انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 10 از 94:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  93  94  پسین »

داستانهای سکسی مربوط به دوست دخترها و دوست پسرها


زن


 
کردن دوست دختر باسن گنده ی من
سلام من رضا18سالمه تهران زندگی میکنم امیدوارم از داستانم خوشتون بیاد این داستان براساس واقعیته که الان میخوام بگم نمیدونم از کجا شروع کنم سه ماه پیش من با دختری اشنا شدم که اسمش مهسا بود مهسا دختری بود خوشگل کاملا فشن و خوشتیپ با باسن های گرد و قلمبه از همون روز اول که دیدمش هوش و هواسمو برده بود شبا همش خواب میدیدم دارم میکنمش اما چه فایده که در واقعیت نبود یه روز تصمیم گرفتم بهش بگم که به خاطر چی باهاش دوست شدم ولی هر کاری کردم نشد چند مرتبه هم متوجه شده بود که راست کردم اما به روم نیاورده بود یه روز که خونمون کسی نبود تصمیم گرفتم دعوتش کنم ولی ممکن بود قبول نکنه ولی دلو زدم به دریا و بهش زنگ زدم و دعوتش کردمو اونم با یه خورده ناز قبول کرد قرار بود ساعت سه بیاد خونمون خودمو آماده کردمو موهامو زدم تو خونه کاندوم نداشتی میخواستم برم بخرم که زنگ زد رفتم درو باز کردم دیدم مهسا جونه یه تیپی زده بود که تا دیدمش راست کردم مانتوی نارنجی تنگ وکوتاه پوشیده بود صورتش مثل ماه شده بود دستشو گرفتمو بردم توخونه رو مبل نشوندمش رفتم واسش یه چیزی بیارم بخوره وقتی اومدم دکمه های مانتوشو باز کرده بود از شانس بد ما برقا رفته بود بهش گفتم راحت باش اونم مانتوشو در آورد یه تاپ خوشگل صورتی پوشیده بود که سینه هاش سفت چسبیده بود بهش معلوم بود کرست نپوشیده بود رفتم کنارش نشستمو دستمو انداختم دور گردنشو لبمو بردم نزدیک لبش اون خودشو دور میکرد بهم گفت یه وقت کسی نیاد گفتم نترس کسی نمیاد اونقد حشری شده بودم که نفهمیدم دارم چیکار میکنم یهو لبمو چسبوندم به لبش یه پنج دقیقه ای ازش لب گرفتم و زیر گردنشو خوردم تا شروع کردم به خوردن یه نفس عمیق کشید فهمیدم حشری شده تازه شده بود ساعت چهار بهش همه چیو گفتم از اول تا الان دوستیمونو بعدش یه چند دقیقه ای لاله ی گوش و زیر گردنشو خوردمو بهش گفتم شلوارشو دربیاره شلوارشو به راحتی در آورد فهمیدم که خودش هم دلش می خواد دیگه فرصت ندادم شرتشو خودم در آوردم وای عجب کسی داشت باد کرده بود من اصولا از کس و خوردنش خوشم نمیاد به حاطر همین کوسشو نکردم البته دختر بود نمیشد بکنی بهش گفتم برام ساک بزنه کیرمو گزاشتم دهنشو آروم اروم عقب جلو میبرد اونقدر باحال ساک میزد که تمام بدنم شل شده بود نزدیک پنج دقیقه که ساک زد گفتم کافیه می خوام بکنم رفتم اسپری تاخیری رو اوردم وبه کیرم زدم راستی بگم کیر من حدود 20 سانتی متره میخواستم بکنم که گفت پلمه گفتم نترس آروم میکنم کرم رو که رو میز بغل بود برداشتم به کیرمو به کون عزیزم زدم کیرمو گذاشتم دم کونش اونقد تنگ بود که کیرم دولا میشد یه بار دو بار فشار دادم سره کیرم به سختی رفت داخل یه آخ گفت و ازم خواست که درش بیارم ولی من در نیاوردم یه چند دقیقه همونجا نگه داشتم تا جا باز کنه بعد از دو سه دقیقه دوباره فشار دادم تا نصف رفت داخل اینبار کمتر دردش گرفته بود یه فشار محکم دیگه که دادم تا ته رفت داخل دیگه اونقد دردش گرفته بود که عرقش سرازیر شده بود دیگه جا باز کرده بود یه چند مرتبه تلنبه زدم کمرشو گرفتمو محکم به عقب کشیدمش احساس کردم داره ابم میاد بهش گفتم چیکار کنم گفت بریز تو میخوام داغی آبتو تو تمام بدنم حس کنم منم با تمام وجود خالی کردم توش من کلی حال کردمو بی حال افتادم اون بهم گفت پس من چی منم با همون بی حالی کیرمو گرفتمو حدود سه چهار دقیقه رو کسش کشیدم یهو یو جیغ بلند کشید فهمیدم ارضا شده حدودا تا ساعت پنج رو هم بی حال افتادیم و بعد با هم رفتیم حموم خودمونو شستیمو اون رفتش از اون موقع تا الان یه سه چهار باری کون خوشگلش رو کردم امیدوارم خوشتون اومده باشه نظرهم یادتون نره منتظر نظرتون هستم.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
سحر جون
سلام دوستان من سام هستم اولین باره داستانه سکسمو مینویسم ... 24سلمه 6ساله پیش اوایل مهر بود از مدرسه تعطیل شدم کناره مدرسه یه سوپر مارکت بود رفته بودم سیگار بگیرم که یهو دیدم 2تا داففففففففف تو مغازن سیگارمو گرفتمو خواستم از مغازه بیام بیرون برگشتم یه نگا کردم دیدم جوفتشون خیره شدن به من داشتن پچ پچ میکردن در گوشه هم ( منم تعریف از خود نباشه فیس خوبی دارم 180 قدمه اون موقه هم با اینکه 18 سالم بود ولی خیلی بیشتر بهم میخورد ) منم زد به سرم یه تیری پرتاب کنم یا میگیره با کون میپرم رو کره یا نمیگیره کیر میشم خلاصه یه سری تکون دادم دیدم اونام جواب دادن منو میگی کپ کردم اصلا فکر نمیکردم آمار بدن رفتم چند متر اونوتر واستادم تا بیان بیرون بعد 2دقیقه اومدن بیرونو یه نگا بهم کردنو رفتن . چند متر بالاتر یه کوچه بود خداخدا میکردم برن تو کوچه که دیدم بللللللللله پیچیدن تو منم گوله رفتم دونبالشون رسیدم بغلشون یه خورده شروع کردم مزه ریختن اونام بلند بلند میخندیدن بی حیاها خلاصه شمارمو دادم یکیشون که اسمش سحر بودو رفتم .

چند روزی گذشت خبری نشد ازش منم پیشه خودم گفتم زنگ نمیزنه دیگه یه چند روز دیگه گذشت گوشیم زنگ خورد (منم دیگه از سرم رفته بود بیرون) جواب دادمو بعده یکی دو دقیقه حرف زدنو زبون بازی کردن فهمیدم سحر جوووووووونمه یه خورده کسشر گفتیمو قطع کردیم قرار شد عصری ساعت 5 بعده باشگاه بیاد بریم بیرون آخه قوربونش برم ورزشکار بود تکواندو کار بود ساعت شد 5 رفتم سرقرار تا دیدمش فکم خورد زمین یه تیپی زده بود همه داشتن نگاش میکردن روم نمیشد برم پیشش پیشه خودم گفتم این تیپه بعده باشگاشه بخاد به خودش برسه چی میشه . دستشو گرفتمو سری رفتیم یه کافه نشستیم حرومزاده یه جوری نیگام میکرد که همون لحظه احساس میکردم شورتم داره پاره میشه حشرم زده بود بالا همون جا میخواستم بکنمش .مادرمینا رفته بودن خونه عموم برنامه ریزی کرده بودم نیم ساعت میشینیم کافه بعد به یه بهونه ای میبرمش خونه دیگه طاغت نیووردم بهش گفتم بریم خونمون قلیون بکشیم که یهو دیدم قاطی کرد مثل سگ پرید بهم که من خونه مونه نمیام و ازین کسشرا داشت به قوله یارو گفتنی ادا تنگارو در میاورد منو میگی کیرم خوابید یه خورده فکر کردم پیشه خودم گفتم شاید روزه اولی داره ادا در میاره گفتم کسه خوارش امروز نشد یه روز دیگه بلاخره میکنمش فعلا رو مخش کار کنم سمیمی تر بشم باهاش تا سریه بعد مستقیم دیگه بیاد خونه .

یه 10دقیقه ای گذشت داشتم رو مخش کار میکردم که گوشیم زنگ خورد بابام بود گفت برم همین الان خونه دسته چکشو واسش ببرم مغازه منم دیدم بهونه خوبیه که بکشونمش خونه بهش گفتم بابام یه چیری از خونه میخواد باید سری به دستش برسونم گفتم بریم تا دمه خونه من ورش دارم بعد گفت میام ولی تو خونتون نمیام منم نمیخواستم ادای کفه کسارو در بیارم گفتم باشه .رسیدیم دمه در خونه بهش گفتم واستا الان میام رفتم بالا زمینو زمانو داشتم فوش می دادم راست کرده بودم بکنمش تو همین فکرا بودم یهو دیدم صدام کرد طبقه دوم بودیم اومده بود بالا دیده در بازه فهمیده همینه خونمون اومده بود تو داشت کفششو در میوورد این صحنه رو دیدمتو کونم جشنواره شد خودش اومد تو دهنه شیر . من قفل کرده بودم روش تا کفششو در آورد گفت یه قلیون بچاق بکشیم منم گفتم د چشم نگام کرد گفت چیه گل از گلت شکفت منم یه خنده ای کردمو رفتم ذغال گذاشتمو رفتم که با آزانس چکو بفرستم بره .چند دقیقه طول کشید تا آزانس بیاد .گوله رفتم بالا پله هارو 4تا 4تا میرفتم .رفتم تو خونه دیدم به به رفته تو اطاق مانتو و شالشو در اورده دراز کشیده رو تختم کیرم داشت از یغم میرد بیرون تازه هیکلش معلوم شد من تا الان به اندازه موهای سرم سکس کردم ولی هیکله به خوشتراشیه سحر ندیدم هنوز . میخواستم بپرم روش سری بزنم توش که خودش گفت ماساز بلدی امروز با استادم تمرین کردم جنده همش میزد منم گفتم دستش بشکنه خوراکم ماسازه همچین ماسازت بدم که آبت بیاد برگشت بهم یه نگاهی کردو خندید بعد گفت اگه آبم نیومد چی منم پورو پورو گفتم مگه هوشنگ مرده خلاصه یه خورده مالیدم کمرشو کیرم شق شده بود داشت شلوارمو پاره میکزد یهو گفت پاشو خودتو صافو صوف کن منم که حشرم زده بود بالا گفتم خواب کیره دیگه شق میشه چیکارش کنم بعد پیرنشو زدم بالا گفتم درش بیار راحتر بمالم در آورد یه سوتینه سفید تنش بود عجب پوستی داشت صافو بورونز یه خورده مالیدم بعد بلندش کردم تی شرتمو در آوردمو دراز کشیدم گفتم نوبته توست نشست رو کمرم گرمای کسشو حس کردم یه خوردم خیس کرده بود خودشو بهش گفتم دیدی آبتو آوردم خندید گفت این که جایمو نگرفت حالا بزار من آبتو چجوری میارم شروع کرد مالیدنه کمرم همچین حرفه ای ماساز میداد حشری میکرد آدمو یهو افتاد روم شروع کرد کمرمو خوردن خیلی خوب بود یه خورده که خورد برگشتم گردنشو گرفتم آوردم پایین شوروع کردیم لبای همدیگرو خوردن همینطور خودشم میمالید بهم کس کش بلد بود چیکار کنه کم کم برش گردوندم خوابیدم روش تا لبم به گوشش خورد یه نفسه عمیق کشید دست کرده بود لای موهام گردنشو که خوردم افتاد به ناله کردن اون ناله میکرد منو بیشتر تحریک میکرد چند دقیقه ای گوشو گردنشو خوردم رفتم سراغه سینه هاش با دندونم سوتینشو زدم بالا واییییییی عجب سینه هایی سفت سر بالا درست همون طوری که دوست داشتم افتادم به جونه سینه هاش زبون انداختم لای سینش میخوردم رفتم سراغه سینه چپش نوکشو هی زبون میزدم یهو سرمو فشار داد رو سینش گفت بوخورش عوضی منم یه دستمو گذاشته بودم رو اون یکی سینش فشارش میدادم تند تند نفس میکشید 10 دقیقه ای سینشو خوردمو رفتم سراغه شیکمش با لبام بازی میکردم دست انداختم دگمه شلوارشو باز کردمو کشیدم پایین ووووووووووووایییییییی چه پاهایی شورتش لامبادا بود خیسه خیس با دندونم همچین کشیدمش پاره شد از پاش در اومد شوروع کردم خوردنه کناره های کسش رونشو میخوردم هنوز طعمش تو دهنمه ساقه پاشو میخوردم من عاشقه ساقه پام هی میگفت بیا کسمو بوخور منم ولکنه ساقش نبودم خلاصه رفتم یه لیسه سرتاسری زدم کسشو گفت جووووووووووووووووووننننننننننن از شدت شهوت کمرشو میگرفت بالا شروع کردم مثله دیوونه ها کسشو می خوردم یهو دیدم عضلاتش سفت شد جیغ کشید واسه چند ثانیه هم نفسش بند اومد فهمیدم ارضا شده بلند شد منو انداحت رو تخت شلوارمو با کمکه خودم در آوردو عینه کیر ندیده ها شروع کرد لیسیدنو هی میگفت جووووووووووووونننننننن کیییییییییییییییییییییررررررر همچین میک میزد که احساس میکردم داره دلو رودم از سره کیرم میزنه بیرون منم یادم رفته بود اسپری بزنم احساس کردم آبم میخواد بیاد سری کشیدم بیرون با آبه کسش شروع کردم مالیدم رو سوراخ کونش که گفت من از کون نمیدم بکن تو کسم منم سره کیرمو گذاشتم رو سوراخ کسش آروم کردم تو شروع کردم تند تند تلمبه زدن سحرم پاشو قفل کرده بود پشته کمرمو جیغ میکشید میگفت جووووووووووون کیرت تووو کسسسسسمه پاره کن کسمووووووووو انقدر کمرمو چنگ انداخت که احساس کردم داره میکنه پوستمو دوباره دیدم خودشو سفت کرد ارضا شده بود دیگه نا نداشت حرف بزنه یهو حس کردم آبم داره میاد گفتم داره میاد گفت بزار دهنم منم سری در آوردم گذاشتم دهنش آبم که اومد همچین میک میزد که پاهام لمس شده بود اونم تا قطره ی آخرشو خورد .
نیم ساعتی جفتمونم نای تکون خوردن نداشتیم .بعد از اون روز فکر کنم 20 بار دیگه کردمش ولی هیچ کدومش دفعه اول نشد . امیدوارم خوشتون اومده باشه دوستان

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
میهمان
 
من علی هستم و 27 سالمه. می خام براتون یکی از خاطراتی که برام اتفاق افتاده تعریف کنم که می دونم ازش خیلی تعجب می کنید. من عاشق بالباستینگم و اکثر گذشت و گذارم تو اینترنت در مورد همین موضوعه ولی متاسفانه هیچوقت نتونسته بودم یک پارتنر خوب برای خودم پیدا کنم و صحبت در این مورد هم خیلی راحت نیست.
داستان از جایی شروع میشه که 3 سال پیش برای پایان تابستون با دوستان خانوادگی رفتیم چالوس. اونجا یکی از دوستان پدرم یه ویلا توپ داره که همه جور امکاناتی توش هست و ویلا هم یک ساحل خصوصی داره. ما حدود 27 نفر بودیم که از بین این افراد سه دختر آس هم وجود داشتند که هر پسری رو متوجه خودشون می کردند. یکی اسمش الناز بود، یکیشون هانیه و یکی هم پریسا. آقا عجب چیزی بودند. فردای ورودمون به ویلا همه جمع شده بودیم توی حیاط تا بازی کنیم. دخترها همه طرفدار دژبال بودند و ما هم مسلماً طرفدار فوتبال. کلی با هم کل کل کردیم اما بالاخره دخترا پیرا رو راضی کردند تا از خیر فوتبال بگذرند. ولی من تو کتم نمی رفت. به هرحال اونا شروع به بازی کردند و من هم یه گوشه تماشا می کردم. خیلی بازی کسل کننده ای هستش. تنها لذتش تماشای اون در و داف بود. اون سه تا هم بازی می کردند.
دخترها تو یه تیم بودند و پسرا هم توی یه تیم دیگه یعنی 9 تا دختر به 6 تا پسر. بازی حسابی گرم شده بود که چشمتون روز بد نبینه....... پسر عموی بنده به نام یاسر که 12 سالشه توپ رو میزنه تو سر یکی از دخترا به نام نسترن و از اونجایی که توپ خیلی سنگین بود، نسترن حسابی دردش می گیره. نسترن که ناراحت شده بود داد میزنه "مگه مرض داری؟" یاسر احمق هم میگه "آره دارم.....تو شورتمه" و باقی پسرا شروع میکنن به خندیدن. حالا نخند کی بخند؟
نسترن که حسابی اعصابی تخمی شده بود از وسط میدون میاد سمت یاسر و میگه "چی گفتی؟" و یاسر باز هم همون جمله رو تکرار می کنه و..................... نسترن یک لگد جانانه نثار خایه های یاسر میکنه...... اووووووووف.
همه پسرا رفتن تو خودشون و دستشون رو گرفته بودند روی تخماشون. می شد درد رو تو خایه هامون حس کنیم. خیلی صحنه خفی بود. همه مارس موندیم. من که این صحنه رو دیدم یهو نفسم بند اومد. داشتم شاخ در می آوردم که چی دارم می بینم ولی اصلاً به روی خودم نیاوردم.
سریع سرم رو چرخوندم سمت دخترا تا ببینم عکس العمل اونا چیه. ددیدم اونا هم متعجب هستن و دهنشون وا مونده. هانیه و پریسا داشتن کر و کر می خندیدن. الناز هم از صورتش می شد خوند که دلش سوخته. دیدن خنده اون دخترا بدجور حشریم کرده بود. مخم داشت سوت می کشید و کیرم راست شده بود.
یاسر بدبخت درهمین زمان افتاد روی زمین و درحالیکه دستش رو تخماش بود از درد عربده می زد. زن عموم که صحنه رو دیده بود دوید سمت یاسر و داد زد دختر جان آخه این چه کاریه کردی؟ بیضه هاش بترکه من چه خاکی توی سرم کنم؟ از مردی میوفته می فهمی؟ بعدش دست یاسر و گرفت و بردش توی یکی از اتاق ها. همه دخترا یک دفعه ساکت شدند ولی می شد دید که هانیه و پریسا دارن لباشون رو گاز می گیرن.......
در اتاق نیمه باز بود. دیدم زن عمو شهلا داره شلوار یاسر رو در میاره. خایه های یاسر قرمز و آویزون شده بودند. زن عموم دستی به خایه های یاسر کشید و گفت: بیضه هات درد دارن؟؟ و یاسر جواب داد: آره خیلی درد دارن. محکم زد...
زن عموم شروع کرد به مالیدن خایه های یاسر. حالا نمال پس کی بمال..... چند دقیقه گذشت که یهو زن عموم منو دید که دارم از لای در نگاه می کنم و گفت: علی جان بیا تو. من هم رفتم تو. زن عموم گفت: دیدی چیکار کرد؟ جنده نزدیک بود بچه ام رو اخته کنه، بی شرف. من از این بد دهنی زن عموم خشکم زد و تا دیدم بحث داغه ادامه دادم:
من- آره خطرناک بود. راستی، بیضه خیلی خطرناکه؟؟؟؟
زن عمو- آره خیلی خطرناکه. ممکنه باعث مرگ بشه. همیشه تو بازی مخصوصا توی فوتبال و کاراته مواظب باش لگد بهشون نخوره وگرنه ممکنه بابا نشی(با خنده مرموزانه)...... البته شما بهش میگین خایه. مگه نه؟
من- ههههههههه آره همینو میگیم...
اون شب گذشت و من تا صبح به اون دخترا و اتفاقی که افتاده بود فکر می کردم.
فردا صبحش همگی رفتیم لب ساحل. ساحل اختصاصی بود و هیچ غریبه ای حضور نداشت. دخترا مایوهای یک تیکه پوشیده بودند و اینگار مخ ما رو داشتن دریل می زدند. پریسا مایو نپوشیده بود. انگار نمخواست شنا کنه. من هم موقیت رو مناسب دیدم و رفتم سمتش تا سر صحبت رو باز کنم و اگه بشه مخ زنی رو استارت بزنم.
من- سلام
پریسا- سلام
من- چه خبر؟
پریسا- سلامتی
من- دیروز خوب بازی می کردی
پریسا- بابا 5 دقیقه که بیشتر نبود
من- آره... بیچاره یاسر. الان زن عمو شهلام داره واسش کمپرس آب سرد میذاره
پریسا- هههههههه حقش بود
من- نداری نمیدونی
پریسا- چی؟
من- همون که له شد.....
پریسا- ههههههههههههه ندارم راحتم
من- نامردااااااااا
پریسا- حالا مگه چی شده؟ یه لگد ساده بود. هههههههه
من- جان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ لگد ساده؟؟؟؟ داشت از مردی می افتاد
پریسا- جون من خیلی حساسن؟؟؟؟
من- آره خیلی
پریسا- پس مواظبشون باش هههههههه
من- آره باید ورزش بدمشون
در این لحظه هانیه سررسید.
هانیه- قضیه چی دارین هر و هر میخندین؟
پریسا- هیچی راجع به خایه آقاست...... هههه
از شنیدن کلمه "خایه" از دهن پریسا شوکه شدم
هانیه- همه اش همین؟؟؟
پریسا- آره میخاد ورزش بده قوی شن
من- ای بابا
هانیه- مواظب باش خودتو ناقص نکنی هههههههه
من- چرا ناقص کنم؟
هانیه- یه موفع زیادی زور بزنی ورم کنن هههههههه
پریسا- راست میگه
من- اوووووووووف
پریسا- دردت اومد؟
من- آره
پریسا- شما باید مربی داشته باشی تا بهت تمرین بده
من- مربی بیضه؟؟
هانیه- بله (جدی)
من- حالا تا کی باشه؟
پریسا- مثلا من... به شرطی که تحمل داشته باشی
هانیه- پریسا اگه حالشو داری بریم ورزش بدیمشون
پریسا- چرا که نه؟
من- ورزش؟ ورزش چی؟
.............
............
........
...
.
اونا اون شب منو بردن توی یکی از اتاق های ویلا که توش اسباب اثاثیه نگه میداشتن. اتاق تاریک و ترسناکی بود. اونا اول شلوار و شورتم رو درآوردن. پریسا دستهامو بست به لوله آب و پاهام رو دو سر یک چوب حدوداً یک متری محکم با نخ کاموا بست. پاهام از هم باز مونده و دستهام هم بالای سرم قفل بودند. از استری پاهام شروع به لرزیدن کردن....
هانیه شلوارش رو کشید پایین.... تا رون های قشنگش رو دیدم راست کردم. هانیه گفت رو من راست میکنی کونی؟؟ کیر و خایه ات رو از ته می برم بری قاطی زن ها کونی. امشب اخته ات میکنم. من از شنیدن این حرف یهو دلم ضعف کرد. بعد شورتش رو در آورد و کرد تو دهنم تا صدام در نیاد.
هانیه اومد روی شکمم نشست و کونش رو سمت من کرد و کیرم رو با دستش گرفت. رو کرد به پریسا و گفت بفرما خااااااانوووم. دیدی چه خایه های درشتی داره... حیف این خایه ها که باید کشیده بشن.... میخای شروع کنی؟؟؟ پریسا هم گفت معلومه.... و ناگهان یک لگد جانانه حواله خایه های من کرد. میخاستم داد بزنم ولی شورت توی دهنم بود و لال شده بودم. دنیا داشت دو سرم می چرخید. از شدت درد کیرم شل شد...
هانیه خایه هامو گرفت تو دستش و در حالیکه فشارشون می داد با یک لحن کنایه آمیز گفت: "امشب شب آخره. دیگه اینا رو فردا نمی بینی" بعدش هر و هر خندیدند. با اینکه درد زیادی داشت ولی ته دلم خوشم میومد. هم برای اینکه دارم برای اولین بار یه بالباستینگ واقعی رو تجربه می کنیم و هم اینکه این دوتا داف خیلی سکسی و جذاب بودند.
پریسا همونجور که خایه هامو تو دستش داشت یک قاشق از تو سوتینش درآورد. نمیدونستم قاشق واسه چیه؟؟؟ پریسا گفت: میخام خایه هاتو آبلمبو کنم و با پشت قاشق شروع کرد به زدن خایه های من. با هر ضربه انگار برق سه فاز بهم وصل می شد. تا حالا به درد قاشق فکر نکرده بود. چشمام داشت از حدقه می زد بیرون. حداقل 50 ضربه جانانه نثارم کرده بود که هرکدومش به اندازه یک زایمان درد داشت، که یهو هانیه گفت حالا نوبت منه...... پریسا گفت بفرما خانومی.....
هانیه اومد بالای سرم و گفت: هنوز مونده. هنوز خواجه ات نکردم. پریسا بهت رحم کرده ولی حالا من از مردی ساقط میکنمت. بعد رفت بین پاهام روی زمین نشست. اول دو سه تا کشیده محکم به خایه هام زد بعدش یهو محکم خایه هامو با دستش گرفت و شروع کرد به فشار دادن خایه راستم. داشتم از درد می مردم. دو تا سه دقیقه خایه راستمو با تمام زورش فشار داد. پاهام از درد بی حس بودن و قلبم تند و تند می زد تا اینکه رضایت داد ول کنه
ولی..... بعدش رفت سراغ خایه چپم...................... همون ماجرا رو تکرار کرد... خایه چپم یه خورده از خایه راستم بزرگتره واسه همین دردش وحشتناک بود. دلم می خواست داد بزنم ولی نمی شد. چشمام داشت از کاسه در میومد، مثه تخمام.
چند دقیقه بعد هانیه از خیر فشار دادن گذشت و خایه هامو ول کرد.
توی تمام دورانی که در آروزی این روز بودم هرگز این مقدار درد رو پیش بینی نکرده بودم. درد از خایه ها شروع میشد و تا بالای شکمم ادامه داشت. نفسم کشیدن برام سخت شده بود و خایه هام شل شده بودند اینگار خایه ندارم.
پریسا رو کرد به هانیه و گفت: نظرت با آهنگری چیه؟ هانیه گفت: با اینکه نمیدونم منظورت چیه ولی موافقم.... پریسا از توی خرت و پرت هایی که تو اتاق بود یک جعبه چوبی گیر آورد و اومد بین پاهام و زیر تخمام، روی زمین گذاشت طوری که تخمام روی جعبه بودند. اونوقت از بین وسایل اتاق یه لوله آب پلاستیکی گیر آورد(از این لوله های آک) و به هانیه گفت: ببین عزیزم، فرض کن این لوله پتکه و خایه های علی هم آهن... حالا بیا آهنو بکوب تا خوب له شه............
با اینکه ایده خلاقانه ای نبود ولی با تموم شدن جمله پریسا، از شدت وحشت دست و پام شروع کردن به لرزیدن... خیلی میترسیدم.... می ترسیدم اخته شم.... می ترسیدم دیگه خایه هامو نبینم.
دیدم پریسا داره لوله رو به کف دستش می کوبه و با یه نگاه مرموزانه داره منه شاش بند شده رو بیشتر می ترسونه... گفت: آماده ای هانیه؟؟؟ هانیه هم گفت: بـــــــــــــــــله و در همون لحظه بود که دست پریسا بالا رفت و لوله رو با تمام قدرت روی تخم من کوبید.... کیرم قرمز شد.... دیگه خایمو حس نمی کردم. قسمت زیر خایه هام می سوخت و درد نفسم رو بند آورده بود که ضربه بعدی از راه رسید...... دیگه به گریه افتادم. زوزه میکشیدم که شاید تمومش کنن ولی با زار زدن من اونا بیشتر و وحشیانه تر میزد......
طوری شده بود که پریسا بی وقفه، مثه استیک، خایه هامو ساطوری می کرد. اتاق به نظرم تاریک میومد و دیگه صداها رو واضح نمیشنیدم. فکر می کردم دارم میمیرم............... صدای هانیه رو می شنیدم که می گفت: خایه هاش نرم شدند. نکنه ترکیده باشن
یهو از خواب بیدار شدم دیدم توی همون انباری هستم و پریسا و هانیه دارن سیگار می کشن. صدام به سختی در می اومد....
من- سلام
هانیه- سلام چی؟؟؟؟
من- سلام خانوم
هانیه- آهاااااااااااا حالا شد
پریسا- دو ساعت بیهوش بودی کونی
من- ببخشید خانوم
هانیه- خایه های خوبی داری. جون میده واسه این کار
من- اختیار دارید
هانیه- خواجه ات می کنم
من- چشم خانوم
هانیه- شماره ات رو بده هر وقت تونستم بیام واسه ورزش دادن
پریسا- ههههههههههههه
من- حتما... یادداشت کنید.....


[poll=42]

[poll=43]

[poll=44]

[poll=45]

[poll=46]

[poll=47]

[poll=48]
     
  ویرایش شده توسط: pariatokhm   
↓ Advertisement ↓
مرد

 
سکس در اتوبان
سلام دوستان داستانی که می‌خوام بگم حقیقت داره اسم من ه هست و الان ۲۴ سالمه این اتفاق مال ۲ سال پیش.. داستان از اونجایی شروع می‌شه که من آدم خوره چتم و دائم چت می‌کنم ۱روز داشتم تو کافی نت چت می‌کردم که ۱ دختری با ۱ حجاب کامل اومد تو.قیافه ‌نمکی داشت ولی‌ اصلا آرایش نکرده بود.چون تو شهر ما خیلی‌ دخترا محدود هستن.خلاصه من به کارم مشغول بودم که دیدم ۱ ایدdی اومد بالا به اسم مینا منم طبق معمول و پاچه خار پی‌ام دادم و شروع کردیم به چت. ۱لحظه ۱احساسی‌ کردم
هر پی‌ام که به من میومد دکمه انتر زده میشد من متوجه شدم که مینا در کنارمه و طرف پیشمه.بهش گفتم:بچه کجای دروغ گفت.۱علامت خواند زدم و بش گفتم دروغ نگه.با این حرفم شوک شد.نوشتم همشهری سلام.داشت شک در میاورد.که پی‌ام دادم بغل دستی‌ سلام و نگاش کردم و خندیدم
بنده خدا ماتش برده بعد.
شروع کردم پند و نصیحت که دروغ خوب نیست و .......
تا بش پیشنهاد دوستی‌ دادم و بد از کلی‌ دارد سر مخش زدم.اگه بگم ۵هفته پچه خاری کردم ببینید چه کشیدم.

آخه از قیافش خوشم اومده بود.تا اینکه بد از کلی‌ ماجرا‌ و داستان راضی‌ شد با هم بریم بیرون غذا بخوریم.
با هم رفتیم هتل عثمان و کلی‌ از جیب مبارک پیاده شدم و با ماشین بردمش تا نزدیک خون.موقع پیاده شدن ازش خواستم منو بوس کنه.که قبول نکرد و داد زد سرم.
منم تا پیاده نشده بود ۱ دنده زدم به ماشین و ۱کم حرکت کردم تا پیاده نشه که با هم ۱ دوری زادیم.کلی‌ خواهش و تمنّا تا بالاخره بوسم کردا و نگذاشت من بوسش کنم.لعنت به این پسر بودن که همش باید ناز بکشی. خلاصه ما رابطمون هر روز بهتر میشد و من با خانواده‌ام (بابام )به مشکل خوردم و از خون قهر کردم و رفتم خونه خواهرم. چند روزی بود اونجا بودم که مینا زنگ زد و منم اعصابم کیری پیری بود مث سگ پاچه را گرفتم. داد و بیداد...

خواهرم اومد گفت چته من شروع کردم قر قر.فقط داد میزدم یادم نیست سر چی‌ بود.مینا می‌خواست کمک کنه.گفت :چه کمکی‌ کنم آروم شی؟منم تو اعصاب خوردی گفتم بکش پایین بکنم آروم میشم .۱خنده کرد که اصلا دعوا یادم رفت.گفتم چرا می‌خندی گفت همش همین.مس دیوونه‌ها داغ داغ شده بودم حج آقا هم مس شیره خفته بود بیدار شد.

بش گفتم مینا جون بت نظر دارم اونم با کلی‌ پدر در اوردن راضی‌ شد که به من سکس کنه منم سریع زنگ زدم دوستم ایمان و ازش خواستم ماشینشو بم بده اونم نامردی نکرد و اومد دنبالم و رفتم مینا را با ایمان با هم سوار کردیم.ایمان می‌دونست که تا چند دقیقه دیگه قراره چه اتفاقی‌ بیفت من رفتم عقب نشستم و مینا را سوار کردیم.(منو ایمان ۱ خونه مجردی داریم)رفتیم بریم که دم خونه نگهبان داشت با عموم صحبت میکرد.منم از اونجا بی‌خیال شدم و رفتیم به سمت اتوبان(سکس تو ماشین و اتوبان)خلاصه من شروع کردم به مینا ور برم که گفت چی‌ کار میکنی‌ ؟منم گفتم ایمان نگاه نمی‌کنه.و سریع رفتم سراغ سینه اش.اصلا راضی‌ نمی‌شد.جلوی ایمان بخواد این کارو بکنه که با کلی‌ کس لیسی‌ و خایه مالی خر شد.تصور بکنید ۲ نفر آدم عقب ۴۰۵ بخند سکس کنن.با کلی‌ دردسر شلوارش دادم پایین تا نیمه و آروم سر کیرمو نزدیک کونش کردم ۱کم که رفت تو چشمتون روز بد نبینه نمیدونم این دست انداز وست اتوبان دقیقا اینجا چی‌ کار میکرد.دقیقا همون موقع که من سرشو تو کون مینا بند کرده بودم.واقعا عجیب بود که با سرعت ۱۲۰ تا رفتیم رو دست انداز و مینا عربده کشید و شروع کرد داد و بیداد که در بیار جر خوردم.ایمان که زده بود زیر خواندن منم هاج و واج موند بودم چه غلطی بکنم که دست اندازه بعدی را هم ایمان رد کرد.کلی‌ فش خوردم.همه کسم اومد جلو چشمم.مینا واقعا جر خورده بود.اولین سکس با این شدت آخه منم خیلی‌ بد کیرم. مینا فحش میداد و من می‌کردم. اون قدر کردم تا آبم اومد مآ‌ به علت کمبود جا همش ریخته شد تو کون مبارک.کلی‌ نازو نوازش و خایه مالی تا از دستم نپره.و باز هم باش سکس کردم که بعدن واستون مینویسم.راستی‌ ایمان بعدن به من گفت از عمد رفته بوده رو دست انداز.دمت گرم ایمان.اولین دستانم بوده.سریع اگه بد نوشته بودم اما حقیقی‌ بود.بای تا بعد
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق زهر بی سرپائی نکنیم
     
  
زن


 
سکس با دانشجو
.من مهرشاد هستم از ارومیه که دو سال پیش در رشته ی پرستاری دانشگاه سراسری قبول شدم .توی کلاس حدود 23دختر و11پسر بودیم وقتی اولین روز وارد کلاس شدم یه جورایی از دیدن اون همه دختر جا خوردم!بعد چند دقیقه ای یه استادی اومد داخل و شروع کرد به اجرای جلسه ی معارفه و توضیحاتی در مورد قوانین دانشکده و یک سری مسایل دیگه.منم بدون توجه به حرفای استاد فقط داشتم دخترا رو دید میزدم که ببینم کدومشون خوشگله!راستش از خودم تعریف نمی کنم اما من از اون تیپ پسرایی هستم که دخترا خیلی دوست دارن!قدم حدود 180و وزنم هم 60کیلویی میشه و یه هیکل تراشیده دارم با موهای خرمایی نسبتأ بلند و چشمای آبی.خلاصه وقتی داشتم نگاه می کردم دیدم یه دختره داره یواشکی منو دید میزنه.منم یه کمی نگاش کردم ولی چون دو سه ردیف جلوتر نشسته بود نتونستم صورتشو کامل ببینم.

بعد اینکه جلسه تموم شد رفتیم بیرون که باز متوجه شدم اون دختره داره دنبالم میاد و بهم نگاه میکنه راستش منم چون کسی رو نمیشناختم تنهایی راه می رفتم.بهش توجهی نکردم اونم که دید من بهش بی محلی میکنم رفت.فرادش که دوباره رفتم کلاس من یه کمی زودتر رسیدم دیدم اون دختره هم اونجاست این دفعه اومد جلو و خودشو معرفی کرد منم که براندازش کردم دیدم نه بابا!خیلی خوشگله قدش یه کمی از من کوتاهتر بود و هیکل تراشیده ای داشت یه شلوار جین آبی تنگ پوشیده بود که وقتی راه می رفت تکون خوردن ماهیچه های ران و باسنش کاملأ معلوم بود چشماش هم سیاه بود و پوستش سفید و شاداب بود منم خودمو معرفی کردم و یه کمی در مورد دانشکده و خودمون گفتیم گفت اسمش شبنمه و از همدان اومده و اینجا با چند تا از دوستاش یه خونه ی نقلی اجاره کردن پدرش اجازه نداده بود بره خوابگاه و گفته بود که حتی اگه شده با یکی از اعضای خانواده اش براش خونه اجاره میکنه اونم با دو سه تا دختر دیگه که اونا هم همدانی یه خونه اجاره کرده بودن.خلاصه اون روز یه کمی با هم آشنا شدیم و بعدش رفتیم سر کلاس.

وقتی کلاس تموم شد اومد بهم گفت که کار خاصی دارم یا نه که منم که کاری نداشتم گفت پس بیا با هم بریم یه کافی شاپ یه چیزی بخوریم منم قبول کردم و رفتیم جای خیلی با حال وبا کلاسی بود فکر کنم مخصوص معشوقین بود!رفتیم نشستیم یه گوشه و دو قهوه سفارش دادیم من همین جوری نشسته بودم و داشتم شبنمو برانداز می کردم با هزار فکر و خیال جور و ناجور!احساس کردم شبنم یه خورده اضطراب داره و هی با انگشتای دستاش ور میرفت بهش گفته چته بابا?اونم گفت هیچی مگه چی شده?منم گفتم ناراحت نشه به شوخی گفتم ترسیدی?اونم گفت نه بابا فقط وقتی با پسرا میرم بیرون اونجوری میشم.توی فکر گفتم شاید خیلی با پسرا نبوده واسه ی همین.اون روز توی کافی شاپ هم فقط از خودمون گفتیم و چند تا خاطره تعریف کردیم و بعد ازش شماره گرفتم و تا خونه همراهیش کردم ولی نرفتم تو.تا نزدیکای امتحانات ترم اول همین جوری با هم قرار میذاشتیم.در ایام امتحانات این قرارا کمتر شد تا چند روز پس از امتحانات که حدود پنج روزی تعطیلی داشتیم روز قبل شروع تعطیلات بعدالظهرش شبنم بهم اس داد که من تا پس فردا بر نمی گردم ولی دوستام میرن اگه دوست داشتی فردا شب بیا پیشم,منم اولش گیج و منگ بودم و هدفشو درست نمی فهمیدم!بهش اس دادم که باشه,اون روز تمام فکرم مشغول شبنم بود رفتم خوابگاه دیدم هم اتاقی هام هم دارن خودشونو آماده میکنن واسه ی رفتن منم بهشون گفتم که پس فردا بر می گردم و فردا یه خورده خرید دارم,اون شب فقط دو نفر خوابگاه مونده بودیم که فرداش اونم رفت منم تا شب خودمو آماده کردم یه لباس رسمی هم پوشیدم,نزدیکای غروب بود که شبنم بهم اس داد تا برم به همون جایی که اون روز باهاش رفتم منم تاکسی گرفتم و رفتم,شبنم درو باز کرد و بهم گفت بیا تو کسی نیست منم رفتم داخل,خونه دو تا اتاق داشت با یه هال کوچک و آشپزخونه و حمام و دستشویی,همه جا خیلی تمیز و مرتب بود معلوم بود دخترای منظمی هستن بر خلاف خود من!شبنم بهم گفت راحت باش و بشین خودشم رفت آشپزخونه که بساط شامو بچینه,سر شام خیلی راحت نبودم و یه کمی خجالت میکشیدم که بعدش برام عادی شد شبنم برخلاف من لباس آنچنان رسمی نپوشیده بود فقط یه شلوار جین با یه تاپ تنش بود,بعد از شام,نشستیم و خیلی صمیمی با هم حرف میزدیم منم که دیدم موقعیت خوبیه گفتم از فرصت استفاده کنم ببینم چه جور دختریه!هر جوری بود با تعریف داستان یا حرف زدن درباره ی فیلمای عشقی,موضوع سکس رو آوردم وسط,بهش گفتم تا حالا سکس داشته اونم گفت نه چون زیاد دنبال پسرا نبودم,منم گفتم پس چه جوری از من خوشت اومد اونم گفت واقعأ نمیدونم همین جوری! بعد گفت تو چی,منم گفتم یکی دو باری داشتم ولی هیچ کدوم از اونا مثل تو خوشگل و ناز نبودن اونم سرخ شد و خندید گفت نه بابا! بزنم به تخته تو که خیلی خوش تیپی چطور با دخترای خوشگل نبودی,میخواست موضوع رو عوض کنه فکر کنم اونم تحریک شده بود.

خلاصه هر جوری بود انقدر در مورد سکس پر حرفی کردم که اونم هم براش عادی شده بود هم تحریک.شبنم بلند شد و رفت دو تا چایی آورد و این بار نزدیک من نشست از حرکات و نگاه هاش معلوم بود داره به برجستگی شلوارم نگاه میکنه که در واقع همون کیر شق شده ی بنده بود!منم دیدم نه!مثل اینکه بدش نمیاد بهش گفتم میخوای برای اولین بار سکس رو تجربه کنی?اولش فقط سرخ شد و حرفی نزد و بدون مقدمه گفت از خیلی وقت پیش دلش میخواسته اما نمی دونسته چه جوری و از چه راهی به دوست پسرش بگه!بعدش دوباره بهش پیشنهاد دادم یه کم نق نق کرد و بهونه آورد که من دخترم و میترسم پاره م کنی و از این حرفا.هر جور بود راضیش کردم بهش نزدیک شدم, توی چشمای همدیگه خیره شدیم و من رفتم سراغ لباش,خیلی لبای نرم و آبداری داشت طوری لباشو خوردم که انگار دارم آبنبات چوبی میخوردم .دیگه کاملأ شهوتی شده بودیم و گرم گرم,دستمو از روی لباس گذاشتم روی سینه هاش !سینه هاش مثل ژله بود نرم و خیلی خوش فرم بودن.کمی مالوندمشون که با این کارم آه و ناله ی شبنمو در آوردم,بعد تاپشو در آوردم ولی نذاشت سوتینشو باز کنم گفت هنوز زوده,یه سوتین توری سفید بود که باور کنید پوست بدنش مثل اون سفیده سفید بود و از دور اصلأ قابل تشخیص نبودن.منم دیدم هنوز کامل تحریک نشده گفتم بذار یه کارای دیگه هم بکنم شروع کردم از گردنشو تا شکمش و اطراف سینه ها و نافشو لیسیدم این دفعه آه و ناله هاش تندتر و بلندتر شده بود طوری که وقتی سوتینشو باز کردم اصلأ متوجه نشد ,سینه هاشم سفید سفید بود نوک سینه هاش یه کمی کرم رنگ بود,شروع کردم از نوک سینه هاش اول با نوک زبانم تحریکشون کردم که سینه هاش سفت تر شد.

شبنم داشت آه و ناله می کرد و فقط می گفت چقدر لذت بخشه,منم تا میتونستم سینه هاشی توی دهنم جا میدادم و میک میزدم بعد رفتم شکمشو لیس زدم رفتم پایین تر ولی شلوارش مزاحم بود خواستم شلوارشو در بیارم که نیلو فر دستمو گرفت و گفت که من دخترم و اوپن نیستم حواست باشه چه کار میکنی,منم بهش گفتم بهم اعتماد کن فقط ارضات می کنم نمیخوام که کوستو بکنم,اونم قبول کرد و خودشم توی در آوردن شلوارش کمک کرد .وقتی شلوارو پایین کشیدم چشمام برق زد عجب اندام خوشگل و سفیدی داشت, کوچکترین اثری از مو نبود منم زودی رفتم سراغ ساقهای پاهاش و شروع کردم به لیس زدن ,همه جای پاهاشو تا بالای رون هاش خوردم,به خصوص رونای سفید و نرمشو خوب لیسیدم دوباره آه و ناله ی شبنم بلند شده بود بعد برش گردوندم و پشت پاهاش و لمبرهای کونشو هم لیس زدم بازم شورتش مزاحم کارم شد,دوباره به پشت خوابوندمش و برگشتم سراغ لبها و سینه هاش,بعد سرمو بردم بغل گوشش بهش گفتم اجازه میدی شرتتو در بیارم مزاحم کارمه,اونم با یه ناله شهوتی گفت هر کاری دلت خواست بکن من دارم از لذت میمیرم,منم زودی لباسای خودمو در آوردم به جز شورتمو,وقتی بدنمو دید گفت ای ول بدنتم خیلی خوشگله,منم بدون مقدمه رفتم سراغ شورتش که کمی هم خیس شده بود , درش آوردم باورم نمیشد یه کوس بدون مو و سفید مثل همون کوس های خارجی خوشگل توی بعضی فیلمای سکسی.

فوری سرمو بردم بین پاهاش و پاهاشو از هم باز کردم اول با یه دستمال کاغذی تمیزش کردم بعد دورو برشو کامل لیس زدم و رفتم سراغ اصل کاری!لوپای کوسشو از هم باز کردم خیلی زیبا بود اولین باری بود که کوس یه دخترو از نزدیک میدیدم البته کوس کلوز!یه کمی با دست بهش ور رفتم و چوچولشو پیدا کردمو شروع کردم به لیس زدن و مکیدنش.با این کارم شبنم دیگه از شدت شهوت داشت جیغ میزد,وقتی قشنگ چوچولشو خوردم این بار نوک زبانمو فرو می کردم توی سوراخ کوسش و بالا و پایین میکردم شبنم دیگه نا نداشت فقط نفس نفس میزد و آه و ناله میکرد بعد مدتی آبش اومد و باعث شد همه صورتم خیس بشه چون من داشتم کوسشو لیس میزدم بلند شدم صورتمو پاک کردم بیچاره شبنم خجالت کشید و معذرت خواهی کرد منم گفتم اشکالی نداره بعد گفتم حالا تو بیا خودتو نشون بده, مثل اینکه یه چیزایی بلده ولی نه زیاد!شورتمو کشید پایین و کیر شق شده ی من افتاد بیرون راستش من تا حالا اندازه ی کیرمو نگرفتم ولی نه زیاد بزرگه نی خیلی کوچکه.اونم که کیرمو دید چیزی نگفت فقط شروع کرد به ساک زدن ,زیاد ماهر نبود و دندوناش میخورد به کیرم و دردم میومد اما قشنگ میک میزد منم یه کمی آه و ناله کردم و بهش گفت بسه حالا بذار بریم سر اصل کاری,خوابوندمش و پاهاش باز کردم,چون از هیچی خبر نداشتم وسایل سکس (کاندوم و اسپری و..)نخریده بودم اولش فقط تف زدم به کیرم و کوسشو مالش میدادم به قول دوستان همون لاپایی!چون اولین بارش بود اون حال میکرد ولی برای من زیاد لذت نداشت گفتم اگه جلو صاحب داره عقب که بی صاحبه!بهش گفتم برگرد میخوام کونتو بکنم اون که اوپنه?اونم گفت آره فقط آروم بکن.بیچاره نمیدونست چه دردی در انتظارشه,منم ازش خواستم یه چیز لیز کننده برام بیاره که اونم روغن مایع آورد یه کمیشو مالیدم به کیرم و سوراخ کونش,باسناش خیلی نرم بود حتی دورو بر سوراخ کونشم سیاه نبود سفید و نرم,منم که دستام روغنی شده بود باسنشو روغنی کردم و شروع کردم به ماساژ دادن,مثل ماهی لیز شده بودن اصلأ نمیتونستم بگیرمشون فقط با کف دستم ماساژ میدادم بعد کیرمو بین لمبرای کونش عقب جلو میکردم چون شبنم داغ داغ شده بود مثل این بود که دارم توی سوراخ کونش عقب جلو میکنم بالأخره کیرمو رسوندم سوراخ کونش,با اولین فشار نرفت و مجبور شدم فشارو بیشتر کنم که یکهویی همه ی سر کیرم رفت داخل,توی کونش خیلی گرم بود انگار بدجوری داغ کرده بود وقتی سر کیرم رفت داخل شبنم یه جیغی کشید که فکر کنم برای یه لحظه کر شدم تازه متوجه شده بود چه دردی داره بهش گفتم بابا چه خبره الان دردش کم میشه و گوش نمیکرد فقط میگفت بیار بیرون دارم پاره میشم منم دیدم فایده نداره کیرمو در آوردم و با انگشت بهش ور رفتم اولش دردش میگرفت اما بعد تبدیل به آه و ناله میشد تا دو انگشتی جلو رفتم بعد دوباره کیرمو بردم داخل و این بار هر جوری بود با فشار نصفشو بردم باز شبنم شروع کرد به جیغ زدن اما این بار بی خیالش شدم دستمو بردم زیرش و سینه هاشو می مالیدم که یه کمی آروم شد شروع کردم لیس زدن پشتش و زیاد کردن فشار که بالأخره تا دسته فرو کردم انگار کیرم دیگه جا باز کرده بود و شبنم هم عادت کرده بود,هر چی بیشتر فشار میدادم گرمی کونش بیشتر میشد منم چند بار به آرامی عقب جلو کردم بعد شروع کردم تلمبه زدن,شبنم دیگه داشت آه و ناله میکرد و درد نداشت من هر بار با شدت بیشتر تلمبه میزدم بهش گفتم داره آبم میاد اونم گفت که خیلی دوست داره کیرمو بین سینه هاش عقب جلو کنم و آبمو بریزم همون جا منم قبول کردم سریع برگردوندمش و اونم سینه هاشو به هم فشار داد و دهنشو نزدیک سینه هاش برد. منم کیرمو بین سیینه هاش عقب جلو کردم و گهگاهی هم سر کیرم میرفت توی دهنش ,راستش این جوری هم حال میداد آخه سینه هاش مثل ژله بود,بعد چند بار عقب جلو کردن نفهمیدم, که آبم پاشید روی سر و گردنش و بین ممه هاش,منم گفتم ببخشید حواسم نبود اونم گفت اشکالی نداره بلند شدیم یه کمی خودمونو با آب تمیز کردیم می خواستم برگردم که نذاشت گفت تا فردا همین جا بخواب ,دیگه دیره. بعدش با هم خوابیدیم.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
مرد

 
سكس با دوست دخترم مرجان
یه روز جمعه بعد از ظهر بود خیلی حالم گرفته بود حال هیچ کاریو نداشتم
همه ی دوستامم رفته بودن مسافرت که من به دلایلی نتونستم برم دیگه گفتم پاشم برم بیرون یه چرخی بزنم
لباسامو پوشیدم رفتم بیرون یکم چرخ زدم بعد رفتم توی پارک داشتم میرفتم که یه دفعه یه چیزی دیدم که
قند توی کونم الاسکا شد یه دختر ناز شاسی بلند دیدم با یه مانتوی کوتاه وتنگ تنها نشسته روی نیمکت مثل اینکه اونم حالش گرفتس گفتم خوبه یه امتحانی بکنیم ببینم میفته توی تور یا نه رفتم کنارش گفتم میتونم بشینم
گفت خواهش میکنم منم نشستم یه دو دقیقه ی هیچی نگفتم بعد دیدم بد جوری پکره گفتم مشکلی پیش امده میتونم کمکتون کنم چیزی نگفت گفتم اگه بتونم کمکتون کنم خوشحال میشم یه دفه دیدم گفت که هیچی من گوشی یکی از دوستامو گرفتم ولی از دستم افتاد توی حوض اب و گوشیش الان روشن نمیشه نمیدونم چیکار کنم من بهش گفتم خوب حالا مگه گوشیش چیه دیدم گوشیو نشونم داد n95بود گفتم خوب اینکه ناراحتی نداره
من برات درستش میکنم که از روز اولشم بهتر بشه که دیدم گفت راست میگی واقعا میتونی درستش کنی گفتم اره فقط باید بهم اعتماد کنی و گوشیو بهم بدی تا فردا براتون درستش کنم بعد با اون صدای نازش گفت این حرفا چیه و گوشیو داد به من.منم شمارمو دادم بهش گفتم فردا بهم زنگ بزنید تا قرار بزاریم و من گوشیو بهتون بدم اونم شمارمو گرفت و خدا حافظی کردیمو رفتیم من از اونجا یک راست رفتم خونه سریع کامپیوترو روشن کردمو گوشیو وصل کردم به کامپیوتر بعد با یه فلش اساسی گوشیو درستش کردم شانسش گفته بود که گوشیو زود از اب گرفته بود خلاصه گوشی درست شد بعد منم خوشحال رفتم که بخوابم اخه لعنتی تا امدم درستش کنم تا 12 شب طول کشید رفتم خابیدم تا صبح طبق معمول ساعت 9 تازه از خواب پاشدم رفتم صبحانه بخورم که دیدم گوشیم داره زنگ میخوره رفتم دیدم شماره نا اشناست بهد جواب دادم دیدم یه صدای ناز میاد سلام صبح بخیر خوبید منم شوکه گفتم مرسی ممنون بعد گفت نشناختی گفتم نه گفت منم مرجان اونی که دیروز توی پارک شمارتو دادی و گوشیو گرفتی بعد که شناختم شروع کردم کلی تعارف تیکه پاره کردنو اینا بعد قرار شد که بیایم همون جای که دیروز همدیگرو دیدیم من لباسامو پوشیدمو راه افتادم رسیدم دیدم منتظرم نشسته بعد از سلام این حرفا گشیو بهش دادم تا که دید درست شده داشت از شادی بال در می اورد
شروع کرد به کلی تشکر این حرفا بعد خواست که یه ناهار مهمونش باشم منم از خدا خواسته قبول کردم رفتیم یه رستوران باحال بعد از غذا امدیم بیرون بهش گفتم دوست داری با هم باشیم یه چند ساعتی اونم قبول کرد یادم افتاد که خالم اینا رفتن مسافرت و کلید خونشون دست منه گفتم پس بریم رفتیم خونه خالم اینا بعد بهش گفتم راحت باش دیدم روسریشو برداشت و رفت مانتوشم در اورد وای خدا چی میدیدم عجب هیکلی یه تاپ سفید پوشیده بود که اون سینهای خوشکلش داشتن پارش میکردن با اون شلوار جین تنگ که هر چی بگم کم گفتم اومد نشست کنار من رو مبل متم ماهواره رو روشن کردم زدم یه کانا ل سکسی خفن که دو تا خانوم لز داشتن با هم حال میکردن دیدم مرجان حرفی نمیزنه شروع کردیم فیلم دیدن بعد من یواش دستمو انداختم گردنش یه دستمم گذاشتم روی پاهاش وای که چقد نرم بود شروع کرم به مالیدن پاهاش که دیدم دستشو گذاشت رو دستم
بعد دستمو برد طرف کسش منم فهمیدم که چی میخواد شروع کردم به مالیدنش و لب گرفتن از مرجان وای چه لبهای داشت مثل عسل شیرین بود بعد تاپشو از تنش در اوردم وای چه بدن سفیدی یه چند دقیقه ی بدنشو بوسییدم رفتم سراغ شلوارش که درش بیارم از بس تنگ بود به زور درش اوردم چه بدنی داشت مثل برف سفید یه ست مشکی رنگ پوشیده بود که به اون بدن سفیدش خیلی میومد شروع کردم به خوردن بدنش تا کرستشو در اوردم وای چه هلوهای شروع کردم به خوردنش وای که چقد خوشمزه ونرم بود رفتم که شرتشو در بیارم شرتش از این بندیا بود که بندش رفته بود زیر پاش که اصلا معلوم نبود شرتشو در اوردم چه کس تپلی داشت شروع کردم از ساق پاش به خوردن تا کسش بعد یک دفه اومد افتاد روی من تیشرتمو در اورد شروع کرد به مکیدن سینهام رفت شلوارمو در اورد شرتمو کشید پایین که این کیر کلفتو بزرگ منو دید
شروع کرد به ساک زدن چنان میخورد که داشتم بال در می اوردم بعد رفتم یه کرم اوردم ازش خواستم کیرمو چربش کنه منم کونشو چرب کردم بعد چهار دستو پا نشست و کونشو قمبل کرد طرف من منم کیرمو اروم گذاشتم در سوراخش خیلی تنگ بود کلا کیرمو کردم توش مگه میرفت تو یواش یواش کیرمو کردم تو کونش البته تا نصفه مرجانم طوری اخ اوخ میکرد که حشریتر میشدم یواش کیرمو تا ته کرم تو یکم صبر کردم و شروع کردم اروم اروم جلو وعقب کردن با دستمم کس مرجان میمالیدم که اروم شه بعد سرعتمو زیاد کردم مرجان هم خیلی حشری شده بود و همش میگفت بکن تا ته بکن توش منم با حرفاش حشرم میزد بالا و تند تر میکردم داشت بعد ازش خواستم که خودش برام بشین پاشو کنه من خوابیدم زیر اونم نشست رو کیرم طوری بشین پاشو میکرد که دیگه داشت ابم میومد بهش گفتم کجات بریزم که گفت رو سینهام کیرمو در اوردم شروع کرد برام جق زدن یه دفعه دادم رفت بالا ابم ریخت رو سینه هاش جفتمون بی حال شدیم و خوابیدم تو بغل هم
بعد مرجان بهم گفت خیلی خوشم اومد و ازم خواست یه بار دیگه بکنمش منم قبول کردم بعد رفتیم یه دوش گرفتیم و امدیم بیرون باز شروع کردیم به سکس من کسشو میخوردم اونم برام ساک میزد چی حالی میداد یه دفه گفت بسه بکن تو ش که دارم روانی میشم منم این کیرم بزرگو کلفتمو کردم توش از خودم تعریف نباشه
یه کیر26 27 سانتی دارم قطرشم 20تای هست که تو سن خودم شاه کیره که مرجانم حسابی باهاش حال میکرد تا ابم امد بیاد مرجانو 5 6 باری ارضاش کردم چنان ارضا میشد که باورم نمیشد کلی اب از کسش میومد بیرون فکر کنم 2 لیتری اب داد اون روز دیگه هیچ کدوممون حال نداشتیم بعد تو بغل همدیگه خوابیدم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق زهر بی سرپائی نکنیم
     
  
زن


 
دردسر عشق


همیشه به عشق اعتقاد داشتم ناخواسته باور داشتم که همه آدما توی این دنیان تا عاشق همدیگه بشن و هم دیگه رو دوست داشته باشن
نسبت به سنم طبیعی بود خیلی ها مثل من فکر میکردن توی اون سن
اوایل ورود به جوونیم بود و دنیایی رنگارنگ و افسانه ای واسه خودم ساخته بودم
البته نه دیگه در اون حد که منتظر شاهزاده ای با اسب سفید باشم
واسه کنکور و پیش دانشگاهی خودم رو آماده میکردم و اصلا به تفریح یا رابطه ای با کسی فکر نمیکردم
خیلی دوست داشتم جایی مثل شهید بهشتی یا دانشگاه تهران قبول بشم که بتونم پز بدم کلا دوست داشتم توی چشم باشم
امتحانات ترم اول پیش دانشگاهی شروع شده بودن که یکی از دوستای صمیمیم بهم گفت فردا بعد از امتحان با پارتنرش قرار داره چون نمیخواد زیاد باهاش باشه منم برم که به هوای من زود برگردیم و به امتحان بعدیمون لطمه ای نخوره
منم قبول کردم هرچند خوشم نمیومد ازین روابط بنظرم آدم گه با هرکسی بخواد واسه تفریح باشه مثل پیچی میمونه که از بس با آچار دستکاریش کردن هرز بشه و بی فایده بشه
که البته گاهی باعث میشد مسخرم کنن گاهی هم کسایی مثل مادر پدرم بهم اطمینان داشته باشن
بعد از امتحان منتظر الهه شدم که بریم سر قرارش کلی به خودم فحش دادم که چرا قبول کردم ولی
با این فکر که واسه دوستم دوستی کردم ذوق زده میشدم
من کلا مثبت تر از الهه بودم واسه همین یکمی میترسیدم که اتفاقی نیوفته
تاحالا کنار پسری راه نرفته بودم حتی از اینکه مردم نگاهمون کنن و چه فکری کنن هم میترسیدم
توی همین فکرا بودم که الهه اومد و خلاصه با کلی فکر و خیال و اضطراب و دعا و صلوات و...رسیدیم سر قرار
بی افش بدک نبود کلا من زیاد به ظاهر پسرا گیر نمیدم چون اونا بیشتر باید مرد باشن تا خوشگل
خوشگلی بیشتر واسه زن مهمه تا مرد واسه همین ازش بدم نیومد
البته اونم زشت نبود متوسط رو به بالا بود مثل پدرام
پدرام کسی بود که من عاشقش شدم البته شایدم عشق نبود دوست داشتن زیاد بود
اون روز گذشت و بعد از امتحانا الهه بهم گفت
شادی کامران یه دوستی داره که روش نشده باتو صحبت کنه از اون خواسته تا به من بگه و منم به تو بگم تا نظرت رو بگی
منم با بی میلی گفتم نمیخواد این قدر پیغام پسغام بدین تو که میدونی من به فکر این رابطه ها نیستم
(البته نه اینکه نخوام ولی دوست داشتم رویایی باشه رابطم با کسی باشم که تا آخر باهم بمونیم)
الهه هم چیزی نگفت و یک هفته ای گذشت تا یه روز خود پدرام رو چندتا کوچه بالاتر از دبیرستانمون دیدم
پسر خوبی بنظر میومد تقریبا معمولی بود
سبک نبود و من واقعا ازینجور پسرا خوشم میومد چون بنظرم کسایی که توی سن 18 تا 24-5 سنگین و با وقار باشن مردای بزرگین
گفت که از بی اف الهه مخالفت من رو شنیده و الانم واسه تکرارش نیومده فقط میخواد یه یادگاری بهم بده تا کدورتی پیش نیومده باشه
منم یکمی مخالفت کردم که کدورتی نبوده فقط من خودم نمیخوام با کسی باشم بهرحال اونقدر اصرار کرد تا یه جعبه کادویی که دستش بود رو گرفتم
با هزارجور بدبختی کادورو تا اتاقم رسوندم
هیجان داشتم که بدونم چیه توش
یه دفترچه خاطرات بود و یه ساعت مچی
دفترچه خاطراتش هر صفحش یه نقاشی بود هیچ نوشته ای بجز 2 سطر توی آخرش نداشت
اون 2 سطر هم نوشته بود دلیل اینکه این رو به من داده این بوده که
خیلی اونهارو دوست داشته و چون ممکنه با پیشنهادش من رو ناراحت کرده باشه خواسته چیزی که دوست داره رو بهم بده
چند روز به اینکه بلاخره آشناییتی باید باشه تا عشق شکل بگیره فکر کردم و چون از پدرام خوشم اومده بود دلم مفزم و تمام طرز فکرام رو راضی کرد که با پدرام دوست بشم
چون نمیخواستم سبک بشم جلوی پدرام؛با الهه مشورت کردم که چجوری به پیشنهادی که قبلا نه گفتم بله بگم
الهه خیلی واردتر بود و ازم پرسید منظورم پدرامه
با من من و خجالت گفتم آره
اونم خندیدو گفت نترس بامن
دو سه روز بعد پدرام بهم زنگ زدو چون خیلی طولانی میشه داستانم خلاصش میکنم
خلاصه خیلی به هم علاقمند شدیم
یکسال ویک ماهی باهم بودیم تا رسیدیم به عید نوروز
توی این مدت اصلا رابطه ی سکسی نداشتیم
ولی بهم خیلی نزدیک بودیم و گاهی من از اتفاقایی که واسه بدنم میوفتاد هم براش میگفتم
مثلا اگه حمام میرفتم و عطردهنده سیب یا چیز دیگه ای استفاده میکردم براش میگفتم و ناز میکردم
البته تمامش حالت عاشقانه داشت مثل عاشق و معشوقی که همه چیز همدیگه رو میپرستن
گاهی هم دعوامون میشد و قهر میکردیم ولی چون از روی بچگی من بود خودمم پشیمون میشدم و اونم سعی میکرد ببخشتم
منم وقتایی که آشتی کنون داشتیم خیلی به خودم میرسیدم و چون دیگه مطمئن شده بودیم برای همدیگه ایم ازش خجالتی نمیکشیدم
اونقدر علاقمند شده بودیم به هم که دیگه مطمئن بودم هیچ کس دیگه ای جای اون رو برام نمیگیره
عیدها پدر مادر من میرن مشهد و من و برادر کوچیکترم خونه تنها میمونیم
انقدر بهم اعتماد داشتن مادر پدرم که هیچ نگرانی از هیچ نظر نداشتن
چون تنها دخترم خیلی از کارای خونه رو یاد گرفته بودم البته بیشتر خودم رو واسه زندگی با پدرام آماده میکردم
برای همین مادرم مطمئن بود از خونه وقتی جایی میخواست بره
هفتم عید داداشم رو بردم خونه عموم تا با پسرعموهام بازی کنه خودمم برای کنکور آماده میشدم و برگشتم خونه
به پدرام گفتم تنهام و اون هم اومد پیشم
خیلی شده بود که تنها بودیم پیش هم ولی مسئله شهوتی ای بینمون پیش نیومده بود
برام خیلی ارزشمند بود که باوجود اینکه اون یکسال فقط از من بزرگتره خود خودم رو دوست داره نه این مسائل رو مثل خیلی ها
وقتی اومد پیشم کلی از زندگیه آیندمون و برنامه هامون حرف زدیم
کلی شوخی و ایناهم کردیم
همیشه وقتی تنها بودیم من دراز میکشیدم و اون بالا سرم میشست عاشق این بود با موهام بازی کنه
تکرار یکی از فیلما رو میدیدم که احساس کردم پدرام داره نگام میکنه
چشام رو به بالا چرخوندم و منم نگاهش کردم
گفتم چیه سوسک رومه؟
گفت نه دوستت دارم
پیشونیم رو بوس کرد و دوباره به فیلم نگاه کرد
منم خیلی دوست داشتم بوسش کنم
واقعا دوست داشتم لب هم رو ببوسیم
ولی با این وجود خجالت میکشیدم که بگم بهش
از اینکه شاید فکر بدی بکنه دوست هم نداشتم سبک جلوه بدم
برای همین رفتم آشپزخونه که توی اون جو نباشم
که بخاطر استرس و اضطرابی که بهم وارد شده بود یکم نفس کشیدنم به مشکل خورد
من سابقه تنگی نفس دارم
از صدای سرفه هام پدرام سریع اومد و چون این رو میدونست پیشونیم رو مالش داد بغلم کرد تا ببرتم روی کاناپه حالم بهتر شده بود
زیاد سخت نگرفته بود
بهم نگاه کردو با نگرانی پرسید خوبی؟
منم سرم رو تکون دادم و دستم رو دور گردنش انداختم
بعد از یکسال بنظرم این کارا اشکالی نداشت و خیلی برام قشنگ بود
داشتیم به کاناپه نزدیک میشدیم دوست نداشتم بزارتم پایین
چسبیده بودم بهش
با خنده گفت دیوونه کم وزن نداریا
منم گفتم 50 کیلوام یه کیسه برنج از من سنگینتره نکنه پس فرداهم میخوای من کسیه برنجارو خریدارو بیارم خونه؟
نیشخند زدو گفت نه گلم
اینبار آروم لپم رو بوس کرد
منم بوسش کردم ولی خیلی نزدیک به لبش بود
یه حسی بهم میگفت لبش رو بوس کن تا بفهمه چقدر دوستش داری
بلاخره لبش رو توی همون حالت بوس کردم
یکم شوکه شد وقتی گذاشتتم روی کاناپه نشت جلوم و اینبار هردومون سفت همیدگه رو چسبیدیم
لباسام سکسی نبود چون اصلا بهش فکر نمیکردم
تاپ و شلوار جین
اون هم تی شرت تنش بود
بازوهام رو محکم گرفته بود
هردومون سرخ شده بودیم هیچکدوم دوست نداشتیم قطع بشه بوسمون
تقریبا داشتیم لب میگرفتیم ولی با کلی خراب کاری
یا من با دندونم لبش رو گاز میگرفتم یا اون زیاد فشار میداد و من دردم میگرفت
همین باعث شد خندمون بگیره
بعد که خندمون قطع شد حالت مکرر بودن داشتیم که ادامه بدیم با نه
تصمیم گرفتم که این کار رو تا آخر برسونیم
دوباره کشیدمش سمت خودم گفتم
اونقدر تمرین کنیم یاد بگیریم باشه؟
اونم گفت باشه
لبامون رو بهم چسبوندیم
اصلا بلد نبودم چیکار کنم
اونم نسبتا بلد بود نمیدونستم چقدر باید تمرین کنیم ولی حس خوبی بود
مزه ای نداشت ولی حس خوبی بود
آروم سنگینیش رو روم انداخت
رون پاش بین رونای پام بود
راستش ازونجا به بعد حس ترس داشتم
ازینکه شهوت باعث نشه خیلی پیش بریم
خواستم جداش کنم و بلند بشم ولی قبل از اینکه تصمیمی بگیرم دستش رو روی سینم گذاشت
حس آرامشی داشت که منصرف کرد
لبش از روی لبم روی گردنم پایین رفت
دستاش بین سینه هام و روی شکمم حرکت میکردن
اونقدر داغ شده بودیم که نمیتونستیم از هم جدا بشیم
چند دقیقه ای لباش رو روی گردنم حرکت داد و با دستش با سینه هام بازی کرد تا سرش و بالا اوردو به تاپم نگاهی کرد و پرسید؟
در بیارمش؟
منم هیچی نگفتم هم میترسیدم هم حس خوبی بود
سکوتم باعث شد تا کارش رو بکنه
لباسش رو در آورد و تاپ منو هم آروم از پایین به بالا هول میداد
هر جایی از شکم که لخت میشد رو بوس میکرد
قلبم میزد و شکمم بالا پایین میشد تابحال این حس رو اینجوری نداشتم
هرچند که بعضی وقتا به این که این کارو با پدرام بکنم توی ذهنم فکر میکردم ولی اینجوری فرق داشت
کامل تاپم رو در آورد و دستش رو پشت کمرم برد
زیپ سوتینم رو باز کرد و قبل از اینکه سوتینم رو برداره باز ازم لب گرفت و شکمم رو مالش داد
دهنش رو بین سینه هام آورد و با دندوناش سوتینم رو برداشت
خیلی دقت کرد که گوشتم رو گاز نگیره
بیشتر ازینجا به بعد حس خجالت داشتم نمیدونستم قراره چی پیش بیاد ولی شهوت بهم شجاعت داده بود
لباش رو دور سینه هام حرکت میداد
با دستاش فشارشون میداد
دور نوک سینه هام حس سرما ایجاد شده بود
چند بار بین دندوناش گرفت و کشید به سمت بالا
بخاطر دردی که داشت با آخ بهش فهموندم که اینکارو نکنه ولی خوشش اومده بود
منم دردش رو تحمل میکردم اونقدر زیاد نبود که ناراحتش کنم
آخ های آرومی میگفتم تا همش سکوت بینمون نباشه
میخواستم حواسم پرت بشه
ازبین سینه هام لیس میزد تا به نافم میرسید و با انگشت شصت و اشارش نوک سینه هام رو میگرفت
خواست پایینتر بره که یه لحظه شهوت از سرم پرید
اضطراب داشتم ازینکار برای همین بازوهاش رو گرفتم و گفتم آماده نیستم
لباش رو بوسیدم
اونم لبام رو بوس کرد ولی خیلی مضطرب بود
کاملا معلوم بود که فشار زیادی روشه
بهم گفت شادی یه موضوعی هست باید..
خیلی مکرر حرف میزد
ازش پرسیدم بگو عزیزم ولی راجح به اون کار نباشه من میترسم
گفت نه خودشم نمیخواد تا قبل ازدواج این کارو کنیم ولی الان تحریکه
اولین باری بود بهم میگفتیم تحریکیم
من نمیدونستم چیکار باید بکنیم که این حس بره و اون کار رو هم نکرده باشیم
بهش گفتم من دوستت دارم ولی چیکار کنیم
روم دراز کشید ازم خواست چشمام رو ببندم
باز میترسیدم که اتفاقی نیفته از شهوتم کم شده بود ولی بهش اعتماد داشتم
خودش رو روم تکون میداد
آلتش به شلوارش فشار آورده بود و منم یکمی میتونستم حس کنم چون تقریبا روی شکمم مالیده میشد
صدای نفساش رو میشنیدم میدونستم لذت میبره منم برای اینکه لذتش کم نشه گردنش رو بوس میکردم
حرکاتش روی شکمم سریعتر شده بود
شلوارش اذیتم میکرد ولی اونم باید برای اینکه وضع بدتر نشه اینکار رو میکرد برای همین تحمل میکردم
چند دقیقه ای این کار رو کرد و بی حرکت افتاد روم
من ارضا نشده بودم ولی همونقدر لذت برام بس بود
بعد از اون ماجرا راحت تر باهم بودیم
سکس اصلی رو هم چند ماه بعد انجام دادیم
ولی الان شش ماهه که دیگه باهم نیستیم
من بخاطر مشکلات ژنتیکی نمیتونم باهاش ازدواج کنم
این رابطه کم خیلی رومون تاثیر داشت واقعا عاشق هم شدیم ناخواسته
دلیل اینکه این هارو بهتون گفتم این نبود که تحریک بشین
فقط واقعا هواستون باشه که هرچقدر هم عاشق باشین
همیشه مسائلی هست که دردسر ساز بشه
رابطه سکس اصلا مثل بعضی حرفا که میشنوین نیست
حتی اگه خیلی هم ازاد فکر کنین ناخواسته تاثیر میزاره روتون
و شما براحتی نمیتونین هم آغوشی با کسی رو از یادتون ببرین چون اصلا آسون نیست
شما شخصی ترین چیزتون یعنی بدنتون رو با کسی سهیم میشین
من عاشق پدرامم و نمیخوام ازدواج کنم ولی شاید اگه با اون رابطه نداشتم اون الان فکرش مشغول نبود و از جداییمون
ضرری نمیکرد و میتونست فراموشم کنه
ولی الان مطمئنم تا آخر عمر هردومون اون لحظه ها یادمون میمونه
ببخشید اگه وقتتون هدر رفت.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
مرد

 
اولین تجربه مهسا

خاطره ای که میخوام تعریف کنم بر میگرده به 5 سال قبل اون موقع 19 سالم بود که به تازگی با پسری به اسم علی اشنا شده بودم .راستی اسم من مهسا س من تا اون سن با کسی سکس نداشتم اما بهش فکر میکردم من و علی همدیگرو خیلی دوست داشتیم و البته داریم چون با گذشت 5 سال هنوزم با همیم . یادمه اون موقع هم درس میخوندم و هم سر کار میرفتم یه چند وقتی بود که وقتی شبا با علی صحبت میکردیم همش حرفای سکسی میزد و منم کم کم خوشم اومده بود و به صحبت کردنای شبونه علاقه زیادی پیدا کرده بودم .من تو یه شرکت کمک حسابدار بودم یه روز علی بهم زنگ زد و گفت قراره با یکی از دوستاش که اونم میخوادبا دوست دخترش بیاد خونه علی اینا که برنامه ریزی کنیم و جمعه بریم بیرون و ازم خواست منم مرخصی بگیرم تا 4 تایی برنامه ریزی کنیم منم قبول کردم و به حسابدارمون گفتم حالم بده و خلاصه فیلم بازی کردم و اومدم از شرکت بیرون و البته اینم بگم که دفعه اول بود که میخواستم برم خونه علی اینا .نزدیک خونشون بهش زنگ زدم پلاکشون و پرسیدم و رسیدم خیلی استرس داشتم.در و باز کرد رفتم بالا با دوستاش احوال پرسی کردیم و بعد از اشنایی و برنامه ریزی اونا می خواستن برن که منم گفتم اگه مسیرتون به من میخوره هنوز نگفته بودم که علی گفت خودم میرسونمت.خلاصه خدا حافظی کردیم و اونا رفتن من خیلی استرس داشتم از یه طرف میترسیدم و از طرفی بدم نمیومد رابطه داشته باشم .علی در ساختمون و بست و به من نگاه کرد یه دفعه زد زیر خنده ازش پرسیدم چرا میخندی اونم گفت یه نگاه تو اینه به قیافه خودت بکن می فهمی من خجالت کشیدم پیش خودم گفتم الان میگه چه امله .اصلا خودمو جلوش نباختم گفت بیا اتاقمو نشونت بدم رفتیم تو اتاقش رو تخت نشستیم و البومای عکسشو اورد دیدیم وقتی عکسا تموم شد رو تخت دراز کشید و بهم گفت بیا پیشم منم رفتم کنارش خوابیدم پاشو انداخت رو پام صورتمو چرخوند سمت خودش و لباشو اروم گذاشت رو لبام شروع کرد به خوردن منم حرکتاشو تکرار میکردم اروم دستشو از رونم کشید و اورد بالا رو سینه هام و سینه هامو از روی تی شرتم میمالید یه حالت خیلی خوبی داشتم بعد بلندم کرد و اروم شروع کرد به خوردن گردنم و تی شرتم و دراورد وقتی چشش افتاد به سوتینم خیلی وحشیانه از تنم کند و افتاد به جون سینه هام نفسام تند تر شده بود مخصوصا وقتی نوک سینه هامو گاز میگرفت دیگه نمیتونستم تحمل کنم همون طور که سینه هامو میخورد دستشو دراز کرد سمت دکمه شلوارم اول مخالفت کردم اما سمج تر از این حرفا بود شلوارمو دراورد دستشو اروم کشید رو کسم منم یه ااااااااههههههههه بلند کشیدم و علی گفت جوووووون از روی شرت کسمو میخورد کلافه شده بودم یه قوس به کمرم انداختم اونم فهمید و شورتمو دراورد و گفت وااااایی چه کس تپلی و زبونشو کشید رو چوچولم نزدیک 10 دقیقه کسمو داشت لیس میزد که یکدفعه یه حالت خیلی خوب زیر دلم حس کردم و اونجا بود که فهمیدم اورگاسم یعنی چی .علی اومد روم و شروع کرد ازم لب گرفتن و منم فهمیدم نوبت منه که ارضاش کنم دستمو گرفت گذاشت رو کیرش به نظرم کلفت اومد ازم پرسید میخوریش منم بدون مکث گفتم اره عزیزم چون واقعا دوسش داشتم شورتشو کشیدم پایین واسه اولین بار داشتم کیر از نزدیک میدیدم واسم جالب بود سر کیرشو اروم گذاشتم تو دهنم کیرشو تو دهنم عقب و جلو میکردم علی همش اااخخ و اوووخخخ میکرد بعد چند دقیقه بلندم کرد و گفت کرم داری گفتم اره واسه چی؟گفت میخوام علی کوچولو رو هل بدم تو کون قلمبت منم فکر میکردم دردش قابل تحمله گفتم باشه کرمو اوردم بهش دادم بازش کرد گفت 4دست و پا بشین منم همین کارو کردم کرمو زد رو سوراخ کونم حسابی چربش کرد کیر خودشم همین طور سر کیرشو گذاشت دم سوراخ کونم هل داد تو منم چنان جیغی زدم که علی از ترسش سریع کیرشو از کونم دراورد گفت چی شد ؟خیلی حالم بد شده بود فکرشم نمیکردم انقدر درد داشته باشه .علی همش بوسم میکرد و میگفت ببخشید حالم که بهتر شد از پشت خوابیدم و کیرشو گذاشت لای پام انقدر تلمبه زد تا ارضا شد و ابشو ریخت روی کونم و اومد پیشم خوابید .بعدش جریان سکس اونروز و جیغ زدن من تا چند وقت سوژه خندیدن ما بود. این خاطره اولین سکسم بود نظر بدین اگه خوبه سکسای بعدیم واستون بنویسم.مرسی
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق زهر بی سرپائی نکنیم
     
  
مرد

 
دختر سرايدار مدرسه
من کلاس سوم دبيرستان بودم سرايدار مدرسه يک دختر داشت هم سن من خيلي خوشگل بود لاغر سفيد با موهاي بلوند . من و چند تا از دوستام چوندر تيم فوتبال مدرسه بوديم بعد از تمام شدن مدرسه تمرين فوتبال داشتيم اين دختر رو ميديديمو هميشه از خوشگلي اين به بچه هاي ديگه مي گفتيم هيچ کدوم حرف ما رو باور نميکردند.بگذريم من ودوستم هميشه موقع تمرين هواسمون به اين بود که اين برميگرده ببينيمش کم کم اون هم متوجه شده بود که ما ميپاييمش بعضي وقتا ميومد کنار زمين تمرين مارو ميديد تا اينکه يه بار جلوي در مدرسه ديدمش و باهاش حرف زدم اسمش زهرا بود از من 2 ماه بزرگتر بود و باهاش قرار گذاشتم که يک نامه هر روز بزاره توي جا ميز م من هم جوابشو بزارم تو جاميز تا اون برداره همين جوري حدود 2 ماه طي شد ماه رمضون بود وجام رمضان بين مدارس ما روزايي که بازي داشتيم افطاري مدرسه ميمونديم . يک روز که مسابقه داشتيم مسابقات به خاطر رفتن برق لغو شد وما برگشتيم مدرسه همه بچه ها رفتن خونشون من هم به دوستم گفنتم برم جاميزمو چک کنم بيام برق مدرسه هم رفته بود و راهروها و کلاسها تاريک بود من رفتم کلاس ديدم زهرا امده تا نامشو بزاره تا منو ديد ترسيد گفت خيلي خوشحالم ميبينمت من هم گفتم اره امد جلو منو بغل کرد و گفت دوستت دارم من باورم نميشد اين بخواهد همچين کاري کنه من هم بغلش کردم و لبامون تو هم گره خورد حسابي داشتيم لب مگرفتيم من جرات کار ديگه نکردم بعد از اين جريان مراسم نامه ادامه داشت تا اينکه مدرسه تموم شد من توي آخرين نامه واسش نوشته بودم ميخوام ببينمت و باهاش سر يه تاريخ و يک ساعت مشخص باهاش قرار گذاشته بودم من با نا اميدي رفتم سر قرار چون نميدونستم مياد يا نه! اما من رسيدم چند دقيقه بعد امد اون روز مخشو زدم تا باهم سکس کنيم من بخاطر فوتبال دو روز در هفته بايد ميرفتم مدرسه باهاش يک روز قرار گذاشتم توي کلاس اما چون مترسيديم کسي بياد قرار بود من يواشکي برم بالا اون هم کليد کلاس مارو از باباش کش بره خلاصه اون روز رسيد من رفتم بالا در کلا س قفل بود ته راهرو يه راه پله بود که هميشه تاريک بود من اونجا نشستم با کمي تاخير زهرا امد و در و باز کرد و رفت تو کلاس من هم سريع رفتم تو ديدم دوتا ميزو به هم چسبونده تا مراسممون بهتر برگزار بشه و روي ميز نشسته من رفتم تو و سلام کرديم و پاشد رفت در کاسو بست من بهش گفتم کسي دنبال تو نميادگفت نه مامانم نيست خونه بابامم گفتم ميرم بيرون کسي دنبال من نمياد بعد از يه ذره حرف زدن لبامون تو هم گره خورد دفعه اول فقط لب بود اما دفعه دوم من دستمو از پشت گردنش کردم تو و بند سوتينشو باز کردم بعد از اتمام لب تاپ و سوتينشو از تنش در اوردم و سينه هاشو ميخوردم و ميماليدم تنش خيلي سفيد بود و رد دستم رو بدنش ميموند اون هم بکار نبود داشه با مهدي کوچولو بازي ميکرد البته ديگه کوچيک نبود از حد معمولشم بزرگتر شده بو د من اونو رو ميز خوابوندم و شلوارمو در آوردم و شلوار اون رو هم از اش در آوردم و از رو شورت کسشو ميمالوندم حسابي خيس شده بود دستمو کردم تو شرتش معلوم بود تازه حموم بوده چون اصلا بو نميداد حسابي به خودش رسيده بو د بعد از يک ذره مالوندن انگشتمو کردم تو کونش خوشش امدهي انگوشتمو تو کونش بازي ميدادم تا عضلش شل کرد برگردوندمش و کيرمو گذاشتم رو سوراخ کونش ميترسيدم دردش بگيره کونشو تف مالي کردم و کيرمو اروم هل دادم تو اروم اروم همه کيرم توش بود حسابي داشتيم حال مکرديم بعد از گذشت 10 دقيقه خيس عرقبوديم و داشتم تلنبه ميزدم احساس کردم دارم ارضا ميشم کيرمو کشيدم بيرون و آبمو رختم زمين بعد بغلش کردم و حسابي لب گرفتيم . بعد از سير شدن هر جفتمون لبا سپوشيديم من سريع رفتم بيرون در مدرسه بسته بود باز گذاشتم و امدم بيرون .
     
  
مرد

 
زگیل
سلام .... دوستان عزیزم ..
من اسمم آ . د هست و الان 26 سالمه.. این داستان ماله 3 سال پیشه.
من توی دوران دانشگاه زیاد تو اینترنت دور می زدم و سایتهای مختلف می رفتم از علمی گرفته تا سکسی...
توی یکی از سایتهای دوستیابی هم عضو بودم که با دختری به نام هدا آشنا شدم، ما بعد از چند وقت چت کردن و شماره دادن و صحبت کردن قرار گزاشتیم همدیگرو ببینیم... سحر بچه اسلام شهر بود و من شمال تهران ساکن بودم، قراری اطراف میدون ولیعصر گذاشتیم و همدیگرو دیدیم که این قرار باعث شد من بفهمم این دختری ماهها باهاش حرف می زدم و چت می کردم اونی نیست که می خوام ولی اون از من خوشش اومد....
خلاصه اون روزو با تحمل کردن پشت سر گذاشتم و بعد از اون روز دیگه جواب زنگاشو ندادم تا رابطه تموم بشه ولی نشد و اون همچنان مسر به ادامه دوستی بود تا اینکه روزی قضیه خودشو منو واسه دوستاش تعریف می کنه و یکی از دوستاش به نام فریبا تصمیم می گیره با گرفتن شماره من از هدا به قول خودش من و هدارو مجدد به هم نزدیک کنه...
تا اینکه یه روز فریبا به گوشیه من زنگ زد و کلا از همون زنگ اول تقریبا فهمیدم اون بیشتر می خواد خودش جای هدارو بگیره، خیلی خیلی زبون چرب و نرمی داشت و کلی با هم صحبت می کردیم تا اینکه یه شب با یه جرقه کاملا معمولی دوران سکسی رابطه ما آغاز شد.
اون شب کذائی به من اس ام اس داد که خوابیدی یا نه و من بی غرض جواب دادم نه آدی کوچولو خوابه!!!!
همین جمله سر آغاز تمام ماجرایی هست که براتون می گم.
فریبا به شدت از این حرفم خوشش اومد و از فرداش هی می گوفت کی خوابه!!!! تا اینکه منم سر صحبت باز کردم ، سرتونو درد نمی آرم بالاخره فریبا گفت من جوری برات ساک می زنم آبت 1 دقیقه ای می یاد و منم گفتم حتی 1 ساعتم بزنی تا نخوام نمی یاد و شرط ناهار بستیم.
اولین سکس ما توی استخر و سونای ساختمون ما بود که فریبا از همون اول شروع کرد کیرمو ساک زدن، جالب این بود که همیشه می گفت من تا حالا سکس نداشتم ولی با ساکایی که می زد مطمئن بودم حرفه ای....
خلاصه نزدیک 1ساعت ساک زد و آب من نیومد و خسته شد، خیلی هم ناراحت شد که گفتم می خوام بکنمت اجازه نمی داد تا اینکه به زور راضی شد کون بده ، به پشت خوابوندمش وقتی داشتم سوراخشو باز می گردم دیدم دور سوراخ کونش زیگیل داره!!! خیلی بدم اومد می خواستم نکنم ولی چون خودم پیشنهاد داده بودم تو رو در وایسی گیر کردم و همش می خواستم یه جوری در برم چون می ترسیدم مریضی بگیرم.
خلاصه یه کم آب دهن به باسنش زدم و سر کیرمو با اکراه گذاشتم دم سوراخش، یه شانس بزرگ آوردم و اون این بود که بهمحض اولین فشار چنان جیغی زد واقعا ترسیدم و همین جیغو بهانه کردمو گفتم دوست ندارم درد بکشی پس دیگه نمی کنمت و پاشو لباساتو بپوش... ولی این پایان ماجرا نبود و گیر داد که اگه نکنمش ناراحت میشه چون فکر می کنه نتونسته منو ارضاء کنه، خلاصه هرچی اسرار کرد من قبول نکردم حتی گریه کرد بکنمش ولی این کارو نکردم چون واقعا از زیگیلای سوراخ کونش میترسیدم مریض بشم.
ولی هیچ وقت بهش نگفتم دلیل اصلی اینکه اون روز نکردمش چی بود..... ما بعد اون قضیه چندین بار دیگم سکس کردیم ولی هر بار فقط میدادم کیرمو ساک بزنه اصلا نمی کردمش و تنها کاری که می کردم این بود که می گفت لاقل سینمو بخور من خودمو ارضاء می کنم، منم فقط سینشو می خوردم، ولی از حق نگذریم سینه های نرمو اناری داشت و اونم جلوی من خود ارضائی می کرد..... فریبا اینقدر حشری شده بود که صبح ساعت 8 آژانس میگرفت می یومد خونمون کون بده ولی بیچاره فقط چیزی جز ساک زدن و آب کیر خوردنو خودارضایی نصیبش نمی شد . . .
تا اینکه بعد چند ماه گفت تو فقط واسه خواسته های خودت منو می خوای و من دیگه تحمل نداارم و این آخر دوستیه منو فریبا بود.
این درس عبرتی واسه فریبا شد تا دیگه حوس نکنه دوست پسرای دوستاشو بر بزنه. الانم هنوز ازش خبر دارم و چندین بار قرار گذاشتم ببینشو ولی نرفتم، الان تو شرکت مشغول کار ، البته نا گفته نمونه پدر و مادرش با هم مشکل دارن و شاید درست نبود من این کارو باهاش بکنم!!!!!!
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق زهر بی سرپائی نکنیم
     
  
صفحه  صفحه 10 از 94:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  93  94  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستانهای سکسی مربوط به دوست دخترها و دوست پسرها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA