انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 5 از 8:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  پسین »

سكس وحشیانه


میهمان
 
اولين سكس من3سال پيش(یعنی سال 87) از يه شماره شروع شد. من ( رضا ) با يكي از دوستام داشتيم تو خيابون قدم ميزديم كه يه دفعه چشممون به يه دختر كه يه كون گرد و بزرگ داشت افتاد. عجب كوني بود يه مانتو كوتاه پوشيده بود كه نصف كونش ازش بيرون بود. همينطور كه توي راه بارفیقم در مورد كونش حرف ميزديم رفيقم يه شماره بهم دادو گفت اين شماره واسم زنگ زده ببين ميتوني مخشو بزني .منم بدون هيچ حرفي شماره رو ازش گرفتم .شب كه رفتم خونه زنگ زدم ديدم يه مرد جواب داد فوري گوشي رو قطع كردم .ازاين ماجرا حدود 1هفته گذشت تا ديدم همون شماره واسم زنگ زد .اين دفعه يه زن پشت خط بود منم كه واسم جالب بود كه خودش زنگ زده بعد از کلی رو مخش راه رفتن , پيشنهاد يه قرارو بهش دادم .اونم بعد از اينكه كلي چرتوپرت درمورد سنمون بالاخره قبول كرد. اولين روز واسه قرار يكم دير كردم .فورا زنگ زد كه كجايي خسته شدم دارم میرم . بعد چند دقيقه كه رسيدم ديدم يه خانوم چادري(آرزو) كه هيچ كجاي اندامش معلوم نبود با يه دخترديگه كه اول نمي دونستم كيه بعد فهميدم خواهرشه اومده بود. ارزو حدوداي30-31 سال نشون ميداد وقتي از خودش پرسيدم گفت 34 سالمه صورتش يكم تپل بود با يه رژ صورتي كمرنگ كه بامزه ترش ميكرد.يكم در مورد خودمون صحبت كرديم بعد باهام دست دادو خدافظي كرد. از اون ماجرا حدود 2هفته گذشت كه زنگ زدم براش بهش گفتم آماده شو ميخوام بيام دنبالت تا فهميد ماشين دارم خوشحال شدو فوري آماده شد. وقتي رسيدم با خواهرش اومده بود .نشست جلو قبل از اينكه بشينه چادرشو برداشتو گذاشت عقب. واي چي ميديدم چه سينه اي چه روني شبيه باربي نبود گوشتي بود .كيرم نيم حال شده بود .شروع كرد به رژ زدن .گفتم چرا تو خونه نزدي گفت شوهرم خونه بود يه رژقرمز, روشم يه طعم دهنده پرتغالي من ديگه داشتم حشري ميشدم .يه كم كه دور زديم خواهرش پياده شد كه كارت شارژ بگيره منم از فرصت استفاده كردمو بهش گفتم ميتونم يه لب ازت بگيرم. بدون هيچ رودربايستي قبول كرد .گفتم جلوي خواهرت اشكال نداره گفت نه راحت باش .تو يه خيابون خلوت كه رسيديم بهش نزديك شدم لبمو گذاشتم رو لباش شروع كردم به خوردنش جاتون خالي چه لبي بود يه چشمم به جاده يه دستم رو سينش اون يكي دستم هم رو فرمون. واي چه سينه نرمي بود از رو مانتو فشارش ميدادم ديدم اينطوري نميشه زدم كنار سينشو از تو مانتوش دراوردم يكم سرشو خوردم خيلي داشت حال ميداد خودشم هي اخووو اوخ ميكرد. دستمو بردم پايين كشيدم روي كسش .يه شلوار پارچه اي تنش بود كسش از رو شلوار معلوم بود. من قبلش از چند تا دختر ديگه لب گرفته بودم اما تا اون لحظه به كس هيچكي دست نزده بودم.يكم كه با كسش ور رفتم دكمه شلوارشو باز كرد منم زيپشو كشيدم پايين يه شورت سفيد پوشيده واي چي ميديم .لاي پاش بسته بود كسش داشت از شورتش ميزد بيرون شورتشو كشيدم پايين يه كس تپل توش بود پشماشم تازه زده بود دستمو بردم روش چقدر نرم بود كيرم داشت ميتركيد دلم ميگفت همون جا كيرمو بكنم تو كسش حيف كه تو خيابون بود امكان داشت يه نفر بياد. خلاصه نميفهميدم دارم چيكار ميكنم بايه دست داشتم با كسش بازي ميكردم با اون دستم با سينه هاش ور ميرفتم تو همون حالم داشتم از لب مي گرفتم .اونم داشت از رو شلوار كيرمو ميماليد. وقتي ديد ديگه خيلي حشري شدم گفت بسه ديگه جلوي خواهرم ضايست .منم كوتاه اومدم ولي حسرت گاييدنش به دلم موند.وقتي رسوندمش جلوي در خونشون يه لب ديگه بهم دادو رفت .من موندمو كير بيچارم كه يكم از ابشم اومده بود. بعد چند روز ديگه نميتونستم خودمو كنترل كنم هرچي موندم كه خونمون خالي بشه نشد بالاخره از يه فرصت چند ساعته كه خونمون خالي شد استفاده كردمو واسش زنگ زدم كه بياد .اونم قبول كرد وقتي رفتم سر خيابون ديدم باز با خواهرش اومده . انگار واسش مهم نبود جلوي خواهرش كس بده.وقتي رفتيم توخونه گفت درو قفل كن .درو قفل كردمو رفتيم بالا .گفت ما بريم تو اتاق . اتاقمو بهش نشون دادم .اول رفت دستشويي نميدونم چيكار كرد.من رفتم واسه خواهرش يه ابميوه با يه تيكه كيك گذاشتم جلوش كه بيكار نباشه .وقتي برگشتم تو اتاق ديدم با شورتو سوتين نشسته رو صندليم .منم ديگه حاليم نبود همونطوري پريدم بغلش يكم ازش لب گرفتم بند سوتينشو باز كردم سينه هاش مثل 2تا هلو افتاد بيرون چه سينه هايي بود درشتو نرم . لباسامو كندم .يه لحظه ديدم داره ميخنده .گفتم چرا ميخندي گفت اون چيه ؟گفتم كيره ديگه نكنه تا حالا نديدي گفت چرا ديدم ولي به اين بزرگي نديدم .شورتمو در اوردم گفت واي رضا اون چقدر بزرگه مال شوهرم اينقدي نيست گفت بزار يه عكس ازش بگيرم منم حشري گفتم بخواب چرتو پرت نگو .نشستم روي سينش كيرمو گذاشتم لاي 2تا سينه هاش چقدر نرم بود چند بار که جلو عقب کردم گفت بسه دیگه منو بکن . كيرمو بردم جلوي دهنش گفتم بخور گفت نه من مال شوهرمم نميخورم گفتم من كه شوهرت نيستم بايد بخوري گفت فقط يه بوسش ميكنم منم كه ديگه بیحال داشتم به كسش نگاه ميكردم گفتم باشه .كيرمو بردم جلو لباش اروم بوسش كرد چه حالي داد .ديگه حوصله ور رفتن باهاشونداشتم مستقيم رفتم سراغ كسش شورتشو كشيدم پايين (اين دفعه يه شورتو سوتيئن مشكي پوشيده بود) تا حالا اينقدر كسو از نزديك نديده بودم عجب چيزي بود چون ديگه تحملم داشت تموم ميشد اصلا باهاش ور نرفتم .از توكشوم يه كاندوم ورداشتم كشيدم روكيرم كلاهك كيرمو گذاشتم در كسش يه فشار كوچولو دادم گفت آي اروم قربونت برم كسش يكم تنگ بود ولي من حاليم نبود يكدفعه كيرمو فشار دادم يه آاااااااااخ ....بلند گفت كيرمو تا ته كرده بودم توش .دردش اومده بود.تو كسش خيلي داغ بود محكم عقب جلو كردم چند تايي كه اين كارو كردم ديدم داره ابم مياد.كيرمو دراوردم فوري كاندومو كندم ابمو ريختم تو چند تا دستمال كاغذي گفت اين چه كاري بود كردي ابتو ميريختي توم. گفتم اشكال نداره گفت نه من لولمو بستم .منم كه از خدا خواسته از بس داغ بودم اصلا حواسم به كون تنگتر از كسش نبود.دوباره شروع كردم ايندفعه حتي كاندومم استفاده نكردم .يكم با دست با كيرم بازي كرد تا دوباره حال اومد .دوباره گذاشتم دركسش سوراخ كسش اندازه كيرم شده بود اروم هل دادم تو.يه آه اروم كشيد. بدون كاندوم گرماي بيشتري رو احساس ميكردم .شروع كردم به تلمبه زدن صداي چالاپ چلوپ بهم خوردن پامون در اومده بود گفت يواشتر خواهرم ميشنوه منم سرعت تلمبه زدنمو كم كردم چند دقيقه اين كارو انجام دادم سينه هاشم تو دستم بود ارزوهم صداش داشت زياد ميشد آااخ..آه..آه ... اين اخرا بيشتر داشت بهش حال ميداد .کم کم بیحال شده بود فکرکنم داشت ارضا میشد .ديگه داشت ابم ميمومد گفتم داره ابم مياد گفت زود باش بريز توم همشو خالي كن تو كسم زود باش منم تمام ابمو ريختم تو كسش يه آه بلند كشيد بعد منومحکم بغل کردو بوسيد .چند دقيقه تو بغلش خوابيدم حتي كيرمو از تو كسش در نياوردم يكم ازش لب گرفتم بعد بلند شديم.دوباره رفت دستشويي وقتي برگشت بادست ميزد رو كسش گفت ميسوزه گفتم اشكال نداره عادت ميكني. كمكش كردم لباساشو بپوشه واسشون يه ماشين گرفتم فرستادمشون برن خونه.....هرچند يكم ناشي بودم اما واسه اولين سكس عالي بود
     
  
میهمان
 
نمی بخشمت

اومدم توی اتاق گوشیم زنگ میزد، رفتم سمتش، شماره رو که دیدم جا خوردم اصلا انتطارشو نداشتم حمید بود!! همونطور زل زدم به شماره تا قطع شد. بعد از چند دقیقه بازم زنگ زد، بازم جواب ندادم، تو دلم گفتم با چه رویی زنگ زده؟! با صدای مامان به خودم اومدم ندااااااا بیا شام رو بیار دیگه، گوشیمو تو اتاق گذاشتم و برای شام رفتم همش حواسم به حمید بود که بعد از 3سال چرا زنگ زده! بعد از خوردن شام رفتم به اتاقم به گوشیم نگاه کردم حمید چند بار دیگه زنگ زده بود و اس ام اس داده بود که جواب بده ندا کارت دارم، بعد از چند دقیقه باز زنگ زد. گوشی رو روی گوشم گذاشتم صدایی از اونور خط گفت الو الو، خودش بود صداش اصلا از یادم نمیره!
- بله
- سلام
- سلام
- چرا جواب نمیدی؟
- چرا زنگ زدی؟
- دلم برات تنگ شده خواستم حالتو بپرسم.
- بایه لحن مسخره گفتم حالم خوبه مرسی دیگه کاری نداری بای!
- صب کن ندا کارت دارم
- بفرمایید
- تو حق داری از دستم ناراحت باشی من خیلی اذیتت می کردم ولی الان پشیمونم باور کن، من ن ن ن می ی ی ی ی خوام ازت خواستگاری کنم!
- با عصبانیت گفتم حمید منو مسخره کردی؟ بعد از سه سال زنگ زدی که چیو ثابت کنی؟
- ندا بخدا راست میگم من اون وقتا اصلا تو این فازا نبودم ولی الان دارم جدی میگم باور کن.
- خیلی پررویی حمید، من حالم ازت به هم میخوره می فهمی؟ امیدوارم یه زنی گیرت بیاد که خوب جوابتو بده!!!!
- اااااااا چی داری میگی مگه من چیکارت کردم؟
چیکارم کرده بود؟ ذهنم رفت به گذشته، به اون روز تو پارک، سارا خواهرزاده ی 2سالمو برده بودم پارک نزدیک خونشون. داشت تاب بازی میکردو من هولش میدادم، دو تا پسر رو به روم روی یه نیمکت نشسته بودن و به ما نگاه میکردن. پارک خیلی خلوت بود تصمیم گرفتم که برگردم خونه. داشتن دنبالمون میومدن، بهم نزدیک شدن یکیشون گفت میشه لطفا این شماره رو بگیری؟ جوابی ندادم، باز گفت خوشحال میشم باهاتون آشنا شم، من هیچ جوابی نمی دادم راستش دوست داشتم زودتر بیخیال شن آخه تویه شهر کوچیک آشنا زیاد هست منم نگران بودم کسی ببینه، ولی اونا پررو تر از این حرفا بودن و تا در خونه اومدن، سریع زنگ رو زدم، یکیشون اومد جلو و کاغذی رو که دستش بود گذاشت رو پای سارا که روی دستام بغلش کرده بودم و گفت بگیرش دیگه، در حالی که داشت می رفت گفت بهم زنگ بزنی ها باشه؟؟!!
سارا رو گذاشتم زمین و همینطور که داشتم کفشامو در میاوردم یه نگاه به شمارش کردم -------091 حمید. شماره ی رندی داشت چند بار خوندمشو انداختمش تو سطل آشغال.
چند روز بعد با الهام دوستم داشتیم از دانشگاه برمی گشتیم، با یه لحن کشدار گفتم:
- الهامممممم!
- بلههههههه!
- یعنی زنگ نزنم؟
- به نظر من نه، مگه خودت همیشه نمیگفتی دوست ندارم دوست پسرم اینجایی باشه که بخوام باهاش برم بیرون، مگه تو نمیگفتی نمیتونم به پسرا اعتماد کنم باید تو شهر بزرگ باشی تا حداقل مجبور نشی جاهای خلوت بری؟ بابا ندا تو این شهرآدم بخواد با پسر بره بیرون تابلو میشه.
- آخه از قیافش خیلی خوشم اومد همونطوری بود که دوس دارم.
- ندا یه جوری حرف میزنی که انگار تا حالا دوس پسر نداشتی، مثل دخترای 18،19 ساله حرف میزنی، خانومه ندای 22ساله دانشجوی رشته ی روانشناسی به نظر من بهتره که زنگ نزنی. اکی؟؟
- با خط ایرانسلم زنگ میزنم که بیشتر وقتا خاموشه، ببینم اصلا کیه چی کارست، آمار خودمم الکی میگم. هاااااا؟؟
- حالا چون داری از فضولی می میری اینطوری خوبه بزن، ولی خر نشی!
- خیالت راحت
بهش زنگ زدم گفت 25 سالمه لیسانس حسابداریم فعلا بیکارم ولی تا چند وقته دیگه کارم تو تهران جور میشه. حمید همه چیزو راست گفت ولی من گفتم که اهل یه شهر دیگمو خونه ی خواهرم اینجاست. یه 10روزی فقط تلفنی با هم حرف می زدیم ازش خوشم اومده بود به خودم گفتم اگه قصد بدی داشت خب چرا داره وقت میذاره و با من که فک میکنه اهل اینجا نیستم دوسته؟
- حمید!
- بله
- راستش من اسمم نداء، اهل همینجام
- واقعا!!! چرا دروغ گفتی بهم من همه چیو بهت راست گفتم!!
- راستش ترسیدم بهت اعتماد کنم
- خب حق داری که زود اعتماد نکنی، ولی الان چی؟ الان بهم اعتماد داری؟
- راستشو بگم؟
- آره بگو
- نه
- خب تا باهام بیرون نیای که نمیتونی بشناسیم نه؟
- آره راست میگی حق با توء
حسمو نمیتونم بگم، من اولین بارم نبود که با پسر بیرون میرفتم ولی با دوست قبلیم توی شهر اونا که خونه ی خواهرم بود همو می دیدیم و توی پارک، با یکی از بچه های دانشگاه هم دوست بودم که فقط توی دانشگاه همو می دیدیم با هیچکدومشون هیچوقت تنها نبودم و اینو خودم میخواستم. راستش هم نگران بودم هم خیلی هیجان داشتم.
رسیدم محل قرار، حمید کنار یه پرشیا سفید ایستاده بود، از دور که دیدمش ضربان قلبم تند شد، سعی کردم آروم به نظر بیام، با قدم های کوتاه رفتم سمتش.
- سلام
- سلام خانومی خوبی؟
- مرسی تو خوبی؟
- ممنونم
در ماشین رو باز کرد و گفت بفرمایید، همینطور که داشتم می نشستم گفتم چقدر گرمه! حمیدم گفت ساعت 2 بعدازظهره ها معلومه گرمه، راست میگفت ولی چون اون ساعت خلوت بود من کمتر نگران بودم. رفتیم توی جاده کنار یه باغ میوه ایستادیم و رفتیم کنار یکی از درخت ها که از داخل جاده دیده نمی شد با فاصله نشستیم. یه تیشرت سورمه ای پوشیده بود که یقش باز بود طوری که موهای سینش معلوم بود ، من همیشه از سینه ی مردا خوشم میومد، چقدر از هیکلش و قیافش خوشم اومده بود، قد بلند و پر، با پوست سفید و چشم های رنگی. یه کم از خانواده و درس و کارو اینجور چیزا حرف زدیم حمید بهم نزدیک تر شده بودوگفت:
- خب ندا جونم بگو ببینم چرا بهم دروغ گفتی؟
- خب راستش اعتماد کردن سخته دوس ندارم توی دوستی ازم سوء استفاده بشه.
- یعنی اگه من الان یه بوس از تو بکنم میشه سوء استفاده؟؟؟
از حرفش خیلی جا خوردم خیلی بی مقدمه بود ولی سعی کردم نشون ندم در حالی که سعی کردم خودمو بی تفاوت نشون بدم گفتم اگه من دوس نداشته باشم آره! حمید دیگه چیزی نگفت، اونروز خیلی خوش گذشت. حداقل هفته ای یک بار می رفتیم بیرون، دیگه از اینکه کسی ببینه خیلی کم می ترسیدم.
دو ماهی میشد که دوست بودیم از ماشین پیاده شدیمو دست تو دست هم رفتیم تو باغ، این باغ ماله بابای حمید بود، زیر همون درخت نشستیم حمید دستشو رو شونه هام گذاشته بودو بهم چسبیده بود دستمم تو دستش بود گفت:
- نداااااا، جون حمید بذار لباتو، سینه هاتو بخورم دیگه، بذار...
- نذاشتم حرفشو ادامه بده گفتم، ااااااا حمید بازم که شروع شد ما هربار که بیایم بیرون باید راجع به این بحث کنیم؟
- بابا دوستای من با دوست دختراشون همه کار میکنن، اونوقت تو یه لبم نمی ذاری!
امروز تصمیم داشتم زیاد گیر ندم، راستش خودمم خیلی دوس داشتم حمیدو محکم بغل کنم و لباشو بخورم، ولی بازگفتم
- اولا تو که فقط لب نمیخوای بعدشم من مثله دوس دخترای اونا نیستم، من نمی خوام دوستیمون اونجوری شه چقد بگم؟
- خب من نیاز دارم ندا
- تو همش فکر سکسی حمید، مگه همون بار دوم که باهم بیرون رفتیمو تو بحثو کشوندی به این چیزا بهت نگفتم من اهل سکس نیستم اگه اینطوری نمیتونی اصلا این دوستی رو شروع نکنیم؟ ها؟؟؟ با لحنی دلخور بهش خیره شدم وگفتم هربار میریم خونه قول میدی که دیگه حرفشو نزنی ولی باز وقتی میایم بیرون شروع میشه!
- آره گفتی ولی نمی تونم، ندا وقتی با این چشات زل می زنی بهم همه چی یادم میره،آخه تو خودت که باسنت رو نمی بینی چه نازه، واااای چه گرد و برجسته ست
دستشو آورد رو سینمو محکم فشارش داد و لپمو بوسید خودمو جمع کردم، حمید اومد روبه روم زانو زد شونه هامو گرفت تو دستاش، با یه لحن ملتمسانه گفت آفررررین ندا و همزمان صورتشو آورد جلو، لباشو گذاشت رو لبامو یه بوس طولانی.... آممممممم چه مزه ای میده ندا جونم، منم دیگه تسلیم شدم یه دستمو بردم سمت گردنش، دست دیگم و کردم تو موهاشو لب پایینشو میک زدم حمید همونطور که لبامو میخورد وزنشو انداخت روم و منو خوابوند رو زمین، دستشو گذاشت زیر سرم و زبونشو کرد تو دهنم.
وااااای چقد خوشمزه بود لباش، داشتم موهاشو چنگ می زدم، حمید از روی مانتو دستشو گذاشته بود رو سینمو فشارش میداد. کوسم خیس شده بود حس خوبی داشتم دلم نمی خواست اون لحظات تموم شه ولی یهو حمید دستشو از روی شلوارم گذاشت رو کوسم، با حالت التماس گفتم نه دیگه اونجا نه، بی تفاوت به مخالفتم لبامو کشید تو دهنشو دکمه ی شلوارمو باز کرد دستشو گرفتمو گفتم نه، دستشو از زیر سرم برداشت و دستمو گرفت یه دستمم زیر تنش بود، گفتم حمید توروخدا اذیت نکن، گفت کاری نمیخوام بکنم که، میخوام یه کم نازش کنم، دستشو برد زیر شورتمو گذاشت رو کوسم یه لحظه داغ شدم، کوسم خیس خیس بود، حمید با حالت مسخره گفت چه خیس کردی!!!! و انگشتشو کرد لای کوسم. فکر کرد تسلیم شدم از روم بلند شد که شلوارمو در بیاره، سریع ایستادم و دکمه ی شلوارمو بستم. حمید گفت ندا لوس نشو و پاشدو منو چسبوند به درختو خودشم چسبید بهم، طوری که کیرش روی کوسم بود، میتونستم سفتی کیرشو حس کنم، بعد چند لحظه دوباره دستشو برد سمت شلوارمو سعی کرد درش بیاره، همش داشتم ازش می خواستم که بیخیال شه ولی اصلا توجهی نمی کرد انگار داشتیم کشتی می گرفتیم من تقلا می کردم که از بین درخت و حمید بیرون بیام و با یه دستم که آزاد بود نمیذاشتم شلوارمو دربیاره، بالاخره بعد از چند دقیقه تونستم از اون حالت خلاص شم ولی باز حمید با یه حرکت منو خوابوند و خودش افتاد روم، اینبارم یه دستمو گذاشت زیر تنش و یه دستمم محکم گرفت تو دستشو با دست دیگش دکمه شلوارمو وبعد زیپشو باز کرد، دستشو گذاشت رو کوسم و انگشتشو روی چوچولم تکون می داد.
چقد اون لحظه حس بدی داشتم دلم می خواست چشامو باز کنمو ببینم که خواب بودم بغض گلومو فشار می داد به زور خودمو نگه داشته بودم که اشک نریزم، حمید بی تفاوت به من کار خودشو می کرد، گفتم خیلی نامردی حمید توروخدا پاشو، گفت ندا اذیت نکن مثله یه دختر خوب بخواب تا بذارمش لایه پاهات، به کون کاری ندارم می دونم دردت میاد باشه؟ دیگه فهمیدم تا ارضا نشه دست بردار نیست منم زورم بهش نمی رسه فقط دلم می خواست زودتر اون لحظات تموم شه، حمید دوباره گفت باشه ندا جونم؟ هیچی نگفتم فقط سرمو برگردوندم، از روم بلند شد و شلوارمو کامل از پام درآورد، همزمان شورتمم دراومد. حمید گفت وااااااااای چه کوسی داری ندا! چه نازه و تپله، همینطور که داشت حرف می زد شلوارو شورت خودشو درآورد، اومد روم و کف دستشو گذاشت رو زمین، کیرشو لای کوسم حس کردم یه کم کیرشو مالید به کوسم و بهم نزدیک تر شد وکیرشو لای پاهام بالا پایین می کرد، گفت ندا یه کم پاهاتو بهم بچسبون، ولی من هیچ حرکتی نمی تونستم بکنم سرمو به یه سمت برگردونده بودمو چشمامو بسته بودم، از درون شکستم..... بالاخره نتونستم جلوی اشکمو بگیرم، اشک ازگوشه ی چشمام سرازیر شد. حمید کیرشو لای پاهام تکون می داد و من بیصدا اشک می ریختم، نمی دونم چقد طول کشید ولی عذاب آورترین لحظات عمرم بود صدای نفساش تند شد فهمیدم داره ارضا میشه، یهو داغی آبشو روی کوسم حس کردم. حمید یه آه کشیدو از روم بلند شد، اما من.....................
نمی تونستم بلند شم حتی نمی تونستم چشامو باز کنم حمید گفت ندا نمی خوای پاشی؟ صورتشو آورد نزدیک صورتمو گفت ندا داری گریه میکنی؟ ندا؟؟ چشامو باز کردمو پاشدم نشستم، آبش لای پاهام و روی کوسم بود از توی کیفم دستمال کاغذی برداشتمو کوسمو پاک کردم، حمید زل زده بود بهم، پاشدم شلوارمو پوشیدم کیفمو برداشتمو راه افتادم نمی تونستم اشکامو کنترل کنم با همه ی وجودم اشک می-ریختم، حمید دنبالم راه افتاد دستمو گرفت منو کشوند سمت خودشو گفت ندا چته؟ طوری رفتار می-کرد و حرف می زد انگار هیچ اتفاقی نیافتاده دلم می خواست بهش بگم خیلی پررویی.... چمه؟؟؟!!!! دلم می خواست هر چی فحش بلدم نثارش کنم ولی نمی تونستم دهنمو باز کنم مثله روبات راه افتاده بودم به سمت جاده و تنها کاری که می کردم گریه بود. کنار ماشین ایستادم حمید درو باز کرد نشستیم تو ماشین. حمید گفت: ندا ببخشید دست خودم نبود حالا مگه چی شده گریه نکن دیگه. در حالی که داشت حرف می زد یه دستمال برداشت دستشو آورد سمت صورتم و اشکمو پاک کرد من هیچ حرکتی نمی کردم خیلی سعی می کردم جلوی اشکامو بگیرم ولی نمی شد. حمید خواست چیزی بگه که گفتم بریم، گفت صب کن یه کم حالت بهتر شه، گفتم بریم، توروخدا بریم. توی راه حمید همش سعی می-کرد کارشو توجیه کنه و قول می داد که اگه من نخوام دیگه بهم دست نمی زنه. از ماشین که خواستم پیاده شم نگاش کردم و گفتم نمی بخشمت...
همین که رسیدم خونه گوشیم رو خاموش کردم ویکراست رفتم تو حموم و زار زار گریه کردم.
حمید تا مدت ها منو از پسر و سکس متنفر کرده بود خیلی سعی کردم تا با خودم کنار اومدم. یادآوری اون روزا اصلا خوشایند نبود چقدر از حمید متنفر بودم. گفتم:
- حمید ازت بدم میاد می فهمی؟
- ندا؟!
- نمی بخشمت.....
- ندددا
نذاشتم حرفی بزنه، گوشی رو خاموش کردم.
     
  
میهمان
 
کسمالی در اتاق پرو

این قضیه واقعیه و چند روز پیش اتفاق افتاد. رفته بودم خرید شلوار لی. چندجا گشتم و چیزی که مورد نظرم بود پیدا نکردم. خلاصه آخرای وقت بود یه شلوار پرو کردم و از اتاق به مغازه دار گفتم بزرگه و یه سایز کوچکتر بیاره. مغازه دار چون کوچکترش رو نداشت اصرار کرد شلوار رو توی پام ببینه. در اتاق پرو رو باز کردم از اون اصرار که شلوار اندازه اس از من انکار. یهو دیدم دستشو گذاشت رو خشتکم گفت فاقش که اندازه اس! بعد یکم فشار داد گفت الان کیپه! منم که غافلگیر شده بودم کس سستم سریع داغ کردو شل شدم. دروغ نگم دلم میخواست. کرمم گرفت پاهامو جفت کردمو دستش لای پام قفل شد. یکم انگشتاشو تکون دادو کسم قلقلک شد پامو باز کردم توچشماش نگاه کردم چشاش خوده خوده خوده حشر شده بود. اونم زل زد بهم و کسمو از روی شلوار مالیدو یه لبخند زد گفت فاقش اندازه اس یا نه؟ منم کرم داشتم گفتم نه تنگتر دوست دارم. دیدم دستشو برداشت گفت میخوای تنگش کنم؟ و قبل از اینکه جواب بدم رفت در مغازه رو بست قفل کرد چراغهاشو خاموش کرد چراغ پرو هم خاموش کرد که از بیرون جلب توجه نکنه. بعد اومد تو اتاق پرو و در روبست. خداییش ترسیدم. گفتم عوضی میخوام برم. صورتمو گرفتو صورتشو آورد جلو نفسای داغش رو حس میکردم گفت اذیتت نمیکنم فقط حال کنیم. و دستش رفت لای پام. یکم مالید و زیپ شلوار لی رو باز کرد داشت سعی میکرد دستشو ببره تو که من شلوارو با شورت کشیدم پایین و دستشو گرفتم گذاشتم لای کسم. پامم یکم باز کردم که دستش آزاد کسمالیم کنه. لب و زبونه همدیگه رو میلیسیدیم.بعد زیپ شلوارشو باز کردمو کیرشو کشیدم بیرون نشستم پایین پاش و شروع کردم ساک زدن. همینطور که ساک میزدم دکمه های مانتومو باز کردم سینه هامو آوردم بالای سوتین انداختم بیرون. همینطور که ایستاده بود و سرمو روی کیرش فشار میاد با اون یکی دستش سینه هامومیمالید. بلند شدم ایستادم و شلوارو کامل از پام درآوردم آب کسم شرره کرده بود دستش لای کسم بود و انگولک میکرد انگشت خیسشو درآورد کرد تودهنم وای حشریه آب کس خودمم با ولع انگشتای خیسش رو میلیسیدم.نوک سینه هام زده بود بیرون کسم باد کرده بود آبم آویزون شده بود تووچشاش نگاه کردم گفتم منو بکن . همینطور که توو اون جای تنگ پشتمو بهش میکردم گفتم بزن به این کونم. یه تف انداخت رو کیر خودش یکم مالیدش بعد زد توو کونم. دیگه ناله میکردم فقط. دستشو آورد جلو و کسمو گرفت انگشتشو میکشید لاش و من ناله میکردم التماس میکردم بکن بکن بکن. که یهو ارضا شدم و آبم پاشید تو دستش. گفت بشین میخوام آبمو رو سینه هات بریزم. نشستم شروع کردم ساک زدن میخواستم بپاشه توصورتم همینطور که ساک میزدم و میمالوندمش لای سینه هام یه ناله کرد فهمیدم آبش داره میاد سره کیر رو توو دهنم نگه داشتم و با دست براش جق زدم که یهو آبش با فشار پاشیدتوو دهنو صورتم. بعد منو بوسید گفت تو منو کردی!! بعد نشست و شروع کرد لیسیدن کسم و زبونشو میچرخوند روی چوچوله و لباشو میمالید به لبای کسم اینقد اینکارو کرد تا برای بار دوم آبم پاشید. بعد هم لباسامونو پوشیدیم و شلوار رو هم با دوتا شلوار دیگه بهم داد و رفتم خونه.
الانم که براتون تعریف کردم و حال وهواش یادم اومد آب کسم راه افتاده و دارم میمالمش جای همه خالی
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
میهمان
 
برده زن سلیطه ام مونا

دو سال پیش بود که با دختری 27 ساله ازدواج کردم، دختری به اسم مونا با قد متوسط، پوست سفید، استخوان بندی درشت و اندام و چهره ای که او را بزرگ تر از سنش نشان می داد. مونا ساق پاهای پری داشت و سینه ها و دستانی کاملا زنانه. باسنش بیشتر به زنی 36 ساله می ماند تا دختر 27 ساله. البته از نظر ژنتیکی به مادرش رفته بود چون مادرش هم زنی با اندام کاملا جاافتاده و ورزیده بود که صورت جدی و اخلاق زنسالاری داشت. بعد از ازدواجم متوجه شدم که در خانه آنها نه تنها فضای کاملا زنسالار حاکم است بلکه شوهر و دو پسر دیگر خانواده هم کاملا تحت تسلط مادر و دختر هستند و به زبان ساده تر مثل سگ در اختیار زن های خانواده بودند و به نوعی برده آنها محسوب می شدند. برادرها سه چهار سالی بزرگ تر از مونا بودند ولی رفتار او با آنها تحکمانه و دستوری بود و گاهی اوقات بسیار هم خشن می شد. خود من هم بعد از ازدواجم از رفتار جدی و سخت مونا در امان نبودم و تقریبا هیچ وقت نمی توانستنم روی حرفش حرفی بزنم. در مسائل جنسی بسیار قوی تر از من بود و از همان شب عقد، ابصارم را در دستش گرفت. یادم می آید آن شب مجبورم کرد کسش را حسابی بلیسم و بدون اینکه برایم ساک بزند روی کیرم نشست و کسش را بالا و پایین می کرد و به من اجازه تغییر وضعیت نمی داد، انگشتانش را در دهانم فرو می کرد، گردنم و بازوهایم را گاز می گرفت و با دستانش سر سینه هایم را محکم فشار می داد و چندین بار سیلی محکمی به من زد تا بالاخره ارضا شدم.

هیچ کنترلی در لباس پوشیدن و رفتارش نداشتم، هرطور که دوست داشت لباس می پوشید و با هر مردی که مایل بود لاس می زد. چون اندام فوق العاده خوش فرم و گوشتی داشت وقتی لباس های چسب می پوشید آلت هر مردی را راست می کرد. بارها در تفریحات بیرون از شهر می دیدم که مردهای قوی هیکل و بسیاری از پسرهای مانکن کس لیس بدون توجه به حضور من و حلقه ای که در دست دارد به او نزدیک می شوند و با او خیلی راحت صحبت می کنند و به او پیشنهاد می دهند یا حتی بعضی اوقات می دیدم که او را دستمالی هم می کنند. به دلیل باسن طاقچه ای که داشت خیلی ها درباره کون او صحبت می کردند و از بسیاری افراد که نمی دانستند من شوهر او هستم، شنیدم که آرزوی خوردن کون و لیسیدن سوراخ کونش را دارند. بارها به رفتار او شک می کردم که البته این شک کم کم به یقین تبدیل شد. خیلی وقت ها مرا در مراکز تجاری می پیچاند و معلوم نبود کجا غیبش می زند و دست آخر هم با لباس یا کالایی گران قیمت ظاهر می شد. نمی دانم با کدام پول آنها را می خرید! تا اینکه یکبار مچ او را گرفتم.

در یکی از مجتمع های تجاری بزرگ تهران بعد از اینکه طبق معمول مرا قال گذاشت، به صورت تصادفی در یکی از طبقات دیگر او را در یک مانتوفروشی لوکس که دو فروشنده مرد داشت دیدم. از گوشه ویترین رفتار او را زیر نظر گرفتم و متوجه شدم وقتی فروشنده برای او که در اتاق پرو مشغول پوشیدن مانتوها بود، مانتوی جدیدی می برد، کاملا درب را باز می کرد و حتی کمی هم با هم صحبت می کردند. معلوم نبود مونا با چه وضعیتی در اتاق پرو جلوی آن مرد ظاهر می شد ولی از نگاه و خنده های شهوتناک آن مرد می شد خیلی چیزها را حدس زد. تا اینکه با مانتویی زیبا از پرو بیرون آمد و بعد از کمی صحبت کردن با آن دو مرد، یکی از آنها او را به طبقه بالای فروشگاه احتمالا برای نشان دادن مدل های جدیدتر همراهی کرد. اما بعد از حدود ربع ساعت، آن مرد در حالی که بسیار خوشحال بود و ابراز رضایت می کرد به طبقه پایین آمد و جایش را با فروشنده دومی عوض کرد و او نیز به طبقه بالا رفت. هرچه به موبایلش زنگ می زدم جواب نمی داد تا اینکه بعد از حدود بیست دقیقه در حالی که لباس دلخواهش را انتخاب کرده بود، باهم از پله ها پایین آمدند. در حین پایین آمدن دیدم که شلوارش را با دست بالا می کشید و دکمه های مانتوهایش را مرتب می کرد. اون روز فهمیدم مونا برای رسیدن به چیزی که می خواهد خیلی راحت به من خیانت می کند و در روابطش با مردهای دیگر هیچ حد و مرزی ندارد.

مونا پسرخاله ای داشت که در شهر محل سکونت ما دانشجو بود. او بیشتر اوقاتش را در خانه آنها سپری می کرد و من فهمیده بودم که با مادرزنم رابطه دارد. رابطه پنهانی مادرزنم با خواهرزاده 31 ساله اش بعد از دیدن صحنه های بسیار دیگر برایم مسجل شده بود. اما نمی دانستم که او علاوه بر خاله اش با زن من هم رابطه دارد تا اینکه مونا به سفری کاری رفت و من که صبح آن روز درباره موضوعی با برادرزنم صحبت می کردم تصادفا از او شنیدم که مونا امروز از سفر برگشته و مادرزنم هم برای خرید به فلان جا رفته. وقتی با خانه تماس گرفتم و او جواب نداد حدس زدم که باید در بدو ورودش به خانه خودشان رفته باشد. من هم سرزده به خانه آنها رفتم. مستاجر آنها دم در مشغول انجام کاری بود و درب منزل باز بود به همین دلیل بدون زنگ زدن وارد شدم و با کلیدی که داشتم آهسته درب آپارتمان آنها را گشودم. می خواستم مونا را غافلگیر کنم که خودم غافلگیر شدم ... در پذیرایی تلویزیون روشن بود ولی هیچ کس حضور نداشت. آهسته به سمت راهرویی که به اتاق خواب های منتهی می شدم رفتم و صحنه ای فاجعه بار دیدم. مونا که معلوم بود تازه از حمام آمده و ربدوشام تنش بود، روی لبه تخت خوابیده و پسرخاله اش که جلوی او زانو زده بود، پاهای مونا را از هم باز کرده و در حالتی که زانوهای مونا را در سینه اش جمع کرده بود، مشغول لیسیدن کس او و خوردن انگشتان پایش بود. مونا که معلوم بود از شدت شهوت مدام سرش را تکان می دهد با گاز گرفتن دستش تلاش می کرد ناله های خود را کنترل کند. بعد از دیدن این صحنه و فروخوردن خشم و نفرتی که تمام وجودم را فراگرفت بی سروصدا محل را ترک کردم تا مبادا فاجعه دیگری رخ ندهد!!!

روزها می گذشت و من بیش از پیش سرخورده تر و عاصی تر می شدم ... تا اینکه یک شب درگیری لفظی شدیدی بین من و مونا پیش آمد، آنچنان درگیری بالا گرفت که کارمان به برخورد فیزیکی کشید که ای کاش هیچوقت نمی کشید ... تا آن شب من هیچ تصور دقیقی از قدرت بدنی مونا نداشتم اما وقتی با هم گلاویز شدیم تازه فهمیدم اندام مونا بی دلیل سفت و جاافتاده نبود ... مونا سرم داد می زد که خفه شو، برو گم شو و چندین بار وقتی هرزه گی او را یادآور شدم به سمتم حمله کرد و با سیلی و لگد از پسم برآمد ولی من ول کن نبودم تا اینکه با عصبانیت تمام چندبار به من تذکر داد که اگر از او عذرخواهی نکنم بلایی سرم می آورد که هرگز فراموش نکنم، بدون توجه به تهدیدش باز هم ارتباطش با دیگران و هرزگی هایش را بر سرش زدم تا اینکه ناگهان دیوانه وار به سمتم حمله کرد و پس از یک درگیری چند دقیقه ای مرا به زمین زد و با مشت و لگد به جانم افتاد و در شرایطی که حسابی از زنم کتک خورده بودم مرا به داخل اتاق خواب کشید و در را برویم قفل کرد. 48 ساعت تمام من در اتاق زندانی بودم و فقط از صداهای بیرون از اتاق می فهمیدم که آیا در خانه حضور دارد یا خیر، بعد از ظهر روز دوم بود که آمد پشت در و به من گفت دوستش را می خواهد به خانه بیاورد و اگر صدایم در بیاید مرا خواهد کشت. حدود یک ساعت بعد، صدای مردی را شنیدم که به خانه ما آمد و از همان بدو ورودش رابطه جنسی آنها آغاز شد. از صحبت های عاشقانه آنها فهمیدم که طرف مهندس همکار زنم یا همان دوست پسر موناست و آنچنان با هم مشغول عشق بازی شدند که صدای خنده ها و دلبری هایشان تمام فضای خانه را پر کرده بود. من که حسابی متاثر شده بودم به دیوار روبروی در پشت کرده بودم و در حالی که پاهایم را جمع کرده بودم از شدت فشار عصبی و ناراحتی اشک می ریختم. بعد از گذشت ساعتی از حضور آن مرد، ناگهان در اتاق باز شد و مونا با ظاهری به هم ریخته جلوی در ایستاد، یک دستش را به چارچوب در گرفته بود و دست دیگرش را به پهلویش. حسابی عرق کرده بود و کمی نفس می زد، رژ قرمز رنگش دور لبانش پخش شده بود، موهایش پریشان بود، یک سینه اش از پستان بند بیرون بود و ... بعد از چند ثانیه که با آن چشمان خمارش به من خیره شد، گفت "بیا! این توله سگ اینجاست!" در این هنگام مردی سبزه و تنومند که بدن ورزیده ای داشت و قدش هم از مونا بلندتر بود پشت سر او ظاهر شد. مونا به او اشاره کرد و گفت "برو کیرتو بده بخوره" من از ترس خودم را بیشتر جمع کردم. مونا کیر دوست پسرش را گرفت و جلوتر آمد، به من گفت "مگه کری کثافت؟ مخای بگم کس مامانتو جر بده؟ بهت میگم بخورش" من که در نگاهم التماس موج می زد به مونا نگاه می کردم و آرزو می کردم این وضعیت زودتر تمام شود. مونا پایش را به صورت زدم و باحالت تحقیرآمیزی انگشتانش را نزدیک دهانم آورد و اینبار به دوستش گفت "عزیزم مثل اینکه این از ترس داره میمیره، همین الان شوهر بی غیرتمو از کون می کنی تا بهت افتخار کنم" این حرف را زد و پس از دست کشیدن به عضلات سینه و بازوهایش لبی عمیق از او گرفت و...

دیگر نمی خواهم جزئیات بیشتری از آن شب و کون دادن به دوست پسر زنم تعریف کنم. اما همینقدر باید بگویم که هرچه تلاش کردم از دستشان خلاص شوم نشد و آن مرد جلوی زنم با من سکسی حسابی کرد و حتی مجبور شدم آبش راهم بخورم. از آن واقعه دردناک چندماه می گذرد و من دیگر برده زنم شده ام و دیگر هیچ احترامی بین ما نیست و فقط هروقت حشری می شود و کسی برای ارضاء کردنش دم دست نیست مرا مجبور می کند کونش را بخورم، کسش را بلیسم، انگشت های پایش را مک بزنم، زیر بغل هایش را بلیسم و خلاصه مثل یک برده فقط مطیع او باشم.
     
  
میهمان
 
سکس دیشب با رئیس

سلام جاتون خالی دیشب یه سکس توپ داشتم بالا خره اب کسم اومد اوخ که چقدر هم زیاد بود
وقتی که همه رفتن و شرکت خالی شد رئیس صدام کرد تو اتاق گفت چایی بیارچایی رو که بردم دیدم داره یه کاندوم و از جلدش در میاره لبخند زدم بهش و رفتم که مثل همیشه کیرش و بخورم گفت صبر کن ببینم جنده خانم این کیر خوردن نداره اخه میدونه من عاشق خوردن کیری که خوابه هستم دوست دارم کیر توی دهنم رشد کنه و کم کم بره تو حلقم فوری لخت شدم ولی اون لباس تنش بود دیدم کاندوم و برد زیر میز و یه کاری داره انجام میده ولی اهمیت ندادم خوابیدم روی میز کنفرانس و پاهام و دادم بالا که بیاد بکنه تو کسم اومد یه انگشتشو کشید روی کسم بعد کرد توش و کرد تو کونم بعد همون انگشت از سراخ کونم کشید تا دهنم نشست جلوی کسم قند تو دلم اب افتاد فکر کردم میخواد کسم و بخوره اخه لعنتی هیچوقت نمیخوره کسر شان خودش میدونه کس منشی بخوره
همینطور روی میز شیشه ای می لولیدم به خودم کسم مثل همیشه خیس بود شروع کردم به مالیدن سینه هام و پوپول خودم و مالش دادن گفت اوهوم خوشم میاد خودت و بمال همونطور که خودم میمالیدم انگشت میکردم تو کسم دیدم از زیر میز یه خیار در اورد از کیرش کلفت تر که روی اون و کاندم کشیده بود انگشت کرد تو. کسم از اب کسم مالید به کونم دیونه شده بودم داد میزدم بکن توش اونم یه تف انداخت روی سوراخ کونم و خیار و کرد تو کونم از درد داد زدم اونم بیشتر فشار داد تو کونم دولا شد روی کسم صورتشو برد جلو بو کشید با یه دست خیار و عقب جلو میکرد با یه دست هم کسم و میالید منم سینه هامو محکم فشار میداد م
با خیار حسابی کونم و گایید بعد گفت بیا پایین اومد زانو زدم جلوش دیگه دیونه شده بودم زیپشو کشیدم پایین کیرش و تا ته کردم تو حلقم با همه وجود میک میزدم اوخ اونم داد میزد دیونه جنده اروم اما من وحشی شده بودم کیرش و گذاشتم لای سینه ام و بالا پایین میکردم کیرش می اومد سمت صورتم لیس میزدم گفت برو روی صندلی سرت و بزار رو صندلی کونت و بگیر بالا فوری کونم دادم کیرش و گرفتم کشیدم طرف خودم شروع کردم به خوردن همه دهنم پر شده بود عاشق ساک زدنم کسم اونقدر خیس بود که اب ازش چکه میکرد همونطور که کونم بالا بود و سرم پایین خیار و فشار داد تو کونم شروع کرد کون و دهنم و باهم گاییدن خودم هم کسم میمالیدم از درد داد میزدم ولی لذتش خیلی عالسی بود کیرش و بزور از دهنم کشید بیرون اومد سمت کونم کیرش و تا ته کرد تو کس خیلی درد داشت خیارسفت بود دردش زیاد بود اما دیوانه کننده بود وحشتناک تلبمه میزد جیغ میزدم جر خوردم گفت کمه حالا صبر کن جرت بدم بعد پاشو بخواب رو میز خوابیدم روی میز پاهاشو انداخت دور طرف سرم که از میز اویزن بود کیرشو کرد تو حلقم پاهاش و قفل کرد شروع کرد تلمبه زدن چهار تا انگشتشو کرد تو کونم و خیار تو کسم جر خوردم نمیشد داد بزنم محکم دهن و کون و کسم میگایید گفت ارضا شدی با سر گفتم نه کیرش و در اورد گفت بیا پایین دولا شو دولا که شدم کیرش و کرد تو کسم داشت تلمب میزد که حس کردم پاره شدم خیار و تا ته کرد تو کونم دیونه شدم خودم تند و تند عقب جلو میکردم داد میزد جنده بسه گفتم نه نه کمه با گوشی از گاییدن کس و کونم فیلم گرفت اورد گذاشت جلو م گفت نگاه کن
سوراخ کونم بازه باز بود دیوونه شدم گفتم کمه کمه روی کاناپه به پشت خوابدم گفتم جرررم بده کیرش و کرد تو دهنم دستشو کرد تو کونم درد زیادی داشت دستم و بردم کشیدم به سوراخ کونم دیدم دستش کامل تو کونمه کف دستش یه کم بیرون بود همونطوری کیرش و کرد تو کسم تلمبه زد جرر خوردم گفت جررر خوردی جنده خانم ؟؟؟؟؟ گفتم اره اره همون موقع داد زد داره میاد ش جنده بخورششش کیرش کرد تو دهنم خالی کرد تو دهنم تا قطره اخرش و خوردم گفتم میخوام خیار و کرد تو کسم فشار داد تا ته اب کسم فوران کرد دستش و خیار پر اب شده بود همه ابش و قورت دادم کیرش لیس زدم تمیزش کردم برای امشب
     
  
مرد

 
بردگی من برای شیوا
من سامانم 23 سالمه و 6 ماهه برده شدم و این از یه خل بازی با دوست دخترم شروع شد.امتحان مقاومت مصالح داشتیم و من پیاده بودم واسه همین با کلی التماس راضیش کردم بیاد بهم درس بده از طرفی دانشگاه نمیذاشت بالا بریم کتابخونه هم نمی شد رفت واسه همین گقتم بیاد خونمون با اینکه اصلا نمی خواستم خونمونو یاد بگیره و بیاد ولی اگه میوفتادم ترم دومم میشد و ضایع بود پس بیخیال شدم و رفتم دنبالش در ضمن هر روز تو خونمون تا 5 که مامانم میاد منم و حوضم. خلاصه شیوا خانوم و با سلام و صلوات آوردیم و بردیم تو اتاقمونو و میوه آوردیم و پذیرایی کردیم و خیرسرمون خواستیم شروع کنیم که گفت نگفته بودی گیتارم میزنی! حالا جای درسی که فردا امتحانشو دارمو بیرمزم نشستم دارم گیتار میزنم اونم انگار نه انگار، داشت با ذوق و شوق گوش می کرد منم اول شادمهر زدم بعد توکه نباشی نبی زاده و داشتم نت آخرشو میرفتم که دیدم دستشو کشید رو صورتم!



سرمو آوردم بالا با تعجب و خیلی جدی نگاش کردم دستش هنوز رو صورتم بود که یهو با نگاه عشوه اومد و خندید. گفتم خوبی؟ لبشو گاز گرفت و صورتشو آورد جلو طوری که نفسشو حس میکردم و گفت خودت گفتی اگه دلت خواست آبم کن با هرم لبهات... گیتارو از دستم گرفت و کشیدتم کنج دیوار و لباشو گذاشت رو لبام منم هم اولین بارم بود هم شوکه شده بودم هم اصلا همچین انتظاری نداشتم که یهو کف دستشو گذاشت زیر چونم و سرمو داد بالا و شروع کرد گردنمو خوردن! به جای اینکه من با اون بازی کنم اون داشت با من بازی میکرد خواستم که این وضع رو عوض کنم که شروع کرد به در آوردن پیرهنم و منم سریع لباسشو در آوردم وقتی سوتین قرمز توریشو دیدم یه جورایی فهمیدم چقدر من خرم انگار اون حشری تر از من بوده و برنامه برام داشته! دوباره با شدت بیشتری شروع کرد به لب گرفتن تا اومد منم لباشو بخورم ناخوناش کرد تو پهلوهام و محکم چسبید و کشیدم روی تختم و موهاشو بازکرد و شروع کرد به در آوردن شلوارم و اومد نشست روی کیرم، دیگه آمپرم زده بود بالا میخواستم سوراخش کنم. اومدم بگیرم بخوابونمش که خوابوند زیر گوشم و بلند شد من هاج و واج مونده بودم که یعنی چی؟فقط میخواست لختمون کنه و لب بگیره!!!!!!!!که یهو گفت طناب داری؟ گفتم جدا حالت بده ها طناب میخوای چیکار؟ اونم گفت میخوام رامت کنم. تازه دوزاریم افتاده بود، شیوا تو سکس خیلی وحشی بود و با اون ظرافتش خیلی بدن قویی داشت. منم بلند شدمو بندای کیکبوکسمو دادم(که زیر دستکش به دست میبندن و دوتا هم زرد به پاها) او نم اونارو دولا کردو محکم بست. واقعا سفت بسته بود. از تو کیفش یه کاندم درآورد و میخواست با دهنش بکشه رو کیرم که گند زد و آخر با دست کشید منم بهش گفتم مجهز اومده بودیا کلک فقط امتحانو کی بخونیم اونم گفت امتحان چیه و اومد نشست روم و شروع کرد به بالا و پایین رفتن بهش گفتم جووووون چقده تنگه خانومی تاخیری نداری همراهت اونم گفت کمر خودت باید سفت باشه تاخیری چیه من لونژیل دارم و خندید. بلند شد و پشت بهم شروع کرد به بالا پایین پریدن و دوباره برگشت و دستاشو گذاشت رو سینم ولی اینبار انگار جلو عقب میرفت و هی سرعتشو زیاد میکرد یهو خم شد و بالای تخت و گرفت لذت توی چهرش کاملا معلوم بود. دستاشو گذاشت رو گلوم و شروع کرد خیلی آروم به آه و ناله و یهو محکم کوبید رو سینم و چنگ انداخت بعد یه دستشو برد تو موهاش بعد سینشو می مالوند و یهو آروم کرد و گفت داری حال میکنی یا نه؟ گفتم آدرنالین همه وجودمو گرفته



خندید و بلند شد رفت سمت کیفش و موبایلشو برداشت و چک کرد و اومد بالا سرم رو زانوهاشو و شروع کرد با خودش بازی کردن. پشتش به من بود و صداش در اومده بود که آروم اومد پایین و منم با ولع شروع به خوردن کردم اونم واسه اینکه منو دیوونه کنه هی تکون میداد و بلند میشد، یه دستشو گرفته بود بالای تخت و یه دستشم تو موهاش بود و سرشو یکم چرخونده بود و زیر چشمی نگام میکرد منم زبونمو رو کسش میکشیدم و تو کسش میکردم و جلوشا فشار میدادم. اونم داشت خیلی لذت میبرد که یهو شروع کرد: اینجا اتاق سامانه و اینیکه الان بستمش و زیر کسم خوابیده و داره میخوره هم خودشه که بلند شد و از صورتمم گرفت و قطعش کرد گفتم مگه دیوونه شدی یکی یهو میبینه گفت واسه خودمون گرفتم که فقط خاطره شه نترس به کسی نشون نمیدم گفتم پس چرا از خودت نگرفتی گفت اولش از خودم گرفتم و نشونم داد و بعد گفت اصلا باید از اولشو میگرفتم و دوباره روشن کرد و نشست رو صورتم ، یکم که براش خوردم یه آه بلند کشید و 69 کردشو و برام ساک زد که صدام در اومد گفتم بسه بسه که بلند شد و دیدم هنوز موبایلش دستشه و ازم داشت فیلم میگرفت که سریع اومد کنارم و از جفتمون گرفت و گذاشتش لب پنچره و گفت حالا چیکار کنیم گفتم بابا این دستامو باز کن یخورده من بخورمت.


دستامو اومد باز کرد اومدم دست بهش بزنم خودشو کشید عقب گفتم چی شد؟! که با دستش هولم داد و گفت تو بگیر بخواب و رفت پایین و زیرم نشست و خم شد و کاندومو در آورد و کیرمو گذاشت لای سینه هاشو ... دیگه خودتون میدونید. همه آبم ریخت لای سینه هاش و روشون و گففت حالامی تونی بشینی. تا نشستم اونم اومد جلو و سینه هاشو گرفت جلو صورتم و گفت بخور از اینکه آبم بره تو دهنم اصلا خوشم نمیومد ولی لحنش اینقدر حشریم کرده بود که داشتم دیوونه میشدم از طرفی سینه های شیوا اینقدر گرد و خوش تراش بود که نمی شد ازشون گذشت.
شروع کردم به خوردنشون اونم مجبورد کرد تمام سینشو لیس بزنم و تمیز تمیزش کنم و بعد لبخندی پر از رضایت زد و گفت چی میخوری اینقدر آبت زیاد و سفته گفتم هیچی خندید و دوباره خوابوندم و کش موهاشو از رو زمین برداشت و انداخت دور تخمام و گفت دستاتا بگیر بالای تخت و یدونه آروم با انگشتاش زد روشون اینطور بگم که از درد پریدم! و بعد شروع کرد به مکیدنشون. با اینکه کشش خیلی سفت بود و از این لاستیکیا بودیه تخمم کاملا رفته بود تو دهنش.
دوباره سیخ سیخ شده بودم، هنوز پاهام بسته بود و دستامم گرفته بودم بالای تخت که شروع کرد به ساک زدن. زیر چشمی نگام میکرد، تخمامم هنوز درد میکردن ولی با شهوت مخلوط عجیبی شده بود و بیشتر داشتم تحریک می شدم. نیم خیز شدم و دستام و بردم رو سرش که سرشو آورد بالا و تو چشام نگاه کرد و با شیطنت لبخند زد و لبشو گاز گرفت و دوباره آروم زد رو تخمام، حس میکردم مغزم داره گاییده میشه. بهم گفت میتونی بشینی ولی دستات جلو نیاد منم نشستم.
بادستش تخمامو کشید عقب و شروع کرد به لیس زدن و اون یکی دستشم کرد تو دهنم تا براش بمیکم دوباره داشت همه تنم ارضا میشد که بلند شد و کاندومو از زیر پام برداشت و کشید روی کیرم و روش کرم مالید و یکی از بندارو بست دور گردنم و شروع کرد به باز کردن پاهام و گفت حالا نوبت توئه. فهمیدم که دلش آنال می خواد، تعجب کرده بودم ولی وقتی دستاشو گرفت لبه میزمو کونشو داد بالا مثل یه خرس رفتم سراغش.


آروم آروم کردم تو و مثل وحشیا تلنبه میزدم اونم سرشو گذاشته بود رو میزو با یه دستش دهنشو و با اون یکی غلاده ی منو گرفته بود و میگفت همینه عشقم آفرین اسلیو خوب که پاشو از وست پام آورد بالا و زد تو تخمم کشیدم بیرونو گفتم گاییدی مارو بابا. غلاده مو چسبید و گردنمو کشید جلو و شروع کرد به لب گرفتنو با اون یکی دستش کاندومو در آورد و کیرمو تف زد و برگشت تا دوباره بکنم تو کونش...
باز شروع کردم به تلنبه زدن که انگار تخمام از پری داشتن میترکیدن که خیلی زود آبم اومد و شیوا یه جیغ بلند کشید و خندید و گفت واااااای چه داغ بود همون طوری برگشتو منو کشید رو خودشو و دستاشو حلقه زد وشروع کرد به لب گرفتن.تو چشمام نگاه کرد و بهم گفت خیلی دوست دارم عشقم.
خواستم لباسامو بپوشم که گفت کجا هنوز مونده درس بی درس باید جلوم جلق بزنی گفتم میخوای مارو بفرستی اون دنیا؟ یه مقاومتو می خوای توضیح بدیا... گفت پس جلو اربابت زانو بزن خوااااااهش! منم زانو زدم و اونم برگشت و با دستاش از پشت سرمو کرد لای کونشو گفت میخوام سوراخ کونمم مثل سینه هام تمیز کنی آفرین اسلیو خوبم ... لیس نزن میک بزن... آفرین کوچولوی خودم ... آفرین... یهو برگشت و گفت حالا کسم و اومد جلو طوری که افتادم و اون فقط با دستاش سرمو نگه داشته بود.
تا دستام و گذاشتم زیرم اونم دستشو برد رو کسش و شروع کرد به مالوندن منم که دوباره راست کرده بودم با یه دستم شروع کردم به جلق زدن. شیوا داشت بالای کسشو می مالوند وسرشو گرفته بود بالا و آه وناله میکرد به 30 ثانیه نکشید که انگار بدنم به لرزه افتاده باشه و تمام عضلاتم منقبض شده باشه یهو خم شدمو و آبم آروم آروم ریخت بیرون شیوا زد زیر خنده گفت حالا شدی کوچولوی جلقی خودم که یهو آه بلندی کشیدو آبش پاشید روی صورتم و همه تنم. با حالتی که انگار توی اوج لذت باشه خندید و بریده بریده گفت حالا تو حموم چیکارکنیم؟


گفتم عمرا اگه با تو بیام حموم گفت باشه قول میدم تو حموم بچه خوبی باشم . با اینکه داشتم از حال میرفتم ولی باز تو حموم حالی به حالی شده بودم ولی شیوا به لب گرفتن اکتفا کرد و اومدیم بیرون و رفتیم رو تخت مامان بابام یه نیم ساعتی شیوا تو بغل من درازکشید و خودمم یه یه ربعی یه چرت کوچولو زدم و چشامو که وا کردم دیدم با دوتا نسکافه بالاسرم نشسته و بلند شدیم رفتیم سر درس ولی دیگه چیزی ازتوش در نیومد و ولی پاسش کردم.نوشته سامان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سكس وحشيانه دو راننده با ملیحه

اين داستاني كه ميخوام تعريف كنم داستان خودم نيست ولي من شاهدش بودم.چون اولين بارمه داستان مي نويسيم اگر نقص واشتباهاتي دارم به بزرگواري خودتون ببخشين من الان 25 سالمه اين داستان بر ميگرده به سال 82 من اون موقع دوم دبيرستان بودم.اواخر اسفندماه بود كه يك شب عمه ام و شوهر عمه ام اومده بودن خونه ما شوهر عمه ام پيله ام شد بيا با من بريم بندرعباس(شوهر عمه ام راننده تريلي بود)چون از مدرسه خسته شده بودم.قبول كردم به همراه ايشان بروم.خلاصه از بابام اجازه گرفتم وپدرم با اكراه قبول كرد من به همراهش بروم شوهر عمه ام ماهي 2-3 بار به بندرعباس براي حمل كالامي رود روماشين يك بنده خدايي كار ميكنه قرارشد 2 روز بعد راه بيفتيم منم ديگه حسابي خوشحال بودم ميخوام برم بندرعباس كه تا حالا نديده بودم.درضمن اون موقع زياد در مورد سكس اين جور چيزا نميدونستم. روز موعود فرارسيد من وسايل سفرمو برداشتم سوار تريلي شدم ديدم شوهر عمه ام تنها نيستن ويك راننده ديگه همراهش هستبه دليل بعد مسافت كه تا بندرعباس بود.به تنهايي رانندگي خسته كننده بود.راه افتاديم شوهر عمه ام واين كمك راننده اش اسمش عباس بود اينها نوبتي رانندگي ميكردن وجاشونو خسته ميشدن عوض ميكردن درضمن از خصوصيات شوهر عمه ام و كمك رانده اش بگم شوهر عمه ام قد متوسط چهارشونه حدود 30 سالش هست وعباس (كمك راننده) ان هم 38 اينا يك مقدار هيكلي مي كچل و سيبيل داشت 3 روزي توراه بوديم شهر عمه ام با كمك راننده خيلي راحت بود. يكسري شوخي هايي ميكردن از اين جور كاررا كاميوني كه ما سوار بوديم مدلش اينترناش بود اگر از مخاطبين عزيز كسي ديده باشه توش بزرگه اندازه اش تقريبا 2در3 بايد مي بود.بعداز سه شب تو راه بوديم به سه راهي شيراز كه رسيديم شوهر عمه ام گفت نگه دار كار دارم من بلند شدم اين شبي بيرون چيكار داره؟ديدم رفته رو مخه يك زنه كه كنار راه وايستاده يكسري داره باهاش حرف ميزنه از عباس پرسيدم كه حسن(شوهر عمه ام) با اون زنه چيكار داره يك نيشخندي زد گفت يعني تو نميدوني گفتم : نه از كجا بدونم گفت: بنده خدا سه شبه تو كفه ميخود امشب دلي ازعذا در بياره من زياد از حرفاش چيزي نفهميدم خلاصه اين حسن با اون زبون بازيهاش و كلكايي كه بلد بود زنه رو كشوند تو ماشين و سوارش كرد يك زن 30 سال بود با هيكلي توپروگوشتي بود زياد خوشگل نبود ولي اندام خوبي داشت اين عباس هم داشت بد جور به دلش صابون ميزد زنه يك كم وسايل داشت حسن عقب كاميون گذاشت. بشدن به حسن:اين خانم اينجا ماشين گيرش نيومده و وسايل زياد هم داره گفتم برسونيمش
عباس:اشكال نداره حداقل بك بار توعمرمون ثوابي كرده باشيم.
حسن :مليحه خانم بفرماييد بالا
مليحه:ببخشيد باعث زحمت شديم
عباس:شما رحمتين
من هم كاملا اج واج مونده بودم وبه چرنديات اينا گوش ميدادم حسن كنار زنه نشسته بود بطوريكه شونه به شونه هم بودن خلاصه بعد از نيم ساعت حسن سرصحبت باهاش بازكرد كجايي هستين؟اين وقت شب كجا ميومدين ؟از اين جور حرفا ...... زنه هم از زنگيش ميگفت معلوم شد تازه از شوهرش طلاق گرفته و ازمجبوري با ما سوارشده چون ماشين گيرش نيومده بعداز 1ساعتي تو راه بوديم حسن با روشي كه داشت با زنه خودموني ترشد و دستشو گزاشترو پاي زنه كه ميخواست اغازگرسكس باشه زنه عكس العمل نشون داد.
مليحه:حسن اقا چيكاردارين ميكنين؟
حسن:چيه كاربدي كردم ؟ اين وقت شب بهت حال دادم سوارت كردم نميخواي يك حالي به ما بدي ؟
مليحه:خفه شو بيشعور نگه داراقاي راننده من پياده شم تو چي فكركردي فكركردي جنده سواركردي مرتيكه الاغ
حسن:زن خوبي باش كولي بازي در نيار اينجا ماشين گيرت نمياد بعدشم تا سه تاييمون نكنمت ول كنت نيستيم كنتور كه نداره كه معلوم بشه؟
زنه زد زير گريه توروخدا نگه دار
حسن گفت اينجا بيابونه هرچي ميخواي گريه كن و دادبزن بعد روبه عباس كرد 2 كيلومترجلوتر نگه دار عباس نگه داشت بعد به من گفت تواز كابين بيا بيرون من اومدو بيرون رو صندلي جلو نشستم حسن زنه روبزور كشوند تو كابين لباشو گذاشت رو لباي مليحه وسينه هاشو ميمالوند لباساي مليحه رو كند فقط شرت و كرستشو نگه داشت بعد به عباس گفت كسكش چرا منو نگاه ميكني بيا جلو عباس هم از خدا خواسته رفت جلو به مالوندن كسه زنه دو نفري افتادن به جونه او هم تا ميتونسته فحش هاي تمام عالم را نثار اين د وميكرد عباس شروع كرد به ليسيدن كس زنه سروصداي زنه تبديل به ناله شد حسن هم كير شق كرده اش را به زور چپوند تو دهن زنه من براي اولين بار صحنه سكس زنده ميديدم و حسابي شق كرد بودم عباس كس زنه رو ول كرد رفت به مالوندن سينه زنه و حسن كيرشوگذاست تو كس زنه يك جيغي زنه زد گوش منو كر كردعباس لب ميگرفت و ميمالوند وحسن تلنبه ميزد عباس كيرشو در اورد كه من ترسيدم يك كير كلفت وسياه مثل گرزرستم با كله گنده خيلي كلفت بود فكر كنم اندازه مچ دست بود تا زنه كير عباس ديد به خواهش و التماس افتاد ولي اينقدر حشر اين دو زده بود بالا كه اصلا گوششون به اين حرفا بدهكار نبود حسن از زنه كشيد بيرون كرد دهنش عباس رفت از پايين گريس اورد كون زن رو چرب كنه چون يكي ميخواست از كون بكنه يكي از كس عباس كون زنه رو چرب كرد دو انگشتي وبعد سه انگشتي وكم كم چهارانگشتي زنه هم د1شت جيغ ميزد والتماس ميكرد.عباس به كمك حسن سر كيرشو كاندوم گذاشت وبعد دم سوراخ كون زنه مگه تو ميرفت كمكم سرشو تو كرد زنه داد ميزد بعد حسن زنه رو گرفت تكون نخوره بك دفعه عباس همه كيرشو كرد تو كون زنه يك لحظه زنه ازحال رفت بعد كه به حال اومد گريه ميكرد مي گفت:توروخدا بكش بيرون تازه عباس يواش يواش تلنبه زدنداشت شروع ميكرد زنه ديد فايدهاي نداره داشت كمكم ساكت ميشد انقدر تلنبه زد تاميخواست ابش بياد بيرون كشيد سوراخ زنه مثل اتش فشان اتنا شده بود عباس خوابيد زنه رو كيرش حسن هم داست تو كس زنه ميكرد بعد رو به من كرد بيا تو هم بك تو دهش اينقدر به اون بد بخت زجر نده مم با اينكه ميخواستم ولي دلم به حال زنه ميسوخت و كاري نكردم هيجي نميتونستم ميترسيدم منو هم بكنن اينقدر اين بد بختو وحشيانه كردن دوتايي تا زنه ارضا شد عباس كاندومشو كشيد ابشو به زور ريخت تو دهن زنه حسن هم ريخت رو سينه هاش سپس حسن رفت پشت فرمون و عباس دوبار ديگه زنه رو از كس كرد تا اونو به مقصد پياده كردن بدبخت گشاد گشاد راه مي رفت اميدوارم خوشتون اومده باشه ولذت برده باشين هرچند طولاني بود ومجددا اگر نقص و مشكلي داشت خودتون به بزرگواريتون ببخشيد
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
کون زنم به فاک رفت

اسمم آرش ٢٧ سالمه و خانمم مهشيد ٢٤ سالشه قدش ١٧٥ وزنش ٦٥ و سايز سينه هاش ٧٥ ولي كون خيلي گنده اي داره طوري كه حتي از زير مانتوي گشاد هم معلومه وخيلي سكسي طوري كه نظر همه رو جلب خودش ميكنه ، الان ٤ ساله ازدواج كرديم واين جريان مال ٥ سال پيشه ، من قبل از ازدواج با مهشيد ١ سال دوست بودم و چون مكان نداشتم خونه يكي از دوستام به اسم حسام ميبردمش اونم هرسري از جاي كليد در نگاه ميكردو جق ميزد خودم خبر داشتم از اين موضوع ، چون اولش من قصدم دوستي بود نه ازدواج ، بعداً جدي شد ازدواج مون كه ديگه با حسام قطع رابطه كردم و اونجا نرفتيم ، ببخشيد بريم سر اصل داستان ديگه...


سري سوم بود كه ما واسه سكس رفته بوديم خونه حسام و اونم طبق معمول از سوراخ در داشت ديد ميزد، مهشيد دختر بود يعني پرده داشت وكونشم خيلي تنگ بود و نمي ذاشت از كون بكنم واسه همين من اومدني يه صابون بچه جانسون گرفته بودم كه بتونم سوراخ كونشو باز كنم ( از يه دكتر پرسيده بودم)بعد اين كه يه بار ارضا شديم ( لاپايي ) من بردمش حموم كه با سوراخش ور برم ، صابون زدمو شرو به ماساژ لپ هاي كونش شدم اروم اروم رفتم سمت سوراخش باانگشتم اونو مي مالوندم ويواش يواش انگشتامو ميكردم تو يه نيم ساعتي بود كه اين كارو ميكردم بد جور سيخ كرده بودم حتي ميتونم بگم شديد تر از سري اول حتي مهشيدم ناله هاي شهوتي ميزد كه معلوم بود خوشش اومده و داره لذت ميبره ، و حال منو با اين ناله هاش بدتر ميكرد كيرم داشت متركيت كه يهو ديدم ٢ تا از انگشتام تو كونشه كلي خوشحال شدم و دكترو دعا كردم ، تصميم گرفتم كيرمو بذارم توش صابون ورداشتم كه بمالم به سوراخ كونش كه هم اون كونش داد عقب و من هم يه خورده فشار دادم كه يهو صابون ليز خورد رفت توسوراخ و سوراخش سريع بسته شد



مهشيد هم يه دادي كشيد كه حسام كه قرار نبود تابلو كنه خونست دويد امد گفت چه گهي ميخوري الان همه ميريزن اينجا كه كه من مونده بودم صابون به اون بزرگي چه جوري رفت توكونش و الان چه گوهي بخورم گريه ها و ناله هاي محكم مهشيد از يه طرف دادو بيداد حسام از طرف ديگه، منو به خودم آوردو مهشيدو با گريه و التماس و خواهش يه خورده ساكت كردم و گفتم يه لحظه تحمل كنه بعدش درو باز كردم و به حسام گفتم حل تو برو الان تا تابلو نشدم ، اون بد بختم بي تغصير بود چون پدر مادرش طبقه بالايي اين بودند داشت شر ميشدخلاصه اونو راهيش كردم بره و دوباره امدم ببينم چه گوهي بايد بخورم انگشت و هر كار كردم كه بيرون بياد ، نيومد كه هيچ ، بدتر درد مهشيد بيشتر شد كه مونده بودم چيكار كنم عقلم ديگه به جايي قد نمي داد خيلي ترسيده بودم چون مهشيد طفلك داشت عين مار دور خودش ميپيچيد به مهشيد گفتم ميخوام برم از حسام كمك بگيرم كه قبول نكرد ولي يه خورده بعد از شدت درد راضي شد درو باز كردم كه ديدم كثافت دوباره داره پشت در جق ميزنه حلش دادم كنارو دستشو گرفتم اوردم تو حال كه جريانو بگم كه گفت شنيدم !!! از اين به بعد و از زبون خودي ميگم
حسام چه خاكي تو سرم كنم
حسام: بذار من ببينم بگم راهش چيه
من : مرتيكه راضي نميشد ازت مشورت بگيرم بعد تو ميگي ببينم
حسام : ميخواي حل شه يا ميخواي ننه بابام با صداي گريه اين بريزن اين تو!!!


(راست ميگفت مهشيد بد جور داد ميزدو گريه ميكرد.)
من: بذار به خودش بگم بعد ، كه يهو حسام به حالت داد نترس نمي خوام بكنمش! ميخوام گندي و كه زدي جم كنم
اينو گفت و سريع رفت تو.
مهشيد با ديدن حسام گريه و نالش قطع شد و داشت برو بر منو نگاه ميكرد با اون حال خودشو جم جور كرد، فكر ميكرد نقشه بود همه اين جريانها
من : مهشيد جونم ، عزيزم به قران اومده كمك مون كنه فقط همين تو رو خدا فكر بد نكن ، تو ساختمون همه از صداي داد و ناله هات شك كردن بذار كمك كنه تا شر نشده...
مهشيد كه چاره ديگه اي نداشت چيزي نگفتو چشاشو بست تفلكي خيلي درد ميكشيد رگهاي گردنش همه زده بود بيرون
حسام مهشيد و چرخوندو به كمر خوابند و پاي مهشيدو با يه فشار چسبوند به شكم مهشيدطوري كه سوراخ كونش كامل زد بيرون حروم زاده داشت ميخورد با چشاش و دهنش اب افتاده بود وهمش به من شكلك در مياورد بر گشت و به مهشيد گفت زور بزن كه مهشيدم نفهميد منظورش چيه
حسام : فكر كن ان داري فشار بده بياد بيرون ولي مهشيد به زور فهموند كه نمي تونه
حسام: آرش اين كونشو جم كرده بكو شل كنه اگه سفت كنه ميره بالاترها!!! اونوقت بايد عمل كني در بياري كه با اصرار من اروم اروم شل كرد بعد حسام گفت دوباره زور بزن ... خلاصه بازم نتونست زور بزنه و حالش داشت بدتر ميشد چون زخم شده بود سوراخ و توش داشت ميسوخت
من : حسام چه گوهي بخورم كثافت تو كه ادعات ميشه يه راه جلو پام بذار من بد بخت شدم


حسام : بلند كن ببريم تو حال بگم اونو بلند كرديمو دوباره اه و ناله شروع شد
من : عزيزم تحمل كن الان درش مياريم ببخشيد گوه خوردم و از اين جور خايه مالي ها ، ولي خدا وكيلي ريده بودم به خودم
اورديم و گذاشتيمش رو اوپن اشپزخانه طوري كه انگار تو دسشويي نشسته با خايه مالي دوباره گفتم شل كن و زور بزن كه اومد دم سوراخش ، ديده ميشد ولي نمي امد بيرون ١ ساعت تلاش بي فايده بود و اون در نمييومد
من: حسام ببريم دكتر اين الان ميميره ها...
حسام : خفه شو هر جا ببري پات گيره و ميگيرنت بايد بگيم دكتر بياد خونه
منم ديدم راست ميگه اون لحظه مخم كار نمي كرد كه يهو ياد دكتر رستمي ( تكنسين اتاق عمل بود) هموني كه اين راه كيري و جلو پام گذاشته بود زنگ زدمو جريانو گفتم اونم گفت سريع خودمو ميرسونم ونگران نباش ٥ دقيقه اي درش ميارم گفت به صورت دمر دراز بكشه و يه بالش بزاريم كونش بياد بالا يه پتو هم بندازيم رو ش تا اون برسه
مهشيد و همون طور كه گفته بود خوابونديمو طفلك از حال رفت و تو اين مدت حسام همش دستماليش ميكرد وبا كيرش بازي ميكرد تا ابش باز اومد، بعد اين كه خودش و جم و جور كرد گفت عجب كس يه پسر من با اين همه كس بازي كه تا حالا كردم عين اين نديدم اگه اوكي شد يه راه من باهاش ميرم كه من گفتم دعا كن حل شه من پاس ميدم به تو حتي تو اون حالت كه قنبل كرده بوديمش چند تا عكس هم از كون مهشيد انداخت.


بعد نيم ساعت دكتر رستمي زنگ زدو شماره پلاك با شماره واحدو پرسيدو امد در بالا رو كه باز كردم خشكم زد همراهش يه نفر ديگه هم بود كه امدن تو حدود ٣٠ سال داشت طرف و كت شلوار تنش بود با يه كيف بزرگ هم همراهش بود تا ديدمش ريدم به خودم
من: دكتر رستمي يه لحظه بياين بي زحمت!
من : دكتر اين كيه با خودت آورديش گفت آرش جان اين دكتر زنان زايمان من كه كامل وارد نيستم نصفش تخصص ايشونه و... كه گفت حالا ميدي و رفتن پشت مهشيد و پتو رو كنار زد
دكتر زنان: اقايون بفرماييد اون يكي اتاق بي زحمت
كه من شاخ در آوردم، اولين بارم بود خوب حسام دست منو گرفتو با خودش برد تو اتاق و درو بست
ولي از جاي كليد كامل معلوم بود داره چيكار ميكنه.


دكتر رستمي دور سوراخ كونش چند تا امپول زد و از روش يه اسپره پاشيد كه مهشيد بيدار شد و وقتي دو نفر ديگه رو پشتش ديد شاخ در اورد كه داشت سكته ميكرد من سريع رفتم بغلش كردمو گفتم دكترن مهشيد جونم امدن به ما كمك كنند كه رستمي گفت عيبي نداره بزار پيشش باشه تا دختره نترسه ، معلوم بود بد جوري ترسيده بود ولي الان پشتش صفم وايميستادن كاري نمي تونست بكنه كه دكتر گفت پاهاتون و جو كن و حالت سجد بمون بعد پا هاشو باز كردو با يه ابزار سوراخشو اندازه ٢ برابر كير من باز كرد كه مهشيد يه اي اروم گفت ، با يه چيزي كه شبيه دم باريك بود كرد تو و اون كير خرو انداخت بيرون ، بعدش با سرم كاملا تورو شستشو داد به مهشيد گفت بشين تا خالي شه يه دو دقيقه اي با انگشتش كه يه كرم زرد رنگي زده بود با داخل كونش ماليد بعدشم اون گيره رو آروم دراورد و خودش مهشيد و دمر خوابوند
بعد دوباره به دستش كرم زدو داشت سوراخشو ميماليد كه من يهو متوجه كيرش شدم كه گنده شده و داره شلوارو پاره ميكنه كير رستمي هم دست كمي از مال اون نداشت كه من به روي خودم نيوردم


دكتر زنان : به خنده : تو كه بلد نيستي طرف و راه بندازي ببر دكتر زنان،ميدوني تو با اين كارت چيكار كردي؟ اگه افونت كنه چيكار ميخواي بكني و از اين جور چرت و پرتها...
يه ١٠ دقيقه ماساژ داد ديدم كثافت مهشيد داره حال ميكنه از رفتارش كاملا ً معلوم بود قنبل ميكردو...انگار نه انگار كه تا ١٥ دقيقه پيش داشت ميپيچيد به خودش ( سرش تو بغلم بود) فشار دادم طوري كه فهميدو جمع و جور كرد خودشو ولي فكر كنم دكتر متوجه شده بود ، دكتر تموم كرد و وسايلشو جم كرد بعد به من گفت اين مجاري ادرارش كامل زخم شده هر روز بيار واسه شستشو ومعاينه تازه تاكيد كرد كه يادت نره و ... كارتشم داد و گفت اين بي حسي كه استفاده كردم ٣٠ تا ٤٠ دقيقه بيشتر نمي مونه امكان داره خارش شديد بگيره كه عادي تا ١٠ روز و بعدش رفتند واسه حسابشم گفت بيا مطب ازت ميگيرم.


حسام تو اين مدت ٣ تا شير موز درست كرده بود كه اوردو تارف كرد منم ورداشتمو تا خواستم بذارم زمين تا مهشيدو بلند كنم حسام زودتر از من اينكارو كرد
گرفت تو بغلش دستشم گذاشت روسينه مهشيد بعد با اون يكي دست هم ليوان و نزديك دهن مهشيد كرد آروم در گوشش گفت بخور عزيزم حالت جا بياد
مهشيد چشاش و باز كرد و بدون توجه به اين كه تو بغل كيه شير موز تا تح خورد تموم كه شد منو روبروش ديد
سريع برگشت و نشست به من گفت خاك بر سرت بي غيرت كنند راستي تو مگه نگفتي خونه خاليه پس اين كجا بود كه من سرم و انداختم پايين بعدش گفتم
مهشيد جان تا ٢ دقيقه پيش همين كلي مشكل ما رو حل كرد الانم كاريت نداره فقط بلندت كرد شيرموزتو بخوري
حسام: مهشيد جون حالا ما غريبه شديم تا دو دقيقه پيش كوس و كونت جلوم پهن بود خودتم از حال رفته بودي من دست نزدم الانم من فقط بغلت كردم جرمه ،اينو گفتو دوباره بغلش كرد


من: عيب نداره حسام لطف بزرگي واسه ما كرد الانم اينقدر سخت نگير راحت باش.معلوم بود اجباري توبغلش بود
من : عزيزم من دارم ميرينم به خودم برم دسشويي بيام رفتني به حسام چشمك زدم اونم گرفت جريانو
حسام داشت ميمالوندش من الكي در دسشويي رو باز و بسته كردمو وايستادم تماشا
كثافت حسام كارش و خوب بلد بود اول از مو وگردن شروع كرد بعدشم الكي گفت دكتر گفتش بايد ٣٠ مين بماليش كه بسته شه و بي حسيش پريد درد نكنه كاملا معلوم بود از روي اجبار داره تن به اين كار ميده حتي برگشت گفت ارش مياد انجام ميده ولي حسام پرو تر از اين حرفا بود برگردوندو با ٢ انگشت شروع به ماساژ كردو من در و باز و بست كردم كه دارم ميام ولي اونا.تو كاره خودشون بودند يعني مهشيد كم رو بود برعكس حسام پرو منم خيلي دوست داشتم حسام يه سر بكنتش چون در حق من لطف زيادي كرده بود و هميشه كس ميبردم خونش راستي من اولين كسي بودم كه با مهشيد سكس ميكرد اينو مطمئنم


منم امدم بغل مهشيد دراز كشيدم و گفتم حسام مشتي بمال حسابي حال بياد عشقم اونم گفت اي به چشم
با اين حرفم مهشيد ازم دلخور شد ولي كار از كار گذشته بود و كاري نميتونست بكنه ، چون گير ٢ تا لاشخور بود
شروع به لب گرفتن وبازي با سينه هاش كردم بي خيال شد و اونم لذت برد.
من: مهشيد جونم حالم بده ميخوام اونم اروم گفت كثافت نكنه جلوي اين كه در همين حين حسام كيرش و گذاشت لاي پاي مهشيد منم شروع به در اوردن لباسام كردمو افتاديم توجونش
حسامم لخت شد و دوباره كيرشو كرد لاي پاي مهشيد كه خيلي حشري شد و من كيرمو گذاشتم تو دهنش بعد چند دقيقه خودش گفت داخل سوراخم بد جور ميخواره كه من به حسام گفتم داداش آروم بخارن تورو كه حسامم نامردي نكردو كرم و ماليد به سر كيرشو گذاشت تو


با رفتن كير حسام تو كون مهشيد يه ناله دلنشيني كرد كه ميخواست ابم بياد تو دهنش
به ٥ دقيقه نرسيد كه حسام ارضا شد ولي مهشيد گفت هنوز ميخواره كه به حسام گفتم تو كسشو بخور نوبت منه رفتم واي داشتم كون گنده مهشيدو تجربه ميكردم
هم زمان ٢ تايي باهم ارضا شديم ومن ابمو ريختم توكونش بعدشم لباسهارو پوشيديم و انو بردم رسوندم خونشون و بعد اون روز ديگه پيش حسام نرفتم. ....
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
خفن ترین سکس مهشید

من مهشیدم 22ساله از تهران قدم 170 وزنم 58 سایز سینه 70 و کون گردی دارم اما خیلی گنده نیس داستانی که میخوام بگم مربوطه به 2-3سال پیش که 19سالم بود...واسه انتخاب رشته دانشگاه میخواستم هرجایی بزنم جز تهران تا بتونم خونه بگیرم و عشق و حال کنم خلاصه جوابا اومد و من آمل یکی از شهرهای مازندران قبول شدم.اما زهی خیال باطل بابام رید تو حالمو گفت باید بری خوابگاه نه خونه بگیری منم خورد تو ذوقم اما همینم غنیمت بود خلاصه بعد کلی عشق و حال و پسربازی 7ماهی بود که امل بودم تو خیابون 3تا پسره بهم کلید کردنو اسم اونی که تل داد بهنام بود که باهاش دوست شدم بچه تهران بودن و دانشجوی امل بهنام تو امل خونه داشت و با دوستش فرشید و پسرخالش تو خونه مجردیش زندگی میکرد.بعد از یه مدت رفتم خونه پیش سامسی و یه دست سکس و نوازشای عاشقانه بعد از سکس و اینکه چقدر دوسم داره و اینا...کلا بعده سکس بعضیا مهربون میشن و از شکست عشقی قبلیشون میگن ما هم همینطور اما این داستان سکسیم نیس.پس ادامه داستانو میریم جلو/



بعداز ظهر بهنام دانشگاه کلاس داشت واسه همین گفت تو برو خوابگاه گفتم نه منتظرت میمونم تا بیای گفت نمیخوام با فرشید و رضا تنها باشی برو بعدازظهر میام دنبالت بریم دریا منم قبول کردم.لباسامو پوشیدم که منو برسونه از اتاق که اومدم بیرون فرشید رو دیدم با یه شورتک که داشت با سگ بهنام بازی میکرد بیشرف عجب بدنی داشت قیافشم خداوکیلی دختر کش بود اونجا بود که دلمو گرفت رسیدم خوابگاه طاقت نیاوردم و زنگ زدم به فرشید شمارشو قبلا داشتم به بهونه اینکه شامی گوشیش خاموشه و نگرانشم در صورتیکه روشن بود خلاصه گفتم خونه باش میام واسه بهنام یه چی درست کنم بخوره اونم قبول کرد گفتم به سام نگو میخوام سورپرایزش کنم ..خلاصه رفتم رضا تو سالن خوابیده بود خونش یه حا نقلی با 2تا اتاق خواب بود که یکی از اتاقا واسه سگش بود که پره کثافت کاری بود رفتیم اتاق بهنام مانتومو دراوردمو یه تاپ نازک بندی تنم بود گفتم چقدر هوای بی شرف گرم شده اردیبهشت ماه بود...اونم با جزوه هاش که رو تخت بود بادم میزد گفت بهنام بفهمه ناراحت میشه منم گفتم به درک من تورو میخوامو اونم دلش میخواست اما بهنام و بهونه میکرد منم گفتم اونش با من.دراز کشیدم رو تخت گفتم فووتم کن خنک شم



اونم نیم خیز شد روم و فوتم میکرد که یهو صورتشو نزدک صورتم کرد و نزدیک به 10 دقیقه از هم لب گرفتیم من لب بالاشو اونم لب پایینمو چنان با ولع میخوردیم که یکی میدید فکر میکرد 1ساله لب نگرفتیم...خوابد رومو شروع کرد به خوردن گرنمو چونمو گاز میگرفت گوشمو میخوردو نفس داغشو میفرستاد تو گوشمو حالم بدتر میشد دیگه از بهنام یادمون نمیومد تاپمو دراوردو از رو سوتین بالای سینمو میخوردو میک میزد.غلت زد و منو انداخت رو خودشو ازم لب میگرفت و از پشت سوتین قرمزمو باز میکرد دوباره منو انداخت زیره خودشو با یه دست سینمو میمالید سینه دیگمو میخورد و گاز میگرفت بماند که چقدر کبود شده بود اخره سکس.همینطور میرفت پایین دوره نافمو ...شلوارمو دراورد و از رو شرتی که ست سوتینم بود کسمو میخورد کمرمو داد بالا و شرتمو دراوردو پرت کرد گوشه اتاق.کسمو زبون میزدو میخورد چوچولمو دندون دنون میکرد و زبونشو تو کسم میچرخوند اههههه و ناله هام کل خونه رو پر کرده بود و رضا و بیدار کرده بود اونم از خونه زد بیرون.سرشو رو کسم فشار میدادمد پاهامو انداخته بودم سره شونش داشتم خفش میکردم...پاهامو جمع کرد تو سینمو سوراخ کس و کونمو میخورد داشتم دیوونه میشدم که گفت نوبت تو بخور عشقم منم از لباش شروع کردم گردن و سینه و شکم بعد رسیدم به.....واااای



چه کیره کلفتی داشت تا حالا مث کیرشو ندیده بودم تمییز بود و خوشگل شروع کردم به زبون زدنش تخماشو میک میزدم نمیخواستم کم بیارمو تا ته بکنم تو دهنم اما کلفت بود نمیتونستم بالاخره به زور تا ته کردم تو دهنم اوق زدم میخواستم بالا بیارم وقتی اوق زدم فرشید گفت جووون تا ته بخور عشقم منم حال کردم دوباره اینکارو کردم دهنم به معنای واقعی گاییده میشد گفت بسه بخواب میخوام بکنمت منم خوابیدم پاهامو جمع کرد تو شکمم و سوراخ کونم اومد بالا کیرشو گذاشت رو سوراخ کونمو منم گفتم توروخدا از پشت نه اما گوش نمیداد منم چشامو بستم و فقط به دردش فکر میکردم چون میدونستم بخام نخام کارشو میکنه پس بهتره ادای تنگارو در نیارم اما یهو مث گاااو کیرشو تا دسته کرد تو کسم درد داشت جرم میداد اما چنتا تلمبه که زد حال میکردمو اه و ناله صدای شاراپ شروپ کیر و کسش در اومده بود داشتم دیوونه میشدم بعده 15 مین کیرشو کشید بیرونو ابشو ریخت رو سینم منم با دست ابشو پخش کردم رو سینم



اومدو یه لب ازم گرفت گفت خانومه خودمی..دستمال اورد و بدنمو پاک کرد اب منم اومده بود البته قبل از اون..نیم ساعتی تو بغل هم کس و شر گفتیمو گفت مهشید الاناست که بهنام بیاد اینجا نباشی بهتره گفته کردی تموم شد"؟همین بود هدفت خیلی اشغالی اونم گفت نه دیوونه واسه خودت میگم گفتم نمیخاد تو غصه منو بخوری من میدونم با اون به تو ربطی نداره گفت خوددانی از ما گفتن بود در همین حین بود که بهنام اومد گفت هیییس اومد اولش ترسیدم میخواست بیاد تو اتاق اما درو قبلش قفل کرده بودم گفت فرشید مادرجنده درو چرا قفل کردی فرشید گفت حالم خوب نی برو اذیت نکن گفت مادرقهوه درو وا کن کار دارم چیه کس اوردی؟ارهفرشید گفت کونی میگم برو حوصله ندارم منم با گوشیم شماره بهنام و گرفتم تا ج داد قطع کردم بهنام از پشت در میگفت ای مهشیدم یه چیش میشه ها میزنگه قطع میکنه یه لحظه بهم برخورد اخه گفته بود مهشید اوسگل...درو باز کردم پشت در قایم شدم اونم اومد داخل اما منو ندید خودم اومدم بیرون گفت مهشید؟چشاش داشت از حدقه میزد بیرون گفت خیلی لجنی گفتم میدونم گفت فرشید تو چرا؟به فرشید گفتم تو برو بیرون اونم رفت اولش اشک تو چشاش جمع شدو گفت لامصب من امروز از شکست قبلیم نگفتم بهت؟گفتم چرا اما ...گفت اما چی گفتم من فرشید رو دوست دارم اومد سمتمو یکی خوابوند تو گوشم که فرشید اومد تو گفت چه غلطی میکنی؟بهنام بیرونش کرد منم زدم زیره گریه اومد سمتم ازم لب گرفت نمیخواستم اما نمیتونستم از خودم جداش کنم بعد گفت هرگوهی میخوای بخور اما تلافیشو سرت در میارم اینو گفتو رفت...واسه اینکه طولانی تر نشه تلافیشو میگم...یه روز دیگه که رفتم خونه با فرشید سکس کنم گفت بذار برم از سوپر یه روغن زیتون بگیرمو تو حموم سکس چرب کنیم گفتم باشه پس میرم دوش بگیرم بیا اونم رفت و منم رفتم تو حموم...



بعد 10 مین دیدم دره حمومو میزنن گفتم لابد فرشیدست درو باز کردمد یهو جا خوردم ......بهنام بود لخت مادرزاد اومد تو گفت یادته گفتم تلافی میکنم؟ترسیده بودم احساس کردم میخوان خفتم کنن..اومد سمتمو لب از میگرفتو سینمو فشار میداد منم گریه میکردم گفت چیه میترسی تا 2روز پیش میکردمت حالا ازم میترسی؟حرف حق بودو جواب نداشت گفتم بهنام توروخدا من با فرشیدم این فرشیدی مادرجنده هم نمیدونم چرا نمیومد احساس کردم با هم دست به یکی کردن گرچه بعها گفت نه اتفاقی بودو برنامه در کار نبوده خلاصه داشت سینمو میخورد که سرمو به زور گرفتو گفت بخورش منم دهنمو بستم خوابوند تو گوشم منم با گریه میخوردم که فرشید اومدو منو تو اون وضعیت گوه دید فکر کرد خودم خواستم گفت خوبه گروپ سکس هم میزنی اونم اومد و 2نفره افتادن به جونم منم خودمو زدم به بی خیالی



نمیخواستم قند تو دل بهنام از ترسیدنم اب بشه....همزمان میکردن بهنام از کون تا مثلا جرم بده و تلافی کنه فرشید هم از کس کیراشون همزمان میکردن تو دهنم بهنام کسمو میخورد فرشید ازم لب میگرفت بعد از 1ساعت همزمان تلمبه میزدن که بهنام زودتر ابش اومد و کشید بیرونو ریخت رو صورتم داشتم بالا میاوردم گفتم حرومزاده اونم یه خنده چندشی زدو گفت فرشید زود باش داداش باید برم دنبال الهام کردنو بهنام رفت و من موندمو فرشید....
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
کاش اون روز پام میشکست تجاوز

این داستانی که میخوام براتون تعریف کنم بر میگرده به سال 8/8/88 درست تولد امام رضا بود
من اون موقع توی یه بوتیک کار میکردم که بغل دست بوتیک دوتا خونه بود
یکی از اون خونه ها دوتا پسر داشت به اسم های حسن و حسین مامانشون هم بافتنی میبافت و برای مغازه ها می برد و میفروخت برای مغازه ما هم میومرد و ما میفروختیم براش
هر سری که میومد من ازش میخواستم برام یه ست قشنگ شال کلاه و دستکش ببافه و هر سری میگفت باشه اما خبری نمیشد.


اون زمان حسین 20 سالش بود حسن هم 26 سالش و منم 20 سالم بود قد 168 و وزن 70 اندامم بد نبود. یه روز این خانومه که اسمش پروانه بود سفره داشت و مارو برای کمک خواست. منو چندتا از بچه ها که اونجا کار میکردن برای رضای خدا رفتیم. من اون موقع یکم شیطون بودم و حاضر جواب. همه پسرا رو توو کف میذاشتم. آخه تعریف نباشه یکم خوشگلم. دوست پسر هم نداشتم. خلاصه ما رفتیم کمک که دیدم بعله آقا پسرای خانوم هم هستن دارن کمک میکنن. حسن تا منو دید شروع کرد به جلب توجه و منم بعضی وختا حالشو میگرفتم حسین هم همیشه ساکت یه جا وا میستاد و میخندید. اونروز بچه ها همشون گفتن دیدی مریم حسن همش چشش به تو بود. من زیاد توجه نمیکردم خدا وکیلی فقط توی فکر این بودم که کارمو درست انجام بدم که خدایی نکرده توی غذای مردم مویی چیزی نباشه. خلاصه اونروز گذشت تا فردا که سفره داشت منو مامانمم دعوت کرد با بچه ها. منم یه تونیک دانتل مشکی با گلهای نقره ای پوشیدم با شلوار لی مشکی تنگ. کلی هم موهامو درست کرده بودمو به خودم رسیدم. خوب دختر دم بخت بودم





خلاصه سفره وختی تموم شد. ما کمک کردیم که سفره رو جمع کنیم و ظرف های 150 نفر رو بشوریم. اون موقع پسرا نبودن. خلاصه ما رفتیم توی بهار خواب تا از حیاتش استفاده کنیم و ظرف هارو بشوریم منو با همون لباسا پاچه هارو دادم بالا . آبکشی ظرفها موند بر عهده من. داشتیم ظرفهارو میشستیم که یهو حسین اومد. تا منو دید همونجوری محو شد. یهو مامانش گفت پدرسوخته نمیبینی اینجا نامحرم هست؟ اونم زودی رفت با اینکه از من کوچیک تر بود اما بیشتر از حسن از اون خوشم میومد. خلاصه ظرفا تموم شد و موقع رفتن ک لباسای من خیس بود اومدن برامون ماشین بگیرن که حسن اومد. گفت من میرسونمشون.توی ماشین همش چشاش به من بود. خلاصه یه هفته گذشت. توی این یه هفته حسن به بهانه های مختلف میومد و میرفت. چند دفعه هم پیشنهاد دوستی داد که من قبول نکردم. یه روز با مامانش اومد گفتم پروانه خانوم برامون شال کلاه رو نمیبافی که مامانش گفت وخت نمیکنم برم کاموا بخرم. حسن پرید جلو و گفت من میخرم براتون. گفتم اوکی رفت خرید و مامانش گفت صدات میزنم بیای دور سرتو اندازه بگیرم با مدلی که میخوای.





3 روز گذشت عصر بود همون 8/8/88 حسن اومد گفت مریم خانوم مامان میگه بیاین برای شال کلاه . منم بی خبر از همه جا رفتم آیفون رو که زدم حسن خودش برداشت گفت ماما مریم خانومه. گفت مامان میگه بیا بالا. خونشون 2 طبقه بود با یه بهار خواب. رفتم بالا دیدم هیچکی توی خونه نیست. رفتم توی اتاق بافتنی که دیدم در خونه بسته شد. برگشتم ببینم کیه؟ دیدم حسن فقط یه شورت پاشه درو داره فقل میکنه تا اومدم فرار کنم منو گرفت اولش به زور بوسم میکرد. من تا اون موقع نمیدونستم سکس چیه. فقط یه بار فیلمشو دیدم. یدونه زدو توی شکمش و فرار کردم . نمیدونستم کجا برم کلید دستش بود همون جوری گریه کنان دور اتاق میچرخیدم خدارو صدا میکردم. پاشد اومد سراغم همچین کتکی بهم زد که تنم کبود شد لبمم پاره شد از درد به خودم میپیچیدم. بیشرف اومد دستامو از پشت بست داشتم داد میزدم که دهنمم با شالم بست.



دکمه هامو باز کرد شروع کرد به خوردن سینه ها. تا تکون میخوردم یه سیلی میزد. خلاصه شلوارمو در اورد سر کیرشو کذاشت لای کوسم میخواست فرو کنه که نمیدونم چه فکری کرد و برم گردوند یه تف زد به سوراخ کونم نامرد همونجوری تنگ تنگ یهو کرد توو. تا حد مرگ دردم اومد و گریه کردم. جر خورده بودم. بعد از 2 تا عقب جلو آبش اومد و ریخت روی باسنم. همونجوری ولم کرد و رفت حموم یه نیم ساعت همون جوری بودم. تا اومد پشتمو پاک کرد دستامو باز کرد گفت پاشو گمشو برو. به زور با درد شدید پاشدم لباسامو پوشیدم داشتم میرفتم که جلو در موهامو گرفت گفت برو خداتو شکر کن که از جلو جرت ندادم. دیگه نبینم حسین رو تور بزنی.



بهت درخواست داد قبول نکن و امروز رو یادت بیار. رفتم دست و رومو شستم توی حیاتشون و از اونجا یه راست رفتم خونه دوستم که شوهرش مسافرت بود.جریان رو به اون گفتم. به مامان گفتم که تنهاس و از این حرفا موندم اونجا تا یکم کبودی ها و لبم که پاره شده بود درس بشه. دیگه هم سر کار نرفتم. فقط اینو بگم وختی که ازدواج کردم و خواستم اولین سکسم رو با همسرم تجربه کنم اون صحنه ها به یادم اومد و مث دیوونه ها شوهرمو هل دادم عقب و تا 5 ماه سکس نکردیم تا کم کم بهش اعتماد کردمو سکس کردیم.کاش اون روز پام میشکست نمیرفتم...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 5 از 8:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

سكس وحشیانه


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA