انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 90 از 125:  « پیشین  1  ...  89  90  91  ...  124  125  پسین »

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی



 
چرا دیگه داستانت رو ادامه نمیدی
تازه قشنگ شده بود .
غریبه ترین آشنا در میان دوستان
     
  

 
تغییر اساسی قسمت اول:
این داستان درباره سکس مادر خواهر با غریبه ها و ضربدری است در صورت استقبال تاپیک میزنم و ادامه میدم.
این قسمت بیشتر معرفیه تا سکس قسمت بعد جبران میکنم:
من سهیل هستم ۲۵ سالمه خانواده ما سه نفره س.من خواهرم تینا ۲۲ و مادرم رها ۴۲ ساله اصالتا اهل شمال هستیم اما بخاطر شغل پدرم تهران اومدیم پدرم آتش نشان بود.۲۰ سال پیش تو یکی از ماموریتا میره تو آتیش و دیگه بیرون نمیاد.کلا چیز زیادی ازش یادم نیست یه تصویر مبهم ازش تو زهنمه
پدرم که مرد دیگه بر نگشتیم ولایت مادرم تو یه داروخونه کار پیدا کرد یه خونه تو پایین شهر اجاره کرد .با اینکه کلی خواستگار تو فک و فامیل و آشنا ها داشت اما شوهر نکرد اینم بگم ماشاالله هیچی از خوشگلی و خانومی کم نداره همین
دو سال قبل بازم خواستگار داشت تو این سن ۱۰ سال جوونتر نشون میده.هیکل پر و بدون چربی و متناسبش رو توی تمام این سالها حفظ کرده تینا و من هر دو به مادرم رفتیم تینا که تقریبا یه کپی از مادرمه تو دوران جوونیش .
تو این سالها این خوشگلی مادرم بارها کار دستمون داد چند دفعه استشهاد پر کردن همسایه ها ما رو از محله انداختن بیرون زنای همسایه از خوشگلی مادرم میترسیدن .ترس از اینکه شوهراشون از راه به در نشن.بارها تهمت و افترا به ما بستن
فقط همین نبود بزرگتر که شدم توی مدرسه خیلی از پسرا چشمشون دنبال من بود و همش دست مالی میشدم البته روی خوش نشون نمی دادم و کتک کاری میکردم.دوازده سالم بود که همکلاسی هام تو یه مخروبه نزدیک مدرسه به بهونه دعوا دوره م کردن
نامردا بزور گرفتن منو و چهار نفری کونم گذاشتن هر چقدر گریه میکردم فایده نداشت کسی اون نزدیکا نبود به دادم برسه سه نفر دست و پام رو گرفته بودن و یکی کونم میزاشت وقتی ولم کردن بزور راه خونه رو پیدا کردم از ترس آبروم چیزی به کسی نگفتم
یکیشون همش تهدید میکرد آبروم رو میبره مجبور بودم راضی نگهش دارم برا دو سال تمام کونم میگذاشت اسمش محسن بود و سه سال تمام تو یه پایه درجا زده بود یعنی دو سال ازم بزرگتر بود.کیرش تو اون سن خیلی گنده بود اما بار سوم به بعد دیگه عادت کرده بودم بهش
دیگه طوری بود اگه نمیکرد من خودم میرفتم سراغش.گاهی کسی خونه شون نبود میرفتم خونشون گاهی هم اون میومد خونمون.سکس ما دیگه زوری نبود یه عادت شده بود واسه من.
این گذشت تا سن پانزده سالگی من یعنی ده سال پیش دیگه واقعا آخر بدشانسی بود
مادرم از کار بیکار شد صاحب داروخونه مرد و داروخونه بسته شد این بود که مادرم دنبال کار میگشت منشی گری راست کارش بود هرجا
میرفت واسه مصاحبه بلافاصله قبولش میکردن گرچه دیپلم بیشتر نداشت اما کاملا به کامپیوتر مسلط بود و واقعا روابط عمومیش خود بود.و البته چندجا مشغول شد که بعد یکماه یا دوماه بیرون میومد این دفعه صاحب کار هیز علت کاراش بود
بلاخره تصمیمش رو گرفت دیگه کار نکنه و با همون حقوق ماهیانه بیمه پدرم زندگیمون رو سر کنیم زندگی ما روز به روز سخت تر میشد تابستونا میرفتم پیش یه مکانیکی شاگردی میکردم اونم چندبرابر دستمزدم رو بهم میداد و همیشه هوام رو داشت
خیلی مرد خوبی بود اوس رضااین صاحب کار ما دستی توی کار خیر داشت و از قضای روزگار همه فک و فامیل و کس و کارش رو توی زلزله از دست داده بود

.بیست سالگیم بعد اینکه از خدمت اومدم دیگه سر درس و مشق نرفتم و بجاش رفتم دم دست اوس رضاتمام وقت مکانیکی کار میکردم دوران شاگردی من تموم شد و به همه زیر و بم کار آشنا شدم خلاصه اوسای ما هم که سنی ازش گذشته بود و نمی تونست درست کار کنه ما رو شریک خودش کرد و سال بعد که به رحمت خدا رفت
تو وصیت نامه ش همه اموالش رو وقف کرد الا مغازه مکانیکی و یه خونه کلنگی سیصد متری پایین شهر که اونا رو برا من گذاشت کلا همیشه هوای منو داشت همون سال به خونه جدیدمون نقل مکان کردیم.اوس مرتضی خدابیامرز برام سنگ تموم گذاشت.
بلاخره زندگی روی خوشش رو به خانواده ما نشون داد.توی این سال ها کلی سختی کشیدیم الان دیگه میخواستم جبران کنم این بود که شروع کردم به کار کردن سخت کار میکردم شب و روز کار کار کار.خونه کلنگی رو فروختم و یه آپارتمان شیک
تو یه جای خوب و باکلاس خریدم و کلی اسباب اثاثیه نو گرفتم و آت آشغالای قدیمی رو دادیم سمسار برد.با بقیه پولی که از فروش خونه مونده بود واسم یه پراید واسه مادرم گرفتم و یه موتور هوندا هم واسه خودم.تینا حالا ۲۲ سالشه و دانشجوی پرستاریه
ماشاالله کلی خواستگار داره ولی میگه شوهر میخوام چیکار درس میخونم.

دیگه از این زندگی پر از رنج خسته شده بودم میخواستم تغییری توی زندگیمون بدم.این چادر چاقچون رو از مادر خواهرم دور میکردم مسافرتی میبردمشون مهمونی و تفریحی ما کس و کاری نداشتیم کلا اونایی هم که بودن ما رو اصلا فراموش کرده بودن
منم که دوست رفیق درست حسابی نداشتم تا این که سر و کله دکتر پیدا شد دکتر محسن رو میگم آقا محسن رفوزه ما دکتر شده بود اینو وقتی فهمیدم که با شاسی بلندش اومد تو مکانیکی و سراغ منو گرفت نزدیک که رفتم بلافاصله شناختمش روبوسی کردیم
حال و احوالی کردیم و من داستان زندگیم رو گفتم و اونم برام از این گفت چطور مسیر زندگیش عوض شده و حالا دکتر شده و مال و منالی به هم زده خلاصه رفتیم بیرون یه نهاری با هم خوردیم تو یه رستوران شیک و بعدش رفتیم خونه محسن خان
یه خونه ویلایی بزرگ با استخر و هر چیزی که فکرش رو بکنید از حیاط که گذشتیم دم در یه فرشته اومد استقبالمون یه زن قد بلند با موی بلوند که تا روی کمرش بود یه تاب بندی پوشیده بود با یه شلوارک من که دیدمش همونجا خشکم زد
محسن معرفی کرد:مهسا همسرم سهیل دوست دوران مدرسه.
مهسا لبخندی زد و یه نگاه خریدارانه به من انداخت و دستش رو به سمتم دراز کرد
و گفت سلام اقا سهیل خوش اومدید.
خیلی استرس داشتم صدام میلرزید جواب دادم
ممنون ببخشید تورو خدا دست خالی اومدم محسن اصلا نگفته بودی خونه و زندگی داری
محسن قهقهه ای کرد و گفت اصلا فرصت نشد حالا که دیدی بریم تو دیگه
توی خونه که وارد شدیم مث ندید بدیدا همش اینور اونور نگاه میکردم .ادامه دارد ...
     
  

 
تا اینجاش که بدک نبود ولی خیلی سریع قصه ها و شرایط رو کات میکنی تا خواننده بیاد با موضوع و شرایط قصه جورشه تموم میشه میره بعدی
غریبه ترین آشنا در میان دوستان
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
آره بدک نبود برويه تاپيک بزن
     
  
مرد

 
ای بابانکنه ولش کردي
     
  

 
چرا دیگه ادامه نمیدین ؟؟؟؟
غریبه ترین آشنا در میان دوستان
     
  
مرد

 
اینترنت رفیق ناباب
اسم من امیده یه رفیق داشتم به اسم حامد که تک پسر بچه خوشگل و زرنگ و بعد چند تا دختر به دنیا اومده بود و چون تک پسر بود همیشه بیشتر چیزها براش فراهم بود و این قضیه بر میگرده به چند سال قبل که این اقا حامد ما از نظر قیافه خیلی خوب بود و بیشتر دخترای محلشون و دخترای محل ما که اینو میشناختند و در کل اکثر دخترای مدرسه دخترونه که برای زید بازی میرفتیم خاطرشو میخواستن.داستان ما از اونجایی شروع میشه تابستون بود و من بیشتر وقتمو با حامد میگذروندم و خونشون زیاد میرفتم و تقریبا خونه حامد اینا همه منو میشناختند و خونه ما فقط مادرم یه چند باری که حامد اومده بود در خونمون میشناخت تا اینکه یه روز خونه حامد اینا بودم که دیدم سرش تو گوشیه..بهش گفتم چیه زید پیدا کردی داری اس بازی میکنی..گفت زید چیه بابا تو اینترنتم..من اونموقع فکر میکردم اینترنت حتما چیز سختیه و با کامپیوتر میشه رفت وزیاد با هاش اشنایی نداشتم چون مثل الان باب نشده بود بهش گفتم حالا داری چی میخونی گفت داستان سکسی اصلا بیا خودت بخون و گوشیشو داد دست من .موضوع داستان درباره کسی بود که زنشو جلوش کرده یودند با اینکه یه نیمچه کیرمون شق شده بود گفتم عجب ادم بیناموسی..حامد گفت این که چیزی نیست یارو خواهر مادرشو هم کرده و یه داستان در مورد خواهر برام باز کرد ...محو داستان شدن این دیگه چی بود چه حالی شدم احساس میکردم کیرم سفتر شده هنوز داستان تموم نکرده گفتم حامد اینا راسته گفت بابا فقط داستانه بیشترش کسشعره اما بعضی هاش میخوره که راست باشه..بدون که به بقیه حرف حامد بشنوم بقیه قصه رو خوندم..وقتی رفتم خونه نا خدا گاه زوم شدم به خواهرم ارزوکه تازه هیکلش شکل گرفته بود و امسال سوم دبیرستانی میشد سریع روم برگردوندم رفتم سمت تلویزیون اما تا خود شب همه حواسم به قصه بود بالخره تحمل نکردم خودمو گذاشتم جای قصه و یه جق زدم با شتاب زیاد وای چه حالی داد موقع جق تمام فکرم پیش خواهرم بود وقتی خالی شدم خودمو شستم اومدم بیرون سعی میکردم با خواهرم چشم تو چشم نشم یه حس شرمساری خاصی داشتم..
من دیگه هر روز خونه حامد بودم و ازش یاد گرفته بودم چطوری برم تو نت و داستان سکسی بخونم و بیشتر موضوعات خواهر میخوندم...تا اینکه مرداد ماه بابام برام یکی از همین گوشی های خوب گرفت و منم سریع رفتم پیش حامد و اون برام مرورگر فیلترشکن گوشی ریخت تازه یه اکانت فیسبوک برام درست کرد و کلی چیزا دیگه بهم یاد داد و من هرروز که میگذشت شسفته این دنیای جدید که پامو گذاشته بودم توش میشدم و کارم شده بود خوندن داستان سکسی و رفت به پروفایل دخترا و دیدن عکساشون و بعضی ها که عکس خفن داشتن با خواهر خودم مقایسه میکردم و یه جق میزرم...باورم نمیشد تو این چندسال که فهمیدم شهوت چیه و به قول معروف شاشمون کف کرد به اندازه یک هزارم این تابستون جق نزده بودم عجب تابستونی شده بود فقط سرگرمی خوب من شده بود اینترنت اینطوری پدر مادرم راضی تر بودند چون بیشتر وقتمو تو خونه بودم و اونا فکرمیکردند دارم خودمو برای کنکور سال بعد اماده میکنم..بعد چند هفته ای که گوشی خریده بودم متوجه شدم مرورگر یه چیز به نام هیستوری داره اوه چه گافی داده بودم پس حامد میفهمید من همش دارم داستان راجب خواهر میخوندم اخه تازه که به داستان علاقه مند شده بودم به حامد میگفتم که فقط داستان دوست دختر و زنهای بیوه ررو می خونم و از داستانهای سکس محارم بدم میاد ..
وای چه حس بدی پیدا کرده بودم که حامد میدونست من به داستان خواهر علاقه دارم میدیدم بعضی موقع ها برام داستان دانلود میکرد که راحت بخونم بیشترش خواهر بود و یکی دوتا لاش بیوه و سکس با زید میزاشت..
انگار خجالت میکشیدم حامد ببینم پس کمتر دیگه میرفتم سراغش تا لینکه اخرای شهریور بود حامد اومد دنبالم که گفت کم پیدایی بیا بریم بیرون یه چرخ بزنیم باهاش رفتم بیرون یه قلیون کشیدیم که حامد همش داشت حرفمو میکشید به اینترنت و من بحث عوض میکردم..بعد اسرار کرد که برم سمت خونشون وقتی رفتیم خونشون منو با دوسه تا سایت سکسی دیگه اشنا کرد وای عجب دنیایی بود این فضای مجازی تازه سایت داستان سکسی بهم معرفی کرده بود انگار بیشتر داستاتها مال این سایت بود و یه قصه سکس برادر خواهر برام باز کرد که بخونمش..دوست نداشتم جلوی حامد بخونم میخواستم برم خونه بعدا بخونمش ولی انگار محو قصه شده بودم که حامد گفت امید یه چیز بگم بین خودمون میمونه حس کردم هر چیزی هست به این داستانهای سکسی ربط داره گفتم بگو داداش..گفت من به خواهرم که تو دفتر بیمه کار میکنه شک کرده بودم بعد یه روز وقتی از سر کار میاد بیرون تعقیبش میکنم میبینم با یه پسره دوست شده میخواستم برم جلو پسررو بزنم ولی نمیدونم یه جوری شدم شاید به خاطر خوندن این داستانها باشه پیش خودم گفتم چطور ما میتونیم دوست دختر داشته باشیم اونا نمیتونند..با حرفهای حامد گر گرفته بودم گفتم یعنی تو بهشون هیچی نگفتی ..گفت چرا به خواهرم گفتم ..پرسیدم چی گفتی ..گفت ولش کن..گفتم حامد بگو دیگه..گفت یه موقع فکر نکنی من بیغیرتم از اینجور چیزها..فقط به نظر من اونا هم حق دارند دوست پسر داشته باشن به خواهرم گفتم که فقط بیرون محل باشه کمترم پسررو ببینه..
وای این حامد چی میگه یعنی راست میگیه ..بعد شروع کرد کلی در مورد ازادی روابط دختر پسر و خارج خیلی راحت با این موضوع کنار میان توضیح داد
شبش که به خونه اومدم مدام داشتم به حرفهای حامد فکر میکردم و اون لحظه ای که خواهرشو با زیدش دیده بود..خود به خود کیرم راست شده بود
خلایق هرچه لایق
     
  
مرد

 
اینترنت رفیق ناباب..
مدرسه ها باز شده بود تو سمت ما دوتا دبیرستان دخترانه بود که من با حامد اون دبیرستانی میرفتیم که بیشتر نزدیک محل حامد اینا بود دختر بازی میکردیم حامد بعضی موقع ها میومد سمت مدرسه نزدیک محل ما ولی من به خاطر این که خواهرم اونجا درس میخوند نمیرفتم..یه روز با حامد سمت بازار بودیم که یه دفعه بهم گفت امید بیا اینور قایم شو اومدم بگم چی شده دیدم خواهرش سمیرا داره با یه پسره دست تو دست هم میان ..ما رو ندیدند و از کنارمون رفتن..اوه پس حامد راست میگفت..گفتم حامد واقعا تو با این قضیه مشکل نداری گفت نه بهت گفتم که اونا مثل ما ازاداند..فقط امید این داستان بین خودمون باشه..وقتی رسیدم خونه همش تو فکر جریان که ظهر دیده بودم ..فردا صبح بلند شدم هیچکی خونه نبود خواهرم که مدرسه بود ..مادرم با داداش کوچولوم رفته بودند خونه خاله ام..بعد صبحانه یاد داستانهای سکسی افتادم رفتم تو اتاق خواهرم و لباس زیروش و حتی مانتو و شلوارشو به کیرم میمالوندم بوی عطر رو مانتو هاش...چه حالی میداد یه لحظه دیدم کلید کمدش روشه اخه همیشه ارزو در کمدش قفل میکرد..باز کردم یه کم گشتم چیز خاصی جز وسایل و کتابهای درسیش و یکی دوتا کتاب رمان چیزی نبود چشم خورد به یه سر رسید که مثل اینکه تو اون خاطراتشو مینوشت انگار از اول مهرماه که رفته بود مدرسه نوشته بود و هر روز مینوشت و تا روز چهارم همه رفت برگشتاشو و اتفاقهای کوچیک تو خونه نوشته بود اومدم بیخیال بشم که روز پنجم مهر خوندم که تنم همه مور مور شد پس خواهر ما هم ..
یه همسایه داشتیم که هم خشگل بود هم خوش هیکل به نام مرجان این با خواهرم میرفت مدرسه بر میگشت این مرجان برادرهای خیلی ارازلی داشت و کمتر پسری جرات میکرد بره سمت خواهرش ...ولی مرجان خودش هم خوب میگشت هم اب زیرکاه بود که اینارو همرو بعدا از خوندن خاطرات خواهرم که مال سال قبل بود پیدا کردم خوندم..توی همه این خاطرات که خوندم خواهرم اصلا هم میترسید با دوست پسر باشه هم با کسی دوست نبود خواهرم نسبت به مرجان قیافه اش بد نبود و اونجور که مینوشت معلوم بود به مرجان حسودیش میشه...بگذریم بریم از روز پنجم ادامه بدیم..
نوشته بود کهhاز روبرو اومد وای این پسر خیلی جذابه مرجان میخواد با هاش دوست بشه و فکر کنم hهم بخواد باهاش دوست بشه اگه مینا اینا بفهمنhبا مرجان دوست شده کلی میسوزن...
وای بعد خوندن این قضیه یه حالی شدم ارزو هم اره...ولی باز گفتم خوبه خواهر ما زید نمیخواد دوستش میخواد...
تا روز پانزدهم خوندم و بیشتر قضیه مرجان hو دوستهای داخل دبیرستان بود و مرچان هنوز نتونسته بود با hرفیق بشه و قرار بود که اینبار h دیدند خواهرم هواسش به دوربر باشه تا مرجان بره با h سلام کنه و یه جوری شمارشو بهش بده...
وای یعنی این h کیه ...با خوندن خاطرات روزانه خواهرم کیرم راست شده بود یه کم دیگه کمدشو گشتم یه سررسید دیگه بود که خاطرات پارسالش بود پیدا کردم .وقت نبود بخونم کمدشو مرتب کردم فکر که تو حین خوندن خاطرات اومد تو ذهنم عملی کردم و سریع رفتم کلید سازی یه کلید از کمدش برای خودم ساختم..و خودمو رسوندم سر همون خیابونی که خواهرم اتافاقت این چند روز نوشته بود که ببینم این hکیه خواهرم و مرجان اومدن منم یواشکی تا خود خونه تعقیبشون کردم کسی ندیدم..
یکی دوروز دیگه رفتم بازم نتونستم ببینم و تو خونه هم وقتی خواهرم مدرسه بود یواشکی میرفتم خاطرات روزانه اش میخوندم و اونم نوشته بود که بازمhندیدنن و حال مرجان گرفته شده بود و مرجان امیدوار بود که شنبه hببینه...
تو این چند روز که دفتر خاطرات میخوندم همش دستم به کیرم بود دوست داشتم یه چیزی هم راجب خودش و یه پسر بنویسه..
طبق معمول غروب اومدیم تو باشگاه بیلییارد با حامد داشتیم میومدیم بیرون
من زودتر اومدم حامد داشت پول میز حساب میکرد..از پله ها که اومدم بالا مرجان با مادرش دیدم سلام علیک کردم..اوووف مرجان عجب کسی بود ما خبر نداشتیم چه تیپ خفنی هم داره...من موندم داداش که به همه چی گیر میدن چرا به تیپ این دختر گیر نمیدن...
حامد یه دفعه از پشت زد به شونه ام گفت میشناسیشون گفتم اره همسایمونه..گفت خیلی کسه خیلی میخواره گفتم چطور گفت بعضی روزها که دارم از سمت محلتون میرم پیش زیدم با دوستش دارن از مدرسه میان هم میبینیم ..اصلا ادمو میخوره با چشماش..
پس hاین حامد بود..وای چه حالی شدم شروع کردم سوال کردن گفتم چرا مخشو نمیزنی ..گفت میزنم دارم امارشو در میارم مثل اینکه داداشهای خری داره گفتم اره بابا...و یه کم دیگه راجبشون حرف زد میخواستم بهش بگم اون دوستش خواهرمنه ولی روم نمیشد بعد گیر داد که بریم خونشون یه فیلم سکسی گرفته که موضوع ضربدریه وقتی رفتیم تو اتاقش فیلم گذاشت ..چه کیفیتی سیاه زن سفیده رو میکرد و برعکس کیر هر جفتمون راست شده بود و همش فکر این بودم که به حامد بگم که اون دوست خواهرمه .که حامد با خوندن داستان سکسی جدید در مورد خواهر دوباره حالم دگرگون تر کرد ..و یه کم من در مورد خواهرش پرسیدم گفتم الان ارتباط با خواهرت که دوست پسره داره چطوره که اون شروع کرد به گفتن که وقتی روزهای تعطیل قرار داره تیپ میزنه از من نظر میخواد و بعضی موقع ها با هم بیرون میریم و اون میره سر قرار بعد دوباره زنگ میزنه بهم با هم برمیگردیم خونه که کسی شک نکنه بهش و من حسابی هواشو دارم..واینجور چیزا منم یه دفعه به حرف اومدم گفتم حامد راستش الان که قضیه این دختره همسایمون گفتی اون دوستش که باهاش از مدرسه میاد فکر کنم خواهر من باشه..گفت همون دختر که کوله اش یه عروسک کوچیک بهش وصله گفتم اره..گفت شرمنده امید جون به خدا نمیدونستم خواهرته تازه من با اون دوستشم کاری نداشتم اون خودش میخوارید ومن دیگه اون سمتی نمی یامو از این حرفها..و کلی عذر خواهی..
گفتم یه سوال بپرسم راستشو میگی به نظر تو خواهر من ..یه کم صبر کردم گفتم زید داره..یه کم نگاه کرد گفت فکر نکنم بعدش خیلی خونسرد گفت بابا دوره زمونه عوض شده تو چرا مثل من فکر نمیکنی و دوباره کلی از ازادی دختر حرف زد خیلی روم تاثیر گذاشت چون بعدش بهش گفتم میخوام خواهرمو امتحان کنم ببینم اصلا اهل زید بازی هست یا نه بعدش یه فکری میکنم گفت چه جوری گفتم تو باید کمکم کنی و به جای رفیق شدن با مرجان یه جوری مخ خواهرمو بزنی حتی اون مرجانم نباید بفهمه اصلا دوست ندارم تو محل کسی بفهمه ..حامد گفت بابا بیخیال شو...گفتم حالا یه کاری ازت خواستیم گفت اومدیم خواهرت با ما رفیق شد و تو شاکی شدی و دق دلی اونو سر ما خالی کردی و این همه رفاقتمون بپره گفتم بابا دمت گرم دیگه حالا تو اول مخشو بزن بعدش با هم یه فکری میکنیم تازه من فکر نکنم بتونی مخشو بزنی و خندیدم...گفت اگه زدم چی گفتم هر چی تو بگی..گفت تو هم باید دیگه مثل من فکر کنی و خواهرت ازاد باری ..من که از اول بحث بدنم گر گرفته بود و کیرم راست شده بود گفتم من همین الانم بیشتر نظرات تو رو قبول دارم..گفت پس بزن بریم به سوی مخ زدن خواهرت ..خیلی دوست داشتم بازم در مورد خواهرم حرف بزنیم اما دیروقت باید میرفتم خونه ..وقتی رسیدم خونه تا خود صیح خوابم نگرفت و همش تو فکر این قضیه بودم..جمعه رو هم با حامد و حرف زدن در مورد نقشمون گذروندیم ..شنبه رسید حامد اومد پیشم گفت سخته با وجود مرجان مخ خواهرت بزنم یه چند روز هم گذشت و حامد اومد گفت اینطور نمیشه باید یه واری دیگه بکنم گفت من میام نزدیک خونتون وقتی خواهرت خواست بره دنبال دوستش بهش امارو میدیم ..گفتم نه تو محل ضایع است ..گفت خیالت راحت اولا صبح ساعت هفت بعدش من یه جوری نزدیک خونتونم که کسی متوجه من نشه..و من کارمو بلد م..گفتم باشه فقط مواظب باش ..تو این چند روز هم که خاطرات ارزو خوندم از سلام کردن مرجان به حامد و کم محلی حامد و مرجان فکر کرده به خاطر داداشاشه و قصد داره تا چند روز دیگه خودش بره به حامد شماره بده..و اما صبح زودتر از خواهرم بلند شدم خیلی استرس داشتم که ببینم چی میشه نمیتونستم بیرون برم چون شک میکردم منتظر بودم تا حامد کارشو انجام بده بعد به من زنگ بزنه..
خلایق هرچه لایق
     
  
مرد

 
اینترنت و رفیق ناباب
ساعت 8بود که حامد زنگ زد گفت که کارشو کرده ازش پرسیدم چیکار کردی بگا که نرفتی گفت نه بابا یه امار کوچیک بهش دادم گفتم ارزو چیکار کرد گفت اون که هیچی رفت در خونه دوستش من رفتم گفتم حالا به نظرت میتونی باهاش دوست بشی گفت نمیدونم ولی فکر کنم بتونم..بعد گفت دوباره فردا صبح میاد در خونه گفتم نه دیگه بابا تو محل ضایع است یکی میفعمه گفت امید حواسم هست تازه امروز اصلا به جز خواهرت که اونم یه لحظه کس دیگه ای منو ندید..گفتم فقط مواظب باش..شبش دیگه حامد ندیدم تا دوباره فردا صبح وقتی خواهرم رفت سمت مدرسه دوباره یواشکی رفتم سراغ دفتر خاطراتش وقتی باز کردم خاطرات دیروزش اینجوری شروع کرده بود ..وای عجب روزی بود امروز صبح که در وا کردم برم دنبال مرجان h دیدم چشم تو چشم شدیم hبهم چشمک زد ..اصلا هول شده بودم وقتی hاز کنارم رد شد بر گشتم نگاهش کردم اونم برگشت دوباره بهم چشمک زد وای اصلا قفل بودم کاشکی میتونستم منم بهش چشمک بزنم..و ادامه نوشته بود تا ظهر و تو کلاس همش تو فکر حامد بود و وقتی داشتن بر میگشتن اینبار ارزو تو قلبش بیشتر میخواسته که حامد ببین و وقتی حامد ندیدن یه کم خیالش راحت شده بود که مرجان نتونسته بود بهش شماره بده..
اینبار من به حامد زنگ زدم و ازم خواست که برم بیرون و گفت که یه چند روز دیگه مخ خواهرت زدم فقط باید یه جوری بتونم باهاش تنها بشم حرف بزنم ..گفتم خواهرم چهارشنبه ها میره کتابخونه نزدیک محل حامد یه دفعه بوسم کرد گفت بابا زودتر میگفتی دیگه ما صبح زود بیدار نمیشدیم ..گفتم خودم تازه فهمیدم..بعد خندید گفت زود بیا بریم الان خواهرت اینا تعطیل میشن..گفتم میخوای چیکار کنی گفت کاریت نباشه..حامد رفت تو مسیر خواهرم اینا واستاد وقتی خواهرم با مرجان دیدنش مرجان مسیرش گرفت رفت سمتی که حامد داشت میومد که هنوز فاصله اش خیلی زیاد بود .اما حامد برگشت رفت سمت محل ما منم که پایین خیابون واستاده بودم با نزدیک شدن خواهرم اینا خودم از اونا دور کردم اومدم سمت محل و دیدم حامد رفت ته کوچمون نزدیک دکل مخابرات قایم شد و از اون دور به من اشاره کرد که برم خونه ..هیجان تمام وجودم گرفته بود سریع کلید انداختم برم تو خونه و از تو پشت بوم که به کوچه مسلط بود ببینم حامد چیکار میکنه خواهرم با مرجان که ده تا پانزده خونه با ما فاصله داشته خداحافظی میکنه میاد سمت خونه من از اونجا حامد خوب نمیدیدم چند قدم مونده بود که خواهرم به خونه برسه که دیدم حامد وسط کوچه اس ..وای خواهرم خونه نیومد رفت سمت ته کوچه حامد هم برگشت دوباره به سمت ته کوچمون ..خواهرم یکی دوبار پشت سرش نگاه کرد و حرکت کرد به سمت ته کوچه..من که روی پشت بوم دراز کشیده بودم کیرم شق شده فشارش میدادم به ایزوگام پشت بوم..خودم زود رسوندم دوباره به کوچه و از کوچه پشتی دویدم به سمت ته کوچمون که به خیابون لصلی میرسید تا قبل خواهرم اونجا باشم وقتی رسیدم دیدم حامد منتظره خواهرم هی دو برش نگاه میکرد و داشت میرفت سمت حامد ..حامد رفت سمت کوچه ای که میرفت سمت محل خودشون و خواهرم رفت سمتش ..من پشت ماشسن قایم شدم دیدم حامد واستاده تا خواهرم برسه وقتی ارزو رسید به حامد ..سلام کرد و با حامد شروع کردن به قدم زدن و حرف زدن و اون کوچه رو دوباره دور زدن و رسیدن نزدیکهای خیابون اصلی که از هم جداشدن...حال عجیبی داشتم مدام تصویر کیر حامد که تو کون خواهرم بود میومد تو ذهنم.. سعی کردم زودتر برم خونه هم حامد نفهمه که دیدمش هم زودتر از خواهرم خونه باشم ..رسیدم تو خونه ..بعد من خواهرم اومد تو خونه یه سلام کرد که معلوم بود خیلی استرس داره چون مادرم بعد جواب سلام دادانش گفت چته ارزو چیزی شده..خواهرم که هول شده بود گفت چی..نه بابا معلمون یه کم اضافه نگهمون داشت مردم از گشنگی همه راه دویدم حالا نهار حاضره ...مامانم یه خسته نباشید گفت بعد بهش گفت تا تو لباستو عوض کنی غذا هم حاضره...
وای چقدر دوست داشتم زودتر صبح بشه تا خاطراتشو در مورد امروز بخونم
خلایق هرچه لایق
     
  
مرد

 
قسمت سوم من با خواهر زن هام
بعداز تاخیر چند ماه می خوام ادامه روابط خودم رو با خواهر زنهام رو بدم

بعداز کلی مالیدن و بوسیدن سوراخ کون رویا و آماده کردنش حالا وقتش رسیده بود که کیر کلفت خودم رو راهی کون تنگش کنم واسه همین ارام بغلش کردم و دوباره آوردمش کنار تخت و خواستم چهاردست پا روی تخت بشینه
ازش خواستم پاهاش رو تا جای که می تونه از هم باز نگه داره و یکمی تف زدم به سر کیرم و شروع کردم به مالیدن سر ختنه ام که حسابی لیز بشه و بعد دواره تف کردم به نوک انگشتم و اینبار مالیدمش به سوراخ کون رویا . تا دستم بهش خورد سرش رو برگرداند و با التماس گفت
امیر خان تو رو خدا یواش تر دردم نیاد
گفتم اوکی عزیزم نگران نباش کار من اینه نگران نباش فقط خودت رو شل نگه دار
میدونم اما میگن از پشت درد داره
با تعجب ازش پرسیدم مگه از پشت سکس نکردی
گفت نه اصلا این بار اولمه
واسه همین گفتم پس عزیزم کرم داری بزار با کرم بکنم که لیز باشه
رویا همانطور چهار زانو که وایستاده بود دستش رو دراز کرد سمت کبفش و کشید سمت خودش ویه کرم رولی درش اورد و به سمت من گرفت
بهش گفتم نه خودت بزنی بهتره
بدون کلامی در تیوپ رو باز کرد و کمی کرم روی انگشت خودش ریخت وشروع کرد از لای پاهاش مالیدن کرم به سوراخ کونش من هم نگاه می کردم و برای سیخ تر شدن کریم با کیرم ور می رفتم
کارش تمام شد تیوپ کرم رو ازش گرفتم و یکمی از کرم رو ریختم روس سر کیرم و بعد اهسته نزدیک سوراخش کردم تا چسبید شروع کردم به مالیدن کرم به سوراخش با سر کیرم
اما بهترین صحنه ای که اون موقع هیچ وقت یادم نمیره حس نگرانی رویا بود چون هر دو دستش چنگ زده بود روی دشک تخت و هی داشت بیشتر فشار می داد در حالی که هنوز من هیچ فشاری بهش نیاورده بودم و معلوم بود از این سکس دلهره عجیبی داره
بهش گفت عزیزم آماده هستی ؟ حرفی نزد وفقط با صدا گفت اوهم من یکمی بیشتر فشار اوردم تا سر کیرم حسابی به سوراخش بچسبه با اینکههنوز اتفاقی نیفتاده اما صدای ای ای رویا در اومد اون هم ناشی از ترس سکس از پشت بود
بهش گفتم : عزیزم شل کن شل کن نترس
ای نه امیر خان دردم میاد می ترسم
عزیزم نکردم تو هنوز نترس هیچی نمیشه شل کنی راحت باز میشه کرم زدیم نترس
باشه دلهره دارم امیر خان
نمیشه بی خیال بشی و از جلو بکنی
یکمی دیگه بیشتر فشار دادم و گفتم
باشه عزیزم از جلو هم می کنم به وقتش
و با این حرف فشار رو زیاد کردم که سر خوذد و سر کیرم داخل کونش شد
چنان جیغی زد و پرید جلو و از دستم در رفت . عصبانی شدم و محکم با سیلی زدم رو کونش که جاش بعداز چند ثانیه قرمز شد جیغ دیگه ای از درد زد و بلافاصله برگشت که اعتراض بکنه که امانش ندادم و به زور برگردوندمش و با عصبانیت گفتم بسه دیگه رویا کیرم رو سیخ کردی باید ارومم کنی همین
دوبار رفتملای پاهاش و کیرم رو روی سوراخ کونش تنظیم کردم می دونستم دوباره می خواد بپره جلو واسه همین تا سر کیرم رو گذاشتم روی سوراخش محکم از بغل کمرش دو دستی گرفتم و محکم فشار دادم که کیرم بره تو اما خودش رو خیلی سفت نگه داشته بود فشار می دادم و کمرش رو می کشیدم سمت خودم اما باز هم می خواست از زیر کیرم فرار بکنه و هرچی زور داشت می زد که خودش رو بکشه جلو و از کیرم دورش بکنه . اما هرچی زور داشتم نگه اش داشته بودم یک لحظه خسته شد و تا خودش رو شل کرد من با فشار کیرم رو تا نصفه کردم تو کونش صدای جیغ بلندی کشید و تمام بدنش سست شد و دیدم حالش بد شده ولش کردم و کیرم رو درآوردم رویا برای چند دقیقه سست افتاد روی زمین اما بلافاصله بلند شد و دست خودش رو مالید به سوراخش و ماساژ داد و هم زمان دشت ای ای ای می کرد و با اعتراض بهم فحش هم میدا که بی شرف اخ گفتم یواش مردم ایی ایی و هی داشت میگفت خیلی درد داشت نگفتم نکن
گفتم نترس اون طبیعی هست بخوام و خودت رو شل کن
نه دیگه اصلا خیلی درد داره هنوز هم داره درد می کنه
دستش رو کونش بود و داشت از من التماس می کرد که بیخیال بشم
ببین رویا عزیزم من امروز تو رو از کون خواهم گایید پس بهتره که همکاری کنی و خودت هم لذت ببری واگرنه
واگرنه چی بزور می خواهی
اره بزور می کنمت اونجوری اتفاقا بهتره بهم حال میده
تودیگه چه حیونی هستی خدا به خواهرم رحم بکنه
جوون عزیزم کونت بدجوری دیونم کرده باید بکنمش همین
دیونه نشو امیر کیرت خیلی کلفته نمی تونم
ازیت نکن یعنی از مال علی کلفت تره
اره از مال علی کلفته
جووون پس بهت حسابی حال خواهد داد پس ناز نکن
دوباره برش گرداندم به پشت و کار رو شروع کردم اما این دفعه با مشت از ته کیرم گرفته بود و منو هل می داد عقب تر بدجوری اعصابم رو خراب کرده بود وهیچ جوری نمی زاشت کارم رو بکنم
بهش گفتم رویا دست بردار واگر نه ازیتت می کنم
نه تو رو جون راحله بسمه دیگه خواهش می کنم
گفتم رویا راحله هم مثل تو اولش خیلی درد کشید اما بعدش راحت شد و الان بیشتر از پشت حال می کنه تا جلو
باشه امیر جان خواهش می کنم من دوست ندارم بدجوری درد می کنه
ببین رویا کاری نکن دست و پاهات رو ببندم
نه نه خواهش می کنم
پس دختر خوبی باش بزار کار رو تمام بکنم
با بی میلی دوباره رو زانوهاش وایستاد و کونش رو سمت من کرد من هم دوباره بلند شدم و کیرم رو اهسته گذاشتم رو سوراخش و همون کارهای قبلی رو ادامه دادم سر کیرم بازم رفت تو و رویا شروع کرد به اه و ناله کردن اما می دونست که من توی تصمیم مصمم هستم واسه همین درد رو تحمل می کرد من هم فشار رو ارام ارام می دادم تا بتونه تحمل بکنه
اهان اهانببین دختر خوب اره همینطور ارام و شل نگه دار هیچی نیست
ااایییی امیر داره می سوزه
اشکال نداره به خاطر کرم هست الان خوب میشه
تمومش کن خواهش می کنم
باشه عزیزم تو همکاری کن الان تمامم میشه و فشار رو بیشتر کردم هر مقدار بیشتر فرو می کردم داد و ناله رویا بیشتر می شد و پتو روی تخت رو بیشتر چنگ می زد و فشار به زانوهاش میاورد تا باسنش بالتر بره و من هم به همین خاطر خودم رو بالاتر می کشیدم . دستمرو گذاشتم رو کمرش و فشار دادم به سمت پایین تا بیارمش پایین و همزمان فشار رو بیشتر می کردم که توی یه لحظه محکم فشار دادم تا کیرم تا بیخ رفت تو کونش باز هم جیغ کشید وخواست از دستم در بره که با هیکلم فشار دام و کاملا روی سینه هاش افتا روی تخت ومن هم محکم بغلش کردم ونگذاشتم کیرم رو بیرون بیاره . فریاد می کشید والتماس می کرد
سوختم وووای امیر جون مادرت درش بیار
هیچی نمی تونستم بگم و فقط داشتم نفس نفس می زدم و تا جای که می تونستم خودم رو روی رویا نگه داشته بودم که کیرم از تو کونش در نیاد و صداها و جیغ و ناله و التماس های رویا بیشتر حشریم می کرد
اااااااااااای تو رو خدا ولم کن بدجوری دردم میاد
ای جووون رویا حال بده
نه بسمه درش بیار عوضی
جوووووون فحش بده خوشم میاد
بس کن دیگه تو رو جون مادرت درش بیار دو باره
باشه عزیزمالان راحتت می کنم صبر کن
خودم رو یکمی بالا اورد که خواست از این فرصت استفاده کنه که از زیر دستم فرار بکنه که دوباره محکمتر از قبل فشار دادم
ااااااااااااااای مامان جون
جون مامان اخ که مامانت رو هم گاییدم
بی شرف چی میگی
جون همه شما کون هستید از خواهرهات گرفته تا مامانت
بی شرف ولم کن ادم کثیفی هستی تو حیف به خواهرم
دستهام رو اززیر بغل بردم سمت سینه هاش و محکم هر دو سینه هاش رو محکم گرفتم و فشارش دادم جیغش بلند شده بود و بهش گفتم
مفت حرف نزن و کونت رو بده
و اهسته شروع کردم به عقب جلو کردن کیرم و مواظب بودم خودش رو جمع نکنه و دوباره از زیرم در نیاد بدجوری درد می کشید و این اه و ناله های رویا منوبیشتر حشری می کرد کونش همچین داغ شده بود که خایه هام رو می سوزوند رویا برای اینکه ولش کنم پاهاش رو روی تخت می کوبید یا شاید هم از درد داشت این کار رو می کرد
این لحظات چنان منو بیشتر از همیشه تحریک می کرد که یک ان حس کردم داره ابم میاد و حسابی کیرم رو تو کونش فشار دادم ونگه داشتم تا همه ابم بریزه تو کونش
جوون رویا داره میاد می خوامبریزم تو کونت
اااای نه نه تور روخدا نریز
و در همین حال همه ابم ریخت تو
اااای نه نریز نریز ااای بی شرف تو کونم نریز
بعد از روی کون رویا بلند شدم و با یک حس خوشایند که تونستم رویا رو که اینهمه مدت تو ذهنم کرده بودم توی واقعیت بکنمش
دستی کشیدم رو کونش و گفتم
بلندشو بلندشو خودت رو اماده کن که از جلو می خوام بکنمت اما رویا داشت گریه می کرد خودش رو همونجور که رو سینه دراز کشیده بود جمع کرد و اهسته با صدای گریه گفت
گم شو برو بیرون دیگه نمی خوام ببینمت
عزیزم این حرف چیه من هنوز از جلو کارم تمام نشده ، اما باشه امروز رو بی خیال میشم و جلو رو برای یه وقت دیگه می زاریم
بعد بلند شدم و لباسهام رو پوشیدم و از توی کارگاه به خوشحالی بیرون زدم
ادامه داستان در قسمت چهارم ادامه خواهم داد
     
  
صفحه  صفحه 90 از 125:  « پیشین  1  ...  89  90  91  ...  124  125  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA