انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 25 از 94:  « پیشین  1  ...  24  25  26  ...  93  94  پسین »

داستان های سکسی مربوط به سکس آشناها


مرد

 
دستمالی من توسط خواهر شوهر
منبع:شهوانی
حدود 6 ماه بود که ازدواج کرده بودم و از سکس با شوهرم هم خیلی راضی بودم اما همیشه یه حالی داشتم بعضی موقع ها دوست داشتم یه دختر باهام ور بره.یا دوست داشتم به بدن لخت یه دختر نگاه کنم.
خواهر شوهرم از من یک سال بزرگتر بود.باهام خیلی راحت بودیم.تو خونواده شوهرم زنا باهم خیلی راحتن.اما من خیلی خجالت می کشیدم.خواهرشوهرم به شوخی دست به من زیاد می زد.یه بار تو اتاق نشسته بودم از بالا سرم اومد و دستشو کرد تو سوتینم و سینه هامو مالوندن که ببینم علی چقدر با اینا ور رفته.نرم شده یا نه.منم هم خجالت می کشیدم هم حال می کردم.یا به شوخی دست می زد به کوسم یا کونمو می مالید.بقیه هم وقتی می دیدن می گفتن مریم بس کن قرمز شد.
همین جوری ادامه داشت تا من حامله شدم.همه می خواستن چکم کنن ببینن بچه دختره یا پسر.مریم صدام زد گفت بیا اینجا باهم رفتیم تو اتاق عمه شوهرم و خواهر شوهر بزرگمم بودن.من ایستاده بودم.مریم اومد جلوم زانو زد.لباسمو داد بالا.بد شانسی شورتم خیلی بالا بود.مریم با دستاش شورتمو گرفت یه کم کشید پایین.انگشتاش داخل شورتم بودو به کسم برخورد میکرد منم کاملا حواسم پرت شده بود اخه مریم هی تو صورتم نگاه میکرد و انگشتاشو تکون می داد منم روم نمی شد جلوی اون دوتا چیزی بگم.اونا هم دست به شکمم می زدن و می گفتم بیضی و از این حرفا.یکی می گفت دختره یکی می گفت پسره.عمه شوهرم گفت گفت از هاله سینه می شه فهمید خواستن سینه هامو ببینن که من التماس کردم که روم نمی شه و خجالت می کشم مریم گفت با من راحت من می بینم.نمی دونستم چیکار کنم می خواستن بالاتنمو کاملا لخت کنن.مریم هم فهمیده بود از اینکه دستشو زده به کسم حالی به حولی شدم.مریم دستمو گرفت و منو برگردوند طرف خودشو پشتم به سمت اون دو تا بود داشت به زور لباسمو درمیاورد.می گفت دو روز دیگه باید سینه هاتو بندازی بیرون بچه شیر بدی.همین حین بود که مادر شوهرم صدا زد مگه نمی خواید بریم خرید حاضرشید دیگه.اون دو تا رفتن از اوتاق بیرون و مریم گفت من پیش نازی می مونم یه وقت اگه حالش بد شد باشم.مریم به من گفت اونا رفتن.راحت باش.اما من خیلی خجالت می کشیدم و هم می ترسیدم لخت شدن تو همین جا خلاصه نشه.مریم بلوزمو در اورد.اومد جلو خواست سوتسنمو باز کنه گفتم از همین جا ببین دیگه.گفت تو چقد مسخره ای زنم.مرد که نیستم.بیچاره علی.سوتینمو باز کرد انداخت اون ور.خم شد جلوم دو تا سینه هامو گرفت دستش گفتم مریم بسه اما اون می خندید از خجالت کشیدن من خوشش میومد.سینه هامو می مالوند و می گفت شیرت داره میاد خیلی نرم شده .با نوک سینم ور می رفت می گفت بچت احتمالا پسره هاله سینت تیرست.منم شل تر شل تر می شدم.خونه هم خالی شده بود و من بیشتر می ترسیدم.دوباره جلوم زانو زد شورتمو با دستاش گرفت و شروع کرد انگشتاشو تکوندادن مثلا داشت شکمم رو بررسی می کرد.اما این دفعه انگشتاشو بیشتر تکون می داد.گفتم مریم بزار برم فهمیدی که.با دستاش شورتمو گرفت و کشید جلو و به کسم نگاه کرد گفتم مریم تو رو خدا دستمو گذاشتم رو کسمو کشیدم عقب.اما منو هل داد افتادم رو تخت.گفتم مریم زشته.من به پهلو بودم مریم اومد پشتم به پهلو دراز کشید و بغلم کرد. سینه هامو می مالوند و من تغلا می کردم .دستشو می خواست بکنه تو شورتم که من نمی زاشتم.اما یه دفعه دستامو از جلو گرفتو شورتمو از پشت کشید پایین.من بی حرکت موندم.داشتم اب می شدم.کونمو نگاه می کرد ومی مالید با انگشت می کرد تو سوراخ کونم.منم هم خیلی خجالت می کشیدم هم حشری شده بودم.اینکه مریم پشتمه و داره کونمو نگاه می کنه و انگشتش تو سوراخمه واقعن حشری کننده بود.با دسته دیگش شورتمو کاملا کشید پایینو منم دیگه مقاومت نمی کردم چون کاملا شل شده بودم کونمو بیخیال شد و منو برگردوند منم روم نمی شد تو صورتش نگاه کنم چشامو خمار می کردم.سینه هامو می خورد و منم کارم رسیده بود به اه و ناله. اومد پایینو پاهامو از هم باز کرد زبونش خورد به کسم کل بدنم داغ شد.علی دوست نداشت کسمو بخوره و این اولین بار بود که کسم به وسیله زبون نوازش میشه.دهنشو چسبونده بود به کسمو اروم تکون می داد منم دیوونه شده بودم خیلی حال می کردمو نمی دونستم چیکار کنم دوست داشتم منم واسش یه کاری بکنم اما نمی خواستم از اوج بیفتم.احساس می کردم یه چیز می خواد از بدنم خارج بشه.تا حالا این احساسو نداشتم.بدنم تکون تکون می خوردو من دیگه نمی تونستم تحمل کنم یه دفعه یه جوری شدم از این اذت بالاتر نبود دیوونه شده بودم گفتم مریم فقط بخور.مریم هم یه چیزایی فهمید.دهنشو محکم چسبوند به کسمو چوچولمو مکید.اختیارم دست خودم نبود بلند بلند اه و ناله می کردم و کونمو بالا پایین می دادم.می گفتم مریم ول کن.نمی تونم.تو رو خدا ول کن.طول کشید تا کم کم اروم شدم.مریم تو صورتم نگاه کرد گفت حالت خوبه؟مریمو انداختم رو تختو شلوارو شورتشو کشیدم پایینو منم شروع کردم به خوردن دوست داشتم همه جاشو بخورمو.مریم خیلی سفید و نرم بود کس و سینشم صورتی بود و من اینو خیلی دوست داشتم درسته زنم اما لختش خیلی قشنگ بود منم ارضاش کردم بعد شروع کردم همه بدنشو با دقت نگاه کردن.کون سفید و بدون موش خیلی نرم و بازی کردنی بود.دوسش دارم.
درد من حصار برکه نیست
درد زیستن با ماهی های است که فکر رود خانه به ذهنشان خطور نکرده
     
  
مرد

 
سکس من و پسر عموی همسرم
منبع:شهوانی
شوهرم یه پسرعمو داره که توی شهری دیگه زندگی میکنه و معمولا سالی یکی دو بار به ما سری می زنه چون سه تا از عموم هاش توی شهر ما هستند که یکیش پدرشوهر خودم باشه . اون پسره خیلی خوش قیافه و خوش تیپه کم کم ازاین رفت و آمدهاو شوخی ها و حرکات اون باعث شد بهش توجه کنم.
اونم مشخص بود که بهم نظر داره و سعی می کرد به هر شکلی شده خودش رو به من نزدیک کنه یا دست مالی کنه و از این کارها
راستش منم علیرغم اینکه دلم نمی خواست به همسرم خیانت کنم اما حالی به حالی شده بودم و توی خیال خودم گاهی به فکر همبستر شدن باهاش می افتادم.
این قضیه دست مالی و لاس زدنهاش دیگه علنی شده بود مثلا یکبار که با ماشین شوهرم رفتیم جایی اون عقب و در کنار من نشست و شوهرم رانندگی می کرد و پدر شوهرم (عموش) جلو نشسته بود هوا تاریک شده بود و اون یواش یواش دستش رو گذاشت روی رونم و بعد با انگشت نوازش کرد منم ترسیدم حرکتی کنم و همسرم متوجه بشه اونم حسابی سو استفاده کرد و دستش رو برد زیر رونم و دنبال کجا بود نمی دونم اما هرچی بود خودش و من حالی به حالی شدیم
از این برنامه های اینطوری و لاس زدنهای یواشکی و با ترس و لرز چندتا دیگه هم اتفاق افتاد تا اینکه یه روز که من و اون توی خونه تنها بودیم و همسر نیز سر کار بود ساسان اومد تو آشپزخونه که ببینه من دارم چکار می کنم . به هوای کمک هی کیرش رو می مالوند به پشتم یکی دو بار چیزی نگفتم تا اینکه اومدم از بالای کابینت چرخ گوشت رو بیارم پایین
چون دستم نمی رسید اون اومد که کمکم کنه واسه همین از پشت بهم چسبید و چرخ گوشت رو آوردیم پایین اما حالا کنار نمی رفت و همین طور از پشت باسنم رو گرفته بود با صدای بلند به حالت ناراحتی گفتم ساسان ؟!
جا خورد و رفت کنار بعدش گفت چرا داد می زنی ؟
بهش گفتم : یه خورده رعایت کن
گفت : فقط یو خورده ؟ پس بقیه اش رو رعایت نمی کنم
گفتم : آخرش این دست زدن ها و مالیدن های تو کار دست هر دوی ما می ده ، ازت خواهش می کنم رعایت این چیزها رو بکن
اما اون گوشش به این حرفها نبود . اومد نزدیکم و گفت : فقط یکبار !!! قول می دم دیگه کاری نداشته باشم فقط راحتم کنم خیلی تحت فشارم
این حرفهاش باعث شد قلبم تند تند بزنه و خجالت هم به چهره ام بشینه . بهش گفتم : خجالت بکش برو گم شو بی شعور اما دیگه دیر شده بود چون اونم فهمیده بود که من شهوتی اش شدم
گرفتم توی بغل و همین طور که سرش روی شونه هام بود کمرم رو ماساژ داد و بعد دستی توی موهام کشید می خواستم خودم رو از توی بغلش بکشم کنار اما محکم منو گرفته بود
بعد از ماساژ کمرم دستش رو برد سمت باسنم و از روی دامن پشتم رو مالید . من به ماساژ پشت و کمرم خیلی حساسام و وقتی همسرم می خواد باهام نزدیکی کنه از این کار خیلی لذت می برم
سرش رو از روی شونه هام بلند کنار و نگاه عاشقانه ای به چشمام انداخت و ازم لب گرفت
بعد زدمش کنار و گفتم : خوب بسه دیگه و رفتم سراغ ادامه آشپزی
چند دقیقه بعد دوباره برگشت و از پشت گرفتم توی بغل و اینار سینه هام رو توی دستش گرفت و مالید و همین طور که این کار رو می کرد ، گردنم رو بوسید . راستش خیلی شهوتی شدم و دیگه نمی تونستم تحمل کنم اما خجالت می کشیدم و می ترسیدم . ضربان قلبم بخوبی حس می شد . دستم رو گرفت و بردم توی پذیرایی روی مبل . لباسم رو زد بالا و سوتین رو هم همین طور و شروع کردم مکیدن سینه هام و زبون زدن لای اونا
با دستم دور کمرش حلقه زدم و صورتش رو آوردم سمت خودم و شروع کردم لب گرفتن بعد بلند شد و لخت شد منم دامنم رو در آوردم .
پاهام رو داد بالا و کشاله های رانم رو ماساژ داد خیلی کیف کردم و حسابی تحریک شده بودم اومد که کسم رو بخوره اما بهش گفتم نمی خواد فقط بکن داخل
شورتش رو در آورد و سر کیرش رو به ترشحات کسم مالید و یواش کردش تو منم پاهام رو از پشت دور باسنش حلقه کردم و در دخول بهش کمک می کردم و لذت می بردم
بعد برگشتم روی شکم و خوابیدم روی مبل و اون از پشت گذاشت توی کسم و با دستاش سینه هام رو گرفت
دیگه اوج شهوتم بود . سرم رو کج کردم و ازش خواستم لب بده نمی دونید چه حسی داشت
بعد بهش گفتم تو روی کمر بخواب تا من برم روی کیرش و همین کار رو کردم اما اونم می خواست در عقب و جلو کردن همراهی کنه که بهش گفتم تو فقط پاهات رو جفت کن و نکن من می خوام خودم بکنم
چند بار که روی کیرش بالا و پایین شدم ارضا شدم و دیگه مست و بیحال . هیچ حسی توی پاهام نبود و بیحال افتادم روی مبل و اون اومد و دوباره کیرش رو نهاد داخل بهش گفتم دیگه تمامش کن فقط ترا خدا نریزی داخل خواست بیاد بیارش بیرون که بعد از چند بار ضربه محکم که دلم ور آب کرد کیرش رو کشید بیرون و آبش رو ریخت روی شکمم
بعدم با شرتش آب کیرش رو روی شکمم پاک کرد و بلند شد منم که بیهوش و مست دلم می خواست ول بشم و بخوابم
درد من حصار برکه نیست
درد زیستن با ماهی های است که فکر رود خانه به ذهنشان خطور نکرده
     
  
مرد

 
دو ساعت بعد آشنایی بهم داد
منبع:شهوانی
سلام عرض میکنم خدمت دوستای عزیز.
الان هفت هشت سالی میشه که داستان های سکسی رو میخونم.یادش بخیر با باسایت سکاف شروع کردم.
همین داستان ها باعث شد تو زمینه سکس موفق تر باشم. اما تو این هفت هشت سال هیچوقت به فکرم نرسید که از داستان های خودم بنویسم.
پیش خودم گفتم واسه یه بار یکی از خاطراتمو مینویسم شاید به دل شما نشست.
من یه دوستی داشتم به نام پژمان که با هم خیلی صمیمی بودیم.همیشه پیش هم بودیم و کلی نقشه های شوم واسه دخترها میکشیدیم.هر کدوممون با دوست دختر های خودمون مشغول بودیم. یعنی خدا نمیکرد که خونه یکی از ما خالی میشد. یعنی عالم و آدم رو میگائیدیم. هر کدوممون با دو سه تا دختر بودیم. که به نوبت میآوردیم ومیکردیمشون. (چه کارایی که نکردیم)
باور کنید الان که دارم اینو مینویسم به یاد اون روزها که میوفتم از کونده بازی خودمون خندم میگیره.این دوستم پژمان خیلی پسر کونده ای بود عین خودم . جفتمون وقتی با هم میشدیم تخمسگی میشدیم که همه حتی خانواده هامون از دستمون عاصی میشدن.اصلا داستان صمیمی شدن من و پژمان از اینجایی شروع شد که:
یه روز غروب من رفته بودم یه سری از جزوه های دوستمو بدم برام کپی کنن. یارو گفت یه نیم ساعتی باید صبر کنی.منم گفتم تو این فرصت برم با ماشینم یه کس چرخی بزنم و داف های نازی که رد میشن رو دید بزنم. یکی دو دور که زدم گفتم ول کن بابا.خواهر بنزین گائیده میشه. یه گوشه پارک کردم و شروع کردم به دید زدن. اتفاقا دیدم تو نزدیکی من دو تا دختر و یه خانم جوون دیگه تو پیاده رو واستادن و یکی از دختر ها که پاشنه کفشش کنده شده بود خودشو لوس کرده و داره غر غر میکنه. اما تابلو بود که هر سه تاشون میخارن. دو تا دختر ملوس و یه خانوم جوون ناز که حشر از چشاش میبارید. یهو حاجی (کیرمو میگم) به وجدانم تلنگری زد. گفت بچه واسه چی بیکار نشستی. مال به این توپی رو زمینه. د بجنب د. خودتو نشون بده.تو نگاه اول به اون خانم جوون جوری روش زووم کردم و تو چشش زل زدم که بفهمه تو نخشم. با این کارم خواستم کار خودمو راحت کنم.(من معمولا اینجوری ام. البته نه اینکه هیز بازی در بیارم. کارمو خوب بلدم. با نگاهم به طرف میفهمونم که اگه پایه ای معطل نکن) آقا بخت با ما یار شد و اون هم ظاهرا دوزاریش افتاد. قشنگ صداشونو میشنیدم.چون دقیقا کنار پیاده رو پارک کرده بودم. شنیدم خانومه به دختری که پاشنه اش کنده شده بود (که بعد ها فهمیدم برادر زاده شه)گفت:باشه بابا.صبر کن. الان یه ماشین میگیرم تا بریم خونه. منم پیش خودم گفتم پسر روشن کن که اینا مسافر خودتن. و همین هم شد. جوری تنظیم کردم که اینا تا میخاستن از جلو ماشین من رد شن و برن گوشه خیابون من به خانومه گفتم اگه ماشین میخواهید من هستم. دو دلی رو تو چشاش میخوندم.یهو گفت مسیر ما فلان جاست. مسیر شما میخوره ؟ گفتم بله. بفرمائید سوار شید. وسوار شدن. آقا تو کوون ما عروسی شد. خانوم نازه نشست جلو و دو تا دختره نشستن عقب و راه افتادم.

یه خانم بسیار جوون و خوشگل با پوستی برنزه. لبهایی ناز و خوردنی. اندامی مناسب که بعدا فهمیدم مربی تکواندوء. یواشکی جوری که نفهمه زیر چشمی بهش نگاه میکردم و تو دلم به خودم احسنت میگفتم. حاجی هم شاد شاد شده بود و شدیدا سربرافراشته اعلام وجود میکرد. یه خانم ناز و بسیار زیبا و جوون که در عین موقر بودن میشد از چشاش و نوع نگاه و آرایشش فهمید که بدش نمیاد بده. یه کوچولواز مسیر رو که رفتم به بهونه اینکه پنل ضبط رو از داشبورد در بیارم دستمو اول مالوندم به رون خانوومه و بعد بردم سمت داشبورد. وااای . شلوار پارچه ای که پوشیده بود بهم کمک کرد که شهوتی که از دست زدن به رونش بهم دست بده تا عمق وجودم نفوذ کنه. اونم از اینکه دستمو زده بودم به رونش هیچ عکس العملی نشون نداد. دقیقا میشد فهمید که متوجه شده بود عمدی این کار رو کردم. دیگه این کیر مال من نبود. هر ثانیه که میگذشت بیشتر حشری میشدم. اکثرا همه میدونید و مسلما تجربشو دارید که تشخیص دادن یه شخص از چهره زیاد کار سختی نیست. یعنی همه ما معمولا تو برخورد اول با به خانوم یا آقا تا حد زیادی میتونیم حدس بزنیم که طرف چیکاره حسنه. سر صحبتو هر جور بود با این خانم ناز که بعدها فهمیدم اسمش رویا بود باز کردم. و واقعا مثل یک رویا بود. آرووم. موقر. زیبا و مهمتر از همه یه کمی شیطون که از چشاش میشد فهمید. سر صحبت از هر دری و کس شعری باز شد. و خوشبختانه خودشو چس هم نمیکرد.و عین آدم حرف میزد. از اوضاع واحوالم پرسید و منم کلی واسش حرف زدم. اون وقت ها دانشجو بودم.ببینید هر کی تو زندگیش دوران اوج داره. من یه دوره ای مخصوصا اواخر دانشجوییم ازبس با این دوستم کس بازی میکردیم حسابی از هر لحاظ رو فرم بودم. یعنی کافی بود طرف حرف بزنه و جوری سر حرف رو میکشوندم و مدیریت رو دست میگرفتم که بعد یه خورده طرف احساس میکرد من آخر فهم و درک و استدلال هستم. و این اتفاق با رویا هم افتاد . بعد مدت کوتاهی با هم راحت حرف میزدیم و تبادل نظرمیکردیم.کلا هم از دو تا عسلی که پشت بودن غافل شده بودیم .البته بماند که اونا خودشون با خودشون سرگرم بودن. تو این اوضاع احوال داشتم با خودم فکر میکردم که چه جوری شماره ای چیزی به رویا بدم که داستان رو نیمه از دست ندم. یه کم با خودم فکر کردم و داشتم به نتایج خوبی میرسیدم که رویا خانوم سورپریزم کرد. با گفتن این جمله به برادر زاده هاش که: بچه ها من شما رو میرسونم و خودم میرم خونه.اون دوتا اصلا حرفی نزدن و این وسط من بودم که باورم نمیشد شرایطی پیش بیاد که به این زودی باهاش تنها بشم. سریع از فرصت استفاده کردم وبهش آروم گفتم اگه میری جای دیگه خودم میرسونمت.و خیلی با کلاس بدون هیچ داستانی گفت: زحمتتون نششششه؟ گفتم نه . آقا ما دیگه شاد شاد به خودم گفتم صبر کن این دوتا نخاله پیاده شن و برگه آس رو اون وقت رو کن. به مقصد رسیدیم.اون دوتا دختر ملوس که زیاد از سیستم رفتاریشون خوشم نیومده بود زحمت رو کم کردن و من موندم با این رویای ناز و حشری. دیگه معطل نکردم و سر صحبت رو کشوندم به جک ها و حرفهای شخصی و وووو تا رسیدم به سکسی. خداییش پایه بود. خداییش بگم. دیدم این ناناز داره به راحتی باهام حرف میزنه و من بیکار نشستم و فقط دارم کس شعر تفت میدم. دیگه هیچی حالیم نبود. مخم هنگ کرده بود. از بیکار نشستن با همچین حور و پری و حرف زدن دیگه ارضام نمیکرد. خدا میدونه که یهو به خودم اومدم و با پر رویی دستمو بردم و صاف گذاشتم رو رونش. آروم دستمو برداشت و با حالت خاصی گفت نکککککن. زود پسر خاله نشو.دیگه کسخل شده بودم. یه جمله ناب اومد به ذهنم و فورا گفتم: چرا ؟ نکنه با این کارم خیس میشی واذیتت میکنه؟ دخخخختر خاله؟؟؟؟با حالت خاصی گفت: نهههه. من به این راحتی ها خیس نمی شم. هر کسی نمیتونه راحت خیسم کنه. .؟؟؟؟ جان؟ چی داشتم میشنیدم؟ گفتم فکر کنم تو این مدت کوتاه متوجه شدی که من هر کی نیستم. ساکت شد. حرفی نزد انگار منتظر بود من حرف بزنم. دیدم سکوت صلاح نیست.دوباره دستمو بردم رو رونش. و اینبار بیشتر مقاومت کردم و نذاشتم دستم رو برگردونه. وقتی دستش رو گذاشت که دستمو برگردونه دستشو گرفتم و آروم نوازش کردم. خوب این کارو بلد بودم. خودمم از نوازش کردن دست خانوم ها خوشم میاد.(قابل توجه پسرها: بهترین شرایط واسه رام کردن خانم ها زمانی هست که دستشون رو به خوبی نوازش کنی و با احساس باهاشون حرف بزنی) دیدم هیچی نمیگه و ظاهرا خیلی هم راضیه. تو این لحظه از در احساس وارد شدم و بهش گفتم تو چشمات معصومیت خاصی بود که تو هر چشمی نمیشه پیدا کرد. دیدم خیلی خووب داره به حرفهام گوش میده و زدم تو فاز احساس و واسش حرفای دیونه کننده ای زدم که خودم تو دلم به خودم گفتم ای کووونده. بنده خدا رو پاک هوایی کردی. اما بس نبود. باز میخاستم بیشتر پیش برم. فکرای شومی تو ذهنم بود.آخه اون وقت ها عاشق کارای خفن بودم واز یکنواخت کس کردن فراری بودم .از طرفی همیشه خدا مشکل مکان داشتم. خدایا این مشکل مکان مشکل همه جوون هاست .. حلللش کن. بهش گفتم وقت داری یک ساعتی با هم حرف بزنیم و بچرخیم. اونم که هنوز تو فاز نوازش کردن دستاش بودم مخالفتی نکرد وگفت باشه. انگار خدا امشب همه کائناتش دست به دست هم داده بود تا من و رویا به کام هم برسیم. مسیر رو کج کردم به سمت محلمون. تو این فرصت بیشتر دستش رو نوازش کردم و دستمو بردم سمت رونشو از اونجا تا میشد نزدیک کسش کردم. به خوبی گرمای کسش رو میشد حس کرد. اینقدر اینکارو کردم هی بازی رو عوض کردم و گاهی دستش و گاهی رونش و گاهی هم کسش رو مالوندم که بعد چند دقیقه اصلا حال و هواش به کلی عوض شده بود...
وااای . چی میدیدم؟ یه خانم نااااز و خوشگل که تو ماشین من داره از فرط شهوت به خودش میپیچه. و دووووباره فکر های شووم .با خودم روراست شدم. دیدم من که مکان ندارم. اگه با این حالت ولش کنم کسخلی محضه. چیکار باید میکردم؟ تیکه به این ماهی رو کی بیخیال میشه؟ گفتم بادا باد.یا امشب اینقدر میرم جلو و فوقش میخاد قهر کنه یا میییییکنمش. زنگ زدم به پژمان. گفتم تا یه ربع دیگه سر خیابون خودمون هستم. در مغازه رو ببند وبیا. گفت چی شده؟ گفتم بیا کارت دارم. کیف پولت رو هم بیار ... جرا گفتم کیف پول؟ چون این تخم سگ همیشه تو کیفش کاندوم داشت. و تز جالبی هم داشت و میگفت شاید تو شرایطی کس کردن واست پا بده که انتظارش رو نداشته باشی. پس کاندوم تو کیف پولم میذارم که کسه هدر نره.خدائیش راست هم میگفت.ساعت حدودا 8.30 غروب بود. زمستون بود و از خوش شانسی هوا زوود تاریک میشد( اینو بگم که من بر خلاف خیلی ها که میگن بد شانسیم خیلی هم خوش شانس هستم.)به رویا گفتم به یکی از دوستام که مورده اعتماده زنگ زدم چون بیاد و رانندگی کنه و ما راحت بشینیم پشت و حرف بزنیم.بنده خدا غافل از اینکه چه نقشه ای واسش کشیدم گفت: خوب خودت رانندگی میکنی دیگه. چرا اونو کشوندی بیرون. گفتم : نه. اینجوری سخته. خیلی حرف دارم برات. تو خیلی ماهی و حیفه که وقتی پیشمی و باهات حرف میزنم مجبور باشم نگام به خیابون باشه و نبینمت. بعد یه ربع پژمان رو هم که روحش از داستان خبر نداشت سوار کردیم. همون اول معرفیشون کردم و پژمان هم که بچه تیزی بود دوزاریش افتاد. پژمان نشست پشت فرمون و من و رویا جون نشستیم عقب. آ خ اخ داغت به جیگرم بمونه. پژو 405 مو میگم. باهاش عشق و حالی کردم که نگو.

آقا دیگه معطل نکردم . گفتم پژمان جان بنداز تو اتوبان و اون هم که به کارش وارد بود رفت سمت اتوبان و با بخاری ماشین حالی بهم داد که نگو. دکمه تهویه هوا رو خاموش کرد و شیشه ها بخار کرد.من و رویا چسبیده بودیم به هم.آرمو لبهامو بردم سمت صورتش و از صورت رویاییش بوسه ای جانانه برداشتم. با حالت جالبی نگام کرد. چشاشو ازم میدزدید. صدای آهنگ ملایم ضبط فضا رو خیلی رمانتیک کرده بود. خیلی جالب داشت پیش میرفت. دقیقا همونجوری که خودم میخاستم. دستهای ناز رویا رو گرفتمو بوسیدمشون. انگشتشو با لبم بازی دادم. دوباره رفتم سراغ صورتش. اما اینبار سراغ لبهای آتیشش. گوشهام هیچ صدایی رو نمیشنید . لبهام رو گذاشتم رو لبهاش ووو .... وااای . باورم نمیشد.با لبهای داغش پذیرای لبهام شد.تمام تنمون شد آتیش. دستمو انداختم دور کمرش و بیشتر کشوندمش سمت خودم. بی اختیار سینه هاشو لمس کردم. چشاشو بست و هیچ چی نمیگفت. سینه هایی متوسط و سفت که با گرفتنش دیگه دستم ازشون جدا نشد .لبهامونو قفل کردیم به هم و انگار نه انگار که تو ماشینیم. به لطف ابتکار داش پژمان خیالمون از شیشه ها راحت بود. خدا میدونه که انگار تو یه تختخواب گرم و راحت همدیگه رو بغل کردیم. کیرم دیگه داشت به این شرایط اعتراض میکرد. منتظر نموندم ببینم چی میشه دو سه تا از دکمه های مانتو شو باز کردم و اونم الکی میومد بگه نه اماخودش بیشتر دلش میخاست. تو یه چشم به هم زدن سینه هاشو از زیر تاپش و از لای دکمه های مانتوش در آوردمو شروع کردم به خوردن اون سینه های ناز که واقعا انگار از بهشت اومدن. با یه دستم کسشو میمالوندم که حالا دیگه خیسیش از رو شلوارش راحت مشخص بود. سینه هاشو که خوردم بی درنگ لبهامونو دوباره به هم قفل کردیم . نمیدونم چقدر طول کشید ولی خیلی زود زدم به سیم آخر. بدون توجه به رویا شلوار و شورتمو در آوردم. خشکش زده بود. آره . نقشه شوم همین بود. دیگه احساس اینجا دوم بود . حس اول هیجان بود وبس. آره. حالا دیگه کردنش واسم از جنبه هیجان بیشتر مهم بود. کیرمو گرفتم جلودهنش. مکث کرد. گفتم بخورش نفس. الکی زدم تو فاز اینکه نترس. خیالت راحت. کسی نمیبینه. مردد بود اما بخدا حشری تو چشاش بود که بیشتر وادارم میکرد دل به دریا بزنم.چشامو بستم و منتظر موندم. از خیس شدن کیرم فهمیدم که داره حاجی رو میخوره. وااااای . عجب حس و حالی. باورم نمیشد. نذاشتم زیاد طولش بده . بعد حدودا سی ثانیه بهش گفتم عزیز مانتو تو در بیار. گفت نههههه. عمرا. اینجا؟ گفتم آره نفس/ مگه چیه؟ گفت نه. باشه سر فرصت مناسب. خانم داشت کون مینداخت. منم تو این فرصت ازش جدا نشدم و همچنان تو بغلم بود. گرچه نمیشد تو ماشین خوب بغلش کرد اما دیگه چاره ای نبوود .بهش گفتم دیونه. این سکس با بقیه فرق داره. توو ماشششین. خاطره میشه دیونه. خیلی حال میده. نرم شد. چاره ای ندشت. خودش شدیدا خیس شده بود. دیدم مثل برق گرفته ها دکمه های ماتو شو باز کرو و به پهلو دراز کشید رو صندلی و دکمه شلوارشو باز کرد. شلوارو داد پایین. بله.اونم دیگه تصمیمشو گرفته بود که بخاد یه خاطره متفاوت از سکس داشته باشه. با آمادگی بدنی جالبی که داشت خیلی حال کردم.یه لنگه از شلوارشو از پاش در آورد و پاشو بلند کرد انداخت رو سر صندلی جلو (سمت شاگرد) پژمان هم کس پر شده بود و تک و توک از بغل دید میزد . به پژمان گفتم کونده کاندومو بده. کاندومو از کیف پول مبارکش در آورد و داد بهم. کاندوم رو کشیدم سر کیرم منم به سختی به پهلو چسبیدم به رویا. دوباره یه کم لب گرفتم و سینشو مالوندم البته یه کوچولو. کیرم داشت میترکید. دیدم به پهلو نمیشه خوب بکنمش.پوزیشن رو عوض کردم وسعی کردم یه وری بکنم تو کسش. تو اون تاریکی تمام سعیمو کردم که اذیتش نکنم. با یه حرکت رو به جلو کیرم تو کس داغ این خوشگل بی همتا بود. دیونه وار تو کسش عقب و جلو میکردم و اون هم خودشو کاملا سپرده بود دست من. بکن بکنی توماشین راه انداختم که نگو و نپرس. داغ داغ بودم. اونم سفت بغلم کرده بود انگار میخان منو ازش بگیرن. اینقدر کیرم با کسش جفت وجور شده بود که فقط حالشو میبردیم وبس. باورمون نمیشد که تو همچین فاصله ای از آشناییممون با هم سکس میکنیم.فقط شهوت و گرما تو فضا حکمفرما بود. صدای آخ و اوخش بیشتر حشریم میکرد و خوب به تب کیرم با شدت بیشتری تو کسش فرو میشد. بدنمون شدیدا عرق کرده بود. یه کم خسته شدم. چون جامون تنگ بود.واسه حدودا یه سی ثانیه همونجوری کیرمو نگه داشتم تو کسش. نفسی تازه کردیم. رویا چشاشو بسته بود فقط تو این فرصت یه کوچولو چشای نازشو باز کرد و بهم لبخندی زد و دوباره چشاشو بست. با بسته شده چشای رویا عقب و جلو کردن کیرم تو کسش شروع شد اینبار دیگه بی محابا کیرمو فرو میکردم و در میاوردم. تو اوج لذت بودم و گرمای بخاری و شیشه های عرق کرده تب و تاب این ماجرا رو بیشتر میکرد. رویا بدنم رو سفت فشار داد و فهمیدم که داره ارضا میشه وبی وقفه ادامه دادم که این تجربه واسه همیشه واسش موندگار بشه با عرق سردی که به بدنش نشست و بی رمق شدنش فهمیدم که ارضا شده. منم دیگه داشتم خسته میشدم. تا همینجا کافی بود. بیشتر تمرکز کردم رو کردنش و منم با یه فشار وحشتناک آبم رو آوردم ودراز شدم روش. دوباره سفت بغلم کرد و این کارش برام جالب بود .بوسیدمش و ازش تشکر کردم.من و اون واقعا لذت بردیم..
درد من حصار برکه نیست
درد زیستن با ماهی های است که فکر رود خانه به ذهنشان خطور نکرده
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
سکس به یاد ماندنی با مهتاب


منبع:شهوانی
سلام.یادم میاد 20 ساله بودم تو فامیلمون یه دختره بود که اون 18سالش بودشهرستان زندگی میکردن. ما چند وقت یه بار میر فتین یکی دو هفته خونشون.با اینکه سنش زیاد نبود ولی خیلی بدنش خوب بود.سینه های بزرگ اندازه 30 ساله ها پاهای سفید سکسی خفن وای کونش گنده بود فعلا اینا از رو لباسه.تو یکی از این بارا که ما رفتیم خونشون تک بچه هم بود.منم با بابا مامانم رفته بودم.بابام با باباش بیرون بودن.داشتیم باهم پاستور بازی می کردیم جلوم نشسته بود منم حی نگام میفتاد به سینه هاش راست کرده بودم بدجور.یهو مامانم صدام کرد گفت بیا کارت دارم نتونستم برم گفت نترس دستت و نگاه نمی کنم برو گفتم حالا میرم باشه . اومد هلم بده دستش خورد به کیرم یهو خندش گرفت گفتم چیه می خندی بلد شد رفت به مامانم گفت نمیتونه بیاد به من بگین.خلاصه برگشت نشست پیشم گفت بیا یه بازی دیگه گفتم باشه گفت من دراز میکشم رو شکم تو پاهام و بگیر بلند کن من رو دست راه برم اگه نتونستم بعد تو دراز بکش منم فکر کردم ناراحت شده که کیرم راست بود چیزی نگفتم.خلاصه با هم تو اتاق بودیم من هی بلندش می کردم هی کونش می خورد به کیرم دیگه داشتم میمردم دیدم اصلا نمی بازه گفتم پس من چی گفت همینطوری خوبه کیف میده خلاصه خیلی هم سرو صدا کردیم مامانش داد زد گفت اقلا در و ببندین سرمون رفت.
گفت باشه سری درو بست منم که داشتم میمردم گفتم یه چیزی بگم گفت بگو گفتم بیا جلو اومد جلو دستم و انداختم دور کمرش چسبوندمش به خودم گفت نکن الان یکی میاد گفتم نه نمیان.گفت اگه اومدن گردن تو گفتم باشه تو اتاقش حموم داشت گفتم برو تو حموم لباستو بکن لای درو باز بذار بعد از کلی ترس قبول کرد رفت تو حموم گفت بیا ببین به پشت وایساده بود انقدر کونش خوشگل بود که داشتم میمردم رفتم تو از پشت چسبوندم بهش گفت شلوارت و دربیار منم در آوردم کیرم و با دست گرفت مالید در کونش منم دستمو گرفتم به سینه هاش باورم نمی شد
انقدر لذت بده بهش گفتم وایسا برم نگاه کنم نیان الان میام رفتم دیدم مامانم اینا دارن تی وی میبینن .سریع برگشتم دیدم اینوری شده عجب کسی داشت تپل سفید گفتم بشین رو زمین پاتو وا کن شروع کردم پاهاش و لیس زدن به قدری پاهاش خوشگل و سفید بود که داشتم دیوونه میشدم کیرم داشت می ترکید.کسش و براش مالیدم خیلی خیس بود گفت تورو خدا بمال منمن براش مالیدم بعد دلمو زدم به دریا براش لیس زدم دستمم برده بودم پشتش رو کونش دیگه داشتم گاییده میشدم گت حالا تو بشین کیر مو گرفت دستش باهاش بازی کرد گفت کیرت چقدر گندس گفتم نمیدونم ولش کن کارتو بکن کیرمو میمالید گفتم میشه توهم بخوری گفت چطوری گفتم با دهن گفت باشه اونم شروع کرد خوردن ناشی بود ولی خیلی هال می داد. دیگه دلو زده بودیم به دریا بیخیال همه چی داشتیم اینکارو می کردیم دیگه نمی دونستم چیکار کنم بهش گفتم میشه بکنمنت گت درد داره جیغ می زنم گفتم آروم میکنم گفت باشه دراز کشیدن رو کیرم توف زدم خیسش کردم اومد یواش رو کیرم سوراخش از سفیدی برق میزد کسش خیلی خوشگل بود داشتم حال میکردم یواش اومد رو کیرم نمیزاشت بره تو یه کم فشار میو مد بلند میشد گفت نمیتونم گفتم تو دراز بکش من بیام روت قبول کرد یه کم شامپو مالیدم دور سوراخش داشت از حشر میمرد ولو شده بود منم اومدم روش انگار دنیا رو بهم داده بودن یه کم رو کونش اینور اونور کردم دلم نمیومد بکنم تو آبم بیاد.دوست داشتم این کار 3 روز ادامه پیدا کنه خلاصه آروم آروم کردم تو سفت کرده بود نمیزاشت دردش گرفته بود گفتم شل کن بزار بره دردش کم میشه قبول کرد شل کرد منم شروع کردم به تلمبه زدم زدم زدم همینطوری ناله میکرد جفتمون زده بود بالا به هیچی فکر نمیکردیم خلاصه کم کم داشت آبم میومد خاستم بکشم بیرون نشد همه آبم ریخت تو. جفتمون ولو شده بودیم دوباره یه کم براش سینه هاش و خوردم کسه شو مالیدم بعد گفت دیگه بسه فهمیدم یه چند باری ارضا شده روز خوبی بودفرداش دوباره گفت بیا بکنیم رفت تو حموم قمبل کرد داشت کسش و می مالید منم که خدا خواسته رفتم نزدیک کیرم و گرفت مالید رو کسش انگار ابریشم بود خیلی کسش سفیدو تپلی بود گفت بکن تو منم از کون دوباره کردمش خیلی دوست داشتم از کس بکنم که نشد. خوشگل بود هم بدن خوبی داشت.خلاصه تو همون سفر 100بار از کون کردمش خیلی حال داد لذت بردیم ولی دفعه بعد که رفتیم دیگه نداد محجبه شده بود به راه کج هدایت شده بود .
الان 26 سالمه سکس خیلی زیاد کردم ولی هیچکدوم مثل مهتاب حال نداد.
درد من حصار برکه نیست
درد زیستن با ماهی های است که فکر رود خانه به ذهنشان خطور نکرده
     
  
مرد

 
کردن خواهر زن

باسلام خدمت دوستان میخوام یه داستان براتون بگم حقیقته واتفاق افتاده اخه خیلی ازداستانهای سکسی مثل هم اندباورشونم سخته اماشاید این داستان جزو معدود داستانهای واقعی باشه بگذریم..اسم من ماهانه چندساله ازدواج کردم زنم زن خوبیه امابه دلیل استرس زیاد تو رابطه بامن مشکل داره یه خواهرداره به اسم درنا خوشکل خوش اندام وسکسیه ولی اهل نمازو...من همیشه توکفش بودممابه دلیل مشکلات مالی رفتیم مدتی خونه پدرزن زندگی کنیم همیشه تافرصت میشد زاغ درنامیزدم حس میکردم متوجه شده اون هم سعی میکردباحجاب جلوم ظاهربش گذشت من یه گوشی خریدم گالکسی اس۲ و باهاش توفیس بوک میرفتم موقعی که میرفتم سرکار میزاشتمش تو کمدم و نمیبردم گاهی درنا ور میداشت باهاش عکسهایی که قبلا گرفته بودیم نگاه میکرد تا اینکه یه روزمن یه چند تا کلیپ سکسی توپ وعکس ریختم توگوشی هواسم هم نبودکه درناشایدبره سراغش که همین هم شد اینوازجابجاشدن گوشیم متوجه شدم چیزی نگفتم اون هم عادی رفتارمیکردتا اینکه نشسته بودیم بهم گفت راستی ماهان منبه گوشیت دست زدم که من هم گفتم اشکال نداره ولی چیزای جدید توش ریختم که چیزی نگفت گفتم نگاه نکردی دیدم رنگش سرخ شدگفت نه من فقط عکسهارودیدم بعدسکوت کردمن که دیگه فرصت ازاین بهترواسه بازکردن موضوع نداشتم گفتم خیلیهاازاین فیلمادارن و واسه آینده خوبه که مثل خواهرت حالامشکل پیدانکنه. گفت مگه مشکل دارین گفتم اره دیگه راحت ترشد و شروع به گفتن مسایل شدم و اون شب گذشت چند روزی عادی رفتارمیکردم واقعیت جرات نداشتم کاری کنم.تایه روزازسرکاراومدم در زدم دیدم تنهاست و نشسته پای تلویزیون من هم رفتم روی مبل وباهم کانال فارسی۱نگاه میکردیم که بی اختیار گفتم درنا یه چیز بگم ناراحت نمیشی گفت چی بگو شاید هم بشم بلندشدم رفتم پیشش گفتم توخیلی دخترخوبی هستی و دستم بادستش لمس کردم دستشو کشید بلند شد وگفت ماهان انتظار نداشتم من که قلبم صداش تاخونه همسایه میرفت باخودم گفتم یامرگ یا زندگی باز رفتم پیشش دستشو گرفتم گفتم چته مگه من چکارکردم دستشو نوازش کردم دیدم ارومترشده ولی معلوم بود از شدت استرس میمیره. اروم لبهام گذاشتم رو لبهاش عکس العملی نشون ندادکمی لبهاشوخوردم دیدم داره گرم میشه هنوزقلب دوتامون تندتندمیزددستموحلقه کردم دورکمرش بالبهام زیرگردنشو میخوردم دست روسینه هاش گذاشتم وای چه سینه ی سفت واناری بودکه دستام گرفت گفت بسه تا اینجا هم زیاده روی کردیم گفتم درنا بین خودمون میمونه قول میدم اون هم دید چاره ای نداره قبول کرد پیراهن قرمزی پوشیده بود و یه سوتین سفید. آروم بازش کردم باحس شدیدی شروع ببه خوردنشون کردم همونجاخابیدروزمین افتادم روش وقتی سینه هاش میخوردم صدای نازی میداد اوف اوف وای وای اه ماهان دستم بردم روکسش ازروشلوارمالوندم دیدم نفسهاش بریده بریده میشه کیرمراست شده بودخابیده کیرمو به کسش میمالوندم اونقدحشری شده بودچشاشو نمیتونست بازکنه این درنا واقعا حشرش زده بودبالا بادستش کیرمو گرفت مثل وحشیا از تو شلواردرش اورد کردتو دهنش بلدنبود ولی خیلی حال میداد.من شلوارشو دراوردم سفیدسفید اه کون ناز کس ناز چی بودواقعا تک بودلامذهب.شروع کردم به خوردن کسش .کسش خیس خیس شده بود اگر باز بودشاید میشد با سر بری تو کسش. اونقد ور رفتم که خودش گفت ماهان ازپشت بکن. من هم خوابوندمش به پشت. از اب کسش به کیرم زدم اروم گذاشتم فشاردادم نرفته دادی زدگفت وای چه دردی داره راست میگفت کیرنخورده بود تجربه اولش بود. رفتم روغن زیتون اوردم مالیدم به کیرمو به پشتش وباانگشتم مالوندم دوباره کیرم کردم توش بازهمونجوری شد دوباره امتحان کردم سرکیرم اروم رفت دردشو داشت تحمل میکرد ولی کم کم روون شدتا ته کردم واقعا دردمیکشیدشروع کردم به تلمبه زدن سریع اینکار میکردم که داشت خوشش میومد. دیدم لرزیدو منو چنگ زد که هنوز جاش رو دستام هست. ارضاشد. منهم باشدت ابمو ریختم توکونش چنددقیقه ای ولو بودیم که درنا بلندشد بوسم کردگفت امروز رو دیگه بایدفراموش کنی من هم سعی کردم تاحالابه روش نیارم ولی دنبال فرصتی هستم که باز بکنمش....دمتون گرم
درد من حصار برکه نیست
درد زیستن با ماهی های است که فکر رود خانه به ذهنشان خطور نکرده
     
  
مرد

 
شوهر عمه مهربون



من تازه بااين سايت اشنا شدم ميخواستم ماجراي خودم رو براي شما تعريف كنم من وخواهرم با هم در در سال 88 در دانشگاه يكي در مشهد ومن در اصفهان قبول شديم ماجراي من از انجا شروع شد كه يك شب عمه باخانواده براي تبريك گفتن با يك جعبه شيريني به خونه ما آمدنند صحبت بر سر رفتن و ثبت نام در دانشگاه مشكل داشتيم چون پدرم با يكي از ما مي تونست بياد مادرم هم كارمند بود تازه اون زياد وارد هم نبود همين جور حرف ميزديم چه كنيم چه نكنيم عمم گفت اکبر آقا يكي از بچه ها را تو ببر ايشان گفت مشكلي نيست پدرم گفت نه مزاحم اکبر آقا نمي شويم خلاصه كنم بعداز كلي تعارف قرار شد من با اکبر آقا برم اصفهان وخواهرم با پدرم برن مشهد لازمه توضيح بدم كه شوهر عمه ام 2سال در اصفهان خدمت كرده بود مشخصات ايشان هم يك مرد 38ساله با يك تيپ معمولي ولي خيلي مهربون. بود از خودم هم بگم كه از خواهرم هم شيطون تر و كمي هم خوشگلتر هستم اگه حمل بر خودستايي نباشه اينم بگم كه ما تو خونه خيلي راحت ميگشتيم با اکبر آقا دست ميداديم معمولا با بلوز شلوار بوديم و هميشه نگاه سنگين اکبر آقا رو روي كونم حس ميكردم ناگفته نماند كه بدم نميامد البته من قبل از اين جريان هيچ تجربه سكس نداشتم فقط چندتا كليب سكسي ديده بودم بعضي وقتها هم توي حموم كه لخت مي شدم يك خورده خودمو دستمالي ميكردم كه خوشم ميومد

ببخشبد اگه زياد حاشيه رفتم .خلاصه يك روز عصر پدرم من و شوهرعمم را ازشهري در شمال به ترمينال رسوند وما ساعت 5 به طرف اصفهان حركت كرديم بعد از شام تقريبا همه رفتند تو چرت ما هم مثل بقيه بعد مدتي توخواب وبيداري احساس ميكردم دستي روپامه يك وقتي بيدار شدم ديدم سر اکبر آقا روسينه ام است دستش هم وسط پاهام از تماس دستش روي كسم احساس خوبي داشتم ولي تقريبا تو خواب وبيداري بود كمي بعد بيدار شدم ديدم دستم روي كير اکبر آقا ست كه تقريبا سفت شده بود بعد از اين خودمو زدم بخواب متوجه شدم هر چند دقيقه يك تكوني به خودش ميده كمي هم منو دستمالي ميكنه اين لاس زدن همينجور ادامه داشت تا ما حدود ساعت 5/4رسيديم اصفهان هوا هنوز تاريك بود. اکبر آقا گفت بريم هتلي جايي استراحت كنيم بعد بريم سمت دانشگاه من گفتم باشه تو راه به من گفت اگه مسئول هتل نسبت ما را پرسيد ميگيم دايي وخواهر زاده هستيم خوشبختانه نميدونم چه طور صحبت كرد كه يارو فكر كرد پدر و دختريم رفتيم تو اتاق يك تخت دو نفره بود اول هردو با لباس دراز كشيديم اکبر آقا برق را خاموش كرد و بلوزش را درآورد البته كمي نور از بيرون ميتابيد چند دقيقه بعد منم مانتوام را درآوردم يه تاب قرمز تنم بود سينه هام بد جوري زده بود بيرون ولي اکبر آقا بيخيال نشون ميداد ولي من دلم ميخواست يه تجربه اي داشته باشم نه در حد سكس كامل هم ميخواستم به اکبر اقا يه حالي بدم هم به خودم رواين اصل كونمو كامل دادم طرفش زيپ شلوارمو باز كردم خودمو زدم بخواب ديدم كلكم گرفت اقا كمكم دستشو گذاشت رو كونم تاپم رفته بود بالا كمرم كامل پيدا بود ولي نميدونم چرا هيچ كار نمي كرد بد جوري حشري شده بودم فكر كنم حدود يك ربعي همين جور ساكت وآروم بوديم كه من يدفعه برگشتم تقريبا افتادم تو بغلش يكم خودموجمع كردم كه پام خورد به كيرش كه بد جوري راست شده بود دستشو گذاشت رو بازوي لختم يواش گفت دلت ميخواد من هيچي نگفتم ولي خودمو چسبوندم بهش اونم شرع كرد به نوازش بدن من بعد گونه هام روبوسيد يواش يواش اومد رو لبم بعد ميرفت سراغ لاله گوشم كه تمام بدن من مورمور ميشد همينجور كه با من عسق بازي ميكرد خيلي آرام اول تاپ بعد شلوارمو درآورد با سينه هام شروع كرد بازي گفت چقدر سفته سوتينو بازگرد شروع كرد به خوردن كه من ديگه صدام در اومد خودشم شلوار و بلوزشو درآورد حالا هردو فقط با شورت بوديم يه دستش رو سينم بود ودست ديگش رو كون و وسط پامو هي مالش ميداد دستمو برد سمت كيرش باري اولين بار كيرو لمس ميكردم البته از روي شرت فكر ميكردم بايد بزرگتر از اينا باشه اينجا ديگه شورتها رو در آورديم.تمام بدن منو ميبوسيد مخصوصا روي باسنو هي صورتشو ميكشيد روي باسنم يه چيزي گفت برام جالب بود گفت من خيلي تو خيالم اين كونو كردم گفتم چه طور گفت با عمت كه حال ميكردم تو رو مياوردم تو نظرم ببخشيد زياد حاشيه ميرم خلاصه كونمو ميبوسيد با چوچولم بازي ميكرد و لب ميگرفت دلم ميخواست كسمو بخوره كه اين كارو نميكرد بعد فهميدم كس خيسو دوست نداره لبشو گذاشت رو لبم دستشم گذاشت رو كسم هي بناگشمو ميخورد باكسم بازي ميكرد من اونقدر حشري شده بودم هي خودمو بهش ميجسبوندم وقتي نوك سينمو گاز ميزد با دستش كسمو حسابي ميمالوند يهو يه حالت خاص ولذت بخشي به من دست داد وشل شدم گفت ابت اومد گفتم نميدونم فقط خيلي حال داد گفت حالا من چه كار كنم ابم بياد گفتم ميخواي ازپشت بكن گفت نه درد داره گفتم اشكال نداره من طاقت دارم تو كيفم كرم ودادم بهش من چهار زانو شدم كمي كرم ماليد سر كيرش بعد اونو ميماليد روسورخ كونم حسابي چرب شد يه كم فشارداد ولي اصلا تو نميرفت البته من احساس ميكردم كه زياد فشار نميده بعدا گفت خيلي درد داره دلم نميومد كرمو ورداشت كيرشو با كس منو حسابي چرب كرد روبروي هم دراز كشيديم لبش روي لبم بود دستش روي كونم و كيرشم گذاشت روي كسم هي عقب جلو ميكرد از حالتش معلوم بود خيلي داره كيف ميكنه بعدا بمن گفت دوران نامزدي با عمت اينجوري حال ميكرديم منم خوشم ميومد يه دفعه تندش كرد شورتمو ورداشت گرفت پشتم ابشو ريخت توش ربع ساعتي تو بغل هم بوديم پاشد رفت حموم منم رفتم براي اولين بار كير ميديدم كيرش نيم خيز وكمي به سرخي ميزد منو ديد گفت سير نشدي گفتم نه دستمو گرفت برد زير دوش همينجور كه همديگرو ميشستيم ديدم كيرش راست شد ليف نداشتيم شورتمو شست بعد اونو حسابي شامپو زد ميكشيد روي بدن من تمام بدن من كفي وليز شده بود كيرشو ميذاشت تو لمبر كونم عقب جلو ميكرد بدنمو شست كمي آب سرد ريخت روكسم زبونشو گذاشت لاش خيلي حال ميداد ولي ابم كه ميومد سرشو ميكشيد عقب ميگفت بدم مياد بعد من كيرشو شستم كردم دهنم يه كم بازي كردم كشيد بيرون گفت دندونات اذيتم ميكنه ولي اون هي آب ميريخت رو كسم اونو مي خورد ديگه خيلي حشري شده بودم بلند شد كمي شامپو زد بكيرش به من گفت با دستت بمال اونم كس منو ميماليد خيلي حال ميكرديم كه باز كيرشو گذاشت لاي پام روي كسم /قابل توجه دخترها امتحان كنن/منو چسبونده بود به ديوار هي عقب جلوميكرد بعد چند دقيقه فشارشو بيشتر كرد آبشو همانجا ريخت لاپام با دستش اونقدر كسمو مالوند كه منم ارضا شدم بعد از اينكه دوش گرفتيم چهار ساعتي خوابيديم بعد رفتيم سمت دانشگاه يه خاطره ديگه هم با عمو اکبر دارم كه بعدا ميگم
درد من حصار برکه نیست
درد زیستن با ماهی های است که فکر رود خانه به ذهنشان خطور نکرده
     
  
مرد

 
من و زندایی در سفر شاهرود



سلام ... من اسمم کیان هست و در حال حاضر 27 سالمه . داستان و خاطره ای که میخوام واستون تعریف کنم مربوط به زمانی که ترم 2 دانشگاه بودم . یعنی 19 سالم بود . من تو دانشگاه تهران درس خوندم . اون موقع ها که دانشجو بودم داییم اینا هم ساکن تهران بودن و معمولا زیاد می رفتم پیششون . زن داییم هم که عشق منه خیلی مهربون بود و عین یه مادر بهم می رسید تو اون دوران . اسم زن داییم نرگس و 36 سالشه . خوشگل ، هیکل نسبتا لاغر ولی سکسی و خوش استیل . هر موقع خونشون می رفتم خیلی راحت و آزاد لباس می پوشید و کلا با همه فامیل آدم راحتی بود . منم که فقط تو کفش بودم اساسی ولی خوب هیچ وقت نمیشه کاری کرد آخه خوب زندایی دیگه . ولی چند باری که خونشوم بودم تو آشپزخونه و این ور اونور که فرصت پیش میومد علاوه بر دید زدن به صورت اتفاقی دستم رو به بدن نازش می زدم . تا اینکه یه شب سر میزشام که بودیم همه شامشون رو خوردن و رفتن ولی من و نرگس جون بودیم باهم و داشتیم غیبت میکردیم پشت سر فایل تا اینکه من به صورت اتفاقی پام به پاش خورد و هیچ عکس العملی از زن داییم ندیدم . یکی دو بار هم عمدا زدم دیدم انگار نه انگار . از اونجا فهمیدم که میشه یه کارایی کرد و کمی امید وار شدم . روزا همین جوری میگذشت و منم می رفتم خونشون و هی از دید زدن و شبا واسش جق زدن سپری میکردم . داییم هم مهندسه و خیلی درگیر کاراش هست و فقط پول میریزه تو دامن خونوادش و زیاد به فکر تفریحات و ایناش نیس . تا اینکه یه روز زندایمم یه کاری داشت و باید میرف شهرستان ، هرکاری کرد نتونس بیلیط هواپیما گیر بیاره و داییم که درگیر کاراش بود گفت با آرش با ماشین برین برگردین سریع . منم که آرزومند این سفر . خلاصه فرادای اون روز صبح 7 بیدار شدیم و آماده تا از تهران با ماشین را بیوفتیم بریم اصفهان . قرار بود من رانندگی کنم . خلاصه را افتادیم و تو راه از هر دری صحبت کردیم با زنداییم . تا اینکه گف من یه چرت بزنم . منم یه چشم به را بود یه چشم با زنداییم و کیرم حسابی راست شده بود و داشت از زیر شلوار اذیتم می کرد که زنداییم بیدار شد ولی من همچنان به این وضعیت ادامه میدادم و حواسم زیاد به رانندگیم نبود که نرگس جون گف چیزی شده ؟ چرا حواست به جاده نیست منم یهو یه دستم که روی کیرم (لای پام) گفتم نمی دونم چرا اینجام (لای پام) درد میکنه زندایی . گفت چرا چی چشده مگه . منم گفتم هیچی ولش کن . اونم که بچه نیس فهمده بود کیرم راس شده . بعد چند دیقه زنداییم دکمه های جلو مانتوشو وا کرد و راحتتر نشست که فاصله پنج سانتی از تاپش تا شلوارش از بدنش دیده میشد و من وضعیتم بدتر شد . دیگه همش داشتم نیگا می کردم و زنداییم هم انگار از اذیت کردن من لذت میبرد . حالم داشت بد مشید دیگه که زدم کنار و همینجوری بر بر و داشتم نیگاش می کردم که گفت چیه ؟ چی شده ؟ منم گفتم هیچو دستم رو رو کیرم گرفتم که داشت میترکید . بعد بهش گفتم چی میشد زن من میشودی تو که اونم خندید گفت می خوای به داییت بگم شریک بشین گفتم نه . بعد گفتم آخه ... آخه ... گفت چی ها ؟ گفتم هیچی و دوباره را افتادیم . دیگه صددرصد مطمئن بودم که میشه کردش . موقع رانندگی یهو زدم به رون پاش گفتم احول نرگس خانم انوم خیلی خونسرد گفت خوبم کیان جان . بعد از چند ثانیه دستم رو گذاشتم رو رون پاش و دیگه برنداشتم . بعد چند ثانیه زنداییم گف الان حالت بهتر شد ؟ که گفتم نه بدتر شد . گف ای بابا . من دستم رو اوردم بالاتر و از همون فاصله بین شلوار و تاپش شکمش رو لمس کردم که گفت نمی ترسی ؟ نمی ترسی من بدم بیاد به داییت بگم . که من ترسیدم و دستم رو کشیدم دیگه هم هیچی نگفتم . بعد نیم ساعت زدم کنار و گفتم پیاده شو یه هوایی بخوریم . اونم پایاده شد رفت صندوق عقب از کیفش چیزی برداره (فک کنم کرم میخواست) که من دوباره رفتم سمتش و ازپشت یه نمه مالوندم بهش و کیرم که حسابی راس شده بود قشنگ کونش رو لمس کرد و گفتم کمک نمی خوای زندایی که اونم گفت تو کمک بیشتر میخوای تا من . بعد منم با پر رویی خندیدم و نزدیک 1 دقیقه همونجوری بودیم تا بهم گف عجله نکن تا برسیم . من انگار تو کونم عروسی بود . پیش خودم فک کردم دیگه حله برسیم مقصد و بریم شاهرود همه چی حله . تو شاهرو یه باغ دارن داییم اینا . خلاصه رفتیم و رسیدم . بعد اینکه زنداییم کاراش رو کرد نزدیک شب بود (میخواست بر بنگاهی و دنبال املاک داییم) که زنداییم گفت صلاح نیس شب برگردیم و زنگ زد به داییم گفت ما فردا صبح را میوفتیم نمی خوام کیان شب رانندگی کنه . خلاصه من دیگه پیش خودم گفتم حله همه چی .
بعد از کمی خرید رفتیم باغ و سرایدار اومد درو وا کرد و بعد از کلی قربون صدقومن رفتن رفت پی آلاچیق خودش و ما هم رفتیم تو ویلا مانندی که تو باغ بود . همین که رفتیم زنداییم گف می من میرم دوش بگیریم . رفت حموم ومنم عین احمقا دنبالش رفتم تو رختکن و دیدم همه لباساش رو در آورده برداشتم به بو کردن کرستش که داش آبم رو میاورد . عین احمقا همونجا کیرم رو درآوردم و یه جق به عشقش زدم و آب رو ریختم لای کرستش و گذاشتم همونجا و برگشتم تو اتاق . بعد از چند دقیقه دیدم زنداییم اومد بیرون خیلی سرحال ، لباسشم تنش بود ولی مطمئن بودم که فهمیده . بچه که نیس . خلاصه سر میزشام نشستیم و من از همون اول شروع کردم پاهام رو با پاهاش مالوندن و پام رو به ساقش می مالوندم و انوم هیچ عکس العملی نشون نمیداد که من به خودم جسارت دادم و پام رو آوردم بالاتر و نزدیک کسش بردم . یکم پام مالید یهو به حالت مسخره نگام کرد و منم به کارم ادامه میدادم که گفت خیلی باحالی کیان . خیلی اعتماد بنفس داریو حال میکنی واسه خودت که منم گفتم تو زیباییت بیش از حد و من اسریت شدم . همونجا چش تو چش شدیم و بعد از چند ثانیه صورتم رو بوردم جلو و از همون پشت میز لباش رو آروم بوسیدم اونم لبخند زد فقط . بع شام بلافاصله رفتم تو حال و روی مبل نشستیم بغل هم . من گفتم زندایی امشب من آزدام ؟ گف از چه نظر گفتم هرچی فکرش رو بکنی . گفت آره به من چه . آزاد باش . که دوبار لبش رو بوسیدم تو یه لحظه که گف بسه دیگه کیان هرچی یه حددی داره . گفتم باشه حالا . همینجو داشتیم الکی تی وی میدیدیم که دستش رو گرفتم و بعد از چند ثانیه گذاشتم رو کیرم که قشنگ از رو شلوارک قابل لمس بود . اونم اول نگام کرد و بعد گفت مگه نگفتم تموم کن و من گفتم اذیت نکن دیگه که سرش رو آوردم پایین و فشار دادم به سینم . با پشتش رو نوازش کردم و کمی خاروندم که بهم گفت خداییش با چه عقلی آبت رو ریختی تو سوتین من ؟ ها ؟ گفتم پس کجات بریزم اونم گفت خیلی بیشعوری . گفتم من نوکرتم و به نوازش ادامه دادم بعد از چن ثانیه گفتم زندایی پاشو بریم بخوابیم که اونم گف باشه . رفتیم تو اتاق خواب که دوتا تخت یه نفره توش بود . هر کدوم رفتیم رو یه تخت و دراز کشیدیم . بعد چند دیقه من که از این وضعیت داشتم دیوانه میشدم گفتم زندایی خوابدی گف نه خوابم نمیاد و بی اختیار پاشدم رفتم سمتش و گفتم شاید باهم خوابمون بره . داشتم پیشش دراز میکشیدم که گفت کیان برو سر جات من گفتم نرگس جان حیف نیست ، هم تو و من میتونیم با هم باشیم تو این شب . دستم رو آروم روباسنش کشیدم و اونم طبق معمول انگار یه تکه یخ ، بعد نشستم بغل تختشو دستش رو گرفتم تو دستم و شروع کردم به بوسیدن انگشتای دستش و آروم آروم اومدم رو بازوش و اونم داشت کم کم سر حال میومد بعد رفتم رو تخت و از پشت چسبوندم بهش ، دوتا مون هم شلوارک نازکی پامون بود و کیر من که شق بود قشنگ رفت لای کونش ، بعد زنداییم برگشت و یه لبخندی زد و منم لبم رو گذاشتم رو لبش بعد از چند لحظه که آروم لب میگرفتم حسابی سرعت رو بردم بالا و لب و زیون و لوچشه کردم تو دهنم اونم همینطور داشت دیوانه می شد . دستم رو بردم رو سینه هاش ، وای چه حسی داشتم ، از رو تاپش شروع کردم مالودن سینه هاش و اونم آروم آروم داشت به آخ و اوخ میافتاد که تاپش رو در آوردم و سوتین و باز کردم و افتادم به جون سینه هاش اونم دستش رو برده بود و کیرم رو داشت می مالوند ، بعد از خوردن سینه هاش رفتم پایین تر و ناف و شکمش رو لیسدم انوم فقط داشت آخ و اوخ میکرد ، شلوارکشو که خواستم بکشم پایین گف نه کیان نکن منم گفتم من نکنم تو می خوای بکنی کشیدم پایین و شرت مشکی خوشگلش رو دیدم ، دستم رو کشیدم روی کسش که حسابی شرتش رو خیس کرده بود بعد زیرپیرهن خودم و شلوارک و شرتم رو در آوردم و خوابیدم روش دوباره رفتم سراغ لباش وهمزمان کیرم و فشار میدادم به کسش از رو شرتش داشت دیوونه میشد نرگس جونم . بعد شرتش رو درآوردم و بعداز اینکه یکم بادستم مالوندمش شروع کردم به خوردن کسش . چه جیغایی مزد حرومزاده اینقد خوردم تا بدنش لرزید ارضا شد . چند لحضه بعد انگار تازه سرحال اومده بود اومد جلو کیرم گرفت دستش و کرد تو دهنش و حسابی شروع کرد ساک زدن وای که چه حالی میداد . بعد خوابید گفت یالا دیگه ، منم آروم کیرم رو گذاشتم در کس خوشگل و نازش و آروم دادم تو که اولش یه جیغی زد بعد شروع کردم به تنمبه زدن ، بعد از چند دقیقه دوباره دیدم داره ارضا میشه که سرعتم رو کم کردم تا آب خودم نیاد ، بعد از اینکه ارضا شده گفتم آبم داره میاد کجات بریزم گفت هرجا دوسداری من درآوردم و گذاشتم رو شکمش که تمام آبم ریخت رو سینش و با دستم همش رو مالوندم به بدنش خیلی لذت برده بود و داشت لبخند میزد بهم . همونجور بیحال بغلش افتادم و خوابیدم که بعد چند ساعت بیدار شدم و اونم بیدارش کردم و یه بار دیگه همون جوری کردمش که این سری هرچی زور زدم از کون بکنمش نتونست تحمل کنه و گفت نمیشه . شب به یاد موندنی بود . فردا صبش هم تو را برگشت کلی گفتیم و خندیدم و تا برسیم تهران یه بار اون کیرمنو از رو شلوار حسابی مالوند تا آبم بیاد یه بار هم من کسش رو مالوندم تا ارضا بشه .
امیدوارم حال کرده باشین و نظر یادتون نره . این اولین داستانی بود که نوشتم .
درد من حصار برکه نیست
درد زیستن با ماهی های است که فکر رود خانه به ذهنشان خطور نکرده
     
  
مرد

 
عشق دخترخاله پری(۱)



این داستان برخلاف خیلی از داستان هایی که نوشته میشه کاملا واقعیه و داستان عشق بین من و دخترخالم پری هست که البته توی این روابط عاشقانه ما سکس نقش خیلی پر رنگی داشت . داستان خیلی طولانیه و من سعی میکنم خلاصش کنم و از اینجا شروعش میکنم که :
اول یکم از مشخصات دختر خالم بگم که پری یه دختر خوشگل با قد 160 و وزن تقریبیه 50 تا 55 . لاغر اندام با موهای مشکی بلند و کمر باریک و کون و سینه های گنده که واقعا بی نظیر بودن . شاید تنها اشکالی که میشد توی کل هیکل پری پیدا کرد جای یک سوختگی کوچیکی بود که روی دستش بود .
ما توی یکی از شهرهای اصفهان زندگی میکردیم که با خونه دخترخالم تقریبا 60 کیلومتر فاصله داشت . اما اولین باری که پری نظر منو به خودش جلب کرد توی سن 13 سالگیش بود (من 4 سال ازش بزرگترم) جایی که ما برای سیزده بدر رفتیم خونشون که با خانواده هامون باهم بریم بیرون . (از اینجا به بعدش رو با زبون حال مینویسم)در یکی از اتاق ها رو باز میکنم پری داره لباسهاشو عوض میکنه فقط شرتش پاش بود سینه های بزرگش (نسبت به سنش) منو خیره کرده بود که یهو رو به من کرد وگفت بی ادب درو ببند . من از اون روز تا پنج سال بعد هیچوقت موقعیتی برام پیش نیومد که بتونم با پری رابطه برقرار کنم یا اگرهم پیش میومد من با بی عرضگی تمام از دستش میدادم اما با دخترهای زیادی بودم و سکس کردم ولی همیشه اون صحنه جلوی چشمام بود و بدطور منو حشری میکرد . تا اینکه پری دیپلم گرفت و به پیش دانشگاهی رفت و از اونجایی که من توی مسائل مربوط به کامپیوتر تقریبا کاربلد بودم از من خاست که برم خونشون وبراش اینترنتی که تازه گرفته بود رو وصل کنم و یکمم یادش بدم . ازم خودم رو جزم کرده بدم که هرطور که هست پشنهاد دوستی رو بهش بدم خلاصه رفتم و بازهم نتونستم چیزی بهش بگم اما ی مزیت داشت رفتن اون روز من و اون این بود که احساس کردم پری به من علاقه داره و اینترنت بهونه بوده چون همه چیزشو حتی بهتر از من بلد بود . از اون روز به بعد من و پری ب بهانه هر مسئله ای که میشد میومدیم خونه همدیگه و راستش دیگه چنان بهش وابسته شده بودم که دیگه همش توی فکرش بودم و احساس دلتنگی میکردم اگه چند روزی باهاش حرف نمیزدم . تا اینکه یک روز پری از من خاست برم خونشون و ویندوز کامپیوترش رو عوض کنم اون موقع سرکار بودم اما هرطور شده بود مرخصی گرفتم و رفتم خونشون اینبار دیگه حسم با دفعه های قبلی که میدیدمش فرق داشت یه احساس خاصی بود . مشغول عوض کردن ویندوز بودم که یهو ناخودآگاه بهش گفتم یه چیزی میخام بهت بگم اما روم نمیشه که اونم از اونجایی فهمیده بود بهش علاقه پیدا کردم اصرار کرد که بگو . منم دلم رو زدم به دریا و چشمام رو بستم و گفتم دوست دارم . خندید و با یک خوشحالی عجیبی گفت بخدا میدونستم تو هم دوستم داری منکه مات مونده بودم و دیگه نمیدونستم چی بگم دستش رو گرفتم و گفتم اجازه هست بوسش کنم و اونم خندید و گفت نه دیوونه .
علاقه بین من و پری هر روز بیشتر میشد تا اینکه یک پنجشنبه که باهم رفته بودیم بیرون من بهش پیشنهاد دادم که فردا بیا بریم خونه خواهرم که اون موقع رفته بودن شمال . که اون گفت نه فردا اسماعیل(داداشش) خونست و نمیتونه بیاد و بعد از کلی خواهش قبول کرد که شنبه بیاد. من دل توی دلم نبود که شنبه بیاد و من و پری که حالا دیگه همه جوره عاشقش شده بودم بیاد و یکی دو ساعتی توی یه خونه باهم تنها باشیم . شنبه رویایی من اومد و ما باهم رفتیم خونه با اینکه میدونست من برای چی بهش پیشنهاد خونه رو داده بودم اما بازم سعی میکرد تا اونجایی که میشه این کار انجام نشه اینو از حرکاتش میشد حس کرد . تا اینکه رفتم نزدیکش و بهش گفتم حالا میذاری دستت رو ببوسم ؟ به شوخی گفت دیوونه این همه جا چرا دستم رو ببوسی ؟ البته خیلی خوب میشد فهمید که واقعا منظور خاصی نداشت ازاین حرفش اما تا این رو گفت منم نهایت استفاده رو کردم گفتم باشه چشماتو ببند که گفت برای چی ؟ گفتم حالا ببند . تا چشماش رو بست منم لبم رو گذاشتم رو لبش که خودشو یکم عقب کشید اما از اونجایی که من اصرار داشتم بیخیال شد و گفت فقط در حد همین لب باشه ها ! گفتم باشه اما این روسری و مانتوت رو در بیار اونم پاشد و درآورد و دوباره اومد نشست پیشم .
منم دوباره شروع کردم لبای خوشکلش رو بوسیدن و بعدشم کم کم خوردن اونم دیگه ممانعت نمیکرد و خودشم منو محکم فشار میداد . بعد از چند دقیقه که لباشو خوردم رفتم سراغ گردنش و شروع کردم به خوردن و بوسیدن . دیگه حسابی شهوتی شده بود اونقدری که چشمای خشگلشم دیگه نمیتونست باز کنه . خودمم اونقدر شهوتی بودم که کل بدنم داغ داغ شده بود الان دیگه میتونستم اون سینه های خوشگل که پنج سال تو کفشون بودم رو دوباره ببینم از روی لباس دست بردم روی سینه هاش و فشارشون دادم ی آخ کوچیکی گفت و دستم رو گرفت گفت علی نه . با اینکه چشماش پر از شهوت بودن اما بازم ممانعت میکرد تا اینکه بهش گفتم پری من الان خیلی شهوتی شدم اگه نذاری از این خونه که رفتیم بیرون دیگه اسمتم نمیارم . هیچ وقت یادم نمیره اون لحطه رو بلند شد لبای منو بوس کرد لباسش رو خودش درآورد و گفت فقط برای اینکه بفهمی دوست دارم . میخاستم بیخیال بشم و ادامه ندم اما واقعا سینه هاش اونقدر از زیر سوتینش دیوونه کننده بودن که واقعا نتونستم شروع کردم مالیدن سینه هاش خیلی بزرگ و نرم بودن سوتینش رو باز کردم واقعا اینا قشنگترین سینه هایی بودن که تا حالا دیده بودم حتی توی فیلما هم نمیشد این سینه هارو دید اونقدر شهوتی بودم که وحشیانه رفتم طرف سینه هاش و شروع کردم به خوردنشون . پری هم اونقدر داغ شده بود که از روی شهوت دست منو خیلی محکم گاز میگرفت . احساس کردم خودشم دوست داره بازم ادامش بدم دستم رو بردم سمت رون هاش یکم مالیدمشون دیدم ناله هاش بیشتر شد و به خودم جرات دادم دستم رو از روی شلوار گذاشتم روی کسش وای خیلی گنده و داغ بود باورم نمیشد . پری هم چشماش رو بسته بود و منم شروع کردم به مالیدن کسش . یکم که مالوندمش بهش گفتم بخورمش که هیچی نگفت منم رفتم از روی شلوارش شروع کردم خوردنش و بعدش شلوارش رو کشیدم پایین . کسش اونقدر گنده بود و باد کرده بود که از روی شرتم میشد دیدش . دیگه نمیدونستم چیکار میکنم شرتش رو پایین کشیدم واقعا کس خشگلی داشت یه خال کوپیکم کنار کسش داشت شروع کردم به خوردنش دیگه پری اونقدر آخ و ناله میکرد که منم دیوونه کرده بود . وای خیلی لذت بخش بود شاید من نیم ساعت خوردمش بعد از اون بهش گفتم برگرد اونم سریع برگشت کون گنده و خوشگلی داشت . لای پاشو باز کردم یکم با سوراخ کونش بازی کردم هیچی نمیگفت انگشتم رو با تف لیز کردم و توی سوراخ کونش کردم یه آخ کوچیکی کشید و گفت یواشتر منم گفتم ببخشید . یکم انگشتم رو بالا و پایین کردم و بعد بهش گفتم برگرد گفتم لیزش میکنی برام ؟ گفت یعنی چه ؟ منم بیخیالش شدم گفتم باشه برگرد وقتی برگشت کیرم رو گذاشتم در سوراخ کونش یکم فشار دادم که گفت علی دردم میاد . یکم تف دیگه زدم و لیزترش کردم و یواش یواش کردم تو سوراخ کونش که خیلی تنگ بود مشخص بود هیچ تجربه ای قبلا نداشته . خیلی دردش میومد اما با این حال دوست داشت اون روز دوبار از کون کردمش و بعدشم رفتیم باهم حموم و توی حموم هم وقتی دوباره سینه هاش رو دیدم شهوتیم کرد ازش خاستم بخوابه کف حموم و کیرم رو گذاشتم لای سینه اش و گفتم سینه هات رو بهم فشار بده وای خیلی حال میداد . آخرشم آبم یکم ریخت روی صورتش که البته یکمم ناراحت شد اما زود یادش رفت ....
ادامه دارد....
درد من حصار برکه نیست
درد زیستن با ماهی های است که فکر رود خانه به ذهنشان خطور نکرده
     
  
زن


 
[b]خوابي كه حس منو به خواهر زنم عوض كرد[/b]

این داستان که میخوام واستون تعریف کنم برمیگرده به یه سال پیش که بهترین سکس من بود.خواهر زن من با مامانش زندگی میکنند چون مامان باباش از هم طلاق گرفتند از همون موقع که من با خانومم دوست بودم با این خواهر زنم که اسمشم هم سارا هست زیاد صمیمی بود طور بود که من به خانومم زنگ میزدم بیشتر شو با سارا حرف میزدم البته من نظری بهش نداشتم چون اون از من 3سال کوچیکتر بود (در ضما اسم من پویا هست و 24 سال دارم)خلاصه زد منو خانومم با هم ازدواج کردیم و ارتباط من سارا بیشتر از قبل شد طوری بود که سارا پیش من تو خونه راحت بود چون من هم خودمو بچه سر به زیری نشون داده بودم خیلی به من اعتماد داشتند این اتفاق من از یه خواب دیدن شروع شد شب خواب دیدم که با سارا دارم سکس میکنم دیدم که پیش من خوابیده و داره واسم ساک میزنه طوری که کوسش به طرفه صورته منه من هم داشتم کوسشو لیس میزدم که بعد این که کوسشو لیس زدم برش گردونم و کیر رو گذاشتم تو کسش و هی تلمبه میزدم که تو خواب ابم امد(اقا میدونند وقتی ما اقایون خواب سکس میبینم اگه تو خواب ابمون بیاد صبح پا میشم میبینم که شورتمون خیسه)خلاصه من که از خواب بیدار شدم یه حس عجیبی به سارا داشتم خلاصه صبونم خوردم از خونه زدم بیرون اصلا نمیدونم چم شده بود فقط داشتم به سارا و خواب دیشبم فکر میکردم گفتم بزار بهش زنگ بزنم وباهاش حرف بزنم شمارشو گرفتم همین که گفت بله دلم حوری ریخت پایین این همه که باهاش حرف زده بودم این طوری نشده بودم بازم فکرم رفت به خواب دیشب که یه دفعه به خودم امدم گفتم سلام حالت خوبه که گفت چرا حرف نمیزدی گفتم صدات نمیودمد بهش گفتم زنگ زدم حالتو بپرسم خلاصه یه کم با هم حرف زدیم بعد قطع کردم این خواب بد جوری حس منو به سارا عوض کرده بود شب شد یه کم زود تر رفتم خونه به خانومم گفتم پاشو بریم خونه مامانت اینا من حوصلم سر رفته که اونم قبول کرد ما رفتیم خونه مادر زنم همین که سارا رو دیدم بازحالی به حولی شدم خلاصه رفتیم نشستیم من که همیشه میرفتیم خونه مادرخانومم چشم فقط به تلوزیون بود فقط به تلوزیون نگاه میکردم اون روز چشم فقط دنبال سارا بود که از هر موقیتی استفاده میکردم که دیدش بزنم خانومم و مامانش رفتن اشپزخونه و منو سارا موندیم من هم یه چشم به تلوزیون بود یه چشم به سارا و هی اون خوابی که دیده بودم میومد جلوی چشام دوست داشتم همنچا بگیرمش ببوسمش که نمیشد اون که حواسش به من نبود که زیر نظرش دارم من هم که زول زده بودم به پاهاش بلوریش که نشسته بود رو مبل و پاشو انداخته بود روپاش شلوارش امده بود بالا من که همین طور به پاهاش نگاه میکردم یه لحظه سرم رو اوردم بالا که دیدم سارا به من داره نگاه میکنه زود خودمو جمع جور کردم سارا گفت چای میخوری واست بیارم گفت نه گفت پویا امروز چته حوصله نداری گفتم نه بابا یه کم خسته هستم خلاصه اون روز گذشت من هم تو این فکر بود که با سارا چه طوری ارتباط پیدا کنم وباهاش سکس کنم هر موقع میومدنند خونه ما لباسشو تو اتاق درمیاورد من هم میفرفتم سراغ شلوارش و بوش میکردم وای خدای من میگفتم الان چند دقیقه پیش کوس سارا تو این شلوار بود هر وقت با خانومم سکس میکردم فکر میکردم که خانومم سارات که دارم میکنمش به خودم میگفتم من باید یه بار که شده سارا بکنم خلاصه زد خانومم من مریض شد من بردمش بیمارستان که بیمارستان گفت که باید یه روز اینجا بستری باشه من هم که به مامانش زنگ زدم امدنند بیمارستان به خودم گفتم امروز باید سارا بکنم موقیت خوبی بود ولی خدا خدا میکردم که مادرزنم پیش خانومم بمونه من هم سارا میبردم خونه و کارشو میساختم مادر زنم اینا امدنند بیمارستان که من بهشون گفتم دکترش گفته که امروز رو باید تو بیمارستان بمونه که یکی هم باید پیشش بمونه که مادر زنم گفت من میمونم دیگه تو کونم عروسی بود گفتم باشه من سارا هم میریم خونه ما سارا بره خونه تنها میترسه که مامانش گفت باشه خلاصه ازشون خداحافظی کردیم رفتیم سوار ماشین شدیم بریم خونه تو راه هی فکر میکردم که چه طوری باهاش سکس کنم با خودم گفتم اگه هم نشه تو خواب انقولکش میکنم بعد یه فکری به ذهنم رسید به سارا گفتم میخوای یه مشروب بگیرم ببریم خونه باهم بخوریم چون که میدونستم از مشروب خوش میاد ولی از ترس مامانش نمیتونست بخوره من هم از ترس خانومم گفتم که باشه من رفتم یه ویسکی گرفتم با کلی مزه اینا رفته خونه با خودم گفتم عجعب شبی بشه امشب رسیدم خونه که سارارفت لباساشو عوض کنه از اتاق امد بیرون دیدم یه تیشرت تنگ صورتی پوشیده با یه شلوار تنگ که از ساق پاش بود البته تو خونه خودشون هم میرفتیم این طوری لباس می پوشید ولی من زیاد توجه نمیکردم که برگشتم گفتم که این لباسا چقدر بهت میاد که یه لبخند زد امد پیش رو مبل نشست من هم رفتم ماهواره رو روشن کردم زدم کانال پی ام سی و رفتم ویسکی رو اوردم بامزه ها گفتم اجازه هست ساقی من باشم گفت بابا اختیار داری گفتم ولی سارا بایید پا به پای من بیای گفت پویا من ظرفیتم پایینه 2تا میزنم مست میشم من هم تو دلم گفتم که چه بهتر اقا خلاصه پیک اول رو ریختم به سلامتی 2تامون رفتیم بالا دومی سومی تو چهارمی گفتم من بس مه زیاد خوردم من هم اخرین پیک رو ریختم گفتم باشه این اخریشم بخوریم تموم بشه خلاصه اخرین پیکم زدیم دیدم سارا گرم شده ماهواره هم داشت اهنگ جدید منصور رو نشون میداد که این پاشد برقصه که دیدم اره مشروب کار خودشو کرده خانم سرخوش سرخوشه گفتم بیا بشین بابا الان سرت گیج میره میخوریزمین یه چیزیت میشه ها من هم پاشدم گفتم از این موقعیت استفاده میکنم بغلش میکنم پاشدم از پشت گرفتمش گرمای بدنش کل وجودم رو فرا گرفت دیدم داره میخنده داد میزنه من هم که بهش چسبیده بود کیرم داشت بلند میشدگفتم به درک هرچیزی میخواد بشه بشه این فرصت طلای رو از دست نمیدم دستم رو انداختم رو سینهاش که برگشت گفتم پویا داری چی کار میکنی گفتم هی چی گرفتمت تا نخوری زمین دیدم دوباره شروع کرد به رقصیدن من هم که خیالم راحت شد که چیزی نمیگه سینه هاشو دو دستی گرفتم فشار دادم از پایین هم کیرم داشت میترکید که چسبوندم به کونش که یه دفعه دیدم واستاد برگشت طرف من گفت پویا داری چی کار میکنی گفتم سارا من تو رو خیلی دوست دارم همین که خواست حرف بزنه لبابو گذاشتم رو لباش که دیدم اونم هیچ مقاوتی نشون نداد فکرکنم 2.3دقیقه همین طور ازهم لب گرفتیم بعد بخلش کردمش گذاشتم رو مبل لباسو از تنم کندم فقط موند شرتم رفتم روش و دوباره ازش لب گرفته بعد رفتم سراغ گردنش لیس میزدم ارم مک میزدم که جاش سیاه نشه که دیدم اهوناله سارا بلند شد که میگفتم پویا منم دوست دارم میخوام امروز زنت باشم هر کاری دوست داری با من بکن من هم که با این حرفاش حشری شده بودم تی شرتشوبا سوتین شو از تنش در اورم رفتم سراغ سینه هاش وای عجعب خوش مزه بود امد پایین رسیدم به نافش اونجا رو هم لیس زدم بدون اینکه شلوارشو از تنش دربیارم تا بالای کوسش دادم پایین واییییی انگار میدونست امروز قرار کارشو بسازم کوسش تمیز تمیز بود بالای کوسشو هی لیس میزدم سارا که داشت دادم میزد میگفت بخور برو پایین رو بخور من هم خواستم که بیشتر حشیری بشه شلوارشو شرتشو با هم از پاش در اوردم ولی نرفتم سمت سوراخ کوسش رفتم سراغ پاهاش از نوک پاهاش لیس میزدم میومدم بالا وای خدا چه حالی میداد هر دو تا پاشو قشنگ لیس زدم که گفت نامرد بیا بخور کسم رو من هم گفتم اول بیاد تو بخوری زود شرتم رو از توپام در اوردم اون هم که رو مبل دراز کشیده بود خودشو کشید بالا که سرش امد روی دستهای مبل و دهنشو باز کرد من هم رفتم روش کیرم جلوی صورتش بود کیر رو کردم تو دهنش داشتم تولونبه میزدم تو دهنش چند بار دندوناش خورد به کیرم بد جوری اذیت شدم هی کیرمو تو دهنش عقب جلو میکردم بعضی وقتا همچین تا ته میکردم تو دهنش که حولم میداد عقب که گفت بابا خفه شدم بعد چند دقیقه کیرم رو کشیدم بیرون و رفتم سمت سوراخ کوسش زبونم گذاشتم رو کوسش اینه وحشایا داشتم کوسشو لیس میزدم سارا هم هی داد میزد میگفت دوست دارم پویا بعد این که چند دقیقه کسشو خوردم دیدم یه داد بلند زد شل شد گفتم بابا اروم الان همسایه ها میریزند اینجا گفتم الان نوبت منه اولش خواستم از کوس بکنمش گفتم سارا اوپن نیستی که گفت نه بابا اکبنده هنوز گفتم پس از کون میکنمت اولش گفت نه درد داره گفتم مگه نگفتی امشب مال تو هستم گفتم فقط اروم بکن گفتم چشم رفتم از تو اتاق واکس مو اوردم (بچه ها نه خندید ها)یه کم زدم سره کیرم یه کم هم زدم به سوراخ کون سارا اروم کیرم رو بردم دمه سوراخش که گفت پویا جان هر کی رو دوست داری اروم بکن گفتم نترس اروم سره کیرم رو گذاشتم دمه سوراخ کونش و با دستم کیرم رو گرفتم اروم سرش کردم تو گفت اروم بعد دوباره با دستم فشار دادم تو که یه داد زد تو رو به خدا اروم دیگه داشتم دیونه میشدم دستم رو از روی کیرم برداشتم و فشار دادم که یه جیغ زد گفتم الان همسایه ها میریزن بیرون دیگه کیرم تا دسته تو کونش بود شروع کردم به تولنبه زدن اینه وحشیا داشتم میکردمش فکر کنم دیگه درد نمکشید دستش رو کوسش بود داشت کوسشو میمالید دیگه داشت ابم میومد سرعتم رو بیشتر کردم و اب مو خالی کردم تو کونش و ولو شدم روش برگشت گفتم پویا عاشقتم من هم گفتم قوربونت برم من پاشدم دستمال کاغذی اوردم تا کونشو تمیز کنه بعد این که خودشو تمیز کرد بغلش کردم بردم تو اتاقمون خوابدمش رو تخت خودم رفتم دست شوی برگشتم دیدم داره گریه میکنه گفتم چته گفت من به خواهر خیانت کردم خانم تازه یادش افتاده بود بعد گرفتمش تو بغلم گفتم نه عزیزم تو هم به سکس احتیاج داشتی من هم خلاصه با هزار بدبختی ارومش کردم گفتم سارا میدونی رو این تخت چقدر به یاد تو با خواهرت سکس کردم گفت راست میگی گفتم اره خلاصه کلی ازم سوال پرسید که دیگه نمیخوام اونا رو بگم چون داستان طولانی شد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
امشب شب مهتابه

سلام به همهء شما دوستان گل گلاب.من سعیدم.بیست وچهار سالمه.عدد هارو به حروف مینویسم تا موقع خوندن با مشکلی مواجه نشین..من تا حالا داستان ننوشتم پس اگه مشکلی داشت به خوبی خودتون ببخشین و کمکم کنین اصلاحشون کنم.اولین سکس من حدودا مربوط میشه به چهار ماهه پیش.ما یعنی منو خونوادم دوستای خونوادگیه زیادی داریم یکیشونم از همکارای مادرم بود چون از بچگی همسایه هم بود با ما زیاد رفت وآمد میکرد.اسمشم خانوم محبی بود.خانوم محبی دو تا بچه داشت که یکیشون یه پسر کلاس اولی بود و اون یکی هم یه دختر که بیست سال داشت.اسم دخترش سونیا بود....سونیا.....سونیا یه دختر فوق العاده خوشگل بود..هم هیکلش خوب بود هم چهرش..چشماش شاید باورتون نشه آبی پررنگه و لباشم که خدادادی قرمزه قرمزه خداییش خیلی هم شیک پوشه.....جونم واستون بگه که قرار شد یه شب واسه شام بیان خونه ما.معمولا ساعت چهار یا پنج میان که بیشتر پیشه ما باشن.البته من جا داره که یه چیزیو توضیح بدم من خودم خیلی از این داستانا بدم میاد که همه چی توش یهو جور میشه و شرایط سکس فراهم میشه من خودم واسه فراهم کردنش جون کندم حالا در ادامه خواهید دید.... ساعت پنج شد زنگ در به صدا درومد همزمانشم قلب من.خانوم محبی با بچه هاش از راه رسیدن....خونوادهء ما با اونا خیلی راحت بود....یعنی مهمونیامون خشک نبود....لباسای راحت میپوشیدن...اون روز قرار بود ساعت چهار بیان ولی پنج اومدن.داداش سونیا خانوم یعنی همون پسر کلاس اول سرمای بدی خورده بود....از دکتر میاوردنش....حالش خوب نبود...خلاصه اومدن...سونیا یه شلوار قرمز که جنسش لی بود پاش بود ولی خیلی نازک بود بعدا میفهمید از کجا فهمیدم!!!با یه تیشرته سادهء سفید آستین کوتاه مهمونی خوب پیش میرفت....من مدام تو فکر سونیا بودم....اون سینه های مرمری....اون پاهای نسبتا تپل...لباش که نگو....آخ خدا نکشتت سونیا..!!!!کونش عین هندونه بود..راحت میشد توش چرخ زد......وسطای مهمونی بود که پسرشون کیان حالش خیلی بد شد...با بدتر شدن حال اون حال من بهتر شد..بابام گفت سریع حاضرش کن ببریمش بیمارستان.آقا منو بگو که داشتم غش میکردم....تو دلم گفتم امشب شب مهتابه به به!!!خانوم محبیو مادر پدرمو کیان سوار ماشین ما شدنو د برو سمت بیمارستان.حالا من موندمو سونیا...یه دوتا شاخ شیطونی هم رو سرم گل کرد...سونیا تو پذیرایی نشستو مشغول تلویزیون نگاه کردن شد منم نشستم روی مبل تکیه کنارش....سونیا کاناﻻی ماهواره رو مثه برق عوض میکرد...اعصابش خورد بود.واسه داداشش نگران بود....من که بدتر...مونده بودم چطور بهش بگم؟؟؟!!!رفتش تو آشپزخونه تا یه چیزی بخوره....اون که میرفت نگاه منم باهاش میرفت..رفتم جلوی اوپن آشپزخونه رخ در رخ روبه روش وایسادم....یه ابرو دادم بالا گفتم سونیا؟؟!!!گفت:بله!!!چرا سوالی گفتی سونیا!؟؟؟گفتم دوست دارم!!!!آخ که اون لحظه از مغزم نمیره بیرون وقتی گفت چرا!!!؟؟جاخوردم موندم بگم چرا دوسش دارم....گفتم دوست دارم چون خوشگلی چون جیگرمی چون چند ماهه این حرف رو دلم مونده....چون میخوامت اینارو باحالت جدی میگفتمو رفتم سمتش اونم هی عقب عقب میرفت...تا رسید به دیوار آشپزخونه...کونش چسبید به دیوار آشپزخونه...منم با فاصلهء یه وجب رفتم نزدیکش یه دستمو گذاشتم رو دیوار پشتشو سرمو بردم کنار گوشش گفتم...سونیاجون!؟؟؟!!!با حالت اضطراب گفت جان؟؟؟!!!!گفتم:دوست دارم اینو گفتمو کنار گوشش نفسمو محکم از بینی کشیدم تو.....یه جوری مور مورش شد.....اونم دستشو انداخت دور گردنم .. خیلی آروم تو پنج ثانیه لب جفتمون تو هم گره خورد.....لبمو میبوسید میمکید.....زبونمون تو هم گره خورده بود...موهاش افتاده بود تو صورتش...مثه حالت گریه از ته گلوش آه نازکی گفتو تا خواست برم سمت گردنش بازم اون آهو کشیدو سرمو محکم گرفت....زبونشو لیس میزدم...آب دهنمون دیگه یکی شده بود....پاهاش شل شده بود دستمو بردم زیر روناش بلندش کردم تو بغلم تو همون حالت بازم لبمون تو هم بود....لب قرمزش داشت لبمو میسوزوند....آه ته گلوش تو گوشم بود. داشت لذت میبرد ....آروم گذاشتمش رو اوپن....خوابوندمش رو سنگ سرد اوپن....یخده سردش شد....رفتم رو گردنش لیسش میزدمو خیلی آروم بوس میکردم....آروم آروم اومدم رو سینه هاش...تیشرتشو درآوردم زیرش یه سوتین که از جنس پارچه آبی بود تنش بود.....سوتین رو در نیاوردم....تا خودش ازم بخواد تا منم یخده بیشتر حال کنم.....شکمشو لیس میزدم...رفتم سراغ پستونای سفیدش که نوک صورتیش منتظر لبم بود...خودش کرستشو درآورد تو این مدت فقط آه و نالش بود که به گوشم میرسید...سینه هاشو با دو تا دستم گرفتمیه ذره فشار دارم بعد رفتم سمتش سینه هاشو میخوردم...نوک سینه هاش سفت و سیخ شده بود...زبونمو به حالت دایره ای رو نوک سینش میکشیدم تا داد زدو گفت بسه.....برو پایین تر...شلوارشو که خیلی نازک بود یه ذره کشیدم پایین خودشم از روی اوپن اومد پایین.پشتشو به من کرد..دستمو بردم تو شلوارشو کونشو ماساژ میدادم....بعد یهو کشیدم پایین که شلوارو شرتو همه درومد...خدای من یه کون تپل..سفید....پوست نازک....که وقتی دستتو روش میکشی جای انگوشتات میمونه.یه ذره دسمالیش کردمو.روشو برگردوندم به خودم.....کسش تپل بود خوشگلو صورتی...طوری که لبای کسش از پاش میزد بیرون....لبمو آروم گذاشتم روس یواش یواش زبونمو روش بالا و پایین میکردم......اه و اوهش خونرو برداشته بود....مدام میگفت دوست دارم....آه.....اویییییییییی....تو رو خدا.......وایییییییی.......سعید دوست دارم.......با حالت گریه گفت تو رو خدا بسه......داری جونمو بالا میاری.....آه........بخورش.....معلوم نبود چی میگفت.....دیگه داشت گریه میکرد.....دوست دارم.....مدام اینو میگفت....زبونمو رو لبای کسش میکشیدم...لباشو گازای آروم میگرفتم....چوچولش داشت مینرکید اینقد میک زدمو خوردم تا یهو جیغ زدو پاهاش ناجور لرزیدو سرمو رو به کسش فشار داد تو همهء آبش رفت تو دهنم......خوشمزه ترین طعمی بود که چشیده بودم......حالا نوبت اون بود.....شلوارمو درآورد تیشرتمو که خودم اول کار دراوردم....شرتمو درآورد کیر هفده سانتیمو گرفت تو دستشو بعد نگاشو دوخت به کیرم....با لبخند بهش نگاه میکرد.....گفت ما دخترا به چه چیزایی که احتیاج نداریم....اینو گفتو کیرم رفت تو دهنش.....واسم ساک میزد....اب دهنشو ریخت رو کلاهک کیرمو با زبونش پخشش میکرد رو کل کیرم...تخمامو میخورد.....بعد پاشد نشست رو اوپن و رو شونهء چپش لم دادو گفت جرم بده.....کیرم کردم تو کونشو وایسادم تا جا باز کنه......تو این مدت دولا شدم روشو لبمو به لبش گره زدم وقتی جا باز کرد صدای چالاپ چلوپ شکم من بود که به کونش میخورد.....ده دقیقه تلمبه زدم.....کیرمو که درآوردم گریش گرفته بودو گفت سعید میسوزه....دلم سوخت واسش..... سوراخ کونش دورش قرمز شده بودو به اندازهء سرهء این میکروفون گردا باز شده بود....ببخشید مثال غیر از این نیومد تو ذهنم.. دوباره کردم تو شروع کردم تلمبه زدن......کیرم مثه اینکه بیهوش باشه دلشت دووم میاورد.....صدای جیغ سونیا...صدای چالاپ چالاپ شکمم که به کونش میخورد....آبم که در شرف اومدن بود.....یهو کیرمو درآورد شروع کرد ساک زدن دادم درومد همهء ابمو ریخت رو صورتش بیشترم خورد.....افتادیم کفه آشپزخونه اون خوابید رو من....مدام میگفت سعید دوست دارم....منم که داشتم بال در میاوردم.... پاشد رفت جلو سینک ظرفشویی صورتو بشوره نمیتونست وایسه رفتم کمکش تو بغلم تکیه دادو سرشو گذاشت رو سینم صروتشو شستم...لباساشم تنش کردم..... رفت تو اتاقم رو تختم خوابید.....بابام اینا صب برگشتن...بیچاره کیان....کلی آمپولو دارو و سرم واسش زده بودن..اون روزم گذشت منو سونیا همدیگرو از جون ودل دوس داریم...

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 25 از 94:  « پیشین  1  ...  24  25  26  ...  93  94  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های سکسی مربوط به سکس آشناها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA