبه آقا مهرداد اون راکی را تنها بخورید که زهر ماره
- گفتم که من تا حالا تجربه نکردم همینطور حرف زدیم و خوردیم، کم کم احساس میکردم گرم شدم، کمی سرم گیج میرفت یک حسی خاصی داشتم. یک حالت منگی داشتم، شاید این همون دوای درد من باشه. شاید همین مشروب و الکل منو از درد و رنج نجات بده.همینطور حرف میزدیم و مژگان هم بلند بلند میخندید و هر چند وقت یکبار بین خنده هاش دستشو میزد روی پا یا شونه هام یادم نیست حرفمون چطور به جوکهای سکسی کشید، دیگه مژگان به من چسبیده بود و کم و بیش باهام ور میرفت. یهو دستشو گذاشت وسط پام. هر دو ساکت شدیم و برای چند لحظه به چشم هم خیره شدیم. دستمو گذاشتم روی دستش و فشار دادم و با دست دیگه سرشو بطرف خودم گشیدم لباشو خوردم. دیگه حرفی نزدیم. دستهامون روی بدن همدیگه میکشیدیم، موهای بلندش را بهم میریختم و دست روی سینه هاش میکشیدم. اون هم پشتمو و لای پامو دست میکشید ، از شهوت ناله میکردیم و با هم ور میرفتیم، در همون حالت که روش نیم خیز بودم پیرهنشو در آورد، سینه های سفید و بزرگش توی یک سوتین سفید میلرزیدن. سرمو جلو و شروع کردم به بوسیدن و لیسیدن شون، و همزمان سعی کردم سوتینشو باز کنم، مژگان پیرهنم را کشید در آورد من هم موفق شدم ممه هاشو آزاد کنم سرشونو میمکیدم و آروم گاز میگرفتم ، مدتهابود سکس نداشتم و داشتم منفجر میشدم، دکمه شلوارشو باز کردم و شلوار و شرتش را با هم کشیدم پایین کس تپلی داشت، آمدم جلو که بخورمش که مژگان آروم لیوانشو کج کرد روی کسش و از نوشیدنیش ریخت روش ، افتادم روش و شروع کردم به لیسیدن، به خودش میپیچیدو کمرمو چنگ میزد ، یادم نیست چقدر طول کشید ، شلوارمو در آوردم سرشو کردم داخلش و پمپ کردم ، خیلی هیجان داشتم و لذت میبردم.... ارضا شدم .... ناگهان دوباره قلبم فشرده ، دوباره افسردگی ، ای خدا ،چرا وقتی به اوج لذت میرسم، همه چی کوفتم میشه صبح شده بود، از درد سرم داشت میترکید ، چقدر خوابیده بودم؟ لعنتی این سر درد برای چیه؟ یک نگاه به ساعت انداختم، یک ساعتی وقت داشتم، باید میرفتم لابی تا بریم فرودگاه لعنتی ، این نوشیدنی کوفتی .... مژگان تو اتاق نبود، با مکافات آماده شدم و رفتم توی لابی ، برعکس من مژگان سرحال و شنگول توی لابی میگفت و میخندید ......

ادامه...

نوشته: Secret TH
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
     
  
مرد

 
گمشده (2)

...قسمت قبل

سکس با مژگان تجربه عجیبی بود ، اولین بار بود که زنی در حال سکس با من از لذت ناله میکرد و به خودش میپیچید. این کمی بهم اعتماد به نفس میداد ولی نمیدونم چرا آخرش باز ناراحتی و افسردگی بود.
تجربه الکل و منگی و بی خیالی بعدش برام جالب بود و دوست داشتم تکرارش کنم تا هر از چندگاهی از این حس غم و درماندگی نجات پیدا کنم. اما نمیدونستم از کجا گیر بیارم. با مشاورم در این مورد هم صحبت کردم ، تاکید داشت که این کارو نکنم چون این راه درمان نیست و تنها مشکلی به مشکلاتم اضافه میکنه و احتمالا معتاد الکل میشم.
راست میگفت ، در هر چیزی که حال بده زیاده روی میکنم، سکس ، خوراکی، تفریح...

دوباره سرگرم کار شدم و به دفتر و انبار میرسیدم. اوضاع کار کمی به هم ریخته شده بود، مثل سابق پول در نمیامد، هم اوضاع اقتصادی داغون بود و هم دل به کار نمیدادم و خرید و فروش مان کمتر شده بود.
کارها را بین خانم فیروزی و آقای صادقی و علی تقسیم کرده بودم، بطوری که مواظب کارهای همدیگه هم باشند، با اینکه به هر سه تاشون اعتماد داشتم ولی جوری تقسیم کار کرده بودم که احتمال تبانی و کلاه برداری به حداقل برسه.
چند ماهی گذشت ، دوباره احساس میکردم کمبود سکس دارم، با خودم گفتم دوباره با اولین تور گروه برم ، حتما مژگان را میبینم و ... . توی اکثر تور هایی که با گروه رفته بودم مژگان بود، البته چون تنها و داغون بودم برای اولین بار در تور استانبول نظرم به مژگان جلب شده بود.
توی دفتر نشسته بودم و به کارها میرسیدم، و هر روز سایت گروه را چک میکردم تا اولین تور را ثبت نام کنم.
- خانم فیروزی حساب های امروز را بیارید لطفا
- الان میارم خدمتتون
با یک زونکن و یک بشقاب کیک آمد،
- این حسابهای امروز و این هم کیک امروزتون ، صبر کنید چایی هم براتون بیارم
- ممنون خانم فیروزی
یک بار دیگه سایت را چک کردم ، تور مالزی گذاشته بودند، اوه چه گرون هم هست. اشکال نداره ، سکس با مژگان ارزشش را داره، بهرحال تنها سوژه ای که داشتم هم مژگان بود.
درحالی که تکه ای از کیک را به دهن میبردم فیروزی را صدا زدم:
لطفا با این گروه تماس بگیرید برای تور جدیدشون
- انشالا سفر میرید، خوش بگذره
- بله،ممنون ، این کیک چه خوشمزه است
چایی را گذاشت روی میز و به طرف میزش رفت و شروع به حرف زدن کرد، من حواسم به سفر و مژگان بود و به اون گوش نمیدادم یک چیزایی از شیرینی ، سختی ، خانه و .... میگفت ، من هم بدون اینکه گوش کنم سرمو تکون میدادم و مشغول کار خودم شدم

8 ساعت پرواز خسته کننده و شب رسیدیم کوالا لامپور ، توی هتل جمع شدیم، از شهرهای دیگه هم در گروه بودند که با پرواز های مختلف آمده بودند، اکثر همان افراد همیشگی و تعدادی جدید.با آنها که میشناختم هم صحبت شدم و منتظر مژگان بودم . میخواستم جوری که ضایع نباشه از مژگان خبر بگیرم. من احمق چرا ازش شماره نگرفتم.

محسن را دیدم همون که با مژگان میپرید، پس حتما مژگان هم هست.
- سلام آقا محسن رسیدن بخیر
-سلام مهرداد خان ، خوبید ؟
کمی از هوا و هتل و پرواز صحبت کردیم و سعی کردم بحث را به مژگان برسونم
- این سری هم بچه های باحالی آمدند
- بله، ماشالا همیشه همینطور بوده
- صد در صد ، مثل سفر استانبول، راستی یک خانمی بود خیلی اکتیو و بامزه بودن ، ایشون هم هستن؟
- کدوم ، مژگان؟
- آره فکر کنم اسمشون همین بود
- نه ، نیامده. این بار اسم ننوشت، یک مقدار این تور پرهزینه بود شاید برای همین کمتر آمدند
لعنت به این شانس، این همه راه ، این همه خرج ، حالا همون اصل کاری نیستش.
قرار بود 10 روز اونجا باشیم ، سه روز کوالامپور و 7 روز لنکاوی.سرپرست های گروه برنامه سفر را تنظیم میکردند ،به هر کدام یک سیم کارت دادند. بعضی تصمیم گرفتند در کوالامپور بمانند و بعضی هم به لنکاوی میرفتند. تعداد کمی برنامه سفر به یکی از جزایر شرقی مالزی را ریختند. من هم دیگه حال و حوصله ساحل و آب نداشتم ماندنی شدم.
صبحها بیدار میشدم و در خیابانها و بازارها و مراکز خرید میگشتم. هتلمان در خیابانی بود که مرکز بار و دیسکو کوالالامپور بود.
شبها تا دیر وقت صدای موزیک بلند بود. خوشبختانه اتاقم طبقه 14 بود و صدای کمی به اتاقم میرسید.
شبها به بار میرفتم ،نمیخواستم دوباره درگیر الکل بشم به همین خاطر با راهنمایی یکی از همراهان مشروب سبکی سفارش میدادم.
روز سوم مقابل مرکز خرید پاویلیون قدم میزدم ، هوا گرم و مرطوب بود، مغازه ها و مردم را دید میزدم. همینطور که در پیاده رو قدم میزدم از دور چشمم به دختری افتاد ،جوان، آسیایی ، لاغر، قد متوسط ، لباس و دامن کوتاه مشکی ، یک عینک بزرگ با فریم مشکی هم زده بود، شبیه بازیگران کره ای بود، شیک و تر تمیز
متوجه نگاهم شده بود ، نزدیکتر که شدم او هم به طرفم آمد، جا خوردم، امیدوارم برای خودم دردسر درست نکرده باشم.
-سلام آقا ، تنهایید، دنبال یک خانم خوشکل میگردید؟
انگلیسی را روان صحبت میکرد، برعکس اکثر مالزیایی ها ، از لحن صحبت کردنش معلوم بود چه کاره است
- سلام. شاید خانم ، شاید
- چه جور دختری می پسندی، آسیایی ، اروپایی، هندی؟
-شما را بیشتر می پسندم
- هر شات 400 دلار
- شات؟ یعنی چی؟ منظورتون هر شبی 400 دلار
خندید
- نه، یعنی یک بار که انجام بدیدو کارتون تموم بشه
چه خبره 400 دلار برای چند دقیقه . اینها دیگه چه دزدهایی هستند
- نه متشکرم ، ممنون خانم خوشکله
- دخترهای دیگه هم هستند ، قیمتهای مختلف، نمیخوایید ببینید؟
یک لحظه فکری به سرم زد
- من دارم میرم جزیره تیومان برای 4 روز. یک همسفر میخوام، شبی 400 دلار میدم با خرج سفر و هتل، شاید یکی دو بار هم سکس، نه بیشتر.
- نه آقا ، من نمیتونم، ضمنا با این شرایط که میگید ، شبی 1000 دلار کمتر نمیشه
- بهرحال این شماره منه ، خواستی زنگ بزن ، امشب راه می افتم
شماره ام را رو کاغذی نوشتم و دادم دستش
- خداحافظ خوشکله
- سفر بخیر

بعدازظهر زودتر رفتم رستوران هتل ، غذاهای اینجا اصلا جالب نیستند، مخصوصا اینکه توی مالزی ماست هم پیدا نمیشه!!!

داشتم شام میخوردم که تلفن زنگ زد.اصلا انتظار نداشتم زنگ بزنه، یهو دلم ریخت ، یکی بخاطر پولی که میخواستم از دست بدم یکی بخاطر تجربه جدید

- سلام آقا . من همون دختر جلو پاویلیون هستم
- سلام ، نظرتون عوض شد؟
- نه ، اما دوستم حاضره با شرایط شما کنار بیاد البته کمی بیشتر باید بدید
- نه همون که گفتم. دوستتون را هم باید ببینم
یک چیزی به چینی به کسی گفت
- باشه ، کجا هستید
- خیابان بوکیت بینتانگ .....
آدرس را دادم و توی یک بار قرار گذاشتم، پشت میز نشسته بودم که گوشیم زنگ خورد. یک نگاه به در ورودی انداختم و دیدم دختری گوشی به دست ایستاده ، بهش اشاره کردم و لبخند زنان آمد نشست
- سلام خانوم ، چیزی میخورید
- بله ممنون
یک نوشیدنی با کمی گوشت و مخلفات سفارش داد
نسبتا شبیه همون دختر قبلی بود ، آسیایی، لاغر ، و کوتاه قد تر از قبلی بود.
قیافه بدی نداشت ، موهای بلند و صاف و مشکیش جلب توجه میکرد، شرایطم را دوباره براش گفتم، و اون هم مبلغ بیشتری خواست و من قبول نکردم، در آخر قبول کرد و در ترمینال مرکزی قرار گذاشتیم.
نمیخواستم بلیط هواپیما بگیرم ، خیلی گرون میشد،از طریق هتل دو تا بلیط اتوبوس و قایق گرفتم ، برای شهر مرسینگ و بعد جزیره ، قبل از حرکت در ترمینال 100 دلار بهش دادم و گفتم بتدریج باقی پول را میدهم.ساعت 11 شب حرکت کردیم. او کنار پنجره نشست و من هم کنارش، بین راه کمی حرف زدیم ، اسمش تانیا بود،اصالتا چینی بود، حدود 27 سال، بعد از یک ساعتی یک بالش کوچک بین سرش و شیشه گذاشته بود و خوابید، من هم کم و بیش چرت میزدم.
ساعت 4 و نیم صبح به مرسینگ رسیدیم ، شهری کوچک بود با دو خیابان اصلی، حرکت کشتی ساعت 7 بود ، برای استراحت به یک رستوران رفتیم و صبحانه سفارش دادیم. مدام میخندید و سعی میکرد بامزه باشد، من هم همراهیش میکردم.
از آنجایی که امکان استفاده از کارت اعتباری نداشتم ، پولهایم را تقسیم کرده بودم، کمی توی کیف پول، کمی در جیب لباس ، کمی توی کوله، کمی توی چمدان.تا اگر قسمتی را گم کردم بی پول نشوم ، راستش به این دختره هم اعتماد نداشتم.
ساعت 7 سوار کشتی شدیم، دریا آرام بود، صندلی هایی شبیه اتوبوس داشت، تانیا لباس و دامن کوتاه آبی تیره براقی پوشیده بود ، در نور صبحگاهی آن موها و لباس براق و پوست روشنش نمای زیبایی داشت، چشمانش خمار میشد و چرت میزد و سرش پایین می افتاد و دوباره سر بلند میکرد، اشاره کردم که به من تکیه بده و راحت بخوابه، سرش را روی سینه ام گذاشت و چشمانش را بست، دستم را دور شانه اش انداختم ، بدن نرم و لاغرش را لمس میکردم. خوابش برده بود. حس خوبی داشتم، به لپ ها و لبهایش نگاه میکردم واقعا خوردنی بود، برجستگی سینه و بعد پاهای لختش را دید زدم. دو ساعت روی کشتی بودیم تا به جزیره رسیدیم.

جزیره ای سرسبز و جنگلی وسط اقیانوس بود، ساحلی مرجانی و تمیز و زیبا، دو روز اول را در ساحل شنا و غواصی کردیم و ماهی را تماشا کردیم، روی شناها با تانیا بازی میکردیم، بعضی وقتها دنبالش میکردم و کشتی میگرفتیم، ور رفتن و دید زدن بدن نازک زیبایش بسیار لذت بخش بود، وقتی بدن خیسش زیر آفتاب برق میزد، آن باسن نرم و سفید دیوانه ام میکرد، آن سینه های کوچک گرد شهوت انگیز بودند.
میخواستم این لذت ادامه داشته باشد، روز سوم به جنگل رفتیم و کلی راهپیمایی کردیم ، شب دوباره به ساحل رفتیم ، آب بازی و کمی والیبال و خسته به هتل برگشتیم
تانیا سر تا پا شنی بود ، سریع زیر دوش رفت ، در حمام را نبسته بود، همانطور که دوش میگرفت سر تا پایش را دید میزدم، آب از روی سینه و کمرش پایین میریخت و از روی باسنش رد میشد ، هر بار که پشت میکرد یا به سمتم برمیگشت صحنه زیباتری میدیدم. آلتم سیخ شده بود و در شورتم جا نمیشد ، لخت شدم و به طرفش رفتم ، دستانش را دورم حلقه کرد ، بدن خیسش را زیر دوش میلیسیدم لبهای قرمزش ، گونه ها ، سینه ها و نوک برجسته اش، شکم و ناف و باسن وکوسش.
یک ربعی زیر دوش گذشت او هم برایم ساک میزد.
از حمام بیرون آمدیم کمی خودم را خشک کردم و حوله را دورش پیچیدم و از روی زمین بلندش کردم، خیلی سبک بود. بردمش روی تخت ، آرام روی تخت خواباندمش، آرام حوله را از روش کنار زدم ، بدنم را به بدنش چسباندم و شروع به خوردن لبهایش کردم، دستش را دور کمر انداخته بود به خودش فشار میداد، کیرم را لای پایش عقب جلو میکردم ، خیس و لیز شده بود، خودش کاندومی به من داد و پوشیدم و شروع کردم. قبل از اینکه ارضا شود ازش جدا میشدم و با بدنش بازی میکردم و دوباره شروع میکردم ، چند بار ارضا شد تا اینکه از گرمای کسش و آه و ناله هاش جیغ زدنهاش به هیجان آمد و ارضا شدم، روی تخت افتادم ، حالم خوب بود، تانیا بلند شد و به سمت حمام رفت ، باز دلم گرفت.
دو بار دیگه هم با تانیا سکس کردم و به کوالالامپور برگشتیم و بعد هم وقت بازگشت بود
دیگه سکس و افسردگی یرای من یک چیز عادی شده

روزهای آخر اینترنتی با صادقی در ارتباط بودم، اوضاع انبار کمی برایش پیچیده شده بود، قرار شد تا برگشتم مستقیما به انبار برم و با هم به کارها برسیم
پنج صبح پرواز به زمین نشست تا از گمرک و بازرسی رد بشم 6 شده بود صادقی آمده بود دنبالم ، اول رفتیم دفتر تا ساعت 8 آنجا بودیم ، قبل از رفتن به انبار سری به یخچال زدم تا کیک و شیرینی همیشگی را برای صبحانه بخورم،
- صادقی ! شیرینی کجاست؟ نخریدی؟
- هیچوقت نمیخریدیم
- عجب پس از کجا می آمد؟
- خانم فیروزی زحمتشو میکشید، خونه درست میکنه، این همه وقت نمیدونستید؟
- نه ، از کجا میدونستم؟
- اون روز قبل از سفرتون که داشت تعریف میکرد که ، این دو روز آخری هم که بهش مرخصی داده بودید و از کیک و شیرینی خبری نبود
- که اینطور، خب بریم انبار
- باشه راستی ، خانم فیروزی هم قرار شد خودش بیاد انبار ، لیست اجناس و ورود و خروج هم میاره

توی انبار مشغول شدیم، مواردی که اجناس و مدارک اختلاف داشت بررسی میکردیم، همزمان کارگرها داشتن بار خالی میکردند و کمی شلوغ شده بود
صدای علی می آمد که داد میزد: سعید اون جعبه سنگینه با دوتا تسمه ببندش به جرثقیل
خانم فیروزی مدارک را مرتب میکرد و ثبت میکرد
صادقی : آقای بیات این تعدادش درست نیست
- باشه دوباره چک میکنیم
علی داد میزد : سعید ، سعید، اون تسمه ها چرا هم اندازه نیستن، بیار پایین الان پاره میشه
صادقی رفت سمت فیروزی تا لیست جدید بیاره ، ناگهان صدای جیغ بلند و کشداری توی انبار پیچید ، سرم را بلند کردم . یک جعبه بزرگ مثل یک اتوبوس از سمت چپم به سرعت به طرفم آمد
ضربه محکمی بهم خورد و روی هوا بلند شدم و دیگه نمیفهمیدم کجا هستم ، فقط صداهایی مبهم میشنیدم
-یا حضرت عباس خاک به سرم شد
آقای بیات .... بیات
آمبولا....
بدو.......
مهرداد ....
مهر ....دا..د
....
...
...

نوشته: Secret TH
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
     
  
زن

 
حـــــــــــــــق نـــــداری عـــــاشقـــــم بـــــاشـــــــــــــــی ۱

نسرین و ژاله همسرم یار دبستانی و راهنمایی هم بودند . اونا بعد از پونزده سال دور موندن از هم همدیگه رو پیدا کرده بودند ... خیلی تصادفی .. اونا در یک دبیرستان تدریس می کردند . نسرین هنوز مجرد بود ... من و ژاله با عشق از دواج کرده بودیم .. هر دو مون دانشجوی یه دانشگاه بودیم .. ولی من بعد از فارغ التحصیل شدن به علت فوت پدر و این که تنها پسرش بودم و اونم یک فروشگاه بزرگ وسایل خانگی داشت ترجیح دادم کار اونو ادامه بدم .. دوسال از ژاله بزرگتر بودم .. ژاله همسر مهربون و زحمتکش و وفا دار من بود . اون خیلی هم زیبا بود .. هر چند من هم تیپ بدی نداشتم و توی همون دانشگاه بودن دخترای زیادی که دوست داشتن جای ژاله باشن ولی من به هیشکدومشون اعتنایی نمی کردم .البته قبلش دوست دخترای زیادی داشتم که با همه شون رابطه خاص داشتم . ژاله دبیر ریاضی و نسرین هم دبیر ادبیات بود . دیگه پاک داشت حوصله ام سر میومد از این که وقت و بی وقت نسرین رو تو خونه خودمون می دیدم تا این که حس کردم یواش یواش دارم عادت می کنم به این که به جای هفته ای دو بار هر روز اونو ببینم .. نگاههای خاصی بین ما رد و بدل می شد . نسرین و زنم دو تایی شون قر بون صدقه هم می رفتند .. دوست زنم منو داداش صدا می کرد .. ولی یه مدت بود که دیگه سعی داشت از این لفظ استفاده نکنه ... نمی دونم چرا خوشی داشت آزارم می داد و حس کردم که دوست دارم قلبشو شکار کنم و اونو به دام بندازم . در حالی که خودمم داشتم به دام میفتادم ... یه روزی که اونو تنها گیرش آوردم از این گفتم که می خوام یه چیزی بهش بگم ... اون رنگ و روش زرد شده بود .
-چیه می خوای بگی دیگه این جا نیام ؟ بهت سر نزنم ؟
-تو چی دوست داری بشنوی ؟
-من دوست ژاله هستم ..
-نسرین تو نمی دونستی که اون حالا خونه نیست ؟
-نه من از کجا بدونم . اصلا شما چته امروز آقا رامین ؟
-نسرین حس می کنم که یه حس خاصی نسبت بهت دارم ...
نسرین یه نگاه عجیبی بهم انداخت . نگاهی که نشون می داد زیاد هم متعجب نشده . ..
-ولی تو زن داری .. این احساست اشتباهه ..
-ولی من همونو در نگاه تو هم خوندم .
-من شوهر ندارم ..
-ولی من زن دارم .
-میشه حس رو پنهون داشت . کسی رو به خاطر احساس و عقیده اش نمیشه محکوم کرد ..
-پس تو هم دوستم داری ؟
-من می تونم عاشق یه نفر باشم ولی تو نمی تونی دو نفر رو دوست داشته باشی .. ژاله دوستمه . من نمی تونم در حقش ظلم کنم .
-نسرین من دوستت دارم .
-بس کن بیشتر از این آزارم نده .. سعی می کنم دیگه نیام این جا یا رفتارمو عوض می کنم .
-ولی نگو که احساستو عوض می کنی .
نسرین هم منو دوست داشت . اما ازم فاصله می گرفت و من دوستش داشتم و دوست داشتم که به اون نزدیک شم . چند روز گذشت . از نسرین خبری نشد . ژاله هم آخر هفته رو همراه خونواده اش رفت شهرستان خونه خاله اش و منم بهونه ای جور کردم و نرفتم .. شاید می خواستم به خودم نشون بدم که هنوزم می تونم عاشق شم .. یا این که یه زنی رو به طرف خودم بکشونم . نسرین خیلی خوشگل بود . لاغر تر از ژاله ولی بلند قد تر بود . شاید اگه اون به دوست داشتنش اعتراف نمی کرد من این قدر اصرار به پیگیری علاقه ام به اون نداشتم . نمی دونستم که این علاقه یک عشقه یا یک هوس .. خیلی دلم می خواست اونو ببینم . یه تماس باهاش گرفتم ..
-چیکارم داری رامین ... چرا نمی ذاری من این حس شیطانی رو از خودم دور کنم ...
-بیا خونه مون دوست دارم واسه آخرین بار حرفاتو بشنوم . ولی تو که نمی تونی ژاله رو ول کنی . اون میگه چی شده ؟ ..
می دونستم نمیاد .. ولی بعد از این که کلی سرم داد کشید یک ساعت بعد دیدم که با توپ پر اومد ...
نسرین : منو خسته ام کردی . من نمی خوام به تو فکر کنم . نمی خوام این حسو داشته باشم که یک زن گناهکارم ... به من نزدیک نشو رامین . حس بدی بهم دست میده ...
نسرین منو دیوونه کرده بود . خودشو میکاپ و خوشبو کرده اومده بود این جا و نمی ذاشت بهش دست بزنم ... ولی من خودمو بهش نزدیک و نزدیک تر کردم .
نسرین : بیا حرفامونو بزنیم و تمومش کنیم . من عذاب وجدان دارم .
-ما که هنوز چیزی رو شروع نکردیم . بیا حداقل شروعش کنیم و بعدا تمومش کنیم .
-چی گفتی ؟ من متوجه نشدم ..
-گفتم بیا حداقل شروعش کنیم که دلواپسی نمونه ..
دستشو آورد بالا آن چنان سیلی بهم زد که صدای شکستن قلبمو می شنیدم .. سرمو انداختم پایین و دیگه چیزی نگفتم . ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
حـــــــــــــــق نـــــداری عـــــاشقـــــم بـــــاشـــــــــــــــی ۲

سرمو که بالا گرفتم نگاه من و نسرین با هم تلاقی کرد .. من فکر می کردم این فقط منم که چشام پر اشک شده ....
-نسرین من منظور خاصی نداشتم . می دونم لحن من طوری بوده که تو بر داشت بد کردی . منو ببخش . اصلا دوست نداشتم این طور شه . من فکر می کردم تو هم دوستم داری . آخه خودت اینو گفته بودی ...
-لعنت بر من که احساس خودمو بهت گفتم .. منو ببخش رامین .. ولی من از اون زنایی که فکر کردی نیستم . تا حالا هیچ مردی نتونسته از راه به درم کنه . یکی دو نفر مدعی شدن که عاشق منن . اونا رو خیلی زود شناختم . از اولشم می دونستم چه تیپ آدمی هستن . ولی نمی دونم چرا دیوونگی ام گل کرده ..
-منم مث تو دیوونه ام نسرین . دیوونه چو دیوونه رو ببینه خوشش میاد دیگه .. بیا حالا این طرف صورتمو هم بزن . من نمی تونم باور کنم که تو منو دوست داشته باشی . آخه کسی که کسی رو دوست داشته باشه هیچوقت این رفتاری رو که تو پیش گرفتی با طرفش انجام نمیده .
رفتم سمتش ..
-نه ..نه ..من هنوزم بابت سیلی که به گونه ات زدم عذاب می کشم ... جلو تر نیا .... خیلی پررویی .
-عاشقتم نسرین ...
- پس ژاله چی ؟!
-من حالا فقط تو رو می بینم ..
-حتما فر دا هم یه نفر دیگه رو می بینی ...
-یعنی با این حرفات می خوای به من بگی که برم پی کارم ؟
نسرین : نه من میرم پی کارم . خواهش می کنم جلو تر نیا .. با احساسات من بازی نکن ..
ولی وقتی دستامو دور کمرش قرار دادم و اونو سمت خودم کشیدم اعتراضی نکرد .. دستامو رو صورتش کشیدم .. حس کردم عشق من با نوعی هوس در هم آمیخته شده . دلم می خواد اونو در کنار خودم برهنه دا شته و همراه با عشق غرق هوس شم . اما می دونستم که تا همین جاشو هم خیلی معجزه آسا پیش رفتم . حس کردم که اون غرق احساسات خودشه ... چقدر از لمس بدنش خوشم میومد . آغوش یک زن بهم آرامش می داد . نمی دونستم تا چه حد نسرینو دوست دارم . آیا اونو برای سکس می خوام ؟ یا برای این که به خودم نشون بدم که می تونم دل دخترا رو به دست بیارم یک بازی روانی .. ولی می دونستم که نسرین خیلی دوست داشتنیه . شاید به این دلیل که یک تفاوت خاصی رو بین اون و بقیه حس می کردم بهش گرایش پیدا کرده بودم . با دستام کمرشو به آرومی می مالیدم .... لبامو گذاشتم رو صورتش و بعد یواش یواش به لباش رسوندم . حس کردم که باید خیلی دوستم داشته باشه که با همه سختگیر بودنهاش تا این جا رو پیش رفته .. منم دیگه نباید از این جلو تر می رفتم برای این لحظات همین کافی بود .
-نسرین دوستت دارم ...
هنوز لبامو به لباش نچسبونده بودم . می خواستم ذهنشو قلبشو برای پذیرش این بوسه آماده تر کنم ...
نسرین : من چند بار باید بهت بگم که تو نمی تونی از دوست داشتن حرف بزنی ..
-ولی حالا این حس قلبی در من به وجود اومده . تو هیچ احساسی در مورد این حس من نداری ؟ دوست داری که دوستت نداشته باشم ؟
-من دوست دارم که خودت باشی ..
-پس چرا دوستم داری نسرین . اگه خوشت نمیاد که منم عاشقت باشم بگو ..
-نمی دونم رامین . اگه از تمام عاشقای دنیا بپرسی که چرا عاشقی دلیلی ندارن ....
-منم دلیلی ندارم . فقط دوستت دارم . نمی تونم دوری از تو رو تحمل کنم ..
این بار خودمو کاملا به نسرین چسبوندم و لباشو محکم به لبان خودم قفل کردم . سینه های نیمه درشتشو رو سینه های خودم حس می کردم ....
-نسرین ... تو نمی تونی ازم فرار کنی . من دوستت دارم .. دوستت دارم ..
-نهههه نکن .. این کارو با من نکن ..
منظورش این بود که با احساساتش بازی نکرده با واژه ای به نام عشق با هاش بازی نکنم ....
-نسرین تو اگه سر سوزنی عشق منو قلابی بدونی هیچوقت این جور خودت رو تسلیم من نمی کنی . تو تسلیم عشق شدی ...
حالا دیگه چشاشو بسته بود .. انگاری منتظر لبام بود تا اونو به لباش بدوزم و همین کارو هم کردم . ولی دیگه برای اون لحظات پیشروی نداشتیم . با این حال به خوبی متوجه بودم که تاثیر زیادی روش داشتم . علاوه بر اون حالت چهره اش نشون می داد که تا حدودی هم شهوت اومده سراغش ... چون در نگاهش نوعی خماری و التماس خاصی به چشم می خورد . یه خماری همراه با نوعی سرزنش به خود . من این نگاهها رو به خوبی می شناختم ..تا همین جاشو قانع شدم که اثربدی ذوش نذارم . پیشم موند ... برام آشپزی کرد . مثل خانوم خونه ....
-نسرین تو شدی همسر خونه من ...
نسرین حرص می خورد وقتی این طور با هاش حرف می زدم .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
حـــــــــــــــق نـــــداری عـــــاشقـــــم بـــــاشـــــــــــــــی ۳

نسرین خیلی راحت تر از اونی که فکرشو می کردم کنارم خوابید ... خیلی راحت بغلم زد . لباشو داد به لبای من .. بدنشو به بدن من چسبوند و ما غرق در حرفای عاشقونه شدیم .. و من خیلی راحت تر از اونی که فکرشو می کردم دستمو از زیر لباسش رد کرده و به سینه هاش رسوندم که در رو یا هام حس می کردم که دست مرد دیگه ای بهش نرسیده . این اون چیزی بود که من می خواستم ..
-رامین عزیزم ..من تسلیم هوسم نیستم ..من عاشقتم .. ولی می دونم کار مون اشتباهه ..
اون از اشتباه می گفت ولی در همون هوس و گناهی غرق بود که منم درش غرق بودم . در لذت همون گناه ...
-نههههه نههههههه خواهش می کنم ...
می دونستم این خواهش می کنم کلامیه برای این که به عشقبازی خودم ادامه بدم . انگار بدنشو در یک کوره آتیش گذاشته باشن . من از زنایی که این حالت بهشون دست می داد لذت زیادی می بر دم .. سینه های درشت نسرین رو از قفس ازاد کردم ... قلبش طوری می زد که منو تر سونده بود .. با اشاره انگشتام روی سینه هاش , کاملا ولو شده بود ... لبامو گذاشته بودم رو شورت خیسش .... پاهاشو به سرم فشار می داد .حتی فکر منم از کار افتاده بود ... هیشکدوممون نمی دونستیم داریم چیکار می کنیم . من احساس شب اول از دواجمو داشتم . همه چیز برام رنگ و بوی یک عروسی و یک زفاف دیگه رو داشت . من نسرین رو دوست داشتم و عاشقش بودم . یعنی این طور حس میکردم . ولی هر وقت اون ازم می پرسید که چطور می تونم هم اون و هم ژآله رو دوست داشته باشم نمی دونستم چه جوابی بدم . راست می گفت خیلی سخته دو نفر رو با هم دوست داشتن و به یک اندازه به اونا توجه داشتن. شاید این جوری نشه اسم عشقو رو پیوند گذاشت .. اما من می خواستم من و نسرین مال هم باشیم . خودمم گیج شده بودم . اون که با اندام قشنگش در اختیار من بود . دو تایی مون کاملا بر هنه شده بودیم . اون با سینه هام بازی می کرد و تنمو غرق بوسه کرده بود . گاه می رفت توی فکر . به گوشه ای خیره می شد . می دونستم از این که حس می کنه پاشو گذاشته توی زندگی یک نفر دیگه متاثره .... اونو یه دور بر گردوندم .. دلم می خواست کونشو بکنم . اون قدر حواسم بود که خرابکاری نکنم . و یه وقتی نزنم پرده شو پاره نکنم . من نمی خواستم واسه من و نسرین گرفتاری درست شه . دهنمو گذاشته بودم روی کسش ... طعم تازه و بی نظیر اون کس منو به یاد شب از دواجم انداخت . ژاله هم تقریبا همچین حالتی داشت ولی نسرین رو خیلی تازه تر حسش کردم . با این تفاوت که می تونستم داخل کس اونو حس کنم . سینه های نسرین رو در چنگ خودم داشتم . دستمو از روی رون پاش به پشت بدن و کون و کمرش می رسوندم .. بدنشو غرق بوسه کرده بودم و با نوک زبونش سوراخ کونشو لیس می زدم ... وقتی کیرمو بعد از کرم مالی سوراخ کونش به سمت کونش فرستادم اشکش داشت در میومد ولی به خاطر من چیزی نگفت ... یه مقداری از کیر من که رفت توی کون متوسط نسرین دیگه بی خیالش شدم .
-آخخخخخخخخ رامین عشق من دوستت دارم . دوستت دارم . می خوامت منو تنهام نذار . همیشه با من باش .. دستامو روی کس نسرین حرکت می دادم و کونشو می کردم .. سرشو بر گردونده بود عقب و در حالی که یه دستم رو سینه نسرین قرار داشت با یه بوسه داغ سکسمونو کامل کردیم ... اون کاملا از خود بی خود شده بود مثل من که هر لحظه می رفتم تا لذتم رو کامل کنم . منم با حرفای عاشقونه ام اونو بیشتر وسوسه اش کرده بودم . نسرین جیغی کشید که حس کردم که ار گاسم شده .. منم داغ داغ بودم .. چشامو بستم و دیگه جلوی آبمو نگرفتم .. بعد از اون همدیگه رو بغل زدیم چون هر دو مون احساس سبکی می کردیم خوابمون گرفت .
-نسرین دوستت دارم .
-منم همین طور . امید وارم با این کارم یه زن سبکسر به نظر نیام . بازم همون حسو نسبت به من داشته باشی ..
-اتفاقا این جوری بیشتر دوستت دارم . به خودم می بالم که زنی که نسبت به همه سختگیره من حتما براش خیلی ارزشمندم که اون خودشو در اختیار من گذاشته ...
من و اون در آغوش هم و در خواب و بیداری بودیم . دو تن داغ .. پر هوس , ملتهب در شب رویایی عشق و هوس .. انگار زمین و آسمان آبستن حوادثی شده بود که باید زایمانشو همون شب انجام می داد .. گاو ما هم زاییده بود .. یه لحظه چشامو باز کردم و کیرمو بیرون کس و چسبیده به اون دیدم که کاملا قر مز شده . -نسرین بیدار شو .. بیدار شو ..منو ببخش ..منو ببخش ... نفهمیدم .. چیزی یادم نمیاد ... اونم حس منو داشت .. ولی می گفت یه چیزایی یادش میاد.. اما قدرت عشق و هوس طوری بوده که ریسکشو که می دونسته به کجا می رسه پذیرفته . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
حــــــــق نـــداری عـــاشقـــم بـــاشــــــــی ۴ (قسمــت آخــر )

نسرین : حالا می تونم حس کنم که دوستت دارم . دیوونتم . حالا می تونم خودمو غرق در تو ببینم .
کیرمو گذاشتم روی کس خیس و خونین نسرین . نگاهمو یک بار دیگه به نگاهش دوخته بودم . یه نگاهی عاشقونه همراه با قدر شناسی از کاری که کرده بود .. در نگاهش حسرت و تاسف و پشیمونی دیده نمی شد .. پا هاشو باز و باز ترش کرد تا پذیرای کیرم باشه .. چقدر تنگ بود . یه حس تنگ .. کیر, نرم نرم وارد کسش شده بود ... و من مراقب بودم که همراه با لذتی که ازش می برم عصاره کیرمو به کسش نریزم ... نسرین پنجه هاشو به هم می فشرد و با التماس نگام می کرد . هم بی اندازه لذت می برد و هم دوست داشت که زود تر ار گاسمش کنم . منم خیلی مراقب بودم که توی کسش چیزی نریزم . اما با همه اینها اون خیلی داغم کرده بود .
-نسرین دوستت دارم . به خاطر همه چیز ازت عذر می خوام ..
-فقط کارت رو بکن . دیگه به هیچی فکر نکن . من دوستت دارم . دوستت دارم . با تمام وجودم تو رو حس می کنم . دستمو گذاشتم زیر سر نسرین و اونو به طرف خودم کشوندم . لباشو غرق بوسه کردم .... اون بازم جیغ می کشید و منم اون حس تنگی رو که از کس ژاله در ماههای اول از دواجم داشتم با کس نسرین مقایسه می کردم . مسیر و راه یکی بود ولی راهرو فرق می کرد . حرکت کیر به طرف جلو و عقب با لذتی شدید همراه بود . ولی برای نسرین که تازگی داشت فوق العاده حشر انگیزو پر هیجان بود ..
-اوه نهههههه رامین ... ادامه بده ولم نکن . بذار من آتیش بگیرم . دوستت دارم . دوستت دارم تنهام ندار می خوام برای همیشه مال تو باشم اسیر دستای تو . خواهش می کنم .. دوستت دارم . دوستت دارم .
من و نسرین دیگه به سرخی بین کس و کیر فکر نمی کردیم . واسه من مهم نبود که اون یک زنه یا یک دختر و واسه اونم همین . فقط دوست داشتیم مال هم باشیم و از هم لذت ببریم . دختری که در آغاز اون همه سخت سر بود حالا رام من شده بود . رام عشق ... تسلیم قلب خودش ..
-نسرین دوستت دارم دوستت دارم . فراموشت نمی کنم ..
اون اومد روی کیرم نشست . با این که دردش میومد و تا حدودی کسش می سوخت و لی با حرکات کون خودش روی کیر من ورو د و خروج کیر رو تنظیم می کرد تا کسش از حرکات گایشی من لذت بیشتری ببره . سست شده بود .. خودشو رو من رها کرد . حس کردم که بازم ار ضا شده ... کیرمو کشیدم بیرون . دلم می خواست رو بدنش خیس کنم . یه بار که توی کونش خیس کرده بودم . حالا می خواستم سپیدی منی خودمو رو سینه هاش ببینم . کیرمو بین سینه هاش قرار دادم .. و اون با دستاش سینه هاشو دو طرف کیر من حرکت می داد .. چشام هنگام انزال باز و بسته می شد و اون با چشایی باز به من نگاه می کرد .... آبمو بین سینه ها و رو شکمش پخش کرد . کیرمو گذاشته بود توی دهنش و واسم ساک زد .... و چند ساعتی توی بغل هم آروم گرفتیم .. حرف زدیم .. خوابیدیم . خندیدیم .. حتی با هم متاثر شدیم و اونم گریست ... اشکاشو پاک کردم ..
چند روز پیداش نشد ...حتی به مدرسه نمیومد ....ژاله می گفت که اون مریض شده ... شاید به خاطر بکارتش بوده باشه .. ولی اون که حالش خوب بود .. یه روز ژاله ناراحت اومد خونه و گفت بی معرفت آب زیر کاه , رفت . اون به اتفاق یک گروه کارشونو درست کردن برای خد مت در یه منطقه محروم ... دیوونه شده بودم
-آخه اون که شوهر نداشت ....
-باشه کره مریخ که نمی خواست بره ...
اون از من فرار کرده بود . می دونستم که از من فرار کرده بود . یه دو سه روزی کارا رو سپردم دست بر و بچه ها و راه افتادم به طرف جنوب .... خیلی راحت تر از اونی که فکرشو می کردم پیداش کردم .. نسرین تا منو دید یکه خورد . نزدیک محل کارش بود ... همرام اومد تا با هم قدم بزنیم .
-نسرین اینه اون شعار هایی که می دادی ؟
-واسه هر سه مون بهتر بود . همیشه وقتی یه موضوعی این جوری پیش میاد یکی باید قربونی شه و این منو بودم که خودمو قربونی کردم ..
-حقت نبود نسرین . تو اون شب خودت رو قربونی کردی .
-نمی تونی اینو بگی ..من دلم خواست .. دوستت داشتم ..
-حالا نداری ؟ خیلی سنگدلی ..
-این جوری با هام حرف نزن و منو تحت تاثیر خودت و احساساتم قرار نده .
-تو اون قدر سنگدلی که فکر منو نکردی ..
-من خیلی بدم .. نباید اون جوری پامو توی زندگی ژاله می ذاشتم ..
-ولی عشق ما که نسبت به هم دروغ نیست ..
-این روزا همه از عشق حرف می زنن . اصلا معلوم نیست عشق چیه . خیانت به چی میگن .. مرز عشق و خیانت کجاست . درستی ها و نادرستی ها نا مشخصه . هر کس هر جوری که دوست داره یه تعبیری ازش می کنه ..
-من هیچی از حرفات سر در نمیارم فقط همینو می دونم که دوستت دارم . وقتی که با توام می خوام که به تو فکر کنم .... ولی چون دوستت دارم حرفاتو می پذیرم نسرین و به خواسته هات احترام می ذارم .
بدون نسرین برگشتم . زندگی من یه جوری شده بود . اما سعی می کردم ژاله چیزی نفهمه ...
چند ماه گذشت . منتظر بودم تا یه روزی خبر از دواج نسرینو بشنوم . یه روز صبح که ژاله رفته بود سر کار و من هنوز خونه بودم زنگ در خونه مون به صدا در اومد ... زنگ آپار تمان ... یکی بود که از در اصلی وارد شده بود .. درو باز کردم . نسرین رو دیدم . می دونست ژاله خونه نیست .. اول انگشتاشو نگاه کردم . حلقه ای ندیدم .
نسرین : هنوزم دوستم داری ؟ هنوزم واست می ارزم ؟
چشامو بستم ... اون درو بست و خودشو به آغوشم انداخت ....
-آهههههه عشق من ... نسرین من . من منتظر یه کابوس بودم ولی حالا رویای شیرین زندگیمو در آغوشم دارم . تو چطور دلت اومد تنهام بذاری .. چور دلت اومد به همه چی پشت و پا بزنی ...
نسرین : راستش اول به خاطر تو بر گشتم .. بعد به خاطر خودم ..
-پس دوستم داری ..
-بیشتر از خودم دوستت دارم رامین ... تو عشقمی ..تو هوسمی ....
اون بر گشته بود تا در شهر خودش خد مت کنه .. پیش من باشه .. باز هم غرق گناه و هوس شدیم . حتی عشق ما هم یک گناه بود . نمی دونستیم آینده چی میشه .. می خواستیم همه چی رو فراموش کنیم .. این که من زن دارم .. این که رو این تخت با ژاله هم سکس می کنم ... این که شاید همیشه این موش و گربه بازیها رو داشته باشیم .... پذیرفته بودیم که لحظات متعلق به لحظات هستند و باید نهایت استفاده رو از زمان برد . بعضی وقتا باید از میون بد و بد تر بد رو انتخاب کرد ولی در عمل هیچوقت آدما کارای بد خودشونو بد نمی دونن و یه توجیهی واسش میارن چون دوست دارن زندگی بر وفق مراد اونا باشه و اون جوری که دوست دارن ازش لذت ببرن . همون جوری که من و نسرین حس می کردیم بدون هم نمی تونیم زندگی کنیم .... پایان .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
مـــــــــــــن شـــوهـــــــر نـــمـــــــی خـــــــــــــوام ۱

شهناز و شهره از بچگی با هم دوست بودند . دوازده سال با هم همکلاس بودند و بعد از دیپلم هم دو تایی رفتن دنبال تخصص کارای آرایشی ... ما حتی خونه مون هم کنار هم بود . یه سالن بزرگ آرایش هم توی کوچه مون ردیف کردیم . شهناز و شهره طوری با هم جیک بودن که من گاهی به شهره حسادتم می شد . من و شهیار شوهر شوهره دبیر لیسانسیه بودیم ..ولی شاید زنامون به تنهایی شش هفت برابر ما در آمد داشتند . من و شهیار سی سالمون بود و سه سال از شهناز و شهره بزرگتر بودیم . دست روز گار به ناگهان شهیار رو از ما گرفت ... از اون به بعد دیگه جمع ما هم از هم پاشید ... شهره دیگه اون شهره سابق نبود .. دست و دلش به کار نمی رفت . چند بار می خواست بره ولی شهناز نذاشت . شهناز به جای این که نگران من باشه نگران دوست قدیمش بود ... بعد از چند ماه راستش بد جوری هوس شهره رو کرده بودم .. ولی نمی تونستم دست از پا خطا کنم . پای شهناز در میون بود . اون یک زن بیوه بود و نیاز داشت . سال شهیارو که دادیم شهره ساز رفتن زد ولی شهناز ازش خواست که بمونه .. شهره از خاطراتش می گفت ...همون شبی که مراسم سالگرد شهیار بر گزار شد شهناز دست شهره رو گرفت و آورد خونه مون که این امشب این جا می خوابه .. کفرم در اومد .
-عزیزم من می خوام امشب با تو سکس کنم . تو می خوای تا دم صبح با هاش حرف بزنی . تاره تو هم که به وقت سکس طوری ناله می کنی که صدات تا ده تا خونه اون ور تر هم میره . این زن بیوه هست . من چیکار کنم .. اون اگه بشنوه و دلش یه جوری بشه چی ..
-ببین تو کی تنمو خواستی و من بهت ندادم ؟ دندون رو جیگر بذار اگه من کاری نکردم اون وقت بهم بگو .. بعد از این که شام خوردیم دو تایی شون رفتن اتاق بغلی .. فالگوش وایسادم ببینم چی میگن ..
شهناز : عزیزم این قدر عبوس نباش . تو باید یواش یواش شوهر کنی . جوونی . یه خواستگار خوب که اومد باید بری دیگه . آفرین دختر خوب . ببین من چی میگم ..من و تو که با هم نداریم . قبل از از دواج هم که تن لخت همو بار ها و بار ها لمس کردیم ..
اوخ لعنتی پس اونا با هم لز هم داشتن و من خبر نداشتم . معمولا اونایی که با هم لز دارن خیلی صمیمی ان .
-من حس می کنم تمایلی ندارم ...
-یه کاری بکنم حاضری با من همراهی کنی؟ تو رو سر میلت میارم .
-چه کاری ؟!
-ببین شهره ..من که رفتم اتاقم در اتاق خوابو باز می ذارم . استیل خودمونو موقع سکس طوری ردیف می کنم که شهاب متوجه تو نشه . می دونم کار درستی نیست . بدن لخت من که برات بیگانه نیست . ولی می تونی به دیدن سکس من و شهاب با یه شور و هیجان بیشتری به آینده نگاه کنی . این احتمال هم هست که به یاد گذشته بیفتی .. ولی حرکت و روند سکس طوریه که آدمو رو به جلو حرکت میده . تو نباید افسرده باشی ... .. راضی هستی ؟ .. شهره سکوت کرده بود .. منم متوجه شدم که راضیه .. با دمم داشتم گردو می شکستم . .. کیر بیست سانتی من به اندازه ای کلفت و شق می شد و سفت که دیگه از قرص استفاده نمی کردم ولی ترجیح دادم برای مانور بیشتر این کارو انجام بدم .. تا می تونستم در سکس با زنم سنگ تموم گذاشتم ... با بوسه های گرمم .. سانت به سانت بدن زنمو لیسش می زدم .. اونم با عشوه و هوس می نالید ..
-آخخخخخخخ تو چته .. چته عزیزم . انگار امشب فراری نیستی و تا صبح می خوای منو بکنی ...
-من کی فراری بودم . من خیلی هاتم ...
کیرمو طوری توی دستم گرفته و به این طرف و اون طرف پرتش می کردم و عین شمشیر سا مورایی در هوا حرکتش می دادم که شهره ببینه و حال کنه و حالش جا بیاد ... شهره و شهناز هر دو شون یه اندام کار درست داشتند .. نه چاق نه لاغر با کونایی گنده ... برای این که شهره خوب بتونه دید بزنه و اتفاقا شهناز هم همین طور می خواست قمبل کرد تا من از پشت بذارم توی کسش و با چه ضربات شدیدی هم کسشو آتیش می کردم ... یه جیغی کشید و خیلی زود ار گاسم شد ... ..
شهناز : من الان برم دستشویی بر می گردم ... ..
تا رفت منم از تخت اومدم پایین . دلم مثل سیر و سر که می جوشید .... یواش درو باز کردم .. خبری نبود . رفتم به سمت اتاق بغلی ..
شهناز : شهره چته ... چی شده .. برگرد بیا به بقیه دید زدنت ادامه بده . اینی که دیدی سری اول بود ..
-نه نمی تونم ..
-چرا راستشو بگو ..
-نه درست نیست ..
-راستشو بگو ..
-روم نمیشه .. اون شوهرته ...
-یعنی دلت می خواد با اون باشی ..
-نه بس کن .. بذار من به حال خودم باشم ..
شهناز : بمیرم برات ... من این حالت تو رو می شناسم . غرق هوسی ... همین چند دقیقه رو دیدی این جوری شدی ؟ شهناز بمیره تو رو این جور داغون نبینه ...ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
مـــــــــــــن شـــوهـــــــر نـــمـــــــی خـــــــــــــوام ۲

زود بر گشتم سر جام . شانس آورم یک دقیقه بعد شهناز بر گشت ...
شهناز : من خیلی نگران شهره هستم . از بچگی تا حالا با هم بودیم . اون شریک خوبی برای منه . از وقتی که شوهرش مرده یا کار نمی کنه یا بد کار می کنه . منم به تنهایی نمی رسم .. می دونم مشکلش چیه ..
-چیه عزیزم ..
-سکس .. یه دوست مرد یا دوست پسر بگیره ..
-چرا شوهر نمی کنه ..
-میگه من نمی خوام با شوهر کردن به یاد خاطراتم با شهیار بیفتم ..
-پس سکسو چه طور تحمل می کنه ..
-اون گذراست ..
داشتم به این فکر می کردم که اصلا با عقل جور در نمیاد که یک زن یک زن دیگه رو برای شوهرش جور کنه . حالا به خاطر لزی بوده که در گذشته داشتن . شاید حالا هم داشته باشن یا چیز دیگه ایه من نمی دونم . ولی اگه شهره نخواسته باشه چی ؟ تا اون لحظه می خواست ...
-می خوام در مورد یه چیزی با هات حرف بزنم ..
-چیه عزیزم .
-می تونی بهم کمک کنی ؟ می دونم زندگی مشترک ما میره زیر سوال ولی اونو می تونی از افسردگی نجاتش بدی ...
ظاهرا شهره راضی شده بود ..
-عزیزم تو که می دونی من جونمو از تو دریغ ندارم
-فدای تو شهاب جان ..
فقط باید حواسم می بود که دقایقی رو روی سکس یک مرد و دو زن به خوبی کار می کردم . یکی از آرزو هام این بود که یه روزی دو تا زن لخت در آن واحد دورم باشند و با دو تایی شون حال کنم حالا به شیوه های مختلف ..
شهناز : من ازت می خوام که با شهره سکس کنی ..
-چی ؟!!!!!!!!!!!!!!!!! ..اووووووووووهههههههه ..
-نه !نگونه .. خودت گفتی برای من همه کار می کنی ..
-یک شرط داره .. چون من سختمه .. و اونم حتما سختشه .. سکسمون سه نفره باشه .. -قبوله .. قبوله شهاب
-منم موافقه شهناز .. ..
منو همچین بغلم کرد و بوسید که انگاری من واسش دوست مرد جور کرده باشم . رفت و شهره رو آورد .. طوری سرشو پایین انداخته بود که آدم فکر می کرد چقدر سختش باشه ... یه سلام آرومی کرد و یه خوش آمدید هم از من تحویل گرفت ... شهره سعی می کرد خیره توی چش نگاه نکنه و به روبرو نگاه می کرد.
شهره : شهناز تو برو وسط ..
شهناز : کیر شوهرم اون قدر دراز نیست که تازه قوسی شکل از هوا بیاد سمت تو .. شهره : اییییییییی من بمیرم ... چی داری میگی ..
شهناز : شهاب بیا وسط بینم . امشب باید شهره رو ردیفش کنیم ..
من وسط قرار گرفتم . شهره سمت چپ و شهناز هم سمت راستم قرار گرفت . مثلا می خواستم به شهره نشون بدم که خیلی مبادی آداب هستم و اون قدر هم هم اهل وحشی بازی نیستم . ولی دوست داشتم بیفتم روش و تا می تونم بکنمش اونم با فشار . سینه هاش خیلی تازه تر و سفت و درشت تر از سینه های زنم بود . فکر کنم این یک سالی که ازش کار نکشیده بود فرم و حالت خوبی پیدا کرده بود .. یه دستمو گذاشتم دور کمر شهناز و دست دیگه مو هم دور کمر شهره قرار دادم ..
شهناز : عزیزم شهره جون بیار اون لبای خوشگلت رو که باید ساک زدنو شروع کنیم ... می بینی ؟ کیر رو می بینی ؟ حرف نداره شهره جون .. بخور و حالشو ببر ... سرش مال تو ..منم اون قسمت زیر و بیضه هاشو می خورم .
وقتی لبای شهره رفت رو سر کیرم تازه داشت باورم می شد که اونو شکارش کردم . در واقع منم شکار این دو زن شدم . دو زنی که می خواستند با یک مرد سکس کنن . شهناز در حالی که با لذت داشت بیضه هامو لیس می زد و میک گفت
-شهره جون تو چشاتو از لذت می بندی یا از خجالت ؟
شهره چشای خوشگلشو باز کرد و گفت فرقی نمی کنه ..
و به ساک زدنش ادامه دارد . حالا این من بودم که از لذت چشامو باز و بسته می کردم . راستی راستی حال کردن با دو تا زن خیلی حال میده . آدم کیرش توان داشته باشه . قدرت بدنی , خودش ردیف میشه . توان کیر به همون توانایی در جلو گیری از انزال زود رسه این نظر منه . این قرصی هم که خورده بودم از اون قرصای قوی بود که هم کیر رو سفت نگه می داشت و هم در جلوگیری اثر فوق العاده ای داشت . منم دو تا دستامو گذاشتم رو سر دو نفریشون .. میگن یکی که دو تا زن داره باید به دو تایی شون به یک اندازه برسه که اونا نسبت به هم حساسیت پیدا نکنن . ولی خب شهره در واقع نوبری بود و خود شهناز یعنی زنم خواسته بود که من و اون با هم باشیم . چقدر بهم حال می داد ... از سوراخ یکی می شد کشید بیرون فرو کرد توی سوراخ اون یکی ... من و همسرم تا اون جایی که جا داشت به بهداشت اهمیت می دادیم . یعنی دیگه کیر رو از کون کشیدن بیرون در جا فرو کردن توی کس و بعد مجددا به حالت اول بر گشتن رو جایز نمی دونستیم ولی امشب یه حس دیگه ای داشت . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
مـــــــــــــن شـــوهـــــــر نـــمـــــــی خـــــــــــــوام ۳

شهره یواش یواش داشت می افتاد رو غلتک . انگار دیگه اون حالت خجالت اولیه رو نداشت . کیر من کمی اونو شجاع کرده بود . شهره دهنشو از رو کیر من بر داشت ... انگاری اون و زنم شهناز خیلی راحت با هم کنار اومده بودند ..
شهره : شهناز جان بفر ما شما مشغول شو ... منو به یاد مجالس قلیون کشی مینداخت که یکی قلیون می کشید و خسته که می شد دسته شو می داد به دست یکی دیگه و می گفت شما بفر ما ...
شهناز : فدات شهره تو مشغول باش .
شهره : خوبه اگه اجازه میدی من برم سر وقت قسمتای دیگه ...
شهناز دهنشو گذاشت رو کیر من .. شهره یه پهلو کرد .. کف دستشو گذاشت رو سینه ام و با موهاش بازی می کرد . من از این حرکت خیلی خوشم میومد . هوسمو زیاد می کرد . به نظرم اینوشهناز بهش گفته بود .. نا قلا طوری حرکت کرده زاویه گرفته بود که کونش از پهلو رو سرم بود . دستمو گذاشتم روی کونش .. و انگشتامو رو سوراخ کس و کونش قرار دادم . از اون طرف شهناز همچنان در حال ساک زدن کیرم بود . دو تا زن حسابی داغم کرده بودند ..
-شهناز عزیزم . من نمی خوام الان آبم بیاد ..
شهناز : راست گفتی .. گلابت یا گل آبت باشه برای شهره جون .. که یه جنس خالصو تحویل بگیره . خیلی وقته ازش محرومه ...
شهناز رفت طرف کف پام ... سرمو بالا گرفته زبونو گذاشتم روی کون و کپل وکس شهره . شهناز انگشتای پامو لیس می زد ... آخخخخخخخ اگه یه زن دیگه بود که دیگه آدم احساس می کرد در این عالم نیست . همین حالا شم چنین احساسی داشتم ...
-شهره جون اگه دوست داری بیشتر لیسش بزنم بیا از رو برو کستو بنداز رو دهنم ..
همین کارو کرد ..
شهره : آخخخخخخخ شهاب جون ... گازش بگیر .. مال توست .. مال توست ..
چقدر کسش ناز و تنگ بود . یک ساله ازش کار نکشیده حالا من بعد از این مدت داشتم افتتاحش می کردم . باور کردنش عجیب بود زن شهیار و دوست شهناز که خیلی خجالتی نشون می داد حالا اومده واین جور خودشو به من سپرده . من خودم نمی دونستم باید چیکار کنم . با این که شهره رو شهناز بهم هدیه کرده بود می ترسیدم که شهناز بهش بر بخوره که بیشتر به اون توجه می کنم . باید به اون دو تا زن نشون می دادم قدرت و مردانگی خودمو . اونا از من تحرک می خواستند در حالی که من خیلی سست و شل شده بودم . پا شدم و دو تایی رو گرفتم وسطم . یه لب به اون می دادم و یه لب به این . دو تا دستمو همزمان گذاشته بودم روی کس این دو تا خوشگله و با هم فشارشون می گرفتم . چقدر سخت بود فکر کردن به هر دو تا در آن واحد .هر چند ثانیه در میون تمرکزمو از سمت راست به سمت چپ بر می گردوندم . دو تایی شون خیس و داغ بودند ..شهناز سرمو به سمت خودش بر گردوند و لباشو چسبوند به لبام و بعد اونو گذاشت زیر گوشم . انگار می خواست یه چیزی بهم بگه ..
-شهاب وقتشه که تموم کنیم .
ازم می خواست که شهره رو بکنم .... ولی من دوست داشتم با دو بدن همزمان کار کنم . چقدر حال می داد این جوری . دستامو گذاشته بودم رو دو تا سینه ها . اونا هم یه بار دیگه با کیرم بازی می کردند . یواش یواش سرعت ما زیاد تر شده بود . دو تا زن با هم ناله می کردند ..... لحظاتی بعد رو بدن شهره قرار داشتم . دستاشو دور کمرم حلبقه کرده و منو به طرف خودش کشوند . لبام به لباش چسبید .. آخ که چه حالی می داد به من . برای لحظالتی به این فکر می کردم که زنم چه عکس العملی می تونه نشون بده . ولی شهناز اولش اومد و با یاسن من ور رفت و از پشت زبونشو گذاشت رو بیضه هام . با این کارش حس کردم که میل بیشتری دارم به این که کیرمو زود تر فرو کنم توی کس شهره . هوسم زیاد شده بود . شهناز مدام داشت تحریکم می کرد . زن من دوست داشت که من به دوستش حال بدم . چقدر باید اونا با هم صمیمی بوده باشند که شهناز حسادت زنونه رو کنار گذاشته . واقعا جای ستایش داره . کیرم دیگه بی تاب شده بود.در حال بوسیدن شهره کف دستمو گذاشته بودم رو کسش .. انگشت وسطی مو خیلی آروم توی کس فرو کردم .. اوففففف چقدر تنگ بود ..کیرم حسابی توش می چسبید و با لذت می تونست پیشروی کنه ...
شهناز : خوش می گذره بچه ها ؟
من و شهره در حال بوسیدن هم با آهنگ تو دهنی شهنازو متوجهش کردیم که خیلی خوش می گذره ..... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
مــــــــن شـوهـــر نـمـــی خــــــــوام ۴ (قســمت آخــر )

چشای خمار شهره نشون می داد که بد جوری طالب کیر شده .. شهناز اومد به سمت ما ... یه لحظه ترس برم داشت از این که نکنه حس حسادت زنانه اش تحریک شده باشه و بخواد الم شنگه به پا کنه .. ولی با کمال تعجب به شهره گفت که کمی خودشو عقب تر بکشه و پا ها شو به دو سمت طوری با لا بگیره که در حالت آویزونی به جایی تکیه بده .. شهناز کیرمو که دیگه در حال پرواز و شلیک نشون می داد گرفت دستش و اونو به سمت کس شهره برد .. اون می خواست با دستای خودش رابطه داغ من و شهره رو به اوج برسونه . از این بهتر نمی شد . سر کس شهره داشت سر کیر منو می سوزوند .. سر کیر منو چند بار به کس دوستش شهره مالوند .. چه لذتی از این بالاتر که زن آدم در نهایت آسودگی خیال یک زن دیگه رو در حضور خودش واسه آدم جور کنه و مهم تر از همه اینا دست منو به دست اون بده .. یعنی کیر منو به کس اون ... کیر آروم آروم رفت توی کس شهره ..
شهناز : خیلی خوب بکن اونو . طوری که جبران این یک سالی شده باشه . من اونو دوستش دارم . شهره رو کردی یعنی منو کردی . اون خوشحال باشه یعنی من خوشحالم .
داشتم شاخ در می آوردم . ولی بیدار بودم . باید باور می کردم که بیدارم . دستامو گذاشته بودم رو سینه های شهره و کیرمو محکم می زدم به ته کس اون . اون پشتش به دیوار چسبیده بود و راه فرار نداشت . و من که دوپینگ کرده بودم با لذت و به راحتی اونو می کردم .. کیرو وقتی می فرستادم به انتهای کس تا آخر بیرون می کشیدم .. شهناز لذت می برد .. هر وقت لبهای من و شهره رو آزاد می دید میومد سمت من و لباشو رو لبای من می ذاشت .. بعد همین کارو با شهره انجام می داد .. منم دستامو می ذاشتم رو سینه هاش . به کونش چنگ انداخته و با کس و لاپاش بازی می کردم . شهره کف دو تا دستاشو گذاشته بود رو سینه هاش .. و طوری جیغ می کشید که زنم مجبور شد لباشو بذاره رو لباش و این جوری ساکتش کنه ... شهناز مدام با دستاش به من اشاره می زد که ولش نکنم که نزدیکه ار گاسم شه .. شهره شهنازو هل داد به سمت عقب تا بهم بگه بکش بیرون کیرتو می خوام این جا آب پاشی کنم ... کیرمو که بیون کشیدم پرش آب کس شهره دیگه دیوار اطراف و تن من و شهنازو خیس کرده بود .. -بده .. بده باز می خوام .. بازم کیر می خوام ..
واسه این که تشنه ترش کنم و یه خورده هم جانب عدالتو رعایت کرده باشم گفتم یه چند دقیقه ای صبر کن . شهناز که به هیجان اومده بود قمبل کرد تا من از پشت ا اونو بکنم .. می دونست که من از این حالت خوشم میاد .. حالا شهره اومده بود به کمک شهناز .. دو تا قاچای کونشو به دو سمت باز می کرد .. نوک زبونشو می ذاشت رو کیر من که می رفت توی کس زنم و بر گشت می کرد .. شهره رو کنار خودم نگه داشته و همزمان با فرو کردن کیرم توی کس شهناز انگشتامو توی کس شهره حرکت می دادم ... شهره رو هم ار گاسمش کردم .. یه تیکه ای دیده بودم توی فیلمهای سکسی که دوست داشتم در این جا پیاده اش کنم . شهره و شهناز رو در حالت قمبلی گذاشتم رو هم .. سوراخ کونشونو هم حسابی کرم مالی کردم ... دلم می خواست از کون به کس و از کس به کون .. از اون به این و از این به اون همین جور کیرمو تو این سوراخ و تو اون سوراخ فرو می کردم . بی خیال بهداشت . مگه اینا که تو فیلمها از کون در میارن می ذارن تو کس طرف مریض میشه ؟ .. حال کردنم شروع شد .. چهار تا سوراخ در یه خط عمود در اختیار من بود شهناز پایین بود و شهره هم بالاش . ولی خودشو روش سبک کرده بود . از کون شهره شروع کردم . دستمو جلو دهنش گرفته و کیر انگار داشت پوست کون شهره رو پاره می کرد و به زور می رفت داخلش . از کونش در آوردم و گذاشتم توی کسش ... اومدم پایین تر و به کس و کون زنم حمله کردم ... چه صفایی داشت !... چند دقیقه ای رو این جوری حال کردم ....
-خانوما .. کیرم دیگه حسابی داغ شده ..
شهره : به این زودی ؟
-وای من که یک ساعته دارم شما دو تا رو می کنم .
تازه خبر نداشتند که من قرص خوردم .
شهره : من خیلی تشنه هستم . بریز توی کس من ...
شهناز : حواست هست ؟
شهره : آره بابا .. دختر خاله ام دکتره .. نترس .. تازه دیروز پریودم تموم شدباردار نمی شم . ولی هوس دارم . تشنمه .. کسم آب می خواد ...
شهره رو آوردم پایین و اونو اون کنار نشوندم .. از همون پشت کردم توی کسش تا لرزش کونشو ببینم ... در یه جایی که می دونستم اوج انزال منه کیرمو رها کردم ..
-آخخخخخخخ .. چقدر داغم کردی ..
شهناز : بچلونش شهره ! کیر شوهرمو بچلون ...
شهره : واسه تو آب نذارم ؟
شهناز : اون تا دلت بخواد آب داره ... همیشه یه مقداریشو برای لحظه مبادا قایم می کنه ...
چشامو بستم و با لذت توی کس شهره خالی کردم .. شهناز و شهره دو تایی آب کیرمو خوردن .. نوبتی کیرمو می ذاشتن توی دهنشون تا پاکش کردند .. دیگه سکس ما در هم شده بود . دوتایی شونو کنار هم گذاشتم . فقط حال می کردم و حال می دادم . دیگه کاری نداشتم که روی کدوم هستم و چند دقیقه بودم و چند دقیقه نبودم .. حتی گاه نمی دونستم اینی که دارم میکش می زنم کدومشونه .. داشتم قاطی می کردم که دو تایی شون افتادن رو من و آخر کار سه تایی همدیگه رو بغل زدیم .. شهناز از شهره پرسید اگه یه وقتی خواستگار خوب بیاد شوهر می کنی ؟
شهره : چی بگم به نظرت من باید شوهر کنم . ؟ من نمی خوام ..
شهناز : راست میگی شهره ؟
شهره : میگم به نظرت زنی که شوهر داره بازم باید شوهر کنه هووی خوشگل من ..
شهناز دو زاریش افتاد ..دیگه از اون به بعد من با هر کدومشون هم سکس دو نفره دارم و هم سه تایی سکس می کنیم ..و اینو هم می دونم که اونا هم با هم لزمی کنن . یه چیز دیگه هم که واسم جالبه اینه که اونا اصلا به هم حسادت نمی کنن .. نمی دونم خوشبختی از این خوشرنگ تر هم داریم یا نه؟ .پایان .. نویسنده ... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 86 از 125:  « پیشین  1  ...  85  86  87  ...  124  125  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA