انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 2 از 2:  « پیشین  1  2

Betrayed | خیانت


زن

 
باورم نمی شد انقدر بتونه جلو دلش وایسه ، فکر نمی کردم مردی بتونه جلوی چنین چیزی بایسته ، دو ساعتی تو بهت رفتنش بودم چند نخ سیگار کشیدم و خوابیدم ، بد جوری هوسش تو سرم بود ، صبح که از خواب پاشدم یه حمام آب سرد گرفتم تا این هوس از سرم بپره ، آماده شدم و رفتم سر کار ، اون روز دو سه باری زنگ زد اما صداش گرفته بود معلوم بود دیشب گریه کرده ، برا شب قرار گذاشتیم بریم بیرون، من گفتم بریم سینما خیلی دلم می خواست برم سینما، وارد سینما که شدیم من همیشه ترجیح می دم ته سینما بشینم ، آخر سینما نشستیم فیلم که شروع شد دستشو دور شونم انداخت ، درباره ی فیلم صحبت می کردیم ، نفسش به نفسم می خورد ، خودمم نفهمیدم چی شد که یهو دستمو گرفتم پشت سرشو شروع به بوسیدن لباش کردم ، وای که چه لذتی داشت، اونم تمام هوس تنش رو رو لبام پیاده می کرد، چقدر حالم بد بود ، یه لحظه به خودم اومدمو دورو برمو نگاه کردم دیدم کسی متوجه نشده ولی خیلی خجالت کشیدم ، به مهدی نگاه کردم چشماش سرخ بود خیلی دلم براش سوخت می دونستم از آخرین سکسمون با هم سکس نداشته ، دستش رو انداخته بود روشونم و سمت راست که دستش آویزان بود گاهی به سینه هام می خورد ، از فیلم هیچی نفهمیدم تا به خودم اومدم تمام شده بود ، از سینما اومدیم بیرون حالم خیلی بد بود حال مهدی از من بد تر سوارماشین که شدیم بهم نگاه کرد نا خوداگاه رفتم سمتشو شروع به بوسیدنش کردم ، دستش روی رون پام بود و منو می بوسید، دیگه هیچکدوم طاقت نداشتیم در گوشم گفت: بریم خونه من ؟ سرم رو به نشونه تایید تکون دادم و ماشینو رو شن کرد و حرکت کرد ، دستش رو رونم بود و گاهی نگام می کرد ، دیگه هیچی برام مهم نبودمی خواستم زود به مراد دلمون برسیم خونش سمت ونک بود ، جلوی یه آپارتمان سنگ نما ایستاد ریموت پارکینگ رو زد ، از ماشین پیاده شدیم، سوار آسانسور شدیم طبقه 5 رو زد ، بغلم کرد ، دستش روی باسنم بود و منو می بوسید، از آسانسور پیاده شدیم کلید انداخت و درو باز کرد ، با دستاش هدایتم کرد به داخل خونه ،بغلم کردو شروع به بوسیدنم کرد،یه دستش رو باسنم بود و می بوسیدم و با یه دستش شالمو در اورد ، به سمت اتاق خواب هدایتم کرد ، چسبوندم کنج دیوارو دکمه های مانتوم رو باز کرد، گردنمو می بوسید، مانتوم رو در اورد بعد تاپ قرمزی که تنم بود رو در اورد ، یه سوتین قرمز ابری تنم بود بین سینه هام رو می بوسید و می لیسید، نشست شکمم رو بوسید و بادستاش دکمه شلوارم رو باز کرد و کشیدش پایین ، شرت قرمز ست همون سوتین پام بود ، از روی شرت چند بار کسم رو بوسید، شلوار رو از پام کامل در اورد و ایستاد بغلم کرد و لبامو بوسید و خوابوندم رو تخت ، خوابید روم لبامو بوسید ، شاید ده دقیقه داشت ازم لب می گرفت ، بعد گردنم رو لیسید و اروم اروم رفت پایین، دستشو گذاشت رو شونمو برم گردوند و بند سوتینمو باز کرد و در اوردش خوابیدم شروع به بوسیدن و لیسیدن سینه ها م کرد وای تمام سینمو لیسید چه لذتی داشت ، زبونش رو از سینه تا نافم حرکت داد، به نافم که رسید دستشو برد سمت شرتمو اروم از پام درش اورد ، شروع به لیسیدن کسم کرد ، ده دقیقه ای تمام روش رو لیسید ، دستش رو رو چوچولم حرکت می داد ، دو بار ارضا شدم بعد هر بار ارضام می یومد بالا و لبام رومی بوسید، باز پایین می رفت ، انگشتشو کرد تو باز بازبون تمام چوچولم رو مکید، دو باره دیگه ارضا شدم ، بار چهارم ، دستم رو رو شونش گذاشتمو خوابوندمش ازش لب گرفتم ، زبونمو از گردنش کشیدم بین سینه هاش ، عاشق موهای بین سینش بودم ، سینشو لیسیدم ، دور نافشو ، بعد رون پاشو ، تخماشو لیسیدمو چند بار کامل توی دهانم کردم ، از زیر التش زبون رو می بردم تا سر کلاهکش اونجا می چرخوندمو باز پایین می اوردم ، پنج دقیقه ای طول کشید تا کامل داخل دهانم کردم و ساک می زدم ، غرق لذت شده بود،مدام می گفت مال منی، عاشقتم مریمم، عاشقتم عشقم، رنگش سرخ بود و پیشونیش خیس عرق بعد حدود یه ربع نشستو زیربازومو گرفتو منو کشید رو خودش و شروع به لب گرفتن ازم کرد و یه دستشو برد که آلتشو بکنه تو ، کمکش کردم پامو باز کردمو رفت داخل ، اما سخت ، خیلی تنگ شده بود ، وای که چه لذتی می بردم ،مدام قربون صدقم می رفت و می گفت عاشقمه، لبامو می بوسید ، پاهامو جمع کردم و ازش خواستم پاشو باز کنه و شروع به حرکت دادن کردم ، دستشو دور کمرم حلقه کرده بود مدام می بوسیدم ، وای هر دو غرق لذت وبودیم ، بالای آلتش روی چوچولم کشیده می شد ، باز ارضا شدم و مثل یه جنازه افتادم روش نای حرکت نداشتم ، بلندم کرد و خوابوندم شروع به بوسیدن سینه هام کرد خودش آروم پامو باز کردو آروم شروع به تلمبه زدن کرد ، کم کم سرعتش داشت زیاد می شد ، روم افتادو شروع به لیسیدن و مکیدن گوشام کرد ، وای داشتم می مردم سرم رو هی می کشیدم اما باز گوشم رو تو دهنش می کرد، باز لباشو بوسیدم و ارضا شدم ، وقتی ارضا می شدم برای بار اول گفتم : عاشقتم مهدی، اونم همین و گفت انچنان با ناخونام پشت کتفشو فشار می دادم که مطمئن بودم زخم می شه، بعد از ارضای من یک دقیقه ای تلمبه زدو آلتشو در اورد و تمام ابشو رو تنم ریخت ، محکم بغلم کرده بود ، تازه متوجه شدم یادم رفته بهش بگم کاندوم بذاره ، اولین بار بود بدون کاندوم سکس کرده بودیم ، آبش که تموم شد در گوشم با صدای لرزان گفت:چی می شد اگه تو مال من بودی ، اگه تمامت مال من بود؟ بغض گلوی هر دومون رو گرفته بود من چیزی نگفتم ، اروم از روم بلند شدو با دستمال کاغذی بغل تخت من و خودشو تمیز کرد ، پیشونیم رو بوسید و کنارم دراز کشید ، منو سمت خودش کشید و سرمو گذاشتم رو بازوش و دست راستم رو تنش انداختم.
ادامه دارد...
وقتی که من عاشق شدم
شیطان به نامم سجده کرد!
آدم زمینی تر شد و
عالم به آدم، سجده کرد!
     
  
زن

 
با صدای زنگ گوشیم که هشت صبح برای اداره کوک بود از خواب پریدم ، دیدم لخت توی بغل مهدی خوابم برده ، اتفاقای دیشب یادم افتاد و از خودم بدم اومد ، اما وقتی به صورت پر از آرامش مهدی نگاه کردم یه کم اروم شدم ، لباشو بوسیدمو از جا اروم بلند شدم ، رفتم توی پذیرایی و دم در کیفم رو دیدم ،درشو باز کردم ، صدای گوشی افتاده بود، وای 15 تا تماس بی پاسخ داشتم ، سعید بود ، زود با دستای لرزونم باهاش تماس گرفتم ، شماره مال شهرستان بود ، خیالم راحت شد که بی خبر نیومده، سه بار زنگ خورد برداشت گفتم سلام، گفت:سلام و کوفت ، نمی گی ادم نگران می شه ، نه تلفن خونرو جواب می دی نه گوشی رو ، دیشب از ساعت 9 بهت زنگ زدم ، کجایی تو ؟
تمام تنم داشت می لرزید ، گفتم: ببخشید دیشب سرم درد می کرد ، قرص خوردم تلفن خونرم کشیدم بهت اس دادم نیومده مگه ، اس دادم دارم می خوابم ، الانم دارم می رم اداره، ببخشید عزیزم . مهدی که از صدای من بلند شده بود اومد تو پذیرایی و دستشو به دیوار زد و ایستاد ، شرتشو پاش کرده بود ، اما من لخت لخت بودم ، سعی کردم با دست تنمو بپوشونم . سعید: باشه، تورو خدا گوشیتو از سایلنت در بیار ، الان کار دارم بهت زنگ می زنم . خداحافظ .
با سعیدخدا حافظی کردم اما حالم خیلی بد بود ، مهدی که دیده بود معذبم با پتو اومد و انداختش روم ، تو راهرو در ورودی نشسته بودمو به دیوار تکیه داده بودم ، مهدی لباساشو تنش کرده بود ، یه شلوارک با یه بلیز استین حلقه ای ، گفت: لباسات رو تخته عشقم برو تنت کن، با پتویی که دورم پیچیده بودم رفتم سمت اتاق خواب لباسامو به ترتیب چیده بود رو هم ، تنم کردمو دراز کشیدم رو تخت ، نمی دونم چطور رو این تخت یه نفره تا صبح خوابیده بودیم ، حالم هنوز بد بود ، پنج دقیقه ای دراز کشیدم ، گوشیم دستم بود، شماره شرکتو گرفتم و گفتم ظهر میام ، از جام بلند شدم با تاپ قرمزو شلوار لی بودم، رفتم سمت اشپزخونه ، مهدی داشت صبحانه حاضر می کرد، پرسیدم:دستشویی کجاست، به لبخند بهم با دست بهم نشون داد و گفت اونجاس ، تازه خونرو دیده بودم انگار دیشب چیز زیادی متوجه نشده بودم ، یه خونه حدودا 110 متری بود یه خوابه ، از لوازمای خونه معلوم بود با سلیقه یه مرد خریداری شده ، خیلی باهم هارمونی رنگی و سنخیت نداشت، از کیفم مسواک جیبیمم رو در اوردم ، رفتم سمت دستشویی ، چقدر گشنم بود ، یادم افتاد دیشب شام نخورده بودیم ، خودمو که تو آینه دیدم جا خوردم ، موهام دورم ریخته بود ، ارایش شبم هم زیر چشم پس داده بود ، لبهام خشک خشک بود از اون همه لبی که دیشب دادم ، با صابون صورتم رو شستم و مسواک زدم و بیرون اومدن ، کیفم رو برداشتم و رفتم تو اتاق خواب ، از زیر تخت گل سرم رو پیدا کردم ، بعد از شونه موهام بستمشون ، حوصله آرایش نداشتم ، مرطوب کننده و ضد آفتاب زدم با فرمژه و ریمل، رژ هم حتما باید برای خشکی لبام می زدم ، حتی زورم اومد مداد تو چشمام بکشم، مهدی صدام کرد و گفت:عزیزم بیا صبحانه، رفتم تو اشپزخونه بغلم کردو لبامو بوسید و گفت:کاش تو خانوم این خونه بودی عزیزم، سرم پایین انداختم و گفتم: باز شروع نکن، لبخند تلخی زد ، نشستیم پشت میز و صبحانه خوردیم ، مهدی گاهی حرف می زد اما من حواسم خیلی بهش نبود .چند بار لقمه تو دهنم گذاشت و گونه هامرو بوسید، با هم میز رو جمع کردیم ، رفتم توی اتاق خواب که مانتوم رو بپوشم، ساعت حدود ده بود ، جلو ایینه موهامو مرتب می کردم که داخل اتاق شد و بغلم کرد ، دستمو عقب بردمو کمرشو گرفتم ، از پشت بغلم کرده بود دستشو برد سمت سینه هام، برگشتم تو بغلشو روبروش ایستادم ، سرشو تو دستام گرفتم و گفتم : مهدی بسه، خواهش می کنم حالم خوب نیست بذار برم، دست بردار نبود ، دستشو بزورکرد توی شلوار جینم ، هنوز حشری بودم ، یه ذره که دستش به باسن و سینه هام خورد آبم راه افتاد، دستمو گذاشتم رو آلتشو اروم رفتم سمت تخت و خوابیدم ،اومد لباسامو دربیاره که گفتم ، کامل نه ، فقط شلوار و شرتم و در اورد و شرت خودش رو ، اینبار با حرکت دستش رو چوچولم ارضام کردو چون دیرم شده بود گفتم :بکن تو عشقم.کرد تو، زیرش خوابیده بودمو پام باز بود اونم مدام گردنم و می بوسید، یه ربعی اینطور بودیم که گفت پاشو ، پاشدم ایستادم ، دو لا شدم، دستشو زیر شکمم حلقه کردو یه کم کشیدم بالا دستم رو تخت بود ، آلتشو کرد تو کسم تا شروع کرد باز ارضا شدم ، یه ربعی هم این پوزیشنو داشتیم ، صدای اخ و اوخ دوتامون در اومده بود ، غرق لذت بودیم ، آلتشو در اورد و منو خوابوندو آبشو ریخت رو کمرم.گردنمو بوسید و گفت :عاشقتم مریمم عاشقتم . ساعت یازده شده بود ، بلند شدمو زود حاضر شدم، مهدی زود یه دوش گرفت و حاضر شد ، قبل از این که از در اتاق خارج شیم باز لبامو بوسید بغلم کرد و گفت: چی می شد تو مال من بودی. گفتم باز شروع نکن .اون روز منو رسوند دم خونمون، یه دوش گرفتم و زود حاضر شدم و رفتم سرکار.
وقتی که من عاشق شدم
شیطان به نامم سجده کرد!
آدم زمینی تر شد و
عالم به آدم، سجده کرد!
     
  
زن

 
سعید از ماموریت اومد ، معلوم بود خیلی دلتنگمه ، چون همون شب اول با همه خستگیهاش یه دوش گرفت و اومد طرفم ، شاید کسی که مثل من خیانت کرده باشه درک کنه، برای فرار از عذاب وجدانم سعی کردم کوچکترین کمبودی براش نذارم ، اونشب دو بار ارضا شد و حتی بعد از مدت ها گذاشتم با تمام دردی که داشت از پشت بکنتم، یه جوری می خواستم عذاب وجدانم تموم شه اما نشد ، اون خوابید و من تا صبح بیدار بودم.
روزها می گذشت من روزبه روز از سعید دور تر می شدم و به مهدی نزدیک تر ، سعید سرگرم کارش بود و این منو راضی می کرد، گاهی بعد سر کار با مهدی می رفتم بیرون ، معمولا وقت هایی که سعید ماموریت بود هم شب می رفتم خونش و به سعید می گفتم خونه دوستمم ، البته خیلی نمی رفت شاید سه چهار ماه یک بار، مهدی هم هر چند وقت یک بار گیر میداد که سعید و رهاش کن و با من ازدواج کن منم دلیل اصلیم برا این که این کارو نمی کردم این بود که هنوز عاشق مهدی نشده بودم ، دوسش داشتم و نمی تونستم باهاش بودنو فراموش کنم، اما اون عاشقم بود، می دونم براش سخت نبود بهتر از منو پیدا کنه چیزی کم نداشت و فقط برای سکس نبود که باهام مونده بود وگرنه شاید نهایت ماهی یک بار و گاهی هم کمتر سکس داشتیم . مدام برام هدیه می خرید طلا ، لباس و همه چیز.
شش ماهی بود که با مهدی مخفیانه رابطه داشتم ، دیگه بهش عادت کرده بودم، اگه تو یه هفته نمی دیدمش احساس می کردم یه چیزی کم دارم، سه شنبه بود روز قبل تولدم ، مهدی گیر داد بریم بیرون، قبول کردم ، نمی دونستم یادشه تولدمه، ساعت دو مرخصی گرفتم . گفت سر کوچه شرکته مثل همیشه، سوار ماشین شدم ، یه شلوار لی طوسی با مانتو نخی طوسی ، شال طوسی صورتی و کتونی و کوله صورتی تنم بود ، یه آرایش ملایم صورتی هم داشتم. تازه رفته بودم ارایشگاه اخه می دونستم سعید هم برای تولدم مثل هر سال جشن می گیره، مهدی بهم سلام کردو کمی حال و احوال توی ماشین مدام دستم توی دستش بود ، دیدم داره می ره سمت خونش ، سوال کردم: چرا اینطرفی می ری ؟ گفت: بریم خونه می خوام امروز یه جای خلوت و راحت پیش هم باشیم تاکی آزادی؟ گفتم : تا 6 نهایتا . گفت : خوبه 6 می رسونمت خونه. حدود ساعت 3:30 رسیدیم خونش ، وقتی رسیدیم جلو واحدش گیر داد پنج دیقه بیرون باشم بعد درو باز کنه برم تو ، فهمیدم برا تولد می خواد غافلگیرم کنه ، رفت تو و بعد پنج دیقه در و باز کرد باورم نمی شد، خونرو تزئین کرده بود و کیک خریده بود حدود 21 تا شمع هم روشن کرده بود ، شاید 20 تاهم جعبه کادو رو میز بود ، از خوشحالی بغلش کردم وگفتم :باورم نمی شه همه ی اینا برای منه؟ گفت:آره عشقم مگه روز به این مهمی رو می شه فراموش کرد ، روزی که خدا یکی از فرشته هاشو فرستاده رو زمین. بهش خندیدمولباشو بوسیدم ، همین طور در حال بوسیدن لبام منو برد روی کاناپه ، دستشو دورم حلقه کرده بود گفت اول کادو هارو باز کنیم یا کیک ببریم. گفتم کیک ، دوربین رو از روی میز برداشت که تنظیمش کنه که من یهو گفتم: مهدی امروز خیلی بهم لطف کردی که این همه تدارک دیدی ولی لطفا عکس ننداز ، مطمئن باش هیچوقت امروز رو یادم نمی ره. با ناراحتی گفت: بذار یه عکس با هم داشته باشیم . گفتم: نه دیگه اصرار نکن می دونی که راضی نمی شم و رو این مسئله حساسم. خلاصه بعد یه کم کل کل بالاخره اومد پیشم نشست و گفت چشماتو ببند و ارزو کن بعد شمعارو فوت کن . چشمامو بستم ، بایه شیطنت بچه گانه گفت:ارزو کن واسه همیشه مال خودم شی. از حرفش خندم گرفت ارزو کردم اما نه چیزی که مهدی گفت، ارزو کردم هر چه زود تر از این منجلاب بیرون بیام.چشمام رو باز کردم و شمع هارو فوت کردم سعید هم برام دست زد و شروع کرد آواز خوندن: تولد تولد تو—ل—دت مبارک. بهش خندیدمو لباشو بوسیدم ، با صدای آروم پرسید: راستشو بگو چه آرزویی کردی؟ بهش خندیدم و بلند شدم و کج نشستم رو پاهاش و دستمو دور گردنش حلقه کردم، گردنشو بوس کردم و گفتم: گیر نده دیگه نمی خوای کادو هامو باز کنی ؟ مهدی سرم رو عقب کشید و رو چشمام نگاه کردو گفت : نه اول می خوام کیک بخورم . گفتم خب بذار برات بریزم . بازوم رو گرفتو آروم خوابوندم رو کاناپه و شروع کرد لب گرفتن ازم بعد آروم در گوشم گفت: می خوام کیک و با تن تو بخورم می ذاری ، بعد سرشو آورد روبروی صورتم با تعجب نگاهش کردم و سرمو به نشانه تعجب نشون دادم ، لبامو بوسید و گفت، هیچی نگو، شالمو که رو شونم افتاده بود در آورد و گردنم و می بوسید ، دکمه های مانتوم رو باز می کرد و سینم رو از روی تاپ طوسیم می بوسید و گاهی به شوخی آروم گازم می گرفت، و من می گفتم نکن بچه ، دستشو زیر کمرم گرفت بلندم کرد و مانتوم رو در اورد و تاپمو ، بند سوتینم و باز کرد ، یه بیکینی نقره ای " سوتین پشت گردنی " تنم بود بازش کرد و سینه هامو می بوسید، باز خوابوندم ، شکمم رو بوسید و لیسید ، قلقلکم می یومد، دکمه شلوارم و باز کرد و اروم از پام در اوردش ، رونهام رو می بوسید ، گره های بغل شرتم رو باز کرد و اونم از پام در اورد و اخر از همه جورابامو که خودمم خندم گرفته بود، بعد یه چنگال از روی میز برداشت و یه قسمتی از خامه کیک رو جدا کرد و اورد سمت سینه من ، با تعجب گفتم : چی کار می کنی مهدی ؟ گفت: قرار بود هیچی نگی!گردنمو بوسید و خامه رو رو سینه هام مالید گفتم:واااااای یخ کردم ، چی کار می کنی ، بین سینه هام رو بوسید ، باز خامه برداشت ، تمام سینم رو خامه ای کرد و بعد چنگال رو گذاشت کنار ، تیشرتشو در اورد و زیر پیرنیشو، شروع کرد به لیسیدن سینه هام ، با یه دقت و آرامش خاصی این کارو می کرد، تمام خامه روی سینه هامو لیسید ، خیلی لذت داشت، بعد با خنده بهم نگاه کرد باز یه قسمتی از خامرو برداش و این بار رفت سمت کسم، گفتم : نکن یخ می کنم ، وااااااااای.تمام خامرو مالید روی کسم و شروع کرد لیسیدن ، یه کم که لیسید یک بار ارضا شدم، وای تمام کسم رو می لیسید وقتی خامش تمام شد ، انقدر غرق لذت بودم که متوجه نشدم کی لباساشو در اورد و آلتشو کرد تو، و باز ارضا شدم ، محکم بغلش کرده بودم سینه هام لوچ شده بود و کسم هم ، وقتی تلمبه میزد می چسبید تنش و صدا می داد، باز ارضا شدم ، لبامو می بوسید و منو محکم توی بغلش گرفته بود ، خیلی زود ارضا شد و آبشو روی سینم خالی کرد ، پیشونیش خیس عرق بود و تمام صورتش سرخ شده بود .محکم بغلم کرد و پیشونیم رو بوسید ، با یه بغض عجیبی گفت، مریم دارم دیوونه می شم از این که فکر می کنم تو با سعید سکس داری یا همش پیششی و سهم من از تو انقدر کمه ، منظورم سکس نیست ، منظورم کنارت بودنه ، توی آغوشت خوابیدنه ، با تو بودنه ، ... دستمو رو سرش کشیدم و گفتم : عزیزم نمی خوای پاشی باهم بریم حمام که بعد بیایم و کیک بخوریم و کادو ها رو باز کنیم، می خوام ببینم برام چی گرفتی. سرشو بالا گرفتو تو چشمام نگاه کرد ، لبامو بوسید ، چشماش پر اشک بود ، با هم بلند شدیم ، رفتیم توی حمام ، من دوش رو دستم گرفتم و فقط تنم رو شستم ، و تن پوش مهدی رو تنم کردم و اومدم بیرون و مهدی هم بعد ده دقیقه صدام کرد و همون تن پوش رو بهش دادم خودشو خشک کرد و لباس پوشید. کادو هارو یکی یکی با ذوق تمام باز کرد ، از لوازم ارایش گرفته تا لباسو ، طلا و جواهر هر چیزی که فکرمی شه کرددقیقا بیست و یکی کادو به اندازه سالهای که پر کرده بودم برام خریده بود ، من توی بغلش بودم و اون کادو هارو باز می کرد ، باهم کیک خوردیم ، ساعت حدود پنج و ربع بود که گفتم بهتره منو برسونی ، منو رسوند سر کوچه شرکت و من تمام هدیه ها رو مثل همیشه گذاشتم توی فایل توی اتاقم و درشو قفل کردم و فقط چند تاشو بردم خونه.
ادامه دارد...
وقتی که من عاشق شدم
شیطان به نامم سجده کرد!
آدم زمینی تر شد و
عالم به آدم، سجده کرد!
     
  ویرایش شده توسط: mmaryamm   
↓ Advertisement ↓
زن

 
ساعت 6.15 دقیقه بود که رسیدم خونه ، سعید هنوز نیومده بود ، آرایشم رو درست کردم و موهامو ، می دونستم با کیک میاد ، خانواده خودم و خانواده حمید رو دعوت کرد ، غذا از بیرون سفارش داده بودم و خرید هم دیروز کرده بودم، میوه چیدم و کارو بارامو کردم ، ساعت حدود هفت بود که زنگ زد در و باز کردم و سلام و علیک های معمولی رو انجام دادیم اما خبری از کیک نبود ، چیزی نگفتم ، مطمئن بودم یادشه و می خواد سورپرایزم کنه، مادرم اینا ساعت 7.30 اومدن ، زنگ که زدن سعید با تعجب پرسید کیه؟ گفتم : مامانم اینا و مادرت اینا رو برا شام دعوت کردم، یه کم فکر کرد و گفت : بهم نگفته بودی؟ چیزی نگفتم و درو باز کردم، خانواده سعید هم ساعت 8 بود که رسیدن ، خواهر شوهرم بعد شام گفت ، مریم جان راستی امشب می ری تو چند سال ، سعید یهو با تعجب خواهرشو نگاه کرد من جوابشو دادم اما فهمیدم سعید رفته تو هم مثل همیشه منتظر بودم که یه طوری سورپرایزم کنه، که یهو گفت من یه جایی کار دارم و رفت بیرون ، بعد چهل دیقه بر گشت خیلی اعصابم خورد شده بود ، ساعت حدود 11.30 بود و همه کلافه شده بودن ، کیک خریده بود و شمع ، خیلی معمولی مراسم تولد برگزار شد ، و برعکس هر سال که یه سورپریز بزرگ برام داشت ، یه انگشتر عقیق خیلی ظریف بهم کادو داد که باعث شد همه تعجب کنن، آخه هر سال کمترین هدیه ای که می داد یه نیم ست طلا بود ، معلوم بود پول زیادی پاش نداده بود ، مهم هیچ کدوم از اینا نبود مهم این بود که فهمیدم کاملا امشب رو فراموش کرده و توی اون موقعی که بیرون رفته هم همینو خریده، شب خونرو جمع و جور کردم ، حوصله سکس نداشتم و ظاهرا سعید هم نداشت ، ساعت حدود 2 بود که خوابیدیم و وقتی دیدم فقط به بغل کردنم اکتفا کرد علاوه بر تعجب یه کم خوشحال هم شدم .
وقتی که من عاشق شدم
شیطان به نامم سجده کرد!
آدم زمینی تر شد و
عالم به آدم، سجده کرد!
     
  
زن

 
دیگه واقعا از نظر عاطفی داشتم درگیر می شدم ، محبت های بی حد و مرز مهدی و نمی گم بی محبتی اما فراموشکاری های سعید خیلی منو به سمت مهدی سوق می داد ، روز به روز رابطم با مهدی بیشتر و با سعید کم تر می شد ، دو ماهی از روز تولدم گذشته بود ، از خواب بلند شدم سعید حاضر شده بود و داشت می رفت ، من هم بعد از یه دوش گرم ، یه سوتین فسفری طوری با شرت ستش تنم کردم ، یه تاپ زیتونی پوشیدم ، و شلوار کتان سدری رنگ، مانتوی اتو شده سدریم رو از داخل کمد در اوردم و تنم کردم ، عاشق این مانتوم بودم ، ازاین کارای ترک بود که تمام پشتش یه گلدوزی با نخ خیلی نزدیک به رنگ پارچه داشت، و آخر از همه یه شال تیکه دوزی شده سدری روی سرم انداختم ، تمام موهام رو ماه پیش برای عروسی برادر سعید بلوند روشن کرده بودم ، و دو سه روز پیش هم یه رنگساژ نسکافه ای روی موهام گذاشته بودم ، مثل همیشه یه آرایش ساده انجام دادم با رژ و رژ گونه قهوه ای و یه مداد سدری پشت چشمام ، و کیف و کفش قهوه ایم که خیلی دوسشون داشتم ، و راهی اداره شدم ، ساعت 10 برای بستن یه قرار داد به شهرک غرب رفتم ، قرار داد عالی ای بود و سود توپی برا شرکت داشت، وقتی تلفنی با مدیر عاملمون خبر دادم خیلی خوشحال شد ، اونقدر که وقتی گفتم اگر اجازه بدید من دیگه شرکت نمیام ، بدون هیچ صحبت یا اعتراضی قبول کرد، بدون این که به مهدی بگم رفتم شرکتشون ، منشی دیگه منو می شناخت و یه جورایی باهم رفیق شده بودیم ، بعد از سلام و احوال پرسی به مهدی خبر داد و مهدی مثل همیشه به استقبالم اومد ، تا در اتاقشو بست طبق عادت بغلم کرد و لبام رو بوسید ، دستش روی باسنم بود و کاملا سفتی آلتشو احساس می کردم ، می دونستم خیلی هوایی شده ، دیگه رابطمون حداقل به ماهی سه بار رسیده بود گاهی هم که من شرایطم جور بود می شد هفته ای یکی دو بار، اما اون بار یه هفته ای بود که منو ندیده بود ، منو آروم برد کنار کاناپه که صدای در اتاقش اومد ، من نشستم رو کاناپه و مهدی همون طور که به سمت میزش می رفت گفت بفرمایید ، منشی بود و برامون قهوه اورده بود ، مهدی از این که خورده بود تو حالش عصبانی بود و اخماش تو هم اما من خندم گرفته بود ، از منشی تشکر کردم ، ظاهرا متوجه قضیه شده بود که یه نیش خند گوشه لبش بود ، وقتی داشت می رفت مهدی گفت : تا وقتی خانم مهدوی اینجا ان کسی مزاحم نشه لطفا.خانم منشی هم بدون هیچ حرفی با همون نیش خند معنی دار رفت بیرون، مهدی اومد و کنار من روی کاناپه نشست ، دستشو دور شونم انداخت و منم سرم رو تکیه دادم به سینش سرم و بوسید و گفت: این موقع روز اینجا چیکار می کنی؟ گفتم : تا عصر آزادم اومدم با هم باشیم. با دست چپش دو تا از دکمه های مانتوم رو باز کرد، آروم دستشو برد توی سوتینم، شروع به مالیدن سینه هام کرد و همزمان ازم لب می گرفت ، وای که چه لذتی داشت بوسیدنش ، گوشیم زنگ زد ، همین طور که توی بغل مهدی بودم گوشیم رواز توی جیبم برداشتم ، مدیر عاملمون بود ، مهدی بعد از این که فهمید مدیر عاملمونه اذیتم می کرد سینم رو بیرون اورده بودو می مکیدش و یواش گازش می گرفت ، سعی می کردم هلش بدم نمی شد .خندم گرفته بود ، آقای مدیر عامل برگه یه قرار داد رو می خواست که تو خونه بود ، بالاجبار گفتم چشم و قطع کردم ولی حرصم گرفته بود . بعد از قطع کردن شروع کرد لب گرفتن باز، منم لباشو بوسیدم ، سرشو با دستام عقب گرفتم و گفتم : تو تا کی کار داری؟ گفت نیم ساعت صبر کنی کارامو می بندم بریم خونه. گفتم ، اجازه بده من برم یه دیقه خونه و شرکت میام خونت ، تو هم از اینجا برو خونه ، فکر نمی کنم یه ساعت بیشتر طول بکشه . با ناراحتی گفت : مگه نگفتی آزادی؟ گفتم : مدیر عاملمون یه قرار دادو می خوادکه برگش خونس باید برم بهش بدم برو من میام ، بوسم کرد ، بلند شدم و دکمه های لباسم رو بستم ، مرتبش کردم و لبای مهدی رو بوسیدم که برم ، گفت قهوتو نمی خوری ؟ گفتم : نه دیگه وقت نمی شه خدا حافظ.
توی راه ترافیک بدی بود ، نیم ساعتی تو راه بودم تا رسیدم خونه ، از آسانسور بیرون اومدم و کلید انداختم درو باز کردم ، وارد خونه شدم ، چراغا روشن بود جا خوردم ، یادم بود خاموش کردم ، رفتم سمت اتاق خواب ، وای ، چشمام سیاهی رفت ، خونه دور سرم می چرخید ، بدون هیچ تعادلی سر جام نشستم...
یه دختر سبزه روی تخت جای من خوابیده بود و چشماشو بسته بود ، اره ، سعید بود ، شوهر من ،پشت به من بود و هیچی تنش نبود و داشت ، حتی تصور اون روز حالمو بد می کنه، داشت کس دختررو می خورد ، باورم نمی شد ، دختره خیلی لاغر بود اصلا غیر از استخون چیزی نداشت،سایز سینه هاش بیشتر از هفتاد نبود و رنگ پوستش شاید شش درجه تیره تر از من بود ، فکر می کنم دو سه سالی از من بزرگتر بود اما سینه های افتاده و مثلثی ای داشت، روی کسش یه ذره هم گوشت نبود ، چوچولش آویزون بود و سعید داشت می مکیدش، حالم داشت به هم می خورد ، حتی یک بار اوغ زدم ، از صدای من دختره به خودش اومد و من رو دید اما سعید نه، تو حال خودش بود ، دستم رو روی صورتم گرفتم و سرم رو گذاشتم روی زمین ، وقتی به خودم اومدم دیدم سعید دستاشو گرفته روی شونه هامو بلندم کرده و مدام داره حرف می زنه ، نمی فهمیدم چی می گه ، شرتشو پاش کرده بود سرم رو بالا گرفتم و تو اتاق رو نگاه کردم دختره داشت لباس می پوشید ، موهاش تا سر شونش بود موهای مشکی ای داشت چهره معمولی ای داشت خوشگل نبود ، اما خب زشتم نبود با مزه بود ، سوتین و شورت مشکی و یه تونیک قهوه ای با شلوار لی آبی و شال آبی ، لباساشو تنش کرد و کوله آبیش رو پشتش انداخت و از اتاق بیرون اومد ، با کمال پررویی نگام کرد و یه نیش خند بهم زد خیلی حالم بد بود ، اصلا یادم نیست سعید چی می گفت اصلا نمی شنیدم ، دختره از خونه رفت بیرون و در و بست ، تنها چیزی که گفتم این بود :سعید خواهش می کنم حرف نزن ، هیچی نمی خوام بشنوم .
نمی تونستم برم روی اون تخت بخوابم ، روی کاناپه دراز کشیدم و به سعید گفتم : لطفا از خونه برو نمی خوام ببینمت. سعید گفت: به خدا فقط یه شیطنت بود من یه موی گندیده تو رو... پریدم وسط حرفش می خواستم داد بزنم اما صدام در نمی یومد، گفتم : می گم برو، چند روز تنهام بذار. یه ربعی طول کشید تا لباساشو بپوشه تا شروع می کرد به توجیح بهش می گفتم هیچی نمی خوام بشنوم . سعید رفت من موندم و یک عالمه فکرو خیال ، شاید اگر دختره از نظر سکسی بدن خوبی داشت انقدر دلم نمی سوخت ، آخه سعید منو به کی به چی فروخته بود ، البته شاید اگر خوب هم بود حسودیم می شد ، اصلا شاید این موضوع یکم تصلای دلم بود ، گوشیم رو خاموش کردم ، مهدی مدام زنگ می زد ، می دونستم چرا این بلا سرم اومده ، پیش خودم فکرکردم اون دختر با این که عکس های دو نفره من و سعید رو توی اتاق خواب دیده چرا این کارو کرده ، و بعد گفتم به همون دلیل که مهدی این کارو کرد ، شش ساعتی با تمام این فکر و خیال ها دراز کشیدم ، و بعد احساس یه درد شدید توی قفسه سینم کردم .
وقتی چشمام رو باز کردم خودم روتوی بیمارستان دیدم ، پرستار بالای سرم بود ، گفت: به هوش اومدی ، شوهرت رفته دارو هاتو بگیره ، میادالان . با صدایی که انگار از ته چاه می یومد گفتم : من چم شده؟ گفت: یه حمله خفیف قلبی ، شوهرت خیلی نگرانت بود ، دیشب تا صبح هزیون می گفتی . گفتم : از کی اینجام ؟ پرستار گفت :از دیروز عصر . و از اتاق بیرون رفت .
نیم ساعتی طول کشید تا سعید بیاد ، پیش خودم گفتم ، اگر سعید منو توی اون وضع می دید شاید حالش از من بد تر می شد ، تصمیم گرفتم به روش نیارم ، شاید شروع رابطه من با مهدی تقصیر سعید بود اما من اشتباه بزرگتری کردم ، وقتی سعید اومد خوشحال شد از این که به هوش اومدم اما شرم از چهرش می ریخت ، بهش نگاه نکردم فقط پرسیدم : چند وقته باهاش در ارتباطی؟ سرشو پایین انداخت و گفت: چهار ماهه . گفتم : حالا چه تصمیمی داری ؟ گفت: مریم به خدا فقط یه شیطنت بود ، تو رو خدا منو ببخش ، قول می دم بار اول و آخر باشه ، من تو رو دوست دارم زندگیمون رو دوست دارم...
حالا بیشتر از سه سال از اون داستان می گذره، همون ماه خوشخواب اون تخت و عوض کردم و بعد دوماه حتی خونمون رو عوض کردیم، دوماه توی اتاق خواب نخوابیدم و سعید هم جاشو کنار من مینداخت ، بعد دو روز اومد طرفم اما هیچ لذتی از سکس نمی بردم مدت هاست دیگه از سکس لذت نمی برم ، با سعید پیش یه روانشناس خوب رفتیم و خیلی روابطمون بهتر شده ، اما دیگه هرگز مثل قبل نیست، بعد از اون روز توی بیمارستان دیگه درباره ی اون موضوع صحبت نکردیم ، مهدی حدود یک سال دنبالم بود ، می یومد دم شرکت دم خونه ، بار آخر که اومده بود دم در شرکت زنگ زدم 110 و وقتی پلیس اومد رفتم دم درو گفتم این آقا مزاحم من می شه ، مهدی باورش نمی شد این کارو کردم ، رفتیم کلانتری و تعهد داد دیگه مزاحمم نشه.البته تا پارسال گاهی به گوشیم زنگ می زد اما من تا صداش رو می شناختم قطع می کردم.
حالا من موندم و پشیمونی هام نه دیگه اعتماد قبلی رو به سعید دارم نه یه روز می تونم از خاطراتم دور بشم . کاش اون کارو نمی کردم ، کاش ، کاش ، کاش...
پایان
وقتی که من عاشق شدم
شیطان به نامم سجده کرد!
آدم زمینی تر شد و
عالم به آدم، سجده کرد!
     
  ویرایش شده توسط: mmaryamm   
صفحه  صفحه 2 از 2:  « پیشین  1  2 
داستان سکسی ایرانی

Betrayed | خیانت


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA