انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 3 از 34:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  31  32  33  34  پسین »

داستان های تک قسمتی نوشته ایرانی


مرد

 
شرم آزرم

بابام دو سال ونیم پیش عمرشو داد به شما . یه خونه و یه حقوق کارمندی واسه ما گذاشت و یه مامان چهل و چهارساله و رفت پی کارش . مامانم اسمش بود آزرم و سی سالش بود که منو زایید و دیگه هم بچه نخواست . بعدا فهمیدم از بس زن هات و حشری بوده نمی خواسته دردسر واسه خودش بیاره . بگذریم . مامان خوشگله من با اون اندام درشت و تپلی و داغ داغش اون وقتا که بابا داشتم با لباسای فانتزی و کیر شق کن تو خونه می گشت . مامانم بود و احترامش واجب و باور کنین اصلا فکر گاییدنش به سرم نیفتاد ولی در آینده به مصداق این مثال که شمعی که بر خانه رواست بر مسجد حرام است هوس گاییدن اون به سرم افتاد . تقصیر من نبود خودش مقصر بود وگرنه من پسر نمک نشناسی نبودم . چیکار کنم یه موقع فکر نکنین بچه بی ادبی بودم که به مامانم نظر بد داشتم . تازه ثواب هم کردم اونو از این که رسوای عام و خاص شه نجات دادم . داشت یادم می رفت بگم من اسمم ارسلانه و شروع جریان مربوط میشه به دوسال بعد از فوت بابا . خیلی خوش تیپ و چهار شونه شده بودم و یه هیکل مردونه پیدا کرده بودم . از غم کیر بود یا چیز دیگه ای مامان جون ما در حال آب رفتن بود ولی خبلی تن و هیکلش تناسب داشت . در هر حال کونش همون کون بود و حال می داد برای گاییدن . یعنی بعدا از این فکرا تو کله ام افتاد . 16 سالم بود و تازه تعطیل شده بودم . از درس آخر ترمی دبیرستانو میگم . داشتم میومدم خونه که یکی از دوستان صمیمی ام جلومو گرفت و ازم عذر خواهی کرد و گفت مادرت زن شریفیه ولی یه خورده رعایت بعضی مسائلو اگه بکنه بهتره .. می خواستم همونجا بلندش کنم بکوبمش زمین دیدم بهتره تحقیق کنم بعدا .. کاملا درست بود . این خانوم از صبح تا وقتی که من نیستم راه میفته میره دنبال کیر مردم و به نوایی هم نمی رسه . شاید قلق این کا ر رو نداشت و جاشو نداشت و یا شهامتشو در هر حال یه روز بهانه رفتن به خونه مامان بزرگم اون ور شهر رو کرده و کشیک کشیدم دیدم که مامانی از خونه اومد بیرون و بایه لی چسبون و پاشنه بلندی که پاشنه اش منو به یاد مداد های مدرسه ابتدایی ام مینداخت و چه هیکل و سر و سینه ای راه افتاده و یکی یکی به مغازه های محل سرکشی می کنه . دوساعت بعد هم برگشت خونه . از یکی از مغازه ها یکی دو تا مشتری اومدن بیرون یکی به اون یکی می گفت عجب کونی بود .. یکی دیگه گفت باور کن جنده بود .. حاضر بودم بیست تومن بدم یه ساعت اونو داشته باشم . جاشم داشتم . -پس چرا چیزی نگفتی .. دونفری سی تومن بگیره قبوله . خونم به جوش اومده بود . ننه منو جنده کرده بودند . اون موقع جنده های درجه یک نرخشون واسه یه وعده همین بود . مامان منو درجه یک به حساب آورده بودند . اونا از دور مامانو دیدند و با ماشین دنبالش کردند . منم یواش یواش خودمو رسوندم به اونا چون فاصله زیاد نبود . یه تیر برق خیلی کلفت روبروی خونه مون بود یه چند متری با درمون فاصله داشت . دوتا جوونه رفتند جلو و یه متلکی به مامان که می خواست درو باز کنه انداختند . -خوشگله میدی بزنیم ؟/؟ -برو سوار ننه ات شو . کله ام دود کرد مامان و این حرفا ؟/؟ -دونفری سی تومن می دیم . سوار شو جا هم داریم -خفه شین . بی شخصیت خودتونین .. آخیش قربون مامانم برم بی خود از این فکرا در موردش کردم . فردا میرم خوار اونایی رو که پشت سرش غیبت کردن میگام ... مامان ادامه داد -فکر می کنین من واسه پول خودمو می فروشم ؟/؟من که به پول نیازی ندارم . وای منظور مامان چی بود ؟/؟ یعنی می خواست مجانی به اونا کوس بده . این که کوس خلی محض بود . اگه دیر می جنبیدم سوار ماشین می شد و واسه این که نشون بده جنده نیست مجانی به اونا کوس می داد . رفتم جلو و گفتم چه خبره . دیدم اون دونفر زودتر اومدن جلو و یقه امو گرفتن و گفتن برو بچه دهنت بوی شیر میده نمی خوای رو دست ما بلند شی ما پیش نوبتیم -وای خدا مرگم بده این پسرمه . -فیلم بازی نکن جنده .. بگو طاقت کیر کلفتو نداری .. مامان شروع کرد به جیغ زدن و اون دونفر سوار ماشین شدن و منم چند تا لگد به صندوق زدم و مامان دستمو کشید و گفت بچه بیا آبروریزی میشه . -مامان چرا با این وضع میری خیابون که مردم این جوری فکر کنن ؟/؟ -ما که واسه مردم زندگی نمی کنیم . تو یکی واسه ما تعزیراتی نشو . این جریان گذشت تا این که یه روز تلفنی شنیدم که مامان با یکی داره صحبت می کنه و میگه امشب ارسلان می خواد بره خونه دوستش خوابیدن اونجاست . تو این دور و برا باش هر وقت رفت یه نیم ساعتی یه ساعتی صبر کن یا اصلا ساعت 9 شب واسم زنگ بزن .. قربونت . سر در نمی آوردم این مامان هنوز از خط دفاع و هافبک رد نشده کی رسیده به نوک حمله و می خواد کوس بده ؟/؟ فکر کنم یکی از دوستای جنده اش واسش جور کرده . -مامان می دونم چیکارت کنم . امشب خودم تا دسته می کنم تو کوست .. ولی باید یه توجیهی واسه این کارم داشته باشم . خوبی قضیه در این بود که مامان به اون غریبه گفت من درو باز میذارم تو فقط دور و برو نگاه کن اگه کسی نیست بیا داخل . حتی بهش گفته بود که من فقط مال توام و با هیشکی دیگه هم رابطه ندارم و پولکی هم نیستم . ظاهرا یارو یه جنده یا کوس اختصاصی می خواست . طرف که داشت می رفت خونه ازش فیلم گرفتم . بعدشم گفتم بهتره صداشو ضبط کنم . به محض این که پاشو گذاشت تو خونه و قبل از این که درو ببنده من وارد شدم . ترسید نزدیک بود دست به یقه شه .. -ببخشید آقا اون بالا شلوغه فکر نمی کنم به این زودیها نوبت شما بشه . همه تو سالن انتظار صف نشستن . این پنج هزارتومنو اگه رفتی بالا بده به همون جنده بگو این رسمش نیست . جنده های تازه کار بیست تومن می گیرن و تو بیست و پنج تومن بگیری . یارو اگه می خواست بره بالا بازم یه جور دیگه ای قصد داشتم جلوشو بگیرم و بگم این مامانمه و بعد هم می رفتم پیش مامانه و می گفتم جریان اینه اینم عکس و فیلم و صدا .-به نظرم اگه حیاط وایسی تا نوبتت شه بهتره . اون بالا افتضاحه .. یارو پنج هزار تومنو پرتش کرد وقبل از این که بره گفت پس طرف چی می گفت آزرم فقط اختصاصی مال توهه . منم همون راه پله هر چی که داشتم در آوردم و یواش یواش با یه تن و بدن لخت به قصد گاییدن مامان به سمت پذیرایی رفتم . حدس می زدم مامانی باید تیپ زده باشه چه تیپی . من کاملا لخت بودم .. مامان طوری خاطرش آسوده بود و هوس کیر داشت که اصلا فکر نمی کرد کس دیگه ای بیاد . -بیاته پذیرایی سمت چپ من داخل حمومم . اوخ جون مامان اون تن و بدنتو بخورم . زیر دوش آب چقدر خوشگل میشی وقتی آب با اون فشار می ریزه رو تنت و شیر آبو که می بندی قطره های آب که رو کونت می مونه دلم می خواد اون قطره های براق آبو لیس بزنم و بخورم و خودم کونتو خشک کنم . رفتم طرف حموم .. در زدم .. بفرمایید . منزل خودتونه . معلوم نبود مامان طرفو از کجا می شناخته من که برای اولین بار بود می دیدمش . وقتی منو با اون هیکل دید خجالت کشید و جیغ کشید . واااااییییییی تو این جا چیکار می کنی .. چرا لختی برو زشته برو یه چیزی بپوش خجالت بکش . پیش مادرت با این وضع ؟/؟ درسته من و تو تو خونه با هم راحتیم ولی نه تا این حد . رفتم جلو مامان و گفتم مامان جون یکی داشت از راه پله میومد بالا من جلوشو گرفتم و عذرخواهی کرد گفت خونه رو اشتباهی اومده می خوای صداشو بشنوی ؟/؟ فیلمو دیگه نشونش ندادم . اون جایی که صحبت آزرم و کوس شده بود رو وقتی شنید همونجا یخ شد و رو حموم دراز کش شد . نفهمیدم فشارش رفت بالا یا اومد پایین .. شایدم از فیلمش بود . -مامان پاشو .. تنش گرم بود و یه جورایی مشکوک می زد . -چه بخوای چه نخوای کیر ارسلان نامدار تو کوسته مامان . غریبه می خواد بگادت مگه خودم چلاقم ؟/؟کیرمو مالوندم به دهن مامان تا بازش کنه واسم ساک بزنه ولی لباشو باز نکرد . مردمک چشاش از پشت پلکهای بسته حرکت می کرد و متوجه بودم که خودشو زده به غش تا یه جوری سر و ته این آبرو ریزی رو بخوابونه ولی مگه من ول کن بودم ؟/؟ لبامو گذاشتم رو ممه های خوشگل و درشتش و نوک سینه هاشو با میک زدن سیخشون کردم . یواش یواش خودمو رسوندم به ناف و زیر نافش .. کوسش از بیرون نه زیاد دراز بود و نه کوتاه باید لاشو باز می کردم و یه تستی می کردم که متوجه گشادی و تنگی اون می شدم . تجربه من در سکس فقط گاییدن یه جنده ده هزار تومنی بود . اونم از بس می گفت زود باش زود باش که دیگه حالمو بهم زده بود و تازه کاندوم هم گذاشته بودم ولی مامان یه صفای دیگه ای داشت . لبمو گذاشتم رو کوسش-مامان مامان کیر پسرت گرسنه هست تو اون وقت میری بقیه رو سیر کنی ؟/؟ کوس مامان خیلی خوشمزه تر از کوس اون جندهه بود . طعم خوبی می داد . کوس جنده بد بو بود و بوی عرق می داد . جنده یه خورده خیس کرده بود ولی مال مامان سرشار از آب شد . خیلی داشت حال می کرد . می خواست تکون بخوره روش نمی شد . از جام بلند شدم . کیرم خیلی گرسنه اش شده بود . حس می کردم یه لیوان آب اون داخلش یا پشت بیضه ها جمع شده . کیرمو به کوس بی حیای آزرم فشار داده و تا مامان رفت یه تکونی بخوره یه ضرب کیرمو فرو کردم تو کوسش . چه منظره زیبایی بود وقتی لبه های دو طرف کوس مامان به پهلوها باز شد و من حرکت نرم کیر خودمو تو کوس آزرم خوشگله ام می دیدم . کاش یه بار جق می زدم بعدش میومدم رو کوس مامان سینه های مامانو تو دستام داشته و اونو محکم می گاییدمش هنوز چشاش بسته بود . ظاهرا نمی دونست من یه کوس دیگه رو هم تا حالا کردم و راز و رمز گاییدنو تا حدودی می دونم و می دونم که اون بیداره . روش خم شده و لباشو بوسیدم . -آروم آروم و با یه حالت مزه گرفتن می بوسیدمش . -مامان حرف بزن بگو که خوشت میاد تا منم بیشتر حال کنم و بیشتر بهت حال بدم . یه لحظه حس کردم که دستاشو دور کمرم حلقه زده و لباشو داره رو لبام می گردونه و صدای ناله هاش در اومده بود . منم به وجد اومده و با هیجان بیشتری اونو می گاییدم . آزرم جون از هیجان زیاد پاهاشو دور کیر من قفل کرد و بیشتر از بیست دقیقه بود که به خودم فشار می آوردم تا تو کوسش خیس نکنم ولی خیلی سخت بود . هنوز آزرم جون حرفی نزده بود ولی می دونستم بی اندازه داره حال می کنه . دستامو گذاشتم دور شیر آب دوش و با سرعت بیشتری مادر جونو می گاییدم . جیغش در اومده بود . دیگه نتونست حرف بزنه -ارسلان عزیزم داری آبمو میاری شیطون .. خود خود باباتی .عین اون تخس و حشری .. ادامه بده .. با ضرباتی تند و از بالا به پایین و جیغای مامان یه لحظه دیدم که اون دوباره پاهاشو دور کمرم قفل کرد و طوری بهم فشار آورد که دیگه نتونستم کیرمو حرکت بدم . چه لذتی چه کیفی ! نمی تونستم جلوی خالی شدن آب کیرمو بگیرم . طوری خالی شد که حس کردم تا به حال با هیچ جق زدن و کوس جنده کردن تا این حد سبک نشدم . مامان خیلی راحت تراز اونی که فکر می کردم باهام جور شد . اون شب اصلا به روی هم نیاوردیم که جریان اون مرد غریبه چی شد . فقط تا صبح این مامان حشری ما به من امون نداد . گاییدم و گاییدمش اونم به شکل های مختلف . هربار که فکر می کردم از کیرم سیر شده بازم می گفت که گرسنه شه . یه بار هم که تشنه اش شده بود و آب کیرمو خورد . دیگه از اون به بعد جیک جیک شدیم . مامان گفت که عادت داره فانتزی بگرده و کاری به لباس پوشیدنش نداشته باشم فقط مطمئن باشه که جز زیر کیر من زیر کیر هیشکی دیگه نمی خوابه . در هر حال تابستون بود و روز ها و شبهای زیادی با هم مشغول بودیم . یه دوست داشتم اسمش بود قاسم . ونام پدرشم که آخوند و پیش نماز محل بود جاسم بود . ما خونه هم رفت و آمد می کردیم . اونا از یه خونواده کاملا مذهبی بودند . قاسم در بیشتر مراسم مذهبی هفته شرکت می کرد . خونواده اش خیلی مراقب تربیتش بودند و از این که با من می گرده یه خورده هم حساس شده بودند . چون لباس پوشیدن و اصلاح موهای سرم بیشتر به غربیها می خورد . قاسم دوست داشت ارشادم کنه . می گفت من آدم خالص و پاکی هستم . واسه همین قرار شد یه شب وسط هفته ای که مراسم دعای کمیل و توسل نباشه ما بریم خونه شون شام . خیلی تو کف مامان قاسم بودم . با این که یه زن مذهبی بود و تو چادر مقنعه پیچیده شده بود ولی خوشگلی اون تو همون صورن گرد و سفید و لب و دهن قلمیش مشخص بود . از مامان خوشگل تر بود . کشته مرده اش بودم . حاضر بودم قاسم مامان منو بگاد و من برم رو مامان اون . می دونستم آزرم بی حیا می تونه خودشو راضی کنه که با قاسم سکس کنه و تازه خوشحال هم میشه ولی اون زن مذهبی فکر نکنم همچه کاری کنه . اون ایمانش قویه .اخترخانوم پوست صورتش یه ذره لک نداشت . با این که قاسم جوان مومن و مذهبی نشون می داد ولی وقتی که مامانمو دید می زد یه حسرت خاصی رو تو نگاش می دیدم . درهرحال اون شب رفتیم مهمونی و مامان تا می تونست رو سر و صورتش کارکرد و زیرمانتوش هم یه سری لباسای مکش مرگ ما پوشید که اگه می خواست مانتوشو پیش خونواده مذهبی قاسم درآره باید از خجالت آب می شدم . وقتی درزدیم و وارد شدیم جاسم خان و اختر خانوم به رسم مهمان نوازی اومدن دم در استقبال .. به محض این که اون سه تا بزرگ همو دیدند یخ شدند . چند ثانیه ای همدیگه رو نگاه کردند .. یه حسی به من می گفت که اینا باید همدیگه رو از قبل بشناسن . قبل از سلام علیک اختر خانوم گفت پس اصغر آقا خدارحمتی شده . -بله اختر خانوم ! دو سال پیش عمرشو داد به شما .. مامان انگاری پشیمون شده بود که اومده بود اونجا وقتی رفتیم تو پذیرایی نشستیم وچند دقیقه ای تنها بودیم کمی با هم در این مورد حرف زدیم . خشم و عصبانیتو توچهره اش می دیدم -مامان چی شده . مگه اینا ارث پدرتونو خوردن ؟/؟ -کاش ارث پدر می خوردند . جاسم آقا آدم خوبیه ولی اختر از اون آب زیر کاههاست . پدرتو داشت از چنگم در می آورد . -راستشو بگو مامان . -اونا الان سرمیرسن داستانش مفصله -من خلاصه بگو تا لم کار دستم باشه . -من تقصیر ندارم .. ما اوایل ازدواج با هم رفت و آمد خانوادگی داشتیم . تصمیم گرفتیم یه خونه دو طبقه بگیریم و با هم باشیم . طبقه بالا ما بودیم و پایین اونا .. یه روز دیدم بابات نیست و از یه گوشه ای اونو سرگرم سکس با اختر خانوم دیدم .. لجم گرفته بود ولی به روش نیاوردم . با این که من اهل تلافی و خیانت نبوده و تو خودت منو بهتر از هر کسی می شناسی با جاسم آقا رو هم ریختم تا یه جورایی تلافی کرده باشم . من و جاسم خان واسه این که بهونه دستشون ندیم یه برنامه ای چیدیم که اون دو تا با هم تنها باشند ولی هردومون بودیم طبقه بالا .. اونا که شروع به کار کردند ما هم مشغول شدیم و رفتیم پایین و چهار تایی رو در روی هم .. دعوا و همدیگه رو بستن به فحش .. از اونجایی که من و اختر از شوهرامون بار دار بودیم دیگه یه جورایی واسه حفظ زندگی با زوجمون آشتی کردیم و راهمونو جدا کردیم . -مامان راستشو بگو اول تو خلاف کردی یا اول بابا . بابا زنده نیست ها -عزیزم تو که می دونی مامانت دروغ نمیگه . -مامان نکنه من بچه این آخوند کوس کشی باشم که تورو گاییده -زشته پسر -کاری که تو کردی زشت نبود ؟/؟ -اول بابات کرد . تازه نگاه کن قیافه جاسم با قاسم مو نمی زنه و تو هم که با بابات عین سیبی هستین که از وسط نصف کرده باشن . یه خورده خیالم جمع شد . کون لق کوس مامان .. من هویتم تغییر نکنه .. پس این اختر رو بابام گاییده . مادرم یه جوری بود . -کاش نمیومدیم . اینا ظاهرا فامیلی شونو از شهر آشوب تغییر دادن به پاکدامن . وگرنه من متوجه می شدم . شک می کردم . چون شهر آشوب خیلی کم داریم . یه مدت بعد از این که راهمونو جدا کردیم اون که یک معلم بود رفت طلبگی و حالا واسه خودش آخوند و پیش نماز شده و اختر جنده هم شده جانماز آب کش -ولی خیلی خوشگله مامان -بابات هم گول خوشگلیشو خورده . ولی قاسم آقا خیلی فهمیده هست -اگه فهمیده بود که نمی رفت آخوند شه که مردم فحشش بدن . -خب اون بسته به فرهنگ مردم داره . این طایفه ازبس میرن بالای منبر و بر علیه ستم صحبت می کنند ولی خودشون زیر بار ستمند واسه همینه که حناشون پیش مردم رنگی نداره . -مامان هرجا صرف نداشته باشه میگن برای حفظ اسلام داریم تقیه می زنیم . -اینا باید تنقیه بزنن نه تقیه . دور و بر اتاق انواع و اقسام پشتی های ترکمنی کار گذاشته شده بود ولی مامان ترجیح داد رومبل بشینه . مانتوشو در آورد و روسری از سرش برداشت . اختر رفت تا چیزی بگه قاسم جلوشو گرفت .. یواش یواش آروم شد . ولی خشم و عصبانیت رو می شد تو چهره زن مذهبی دید . اختر خانوم از وقتی که فهمید من پسر اصغر آقام رفتارش خیلی محبت آمیز تر شده . -خیلی شبیه باباتی . راستش یه حسی بهم می گفت که انگار واسم خیلی آشنایی . مامان درحال حرص خوردن بود و قاسم مات و مبهوت داشت با خودش فکر می کرد که جریان چیه .. اختر و جاسم ظاهرا نمی دونستند که من و مامان تا حدی صمیمی هستیم که داستان رو واسم تعریف کرده . اختر خانوم با هام خیلی مهربون تر شده بود . از اون حال و هوای مذهبی یه خورده عقب نشینی کرده بود و راستش زیاد به مامان گیر نمی داد . وآخوند جاسم هم درحال لاس زدن با مامان بود . مرتیکه جفنگی هم بابا اصغر را بهونه کرده بود و داشت با مامان لاس می زد . از نگاههای هیزش مشخص بود که به مامان چش داره ولی من یکی شکمشو سفره می کردم اگه بخواد نگاه چپ به مادرم بندازه . اون قاسم تخس هم رفته بود تو نخ مامان .. اختر مدام می خواست بدونه بابام آخرا چه روحیه ای داشت . آیا همون جوری مهربون بود ؟/؟ -ببینم ارسلان جان تو هم مثل بابات شیری دیگه . اون خیلی به من لطف داشت و کمکم کرد . خیلی به دردم می خورد و هوامو داشت .. -اختر خانوم حالا که اون نیست همون کارایی رو که اون انجام می داد من در خدمت شمام و انجامش میدم نگران نباشین . هر کاری که از دستم بر بیاد رومن حساب کنین . یه لبخندی بهش زدم که امیدوارم دوزاریش افتاده باشه .. هرچی گوشمو تیز کردم که ببینم جاسم و مادرم درمورد چی دارن صحبت می کنن به جایی نرسیدم . اون شب گرم صحبت شده بودیم و دیر وقت شد . ازمون خواستند که خوابیدن باشیم . تعجب من از این بود که اختر یه خورده عقب نشینی کرده و خودشو از اون لباسای پوششی خلاص کرده و با یه پیراهن عادی ولی پوشیده جلو من می گشت . کمی شل گرفته بود و این باعث تعجب من شده بود . یه حسی به من می گفت که دوست داشت از پدرم یه تجدید خاطره ای بشه و من بهش یه کیری بزنم . من و مامانم رفتیم تو رختخواب . اتاق خواب اون زن و شوهره جدا بود و قاسم هم تو یه اتاق دیگه می خواست بخوابه .. من و مامان با هم درددل کردیم -مامان ببینم نکنه جاسم هوس تو رو کرده و می خواد باهات طرف شه . -این جوری که بوش میاد تو هم از مادره خوشت میاد این طور نیست ؟/؟ من که به تو یکی نمی تونم دروغ بگم قرار شد که اون از اون طرف اختر رو یه جورایی خوابش کنه و منم یه جورایی تو رو از این اتاق ردت کنم بگم مثلا برو پیش قاسم و اون بیاد تو رختخواب من باهام حال کنیم -مامان گردن این آخوند زن بازو میشکنم . هنوز مادر نزاده که به مادر من نگاه چپ کنه . شکمشو سفره سفره می کنم -خب حالا نمی خواد ادای لات ماتا رو در بیاری . اصلا بهت نمیاد . ببینم این اختری که من دیدم از اون نگاهاش نشون میداد که می خواد یه جورایی تجدید خاطره کنه و تو رو به کیر خودش بچسبونه اون آمادگی اینو داره . تو میری اتاق اون . اول میری یه جایی خودتو قایم می کنی بعد میری سراغ اون و بهش میگی تو اتاق ما یه خبراییه ..منم طوری که حاجی نفهمه درو نیم لنگ میذارم و دیگه اون که همه چی رو دید بهش میگی بیا تلافی کنیم . اون دفعه شوهرش تلافی کرد این دفعه اون با لذت تلافی می کنه .. عزیزم یه تنوعی هم واسه من و تو میشه و خیلی خوبه . فقط حواست به قاسم باشه کارو خراب نکنه . همه کارا طبق نقشه پیش رفت به محض این که دیدم جاسم رفت تو اتاق مامان منم رفتم تو اتاق زنش .. رفتم بالا سرش .. می خواستم شمد رو کنار بدم و اون تن نیمه لختشو ببینم می ترسیدم . از مامان مامانی تر بود . عیبی نداره می ارزید اونو با مامانم مبادله کنم . جلو دهنشو گرفتم ترسید . سریع مطلبو حالیش کردم . شمد رو دور خودش پیچید و گفت مرتیکه عوضی .-هیس قاسم بیدار میشه .. ازجاش پاشد .. نمی دونست چیکارکنه . یه لحظه شمد از دستش افتاد و اون هیکل رعنا ی شورت و سوتینی اون مشخص شد . -استغفرالله بر شیطان لعنت .. ولی من امونش نداده اونو با همون حالت بغلش کرده لبمو رو سینه های بیرون زده از سوتینش قرار داده و اونو به خودم فشردم . -چیکار می کنی زشته . ولی اونو همین طور بغل زده داشتم . لبامو گذاشتم رو لباش . شلش کردم یه خورده که سست شد ولش کردم . -درست مثل باباتی -پس بابامم تو رو گاییده ؟/؟ -بی ادب نباش پسر . من یه زن شوهر دارم . اون دنیا باید جواب پس بدم . چند سال عبادت منو خراب نکن . -بیابریم ببینیم چه خبره . ظاهرا جاسم رفته سر وقت مامانم .. -آقا جاسم .. بگو آقا -هرچی و هرکی هست که فعلا رفته رو کوس ننه ام و کاری ازم بر نمیاد . من و اختر که دیگه بی خیال شده بود رفتیم طرف اتاق مامان .. درو همون جوری که مامان می گفت یه خورده بازش کرده بود . حالا با چه ترفندی اونو نمی دونم . مامان آزرم بی حیا قمبل سگی کرده بود حاجی گذاشته بود تو کوسش و قاسم کنارش وایساده بود داشت به پدرش زار می زد که شریکش شه . -بچه برو بگیر بخواب الان مادرتو بیدار می کنی . من اینو صیغه اش کردم . حرام که نکردم -پدر منم دل دارم . تو الان یه دقیقه ای صیغه اش کردی ؟/؟ جنده که می خواد کوس بده .... جاسم حرف پسرشو قطع کرد و گفت بچه من بهت یاد ندادم که این قدر بی ادب باشی . -پدر تو که داری عملشو انجام میدی . -جنده که می خواد بره کوس بده یه تشکیلاتی داره . این مدل صیغه کردن که از جنده بازی هم بد تر شده . -پسر خفه میشی یا خفت کنم . کیر ما داره شل میشه -پدر پس چرا تو از این حرفای بی ادبی می زنی -قاسم جان من خودم هفته دیگه واست زن می گیرم . این آزرم خانم ببین چقدر نجیبه . اصلا در جواب متلکهای تو ساکته داره از هوس ناله می کنه . اون الان زن باباته . در شرع مقدس اگه یه پدر یه زنی رو اونجوری کنه یا باهاش پیمان ببنده این زن بر پسر حرام میشه .. -اگه اجازه میدی این موضوع رو با مامان هم درمیون بذارم ببینم نظر اون چیه .. این جاسم کیر کلفت از بس حریص بود وقتی با پسرش صحبت می کرد کمر مامانمو نگه داشته بود و تند تند اونو می گایید تا وقت تلف نشه . نفس نفس زنان با پسرش حرف می زد . از اون طرف من دستمو از لای شورت اختر رسونده بودم به کوسش اول سختش بود ولی بعد صحنه رو که دید رام شد و یه جورایی اونم کوسشو به دستام می مالید . -باشه عیبی نداره اون دفعه رو بهونه آوردی که تلافی کردی . این دفعه من میرم زیر کیر یکی دیگه و بهت می گم که این تلافی با اون تلافی در . کثافت .. مثلا مومن و مذهبی هستی . همه سرت قسم می خورند . این قدر راحت زن بارگی می کنی ؟/؟ اختر هم کیر منو از داخل شورتم با دستاش می مالید . شورتشو همون پشت در در آوردم و یواش یواش خودمونو لخت کردیم . اون طرف هم جاسم یه بار مامانو ارضاش کرد و دیگه خوب که سیر شد یه خورده کوتاه اومد و گفت اگه آزرم خانوم اجازه بدن من حرفی ندارم که یه خورده باهاش حال کنی اونم با نظارت
درد من حصار برکه نیست
درد زیستن با ماهی های است که فکر رود خانه به ذهنشان خطور نکرده
     
  
مرد

 
دومین هیجده

سال 1370 بود . هیجده سالم بود که ازدواج کردم . شوهرم پنج سال ازم بزرگتر بود . وما زندگی بدی نداشتیم . دربابلسریکی از شهر های ساحلی استان مازندران زندگی می کردیم . چند وقت بعد خواهرم پری سیما از دواج کرد اون ازم چهار سالی کوچیک تر بود و خیلی هم شیطون . با این که شوهر کرده بود و شوهرش هم سر و وضع خوبی داشت و وضعش از باجناقش خیلی بهتر بود با این حال دوست پسر می گرفت و می رفت دنبال تفریح خودش . حالا شوهره خودشو به نفهمی می زد یا این که حالیش نبود نمی دونم . من پریسا با شوهرم کامیار رابطه خوبی داشتم و کارای منفی خواهرم در من اثری نداشت . من و خواهرم شباهت زیادی به هم داشتیم . اون جذاب و سفید بود و من جذاب و یه مخلوطی از برنزه و سفید . با این حال هردومون یه زیبایی خاصی داشتیم . .من وشوهرم از اولش بودیم مستاجری . شوهرم تنها پسر خونواده اش بود . انتظار من از خونواده اش خیلی زیاد بود . دوست داشتم همون اول ارث رو تقسیم کنند و پسرشونو صاحب خونه کنند . دوست داشتم خونه تقریبا بزرگی رو که داشتند بفروشن و یه خونه کوچیک بگیرن تا ما راحت باشیم ولی اونا این کارو نمی کردند . با همه اینا شوهرم خیلی زحمت می کشید و با تلاش خودش بالاخره یه خونه نقلی کوچیک خرید . اون روز یادم نمیره که چقدر خوشحال بودم انگاری که یه کاخ خریده باشم بعد به مرور زمان پس از تحمل سختیهای فراوون یه آپارتمان بزرگتر خریدیم و کار و بار شوهرم بهتر شد و بعدش خودش هم می رفت سر کار و گاهی هم کار فرمایی می کرد . بیشتر توی کارای ساختمونی بود و یه سری کارگر و عمله و بنا زیر دستش بودند . لوله کشی و نقاشی و کاشی کاری و همه مدل کار انجام می داد . رابطه ما با خونواده مادرشوهرم رو به سردی گرائید و دیگه قهر کردیم . هنوز اون عقده رو داشتم که چرا اونا به پسرشون توجهی نکردند . پسر بزرگم پدرام سال آخر دبیرستان بود و پسر کوچیکم پرهام سال آخر ابتدایی . رسیده بودیم به سال 1388 . هیجده سال زندگی مشترکمو یه جورایی پیش برده بودم . با دارو ندار شوهرم ساختم تا این که افتادم تو رفاه و راحتی . مصادف شد با روز هایی که خواهرم دیگه از بس گند کاریهاش زیاد بود شوهره اونو طلاق میده وکامیار هم روزایی می شد که می رفت شهر های اطراف کار می کرد و گاهی دو روز در میون بر نمی گشت . من بودم و خواهر مطلقه ام و یاوه گوییهای اون . کلی پول و پله از شوهرش به چنگ آورده بود و با پسرا می لاسید . مدام منو نصیحت می کرد که تا تن و بدنم خواهانی داره ازش استفاده کنم . ولی من هیجده سال با نجابت و وفاداری تو خونه شوهرم سر کرده بودم . اون خیلی دوستم داشت . در آمدش همه رو دو دستی به من می داد . ولی با همه اینها گاه باهاش دعوا می افتادم که چرا نتونسته حقشو از خونواده اش بگیره . همین واسم یه عقده ای شده بود که زیاد تحویلش نگیرم . نمی دونم چرا ولی تحریکات خواهرم بود یا بر حق دونستن خودم و نوعی تکبر که سبب شد این رفتارو در پیش بگیرم . رختخوابمو ازش جدا کردم . راستش اگه بچه هام می خواستند یقه منو بگیرن و ارثشونو بخوان من ناراحت می شدم ولی از یکی دیگه انتظار داشتم . روز به روز فاصله بین من و کامیار بیشتر می شد . شده بودیم مثل دو تا دوست . دو تا دوستی که از رو عادت زندگی می کردیم . پسرا که دنبال درسشون بودند. یا خونه خودمون و یا خونه مادربزرگاشون . آشپزی و رختشویی من به راه بود از هر فرصتی استفاده می کردم تا برم پیش پری سیما باهاش درددل کنم . فقط از تنها حرفش که بیزار بودم تشویقش برای دوست پسر گرفتن و راضی کردن خودم بود . تصور این مسئله موبر تنم سیخ می کرد . یه روز پری سیما و دوست پسرش سیامک باهم می خواستن برن گردش . ازم خواست که باهاشون برم . -عزیزم شما دونفرین من جمع شما رو خراب می کنم . -بیا بابا حالت بهتر میشه اگه سه نفر شیم راضی میشی که باهامون بیای ؟/؟ معلوم نبود یا اون دیوونه هست یا دوست پسرش یا اون زنه که میخواد همسفرشون بشه که هم صحبتم شه ؟/؟ درهر حال من دلشو نشکستم . یه ماشین خارجی که اسمشم نمی دونستم جلو پام ترمز زد . سیامک بود و یه پسره . پری سیما رفت جلو پیش دوست پسرش نشست و منم هاج و واج مونده بودم که این نره غول دیگه کیه .. هرچی اشاره به این خواهرم می زدم لب گاز می گرفت و می گفت بده برو بالا . احمق دیوونه نفرسوم مرد بود . بابک دوست سیامک بود . یه جوون23ساله . 13 سال ازم کوچیکتر و 18 سال از شوهرم . دوتایی مون پشت نشستیم . تنم مثل بید می لرزید اگه یه آشنایی ما رو ببینه چی .. رفتیم خارج از شهر و یه جای خلوت . -پری جون ما اومدیم پیک نیک ؟/؟ جوابمو نداد ولی اون دوتا مارو تنها گذاشتند . جوون خوش قیافه ای بود . تیپش از اون دم اسبی های رپی نبود . یا یکی از اون جوجه تیغی نماها . حس بدی داشتم . احساس یک گناه . اصلا من چرا اینجام . این غریبه با من چیکار می کنه . چمن و درختارو نگاه می کردم و منتظر بودم کی بر می گردیم . یه سری حرفای الکی زد و من فقط گوش می دادم . و بعد بی مقدمه گفت شما خیلی جذاب هستین . مخصوصا حالت نگاه و خماری چشاتون . وقتی پری جون بهم گفت شما سی سالتونه تعجب کردم . اصلا نشون نمی دین . 5 سال کمتر نشون میدین . .. این پری سیما هم عجب احمقیه من 36 سالمه اون رفته بهش گفته خواهرم 30 سالشه و اینم حالا میاد میگه شبیه 25 ساله هایی . خواهر احمقم انگاری می خواد واسه من شوهر گیر بیاره . مگه دستم بهت نرسه . -آقا بابک من شوهر دارم -من زن ندارم ولی اگرم می داشتم اشکالی نمی دیدم که از یک لیدی جذاب تعریف کنم . شما انگار روح دیگه ای از مونالیزا هستید . بابک زیادی ازم تعریف می کرد .ولی یواش یواش از این تعریفاش خوشم میومد . طوری که وقتی سکوت می کرد دوست داشتم بشنوم که حرف بعدیش چیه . شب که از گردش برگشتیم مدتی رو جلوی آینه خودمو ورانداز کردم . یعنی راستی راستی هنوزم جوونم و می تونم جوونی کنم ؟/؟ ولی من شوهر دارم . دو تا پسر دارم ؟/؟ اما شوهرم تابع خونواده اشه . ولی حالا هرچی در میاره دودستی میده به من . من اون روزای سخت اصلا تواین خط نبودم . حالا هم نیستم . ولی .. بهتره فراموش کنم .. اون شب هی از این دنده به اون دنده می کردم ولی خوابم نمی برد . وقتی چند روز بعد دوباره با هم رفتیم بیرون بازم همون حرفای قبل و بیشترشو می زد . -وقتی ازش پرسیدم چرا ازدواج نمی کنی جواب داد دلم می خواد بایکی ازدواج کنم که با تمام وجودم عاشقش باشم . . ما فقط حرف می زدیم . منم از زندگی خودم گفتم . راستش از پسر بزرگم حرف نزدم . صحبت پسر کوچیکمو کردم و زودم رد شدم . نمی خواستم متوجه شه که سنم چند سال بیشتر از اونیه که خواهرم گفته .. بار پنجم یا ششمی که با هم رفتیم بیرون اون یه گوشه خلوت آروم خودشو بهم نزدیک کرد . منم حس می کردم که بدم نمیاد وقتی حرارت صورت و لبهاشو رو صورت و لبان خودم حس می کردم تمام تنم گر گرفته بود . طوری منو می بوسید که حس می کردم تنها زن دنیام و تنها شکاری که می تونست به چنگ بیاره ولی یواش یواش فکرم رفت سوی این قضیه که باید واقعیت رو قبول کنم و اینجا ایرانه و منم یه تعهداتی دارم هر چند رابطه بین من و کامیار یه رابطه سرد شده و ماهاست که با هم سکس نداریم . دستامو گذاشتم رو شونه هاش و هلش دادم عقب -چی شده پریسا .. -ولم کن بابک . من اون دفعه هم بهت گفتم من شوهر دارم . تا یه حدی .. دیگه بس کن .. -ولی تو هم دلت می خواست .. وقتی پشت ماشین نشستیم تا بریم خونه پری با هم حرف نزدیم . عصبی بودم . حوصله خونه رفتن رو هم نداشتم . کامیار و پسرا خونه بودند ومن خونه خودم نرفتم . تازه اون خونه رو هم به اسم من کرده بود . پرهام پسر کوچیکم می خواست شبو بیاد پیش من ولی با یه بهانه ای گفتم فرداشب بیاد . حوصله هیشکی رو نداشتم . اصلا معلوم نبود حرف حسابم چیه .. اون شب لجباز شده بودم و با پری سیما کل کل می کردم . اونم کاری به کارم نداشت .. ساعت حدود ده شب بود که موبایلش زنگ خورد .. -ببین عزیز من میرم خونه سیامک و یه ساعت دیگه بر می گردم . یه کاری باهام داره -چرا نمیاد کارشو همین جا باهات در میون بذاره .. یه خنده ای کرد و دوزاریم افتاد .. اون رفت و بعد از رفتنش زنگ زدند . بابک بود . نه تحمل این یکی رو دیگه نداشتم . خواستم درو باز نکنم ولی نمی تونستم . یه چیزی وادارم کرد که درو براش باز کنم . شاید همون نیمه گمشده من بود . انگار تاریخ تکرار شده بود . من در 18 سالگی با یه مرد 23 ساله ازدواج کرده بودم . حالا یه دور هیجده زدم و به 36 رسیدم ولی یه مرد 23 دیگه جلو راهم سبز شده بود .. خدایا من رسوایی رو دوست ندارم . من نمی خوام یه زن بد باشم . یکی که انگشت نمای این و اون باشه . من عاشقی نکرده در پایان هیجده اول ازدواج کرده بودم ولی در این هیجده دوم یکی میاد و بهم اظهار علاقه می کنه .. اومد بالا پیشم . تحویلش نگرفتم -چیه پریسا ازم طلبکاری ؟/؟ -از جون من چی می خوای بابک ؟/؟ من تازه رفته بودم دبستان که تو دنیا اومدی . این قدر اختلاف سنی داریم .. حالا تو نگو من دوم سوم راهنمایی بودم که اون دنیا اومد . -ببین پریسا اگه سن مامان بزرگمو داشتی بازم دوستت داشتم .. -بس کن ما به جایی نمی رسیم . اومد خودشو بهم چسبوند .. بازم یه خورده سختم بود . به سه تا مردی که تو خونه دیگه به فکر من بودند فکر می کردم . به شوهری که پولشو دودستی تقدیم من می کنه . به پسرایی که هنوز نمی دونن واقعا این مادر چشه . اون موقع که تو سختی بودند این وضعیتو نداشتند .. وقتی دست بابک موهای سر و سرمو نوازش کرد همه اون چیزا یادم رفت . وقتی صورتمو برگردوند و با یه بوسه داغ دیگه به اون قهر غروبی خاتمه داد همه چی یادم رفت . حس کردم که اونی که یه بوسه آرزوش بود داره پارو ازاین هم فراتر میذاره و دستشو میرسونه به جاهای ممنوعه ای که هنوز حسشو نداشتم که بره طرفش . سختم بود ولی دستشو از زیر بلوزم رسونده بود به سوتینم . خواستم لبامو از رو لباش بردارم و بهش بگم که چیکار می کنی ولی به کارش ادامه داد . خوشم میومد . سختم بود . خجالتم میومد . همه این عوامل قره قاطی رو اعصابم اثر میذاشتن . سینه هام یه خورده فرم دخترونه نداشت . سوتینمو یه وری کردی و دستشو گذاشت رو سینه ام .. کاش یه کاری می کردم سینه هام گنده تر و سفت تر شن من که نمی دونستم اون می خواد دست به همچین کاری بزنه . بهش اجازه نمیدم پایین تر بره .. دیگه بسشه .. ولی اون داشت با نافم بازی می کرد . یه شلوار زیپ دار پارچه ای پام بود و کیپ هم بود . بدون این که زیپشو پایین بکشه می خواست دستشو بذاره داخلش . یکی زدم پشت دستش -فکر نمی کنی زیادی داری تند میری ؟/؟ -چرا آخه این راهیه که باید بریم . حالا تند تر یا کند ترش چه فرقی می کنه -ببینم خودت می بری و می دوزی ؟/؟ من این جا چیکاره ام ؟/؟ مثل این که یادت رفته من شوهر دارم . .. دلم می خواست دستشو زودتر بفرسته داخل کوسم . دستش یه کلفتی و قدرت خاصی داشت و می دونستم اگه به کوس کوچولوم چنگ بندازه منو تا به عرش می رسونه کاش شلوار سفت و تنگ با این زیپ مسخره رو نمی پوشیدم . می خواستم بیشتر براش ناز کنم ولی اون اگه می خواست شلوارمو در آره باید با مکث زیاد این کارو می کرد و اگه من میذاشتم کارشو بکنه اون وقت نشون می داد که راضیم . با این حال وقتی با زیپم ور می رفت یه خورده معطل می کردم و یکی می زدم پشت دستش تا این که شلوارمو تا همون حدی پایین کشید که دستشو به شورتم و از اونجا به کوسم برسونه . کوس خیس من تسلیم دستش شده بود . با سرعت بیشتری لباشو می بوسیدم و گاز می گرفتم . طاقتمو از دست داده بودم . اون بغلم گرد و منو برد انداخت رو تخت . شلوارو از پام در آورد و شورتمم همین طور . مجال فکر کردن بهم نداد . فوری دهنشو گذاشت رو کوسم -نهههه نههههه بابک نکن . گفتم تا همین جا بسه . این دیگه چی بود . من سختمه . عذاب می کشم . -من تا حالا زنی رو ندیدم که از میک زده شدن کوسش عذاب بکشه .. هوس زیاد دیگه نذاشت باهاش یکی بدو کنم -مگه تا حالا چند تا میک زدی ؟/؟ یه جواب سر بالا داد و به کارش ادامه داد ..-نههههه نههههه .. ولم کن بابک من عصبی میشم -باور کن اگه ولت کنم عصبی میشی . راست می گفت .. واسه یه لحظه چهره کامیار و پدرام و پرهام تو خاطرم نقش بست ولی با خودم گفتم پریسا ولش کن .. این یه هیجده دیگه هست . تو جوونی تو حق داری زندگی کنی . تو عاشق نشدی جوونی نکردی . هیجده سال سختی و مرارت و بچه داری و شوهر داری .. سرتو اون ور کنی پیر میشی . حالا که افتادی تو راحتی عشقتو بکن . خودمو قانع کردم . با این که چند ماه بود با شوهرم کامیار سکس نداشتم ولی قرصامو می خوردم . چون می ترسیدم یهو هوس کنه بیاد سراغم ولی اون سردی منو می دید ازم حساب می برد . دلم می خواست واسش حرفای سکسی و عاشقونه بزنم گفتم یه کم دست نگه دارم ..هنوز روم نمی شد . جقدر باحال و تکنیکی کوسمو می خورد .. بلوزمو در آورد .. سوتین منو هم باز کرد من دیگه کاملا لخت شده بودم کاملا . دهنشو از رو کوسم ورداشت و افتاد به جون سینه هام که نوکشون مثل نوک شمشیر تیز شده بود . این نوکو گذاشته بود تو دهنش و با لذت و هوس میکشون می زد .. بازم فکرم داشت پریشون میشد . من چرا اینجام الان باید زیر کیر شوهرم باشم .. نه پریسا خودتو ناراحت نکن . این حقته . یه زن که خون نکرده . چقدر باید عذاب بکشه . چقدر باید اسیر باید ها و نباید ها و قوانین دست و پا گیر اجتماعی بشه .. تو هم حق زندگی کردن و لذت و تفریح داری .. بابک سرشو بالا گرفته و تو چشای پر هوسم خیره شده بود .. یه جوری نگاش می کردم -پریسا چت شده -ازت خجالت می کشم -دیوونه مگه من از تو خجالت می کشم که تو داری خجالت می کشی . خودشو رو من خم کرد و با جفت لباش لبامو بست . بازم یه بوسه داغ دیگه وقتی دستشو رو کوسم گذاشت دیگه خوابم برده بود . یه لحظه حس کردم که یه چیز کلفتی تو کوسم در حال رفت و بر گشته .. دستمو به کمر و باسن بابک زدم . اون کاملا لخت شده بود . از خماری من استفاده کرده سریع لخت شده و کرده بود تو کوسم -بابک کی به تو گفته .. -اینم جزو راه بود پریسا .. دیگه به آخر خط رسیده بودم . اون تابو شکسته شده بود دیگه هیچی نمی تونست منو به شوهرم بر گردونه . نمی تونستم بر پایه دروغ و خیانت زندگی کنم . حتی اگه اون خیانت کار خودم بوده باشم . یعنی اگه سر سوزن به شوهرم کامیار حسی داشتم اون احساس دیگه به نوعی بی تفاوتی تبدیل شده یا تقریبا شده بود . هنوز کیرشو ندیدم ولی حس می کردم باید خیلی کلفت تر از کیر کامیار باشه . اون لذتی رو که به من می داد فوق العاده آرومم می کرد و منو به هیجان می آورد . البته آروم که چه عرض کنم آتیشم می زد . سرمو بالا گرفتم تا کیرشو وقتی که برای ضربه مجدد میاد عقب ببینم . حرف نداشت . هم از نظر قطر و هم ضخامت . حس می کردم تازه دارم معنی شیرینی زندگی رو می فهمم و خواهرم خیلی زرنگ بوده که از همون اول ازدواج این جور زندگی رو براخودش انتخاب کرده . یهو یه چیزی یادم اومد .. -نههههه الان پری سیما میاد .. -مطمئن باش اون نمیاد . اون وقتی میاد که من برم پیش سیامک . الان اون و سیامک دوتایی شون همون کاری رو دارن می کنن که من و تو می کنیم . از ما زودتر رسیدن به مقصد و بازم دوست دارن حرکت کنن . اونا تا صبح ما هم تا صبح . ببینم اعتراضی داری ؟/؟ -تو که جوابتو می دونی بابک . چرا سوال الکی می کنی ؟/؟ جون تا صبح زیر کیر بابکم . وقتی پری سیما بیاد و ازم بپرسه چی جوابشو بدم . حتما بهتر از هرکسی می دونه که من چیکار کردم . بذار بدونه . مگه من نمی دونم که اون چیکار می کنه . -خیلی نازی پریسا . خیلی .. می دونستم که بین ما هیچوقت یه رابطه عشقی مثل اونی که بین دخترا پسرا وجود داره نخواهد بود. وای همون چند دقیقه عشقبازی یه نشاط و روحیه ای در من به وجود آورد که هر غمی رو که داشتم از یادم برد همه چیز واسم بی اهمیت شده بود دنیا رو خودم می دیدم و بابک و کوسی که زیر کیرش خوابیده بود . زندگی دوباره ای پیداکرده بودم . دوباره عروس شده بودم . یک زفاف دوباره . با این تفاوت که بکارتی نبود . دیگه از نگاه کردن تو چشاش خجالت نمی کشیدم . حالا دوست داشتم هیجان اونو با هیجان و حرفای سکسی خودم نشون بودم . روی من و روی کوس من بازشده بود . حالا احساس زنایی رو که دوست پسر می گرفتن و می گیرن درک می کردم . وقتی بابک با دو تا دستای خودش پهلوهامو داشت تا سریعتر بتونه کیرشو بکنه تو کوسم و بکشه بیرون یه چند دقیقه ای رو تو عالم خودم بودم و یه لحظه یاد وقتی افتادم که برای روزای اول کامیار داشت منو می گایید . ولش اصلا چرا به اون فکر می کنم . اون وقتا هم اوایل یه شرم خاصی داشتم می خواستم از هوسم بگم خجالتم میومد . کامیارم نازمو کشید تا من آروم می شدم و مثل اون بلبل زبون .. شور و هوس بابک کارشو کرد . وقتی رو من خم می شد حتی حرکت و تماس گردنبندش رو سینه هام هوسمو زیاد می کرد . دستمو گذاشتم یه وجب بالاتر از نافش و با نوک سینه های مردونه اش بازی می کردم . -اوخخخخخ پریسا دستات دسسستات . به سینه ام دست می زنی و کیرمو آتیش زدی .. یه دست دیگه مو سعی می کردم بذارم زیر بیضه اش و با تخماش بازی کنم ولی موفق نشدم .. شور و هوس بابکو بازم زیاد تر کرده بودم . حال می کردم از این که اونی رو که می تونست زیباترین دخترا رو در اختیار داشته باشه مال خودم کردم . کف دستشو گذاشته بود رو کوسم حسابی شلم کرده بود و زبونمو باز -بابک جونم .. سینه هامو گاز بگیر . گاز گازززز جیغمو در بیار .. اون گازشون نگرفت ولی طوری اونا رو ماهرانه گذاشت تو دهنش و میکشون زد که حس کردم آبم داره میاد . خنده دار بود . نشون می داد که چقدر هوس دارم و خوشم میاد . کلفتی کیرشو هنگام بیرون کشیدن از کوسم به چوچوله و لبه های گوشتی بالای کوس با فشار خاصی می آوردش بیرون که فکر منو مدام از سینه به کوس و از کوس به سینه برمی گردوند . -بابک کوسسسسم کوسسسسم میخاره .. نوک ممه مو بخور .. جوجومو بخور سینه هامو بخور . زودباش تند تر تا صبح پدرتو در میارم .. اون با نیروی جوونی و تازه نفسی خودش هر چی منو می گایید بازم سیربشو نبود و توان داشت . یه انگشت دست راستشو کرد تو کونم و دست چپشو هم گذاشته بود رو سرم و با موهای سرم بازی می کرد . یه حالت مچاله شده ای پیدا کرده بود ولی ازاین که چند ناحیه از بدن من با هم زیر نفوذ اون قرار دارن بیشتر حس می کردم که دارم به ارگاسم نزدیک میشم . -همین جوری بابک ولم نکن . کیرتو می خوام .. بکن تو .. بکککککن کوسسسسم شل شل شده .. داغ داغه . بی حس بیحسم . نهههههه نهههههه سوختم آتیش گرفتم بیرحم .. چقدر تند می کنی .. چرا این آبم نمیاد چرا این قدر خوشم میاد .. عزیزم خواهش می کنم . سفت و سخت اونو نگه داشته و به کمرش فشار آورده و لبهامو از هوس گاز می گرفتم .. وقتی که آبم داشت میومد یه حرص و لذت خاصی در من ایجاد شده بود .. -اومد اومد بابک .. آبم اومد .. این اومد ها رو طوری می گفتم که گویی مهمان عزیزی از هزاران کیلومتر اون طرف ها اومده .. -بابک آبتو بریز تو کوسم ..آب بده .. بریزش توکوسم نترس خبری نمیشه . آبم اومد و رفت حالا تو بهم آب بده .. با همون سرعت لحظه های آخر قبل از ارگاسمم گاییدنمو شروع کرد -می میرم برای تو و کوس تنگت -به این زودیها نمیر . صدسال زنده باشی و همین جوری منو بکنی . چقدر آب داری بابک . منم چقدر تشنه امه که هر چی می ریزی تو کوسسسسم سیراب نمیشم . بریز بازم بریز .. ولم نکن . هر پرش آب کیر بابک شبیه پرتاب یک گلوله بود .. گلوله ای که از یک لوله تفنگ داغ شلیک می شد . دوست نداشتم کیرشو بیرون بکشه . دلم می خواست تمام آبشو جذب کوسم کنم . دیگه رفته بودم تو خط زندگی جدیدم . از پل برزخ هم رد شده بودم . فقط یه سایه ای از پشت سرمو داشتم . بابک کیرشو از تو کوسم بیرون کشید و همون کیر کوس مالیده و آغشته به منی رو فرو کرد تو دهنم . راستش اولش چندشم می شد . من کیر خشک شوهرمو به سختی میذاشتم تو دهنم ولی خب یه خورده که شد ساکیدن کیر بابک هم بهم حال می داد و بیشتر حالش این بود که همون چند لحظه اول حس کردم همون یه خورده شلی کیراون تو دهنم سفت شده . بعد از ساک زدن بازم دست به یه کار دیگه ای زد که شاید در هیجده سال قبل فقط یکی دوبار اونم با خواهش و التماس و دریافت یکی دو انگشتر طلا از کامیار انجام داده بودم . اون خواست بکنه تو کونم و منم چیزی نگفتم فقط نصف قوطی کرم رو مالید به سوراخ کونم و کیرشو یواش یواش آماده رزم کرده بود .. -بابک کونم .. کونم .. جرررررررم دادی دیوونه . -دردو تحمل کن پریسا . این جوری که کونتو تکون میدی دردت زیادتر میشه خودتو شل کن . ثابت نگه داشته باش . کیرم که اون داخل با سوراخ کونت عادت کرد یواش یواش سوراخ کونتم با کیرم عادت می کنه . معلوم بود از سوراخ کوست . اون که این قدر تنگ بود وای به سوراخ کونت . -بابک جونم اگه لاپام کدره منو ببخش . لاپای بیشتر زنا همین جوریه . یه سفید کننده هایی هست بعدا می زنم . -واسم مهم نیست همون لاپاتم لیس می زنم . میکش می زنم .. وقتی این حرفا رو می زد حس می کردم کونم روون شده . حالا درد و لذتو با هم داشتم . گذاشتم هر کاری دوست داره با کونم انجام بده . با این که کمتر از نصفه کیرشو کرده بود تو کونم ولی همون نصفه هم خیلی زود داغ کرد و این بار توی کونم خالی کرد . -پریسا کونتم مثل کوست کیف میده .. از حشری بودن اون بیشتر حشری می شدم . با این که کونمو گاییده بود ولی افتاد روش و با دندوناش قاچای کونمو گاز می گرفت .. لحظه به لحظه هوسم بیشتر می شد تا این که این بار مجبورش کردم از پشت کیرشو بفرسته تو ی کوسم . تا صبح چشم رو هم نذاشتیم . من سیر نشده بودم . به پری سیما زنگ زدیم که ظهر بیاد خونه . دو سه ساعتی رو خوابیدیم و دوباره یه دوساعت دیگه سکس کردیم .. این شروع یک زندگی جدید بود . وقتی بچه هامو می دیدم می خواستم که از دستشون در برم . شوهرم کامیار که اصلا برام اهمیتی نداشت . یه نموره ای وقتی که پرهام پسر کوچیکه ام می گفت مامان کی بر می گردی خونه یه جوری می شدم . چون دیگه دوست نداشتم حتی خونه هم بیام . کامیار و خیلی از فامیلا می دونن من دارم چیکار می کنم ولی به روم نمیارن . شاید شوهرم آبروشو می خواد . ازم شکایت هم نمی کنه . شایدم هنوز امید واره که من یه روزی برگردم . البته روزایی که بابک واسه خرید جنس میره تهران و معمولا شبو خونه خواهرش می مونه من میرم خونه پیش بچه ها ولی کامیار اون موقع میره خونه مامانش می خوابه . بابک یه بوتیک بزرگ داره که سه تا دختر خوشگل توش کار می کنند . من به اونا حسودیم میشه . ولی می دونم این یه حس بی خودیه . چون هیچوقت نباید ازش انتظار داشته باشم که درصورت طلاق گرفتنم با من ازدواج کنه . کامیار هنوز هوامو داره . بهم پول میده . نفقه میده . روز زن واسم کادو می گیره .خونه به اسم منه . بیشتر اون چیزایی رو که در میاره میده به من . می خواد شرمنده ام کنه . میخواد بهم بگه با این همه کار بدی که من می کنم بازم صبر و تحملش زیاده و حاضره منو ببخشه . می خواد بگه که خیلی خوبه ولی راستی اصلا جرمش چی بود ؟/؟ اون همه این کارا رو می کنه تا یه جورایی راضیم کنه ولی غافل از این که یه زن یه نیاز های دیگه ای هم داره که وقتی نشه مهارش کرد دنیا رو به آتیش می کشه . یه ز
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
ادامه دومین هیجده

؟/؟ اون همه این کارا رو می کنه تا یه جورایی راضیم کنه ولی غافل از این که یه زن یه نیاز های دیگه ای هم داره که وقتی نشه مهارش کرد دنیا رو به آتیش می کشه . یه زن نیاز داره به این که همیشه احساس جوونی کنه و در حسرت روزهای پر طراوت و پر شور و نشاطش نباشه . یه زن خیلی پیچیده هست به پیچیدگی مغزآدمی . گاهی وقتا عشق به تنهایی چاره ساز نیست هرچند احساس می کنم که اسیر هوس شده ام ... پایان .. نویسنده .. ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
کنتور من و کنتور برق

من اسمم سانازه و خیلی هم نازو حشری هستم . بیست سالم بود که منو به یه سی ساله گردن کلفت و پول و پله دار شوهر دادند . تو یه خونه ویلایی تو یکی از همین شهرستانها زندگی می کردیم . همون اول ازدواج بود و بچه هم نداشتیم . شوهر جونم از صبح تا غروب می رفت سر کار . همه جور کار داشت . بساز و بفروش و خرید و فروش طلا و چند تا مغازه رو هم اجاره داده بود .. ناهارو میومد خونه .. منم اون جوری نبودم که حتما پای بند حجاب و این چیزا باشم . بدون روسری و با لباسی راحت جلو فامیلاش ظاهر و حاضر می شدم . هرکی هم که در می زد اگه ضرورتی بود که برم دم در با همین شرایط می رفتم . تا این که یه روزی مامور برق در می زنه و میاد داخل . منم پا به پاش بودم که مطمئن شم از خونه خارج میشه . مامور خیلی جوون و خوش قیافه ای بود . شاید فکر نمی کرد که من زن خونه باشم . حتما فکر می کرد من دختر صاحب خونه ام . چون یه چشمکی بهم زد و یه سری تکون داد که من راستش لجم گرفت از این که اون این رفتارو باهام کرده . هرچند یه جورایی هم قند تو دلم آب شد و پیش خودم می گفتم اگه من یه زن مطلقه بودم حتما خیلی راحت باهاش می رفتم . ولی بعد به خودم گفتم زن زبونتو گاز بگیر خدا نکنه از شوهرت جدا شی . البته اون بیچاره هم تقصیری نداشت که همچین بر داشتی در مورد من کنه . واسه این که هیچ کوس خل دیوونه ای هم حاضر نبود بدون روسری و با یه دامن مینی بره درو واسه مامور برق باز کنه .. ماموره رفت ولی بعدا که نشستم با خودم فکر کردم حس کردم که بد جوری زدم تو ذوقش . تا این که دوماه بعد شوهر بنده و خونواده پدریش رفتند سفر زیارتی سوریه و ده دوازده روزی خونه دار شدم که شبا رو داداش کوچیکه ام میومد پیش من یا اون و مامانم میومدن که تنها نباشم و صبح دو تایی شون می رفتن . داداش می رفت پیش بابا سر کار و مامانم می رفت تا به کار های خونه اش برسه . تو همون روزا این ما مور برق دوباره پیداش شد . بازم با اون نگاههای هیزش داشت منو می خورد . معلوم بود که منتظر یه اشاره از منه تا با سر بره .. تابستون هم بود و کنتور هم از اون کنتور های برق قدیمی و دیجیتالی هم نبود و مصرفی ما هم زیاد بود -ببخشید یه راهی نداره کنتور دیجیتالی بدن به ما تا اون ساعات کم بار دیگه واسه ما میان بارحساب نشه ؟/؟ -شما نگران این چیزایین ؟/؟ من که خیالم نبود و شوهرم ده تا از این پولا رو دندش نرم پرداخت می کرد ولی می خواستم یه جورایی مخشو کار بگیرم . آخه دو ماه هر شب با خودم کلنجار رفته بودم که دفعه بعد دیدمش باهاش چه بر خوردی داشته باشم و بالاخره تصمیم گرفتم که باهاش راه بیام و اگه خواست خودمو در اختیارش بذارم . دیدم یه کارایی کرد ویه چیزایی رو دستکاری کرد و حالا شما ره ها رو عقب برد یا نه دقیقا متوجه نشدم ولی گفت ردیفش کردم .. -دستتون درد نکنه آقا . -احسان در خدمت شما احسان .. طوری به پر و پاچه من خیره شده بود که یه پسر به دوست دخترشم این طور نگاه نمی کنه . -اگه بازم جایی مشکلی دارین من در خدمتم . مشکل خاص دیگه ای نبود فقط یه جا یه جایی پریز برق از جاش در اومده بود و باید جا می رفت و زیاد وارد نبودم . ازش خواهش کردم بیاد بالا و اونم از خداش بود . اومد و اونو هم برام درست کرد . خیلی پررو و از خود متشکر بود . تو چشام زل زده بود و اگه یه اشاره بهش می کردم کافی بود که شونه هامو بگیره و بغلم بزنه . -ببینم اگه جایی هست که باید دستکاری شه و تعمیر بهم بگین . -ببینم شما کنتور برقو که دست زدین تا نشون نده کارکرد واقعیش چقدره . این جوری که از حرکاتتون بر میاد شما به خیلی چیزای دیگه هم آشنایی دارین و وارد به خیلی از کارا هستین . می تونین طوری کنتور منو هم دست بزنین که کارکرد منم نشون نده ؟/؟ .. یه نگاهی به من انداخت و لباشو با یه حالت سوت زدن گرد کرد و با چشاش طوری خندید که خوشحالی و تعجب رو در تمامی وجودش می خوندم .. -اینو که دیگه خیلی تخصصی تر از کنتور برق واردم .. رفتم تا حرف بعدیمو بهش بزنم بغلم زد وتا رفتم فکر کنم که باید چیکار کنم لباش رو لبای من بود . برق ناگهانی منو گرفته بود . -ببینم احسان خان این جوری که شماره کنتور من میره بالا و کارکرد من خیلی زیاد تر نشون میده -نگران نباشین خودم میزونش می کنم . -زن نداری ؟/؟ -نزدیکه .. فعلا که یکی دست به نقدشو دارم . راه اتاق خوابو وارد بود ولی رو هوا لختم کرد و منو برهنه انداخت رو تخت . دیگه نفهمیدم باهام چیکار کرد فقط می دونم هر کاری که می کرد کار بعدیش هیجان انگیز تر بود . قبل از این که کیرشو فرو کنه تو کوسم و بعد از میک زدن اون کف دستشو گذاشنه بود روی سطح کوس و با حالت خاصی به اون منطقه چنگ مینداخت که بی اختیار دستم رفت سمت کیرش و با ور رفتن با کیر احسان و علامت های مخصوص حالیش کردم که دیگه باید شمشیرو بذاره تو غلافش . پسر حرف گوش کنی بود . آخ که طلسم شکنی چه مزه ای می داد . تازه داشتم از ازدواج کردن کیف می کردم . اون وقتا که شوهر نداشتم حداقل ماهی یک کیر تازه رو در اختیار داشتم ولی ازدواج بد جوری دست و پای منو بسته بود . داشتم فکر می کردم که حالا می تونم شوهرمم بیشتر دوست داشته باشم و خشم کمتری نسبت به اون درخودم احساس کنم . خوشم میومد از این که احسان مثل کوس ندیده ها کوسمو می گایید . کیرش با این که خیلی کلفت بود ولی پونزده شونزده سانت بیشتر نبود واسه همین اونو فرو کرد تا ته کوسم و باسنشو می گردوند و سطح بالای کیر و کوسو درحالت تماس و اصطکاک شدید قرار داده بود و با این کارش حس کردم که یه حرکتای خود جوشی در بدنم داره انجام می گیره . دوست داشتم با سرعت بیشتری این کارو انجام می داد . این برق کش ماهر ما یهو دست از چرخش کون بر داشت و دوباره به سرعت گاییدن خودش اضافه کرد . همون چیزی که من می خواستم . -احسان .. کارت درسته . فقط جون این کیر و جون این کنتور . -می خوای کاری کنم که شماره رو برسونم به قبل از گاییدنت؟/؟ -اوووووهههههه خیلی خوبه خیلی خوبه .. تا هر وقت که شوهرم نیاد حاضرم زیر کیر تو باشم . ولی دو دقیقه نشد که منو در حالی که دستامو به شدت دور کمرش حلقه زده بودم به ارگاسم رسوند . در همون حالت بدون این که بهش بگم آبشو ریخت تو کوسم . همون کیرو از کوسم کشید بیرون هرچی بهش گفتم دردم میاد و از کون درد می ترسم خیلی ماهرانه مثل بعضی از آمپول زنایی که خیلی واردن کرد تو کونم . طوری که خیلی لذت می بردم . -احسان جون کونم پلمب شده بودا - منم دوباره آک آک و پلمبش می کنم . شوهر بی عرضه ات خیلی هنر کنه همون تا نصفه های کوست فرو کنه دیگه این کون بیچاره باید خاک بخوره و حسرت گردگیری رو داشته باشه . بازم کار خودمه . -تو از کجا می دونی -معلومه از این کنتور مشخصه .. چند لحظه بعد گرمای آب کیرشو تو کونم حس می کردم . دلم می خواست که شبم پیشم بمونه و یه جورایی مامان و داداشو امشب پیش خودم نداشته باشم ولی دیگه می ترسیدم . درعوضش روز بعدش دوباره ازش پذیرایی کردم . همون کیر گشایی یه مقدمه ای شد واسه کوس اندازی روی کیرهای دیگه . حالا دارم یه جورایی رو مامور آب و گاز هم کار می کنم . راستش اون دوتا با این که جوون هستند ولی زیاد خوش تیپ و خوش هیکل نیستند . تازه می خوان بگن خیلی چشم پاکیم و هر وقت منو می بینند متانت خودشونو حفظ می کنند ولی من که خودم جنس خراب مردا رو خوب می شناسم و می دونم هر وقت بخوام و اگه یه خورده بیشتر روشون کار کنم می تونم اونا رو هم اسیر خودم کنم ... پایان
درد من حصار برکه نیست
درد زیستن با ماهی های است که فکر رود خانه به ذهنشان خطور نکرده
     
  
مرد

 
آقای ارشاد در طبقه پنجم


منبع:امیر سکسی
من و خانومم به اتفاق دو تا پسر دانشجوم در طبقه اول یه واحد مسکونی 5 طبقه 9 واحده زندگی می کردیم و می کنیم . من تازه چهل سالم تموم شده . کارمند یه اداره ای هستم و اسمم امید و فامیلی ام ارشاده . خیلی هم خوش صحبتم و با گفتارم ماررو از لونه اش می کشونم بیرون . هرچه گفتم بابا من نمی تونم مدیر آپارتمان شم انداختن گردنم . حوصله این دردسر ها رو نداشتم .. اون طبقه پنجمی ما خونه شو اجاره داد به یه خانومی .. راستش من که اصلا ندیدمش . چون هر وقت خسته از سر کار میومدم اون بود تو خونه شون . شناختی هم ازش نداشتم . نیازی هم نبود که بشناسمش . هنوزم فرصت نشده بود که جلسه ماهیانه ساکنینو بر گزار کنیم . یه دو هفته ای شد و چند نفر جلومو گرفتند و گفتند که مرشد عزیز آقای ارشاد این خانومی که اون بالاست یک مار خوش خط و خاله و از اون جنده های درجه یکه و روزی چند نفر مدل به مدل میاره و می بره . ما چند تا از مردای آپارتمان گرم صحبت شدیم و گفتیم این که نمیشه ما زن داریم بعضی هامون دختر داریم این خوبیت نداره .. خواستم بندازم گردن یکی دیگه که بره با این زنه صحبت کنه که یه جوری شرشو از این خونه کم کنه یا خودشو اصلاح کنه . راستش من حس کردم کار من نیست بخوام با این زن صحبت کنم . حریفش نمیشم . آخه جنده ها خیلی رو دارن . یه حرفی بیاد به من بزنه .. همون دم در خونه دسته جمعی گرم صحبت بودیم . هرکاری کردم از زیر بار این مسئولیت شونه خالی کنم نشد که نشد . انداختن گردن من .. از خجالت داشتم می مردم . من تا حالا با یه جنده روبرو نشده بودم . شاید م شده بودم ولی با این حس که کسی جنده باشه باهاش حرف نزده بودم . حتی غیر از زن خودمم به کسی دست نزده بودم . با خودم گفتم بهتره یه روز برم به این زنه سر بزنم که از سر کارم برگشته و به جای طبقه اول مستقیما برم طبقه پنجم . همین کارو هم کردم . یه خورده می ترسیدم و می لرزیدم . هر طبقه ای دو واحد داشت ولی طبقه پنج فقط یکسره بود یعنی می شد واحد شماره 9. اگه یکی الان اونجا باشه در حال گاییدنش چی ؟ /؟من اصلا دوست ندارم مزاحم کسی باشم . بذار آزاد باشه . به من چه مربوطه .. یه خانوم خوشگل درو باز کرد . چشم و ابرو کشیده . از اون شلوار لی های تا زانو و کیپ که کونشو داشت می ترکوند و یه بلوز بدون آستین هم تنش بود . سلام یادم رفته بود . آب دهنمو به زور قورت دادم . سی و خوردی می شد . -ببخشید امری داشتید .-خانوم زهره خندان .. درحالی که می خندید و دندونای سفیدشو بهم نشون می داد گفت بفرمایید شما باید آقای امید ارشاد باشین -بله خودمم . -من شما رو می شناسم . ولی شما منو نمی شناسید . بفرمایید داخل یه چایی در خدمتتونیم . طوری اصرار کرد که فهمیدم از ته دلشه . -ببخشید مهمون ندارین ؟/؟ -مگه قراره هر دقیقه مهمون داشته باشم ؟/؟ تازه مهمونم داشته باشم . شما هم مهمون . بفرمایید خواهش می کنم .. رفت و به جای چایی واسم آب میوه آورد . وقتی پشت به من داشت می رفت آشپز خونه و اون کون بر جسته اشو از پشت شلوار دیدم کیرم شق کرده بود . من بهش چی می گفتم ؟/؟ راستی راستی چی می گفتم . نشستیم و یه سری کوس شرات از این ور و اون ور گفتیم و از جلسه ماه بعد ساکنین گفتیم و دیگه یه جای کار ترمز زدم . من که خودم می دونستم اون شوهر نداره ولی گفتم ببخشید آقاتون مسافرتن ؟/؟ یه نگاه عجیبی بهم انداخت و گفت چودانی و پرسی سوالت خطاست . سه چهار روز پیش بود که شما کنار در ورودی با مردای دیگه کنفرانس گرفته بودی و داشتی در این مورد صحبت می کردین ... دیگه بقیه حرفاشو نفهمیدم . ظاهرا این جنده خانوم از اون زبلهایی بوده که گوشی آیفونو ور میداره و هرصدایی رو که اون اطراف بوده می شنوه و می فهمه که ما در مورد چی داریم حرف می زنیم و ما کوس خلا هم همون دم در خونه از سیر تا پیاز ماجرا رو واسه هم گفته بودیم . موضوع رو عوض کردم و کشوندمش به جلسه عمومی . خجالت کشیدم حرف بزنم ولی اون اومد جلو و گفت امید خان یه زن همیشه یک زنه بد بخته . یه مرد اگه همسرشو طلاق بده اگه بد ترین آدم روی زمین باشه بازم یک مرده کسی بهش ایرادی نمی گیره . من شوهرم معتاد بود و ازش جدا شدم . یه خورده نفقه میده بهم و باهاش زندگیمو پیش می برم . می خواستم بهش بگم با نفقه یه معتاد چطور از پس زندگی و اجاره بر میای که دیدم گریه امونش نداد و خودشو انداخت تو بغلم .. نمی دونستم چیکار کنم . می دونستم که میخواد یه جورایی خرم کنه و قاپمو بدزده و حمایت منو جلب کنه دیگه این قدر ها هم کوس خل نبودم ولی از اونجایی که کیر خل بودم دوست داشتم فریبشو بخورم . وسوسه شده بودم . از اون جنده های با کلاس بود . تیپش به جنده ها نمی خورد .با توجه به نرخ تورم و دوبرابر شدن قیمت دلار نرخش زیر پنجاه نبود . دلم می خواست بهم حال بده . یه استرس عجیبی داشتم . واسه اولین بار بود که می خواستم با یه زنی به غیر از زن خودم رابطه بر قرار کنم . بارها دوستان بهم گفته بودند که با یه زن دیگه ای سکس کن و به زندگیت تنوع بده من وجدانو زیر پا گذاشته بودم ولی می ترسیدم وحالا موقعیتی ایده آل نصیبم شده بود که نباید اونو به این آسونیها از دست می دادم -خیلی حرفا پشت سر من می زنن . فراموش کردن که من یه زن تنهام . شما وقتی که شبا زناتونو بغل می زنین و پیشش می خوابین اصلا به فکر یه زن تنها هستین ؟/؟ به این فکر می کنین که اون بالا یه همسایه ای هم دارین ؟/؟ -باورکنین زهره خانوم اگه همسر من فرهنگش قوی باشه و اجازه بده من خودم حق همسایگی رو به جا میارم . از این حرف من خنده اش گرفت . نتونست جلو خنده شو بگیره . یک آن شونه هامو گرفت و چش تو چش هم دوختیم . خوب شکارشو شناخته بود . فهمیده بود که من اهلشم . جنده ها واقعا تو کارشون متخصصن . با یه بوسه آبدار رفتیم به استقبال یک سکس جانانه . یه هوای گرم تابستونی بود که کولر هم روشن بود . -آههههههه عزیزم عزیزم .. کاش زودتر میومدی و با خودت امیدو تو دلم زنده می کردی .. بد جوری داشت خرم می کرد با این کارا می خواست جواز کسبو واسش صادر کنم . قبل از این که من بخوام لختش کنم اون دگمه های پیرهنمو بازکرد . دستشو که گذاشت رو موهای سینه ام و یواش یواش عشوه گری رو شروع کرد حس کردم که من یکی دیگه اعتراضی ندارم که بکنم . حتی باید کمکش هم بکنم . هیجان شدیدی داشتم . فقط دلم می خواست این کیر ناقابل من بتونه دردشودوا کنه . همون وسط پذیرایی درازم کرد . منم شلوار کشی اونو پایین آورده و سرمو با لا گرفتم و به کون بیرون زده از شلوارش یه نگاهی انداخته و دراز کشیدم . چون اون در حال در آوردن شلوار من بود و نمی بایستی تو کارش وقفه مینداختم . از اون کارایی کرد که زنم تا این حد سریع و با اشتها واسم انجام نمی داد . کیرمو یه ضرب کرد تودهنش . منم که دستم به زیر بلوزش می رسید اونو یواش یواش از سرش در آوردم . بعد از این که یه ساک جانانه واسم زد . کیرمو دو دستی گرفت تو دستشو اونو به کوسش مالید . -این دوامه .. امیدمه امید جان . آقای ارشاد با همین باید ارشادم کنی . زبان ارشاد این خیلی تیزه . منو دراز کرده بود و خودش از بالا مسلط به من بود . وقتی ازش پرسیدم از کجا می دونی کیرم این قدر تیزه در جا کونشو انداخت رو کیرم و کوسشو روی سر تا ته کیرم حرکت داد و با بالاپایین کردن کوسش روی کیر چند بار این حرکتای رفت و برگشتی رو انجام داد . من اون زیر قرار داشته کوس رو کیرم سوار بود .دستامو هم قرار داده بودم روکون زهره جنده . ولی خیلی جنده باکلاسی بود . به نظرم باید اول کارش باشه چون تازه از شوهرش جدا شده بود و کوس با حالی داشت که گشاد نشون نمی داد . -وای .. امید .. بکن .. تو منو کشتی .. جون من تند تر .. دارم حال می کنم . بیشتر از اونچه حال می کرد دوست داشت نشون بده که هوس داره ومنم میذاشتم هر طور که دوست داره و بهش مزه میده همون کارو بکنه . فکر کنم خر کردن من بیشتر بهش مزه می داد هرچند خودش حال هم می کرد وگرنه کوسش این قدر خیس نمی کرد و صورتش گر نمینداخت . خودشو سفت و سخت انداخته بود رو من و طوری باهام حال می کرد که داشتم با خودم فکر می کردم که حتما خیلی هم ثواب کردم که به این کیر نخورده حال هم دادم . یه جوری لبامو قفل کرده بود و منو می بوسید که فکر می کردم حتما کسی هستم و تا حالا خبر نداشتم .. -وای امید .. آبم داره میاد .. آب .. آب .. داره میاد .. تو داری آبمو میاری .. هیچ مردی تا حالا این کارو نکرده و نتونسته آبمو بیاره .. آفرین به تو که داری میاری .. آخخخخخخخ اومد .. ریخت .. جووووووون .. بیحال افتاد رو من و منم از اون بیحال تر . هرچند شک داشتم که ارگاسم شده باشه چون یک ساعت تمام زنمو می گاییدم آبش نمیومد این جنده چه جوری به همین زودی آبش اومد . ولی خودمم دوست داشتم که حرفاشو باور کنم . برای همین رفتم تو حس همین فیلمی که اون بازی کرده بود . آخه زندگی همش فیلمه . چه بهتر یه کارگردان دیگه فکر کنه اون جوری که اون دلش می خواد فیلم داره پیش میره -امید جون .. کوسسسسم کوسسسسسم آب میخواد .. زود باش . با این که خیلی دلم می خواست تو کوسش خالی کنم می ترسیدم . اگه این جند ه آبستن شه و بخواد بچه رو بندازه گردن ما چی .. -بریز توکوسم نترس . سر لوله ام بسته .. -به همین زودی ؟/؟ -خب دیگه یه پسر و یه دختر داشتم و سر بچه دوم بستم -پس بچه ها کوشن . -خونه پدر شوهرم . حرفشو باور کردم . دیگه خیلی دلم می خواست تو کوسش خالی کنم ولی با همه اینها یه انگشتی تو سوراخ کونش فرو کرده و قلقشو گرفتم که می تونه کیر منو هم راحت تو خودش جا بده . -زهره جون می خوام کونتو بگام وتو کونت خالی کنم . -هرجور عشقته .. هرجور میلته حال کن .. شیطون متقلب ساعتی پیش از نیاز زن و این حرفا می گفت . چقدر زود راضی شد که من اونو از کون بگام . ولی چه کونی ! سفید و بر جسته و گنده . یه سیلی که به کونش می زدی به لرزش می افتاد . مثل ژله می لرزید و یه منظره و تصویر زیبایی به وجود می آورد . چاک کونشو از پایین به دو طرف باز کرده تا حفره کونش بیشتر تو دیدم قرار بگیره . کیرمو به سر سوراخ کونش فشرده و با لذتی آرام نرم نرم کیرمو کردم توکونش .. -اوخ وای .. کونم .. امید جون جرررششششش بده با کیییییرررررت منو پاره پاره کن .. اوف آب می خوام . آب .. آب زودباش آب . دیگه نتونستم در مقابل این حرکاتش تاب بیارم . کیرم هی آبشو خالی می کرد و اونم هی آب می خواست . -جووووووون زهره . همین جور دارم خالی می کنم . -امید نمی دونی که چقدر کونمو داغش کردی و بهم حال دادی . وقتی کیر خیسمو از کونش بیرون کشیدم همونو گذاشت تو دهنش . خلاصه یه نیمساعت دیگه رو با هم حال کردیم . کارمون که تموم شد بهم گفت چیزی می خواستی بگی ؟/؟ با خودم فکر کردم که ما 9 واحدیم . دو تا از واحدها در مجموع دست چهار تا دانشجوی دختره . توی دو تا از این واحد ها دو تا پیرزن تنها زندگی می کنند . من که رضایتمو اعلام کردم و اونم که خب هیچی . می مونه سه واحد دیگه که سرپرستشون مرد خونواده هست .. -زهره جون من چیزی نمی خواستم بگم . فقط یه سه نفری هستند که اونا هم یه صحبتایی داشتند . -بهشون بگو یکی یکی بیان ببینم حرف حسابشون چیه .. فکر کنم تا چند روز بعد اون سه نفر هم یه صفایی کردند و اصلا دیگه کی بود که به این زهره خانوم کار داشته باشه . تازه یواش یواش واسه حفظ سیاست با خانوما ی این واحد ها داشت آشنا می شد و گرم می گرفت .. منم که دیگه یه کوس ناب غیر از کوس زنمو گاییده بودم این هوس به سرم افتاد که یه جنده دیگه رو بکنم . جنده ای که از خودش جا داشته باشه . رفتم سراغ یکی از دوستام که اهل این کارا بود . -به ! امید خان تو هم آره -خب دیگه تنوع تو زندگی لازمه . چقدر یه نوع غذا بخوریم دل آدمو میزنه . -یه کوس ناب سراغ دارم . اول تو بزن و من اون پایین کشیک میدم و بعدا من میزنم .. هیجان زده شده بودم . یه قرص وایاگرا خورده بودم و یه اسپری بی حسی هم به کیرم زده بودم که این دو تا یه جورایی مکمل هم باشن .. مسیر مسیر محله ما بود . خداکنه آشنا ما رو نبینه و خیلی دورشیم .. وای یه خورده اون ور تر از روبروی در خونه ما وایساد . واحدهای مسکونی ما رو نشون داد . -امید جان زنگ طبقه پنجمو بزن بگو از اسی کارچاق کن به زهره هفت کوس .. این رمز ماست . نمی دونستم چی بگم . می خواستم واسه تنوع یه جنده دیگه رو بگام دوباره باید می رفتم به طبقه پنج واحدهای خودمون تا یه بار دیگه ارشادش کنم .. پایان ..
درد من حصار برکه نیست
درد زیستن با ماهی های است که فکر رود خانه به ذهنشان خطور نکرده
     
  
مرد

 
نویسنده
امیر سکسی گرامی
.
اولین کون
روشين تو بغلم نشسته بود. داشتيم با هم صحبت ميکرديم و منم همينطور با موهای کسش که ازش خواهش کرده بودم بذاره بلند بشن بازی ميکردم. انگشتام کاملا تو موها گير ميکردن و خيلی کيف ميداد. روشين رو يکماه پيش تو راهه دبيرستان باهاش دوست شدم. هيکل ريزه سينه های بزرگ و چشمای سبزه روشنی داشت. تقریبا هر روز تا موقعی که مامانش از سرکار برگرده یعنی حدوده سه الی چهارساعت ما دوتا لخت تو بغل هم بودیم ولی خوب نهایتا به لاپایی ختم میشد. دستم که لای موهای کسش بود و با چوچولش بازی میکردم بهش گفتم بذار امروز یه تجربه جدید داشته باشیم. گفت چه تجربه ای؟ گفتم از کون بکنمت. یه نگاهی بهم کرد و زد زیره خنده. گفتم چرا میخندی من که جدی گفتم. گفت منم بدم نمیاد ولی سپیده دوستم یکباراینکارو کرد و تا چند روز کمرش درد میکرد. گفتم بابا اون بلد نبوده. باتعجب گفت مگه تو بلدی؟منم دیدم ضایع شد گفتم منظورم اینه که راستش میکنم میذارم توش!!!گفت: خیله خوب بیا امتحان کنیم ببینیم چطور میشه!از پشت دراز کشید و گفت خوب شروع کن. من یه نگاهی انداختم منتها چیزی شبیهه سوراخ ندیدم تو دلم گفتم بدشانسی هرچه کاره سخته ماله پسرهاس! منم بناچار روی روشین خوابیدم به امیده اینکه کیرم خودش راهه کونه خانمه پیدا کنه!هی داری چیکار میکنی ؟ با تمامه وزنت افتادی رو من دارم له میشم!پس چیکار کنم باید بکونمش تو کونت یا نه؟!آخه بد بخت اینطوری که تو نمیره. فقط من زیرت له میشم.حالا درست میشه یه لحظه صبر کن ( و همینطور داشتم با کیرم دنباله سوراخه خانم میگشتم)دیوونه از دستت هم استفاده کن اون چیزت رو بگیر بذار رو سوراخ بکن تو!باشه باشه عصبانی نشو ( کیرمو گرفتم و بصورت عمودی گذاشتم رو شیاره وسط)کسخل این کونه زیپ که نداره بازش کنی هر جا دلت خواست بکنیش تو!تو هم منو دست کم گرفتیا بابا خوب اولش یخورده سخته دیگه.ول کن آشیل بذار من برات جلق میزنم کرمت بخوابه.چرا انقدر هولی الان پیداشمیکنم ( بلند شدم دو تا لپ رو یه خورده وا کردم دیدم چه سوراخه نازنینی اون وسطه و با انگشت یه خورده مالوندمش)خوب معطله چی هستی؟ بلند شم یا میکنی توش لامصبو؟!بذار جاشو حفظ کنم وقتیمیخوابم نمیتونم ببینمش!احمق مگه چندتا سوراخ اون وسطه که حتما باید ببینیش؟؟؟( راست میگفت تا حالا فکرش رو نکرده بودم) خیله خوب عزیزم الان درست میشه.کیرم رو گرفتم و گذاشتم رو سوراخ یه هل دادم دیدم نیم متر رو هوام و یه نعره وحشتناکی میادپدر سگ کونم و پاره کردی! دلت میخواد یه خیار رو نشسته محکم تو کونت بکنن بفهمی چه دردی داره؟آخه عزیزم تو خودت گفتی بکنم توش. منم داشتم میکردم توش که منو پرت کردی.آخه این بدمصب خیلی سفته یه خورده نرمش کن. کرم داری؟نه حالا من تو این گیرو ویر از کجا کرم پیدا کنم؟خوب اشکال نداره من واست تف میزنم یه خورده لیز بشه که راحت بره تو.یه خورده تف انداخت کفه دستش و به کیرم مالوند که حسابی لیز بشه.روشین جان خوبه لیز شد. الان آبش میریزه بیرون. خوب پس دیگه بی عرضه بازی در نیاریا وای به حالت.( خدایا حسابی جلو یه دختر آبروم رفت) بابا ایول دیگه ما یه کونم نتونیم بکنیم دیگه هیچی!!!!آره میبینم آقای کون کن! دهن منو گاییدی.دستش درد نکنه حسابی لیز شده بود منم نوکش رو گذاشتم رو جایی که احساس میکردم کونش باشه و فشارش دادمخاک بر سره احمقت کنن کونمو پاره کردی آشیل دردم اومد.( عصبانی شدم) اینطوری که نمیشه هی بهم فحش میدی. بذار بره تو بعد بگو درد داره.خنگه خدا نمیتونی غلط میکنی دختر میاری لختش میکنی بعد عرضه نداری بکنیش.خیله خوب لازم نیست سرکوفت بزنی اصلا من از خیرش گذشتم.غلط کردی !!مگه شهره هرته ! حالا که اینطوره حتما باید بکنی توش بی عرضه.منم از خدا خواسته چیزی نگفتم و فقط کمی اخم کردم. بهم گفت:تو بگیر دراز بکش من خودم همه کارا رو میکنم.منم دراز کشیدم. اومد روم کیرم رو با دستش گرفت و آهسته گذاشت رو سوراخش. به آرامی پایین رفت. یکدفعه تمامه وجودم گرم شد. به آرامی خودش رو حرکت میداد. با همون دوبار اول که تکون خورد آبم اومد ولی انقدر باحال بود که کیرم نخوابید و روشین داشت حسابی کیف میکرد. همونطور که داشت لذت میبرد گفت دوباره که خواست آبت بیاد بهم بگو و بازم ادامه داد. جیغ های قشنگی میزد و خودشو به هر طرفی که دوست داشت مینداخت. بعد از یه ربع گفتم که داره میاد. کشید بیرونو خوابید رو پاهام و با دو انگشت سره کیرم رو گرفت و فشار داد. چند لحظه بعد ولش کرد و آبم با فشار پرید تو صورتش. یه نگاهی بهش کردم دیدم چشمای سبزش با صورته پر از آبش خیلی خوشگل شده و سرم رو گذاشتم زمین. کیرم رو گرفت و حسابی لیسش زد. بعد اومد تو بغلم و دراز کشید. گفت: دیدی کاری نداشت! فردا باید کس کردن هم یادت بدم.پایان
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
نویسنده امیر سکسی
اولین سکس میلاد
با سلام خدمت تمامی دوستانم که دارن این داستانو میخونن منم مثل شما خیلی علاقه مند به داستانهای سکسی هستم و همیشه دنباله این سایتها میگشتم و تصمیم گرفتم خودم هم در این سایتها سهمی داشته باشم دوستان خوبم اسم من میلاده و داستانی که میخوام برای شما تعریف کنم داستان اولین سکس من تو 18 سالگیمه و در سال 86 اتفاقافتاد و 100% واقعیه من زیاد اهل بیرون رفتن و این حرفها نیستم و بیشتر خودمو با چت سرگرم میکنم یه روز از روزها فکر کنم آذر ماه بود کهداشتم توی روم چرخ میزدم چشمم افتاد به یه آی دی بنام مریم.بهش پیام دادم و اونم جواب داد باهم چت میکردیم.بهم گفت شوهر داره و یکبچه هم داره که فقط از من 2 سال کوچیکتر بود شوهرش خیلی اذیتش میکرد و خلع زندگیشو با چت پر میکرد.خلاصه باهم آشنا شدیم و صحبتهامون روز به روز بیشتر میشد تا اینکه دوستیمون به بیرون نتاومد.اون تو دانشگاه تهران تایپیست بود و خونشم نزدیک میدان سپاهخلاصه براتون بگم کار ما شده بود هر روز بیرون رفتن و گشتن باهمدیگه خیلی باهم صمیمی شده بودیم یه روز که رفتم جلو دانشگاه ساعت 11 بود باهم رفتیم بیرون و ناهار خوردیم و آخر ناهار بهم گفت میلاد جون میخوام برای اولین بار توی دوستیمون خوشحالت کنم.منم بهشوخی گفتم منتظرم عزیزدلم؟؟؟؟ دست کرد تو کیفش و یه کاغذ درآوردو بهم داد گفت امروز ساعت 3 بیا به این آدرس نه دیر بیا نه زود گفتمباشه توی دلم هم دلهره بود هم خوشحالی ثانیه ها خیلی دیر میگذشت تا اینکه ساعت 2 راه افتادم و رفتم سمت مترو تا رسیدم جلوی مترو و مترو راه افتاد.رسیدم به دروازه شمرون ساعت 2:40 بود گفتم پیاده میرم تا زمان بگذره رسیدم جلوی خونشون ساعت شده بود 3:05 دقیقه اول به موبایلش زنگ زدم و گفتم جلوخونه هستم.؟؟ اونم در رو بازکرد خونشون طبقه دوم بود ولی واسه من 20 طبقه شده بود تا رسیدم به در خونش 100 بار سکته کردم تا رسیدم دیدم با یه لباس زیبای صورتی زیبا جلومایساده.؟؟ بدجوری راست کردم تا بحال انقد با آرایش و زیبا ندیده بودمش قد کوتاهی داشت یکم تپل بود و سینهای کوچیکو خوش فرمی هم داشت رفتم بغلش کردم و لباشو بوسیدم رفتیم نشستیم و باهم کلی حرف زدیم یه نیم ساعتی گذشت و گفت من باید ساعت 5:30 جلوی ترمینال باشم تا برم شهرمون.گفتم پس من میرم که مزاحم نشم؟؟؟؟ تا پاشدم اومد دستمو گرفت و گفت میلاد جون هنوز هدیت مونده دستمو کشید و به سمت اتاق خوابش برد نشست کنارم.گفت من الان دراختیار توام هرکاری دوست داری با من بکن.گفتم هرکاری؟؟؟؟؟ گفت آره.بلندش کردم لبامو گذاشتم رو لبش و شروع به بوسیدن کردم لباسشو درآوردم باورم نمیشد یه شرت و سوتین صورتی هم پوشیده بود تو فکر این بودم که اولین سکسمو چطوریشروع کنم که دیدم داره پیرنمو درمیار و شلوارمم کشید پایین حالا من با یه شرت و اون با شرت سوتین رو به روی هم بودیم همونطوری که داشتم ازش لب میگرفتم خوابوندمش روی تخت و بند سوتینشو باز کردم و شروع به مکیدن کردم لای سینهاش رو میلیسیدم حسابی داغ شده بود و معلوم بود خیلی وقت بود که سکس نداشته با زبونم داشتم میرفتم پایین رسیدم به شورت نازش از روی شورت چنتا گاز کوچیک ازش گرفتم که صدای جیغش درامد.گفت نکن دیونه درد داره منشرتشو کشیدم پایین نمیدنین چی میدیدم دوتا انگشتمو کردم تو کووووسش و مثل فیلما شروع کردم به خوردن کوووووسش معلوم بود حسابی داغ کرده بود هر لحظه صدای نفسهاش بیشتر میشد شرتمو کشیدم پایین گذاشتم لب دهنش گفت ساک دوست ندارم حالم بد میشه گفتم فقط سرشو خیس کن کرد تو دهنشو بازبونش خیسش کرد کیرمو آوردم بیرون و داشتم یه اسپری بی حسی روش میزدم که گفت دیوونه نکن سکسمون زیاد طول میکشه بزار واسه بد؟؟ گفتم عیببی نداره دفعه بعدم میزنم الانم میزنم اسپری رو زدم و منتطر موندم بیحسی کامل بشه پاحاشو دادم بالا و کردم توششششش برای اولین بار بود که کوس رو از نزدیک میدیدم چه برسه بکنم تو کسش واقعا آبدار و داغ بود یه 15 دقیقه ای تلمبه زدم قیافش واقعا دیدن داشت از شهوت داشت میمردبهم گفت میلاد تو بخواب من بشینم روت اینطوری رو خیلی دوست دارم من خوابیدم اونم نشت رو کیرم واقعا حرفه ای بالا و پایین میرفت دیدم کم کم داره ارضا میشه و من هنوز موندم بلندش کردم و به پشت خوابوندمش که فهمید و گفت از کون نه تا حالا نکردم پاره میشم گفتم عیبی نداره الان پاره میشی تا دفه های بعد راحتر باشی نذاشتم حرفی بزنه و کیرمو گذاشتم روی سراخ کونش داشتم فشاررررر میدادم که فهمیدم داره درد میکشه هرچی زور داشتم یهو گذاشتم و کیرمو فشاررررر دادم تو کووونش یه جیغغغغغغغ کشید که کر شدم یه 5 دقیقه ای تو کونش تلمبه زدم که احساس کردم نزدیکیا ارضا شدنمه خوابوندمشو گفتم هنوز سرحرفت هستی؟؟ گفت آرههههههه عزیزممممممم.پاهاشو دادم بالا و گذاشتم لای کوسش 2دقیقه تلمبه زدم دیدم با یه تکون ارضا شد و منم نزدیکای ارضا شدن بود تلمبهامو تند تر کردم و آبم با یه فشار وحشتناکی ریخت تو کوووووسش نمیدونین چه حالی شدم تا نزدیکای بیهوش شدنم هم رفتم هردمون راضی بودم یه دستمال برداشت و خودشو پاک کرد و کیرمنم گذاشت تو دهنش گفت حیفه که دستمال پاکش کنه این آبا ماله منه کیرمو لیسید و پاکش کرد 10دقیقه کنارهم خوابیدیم و منکه یه کم حالم جا اومد پاشدم لباسمو پوشیدم و ازش تشکر کردمو اومدم خونه بعد اون 10 باری باهم سکس داشتیم که دفعه آخر فهمیدیم حامله شده به هر دری زدم که بندازه بچه رو ولی نذاشت و گفت خودم بلدم چیکار کنم 2 ماهه بود که بچه رو انداخت گردن شوهرش و دختر من اینطوری به دنیا اومد اسمشو گذاشتیم میترا الان 2ساله ازشون خبری ندارم و نمیدونم کجا رفتن حالا من موندمو کلی خاطره از سکسهام با مریم و حسرت دیدار بچم.پـایـان.باتشکر از میلاد عزیز بخاطر ارسال این خاطره واقعی از سکس خودش.مرسی عزیز.دوستان اگر خاطره واقعی از سکستون دارید خوشحال میشم به آدرس جی میلم بفرستید تا دیگران هم لذت ببرند.با تشکر امیر سکسی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
تنبیه عشق

ازدستش دیگه خسته شده بودم . دختر خوبی بود . قیافه اش هم بد نبود . خیلی زیبا نبود .ولی جذاب بود . چهره ای مظلوم داشت . صورتی گرد و کوچولو . بینی کوچولو و ریزه میزه و خیلی حسود . درسش خوب بود . از این که همه جا باهام باشه به خودش می بالید . ما همه مون ترم اول رشته دندانپزشکی بودیم . دخترا و پسرا همه با هم بودیم . گاهی که با دخترای دیگه حرف می زدم اون فوری خودشو به ما نزدیک می کرد . هما رو میگم . خودشو نزدیک می کرد و با حرفای بی ربط خودش ذهن ما رو می ریخت بهم . نمی دونم چرا همش دوست داشت دنبال من باشه . شایدم کس دیگه ای تحویلش نمی گرفت . من که این طور فکر می کردم . آخه گناه من چی بود . تنها که می شدیم همش از درس و کلاس و استادای خوب و بد حرف می زدیم . یه بار صحبت به دخترا و پسرا و دوستی بین اونا کشید . صورتش عین لبو اگه نگیم عین هلو شده بود . -رضا این دخترای کلاس ما بیشتراشون از یه جنسن . فقط می خوان سر به سر پسرا بذارن و بخندن . حواست باشه . می دونستم این حرفا رو واسه این می زنه که منو از اونا دور نگه داشته باشه . من خصلتم این بود که با همه دخترا گرم بگیرم . همه دوستم داشته باشن و این جوری احساس غرور کنم . یه روز من و نوشین یه گوشه دانشگاه رو یه نیمکت کنار هم نشسته بودیم اون زیبا تر از هما بود . خیلی هم به من علاقمند بود . تصمیم گرفته بودم باهاش صمیمی تر شم . به نظرم میومد که اونم یه حسی مث حس منو داشته باشه . پشتمون به دیوار بود . به روبرو و پهلوهامون نگاه که می کردیم و کسی رو که نمی دیدیم دستمونو میذاشتیم تو دستای هم . از گرمای دستاش احساس لذت می کردم . یه بار رفتم دست هما رو بذارم تو دستام اون دست خودشو پس کشیده بود . دختره عقب افتاده . مثلا دانشجوی دندانپزشکی هم بود . اون روز خیلی بهم بر خورد . ولی نوشین خیلی گرم تر و اجتماعی تر از اون بود . متوجه شدم که اشتباه می کنم با این که پسرای دیگه هم دنبال هما بودند و به نحوی می خواستند خودشونو بهش نزدیک کنند ولی هما هیشکدومشونو تحویل نمی گرفت . خیلی ساده تر از بقیه می پوشید و بی شیله پیله تر بود . زیاد به صورتش نمی رسید . اون روز من و نوشین رقتیم یه گوشه خلوت تری . نمی دونم چرا دوست داشتم بغلش کنم و بوی تنشو حس کنم .درمن یه نیاز شدیدی واسه این کاربه وجود اومده بود . گرمی تنشو حس می کردم . امکاناتشو هم نداشتیم که بریم یه جای خلوت . یه خورده که نسبت به هم صمیمی تر شدیم یهو یه صدایی شنیدیم . فوری از هم فاصله گرفتیم ولی هما دیده بود که دست من دور کمر نوشین حلقه شده . همزمان با اون خیلی های دیگه هم از راه رسیدند و من و نوشین هم از اون محوطه دور شدیم . دیگه هما باهام حرفی نزد . بهم اعتنایی نکرد . بی خیالش شده بودم . تازه حس می کردم که راحت شدم . هما خیلی گرفته بود . با هیشکی دیگه زیاد حرف نمی زد . اون با افسانه هم که دوست جون جونیش بود و همه درددلهاشو واسه اون می کرد هم دیگه حرفی نمی زد یا مثل سابق راز دلشو بهش نمی گفت . افسانه دوست دختر حسین بود و حسین هم دوست من . افسانه به حسین گفت که هما فکر می کرده که من رضا اونو دوست دارم و یه جورایی بهش علاقمندم . هما همش پیش افسانه از من حرف می زد و از این که با بقیه فرق دارم .. اون یه جورایی دوستم داشت و وقتی منو با نوشین دیده بود یکه خورده بود . محیط دانشجویی یا حداقل در این رشته درسی ما طوری بود که دختر ا وپسرا همه با هم بر می خوردند و کسی به فکر عشق و عاشقی نبود ولی من حس می کردم نوشین با بقیه فرق می کنه . یه روز بهش گفتم که خیلی دوستش دارم . اون روز اونو بردم خونه مون . خونه مون کسی نبود . وقتی برای اولین بار بوسیدمش لباش یه حرارت خاصی داشت که تمام بدنمو داغ کرده بود . خیلی چیزای دیگه هم دلم می خواست ولی حس کردم که نباید پا رو از گلیم خودم دراز تر کنم و اونو نسبت به خودم و عشق خودم بد بین کنم -عزیزم عاشقتم . نوشین با شنیدن این حرف خودشو بیشتر بهم چسبوند و این بار اون بود که با حرارت لباشو رو لبای من حرکت می داد . روز به روز بیشتر عاشق و دلخسته اش می شدم . هما یه تغییراتی در خودش به وجود آورده بود . به صورتش بیشتر می رسید . هروقت که امنیت بیشتری بر قرار بود موهاشو بیشتر از روسریش می ریخت بیرون . اون دیگه ازمن نا امید شده بود و منم زیاد بهش اهمیتی نمی دادم . ولی خیلی خوشگل تر شده بود . گاهی می دیدم نگاهش طرف منه تا متوجه می شد که متوجهشم روشو بر می گردوند . از گوشه و کنار یه خبرایی به گوشم می رسید . یکی از دانشجویان پسر کلاس ما که بهش می گفتیم بچه خوشگل و اسمش بود ناصر شنیدم که یه جورایی با نوشین ارتباط تنگاتنگ داره و اونو می بره بیرون و خونه مجردی خودش .. یه منبع موثق بهم گفته بود که حتی ارتباط جنسی هم با اون داشته .. فقط ازم خواست که از این موضوع به کسی چیزی نگم . ناصر واسه پز دادن و این که نشون بده دون ژوان کلاسه موضوع رو به حسین گفته بود و ازش خواسته بود به کسی چیزی نگه . حسین هم به من گفته بود . چند شب تا صبح خوابم نبرد . دلم طاقت نمی گرفت تا این که یه شب جلوی خونه ناصر کشیک وایسادم و وقتی که اونا رو با هم دیدم همونجا یه تف انداختم تو صورت نوشین و دورشدم . ناصر واسه پز دادن می خواست باهام دست به یقه شه ولی از عواقب کار می ترسید .. دیگه از هرچی دختر بود بدم اومده بود . نوشین هم از من پول می گرفت هم از ناصر . حتی هما هم نمی تونست دردمو دوا کنه . وقتی اونو می دیدم خجالت می کشیدم . نوشین غرورمو خرد کرده بود . با کمال پررویی ازم می خواست که از این بابت چیزی به دانشجوهای دیگه نگم . واسم اشک تمساح می ریخت و می گفت وضع مالی خوبی نداره .. هرزه , دروغ می گفت . هنوز نتونسته بودم خودمو بگیرم که دیدم یه روز هما و ناصر این خوش تیپ گرگ صفت دارن با هم میرن . یخ شدم . رفتم جلو شون وایسادم .. -هما همراه این آشغال کثافت نرو بیرون . اون یه عوضیه . زبونم بسته ولی اون یک آشغاله .. -ربطی به تو نداره . مگه من تو کارای تو دخالت می کردم ؟/؟ تو نه داداشمی .. نه پدرمی و نه شوهرم .. به تو چه ربطی داره .. می دونستم هما خیلی زرنگ تر از این حرفاست ولی شیطونه دیگه . حس کردم که اینو نمی تونم تحمل کنم . دنبالشون راه افتادم . به محض این که از در دانشگاه خارج شدند رفتم جلوشون و دعوا شروع شد . بچه خوشگله رو داغونش کردم . و تا می تونستم زدمش .. دور و برمون جمع شدند . جراتشو پیدا نکرد ازم شکایت کنه . حالا کجای کارش می لنگید نمی دونستم دست هما رو گرفتم و از اونجا دور شدم اونو به زور از اون منطقه رد کردم . خیلی عصبی بود . با هم رفتیم پارک . نمی خواست باهام حرف بزنه . خنده دار بود هردو یه سمت نیمکت نشسته بودیم و اون روشو کرده بود یه سمت دیگه -خیلی بچه ای رضا . تو که با نوشین بودی مگه من کارت داشتم -ناصر عوضیه .. آشغاله . اون از اون دختر بازاست . -من بهش اجازه نمی دادم بهم دست درازی کنه . اگه این جورایی که تو میگی باشه . تازه چه ربطی به تو داره . نکنه چون از تو خوش تیپ تره حسودیت میشه . -نه این چیزا مهم نیست . مهم باطن آدم و زیبایی درونه . من که اصلا به این چیزا اهمیتی نمی دم -واسه همین بود رفتی دنبال نوشین ؟/؟ یه متلکی بهم انداخته بود که خوردم و دم نکشیدم . -آره رضا شما مردا همش به ظاهر دخترا نگاه می کنین . نوشین ازمن خوشگل تر بود . منم اگه به خودم می رسیدم شاید زیاد باهاش تفاوتی نداشتم . همونجوری که حالا اومدی دنبالم -نه این طور نیست . .. می خواستم جریان ناصر و نوشین رو واسش بگم روم نمی شد حس می کردم شاید فکر کنه چون ناصر با نوشین ارتباط جنسی بر قرار کرده من دست از پا دراز تر بر گشتم طرفش .. ولی با این حال دلو زده به دریا حقیقتو بهش گفتم -هما ناصر با نوشین رابطه جنسی داشته .. اون یه دختر بده و ناصر یه پسر کثیف -و تو حالا واسه همین اومدی دنبال من ؟/؟ چون از عشق با نوشین به جایی نرسیدی ؟/؟ .. حالا اومدی سراغ زاپاس ؟/؟ کورخوندی پسر . برو خدا روزیتو جای دیگه ای حواله کنه . انتظار نداشتم که این بر خوردو باهام داشته باشه . -هما منو ببخش ازت معذرت می خوام . من شاید در اصل تو رو دوست داشتم . نمی دونم چی شد رفتم اون طرف .. باور کن احساسم به سمت تو بود . هما در حالی که خنده های دردناکی می کرد گفت احساست به سمت من بود ولی پاها و چشات به سمت نوشین .. برو واسم قصه تعریف نکن .. دستشو گرفتم -ولم کن توی پارک جیغ می کشم آبروتو می برم -هما خواهش می کنم . به حرفام گوش کن . من دوستت دارم . عاشقتم . بعضی وقتا آدم یه ضربه ای می خوره تازه می فهمه چه کسی رو دوست داره . من اشتباه کردم منو ببخش . می دونی چرا عاشقتم ؟/؟ می خوای باور کن می خوای نکن . وقتی جریان نوشین با ناصرو فهمیدم تمام وجودم پر از کینه و نفرت شد . یواش یواش آروم شدم . حالا حس می کنم غرورم شکسته ولی می تونم دوباره به دستش بیارم . اما وقتی که تو رو هنوز هیچی هم نشده با ناصر می بینم فکر می کنم که دارم می میرم . دارم خرد میشم . به خاطر خود تو هم زجر می کشم . هما من گناهکارم . منو ببخش . اشتباه کردم . تو هم مثل نوشین یه جور دیگه ای منو زیر پات له کن ولی دور این ناصرو قلم بکش . قول میدم دست از سرت بردارم و مزاحمت نشم . قول میدم . قول میدم که دیگه نگم عاشقتم و دوستت دارم . -ازت بدم میاد رضا . متنفرم ازت . شاید یه جورایی راست بگی . باشه قبوله . حسین و افسانه هم یه چیزایی می گفتند . حالا برو نمی خوام ببینمت .. روز بعد و روزهای بعدش تو دانشگاه همدیگه رو دیدیم . نه اون با پسری گرم می گرفت و نه من با نظر خاصی دنبال دختر دیگه ای بودم . دخترایی بودند که ازخداشون بود باهام دوست شن ولی من به هیشکدومشون اعتنایی نمی کردم . حس می کردم از اولش عاشق هما بودم . اونو دوست داشتم . شاید یه لحظه غرور بیجای من منو به دنبال زیباتر کشوند . چند وقت گذشت . بعضی ها باهامون شوخی می کردند و یه عده می گفتند که عروس دومادو باید با هم آشتی بدیم . ناصر مثل سگ ازم می ترسید و دوباره به همون نوشین دل خوش کرده بود . یه روز درس عملی داشتیم و رفتیم تو یکی از این درمانگاههای دولتی که یه خورده کارای عملی رو دندونای مردم انجام بدیم . یه لحظه دیدم دور و بر ما خالی شده . در یه فضایی هستیم که فقط من و هما موندیم . از فرصت استفاده کرده رفتم طرفش .. -هنوز منو نبخشیدی ؟/؟ -خب مثلا بخشیدم که چی بشه .. -آخه تو هم با ناصربودی .. -فکرکردی منم مثل توام ؟/؟ می خواستم یه درسی بهت داده باشم . من از اولم جریان این عوضی رو می دونستم . حسین و افسانه واسم توضیح داده بودند . -براتو چه فرقی می کرد که من درس بگیرم یانه -واسه این که دلم خنک شه -واسه چی دلت خنک شه .. دستشو کشیدم و بردمش به یه اتاقی که درش کسی نبود خودمو از پشت به در چسبوندم و نذاشتم که از دستم در ره -بگو واسه چی . -ولم کن هردومونو اخراج می کنن . -پس ساکت باش به حرفام گوش بده .. واسه چی می خواستی من عبرت بگیرم . سرتو بالا بگیر تو چشام نگاه کن . فقط بهم بگو دوستم نداری .. من این بار به خودتو که از همه دنیا واسم عزیزتری قسم می خورم که دیگه دنبالت نیام واسه همیشه فراموشت کنم . سرشو انداخت پایین . تو چشام نگاه نکرد . -هما من تنبیه شدم . عشق تو منو تنبیه کرد . دیدی که دیگه دنبال کسی نبودم . چند بار ازت عذر بخوام . چرا گذشت نداری . چرا ؟ اگه سنگدلی بده پس تو چرا حالا سنگدل شدی ... تو چشام نگاه نمی کنی .. نگاه نکن . فقط بهم بگو دوستم نداری .. زودتر بگو تا کسی نیومده .. سکوت کرده بود . دستشو ول کرده از جلوی در کنار رفتم . سرشو همچنان پایین انداخته بود . وقتی دو قطره اشکی رو که از گونه هاش درحال غلتیدن بودند دیدم منم گریه ام گرفت ولی بر خودم مسلط شدم . -بگو سنگدل بیرحم .. نامهربون . بگو که دوستم نداری -سرشو بالا گرفت . این بار با چشای خوشگلش تو چشام زل زد و گفت سنگدل و بیرحم تویی . تویی که جلو چشام رفتی با یکی دیگه بودی .. -من که باهاش کاری نکردم -ولی عشقتو می خواستی بدی به اون -اما ته دلم تو رو دوست داشتم یه غباری جلو چشام بود که رفت کنار .. -اگه نوشین خیانت نمی کرد اون غبار کنار نمی رفت -بس کن هما تو بگو دوستم نداری من میرم .. -تو چشام نگاه کن رضا .. همه کار باهام کردی ..غرورمو شکستی .. نمی دونی دخترا چقدر مسخره ام می کردند وقتی که قالم گذاشتی . به خاطر تو بود که یه خورده به خودم رسیدم . تو ازم میخوای بهت به دروغ بگم که دوستت ندارم ؟/؟ دوستت دارم .-منو می بخشی ؟/؟ -چیکار می تونم بکنم . اگه تو رو نبخشم باید تو رو ببخشم واسه همین باید تو رو ببخشم تا تو رو نبخشم . داشتم به حرفاش فکرمی کردم که یهو یه بوسه کوتاه رو روی صورتم حس کردم اون از در خارج شد و منم دنبالش راه افتادم . اون منو بخشیده بود ولی باید یه بار دیگه اون عبارتو تکرار می کرد تا بفهمم که چی گفته و چطوری با کلمات بازی کرده ... پایان .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
زن داداش متشکرم
مثل یه خواهری که نداشتم دوستش داشتم . پنج سال ازم بزرگتر بود . من هیجده سالم بود و سال آخر دبیرستان بودم و اونم بیست و سه سالش بود . زن داداش ماریای خودمو میگم . خیلی هم خوشگل بود . داداشم دوسالی ازش بزرگتر بود . گاهی که داداش مهرداد می رفت طرفای جنوب یه سری جنس واسه مغازه اش بیاره من شبو پیش زن داداش می موندم تا تنها نباشه . اونا تازه ازدواج کرده بودند و بچه هم نداشتند . زن داداش خوشگلم خیلی خوش لباس بود و بدون این که رعایت منو بکنه و بدونه یه پسر مجرد چه هیجانات و خواسته هایی داره راحت تو خونه می گشت . داداش که میومد دیگه بدتر عمل می کرد ولی خیلی بی ریا بود . همش باهام درددل می کرد البته نه به خاطر خودش بلکه مثل یه خواهر خوب می خواست که همدمم باشه و منو از دخترایی که میخوان آدمو سر کیسه کنن و بدوشن و این روزا خیلی هم زیاد شدن بترسونه . من یه دوست دختر داشتم دوسال ازم کوچیک تر بود . اسمشم بود راضیه .. خیلی دوستش داشتم . از وقتی که باهاش دوست شدم حتی فکر عشقبازی با زن داداشو هم از سرم بیرون کردم ولی یه روز متوجه شدم که اون با یکی دیگه هم دوسته . از هر دو تا ی ما پول می گرفت . مستقیم نمی گفت چیزی ازمون می خواد ولی مارو نا خواسته وادارمون می کرد دارو ندارمونو بهش بدیم و اون پسره احمق هم مثل من گول حرفای شیرینشو خورده بود . من هر وقت راه گم می کردم میومدم خونه داداشم . آخه ما همین دو نفر بودیم . بابا مامان بچه دیگه ای نداشتند . نمی دونم چی شد عین بچه ها واسه اولین بار خودمو تو بغل زن داداش دیدم . سرم افتاد رو سینه هاش . اون خودشو کنار نکشید و منم مثل دختر بچه های احساساتی اشک از چشام راه افتاد . زیر گلو و بالای سینه هاشو خیس کرد . اون با دستاش آروم موهامو نوازش می کرد -مهران این قدر خودتو نخور . دختر قحط نیست . تا دلت بخواد دختر ریخته . خوبشو واست پیدا می کنم . -ماریا جون یکی می خوام مثل خودت مهربون باشه و.... -ادامه بده . مهربون و چی -مهربون و ناز و نجیب و خوشگل . آخ که سینه هاش از روی بلوزش چه بوی خوشی می داد . دزدکی چشامو باز کرده و یه نیم نگاهی به بالای سینه هاش که از شکاف بلوز بیرون زده بود مینداختم . یه خورده خودمو جمع کردم تا شق شدن کیرمو حس نکنه . آخه دلم نمی خواست پیش ماریا جون ارزش و قربمو از دست بدم . اون آرومم کرده بود . از این که یه زن داداش خوب دارم که مثل یه خواهر داره ازم حمایت می کنه خیلی خوشحال بودم . وقتی لباشو گذاشت رو صورتم انگاری برق سه فاز منو گرفته بود . تمام بدنم خشکش زده بود .نمی دونستم چیکار کنم . منم واسه این که بی ادبی نشده باشه لبامو گذاشتم رو صورت نرم و لطیف و سفید ماریا جونم . آخ که چه بوی خوشی می داد . بوی عطری که تمام غمهای دنیا رو از یاد آدم می برد . حس می کردم تو باغهای خوشبوی بهشت قدم می زنم . کاش بیشتر گریه می کردم و بیشتر تو بغلش بودم . هرچی به خودم فشار می آوردم دوباره غمگین شم و یه اشکی بریزم نمی تونستم . لعنتی .. تازه صورتم خیلی بشاش شده بود -زن داداش متشکرم اگه تو رو نداشتم چیکار می کردم . -ممنونم قابلی نداشت . چند روز بعد وضع بر عکس شد . داداش و زنش با هم بحث کردند . داداش مهرداد که به همین زودی شیطنش گل کرده بود هوس یکی از زنای بیوه فا میلو می کنه و ظاهرا یه بار هم باهاش سکس می کنه . از اونجایی که ترس برش می داره دیگه نمیره پیش زنه و حالا تو این میونه چطور میشه که لو میره خدا می دونه . موقع جر و بحث من اونجا بودم . به جای اینکه ماریا قهر کنه بره خونه مامانش مهرداد قهر می کنه میره خونه باباش . حالا این من بودم که باید به ماریا دلداری می دادم .. ماریا زار زار گریه می کرد .. -مهران دیدی داداشت چه بلایی سرم آورد و دیدی ؟/؟ مردا همه شون همینن . مگه من چم بود . جوون نبودم که بودم . خوشگل نبودم که بودم . تا اونجایی که می تونستم واسش مایه میذاشتم . رفتم طرفش . سرشو گذاشتم رو سینه ام . دراثرگریه آرایش چشاش قاطی شده بود با کف دستم و انگشتام نازش می کردم . دلم می خواست می بوسیدمش . ماریای من غمگین بود . اونو به طرف تختش بردم . یه قرص آرام بخش و یه استامینوفن براش بردم . دوتایی رو خورد و چشاشو بست . حالا می تونستم خیلی راحت باهاش ور برم . ولی می ترسیدم . وای که چه استرچی پاش کرده بود . از اون مدل لی ها به رنگ آبی ملایم . عجب کونی . -ماریا ! ماریا جون .. صداش در نمیومد . طرز نفس کشیدنش نشون می داد که زن داداش خوابه . یه خورده شلوارشو کشیدم پایین . .زیادی می ترسیدم . اگه تکون می خورد این جوری سریع می تونستم شلوارشو بکشم بالا . قسمتی از دو تیکه کون سفیدش توی دیدم قرار گرفت . لبامو گذاشتم روش . داداش کوفتت بشه . این کون در اختیارته اون وقت میری دنبال زنای بیوه ؟/؟ اگه این کون مال من بود یعنی در اختیار من بود چی می خواستم ؟/؟ چند بار خیلی آروم لبامو گذاشتم رو کون زن داداش و ول کردم . شجاع تر شده شلوارشو پایین تر کشیدم تا راحت تر بتونم جلق بزنم . روی کیرم کرم مالیدم و دستمو لوله کرده گذاشتم رو کیر و با تماشای نصف کون زن داداش ماریا جلق زدم . جووووووون چقدر حال کردم . باحال ترین جقی بود که تا حالا زده بودم . دستم پرآب شده بود نذاشتم یه قطره از اون هم بر زمین بریزه . دستامو تمیز کردم و کنار زن داداش رو تخت دراز کشیدم و فکر کردم .. داشتم فکر می کردم که این کارم درست بوده یا نه که کیرم دوباره شق شد و به تمام اما و اگر ها و ناراحتی وجدان خاتمه داد . این بار دستمو گذاشتم زیر بلوزش وکمر لختشو که البته بند سوتینش تنها پوششش بود رو می مالیدم . هر چند لحظه مرتبش می کردم و آروم صداش کرده به کارم ادامه می دادم . دیگه از ترس خسته شده بودم و ولش کردم . شیطونو لعنت کرده و آرزوهای دور و دراز رو از سرم خارج کردم . حتی از کنارش بلند شدم .. -چی شد ول کردی ؟/؟ ... خدای من ماریا بیدار بود . بیدار شده بود . اون لحظه که کمرشو می مالیدم بیدار بود . دستام می لرزیدند . ساکت بودم . حرفی برای گفتن نداشتم . شرم خاصی رو احساس می کردم . گاهی وقتا یه گناه بزرگتر غم گناه کوچیکترو از بین می بره . به یاد زمانی افتادم که شلوارشو تا وسط کونش پایین کشیده بودم .. -زن داداش حالت خوبه ؟ /؟ از کی تا حالا بیداری .. -من یه پنج شش دقیقه ایه که بیدارم . خمارم گیجم خوب خوابم نمی بره وحال هیچ کاری رو ندارم . این قدر ناراحتم که از خودم بدم میاد از همه آدما از شوهرم .. از برادر شوهرم که مثل بقیه مرداست . -زن داداش چرا این حرفو می زنی . -چی بهت بگم ؟/؟ بگم دستت درد نکنه که کمرمو مالیدی و باهام وررفتی ؟/؟ -داشتم ملافه رو درست می کردم . سرمو انداختم پایین و فرار کردم . ماریا هم فهمیده بود که من نظر بد به اون دارم دیگه نمی تونستم تو روش نگاه کنم . هرکاری کردم خوابم نبرد . داداش اونو رنجونده بود منم ناامیدش کرده بودم . دقایقی بعد صدام زد . من تو اتاق بغلی بودم . -مهران من نمی تونم پاشم یه لیوان آب سرد برام بیار شاید یه خورده سر گیجه ام خوب شه . یه لیوان آب سرد براش بردم . یخ زدم , ازدست این لیوان نه , ازاون صحنه ای که می دیدم . ماریا خودشو کاملا لخت کرده بود و رو شکم و دمرو درازکشیده بود . ازقرار معلوم زده بود به سرش . این رفتاری که داداش باهاش داشت بد جوری اونو درهم کرده بود . آب سرد رو یک ضرب خورد . خواستم یه ملافه بندازم روش . -ببینم مهران مگه تو همینو نمی خواستی ؟/؟ مگه داداشت دنبال عشق و حال خودش نبود ؟/؟ همه تون عین همین . تو هم لنگه اون . هیز و پررو . فکر می کردم مثل داداشمی .. حالا دوست داری ببینی بیا . .... ماریا قاطی کرده بود . راستش زبونم بند اومده بود . می خواستم یه چیزی بگم انگاری صدام در نمیومد . اصلا نمی تونستم حرف بزنم . می خواستم بگم زن داداش متشکرم که این هیکل لختو در دید من گذاشتی .. ولی شده بودم عین سکته زده ها . دستمو گذاشتم تو شلوار و شورتم و کیرمو یه خورده جابه جا کردم که شقی اون زیاد مشخص نشه . همین جور داشت واسه خودش حرف می زد و حرص می خورد . زیاد به غم و غصه اش کاری نداشتم . فقط داشتم به این فکر می کردم که کار به کجا می کشه و آیا میشه امیدی داشت ؟/؟.. دنیای کثیفی شده . اگه تو بخوای تمیز بمونی یا باید نابود شی یا از بوی تعفن بقیه به زور نفس بکشی . مگر این که خودتم مثل بقیه آلوده کنی تا بتونی زندگی کنی و بر اعصابت مسلط شی .. -زن داداش قرص بیارم ؟/؟ -نشنیدی چی گفتم ؟/؟ این همون چیزیه که شما مردا می خواین . پس معطل چی هستی . بپر روش . باهاش حال کن . شلوارتو بکش پایین . من آماده ام هر کاری دوست داری انجام بده .. نگو تو مثل بقیه نیستی . هزچی فکر می کردم از دو حال خارج نبود یا جن زده شده بود یا یه خورده زیادی قرص خورده بود . می خواستم اونو به حال خودش بذارم و برم هم نمیشد . دیدم داره می خنده -چیه ماتت برده ؟/؟ من با کسی شوخی ندارم . مگه تواون وقتی که دستتو فرو کردی لا پیرهنم باهام شوخی داشتی ؟/؟ دستامو به طرف کون زن داداش که نه ریز بود و نه درشت نزدیک کردم . -نترس نترس ادامه بده .. جلوتو نمی گیرم .. از دو حالت خارج نبود یا با لگد می کوبوند به خایه ام یا این که یه کاردی اون گوشه کنارا داشت که می خواست کیرمو قطع کنه .. همچین کاری که نمی تونست بکنه و من زورشو داشتم .. چیزی اون دور و برا نبود . دستمو گذاشتم رو کونش . کوسش فقط یه خورده خیس بود . حرکتی نمی کرد . فقط هق هق می کرد و انگار زجر می کشید . خاطرم جمع شد که از کارد و چاقو و لگد خبری نیست . منم که پشت زن داداش و سوار بر اوبودم یکی یکی لباسامو انداختم دور و منتظر یه فرمان ازسوی ماریای ناآرام و گریان خودم بودم . یه دستم رو صورت ماریا ی دراز کش بود و اشکاشو پاک می کردم و یه دست دیگه ام رو کونش و دلم می خواست یه بهانه ای پیدا شه و یه بار دیگه به طرف کوسش پیشروی کنم . -زن داداش ناراحت نباش همه چی درست میشه داداش یه اشتباهی کرده تو سخت نگیر .. -تو هم سخت نگیر مهران جون از همون طرف مشغول باش . قربون شکل ماهت بشه ماریا .. دیگه ازاین همه متلک گوییها و حق به جانب بازیهاش خسته شده بودم . -شما مرداهمه تون مث همین . منتظر یه اشاره من بودی که خودتو این جوری لخت کنی نه ؟/؟ -زن داداش فکر نکن من خیلی هوسبازم . منم مث هر آدم بالغ دیگه ای یه خواسته هایی دارم . ازم چی انتظار داری . وقتی خودت منو احضار می کنی ؟/؟ وقتی این جوری لخت روبروم قرار می گیری ؟/؟ نه میذاری برم بیرون و نه اینجا باهام خوب تا می کنی ؟/؟ .... به من بگو چیکار کنم ؟/؟ بگو تا همون کارو انجام بدم .. حیف که دلم نمیاد یه زن تنها و زن داداشمو این وقت شب ول کنم برم .. میرم اون اتاق تا هرچه دل تنگت می خواد بگی .. یه فیلمی براش اومده و می خواستم از جام پاشم که دیدم با دو تا پاش دستمو که لاپاش بود قفل کرد . -همین جا بمون . هر خواسته ای که داری می تونی از من انتظار داشته باشی و اونو رو من پیاده اش کنی . خودتم که میبینم آماده شدی .. اینو که گفت یه هیجان و ناباوری عجیبی بهم دست داده بود . واسه این که خودمو هوس بازنشون ندم و با ملایمت سکسو واسش قابل قبول تر کنم . اونو به طرف خودم بر گردوندم . چشاشو بسته بود . با یه شرم خاصی سرشو داده بود عقب . منم لبو رو لبش قرار دادم . تا یه چند ثانیه ای مثل اسکلت بی حرکت و بی روح عکس العملی نشون نمی داد چه لبای گرم و پر حرارتی داشت . تا این که حس کردم التهاب و هوس وجود اونو هم به لرزه در آورده و داغش کرده طوری که لبای خودشو رو لبام به حرکت در آورده بود و منو می بوسید . دستمو گذاشتم لاپاش .. -مهراااااااان ... نههههههه ... اشتباهه .. اشتباهه .. یه لحظه ترسیدم که نکنه عقلش داره بر می گرده واسه همین دستمو با سرعت بیشتری رو کوسش می کشیدم -ماریا ماریا کوستو اگه پشیمون شدی اگه فکر می کنی اشتباهه بگو ول کنم زن داداش -نهههه نهههههه .. لذت گناه هم شیرینه .. فشارم بده .. منو تو دستای خودت له کن . .. دونستم که تونستم اونو بازم رامش کنم . با بوسه های نرم هر لحظه میومدم پایین تر . رسیده بودم به سینه هاش . دستمو از رو کوسش ول نمی کردم .. لعنتی موبایلم زنگ خورد .. یک لحظه متوقف شده و دست از کار کشیدم . داداش مهرداد بود . -الو مهران .. ماریا که نزدیکت نیست -نه مهرداد جون حرفتو بزن . -ببین شبو پیشش بمون تنهاش نذار . نذار از خونه در بره . من فردا میام یه جورایی خرش می کنم . .. ماریا در حینی که با شوهرش حرف می زدم کیرمو گذاشته بود تو دهنش و ساک می زد . زن داداش گل من نمی خواست فرصتو از دست بده . وقتی داداش داشت اونو به دست من می سپرد اونم خودشو به من سپرده بود -داداش دلواپس نباش . مثل خودتو ازش مواظبت می کنم .. حرف درستی هم می زدم .باهاش خداحافظی کردم . -زن داداش متشکرم . فدای تو . درست نیست تا من تو رو میزونت نکردم تو کیرمو بذاری تو دهنت .. چشای نازش دیگه ازخجالت نمی گفت اونو خوابوندمش و دهنمو رو کوسش میزون کردم . کنار چوچوله اش یه زایده گوشتی رو دیدم که وقتی اونو تو دهنم می کشیدم مثل یه آدامس تا میومد . این دیگه باید هوسشو خیلی زیاد کنه . این از اون تیکه های اضافه ای بود که مزه مزه کردن اون کلی ماریا جونو سرحالش آورده بود . یه خورده میک می زدم و یه خورده حرف می زدم . -ماریا ماریا جونم باید امشب غمهاتو فراموش کنی . حقت این نبود که داداش این بلا رو سرت بیاره . تا منو داری غم نخور . -اتفاقا منم دیگه میخوام غمهامو فراموش کنم و بی عار باشم . بخوررررر بخوررررر نمی دونی همین قسمت کوسسسسسم چقدر میخاره و هوس داره مهران جون . وقتی این جوری میذاری تو دهنت و می کشیش انگاری هوسو توی تمام تنم می کشیش . با این تشویق کردنای ماریا منم بال و پری گرفته و بیشتر به خودم فشار می آوردم . وقتی می دیدم که اون همین جوری داره خوشش میاد و لذت می بره حالت رو عوض نمی کردم .-مهرااااااااااان ... اگه بدونی چه کیفی داره اگه تا فردا هم ادامه بدی نمیگم بسه . می دونم گردنت درد گرفت . اگه دوست داشتی می خوای یه جور دیگه ای باهام حال کنی حرفی ندارم .. کیرمو گذاشتم لای جفت سینه های درشتش . همیشه واسم یه آرزو بود که یه روزی این کارو با زن داداشم انجام بدم . کیرمو لای دو تا سینه هاش می ذاشتم و تا نزدیکای لبش که می آوردم اون می خواست با دهنش اونو بقاپه که دوباره کیرمو ازش دور می کردم . با ناز و عشوه بهم می گفت .. -مهران نکن .. بدش به من . حالا تو واسه ما ناز می کنی . دلشو نشکستم و کیرمو فرو کردم تو دهن زن داداش ماریا که کار ساک زدنشو دوباره انجام بده .. طوری ساک می زد که با خماری چشاش و نشون دادن هوسش کیرمو بیشتر داغ می کرد و آبشو به جریان مینداخت . بازم خوب بود که یکی دو ساعت پیش یه جلقی زده بودم . دوست نداشتم دهن ماریا جونمو به همین زودی خیسش کنم . کیرمو کشیدم بیرون و همونو فوری رونه کوسش کردم . چقدر با هوس و التهاب همراهیم می کرد . واسه هر تغییر حالتی یه بر نامه داشت . و در هر وضعیتی می دونست چیکار کنه که دلمو بیشتر ببره ..اوخ داداش داداش کوفتت بشه ..آدم قدر اون چیزایی رو که پیشش حاضره نمی دونه . ولی من قدر ماریا رو می دونم . دلم می خواست یه بار دیگه جلق بزنم و بتونم بیشتر ماریا جونمو بگام تا اون همیشه دنبال کیرم باشه . از هوس و از فشار جلوگیری به خودم می پیچیدم و اون از هوس به خودش می پیچید . کف دستمو گذاشته بودم زیر کونش و از زیر بالای کونشو تو چنگم داشتم و باهاش بازی می کردم . ماریا خیلی بی حال شده بود و من کیف می کردم . یه بار زن بیوه همسایه مونو گاییده بودم و اون که می خواست ارضا شه همچین حرکاتی رو از خودش نشون می داد . ماریای منم همچین حالتایی داشت . دستشو گذاشته بود رو سینه هاش و منم به اون دستا بوسه داده و کیرمو با فشار بیشتری به کوسش می زدم و اون یه تیکه گوشت اضافه کنار کوس و چوچوله شو هم بی نصیب نذاشته و حس می کردم که داخل کوسش ثانیه به ثانیه داره سنگین تر میشه تا این که واسه یه چیزی حدود ده ثانیه یه جیغ ممتدی کشید که من یکی ترس برم داشت که نکنه یکی از همسایه ها صداشو شنیده باشه . -مهران مهران کوسسسسسم همین جوری داره می ریزه . آبم داره میاد .. چند لحظه بعد پاشد و بغلم زد . پاهاشو دور پهلوهام حلقه زد . کیرم همچنان تو کوسش بود و اون با آخرین زورش خودشو به من چسبونده بود .کیرمو تو کوس خودش قفل کرده و دیگه تکون هم نمی تونستم بخورم فقط با حرکتای آرومی که به کوسش می داد کیرم یه حرکتای خفیفی می کرد . -مهران قربون اون چشای نازت شم که داره باز و بسته میشه .. دیگه نتونستم به این فکر کنم که ماریا از خالی شدن آبم تو کوسش چه فکری می کنه . چون سیل , آب کیرم تو بستر کوس ماریا راه افتاد و این سیل بیشتر از بیست ثانیه ادامه داشت -وااااایییییی ماریا جونم زن داداش ..زن داداش .. دلم نمیاد کیرموم بکشم بیرون .. -نکش بذار همون داخل واسه من بمونه . چقدر آب داشتی مهران . بازم کف و سقف و وسط کوسم جا داره که توش آب بریزی -این کوس تنگت چقدر آب خور ه داره -از خودت بپرس برادر شوهر عزیزم که تا این حد تشنه اش کردی . کورخوندی مهرداد .. شوهر نامرد من ..منم دیگه از این به بعد می دونم چیکار کنم . ماریا تازه سر حال اومده بود . منم واسه این که پاچه خواری کرده باشم و به نفع خودم قدم بردارم گفتم گفتم منم باهاتم زن داداش رو من حساب کن . درسته که مهرداد داداشمه ولی من باید از حق و عدالت دفاع کنم . نمی تونم حق کشی و نامردی بر علیه تو رو ببینم . -فدای مرامت برادر شوهر گلم . مهران جونم . کاش مهرداد هم مثل تو با مرام بود .. با این جور کوس لیسی کردن یعنی متضاد و به نوعی همون مترادف خایه مالی کردن .. اون رام تر ازاینها هم شد و این بار خودش اومد رو کیرم نشست . و به شکلهای مختلف هر طوری که دوست داشت هم به من و هم به خودش حال می داد . بیشترین حالتی که بهم لذت داد این بود که اومد رو کیرم نشست و منم دو تا دستامو گذاشته بودم رو کونش وقتی که خودشو رو من حرکت می داد کیرم می خورد به سقف کوسش . جفت کف دستای منم که رو کونش قرار داشت ووقتی دو تا برش کونشو به پهلوها باز کرده و شکاف وسط کونش باز تر می شد تماس کیر من با کوس و چوچوله و لبه های کوسش یه لذت بیشتری بهم می داد . ماریا سنگ تمم گذاشته و فرمانده سکس شده بود . این بار با نشستن رو کیر من تا نیمساعت تمام داشت باهام حال می کرد و لذت می داد . انگشتمو از پهلو کرده بودم تو کونش .. -مهران .. مهران جونم من می خوام یه بار دیگه ارگاسم شم اونوقت بکن تو کونم .. زن داداش مهربون من رو قولش وایساد . من آب کیر بعدی رو واسه کونش نگه داشته بودم . اون بعد از این که برای بار دوم ارضا شد . خودش دو تا قاچ کونشو به پهلو ها باز کرد و پس از این که یه زبون سیر اون سوراخ ریزشو لیس زدم با روغن زیتون دور سوراخو حسابی چربش کرده و کیرمو با فشاری آروم فرستادمش طرف کون و سوراخ خیلی تنگ ماریا جونم .. -زن داداش چقدر باحاله و بامزه -نوش جونت مهران .. کوفت مهرداد بشه که خودشو کشت هنوز یه بار هم بهش ندادم . بره گمشه .. دیگه خوابشو ببینه .. انگاری کونش چسب داشت و کیرم اون داخل با دریا و دنیایی از چسبندگی در حال حرکت بود . -ماریا .. ماریای بی ریا .. کونشو به طرف کیرم حرکت می داد و فکرشو نمی کردم که واسه سومین بار آب زیادی ازم خالی شه .. ولی همین جورمنی من تو سوراخ ماریا خوشگله, این بهترین و خوشگل ترین و مامانی ترین زن داداش دنیا در حال خالی شدن بود . ماریا اون شب تا صبح ول کنم نبود . دلش می خواست اون قدر باهام حال کنه که پیش خودش مثلا حال مهردادرو بگیره ولی بدجوری اسیر من شده بود .. تا صبح دست از سرم ور نداشت . دیگه این کیر حسابی سیر سیر شده بود . دوسه ساعتی رو با هم درددل کردیم .. می دونستم بیمه زن داداش جونم هستم . فقط اینو بهم گفت که مهران اونجاتو می برم اگه بخوای پیش من صحبت دوست دختررو بکنی . -واااااااایییییی قربونت زن داداش .. قربونت ماریا جون .. از این به بعد بیشتر بهت سر می زنم -ومنم داداشتو بیشتر از خونه میندازم بیرون .. -متشکرم زن داداش .. زن داداش متشکرم .... پایان ... نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
خوش خیال

این طرف و اون طرفونگاه می کردم . منتظر بودم که برسن . خیلی نگران بودم . یه چند روزی می شد که واحد بغلی ما رو اجاره کرده بودند . سه تا دانشجو بودند ولی من فقط با اونی که ازبقیه خوش تیپ تر بود گرم گرفته بودم . از این که باهاش خلوت کنم می ترسیدم . نمی دونستم کجا برم قایم شم . از یه طرف هراس داشتم داداش سر برسه و یه خورده واسم اختیار داری کنه . ممکن بود مامانو هم تو راه پله ببینم . یه نگاهی به پایین انداختم . جوووووووون اومد اومد . خودش بود تنها بود . می دونستم این ساعت اون دو نفر دیگه کلاس ندارن . یک ماهی می شد که باهاش دوست بودم . یه بار می خواست منو ببوسه نذاشتم . چون از پیشروی منفی می ترسیدم . نمی خواستم خودمو در اختیارش قرار بدم که بعدا ازم بدش بیاد . یا دلشو بزنم . راستش حالا اگه بخواد منو ببوسه ردش نمی کنم . چون این روزا خیلی بهم میگه دوستم داره . دانشجوی مهندسی برقه . منم در رشته تجربی درس می خونم . در آپارتمانو باز کرده و به محض این که اومد با هم رفتیم تو واحدشون . -ببینم دوستات که حالا نمیان .. نه .. -خیلی خوشگل شدی ملیحه . مثل اسمت با نمک بودی ولی امروز به خودت رسیدی . خیلی بی مقدمه اومد طرف من و دستشو دور کمرم حلقه کرد . -متین جون من وقت ندارم و باید زود برم . -چیه ملیحه حالا به ما رسیدی وقت نداری و باید بری تو که می دونی اولین و آخرین عشق زندگی من هستی و عشق هم چیزیه که نمیشه مثل پیرهن تن اونو هر لحظه عوضش کرد . اصلا عشق , پاکه . کثیف نمیشه که عوض کنیم -متین تشبیهاتت مثل خود ت خیلی قشنگن . دستشو گذاشت رو موهای سرم . برام حرف می زد . خیلی آروم . دیگه نمی فهمیدم که چی بهم میگه . فقط آهنگ ملایم صداش منو به خلسه برده بود . یه وقتی به خودم اومدم که حس کردم چند دقیقه ایه که داریم همو می بوسیم . دلم نمی خواست لباشو از رو لبام برداره . دستشو مستقیما گذاشت داخل بلوزم . یه لحظه ترسیدم و لرزیدم . سوتین نداشتم .وقتی که دستشو رو سینه هام گذاشت سرمو به شدت به چپ و راست تکون می دادم -اوه نهههههه متین نه .. قرارمون این نبود . دوباره خودشو آروم به من نزدیک کرد ودر حالی که لباشو به لبام نزدیک کرده بود خیلی آروم بهم گفت عزیزم ما که قراری با هم نذاشتیم . تا بیام یه حرف دیگه ای بزنم لبشو به لبم چسبوند و حرکت دستشو رو سینه هام سریعتر کرد . . شورتم چقدر خیس شده بود . این اولین تجربه من در این زمینه بود . خیلی سریع کاراشو انجام می داد . اصلا فرصت فکر کردن بهم نمی داد . بلوزمو داد بالا . لباشو گذاشت رو سینه ام . چقدر ملایم و با هوس نوکشو نو میک می زد و با دو تا لباش قسمتی از سینه ها رو میذاشت تو دهنش . بلوزمو که تا گردن بالا داده بود از سرم در آورده بودم تا حالتشو موقع میک زدن سینه هام ببینم . فکرشو نمی کردم که این قدر راحت تسلیم شم . دستشم گذاشت لای شورتم . راستش خیلی دلم می خواست این کارو انجام بده ولی روم نمی شد چیزی بگم . یه خورده هم می ترسیدم . از این که اسیر هیجان و خواسته هایی بشم که نتونم تامینش کنم . چشام بسته و لبام باز بود ..-اووووووووففففففف متین متین حواست هست ؟/؟ یه وقتی انگشتتو نکنی توش .. -تو کوسسسست .. نههههههه متوجهم . می دونم چیکار کنم .. راستش خجالتم میومد اسم کوس رو پیشم ببره .من هنوز به این چیزا عادت نداشتم . خیلی ماهرانه کوسمو می مالید . کف دستشو محکم به کوسم فشرده بود و از نوک سوراح کونم تا بالای کوسو در حرکات رفت و بر گشتی خودش با تماس های هوس انگیزی خیس ترش می کرد . دستامو دور کمرش حلقه زدم . نهههههه بازم یه کار خطر ناک دیگه شورتشو کشید بیرون .. خجالتم میومد . با این که یه خورده در سکس پیشرفت کرده بودیم ولی از این که کیرشو ببینم یه جوری می شدم . من یه بار تو خونه دوستم از یه فیلم سکسی خیلی چیزا رو دیده بودم . کیر با این که قیافه قشنگی نداره ولی هیجان قشنگی به آدم میده . شلوار جین کشی منو همراه با شورت کشید پایین -پسر می خوای چیکار کنی .. انگشتشو گذاشت رو سر سوراخ کونم . یه خورده دردم گرفت . -متین انگشتتو که بهش زدی دردم گرفت چطور می خوای اون چیز کلفتو فرو کنی توش . با یه عشوه و ناز خاصی این حرفو واسش زدم طوری که دلش رفت . منوبغلم کرد و رو تخت یه نفره گذاشت با همون کون لخت . یه قوطی کرم آورد اونو به دور و یه خورده داخل سوراخ کونم مالید. من که کیر شناس نبودم ولی به نسبت اونایی که در فیلم سکسی دیده بودم کیر متوسطی داشت ولی برای سوراخ کون من که آک آک بود بازم چیز کلفتی بود . کون منم زیاد بر جسته نبود . ولی مثل دخترای زیاد لاغر هم که مردا رو تا حدودی زده کنه نبود . کف دستشو گذاشته بود رو کوسم تا یه خورده حواسمو ازکونم دورکنه -آخخخخخخخ ماااااااماااااان دردم گرفت با کمال پررویی گفت که مامان که کیر نداره .. حرفی نزدم . حوصله یکی به دو کردن با اونو نداشتم . دندونا مو به هم می فشردم . درد بد جوری منو از پا انداخته بود حس می کردم فشارم افت کرده و سرم داره گیج میره .. -متین یه خورده بکش بیرون .. یه خورده امون بده . رفتم یه شکلات آوردم و گذاشتم دهنم و اون دوباره مشغول شد . این بار راحت تر کیرشو کرد تو کونم ولی همون درد رو داشت اما یواش یواش از این که داره با بدنم حال می کنه خوشم میومد . حرکت کیرشو تو کونم حس می کردم .-متین ادامه بده ادامه بده .. یه جورایی هوس داشتم و در رویاهام حس می کردم که عروسش شدم و کیرشو فرو کرده تو کوسم . دلم می خواست به کارش ادامه بده ولی یهو حس کردم کیرش تو کونم داره می پره و یه جهشهای خاصی داره چند لحظه بعد حرکت آب گرمی رو توی کونم حس می کردم . کیرشو کشید بیرون و یه لحظه دستمو که گذاشتم زیر کونم قسمتی از آب کیرش رو دستم بر گشت کرد . برای اولین بار از نزدیک منی رومی دیدم و لمسش می کردم . با نگاه هوسبارم ازش می خواستم که یه جورایی سر حالم کنه و اون با دهنش افتاد رو کوسم . هرچی می خورد سیر نمی شدم و آخرش در یه لحظه جیغی کشیدم و حس کردم که دیگه به آخر خط رسیدم . واسه اولین بار بود که به این حالت می رسیدم . دلم می خواست تو بغل متین آروم می گرفتم و ساعتها می خوابیدم . ولی دیگه وقت رفتن بود و می ترسیدم گندش در بیاد . خیلی رویایی شده بودم و از اون به بعد بار ها و بار ها این مدل سکسو تکرار کردیم . بهم قول ازدواج داده بود .. . امتحانات آخر سالی من که تموم شد چند روزی رو با خونواده رفتم سفر . وقتی که برگشتم اون واحد خالی بود .. نفهمیدم دانشجوها چرا از اونجا بلند شدند . شنیدم که همسایه ها از چند وقت پیش در کمین این سه تا بودند چون می دیدند که رفت و آمد های مشکوکی میشه و زنای هرزه چه در راه پله و چه در آسانسور زیاد به چشم می خورن . ساختمون هم چهار طبقه و 8 واحد بیشتر نداشت . دانشجوها ی پسر رو با سه تا دانشجوی دختر گرفته بودند .. دیگه نمی دونستم چه بلایی سرشون اومده .. تا چند روز پنهونی گریه می کردم . من متین رو دوست داشتم ولی حالا ازش متنفر بودم . مامانم همش می گفت شانس آوردم که دخترم چشم و گوش بسته هست و تمام فکر و ذکرش به درسشه و گرنه خطر به این بزرگی بیخ گوش ما بود و ما چیزی نمی دونستیم .. ..از پنجره آپارتمان به حیاط نگاه می کردم . دلم پر از درد بود شاید هنوز منتظر بودم که در بازشه و یه جوون پاک به نام متین بیاد بالا . کسی که روح و جسم منو تصاحب کرده بود ولی دیگه ازش نفرت داشتم ... پایان .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
صفحه  صفحه 3 از 34:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  31  32  33  34  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های تک قسمتی نوشته ایرانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA