انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 91 از 125:  « پیشین  1  ...  90  91  92  ...  124  125  پسین »

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


مرد

 
قسمت اول
آشنای من با مهتاب در تلگرام
تازه تلگرام مد شده بود و همه داشتن از این رسانه استفاده می کردن من هم مثل همه مردم توی گروههای مختلف عضو بودم البته یکمی به فهمی نفهمی طبع شعر هم دارم واسه همین توی یه گروه مختلط شعر عضو بودم البته بیشتر عضویت من دنبال زنها و دخترا بود
سه ماه نبود که توی این گروه عضو شده بودم و چند تا هم شعر من درآوردی فرستاده بودم اما نگار به بعضی از این خانمها خوش آیند شده بود و تعریف و تمجید می کردن و در پاسخ به من توی گروه شعر می فرستادن
اما شعر مهتاب که توی گروه می فرستاد با عکس پروفایلش خیلی نظرم رو جلب می کرد. خیلی غمگین می نوشت برای همین خاطر دلم رو به دریا زدم وتوی وی پی خصوصی بهش یه پی ام مودب آمیز زدم
با اینکه آنلاین بود و پیام منودید اما جواب نداد . چند روز بعد باز هم توی گروه دیدم انلاین هست پیام دادم باز هم جواب نداد
مجددا بهش نوشتم خانم محترم من قصد مزاحمت به شما ندارم فقط برایم خیلی تعجب هست که با چهره زیبایی که توی پروفایل دارید البته اگر شما باشید چرا اینقدر غمگین هستید ودر اخر پیام نوشتم چون من خودم ادمی غمگین و تنها هستم
البته این از شگردهای من هست که برخی مواقع با این ننه من غریب ها دخترها و زنهای مورد نظرم رو تور می زنم به هرحال تیری بود در تاریکی که انداختم و خوب گرفت
بعداز ارسال این پیام من یک جمله نوشت و گفت سلام خواهش می کنم ولی الان موقعیت صحبت ندارم
برای همین چیزی ننوشتم و ملتفت شدم که احتمالا باید متاهل باشه والان هم همسرش باید توی خونه باشه برای همین نمی تونه صحبت بکنه برای همین فردا صبح محل کارم نگاه می کردم ببینم کی داره انلاین میشه پیام بفرستم
ساعت نزدیک 10 بود که دیدم انلاین شد . بلافاصله نوشتم سلام
و پاسخ داد سلام آقا امیر
ببخشید دیشب نتونستم با شما صحبت کنم
بلافاصله نوشتم بله متوجه شدم درست هم نبود که با حضور همسرتان در منزل صحبت کنید
این رو خودم از قصد گفتم ببینم ایا متاهل هست یا مجرد
نوشت خوب اره اما بیشتر به خاطر اون نیست همسرم خیلی مهربان هست و مشکلی از این بابت نداره اما خواستم که توی یه فرصت خوبی با هم اشنا بشیم
گفتم : اوکی اما نباید از چهره شما این هم غمگین باشید می تونم بپرسم چرا شعرهای غمگین می نویسید
گفت: نه الحمد الله شوهر خوبی دارم اما متاسفانه مشکلم نداشتن بچه هست راستش منو همسرم نمی تونیم بچه دار بشیم
و شروع کردیم در این باره صحبت کردن . خیلی راحت داشت صحبت می کرد و صحبت به اینجا رسید اشکال اصلی عدم بچه دار شدنش همسرش هست نه مهتاب .
تعجب کردم و با زرنگی ازش سوال کردم حالا که اینطور هست چرا پس ادامه میده و چرا دنبال زندگی جدیدی نمیره خیلی صحبت کردیم و اخرش متوجه شدم که دختره خیلی زرنگ تر از این حرفها هست چون ظاهرا و اون جوری که از حرفهاش متوجه شدم شوهر خیلی پولداری داره البته کاره ای نبود بلکه پول پدر شوهرش زیاد هست و انها هم چون تک فرزند هستتوی ناز ونعمت هستند
خلاصه صحبت رو با ترفند به حس و عاشقی کشاندم و همین جلسه فقط تونستم یکمی تا حد تحریک کردن لفظی پیش بریم
بعداز یکماه چت توی تلگرام بودیم که تونستم چند تا عکس از اون بگیرم البته عکس بی حجابش و با لباس خانگی اما صحبت های سکسی هم بعضی وقتها با هم می کردیم دلم رو به دریا زدم و ازش سوال کردم دوست دارهعکس لخت منو ببینه
حالا نمی دونم ناز بود یا عشوه و چی اما جواب نداد بدجوری سیخ کرده بودم بعد کلی صحبت کردن با اون حالا هم عکسهای خودش رو برام فرستاده بود هرچند لباس تنش بود ولی می تونستم لخت مهتاب رو توی اون عکسها تصور کنم واسه همین حسابی سیخ سیخ بودم
بی معطلی از جامبلند شدم و همه لباسهام رو کندم و لخت لخت با موبایلم یه سلفی از گردن تا پایین ایستاده گرفتم و بلافاصله براش فرستادم
با دیدنش سه تا شکلک سرخ شده گی برام فرستاد منهم بلافاصله نوشتم خوبه
نمی خواست جوابم رو بده اما رد هم نمی کرد وهرچی براش می نوشتم نگاه می کرد ولی پاسخ نمی داد
گذشت و بعداز ارسال این عکس حرفهای من و مهتاب بیشتر سکسی تر شد خیلی راحت در مورد هم صحبت می کردیم و حرفهامون خیلی سکسی تر شده بود تا جای که مهتاب می گفت بعضی وقتها یاد حرفهای من می افته خود به خود ارضاء میشه ازش خواستم تلفنی با هم چند کلمه صحبت کنیم که بعد کلی خواهش و تمنا بالاخره به من زنگ زد صدای واقعا آرام و دلنشینی داشت که بعداز شنیدن صدای مهتاب بیشتر مصمم شدم هر طوری شده اون رو به قولی بکنم
بعداز اون روز گاهی تلفنی هم سکس چت می کردیم و صدای ناله هاش پشت تلفن منو بارها و بارها تخلیه می کرد . صحبت هامون در مورد حامله شدن مهتاب خیلی پیش رفته بود و من دیگه صراحتا ازش می خواستم که اجازه بده من وظیفه شوهرش رو ادا کنم وحامله اش بکنم اما قبول نمی کرد
توی همین تفکرها بودم که توی یه سایت پزشکی خوندم که انتقال اسپرم به دیگری امکان دارد و کلی مطالعه کردم و یک دفعه این به ذهنم رسید که به مهتاب پیشنهاد بدم.
توی اولین چت موضوع رو با مهتاب در میان گذاشتم و کلی توضیح دادم و اولش مهتاب می خندید و انکار می کرد ومی گفت نه امکان نداره مگه میشه اما بعد که ادرس اون سایت پزشکی روبهش دادم کم کم خودش هم به این فکر افتاده بود و بیشتر چت ما در این باره بود
من بهش اصرار می کردم که اتفاقی نم یافته بزار یکبار با هم باشیم و خلاصه به همسرش بگه که اتفاقی درست شده و این بچه از آن شوهرش هست و کسی هم متوجه نمیشه اما مهتاب می گفت نه اصلا خودش هم نمی تونه به پذیره که با مرد دیگه همخواب بشه و این چت رو هم صرفا برای ارضاء شخصی انجام میده
دست اخر بهش پیشنهاد دادم که مایع منی خودم رو بدون نزدیکی بهش بدم ؟؟/ تعجب می کرد چطوری بهش گفتم مشکلی نداره
خیلی در این باره با هم صحبت کردیم چون نمی خواست ادرس خونه اش رو بهم بده ومشکل اینجا بود و چون مایع منی منو باید هرچه زودتر باید بهش می رسید من بهش پیشنهاد داده بودم بیاد توی ماشین من ومن مایع منی خودم رو بهش بدم و همانجا استفاده کنه اما باز قبول نکرد . دست اخر قبول کردیم من نزدیک خونه اونها برم و بعداز تهیه منی خودم رو بلافاصله بهش برسونم .
خیلی هیجان داشتم با اینکه پیشنهاد اول رو خودم داده بودم اما خودم هم هیجان داشتم برای خودم هم تازه گی داشت خلاصه یه سرنگ بزرگ 20 سی سی از داروخانه خریدم و رفتم سر قرار بهش زنگ زدم گفت اماده هست یه گوشه ای توی یه کوچه خلوت پشت فرمان زیپ شلوارم رو کشیدم پایین و شروکردم به جلق زدن به یاد مهتاب و موضوعی که قرار بود اتفاق بیفته کلی تلاش کردم و لحظه ای که ابم می خواست بیاد کامل ریختم توی سرنگ وبستم و بلافاصله داخل یه کیسه فریزر گذاشتم و از ماشین پیاده شدم رفتم دم اپارتمان مهتاب زنگ زدم و مهتاب در رو باز کرد خودم رو سریع رساندم به طبقه دوم تا رسیدم دیدم مهتاب دم در منتظر هست وای خدا واقعا عجب هیکلی داشت با دیدنش واقعا میخکوب شدم که مهتاب بی معطلی کیسه رو از من گرفت و سریع در رو بست و من تنها پشت درب در راهرو ماندم
از خودم و از حماقتم کفرم درامده بود که نتونستم برم تو .
کذشت و هرچی پیغام می دادم جوابم رو نمی داد خیلی کفری شده بودم ده روز گذشته ود و از مهتاب خبری نبود و از سادگی خودم حالم بهم می خورد که اینبار به جای اینکه گول بزنم گول خورده بودم . می خواستم انتقام خودم رو از مهتاب بگیرم واسه همین بهش پیام دادم که اگه جوابم رو نده میام در خونه و همه پیغام هاش رو به شوهرش میدم و ابروش رو می برم .
که دیدم پاسخ داد سلام عزیزم
وبلافاصله با فرستادن یک عکس نوشت خوبی بابا
دیدم عکس جواب آزمایش روبرام فرستاده که اره حامله شده نمی دونستم باید خوشحال باشمیا ناراحت از سوی راست می گفت من پدر اون بچه ای بودم که توی شکم مهتاب بود اما از سوی حتی نتونستم حتی دستش رو لمس کنم این دو تا موضوع بدجوری ازارم می داد .
ادامه در قسمت دوم:
     
  
مرد

 
قسمت دوم
آشنایی من مهتاب در تلگرام
هروز با مهتاب کلی صحبت و لاس می زدیم و شبها هم دیگه جای خود داره به قولی تا پشت تلگرام نمی کردمش نمی رفتیم بخوابیم . این موضوع ادامه داشت و اصرار های من برای رابطه سکس با مهتاب ادامه داشت و مهتاب با زرنگی مقاومت می کرد ولی برای کنترل دیوانگی من حالا دیگه عکس وفیلم لخت از خودش و هر انچه که من می خواستم برام می فرستاد تا من ارضاء بشم و ساکت باشم .
کمکم بهم مشخص شد که مهتاب از من سوء استفاده کرده و به این طریق بدون دردسری نتیجه لازم رو گرفته و منهرچه اون رو تهدید می کنم نه اینکه علنی به من بگه که از تهدیدش نمی ترسه نه اتفاقا خیلی هم التماس می کرد و لی میشد فهمید اینها ناشی از ترس نیست و از سوی هم خودم فکر می کردم خوب حالا رفتم به شوهرش گفتم خوب این موضوع پا گیر خودم هم میشه یعنی آش نخورده دهن سوخته میشم درست اون بچه تو شکم مهتاب از منی من بود و من پدرش هست ولی واقعا من حتی یکبار هم مهتاب رو از نزدیک لمس نکرده بودم واین خیلی درناک بود و سوزش کون میاورد که کاری که نکردم دهنم سرویس هم بشه
خیلی فکر کردم از طرفی خیلی دلم می خواست مهتاب رو زیر خودم بکشم و انتقام خودم رو بگیرم و از طرفی دنبال یه راه کار عملی بودم
تا اینکه به فکر این افتادم برم ببینم این اقا شوهر ایشان کیه اول ببینیم چطور تفکری داره که مهتاب خانم وقتی دارم تهدیدش می کنم به ظاهر می ترسه اما خیلی خیلی هم از اینماجرا که یک روز کسی بفهمه این بچه توی شکمش مال شوهرش نیست ترسی هم نداره
یک روز صبح زود رفتم نزدیک خونه مهتاب کشیک وایستادم ادمهای مختلفی بیرون امدن و رفتن دیدمنخیر نمیشه من از کجا باید بدونم که کدام از اینها که بیرون میان همسر مهتاب هست . خیلی افکارم رو به هم پیچیده بود همه فکر ذکرم شده بود این خیلی زمان کشید تا که از حوصله این داستان سکسی خارج هست خلاصه بگم انقدری زمان و وقت و انرژی گذاشتم که به قول بعضی ها اگه این وقت و انرزی رو برای یه کار می گذاشتم الان پروفسور بودم .
بگذریم خلاصه به هر مصیبتی بود کامران یا همون به قول مهتاب کامی خان رو شناختم و پرسوجو کردیم و دیدیم که بلی ایشان توی حجره با بگم تجارتخانه باباش در کار واردات وفروش آهن آلات و خیلی هم مایه دار هستند .
جالب اینجا بود که من اگر از خدا یه همچین چیزی می خواستم محال بود بهم بده که از شانس اینجوری دیدیم بله بابا محصولاتی که ایشان عرضه می کنند که ما نیاز داریم حالا از یکی می خریم بیاییم از این شرکت کامی خان بخریم گفته بودم که من ماشین سازی دارم و سازنده ماشین الات صنعتی هستم خلاصه خیلی راحت وارد تشکیلات کامی و پدرش شدم و خیلی سریع هم با خود کامی آشنا و سعی می کردم دوست بشم .
خیلی سریع برم جلو حوصله خوانندگان رو سر نیارم کامی یه خصوصیاتی داشت زود میشد فهمید یکمی اوا خواهر هست چهر زیبای هم داشت ادم احساساتی بود و من با توجه به شناختی که قبلا با همسرش در این باره صحبت کرده بودیم می تونستم الان متوجه بشم که چرا کامی نمی تونسته بچه دار بشه و اصولا زنانگی این آقا بیشتر بود تا مردانگی
خلاصه من در هر موقعیتی با این کامی صحبت می کردم و سعی می کردم خیلی باهاش صمیمی باشم چندبار دعوتش کرده بودم به شرکت و راستش رو بخواهید وقتی تنها بودیم خیلی به حرکات و رفتار کامی توجه می کردم و باور کنید دست خودم نبود نمی دونم یاد زنش می افتادم یا خودش بار ها شده بود که وقتی توی دفتر من بودیم من براش یواشکی زیر میز سیخ کرده بودم تفاوت سنی من و کامی نزدیک ۱۸ سال بود .
با اینکه من به خاطر زنش مهتاب خواسته بودم با کامی آشنا بشم اما الان دیگه خود کامی هم توی ذهن من نقش بسته بود به قولی نمی تونستم از هر دو تاش بگذرم شهوتم رو روز به روز زیادتر می کرد وقتی تو تخیلات ذهنی می دیدم که هم کامران و هم مهتاب رو با هم روی یه تخت دارم می کنم و لذت می برم این داشت بهم جنون میداد
دوستی منو کامران ادامه داشت و هر روز صمیمی تر می شد و شبها هم با زنش توی تلگرام ادامه داشت جوری که دیگه اعتیاد پیدا کرده بودم شب ها با زنش مهتاب چت می کردم و صبح ها هم با کامران البته خیلی واضح نه اما کامران انقدری صمیمی شده بود با من که داشت حرفهای خصوصی خودش رو با من در میان می گذاشت به قول خودش برادر و خواهر نداشت و من رو به عنوان برادر بزرگ فکر می کرد و حرفهای دلش رو به من می گفت.
رفته رفته و با ترغیبی که من کردم توی صحبتها در مورد زنش هم صحبت می کرد و گفت که چند سالی بود که بچه دار نمی شدند و این ایراد هم از اون بود ولی جدیدا یه جوری با دارو درمان تونسته زنش رو باردار بکنه . این حرفهای کامی منو بیشتر شهوتی می کرد وقتی نمی دونست که اون بچه توی شکم زنش از من هست نه زور دارو درمان و خودش .
دوستی و صمیمیت ما تا جای پیش رفت که کمکم با هم ایام تعطیل به گردش و حتی رفتن به باشگاه و استخر شد . اولین بار که بدن لخت کامی رو توی استخر دیدم حالی داشتم انگار مهتاب رو که توی تلگرام می دیدم داشتم می دیدم این بشر که اسمش رو گذاشتبود من مرد هستم دریغ از یک مو روی سینه و بدن می تونستم تصور کنم که با اون کون گنده که شاید از مهتاب هم بزرگ تر و حشری تره بدون یه ذره مو هست
از روی مایو میشد فهمید که نباید کیر درست و حسابی داشته باشه بار ها توی تخیلم کامی رو توی بیکینی و مایئ زنان تصور کرده بودم و خودم رو تخلیه .
حالا دیگه کامی بیشتر از مهتاب توی تخیلات سکسیم بود با توجه به اینکه بعد اون اولین استخر فکر کنم کامی هم از اندام من خوشش اومده بود . من بهش گفته بودم که تنها زندگی می کنم و از همسرم جدا شدم و خیلی از خودم بهش تعریف نمی کردم اما سعی می کردم صحبت ها رو به خصوصی ترین مطالب اون با زنش بکشانم و با این فرض که خوب من سن و سالی دارم و تجربه و خوب است از تجربیات من استفاده کنند منظورم راه پیدا کردن من به منزل کامی و دیدن مهتاب از نزدیک
اما تا اون زمان هیچ چیزی از رابطه دوستی خودم با کامی همسر مهتاب رو توی تلگرام بهش نگفته بودم و مهتاب خوشحال از اینکه من دیگه مثل سابق اصرار . تهدید نمی کنم و تنها اکتفا به سکس چت های شبانه هستیم .
این موضوع گذشت تا اینکه کامران یک روز منو دعوت کرد به خونه خودش که با همسرش هم اشنا بشم چون از حرفهای که با هم درمورد زندگی و همسرداری و ازاین کس وشعرها می گفتم خیلی به من اعتماد کرده بود و خوب بعداز این همه تلاش الان داشتم نتیجه می گرفتم . انچه را که ارزویم بود بودن با کامی و زنش مهتاب در یک تنهای .وخلوت
خلاصه ان روز فرار رسید و یک روز جمعه بنده دعوت شدم برای نها تا عصر در خدمت خانواده کامی باشم حسابی تیپ زدم و شلوار جین خیلی تنگی هم پوشیدم که با کوچکترین شق شدن کیرم از زیر کاملا پیدا بشه و تحریک کننده رفتم خونه کامی معلوم بود که کامی در مورد اشنایی با من با همسرش مهتاب چیزی نگفته بود چون با دیدن من مهتاب رنگش مثل گچ سفید شد و خدایش نمی دونست باید چی بگه اما هر جوری بود خودش رو کنترل می کرد چون فکر نمی کرد من اون مهمانی که همسرش قرار هست باشم لباس های باز و یکمی میشه گفت سکسی تنش بود یه دامن مینی ژوپ که بالای زانو بود بدون جوراب و رکابی تنگ که هر ادمی می تونست بفهمه که سایز سینه هاش ۸۰ هست .
از همون ابتداء دیدن مهتاب طوری حالم منقلب می شد با تخیل اینکه هر شب من لخت این زن رو توی تلگرام دیده ام حسابی کیرم سیخ شده بود که از روی شلوار جین توی تنم میشد کلفتیوبزرگی کیرم رو فهمید .
فکر کنم هم مهتاب وهم کامی هم متوجه شده بودن من حسابی سیخ کردم زیر چشمی همبه مهتاب و کامی نگاه می کردم هر دو نیم نگاهی به شلوارم داشتند از حرکات مهتاب می شد فهمید که اون هم حسابی حشری شده و یاد اون حرفها توی تلگرام با منه تا جای که کامران برگشت و گفت اگر شلوار راحتی می خواهید تعرف نکنید که گفتم نه من راحتم
تا وقت نهار شد و میز نهار چیده شد وسر سفره نهار نشستیم به بهانه دست شستن رفتم دستشویی و یه اسم اس به این مضمون نوشتم
(( عزیزم واسه اینکه اتفاق خاصی نیفته می ری اتاق خواب و شورتت رو در میاری و بدون شورت سر میز نهار روبروی من می نشینی )) همین
وقتی سر میز نهار نشستم دیدم که مهتاب بعداز کشیدن غذا رفت به سمت یک اتاق که احتمالا اتاق خوابش بود و خیلی سریع برگشت متوجه شدم که همان کاری که خواستم کرده . وقتی نشست و شروع به خوردن کردیدم بلافاصله بدون اینکه کامی متوجه بشه ارام با پام زدم به پاهای لخت مهتاب سریع به من نگاه کرد ولی برای اینکه کامی متوجه نشه سرش رو انداخت و خودش رو با سوپ خوردن مشغول کرد .
پیش روی کردم و با نوک انگشتم توی جوراب ساق پاهای مهتاب رو لمس می کردم به زانو که رسیدم سعی کردم با فشار حالی کنم از هم باز نگه داره ووقتی مطمین شدم متوجه شده منظورم چیه به قصد چنگال رو انداختم زیر میز به بهانه اون سریع خم شدم و نگاهی به کس زیبای که هر روز از پشت تلگرام می دیدم کردم و سریع برگشتم سرجای خودم کیرم کاملا سیخ شده بود طوری که خیلی خیلی تابو بود اگر سر پا می ایستادم و چون شرت هم تنم نبود بیشتر خودش رو نشان می داد و این وضعیت که من می تونم از زیر میز مهتاب رو لمس کنم در حضور شوهرش هم بهترین شرایط بود لذا بعد نهار گفتم اگه اشکال نداره همینجا بشینیم و کامی هم بلافاصله قبول کرد
اما مهتاب به هربهانه ای می رفت و بر می گشت توی صحبتهام با کامران یواشکی یه اس ام اس به مهتاب فرستادم با عصبانیت که این همه نرو بیا و بشین تکان نخور
مهتاب اومد و نشست سر جاش و من هم به بهانه گرمی اجازه خواستم که جورابهایم را دراورم و بعداز اون بود که به جون مهتاب افتادم وتا جایی که میشد با هر دو پاهایم مهتاب رو لمس می کردم صورت سفید مهتاب سرخ سرخ شده بود و معلوم بود که حسابی خیس کرده و دیوانه شده ومن ادامه دادم که یهو حس کردم که واقعا نمی تونم خودم رو کنترل کنم و اگه ادامه بدم خالی میشم و شلوارم خیس شده و دیگه خیلی ابرو ریزی هست
با اجازه خواستن رفتم دستشویی که کار رو تمام کنم و راحت بشم اونجا رسیدم تازه متوجه شدم که چون دستشویی و توالت اونها بزرگ بود مجبور بودن لباسشویی رو هم بزارن داخل دستشویی درب لباسشویی رو باز کردم و با اولین نگاه شورت سفید مهتاب رو تونستم ببینم و درش اوردم یه نگاه به فاق شورت کردم و می شد ترشحات قبلی خشک شده رو توش دید ارام بوش کردم و گذاشتم روی کیرم و شروع کردم به جلق زدن و بعد همه ابم رو ریختمروی همون ترشحات خشک شده و بستم گذاشتم داخل لباس شویی و بعداز شستن دستهام یه اس ام اس برای مهتاب فرستادم
عزیزم خیلی ممنون هستم همه ابم رو ریختم فاق شورت سفید شما که توی لباس شویی بود امشب بیاد کیرم باش
ادامه در قسمت سوم
     
  
مرد

 
قسمت سوم:
آشنایی من با مهتاب در تلگرام
از دستشویی بیرون اومدم و رفتم نشستم سر جای خودم وشروع کردیم به ادامه صحبتها که مثلا نصیحتها و تجربیاتم در روابط طن و شوهر باید این جونها بدونن وقتی سر جایم نشستم و شروع کردیم به صحبت دوباره پایم رو به سمت مهتاب دراز کردم و با انگشتهای پاهاش بازی می کردم و یواش یواش روی ساق و بالا تر میرفتم .
با ظرافت توضیح میدادم که رابطه زن و شوهر و رفتارهای بین این دوتا باید چطور باشه و هی می خواستم وارد مسایل خصوصی تر بشم الکی عذرخواهی می کردم کاملا مشخص بود که هم کامی و هم زنش مهتاب هم یه جورای خوششان میاد و دارند تحریک میشن و هم یه نوعی خجالت می کشند که من به این صورت دارم دارم توضیح میدم که از سوی هم که مهتاب با این حرفهای من کاملا اشنا بود چون توی این چند ماه از این حرفها زیاد زده بودم براش و هم زمان هم پاهام داشت از زیر میز بدجوری تحریکش می کرد .
وسط صحبت های کامی بودم و به اصطلاح سرم رو انداخته بودم و با تلفنم بازی می کردم و سرم رو به علامت تایید تکان می دادم ولی در اصل داشتم به مهتاب اس ام اس می دادم نوشتم
عزیزم یکمی بیا جلو تر تا انگشت پام بخوره به نازت و بمالمش
چند ثانیه بعد یه اس ام اس به مهتاب رسید و مهتاب فوری موبایلش رو برداشت و نگاه کرد و بلافاصله دیدم که پاکش کرد و یکمی خودش رو جابجا کرد و نزدیک تر اومد .انگشت پاهام تا اون موقع تا رانهای مهتاب می رسید اما الان راحت می تونستم از لای پاهش از زیر مینی ژوپ انگشتم رو به لای لبهای کوسش بکشم خیلی حال مهتاب خراب شده بود از تکانها و لرزه های که انگار ادم یهو سردش بشه می کرد که وسط صحبتهای کامی گفتم کامی ببخشید انگار مهتاب خانم سردش هست نکنه یهو میلرزه اگه می خوان کولر رو خاموش کنید
مهتاب بلافاصله سر جایش یه جابجا شد و نزدیکتر شد طوری که کف پاهام هم بتونه به کوسش بچسبه و گفت نه چیزی نیست اتفاقا خودم هم گرممه و نگاهی پر از نیاز به من کرد و دوباره برگشتیم به صحبتهای کامی که نمی دونستم چی بلغور می کرد اصلا
ادامه دادیم تا ساعتها و کاملا معلوم بود که مهتاب بدجوری خیسکرده و حشری شده چون خیسی کوسش رو روی کف و نوک انگشت پاهام حس می کردم کار به جای رسید که مهتاب یواشکی با یه دست از زیر مچ پام رو گرفته بود و ارام بدون جلب نظر به کوسش می مالید .
توی همین حال و هوا بودیم و کامی صحبت می کد و من جواب میدادم و من صحبت می کردم و کامی کاملا به من نگاه می کرد و کاملا رفته بود توی بحث های بی سرو ته من که مهتاب یهو تخلیه کرد و حس کردمکه تمامابش رو ریخت روی پای من و هم زمان بی اختیار یه لرزه ای کرد و یه صدای عجیب مثل ای کرد که هم من و هم کامران یهو به سمتش برگشتیم که کامی برگشت و گفت
عریزم خوب امیرخان راست میگه سرما میخوری درست هم نشستی جلو کانال کولر خوب یا خاموش کن یا بشین اینطرف منظورش نزدیک خودش بود
اما مهتاب بلند شد و عذرخواهی کرد و به سمت اتاق خوابش رفت .
منو کامی همجنان ادامه دادیم و هی ماء الشعیر می خوردیم به جای ابجو و صحبت می کردیم چند دقیقه بعد بود که دیدم مهتاب از اتاق بیرون اومد و رفت سمت دستشویی
چند دقیه بعدش همینجور که داشتم با کامی صحبت می کردیم یه اس م اس برام اومد یه نگاهی به صفحه موبایلم کردم بله خط دومم بود یعنی خطی که با مهتاب اس ام اس بازی می کنیم بازش کردم دیدم نوشته عزیزم تو لباسشوی برات یه کادو گذاشتم برش دار
چند ثانیه بعد اومد بیرون و وقتی داشت از پشت سر شوهرش کامی رد میشد نگاهم بهش افتاد یه چشمکی زد و رفت نخواستم کامی مشکوک بشه نیم ساعت تحمل کردم بعد دوباره عذرخواهی کردم و بهانه اینکه زیاد داریم نوشیدنی می خوریم دوباره به سمت دستشوی رفتم و درب لباسشویی رو باز کردم تا کادویی که مهتاب برام گذاشته رو بردارم بله یه شورت تمام سکسی که فاق باز بود وقتی برداشتم دیدم تر و نم هست فهمیدم با این شورتش ابی که من با پاهام براش اوردم رو پاک کرده و اینجا گذاشته بو کردم و ارام گذاشتمش توی جیبم و امدم بیرون
اون روز با همین وضعیت گذشت و من بعد از خوردن شام خونه مهتاب و کامی رو ترک کردم و شب توی تلگرام به مهتاب نشان دادم که با شورتش دارم چطوری ابم رو تخلیه می کنم و از کادوی که بهم داده بود تشکر کردم .
ادامه در قسمت چهارم

     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
!!!
     
  
مرد

 

قسمت چهارم
آشنایی من و مهتاب در تلگرام
بعداز این مهمانی فاز جدیدی در روابط من با کامی و مهتاب این زن و شوهر جوان و خوشگل شروع شد .تقریبا در طول هفته همه روزش با کامران چه تلفنی و چه ارتباط نزدیک و ان هم به بهانه کسب و کار در تماس بودم و شبها هم با مهتاب و دیگه از مهتاب می خواستم که حتما باید با من در یک رابطه سکسی قرار بگیرم . اما خیلی مقاومت می کرد و به همین چت سکس های شبانه قانع بود وبیشتر اجازه نمی داد
به این فکر افتادم که این راه فقط از راه نفوذ از طریق همسرش یعنی کامران خواهد بود البته انصافا هم چیزی کم و کسری از زنش نداشت رابطه کسب و کار و دوستی من با کامران تا حدی پیش رفته بود که یک پارت جنس وارداتی را مشارکتی وارد کردیم که از شانس من یک مشکل کوچکی در گمرک بندرعباس پیش امد البته چندان مشکل حادی نبود و لازم هم نبود حضوری در گمرک بندر عباس باشم اما یک جرقه ای به ذهنم زد که به این بهانه یک مسافرت کوتاهی با کامران داشته باشم و بیشتر او را بشناسم .
و با طرح رفتن به بندرعباس کامی هم موافقت کرد و مقدمات خرید بلیط و رفتن محیا شد و ما یک روز سه شنبه چله تابستان یعنی وسط مرداد وارد بندرعباس شدیم هوا بقدری گرم و سوزان بود که قابل تحمل نبود و ما ساعت ۱۲ ظهر هم رسیده بودیم مجبور بودیم برای پیگیری کارها مستقیم بریم گمرک و خلاصه بلیط برگشت رو برای پنج شنبه گرفته بودیم چون فکر می کردیم کارمون زیاد طول می کشه ولی با همون مراجعه تا عصر کار تمام شد و برگشتیم یک هتل تقریبا خوب و مناسب . وقتی از کامران سوال کردم که اتاق مجزا بگیرم گفت نه همون اتاق دو تخته کافی هست مسئول رزوشن نگاهی به اتاقهای خالی کرد و گفت متاسفانه اتاق دو تخته جدا از هم نیست و تنها اتاق دو موجود تخت دونفره هست .
قبول کردیم و وارد اتاق شدیم تا کولر گازی اتاق رو خنک بکنه مجبور شدم پیراهنم و شلوارم رو در بیارم و با یه شورت در اتاق روی تخت دراز بکشم کامی هم چون همیشه توی استخر اینطور بود با من مثل من لخت شد و با یه شورت در اتاق برای جابجای وسایل و مرتب کردن در حرکت بود
من دراز کشیده بودم و به تن کامی که واقعا مثل یک زن تناسب اندام داشت نگاه می کردم دروغ نگم نگاه من به اون در ذهنم زنش مهتاب رو تداعی می کرد و یاد اون تصاویر از تن و بدن زنش در تلگرام بود
بقدری منو تحریک می کرد کامی که کیرم تقریبا نیم شق شده بود و از روی شورت پادارم می شد متوجه شد که من شق کردم نمی دونم کامی متوجه شده بودیا نه یا کلا شهوتی یا شاید من خیلی شهوتی بودم اینطور تصور می کردم.
توی همین حس و حال بودم و بی اراده دنبال یه نقشه ای بودم که ترتیب کامی رو امشب بدهم ولی واقعا روم نمیشد نمی دانم ولی فکر اینکه امشب باید شورت این کامی رو پایین بکشم و این سوراخ کونش رو ببینم منو ول نمی کرد . توی همین فکرها بودم یهو یک فکری به ذهنم خطور کرد از جایم بلند شدم و شروع کردم به لباس پوشیدن که برم بیرون کامی پرسید کجا ؟
گفتم میرم بیرون یه سیگار بخرم ضمنا یه چندتا نوشیدنی خنک هم بخرم اشاره به یخچال کرد گفت اینجا باید همه چیز باشه گفتم باشه برای سیگار که باید برم بیرون یه چند تا هم ماء الشعیر میخرم میام بشینیم و باهم بخوریم .
بیرون رفتم بعدازخرید وسایل اون طرف خیابان اصلی هتل یه داروخانه دیدم رفتم تو و به بهانه دندان درد و اینکه اینجا مسافرهستم یک رول قرض دیازپام خریدم . بدجوری افکارم رو به خودش گرفته بود این کامی خوشگل با زن خوشگل تر از خودش .
بعد از برگشت به هتل و دوباره لخت شدم کامی هنوز با همون شورت توی اتاق بود دو تا لیوان شستم و روی میز گذاشتم و یکی از ماء الشعیرها رو باز کردم و لیوانها رو پرکردم و یواشکی یکی از دیازپام ها رو بین دوتا انگشتم له کردم و مثل پودر ریختم تو لیوان کامی اولی بخیر گذشت و کامران متوجه نشد هر دو لیوان رو اوردم روی تخت و دراز کشیدم به پهلو و از کامی هم دعوت کردم بیاد شروع کردیم به خوردن نوشیدنی و گپ زدن لیوان اول تمام شد و گفتم کامی می خورید با سرش تایید کرد و دوباره بلند شدم و هر دو لیوان رو دوباره پرکردم و توی یک فرصت مناسب دیگه که داخل یخچال بود به همون شکل ریختم توی لیوان کامی و دوباره بعداز نیم ساعت گفتگو و حرف زدن لیوان هر دو ما تمام شد که این بار کامی از روی تخت بلند نشد بلکه نیم خیز شد به سمت در یخچال طوری که انگار روی دو زانو دمر وایسته و شورتش کاملا رفت لای باسنش وای خدای من انگار در مقابل من یک زن کون گنده اینجوری دلا شده باشه این صحنه خیلی منو اشفته کرده بود و واقعا بی اختیار کیرم شق شده بود باز هم خودم رو نگه داشتم وقتی برگشت سر جاش انگار که یه ادم مست باشه یکمی حالت گیج داشت به شوخی گفتم چیه کامی این ماء الشعیر هست نه مشروب انگار تو رو گرفته گفت نه اما نمی دونم چرا سرم گیچ داره میره و خوابم گرفته
شروع کردیم دوباره به صحبت کردن تقریبا ساعت نزدیک دوازه شب بود و یهو احساس کردم که کامی همانطور که داشت به حرفهای من گوش می داد خوابش برده روی دست راستش برای اینکه مطمین بشم دیازپام کار خودش رو کرده اهسته بهش دست زدم وصدایش کردم توی خواب و بیداری چیزی گفت نفهمیدم و می دونستم که صدای منو هنوز میشنوه بهش گفتم پس بخواب من هم خوابم میاد و با دستم کمک کردم غلت بزنه و پشتش به من باشه و خودم هم دراز کشیدم و از پشت کامران رو ورانداز می کردم .
از شانه هاش شروع کردم تا رسیدم به کمر و باسنش که شورت کاملا کشیده شده بود و مثل یه زن از پهنا بیرون زده بود و به بقیه رانها و ساق پایش واقعا فکر می کردم یه زن با این شرایط در کنارم دراز کشیده و کم کم بهم حس شهوت بیشتری می امد . بدجوری سفیدی تن و بی مو بودن تمام بدن کامی منو محو خودش کرده بود تا جای که کیر نیم شق خودم رو از روی شورتم می مالیدم و منتظر بودم دیازپام کاملا اثر خودش رو بزاره .
نمی دونم شاید بیشتر از نیم ساعت شد یا نه که حالا من بقدری حشری بودم که از زیر شورت داشتم به اصطلاح کیرم رو برای کامی تیز می کردم حسابی شق و رق شده بود
اهسته با نوک انگشتم شانه ها و کتف کامی رو شروع کردم به ماساژ دادن و وقتی هیچ تحرکی از اون ندیدم متوجه شدم که بله او کاملا بیهوش شده دیگه متوجه نبودم شاید هم در تصورم به جای کامی زنش رو می دیدم که دارم لمسش می کنم اهسته همانطوریکه ماساژ می دادم رسیدم به کمر و حالا لحظه ای بود که باید می دیدم این کون سفید بدون شورت رو یکمی هلش دادم که روی سینه بخوابد و ارام شورت گامی رو پایین کشیدم به همان ظرافتی که شورت خیلی از خانمها رو همیشه می کشیدم و لحظه به لحظه باسن سفید و تپلی کامی رو می دیدم بله درست فکر کرده بودم وقتی که شورت کامی رو تا زانوهایش پایین کشیدم و اهسته لبهای باسنش رو از هم جدا کردم و اون لحظه سوراخ کون کامی که تمیز تر از هر کون زنی بود که تا اون زمان دیده و گاییده بودم .
آهست شورت خودم رو کامل از پاهایم دراوردم و بعد بقیه شورت کامی رو هم به آرامی بیرون کشیدم . حالا کامی لخت عریان و بی جان روی سینه در مقابل من وحشی با یک کیر تمام سیخ قرار داشت اصلا تمایلی نداشتم کیر کامی رو ببینم نمی دونم شاید همش توی ذهنم تن مهتاب زنش بود و اصلا فکر نمی کردم در مقابلم یه همجنس خودم هست انصافا با یه دختر یا زن زیبا اندام فرقی نمی کرد .
باز هم لپهای باسن کامی رو باز کردم تا از تماشای اون سوراخ کون که واقعا مثل سوراخ یه زن تمیز بود لذت ببرم وقتش رسیده بود و از همون بالا تنظیم کردم که یه تف لجز دقیقا روی این سوراخ بندازم و بعد با انگشتم شروع کردم به مالیدن تف به اطراف این سوراخ واقعا از توصیف این سوراخ گفته باشم چون کون سفیدی داشت و خود سوراخ هم قهوه ای متمایل به سرخی می زد اهسته انگشت اشاره ای که داشت ماساژ می داد را با فشار تا بند اول داخل کردم . چند بار داخل و خارج کردم چون کامی بی هوش بود یکمی زمان برد که سوراخ شل و خودش رو آزاد بکنه البته با دست دیگم هنوز داشتم کیرم رو آماده یک هیجان زیبا می کردم .
سوراخ آماده بود و با یک تف پر ملات روی سر کیرم اون رو به سوراخ چسباندم و ارام ارام فشار دادم خیلی راحت نبود البته نه اینکه سوراخ کامی تنگ باشه نگاه اولم می تونستم بفهمم که این کون و سوراخ خیلی فابریک نیست اما می شد گفت کامی سوراخ تنگی داشت .
به هر زور و زحمتی بود کیرم رو تا نصفه داخل کردم وبیرون کشیدم و دوباره و هر از گاهی هم یکمی تف می زدم بار جندم بود که حس کردم سوراخ مقعد کامی تغییر کرده و راحت تر کیرم میره توش خلاصله دیوانه وار بغلش کردم و شروع به تلمبه کردن شدم اعتراف می کنم توی لحظه ای که داشت ابم میامد واقعا فقط به فکر مهتاب زنش بودم و اون لحظه کاملا حس می کردم که مهتاب رو دارم از کون می کنم فشار های که هربار با فشار کامل کیرم تا خایه داخل کون کامی می شد باعث می شد که باسن کامی به سمت کمرش جمع بشه و انصافا مثل این کون طاقجه ای بعضی از خانمها توی مانتوی تنگ بشه .
لحظه اخر بود که حس کردم داره ابم میاد که بیرون کشیدم وهمه رو روی باسن سفید و کمر کامی ریختم و یه حس لذتی که انگار مهتاب رو کردم داشتم .
بلندشدم و حوله حمام رو اوردم و تمام منی ریخته شده روی کمر و باسن کامی رو پاک کردم و بعد خم شدم تا شورتش رو که روی زمین کنار تخت افتاده بود رو بردارم چشمم به موبایلم افتاد که تصمیم گرفتم چندتا عکس یادگاری برای یادآوری خاطراتم از این وضعیت کامی داشته باشم جند تا عکس کامل و چند تا عکس نزدیک از کون کامی گرفتم و بعد آهسته برگرداندم که از صورت و سینه و جلو اون هم عکس بگیرم که تازه متوجه شدم که کامی یه کیر خیلی کوچولو یعنی واقعا مثل یک پسر بچه میشه گفت ۶ یا هفت ساله بیشتر نداره البته درسته که اون در بی هوشی بود و حس شهوت نداشت که سیخ بشه ولی میشد فهمید که سیخ شده این کیر باز هم کیر نیست که بهش کیر گفت .
خلاصه چندتا عکس هم از این وضعیت کامی گرفتم و بعداز پوشاندن شورتش ملافه رو کشیدم روش و خودم هم که احساس خستگی می کردم یک گوشه دیگه به خواب رفتم
ادامه در قسمت پنجم
     
  
مرد

 
قسمت چنجم
آشنایی من با مهتاب در تلگرام
صبح با صدای شرشر اب که از حمام شنیدم از خواب بلند شدم برگشتم دیدم کامی سرجایش نیست و معلوم بود که اون رفته حمام همانجوری توی تخت خوابیده بودم و به یاد دیشب افتادم و یاد کون سفید و تنگ کامی دوباره داشت کیرم سفت می شد . چند دقیقه بعد کامی از حمام بیرون اومد و یک حوله سفید دور کمرش بسته بود واقعا دیدنی بود مثل خانمها یه حوله هم دور سرش بسته بود یعنی اگه سینه داشت بعید می تونستید تشخیص بدید این مرد یا زن از جام بلند شدم ونیمخیز کامی با من سلام و احوال پرسی کرد و من هم که داشتم کیر نیم خیزم رو جابجا می کردم که مبادا از بغل شورتم نزنه بیرون سلام احوال پرسی کردم و به سمت حمام رفتم که من هم یه دوش بگیرم و متوجه شدم که کامی یکمی انگار ناراحت هست .
بعداز حمام هردو باهمرفتیم رستوران هتل برای خوردن صبحانه کامی کم حرف شده بود و چیزی نمی گفت می شد فهمید یه طوری شده کل صبحانه رو بدون صحبت تمام کردیم و برگشتیم اتاق چون کاری نداشتیم و مجبور بودیم چهارشنبه رو توی بندر عباس بمونیم و بلیط ما برای ۵ شنبه ساعت ۱۲ بود .
به کامی گفتم چکار کنیم داداش هوا بیرون خیلی گرمه ما هم کار خاصی نداریم البته بعدا چند تا تلفن به محل کارم و بررسی اوضاع کار و همینطور کامی هم چندتا تلفن زد خلاصه دیدم کامی خیلی پکر هست دلم رو به دریا زدم و ازش پرسیدم داداش چیزی شده از من ناراحتی ....
گفت: نه چیزی نیست
گفتم : ببین کامی اگه چیزی هست بگو خوب منو تو خیلی با هم نداریم عزیزم خبری برات شده که نگرانی
خیلی اصرار کردم اما چیزی نمی گفت و من اصرار می کردم
اخه داداش من تو رو نشناسم کلا به هم ریختی قضیه چیه ؟
هیچی ؟
یعنی برای هیچی اینطور به هم ریختی خبری بدی از تهران بهت دادن
نه بابا
خوب پس چیه
بدجوری بهش گیرداده بودم
گفت : هیچی دیشب یه خواب خیلی بدی دیدم و نمی دونم چرا الان هم اون حس رو دارم
گفتم : یعنی چی ؟
گفت: هیچی
نه دیگه شاید به من اعتماد نداری می خوام بدونم چی دیدی خواب
از بس اصرار کردم دیدم مثل یه دختر خوب اروم شد و نشست روی تحت که من دراز کشیده بودم و ادامه داد که:
می تونم بهت اعتماد کنم امیر ؟
گفتم : یعنی چی ؟؟ یعنی تا الان اعتماد نداشتی
گفت : راستش دیشب خواب دیدم
خوب
راستش خواب سکسی دیدم
یعنی یک شب دوری از زنت انقدر تو تاثیر داشت که خوابش رو ببینی ای بابا ولش کن کامی جان
نه موضوع اصلا اینطوری نیست چطوری بگم
خوب پس چیه
روم نمیشه اما خواب دیدم یه ادم قوی هیکل {مثل تو} ( این رو نگفت اما از بیانش میشد فهمید) روی تخت با من سکس می کرد
گفتم : بی خیال بابا انشالله خیره خواب دیگه ولش کن
گفت : نه اخه
گفتم : نه چی پس
من ومنی کرد و گفت صبح که از خواب بلند شدم حس کردم من واقعا دیشب سکس کردم و ببخشید اما درد می کنه
الکی با تعجب گفتم : این یعنی چی ؟
گفت : یعنی اینکه انگار واقعا سکس کردم
گفتم من که متوجه نمیشم
یکه پوز خندی زد و داشت سرخ میشد گفت: خوب یعنی درد میکنه جاش
گفتم: ای بابا یعنی الان جاش درد می کنه بعد زدم زیر خنده
و ادامه دادم: مگه تا حالا سکس داشتی که می دونی باید چطور درد می کنه
با این حرف رو جوری گفتم که اره یعنی من نمی دونم تو اوا خواهر هستی
اما کامی با خجالت روش رو کرد اونور و گفت : اره راستش رو بخواهی
گفتم: بی خیال الکی داری میگی
گفت: نه یادت باشه من داشتم در مورد مشکلاتم با روابط مهتاب با تو مشورت می کردم و راستش رو بخواهی روم نمیشد که مشکل اصلی خودم رو بهت بگم
یکمی حالت جدی بخودم گرفتم وگفتم: یعنی چی اینا
گفت : خوب واقعیتش من یکمی تو الت تناسلی خودم مشکل دارم
گفتم : اوکی خوب اینکه مهم نیست اصل حس و علاقه مردها هست که وقتی تحریک میشن حالا ربطی نداره بزرگ باشه یا کوچیک
گفت: خوب نه دیگه واقعیتش رو بگم من تا اونجام رو با دست و انگشت تحریک نکنم التم بلند نمیشه
خودم رو زدم به نفهمی و گفتم : گفتم خوب اونکه همه ما مردها داریم من ببخشید تا نمالم خوب وانمیسته
کامی ادامه می داد ولی معلوم بود داره حشری میشه گفت : نه منظورم التم نبود
گفتم پس چی؟
گفت: راستش تا مقعدم رو نمالم نمی تونم به قولی راست بکنم
گفتم : جالبه !!! من تا حالا نمی دونستم (( البته خودم رو زده بودم به نفهمی))
ادامه دادم : خوب اون موضوع که تا حالا سکس داشتی رو منو سرکار گذاشتی؟
گفت نه!! راستش کوچیک تر که بودم با اونجام ( کونش) بازی می کردم و وقتی چیزی توش می بردم یه حس خوبی بهم دست میداد
تا اینکه توی دبیرستان که بودم برای درس خوندن رفته بودم پیش یکی از همکلاسی هام و اونجا بود که در این باره با هم صحبت کردیم که اون اولین باری بود که با من سکس کرد
البته ببخشید اینجوری دارم صحبت می کنم ولی می دونم که شما برادر بزرگ من هستی من حالا راحت تر می تونم مشکلم رو بهت بگم
دل تو دلم نبود اما طاهری نشان می دادم که دارم تعجب می کنم واسه همین برای اینکه مثلا باهاش دلداری بدم گفتم : بابا این چیزی نیست که خوب جوانی هست و هزازتا به قولی مسخره بازی
گفت نه مشکل اون نیست واقعیتش الت تناسلی من از حد معمولی هم کوچیک تره و این از زمان ازدواج با مهتاب مشکل ساز تر شده و متاسفانه تا اونجام رو تحریک نکنم حتی یک ذره هم بلند نمیشه
گفتم: بابا اینکه مشکل نیست خوب من هم یه وقتهای که می خوام بلند کنم از زن سابقم می خواستم باسنم رو بماله ( البته این موضوع رو فقط به خاطر ایکه کامی ادامه بده و همراهیش بکنم واگر نه با صحبت های کامی حسابی داشتم داغ می شدم
گفت: اخه نمی دونم چطوری بگم رفتم دکتر اون هم تایید کرده که التم از حد معمول کوچیک تره و این توی زناشویی با زنم مشکل می سازه
یا اصلا بگم من توی آغوش یه زن حسی ندارم و اگه هم دارم حس خوبی ندارم
یه فکری به ذهنم افتاد و دلم رو به دریا زدم و گفتم یا این رابطه ما از هم بریده میشه یا اینکه کامی خوشش میاد و اون فکر این بود که یه نگاهی بهش کردم و همانجور که دراز کشیده بودم یکمی جابجا شدم و ناگهان دست بردم تو شورتم و از خایه هام کیرم رو ازبیخ گرفتم و کشیدم بیرون و نشانش دادم و
گفتم: یعنی می خوای بگی از این کوچیک تره
فکر می کردم ناراحت بشه اما با ناباوری دیدم دستش رو اورد جلو و کیرم رو توی مشت خودش گرفت و با یه حالت کاملا حشری
گفت: وای اگه مال من اینجوری بود که چه غمی داشتم
گفتم : خوب نشان بده بینم برام جالب شد
همانطور که کنار تخت نشسته بود روی زانو وایستاد و مثل زنها که با عشوه لخت میشن شورتش رو پایین کشید که واقعا یه دودول کوچولو ازش اویزون بود به من نشان داد
بدجوری حشری شده بودم واسه همین همونجوری که داشتم نگاهش می کردم داشتم با کیرم ور می رفتم بهش گفتم: یعنی از این بلندتر نمیشه
گفت چرا اما باید خودم رو تحریک کنم
گفتم خوب بکن ببینم چقدر بزرگ میشه
گفت اخه اخه خجالت می کشم
گفتم خجالت نکش دوتامون مردیم
دستش رو برد لای پاهش از زیر خایه های کوچولو که انگار مال یه پسربچه ۶ یا ۷ ساله ازش زده بود بیرون و با انگشت خودش شروع کرد به مالیدن سوراخ کونش یکمی که مالید دیدم چشماش کاملا بسته شد
دیگه امانش ندادم و بغلش کردم و روی سینه خوابوندمش وشورتش رو از پاش درآوردم و شرو کردم به مالیدن کونش از هم بازش می کردم و انگشت می کشیدم به سوراخ کونش صدای ناله های خیلی جالبی داشت انگار یه دختر از ترس اینکه صداش بیرون نره داشت اه وناله می کرد
دیگه حسابی حشری شده بودیم ازش سوال کردم خوشت میاد چیزی نمی گفت ولی وقتی مخالفت نمی کرد یعنی خوشش میاد من هم توی این وضعیت حسابی سیخ کرده بودم ازش سوال کردم کامی دوست داری بخوری ؟
سرش رو از رو بالش به سمت من برگرداند و بدون اینکه چشماش رو باز کنه ارام گفت وای خیلی
گفتم پس بیا و بلند شدم و بقیه شورتم رو از پاهام دراوردم و روی زانوهام روی تخت وایستادم و کیر حسابی شق شده ام رو گرفتم به سمتش از همانجا نیم خیز بلند شد و کیرم رو با دست گرفت و به ارامی با نوک زبون شروع کرد به لیسیدن با دقت دور و اطراف ختنه گاهم .
این لیسیدن رو چنان با دقت و هیجان انجام می داد که باید اعتراف کنم توی کل دوران زندگی ام تا حالا هیچ زن یا دختری اینطوری برام ساک نزده بود اصلا هیچ عجله ای نشان نمی داد و با مالش های به ارامی کیرم سعی می کرد کم کم به سمت پایین زیر ختنه هم بیاد با دست دیگه هم شروع کرد با دودول خودش بازی کردن .
من داشتم حسابی سیخ می کردم اما کامی فقط به اندازه یک لوله کوچولو که میشد گفت شاید ۶ سانت هم نیست سیخ کرده بود یعنی در واقع اوج شق شدگی دودول کامی همین بود
کامی خورد و خورد تا رسید به خایه هام که با اینکه حسابی سیخ بودم اما دو تا بیضه کاملا اویزون داشتم و با دست می مالید و تک تک بیضه هام رو توی دهنش می برد و با مکش بیرون میاورد
چنان حشریم کرده بود که گفتم : لامصب کامی می خوام بکنمت می خوابی
بدون معطلی سریع کیرم رو ول کرد و برگشت روتخت و چهار زانو وایستاد ( داگی) بی معطلی پریدم پشتش و یه تف انداختم روی سوراخ کونش که حسابی تحریک شده بود و یکمی حالت باز شده گی پیدا کرده بود
با سر کیرم می مالیدم تا حسابی لجزبشه که یک لحظه حس این بهم اومد یه سکس خشن حسابی باهاش داشته باشم اما نمی دونستم ایا خوشش میاد یا نه و نمی خواستم موقعیت های بعدی رو از دست بدم واسه همین ازش سوال کردم کامی دوست داری ازیت بشی یا نه ارام
گفت: اخ هرجوری دوست داری فقط بکن
با این حرفش دیگه حال خودم رو نفهمیدم و با چسباندن سر کیرم محکم از کمرش گرفتم و هرچی زور داشتم با فشار تا بیخ کیرم کردم تو کون کامی چنان فریادی کشید و کاملا خوابید روی تخت و برای اینکه صداش بیرون نره محکم بالش رو با دندون هاش گاز گرفت فکر می کردم که از هوش بره اما نرفت و هیچ اعتراضی هم نمی کرد از فشارم یکمی کم کردم و تا نصفه کشیدم بیرون که ناله های زنانه کامی شروع شد چنان ناله می کرد که انگار دارم یه دختر رو می کنم
دوبار تا جای که می تونستم فشار دادم تا ته و چند بار این کار رو کردم و دوباره که یکمی سوراخش با کیرم عادت کرده بود کامل درش اوردم و بلافاصله دوباره بردم تا ته اینکار رو چنان باد دقت انجام می دادم و حسابی بغلش کرده بودم و موهای سینه هام رو می مالیدم به کتف های سفید مثل برف . چنان هیجانی شده بودم که بی اختیار با اینکه می دونستم سینه مثل زن نداره اما همون سینه های بی مو اون رو با دستم مشت کردم و فشار می دادم
جوری که بعد سکس تازه متوجه شدم که سینه های کامی قرمز شده و جای انگشتهای من مونده

تازه هر دو به یک حس شهوت بالا رسیده بودیم و حرفهای تحریک کننده رو با هم شروع کردیم . طوریکه تنها موضوعی که شد من این خاطرات رو اینجا بنویسم
جون گاییدمت اخ چه کون نازی داری
واای امیرخم شوتو گوشم بگو
چرا اینجوری دوست داری یا می ترسی صدامون بره بیرون
نه دوست دارم وقتی می کننم تو گوش بگن
جون باشه گلم بیا
و خم شدم و مثل زنها لاله گوشش رو با زبونم تحریک می کردم و تعریف از کون و تن کامی واقعا مثل یه زن در تلاش و بود و می جنبید معلوم بود داره حسابی لذت می بره چنان دیونه شده بودم که توی ذهنم زنش مهتاب رو هم می دیدم واسه همین یهو نمی دونم چرا اسم مهتاب از دهنم در اومد و
جووون قربونت برم وااای مهتاب دیونم می کنی
یهو دیدم در جوابم گفت : اوف اره اره بازم بگو در مورد زنم بگو خیلی خوشم میاد
منهم از فرصت استفاده کردم وگفتم
اوه اره جوون کامی میزاری مهتاب رو بکنم ......اره اره و هم زمان با این حرف فشارم رو بیشتر کردم که جواب مثبت ازش بگیرم . چیزی نمی گفت اما معلوم بود که اون زیر داره حسابی کیف می کنه
چی شد نگفتی نمی زاری مهتاب رو هم اینجوری بکنم ؟ هان هان هان و با هر بار هان گفتنم فشار و ضربه ای به کونش می زدم
صداش در امد و گفت : جون چرا که نه عجب کیر کلفتی داره بکن هم منو هم اونو
جووووون کامی چه کون تنگی داری مهتاب هم داره اره اره اره جواب بده واگر نه جونت رو پاره می کنم
بعد یکمی تلمبه زدم حسابی کیرم رو تا ته فشار دادم و حسابی بغلش کردم و توی گوشش ارام گفتم
دوست داری جلو تو مهتاب رو اینجوری جر بدم و بعد فشارم رو کم کردم اما چون جوابی نشنیدم دوباره فشارم رو محکم کردم و همون سوال رو پرسیدم جواب نمی داد و من هی این کار رو تکرار می کردم .
خلاصه کی در باره زنش توی سکس با هم صحبت کردیم و بعد حس کردم داره ابم میاد اروم توی گوشش گفتم دوست داری بریزم تو هان هان بازم چیزی نگفت و خودم رو رها کردم همه ابم بریزه تو کونش و راحت ولش کردم و چند ثانیه همانطور روی کونش دراز کش بودم بعد بیرون کشیدم و راضی از یک سکس متغیرم
کاملی بلافاصله از روی تخت بلند شد و رفت توی حمام تا خودش رو بشوره و من روی تخت دارز کشیدم و دوباره توی ذهنم کسی که با کامی کرده بودم فکر می کردم بیشتر به این که کامی چقدر راحت بهم اجازه داد توی سکس با اون در مورد زنش صحبت بکنم و این حس شهوتم رو بیشتر می کرد
ادامه در قسمت ششم
     
  
مرد

 
قسمت ششم
آشنایی من با مهتاب در تلگرام
کامی از حمام اومد بیرون ولی هر دو ما چنان رفتار می کردیم انگار نه انگار بین ما اتفاقی افتاده بود . هرچند من هر بار یادم می افتاد که کامی رو چطوری گاییدم یه حسی بهم دست می داد که وقتی تنها هستیم از پشت بغلش کنم یا انگشتش کنم اما خودم رو خیلی کنترل می کردم می دونستم این کار باعث میشه وجه منو جلو کامی خیلی خراب کنه و نتیجه اینکه امکان زیادی داشت که دیگه نزاره برم خونه اونها و عملا مهتاب رو هم از دست می دادم .
نهار رفتیم رستوران و بعد عصر هم یه چرخی توی بندر عباس گشتی زدیم و یه خریدهای هم کردیم البته توی فروشگاههای چینی یواشکی که کامی متوجه نشه یه چندتا شورت سکسی زنونه برای مهتاب خریدم که بعنوان سوعاتی براش ببرم .
شب بعداز خوردن شام و باز هم صحبتهای معمولی مثل همیشه کم کم خوابمون اومد و به خواب رفتیم نیمه شب بود توی عمق خواب بودم که با یه حسی ارم اروم از خواب بلند شدم حس کردم یکی داره با کیرم بازی می کنه سریع متوجه شدم کامی هست و از تاریکی شب استفاده کره و داره با کیرم ور میره خودم رو زدم به اون راه وخیلی سریع راست کردم می دونستم کامی هم متوجه شده که من بیدار شدم اما خودم چیزی نمی گفتم که حسابی با کیرم بازی کنه وقتی حسابی سر کیرم رو با زبونش خیس کرد حسابی شق کرده بودم که اروم خودم رو بهش نزدیک کردم و همانطوریکه خم شده بود و داشت کیرم رو ملچ و ملوچ می خورد نزذیک گوشش
گفتم: عزیزم سیخ بشه خودت باید بخوابونش
بدون حرفی خایه هام رو بیشتر مالید و تقریبا نصف کیرم رو کرد داخل دهنش و به کارش ادامه داد من هم که نیم خیز شده بودم شروع کردم به مالیدن تن و بدنش توی اون تاریکی که چیز خاصی متوجه نبودم اما حس می کردم که دارم با مهناز زنش حال می کنم طوریکه می دونستم کامی سینه نداره اما با حس سینه های زنش حسابی ور می مالیدم و انصافا هم صدای کامی در نمی اومد .
کم کم به سمت کمرش رفتم و دستم رو دارز کردم سمت لپهای باسنش و حسابی و با دقت شروع کردم به مالیدنطوری که می شد نفس نفس زدن کامران رو توی اون تاریکی بشنوم و این منو بیشتر تحریک می کرد تا اینکه به هر زحمتی بود انگشتم رو از زیر رسوندمش به سوراخ کونش و شروع کردم به مالیدن و فشار دادن خیلی طول نکشید که تصمیم گرفتم انگشتم رو فشار بدم داخل که با یک فشار ناگهانی باعث شدم که اه کامی دربیاد و هم زمان هم بی اختیار کونش رو جمع کنه این وضعیت خیلی منو حشری کرد که وصفش نمی تونم بکنم ولی چنان شد که مثل یه گرگ وحشی بغلش کردم و کوبیدم روی تخت خواب روی سینه و توی همون تاریکی بدون اینکه نگاه کنم کجاش دارم می کنم کیرم رو گذاشتم لای باسنش و خوابیدم روش و سرم رو اوردم کنار گوشش و آهسته گفتم
کامی امشب به یاد خانومت مهتاب می خوام بکنمت نظرت چیه هان هان
و با این حال که سوال می کردم کیرم رو روی سوراخش حرکت می دادم که سر کیرم سوراخ کونش رو پیدا بکنه . کامی فقط داشت نفس نفس می زد و چیزی نمی گفت نه مخالفت می کرد ونه تایید می کرد می دونستم که خوشش میاد واسه همین شروع کردم همزمان با مالیدن و تحریک کردن کونش با کیرم حرفهای در مورد زنش مهتاب
.......جوون قربون اون زنت بشم کامی کونش مثل مال خودته عالی و سفید حسابی کردنیه
اوف چه کونی داره کامی میزاری من هم بکنمش هان هان چیه چرا جواب نمی دی دوست نداری
از بس فشارش داده بودم حسابی عرق کرده بود و این عرق کردگی رو می تونستم روی پوست بدنم حس کنم با چند بار مالیدن کیرم لای باسن و روی سوراخش حس کردم کیرم سوراخش رو پیدا کرده و اهسته فشار فشار رو شروع کردم که بره داخل و هم زمان اون چیزی که تو ذهنم با زنش مهتاب داشتم رو به زبون می اوردم
...هان هان جون داره میره مهتاب جون شل کن شلش کن راحت تر بره

اما کامی حسابی خودش رو سفت نگه داشته بود و اجازه ورود کیرم رو به کونش نمی داد خیلی سعی کردم و هر کاری می کردم شل می کردم مایدنرو تا حواسش پرت بشه تا یهویی بکنم باز هم نمی شد یعنی تا کیرم بهش می چسبید کونش رو مثل سنگ می کرد نمی دونم چرا اما اون شب با اینکه مخالفت نمی کرد اما انگار بدنش مخالف بود ولی من دیگه حسابی دیونه خودش و زنش شده بودم بلند شدم روی پاهاش از روی رونهاش نشستم و نگاهی توی همون تاریکی به باسن سفیدش کردم دیوانه دیوانه شده بودم که بی اختیار ناگهان یک سیلی محکمی زدم روی کونش که اه و افش بلند شد و از پشت پاشنه پاش که بهم خورد متوجه دردی که کشید شدم
بهش گفتم :اگه شل نکنی همینه شل کن تا راحت بشیم
گفت : باشه باشه دیگه نزن
سر کیرم رویکمی تف مالی کردم و دوباره گذاشتم لای کونش رو سوراخش و دوباره بغلش کردم و ارام ارام فشار دادم حس می کردم که یکمی تغییر کرده و سعی نمی کنه که کونش رو سفت بگیره واسه همین ارام در گوشش گفتم
آفرین دختر خوبم اینجوری
اصلا تمام فازم زنش بود و فقط و فقط مهتاب زنش جلو چشمام بود و حس می کردم به جای کامی مهتاب رو دارم می کنم و از یک سوی یه نوع حس خوبی بهم دست می داد که اسم مهتاب رو هی صدا کنم وقتی شوهرش کامی زیرم بود
فشار هایم رو بیشتر کردم و ناله های کامی هم زیادتر شد و اهسته جلو عقب می کردم تا حسابی خوش بگذره و دیر تر ابم بیاد . اما حس می کردم که دوست داره من تند تر بزنم چون خودش هم داشت کونش رو عقب جلو می کرد با حالت رفت امدی کیرم تو کونش
....جون حسابی حال میدی عزیزم خوبه
دوست نداری حرف بزنی عزیزم
بگو بگو دیگه چکارت کنم
دوست داری زنت رو هماینجوری از کون بکنم هان هان
وشروع کردم به تند تند زدن کیرم تا خایه به کونش
بعد ازش خواستم یکمی کون و کمرش رو بیاره بالاتر و یه بالش گذاشتم زیر شکمش که حسابی کونش قلمبه بشه بعد دوباره شروع کردم به تلمبه زدن که حس کردم داره ابم میاد که چون یاد زنش بودم داد زدم
جووون داره میاد این دفعه بیاد مهتاب می خوامبریزم زو کمرت
و درش اوردم و چند بار با دستم جلق زدم و حسابی ابم پاشید روی کمر و کتفش و حسابی خودم رو خالی کردم و بعد ولش کردم و از روش بلند شدم و با دستمال کاغذی شروع کردم به پاک کرد کیرم و بعد جعبه دستمال کاغذی رو انداختم روی تخت کنار دستش تا خودش رو پاک کنه و واقعا این صحنه هم دیدنی بود بدون اینکه برگرده و منو نگاه بکنه دست برد وجعبه دستمال کاغذی رو برداشت و تا اونجا که دستش می رسید خودش رو پاک کرد مثل همه زنهای که بعد خاتمه کار اینطوری می کنند و معلوم بود که از نگاه کردن به من خجالت می کشه .
واسه همین من هم ارام و بدون حرفی پشتم رو بهش کردم و خوابیدم . ولی اون نرفت حمام و بعداز خشک کردن خودش انگار مثل من خوابش برد
ادامه در قسمت هفتم


     
  
مرد

 
مثل اینکه راس راسی خوابت برد؟بیدار شو داداش،ادامه داستانتو بنویس
زندگی انسان اندیشه اوست.
     
  
مرد

 
واقعا که خوابم برد
خوب دیدم استقبال نشد ولش کردم خوب
     
  
مرد

 
از کجا میدونی استقبال نشد؟چونکه کامنت نذاشتن؟خوب حق داری کمی دمق شی اما این دلیل نیست.من چندین ساله میام این سایت و داستاناشو میخونم،اما میتونم بگم این چهارم یا پنجمین کامنتیه که میزارم.نه داداش داستانت جالبه و میدونم خیلیا دنبال میکنن.لطف کن ادامه بده
زندگی انسان اندیشه اوست.
     
  
صفحه  صفحه 91 از 125:  « پیشین  1  ...  90  91  92  ...  124  125  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA