انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 14 از 85:  « پیشین  1  ...  13  14  15  ...  84  85  پسین »

Gay Stories - داستان های سکسی مربوط به همجنسگرایان مرد


مرد

 
خاطرات مهدي (6)
صبح كه از خواب بيدار شدم رضانبود و منم تا ساعت 10 كه كلاس داشتم بيكار بودم براي همين دوباره خوابيدم ، تو خواب و بيداري احساس كردم يكي كنارم دراز كشيد و دستشو رو كونم تكون ميداد ، بله آقا رضا بود كه برگشته بود و كنارم خوابيده بود . سعي كردم بيشتر خودمو خواب نشون بدم تا ببينم تا كجا پيش ميره . چند دقيقه كه گذشت از كنارم بلند شد و صداي باز شدن در و دوباره بستنشو شنيدم ولي رضا بيرون نرفته بود و صداي چرخش كليد مشخص كرد كه درو از داخل قفل كرده . ديگه برام مسلم بود برنامه اي برام داره و منم براي بيشتر راحت گذاشتنش با تكون بيشتر به شكم خوابيدم و كونمو به عقب دادم .
رضا دوباره كنارم خوابيد و دستشو ديگه كامل روي كونم ميكشيد من كه بعد از برنامه ديشب شلوار پام بود منتظر دستهاي رضا براي درآوردنش بودم كه حدسم درست از كار درآمد و رضا شروع كرد به پايين كشيدن شلوارم . كم كم داشتم داغ ميشدم . شلوارم تا نزديك زانو پايين آمده بود كه خودمو بيدار نشون دادم و به طرفش برگشتم .
رضا يكم عقب رفت و منو نگاه ميكرد ، با خنده بهش سلام كردم و براي اينكه بيشتر حشري بشه گفتم آقا رضا راضي به زحمت شما نبودم خودم درمياوردمش . رضا كه ديگه دويدن خون تو صورتش كاملا مشخص بود با يه تكون خودشو به من چسبوند و شروع كرد بوسيدنم . جدا برام باور كردني نبود يعني آدم اينقدر تغيير ميكنه .
رضا بهم گفت اول صبحانه بخوريم يا ميرم دوش بگيرم ، من با دوش موافقت كردم ولي نگاههاي رضا طلب چيزي ديگه هي رو داشت .
ازش در مورد بچه هاي اتاقهاي اطراف پرسيدم كه گفت بيشترشون رفتن بيرون و خودشم از كلاس رفتن منصرف شده .
ميخواستم بلند بشم كه باز بهم چسبيد و بدنمو دستمالي ميكرد .
يه فكري به ذهنم رسيد و به رضا گفتم موافق هست باهم بريم حمام بيرون از دانشگاه كه چشاش برقي زد كه تا اون موقع نديده بودم . با انرژي عجيبي از جاش بلند شد و رفت سراغ بساط صبحانه . خوردن چاي و نان و پنير ما به قدري سريع انجام شد كه تا حالا يادم نمياد همچين ركوردي تو صبحانه خوردن كسي به جا گذاشته باشه .
خيلي زود ما خودمونو تو حمام داخل شهر ديديم و وقتي داخل نمره تحويلي شديم و در حمام رو بستم لرزشي رو تو بدن رضا حس كردم . رضا روي سكو رختكن نشست و فقط به من نگاه ميكرد .نگاههايي كه تمام بدنمو سير ميكرد . من شروع به درآوردن لباسام كردم و با شورت رفتم داخل حمام . چند دقيقه بعد رضا هم آمد داخل . پشتمو بهش كردم و زير دوش رفتم . رضا آمده بود نزديكم و مشخص بود كه داره منو نكاه ميكنه ، برگشتم و با نگاهم بهش فهموندم كه جلوتر بياد . رضا حالا ديگه خودشو بهم چسبونده بود و دستاشو دورم حلقه كرده بود . يكم كه گذشت خودمو از توي دستاش آزاد كردم و از خودم فاصله دادمش و باز پشتمو بهش كردم . هيچ صحبتي بينمون رد و بدل نميشد . خيلي داغ كرده بودم ، مخصوصا وقتي از پشت بغلم كرده بود اين حس بيشتر شده بود . ديگه نميخواستم زياد طولش بدم همانطور كه پشتم بهش بود شروع كردم به درآوردن شرتم . صداي آه بلندي كه رضا كشيد كاملا از منقلب شدنش خبر داد . همونطور كه يواش شرتمو پايين ميكشيدم خودمو تاب ميدادم و اين باعث شد رضا نتونه كنترل كنه خودشو و بياد و باز منو بچسبه . ديگه شورتم كاملا درآمده بود . وقتي رضا بهم چسبيد گنده شدن كيرش رويه كونم حس كردم . برگشتم به طرف رضا و جلوش زانو زدم ، هيچ عكس العملي نشون نميداد . شرتشو آروم پايين كشيدم و كيرش حالا ديگه جلو صورتم بود .تو دستام گرفتمش و سرشو بوسيدم .رضا آه بلندي كشيد و سرشو به عقب برد . ديگه نتونستم طاقت بيارم و شروع كردم به خوردن كيرش . تمام كيرشو تو دهنم ميكردم و براش ساك ميزدم . ديگه رضا به آه و اوه افتاده بود و با دستاش سرمو به كيرش فشار ميداد .
يكم كه براش خوردم بدون رد و بدل كردن حرفي رفتم و روي سكو به شكم دراز كشيدم . به رضا نگاه كردم .اونم فهميد چي ميخوام و آمد و شروع به ماليدن بدنم كرد . از پا به بالا و از شانه به پايين . چندين بار اين مسير را رفت و آمد و هر بار كه به كونم ميرسيد بيشترين توقف رو داشت .
بهش نگاه كردم بد طور نفس نفس ميزد . بهش گفتم حاضر براي كار اصلي ، و با سر جواب مثبت داد.
با شامپو شروع كردم به ماليدن روي كونم و سوراخم . رضا هم شروع به ماليدن كرد .
بهش گفتم چه طوري راحتر هست و با بالا انداختن شانه هاش معلوم كرد نميدونه چيكار كنه .
از سكو پايين اومدم و به حالت سگي جلوش قرار گرفتم و رضا اومد روم با دستاش حسابي كونمو ماساژ داد و بهش گفتم با انگشتاش سوراخمو آماده كنه . وارد نبود ولي تونست اوني كه من ميخواستمو انجام بده . ديگه من كير ميخواستم و نميتونستم تحمل كنم . رضا امد و شروع به تنظيم كيرش با سوراخم كرد . معلوم بود ميترسه كه توش كنه . با نگاه كردن بهش و با علامت سر بهش اطمينان دادم كه حاضرم /. رضا سره كيرشو به سوراخم ميماليد و تو يه لحظه ثابت نگاه داشت و ناگهاني و با فشار ورود كيرشو تو كونم آغاز كرد . درد نسبتا زيادي وجودمو گرفت آخه هم كيرش خيلي گنده بود و هم خوب نتونسته بود سوراخمو باز كنه . ولي تحمل كردم و ازش خواستم يواش يواش ادامه بده . از فشار بدن رضا ديگه به شكم خوابيده بودم ولي كيرش تو كونم داشت جا باز ميكرد . يكم كه گذشت رضا شروع به تلمبه زدن كرد و تو يه لحظه تمام كيرشو تو كونم فرستاد ديگه رضا كاملا روم خوابيده بودو كيرشم تماما تو كونم . شدت تلمبه زدن رضا بيشتر شده بود و صداي آخ و آوخ من و آه و اوف رضا بلندتر .معلوم بود نزديك به اومدن آبشه ازش خواستم توش بريزه و بايه آه بلند فوران آب داغشو تو خودم حس كردم . تمام وزنشو روم انداخته بود و خوابيد . بعد از چند دقيقه از روم بلند شد و وقتي برگشتم يه بوس محكم از لبم كرد و با گفتن اين جمله سكسمو به آخر رسيد
رضا : بهترين لحظه عمرم تا حالا رو تجربه كردم .
(ادامه دارد)
     
  
مرد

 
سکس در دبی

نمیدونم 10یا11 سالم بود که با بابام یه سفر تابستونه رفتیم دبی.هوای گرم و شرجی زیاد فقط آدم وقت میکرد عرق کنه.خونه عموم ساکن شدیم و کار هر روزمون این بود که صبح با عموم میرفتیم بیرون و تا شب بر نمی گشتیم خونه.یه چن تایی دوست پیدا کرده بودم.از بچه همکارای عموم تا همسایه هاشون
.خلاصه یه شب که داشتیم بر می گشتیم خونه دیدم توی محله چند تا بچه دارن بازی می کنن.من و پسر عموم پیاده شدیم و رفتیم باهاشون بازی.کلی که بازی کردیم پسر عموم گفت بریم خونه.منم که هنوز نمیخواستم برم گفتم بمونیم ادامه بدیم.اون قبول نکرد و رفت.منم که موندم.کلی بازی کردیم و دیگه واقعا خسته شده بودیم.منم که زبونشونو نمی فهمیدم همش با حرکات دست بهشون میفهموندم.ساعت ۱۱ شب بود که دیگه بازی تعطیل شد.همه نشستیم دور هم و من هم که هیچی حالیم نبود.کلی به هم میخندیدیم و بعضی وقتها هم همدیگه رو اذیت میکردیم.دو تا از پسرا که یکیشون پدرش اروپایی بود رفتن مسجدی که توی محل بود. که به گمون من رفتن دست و پاهاشونو بشورن.یه ۱۰دقیقه ای گذشته بود که یکی از بچه ها با اشاره به من گفت بیا بریم توی مسجد.منم با خیال اینکه بریم خودمونو تمیز کنیم رفتم باهاش.ولی همین که رفتیم تو اشاره کرد که هیس.یعنی صحبت نکن.منم هیچی نگفتم و پاورچین پاورچین رفتیم داخل.فقط یه صدای ضعیفی میومد.مفهومشو نمیدونستم.ولی احساس میکردم مشکوک باشه.رفتیم به سمت دستشوییها و رفتیم تو یکی از اونا.اون پسره خم شد و اشاره کرد گفت برو بالا و دستشویی بغلی و نگاه کن.منم رفتم بالا.ای وای.چی میدیدم.توی دستشویی بغل دوتا پسر داشتن همدیگه رو میکردن.یکیشون که عرب بود اون یکی رو میکرد.خیلی بد هم میکردش.اونم همش مینالید و حق حق میکرد.اومدم پایین و جا پا دادم به پسره و اونم رفت نگاه کرد.دل تو دلم نبود.یه احساسی داشتم.تا حالا این چیزارو ندیده بودم.دوستم اومد پایین و با هم رفتیم بیرون تا بقیه رو صدا بزنیم.یه هو دیدم عموم اومده دنبالم.منم هیچی نگفتم و باهاش رفتم.
شب تا صبح دل تو دلم نبود.یه جوری بودم .یه حس عجیب غریب.باور کردنی نبود.نمیدونستم چیه و چیکار میکردن.همش تو فکر بودم.همش تو فکر این بودم که هر چه زودتر صبح بشه و برم دوستم و ببینم و پیگیر بشم چی شده.
صبح دیدم یکی بالا سرم میگه پاشو بیا عامر اومده دنبالت.بلند شدم رفتم دم در.دیدم دوستمه اومده.سلام کردیم و در حیاط و باز کردم بیاد تو.اونم اومد تو.نمیدونستم چی میگه یا چی میخواد بگه.فقط از توی چشاش میشد فهمید که قضیه مربوط به دیشبه.به پسر عموم هم که نمیشد چیزی گفت.تا حول و حوش ظهر با هم بازی کردیم.هر دفعه همدیگه رو میدیدیم میخندیدیم.منتظر شب بودم تا دوباره بریم بازی.
ظهر که شد عامر رفت و موقع رفتن یه چیزی گفت.پسر عموم گفت میگه بعد نهار بیاین کنار مسجد بازی.پسر عموم گفت ظهر گرما کی میره واسه بازی؟منو میگی دوزاریم افتاد که شاید بازم از اون خبراست.نهار خوردم و رفتم تو اتاق .از قضا مهمون هم داشتیم.ولی من حواسم یه جای دیگه بود.وقتی دیدم همه سرشون گرم مهموناست یواشکی رفتم بیرون.واقعا گرم بود.توی اون گرما پرنده پر نمیزد.رفتم نزدیکای مسجد و دیدم هیشکی نیست.رفتم داخل مسجد و توی دستشوییها رو هم نگاه کردم که بیفایده بود.هیچی دیگه اومدم بیرون.همین که اومدم بیرون دیدم دوستم عامر با اون پسره که باباش اروپایی بود و اسمش سیموند بود دارن میان.خیلی تعجب کردم.عامر هم دست منو گرفت و با سیموند با هم رفتیم دستشویی مسجد.نمیدونستم چه خبره که.عامر به پسره گفت لباساشو در بیاره و اونم بنده خدا لباساشو در اورد و به منم اشاره کرد بکنمش.گیج شده بودم.نمیدونستم چیکار کنم.تا حالا از این کارا نکرده بودم.گیر کرده بودم.عامر هم که منتظر من بود.من نمیخواستم این کارها رو بکنم.ولی تا سیموند و میدیدم با اون کون سفیدش نمیشد.بالاخره عامر خودش دست به کار شد و شلوارشو کشید پایین و یه کیر گنده رو در آورد.واقعا کیرش عربی بود.پسره رو دولا کرد و کیرشو گذاشت در کونش و محکم توش کرد.نه تفی زد ونه کرمی و نه زلی.فقط سیموند مینالید و گریه میکرد.عامر خودشو کشید عقب و منم که دیگه راست راست کرده بودم و صدا کرد اشاره کرد به کون سفید سیموند.اثر انگشتای عامر رو کونش بود.منم کیرمو در آوردم و گذاشتم در کونش.وای چه احساسی داشتم.قلبم تند تند میزد.یه جوری شده بودم.عامر هم از پشت کمرمو فشار میداد که یعنی محکم بکنش.کلی باهاش حال کردیم و چند دفه اون و چند دفه من پسره رو کردیم.از آب و این چیزا که خبری نبود.فقط میکردیم.بعدشم عامر یه چک خوابوند تو گوش پسره و ما اومدیم بیرون و فرار. .
حالا بعد چن سال که بهش فکر میکنم می بینم چه حالی کردم اون موقع و نمیدونستم
سلطان جهانم
     
  
مرد

 
خاطرات مهدي (7)
اسماعيل ازاصفهان برگشته بود و اين براي رضا كه تنها بودن با من ديگه براش موهبت بود خيلي تلخ بود
يك روز بعد اظهر وقتي از كلاس برميگشتيم اسماعيل پيشنهاد داد شام بريم بيرون ، من كاملا موافق بودم و اوكي رضا هم گرفتم ، اسماعيل از اينكه رضا تو اين مدت اينقدر تغيير رويه داده بود خيلي متعجب شده بود و آخرشم نتونست بيخيال بشه و از من علت رو جويا شد ، منم بهش گفتم : من آشپز خبره اي هستم و خوب ميدونم چطوري هر نفر با خصوصيات اخلاقي خودش پخت و پزش كنم و بيارمش تو جمع .
اون شب خيابان خيلي شلوغ بود و اسماعيل هم كه نميتونست بيخيال بشه به بيشتر دخترها متلك ميگفت ، رضا بيشتر واقع سرعتش بيشتر ميكرد تا كنارمون نباشه ولي چيزي نميگفت ، همينطور كه قدم ميزديم از روبرو يك پسر كه مثل دخترها آرايش داشت و زير ابرو گرفته بود با شلوار لي خيلي تنگ به طرفمون ميومد و با ناز عجيبي راه ميرفت ، رضا ناخودآگاه و بدون اينكه به اسماعيل توجه كنه با حرارت خاصي بهم
گفت : مهدي اين پسره رو ببين چقدر خوشگله
اسماعيل كه نزديك بود از اين حرف رضا شاخ دربياره با تعجب گفت : رضا اين خودتي ؟ يعني واقعا اينو تو گفتي
رضا كه تازه فهميده بود دسته گل به آب داده سرش پايين انداخت و تند به راهش ادامه داد ، اسماعيل آروم به من گفت : مهدي اين رضا چشه ؟ خيلي عوض شده ، ميبيني به پسرها چطور نگاه ميكنه
من : خوب مگه عيبي داره ؟ مگه تو به دخترها پيله ميكني اون حرفي ميزنه
اسماعيل : خوب دختر فرق داره
من : چه فرقي داره ؟ بعضيها به پسر علاقه دارن بعضيها هم به دختر ، بعضيها هم به هر دوش
اسماعيل : يعني ميگي رضا همجنسبازه ؟
من : نميدونم ، ولي خوب علايق خودشو داره
اسماعيل : تو چي ؟
من : من ، يعني چي
اسماعيل : تو به چي علاقه داري؟
ديگه لازم بود كم كم اسماعيل رو هم متوجه علايقم كنم براي همين گفتم : راستش من به داشتن دوستهايي از هر دو جنس
اسماعيل : نه ، منظورم از اون لحاظه
من : يعني چي از اون لحاظه ؟
اسماعيل : آخه خنگه منظورم سكس هست
ديگه لازم بود ركتر حرف بزنم ، دلمو به دريا زدمو گفتم : راستش سكس با دختر كه هر پسري دوست داره ولي بودن با پسر هم فكر ميكنم قشنگي خودشو داشته باشه
اسماعيل : جدي ؟ يعني تو هم از همجنس بازي خوشت مياد ؟
من كه نميخواستم بي گدار زياد به آب بزنم و از جهتي اول از طرز تفكراسماعيل مطمئن بشم گفتم : حالا تو هم وقت گير آوردي ، ولش كن بابا
اسماعيل كه هميشه وقتي به يك قضيه گير ميداد تا جوابشو نگيره بيچاره ميكرد آدمو باز گفت : نه جون مهدي ، بگو ديگه ، من كه با تو اين حرفا رو ندارم
اما من بايد اول نظر اسماعيل رو ميدونستم تا خودم جواب بدم ، براي همين گفتم : اصلا چرا خودت نميگي ؟
اسماعيل من من كنان گفت : هان ، والا چي بگم ، يعني ...........................
مشخص بود اسماعيل هم بدش نمياد ، چون اگر غير اين بود درجا نفي ميكرد ، با اين سوال من اسماعيل از ادامه بحث بيخيال شده بود و تو فكر رفته بود ، ما خودمونو به رضا رسونديم و من سعي كردم بحثو عوض كنم تا رضا هم تو جمع بمونه .
شب وقتي به خوابگاه برگشته بوديم معلوم بود رضا داغ كرده و كوچكترين موقعيتي كه گيرش ميومد دست به كون و كپلم مي كشيد ، بي قراري عجيبي تو وجودش افتاده بود و اين از ديد تيز اسماعيل پنهان نمونده بود ، 2 ، 3 روزي به همين منوال گذشت ، يك روز جمعه وقتي صبحانه رو خورديم ، اسماعيل بهمون گفت چون ميخواد بره بيرون براي خريد ، ليست خريدهامونو تنظيم كنيم ، رضا هم ديگه اومده بود تو جمعمون و هم خرجمون شده بود ، رضا از اينكه ميديد داره اسماعيل بيرون ميره خيلي خوشحال بود و مشخص بود داره خودشو براي كردن من آماده ميكنه ، بعد از اينكه اسماعيل ليست رو گرفت آماده شد براي بيرون رفتن و چون روزهاي جمعه فقط ساعت8 و 11 صبح ماشين از خوابگاه به طرف شهر ميرفت و به خاطر دوري از شهر معمولا بچه ها سعي ميكردن با سرويس برن ، براي همين اسماعيل خودشو جمع و جور كرد و رفت رضا به محض اينكه اسماعيل رفت در اتاق رو از داخل قفل كرد و پريد روم ، و مثل وحشيها لباسامو درآورد و خودشم لخت شد و كيرشو آورد جلوي دهانم ، حالا من فقط شورت داشتم ولي رضا لخت لخت بود ، كير رضا تو دهانم كم كم كاملا راست شد و من كه عاشق ساك زدن بود با ولع ميخوردمش ، رضا با دستاش داشت كونم ميماليد و كاملا از شهوت لبريز شده بود ، يكمرتبه صداي دستگيره خوردن در اومد و پشت سرش صداي اسماعيل كه گفت : چرا در قفله ، بچه ها داخل اتاق هستين
رضا كاملا كپ كرده بود و مثل گيجها به اين ور اون ميزد و شورتشو پوشيد ، من بلند گفتم : آره اسماعيل ، الان در رو باز ميكنم
و رضا رو به آرامش دعوت كردم و يواش بهش گفتم : نترس ، فقط شورت بپوش ، خودم ميدونم چطوري بپيچونمش
در رو كه باز كردم اسماعيل با ديدن ما مثل برق گرفته ها شد و هاج و واج نگامون ميكرد
من رو به اسماعيل گفتم : چته ؟ در رو ببند ، مگه آدم نديدي ؟
اسماعيل من من كنان گفت : چرا لختين شما ؟
من : آهان ، پس بگو چرا چشات داره بابا غوري ميشه ، اول بگو چرا نرفتي تا بعدش بهت بگم
اسماعيل كه چشم از بدن من برنميداشت روي لبه تخت نشست و گفت : هيچي ، سرويس خراب شده و گفتن براي بعداظهر آماده ميشه
من كه ديدم اگه زودتر قضيه رو جمع و جور نكنم رضا سكته رو ميزنه گفتم :عرضم به حضور حضرتعالي كه علت لخت بودن ما به اين آقا رضا برميگرده .
نفس رضا با اين حرفم احساس كردم بند اومد و براي خلاصيش سريع ادامه دادم : اين آقا رضا ما خيلي ادعاي كشتي گرفتنش ميشه و فكر ميكنه خيلي يله ، براي همين ميخواستم پشتشو به خاك بمالم تا بادش بخوابه و چون با لباس نميشه كشتي گرفت براي همين به اين وضع دراومديم و چون ميترسيديم از سر و صدامون كسي ديگه سرك بكشه تو اتاق در بستيم
با اين صحبت من رضا نفس راحتي كشيد و نيشش باز شد ، اسماعيل هم بلند شد و شروع به لخت شدن كرد و گفت : حالا كه اينطوره پس ما هم حريفيم
من كه بهترين فرصت براي راحت شدن با اسماعيل رو پيدا كرده بودم فكر شيطاني به سرم زد و گفتم : قبوله ، ولي شرط داره
اسماعيل كه حالا لخت شده بود و انصافا بدن خيلي قشنگي هم داشت گفت : چه شرطي ؟
من : هر كي باخت بايد شورتشم در بياره
رضا كه تازه حالش جا اومده بود با اعتراض گفت : اصلا ، من نيستم
اسماعيل كه حالا معلوم بود اونم از شيطنت كم نمياره با لحن خاصي گفت : باشه ، هر كي در نياره
من كه زمينه رو براي راحت بودن سه نفري مساعد ميديدم رو به رضا كردم و گفتم : اي مخالفي ، تو كه ميگفتي هيچكس زورش بهت نميرسه ، تو كه قراره برنده بشي پس چرا جا زدي
رضا بلند شد كه لباساشو بپوشه و همزمان گفت : نه ، از خير كشتي گذشتم ، اصلا من بازنده
به طرفش رفتم و تا خواست به خودش بياد از پشت بهش چسبيدم و جوري كه اسماعيل نفهمه بيخ گوشش گفتم : مگه كون نميخواي ؟
رضا سرشو به عقب برگردوندو با چشاش اسماعيل رو نشون داد
دوباره بيخ گوشش گفتم : اونو بزار به عهده من ، نترس اگه قرار باشه سه نفري هم سكس كنيم اول تو منو بكن
رضا مونده بود چيكار كنه اسماعيل كه ديد ما داريم در گوشي صحبت ميكنيم گفت : چه خبره ؟ توطئه در كار نباشه ها ، مردونه مبارزه ميكنيم
من رضا رو ولش كردم و رفتم طرف اسماعيل و با ناز و مثل دخترها بهش گفتم : نترس جوني
نگاه اسماعيل به من و بدنم تغيير كرده بود و اين علامت خوبي بود
رفتم وسط اتاق و رو به رضا گفتم : بيا وسط
رضا به اسماعيل كه حالا كاملا ميخ بدن من بود نگاه كرد و اومد وسط ، با هم گلاويز شديم و به سر و كله هم ميزديم ، من زياد مقاومت نميكردم و رضا خيلي سريع با يك يورش زير گيري كرد و پامو بالا آورد و خاكم كرد ، وقتي پشتم قرار گرفت فشار زيادي به كونم مياورد كه اون به خاطر شهوت بالا بود ، با يه حركت من كه آماده ضربه شدن بودم برگشتم و به پشت رذوي فرش خوابيدم و به اصطلاح ضربه .
رضا از روم بلند شد و وضعيت غير عادي كيرش معلوم بود تحريك شده ، به طرف تخت رفت و نشست ، اسماعيل با سر و صدا ميگفت : مهدي باختي بايد لخت بشي ، يالا
من از روي فرش بلند شدم و بر خلاف ميل زياد ، با ناز گفتم : نخير ، من هنوز آماده نبودم
اسماعيل : جر زني نكنا ، خودت شرطو گذاشتي
ديگه وقت اون رسيده بود كه فضاي اتاق رو سكسيش كنم ، به طرف تخت خودم رفتم و گفتم : خوب صورتاتونو برگردونيد
اسماعيل : چرا ؟ مگه خودت نگفتي بازنده لخت بشه ، اگه قرار باشه ما نبينيم كه چه فرقي ميكنه
رضا بي قرار شده بود و به من نگاه ميكرد و از فشاري كه به پاهاش مياورد معلوم بود راست كرده
اسماعيل ديگه وقيحانه به بدنم خيره بود و منتظر لخت شدنم ، بدنم داشت گر ميگرفت ، براي اينكه بيشتر هيجان بدم گفتم : خوب آقايون پس حداقل چشماتونو ببندين تا نگفتم هم باز نكنين
اسماعيل ديگه صبرش تموم شده بود و با عصبانيت گفت : ببين مهدي اگه خودت درنياري من و رضا اينكارو ميكنيم
من : جدي ، اگه اينطور باشه من اصلا شورتمو كه در نميارم هيچ ، لباسامم ميپوشم
اسماعيل رو به رضا كرد و گفت : حالشو بگيريم ؟
رضا كه التماس تو چهرش موج ميزد به من نگاهي كرد و آروم گفت : نه ، ولش كن اگه راضي نيست
اسماعيل با غيظ گفت : خيلي نامردي ، خودت شرط گذاشتي .
من نميخواست اين موقعيت رو براي تفريح و سكس از دست بدم و هم دلم بيشتر براي رضا ميسوخت براي همين با ناز گفتم : پس حداقل چشماتونو ببندين تا لخت بشم بعدش باز كنين
اسماعيل با اكراه گفت : باشه ، من بستم
رضا هم چشماشو بست ، من شورتمو درآوردم و پشتمو بهشون كردم ، يكمرتبه صداي اوف بلند اسماعيل بلند شد و بعدش گفت : مهدي پسر اين كه مثل چيز دختراست
با لبخند ريز و شيطاني به طرفش برگشتم و گفتم : خوبه ديگه ، پررو نشو
و بعدش روي تخت نشستم ، رضا مثل برق گرفته ها محو من بود و اسماعيل چشم ازم برنميداشت
رو به رضا كردم و گفتم : خوب بلند شو ببينم از پس اسماعيل هم برمياي
رضا آروم گفت : بچه ها يواشتر صحبت كنين ، ممكن كسي پشت در گوش وايسته ، بهتره ادامه نديم و لباسامونو بپوشيم ، من حس خوبي ندارم
اسماعيل هم مثل اينكه تازه متوجه وضعيت ظاهري شده باشه گفت : آره راست ميگي
و 2 نفري لباساشونو پوشيدن ، منم لباسامو تنم كردم و روي تخت نشستم ، سكوت بينمون حكمفرما شده بود و فقط نگاها بود كه ردوبدل ميشد .
اسماعيل از روي تختش بلند شد و به طرفم اومد و كنارم نشست و دستشو انداخت روي شونم و گفت : پسر
ناراحت نميشي يه چيزي بگم ؟
من : نه
اسماعيل : جون اسماعيل اگه ناراحت شدي ضايعمون نكنيا
من : نه بابا ، اين چه حرفيه راحت باش
اسماعيل : ميگم عجب بدني داريا ، خيلي سكسي هستش
من : جدي ؟ خوشت اومده ؟
اسماعيل دستشو از روي شونم برداشت و سرشو پايين انداخت و ساكت شد
رضا به طرف دررفت و قفلشو باز كرد و بعدش رو به ما گفت : من ميرم يه قدمي تو محوطه بزنم
و رفتش بيرون ، اسماعيل از روي تختم بلند شد و به طرف پنجره رفت و بيرون رو تماشا ميكرد ، روي تخت دراز كشيدم كه اسماعيل همونطور كه بيرون رو نگاه ميكرد گفت : مهدي متوجه رضا شدي چطور به بدنت خيره شده بود ؟
من : نه اينكه تو نشده بودي
اسماعيل : آخه نميدوني چقدر هيكلت سكسي و دخترونست ، ولي جاي تعجبه از رضا هستش كه اينقدر مذهبي باشه و هيز
من : مگه مذهبيا احساس ندارن ؟ اونم از ديدن زيبايي لذت ميبره
اسماعيل روشو به طرفم كرد و گفت : پس خودتم قبول داري خيلي معركه هستي
من با ناز گفتم : خيلي ممنون ، لطف دارين شما
اسماعيل به طرف تختم اومد و كنارم نشست و گفت : جدي مهدي من تا حالا پسري با بدن به اين قشنگي نديده بودم
من همونطور كه دراز كشيده بودم به طرفش چرخيدم و گفتم : پس ديدي تو هم غير دختر به پسرا هم تمايل داري
اسماعيل بهم لبخند زد و گفت : آخه اين بدني كه تو داري از دخترا كم نداره
من : نه اتفاقا از دخترها اضافه هم دارم
اسماعيل : باشه بازم خيلي قشنگه
من : چي قشنگه ؟ اونيكه اضافه هستش يا چيزي ديگه ؟
اسماعيل : خودت بهتر ميدوني كجا
من : نه نميدونم ، تو ميگي قشنگه
اسماعيل دستشو آروم گذاشت روي پهلوم و يك فشار كوچك داد و گفت : بيخود نيست رضا اخلاقش عوض شده ، تو چپش كردي
من : منظورت چيه ؟ من چپش كردم يعني چي ؟
اسماعيل : حتما من كه نبودم جلوش آنقدر لخت گشتي كه ديونش كردي
من : مگه لخت من ديونه ميكنه كسي رو ؟
اسماعيل : بله ، خيلي هم
من : جدي ؟ مثلا كي رو ديونه كرده ؟
اسماعيل دستشو روي پهلوم آروم بالا ، پايين ميكرد و گفت : منو
اين كلمه رو با نوعي شهوت گفت و اين يعني اسماعيل هم داره چپه ميشه
من با نوعي ناز و ادا گفتم : من با ديونه ها هم اتاق نميشما
اسماعيل طول حركت دستشو بيشتر كرده بود واز بالا تا شونه و از پايين تا روي رونام ميبرد ، تو چشماي اسماعيل شهوت رو ميشد راحت ديد ، براي اينكه بيشتر شعله ورش كنم گفتم : اسماعيل يك سوال كنم راستشو ميگي ؟
اسماعيل : مطمئن باش
من : تا حالا غير دختر با پسري هم بودي؟
اسماعيل : با پسر نه
من : خودت نخواستي يا كسي اينكاره گير نياوردي ؟
اسماعيل : راستش اصلا تا حالا تو فكرش نبودم ، ضمن اينكه كسي هم نبوده
من : يعني اگه كسي بود بي ميل هم نبودي؟
اسماعيل : مهدي ميدوني چيه ، اگه اون زمان يكي مثل تو بود مطمئنم بيخيالش نميشدم
من : اي راست ميگي ، مثلا چيكارش ميكردي ؟
اسماعيل حالا وقتي دستش به رونام ميرسيد فشارشون ميداد و حسيتر عمل ميكرد
اسماعيل : همون كاري كه با دخترا ميكنم
من : پس خوب شد من اون موقع باهات دوست نبودم
اسماعيل كه ديگه داشت خارج از كنترل ميشد يكمرتبه فشار دستشو روي رونم زياد و نگه داشت و گفت : الانم بايد مواظب خودت باشي
من : چرا ؟
اسماعيل : آخه اوني كه من ديدم الانشم خيلي خواهان داره
من : كدومو تو ديدي كه خواهان زياد داره ؟
اسماعيل : همون ديگه
من : ميشه فارسي صحبت كني ، كدوم ؟
اسماعيل : آخه قدرت بردن اسمشو ندارم ، ميترسم زبونم بند بياد
من : آخه ، خوب اسمشو نبر ، نشونش بده
اين همون كاري بود كه اسماعيل منتظر گرفتن اوكي از طرف من بود و دستشو برد روي كونم و فشارش داد و گفت : ايننننننننننننننننن
شهوتي شدن اسماعيل به اوج خودش رسيده بود و ديگه عملا داشت كونمو ميماليد ، چند لحظه اي سكوت بينمون حكمفرما شد ، اسماعيل با شهوت مشغول به لمس و ماليدن كونم شده بود و خيلي حال ميكرد ، منم ديگه داشتم از كنترل خارج ميشدم ، عاشق اين بودم كون و بدنمو دستمالي كنن ، وقتي دستي به كونم ميخورد ديونه ميشدم
دستمو يواش گذاشتم روي رونش و آروم بردم وسط پاهاش ، حدسم درست بود كيرش كاملا شق شده بود ، آروم تو دستم گرفتمش و ميماليدم .
اسماعيل چشماشو بسته بود و ماليدن بدنمو بيشتر كرده بود
من آروم گفتم : ميشه اين آقا كوچولو رو ديد ؟
اسماعيل بدون اينكه حرفي بزنه شلوار و شورتشو پايين كشيد و من كير نسبتا بزرگشو ديدم ، به بزرگي كير رضا نبود ولي قطرش بيشتر بود ، اسماعيل هم بيكار ننشست و دستشو از زير شلوار و شورتم رد كرد و كون لختمو تو دستاش گرفت ، ديگه كاملا با كونم بازي ميكرد ، سرمو بلند كردم و بردم بين پاش و كيرشو ليس زدم ، صداي اوف بلند اسماعيل دراومد و بعدش گفت : دوست داري بخوريش ؟
بدون اينكه جوابشو بدم كيرشو تو دهنم كردم و شروع به ساك زدن كردم ، اسماعيل همه كونمو ميماليد و دستاشو وسطش ميكرد و فشار ميداد ، همونطور كه كيرشو ميخوردم اسماعيل گفت : مهدي من كون دختر زياد كردم ولي باور كن از تو چيزي ديگست ، آه چه خوشگل و سفيده
كير اسماعيل خيلي گنده بود و خيلي ساك زدنش حال ميداد
اسماعيل خودشو روم خوابوند و لپرهاي كونم ميبوسيد ، از روي بلند شد وهمونطور كه به ماليدنش ادامه و گفت : مهدي ميشه روي اين كون خوشگل خوابيد ؟
من با تكون سرم بهش جواب مثبت دادم
اسماعيل دوباره گفت : ميشه روش خوابيد و توش كرد ؟
ايندفعه كيرشو از دهنم درآوردم و گفتم : اگه قول بدي آروم بكني آره
اسماعيل يك جون بلندي گفت و دور زد و روم خوابيد ، شلوار و شورت من تا زانوهام پايين بود و كير اسماعيل رو لاي پام حس ميكردم ، يكمرتبه ياد باز بودن قفل در افتادم و به اسماعيل گفتم ، اون سريع از روم بلند شد و رفت و درو از داخل قفل كرد و دوباره به طرف تخت برگشت ولي ايندفعه شلوار و شورتشو كامل درآورد و روم خوابيد ، كيرشو روي كونم ميماليد و آخ جون آخ جون ميكرد ، همش قربون صدقه كونم ميرفت و بوسش ميكرد ، اسماعيل روم كامل دراز كشيد و كيرشو بين لپرهاي كونم قرار داد ، بيخ گوشم آروم گفت : مهدي به غير من با كسي ديگه هم بودي ؟
من : آره
اسماعيل : جدي ؟ كي ؟
من : بوده ديگه
اسماعيل : از خيلي وقت اينكارو ميكني ؟
من : آره
اسماعيل يك اوف بلند گفت و كيرشو لاي پام فرستاد و دوباره روم كامل خوابيد و گفت : مهدي دوست داري بكنمت ؟
من كه هوس كير داشت ديونم ميكرد با عشوه و شهوت گفتم : آرههههههههه خيلييييييييييييييييي
اسماعيل شروع به ليس زدن لپرهاي كونم كرد و يكمرتبه از جاش بلند شد و رفت طرف سامسونتش و از داخلش يك پماد درآورد و اومد طرفم و شروع به چرب كردن سوراخم كرد ، كرمش فوق العاده بود و حسابي چرب و ليز كرد ، دوباره رفت روم و كيرشو دم سوراخم گذاشت ، اصلا فكرشو نميكردم كه بخواد سريع كارشو انجام بده ، ولي بر خلاف تصورم با يك فشار و انداختن وزنش روم تموم كيرشو يكمرتبه تو كونم فرو كرد ، دنيا دور سرم ميچرخيد ، درد وحشتناكي وجودمو پر كرد و قدرت حرف زدن هم نداشتم ، اسماعيل بي حركت روم خوابيد و من احساس ميكردم كونم در اثر فرو رفتن ناگهاني كيرش جر خورده ، يكم كه بحال اومدم گفتم : نامرد چرا همشو يكمرتبه تو كردي؟
اسماعيل : نتونستم طاقت بيارم ، كونت ديونم كرده
بعد شروع به تلمبه زدن كرد ، چند دقيقه كه گذشت كيرشو كامل از كونم درمياورد و دوباره توش ميكرد ، ديگه از درد خبري نبود و لذت جاي اون درد زيادو گرفته بود
پر شدن كونم توسط كيرش رو كامل حس ميكردم ، همونطور كه به شدت تلمبه زدنش اضافه كرد ، گفت : مهدي آبم تو كونت بريزم
و تا من رفتم جوابش بدم اسماعيل تا آخر فرو كرد و روم خوابيد و فوران آب داغي رو تو كونم حس كردم ، سكس دردناك ولي داغي رو تجربه كردم و خوشم اومد
(ادامه دارد
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
خاطرات مهدي (8)
تا 2 هفته به خاطر امتحانات ميان ترم شديد درگير درس شديم و رضا هم كه درس براش از همه چيز مهمتر بود بداخلاق و گوشه گير شده بود ، اسماعيل گاه گاهي باهام ور ميرفت ولي اونم مخش درگير امتحانات شده بود ، روز پنجشنبه بود و آخرين امتحان هم تموم شد ، تو اتاق دراز كشيده بودم كه رضا اومد ، اسماعيل طبق معمول علاف تو سايت دانشگاه كوس چرخ ميزد ، رضا هم روي تختش دراز كشيد ، بهش گفتم چايي ميخوره كه استقبال كرد و بلند شدم براي درست كردنش ، رضا رو به من كرد و
گفت : مهدي من امشب ميرم مشهد و تا 3 – 4 روز نميام ، پدر و مادرم دارن ميرن مكه ، اگه مايلي تو هم بيا بريم ، هم فال هم تماشا ، هم خستگي درمياريم وهم من تنها نيستم
من : مگه غير تو كسي ديگه پيش خونواده نيست ؟
رضا : نه ، 2 تا داداشم ازدواج كردن و رفتن
من : نميدونم ، بدم هم نمياد يك مشهدي برم ، راستي رضا به اسماعيل هم بگيم اگه بياد 3 نفري بريم ؟
رضا : باشه ، خوشحال هم ميشم
برنامه خوبي بود اگه اسماعيل قبول ميكرد ، سفر سياحتي جذابي ميشد ، چايي آماده شد و براي خودم و رضا ريختم و كنار تختش نشستم ، رضا دراز كشيده به طرفم برگشت و با لبخند گفت : دستتون درد نكنه ، ميگم مهدي تو بيشتر بهت خانمي مياد تا مرد
من كه از شر امتحانات خلاص شده بودم و خيلي وقت بود فكر سكس هم نبودم با ناز گفتم : جدي ميگي ، اگه بخواي خانمت هم ميشم
رضا با اين حرفم از جاش بلند شد و اومد كنارم روي زمين نشست ودستشو گذاشت روي رونم و گفت : تو كه از خانمها هم سرتري
دست رضا روي رونام بالا پايين ميرفت ، رضا صورتشو آورد جلو و لبشو گذاشت روي لبم ، خيلي احساسي ازم لب ميگرفت ، هميشه ترسم اين بود كسي مثل عاشقها باهام رفتار كنه ، چون اصلا من نميتونستم خودمو براي يك نفر بدونم و تنوع پذير بودم ، ولي رفتار رضا يكم نگرانم ميكرد براي همين تصميم گرفتم بهش بفهمونم من با جمع بودن رو دوست دارم
من : رضا نظرت در مورد اسماعيل چيه ؟
رضا : از چه بابت ؟ پسر خوبيه
من : نه منظورم از اون جهتاست
رضا : چي بگم ، نميدونم ، كلا پسر با صفايي هستش ولي اصلا نميتونه با تو رقابت كنه
من : راست ميگي ، تو چه زمينه اي نميتونه ؟
رضا منو هول داد و به شكم خوابوند و روم دراز كشيد و خودشو بهم ميماليد ، كيرش نيم خيز شده بود و دستاشو برد زير شلوار و شورتم و شروع به مالوندن كونم كرد ، داشتم داغ ميشدم ولي زود بلند شد و همونطور كه كونمو ميماليد گفت : تو همه زمينه ها بخصوص اين يكي
و با فشار لپرهاي كونمو ماليد
من بلند شدم و دوباره كنارش نشستم و گفتم : رضا اگه اسماعيل بخواد بياد تو جمع سكسي ما تو موافقي ؟
رضا يك نگاه كنجكاوانه اي بهم كرد و گفت : مگه اون اهل سكس هست ؟
من : اسماعيل ؟ خيلي بيشتر از من و تو ، هم با دختر هم پسر
رضا : دخترش كه معلومه منظور من با پسر بود
من : آره با پسر هم هستش
رضا يكم من و مون كرد و گفت : يعني با تو هم بوده ؟
من : راستش يكبار
رضا يكم بهم ريخت ولي زود خودشو جمع و جور كرد ، حدسم درست بود سخت ميتونست با اين مسئله كه من غير اون با كس ديگري هم سكس كنم رو بپذيره ، چايي رو كه براش ريختمو خورد و بلند شد و به طرف در رفت و گفت : نميدونم مهدي ، اصلا فكرشم نميكردم
من : اگه ناراحتي ميخواي بهش نگيم قضيه مشهد رو ؟
رضا يكم قدم زد و گفت : نه ، اگه تو راحتي من مشكلي ندارم
من : خونه من كه نميخواد بياد ، خونه شماست
رضا كه فكرش دوروبر سكس من و اسماعيل ميچرخيد تازه فهميد منظورم چيه و گفت : آهان ، نه بابا ، اين چه حرفيه ، خونه من و شماها نداره ، خيلي هم خوشحال ميشم
من ديگه ادامه بحث رو به صلاح نميدونستم براي همين بلند شدم و رفتم دنبال كارهاي خودم .
موضوع مشهد رو به اسماعيل گفتم و وقتي از طرف خود رضا هم دعوت شد با خوشحالي قبول كرد ، خيلي سخت بليط گير ميومد ولي با خوش شانسي وپارتي كه رضا از خود مشهد رديف كرد و طي تماس تلفني اون آقا تونستيم يك كوپه دربست قطار فوق العاده اي كه براي مشهد گذاشته بودن رو بگيريم ، خيلي حال ميداد ، من عاشق اينطور سفرها بودم ، شب حدود ساعت 12 – 1 قصد خوابيدن كرديم ، با جلو كشيدن صندليها دراز كشيديم ، من جلوي در بودم و رضا وسط و اسماعيل كنار پنجره ، اسماعيل خيلي تكون ميخورد و مرتب منو بيشگون ميگرفت و رضا كه وسط بود ديگه كفرش دراومدو بلند شد و منو به وسط هول داد و خودش كنار در خوابيد ، برق كوپه رو خاموش كرديم ، من كلا عادت نداشتم به پشت بخوابم و براي همين خيلي سختم شده بود ، رضا و اسماعيل هم خوابش نبرده بود و تحمل اين وضع براي من كه حسابي خوابم ميومد سخت شده بود ، نشستم و رو به بچه ها گفتم : من اينطوري خوابم نميبره
رضا : چرا ؟ مگه چي شده ؟
من : من بايد به پهلو بخوابم
اسماعيل : خوب بخواب ، مگه مشكلي هست؟
من : آخه ، .....
اسماعيل با شيطنت خنديد و گفت : آهان راست ميگي ، شما به پهلو و رو به آقا رضا بخواب ، اينطوري به ميزبانمون هم بي ادبي نمي شه ، پشتت هم به من باشه ، گل پشت و رو نداره مهدي جون
اين جون آخرشو با غلظت زياد و شهوتي گفت ، رضا از جاش بلند شد و نشست و رو به من گفت : مهدي اگه اذيت ميشي بيا جاي خودت بخواب ، ولي به شرطي كه اين پسره بي مرض بخوابه
و رو به اسماعيل گفت : ديگه مرض ريختنت تموم شد ؟ بخوابيم ؟
اسماعيل : نخير ، لازم نكرده ، مهدي در هر صورت بايد كنار من باشه
رضا رو به من گفت : اين كه از رده خارجه ، چيكار ميكني ؟
من يه حس شيطنتي تو وجودم بيدار شده بود و هواي بازي به سرم زده بود براي همين گفتم : باشه همين جا ميخوابم
دوباره دراز كشيديم و ملافه بزرگي كه رضا هميشه با خودش داشت رو روي خودمون كشيديم و بعد از چند دقيقه پشتمو به اسماعيل كردم و رو به رضا خوابيدم ، رضا هم رو به من شد و اسماعيل كه حالا دستش لاي پامو ميماليد به طرف دور زد و خودشو چسبوند بهم ، دست اسماعيل روي پهلوهام بود و منو به خودش فشار ميداد ، رضا به من نگاه كرد و لبخند زد ، براش زبون درآوردم و دستمو بردم روي كيرش ، نيم خيز بود و داشت بيدار ميشد ، اسماعيل دستشو برد پايين و كيرمو گرفت ، كير اسماعيل كاملا راست شده بود و لاي لپرهاي كونم گذاشته بود ، اسماعيل دستشو از زير شلوار و شورتم رد و كونم شروع به نوازش كرد ، داغ شده بود و عجيب هوس كير داشتم ، كير رضا هم ديگه بلند شده بود و از نگاهش فهميدم حركات اسماعيل رو ميپايه ، براي اينكه فضا رو سكسي و راحت كنم گفتم : اسماعيل بد كه بهت نميگذره ؟
اسماعيل : نه ، عاليه ، اينطوري خوابيدن عمر آدمو زياد ميكنه
من : جدي ، ولي به شرطي كه كلا بخوابي ، نه اينكه تو بخوابي و چيزي ديگه بيدار بشه
صداي خنده جفتشون بلند شد و تو همين حين پايين كشيده شدن شلوار و شورتم توسط اسماعيل انجام شد ، از تغيير چهره من رضا متوجه شد داره يه كارهايي صورت ميگيره و وقتي كير اسماعيل رو لاي پام حس كردم ديگه وخامت حالش رو فهميدم ، رضا با تكوت سرش ازم پرسيد چي شده ، و من با كنار زدن ملافه و اشاره كردن به پايين توجه رضا رو به قضيه جلب كردم شلوارم و شورتم از جلو هم پايين كشيده شده بود و رضا اينو ديد ، دستم از زير شلوار و شورت به كير رضا رسوندم و شروع به ماليدنش كردم ، رضا چشماشو بسته بود و داشت لذت ميبرد ، اسماعيل هم سر كيرشو خيس كرده بود و بر روي سوراخم گذاشته بود و لاي لپرهام بالا ، پايين ميكرد ، بد جور هوس داشتم ، استرس ناشي از ترس تو كوپه نميذاشت بيشتر ادامه بديم و يكم همينطوري حال كرديم و مثل بچه آدم بخواب رفتيم .
هواي مشهد فوق العاده گرم بود ، ولي استقبال گرمتر خانواده رضا باعث شده بود از رفتنمو به مشهد خيلي احساس رضايت كنيم ، پدر و مادر رضا براي ساعت 10 شب پرواز داشتن و بعد از بدرقه كردنشون ما با رضا گشتي تو مشهد زديم و رفتيم خونه ، خونه نسبتا بزرگي داشتن ، بعد از اينكه وارد خونه شديم ، رضا پيشنهاد داد به خاطر گرمي هوا و عرقي كه كرده بوديم تا درست شدن چايي دوش بگيريم كه اسماعيل مشخص بود حال دوش رو نداره ولي من خيلي استقبال كردم ، رضا به اسماعيل گفت اگه نميخواد بخوابه ميتونه بره با كامپيوتر سرشوبند كنه ومن هم به سمت حموم راهنمايي كرد،رضا خودش مشغول درست كردن چايي شد، حموم خيلي بزرگي بود ، حداقل 3.5 *3.5
جايي كه رختكن بود 2 تا آيينه قدي خيلي بزرگ داشت و داخل حموم هم آيينه هاي زيادي داشت ، از ديدن بدن لختم تو حموم خوشم اومده بود ، بيخود نبود هر كسي منو لخت ميديد شوكه ميشد ، دوش گرفتم و وقتي ميخواستم با حوله اي كه رضا بهم داده بود خودمو خشك كنم باز هوس شيطنتم بالا زد ، سرمو خشك كردم و حوله رو دور خودم گرفتم و از حموم بيرون زدم ، رضا با ديدنم لبخندي زد و اومد طرفم و منو به گوشه كريدور هول داد و به ديوار چسبوندو لبشو گذاشت روي لبم ، خيلي داغ بود ، دشتاس از روي حوله كونمو ميماليد ، خودشو ازم جدا كرد و يواش گفت : مهدي ميخوامت ، امشب من چيكار كنم ؟
من : خوب هر كاري دلت ميخواد ، من در اختيارتم
رضا : اسماعيل رو چيكارش كنيم ؟
من بايد زمينه راحت بودن 3 نفريمونو آماده ميكردم براي همين گفتم : خوب باشه ، اصلا چرا با اسماعيل هم راحت نميشي ؟
رضا : نميشه ، من نميتونم با اون سكس كنم و راحت باشم ،
من : قرار نيست با اون سكس كني ، فقط ندار بشين با هم
رضا به طرف آشپزخانه رفت و فكرش مشغول شده بود ، از پشت چسبيدمش و گفتم : اونو بزار بعهده من ، خودم با هم ندارتون ميكنم
رضا به سمتم برگشت و گفت : آخه ، ...
من : آخه چي ؟
رضا : يعني اونم با تو سكس كنه ؟
من : آهان ، پس مشكل اينجاست ، تو دوست نداري من با اسماعيل سكس كنم ؟
رضا : خوب ، چي بگم ، به من كه ربطي نداره ، ولي ......................
من : ميدوني چيه رضا ، يه سوال ازت ميكنم مردونه راستشو بگو ؟
رضا : باشه
من : تو دوست داري من هم تو اين طور مسائل لذت ببرم ؟
رضا : اون كه آره ، مگه ميشه فقط يكطرفه باشه
من : خوب ديگه ، من از اينكه پيش هر دوتاتون سكسي باشم لذت بيشتري ميبرم
رضا : يعني ناراحت نميشي ؟
من : نه عزيزم ، ناراحت چيه ، من ميگم لذت ميبرم
رضا چايي ريخته بود و به طرف من برگشت و گفت : باشه ، اگه خودت اينطوري دوست داري من حرفي ندارم ، ولي من فعلا نميتونم جلوي اسماعيل كاري كنم
من : من كه گفتم خودمو درستش ميكنم ، جوري كه دفعه بعدي خودت پيشنهاد بدي
رضا چايي رو روي ميز پذيرايي گذاشت و اسماعيل رو صدا زد ، اسماعيل به محض اينكه منو با حوله ديد به طرفم يورش برد و بغلم زد و گفت : اوخ جون ، چه لعبتي ، ميشه افتخار بدين با من چاي بخورين ؟
صداي خنده رضا بلند شد ، من با ناز خودمو ازش جدا كردم و گفتم : نخير ، شما بفرماييد اون طرف بشينيد
اسماعيل و رضا كنار هم نشستن و من روبروشون ، چشمهاي جفتشون تو پرو بدن من سير ميكرد ، براي اينكه بيشتر سر شور بيارمشون يكي از پاهامو انداختم روي پاي ديگه
(( كلا چون بدن من فوق العاده كم مو و سفيد بود ، به قول همه اونايي كه لختمو ديده بودن از بدن زنها كم نداشت ، با چشماي آبي و موهاي بوري هم كه داشتم فقط از زنها يك چيز زيادي بود تو بدنم ))
اسماعيل از جاش بلند شد كه بياد طرف من كه منم بلند شدم و گفتم : اگه بيايي اينطرف به جون خودم ميرم ميخوابم
رضا دستشو گرفت و نشوندش و گفت : خوب آروم بگير ديگه ، چاييتو بخور
اسماعيل با حرص گفت : آخه نميبيني داره چيكارميكنه ؟
رضا : خوب چيكار ميكنه ، اون كه نشسته يك كنار
اسماعيل : آره نشسته ، ولي اينطور كه اين نشسته داره ما رو ديونه ميكنه ، جون رضا راستشو بگو خودت راضي هستي ؟
از چهره رضا مشخص بود حالش بد جور خرابه ، و داغ داغ شده بود ، من من كنان گفت : خوب مهدي بلند شو تو هم لباستو بپوش ، حالا كه اين آقا جنبه نداره
اسماعيل رو به رضا گفت : نشد ديگه ، جون هر كي دوست داري رضا راستشو بگو تو تحريك نشدي؟
رضا يك نگاه به اسماعيل كرد و محكم به شونش زو و گفت : براي اينطور چيزها آدمو قسم نميدن
و بعد با سر بهم اشاره كرد برم لباس بپوشم
من از جام بلند شدم و چون لباسام هنوز تو رختكن بود به طرف حموم رفتم ، چند قدمي كه رفتم به عقب نگاه كردم ، هر دوتاشون محو من بودن ، چند قدم ديگه رفتم و نزديك كريدوري كه حموم بود رسيدم ، هنوز تو ديدشون قرار داشتم و اونا هم همچنان خيره به من بودن ، پشتمو بهشون كردم و حولمو باز كردم و لخت پشتمو بهش كردم و حوله رو روي دستام انداختم ، از صداي كشيده شدن مبل روي سراميك به عقب نگاه كردم ، اسماعيل به طرفم يورش برده بود ، سريع رفتم داخل حموم و در رو بستم ، اسماعيل پشت در رسيده بود و به در ميكوبيد و ميگفت : باز كن در رو تا شوي فشن بودنو بهت نشون بدم
من با خنده بلند گفتم : رضا بيا اين ديونه رو بگير ببرش ، من امنيت جاني ندارم
صداي خنده رضا ميومد كه ميگفت : اسماعيل ولش كن بيا بشين
اسماعيل : به خدا اگه تا فردا صبح كه سهله تا 10 روز ديگه هم اينجا بشينم اين پسره بايد دررو برام باز كنه
رضا : بابا بيا بشين ، اون يه غلطي كرد
من : فكر كردي ، خودتم بكشي در رو برات باز نميكنم ، اونم با اين وضع ديونه وار
از صداي رضا مشخص بود اونم اومده پيش اسماعيل و بهش ميگفت : بيا بريم ، ولش كن
اسماعيل : مگه نديدي چيكار كرد ، اين خودش شروع كرد
رضا : غلط كرد ، حالا بيا بريم
اسماعيل : به يك شرط ميام ؟
رضا : چه شرطي ؟
اسماعيل : مهدي لباساشو بگيره و لخت بياد بيرون و جلوي ما بپوشه
آخ كه چه پيشنهاد جالبي كرد ، كار منو براي ادامه بازي راحتر كرده بود ، بهترين موقعيت بود براي سكسي كردن فضاي 3 نفري
رضا : ديونه شديا ، بيا بريم
اسماعيل : جون رضا ، جون خودم نميام ، مگر به همون شرطي كه گفتم
ديگه لازم بود خودم هم كمك اسماعيل ميكردم براي همين گفتم : باشه من قبول ميكنم ولي به شرطي كه شما هم لخت بشين
رضا : بابا مخ جفتتون تعطيله ، شما هر غلطي ميخواين بكنين من ميرم چايي ميخورمو ميخوابم
چند ثانيه كه گذشت صداي خيلي آروم اسماعيل اومد كه گفت : مهدي جون من در رو باز كن ، پسر اون كونت منو ديونه كرده ، اونطور كه تو لخت شدي و راه رفتي كيرم داره تو شلوار منفجر ميشه
من هم آروم گفتمش : رضا كجاست ؟
اسماعيل : رفت تو پذيرايي
من : اسماعيل مثل آدم باش تا در رو باز كنم ، كارت دارم ، وحشي بازي در نيار ، باشه ؟
اسماعيل : باشه
در رو يواش باز كردم و اسماعيل خودشو انداخت داخل ، همونطور كه بغلم كرده بود بهش گفتم : ميخوايي بهت حال بدم ؟
اسماعيل كه داشت با دستاش لپرهاي كونم ميكند گفت : اوخ جون ، آره كه ميخوام
من : پس بايد چيزي كه بهت ميگم رو انجام بدي
اسماعيل : هر چي بگي ، فقط من كون ميخوام
من : باشه ، ببين اسماعيل من به شرطي بهت ميدم كه رضا هم بياريم تو كار
اسماعيل خودشو ازم جدا كرد و با تعجب گفت : رضا ؟!
من : آره رضا
اسماعيل : مهدي حالت خوبه ؟ ميفهمي چي ميگي ؟ !!!
من : حالم ازتو بهتره ، آره من ميخوام سكس 3 نفره رو تجربه كنم
اسماعيل : نكنه ميخوايي از خونه بندازمون بيرون
من : نترس ، اون از تو بيشتر خواهان من هست
اسماعيل : جون اسماعيل راست ميگي ؟ مگه چيزي گفته بهت ؟
من : ديگه با اينا كارت نباشه ، فقط كاري كه بهت ميگم رو انجام بده
اسماعيل از حموم بيرون رفت و جلوي در ايستاد و گفت : باشه ، من كه خوشبين نيستم ، ولي هر چي تو بگي
من : پس برو پيش رضا و راضيش كن لخت بشه ، حداقل مثل اون روزي كه بازي ميكرديم
اسماعيل رفت تو پذيرايي و من هم تو حموم رفتم و درو بستم ، 3 – 4 دقيقه بعد رضا پشت در حموم بود و گفت : مهدي بيا بيرون اين ديونه بازيها هم تموم كن
من : باشه ميام ، به شرطي اون وحشي كاري باهام نداشته باشه
صداي اسماعيل اومد كه گفت : اگه لخت بيرون نيايي خودم لباساتو تو تنت پاره ميكنم
من : پس رضا اگه اينطوريه بايد شرط منو انجام بدين
صداي رضا ميومد كه با خودش ميگفت : بر شيطان لعنت ، بر اين 2 تا لعنت كه از شيطان بدترن
بعد از 2 - 3 دقيقه بعد اسماعيل پشت در اومد و گفت : مهدي لختش كرديم ، رضا با شورت نشسته
من : تو چيكار ميكني؟
اسماعيل :من هم با شورت ميشم ، اگه لخت كامل بشم ناجوره ، ولي تو لخت لخت بيا
من : باشه ، حالا برو كنارش بشين
كمتر از 1 دقيقه بعد از حموم لخت لخت بيرون اومدم ، حس شهوت عجيبي تو وجودم بود ، دلم ميخواست خودمو در اختيار 2 نفريشون بزارم تا همه بدنمو ليس بزنن و بمالن ، رضا و اسماعيل روي مبل نشسته بودن ، وقتي تو ديدشون قرار گرفتم رضا بهم نگاه كرد و سرخ شد و سرشو پايين انداخت ، اسماعيل دهنش باز بود و ديونه وار نگام ميكرد ، بهش اشاره كردم آروم باشه ، حالا تو پذيرايي بودم ، كير اسماعيل راست شده بود و اينو نميتونست پنهونش كنه ولي رضا پاهاشو بهم چسبونده بود و چيزي معلوم نبود ، رضا سرشو بالا نمياورد ، اسماعيل هم ساكت بود و فقط نگام ميكرد ، با حالتي معترضانه گفتم : پس چرا شما لخت نشدين ؟
اسماعيل به رضا نگاهي كرد و گفت : لختيم ديگه
من : نخير مثل من
رضا سرشو بالا گرفت و نگاهي بهم كرد ، آشوبي تو چشاش موج ميزد ، من سكس با رضا بيشتر بهم حال ميداد تا اسماعيل ، ولي الان دلم جفتشونو ميخواست ، با سر به اسماعيل اشاره كردم كه بره اونطرف بشينه ، اسماعيل از جاش بلند شد و رفت روبرو رضا روي مبل نشست
سكوت بينمون برقرار بود ، خيلي آروم و با ناز و عشوه رفتم جلوي رضا ايستادم ، رضا سرشو بالا گرفت و فقط نگام كرد و دوباره سرشو پايين انداخت ، جلوش روي زانوهام نشستم و از زير بهش نگاه كردم و گفتم : خوبي ؟
رضا فقط سرشو تكون داد ، دستامو گذاشتم روي پاهاش ، تكون محكمي خورد ، خيلي داغ بود ، به اسماعيل نگاه كردم ، مثل گرگهاي گرسنه كه به گوسفند نگاه ميكنن داشت به كونم نگاه ميكرد ، دستاموبردم روي شورتش و از روي كيرشو ماليدم ، رضا سرشو عقب داد و چشماشو بست ، آروم دستمو انداختم ولبه شورتشو آروم دادم پايين ، كير خوشگلش كه حالا راست شده بود جلوم خودنمايي ميكرد ، سرمو بردم پايين و ليسش زدم ، صداي اوه رضا بلند شد و همچنان چشماش بسته بود ، همه كيرشو ناگهان تو دهنم كردم ، واي چه حالي ميداد ، عاشق ساك زدن بودم ، شروع به خوردن كيرش كردم و دستمو انداختم دو طرف شورتش و با بلند كردن خودش كمكم كرد درش بيارم ، حالا رضا هم لخت لخت بود ، شدت ساك زدن رو بيشتر كردم ، يكمرتبه رضا با دستاش سرمو بلند كرد و لباشو روي لبم گذاشت ، داغ بود و شهوتي ، دوباره كيرشو تو دهنم كردم و اين دفعه رضا با دستاش سرمو به كيرش فشار ميداد ، يكمرتبه دستهاي اسماعيل رو روي كونم حس كردم ، اونم شروع به ماليدن كونم كرده بود ، به صورت سگي بر روي كير رضا ساك زدن رو ادامه دادم كه صورت اسماعيل رو بين لپرهاي كونم حس كردم ، پاهامو از هم بيشتر باز كردم ، اسماعيل با زبونش سوراخمو ليس ميزد ، واي چه حالي ميداد ، يكمرتبه اسماعيل بلند شد و رفت تو اتاق و بعد از مدت كمي برگشت ، حدسم درست بود بازم با خودش ژل آورده بود و حسابي سوراخمو چرب كرد ، انگشت اسماعيل تو كونم بازي ميكرد ، سرمو از روي كير رضا برداشتم و اسماعيل رو به عقب روي مبل نشوندم ، كيرشو گرفتم و شروع به ساك زدن كردم ، كونم آماده بود ، به رضا نگاهي كردم و بهش اشاره كردم بيا جلو ، رضا بلند شد و پشتم قرار گرفت ، كيرشو به سوراخم ميماليد و با دستاش لپرامو نوازش ميكرد ، برخلاف اسماعيل رضا زياد خشن نبود ، برخورد كير رضا با سوراخم داشت ديونم ميكرد ، سرم از روي كير اسماعيل برداشتم و رو به رضا گفتم : پس چرا نميكني ؟ من كيرتو ميخوام ، كونم رو اسماعيل آماده كرده ، بكن توش
اين جملات من كافي بود كه رضا رو به حد جنون برسونه ، همونطور كه به حالت سگي بودم ، بلند شد و كيرشو با سوراخم چسبوند و با يك فشار سرشو تو كونم كرد ، درد همراه با لذت وجودمو پر كرد ،
اسماعيل كه داشت ديونه ميشد بلند گفت : رضا همه كيرتو بكن تو كونش ، اين كون فقط با كير آروم ميگيره
رضا يك فشار ديگه آورد و نصف كيرش رفت ، دردم بيشتر شده بود ، ولي تحمل كردم ، رضا شروع به تلمبه زدن كرد ، اسماعيل دوباره گفت : رضا اگه نميتوني كونشو از كيرت پر كني جاتو به من بده ؟
رضا با شنيدن اين حرف تمام وزنشو روم انداخت و كيرش كاملا كونم پر كرد ، از شدت وزن رضا من دراز كشيدم و حالا ديگه رضا داشت محكم تو كونم تلمبه ميزد ، اسماعيل كنارم روي زمين نشست و من كيرشو تو دستام ميماليدم ، رضا نفس زنان با شدت تمام كيرشو تو كونم ميكرد و در مياورد ، از وضعيتش معلوم داره آبش مياد يكمرتبه كامل روم خوابيد و داغي آبشو تو كونم حس كردم ، اسماعيل بي قرار منتظر بود رضا بلند بشه ، به محض بلند شدنش اسماعيل ميخواست روم بخوابه كه نذاشتمش و گفتم روي مبل بشينه ، اون نشست و من پشتمو بهش كردم و يواش روي كيرش نشستم ، خيلي راحت همه كيرش تو كونم رفت ، من خودم بالا ، پايين ميكردم و از اينكه همه كير اسماعيل تو كونم جا ميشد لذت ميبردم ، رضا روبرو مون داشت ميديد ، زياد طول نكشيد كه اسماعيل محكم منو روي كيرش نگاه داشت و كامل روش نشستم ، فوران آب اسماعيل هم تو كونم منو به اوج لذت رسوند
(ادامه دارد)
     
  
مرد

SexyBoy
 
کون دادن در قطار
سلام
من میلادم
20 سالمه از تهران هستم
این داستانی که میگم مربوط به 2 سال پیشه
اون وقتا من تازه دانشگاه قبول شده بودم اونم توی اهواز رشتشو نمیگم
خب هزینه دانشگاه ازاد رو که دیگه همه میدونن
من و چند تا از بچه ها که 1 کمی برامون سخت بود که با هواپیما یا با قطار های درجه 1 رفت وامد کنیم از قطار های درجه 2 استفاده میکردیم
خوب خیلی کثیف بود شلوغ و همه داهاتی بودن و هیکلای ورزیده و محکمی داشتن
چند بار که اصلا میترسیدم سوار این قطار ها بشم تا وقتی که چند بار با بچه ها سوار شدم و به قول معروف عادت کردم
و خودم دیگه حتی شده تنهایی سوار میشدم
قطار بار ها وای میستاد توی ایستگاههای مختلف شاید تا اهواز 40بار وایمیستاد
از طرفی چون که از بچه های دبیرستان هم دور شده بودم
چند وقتی بود که سکس نداشتم
تو دبیرستان 1 دوستی داشتم
به اسم حسام که بچه محل بودیم
اون موقع ها با حسام سکس میکردم
تقریبا هفته ای 1 بار کونم میذاشت
به قول معروف مشتری کونم بود
خیلی وقت بود که نداده بودم
1بار بلیط گرفتم که برم دانشگاه قطار ساعت 11از تهران راه می افتاد و حدودا ساعت 6 صبح فردا میرسید اهواز
حدودا ساعت 7 از دورود رد میشد
مسافر زیاد پیاده وسوار میشدن
تقریبا شاید 10درصد قطار ثابت باشن
تو کوپه ما 5 نفر بودن و 1 نفر هم خالی بود
تا رسیدیم به دو رود خابم برده بود و داشتم خابای سکسی میدیدم که(اخه تو قطار ادم اینقدر تکون میخره که انگار رو کاری همش
با صدای 2 نفر مرد از خواب بیدار شدم
اون 4 نفر پیاده شدن
و این دو نفر سوار شده بودن
انگار شامم خورده بودن منم شاممو در اوردمو شروع کردم به خوردن
2 تا لقمه سوسیس بودش
یکی از این دو نفر هم که رفته بود کنار پنجره مثلا بیرون رو نگاه کنه ولی تابولو بود داشت فیلم سوپر تو گوشیش نیگا میکرد
چون کیر نسبتا درازش بد طور تابلو بود و خوش با این که پاهاشو جمع کرده بود خبر نداشت
منم که 1 نیگا به کیرش و نیگا به بیرون میکردم
منم راست کرده بودم
این یکی رفیقشم داشت مجله میخوند نمیدونم میدونید یا نه این قطار های درجه 2 تخت ندارن و شبا برای راحت خابیدن باید صندلی ها رو به هم بچسبونی و به شکل مخالف بخابی تا همه جا بشن
منم گفتم ببینم از این دو نفر که حدودا30 ساله بودن میشد سکس کرد یا نه تا حالا با دو نفر هم زمان سکس نداشتم ولی با 1 نفر تا دلتون بخاد
سریع بساط شامو جمع کردم و خودمو زدم به خواب
همون وسط خوابیدم که این دو نفر از هم جدا باشن
اونا هم که دیدن من خابیدم برق رو خاموش کردن و کمکم شروع به خواب کردن
ولی هنوز اون پسره که کنار پنجره بود و سنش 1کم کمتر بود داشت بازم فیلم میدید
کیرش راست شده بود الکی رومو کردم به طرفش از زیر چشم نگاه کردم دیدم خودشو جمع کرد
1کم اب دهنمو ریختم بیرون فکر کرد که خابه خوابم
دیگه کیرشو جمع نکرد دراز بود حدود 21 یا22 بودش
دوست داشتم همون لحظه کیرش تو دهنم بود ولی نمیشد اروم روم رو برگردوندماز قبل کون و کیرم رو تمیز کرده بودم
کمر بندمو شل کردم طوری که شلوار م 1 کم بیاد پایین
اون یکی رفیقش دیگه خوابیده بود
ولی با این که حدود 45 دقیقه ای میگذشت بازم داشت فیلم میدید
کمکم با چند بار جابه جا شدن خودمو تو خواب بهش نزدیک کردم شلوارمم تا روی کونم پایین اومده بود و میدونستم داره کونمو میبینه
با 1 کون دیگه جا براش نذاشته بودم دیگه به انتها رسیده بود
وبا کون کیرشو حس میکردم
ولی خودم رو خیلی حرفه ای به خواب زده بودم
کمکم حس کردم داره با کونم ور میره اینگار دنیا رو بهم داده بودن
خیلی حال میداد چند دقیقه ای که مالوند اروم شلوارو کشید پایین تر دیگه کلا کونم بیرون بودوای نمیدونید اون لحظه که کیر داغشو گذاشت لای پام چقدر حال کردم
هی با اب دهنش خسش میکرد وهی به سوراخم میمالید
با انگشتش اروم دور سوراخم دایره میزد انگار 1 کون کن حرفه ای بود
دیگه سوراخم باز شده بود ولی نه اون قدر که کیرش تو بره
شاید فهمیده بود که دیگه بیدار شده بودم
منم با گفتن دمت گرم برگشتم و اروم چشمامو باز کردم
1 ذره ترسید ولی وقتی کیرشو گرفتم و شروع به ساک زدن کردم
ترسش ریخت
دره کوپه رو بستم
گفتم خوب میکنی گفت اره
گفتم رفیقت چی گفت اون از منم بهتر میکنه
بیدارش کردیم
وقتی من رو لخت دید چشاش 8تا شد ولی اونم که فهمید داستان چیه سریع کیرش راست شد کیره اونم عینه این رفیقش بود اونا باهم پسر عمو بودن و توی اندیمشک کار گری میکردن
1کیشون مجرد و اون یکی متاهل بود
دیگه داستان شروع شد
عین این زنای جنده داشتم کیرشونو میخوردم و اونا هم دو سه انگشتی کونمو باز میکردن 5 دقیقه ای ساک زدم
من رو خوابوندن کف صندلی و اول اون متاهله کیرشو گذاشت دمه سوراخم واروم دادش تو زیاد نسوخت و بعدش اروم اروم شروع به تلمبه زدن کرد5 دقیقه ای زد و اون یکی اومد نمیذاشتن حالتم رو عوض کنم دیگه از وزنشون خسته شده بودم سبک ایرانی اصیل رو هم میکردن
به زور دیگه حالت سگی گرفتم شاید نزدیک به دو ساعتی کردنشون طول کشید وقتی که میخاست ابشون بیاد ول میکردن یا جاشونو عوض میکردن
دیگه کونم شده بود دروازه غارقطار تا 20دقیقه دیگه میرسی اندیمشک و اونا هنوز داشتن میکردن
اون جوونه از کونم چندتا عکس انداخت و هر دو شون ابشونو تو کونم خال کردن اول مجرده بعد متاهله
منم با اب متاهله ابم اومد خیلی گرم شده بودیم شاید 2 لیتر اب کم کرده بودیم بعدش 5لیوانی اب خوردم
شلوارمونو بالا کشیدیم و اونا شروع به ورداشتن وسیله هاشون کردن و از کوپه خارج شدن
منم با خداحافظی بدرقشون کردم
خیلی حال داد چون کیرشونم زیاد کلفت نبود کونم زیاد درد نگرفت
اسمشونو نپرسیدم
ودیگه هم اونا رو ندیدم
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  ویرایش شده توسط: SexyBoy   
زن


 
میلاد و نادر

من یه پسر 23 ساله ام و داستانم به 9 سال پیش بر میگرده یعنی وقتی که 14 سالم بود من عاشق گی و همجنس بازی با پسرای 13_14 ساله ام خوب بگذریم بریم سر اصل مطلب: تو سن 14 که بودم فوق العاده زیبا و ناز بودم ولی خودم خبر نداشتم همیشه دوس داشتم با تیکه های هم سن خودم یعنی پسرا حال حالو کنم ولی مامانی بودنم و خانواده مذهبی و یه حس احمقانه که من یه پسر خوبم نمیذاشت حال کنم و خر خون کلاسم بودم بارها پیشنهاد حال باهام شده بود ولی رد میکردم یا اگه خیلی پیله میکردن فرداش مامانم میاوردم مدرسه اما حالا اصل اصل مطلبو زنده بخونید تابستون تموم شد اول مهر رفتم سوم راهنمایی داداشمم که یه سال از من کوچیکتره دوم راهنمایی هر دو تو یه مدرسه رفقا که همون پارسالیا بودن جدید نداشتیم ولی کلاس داداشم پر خوشکلای جدید شده بود یه چند هفته ای گذشت تا این که صادق که داداشمه با دوستش که اسمش نادره و خیلی خوشکل و جیگری با موهای خرمایی و پوست شفاف و سفید و هیکل نه چاق نه لاغر اندام بسیار زنانه و خلاصه یه کون قلمبه نه گنده اومدن خونه برا درس خوندن من که دیدمش یه حس خوب شهوت که یه سالم ابم اومده بود بهم دست داد و دولم راستید خلاصه یه دوماهی کارم شده بود روزا در کنارش بودن و بازی کردن و هر شب جق زدن یه روز داشتیم فوتسال میزدیم اومد یه در کونی به من زد منم که اسکل خندیدم و یه لگت بی هدف برا قامبولش پروندم ولی نحورد و راحت ولش کردم صادق داداش همیشه در کونی نثارش میکردو من بی عرضه جقه چش می چروندم یه روزم بحث کشید به دول و کون من بهش گفتم نشون بده تا نشون بدم اونم میگفت اول تو منم اسکل اول اول میکردم که از سرمون واشد خلاصه ده ها موقعیت دیگه منم که میتونستم با جق و خیالش حال کنم و پسر خوب بودنم رو حفظ کنم از دست دادم اما یه شب با صادق رفتیم در خونشون برا گرفتن چند تا سی دی فیلم سی دیارو که داد گفت وایسین توپم رو بیارم بازی کنیم ساعت 7 شب بود یه یک ساعتی بازی کردیم که من یه شوت محکم زدم به پنجره همسایشون که فک کنم ترک خورد همسایه ام داد و فریاد ماهم پا به فرار من یه طرف صادقم یه طرف دیگه نادرم به خونه یه دو سه تا کوچه دور شدم بعد برگشتم دنبال صادق دیدم نیست در خونه نادرو زدم خودش اومد دم در گفتم اینجا نیس صادق گفت نه بعد گفتم معلوم نیس کدوم گور رفت که نادر گفت سوار چرخ شیم با هم بریم دنبالش منم این دفعه از روی قصد گفتم باشه اومد جلو چرخم نشست(اخه من بعد از دست دادن این همه موقعیت با خودم عهد کردم که حتما موقعیت بعد اسکل بازی رو بذارم کنار) بردمش تو کوچه خلوت پشت یه مدرسه متروکه زیر یه چراغ برق که کل کوچه رو روشنیده بود بدنم از شدت حشر به لزه افتاده بود صدامم همین طور زیر چراغ بر ق وایسادم یکم خودمو جمع و جور کردم گفتم نادر بدجوری شاشم میاد چرخو دادم دستش دو قدم اونور تر رو به دیوار دولو که کم کم دیگه کیر بود و بدجوری شقیده بود انداختم در نادرم از خدا خواسته سه سوت چرخ رو ولو کرد رو زمین اومد د نیگاه بهم گفت وای چه سیخه تو چته زود دادم تو گفتم نادر میای به هم نشون بدیم گفت تو بیشتر نشون بده منم دادمش در اومد نزدیگ بهش دست زد (10 سانت بودو به کلفتی 1.5 سانت) کلش گرفت گفت چه بزرگه منم تو همون حال کیرش رو از رو شلوار گرفتم شقیده بود نصف مال من بود خودش رو کشید عقب من گفتم نادر حالا نوبت تو هس دیگه نشون بده گفت نه کنتم نشون بده بعدش من گفتم نادر بیا با هم شلوارمونو بیاریم اینجا هیچ کی نیس نادر گفت نه اول تو وگرنه میرم منم سریع یه دستم انداختم دور کمرش دستم کردم از پشتش داخل لای کون قلمبه نرمش و گرمش و اگشتامو فشار دادم روی سوراخش خودشو داشت میکشید با دست تو سر و کمرم میزد و مگفت کثافت ولم کن منم دیگه زورش نکردم خودشو ازم کندبعد گفت حالت بکش پایین دیگه با تعجب گفتم باشه کشیدم تا زانو پایین اوم طرفم دستشو کشید رو کونم خیلی کون دوست بود بعد کرد لای کونم یه چند دقیقه ای ور رفت بعد گفتم نادر حالا تو اونم گفت تو کردی گفتم نادر بیا کونتو بهم نشون بده گفت انگل میکنی کفتم باشه مردونه انگل نمی کنم اونم اومد روبه روم کشید تا زانو پایین شرت پاش نبود خیلی کونش سفید بود ناز گفتم خم شو کون خوشکلش باز شد دستمو کشیدم رو روناش بعد گفتم نادر یه کم انگل تو که خیلی منو انگل کردب گفت زود باش تموش کن دیگه منم دستمو کردم لاش یه لای عمیق داشت خیلی خیس بود من دستمو که شده بود زیر عرق کون نادر مالیدم به کیرم دستمو سریع حلقه کردم زیر شکمش خودمو چسبوندم بهش کیرم رفت لای کونش داشت مانع میشد و کم کم داد میزد خودمو عقبو جلو کردم که کیرم رو سوراخش تنظیم شد بعد با یه تقه خیلی راحت رفت تو شروع کرد داد زدن دهنشو گرفتم خودم عقب جلو کردم نمیدونم اون لحضه چی شد که تو سوراخش کردم کاملا غریزی بود از رو شهوت به دقیقه نرسید که ابم ریخت کاملا توکونش شل کردم خودمو نادر داشت گریه میکرد هیچی هم نمیگفت فقط سریع شلواشو کشید بالا با دو همینطور که گریه میکرد رفت خونه منم گوشه دیوار افتاده بودم وقتی حالم جا اومد فهمیدم چه غلطی کردم ترسیده بودم خونوادش بدونن بدبخت بشم با ترس و لرز خودمو جمع و جور کردم رفتم خونه یه مدتی ندیدمش یعنی یه ماه صادق میگفت قهر کرده گفتم سر چی گفت نمیدونم الک الکی....................این داستان حقیقت محضه ببخشید که به درازا کشید.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
همجنسبازی های بابک

من تو خانه ای فرزاد سی و شش ساله که تاپ گی بود و در شهرک غرب بود برای بار اولی بود که با او میخواستم سکس کنم و در کنار هم روکاناپه نشسته و او ویسکی میخورد و من درحال کشیدن شیشه بودم و باهم گپ هم میزدیم وقتی فرزاد برخواست و شلوارکشو کشید پایین و آمد جلویم میخواست قطر واندازه ای کیرشو نشونم بده و چون کمی شل بود من با دستم برایش مالیدم و بزرگ وسفت شد و بهش گفتم این تنها تو کونم لق میزنه و یکی دیگه هم باشه باهم میتونن از کون منو بگایند و اونم موبایلشو برداشت و مسجی به دوستش زد و یکی دیگه تا سومی جواب داد و او قرار شد بیاد و هردوی ما تا نیم ساعت بعد خودمون رو ساخته و من دیگر نمیتوانستم این وضع را تحمل کنم و بیش از اندازه همیشگی کشیده بودم و حالی شهوتی وحشری پیدا کرده بودم.

با تاریک شدن اتاق تازه فهمیدم بدلیل بدهی به اداره برق اداره برق کنتورشو باز کرده و آن جا برق ندارد و تقریبا هوا تاریک شده بود فرزاد هم گفت میخوای ما شروع کنیم اون هرموقع بیاد اومده دیگه خودش کلید داره ودر را باز میکنه میاد تو و من پرسیدم کی هست و بچه کجاست گفت همین طرف ها بچه شهرک ومتاهل وعاشق کون پسر کیرش هم دراز و هم خیلی کلفته و پسر آقایی هست و مطمئن و کیرشو بخوری عاشق کیرش میشی و خیلی هم مثل من کمرش پر هست و قوی هم هست من تا سه بار و اونم تا پنج بار میتونه پشت سرهم حال کنه و من اگر بشه میخوام امروز ببینم میتونم تورو از رو ببرم یا تومارو از رو میبری و لخت شده بودیم واون کمی اول ژل روان کننده رو به سوراخ مالید تا هم اندازه سوراخ دستش بیاد ومن هم کیر نیمه کلفتشو بدهانم برده و ساک میزدم و محکم هم میخوردم و اونو حسابی حشریش کرده بودم گاهی تخم هاشو وگاهی هم خود کیرشو وحسابی هردومون در فضا بودیم من از خوردن کیرش لذت میبردم و اونم از خوردنم حال میبرد و خسته شدم اون خواست ادامه بدهم و برای همین سرم رو تو دستانش نگه داشته و تلمبه تو دهانم میزد و من که فقط لبهامو دور کیرش سفت نگه داشته بودم و اون جلو وعقب میکرد و تند تند و با صدای تند نفس هاش فهمیدم که الان ممکنه دهانم رو پراز آبش کنه و منتظرش بودم که با صدای آی واوی و تکان دادن کیرش تو دست آبشو تو صورت و گردنم پاشید و کمی از آن حال ارضائ شدن گذشته بود که من کیرشو دوباره بدهانم بردم و هنوز از سرش آب میامد و من میکزدم و اونو از دوباره آماده کردم و کاندوم گذاشت و ازپشت کرد تو وتلمبه میزد صدای درب و باز شدن و دوستش هم آمد و تاریکی اجازه نمیداد که قیافه مشخص باشه اما صدای او منو ترسوند آره صدای او به پسر عموی من بهروز شبیه بود و بهروز هم متاهل و هم شنیده بودم کیر دراز وکلفت و هم کون باز بود و بارها بمن گیر داده بود ولی من راه نمیدادم وقتی کیرشو جلویم گرفته بود تا ساک بزنم با دلهره آرام اینکار را کردم و کیرش خیلی کلفت هم نبود ولی از مال فرزاد کلفت تر نشون میداد ولی بیست سانتی درازای آن میشد و بعد جای خودشو با فرزاد عوض کرد کاندوم گذاشت و کردتو و یک دستشو دور کمرم گرفته و تلمبه میزد و دست دیگه اش را به کیرم گرفته بود و برام جلق میزد و من حسابی با کیرش حال می آمدم طوری که نمیتونستم خوب برای فرزاد بخورم و مدتی گذشت که من رفتم رو کیر بهروز نشستم و خودم را بالا و پایین میکردم و بهروز منوسمت خودش بغل نمود و آرام درگوشم گفت بابک نفهمه ما فامیلیم و من میدونم پسرعمویم داره بمن حال میده واین پیش خودمون میمونه حالم دیگر خوب نبود و دیگر حال نمیکردم مثل یک تکه گوشت بی حس بودم و فهمیدم که فرزاد کیرشو میخواد از بغل کیر بهروز بکنه توکونم ولی حس مخالفت کردن نداشتم دنیایم ویران شد و صورتم در سرخی خجالت بود که کیر فرزاد هم داخل شد وفرزاد خودشو روی من انداخت تا بهتر تلمبه بزنه من از درد نعره کشیدم و فش دادم گفتم بکشه بیرون و از درد به گریه افتاده بودم بهروز هم انگار نه انگار من و اون پسرعموییم میگفت هرکسی از رونره ازرومیبریمش وفرزاد هم فقط تلمبه میزد و من هم بین آندو نفر ازدرد و سوزش هردوکیر توکونم گریه میکردم وناله میکردم و گاهی هم داد میزدم وبحال خودم گریه میکردم و تا کارشون تمام شد.

بعداز اون تا دوهفته که بهروز آمد و ازمن پرسید کونت چطوره پسر عمو هروقت خوب شد یک شب کیرمو تنها ببینه کیرم بعد در پی اون سوراخ تنگشه . من میخواستم زمین دهن باز میکرد و منو میبلعید ولی اتفاق دیگری افتاد که بهروز سمت ماشین خودش میرفت که یک سواری باسرعت به اون کوبید و تنها چیزی که یادم میاد در دم تمام کرده بود و ده تا پانزده متر جلوتر افتاده بود روی چمن های بلوار خیابان بیچاره راننده که شنیدم گواهی نامه هم نداشته .

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
کون هم اتاقی

سلام اول از همه چیز خواهشن فقط به خودم فحوش بدید این داستان بر میگرده به 2 سال پیش موقعی که من و سجاد توی دانشگاهی توی تبریز درس میخوندیم البته اون توی دانشگاه دیگه ای بود ولی ما توی یک اتاق توی یک خوابگاه بودیم بعد از کذشت یک ترم قرار شد که بریم و اتاق اجاره کنیم خوب این اتفاق ها افتاد کار نداریم من اصلا به سجاد نظری نداشتم اما کم کم متوجه یک حسی به اون شدم دیگه یواش یواش به هم نزدیک تر میشدیم تا اینکه تبدیل به شوخی های سکسی شد و من میرفتم روی اون میخوابیدم اون روی من میخوابید اما همش شوخی بود تا اینکه ترم سوم شد خونه ما 2 طبقه بود و من و یکی از هم کلاسی هام طبقه پایین بودیم و اون هم طبقه بالا من که یک شب با یکی از بچه های خونه دعوام شده بود ناراحت شده بودم و رفتم که بخوابم هم کلاسیم هم رفته بود بیرون و شب نمیومد من تازه چشمام گرم شده بود که سجاد اومد و از پشت به من چسبید بهش گفتم جون سجاد گیر نده باور کن اعصابم خورده که دیدم دست بردار نیست دستشو کرد توی شلوارم و کیرمو گرفت و داشت با اون بازی میکرد من نمیتونستم طاقت بیارم برگشتم و به شوخی گفتم برگرد کونی می خوام جرت بدم که دیدم برگشت وای باورم نمیشود کونی که 5 ماه به انتظارش نشستم الان روبه روی من بود اخه کونش خیلی نرم بود (از دختران عزیز معذرت میخوام ولی بعضی از پسر ها هستن که خیلی خوشگل تر از دختران یکیش خودم )کیرمو خشک خشک میمالیدم به کونش بعد گفتم سجاد میذاری-گفت نه اول تو بذار من تا اینو شنیدم یک بوس جانانه از کونش گرفتم برش گردوندم شروع کردم به خوردن گردنش وای اینقدر به من حال داد که باورم نمیشد اخه من 3 بود با کسی نخوابیده بودم خوب که خوردم رفتم سراغ سینه هاش (فکر کنم الان حالتون به خورده ولی برای من جالب بود )دیگه سینه هاشو میمکیدم بعضی موقع ها گاز میگرفتم و بعد رفتم سراغ کیرش براش درست حسابی خوردم خودم هم حال کردم خوب که براش خوردم ازش اجازه گرفتم اونم اوکی داد راستی کیرش خیلی بزرگه کیر من 12 سانته مال اون 15 بود .کیرمو خیس کردم و گذاشتم توش وال که سرش رفت میخواست داد بکشه که سری درش اوردم بعد یواش یواش کردم توش وای اون احساس گرمیش منو کشت کیرمو نگاه داشتم توی کونش تا عادت کنه خودم هم بیشتر با نگاه داشتن حال میکنم دوست دارم همیشه مکس کنم دیگه بعد از 3 دقیقه خودش کیرمو کشید بیرون کفت کونی اگه بچه ها بیان هم تورو میکنن هم منو گفتم باشه ولی از اون به بعد دیگه نشد من اونو بکونم 2 بار اون منو کرد
اون دوبار فقط اخریه خیلی قشنگه که براتون تعریف میکنم از سر جلسه امتحان برگشتم خونه دیدم هیچکسی نیست جز سجاد پرسیدم بچه ها بس کجان گفت رفتن امتحان بدن منم دیدم موقعیت جور بهش گفتم عزیزم نمیخوای زنتو بکونی جر بدی گفت خفه کونی فردا امتحان دارم من گفتم باشه خواستم برم پایین صدام زد برگشتم دیدم کیرشو در اورده منم با یک عشوه خرکی داشتم نگاش میکردم گفتم الهی قربون اون سجاد کوچلو بشم نگاه کن چقدر مظلومه معلومه که دلش برام تنگ شده گفت اره بیا منم گفتم یک شرط داره گفت چی گفتم باید سینه هامو بخوری (من یک پسر سفیدم سینه هام هم رنگش قرمز خیلی ها هم میکن صورتی ولی به نظرم قرمز اونا کوس میگن خیلی هم دوست دارم سینه هامو کسی بخوره از خودم بی خود میشم نمیدونم چرا )بالاخره راضی شد و اومد شروع کنه از گردنم زدم تو سرش گفتم کونی ردش میمونه نمی خواد گردن برو سینه رو بخور وای موقعی که داشت میخورد داشتم از شهوت میمیردم خودمو ول کرده بودم روی اون اونم هی میخورد بعد گفتم بسه نوبت منه من سریع رفتم پایین و براش ساک زدم و کیرشو خوردم الامصب توی دهنم جا نمیشد که کونم پاره شد .منو بر گردون و زیر من بالیشت گذاشت و من با شکمم خوابیدم روی بالیشت اونم کیرشو خیس کرد و کرد تو کونم منم یک جیق بلند کشیدم کونم خیل سوخت گفتم جون سجاد اروم بکون دیگه طاقت ندارم گفت باشه دیگه بلاخره داشت منو میکرد ببخشید اگه نمیتونم همه جزییاتو بگم اخه فقط داشتم درد میکشیدم و خدا خدا میکردم که زودتر تموم بشه دیگه عرق هر دومون در اومد گفت داره ابم میاد چکارش کنم گفتم بریز تو میخوام گرماشو بچشم یکدفعه احساس کردم یک چیزی داغ توی کونم بعد بلند شدم رفتم دستشوی اب ها رو خالی کردم ولی تا 2 روز دلم درد میکرد کونی ابش انگل داشته بود ولی در کل حال داد دانشگاه هم تموم شد اومدیم شهر خودمون توی کف اساسی
پایان

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
منبع شهوانی
کونم گذاشتن نامردا

سلام.من یه پسر ۲۰ ساله اهل تهران هستم!حدود ۵ سال پیش که به خاطر کار بابام رفته بودیم جنوب،من یه پسر فوق العاده ناز و سفید و دوس داشتنی بودم.اینم بگم که جنوبیا حدودا بچه باز هستن.یه روز که مامانم رفته بود کلاس و بابام هم شرکت بود،وسط ظهر رفتم بیرون واس دوچرخه سواری!یه شلوارک هم پوشیده بودم با تیشرت.آخه هوا گرم بود.بعد از چن دور دیدم یه آقایی با یه موتور کهنه اومد کنارم.قیافش سیاه بود!دستشو گذاشت رو بازوم و بعد از چند تا فشار بهم گفت:میتونی کمکم کنی؟بهش گفتم چه کمکی؟گفتش: من تو اون خرابه بغلی یه دسته کلید زیر خاک ها قایم کردم.بریم اونارو واسم پیدا کنیم.منم که بیکار بودم.دوچرخه رو گذاشتم خونمون و باهاش رفتم.البته با کمی ترس.آخه قیافش داد میزد که بچه بازه و تو کفه.سوار شدیم و رفتیم توی خرابه.تا اومدیم پایین دست کشید رو رون هام و گفت:شلوارکتو از کجا خریدی؟فهمیدم کیرش روم سیخ شده.بهش گفتم از بازار.بعدش گفت برو اون پشت حیاطو بگرد،منم اینجا رو میگردم.من رفتم پشت حیاط.عرق کرده بودم و شلوار چسبیده بود به کون گندم.خط وسط کونمو که نگاه کردم دیدم قشنگ پیداست.یهویی دیدم اون مرده اومد کنارم.بهش گفتم پیداش کردی؟گفت نه.گفتم خوب واس چی اومدی؟گفت هیچی،کارتو بکن!من خم شدم تا دوباره زمینو بگردم.یهو دیدم یه چیز سفت خورد پشت کون نرمم.برگشتم دیدم خودشه.نتونسته بود خودشو تحمل کنه.شکمشو گذاشت رو کمرم و داگ استایلی واس خودش حال میکرد.بهم گفت رو کونت مو نداری؟گفتم واس چی؟گفت میخوام بکنمت.تا اینو گفت شکه شدم.شلوارمو کشید پایین و همینطور شلوار خودشو.با سوراخ کونم بازی کرد و گفت عجب چیزیه.یه تف گنده و غلیظ انداخت رو کیرش و تو همون حالت که خم شده بودم گذاشت لای پام.البته لاپای من هم خیلی تنگ و نرم بود.من دیگه هیچی نمیگفتم.تو همین شرایط یهو بهم گفت خودتو سفت بگیر،شاید دردت بگیره.اینو گفت و سر کیرشو گذاشت رو سوراخ قرمز کونم.ناگهان همشو باهم کرد توش.دنیا جلو چشام سیاه شد.خیلی خیلی درد داشتم.بعد مرده گفت:وای عجب کون تنگ و داغی.فقط آخ آخ میگفتم.(البته من خودمم قبلا دوس داشتم کسی منو بکنه،ولی نه اینجوری)بعدش کامل چسبید بهم و سرپایی واسم زد.صورت سفیدمو کشید کنارش و گازش گرفتم.بهم گفت میخوریش.بهش گفتم بلد نیستم.گفت یاد میگیری.بعد کیرشو در آورد و گذاشت روبه روی صورتم.وای خدا عجیبه.یعنی کیر به این درازی تا الان داخل من بود و نمیفهمیدم!بهش گفتم کیرت سیاهه.حالم بد میشه.گفت اشکال نداره.تا سرشو گذاشتم دهنم حالم بد شد.وقتی فهمید گفت:نمیخواد،پاشو برگرد.دوباره شرتمو کشید پایین و همشو کرد تا ته کونم.دیگه داشت به خودمم خوش میگذشت.دلم نمیخواست تموم شه.آخه خودمو شل گرفته بودم تو بغلش.بعد متوجه شدم که داخل کونم پر از یه آب داغ شد.دیدم اون مرده هم شل شده.فهمیده آبش ریخته.ولی عجیب بود.تا در آورد و دوباره به کونم نگاه کرد،کیرش سیخ شد،دوباره آورد و مرگ آور همشو کرد تو کون گشادم.وای چه حالی میداد.تقریبا ۵ بار آبشو ریخت تو کونم.احساس میکردم کونم گنده تر از قبل شده.البته کمی هم درد داشت.دوباره چن تا گاز ازم گرفت و گفت که به کسی نگم.منم قبول کردم.بعدش شلوارامونو پوشیدیم و منو رسوند خونمون.بعد از اون حادثه،حدود ۲۰ بار دیگه هم با همون آقاهه رفتم و کونم گذاشت.واقعا حال میداد.بهم میگفت جنیفر.کونم واقعا رشد کرده بود.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
منبع شهوانی
کون دادن واسه یه پسر تلخه

حتی تعریفشم سخته!ممکنه واسه هرکسی پیش بیاد،بهر حال...بعد دانشگاه و سکسای زیاد اون دوران با هر دختری که میخاستم فکرشم نمیکردم که انقدر تو کف بمونم.با یکی از فامیلا واسه کار رفتم اصفهان؛1دفتر تو جنوبش(که برعکسه تهران اعیون نشینه) 1 دفتر داشتن که 2 تا اتاق داشت یکی واسه جلسات یکی هم واسه استراحت.وقتی رسیدیم تلفن پسردایی مادرم زنگ خوردکه حاله پدرش وخیمه و باید برگرده!اونم کلیدارو بمن سپردو رفت!من موندم با 1 خونه خالی که دفتر کار بود،روز اول با کامپیوتر خودمو سرگرم کردم.
اونموقع 22 سالم بود که خیلی کمتر بنظر میومدم؛با دوست دخترفابم هم بهم زده بودم وبهمین خاطر به اونجارفتم،هرچی گذشت بیشتر تو کف میرفتم روزی 2-3 بارهم کف دستی بدجوری بهمم ریخته بود محل دفتر هم جای خلوت وغیر مسکونی بود که 3 تا ساختمان درحال احداث داشت؛همه جور ففکری بسرم زد پیاده روی میکردم یلکه 1 کوسی چیزی گیرم بیاد که شباذست از پادرازتربرمیگشتم.اون بیچاره هم که بعد1هفته پدرش فوت کرد و گفت تا مدتی نمیاد چون تک پسر خونواده هم بود درکش میکردم.
خلاصه یک روزبا صدای بدی ازتو حیاط بیدار شدم!من هم که مثل انسانهای اولیه لخت مادرزاد میخابیدم ازلای لووردراپه توحیاطو نگاه کردم فهمیدم ازساختمون بغلی چیزی افتاده!حال نداشتم اومدم که بخابم دیدم زنگ وبعدش به در میزنن؛با ناراحتی در حالیکه طرف با الهجه میخاست که درو باز کنم شورتمو پوشیدم رفتم ..درو که باز کردم یگه خوردم!!.اول فکر کردم دختره!!یه پسر سفیدوبور افغانی که بعدن فهمیدم16 سالشه پشت در بود!منو که با اون وضعیت دید یکه خورد سلام کرد گفت نمودنم چیچیش از دستش افتاده تو حیاط ما(ایشالا اصفهانیا نمیگن چه زود خونرو بنام زد!!)گفتم بیا ببروخودم بسمت داخل رفتم،طفلک کفششو دراورد رو موکتا(بادمپایی بودم)اومد داخل حس کردم1جوریش شده ولی واسم مهم نبود!در خیاطو باز کردمو رفت که تشتشو برداره..همینجور که میرفت راهو واسش تنگ کردم که بهش بمالم!!1ذره شورتمو بهش مالیدم بعد دیدم اووف! پسر عجب کونه گردو برجسته ای داره!!!همینطور ازش چشم بر نداشتم که برگشت با اون تشتش!سعی میکردم راست نکنم ولی نیم خیز شد!1 نگاه زیر چشمی کردوگفت دستت درد نکند!خیلی خوشگل بود منم همراهیش کردم بالبخند همراهش شدم که گفت از تهران میآیی؟!از لهجش خندم گرفته بود یاد کنده کاری افتادم که اونموقعها باب بود!!گفتم آره!گفت پس پولداری!گفتم نه بابا(خوشم نیومد که گفت)واسه کار نومدم اینجا!گفت راست میگی؟!تهران کارنیس....همینجور که حرف میزد رفتم تو بهرش که بد نیست یه سیخی بهش بزنیم!
پرسدیم تا چه ساعتی کار میکنی؟
:تاغروب....الکی گفتم اگه دوست داری بیا اینجا من تنهام یه آهنگی گوش بدیم 1 فیلمی ببینیم...
امروز نمیآیم فردا جمعست شاید فردا اومدم(سریع تو مخم گفتم بهش پیشنهاده حمامو بدم ) گفتم اگه خاستی بیا اینجا حمام کن!فکر کنم ترسید چون گفت دستت درد نکند!با برادرم عازیم میشویم!من هم اصرار نکردم خداحافظی کردو بدو رفت سرهکارش من موندمو حسرت که ای کاش نینکارو میکردمو اونکارو......
فردا که شد رفتم که نون بگیرم برگشتنی از 1 کارگره همون ساختمون سراغشو گرفتم فهمیدم اسمش رحیمه،الکی گفتم میخام یخچالو جابجا کنم بگو بیاد کمکم.
عصر شد منم عصبی و منتظر بودم فکر کردم نمیادو همه چیزم آماده کرده بودم لپ تاپم هم 1 فیلمه سوپر رو پاوز کرده بودم که حشریش کنم1 شلوار لی چسبون داشتم که خیلی بهم میومد اومدم درش بیارم که با صدای در پریدم بطرفش!!دیدم با لباس پلو خوریش اومده!لامصب کسی شده بود واسه خودش!پیرهنو شلواره سفیدی داشت برام شیرینی آورده بود فهمیدم که دوستم داره!سریع آوردمش تو گفتم کفششو در نیاره ولی درآورد....وای چه کونی داشت چشش به صفحه مانیتور افتاد منم رفتم تو آشپزخونه واسش 1 چیزی بیارم همینطور که الکی حرافی میکردم باهاش دیدم میخکوبه صحنست!!منم اومدمو جایی نشستم که پشت سرش باشم.
گفتم میخای فیلم بذارم؟!گفت آریه!گفتم بزرگ شدی که اینجور فیلمارو ببینی؟باسر تکون دادن تایید کرد منم که باز نیمخیز شده بودم play کردمو جایی بودکه طرف قنبل کرده بودو آقا داشت از کون میکرد بلندیه صداشم تنظیم کرده بودم که خال کنه و زیاد بلندهم نباشه!دیدم داره راست میکنه و هی به پاهاش میپیچه که معلوم نشه حوصله کردم و حرفایی زدم که راحت باشه:اوه اوه چه میکنه!!(یاد عادل افتادم!!)اونم همینجور که میخکوب بود میگفت:آریه!!کم کم تکیه داد لامصب کیرش خسابی راست شده بود از رو شلوار سفیدش!!دستمو بردم که باهاش بازی کنم که خودشو جمع کرد!منم گفتم باب بذار ببینیم بزرگ شدی یا نه!دیدم به هیچ صراطی مستقیم نمیشه میخاست بره که سریع شلوارمو دراوردمو پشتمو بهش کردم شرت مشکیم که رو تن کم موم بودتحریکش میکرد منم که نمیخاستم بعد این همه توکف بودن این فرصتو از دست بدم دستشو گرفتم مالیدم به کونم 1 دقیقه سکوت بود کم کم حس کردم خودش بدون منم میماله...دستشو کردم زیر شرتم با دست چپم هم کیرشو از رو شلوار مالیدم اولش 1 ا گفت ولی کارمو کردم حسابی که حشری شد شلوارشو اومدم باز کنم نذاشت!منم شلوارو شرتمو کشیدم پایین پشتمو چسبوندم بهش کم کم نرم شدمنم کیرشو درآوردم....عجب نازو صاف بوذ!!درعین درازی باریکو خوشگل بود!!گفتم دوست داری بکنی؟گفت آره!گفتم تو هم باید بدی بعدش!گفت باشه هوس کردم بخورم بردمش تو دست شویی با مایع بشورمش گفت تازه از حموم اومده و تمیزه ولی نذاشت بخورم!!برگشتم تو پذیرایی رو مبل قنبل کردم سمتش(میدونستم آبم بیاد اعصابم خراب میشه واسه همین اصرار به اول کردن نکردن که یهو پدرسگ زدش در کونم داد زدم که یواش!!!دیدم لامصب خیلی درد داره!!فکرشو نمیکردم. با عصبانیت نشوندمش رو مبل مثل موقعی که میخاستم دخترو از کون بکنم نشستم روش و یواش یواش خودمو تکون دادم تا میل به میل رفت تو!!آخ که اولش چه دردی داشت!!خسته هم شده بودم از حالتم ولی داشت حال میداد!!
اومدم که پایین دولا بشم که انقدر سریع کرد تو کونم که جا خوردم وبا هم افتادیم رو زمین من دمر اونم خابید روم تلمبه زنان!!!....خیلی حال دادواقعا!!لیز شده بود وحس خوبی داشتم که آبش اومد (از شل شدنش فهمیدم)با اینکه حال داد از دمر بودن خودم خوشم نیومد و بهم بر خورد تا بلند شد سریع افتدم روش!!شرتش مامان دوز بود و رو کونش بود کشیدمش پایین داشت داد میزد و کره خر نمیخاست بده که من زوری کردم تو کونش وااااااااااای چه کونه داغو تنگی بود!!!..در جا آبم اومد ولی میخاستم 1 راه دیگه بکنمش که انقدر نق زد(دردش گرفته بود)حسم پرید و اعصابم تخمی شد!1 حس بد پشیمونی هم بهم دست داده بود بد!تقریبا بیرونش کردم.
از اون ببعد از مسیر دیگه ای میرفتم ،با اینکه اولش خیلی حال داد ولی پشیمونیه بعدش خیلس زیاد بود.گه گاهی میومد جولو خودشو لوس میکرد ولی سگ محلیش کردم بعد 1 ماه 1 کاری جور شد برگشتم تهرون.
کم کم خاطرش فراموشم میشد منم افراطی با سکس زیاد با دخترا کمک میکردم به این حس ولی تلخیش هنوز باهامه.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 14 از 85:  « پیشین  1  ...  13  14  15  ...  84  85  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Gay Stories - داستان های سکسی مربوط به همجنسگرایان مرد

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA