انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 35 از 94:  « پیشین  1  ...  34  35  36  ...  93  94  پسین »

داستانهای سکسی مربوط به دوست دخترها و دوست پسرها


زن


 
قبرستون باحال

اسمم رضا س دانشجوی حسابداری پیام نور 21 ساله ترم 7 قدم 174 وزنم 75 قیافمم خوبه داستانی که تعریف میکنم برمیگرده به ترم 6 دانشگاه زیاد دانشگاه نمیرفتم چون زیاد کلاس نداشتیم ولی موقعهایی که میرفتم باید یه مخ میزدم خلاصه جونم بهتون بگه که من یه وبلاگ دارم تو میهن بلاگ به اسم پیام نور بهارستان خیلی وقته کار میکنه یک روز که تو خونه بودم و تو نت داشتم به وبلاگ سر میزدم یکی از نظرات کاربران توجه منو به خودش جلب کرد دختری به اسم مینا اره پیام داده بود که کارت خوبه باورم نمیشد از این کارا بلد باشی از این چرت وپرتا بعد ادرس وب خودشم نوشته بود که منم نظر دادمو منتظر جواب شدم دلم میگفت که این دختره اشناس .
بعد دوسه روز شماره نوشتم و اونم همون روز اس داد منم کنجکاوتر شدم که بگو کی هستی اونم که هی داشت بازیم میدادو میگفت حدس بزن خلاصه بعد یک ساعت تمام فهمیدم میناس همکلاسیم که تقریبا چند ترمی باهم بودیم دختر خوشگلی بود البته چادری قدش تقریبا 168 و وزنشم 60 میشد دختر مهربونو خوش رویی بود منم که تو دلم قند اب شده بود بحث و بازش کردمو این شد که دوست شدیم خلاصه یه روز قرار گذاشتیم باهم بریم دانشگاه تیپ زدمو مثل همیشه فشن کردم ورفتم سر قرار که دیدم اونجاس یه چادر داشت با مقعنه ابی به خودش رسیده بود و یه مانتو خیلی کوتاه و شلوار جین داشت که ادمو دیونه میکرد رفتم جلو احوال پرسی رفتیم قدم زنون طرفه دانشگاه .
رسیدیم به کافی نت دانشگاه تو نرفتیم چون زیاد گیر میدن منظورم داخله دانشگاس رفتیم نشستیم پشت میز منم هی دنباله بهانه ای بودم تا بهش دست بزنم ولی دختر سرسختی بود اون روز گذشت و منم توکفش بودم یعنی باهرکی باشم باید بکنمش .
هرروز اس میدادیم به هم دیگه مخصوصا شبا بحث سکس و کشیدم وسط ولی فایده نداشت هی میگفت رسیدن به من عمر نوح و صبر ایوب میخواد منم دیونه میشدم میدونستم داره اذیت میکنه خودشم یه جورایی میگفتش گذشت و گذشت تا این که اس داد یه روز صبح که بیا بریم باغ بهشت یه قبرستون باحال و سرسبز نزدیک دانشگاه منم ریختو قیافه ناجور باریش سوار دوچرخه شدمو رفتم بعد یه ربع رسیدم از دوچرخه پیاده شدم رفتم جلو که یهو دستمو گرفتش
وای کیرم بد جور بلند شده بود باورتون نمیشه رفتیم داخل کمی چرخیدیم و نشستیم رو نیمکت اونجام چند نفری نگهبون و باغبون داشت ولی جایی نشستیم کسی نبینه ازخودمون خانواده حرف زدیم و از این چیزا یواش یواش دستمو انداختم دور بازوهاش بعدا گفت که خیلی دوست داشت این حرکتو دیگه طاقت نداشتم اونم اون روز زیاد به خودش رسیده بود لبمو بردم جلو قشنگ قفلش کردم وای تو فضا بودم کیرم میخواست شلوارو پاره کنه بیاد بیرون انقد لبشو خوردم که اونم دیونه شده بود میگفت عاشقتم به نفس نفس افتاده بود دستم بردم به سینش یه اه قشنگی کشید که نگو مانتوشو باز کردم دوتا هلو خوشگل تو سوتین صورتی قایم شده بود خیلی حساس بود دست میزدم ناله هاش بیشتر میشدم انداختمشون تو دهنم و با حرص و ولع خاصی میمکیدمش 10 دقیقه ای خوردمش اونم فقط دست و پامو میمالید میترسید یا روش نمیشد به کیرم دست بزنه تقریبا 16 سانت میشه دستمو بردم به طرف کوسش که نذاشت و دوباره با زور بردم و اونم شل شدش باز کرد وای یه شرت صورتی ناز داشت خیس خیس شده بود داشت میمرد منم دوست داشتم بخورمش لختش کنم ولی موقعیت اجازه بیشتر از اینا نمیداد داغ داغ بود داشتم میمالوندمش اونم تو اسمونا بود بعد دستشو گذاشتم رو کیرم اونم بازیش میداد که در اوردمش یه اوه به نشانه تعجب کرد کیرم شق شق شده بود دیدم نشست و انداخت تو دهنش زیاد حرفه ای نبود به دندوناش میخورد ولی خدا نصیبتون کنه انگار همه دنیا ماله من بود اون لب قشنگ وای همینطور داشت میخوردش یه 10 دقیقه خوردش که داشت ابم میومد دلم نیومد تو دهنش بریزم ریختم زمین و داشت حال میکرد که دیدم اونم ارضا شده .
پاشدیمو رفتیم و منتظر روزهای بهتر .

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
سکس امین و سهیل با سلما

تو شرکت بودم داشتم آماده می شدم واسه رفتن به خونه که امین زنگ زد گفت کجایی بابا؟ مهمون برام اومده از شمال اینقدر ازت تعریف کردم که گرفته باید همین حالا ببینمش آماده باش میام دنبالت در ضمن به مامان گفتم مهمون دارم به خانواده بگو شام مهمون مایی!خلاصه اومد و سوار شدیم ( البته بگم امین رو خیلی وقت بود می شناختم و خداییش سکس باهاش نداشتم کلا من ادم اهل سکس نیستم ولی خوب بدم نمیاد ) سهیل خان و همونجا ملاقات کردیم یه پسر هیکل دار و خوش زبون .از اونایی که تا یه جنس لطیف رو میدید زود می خواست مخشو بزنه.بهش گفتم سهیل خان نمی خاد با این حرفا مخ منو بزنی ما گوشمون از این حرفا پره.خندیدگفت امین گفته بود سلما دختر زبون درازیه.

خلاصه رفتیم خونه امین اینا.مامانش نبود گفتم پس مامانت؟گفت رفته بیرون.خوب مانتو و روسریمو در اوردمو نشستم رو مبل امین هم تلویزیون رو روشن کرد یه فیلم سوپر گذاشته بود که مردهای 40-50 ساله داشتن دخترای 10 –11 ساله رو می کردن یه پیر مرده کیرشو به زور کرده بود دهن دختره بیچاره داشت بالا میورد خیلی دلم براش سوخت.خلاصه سهیل رفت حموم گفت شماها نمیان گفتم من ظهری حموم بودم لخت اومد بیرون امین گفت افروز با هر دو ما راحتی؟ گفتم آره منظور؟گفت می خوایم حال کنیم با هم تکی یا دونفری؟تودلم گفتم بد نیست دو نفری تجربه کنم اینهمه تو فیلم دیدم.خلاصه هر دوشون لخت لخت شدن امین سبزه و هیکلی و سهیل هم سرخ وسفید و هیکلی کلا من مردای هیکلدار رو خیلی دوست دارم چون خودم هیکلم ورزشکاریه. هر دوشون اومدن طرفم.

من وسط ایستاده بودم و اونا از هر دو طرف خودشونو می مالوندن به من.هر کودوم یکی از سینه هامو فشار میداد یکی گردنمو لیس میزد و اون یکی ازم لب می گرفت.خودم کم کم داشتم شلوارمو پایین می کشیدم حالا دیگه یه سوتین و شورت مشکی تنم بود با موهای صاف و بلند و قهوه ای روشن . منو هل دادن رو مبل جوری که کله ام خورد به دیوار اشکم دراومد. کیر شون حسابی شق شده بود امین پایین پام بود از نوک انگشتام می لیسید میومد بالا. سهیل هم صورتمو گرفته بود تو دستاشو لبامو می خورد . کیر سهیل دم دستم بود داشتم با دستام می مالوندمش سهیل با دندوناش سوتینمو می کشید امین هم شورتو با دندوناش می کشید پایین. کم کم لخت لختم کردن. سهیل یه سینه مو می خورد امین اون یکی رو . منم تو حال خودم بودم با دستام موهاشونو می کشید مو نازشون می کردم به سینه ام فشار شون میدادم. کم کم آه و ناله ام بلند شد. سهیل می گفت جون جون . جیچرتو برم …عزیز دلم. بابک رفته بود پایین پاهامو باز می کرد وسرش لای پام گم شده بود و با حرص و ولع کسم می خورد . آه و ناله و وای وای من بلندتر شده بود .امین اومد بالا تر روی زمین دراز کشیده بودیم امین کیرشو گذاشت لای سینه هام و فشار میداد و عقب و جلومی رفت. چشماشو بسته بود و فقط آه و ناله میکرد همه مون نفسامون تند شده بود سهیل داشت کسمو می خورد. خیلی لذت داشت برام زیر بدن امین و سهیل داشتم مثه کرم لول می خوردم. سهیل کاندوم گذاشت و یواش یواش کیرشو گذاشت در کسم و خیلی آروم کرد توش و هی جلو عقب می کرد یه ذره درد داشت بعد از مدتی صدای فریاد سهیل بلند شد دیوونه . دیوونه ام کردی که یهو احساس کردم کیرش تو کسم مثه نبض میزنه وسهیل بی حال افتاد رو پاهام.امین همینطور داشت با سینه هام ور می رفت کیر سهیل که اصلا نمی خوابید جاشو با امین عوض کرد حالا سهیل دوتا سینه هامو گرفته بود تو دستاش و می خورد باز بونش لیس می زدوامین هم داشت کسم و می خورد و زبونش و می کرد تو کسم . من واقعا لذت می بردم چنگ می زدم تو موهام و آه و ناله می کردم. امین کیرشو می مالوند در کسم گفت سهیل بیا کس شو وا کن کیرمو بذارم تو کسش. سهیل هم اومد پایین امین کیرشو گذاشت تو کسم یه ذره سئخت ولی خوشم اومد . همینطوری که امین عقب جلو میرفت سهیل هم کس من و بیضه های امین می لیسید وای امین داشت دیوونه میشد داد میزد. که یهو آب امین پاشید تو کوسم چقدر داغ بود انقدر زیاد بود که تا 30 ثانیه پرش آبش رو تو کسم حس میکردم از پرش های پی در پی آبش تمام کسم مور مور افتاد چیزی هم نبود که تموم بشه انگار 2 سال بود آبشو خالی نکرده بود بلاخره تموم شد و بی حال شد و امین کیرشو بیرون کشید و آب امین از کسم به بیرون ره افتاد. هر دو نسشتن رو مبل رفتم پایین پاشون کیرشونو گرفتم تو دستم یه لیس از این یه لیس از اون ..هاممممم چه حالی داشت یه کیر سبزه یه کیر سفید با کله صورتی هههههه با اون چشمام نیگاشون می کردم و قتی که کیرشونو می کردم تو دهنم لبام غنچه میشد یه چشمک زدم بهشون.گفتم می خوام از هم لب بگیرین شما دوتا.گفتن نمی شه لوس نشو گفتم پس منم واستون ساک نمیزنم!خلاصه به زور راضی شدن اونام از هم لب می گرفتن منم یه لیوان شراب سرخ انگور ریختم رو کیرشون و می خوردم و حتی تخماشونم و لیس میزدم زیر تخماشونو با زبون می لیسیدم دوباره وحشی شدن .من ارضا نشده بودم ولی اونا دوبار ارضا شده بودن با یه حالت وحشیانه منو پرت کردن رو تخت گفتن باید ارضا بشی.هر دو افتادن به جون من سهیل کسمو می خورد و انگشتشو کرده بود توش و چوچوله امو لیس میزد امین سینه هامو می خورد و باز بونش نوکش میلیسید. دیگه داشتم دیوونه می شد . داد میزدم ولم کنین کشتین منو وای دیوونه ها …وای بسه بسه دارم میشم اونا اصلا به حرفم گوش نمیدادن به کارشون ادامه میدادن دادمیزدم سهیل بخور لیس بزن امین بکن منو سر سهیل رو با پام فشار میدادم امین رو با دستام محکم چسبیده بودم انگشتم و کردم تو دهنم و می مکیدمش تا یه ربع من فقط داد میزدم اونا دو تا وحشی تموم تنمو می خوردن بی حال شدم سهیل و امین داد زدن هورااااااااااااااااااااا و هردوش بغلم کردن می بوسیدن منو خداییش خیلی باحال بود
تا صبح تو بغلشون بودم و 2 تایی منو از کس و کون چند بار گاییدن و همش تو کون و کسم آبشونو خالی میکردن یه بار هم هر دوشون موقع خداحافظی آبشون را تو دهنم ریختن و من هم تا قطره آخر برا هر دوشون آبشونو خوردم چقدر آبشون خوشمزه بود وقتی با هم آبشون و تو دهنم پاشیدنند و توی دهنم آبشون قاطی شده بود مزه وصف ناشدنی بود برام دهنم ترش و شیرین شده بود یا بهتره بگم آبشون ملس شده بود چون خیلی آب بود اول کلی تو دهنم غرغره اش کردم بعد قورتش دادم پایین.
خلاصه رفتم سر و صورتمو شستم و لباسهامو هر دو شون تنم کردن و ازم تشکر کردن و من راهی شدم برم و از آنها خداحافضی کردم اما خداییش دلم نمی امد که از پیششون برم چون خیلی بهم چسبیده بود.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
عذاب وجدان

داستان من از جایی شروع میشه که با یه دختری به اسم تینا دوست شدم اون موقع هر دومون 16 سالمون بود و در واقع همسن بودیم با اختلاف دو هفته تفاوت سنی. تینا یه دختر خوشگل با پوست سفیدو در کل دختر خوشگلیه و خیلی هم دوست داشتنی کمی اخلاقش بچه گونه بود تو اون سن ولی با گذشت زمان خیلی عوض شد.با هم تو پارک محلمون دوست شدیم و طی یه مدت کوتاه خیلی بهش وابسته شدم و اولین تجربه عشقیم بود.همیشه با هم میرفتیم بیرون واسه خرید و گردشو بعضی وقتا هم واسه دیدن دوستاش خلاصه رابطمون خیلی خوب بود. یه روز صبح وقتی با هم قرار گذاشته بودیم بریم بیرون که یکم بگیردیم توی راه از شانس بدمون گرفتنمونو بردنمون منکرات و باعث شدن خانوادهامون از همه چی باخبر بشن و رابطم باهاش قطع شد.یه سالی گذشتو من هنرستانی بودم و درسم تموم شده بود و واسه کنکور میخوندم که یه روز وقتی از کلاس تقویتی بر میگشتم تو راه دیدمش.اون لحظه اشک تو چشم جمع شده بود یاد گذشتمون افتادم نمیدونستم چیکار کنم اون لحظه اونم وقتی منو دید یه خنده ای کردو رد شد.تا چند لحظه دست و پام قفل بود نمیدونستم چه عکس العملی نشون بدم تا اینکه گفتم بزار باهاش حرف بزنم سر ظهر بودو کسی تو خیابون نبود کمتر کسی هم رد میشد از اونورا واسه همین گفتم دستشو گرفتم نگهش داشتم خیلی دلم براش تنگ شده بود و گفتم میخوام باهات صحبت کنم اونم قبول کردو رفتیم یه جا نشستیمو بعد از 20 دیقه حرف زدن تونستم دوباره شمارشو بگیرمو دوستیمونو دوباره از نو شروع کنم خیلی خوشحال بودم.دوباره مثل قدیم میرفتیم بیرون با هم و حدود سه ماه تنها شیطونیمون لب گرفتم از هم بود.سرتونو درد نیارم خرداد شدو من 18 ساله شدم و دو هفته بعدش هم تینا 18 سابه شد.
شب تولدش باهم قرار داشتیم بریم بیرون یه شام کنار هم خوردیمو کادوشو بهش دادم. یه گردنبند نفره بهش داده بودم (بیشتر از نقره پولم نمیرسید چیزی بگیرم ) انداخت گردنشو تشکر کردو گفت منو تا خونه برسون منم یه موتور داشتم واسم مشکلی نبود رسوندمش در خونش و بوسم کرد و لحظه ای که خواستم برم گفت صبر کن احسان. ترسیدم فکر بدی تو سرش باشه چون واقعا تو اون سن من به جلق ردن راضی بودمو نیازی به سکس نداشتم با یکم دلشوره گفتم چیزی شده؟ گفت میشه خواهش کنم بیام بالا پیشم. دیگه واقعا داشتم نگران میشدم که این تو فکر سکسه گفتم خسته ام و بهونه اوردم که نرم گفت تنها پدر مادرم نیستن یه جور راضیم کرد و رفتم بالا و وقتی رفتم تو خونه رو یه صندلی نشستم.

تینا گفت میرم لباس عوض کنم منم با کمی دلشوره گفتم برو. بعد 10 دیقه برگشت یه لباس نسبتا جذب ولی خوشگل تو تنش بود و اومد کنارم.بهش گفتم تینا تورو خدا فقط بزار از هم لب بگیریمو برم گفت باشه.(نمیخواستم دوباره برام دردسر پیش بیاد اخه از وقتی پدر مادرم ماجرای مارو فهمیده بودن خیلی خیلی بی اعتماد شده بودن بهم واسه همین نمیخواستم بدتر بشه ) یکم لب گرفتیم از همو من گفتم بسه دیگه پاشدم که برم بزور نگهم داشت گفت احسان امشب من 18 ساله شدم میخوام یکم بهم حال بدی ترسیدمو گفتم باشه واسه یه شب دیگه و باز راهمو رفتم این بار اومد جلو در وایستاد گفت امکان نداره بزارم بری این همه مدت همدیگرو میشناسیم اونوقت نمیخوای حتی یه ساعت پیش هم باشیم؟ منم بدم نمیومد امتحان کنم تجربه سکس رو ولی ترس داشتم نمیدونستم چی کار کنم دستمو گرفت برد رو صندلی نشوندو دوباره شروع کردیم از هم لب گرفتن داشتیم لباس همو در میاوردیم که خدارو شکر Big Grin فهمیدیم پریود بود ( تو کونم عروسی بود که تونستم یه جوری از زیر کار در برم) و خیلی ناراحت شد و گریش گرفت بوسش کردم گفتم ایشالا یه وقت دیگه.

دروغ نگم بزرگترین ترسم از سکس این بود که چون ادم بیجنبه ای بودم میترسیدم پردشو بزنم. یه هفته گذشتو هر بار که میگفت پس کی میخوای با هم سکس داشته باشیم و بغز میکرد و منم یه جوری میپیچوندم.دقیقا یادمه 7 شهریور بود که تینا بهم زنگ زدو گفت برو ایمیلتو چک کن.رفتم یه فایل بود دانلود کردم و اجرا کردم.دنیا رو سرم خراب شد تینا با یه پسر دیگه سکس کرده بودو فیلمشو فرستاده بود. رابطمون قطع شد از اون به بعد و من هر روز از خودم بیشتر متنفر میشدم که چرا من باعث شدم اون با غریبه این کارو بکنه هر ورز خودمو سرزنش میکردم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
زن


 
سکس ناتمام

سلام دوستان خاطره ای که میخوام براتون بنویسم بر میگرده به ۲ سال قبل.اسم من سعید و ۱۸ سالمه بعد از یه مدتی که تو این سایت بودم و داستان ها را میخوندم با خودم گفتم چقدر سکس با دختر راحته و من نمیدونستم به همین دلیل رفتم تو فکره سکس با یکی ار دوستام اسمش هستی بود و از خودم چند ماهی بزرگتر بود خیلی خوشگل و خوشهیکل بود و من دوستش داشتم بنابراین تو یکی از روزهای تابستان نقشه کشیدم که ببرمش خونه و بکنمش خونه ی خودمون نمیشد چون هم کسی توش بود هم یه همسایه فوضول داشتیم پس تصمیم گرفتم ببرمش خونه مادربزرگم که تنها بود و خونش بزرگ بود خلاصه ساعت حدود ۷ غروب بود که رفتم خونه مادر بزرگم بهش گفتم پاشو ببرمت مسجد اول گفت نه حال ندارم و از این حرفا ولی من اصرار کردم و قبول کرد بریم وقتی داشتیم میرفتیم چون کلید خونشا بهم نمیداد مجبور شدم درا یجوری پیش کنم که فکر کنه بستم دستشا گرفتم رفتیم بعد زنگ زدم به هستی گفتم که بیا بیرون کارت دارم اومد بیرون و طی یه نقشه از قبل پیش بینی شده بهش گفتم بیا بریم خونه مادربزرگم من چیزی جا گذاشتم اول قبول نکرد ولی با اصرار من قبول کرد و رفت لباساشا پوشید و اومد تو همین مدت همش تو این فکر بودم که چه جوری بکنمش و از این جور فکرا بعداز چند دقیقه اومد و گفت بریم دستشا گرفتم و رفتیم دستش انقدر گرم بود که داشتم میمردم تو راه هی بهش ور میرفتم و اونم میخندید و حال میکرد با خودم گفتم مثل داستانایی که خوندم دخترا چه راحت پا میدن و تا حالا خر بودم
دیگه رسیدیم خونه درا باز کردم و رفتیم تو خونه تو حیاط نشسته بود که رفتم کنارش و گفتم یه فیلم دارم بیا ببین حالشا ببر یه فیلم سوپر توپ بود این کارا کردم که حشری بشه یکم فیلما که دید گوشیما داد دستم و گفت پاشو بریم دیر میشه اینا که گفت تعجب کردم بهش گفتم بیا بریم تو اتاق من ‏MP3‏ که جا گذاشتما برداریم و بریم تو اتاق که رفتیم دیگه داشتم از حشر میمردم رفت رو مبل نشست منم رفتم کنارش و سرما گذاشتم رو شونه هاشو بعد رو مبل خوابیدم و سرما گذاشتم رو پاهاش بوی پاو بدنش داشت دیوونم میکرد اونم داشت حال میکرد بعد پاشد گفت بریم دیر میشه رفت طرف در که بره بیرون منم که نمیخواستم این موقعیت از دستم بره رفتم و درا قفل کردم اون رفت که از یه در دیگه بره بیرون که از پشت بقلش کردم دستام رو سینه هاش بود خیلی نرم بود از پایئنم کونش قشنگ جلوی کیرم بود که داشت آبم میومد خودشا خم کرد و به من فشار داد این کارا که کرد گفتم خوب دیگه رام شده بعد ولش کردم با خودم گفتم الآن میپره بهم منا میخوره ولی دیدم داره میره گفتم این کسخله آلآن باید بهم بده پس چرا داره میره رفتم جلوشا گرفتم و دستشا گرفتم یه بوسش کردم و بهش گفتم آروم باش چته هی میگفت بریم الآن مامانم میاد تو همین موقع یه جای خواب دیدم که رو زمین افتاده انداختمش رو تشک و خودمم رفتم کنارش و بقلش کردم ولی اون هی میخواست پاشه یکم بدنشو مالوندم که دیدم داره پا میشه چون هم هیکل خودم بود نمیتونستم به زور بکنمش مگه اینکه خودش بخواد دیدم پاشده و داره میگه بیا درا باز کن میخوام برم گفتم کجا بیا کارت دارم یدفعه دیدم داره دستگیره و درا از جا میکنه این حرکتا که دیدم ناامید شدم و گفتم ولش کن درا باز کردم گفتم بریم بعدش رفتیم بیرون و رفتم که برسونمش تو راه داشتم از ناراحتی میمردم انگار دنیا واسم تموم شده بود هیچ حرفی بهش نزدم و رسوندمش خونشون و برگشتم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
سکس توی دستشویی موسسه

سلام بچه ها این داستان به جون خودم واقعیه خیلیم قشنگه میخوام از اول واستون بگم
سه سال پیش بود بطور اتفاقی با دختری آشنا شدم به اسم مهناز که راستشو بخواید ازشم قبل آشنائینون یه کم خوشم میومد خیلی دختر نازی بود از همه لحاظ خوب بود من اونموقع 20 سالم بود اونم همسن خودم بود وقتیکه همه از رابطمون باخبر شدن دق کرده بودن که مهنازو بدست آوردم مام عاشق همدیگه شده بودیم خفن واس همدیگه جون میدادیم ولی خونواده من هیچوقت راضی نمیشدن که برن خواستگاری میگفتن این خونواده یعنی خونواده مهناز در حد ما نیستن و از این حرفا.
منو مهناز با همدیگه سکس تلفنی شروع کرده بودیم ولی هردومون میخواستیم یه بارم شده باهم بخوابیم منکه آرزوم بود یه بار باهاش بخوابم بعدش بمیرم چون خیلی زیبا و فوق العاده جذاب بود با یه استیل کاملا نایس و خوشتیپ چندبار قرار گذاشتیم رفتیم پارک مهنازم که خدایش قبلا از اینکارا نکرده بود چون به کسی اصلا محل نمیزاشت منم یه آشنای خیلی متفاوت بود که دوس دخترم شدو عاشق همیگه
تو پارک یه جای خوب گیر آوردیمو شروع کردیم به لب گرفتن اشکش در اومد میگفت من دوست دارم میخوام تا ابد همیشه بتونم ازت لب بگیرم گفتم خودت میدونی من از تو بدترم هرکاری میکنم تا به همدیگه برسیم بازم شروع کردیم لب گرفتن من لبا مهناز میخوردم بعد خود به خود وضعیت عوض میشد اون لبای منو میخورد زبونامونو به هم میزدیم داشتیم با یه لب دیونه میشدیم منتظر بو من کاری بکنم ولی روش نمیشد بگه منم بدجور حشری شده بودم دستمو گذاشتم رو رانش لبامو ول کرد نگاش کردم لباش قرمز شده بودو برق میزد یه کم نفسش کشیدنش تند شده بود چشماش خمار شده بود گفت بسه نمیتونم تحمل کنم بریم خونه تلفنی بهم زنگ بزن منظورش این بود تلفنی باهام سکس کن
گفتم نه مهناز بیشتر بمونیم فعلا که کسی نیست روناشو میمالیدم گفتم دوس داری الان بکنمت سرشو تکون داد و رضایت
منم دیگه خجالتو گذاشتم کنار واسه اولین بار روبرو بهش گفتم مهناز کیرم تو کست همینو که گفتم مهناز دیونه شد از بس حشری بود داشت بیهوش میشد گفت وای محسن بازم همینو بگو زیاد بگو گفتم مهنازم چی دوس داری الان گفت فقط کیر تورو تو خودم احساس کنم دق کرده بود جاش نبود سکس کنیم گفتم ممه هاتو از رو مانتو بمالم گفت آره شروع کردم به مالیدن که دکمه مانتوشو باز کرد گفت دست بکن زیر لباسم بمالش وای تو عمرم همچین سینه مالیدنیو تجربه نکرده بودم سینه دخترای زیادیو حال کردم ولی این خیلی فرق داشت تا ابد یادم نمیره میگفت آی یه کاری کن من خیلی حالم بده سینه هاشو میمالیدم داشتم دیونه میشده یقه لباسش گشاد بود گفتم بیارش بیرون میخوام سینتو بخورم -----------9+شرو کردم به خوردن بعد گفتم مهناز جلو مانتورو ببند میخوام کستو بمالم تا ارضا بشی گفت نه اینجا نمیشه بریم تو بازار یه کم فکر کنیم کجا بریم رفتیم بازار که مهناز گفت محسن نگاه کن این موسسه تابلو زده طبقه سوم ساختمونه معلومه ساختمون خلوتیه بریم رو پله هاش من پائینو دید میزنم تو بالارو صدای پا که اومد عادی میشیم گفتم بزن بریم رفتیم موسسه رو دید زدیم از شانس ما دسشوی موسسه بیرون بود یعنی جفت در ورودی واحدی که موسسه بود گفت بریم تو دسشوی اولش ترسیدم بعدش گفتم بزن بریم هرچه شد بزار بشه بعد اون گفت نه بیخیال ترسم گرفت نمیام دستمو گذاشتم رو کونش گفتم تنها فرصتمون همینه میخوام همینجا کون خوشگلتم ببینم بعدش رفتیم تو گفتم زود شلوارتو بکش پائین گفت نه روم نمیشه دست بزار رو کسم ارضام کن تا بریم دست کردم تو شلوارش کسش خیس شده بود بدجور داغ کرده بود یه کم مالیدمش آه کوچیک میکشید گفتم بزار کیرمو یه کم بمالم رو کست تا منم آبم بیاد اونم گفت باشه شلوارامونو کشیدیم پائیت کس مهنازو که دیدم شهوتم رفت رو هزار اونم کیرمو گرفت تو دستش گفتم مهناز بمال کیرمو لبامون رفت رو هم و کیرو کسو با حرص میمالیدیم کسش خیلی تمیزو قشنگ بود گفتم بزارمش رو کست گفت باشه ولی نکن توش نمیخوام اینجوری بازم کنی چون بهم رسیدنمون هنوز مشخص نیست پس بفکرآینده منم باش گفتم باشه کیرمو که گذاشتم رو کسش یه آخ کشید از سر لذت زیاد بعد گفتم یه کم سرشو بزار رو سوراخ کست ولی نکن توش بعد شروع کرد به بازو بستن کسش که داشت کیرمو دیونه میکرد مثلا کسشو تنگ گشاد میکرد که الان من میگم بازو بسته کردن
دستمو گذاشتم رو کونش وای که چه کون خوشگلو باحالی داشت میمالیدمش اونم با کیرم که تو کسش بود حال میکرد گفتم مهناز پشت کن بهم تا به کونت نگاه کنم وای چقدر خوش فرم بود نگاش میکردم میمالیدمش ولی نمیزاشت از کون بکنمش کیرمو گذاشته بودم رو سوراخ کونش به جان خودم انگار آتیش بود چسبوندمش به دیوار سینه هاشو میمالیدم کیرمو میمالیدم به کونشو کسش نشستم رو پاهام گفتم کونتو قمبل کن همینجوری سر پا باش فقط قمبلش کن سوراخ کونش کوچیک بود ولی امگار طلا بود حتی یه مو هم نداشت تمیز تمیز و خوشبو بعد زبونمو کشیم رو سوراخ کونش گفت نکن محسن اینکارو گفتم خودم خوشم میاد مزه کسو کونتو بچشم یه زبون کشیدم رو کسش گفت الان آبم میا بلند شو منو بکن تا آبمو بیارم جونم در رفت سوراخ کونشو خوب لیس زدم گفت مهناز فقط همین یه بار خلاصه راضیش کردم کونشو خوب قمبل کرد با دستاش بازش کرد گفت زود باش خوب لیس بزن تا خیس شه بعد بکن توش منم لیسو زدم گفتم خواهش میکنم توام کیرمو بخور گفت محاله بعد تف کرد تو دستش و کشید رو کیرم گفت کیرتم خیس شد الان دیگه یکی میاد زود باش کیرمو گزاشتم رو سوراخش گفتم جیغ نزنی بدبخت شیم سر کیرمو به زور کردم توش میگفت مردم بیار بیرون پاره شدم آب خشک شده با آ ب دهن نمیشه زود خشک میشه منم کون نمیدم بهت همینو چون دوست دارم بهت دادم دیگه هیچوقت ازم کون نخواه منم گفتم تورو خدا بزار بکنم دارم میمیرم گفتم کرم تو کیف داری گغت آره زود آوردمش بیرون کردم رو کیرم و با انگشتم کردم تو سوراخ کونش تا خوب لیز شه گفت درد داره زیاد توش نکن خواهش میکنم کیرمو با آروم تلمبه زدن بیشتر میکردم توش چشاش قرمز شده بود از درد ولی نمیتونست داد بزنه دهنشو کذاشم تو دهنم تا داد نزنه دستمم گذاشتم رو کسش و شروع کردم به مالیدن گفت بمالش زیاد بمال تلمبه نزن دردم زیاده بزار تو کونم باشه همینجوری کسمو بمال وای به زور گرفته بودمش تا نخوره زمین داشت ارضا میشد گفت محسنم تلمبه بزن تو کونم تا آبت بیاد دارم ارضا میشم من
آه آه با صدای آروم میکرد درد کونشم کم شده بود گفت فشار بده انگشتتم بکن تو کسم کیرم از کونش کشیدم بیرون گشاد شده بو ولی نه زیاد چون سر پای کردمش گفتم برعکس شو تا کستو بکنم دختره رینقد شهوت داشت گفت بکنش تو کسم پارم کن مردم خواستم بکنم گفتم پشیمونی داره نکردم توش فقط سرشو گذاشتم توش چوچولشو میمالید بدنش لرزید گرفتمش تا نیفته طفلک چه آب شفافی داشت حدود 5 قطره میشد کیرم داغی آبشو کامل حس کرد کسش بازو بسته میشد منم نتونستم این حالی که داره به کیرم میده رو تحمل کنم گفتم بریزمش رو کست گفت آره آره بکن وای اینقد آب ازم اومد کسش خیس آب شد گفت وای این چقدر شهوتت بالا رفته چقدر آب اومد الان چجوری تمیزش کنم داغه آبت زود با دستماد کاغذی تمیزش کردم کسشو بعد کونشو مالیدم اینقد نرمو باحال بود بااینکه آبم اومده بود بازم میخواستمش دست کشیدم رو کسش نشستم روپاهام کسشو وا کردم توشو بوسیدم گفت وای محسن من عاشقتم دیگه بدون تو میمیرم اونم سر کیرمو با دستمال کاغذی تمیز کرد زبون کشی رئ سر کیرم بعد بوسیدش گفت دیگه نه ازم کون بخواه نه خورن کیرت چون کسم فقط تورو میخواد پس باید بهش برسی گفتم چشم گلم شلوارامونو کشیدیم بالا یواش رفتیم بیرون موسسه تعطیل کرده بود اوسکل حتی شک هم نکرده بود رفته بود مام خندمون گرفت از پله ها نمیتونست پائین بیاد تازه کونش درد گرفته بود قول دادم دیگه کیرمو تو کونش نکنم چون واقعا لذت کسش از کونش با اون همه باحالیم بیشتر بود زود از پله ها رفتیم پائین بعدشم رفتیم خونه چندبار همینکارو تکرار کردیم دوسال باهم بودیم ولی دیگه از کون نکردمش چون دوسش داشتم نمیتونستم درد کشیدنشو ببینم و میترسیدم فردا دیگه عادت کنه همش بگه از کون بکن اونم خوشحال بود که بهش اهمیت میدم و کونشو فقط میمیلمو نمیکنم
خلاصه یه سال پیش مامانم زنگ زده بود بهش گفته بود اگه همین الان دس از سر محسن برنداری کاری میکنم به گدای بیفتید اونم زنگ زد کریه میکرد منم گریه میکردم رفتم با مامانم دعوا کردم گفت تنها پسرمو نمیندازم تو چنگ این خونواده که در سطح ما نیستن و... بعدش مهنازو کلی تهدید کرده بود مجبور شد ازم دل بکنه گفت من اینهمه خواستگارمو رد کردم بخاطرت و هیچ منتیم نمیزارم چون تا ابد دوست دارم و تو ازدواجم کنی من ازدواج نمیکنم با هیچکی تا وقتا زنده ام بعد هرچی خواهش کردم ازم جدا نشه با گریه میکفت نمیتونم نمیشه باهات باشم من یا خودمو میکشم یا از دق میمیرم تا به جدایت عادت کنم بعدش قطع کرد الان یکساله جدا شدیم هنوزم عاشق همدیگه هستیم ولی دیگه هیچکاری از دستمون برنمیاد اونم همش خواستگاراشو جواب میکنه با منم حرف نمیزنه حتی طاقتشو نداره نگام کنه به سختی دارم روزامو بدون عشقم میگذرونم دیگه دوس دختر نگرفتم الانم افسرده شدمو خونه نشین و آرزوی مرگ میکنم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
عشق، مرز از خود گذشتگی


اسمه من امیده 26 دارم میخوام اولین خاطره سکسمو بگم که از سکس تلفنی شروع شد . من تا الان هفت بار بیشتر سکس نداشتم . قضیه
از اونجا شروع شد که تو چت طبق عادته بیشتره ما که اهله تیکه انداختن به دخترو زید بازی تو کوچه خیابون نیستیم به دنباله فرده مناسب تو چت بودم خلاصه به یه ایدی پیام دادم بعد از معرفی و رد و بدل کردن عکس .طرف که اسمش ترانه بود بهم شماره داد همونجا بلافاصله بهش زنگ زدم صدای گرمو صمیمی داشت و خیلی خوش خنده واقعا خوشم اومد ولی یه مشکلی بود ترانه خانم گل بچه مشهد نبود( عذر میخوام اوله شروع نگفتم بچه مشهدم) بچه تایباد بود و 18 سال داشت . گفت از بچه های شهره خودشون خوشش نمیاد واسه همین تو رومه مشهد اومده . نمیدونم چرا ولی از سادگیش خوشم اومده بود خوش خنده بودن و مهربونیش. البته اینم بگم که پشته کنکور بود و به من قول داده بود مشهد قبول شه بیاد پیشم. خلاصه از اینجا منم بهش گفتم گل نازم واسه من قبولیت تو کنکور مهمه و باهم تلفنی در ارتباط باشیم تا به درسه توهم لطمه نخوره اونم قبول کرد. بیشتره اوقات چون روز نمیتونست صحبت کنه شبا حرف میزدیم. یه شب من بد حشری بودم اخه صداش شب دیوونم میکرد نمیدونستم چه جوری شروع کنم گفتم ترانه جون از خودت واسم میگی . گفت من که همه چیو بهت گفتم . گفتم از ظاهرت بدنت قسمتای +18 . تا اینو گفتم زد تو پرم که من هنوز 18 سالم تموم نشده . ضده حاله بزرگی بود یه ساعت کیرت راس شه واسه سکس تل با یه دختره 18 ساله بد بخوره تو پرت. بعد دیدم پای تلفن غش کرده امید جون ناراحت شدی امید کوچولوت خوابید خیلی شیطون بود دستمو خونده بود . گفتم نخوابید خاکش کردی ولی اون که نمیدونست کیرم با این حرفش دوباره جون گرفته . خلاصه بعد گفت بغلم میکنی . گفتم اره ناز گلم . گفت امید جون الان لخت بغلتم بوسم کرد با این کارش کیرمو از راه به در کرد . دیگه شروع کردم فدات شم قربونه سیه هات بشم . گفت 65 کوچیکه ولی گرده با نوکه کوچیک . منم گفتم ترانه بخورم سینه هاتو گفت ماله خودته . بعده اشنایی با سینه نوبت کسو کون بود خوب که اماره بدنشو داد گفت کونم گندس کسم تپلی و کوچیک . نوبته من بود که کیرم داشت شلوارمو جر میداد . گفتم ترانه امید کوچولو بیتابته . گفت قربونش بشم جیگره خودمه. تصور کنید وقتی یه دختره 18 ساله صفر این حرفو بزنه کیرتون به عرش میره . گففتم ترانه تا الان فیلم سوپر دیدی اول فیلم چه کار میکنن گفت لب بازی بعدم ماله همدیگرو میخورن . گفتم ترانه گلم میشه ماله منو بخوری گفت اول تو بخور ارضام کن گفتم باشه شروع کردم با اه و جون و چه کسی به خوردنو صدا در اوردنو ارضا کردنش . بع د نوبته اون شد قبلش گفت من از خوردن و از کون دادن بدم میاد میترسم . گفتم باشه گلم تلفنی که اشکال نداره . شروع کرد گفت اول میام بغلت لباتو بوس میکنم . بعد شلوارتو در میارم . کیرتو میگیرم تو دستام فشار میدم میکنم تو دهنم لیس میزنم میخورم تا ابش بیاد اون میگفت و اومو اوم میکرد منم مشغوله خود ارضایی . قضیه اون شب تموم شد دیگه تقریبا هر شب سکس تل داشتیم و هر دو وابسته هم و تو کفه سکسه واقعی باهم . دو هفته ای به این منوال گذشت . یه روز ظهر زنگ زد بی مقدمه فردا میای تایباد منو بگی مارس موندم . گفت کلیده خونه داداشم دستمه دارم اینجا درس میخونم بیا پیشم فردا . میترسیدم برم تایباد از طرفیم فرصته به دست اومده واقعا واسم قنیمت بود . گفتم باشه میام . فرداش با ماشین از ترمینال رفتم باره اولم بود تایباد میرفتم . وقتی رسیدم دیدنه صحنه یه دختره چشم قهوهای مو مشکی با تاپو شرت تمامه خستگیه تو راهو از بین برد . بی مقدمه بغلش کردم لاشو که بوسیدم دیدم یه قطره اشک از کناره چشماش سر خورد پایین محکم تو بغلم فشارش دادم گفتم گل نازم ترانه شیرین زبونم چی شده گفت امید دوست دارم هیچ وقت ترکم نکن تو دلو ریخت به روم نیاوردم لبامو رو لبش گذاشتم اشکشو پاک کردم گفتم عزیزه دلم هیچ وقت همیشه پیشت میمونم . بلندش کردم تو بغلم بردمش رو تخته خواب . تو خوابه شبم نمیدیدم با یه دختره ملوس 18 ساله تو خونه رو تخته خواب انگار که زنمه دارم حال میکنم. لختش کردم وای سینه هاش همون جور که تعریف کرده بود نوکه کوچیک صورتی مثله لیمو شیرین گذاشتم تو دهنم یه اهی گفت خودشو رو تخت ولو کرد منم دیگه خودم نبودم سینه هاشو لیس زدم مالوندم مگه خسته میشد ادم سیر میشد . بعد خودش گفت بسته به فکره بقیشم باش . نفسم بالا نمیومد حشرم بد بالا بود سریع رفتم پایین کسش چه بویی میداد انقد خوش بو که دیوونت میکرد سریع شروع کردم به مک زدن لیسیدن کس پرنسس کوچولویه خودم با صدایه اه اومش بیشتر میخوردم لیس میزدم اونم لباشو گاز میگرفت یهو کشددم رو خودش بسته دیگه امید جون پس من چی ؟ گفتم من ماله تویم عزیزم زود شرتمو در اورد وقتی دستشو دوره کیرم گرفت تو این دنیا نبودم مردمو زنده شدم . اونم مثه که فهمیده بود خندید و بیشتر با کیرم بازی میکرد یهویی یه بوس سره کیرم زد رو تخت از لذت ولو شدم زود کیروم کرد تو دهنش دلم هوری ریخت پایین بی نظیر ساک میزد بدونه دندون زدن . موهاشو ناز کردم گفتم شیطوون بلا تو که بدت میمومد چی شد گفت واسه تو هر کاری میکنم باز کیرمو کرد تو دهنش اینبار من بودم که تو دلم از لذت داشتم میمردمو و از طرفیم این صحنه که اون عاشقم شده از هیچی واسم دریغ نداره اذیتم میکرد از جدایی از اون میترسیدم . وقتی تخمامو لیس میزد با اون زبونه قشنگش بهم نگا میکرد بی نظیر ترینو تکرار نشدنی ترین صحنه زندگیم بود . بعده کلی حال دادن به کیرمو تخمام گفت بسه امید جون گفتم فدات بشم گل نازم اره . گفت امید میخوای از کون بکنی . گفتم ترانه عزیزه دلم درد داره گفت دوست دارم تحمل میکنم تو حال کن . زود به حالتو سگی جلوم کونشو داد هوا چی میدیدم یه سوراخ کون تنگو کوچیک شروع کردم به لیس زدن سوراخش یه تف انداختم سره کونش با یه انگشت یواش جلو عقب کردم مگه جا باز میکرد کم کم دوتا انگشت کردم ولی هنوز کیرم نمیرفت گفتم ترانه میتونی یکم روغن بیاری یه جستی زد بوسم کرد گفت بله قربان شیرین زبونیش دیوونم میکرد . رفت روغن زرد اورد گفتم شمبلیله مردم روغن زرد ندارن بخورن تو اوردی کونتو چرب کنی . باز خندید گفت ارزش کونه من بالاتر از چرب کردن با روغن نباتیه . منم خندیدم کیره خودمو کونه اونو چرب کردم کیرم رفت تو داشتم حالته سگی تلم میزدم اه اهش کله خونرو برداشته بود خوبیش این بود با روغن کمتر دردش میومد تند تر که تلم میزدم دیدم ساشو رو بازوهاش گذاشته صدای اهش عوض شده برش گردوندم دیدم چشاش قرمزه پره اشک سریع رفتم ابقند درس کردم بغلش کردم دادم بخوره حالش جا بیاد . گفتم اخه چرا نگفتی بهم گفت داشتی حال میکردی دلم نیومد گفته چرا کشیدی بیرون میکردی تا ارضا شی . گفتم تو با محبتت از خود گذشتگیت هزار بار ارضام کردی . بذار منم این بار به خاطره عشقم ارضا نشم. بعد بوسش کردم یه لب ازش گرفتم و برگشتم مشهد تو راه اعصابم خورد بود که نتونستم ارضا شم ولی ترانه ارزششو داشت عشقه زندگیم بود . ما از هم جدا موندیم خانوادش به خاطره مذهب سونی بودنه اونا و شیعه بودنه ما مخالفت کردن
من هنوز دوسش دارم و با خاطراتش زندگی میکنم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
مرد

 
توهم (2)
...قسمت قبل

از بويه گندي که به صورتم ميخورد و از دردي که تو بدنم پيچيده بود به هوش اومدم.از ترس داشتم سکته ميکرد زيرم خوني بود و مقداري ابم رو صورتم ريخته بود که داشت حالمو به هم ميزد.توان اينکه پاشم خودمو بشورمم نداشتم.حالم داشت از خودم به هم ميخورد که خام حرفاش شده بودم.من از اولين سکسم جز درد هيچي عايدم نشود.احساس ميکردم که کسم کش اومده .درده ناجوري بدنمو گرفته بود که نميتونستم تکون بخورم.نميدونم چرا اما ترس برم داشته که بود که حرفاش همه دروغ بود و فقط همينو ازم ميخواست.دچار چند حسيه عجيبي شده بودم.از يه طرف ترس برم داشته بود که غلام رضا حرفاش دروغه،از يه طرف به خاطر گناهي که کرده بودم ناراحت بودم،از يه طرفم بابته دردي که کشيدم چشمم از سکس ترسيده بود.بويه گنده ابه غلام رضا مجبورم کرد که پاشم خودمو بشورم.با هر بدبختي که بود خودمو شستمو رفتم بيرون از حموم زودم لباس پوشيدمو رفتم خونه.همش نگرانه اين بودم که الان مامان ميفهمه و ابروم ميره.شام نخورده خوابيدم.صبح تو مدرسه تمامه حواسم به اتفاقاي ديروز بود و اصلا نفهميدم که چطوري اون روز تموم شد.تو راهه خونه غلام رضا سر رام سبز شد وميخواست باهام حرف بزنه اما من راهمو عوض کردمو رفتم اون طرف خيابون.ديدم داره دنبالم مياد از ترسه اينکه کسي نبينمم داشتم قبضه روح ميشدم.دويدو دستمو گرفت و گفت
غ:زينب به خدا من دوست دارم و نميذارم هيچکس جدامون کنه.بهم اعتماد داشته باش.
ز:اگه راست ميگي بيا خواستگاريم؟
غ:من که الان شرايطه زن گرفتنو ندارم ولي دارم تلاشمو ميکنم پس تو ديگه اذييتم نکن.
ز:نگرانم که زير حرفت بزني؟
غ:هرگز
ز:باشه بهت اعتماد ميکنم ديگه بايد برم خداحافظ
غ:خداحدفظ عشقم.....راستي امروز ساعت 5 تنهام بيا پيشم منتظرم.
غلام رضا اصلا وا نستاد تا من جواب بدم اينو گفتو سريع رفت و منو با اون افکاره هميشگيم تنها گذاشت.
از يه طرف دوست داشتم دوباره امتحان کنم و از يه طرفم از تکرارش ميترسيدم.اصلا نفهميدم ساعت اون روز چطوري به نزديکاي 5 رسيد و من هنوز مردد بودم از کاري که ميخواستم انجام بدم.اخرشم شيطون گولم زدو خام حرفاش شودمو رفتم خونشون و
همه چيزو سپردم به زمان و ايينده.
غ:ميدونستم مياي بفرما تو
با قدم هاي لرزان داخل شودم هنوز درو نبسته بود شروع کرد به خوردنه لبام.دوباره حالم همون جوري شد که تو حموم شده بودم سرا پامو گر گرفته بود حس ميکردم کردنم تو تنور نونوايي.
همين طوري که لبامو ميخورد دستشو اتداخت پشته پاهامو بغلم کردو برد سمته تخت.
وقتي گذاشتتم رو تخت دوباره افتاد رومو شروع کرد به خوردنه لبام اما اين بار همزمان سينه هامم از رو لباسم ميماليد و اين کارش داشت ديونم ميکرد.اصلا تو حاله خودم نبود .بيشرف بلد بود چطوري حالمو خراب کنه با يه دستش سينه هامو ميماليد با اون يکي دستشم از رو شلواره کهنه و پارم کسمو ميماليد لباشم که معلومه کجا بود. واقعا عالي کار ميکردم.بعد از اينکه از خوردنه سينه هام سير شد شروع کرد به در اوردنه پيراهنم و همزبان دستشم ميکشيد رو پوسته بدنم که خيلي بهم حال ميداد.وقتي پيراهنمو در اورد يه ليس به نافم زدو رفت سراغ شلوارم اونم در اوردو انداخت اونور.يه نمه خيسي رو رو کسم حس ميکردم اما فکر نميکنم اينقدي بود.بدنم با کاراش شده بود گوله اتيش.با دستش سينه هامو ميچلوندو نوکشو ميکشيد زبونشم لاي کسم که باز کرده بود ميکشد.داشتم ديونه ميشدم از اين کاراش.يه حسه خوبي داشتم.وقتي کسي رو دوست داري و داري از بودن باهاش لذت ميبري هر کاري بکنه لذت بخشه برات.غلام رضا اين موضوع رو ميدونست واسه همين بود که تا ميديد يکم اروم شودم يه دستي؛يه ليسي؛يه چنگي يا يه لبي يا کاري ديگه ميکردو صداي منو در مياوردو ميخنديد.بعد از اينکه کاي کسو خورد ازم خواست که کيرشو بخورم.هر چي با خودم کلنجار رفتم ديدم دلم نمياد بکنم تو دهنم.اخه همون بارم که واسش خوردم هيچ لذتي به من که نداد به خودشم فکر نميکنم حال داده باشه اخه همش دندونم کشيده ميشود بهش.با کلي وررفتن باهاشو بازديد کامل يواش يولش کردم تو دهنم همين که کردم تو دهنم عق زدمو حالم بعد شد واسه همين ديگه غلام رضا بهم نگفت بخورم.منو خوابوند رو تختو يه ذره تف زد به کفه دستشو يه ذره هم زد به کيرش.کيرشو که ميکشيد به کسم حاله عجيبي ميشدم گورم ميگرفت يه لرزه کوچولوم به تنم ميوفتاد.عاشقه اون لرزه اي بودم که به تنم ميوفتاد خيلي باحال بود واسه همين چند بار ازش خواستم اين کارو بکنه.بعد از اينکه چند باري کيرشو کشيد بهمو من حالشو بردم کثافت يهو با تمامه زورش فرو کرد تو ومن دوباره مثل دفعه اولم سوزشه شديدي پيدا کردم.اشک تو چشام جمع شده بود.ياراي هيچ کاري رو نداشتم.غلام رضا هم با اينکه حالمو ديد لبخندي زدو گفت:الان بهتر ميشي يه کم تحمل کن.اينو گفتو شروع کرد به تلمبه زدن اما من بهتر که نشودم تازه بدترم شوئم.سوزششو تا زيره نافم حس ميکردم انگار با هر بار عقب جلو کردنش يه ميله اهنيه داغو درونم ميکردنو در مياوردن.فکر کنم يه 2 يا 3دقيقه اي طول کشيد که دردش کمتر شود تازه داشتم لذت ميبرد.حسه انکه يه چيزي توم داره ول ميخوره خيلي باحال و لذت بخش بود.تازه داشتم از کس دادن للذت ميبردم که غلام رضا کيرشو در اوردو يه دستي کشيد روشو يه چنتا قطره اب کيرشو خالي کرد رو سينم
ادامه..............
     
  
زن


 
داستان زندگی پری

داستانهای من
من پری هستم. 33 سالمه و داستانی که میخام تعریف کنم داستان زندگی خودمه.ببخشید اگر طولانیه . ممنون میشم نظر بدید.
از بچه‏گی خیلی بازیگوش بودم و دلم می‏خاست از هر چیزی سر در بیارم مخصوصا از روابط جنسی اما مادرم اصلا انگار حالیش نبود که باید یک سری اطلاعات به من که دخترش هستم بده و با همون اعتقادات قدیمی فکر می‏کرد که وقتی به سن بلوغ برسم باید بهم بگه که چی به چیه. یادم میاد اولین بار که پریود شدم اونقدر ترسیدم که زدم زیر گریه و دوستام بودند که بهم گفتند چی شده و چیکار باید بکنم .
تقصیر خودش هم نبود . خواهر بزرگم به سیب زمینی می‏گفت حجت الاسلام و اصلا توی باغ نبود. یک دختر چاق که فقط به خوراکی و درس فکر می‏کرد اما من فکرم همه جا بود غیر از درس . قد بلند تر از خواهرم بودم . موهای صاف و لخت قهوه‏ای تیره دارم و چشمام هم قهوه‏ایه.
بگذریم ، دبیرستانی که بودم اون موقع ها داشتن دوست پسر یک ننگ و گناه بزرگ تلقی می‏شد و اگه با یک پسر خارج از برنامه حرف می‏زدی انگار گناه کبیره کرده بودی. من دلم می‏خواست با یک کسی ارتباط داشته باشم اما پدرم مرد سختگیری بود که حتی اجازه نمی‏داد با پسرهای فامیل خیلی گرم بگیرم و نزدیک بشیم .حتی توی راه دبیرستان بارها کسانی را برای چوب زدن زاغ سیاه من فرستاده بود که مبادا دست از پا خطا کنم
تمام مدت دبیرستانم به شنیدن حرفهای دوستام از دوست پسرهای پنهانی‏شون گذشت و سنگ صبور شدن برای اونا. تا اینکه دانشگاه قبول شدم. رشته ادبیات فارسی. با اینکه توی دانشگاه دیگه خبری از کنترلهای پدر نبود اما انگار خودم ، خودم را زنجیر کرده بودم و کنترل می‏کردم. باز هم شدم سنگ صبور. وقتی دوستهام از دوست پسرهاشوت تعریف می‏کردند دلم می‏خواست منم کسی را داشتم که باهاش حرف بزنم ، دستم را بگیره و با هم دوست باشیم ( تصورم از دوست پسر چیزی جز یک دوست عادی با جنسیت متفاوت نبود) تا اینکه از بس دوستهام گفتند که اُمُلی و عقب افتاده ، تصمیم گرفتم دل را بزنم به دریا و عاشق بشم. (جالبه که تصمیم گرفتم)
بین پسرهای کلاسمون کسی نبود که چشمم را بگیره و دوستش داشته باشم واسه همین سعی کردم بین پسرهای دیگه چشم بگردونم و ببینم از کی خوشم میاد. یکبار پسری را دیدم که کت و شلوار خاکستری پوشده بود و پوست خیلی سفیدی داشت و جلوتر که اومد دیدم چشمهای آبی خیلی قشنگی داره. نگاهش برام جذاب بود. اما پسره گویا خیلی مغرور بود. از فرداش کارم شد نشستن روی صندلی توی محوطه دانشگاه تا اینکه اون بیاد و رد بشه . اوایل نگاه نمی‏کرد اما بعد انگار کم کم نظرش را جلب کردم. با کمک دوستهام که از دوست پسرهاشون آمار گرفته بودند فهمیدم که اسمش علیرضاست . برام یه بازی بود. فکر کردن به چشمهاش و تیپش و انتظار واسه دیدنش. حالا دیگه منم یکی را داشتم که منتظرش باشم و از بی محلی کردنش آه بکشم. شده بودم همرنگ جماعت. مدتها گذشت تا اینکه یکروز بی مقدمه اومد جلو و بهم پیشنهاد داد که عصر از راه دانشگاه با هم برگردیم. قند توی دلم آب شد. کنارش که توی سرویس نشستم انقدر گیج و گاگول بودم که چند کلمه بیشتر باهاش حرف نزدم. گفت اسمم امیره اما بهش گفتم که اسم و فامیلش را میدونم و میدونم که مهندسی صنایع می‏خونه. یکی دو بار دیگه با دوستام با هم برگشتیم از دانشگاه اما هیچوقت رابطه از این حد نگذشت. یکی از روزهایی که با دوتا دیگه از دوستام سوار مینی بوس شدیم من روی صندلی تکی نشستم و اون دوتا روی صندلی دوتایی و حسابی داشتیم شلوغ بازی در می‏آوردیم که دیدم یه پسری اومد بالا و روی صندلی تکی جلوی من نشست و دوستاش هم کنارش روی صندلی دوتایی نشستند. پسره وانمود می‏کرد که داره با دوستاش حرف می‏زنه اما تابلو بود که حواسش به منه. شوکه شدم. جالب بود. تا به حال پسری بهم توجه نکرده بود. با اینکه بقیه می‏گفتند خوشگلم اما اصلا به خودم اعتماد نداشتم و از اینکه مورد توجه یک پسر واقع شده بودم حسابی جا خوردم . سر خیابون خونمون که رسیدیم باید از سرویس پیاده می‏شدم اما ترجیح دادم بمونم و تا آخر خط برم. پسره گویا خیلی وقت بود منو تحت نظر داشت چون وقتی دید من پیاده نمی‏شم رو کرد به دوستش و گفت : پیاده نشی اینجا یکوقت و هر سه خندیدند .
فردای اون روز که رفتم دانشگاه دوستام پرس و جو کردند. فکر می‏کردند پسره دنبالم اومده و خبری بوده اما گفتم که اتفاقی نیفتاد. تا دو روز خبری ازش نبود. روز سوم همینطور که توی محوطه برای خودم راه می‏رفتم دیدمش که روی صندلی ها نشسته. زد به سرم که برم و دلبری کنم . از جلوش که رد شدم بلند شد و گفت می‏شه باهاتون حرف بزنم ؟ گفتم من نمی‏تونم توی پارک بشینم روبروی شما که حرف بزنید . هر حرفی دارید الان بگید . گفت الان نه . میمونم تا کلاست تموم بشه و با هم برگردیم . گفتم من تا 6 کلاس دارم گفت مشکلی نیست من میمونم.
ساعت 6 از کلاس زدم بیرون و دوستام برام آرزوی موفقیت کردند. هرجا را نگاه کردم دیدم نیست. گفتم پسره‏ی احمق منو کاشت و سر کار گذاشت اما دیدم توی صف سرویس ایستاده و جا گرفته . با هم سوار سرویس شدیم و با راه افتادن مینی بوس شروع کرد به حرف زدن. گفت اسمش علیرضاست اما همه داریوش صداش می‏کنن . گفت اهل تهرانه و اینجا با دوستاش خونه گرفته . متولد 54 بود . سه سال از من بزرگتر بود. موهای خرمایی داشت و چشمای کهربایی. قدش 190 بود . گفتم ماشا الله به این قد و قامت . خندید و گفت تو هم همچین ریزه نیستی . قدت چقدره . گفتم 180 . خواست دستم را بگیره که امتناع کردم. شماره تلفنش را داد و گفت که بهش زنگ بزنم.
از اون روز به بعد رابطه‏ی تلفنی و دیداری‏مون جدی شد . همیشه گله داشت از اینکه چرا نمیذارم بهم دست بزنه تا اینکه نمایشگاه کتاب تهران شروع شد و من و دوستهام از طرف دانشگاه رفتیم نمایشگاه. داریوش هم تهران بود . قرار بود تا 6 نمایشگاه باشیم و 11 شب هم گفتند دم پارک ساعی باشید که برگردیم. ظهر بود که اومد دنبالم . رفتیم توی شهر چرخیدیم . من مانتو و روسری برده بودم که مثلا کنار اون هستم خوش تبپ باشم . توی پارک ملت کنار حوضش عکس گرفتیم و یارو گفت ساعت 5 بیاید عکس را تحویل بگیرید . گفت بیا بریم یک جایی هست بهش می‏گن درکه . مثل بز دنبالش راه افتاده بودم . رفتیم . بالا که می‏رفتیم دستم را گرفت . خیلی خوشم اومد. دستش مردونه و قوی بود . حس خیلی خوبی داشتم. بهم گفت پری تا حالا بهت نگفتم که خیلی جذابی؟ هم خنده‏ام گرفته بود و هم باور نمی‏کردم که یکی این حرفو بهم بزنه. گفتم نه نگفته بودی. گفت خیلی خوشگلی. خندیدم. دستش را انداخت دور کمرم و منو کشید سمت خودش. پیشونیم را بوسید . منم سرم را گذاشتم روی شونه‏اش. دلم میخاست ازم جدا نشه. از راه اصلی خارج شدیم و رفتیم بالای یه تپه مانند نشستیم. دستش را گذاشت پشت کمرم و کشیدم توی آغوشش . گفتم : نکن ملت میبینند. گفت هوا تاریک شده و کسی هم حواسش به این بالا نیست. زیر پامون پسر ها و دختر ها می‏رفتند و می‏اومدند و گاهی که کسی نبود همدیگه را می‏بوسیدند. من می‏خندیدم و میگفتم ببینشون. داریوش گفت من باید به تو بگم ببینشون و خندید. گفتم یعنی چی ؟ گفت یعنی اینکه نمی‏خای بذاری ببوسمت؟ داغ شدم . من ؟ بوسه ؟ دلم خیلی می‏خواست. شیطنتم گل کرد . گفتم اگه میتونی ببوس. گفت یعنی نمی‏تونم ؟ گفتم زورت می‏رسه به من ؟ هنوز حرفم تموم نشده بود که لبهاش را روی لبهام حس کردم. آآآآآآه چه بوسه ای بود . یاد بوسه‏ی ناپلئون توی کتاب دزیره افتادم . چراغ های شهر روشن بود و لبهای من روی لبهای داریوش. به سختی منو بوسید . وقتی لبهام را رها کرد داشتم می‏مردم . از حال رفته بودم . خندید و گفت رسید زورم ؟ حال خودم را نمی‏فهمیدم. لبهام را به سمتش بردم و دوباره منو بوسید. خم شده بودم به طرفش. آروم دستش را گذاشت روی باسنم و منم کمرش را گرفتمه بودم . چقدر لذتبخش بود . اولین بوسه . اولین گناه . بهم گفت می‏تونی امشب بمونی و فردا بری ؟ گفتم نه با دانشگاه اومدم و اونا فردا صبح توی دانشگاه پیاده می‏شن و مامان و بابام میان دنبالم . گفت زنگ بزن به مامانت اینا و بگو بیان ترمینال دنبالت و با سرویس دانشگاه بر نگرد. تا آخر شب با هم هستیم و آخر شب با اتوبوس عادی برگرد . قبول کردم . زنگ زد به یکی از دوستاش و قرار شد که بریم خونه‏ی اون . توی راه خوراکی برای شام گرفتیم و رفتیم خونه‏ی دوستش. کسی نبود . معلوم بود که از قبل هماهنگ کرده بود . وارد شدیم . وسایل را گذاشتیم توی آشپزخونه و من رفتم دستشویی و وقتی اومدم بیورن اون لباسهاش را عوض کرده بود . رو کرد به من و گفت : لباسهات را در نمیاری ؟ گفتم نه راحتم . گفت راحت باش اینجا جز من و تو کسی نیست . اومد به سمتم . روسری را از سرم برداشت و گیره سرم را باز کرد. موهام آبشار شد روی شونه‏ام. گفت : وای عجب موهایی داری عزیزم. من عاشق موی لخت و بلندم. گفتم موهای خودت هم که لخته . گفت ولی موهای تو آدم را دیوانه می‏کنه . دکمه های مانتوم را باز کرد و ماتوم را گرفت و آویزون کرد . نشست روی مبل و اشاره کرد که منم کنارش بشین. نشستم کنارش که دستش را باز کرد و منو با دست چپ در آغوش گرفت . دوباره حالم دگرگون شد . گفت : چیه ؟ از چیزی ناراحتی ؟ گفتم نه . خوبم . آروم خم شد به سمتم و لبهاش را گذاشت روی لبهام. اینبار بوسه طولانی تر بود. لبهام را میمکید . منم مثل موم توی دستش بودم. خواستم کم نیارم و بگم که منم بلدم ، دستم را کردم توی موهاش و نوازشش کردم . آهش بلند شد . منو کشید سمت خودش و محکم فشارم میداد. آروم دست راستش را آورد روی بلوزم و سینه‏ام را گرفت توی دستش. خودم را عقب کشیدم . گفت : چی شده؟ گفتم نه . گفت کاری ندارم فقط می‏خام لمسش کنم . میدونی چقدر وقته تو آرزوشم ؟ چقدر وقته خوابشون را می‏بینم. میخای آرزو به دل بمونم ؟ بذار لمسشون کنم . گفتم آخه زیادی بزرگن . زشتن . گفت دیوونه‏ای ؟ اولا عالی هستند و دوما هرچی باشن من دوستشون دارم . بعد گفت : می‏خام زنم بشی . ترسیدم . گفتم یعنی چی ؟ گفت یعنی وقتی برگردم میام خونتون و ازت خواستگاری می‏کنم . تو مال منی. این تن مال منه . من این بدن را می‎خام . هر شب می‏خام . دوباره دستش را گذاشت روی سینه ام و شروع کرد به مالیدن . با حرفاش کاملا منو خر کرد . الان که فکر می‏کنم میبینم کاملا با نقشه‏ی قبلی بود کارهاش . بهم گفت : منو دوست داری ؟ می‏خای زن من بشی ؟ دلت می‏خاد هر شب توی بغلم باشی عشقم ؟ چشمام خمار شده بود . گفتم آره داریوش . دوستت دارم . می‏خام تا همیشه مال تو باشم. گفت از هیکلم خوشت میاد ؟ گفتم اره به نظر خیلی قوی هستی . با یک حرکت بلوزش را در آورد . عجب هیکلی داشت . سینه‏اش مو داشت اما بوی خوبی می‏داد. صورتم را چسبوند به سینه‏اش و تماس صورتم با پوستش حس خوبی بهم داد . دستم را گرفت و گذاشت روی سینه‏اش و گفت : بدن شوهرت را لمس نمی‏کنی؟ نمی‏خای با بدن همسرت آشنا بشی و بشناسی‏ش ؟ دستم را کشیدم به سینه اش و آروم آروم اونم سینه‏هام را می‏مالید . گفت : می‏شه منم بدن زنم را ببینم ؟ می‏خام تمام تنت را ببوسم. من اصلا توی حال خودم نبودم . بلوزم را از تنم در آورد و ازم فاصله گرفت . نگاهش مثل گرگهای گرسنه بود. گفت : وای پری عجب سینه‏هایی داری . بی نظیرن. خم شدم و گفتم نگاهشون نکن. کجاشون بی نظیره . بزرگ و درشتن . گفت دیوونه همه‏ی مردها عاشق سینه‏های بزرگن . اونوقت تو اینطوری می‎گی ؟ گفتم من تمام مدت مانتوهای گشاد می‏پوشم که بزرگیشون معلوم نباشه . گفت از این به بعد تو زم منی و اونطوری که من می‏گم لباس می‏پوش . بعد خم شد و شروع به بوسیدن اون قسمت از سیته‏هام که توی سوتین نبود کرد. آروم آروم زبونش را داد پایین. منو خابوند روی کاناپه و خو شد روم و سینه‏هام را می‏بوسید . دستش را از پشت برد و سوتینم را باز کرد. سینه‏هام مثل اینکه از قفس آزاد شده باشن پریدند بیرون . آه کشیدم. گفت اذیت می‏شی؟ گفتم نه دارم دیوونه میشم. شروع کرد به خوردن سینه‏هام و سرشون را میک می‏‎زد. آروم دستش را برد پایین و دکمه شلوارم را باز کرد. و دستش را برد توی شلوارم . دوباره گفتم نه . گفت چرا عزیزم؟ می‏خام تو هم حال کنی . بعد بلند شد و گفت باشه من اول و شلوارش را از تنش در آورد . یک شورت سورمه‏ای تنش بود و کاملا برجسته شده بود . من بر و بر نگاهش می‏کردم. اولین بار بود که با همچین چیزی مواجه می‏شدم. خنده‏اش گرفت . گفت : چیه ؟ به چی زل زدی ؟ تا حالا ندیدی مگه ؟ گفتم نه .فقط توی یک فیلم دیدم. گفت جدی ندیدی؟ گفتم نه به جون داریوش. گفت می‏خای ببینیش؟ کاملا فلج بودم . سکوتم را که دید اومد نزدیک و گفت درش بیار ببین از معامله‏ی شوهرت خوشت میاد؟ گفتم چی ؟ باز خندید و گفت ببین ازش خوشت میاد؟ دوست داری شب عروسیمون با این پرده‏ی بکارتت را پاره کنم؟ دوست داری دردِ این بپیچه توی شکم و کمرت؟ دوست داری با این حامله‏ات کنم؟
دیگه هیچی نمی‏فهمیدم . دستم را گرفت و گذاشت روی شورتش و کمکم کرد تا از پاش درش آوردم . وای خدای من . چی میدیدم ؟ چقدر کلفت بود . چقدر بلند بود. دستم را دورش حلقه کردم. داغ بود . آوردش طرف صورتم . گفتم چیکار میکنی؟ گفت بکنش توی دهنت . گفتم نه کثیفه . گفت نه عزیز دلم . شستمش . تمیزه . شروع کرد به مالیدنش به صورتم . داغ داغ بود. مالیدمش به لبهام. بوسیدمش. بوی بد نمی‏داد . آروم کردمش توی دهنم . هنوز خیلی‏اش توی دهانم نرفته بود که احساس کردم همانم پر شده . آروم توی دهانم عقب و جلوش می‏کرد. دستم را کرفتم به تخمهاش و شروع کردم به مالیدن . آهش بلند شد و خم شد سمت من و دوباره سینه‏هام را گرفت توی دستش. مدتی که گذشت گفت منم می‏خام ناناز همسرم را ببینم . دلم می‏خاد لخت بشی برام . می‏خام ببینم بچه‏مون از کجا میاد بیرون . گفتم نه نمیخام . گفت کاری ندارم باهات جون داریوش . فقط می‏خام ببینمش و ببوسمش. می‏خام بوش کنم . بلندم کرد و شلوار و شورتم را از تنم در آورد . بدنم تمیز نبود . باز خندید. اون موقع معنای خنده‏های گاه و بیگاهش را نمی‏فهمیدم. دستم را گرفتم جلوی کسم و خم شدم عقب. گفت چرا از من قایمش می‏کنی . بده ببینم نانازتو . مال منه . باسن را گرفت توی دستهای قوی‏اش و کشیدم سمت خودش . چسبید به من و فشارم میداد به تنش. کیرش می‏خورد به بدنم و حس خیلی عجیبی داشتم . بغلم کرد و بردم توی اتاق بغلی و گذاشتم روی تخت . یاد فیلمها افتادم که داماد عروس را بغل می‏کنه و می‏بره توی خونه . رها بودم توی آغوشش. خیالم با حرفهاش راحت شده بود که زنش هستم و نمی‏خاد اذیتم کنه . خابید روی من و تنش را میمالید به تنم. نشست پایین پام و کف پاهام را گرفت و خواست از هم بازشون کنه . گفتم نه داریوش ، می‎ترسم. گفت تا خودت نخای کاری نمی‏کنم . پاهام را از هم باز کرد و با شگفتی داد کشید : وااای عجب نانازی داری. چه صورتی و خوشگله . چقدر هم خیس شده و دوباره خندید. خو شد روم و دستش را گذاشت روی کوسم . و شروع کرد به مالیدن چوچوله‏ام . دیگه واقعا از لذت دیوانه شده بودم. آروم آروم شروع کرد به حرف زدن باهام .
عزیزمی. همسر خوشگلمی. می‏خامت . عجب نانازی داری. می‏خام بخورمش. می‏خام مامان بچه‏هام بشی . خودم می‏کنمت و برات بچه درست می‏کنم . وایییییی . چی میشه این سینه‏ها وقتی شیر بیاد توش. حامله که بشی چقدر خوشگل می‏شی . توپول می‏شی. نانازت هم باد می‏کنه و سفید تر می‏شه . اونوقت فقط میشه بابا دندون من .
با انگشتش سوراخ کوسم را هم نوازش میداد . تمام تنم شروع کرد به لرزیدن و با فشار زیادی به ارگاسم رسیدم . تمام تنم ضربان داشت . دلم درد می‏کرد. بغلم کرد و گفت : خانومم ، شدی ؟ گفتم چی ؟ گفت راحت شدی ؟ بعد دستش را برد لای پاهام و گفت : عزیزم آبش اومده . نای جواب دادن نداشتم . یکم که نوازشم کرد بلند شد از توی آشپزخونه آب میوه آورد و با هم خوردیم . بعد گفت منم می‏خام ارضاء بشم . گفتم خوب باید چیکار کنم . گفت بیا و برام بخورش . شروع کردم به خوردنش. بعد که حسابی راست و محکم شد گفت میخام بذارمش بین پاهات. به کمر خوابیدم و پاهام را انداختم روی هم و داریوش کیرش را گذاشت بین پاهام و شروع کرد به عقب و جلو کردن . کیرش بین پاهام میلغزید. حس خوبی داشتم . بعد گفت به شکم بخوابم و اومد روی کمرم و گذاشتش بین باسنم و یکی دو بار می‏خاست بکنه توی کونم که تنگ بود و منم دردم اومد و خودم را کشیدم جلو و نشد . تا اینکه آبش اومد و برم گردوند و همه اش را ریخت روی سینه و شکمم و خودش را انداخت وری من . نفس نفس می‏زد. بغلش کردم و شروع به نوازش کردنش کردم . بهش می‏گفتم عشق منی. دوستت دارم . همسر خوب خودمی . از این حرفا. بلند شدیم و رفتیم حمام . تنم را شست و با حوله فرستادم بیرون و شروع کرد به شستن تنش. اومد بیرون . به ساعت نگاه کردیم . باورم نمی‏شد . 10 شب بود . حدود 4 ساعت بود که مشغول عشقبازی بودیم . شام خوردیم و منو رسوند به ترمینال. دلم نمی‏خاست ازش جدا بشم . می‏دونستم دو سه روز دیگه میاد پیشم اما دیگه دوری‏اش برام سخت شده بود. منو بوسید و بهم گفت که زود میاد . سوار اتوبوس شدم و راه افتادم در حالی که تمام حرف ها و حرکاتش جلوی چشمم بود.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
سکس با آیدا

سکس با آیدا
هشت ماهی میشد با آیدا دوست شده بودم که 27 سالش بود و دو سال ازم کوچیک تر. دختر جالبی بود، از اونایی که سریع باهات صمیمی نمیشن، اما وقتی خوب شناختنت، جوری بهت محبت می کنن که انگار سالهاست می شناسنت. بعد چند ماه، دوبار اومده بود خونمون که بار اول فقط فیلم دیدیم وبار دوم هم بغلش کردم و چند بار بوسیدمش. این بار سوم بود که میومد و من هم میخواستم بیشتر پیش برم.
اول یه فیلم رمانتیک دیدیم، بعدش گردن بند خوشگلی که واسش گرفته بودم رو بهش هدیه دادم. خیلی خوشش اومد. انداختم گردنش، رفت کنار آینه و خودشو تو آینه برانداز کرد. منم رو تخت نشسته بودم و نگاش می کردم. بعد اومد سمتم و نشست رو تخت، چند بار منو بوسید و تشکر کرد. منم تو همون حالتی که بغلم بود، موهاشو ناز می کردم. حس کردم دوست نداره ازبغلم بیاد بیرون. یکم ازش فاصله گرفتم و تو چشاش نگاه کردم و آروم گفتم: خیلی دوست دارم آیدا. اونم گفت منو دوست داره. صورتمو نزدیک تر کردم و لباشو آروم بوسیدم. دو سه بار آروم و بعد شروع کردم به مکیدن لب بالایی و پایینیش. اولش فقط من بودم که می بوسیدم اما بعد چند ثانیه،اونم شروع کرد به جواب دادن.لباش خوشمزه بودن، منم از خوردنشون سیر نمیشدم. با دستم آروم پشتشو نوازش می کردم، یکم که گذشت، رفتم سراغگردنش، با بوسه های ریز به سمت لاله گوشش رفتم. فهمیدم این نقطه خیلی حساسه، چون ریتم نفساش عوض شد. دستم از رو شونش به سمت سینه اش حرکت دادم و شروع کردم بهمالوندن اون.
حفظ این وضعیت خیلی سخت بود، واسه همین آروم آیدا رو به عقب هل دادم و پشتشو گذاشتم روی تخت. حالا دو تا دستام روی سینه هاش بود و با لبام بخش بالای تاپشو می بوسیدم. بندهای تاپشو از روی شونش انداختم پایین، بدن سفید و سوتین آبیش مشخص شد. نوک سینشو از روی سوتین میمالوندم. صدای نفسای آیدا بهم نشون میداد داره لذت میبره. ایندفعه بند سوتینش رو از روی شونه هاش کنار زدم و دستم رو بردم زیرش و آروم سینه هاشو لمس کردم. نه خیلی بزرگ بود و نه خیلی کوچیک. بعدا فهمیدم سایزش 75B هستش. نوکش قهوه ای روشن بود. شروع کردم به بوسیدن و بعد مکیدنشون. معلوم بود که سینه راستش حساس تره، اینو از واکنشش به مکیدنم فهمیدم. بعد چند دقیقه رفتم به سمت پایین، بدنشو می بوسیدم و لیس میزدم. خواستم دگمه شلوارشو باز کنم، دستشو گذاشت رو دستم، عجله نکردم و به کارم ادامه دادم. بعد چند ثانیه آروم دستمو بردم تو شلوارش و از روی شورتش کسشو نوازش کردم. دیگه نفسای آیدا به آه کشیدن تبدیل شده بود. تو همین فرصت دگمه شلوارو باز کردم و شلوارشو تا بالای زانوش دادم پایین. شروع کدم به بوسیدن و مکیدن داخل روناش، آیدا هم آروم ناله میکرد. شلوارشو در آوردم و به سمت بالا زبونمو حرکت می دادم.
اول دو طرف کسشو می لیسیدم. بعد شرتشو زدم کنار. یه بخش صورتی تواون بدن سفید. واقعا زیبا بود. بوسیدمش و بعد زبونمو برای تحریک کلیتوریس به کار انداختم. حس میکردم داره متورم میشه و به مکیدنش آسون تر. شرتشو هم در آوردم تا بیشتر مسلط باشم. دو دقیقه ای از مکیدنم نگذشته بود که آیدا بعد چند بار آه کشیدن و حین گفتن اسمم، ارضا شد. بعدش پاهاشو بست. منم رفتم بال و بغلش کردم و پشتشو نوازش می کردم. چشماشو باز کرد و منو بوسید. اونوقت آروم پرسید پس تو جی؟ گفتممهم نیست. گفت: نه. اینجوری دوست ندارم. تی شرتمو در آورد و شروع کرد به بوسیدنم. اول لبام و بعد بدنم. شلوارکمو در آورد و بعد دوباره اومد بالا. گفت:حالا باید چکار کنم؟ گفتم: اگهدوست داری همون کاری که من واست کردم. شرتمو در آورد، شروع کرد به لیس زدن کیرم و تخمام. تو ابرا بودم. ولی کیرمو تو دهنش نمیکرد. بهش گفتم میشه سرشو مک بزنی؟ سرشو کرد تو دهنش، نمیدونین گرمای دهن و لباش چه حالی بهم داد. یه دقیقه اینکارو کرد. حس کردم ممکنه آبم بیاد.ازش خواستم ادامه نده. موقع لیسیدن کسش دیده بودم دختره و نمیخواستم درخواست سکس مقعدی کنم. واسه همین ازش خواستم دراز بکشه و پاهاشو بهم بچسبونه. کیرمو آروم توشکاف بین پاهاش فشار دادم. با اینکه مثل کس نبود، اما واقعا لذت داشت.
پاهامو دو طرف پاهاش گذاشتم و وزنمو روی دستام انداختم و شروع کردمبه بیرون کشیدن و فروبردن کیرم. بعضی وقتا کیرم به لبه های کسش میخورد. حس کردم اونم داده لذت میبره.دو سه دقیقه بعد حس کردم آبم داره میاد. کیرمو از لای پاهاش بیرون کشیدم و روی شکمش گذاشتم. تو همون حالتی که دراز کشیده بودم، آبم اومد و فضای بین شکمامونو خیس کرد. وقی آروم شدم، بوسیدمش و بدنشو تمیز کردم. اون روز یه بار دیگه هم سکس کردیم و این بار لاپایی از پشت. با اینکه آبم یه بار اومده بود، اما نتونستم زیاد تحمل کنم. نمیدونم به خاطر حرکات موجی شکل باسن سفید و نرمی بود که زیرشکمم قرار داشت یا به خاطر صدا ی تحریک کننده حرکت کیرم تو اون فضای خیس. اون روز واقعا لذت بردم. امیدوارم شما هم ازین خاطره لذت برده باشید

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
سکسی ترین دختر دنیا "ساجی"

دلم خیلی می خواستش...باز همش تو فکرش بودم...شب هم پرواز داشتم..اگه نمیدیدمش 4روز عذاب میکشیدم...زنگ زدم بهش... ساجی ببینمت؟گفت باشه...
سر وقت اومد...خوبیش این بود ما زیاد تلفنی باهم حرف نمیزدیم...وقتی هم که میدیدم همو واقعا دلم براش تنگ شده بود...
مثل همیشه کنار اپن آشپزخونه وایسادیم...وودکا رو باز کردم...پیک اول...دوم...سوم...کم کم گرم شدیم...لبامو چسبوندم رو لباش...لبای داغ و خوشمزش...چسبیدیم به هم...سینه هاش تو دستم و میمالوندم و آروم آروم گردنشو خوردم..لاله گوششو با لبام میمکیدم با زبونم میخوردم... سرشو داده بود عقب و منم گردنه خوشگلشو با لبام لمس میکردم و میومدم پایین...به سینه هاش رسیدم دیگه طاقت نداشتم... تی شرتش و سوتینشو باهم در اوردم... همونجا تو آشپزخونه خوابیدیم رو زمین...یه لحظه مکث...تو چندثانیه لخت بغل هم بودیم...مست...عاشق سکس بود منم عاشق سکسیی بودنش...نشستیم...دستم دورکمرش بود اون بی حال رو به عقب رو پاهم نشسته بود...کل بدنشو از پایین به بالا میخوردم...دیگه اونم وحشی شده بود...پرتم کرد زمین...دراز کشیدم و شروع کرد به خوردن من...گوشهام..لبام،سینه هام...رسید به کیرم...با یه دستش بازی میکرد و با لباش بالا پایین میکرد و لباشو رو کیرم سر میداد...کنار رونهام لیس میزد...وای خدا...هیچکس مثله ساجی نیست...بهش قول داده بودم کسشو میخورم...پرتش کردم عقب و سرمو یردم لای پاهاش...پاهشو قفل کرد دور سرم منم با زبون و لبهام مثل وحشیا کسشو میخوردم...بلندش کردم با کسش نشست رو صورتم منم زبونم تا ته تو کسش بود و میچرخوندم...آب کسش فواره میزد تو دهنم منم لذت میبردم...از اینکه داره از من لذت میبره...پاشدم باز یه پیک دیگه...اونم داشت برام میخورد...گفت اونم مشروب میخواد منم همینطور که داشت ساک میزد ریختم رو کیرم و اونم خورد...مست مست بودیم جفتمون...منم یه پیک ریختم رو سینه هاش و شروع کردم به لیسیدنش...
رفتیم اتاق...روی تخت داشت لیس میزد منو ...اون کون قشنگش مثل یه قلب جلوم باز شده بود...بلند شدم...دیگه ظاقت نداشتم...از کسش دریای آب مبومد بیرون...بغل گوشش گفتم...فدای کس تنگت بشم دوست دارم بکنمت...گفت بکن...لیز لیز تا ته رفت تو...من مست بودم و ساجی جیغ میزد...بعد 2-3 بار ساجی ارضا شد... ولی تمومی نداره...یه پاشو گذاشت رو شونه هام یه پاشم جمع کرد تو سینش گفت بکن منو...بکن جرم بده...منم میگفتم باشه عزیزم... میکنمت هیچکس مثل تو نیست...سینه هاش تو دستام و عقب جلو میکردم...تمام ملحفه از آبش خیس شده بود...پاشو قفل کرد دور کمرم...خدا چه کیفی میداد...میدونه کی باید چی کار کنه...پاشد جلوم و خم شد..منم با دستام کونش میمالیدم و میکردم تو کس تنگش...هر از گاهی هم چندتا سیلی به کونش میزدم و اونم آه ناله میکرد...خوابوند منو نشست روم...چندبار بالا پایین کرد و موهامو میکشید و سینه هاشو میمالیدو کسش رو هم میمالید..عاشق اینم که تو سکس خودشو بماله و من لذت ببرم...بازم ارضا شد...محکم بغلم کرد...منم دیگه داشتم میشدم..انقدر فعالیت کرده بودیم انگار که زیر دوش بودیم... گفت میخوام آبتو بخورم همه رو خورد...بغل کردیم همو نیم ساعت خوابیدیم باز سکس کردیم...اون روز ما 4 ساعت باهم مدام سکس داشتیم اون روز بهترین سکس عمرم بود...برای من هیچکس مثل ساجی نیست...

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 35 از 94:  « پیشین  1  ...  34  35  36  ...  93  94  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستانهای سکسی مربوط به دوست دخترها و دوست پسرها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA