انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 29 از 34:  « پیشین  1  ...  28  29  30  ...  34  پسین »

داستان های تک قسمتی نوشته ایرانی


زن

 
مــــــــــن ایــــــــــن کــــــــــاره نــیستــــــــــم

داشتم با پرایدم تو خیابونا دور می زدم . خیلی دلم می خواست دست یکی از این دخترای اون جوری رو می گرفتم و می آوردم خونه مون .. راستش من هنوز تجربه سکس نداشتم . بیست وچهار سالم بود و در فروشگاه لوازم خانگی بابام کار می کردم . شاهد بودم که این روزا خیلی از دخترا راحت جلو هر ماشینی که جلو پا شون تر مز می زنه می ایستن . یه مناطقی بود که مال همچین دخترایی بود . ظاهرا منطقه بندی بود .. پایین شهر و بالای شهر و وسط شهر ..منم رفتم یه جایی وسط شهر .. جلو یکی از خوش اندامهاش تر مز زدم . یه دختر خیلی خوشگل و جوون بود .. سرشو انداخته بود پایین .. ادای خجالتی ها رو در می آورد ..
-بیا بالا ..
منم ادای پسرای اون جوری رو در آوردم .
-ببینم دختر باید بهت لفظی بدم ؟ چند می گیری ؟
-پنجاه تومن ... پیش می گیرم .. اون دفعه پولمو خوردن .
-تو بیا سوار شو بعدا .. بیا حالا قهر نکن این بیست تومن پیشت باشه .
-کاندوم داری دیگه ..
با این که از کاندوم بدم میومد ولی برای احتیاط بد نبود ازش استفاده کنم . راستش اون قدر مبتدی بودم که ساعتی قبل یکی دو بار تمرین کاندوم کشی داشتم . رفتیم خونه
-زود باش لختم کن .. کار دارم .
دید ساکتم خودش لباساشو در آورد و چشاشو بست . سرشو هم بر گردوند ..
-چیه خوشت نمیاد ؟
-من نباید خوشم بیاد . تو باید خوشت بیاد .
-من یک مجسمه نمی خوام خانوم ..
-ما کارمون همینه ...
-یه چیزی رو می دونی .من تو رو آوردم این جا کمی با هات درددل کنم . راستش فکر می کردم بتونم راحت سکس کنم .. همش خود ار ضایی می کنم .. نمی دونم چرا نمی تونم . من این کاره نیستم ..
-به نظرت من این کاره ام ؟ من دانشجوی دانشگاه آزادم . حالا دیگه دختر نیستم .. با کلی امید و آرزو اومدم واسه تحصیل . دیگه حال و حوصله حرف زدنو ندارم .
خودشو کاملا بر هنه کرد . دستاش می لرزید .. می گفت تا حالا بیش از سه چهار مورد سکس نداشته .. می گفت در ازای دریافت مبلغی بابت شهریه و واحد های یک ترم اجازه داده که پرده شو بزنن چون خونواده واسش پول نفرستاده بودن .. با دستای لرزونش منو لختم کرد .. راستش سختم بود .. با این حال بغلش کردم ..
- دختر من این کاره نیستم .
-من دختر نیستم ..
-ولی حالت اونا رو که داری .
-دوست ندارم زنده بمونم . از زندگی خوشم نمیاد . از خودم از هر چی مرده بدم میاد .
-بیا این سی تومن دیگه رو بگیر پاشو می خوام برسونمت خونه تون .
-من گدا نیستم . بیا این بیست تومنتو بگیر ..
-می گیرما ..
-منو از چی می ترسونی ..
-پس واسه چی اول گفتی پول می خوای ..
-واسه این که فکر کردم می خوای باهام باشی . فکر نمی کردم مرد نیستی ..
-خودت کی هستی دختر .. اصلا معلوم هست چی داری میگی . این جوری که معلومم شد من چه با تو حال کنم چه نکنم نا مردم . حرف حسابت چیه ..
دیدم به گریه افتاد .. سرگذشت خودشو واسم تعریف کرد . از سختگیری های پدر و مادرش در زمینه های مختلف .. از این که براش زیاد پول نمی فرستادن در حالی که امکاناتشو داشتن . می گفت فریب حرفای دوستاشو خورده حالا راه بر گشتی نداره .. حالا که می دونه مدرک دانشگاهی دیگه اون اعتبار گذشته ها رو نداره ..
و من براش از خجالتی بودن خودم گفتم . از بی تجربگی خودم در سکس ... به هم امون نمی دادیم تا حرف یکی تموم می شد اون یکی دوست داشت شروع کنه به حرف زدن و از خودش بگه . .. لخت لخت توی بغل هم خوابیدیم .. صبح که شد گفت که باید بره .. پولو بهم بر گردوند گفت که کاری با هم نکردیم ..
-ببین خاطره تو به این پول نیاز داری ..
-درکم کن شایان ..
-اگه من با هات کاری می کردم ارزشت به همین بود ؟
بغلم کرد دهنشو گذاشت رو سینه هام .. بوسه های آرومشو از اون جا شروع کرد .. با نوک زبونش نافمو لیس می زد .. اومد سر وقت کیرم .. ساک زدنو شروع کرد . و در همون حال با کف دستش روی شکمم می مالید . به خودم فشار آوردم که آبم خالی نشه .. ولی در اون لحظه تمام هوسمو توی دهن خاطره خالی کردم .خاطره با لذت آبمو خورد . اومد و رو کیرم نشست .. هیجان به اوجش رسیده بود . کیرم اولین باری بود که می خواست یه کسی رو بکنه .. سینه هاش درشت بود مثل کونش ولی کس کوچولویی داشت . کسشو انداخت رو سر کیرم .. چه حس قشنگ و داغی بود .. خاطره با فشار شروع کرد کسشو دور کیرم گردوندن .. منم دستامو دور کمرش گذاشته لباشو بوسیدم .. خاطره مثل یک زن عاشق سکس می کرد . مثل فیلمهای نیمه ای که دیده بودم که دخترا و پسرای عاشق چه جوری با هم عشقبازی می کنن . شاید می خواست بازار یابی کنه .. یه لحظه دهنشو از رو دهنم بر داشت و گفت شایان تو منو کشتی .. کسشو از رو کیرم بر داشت و یه آبی با فشار ازش خارج شد ..
-می بینی شایان ؟ می بینی هوسمو ؟ حالا رو من بخواب می خوام یه بار دیگه آب زندگی رو توی بدنم حس کنم .. با این که جنده نکرده بودم ولی با تعریفی که دوستام کرده بودن جنده این جوری حرف نمی زد .
-نترس شایان .. من قرص می خورم ..
دستاشو به دو سمت طوری باز کرد که هوس رو در وجودش حس می کردم . نگاش داشت آتیشم می زد ..و من گرمای لذت بخشی رو در کیرم حس می کردم . تماس با گوشت داغ و خیسی که واسم تازگی داشت . شور و هیجان دختری که به عنوان جنده آورده بودمش خونه ام . وقتی توی کسش آب ریختم به اندازه تمام جق زدنهام بهم لذت داد . شماره شو داد بهم و گفت براش زنگ بزنم . از گوشی من واسه خودش زنگ زد و شماره منو گرفت .. به جای پنجاه تومن خواستم صد تومن بهش بدم .. آخه شبو هم پیشم مونده بود ..
-نه شایان من نمی گیرم
-آخه تو نیاز داری ..
-نیاز فقط به پول نیست .. تو واسه دل خودت و نیازت منو آوردی این جا .. شاید منم واسه نیازم بود که خودمو تسلیم تو کردم ..اما یه نیازی که خیلی بیشتر از پول می ارزه .
خاطره رو رسوندم خونه شون . جایی که با دو تا دختر دیگه همخونه بود . فکرمو مشغول کرده بود .. دلم نمی خواست که اون به کارش ادامه بده . ازاین که یکی بغل من خوابیده و اون جوری با محبت خودشو تسلیم من کرده بخواد بره بغل یکی دیگه دیوونه ام می کرد . صبح روز بعد با پرایدم در یه فاصله پنجاه متری از خونه شون طوری که بتونم خوب فضای اطراف خونه شونو ببینم .کشیک وایسادم . نمی دونستم چرا دارم این کارو می کنم . از اون دختر خوشم اومده بود . از مرامش .. از نیاز و بی نیازیش ... یه زانتیای نقره ای جلو در خونه شون تر مز زد . دلم هری ریخت پایین . یه مردتقریبا میانسالی بود یعنی اون واسه خاطره اومده ؟ شاید واسه اون دو تا اومده باشه ... ولی دنیا رو سرم خراب شد وقتی خاطره رو دیدم که سوار ماشینش شده .. اشکم در اومده بود . می خواستم برم و چند تا بارشون کنم .. از ماشین پیاده شدم ولی اونا رفته بودن . چقدر آدما دورنگن ... رفتم .. با خودم فکر کردم که هرزه ها کارشون از این بهتر نمیشه . نمی دونم چرا خاطره همش بهم زنگ می زد .گوشی رو نمی گرفتم به پیامهاش جوابی نمی دادم . اصلا اونو نمی خوندم . باورم شد که اون با هدف چاپیدن کلان من اومده طرفم . نقششو خوب بازی کرده ..
صبح روز بعد که از خونه خارج شدم اونو دیدم .. ازش بدم اومده بود .. نمی دونم چرا .. شاید زیادی رویایی شده بودم . شاید زیادی روش حساب باز کرده بودم . آخه دخترایی که این جوری هستن چه جوری می تونن ارزش اینو داشته باشن که عاشقشون بشیم . دوستشون داشته باشیم .. لعنتی .. یعنی واقعا خونواده حالیش نبود که دختر این همه خرج داره .. یعنی اون اصرار نکرده بود ؟
-چیکارم داری خاطره ؟
اومد و کنارم نشست .. نگاش نکردم ..
-چی شده شایان ..
-ازت بدم میاد .. تو چه طور راضی میشی تو یه ماشین ارزون قیمت بشینی .. کلاست پایین نمیاد سوار پراید شدی ؟ -حرف دلتو بزن ..
-من که با تو حرفی ندارم .-
ولی چشات این طور نمیگه ..
-یه آدمی که دروغ میگه نمی تونه راز نگاه دیگرانو بخونه ..
-من چه دروغی بهت گفتم شایان .. چرا به پیامهام جواب ندادی .. چرا باهام حرف نزدی ..
-هیچی خاطره .. تو حق داری .. بیا این صد هزار تومنو بگیر تا تصفیه حساب کنیم . پیامهات ارزش خوندن نداشت . -بذارش جلو آینه تا دو تا بشه ..
مقداری چک تضمینی از جیبش در آورد .
-اگه خواستی بدمش به تو ..
-کاسبیت خوبه ..
یه نگاه تلخی بهم انداخت و گفت متاسفم واسه خودم که فکر می کردم آدمی .. وقتی که از پیشت رفتم با خودم عهد بستم به قیمت انصراف از تحصیل هم که شده دیگه هرزگی نکنم .. حتی اگه از گشنگی بمیرم . حتی اگه بهم توجهی نکنن .. فکر نمی کردم عقلت توی چشت باشه ..
-من هر چی رو که می بینم باور می کنم ..
-منم می بینم که تو احمق ترین آدم روی زمینی .. من به خاطر تو خواستم که یه دختر پاک باشم . فکر می کردم یه دیوونه ای مثل من پیدا شده که می تونه درکم کنه . دیوونه ای که به خاطر هوس , انسانیتو زیر پا نمی ذاره . مردایی که با اونا بودم و مردایی که با اونا نبودم و ذکر خیرشونو شنیدم همشون پست و هوسباز بودند . شاید تو هم یکی از اونا بودی و من نمی دونستم . تو یک احمقی .. من دارم میرم .. فقط یه نگاهی به پیامهای دریافتی خودت بنداز ..
خاطره با چشایی گریون رفت در حالی که سر در نمی آوردم چی میگه . وقتی پیامها رو خوندم زانوهام شل شد موبایل از دستم افتاد .. خاطره محو شده بود .. ماشین استارت نمی زد . مثل دیوونه ها تو کوچه ها دنبالش می گشتم .. نمی دونستم از کدوم مسیر رفته . نباید زیاد دور شده باشه . اونی که زانتیا داشت داداشش بود که تازه ازدبی برگشته بود . کارش گرفته به اندازه کافی سود کرده حالا اومده بود ایران سر مایه گذاری کنه . اومده بود هوای خواهرشو داشته باشه . من احمق فکر می کردم مشتری اونه ... خاطره کنار خونه شون من و ماشینمو دیده بود . ولی نمی تونست جلوی داداشش باهام حرف بزنه . نمی دونست چه بهانه ای بتراشه ... بالاخره پیداش کردم . اون سمت خیابون توی پارک دیدمش .. که می خواست بره به طرف دیگه پارک ..
-خاطره وایسا .. خاطره ...
اعتنایی نکرد ... خودمو رسوندم بهش ..
-دنبالم نیا ..
-خاطره خواهش می کنم ..
-دیگه نمی خوام احمق باشم ..
-مثل من؟ خاطره منو ببخش .. من نمی دونستم .. از من چه انتظاری داشتی .. که یک شبه بشناسمت ؟
-راست میگی شایان . نمیشه یک شبه آدما رو شناخت . من فکر می کردم شناختمت ..
-خاطره وایسا .. اصلا از خودت پرسیدی که من احمق واسه چی اومدم دم در خونه تون ؟
-اومده بودی که با احساسات من بازی کنی یا بازم یه عشقبازی جانانه رو واسه خودت در نظر بگیری . می خوام گستاخ باشم .. ولی بلد نیستم حرف زشت بزنم ..یه زن هرزه وقتی ارضا میشه بدون که چقدر خوشش میاد بدون که با تمام وجودش تسلیم میشه . وقتی با تمام وجودش سکس می کنه حتما ..حتما ....
ادامه نداد .. چشاش پر اشک شده بود .. روی نیمکتی نشست و شروع کرد به گریه کردن ..
-خاطره من نیومده بودم که بگم بازم هوس تن لخت تو رو دارم .. اومده بودم تا دیگه کسی تو رو با خودش نبره . اومده بودم تا بهت بگم .. بهت بگم ..
خاطره : چرا حرفتو قطع کردی ..
-به همون دلیل که تو حرفتو قطع کردی ..
خاطره : اگه تو حرفتو بگی منم حرفمو میگم ..
-خواستم بگم که آدمای احمق هم عاشق میشن .. آدمای احمق یکی دیگه رو به خاطر خودشون به خاطر دلشون دوست دارن نه به خاطر هوسشون .. حالا اگه دوست نداشتی حرفتو نگو .. من دارم میرم ..شایان احمق , شیرین ترین خاطره زندگیشو دوست داره .. خداحافظ خاطره خوب من ..
خاطره سرشو بالا گرفت ...
خاطره : تو دیوونه شدی ؟
-من دیوونگی رو از تو یاد گرفتم . واقعا که خلی .. صد هزار تومن پولو ازم نگرفتی که چی رو ثابت کنی ؟ خاطره : می خواستم خودمو ثابت کنم . شرفمو ثابت کنم . این که منم یک انسانم . می تونم عاشق بشم .. و خدا هم کمکم کرد خیلی زود برادرمو فرستاد سراغ من .. خونواده و چشاشونو بیدار کرد که منی هم وجود دارم . باشه منم ادامه حرفمو بهت میگم ..
-نگفتی هم مسئله ای نیست ..
خاطره : چرا ؟ نمی خوای بشنوی ؟
-چرا تا آخر دنیا تمام حرفاتو می شنوم . ولی اون چیزی رو که می خواستم بهم گفتی . دوستت دارم خاطره .. دستشو گرفتم توی دستم .. نگاهشو به نگاهم دوخته بود ..
-حالا که تو راز نگاهو به خوبی می خونی بگو که از نگاه من چی می فهمی ..
خاطره : این که هیچوقت تنهام نمی ذاری .. هیچوقت ! هیچوقت ! هیچوقت ! ... پایان .. نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
خجـــــــــــــــالتـــــی نبـــــاش دختـــــــــــــــر !

مونا و سیما اون شب به بهانه درس خوندن رفتن به خونه سیما .. خونواده سیما رفته بودند اطراف شهر خونه پدر بزرگ سیما و از اون جایی که آپارتمانشون در یک مسکونی امن قرار داشت و دیگه به علاقه مندی دخترشون به درس آگاه بودند با آسودگی خاطر دخترشون و دوستش مونا روتنها گذاشتن . .. دخترا از بعد از ظهر پنجشنبه تنها بودند . سیما اهل حال و دوست پسر گرفتن های متعدد و تماشای فیلمهای پورنو و خوندن داستانهای سکسی بود ... در حالی که مونا نه تنها هنوز تجربه سکس با پسری رو نداشت بلکه دوست پسر هم نداشته و فیلم سکسی هم ندیده بود .. فقط یکی دوبار داستانهای سکسی خونده بود که جز خود ار ضایی کار دیگه ای از دستش بر نمیومد . بعد از ظهر نشستند یکسره فقط فیلمهای پور نو رو دیدن . سیما با این که بار ها خودشو در اختیار پسرا گذاشته با وجود دختر بودن از سکس لذت زیادی می برد خودشو به آرومی روی تخت می مالید و مونا هم از خجالت نمی دونست چیکار کنه . هم از سیما خجالت می کشید و هم از خودش .. چون چهره اش به خوبی نشون می داد که در شرایطی بحرانی قرار داره . سیما فقط فیلمهایی رو نشون می داد که از آنال سکس می گفت .طوری شده بود که مونایی که قبلا حرفای بالای 18 نمی زد دیگه بی خیال شده بود . برای اون سیما شده بود یک شخصیت رویایی . کسی که نترسه . و گستاخی خاصی در سکس با پسرا داره .
- سیما اینا که همش دارن کون میدن .. چه جوریه ؟
-من همه مدل فیلم دارم . ما باید تا می تونیم حال کنیم و مراقب باشیم که دختری خودمونو هم حفظ کنیم . الان دوشیزه ها به زور واسشون خواستگار میاد چه برسه به اونایی که دختر نباشن . ولی گاه که شرایطش باشه از اون فیلمها هم می بینم .. چت شده مونا .. الان دو ساله بهت میگم که بیا و با من همراه شو . امروزم نمی خواستی بیای -نه من می ترسم .
-ترس چیه . نیاز آدمو وادار به هر کاری می کنه . الان من طوری اعتماد خونواده مو جلب کردم که حتی حاضرن یک هفته هم منو تنها به حال خودم بذارن . حرفاشونو گوش میدم . دختر سر به زیری هستم . همیشه سرم تو کتابه . پیش اونا و فامیلا حجابمو حفظ می کنم . به موقعش کار خودمو هم می کنم . تو باید یک روان شناس خوب باشی . مونا از این سو به اون سو می رفت . رفت دستشویی تا با خودش ور بره . به سینه هاش دست می زد .. رو کسش دست می کشید .. .. وقتی بر گشت به سیما گفت راستی راستی امشب می خوای توی بغل بهروز بخوابی و اون هر کاری که دوست داره باهات بکنه ؟
-هر کاری که نه . فقط کسمو نمی کنه .. ببین بهت گفته بودم که اگه دوست داری من بهش بگم یکی از دوستاشو بیاره و تو قبول نکردی .. گفتی همون که فیلم می بینی کفایت می کنه . آخه فیلم خشک و خالی که بعدش آدم نره زیر کیر یه پسری یا بدنش توسط اون دست مالی نشه به چه درد می خوره ؟!
سیما و مونا روی تخت اتاق خواب پدر و مادر سیما بودند .. و قرار بود که وقتی که بهروز اومد مونا بره به اتاق سیما ..
سیما : مونا جون اگه دوست داشته باشی وقتی که بهروز اومد و باهام مشغول شد من درو باز می ذارم تو ما رومخفیانه ببین .. میگم اگرم دوست داشتی من به بهروز میگم هوای تو رو داشته باشه ..
-نه می ترسم . زشته . عادت ندارم . اون که دوست پسر توست .
سیما : ای بابا رفاقت که این حرفا رو نداره .
-نه من نبستم ..
بهروز اومد .. از اندام لاغر و فانتزی مونا خوشش اومد ولی وقتی که سیما جریانو بهش گفت بی خیالش شد . اما گاه یه تیکه هایی مینداخت . مونا رفت به اتاق سیما .. سیما و بهروز کاملا بر هنه شدند .. این بار دومی بود که بهروز و سیما به این صورت با هم بودند . سیما مخصوصا طوری صداشو بالا می برد که مونا رو وسوسه کنه . مونا طاقت نیاورد .. از گوشه در شاهد بود که چه جوری بهروز دستاشو به سینه های سیما می مالونه .. لباشو می بوسه .. شونه هاشو کمرشو مالش میده و بعد از یه روغن مالی کیرشو محکم به سوراخ کون دوستش فشار میده و در حالی که کف دستشو روی کسش گذاشته کیرو فرو می کنه توی کونش .. و هم شاهد اون بود که دستاشو رو سینه های سیما قرار داد و آروم چنگشون می گرفت ..
-سیما روز به روز تپل تر میشی ..
مونا شل شده بود .. سیما جیغ می کشید .. انگشتای بهروز روی کس سیما کار می کرد طوری که سیما همش می گفت بیشتر بیشتر کونمو جرش بده ... و مونا با حسرت به صحنه نگاه می کرد . با این که از درد کون وحشت داشت ولی یواش یواش حسرت اینو می خورد که چرا موافقت نکرده که بهروز دوستشو بیاره .. بدون این که بدونه در چه شرایطی قرار داره به دیوار تکیه داد و چشاشو بست .. زمانی به خودش اومد که دید روی تخت قرار داره و بهروز داره لختش می کنه . از ترس جیغی کشید
-نههههههه نهههههههه داری چیکار می کنی ..
سیما : نترس من این جا مراقبت هستم . من می دونم دوای دردت چیه . تو ازحال رفته بودی . فقط یک کیر کلفت حالت رو جا میاره من که دارم دوست پسرمو در اختیارت می ذارم تا این حد ناراحت نیستم تو داری غصه چی رو می خوری ؟ انگار اولین دختری باشه که داره کون میده .
مونا حالا کاملا بیدار بود . هیکل درشت و بهروز اونو وسوسه کرده بود .. اون سال اول دانشگاه بود و از هر دوی این دخترا که دبیرستانی بودن بزرگ تر بود . بهروز که حسابی با بدن سیما حال کرده بود بدن ریزه میزه مونا رو هم خیلی با حال می دید . می دونست دخترایی که اولین باره که سکس می کنن چه شور و حالی دارن . از جیغ زدنها و واکنش اونا خوشش میومد .. از خوردن کسشون .. از میک زدن سینه هاشون . به هر جای بدنشون که دست می مالیدی انگار همون جا نقطه اوج هوسشون بود . نگاهشو به سینه کوچولوی مونا دوخته بود و به این فکر می کرد که این سینه ها با چند بار دست خوردن درشت میشه و کلا خود مونا آمادگی اینو داره که خوش اندام شه . کس مونا اسیر لبان بهروز شده بود . مونا در تمام قسمتای تنش احساس بی حسی می کرد .. بعد بهروز شروع کرد به خوردن سینه هاش .. مونا اصلا نفهمیده بود کی و چه جوری لخت شده .. . بهروز داشت سوراخ کون اونو می لیسید . مونا خجالت کشید .. کونش توسط انگشتای بهروز کرم مالی شد .. وقتی سر کیر بهروز رو روی سوراخ کونش حس کردمتوجه دردشدیدی در همون ناحیه شد تا رفت دهنشو باز کنه سیما خودشو به اون رسوند شروع کرد به بوسیدن و میک زدن لباش .. بهروز هم که استاد گاییدن کون بود یواش یوتش چند بار در همون قسمت کیرشو بدون فشار به سر مقعد مونا می مالوند و می کشید عقب تا این که حس کرد کمی جا باز کرده .. قسمتی از سر کیر و بعدتمام سر کیر هم فرو رفت توی کون . دستای بهروز رو سینه های مونا قرار داشت . پسر شکمشو به پشت دختر چسبونده بود .. با کف دستش با روی کس مونا بازی می کرد ... کیرشو کمی جلو تر فرستاد می دونست بیشتر از چهار پنج سانت نمی تونه وارد کونش شه . همونشو هم با لذت به طرف جلو و عقب می کشید .. مونا حس کرد که تمام بدنش داره می لرزه .. تمام بدنش یه حالت قلقلکی پیدا کرده .. کسش از حالت غلیظ به یه وضعیت رقیق رسیده .. با این که از درد پنجه هاشو به روی تشک می فشرد بازم دوست داشت سکس کنه بهروز آب کیرشو ریخت توی کون مونا . ... پسر تا صبح هر دو تا دخترو بار ها و بار ها از کون کرد و آخر کار مونا و سیما هر کدوم سرشونو گذاشتن یه طرف سینه بهروز و خوابیدند .. روز بعد همین عملیات با فشار کمتری تکرار شد . وقتی که بهروز رفت سیما از مونا پرسید حالا چه طوری ؟!
-کونم یه کمی درد می کنه ولی فکر می کنم این یه روزه بهترین روز عمرم بود .. حالا بهروز که نیست بیا به عشق اون و به فانتزی اون و تمام پسرای دنیا با هم لز کتیم .. تو دستتو بذار روی کسم و منم دستمو می ذارم لای پات .. هر کاری که دوست داری و می دونی باهاش حال می کنی همونو رو من انجام بده و منم سعی می کنم تا می تونم بهت حال بدم. با هم حال می کنیم به عشق پسرا .. پایان ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
عـــــــــــــــمـــــه بـــــا فـــــرهنـــــگ مـــــــــــــــن

عمه ام تنها زندگی می کرد . شوهرشو همون سالهای اول ازدواجش از دست داده دیگه ازدواج نکرده بود . اون حالا چهل و پنج سالش بود و تنها بچه اش که یک دختر بود داز دواج کرده رفته بود به خونه شوهر .. اون حالا تنها زندگی می کرد . عمه نیره من خیلی زیبا بود . صورتی گرد لب و بینی قلمی .. پوستی سفید و هیکلی فانتزی داشت . اون بعد از مرگ شوهرش ازدواج نکرد . حالا به خاطر دخترش بود یا دوست پسر داشت رو نمی دونستم . گاه وسوسه می شدم که یه ناخنک هایی به این عمه جونم بزنم . وقتی که در امتحان استخدامی بانک پذیرفته شدم و محل خدمتی منم شد تهران .. عمه با کمال میل قبول کرد که برم خونه شون .. از همون لحظه اول من در اندیشه یه رابطه ای داغ با عمه نیره خودم بودم . البته واسه این حس خودم باید دو تا فاکتور می داشتم یکی این که باید خودمو قانع می کردم که با محرم خودم سکس کنم و یکی این که یک زمینه ای رو هم می داشتم که اگه بخوام این کار رو انجام بدم احتمال این که عمه بخواد چراغ سبز نشون بده وجود داشته باشه .. و من زمانی که استخدام شدم درست بیست سال از زمانی می گذشت که اون چراغ سبز رو نشونم داده بود . حداقل حس خودشو بهم گفته بود . می شد روش کار کرد . حدود پنج سالم بود . یک سالی می شد که شوهرش مرده بود .. رفته بودیم سینما .. فیلم کلاه قرمزی و پسر خاله رو نشون می دادن . من راستش اون وقتا خیلی ساکت و تو خودم بودم . همه می گفتن که دو سال زیر سنش می فهمه . چرا زیاد حرف نمی زنه . گوشه گیره .. یه عده می گفتن بهش تخم کبوتر بدین حرف بیاد .. خلاصه اون روز یادم نمیره کنار عمه ام نشسته بودم و اونم با دست راستش دست چپمو گرفت و منو تا می تونست به سمت خودش کشوند . دستمو به سمت پاهاش برد .. بعدا که بزرگ شدم و به اون روزا فکر می کردم متوجه شدم که اون لاپاشو باز کرد و دستمو گذاشت روی کسش .. تنها چیزایی که از حس اون وقت خودم یادمه این بود که دوست نداشتم دستم چرب و لغزنده شه .. متوجه نگاههای عمه بودم که اون چه جوری داشت لباشو گاز می گرفت و با چشایی بسته و خمار مدام خودشو رو صندلی حرکت می داد .. بعدا وقتی که بزرگ شدم و بالغ شدم یه حسی بهم گفت که اون داشته خود ار ضایی می کرده . شوهرم نداشته و دیگه نمی شد ایرادی بهش گرفت . .. من و عمه حالا خوب با هم کنار میومدیم . خلاصه اون توی خونه قشنگ ترین و سکسی ترین لباساشو می پوشید و منم خیلی راحت بودم ولی اینا نمی تونست دلیلی بر این باشه که من بی گدار به آب بزنم .. تا این که یه شب یکی از دوستان بیوه عمه نیره اومد اون جا .. مدام ازم در مورد دخترا می پرسید و و یه جورایی که می خواست بگه رفتارش نوعی دلسوزی بوده قصد داشت مزه دهنمو بفهمه که آیا اهلش هستم یا نه . اون شب حسادت و اخمو در چهره عمه می خوندم . پس از رفتن اون نیره جون بهم گفت که حواسم باشه و تا می دونست غیبت دوست جون جونی خودشو کرد و برای اولین بار از مضرات و خطرات آمیزش های خلاف گفت .. از اون شب به بعد استرچ پوشی و ساپورت و دلکلته های هوس انگیز به تن کردنش شروع شد .. ولی من یکی جراتشو نداشتم . من دیگه اون پسر کوچولوی چهار پنج ساله نبودم که رو صندلی سینما نشسته باشم . واسه خودم مردی شده بودم و اونم اینو به خوبی می دونست . تازه شایدم ظرفیت اون در همین حد بود .. کیر کلفت و دراز من نقشه ها واسه کس و کون و اون سینه های درشت عمه جون کشیده بود .. اون شب یه دلکته صورتی خوش رنگ تنش کرده بود .. پاهای خوشگلش به خصوص از پشت به خوبی مشخص بود ..اول می خواستم خودم یه سر و صداهایی بلند کنم ولی ترسیدم یکی از یکی از این واحد ها بیاد بیرون و بگه که این پسره دیوونه شده ... بدون این که موضوع رو به دوستم بگم ازش خواستم یه چند دقیقه ای طبق خواسته من عمل کنه .قبلش رفتم دستشویی یه جق زدم که کار از محکم کاری عیب نکنه واسه اون رویاهایی که در سر داشتم . یه دعوای ساختگی پشت در خونه عمه جونم بر پا کردیم و آخرش چند تا آخ گفتم و تا در باز شد خودمو یه وری به دیوار چسبوندم . نیره جون مضظرب و نگران خودشو بهم رسوند .
-چی شده ناصر .. چت شده .. نههههههه ..تو امانت برادرمی ..
دستامو جلوی کیرم نگه داشته لبامو گاز می گرفتم ..
-ناصر تو که اهل دعوا نبودی .. پاشو بریم داخل ..
-نمی تونم راه برم . درد دارم . بد جوری به اون جام لگد زد .. چند تا پشت هم ..
وقتی که رفتیم داخل خونه خودمو انداختم کف پذیرایی .. عمه ترسید .. خودشو رومن خم کرد .
-اجازه میدی ببینمش ..
-عمه جون زشته . سختمه ..
-دیوونه چی داری میگی . مسئله درمانه .. من که یه چند وقتی پرستار اتاق عمل بودم گاه که مریضو می خوابوندن باید موهای زائد قسمت مردانگی اونو اصلاح می کردم . اگه بری دستشویی بد نیست ..
-آخخخخخخ نمی تونم ..
عمه شورتمو کشید پایین ... برای ثانیه هایی سکوت کرد . زیر چشمی یه نگاهی بهش انداختم که حاکی از تعجب اون بود .
-خیلی درد داری ؟
-زیاد نیره جون ..
-من می دونم دردش چیه .. می تونم بخوابونمش . دیگه حالا مثل نی نی کوچولو ها از عمه جونت خجالت نکش . دارم در مانت می کنم .
دستشو گذاشت زیر بیضه هام و بعد به دور آلتم رسید .. کیرم سفت سفت شده بود . وقتی عمه کیرمو دستمالی کرد کاملا شق شد . خودمو زدم به فیلم .
-آخخخخخخخ آخخخخخخخ ..
نیره جون کف دستشو لول کرده از ته آلت من تا کله کیرمو به نرمی حرکتش می داد . چقدر خوشم میومد ..
-درد داره ؟
-آهههههههه آره ولی انگار درداشو می چینی نیره جون با این کارات ..
-یه کار دیگه هم می تونم بکنم که سریع تر خوب شی . اگه این عمه ات رو نداشتی می خواستی چیکار کنی .
-عمه جون مثل یه دکتر خودت می دونی ..
نیره جون کاری کرد کارستون .قبلش گفت که این جوری کیرمو داغ می کنه دردش آروم میشه و درمان میشم . کیرمو گذاشت توی دهنش . من که از اولش کارم کلک بود ولی وقتی کیرم رفت توی دهنش و تماس لبای عمه جون با کیرمو حس کردم متوجه شدم تا اونو نگام ول کنش نیستم . نیره همش سرشو تکون می داد و مثلا از من می پرسید که چه طورم حالم چه طوره ؟! بهترم یا نه ؟
-عمه جون عالیه .. اگه همین جور ادامه بدی تا چند دقیقه دیگه خوب میشم .
به خودم آفرین می گفتم که جق زدم وگرنه تا الان باید تو دهنش خالی می کردم که دیگه مقاومتم داشت می شکست . ولی اون به ناگهان طوری میک زد که آب کیرم مثل هفت تیر آب پاشی توی دهنش خالی کرد .. دیگه کرمشو می دونستم .. تا آبم همه رو خورد اونو رو زمین خوابوندم . دکلته شو دادم بالا شورتشو کشیدم پایین . همه اینا پنج ثانیه هم طول نکشید . اعتراضی هم نکرد . دستمو گذاشتم لای کسش . خیس خیس بود ..
-نیره جون خوشت میاد ؟ مثل اون وقتا که توی سینما و کنار هم بودیم . بیست سال پیشو میگم ..
عمه چشاشو بسته بود .
-کیر کلفت دوست داری ؟ طوری می خوامت که می ترسم کیرم نافت رو پاره کنه ..
دیگه معطل نکردم که دو تایی مون کاملا لخت شیم یا بریم روی تخت . در همون حالت خودمو بهش چسبوندم . همون تماس اولیه سر کیرم با کس اون نشون می داد که کسش داغ داغه .. کیر به اون کلفتی و درازی رو اون کس داغ و گشادش درسته قورت داد . با این که کسش درشت بود ولی خیلی تازه بود . شاید نداشتن شوهر در بهترین سالهای جوونی و دست نخوردن اون سبب این تازگی بوده باشه .. دکلته شو در آوردم .. و منم کاملا لخت شدم . خودمو رو تنش سوار کردم . سینه هاشو بوسیدم ... لباشو زیر گلو و چشاشو .. آتیش گرفته بود . کاملا تسلیم من شده بود . التهاب و داغی و تلاش و از این پهلو به اون پهلو کردناش و حالاتش نشون می داد که اون مدتهاست کیر نخورده و این نیست که هر بار هوس کرده تونسته با کسی باشه ..
-دوستت دارم نیره جون ..
پاهاشو باز کرد . دستاشو رو کسش قرار داد تا از حرکات کیر من بیشتر خوشش بیاد .. در حال میک زدن نوک سینه هاش بودم که چند بار خودشو به طرف بالا پرت کرد تا تماس بیشتری با کیر من داشته باشه منم فشار هوسمو روش زیاد تر کردم تا تونستم ار گاسمش کنم . اونو بر گردوندم . کیرمو گذاشتم رو شکاف کونش و پس از چند بار حرکت از بالا به پایین این بار فرو کردم توی کونش . کیر تا چهار پنج سانتو راحت رفت توی کون .. دیگه از اون به بعدشو که می خواستم فشار بدم می ترسیدم . به سختی می رفت جلو . کون سفید و درشت و تپلش منو حالی به حالی کرده بود .. فکر نمی کردم نیره جونو این قدر راحت تسلیمش کنم . حشرو حرارتش زده بود بالا . کونشو به طرف بالا و به سمت کیرم حرکت می داد . خیلی حالی به حالی شده بود .. چه کونی داشت .! چه سوراخی ! عجب چین های تازه ای ! مثل چین های کون دختر بچه ها بود .. انتظار داشتم وقتی کیرمو توی کونش فرو می کنم آخ محکم تری بگه .. ولی حالا اون دیگه معشوقه اختصاصی خودم بود . خیلی خوشش میومد پس گردنشو می بوسیدم و با موهاش بازی می کردم . سینه های درشتشو جمع کرده می ذاشتم توی دهنم ...
-اووووووفففففف پسر تو چقدر شیطون بودی و من نمی دونستم ...
-عمه جون بیست سال پیشم می دونستی که وقتی توی سینما دستمو گذاشتی لای پات حتما می دونستی یه همچین روزی هم داریم ..
-من سیر نشدم ..
-منم می خوام نیره جون ..عمه جون ناراحت نیستی که چرا این کارو کردم ؟
-نه عزیز دلم هم خودم دلم می خواد , هم مشکل تو جوون این مملکت رو که عشق منی درک می کنم .
-نیره جون واقعا که خیلی با فرهنگ و با کلاسی ..
کیرم دیگه نتونست تاب بیاره .. آبمو توی کون عمه جون خالی کرده و بعدش در حالی که اون کونشو گذاشته بود رو سرم .. کیرمو گذاشته بود توی دهنش و من به این فکر می کردم که هیچ نعمتی بالاتر از این نیست که آدم یه عمه دلسوز داشته باشه که بیوه و با فرهنگ هم باشه .... پایان ... نویسنده .... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
زن

 
جیــــــــــغ بنفــــــــــش مــــــــــامــــــــــان بنفشــــــــــه

اون روز سرم درد می کرد و از خانوم مدیر اجازه گرفتم و اومدم خونه . فکر کنم پریود و خونریزی بد جوری رو من اثر گذاشته بود . سال آخر دبیرستان درس می خوندم . اعصاب منم بد جوری به هم ریخته بود . حتی حوصله هم نداشتم که با دوست پسرم که توی ساختمون ما و واحد روبرویی مون زندگی می کرد تماس بگیرم ... وای این سرم داشت می ترکید و وقتی هم که وارد خونه شدم صدای بلند ضبط و آهنگ دیوونه ام کرده بود .. ولی تعجب کرده بودم . یعنی الان بابا خونه هست ؟ چون مامان عادت داشت این آهنگو وقتی می ذاشت که می خواست با بابا سکس کنه .. من صداشونو به خوبی می شنیدم . پدر می گفت یواش تر این قدر جیغ نکش .. بیتا متوجه میشه که ما داریم چیکار می کنیم . تازه صدا میره بیرون .... ولی بی خیال شدم . اما حس کردم که اونا متوجه نشدن که بر گشتم خونه . مامان این بار مدام داشت جیغ می کشید که محکم تر .. بکن منو .. داغم .. الان بهترین موقعی بود که شاید می تونستم واسه چند لحظه هم که شده سکس اونا رو ببینم . از اون جایی که حس می کردن کسی خونه نیست در اتاقشون باز بود .. در اتاقمو کمی باز کردم .. ولی در اتاق خواب نیمه باز بود چیزی مشخص نبود . خجالت می کشیدم می ترسیدم برم جلو تر . اگه لو می رفتم چی می شد . خیلی زشت بود . تر جیح دادم توی اتاق خودم باشم و از گوشه در نگاه کنم شاید یه گشایشی شده تا اونا روببینم .. یه لحظه سر و صداهای عجیب و غریبی شنیدم .. انگار یکی داشت از دست یکی در می رفت . از اون بازیهایی که مامان خیلی دوست داشت .. مامان از در اتاق خواب اومد بیرون . فکر کنم دوست داشت بابا بهش حمله کنه و اونو از پشت بگیره و به زور اونو بکنه . قبلا در این موارد یکی دوبار صداشونو شنیده بودم که دنبال هم می دون . یهو دیدم پشت سر مامان یکی اومد بیرون که باید بابا بوده باشه ..ولی هیکلش جمع و جور تر و قدش بلند تر بود ..نهههههه این کیه . این که بابا نیست وااااااییییییی نههههههههه حالم داشت بد می شد .. سرم گیج رفت .. دوست پسرم بردیا بود که شده بود دوست پسر مامان .. نهههههه داشتم دیوونه می شدم .. آتیش گرفته بودم ..مامان تو چه کوفتت بود ؟! می خواستم برم بیرون و بگم که همه چی رو دیدم .. ولی دیگه از همه چی بدم اومده بود بیشتر ازهمه از خودم که با این آشغال دوست شده بودم و فکر می کردم که می تونه شوهرم شه . هر چند وضع مالی درستی نداشت و مستقل هم نبود .. با این که چندشم می شد ولی نمی دونم چه عاملی باعث می شد که بشینم و اون صحنه رو ببینم . درست روبروی من بودند .. شاید هفت هشت متر با هاشون فاصله داشتم . بردیا مامان بنفشه رو انداخت رو کاناپه و بعد خودشو هم انداخت روش . بردیا خوش تیپ و خوش اندام بود و مامان هم تپل بود .. فکر کنم کسش گنده و گشاد بود .. چون چند بار که با هم رفته بودیم حموم از بیرون که این طور نشون می داد .. بردیا طوری افتاده بود رو مادرم که فقط کون پسره رو می دیدم .. کیرش تا ته رفته بود توی کس مامان . اینو از جیغ و داد های مامانم فهمیدم و این که بردیا مامانو کاملا قفل کرده بود . .. نهههههه نههههههه . مااااااماااااان .. این چه کاری بود ؟! اصلا درکت نمی کنم . بابا که هر شب سیرت می کرد . تنوع می خواستی ؟ می خواستی یه کیر جوون بهت حال بده ؟ یکی دوبار بردیا از من خواست که با اون باشم و بهش کون بدم .. گفته بودم که هر وقت که زنت شدم . این کارش اصلا توجیه پذیر نیست .
بنفشه : اوخ بردیا .. ببین من مال توام .. همه جای تنم مال توست .. سینه هام .. کسم .. کونم .. من زن توام . من مال توام . فقط تو .. فقط تو .
لعنت بر تو بردیا .. می گفتی که فقط منو دوست داری .. به هیشکی دیگه نگاه نمی کنی .. با مامان من ؟ ! همونی که مثلا می خواست مادر زنت شه ؟!
مامان مرتب جیغ می کشید .. یه لحظه ساکت شد .. بردیا چند بار پی درپی به طرف جلو حرکت می کرد و خودشو عقب می کشید .. بالاخره خودشو جدا کرد و کیرشو کشید بیرون .. واااااایییییییی اون آبشو توی کس مامان خالی کرده بود .. چندشم شد نفرتم اومد وقتی آب کیر بردیا رو می دیدم که داره از کس مامان می ریزه بیرون و مامان بنفشه هم با دستش اون آبو جمع کرده می ذاره توی دهنش .. انگاری سیر نشده کیر بر دیا رو گذاشته بود توی دهنش و ساک می زد ..
مامان این بارشکم و دستاشو انداحت رو درازای مبل و قمبل کرد . بردیا کونشو از وسط باز کرد و وقتی حسابی سوراخ کونشو لیس زد کیرشو کرد توی کون مامان .. اوخ که چه جیغی می کشید این مامان بنفشه .. دستم رفته بود روی کسم .. کاملا خیس کرده بودم .با همه نفرت و چندشم حس کردم که هوس دارم .. دستمو که بو کردم بوی خون دیوونه ام کرده بود .. قسمتی از کیر بر دیا رفته بود توی کون مامان و اون درد می کشید .. از این سمت هم وقتی که بر دیا کیرشو کشیدبیرون , این بار آب کیر ش از سوراخ کون مامان بر گشت کرد .. و باز همون تکرار حالت قبل .. چقدر این مامان حریص بود و با لذت آب بر دیا رو می خورد .. اونا رفتن به حموم و من از خونه اومدم بیرون و به این فکر می کردم که با چه بهانه ای با بر دیا به هم بزنم ... پایان ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
زنـــــــــــــــی متعلـــــــــــــــق بـــــــــــــــه آن لحظـــــــــــــــه

ماهان نگاهشو به در آپارتمان ملوسک دوخته بود ... دختری که دو سه ماهی رو دوستش بود .. و یک بار هم تا آستانه سکس پیش رفته بودند .. اما اون روز ملوسک نتونست ادامه بده .. یه فریادی کشید و از درد کون نالید که ماهان ترس برش داشت و ولش کرد .. ماهان حالا از سربازی بر گشته بود .. ملوسک هم که تقریبا هم سنش بود با یکی که ده سالی بزرگتر از خودش بود از دواج کرده بود . ظاهرا به خاطر این که خواستگار پولداری بود و درجا آپارتمان پدر زنشوبه اسم ملوسک خرید تا پدر و مادر ملوسک بتونن ویلای مورد علاقه شونو ردیف کنن دختردیگه نتونست که زنش نشه . ماهان اهل عشق و عاشقی نبود .. ولی حسرت کون ملوسک به دلش و به کیرش مونده بود ... ماهان پسر خوش تیپی بود ولی ملوسک کمی سبزه بود و جذابیت و تپلی خاصی داشت .. ملوسک هم که چند ماهی از زندگی زناشویی اش گذشته بود و به تازگی هم ماهان, بار ها و بار ها جلوش سبز می شد حس کرد که اون پسر داره تاثیر عجیبی روش می ذاره .. و نمی تونه که به اون فکر نکنه .. اون طرف هم ماهان همش از این بیم داشت که وقتی به پر و پای ملوسک می پیچه نکنه دختر اونو از خودش برونه ... یه بار در پارکینگ همو دیدن ..
ماهان : سلام عروس خانوم .. بالاخره صبر نکردی ما از خد مت بیاییم .. خوب از قفس پریدی ..
ملوسک که انتظار شنیدن این حرفو اونم پس از چند ماه نداشت گفت حالا دیگه من شوهر دارم و این جور جلوم می پیچی درست نیست ..
-من نمی پیچم . من صافش می کنم .
-خیلی پررویی .
-یادت رفت می گفتی منو به خاطر همین پررو بودن هام دوست داری ؟
-بس کن . به یادم نیار دیگه ..
-بی وفایی تو رو ؟ خیلی نامردی ملوسک . هر شب به فکر تو بودم . چقدر امید وار بودم که بر گردم و زنم شی .. با این که هم سن بودیم ولی دوستت داشتم ..
-تو منو به خاطر یه چیز دیگه می خواستی .. ..
-نه .. تو که نمی دونی یک سرباز چقدر دلش می گیره .. دور از خونه و خونواده . همش به فکر عشقشه ..اما یه روز میاد و می بینه که تمام آرزو هاش نقش بر آب شده . عیبی نداره . الان دوره زمونه ای شده که عشق ارزشی نداره . همه چی پول شده ..
ماهان رفته بود توی حس ..
-ولی تو که به من نگفتی عاشقمی .. اصلا بی خیال شده بودی ..
-شاید دوست داشتم که یه حرکتی از تو ببینم .. ولی خیلی دلمو شکستی .. واسه همین به خودم گفتم زن نگیرم .. ماهان غرق احساسش شده بود طوری که نزدیک بود اشکش در آد بی آن که هیچ احساس ناراحتی داشته باشه .. ملوسک هم وقتی ماهانو این جوری دید خیلی ناراحت شد . به خود و زندگیش فکر می کرد . این که واسه این که راحت باشه از دواج کرده بود . این که می دونست بیشتر هم سن و سالاش اون امکانات رفاهی رو ندارند و مردی که جا افتاده تر باشه بهتر می تونه اهل خونه و زندگی باشه . اما این که ماهان اونو دوست داشته و اون نمی دونسته خیلی ناراحتش کرده بود . هم حسرت می خورد و هم دلش برای ما هان می سوخت و از طرفی قبل از این جریان و رو یا رویی با ما هان اون حتی به اون پسر فکر می کرد .. ولی حالا شدتش زیاد شده بود ..
ماهان : خب ملوسک بهت تبریک میگم . امید وارم خوشبخت شی . منم دیگه بهتره از احساسات خودم نگم .. .. فرصت واسه تصمیم گیری کم بود .. ملوسک حس کرد که باید یه جورایی از دل ماهان در بیاره .. اون چند ماه با هاش دوست بود .. یه بار هم نزدیک بود که رابطه ای جنسی داشته باشن که به شدت دردش گرفته بود .
ملوسک : فرداشب میای خونه مون ؟ شوهرم برای یه کاری می خواد بره شهرستان ..
ماهان سرشو انداخت پایین و می خواست تعارف کنه و بگه که از نظر اخلافقی خوب نیست و از این حرفا و افه بیاد و در تعارف بعدی بگه باشه ... که پشیمون شد و حس کرد که این جوری ممکنه بزنه کارو خراب کنه .. حرفی نزد و گفت باشه .. دل تو دل هیشکدومشون نبود . واحدشون روبروی هم قرار داشت . ملوسک دیگه سنگ تموم گذاشته بود . ماهان هم حس کرد که دیگه به خواسته اش رسیده . اون روز وقتی که شوهر ملوسکو دید که از خونه خارج شده یه دسنی به کیر داخل شلوارش کشید و گفت بالاخره کیره رو امشب می زنم . اون حال می کرد از این که از دست آورد اون مرد استفاده می کنه .. ماهان که نمی تونست بی مقدمه خودشو قاطی اون زن کنه . اونا از هر دری صحبت کردند . ملوسک یه پیراهن بلند یکسره نخی به رنگ سبز پسته ای و شاد تنش کرده بود که یک طرف دامنش تا پایین چاک داشت .. طوری که ما هان دلش می خاست از اون قسمت حمله رو شروع کنه .. ماهان : چقدر دلم می خواست من این زندگی رو واست درست می کردم ..
ملوسک : البته شاید هرمز یه خونه بزرگتر واسه من بگیره ..
-نه نگو من تحمل دوری از تو رو ندارم . همین که دلم به این خوشه که عشقم نزدیک منه از همه چی با ارزش تره .. ملوسک : اووووووهههههه نگو .. نگو .. این جوری حرف نزن .. ..
ملوسک تحت تاثیر قرار گرفته بود . یعنی میشه هم دوست دحتر کسی بود و هم همسر کسی و راحت زندگی کرد ؟ میشه در آن واحد دو نفر رو دوست داشت . اون جوری که من فقط می تونم ماهانو دوست داشته باشم .. ولی نمی دونم که بتونم برای همسرم زن یکرنگی باشم . باز خوبه که اون فقط شبا رو میاد خونه .. ملوسک حس کرد که باید یه کاری بکنه . اون که حالا ماهانو تا این جا آورده بود . پسر هم تردید و هوس و تزلزل رو در وجود اون زن احساس می کرد . یه زن که به این جای کار می رسه تصمیم گیری براش سخت میشه و نمی دونه که چیکار کنه . اما اون دیگه تصمیمشو گرفته بود . پسر اینو به خوبی حس می کرد . کار سختی نبود .. وقتی ماهان صورتشو به صورت ملوسک نزدیک کرد هر دو شون حس کردن که دارن پا به دنیای جدیدی می ذارن . ملوسک هم اینو به خوبی حس می کرد . اون می دونست که باید از شخصیت دیگه اش استفاده کنه . یک زندگی دو شخصیتی رو در پیش بگیره . اگه یک زن می خواد به شوهرش خیانت کنه و زندگی خودشو حفظ کنه باید دو شخصیت داشته باشه . مثل یک هنر پیشه . وقتی که داره فیلمی رو بازی می کنه غرق اون فیلم شه به فیلم دیگه فکر نکنه . مگه غیر اینه که زندگی یک فیلمه ؟ پس اون به خوبی می تونه در فیلمی که شوهرش نقشی نداره با تمام وجودش عاشق شوهرش باشه . اونو احساس کنه . چیزی به نام دروغ و خیانتو نذاره که مانع حس و زندگی اون شه . با این افکارش خودشو به آغوش ماهان سپرد . حس کرد که خوشبخت ترین و آروم ترین زن دنیاست . داغ کرده بود . دیگه به این فکر نمی کرد که عشق بهتر است یا ثروت .. هرچند ماهان عاشقش نبود ولی اون این طور حس می کرد .. که اگه این حسو نداشت و خاطرات گذشته و دلسوزیش نبود خودشو در اختیارش نمی ذاشت .. -ملوسک دوستت دارم . عاشقتم .. ملوسک حس اون روزی رو پیدا کرده بود که ماهان در همین منزل با همین بوسه های داغ زیر گلوش شروع کرده بود .. حالا هم همون جور داغش کرده بود . ماهان بر هنه اش کرد .ملوسک نگاهشو به شورت ماهان دوخته بود . برای اولین بار به این فکر می کرد که کیر ماهان حالا می تونه بهش لذت بیشتری بده .. و به این فکر کرد که نباید به این فکر کنه که شوهر داره . این جوری بهتر می تونه لذت ببره . این جوری بهتر می تونه تحت تاثیر وجدانش قرار نگیره . وقتی با هر کدوم از مرداست فراموش کنه که با اون یکی بوده . اینه رازموفقیت و لذت بردن یک زن متاهل .. زنی که دوست داره با تنوع بخشیدن به زندگی خودش لحظه های آرامش و خوشبختی رو برای خودش به ارمغان بیاره ..
ماهان به اندام کاملا بر هنه ملوسک نگاه می کرد . حس کرد که اون تپل تر شده . پاهاشو از وسط باز کرد .. حالت کسش همون بود .. کونشو کمی گنده تر می دید و سینه هاشو .. با خودش گفت هر مز خان تا همین اندازه تونستی تپلش کنی ؟ ببین از این به بعد وقتی که زنت زیر کیر دوست پسرش قرار بگیره چقدر تپل و خوش کون و خوش سینه تر میشه .. تا رفت دهنشو بذاره رو کس ملوسک این ملوسک بود که شورت ماهانو پایین کشید و واسش ساک زد . پسر باورش نمی شد که اون زن متاهل رو به دام خودش کشیده باشه . احساس قدرت و پیروزی می کرد که تونسته هر مز خان رو با امکاناتش شکست بده ..
ماهان : عاشقتم .. دوستت دارم . تو رو فقط برای خودت می خوام .. اوووووففففففف نههههههههه نهههههههه ملوسک .. ..
کیر ماهان دهن ملوسکو پر از آب کرد .. زن نذاشت که حتی قطره ای از اون آب به هدر ره . اون حالا خودشو عشق ماهان تصور می کرد . زنی که می تونست حسادت کنه به دخترای دیگه که اگه بخوان با عشقش جور شن . آیا می تونه این حسادت رو در مورد شوهرش هم داشته باشه؟ ماهان پاهای ملوسکو انداخت رو شونه هاش و در حالی که لباشو گذاشته بود رو لبای اون زن به آرومی کیرشو از مرز کس زن رد کرد .. حس می کرد تنگی کس ملوسکو .. آروم آروم و با لذت کیرشو در کس حرکت می داد .. ملوسک لبای ماهانو گاز گرفته موهای سرشو از هوس می کشید .. با این که می خواست به شوهرش فکر نکنه ولی کاملا متوجه بود که این سکس خیلی بیشتر از هماغوشی با شوهری می چسبه که شبا خسته از محل کارش بر می گرده و همین که آب کیرشو خالی می کنه و کمرش سبک میشه واسش کافیه .. اما ماهان به خوبی می دونست که چیکار کنه که اون زن متاهل رو شیفته خودش کنه ..
ملوسک : آخخخخخخخخ خواهش می کنم .. من سوختم .. بده .. بده ... من دارم آب میشم ..
ولی پسر ول کنش نبود .. و زن حس می کرد که هر لحظه داره اوج بیشتری می گیره . فقط به اون پسر فکر می کرد .. فقط به هوس .. فقط به لذت کسش و لذتی که اون کیر و و بدن ماهان و عشق اون بهش می داد .. و همین حس براش کافی بود که به نقطه ای برسه که در سکس با شوهرش به اون نرسیده بود ..
ملوسک : جوووووووون .. اوووووخخخخخخخ ولم نکن .. ولم نکن .. یه حسی دارم که دلم می خوام بازم داشته باشم .. دلم می خواد تا لحظه انفجار ولم نکنی ...
ملوسک فریاد می کشید و می گفت که من دارم منفجر میشم . دارم منفجر میشم ... می خواست با فشار دست.. ماهانو ازخودش دور کنه .. تحمل این همه لذتو نداشت ولی پسر محکم بهش چسبیده قفل کرده بود .. زن ریزش آب کسشو به خوبی حس می کرد .. . اون گرمای هوس و لذت و لذت گرمی رو که داشت ازش خارج می شد . ماهان هم غرق هوس بود .. و غرق ناباوری . ملوسک خودشو به بدن ماهان قفل کرده دستاشو محکم دور کمرش حلقه زده بود .. پسر حس کرد که چاره ای نداره که یک بار دیگه آب کیرشو توی بدن ملوسک خالی کنه .. چشاشو بست و در حالی که همچنان اون زنو می بوسید به دنیای تاریک کس فکر کرد که کیرشو در اون فضا قرار داده و داره اونو به اوج لذت می رسونه .. ضربه پشت سر ضربه .. داغ و داغ و داغ تر .. این بار حرکت آب کیرش به سمت کس ملوسک بود .. و دو تایی شون فشار حلقه دستها به دور کمر همو به نهایت رسونده بودند .. پسر به ریختن قطرات هوسش فکر می کرد و زن به نیازش .. نیازش به عشق و هوس .. به پسری که دوستش داشت و حالا می تونست در کنار زندگی زناشویی اون مایه آرامش و هیجانش باشه ..
ملوسک : عشق من .. دوستت دارم .. دوستت دارم .. فقط مال توام .
طوری از این حرف می زد که مال توام که پسر فکر می کرد ملوسک مثل زنایی خواهد بود که به شوهرشون روی خوش نشون نمیدن ..
اون شب تا صبح با هم بودند .. و شب بعدش .. سفر کاری هر مز روز شنبه تموم شد .. ملوسک همه چی رو مرتب کرده بود . سفارش های لازم رو به ماهان کرده بود .. به خودش قبولونده بود که وقتی شوهرش در خونه هست به هیچی جز اون فکر نکنه ..
مرد با دنیایی از عشق و امید و هوس وارد خونه اش شد . خونه ای که به اسم زنش بود .
ملوسک : عزیزم دلم برات تنگ شده بود .. وقتی تو نیستی این جا سوت و کوره ..
هرمز : منم دلم برات تنگ شده بود . چیکار کنم هر چند روز در میون باید یکی دو روز برم و یه سری به کارام در شهر های دیگه بزنم و کنترلشون کنم .. ولی فراموشت نمی کنم ..
ملوسک تا می تونست برای شوهرش فتنه گری کرد . طوری که هرمز حس کنه زنش دیوونه وار عاشق اونه . .. هر مز : عزیزم وقتشو داری که بعد از ظهر با هم بریم بازار ؟
ملوسک : واسه چی ؟
هر مز : واسه این که واسه بهترین و خوشگل ترین زن دنیا می خوام بهترین و خوشگل ترین جواهرات شهرو بخرم ... ..
وقتی که شوهرش بهش گفت که هفته دیگه هم واسه یکی دو شب تنهاش می ذاره برای لحظاتی هیجان زده شد .. اما به یادش اومد که باید متعلق به لحظات باشه .. و اون حالا و در اون لحظه متعلق به شوهرشه .... پایان ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
وقتــــــــــی زن متـــــاهــل صیغـــــه میشــــــــــه

یک ماجرای واقعی : جنده قشنگی نبود . کمی سن بالا نشون می داد . یه دماغ استخونی عقابی داشت که اونو خیلی مسن تر نشون می داد . ولی بدن سفت و توپی داشت . بهش نمیومد که بالای چهل سال سن داشته باشه .. وقتی که باهاش سکس می کردم با تمام وجودش به من حال می داد . اصلا نشون نمی داد که یک جنده باشه .. ولی بود .. کارش این بود .. یه روزی به من گفت که اگه دوست داشته باشم می تونم با زن پسر عموش سکس کنم . پسرعموش به جرم فروش مواد توی زندانه و این زن هم نیاز داره .. بیست سالشه .
اشرف : اگه بدونی مینا چه کونی داره ! تمام تنش سفید ه عین هلو .. ببین ده تومن بیشتر بهش نمیدی ..
من رفتم به خونه اشرف ... وای هرچی در مورد مینا می گفت حق داشت . ولی این که بخوام با یک زن شوهر دار قاطی شم وجدانم قبول نمی کرد .. دیدم اشرف که با یه شورت و سوتین کنارم ظاهر و حاضر بود با کف دستش محکم چند بار به روی کسش زد و گفت هر چی هست و نیست همینه . اینو در یاب ..
من و مینا توی اتاق تنها شدیم . رو زمین راحت تر بودم .. خیلی راحت لختش کردم . اونم اصلا به زنای هرزه نمی خورد . سرمو گذاشتم لای پاش .. شاید منتظر بودم که اشکی بریزه .. احساس ندامت کنه .. کسش کاملا تر شده بود -مینا خانوم آخه شوهرت توی زندونه ...
-اون کس کش قرمساخ قبل از این که واسه یه زن دیگه بره دنبال قاچاق از این الواطی ها زیاد داشت .. کارت رو بکن .. اومدی حال بکنی کمرت رو سبک کنی چقدر حرف می زنی ..
پا هاشو انداختم رو شونه هام . کف دستمو چند بار به کسش کوبوندم ..
-اووووووخخخخ جوووووون .. خیلی کلفته کیرت .. بکنش توی دهنم ...
خیلی جنده با حالی بود .. درست مثل دختر عموی شوهرش حال می داد حتی خیلی بیشتر از اون . از این که اول با میک زدن افتاده بودم به جون کسش تعجب می کرد . بدن اونم سفت و توپ و تر و تازه بود . سفید تراز اشرف .. کونش هم گنده تر بود . وقتی کیرمو کردم توی کسش دیگه به این فکر نمی کردم که اون شوهر داره یا نه ... آخه کیر که شوهر دار یا بی شوهر حالیش نیست .. خودشو به من چسبونده بود . راستش ترسیدم که آبم بیاد . کاندوم هم نکشیده بودم .
-خالی کن توی تنم .. توی کسم خالی کن ...
-تو نمی خوای راضی شی ؟
مینا : من این جوری حال می کنم . .. حالا کارت رو بکن . می خوام بیشتر حال کنی ..
انگشتاشو می لیسیدم ..
-زن نداری ؟
-چرا دارم ..
-شما مردا همه تون مث همین ..
-شما زنا چی ؟
-منو که می بینی . زن اگه همه چیزش تامین باشه خیلی کم پیش میاد بره دنبال عیاشی . مگر این که کرم داشته باشه یه بیمار روانی باشه ..
-وای این روزا بیشتر زنا خیلی با حال شدن .
-یعنی میگی اگه شوهر منم آدم سالمی بود منم این جوری می شدم ؟
دیدم داریم حرفای الکی می زنیم . راستش می ترسیدم توی کسش خالی کنم . کیرمو کشیدم بیرون .. واسه این که پشیمونم نکنه همون کیر رو محکم به سوراخ کونش فشار دادم .
-وای مامان جان .. درد داره ..نمیره .. کون ..نه .. کون ..نهههههه .. من کون نمیدم .
-بدون کون کردن حال نمیده .. بیشتر میدم بهت ..
یه فشاری بهش اومده بود که بعدا که دیدمش می گفت تا چند روز نمی تونست درست بشینه . همین که دو سه سانتی متر بعد از سر کیرمو تونستم بکنم توی کونش کافی بود .. نتونستم خودمو داشته باشم .. دوست داشتم چند بار این کیرو بفرستم جلو و بکشم عقب ولی اون با اون کونش خیلی زود داغم کرد و آبمو ریختم توی کون .. خیلی ازش خوشم اومده بود ..
-مینا می خوام فقط مال من باشی . فقط به من حال بدی . نمی دونم چرا حسودیم میشه اگه یکی دیگه باهات حال کنه .. یه نگاهی بهم کرد و گفت یه فکری دارم
-چیه ..
-منو صیغه کن .. در یه محله ای که دور از محله من باشه . اون طرف شهر که کسی ما رو نشناسه یه خونه بگیر -آخه تو که شوهر داری ..
-کاریت نباشه ..
-یه مقدار اثاث می خواد .. یه خونه های قدیمی و کلنگی هست که اجاره اش زیاد نمیشه .خیلی کمه اجاره اش . البته اگه پولشو میدی ..منو هم باید تامینم کنی .. اگرم شوهرم آزاد شد بهت سر می زنم ولی سخته اون وقت .. حالا رو می تونم بهونه بیارم که دارم میرم خونه مردم کار می کنم .. ..
-شناسنامه و صیغه رو چه جوری ردیف می کنی ؟
-کاریت نباشه .. الان دوره ای شده که ممکنه تا چند وقت دیگه مردا هم بار دار شن . تو داری غصه صیغه یک زن متاهل رو می خوری ؟ انگار که می خوای اتم بشکافی . این فقط واسه اینه که اگه مشکلی پیش اومد همون دم در دهن مامور رو ببندیم .
من اون زن شوهر دارو صیغه اش کردم .. یه دفترچه ای بود پیش خودمون ..خودمنم چون متاهل بودم هفته ای سه چهار بار وقت و بی وقت می رفتم سراغش . البته اون خونه رو راکد گذاشته بودیم و یه چیزایی هم واسه همسایه ها سر هم بندی کردیم . سه سال واسه شوهر مینا بریده بودن . یه بار بهش مرخصی دادن . اعصابم خرد شده بود . مینا قسم می خورد که اصلا با هم رابطه ای ندارن .. ولی شب دومی که اومده بود مرخصی یکی از بهترین شبهای زندگی من بود .. شوهره در مرخصی شروع کرده بود به مواد فروشی .. این بار اونو به پونزده سال حبس محکومش کردند .. از این بهتر نمی شد . کار و بار من گرفته بود .. از یه طرف باید مراقب می بودم زنم چیزی نفهمه و از طرفی هم این طرف قضیه گندش در نیاد .. حالا مینا با تمام وجودش به من حال می داد . هم زنمو دوست داشتم و هم اونو . اون اول که می خواستم با هاش حال کنم از این که با یک زن متاهل طرف باشم یه حس نامرد بودن رو داشتم ولی وقتی که فهمیدم شوهرش چه گانگستریه با لذت اونو می کردم .. اون دوست داشت تقاضای طلاق کنه .. ولی می ترسید شوهرش توسط دوستایی که در بیرون داره سرش بلا بیاره .. من و اونم خیلی مراقب بودیم .. و یواش یواش به روزایی رسیده بودیم که حتی مینا به زن من حسادت می کرد .. ...این ماجرا ده سال پیش اتفاق افتاده و مرد ماجرا رو هشت نه ساله که نمی بینم و نمی دونم کارشون به کجا کشیده ..ولی خیلی عجیبه ...پایان ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
رویـــــــــــــــــــــــــای بیـــــــــــــــــــــــــوه

رویا احساس تنهایی می کرد . اون عذاب می کشید . اون و متین هر دو سی سالشون بود و کار مند بانک بودند .. واحد شونم در یه طبقه و روبروی هم قرار داشت . رویا شوهر و پسر دو ساله شو در تصادف رانندگی از دست داده بود . اون جان سالم به در برده بود ... تا مدتها نتونسته بود خودشو پیدا کنه .. اما آشنایی با متین همسایه روبروش که یه آپارتمان مجردی داشت یواش یواش یه مایه تسکینی واسش شد . اولش نمی خواست باهاش دوست شه .. اما حرفای اون پسر مجرد آرومش کرده بود .. دو تایی شون به هم عادت کرده بودند . رویا , رویای ازدواج دیگه ای رو در سر می پروراند . اونا یک سال با هم رابطه داشتند . زن ترجیح می داد به بهانه این که در تنهایی آرامش بیشتری داره در خونه خودش باشه .. تا بتونه با متین سر کنه .. وقتی پسر بهش گفت قصد داره با دخترعموش که پرستار اتاق عمل بیمارستانه و فقط بعد از ظهرا میره سر کار ازدواج کنه رویا تا دقایقی رو گیج و منگ بود . باورش نمی شد که متین همچین کاری کرده باشه .. همون جوری که باورش نمی شد بعد از مرگ پسر کوچولو و شوهرش بتونه این قدر راحت خودشو اسیر مرد دیگه ای کنه ..
-چت شده رویا ... من و تو می تونیم بعد از ظهرا رو با هم سرکنیم . و شاید گاهی که زنم کشیک شبانه باشه شبا رو هم با هم باشیم ..
-من این جوری دوست ندارم . دوست ندارم زندگی یکی دیگه رو خراب کنم .
متین : راستشو بگو چت شده . من که هیچوقت فراموشت نمی کنم .
رویا احساس خودشو نگفت . متانتش این اجازه رو به اون نمی داد که گدای عشق و هوس باشه .. پیش خودش حساب کرد که شاید متین مقصر نباشه .. شاید جامعه یه نظر خاصی در مورد زنای بیوه داشته باشه که اونا نمی تونن طرف از دواج اول مردی بشن .
-برات آرزوی خوشبختی می کنم متین برو دیگه سراغم نیا ..
و شب اول ازدواج متین و مهسا .. رویا در خونه اش موند و به واحد روبرویی فکر می کرد . به این که پسری که یکسال تمام هر شبو با اون سر کرده خیلی راحت رفته با دختر عموش از دواج کرده .. وقتی رفت دوش بگیره از نگاه کردن به بدنش بدش میومد .. از سینه هاش .. از کسش .. از هر جایی که متین باهاش ور رفته بود .. عکس شوهر و پسر مرحومش رو از توی گنجه در آورد و یک بار دیگه اونو به دیوار چسبوند .. هق هق گریه امونش نداد . احساس تنهایی می کرد .. دلش شکسته بود .. همه چی رو از دست رفته می دید . دنیای یک زن , دنیای پیچیده یک زنو جز خود زن چه کسی می تونه درک کنه ؟! و در اون سمت متین خوشحال بود .. حس می کرد که رویا غافلگیر شده و کمی ناراحت .. اما یه حسی هم به اون می گفت که می تونه بازم رویا رو داشته باشه .. این جوری می تونست با هر دو زن سر کنه . . فقط باید کاری می کرد که مهسا متوجه نشه رویا همکار اونه یا اصلا بر خوردی با اون نداشته باشه . ضرورتی هم نداشت که همدیگه رو ببینن . ظهر روز بعد که به علت کمبود پرسنل عروس خانوم مجبور شده بود بره سر کار متین یه زنگی به محل کارش زد و متوجه شد که رویا نیومده سر کار . حس کرد که باید خونه باشه .. کلید خونه رو داشت .. ولی رویا از داخل رو قفل , کلید انداخته در باز نمی شد .. به موبایلش زنگ زد ...
-چیکارم داری ..
-می خوام بیام پیشت ..
-خجالت بکش تو زن داری ..
-می خوام با هات حرف بزنم ...
رویا تسلیم شد ...
-ببین فقط گفتی حرف , بهم دست نزن ..
-رویا چرا ازم ناراحتی ..
-برای چی ناراحت باشم . یک زن می تونه فقط یک بار خوشبخت شه .. یک بار به اون چیزی که می خواد برسه .. اما یک مرد در همون لحظه و حتی در آینده بار ها و بار ها می تونه احساس لذت و خوشبختی کنه .. یک زن برای دومین بار اگه عاشق شه و کسی رو دوست داشته باشه محکوم به شکسته ..
متین حس کرد که برای حفظ رویا بازم باید زبون بریزه ..
-رویا کی این حرفو زده ..من اصلا به این فکر نکردم که تو قبلا شوهر داشتی .. من شاید تو رو خیلی بیشتر از مهسا دوست داشته باشم ..
-مگه یه آدم می تونه در آن واحد عاشق دو نفر باشه ..
-ولی دست زمونه سر نوشت ما رو این جور رقم زده . تو درست میگی .. شاید ته دلم عاشق تو باشم .. فقط تو رو دوست دارم ... تو چطور دلت میاد لحظات شیرین با هم بودنمونو از یاد ببری ؟ تو که دلت از سنگ نبود رویا !
-نه به من دست نزن . من جیغ می کشم ..
متین در آغوشش کشید .. رویا دست و پا می زد ... بالاخره مقاومتش در هم شکست . رویا با این دستها با این بوسه ها و با این نوازشها آشنایی داشت . و با این نفسهای گرم متین بود که تونسته بود به خاطر اون مرگ شوهر و پسرشو تحمل کنه .. وقتی به خود اومد که یک بار دیگه خودشو کاملا بر هنه در آغوش پسردیروز دید . بیش از هر وقت دیگه احساس در ماندگی می کرد . در ماندگی و نیاز .. اشک از چشاش جاری شده بود ..متین لباشو رولبای رویا گذاشت و به آرومی اونو می بوسید و رویا گاه لباشو به کناری می داد و خیلی آروم به پسر می گفت هوسباز . پشت هم تکرار می کرد ..
-تو خسته نشدی ؟ تو خجالت نمی کشی ؟ دیشب تا حالا با زنت بودی ..
-دوستت دارم رویا .. تو رویای منی ..
متین لباشو گذاشت رو سینه های رویا .. زن حس کرد که تمام تنش سست شده .. واسه دقایقی فراموش کرد که چه بلایی بر سرش اومده . متین با لب و زبون و دندوناش آروم آروم اومد پایین تر .. دهنشو گذاشت روی کس رویا .. و رویا یک بار دیگه با این کار پسر به عالم رویا رفت . چشاشو بست و وارد دنیای لذت و هوس شد .. چرا ..چرا بازم باید تسلیمش شم . چرا بازم باید گول حرفاشو بخورم .. چرا باید دوستش داشته باشم .. چرا اون با من از دواج نکرد .. لبای متین رو کس رویا قرار گرفت .. . رویا وسط بدنشو محکم به دهن متین می مالید .. و پسر کیرشو به سمت کس رو یا کشوند .. یک بار دیگه رویا داغی کیر عشقشو بین لبه های کسش احساس می کرد ..
-آخخخخخ دیوونه .. بازم گولم زدی ..واسه چی ..
-چون دوستت دارم . رویا .. عشق من .. تو رویای منی ..
رویا در حالتی بین خشم و هوس قرار داشت .. دو تا دستاشو گذاشت رو گوشای متین و اونا رو محکم کشید ..
-بد جنس این چه جور دوست داشتنی بود !
متین : اوخخخخخخخ دردم گرفته .. نهههههه ولم کن ...
-جفت گوشاتو می کنم .
متین راهی نداشت جز این که کیرشو در همون حالت بفرسته توی کس رویا .. همین کارو هم کرد ...
رویا : نهههههه من نمی خوام . نمی خوام ...
متین می دونست که اینم یه نوع نازکردنه . دستاشو گذاشت زیر کمر رویا .. اونو به سمت خودش کشید .. رویا داغی کیر متین رو سوزنده تر از همیشه حس می کرد .. حس می کرد که هنوزم به اون نیاز داره . بیشتر از همیشه . هنوز گونه هاش خیس اشک بود .. پاهاشو باز تر کرد تا متین راحت تر اونو بکنه .. دستاشو به دو طرف باز کرده بود ..
-آخخخخخخ همین جوری ادامه بده .. زود باش عزیزم .. زود باش ..
رویا بیش از دفعات دیگه ای که با متین سکس داشت به جنب و جوش افتاده بود .. لباشو باز کرد . این علامتی بود بین اونا که پسر اونو ببوسه .. و متین با این حس که زن دیگه ای هم هست که با هاش حال کنه بغلش کرد و لباشو رو لبای رویا قرار داد ... پنجه های رویا پشت و پهلوهای متینو خراشش داده و زن ول کنش نبود . لبای متینو گازش می گرفت .. و برای لحظاتی پاهشو دور پاهای پسر قفل کرد .. حس کرد که ار گاسم شده .. متینو ولش نکرد .. متین حس کرد که با یه لذت دیگه ای می تونه توی کس زنی غیر همسرش خالی کنه .. چشاشو بست و با تمام هوسش آب هوسشو توی کس رویا ریخت ... زن دیگه تسلیم سر نوشت و هوس شده بود ... متین می تونست به رویا اعتماد کنه از این نظر که اون خیلی مراقب بود که کسی متوجه رابطه شون نشه ..
-ازم ناراحتی رویا ..
-اگه بگم نه دروغ گفتم ..
-احساس گناه می کنی ؟
-راستش دو جور گناه میشه در نظر گرفت . گناه عرفی و گناه شرعی .. راجع به زنت گناه شرعی ندارم و گناهم عرفیه . اما در مورد خودت چه قبل از از دواجت و چه حالا کارمون یه گناه شرعیه .. اما دیگه کارمون از اینا گذشته ..
-دوست داری شرعیشو حل کنیم .. حاضری صیغه ام شی ؟
رویا با این که احساس کاچی به از هیچی رو داشت ولی پذیرفت . اون دوست داشت سایه مردی رو سرش باشه ولی بازم باید مخفی کاری می کرد .. چند روز بعد رویا شد زن صیغه ای متین .. اما واسش فرقی نداشت .. فقط بعد از ظهرا و هفته ای یه شب می تونست کنار متین بخوابه و با اون باشه .. به این فکر می کرد که ای کاش می تونست ازش یه بچه داشته باشه و بازم به این فکر می کرد که اگه متین و مهسا بچه دار شن متین بازم فرصت می کنه بهش سر بزنه یا نه ؟ هرچند رویا به آرزوش نرسیده بود ولی حالا با احساس رویایی تری خودشو به آغوش متین می سپرد و با همه موش و گربه بازیها از این که متینو شوهرش بدونه لذت می برد .. پایان ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
مــــــــــادر زن دو ســــــــــاعـــــت بــــــــــعد از دختــــــــــرش ..

مهتاب دست و پاشو گم کرده بود . نمی دونست اون چیزی که بین اون و دامادش اتفاق افتاده تا کجا می تونه ادامه داشته باشه . اون سی و هشت سالش بود . دخترش مهسا بیست سال داشت و دامادش مهیار بیست و پنج سالش بود . یه جوون چهار شونه و خوش تیپ و خوش اندام .. یه لحظه به خودش در آینه نگاه می کرد . به خودش و دخترش و شوهرش فکر کرد . شب گذشته عروسی تنها دخترش بود . پسر کوچیکترش در یه شهر دیگه درس می خوند . و صبح زود هم رفته بود . شوهرش هم که کار مند بانک بود و اونم رفته بود سر کارش .. روز گذشته دوستاش و خیلی از زنای فامیل اونو تحریکش کرده بودند . مدام از این می گفتند که چه داماد خوش تیپ و خوش مشربی داری و همه زنا دوست دارن با هاش گرم بگیرن . همین طور هم بود . می خواست یه چیزی بگه و متوجه شد در شرایطی که جو به اون صورته نمیشه چیزی گفت . تازه مهسا خیالش نبود و اون بیشتر جوش می زد . یه پیراهن نازک به تنش کرده بود که بیشتر به تور مشکی شباهت داشت . پاهای لخت و سکسی اون چند بار چشای دامادش مهیارو خیره کرده بود . حس کرد که مهیار خیلی چش چرونه ولی از چشم چرونی اون در مورد خودش لذت می برد .. مدام آرایش خودشو ردیف می کرد . دوست داشت همچنان چشمها رو خیره کنه ماجرای شب پیشو به خاطر می آورد مهیار : مامان خیلی خوشگل شدی ها .. کاش جای مهسا میومدم خواستگاری تو .. مهتاب : شیطون اگه پدر زنت بفهمه چی داری میگی مهسا رو هم ازت می گیره .. مهیار: خب مادر زنم چیکار می کنه ؟ اصلا بهت نمیاد داری دختر شوهر میدی ها .. -خیلی چرب زبونی ..
مهیار یه دستشو گذاشت دور کمر مادر زنش .. مهتاب واسه یه لحظه خودشو کنار کشید .
-مامان لباستو خراب نمی کنه .. می خوام فقط یه ماچ از صورتت بر دارم ..
مهتاب صورتشو به صورت مهیار نزدیک کرد و پسر یه لب کوتاه از لباش بر داشت مهتاب : خیلی دیوونه ای مهیار .. یه کمی رعایت کن ..
-نا محرم که نیستیم ..
با این حال مهتاب حس می کرد که تا حدودی شرایطش دگرگون شده و همش مراقبه که ببینه زنای دیگه با دامادش چیکار می کنن . مهسا هم که انگار عین خیالش نبود .. گاه یه حرص هایی می خورد ولی از اون جایی که این مجلس چند ساعت بیشتر نبود حس می کرد که با پایان جشن همه چی دیگه تموم میشه .. ولی ظاهرا برای مادر عروس تازه شروع شده بود . مهیار مهتاب رو خیلی سکسی و خواستنی دیده بود . اون شب یکی دو ساعتو باهم حرف زده بودند . با این که وقت فشرده بود و پی در پی عکس و فیلم می گرفتند ولی مادر زن دامادشو رها نمی کرد ..
مهیار : مامان حرصم می گیره بقیه نسبت به تو چشم چرونی می کنن ..
و بالاخره یه جای کار مهتاب رفت به محوطه و فضای سبز پارکینگ در گوشه ای از تالار و میون چند درخت و چمنها تا کمی فکر کنه .. باورش نمی شد که به همین زودی وابسته به دامادش شده باشه و یه افکار فانتزی و تکان دهنده ای داشته باشه .. اون تا حالا قدم خلافی در خصوص خیانت به شوهرش بر نداشته بود . گاه یه مردای خوش هیکلی رو می دید و یه فانتزی هایی داشت ولی هیچوقت این جوری نشده بود که بخواد خودشو در واقعیت تسلیم کنه اونم به دامادش . دوست داشت زود تر اون مجلس تموم شه .. بر گردن خونه شون . پای دخترش در میون بود .. یه لحظه یکی رو بالا سرش حس کرد ..
-مهیار تو این جا چیکار می کنی ..
-تو این جا چیکار می کنی مامان ..
-نا سلامتی تو دامادی و باید پیش عروس باشی ..
-من الان هم پیش عروسم ..
-این جوری حرف نزن ..
مهیار می دونست که تونسته روش اثر بذاره . دستشو گذاشت دور کمر مهتاب ..
-نکن زشته . شوخی هم اندازه ای داره .
-مامان شوخی نیست . من خوشم میاد ..
زن از جاش پا شد .. مهیار اونو یه گوشه ای که دید نداشت گیر انداخت . بازم بغلش کرد و اونو بوسید .. مهتاب خلاف میلش مهیارو از خودش روند ... اون کیر شق شده پسرو رو پاهاش احساس می کرد .. دیوونه باید اونو واسه دخترم داشته باشه .. اون نباید با من بازی کنه . منم نباید با زندگی دخترم بازی کنم . ولی این بار وقتی مهیار اونو بوسید مقاومتی نکرد ..
مهتاب : حالا دیگه بریم ..
مهیار : مامان خیلی دوستت دارم ... خیلی می خوامت ..
نیمه های شب هرکسی رفت پی کار خودش . شب قبل مهتاب از این پهلو به اون پهلو می کرد و خوابش نمی برد . قبلا در این موارد با یه سکس با شوهرش حسابی آروم می شد ولی حس کرد تحمل دستا و بدن شوهرشو نداره . صبح که محمود شوهرش رفت سر کار نشست کنار میز آرایش و خودشو تا می تونست میکاپ و خوشگل کرد .. با این فانتزی که مهیار میاد و اونو می بینه .. ولی می دونست که اگه بخواد بازم در آغوشش بگیره نمی تونه اون شرایطو تحمل بکنه ..
مهیار هم که شب زفافشو به بهترین نحوی سپری کرده و دختری مهسا رو گرفته بود و به اصطلاح پرده شو زده بود و خاطرش آسوده شده بود می دونست که الان بهترین وقتیه که می تونه رو مادر زنش کار کنه ... سرزده رفت اون جا .. زن یه مانتوی نرمی تنش کرد که فقط یه شورت و سوتین اون زیر بود .. اون لحظاتی پیش به بدنش خیره شده و اونو با بدن دخترش مقایسه می کرد . در مورد مهیار به تنها زنی که حسادت نمی کرد دخترش بود . اون یه مانتوی آلبالویی نرم و خوشگل تنش کرده بود .. -مامان از دیروز هم خوشگل تر شدی . چش نخوری روز به روز جوون تر میشی ..
-اگه تو چش نکنی .. مهسا چطوره ..
-اگه بدونی با چه بهونه ای از دستش خلاص شدم
-تو از همین حالا می خوای دخترمو اذیتش کنی ..
-اون حالا دیگه یه زن شده حالش خوبه .
-نگفتی که می خوای اذیتش کنی ؟
-نه واسه چی .. وقتی مامانشو اذیت نمی کنم خودشو هم اذیت نمی کنم ..
-نیا طرفم چیکار می کنی
-می خوام از مامان مهتاب به خاطر دختر خوشگلی که تحویلم داده تشکر کنم .. مهتاب حس کرد که تمام تنش سست شده .. خودشو در آغوش دامادش می دید . وقتی پسر لباشو گذاشت رو لبای مادر زنش هیشکدوم قصد جدا شدن از همونداشتن .. مهیار دستاشو گذاشت رو تن مادر زنش .. و بعد دستا رو به دو طرف مانتو رسوند .. در یک آن با یه فشار یکسره دگمه ها رو بازشون کرد .. مهتاب دستپاچه شد اما مانتو سر خورد و از شونه هاش افتاد پایین . مهیار لباشو گذاشت رو اون شونه ها و دستشو گذاشت رو کمر مهتاب و اونو بلندش کرد و برد سمت تخت و انداخت روش . خودشو هم لخت کرد ..
-مامان منو ببخش .. نمی تونم از تو بگذرم . می دونم تو هم همینو می خوای . اینو از نگات می فهمم .. زن چشاشو بسته بود . پسر لباشو گذاشت رو سوتین اون و آروم اونو می مکید .. سوتینو در آور د . هنوز شورت فانتزی رو پای مهتاب بود ولی مهیار کاملا لخت شده بود .. کیرشو رو شورت مادر زنه طوری می مالوند که زن حس می کرد که اگه تا یکی دو دقیقه دیگه اون کیر رو توی کسش حس نکنه فریاد می کشه .. ولی از خجالت نمی تونست چشاشو باز کنه .. نه .. نههههه تو هوس داری نیاز داری . وقتی که مهیار خجالت نمی کشه تو چرا باید شرمنده شی . اون داماد توست . اون درکت کرد . اون فهمید نیاز تو رو . این ارزشش از هرچی بالاتره ..
-آخخخخخخخ دوستت دارم دوستت دارم مهیار .. بخورش بخورششششش کسسسسسسسمو بخورش ...
داماد تا اینو شنید به هیجان اومد ... شورت مهتابو پایین کشید .. لباشو رو کس مادر زن گذاشت . دو سه ساعت پیش همین کارو با دخترش انجام می داد . اون یه کس تنگ و آکبند داشت و مامانه کسش گشاد و کار کرده بود . ولی هر کدومشون یه تنوع و لذت خاصی داشتند . به اصطلاح هر گلی هر کوسی یه بویی داشت .
-خیلی شیطونی .. خیلی بلایی . فقط من و دخترم . فقط مال ما باش ..
مهتاب کسشو به دهن مهیار مالونده و فشارش می داد .. پسر که به اندازه کافی خودشو رو مهسا انزال کرده بود شورت مهتابو پایین کشید کیرشو گذاشت سر کس اون و یواش یواش کیرشو کرد توش ..
-مهیار تند بکن .. نترس ..نترس .. آههههههه ... دیگه تموم شد .. دیگه با خودم کلنجار نمیرم . دیگه تکلیفم معلوم شد ...
مهتاب چشاشو باز کرده به داماد خوش بدنش نگاه می کرد . سرشو کمی بالا تر آورد تا کیرشو به هنگام خروج از کس ببینه و لذت ببره . دستای مهیار رفته بود رو سینه های درشت زن .. انگشتای دستشو می بوسید .. صورت ..پیشونی و زیر گلوی مهتابو غرق بوسه کرده بود ... زن طوری شده بود که انگار می خواست از هوسش فرار کنه .. ولی نمی دونست چه جوری . تا حالا در سکس با شوهرش به مرحله ای نرسیده بود که همچین حالتی داشته باشه . لذت سرعتی و طولانی که انگار می خواداونو از هم بپاشونه ...
-آخخخخخخ ولم نکن ... ولم نکن .. کیرت رومحکم بزنش به ته کسم ..تند تر تند تر ... داغ شدم . داغ شدم مهیار ...
موج هوس یه آبی رو با فشار از کسش خارج کرد ... اون گرما وقتی به کناره های پاش رسید حس کرد که یه حس داغی داره که با این که خنکش کرده اما التهابی دیگه از نو شروع شده .. مهیار مادر زنشو بر گردوند انگشت توی کونش فرو کرد . کیرشو کرد تو کون مهتاب .. یه دستشو گذاشت رو کس مهتاب و یه دست دیگه شو هم رو سینه اش قرار داد .. مهتاب خوشش میومد .. لباشو گاز می گرفت .. دردش میومد ولی حسابی داشت حال می کرد .مهیار اون کون بر جسته و سفت و توپ و آبدار رو که می دید نتونست تاب بیاره .. با چند ضربه آبشو توی کون مادر زنش ریخت ... حالا این زن بود که اومد و رو دامادش قرار گرفت . کسشو گذاشت رو سر کیر و کیر تا به انتها رفت توی کس .
-آخخخخخخخ آخخخخخخخخ ...
مهیار که کمی خسته شده بود اجازه داد که مادر زن حشری اون هر کاری که دوست داره با اون انجام بده . مهتاب طوری جیغ می کشید و فریاد می زد که مهیار داشت فکر می کرد که دخترش تا این حد شلوغ نکرده ..
-منو بگیر .. دارم میام .. دارم می ریزم ..منو بگیر ...اوووووووفففففف کسسسسسسم .آتیشششششش گرفتم .. وااااااییییییی ..
مهیار : وایییییی مااااااماااااان . تو از مهسا خیلی با حال تری ..
مهتاب یه لحظه خودشو از کیر جدا کرد و آب کسش با یه جهش بلند در برگشت رو صورت مهیار خالی شد ..
-آب بده آب بده ..کسم آب می خواد . سبک شده . حالا آب تو رو می خواد ..
مهیار این بار با اشتهایی بیشتر از دفعه قبل مادر زن جوون و خوشگل و خوش بدن و تپلشو بغل کرد و در حالی که اونو سخت به خودش فشرده لباشو رو لباش گذاشته بود توی کسش خیس کرد . ...
مهیار : مامان می دونم کار بدی کردم . قول میدم دیگه تکرار نشه ..
مهتاب : تو باید قول بدی که تکرار بشه .. وگرنه هرچی دیدی از چش خودت دیدی .. مهیار حالا حس می کرد که دو تا زن گرفته و مهتاب که هنوز به میانسالی نرسیده بود احساس یک نوعروسو داشت . و حالا اونا در آغوش هم احساس آرامش و خوشبختی کرده طعم نوعی عشقو همراه با هوس می چشیدند ... پایان .. نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
تــــــــــــــسلیـــــم عشـــــق و هـــــــــــــــوس

- باور کن نازیلا ..دوستت دارم عاشقتم . فقط تو رو می خوام .. دوست دارم فقط مال من باشی .. می خوام زن من بشی ..
نازیلا : بس کن مهرداد . تو که همش با افسانه ای ..ولی عشق من به تو خالصه مهرداد .. تو منو خیلی اذیت می کنی
-خب اون دوست دختر من بوده وقتی که تو نبودی . تازگی ها فکر می کنم داره منو دور می زنه . من به کمک تو نیاز دارم تا اونو از دور خارج کنم . کمکم کن .
البته من اینو به دروغ بهش گفته بودم .که افسانه خیانت می کنه . افسانه هم زیاد تو بحر دوستی نبود به درد همون می خورد که نازیلا بهش حسادت کنه . ..
نازیلا : من نمی تونم واسه کسی مایه بیام ..
-دوستم داری ؟
-نههههه خواهش می کنم . حالا نه .. نهههههه ... تا حالا دست هیچ پسری بهم نخورده . با آبروم بازی نکن ..
-نازیلا من دوستت دارم . عاشقتم ..
منم فقط می خواستم نشون بدم که می تونم قاپشو بدزدم . می تونم اراده کنم هر دختری رو داشته باشم . نازیلا یک دختر ساده بود . پاک و مهربون و دوست داشتنی .. راست می گفت تا حالا با کسی دوست نبود . تا حالا دست پسری بهش نرسیده بود . فقط زیاد خوشگل نیود . نمی دونم چرا اون روز به هر تر فندی بود اونو کشوندم خونه مون . نمی خواست با هام بیاد بهش گفتم ففط می خوام حرف بزنم .. قبلا چند بار بهش گفته بودم که دوستش دارم .. نمی ذاشت اونو ببوسم . نمی ذاشت با هاش ور برم . اون با این کاراش منو بیشتر حریص و تشنه خودش می کرد .
-نازیلا تو فقط مال منی .. باهات ازدواج می کنم . ببین من کار دارم . خونه دارم .. من و نازیلا و افسانه دانشجو بودیم . البته من کار مند بودم .. به غیر از افسانه دوست دخترای دیگه ای هم داشتم که با اونا حال کنم .. ولی نازیلا یه چهره مظلومانه و حالت تسخیر نا پذیری داشت که خوشم میومد اونو اسیر خودم کنم . می خواست از دستم در بره .. ولی اونو حشریش کرده بودم .. از روی لباس با سینه هاش بازی می کردم . لبامو رو لباش گذاشتم .. کمی دست و پا می زد ولی من می دونستم دخترا که داغ میشن هیچی جلو دارشون نیست ..
-نه ..مهرداد من می ترسم ..گولم نزن ... با حرفات گولم نزن .تو منو دوست نداری .. معطل نکردم . سریع تر از همیشه در این جور مواقع عمل کرده .. بلوز نازیلا رو دادم بالا .. سوتین کوچولو شو باز کردم و لبامو گذاشتم رو سینه هاش .. نه گفتن هاش از صد تا آره هم بالاتر بود . همیشه وقتی به این جای کار می رسیدم اعتماد به نفس عجیبی رو احساس می کردم . ولی اون روز بیش ازهمیشه این احساس در من زنده شده بود . سینه هاش هنور کوچولو بود .. ولی تیزی نوکشون به حدی بود که دلم نمیومد لبامو از دورش خارج کنم .. شلوارشو در آوردم ..
-خواهش می کنم مهرداد . بذار من برم . پسرا همه شون دروغگوان .. با من این کارو نکن .
-داری به من تهمت می زنی ؟ تو از کجا میگی ؟ مگه قبلا دوست پسر داشتی ؟ یعنی داری خودت رو لو میدی دیگه ...
رو احساسات اون انگشت گذاشتم . هیکلش دخترونه و تمیز و دست نخورده بود . لاغر بود ولی از حرکات و حرفا و مظلومیتش خوشم میومد . حیف که اهل از دواج نبودم . بیچاره فکر می کرد که می خوام با هاش عروسی کنم . شورتشم یه شورت پارچه ای دخترونه بود .. دستمو گذاشتم لای پاش .. شورتش خیلی خیس شیده بود .. این بهم یه حس خوبی می داد . دهنمو گذاشتم روی کسش .. سرمو عقب می زد ولی من همچنان به طرف جلو می رفتم تا این که کمرش به دیوار چسبید .. کرمو از گوشه تخت بر داشتم و کونشو کرم مالی کردم . جیغ می کشید ولی من اون لحظه این چیزا حالیم نبود . هوس جلو چشامو گرفته بود . نازیلا صورتش یه حالت گریه رو داشت .. با این که خوشش میومد ولی هر لحظه می خواست بباره .. یه نگاهی به کیر کلفت خودم انداختم و یه نگاهی هم به سوراخ کون نازیلا . جوووووون .. بوسیدن و زبون زدن داشت .. وقتی دهنمو گذاشتم رو کس کوچولوی غنچه ایش دیگه نتونست به حرکت بعدی من نه بگه .. کونش کوچولو بود ولی واسه من فتح یک سر زمین بود .. دلشو که تسخیر کرده بودم . وقتی کیرمو به سر سوراخ کونش فشار داده و جیغش رفت هوا دستمو گذاشتم جلو دهنش
-الان میره ..میره توش ... یه خورده صبر کن ..
فقط سر کیرم و یکی دو سانت بعدشو کردم توی کون نازیلا .. خودمو حرکت می دادم تا کیرم یه حرکتی توی کون تنگش داشته باشه . اون دختر بود و نمی شد از کس اونو گایید . از بس خوشم میومد حس کردم که آبم توی کونش راه افتاده .. اون دردش گرفته بود .. گریه می کرد . ولی من با حرفای محبت آمیزم آرومش کردم .. اون همچنان گریه می کرد و می گفت که دختر بدی نیست ..
از اون به بعد دیگه تحویلش نگرفتم دور افسانه رو هم قلم گرفتم . یکی اومد سمتم که خیلی خوشگل بود .. واسه پریوش خیلی پول خرج می کردم یه روز دیدم که دلم می خواد اونو که خیلی زیبا بود برای همیشه داشته باشم .ولی یه روز دیگه دیدم پریوش با یکی دیگه رفت . پولدار تر از من که ماشینشم مدل بالاتر بود .. به نامردی دنیا و پستی آدما فکر می کردم فکرم رفت پیش نازیلا .. اون درسته خیلی خوشگل نبود ولی ناز بود .. جذابیت خاصی داشت ..... آره منم نسبت به اون خیلی پست و نامرد بودم . همون روزی که می خواستم بر گردم سمت اون شنیدم که خود کشی کرده . ولی به هیشکی نگفته بود واسه چی ..همه می گفتن افسردگی گرفته .. با یه دسته گل رفتم عیادتش .. خونواده اش تعجب کرده بودن که من دیگه کی هستم ؟ دخترا منو معرفی کردن .. هیشکی هم نمی دونست چی به چیه .. وقتی مادرش و خاله اش از اتاق خارج شدن به دو تا دختر همکلاسش که یکی شون هم افسانه بود گفتم برن بیرون ... من و نازیلا تنها شدیم ..
-واسه چی اومدی .. چرا دست از سرم بر نمی داری ..
-نازیلا من اومدم ازت خواستگاری کنم .. دیروز می خواستم این کارو بکنم .. ولی شنیدم که تو چیکار کردی .. در مورد من که چیزی نگفتی ..
-واسه همین اومدی ؟
-نه به خاطر تواومدم ..
-من دیگه گول حرفاتو نمی خورم
-پس گول عملمو بخور .. من باید امروز از یکی خواستگاری کنم .. ولی آخه تو رو دوست دارم ..
-افسانه همین جاست ..
-علف باید به دهن بزی شیرین بیاد .. چی میگی ؟ الان مامانت میاد داخل .. با من از دواج می کنی ؟
نازیلا : دلت میاد بازم گولم بزنی ؟ من خودمو تسلیمت کردم چون عاشقت بودم . منم دلم می خواست چون عاشقت بودم تونستم خودمو تقدیمت کنم . تو با احساسات و شخصیت من بازی کردی و گولم زدی
-من گولت زدم ؟ می دونم یه کمی بد جنسی کردم . ولی دوستت دارم .
-دلت واسم سوخت ؟
-راستشو بخوای دلم واسه خودم سوخت .. می دونی چرا نازیلا ؟.. فکر نکنم کسی رو به خوبی تو بتونم پیدا کنم . حالا اگه دوستم نداری مهم نیست . دیگه اصرار نمی کنم ... می دونستم نگاهش چی داره میگه .. پشت به اون در حال رفتن بودم
-یه لحظه مهرداد .. قبوله ..قبوله .. قبوله ....
و حالا سالهاست که از از دواج من و نازیلا می گذره .. حس می کنم که دیگه از این خوشبخت تر نمی تونم بشم . ... پایان ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
ول کنــــــــــــــــــــم نیســــــــــــــــــــت

خلاص شده بودم . من آدمی نبودم که فقط با یه دختر باشم و خودمو اسیر از دواج کنم . نمی دونم چرا در مورد شیلا ناشی گری کرده بودم و دختریشو گرفته بودم . هر چند این اولین موردی نبود که این کارو می کردم . تا حالا سابقه نداشت که واسه یه دختر این قدر پول خرج کنم و مجبور شدم پولی در اختیارش بذارم تا پرده شو ردیف کنه و واسه از دواجش مشکلی پیش نیاد . گریه می کرد و اشک می ریخت . می گفت دوستم داره . منو می خواد . می گفت منو با همه خیانتهام تحمل می کنه فقط شوهرش شم . ولی من گوشم به این حرفا بدهکار نبود .. دوروز بعد از از دواجش واسم زنگ زد که منتظرمه ... من تازه خلاص شده از دست اون چه جوری برم با اون باشم . راستش دلم واسش تنگ شده بود . شوهره یه آپار تمان به اسمش کرده بود . در حالی که شیلا مفت و مجانی می خواست مال من باشه .... تا منو دید انگاری که چند ساله از من بی خبره -شیلا مگه همه چیر بین ما تموم نشده بود ..
-نه این شروعشه . شروعشه . حالا خیلی راحت تر می تونم مال تو باشم . آدم مگه می تونه عشقشو فراموش کنه ؟
اون لباس عروس تنش کرده بود . -شهرام من می خوام عروس تو باشم . با همون لباس دو روز پیش اومدم پیشت . در واقع و اصلشو بخوای من زن تو شدم و هستم . اون خودشو در اختیار من گذاشت . با همه زیبایی و یکرنگیش نسبت به من اون جوری که باید و شاید نمی تونستم دوستش داشته باشم .. ولی نمی دونم چرا اون روز حس کردم که اون بیش از حد داره در مورد من فداکاری می کنه و ممکنه زندگیشو به خاطر من خراب کنه . با هاش همراهی کردم . یه حس تازگی خاصی رو در من به وجود آورده بود . منم حس کردم که اون عروس من شده . برای همین سعی کردم با تمام وجودم در آغوشش بکشم و با اون عشفبازی کنم . اون جوری که اون می خواد و شایدم همون جوری که دل منم می خواد و من دوست دارم .
-آهههههههه شهرام . امروز یه جوری هستی . خواستنی تر از همیشه . دوستت دارم .دوستت دارم . من به همینشم قانعم . عاشقتم . عیبی نداره اگه فقط مال من نبودی . ولی من مال توام .. درسته که شوهر دارم ولی روح و جونم همه در اختیار توست ... سینه هاشو با لذت میک می زدم . و اون کیرمو گذاشت توی دهنش .... بعد کونشو گذاشت رو سر کیرم .. هر طوری که دوست داشت با من عشقبازی کرد و می خواست که به من لذت بده و منو به اوج هوس برسونه . تا من بازم به اون جا بیام و بهش سر بزنم . با انگشتاش تمام بدنمو لمس می کرد .
- دوستت دارم . دوستت دارم . تا وقتی که زنده ام به خاطر اتو نفس می کشم .
و منم وقتی گفتم منم دوستت دارم حس کردم که دنیا رو بهش دادم . حرکات اون بیشتر و بیشتر شد .. منو غرق بوسه کرده بود ..
-آخخخخخخ کسسسسم کسسسسسم ... شهرام ... وووووویییییی چقدر خوشحالم . حالا دیگه خیالم راحت شده ....
شوهرش از اونایی بود که چند روز رو خارج از شهر کار می کرد و چند روز رو میومد خونه .... و می گفت هر وقت هم که بیاد خونه کاری می کنه که خونه نشین نباشه . ولی با این حال ترجیح می دادم که وقتی که خارج از شهره با اون باشم منم یواش یواش داشتم سر حال میومدم از این که دارم با یه زن شوهر دار حال میکنم . هر چند این اولین سکسم با یک زن متاهل نبود . از جام بلند شدم پاهای شیلا رو گذاشتم رو شونه هام و طوری اونو به سرعت برق و باد می کردم که مرتب جیغ میکشید و می گفت بیا جلو تر جلو تر .. دستمو گذاشته بودم زیر کسش و حس می کردم خیسی اونو که چه جوری ار گاسم شده .... خودشو بهم چسبونده بود ...جلوی انزالمو نگرفتم . می دونستم اگه این کارو بکنم کمرم درد می گیره .... خودمو ول کردم ....
-آخخخخخخخ شهرام کسسسسسم کسسسسسسم من همینو می خواستم . من دوستت دارم . تو همه چیز منی .... ..
کیرمو کشیدم بیرون و اونو با بیرحمی کردمش توی کونش ....
شیلا : اینو فقط برای تو نگه می دارم .. در بست مال توست عزیزم . تمام وجود شیلا مال شهرامه ...
داشت می گفت که کونم فقط مال توست . اون خالصانه و عاشقانه دوستم داشت . تازه حس می کردم که دارم بهش علاقه مند میشم نه اون جوری که بخواد تنها زن زندگیم باشه . من به چهار پنج تا قانع نبودم .. آره شیلا مادر اولین بچه ام شد ... ازم صاحب یه پسر شد که خب شوهرش فکر می کرد بچه مال اونه .. یه روزی واسم خبر آورد که بازم بار داره .. تا چند ماه استرس داشتم که بچه چی می تونه باشه ... وقتی بهم گفت که بچه هنوز به دنیا نیومده دختره به میمنت این خبر خوش دو روز تمام پیشش بودم و بهش حال دادم ..... فکر نکنم با این شرایط دیگه از دواج بکن باشم .. چون به غیر از شیلا با خیلی های دیگه رابطه دارم ... پایان ... نویسنده .... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 29 از 34:  « پیشین  1  ...  28  29  30  ...  34  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های تک قسمتی نوشته ایرانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA