انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 3 از 3:  « پیشین  1  2  3

زبون دراز


مرد

 
قسمت بیستم

آقا مجتبی تو که خیلی منطقی و فهمیده بودی -آدمای نفهمی مثل تو رو که دیدم این جوری شدم . حیف که خواهر زنمی وگرنه بهت می گفتم جنده عوضی . مگه من چه هیزم تری بهت فروختم که همه جا دزد خطابم کردی پیش هر کی که رسیدی گفنی و هر کی رو که ندیدی از دوست و آشنات پیغوم دادی که من به طمع مال پدرت اومدم ملوسکو گرفتم . مال سرتو بخوره . دیدی که خدا بهت بچه نداده .از بس ذاتت خراب بوده . من فقط یه نقطه ضعف دارم . یه کون گنده باحالو که می بینم سست میشم اگه دوست داری یه خورده از سر تقصیراتت بگذرم یه حال درست و حسابی بده -ولم کن پست فطرت . من شوهرمو دوست دارم . واسش می میرم -بیا و رو کیرم بشین یه سفر تو رو ببرم به آسمون کیف و هوس . دیگه این قدر سنگ شوهرتو به سینه نمی زنی . من یکی زدم به سیم آخر و رگ بی خیالی . هر کی سر برسه عین خیالم نیست . تا می خوای توضیح بدی که بیگناهی و کاری نکردی یه چند وقتی باید گوشه زندان آب خنک بخوری و آبروت می ره تازه مگه کسی هم باورش میشه که تو به من کوس نداده باشی ؟/؟دونفر لخت لخت کنار استخروهمین ؟/؟رفت از پشت بزنه زیر گوشم دستشو رو هوا گرفتم پنجه هاشو گذاشتم تو دهنم انگشتاشو لیسیدم جاااااااااان چه حالی میدی . خیلی خوشگل میشی وقتی عصبانی میشی . بیشتر دوست دارم کوس و کونتو بگام . اگه میخوای جنازه ات از این در بیرون نره و آفتاب فردا رو ببینی هر چی میگم گوش کن . فعلا بلند شو بینم . یواش یواش قضیه رو جدی گرفت دیگه فهمیده بود که با کسی شوخی ندارم اشاره کردم به دهنش و گفتم همین دهن بود که گوه خوری می کرد ؟/؟من اسپری تمیز کننده دارم . ببینم خانوم شیمی بعد از اون گوهایی که پشت سرم و پشت سر هم خوردی آب هم خوردی که بشوره ببره پایین و دهنتم پاک شه ؟/؟اشکالی نداره . باز کن دهن لیچارگوتو ببینم آشغال . دهنشو باز کرد و کیرمو فرو کردم تو -جاااااان مرجاااااااان . همین دهنتو کاملا شستشو میده که دیگه دیگه حرفای تمیز بزنی . با دوتا دستام دو طرف صورت مرجانو ماساژمی دادم مواظب بودم هوس زیاد یه وقتی گیج و از خود بیخودم نکنه . به خاطر همین با چند ضربه آب کیرمو ریختم تو دهن مرجان و یه آه بلندی کشیدم و با این که دوست داشتم غرق لذت باشم و چند دقیقه ای را در خلسه بمانم ولی خیلی زود خودمو کنترل و بیدار کرده که یه وقتی قافیه رو نبازم . سر مرجانو محکم به وسط بدنم فشار داده طوری که کیرمو تو دهنش قفل کرده نزدیک بود خفه شه . مجبور شد تمام منی منو بخوره که من ولش کنم و نفسشو بکشه صورت قشنگ و سرخ و سفیدش از کمبود اکسیژن کبود شده بود -حالا زانو بزن قمبل کن خواهر زن کون گنده من -نه نه تا حالا تو زندگیم فقط با یه مرد بودم نه -مرجان جون این حرفا رو واسم نزن . به من ربطی نداره که تو با یه مرد بودی یا با صد تا مرد . من اگه ازت بپرسم تا حالا کیر چند تا مردو گذاشتی تو دهنت تو به من جواب میدی یکی ؟/؟خب نه دیگه دو تا کیر رفته تو دهنت . تا اونجایی که من می دونم یکی واسه نصرالله خان ساک زدی و یکی هم که کیر من رفته تو سوراخ دهنت . انگشتمو فرو کردم تو سوراخ کوسش و همون انگشتو گذاشتم تو دهنش .-ببین سوراخ سوراخه دهنت که کیر خورد چه اشکالی داره کوس و کونتم همون کیر دومو افتتاح کنه . تو رو به جون نصرالله خان که واست از همه دنیا عزیزتره این روز آخری رو به ما یه حالی بده . دیدم داره مقاومت می کنه . یه تیکه چوب خشکیده ترکه ای از گوشه و کنارای استخر برداشته و گفتم تو مثل این که زبون خوش سرت نمیشه اگه بخوای بازی در بیاری همین چوبو تو کونت فرو می کنم . با همین چوب راه کونتو باز می کنم و کیرمو می کنم توش . دیدم گوشش به این حرفا بدهکار نیست . دوست نداشتم کون با پرستیژو با کلاسشو زخمی کنم هر چند رون پاش هم خوش تراش و هوس انگیز بود ولی با چوب همچین زدم به پشت رون پای چپش که یه خط قرمز روش نشست . دید که من شوخی ندارم . و تا کف دست و زانو هاشو گذاشت زمین و پشت به من و قمبل کرده خودشو واسه گاییده شدن توسط من آماده کرد . هیکلش از زمین تا آسمون با ملوسک فرق داشت . حیف که زیاد وقت نداشتم وگرنه می نشستم و یه شکم سیر اون کون گنده و دو تا سوراخایی رو که اون وسط خودنمایی می کردن دید می زدم . داشتم با خودم فکر می کردم اول کدوم سوراخو هدف بگیرم . کوس ..کون ..کوس .. کون .. کاش یه کیر دیگه هم داشتم دو تا سوراخو با هم می کردم . هر دو تا سوراخ خشک بودند . دوست داشتم بذارم تو کونش . جرش بدم . پارش کنم . کار به بخیه بکشه ولی تر جیح دادم اول بکنم تو کوسش تا این طلسمو بشکنم ازاین نظر که گاییدن یه کوس ابهت بیشتری داره و کیر وقتی میره اون داخل فضای بیشتری رو تحت فرمانروایی خودش می گیره . یعنی قلمرو فرمانروایی کیر بیشتره و بیشتر می تونه مانور بده . پس از چند حرکت مانوری که سر و تنه کیرمو به سوراخ کوس و کون مرجان مالیدم یه تفی رو کوس خواهر زن کون گنده ام انداخته ترش کردم و کیرمو به زحمت ویواش یواش روونه کوس خواهر زنه کردم -آخخخخخخخخ دردم گرفت -جاااااااااان چقدر مززززززه می ده . چقدر تنگه .. خوب شد یه سرویس تو دهنت خالی کردم وگرنه الان بی طاقت می شدم -پست فطرت آخه کارتو کردی ؟/؟دردم میاد بیرحم -خیلی حال می کنم جاااااااااان قربووووون کوسسسسسسس تنها خواهر زنم . کیییییرررم فدای تو . چه حالی میده آدم آب کیرشو تو کوس یه زن نازای شوهر دار خالی می کنه .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
نبود... پیدا شد... آشنا شد... دوست شد... مهر شد... گرم شد... عشق شد... یار شد... تار شد... بد شد... رد شد... سرد شد... غم شد... بغض شد... اشك شد... آه شد... دور شد... گم شد...
     
  
مرد

 
قسمت بیست و یکم

وقتی کیرمو به ته کوسش می رسوندم کون بر جسته ژله ایش مث یه مخمل سفت و نرم فضای آلت منو اسیر خودش می کرد -خانوم معلم خوشگل من . خواهر زن ناز و عزیزم . بالاخره گاییدمت . چوب تو کونت فرو کردم . جاااااااااان اسیر کون گنده ام -کاری می کنم که کیرتو از ته قطعش کنم -خانوم شیمی من خودم هیدروژنمو در میارم میذارمش تو اکسیژن تو بمونه . هر چی بیشترمقاومت می کرد من بیشتر بهش فشار می آوردم . انداخته بودمش رو زمین با هر ضربه ای که به کونش میومد و کیرم به ته کوسش می خورد اونم نیم وجب می رفت جلوتر -من واسه کونت می میرم مرجان . امروز باید یه دلی از عزا در بیارم . این قدر بخورمت تا سیر سیر شم . رودل کنم بیارم بالا . اوخ جاااااان کیرمو از کوسش کشیدم بیرون و یه خورده کمرشو بالا آوردم بالا کونشو چسبوندم به دهنم و با سر و صورت و چونه و دهن کونشو می مالیدم . چه حالی می کردم . از بوی کونش مست شده بودم داشتم تو عالم خوشی و هپروت پرواز می کردم . این کون کردنای من سیر صعودی داشته . این یکی بیست بیست بود . هیچ عیبی نداشت . مرجان از این سستی و نقطه ضعف و کون پرستی من استفاده کرد و با یه شیر جه قورباغه ای خودشو انداخت تو آب . تا بفهمم چی شده مث یه ماهی ,چند متری رو دور شد و من هم تو حاشیه استخر و همراه با اون حرکت می کردم . اون داشت وقتو می کشت . دیدم این جوری فایده ای نداره . خودمو انداختم تو آب . تعقیب و گریز شروع شد . این دفعه دیگه هیچ رحمی نباس بهش می کردم . مثل یه ماهی از دستم در می رفت . عجب نفسی داشت من با این که سیگاری نبودم ولی نفسم گرفت . خیلی زرنگ بود می خواست خسته ام کنه . نفسی تازه کردم و بالاخره حلقه محاصره رو تنگ کرده و به چنگش انداختم . با ناخنهای بلندش صورت و چند جای تنمو خراشید ولی من ول کن نبودم . موهای خیس و بلندسرشو جمع کرده و همون تو آب کشیدمش . زورم چند برابر شده بود . خیلی بیرحم شده بودم . از موهای سرش به عنوان یه طناب استفاده می کردم . جیغ می زد . درد می کشید . با این که پا به پا همرام شده بود ولی من دست از خشونت بر نمی داشتم . میدونستم این شیطان زیبا منتظر فرصته تا بزنه بچاک . یه لگد انداخت طرف کیرم که تو آب گم شد . یواش یواش به کناره استخر رسیدیم . آب تا نیمه های بدن ما می رسید . از جاهای گود به قسمت کم عمق ترش رسیده بودیم نمی خواست از نردبون میله ای کنار استخر بالاتر بره . تن قشنگش توی آب آبی استخر خوشگل تر و هوس انگیز تر نشون می داد . دوست داشتم تسلیم من بشه . خسته شده بودم . اگه می خواستم بی رمق بشم دیگه از گاییدن نمی تونستم اون لذتی رو که دوست دارم و حقمه ببرم -میری بالا یه نه ؟/؟-تو نمی تونی مجبورم کنی .-واسه من گردن کلفتی نکن پررو . این جا کلاس نیست . دو تا گوشاشو با دو تا دستام محکم گرفتم و سرشو از عقب کوبوندم به دیواره استخر . دادی کشید و در حال از حال رفتن بودکه دستمو از داخل آب رسوندم به کوسش و لبه هاشو با انگشتام باز کرده کیرمو باهاش میزون کرده و به زحمت گذاشتم تو کوسش . خیلی خشک و سرد بود . یه خورده که کیرم رفت تو حس کردم فضا گرم تر و چرب تر شده .-عزیزم مرجان چیه بیحال شدی . باورکن نمی خواستم اذیت شی . خودت لجبازی کردی . دیگه جانی نداشت حرف بزنه و قدرتی هم نداشت از دستم درره . کیرم لحظه به لحظه بیشتر داخل کوس مرجان جا خوش می کرد . داخل استخر یه جا وایستاده بودیم و من داشت سردم می شد . هر چند هوا گرم بود ولی با تکون دادن کیرم داخل کوس خواهرزن کون گنده ام حس کردم دارم گرم میفتم . لبمو به لبش چسبوندم تا بیشتر داغ شم . بوسه ای که خیلی بهم چسبید . هر چند اون سعی می کرد لبشو از تیررس لبام دورکنه ولی من بالاخره لبامو رو لباش منطبق کردم . توی آب کردن هم واسه خودش یه صفایی داشت . از لباش فاصله گرفتم و نوک سینه اشو گذاشتم تو دهنم . واییییی دلمو لرزوند چه سینه ای !-مرجان تو چقدر بی احساس و بی عاطفه ای . مثل این که اصلا حس زنانگی نداری . هرکی دیگه جای تو بود تا حالا صددفعه تسلیم شده بود با همون حالت بیحالیش گفت من از اوناش نیستم غیر ممکنه خودمو تسلیم کسی کنم که می خواد مال بابامو بالا بکشه -فکر کردی بعد از گاییدن تو همین جا می مونم و به قول تو نقشه امو که بالا کشیدن مال و اموال باباته ادامه میدم .؟/؟-از پست و رذلی مثل تو هیچی بعید نیست . این حرفو که زد دوباره خشن شدم . کیر که جای مطمئنی بود . درازای دستمو گذاشتم زیر گردن مرجان طوری که انگار می خوام با اره گردنشو قطع کنم . بعد به خوردن نوک سینه هاش ادامه دادم . هردو نوک تیز شدند داخل کوسش هم لحظه به لحظه داغ تر و خیس تر می شد . چشاشو بسته بود و ساکت شده بود . کیرمو در آورده و دستمو از زیر گردنش بر داشتم و یه دور اونو برگردوندم و بهش گفتم حالا می تونی بری بالا -نه من همین جا می مونم -خودت می دونی اگه ملوسک برگرده آبروی تو میره مرجان -نه من همین جا می مونم - من که دارم فرار می کنم -فکر نکن زور داری هر غلطی که دلت خواست می تونی بکنی -خیلی پررویی مرجان حقته که یه چوب کلفت تو کونت فرو کنم . این دفعه اونو که پشت به من بود همچین پرتش کردم به طرف دیواره استخر که دماغش خورد به سنگ و ازش خون جاری شد . چشمم از داخل آب افتاد به کونش . صحنه زیبا و وسوسه انگیزی بود . هر انگشتی رو که زودتر سوراخ کون اونو لمس می کرد فرو می کردم داخل . انگشتارو استراحت دادم و کیر شق شده ام رو به سوراخ کون مرجان مالیدم .-خانوم شیمی مرجان خانوم خواهر زن کون گنده ام !حالا جواب لجبازیتو بگیر ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
نبود... پیدا شد... آشنا شد... دوست شد... مهر شد... گرم شد... عشق شد... یار شد... تار شد... بد شد... رد شد... سرد شد... غم شد... بغض شد... اشك شد... آه شد... دور شد... گم شد...
     
  
مرد

 
قسمت بیست و دوم

کوس مرجانو که می خواستم توی آب بکنم کلی مکافات کشیدم . قبل از ورود یه خورده زور آوردم تاره اونم کوسی که معمولا گشاد تر از سوراخ کونه . کاری به روزگاروبلایی به سرش آوردم که مجبور شد تو همون حال یه گارد سگی بگیره و پشت به من کونشو قمبل کنه -مرجان جان خودت خواستی که من کونتو این جوری بگام . جرخوردی از من گله نکن . کله کیرمو به سر سوراخش فشار می دادم . دوسه دقیقه از زیر با سینه هاش ور رفتم . بعد یهو یادم اومد این سوراخ کونه سوراخ کوس نیست که با تحریک خیس شه .-اوی اوی اوی اوی نه رحم کن من پاره شدم جرخوردم . تورو خدا مجتبی جون . تو که خیلی با محبت بودی -خر هیکلته عوضی چند بار بهت گفتم من دزد و مال مردم خوار نیستم یه فشار دیگه به سر کیرم آوردم . کلاهک هسته ای رو وارد کیک زرد کردم تا همین جاش هم خیلی مزه می داد . کونش تو آب بود . شکمش مماس با آب و سر و کمرش بیرون بود با همون دو سه سانت کیری که تو سوراخ کونش بود مانور می دادم . خسته شده بودم یعنی به اون مقدار دیگه قانع نبودم . فشار وارده بر کون ومقعد خواهر زنو زیاد کردم .-وایییییی منو کشتی کشتی .من مردم بی انصاف . با آخرین زورم به کون مرجان فشار می آوردم شده بود یه تخته سنگ . چشاش از درد و اشک قرمز شده بود -باشه باشه هر چی تو بگی قبوله قبوله قبوله میام دم استخر باشه -فرار نکنی ها زنیکه نامرد -به جون بابا قسم کلک نمی زنم با این حال بهش اعتماد نکرده مثل یه کشتی گیری که در خاک دست میذاره رو پشت حریفش منم یه دستم رو پشت و پهلوی مرجان بود که در نره .. این باید از کون کونای ناب اصل آکبند متالیک بوده باشه شده بودم متخصص کون شناسی . کرم پوستو برداشته روی کیر خودمو و کون مرجان مالیدم و کیرو با هیجان به سوراخ مرجان مالیدم . این بار خیلی راحت تر راهشو پیدا کرد . هر چند راحت نرفت . توی باغ بهشت حوری خودمو پیدا کرده بودم گل و گیا ه و آب و آفتاب و استخر و پری دریایی و کیر و کون و کوس داغ منو به قله شهوت و لذت رسونده بود نصف بیشتر کیرمو میذاشتم توکون مرجان و می کشیدمش بیرون . با این هوای دلپذیر این باغ و فضای سرسبز دلم نمیومد صحنه رو ترک کنم . اون قاچای تپلشو با حرص چنگ می گرفتم . به خودم می گفتم مجتبی هر طور می تونی با این کوس و کون حال کن دیگه از این خبرا نیست هر جایی که دستم بهش می رسید پشت بدن مرجانو نوازش می کردم و ماساژمی دادم نمی دونم چرا دوباره هوس کون مرجان به سرم افتاده بود . با این که دوست داشتم از همین پشت کیرمو فرو کنم تو کوسش و کون قشنگشو در تسلط خودم داشته باشم ولی هوس کرده بودم اونو طاقبازش کنم و بیفتم روش و کوسشو از روبرو بکنم . تازه این طوری می تونستم از لبا و سینه هاش هم استفاده کنم . خسته شده بود و تسلیم . شایدم دلش به این خوش بود که تا یکی دوساعت دیگه واسه همیشه از دستم خلاص میشه . فکر کنم علت مهمتری که دوست داشتم کوسشو بگام این بود که می خواستم ببینم میزان حال کردنش تا چه اندازه هست و من در چه حدی تونستم تسخیرش کنم . تو دستام شده بود عین موم به هر طرف که دوست داشتم می گردوندمش . و چپ و راستش می کردم . لبامو چسبوندم به لبای شیرینش . سینه هامو رو سینه هاش قرار دادم وقتی می خواستم کیرمو به کوسش بچسبونم یه هیجان خاصی داشتم . خیلی دوست داشتم متوجه احساسات و میزان هوس مرجان بشم . جوووووووون فوق العاده بود . تصورشو نمی کردم که کیر من تا این حد کاری بوده باشه . اعتماد بنفس عجیبی پیدا کرده بودم . کیرمو انداختم تو کوسش تا هردومون آروم بگیریم . مرجان همچنان در سکوت بود . خیسی کوسش دو طرف رون پاشو خیس کرده بود . چشاش باز بود و به آسمون آبی و زیبای بالای سرش نگاه می کرد . هر چند لحظه در میون یه بار چشاشو باز و بسته می کرد . نمی خواست نشون بده که چقدر هوس داره و از سکس لذت می بره . مغرور بود حیف که فرصتی نداشتم تا این غرورشم در هم بشکنم باید هر چه زودتر فرار می کردم . کوسش منو به وجد آورده بود . سرعت گاییدنمو زیاد تر کرده بودم .. سینه هاشو میک می زدم . نوک تیز سینه هاشم از لذت و هوس می گفت .-آههههههه -چیه مرجان جون ادامه بده هوستو بریز بیرون نذار تو سینه ات سنگینی کنه . خوب نیست -خفه شو من اصلا خوشم نمیاد -من که دوستت دارم عاشقتم -خجالت بکش تو زن داری تو حالا باید عاشق خواهرم باشی تو که داری ازم انتقام می گیری و می خوای سر به تنم نباشه چی شده حالا ؟دوباره میگم تو باید عاشق خواهرم باشی -البته اگه تو بذاری . فعلا که باید فرار کنم . خیلی دوست داشتم که این هیجان تکرار شه ولی دیگه همه چی میره تا واسم تموم شه . تو زندگیمو نابود کردی مرجان . منو به روز سیاه نشوندی -فعلا این تویی که بر اسب مراد سواری هر کاری که دوست داشتی با من انجام دادی .. بلبل زبون شده بود . حس کردم یه خورده پذیرای من شده . اون کینه رو تو وجودش احساس نمی کردم . کوس تنگ و چسبونش منو حالی به حالی کرده بود -جاااااااااان مرجان بگیربگیرش داره می ریزه . حودمو چسبوندم به تن خوشگل خواهرزنم و با تمام وجود و عشق و هوس آبمو تو کوس مرجان خالی کردم . لذت و ترسو تو چشاش می خوندم . نمی دونم دیگه واسه چی می ترسید اون که نازا بود و بچه دار نمی شد . چند دقیقه تو همین حالت موندم . کیرمو کشیدم بیرون و گفتم مرجان بلند شو لباستو بپوش باهات کار دارم . اون بازم ازم اطاعت کرد . بردمش به ساختمون خودمون و منم لباسمو پوشیدم -حالا دیگه وقتشه که راهمونو از هم جدا کنیم -خیلی پست و نامردی -پست تویی که منو به همه جی متهم کردی . پست تویی که فکر می کنی همه بنده و برده توان . پست تویی که دنیارو واسه خودت می خوای . ولی من نامرد نیستم . حاضرم تاوان کاری رو کردم پس بدم . گاییدن یه زن شوهر دار گناهه . مخصوصا وقتی که به زورباشه . من همه چی مو از دست دادم می تونی ازم شکایت کنی . می تونی منو تحویل بدی . نمی خوای بگی کردمت . بگو مجتبی نسبت به تو قصد بد داشته .آبرو خودتو حفظ کن . فقط خواستم دلمو خنک کرده باشم . بگو ...دنیا فقط مال تو نیست و تو صاحبش نیستی ما بد بخت بیچاره ها هم خدایی داریم . ما هم دل داریم . ما هم آدمیم . هیچوقت تا این حد احساساتی نشده بودم . مرجان که ظاهرا قدرتشو پس گرفته بود اومد نزدیک من وسیلی محکمی به صورتم نواخت کجا ؟/؟بفرستمت به همین سادگی بری ؟/؟حالا که منو اسیر خودت کردی بذارم بری ؟/؟یا اشتباهی شنیده بودم یا نفهمیده بودم چی داره میگه . با همون صدای گریان گفتم دوباره بگو نفهمیدم -درست شنیدی آقا زرنگه حالا که منو اسیر خودت کردی بذارم بری ؟/؟پس کی آزادم کنه ؟/؟..... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
نبود... پیدا شد... آشنا شد... دوست شد... مهر شد... گرم شد... عشق شد... یار شد... تار شد... بد شد... رد شد... سرد شد... غم شد... بغض شد... اشك شد... آه شد... دور شد... گم شد...
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
قسمت بیست و سوم

داشتم به این فکر می کردم که اگه سرش به سنگی چیزی خورده باشه همون لب استخر باید بوده باشه در فاصله بین استخر تا اتاق که ضربه ای نخورده . یعنی از اون شوکهای غیر فوری بهش اومده یا داره مسخره ام می کنه . اگرم نقشه داره که گیرم بندازه من که خودمو تسلیمش کرده بودم .-داری مسخره ام می کنی ؟/؟خودشو انداخت تو بغل من و اول اون قسمت صورت منو که با سیلی محکم سرخش کرده بود بوسید و گفت الهی دستم بشکنه یه لحظه از این که بخوای بری و دیگه نبینمت شوکه شده بودم . یکی دو تا نیشگون از خودم گرفتم ببینم بیدارم یا نه . الحمدالله بیداربودم لباشو انداخت رو لب من و از اول بوسه مرجان, مثل پرنده ای که داره از زمین اوج می گیره و میره تو دل آسمون منم همچه حالت پر وازی رو داشتم شاید فکر کنین من که پرنده نبودم چطور احساسشو درک می کردم . باید بگم درسته که پرنده نیستم ولی میدونم پرواز بر فراز آسمونها و توی دنیای آرامش و خیال چه لذتی داره . از همون لحظه که مرجان لباشو رو لبام قرار داد کیرم شروع کرد به شق شدن تا این که رشد کاملشو کرد و دیگه در یه نقطه ای ایستاد -مجتبی جون این که از همین الان چراغ سبزشو نشون داده -واسه تو هیچوقت قر مز نمیشه -بیا بریم خونه ما . اونجا امنیتش بیشتره . پاشدیم و رفتیم . حالا دیگه اونو مرجان یا مرجان جان و جون صدا ش می کردم -باورم نمیشه مرجان تو این همه تغییر کرده باشی . چی شد؟/؟-عزیزم این قدر ها هم که فکر می کنی من بد جنس نیستم . آدما و شخصیت اونا رو نمیشه شناخت . آدم خیلی پیچیده و مرموزه . یه کسی که باهات دوسته در یک آن ممکنه دشمنت شه و بر عکس . اون بسته به وجدان و فر هنگ طرف و اون شخص داره . من ذاتا هیچوقت نخواستم نسبت به تو بدی کنم . این احساس غلط من بود که فکر می کردم تو میخوای سر مایه بابا رو که خیلی هم به ملوسک علاقه داره بالا بکشی . با اون شیطنتی که از تو توی کلاس درس دیده بودم و با اون اندام ملوسک که همه ازش فراری بودن حس کردم که می خوای گولش بزنی -چی شد که تغییر موضع دادی ؟/؟-راستش وقتی دیدم اونجوری آبروتو بردم خودم شرمنده شدم غرورم بهم اجازه نمی داد که اظهار شرم کنم . وقتی که اون کارو باهام کردی و گفتی می خوای فرار کنی اون موقع فهمیدم که هدف چاپیدن نبوده و آخرین ضربه رو وقتی به وجدانم وارد کردی که خودتو تسلیم من کردی و گفتی حاضری باز داشت شی . اشک از چشای مرجان سرازیر شده بود . فکر نمی کردم تا این حد احساساتی باشه -فکر نمی کردم این طوری باشی .-فکر می کردی یه جلاد شکنجه گرم نه ؟/؟-پس علت همینایی بود که گفتی ؟/؟-آره عزیزم -فکر نمی کنی یه چیزی رو جا گذاشتی که نگفته باشی ؟/؟-مثلا چی ؟/؟یه خورده فکر کرد و لبخند به لبای زیباش نشست و گفت خیلی شیطونی مجتبی تو هنوزم داری توی فرمول آب غوطه می خوری . دوست داری چی بشنوی ؟/؟-حقیقتو -آره داماد گلم . مجتبای خوشگلم یه علت دیگه اش اینه که من علاوه بر این که عاشق مرامت شدم دلبسته کیرتم شدم . آره دوست دارم بیشتر از اینا توبغلت باشم بیشتر از اینا منو بگایی . بیشتر بهم برسی . بیشتر میزونم کنی . به ارگاسمم برسونی . زیباییهای زندگی و هوسو به من نشون بدی . لذت زندگی رو به من بچشونی دوست دارم بگم که مجتبی خیلی دوستت دارم و واسه کیرت می میرم -خیلی ازت می ترسیدم مرجان -حالا هم باید بترسی عزیزم -حالا دیگه چرا -اگه بفهمم که غیر من و ملوسک زن دیگه ای هم تو زندگیت هست یا بعدا خواهد آمد چشاتو از کاسه در میارم یا بعدا در خواهم آورد -اون وقت من تن خوشگلتو چه جوری دید بزنم ؟/؟مرجانو بغلش کرده و رو تخت درازش کردم این بار هردو با تمایل شدید تو بغل هم بودیم با یه دنیا لذت و خوشی و هوس . دیگه نمی تونستم از این خونه و حال و هواش دل بکنم سرمو گذاشتم وسط سوتینش و سینه هاشو که نصفشون بیرون زده بود بو می کردم -درش بیار درش بیار عزیزم منو ببوس . دستتو بذار لای شورتم . ببین چقدر واسه تو خیس کردم . دوستت دارم مجتبی عاشقتم . تو رو به اونجایی می رسونم که خودت باور نکنی . هر عذابی رو که کشیدی و هر ستمی رو که در حقت کردم صد برابرش با محبت جبران می کنم . به همه میگم که تو چقدر خوب و ماهی . من که لخت شده بودم . سوتینشو هم با هوس از دور سینه ها و کمرش در آوردم . کف یه دستمو هم گذاشتم لای شورتش و با کوسش شروع کردم به حال کردن و ور رفتن . گاهی هم از طرف کون دستمو به کوسش می رسوندم . از این که تونسته بودم مرجانو هم به دام خودم بندازم یه دنیا لذت می بردم . هم اونو تور کرده بودم هم جاپای خودمو محکم کرده بودم . بالاخره خواهر زن خودمو شکار کرده بودم . باورم نمی شد . باورم نمی شد که مرجان اسیر یکرنگی و کیر من شده باشه . غرق بوسه اش کردم . نفسهای پر هوس و ناله های پر از شهوت و شوق گاییده شدن مرجان منو به وجد آورده بود -عزیزم چی شد که صلاح دونستی نصرالله خان رو هم دور بزنی . . بعدا بهت میگم . تازه خیلی خودمو علافش کردم باشه بعد .. بیا از عشقبازیمون لذت ببریم . حرف دیگرانو فعلا ولش . کیرتو کوس منو عشق است شونه ها و زیر بغل و سینه های مرجانو با دهن و زبونم می لیسیدم . اونم بعد چند دقیقه ای که سر حال اومد دهنشو آورد طرف کیر منو با یه ساک زدن حسابی نه تنها تمام خستگیهامو از تن خارج کرد بلکه یه اشتیاق فوق العاده ای در من به وجود آورد که اگه کل اعضای خونه اون لحظه اونجا حضور پیدا می کردند من تا این مرجانو نمی گاییدم دست بردار نبودم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
نبود... پیدا شد... آشنا شد... دوست شد... مهر شد... گرم شد... عشق شد... یار شد... تار شد... بد شد... رد شد... سرد شد... غم شد... بغض شد... اشك شد... آه شد... دور شد... گم شد...
     
  
مرد

 
قسمت بیست و چهارم

من و مرجان رفته بودیم تو هم . هوس خشن ما به عشق و هوس ما تبدیل شده بود . نمی دونستم باهاش چیکار کنم می بوسیدمش . نوازش و ماساژو قاطی کرده بودم . هنوز واسم سخت بود که اون خانوم دبیری رو که یه روز از دستش در می رفتم و اونم سایه منو با تیر می زد پس از یک سکس خشن این جور زیر کیر من اسیر باشه و حالا هم که اسیر شده بود نمی دونستم باید چه رفتاری باهاش در پیش بگیرم . با خشونت کیر و قدرت خودمو بهش نشون داده بودم . حالا چه جوری بهش محبت کنم ؟/؟من که تا یه ساعت پیش جز کینه و انتقام چیزی نمی دیدم .-چیه مجتبی گیج شدی نمی دونی باهام چیکار کنی ؟/؟دوباره شل شدی ؟/؟تو که نیومدی خواستگاری . ببین باهام چیکار کردی . پیشونی و صورت و پس کله ام همه زخمی شده . بگم سگ اومده گازم گرفته ؟/؟منم سرم خورده به سنگ استخر ؟/؟من این چیزا حالیم نیست تو باید خودت شفام بدی -چیکار کنم آب کیرمو بپاشونم رو پیشونیت ؟/؟-نه لبای خوشگلتو بذار روش . حرف خانوم شیمی رو گوش کرده اول لبامو گذاشتم رو پیشونی زخمیشو بعد هم لبای گرم و منتظرشو به لبام دوختم . محکم و عاشقونه بغلش کرده و سفت و سخت اونو به خودم چسبوندم . پس از یک تنبیه حسابی این جورسکس کردن خیلی می چسبید . یاد فیلمهای وسترن و کابوی می افتادم که یک توسن و اسب سر کش چقدر به زور رام می شد . وقتی هم که رام می شد دیگه رام بود . اسب سرکش من هم رام شده بود . اون دیگه اسیر من بود . می رفت تا همون ابهت گذشته رو پیدا کنه . با این تفاوت که ابن بار این من بودم که روش تسلط داشتم کیر من روی شکمش در حال سوختن بود . دستمو از روی کون گنده اش به طرف کمرش می کشیدم . سینه ها شکم خودمو رو سینه ها ووسط تنش حرکت می دادم . دل نداشتم که لبامو از رو لبای ملتهب مرجان ور دارم . حتی پلکهاش که به وقت باز و بسته شدن به پشت چشای بسته ام می خورد هوسمو زیاد می کرد . دوست داشتم چشامو بندازم تو چشای خواهر زن خوشگل و نازم که می دونستم از این به بعد لطف و حمایتش شامل حال من میشه . ولی باید بوسه رو ولش می کردم تا چشامون از هم فاصله گرفته بهتر بتونم نگاش کنم . همین کارو هم کردم . نگاهی پر هوس به هم انداختیم . من دستمو گذاشتم لای کوس تمیز و تسلیم شده اش و اونم کیر چماق شده منو گرفت تو دستاش . چند ساعتی بود که داشتم باهاش حال می کردم ولی مثل این که تازه داشت اسم عشقبازی رو به خودش می گرفت . دوست داشتم همین طور کیرمو بماله . نگاه و ناله هاش هم همینو بهم می گفت و می خواست . بعد از یه ربع بیست دقیقه ای که کوسش شده بود دنیای هوس و خیسی کیرمو به کوسش چسبوند و سرشو محکم تو دستش گرفت و با روی کوس و قسمتی از داخل کوسش بازی داد -مجتبی کییییییررررررت داره کسسسسسسمو می بوسسسسه -لبای کوس نازت واسش بازه ؟/؟-آره عزیزم باز بازه -با دستای خودت بفرستش بذار بره . دیگه منتظرش نذار . بذار اونا با هم آشتی کنن .-مگه با هم قهر بودند .؟/؟مرجان با دستاش کیرمو به طرف کوسش هدایت کرد .من یه دفعه دیگه شروع کردم به بوسیدنش و همراه با گاییدن اون لبامو رو لباش می گردوندم و لحظه به لحظه از دنیای غم و غصه ها فاصله می گرفتیم . نمی دونستم رو اون بوسه بالا زوم کنم یا به اون پایینیه .؟/؟مرجان می خواست با حرف زدن هوسشو خالی کنه ولی لباش بسته بود . در عوض من کیرمو مث موشک زمین به هوا می فرستادم تو کوسش . البته این از اون موشکای رفت و بر گشتی بود . ناله های بسته مرجان دلمو برده بود . ضربات کوبنده خودمم زیاد کرده بودم . یه لحظه مرجان محکم منو گرفت دوتا پاهاشو دور رونهای پام قفل کرد و دستاشم دور کمر من حلقه زد و با آخرین زورش بهم فشار می آورد . هنوز تو دهنی ناله های وحشتناکی سر می داد و چند لحظه بعد ساکت شد و از حال رفت فهمیدم که ارضا شده . اونو یه وریش کردم . تماشای کون لختش خودش نصف العیش بود . با یه چیزی که نمی دونستم چیه سوراخ کون مرجان جونو چربش کرده و با لذت از دیدن کون قلنبه خواهر زن کون گنده ام این بار کیرمو با ملایمت روونه سوراخ معشوقه جدیدم کردم . کونشو از حالت خمیده و نیمرخ به صورت تمام رخ در آورده و انداختمش رو تخت یعنی دمرش کردم و افتادم روش . چاک وسطشو با دو تا انگشتای شستم باز ترش کرده و کیر بیرون اومده رو دوباره گذاشتم تو سوراخش -اوخخخخخ شیمی خوشگله من اوی تو هاش منو سوزونده . مرجان این کون دیگه مال منه . فقط مال من . من هیچی حالیم نمیشه . عادت دارم اگه از چیزی خوشم بیاد مالکش بشم . نگو واسم که شوهر داری -خوشم میاد از این جور حرف زدنت . مجتبی داری قدرت خودتو نشون میدی . بکن کونمو بکن داره با کیرت جون می گیره حال می کنه صفا می کنه دست بکش روش . باهاش ور برو خوشم میاد که تو ازش خوشت میاد -مرجان من ,من از همه جات خوشم میاد . تو خیلی خواستنی هستی .آهههههه نهههههه زوده نمی خوام زود بریزم می خوام همین طور داغ داغ باشم سوخته کون تو باشم .-مث من که سوخته کیرتوام -وای مرجان سوراخ تنگت امونمو بریده . نمیتونم دیگه آبمو نگه داشته باشم -کونم ازت آب میخواد مجتبی زودتر زودتر .. کیر کم طاقت من سوراخ عشق جدیدشو پس از یه بوسه کوتاه پر پر کرد .. همین طور که تو خیال خودم سوراخ کون مرجانو به شکل یه لوله و یه ماکتی از تونل فرض می کردم با چند ضربه پی در پی و رسیدن به اوج هوس ,کیرم آبشو ریخت تو کون مرجان -مجتبی دارم حال می کنم . سوختم ودارم حال می کنم روکونم دراز بکش .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
نبود... پیدا شد... آشنا شد... دوست شد... مهر شد... گرم شد... عشق شد... یار شد... تار شد... بد شد... رد شد... سرد شد... غم شد... بغض شد... اشك شد... آه شد... دور شد... گم شد...
     
  
مرد

 
قسمت بیست و پنجم

من و مرجان مثل دوست پسرا و دخترایی که تازه با هم آشنا شده و شوق و ذوق دارن تا یه ساعت داشتیم با هم درددل می کردیم . انگار که دنیا می خواست به آخر برسه و ما هم فرصتی برای درددل کردن در آینده نداشتیم . دلمون نمیومد که خداحافظی کنیم . هر حرفمون که تموم می شد تو مخمون دنبال یه حرف دیگه می گشتیم که یه خورده با هم بودنو کشش بدیم بالاخره هردو تا مون تشخیص دادیم که یواش یواش وضع داره خطری میشه . خودمونو مرتب کردیم و من رفتم تو خونه خودم . دوباره همون حالت فیلم و سردی رو به خودم گرفتم . ملوسک نیم ساعت بعد بر گشت . خیلی خوشحال بود -عزیزم هنوز نرفتی سر کار ؟/؟عیبی نداره یه حکمتی بوده که من خودم می خوام یه چیزی بهت بگم که خیلی خوشحالت می کنه . فقط تو و مامان و مرجان نمی دونین تو داری بابا میشی .. خدای من چه روز خوبی چه چه خبر خوبی !خوشی من داشت تکمیل می شد . راستی راستی داشتم بابا می شدم ؟/؟من که خودم یه بچه بیشتر نبودم . البته یه بچه بیست و دو ساله . ولی می تونستم پزبدم و بگم این منم که تونستم آرزوی آقا محمد علی رو بر آورده کنم . این منم من . مرجان که هیچی نمی تونه بچه بیاره پس من اوج و قربم میره بالا . جون . جوووووون با دمم گردو می شکستم . چه کیفی داشت . چه کیفی . دنیا دیگه مال من بود . فقط مال من . مال من . دیگه هیچی نمی خواستم . حالا می تونستم یه خورده قیافه بگیرم و دیر تر برم سر کار . حالا باید با کالسکه سلطنتی یا ماشین آخرین مدل میومدن دنبال آقا داماد محمد علی تا اونو ببرن سر کار . اون شب خونه ما جشن و بزن بکوب بود . نذاشتم ملوسک زیاد ورجه وورجه کنه . واسه بچه اش می ترسیدم . ازش خواستم که دیگه ورزش سنگین نکنه . بمیرم واسه مرجان . با این که می خواست نشون بده خیلی خوشحاله ولی یه حسرت خاصی رو می شد تو نگاش خوند . دلم براش سوخت . راستش خیلی واسش ناراحت بودم وقتی تصادفی یه گوشه ای با هم خلوت کردیم مرجان بهم تبریک گفت -عزیزم ناراحتی ؟/؟هر چی خدا بخواد همون میشه . ناراحت نباش -نه اتفاقا واسه تو و ملوسک و خونواده خیلی خوشحال میشم . دوست دارم یه خاله خوب واسه خواهر زاده ام باشم . ولی همش از خودم می پرسم من چه گناهی کردم که نباید بچه داشته باشم . چرا نباید بابا مامانمو خوشحال کنم .-و نصرالله خانو . یه نگاه مخصوصی بهم انداخت که متوجه منظورش نشدم و بیخیال شدم .-مجتبی دلم گرفته فردا هم نمیخوای بری سر کار از ساختمون که اومدی بیرون من منتظرتم . میخوام منو از این حال در بیاری . بهم حال بدی و میخوام این روزا بیشتر همرام باشی . دلم گرفته .. یه بوسه سریع از لبانش گرفته و گفتم دوستت دارم دوستت دارم نوکرتم . دوست ندارم من خوشحال باشم و تو دلت گرفته باشه . اون شب من و ملوسک از خوشحالی تا صبح درددل می کردیم وواسه این که هنگام سکس با مرجان سر حال تر باشم بچه رو بهونه کردم و یه بار بیشتر با ملوسک سکس نکردم . هر چند او دوست داشت تا اونجایی که زورم می رسه اونو بکنم و بهش حال بدم و این خوشی و خوشحالی رو تکمیل کنم . از ملوس جونم خدا حافظی کرده و رفتم طرف در خروجی منزل . یه خورده که پشت سرمو نگاه کردم و مطمئن شدم کسی هوامو نداره رفتم طرف ساختمون مرجان جون . منتظرم بود . واییییی چی شده بود این خواهر زن کون گنده ما . دوست داشتم همونجا لخت شم و بکنم تو کونش . ولی به زور خودمو نگه داشته و به خودم گفتم مجتبی جان کلاس خودتو حفظ کن الان مرجان وابسته و محتاج به توست . این قدر شل نباش . خودش اومد طرف من و دستاشو دور گردنم حلقه زد و لبامو بوسید . دوباره بیحال شدم کیرم شق شده بود . اون با یه حالت کنار دریایی کنا ر من ظاهر شده بود . با یه شورت و سوتین .خودشو بهم چسبوند و این کیر لعنتی من رسوام کرد . هر چی می خواستم خودمو به بیخیالی بزنم نمی تونستم -ببینم مجتبی این که هیچی نشده سر به هواست -نیست که تو سر به زیری -چیه به پزت بر خورد گفتم کیرت شق شده . از این که بگی هوس خواهر زنتو داری خجالت می کشی ؟/؟چیه داری بابامیشی خودتو می گیری ؟/؟حتما دیگه هیشکی دوستم نداره .-نه مرجان عزیزم این طور نیست تو واسم همون اهمیت گذشته رو داری . لبای خوشگل و براقشو که یه خورده بر جسته اش کرده بود بوسیدم . خودمو بهش چسبوندم . دگمه های بلوز منو در آورد و لختم کرد . حتی شلوارمو از پام بیرون کشید . فقط یه سوتین از اون کم داشتم . ایستاده همدیگه رو بغل زدیم . دستمو گذاشتم رو کونش .. این کارو از لای شورت کوچیک و نازک براق نارنجی رنگش انجام دادم تا بتونم به کوسش دسترسی داشته باشم .. ادامه دارد ..نویسنده ..ایرانی
نبود... پیدا شد... آشنا شد... دوست شد... مهر شد... گرم شد... عشق شد... یار شد... تار شد... بد شد... رد شد... سرد شد... غم شد... بغض شد... اشك شد... آه شد... دور شد... گم شد...
     
  
مرد

 
قسمت بیست و ششم

-عشق من عزیزم نمی دونی چقدر دوستت دارم . چقدر انتظارتو می کشیدم -مرجان ما که همین دیروز با هم بودیم و به اندازه چند سال بده بستون داشتیم و طلبا و بدیهامونو تصفیه کردیم -چی ؟//؟به همین زودی ؟/؟خسته شدی .؟/؟-نه عزیزم شوخی کردم اصلا بهت نمیاد با این حالتای خشن و سیاستی که داری این قدر دل نازک باشی -هنوز کجاشو دیدی ؟//فکر کردی مرجان بد جنس و بد ذاته ؟/؟هیچی حالیش نیست ؟/؟مرجان دلش شکسته . واسه هر کی قدم برداشته بهش نارو زده . دستش نمک نداره . جواب خوبیهای اونو با بدی میدن . زندگی خیلی با من بد تا کرده . مجبور شدم از خیلی از خواسته های خودم دست بکشم . امید وارم تو به من ثابت کنی مثل بقیه نامرد نیستی .-مرجان جون اصلا نمی فهمم چی داری میگی پس نصرالله خان چی ؟/؟اون که باید مرد مهربونی باشه با این که بچه دار نمیشه حاضر شده تو رو داشته باشه . کمتر مردیه که با این شرایط کنار بیاد و از خواسته هاش بگذره . مردا اصولا بچه خیلی دوست دارن . مخصوصا پسررو . با این که هر دو تامون داریم از پشت بهش خنجر می زنیم و با هم حال می کنیم ولی احترام خاصی براش قائل هستم . مست بوی تن مرجان شده بودم . خیلی به خودش رسیده بود . دیروز که بی مقدمه تسلیمش کردم که خیلی تو دل برو و کردنی بود وای به امروزش که از پیش خودشو واسه من ردیف کرده بود یه تیکه ماه شده بود . بعد از یه بوسه نیم سیر خودشو در حالی که رو من دراز کشیده بود یه خورده بالا کشید تا سینه های آبدارش رو دهنم قرار بگیره . آخ که یه دنیا حال و صفا بود مکیدن نوک سینه های تازه و خوش پوست خواهر زن خوشگلم . دستمو از پشت و کون گنده خواهر زن عزیزم گذاشتم توی شورتش و انگشتامو رسوندم به وسط تنش . به اون سوراخای داغ و پر وسوسه اش -مجتبی عزیزم دارم می سوزم . امروز باید واسه بابا شدنت کلی شیرینی بهم بدی .. باید تا اونجایی که من میخوام منو بکنی . خستگی و این حرفا حالیم نیست . من هیچوقت ازت سیر نمیشم کارمون که تموم شد یه جوری با هم میریم و دور می زنیم و وقتی هم که تو رو رسوندمت سرکار میگم که با هم داشتیم چند تا از فروشگاهها و نمایندگیها رو کنترل می کردیم . اصلا به کسی چه مربوطه ما کجا بودیم . این ماییم که باید از دیگران سوال کنیم . کف دست راستم رو از قسمت جلو داخل شورتش ردکرده و رو قسمت کوسش قرار داده بودم . دست چپ منم با سوراخ کون مرجان بازی می کرد . کوسشو رو دست راستم حرکت می داد -اووووووففففففف مجتبی نمیدونی که داری با حال دادنات منو دگرگون می کنی . از اون دگرگونیهای خیلی با حال . اگه همین جوری پیش بری دیگه به ملوسکم حسودیم میشه -ومنم به نصرالله خان -حرف اونو نزن دیگه . کوسشو روی دو تا از انگشتام تنظیم کرد و با یه حرکت اونا رو تو خودشون جا داد داغ شده بود . سرش بالاتر از سر من قرار داشت . نمی تونستم لباشو ببوسم . فقط می تونستم سینه هاشو بمکم -آه آه مجتبی . می خوامت می خوامت . کوسشو دور انگشتام می گردوند و منم با گردش اون انگشتامو تو کوسش می گردوندم . گردش در گردش شده بود . با این کارم اونو جری تر و حشری تر کرده بودم . پوزیشن ما نسبت به هم طوری بود که نمی تو نست با دندوناش گازم بگیره . فقط با ناخناش بیچاره ام کرده بود و خدا کنه آثار کبودی و چیزی باقی نمونه که یه وقتی این ملوسک بیچاره امون کنه . خودمو از اون زیر خلاص کرده و رفتم پشت مرجان قرار گرفتم . دلم تنگ شده بود واسه دیدن کونش . از بس در این چند دقیقه تو خیالم مجسمش کرده بودم خسته شده بودم . آخرش یکی زدم تو سر خودم و گفتم بابا مجتبی دیوونه . کون در حجله و تو گرد جهان می گردی ؟/؟پاشو دیگه تعارف بسه . شورت کوچولوی مرجانو از کون گنده اش بیرون کشیدم و شورت خودمم هم انداختم روش تا شورتها هم همدیگه رو بکنن . باز دوباره چشام خورد به دو تا سوراخ خجسته . نمی دونستم کدومو بمکم -مجتبی مجتبی جون بکن تو کونم . تواین وضعیت دوست دارم کونمو بگایی . سوراخ کونم میخاره -مطمئنی ؟/؟کوست که خیس خیسه -حالا بکن توی کونم . دفعه دیگه من طاقباز میشم تو از روبرو بریز تو کوسم . می خوام موقعی که تو کوسم خالی می کنی من و تو روبروی هم و توی بغل هم و چسبیده به هم باشیم و با دنیایی از لذت و خوشی و آرامش آبتو بریزی توکوسم و منم در نهایت آرامش و کیف , شیره وجود تو تو بدن تشنه و گرسنه خودم جا بدم . دوستت دارم . نمی دونستم چی داره میگه . یه خورده اشو می فهمیدم یه خورده اشو نه . زیاد احساساتی شده بود . واسه من سوراخ , سوراخ بود . حالا که خودش می خواد باشه . با خیسی کوسش سوراخ کونشو روون کرده و با انگشتم یه خورده سوراخه رو آماده اش کردم و کیرمو روونه کونش کردم -جاااااااان همینو می خواستم تازه اولشه -مرجان مرجان اوووووخخخخخخ این سوراخ کونت چسب قطره ای داره ؟/؟انگار کیرمو چسبونده قفلش کرده به زور میره جلو -کیرتو حرکتش بده بذار چسب من بچسبوندش . حرکتش بده بذار حال کنم .بذار کیر کلفتت بهم مزه بده . دو تا قاچ تپل مرجانو با دستام فشارش می گرفتم . اثر پنج تا انگشتامو رو هر طرف کونش به خوبی می دیدم . دوست داشتم این کون بیست و چهار ساعته با من باشه . فقط مال من باشه نمی تونستم ببینم حتی یکی دیگه کونشو ببینه و فکرای بد به سرش بیفته .-مرجان عزیزم دوست ندارم بقیه رو وسوسه کنی -منظورت چیه -یعنی یه چیزای کیپی رو کونت بپوشی -نداشتیما . میگی با پیژامه یا شلوار کردی برم خیابون ؟/؟عشق من مطمئن باش که من اهل نارو نیستم و دوستت دارم . داغی کیرتو احساس می کنم . آبتو بریز تو کون تشنه ام که با کیرت خیلی کارا دارم -آخ کاش زودتر می گفتی جووووون بگیر منی منو . اوههههههههه اوخ اوخخخخخخ . قبل از این که اولین قطره رو بریزم تو کون مرجان با دو تا دستام به شونه هاش فشار آوردم و پس از فرو پاشی جهش اول دستام شل شد و سرعت گاییدنم کم . فقط با لذت داشتم به مسیر و مقصد ریزش آبم فکر می کردم -مرجان خیلی آرومم کردی . خیلی حال دادی -حالا با من بیا -کجا .. منو برد حموم و کیرمو با صابون شست و دو ر و بر کوس خودشم کف مالی کرد و شست و دوباره رفتیم روتخت و به روی کمر دراز کشید -حالا عزیزم این تویی که الان باید ارضام کنی منو بگایی و بعدا به کوس تشنه ام آب بریزی . کوس ناز و کوچولوشوگذاشتم تو دهنم . خوب برشته اش کردم و بعد حالا دیگه نوبت کیرم بود .-مرجاااااااان مرجااااااان سوختم چقدر داغه داغی -اوففففف واسه تو معشوق خودم داغم . زیر کیر تو داغم و می سوزم . برای تو داغم . تبمو بیار پایین -من خودم بیمار توام . من که خودم تب دارم . آخه چطوری ؟/؟کوس و کمرشو به حرکت در آورد و گفت این جوری منو بکن تند و تند . من آماده ام . دستامو رو کتف و شونه هاش قرار دادم و با این تکیه گاه خودمو به طرف بالا می کشیدم تا با شدت بیشتری کوسشو بگام -اووووووخخخخخخ مجتبی مجتبی قربونت بززززززن بزززززززن . سینه هاش زیر سینه های من پرس شده بود . دستاشو به طرف پایین و روی کوسش فشار می داد هر چند این فشار ها تاثیر آنچنانی نداشت و فقط برای حال کردن بیشتر بود . جیغ زدنهاش اوج گرفت و زیاد شد و دستهاشم از حرکت ایستاد -مجتبی منو ببوس . به هیچی جز لذت سکس فکر نکن و آبتو بریز تو کوسم . می خوام این جوری بهم حال بدی . با این که یه ساعت نمی شد خیس کرده بودم ولی اون هیجان و هوسی که مرجان در من ایجاد کرده بود کارشو کرد و آب کیرم رفت تو کوسش -اوخخخخخخ عزیزم کیییییرررررت اصلا به دنیا اومده که کوسسسسسسمو بسسسسسسوزونه آبش بده تا خنک شه .. من و مرجان بیشتر از یه ربع تو بغل هم بودیم و حرف نمی زدیم .. خانوم خانوما دیگه هوامو داشت . هیشکی نمی تونست بهم بگه بالای چشت ابروست . قبلا هم جز خودش کسی جرات این کارو نداشت ولی حالا دیگه حتی کسی جراتشو نداشت که در مقابل نظرات و ایده های من هم نظر بده . نه تنها اون گند کاریهای قبلشو جبران کرد بلکه مقام منو آن قدر بالا برد که توی این شعبه ونک به من بیشتر احترام میذاشتن تا آقا محمد علی . ولی خداییش منم مث رئیسا برخورد نمی کردم . همه رو دوست داشتم . از بس مهربون بودم مرجان بهم می گفت صاحب اختیاری ولی به اینا رو نده . از بد شانسی بود یاخوش شانسی این مدرسه هم زودتر باز نمی شد که من با مشتریای زن جیک نشم . خیلی توی این شعبه آفتابی می شد و گاهی وقتا هم حس می کردم که شاید واسم جاسوس گذاشته باشه واسه این که چشام دنبال زن دیگه ای نباشه . این دو سه هفته ای آخر هم موقع سکس همش یه مدل تو کوسش آب می ریختم . از روبرو با با تمام وجود و همراه با بوسه لب به لب . آخرشم نفهمیدم که منظورش از این حرکات چیه . داشتم از این مدل خسته می شدم -عزیزم یه خورده دندون رو جیگر بذار چند روز دیگه فرمو عوض می کنیم هر جور که دوست د اری آبتو بریز تو کوسم . چند روز گذشت . از بس غرق لذت و خوشی بودم گذشت زمانو حس نمی کردم و خیلی چیزا رو از یاد برده بودم . قوانین انسان و طبیعتو و این که زن دارم و باید به اونم برسم . هر چند این روزها هفته ای یکی دوبار بیشتر ملوسکو نمی گاییدم با این بهانه که به بچه فشار نیاد . یکی از این روز ها که رفتم سراغ مرجان دیدم یه خوشحالی خاص همراه با یه اضطراب عجیبی تو نگاش موج می زنه -چی شده عزیزم ؟/؟-هیچی فقط می خوام در مورد یه مسئله باهات حرف بزنم . یه اتفاقی افتاده که بهتره تو هم در جریان باشی .-چیه بازم واسم آش پختی ؟/؟اخراج شدم ؟/؟-شوخیت گرفته ؟/؟نمیدونم چطور مقدمه چینی کنم ؟/؟شاید خیلی خوشحال بشی و شاید هم خیلی دلخور . بستگی به بر داشتت داره -تو که منو نصفه جون کردی و دقم آوردی بگو چی شده ؟/؟یه برگه ای داد دستم که با خودم گفتم حتما حکم انتقالی امه و چیزی شبیه اون . بعد با خودم حساب کردم که مگه من تو اداره کار می کنم یا کارمند رسمی پدر عیالم هستم که با هم تشریفاتی کار کنیم ؟/؟کاغذو باز کردم . یه چیزی شبیه به یه برگه آزمایش و آزمایشگاه بود . سر در نمی آوردم چیه . بعضی کلماتو ترجمه می کردم ولی حالیم نمی شد -خب این چیه . انگشتشو گذاشت رو یکی از این سطرا و گفت بخون -خب نوشته مثبت به من چه ارتباطی داره . درحالی که تبسم رو گونه ها و لبهاش می درخشید و اضطراب در نگاهش موج می زد با نوایی شاد و ملتمسانه گفت مجتبی من حامله ام .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
نبود... پیدا شد... آشنا شد... دوست شد... مهر شد... گرم شد... عشق شد... یار شد... تار شد... بد شد... رد شد... سرد شد... غم شد... بغض شد... اشك شد... آه شد... دور شد... گم شد...
     
  
مرد

 
قسمت بیست و هفتم

ما رو گیر آوردی . این شوخیها چیه که داری با من می کنی -نه مجتبی من دارم حقیقتو بهت میگم . من بار دارم بار دارم . به زودی مادر میشم و تو هم بابای این بچه ای .-مرجان اذیت نکن . شوخی نکن . تو الان چند ساله که با این نصرالله خان ازدواج کردی و همه عالم و آدم میدونن که بار دار نمیشی . شوحیت گرفته. سر صبحی داری منو آزارم میدی ؟/؟با من این کارو نکن . من دلشو ندارم . بچه من و ملوسک اون وقت یتیم میشه ها -وبچه من و تو -من دل دست میدم ها . قاطی کردی مرجان . فرضا اگه معجزه هم شده باشه و تو بار دار شده باشی از کجا معلوم که پدر این بچه من باشم -مجتبی این لحظه های خوش ما رو خراب نکن . بذار تو این لذت غرق باشم که منم مثل ملوسک دارم مامان میشم . بابا و مامان بهم افتخار می کنن . منم واسه اونا عزیز میشم -خیلی بدی مرجان . حتما بچه ما رو خیلی راحت به این نصرالله خان قالبش می کنی . مثل همونایی که تو فیلما می بینیم و توی داستانهای سکسی می خونیم . زنه میره با یکی دیگه رابطه بر قرار می کنه و بار دار میشه و بچه رو میندازه گردن شوهره . شوهر کوس خل هم از بس به زنه اعتماد داره دیگه به ذهنش خطور نمی کنه که تمام اینا ممکنه همش یه نقشه باشه -مجتبی به همین سادگیها هم که میگی نیست . اگه یه راه حلی پیدا نکنیم گندش در میاد . اونم چه گندی . اون سرش ناپیدا . من و تو هر دومون بیچاره میشیم باید فرار کنیم یه طرف درریم .-نه مرجان از این حرفا نزن من نمی تونم ملوسک و بچه رو ول کنم و برم .-ولی موندن و آبرو ریزیش نمی ارزه -چی شده خرابکاری بعدی چیه ؟/؟-اجازه بده همه حقیقتو برات بگم . اون چیزی که شما فکر می کنین نیست . من و نصرالله با عشق از دواج کردیم . با احترام متفابل همدیگه رو خوب درک می کردیم . حالا زیاد نمی خوام قصه کلثوم ننه تعریف کنم . بچه دار نشدیم . آزمایش دادیم عیب از نصرالله بود . عاشقش بودم . می دونستم اگه بابا بفهمه اون عقیمه کاری می کنه که مجبور شه طلاقم بده . من این طور نمی خواستم دوستش داشتم . تصمیم گرفتیم که مشکل نازایی رو من گردن بگیرم تا نه تنها نصرالله بیش از پیش عزیز شه بلکه این منتو هم بتونه بذاره که سایه اش رو سر منه . خودمو از داشتن نعمت فرزند محروم کرده بودم . یه ایثار گری کور . برای کسی که بعد ها فهمیدم لیاقتشو نداره . نصرالله چند بار زیر آبی رفته و بهم خیانت کرده البته من راستش به خاطر این کارش زیاد ناراحت نیستم . شاید تنوع طلبی تو خصلت مردا باشه . شاید اگه به روش می آوردم و همون دفعه اول جلوشو می گرفتم دیگه پی این کارا نمی رفت . حرص من از اینه که من شخصیت و مقامشو حفظ کردم و از علائق خودم چشم پوشی کردم . و این چیزا واسش ارزشی نداشت -ودر عوض تو به من نارو زدی . منو بازیچه خودت قرار دادی . از من سوءاستفاده کردی . خواستی به وسیله من به خواسته ات برسی .-نه مجتبی اشتباه فکر نکن این طور نیست . به همون بچه من و تو که تو شکممه و از جونمم واسم عزیز تره و به هیچ قیمتی حاضر به از دست دادنش نیستم و واسش می میرم قسم که دوستت دارم و هدفم نارو زدن به تو نبوده -ولی تو حقیقتو به من نگفتی -حالا چیکار کنیم -هر غلطی که میخوای بکنی بکن فقط بچه رو نندازش گردن من -مجتبی کمکم کن . کمکم کن خواهش می کنم -تو دلمو شکستی خیلی احمق بودم که با تو طرف شدم . تو یه شیطون پستی . خودمو ازش دور کردم و از خونه رفتم بیرون بی هوا تو خیابونا قدم می زدم . نیم ساعت یک ساعت دو ساعت اصلا معلوم نبود کجا هستم . شاید یه حکمتی بود که من مثل آدمای قاطی کرده این جور تو خیابونا راه برم تا به یه نتیجه ای برسم . آره من رسیده بودم جلوی یه بیمارستانی که ازش در رفته بودم . چند ماهی از این جریان می گذشت . به ذهنم رسید که دکتر مینو میتونه کمک کنه ولی پوست از سرم می کند . بیچاره ام می کرد . نه تنها پوست سرمو می کند بلکه پوست کیرمو هم می کند . الان صبح هم بود . بهترین موقعی که می شد جویای احوالش شد . همه اینا به یه طرف اگه بچه اول من یعنی بچه من و ملوسک دختر می شد و بچه من و مرجان پسر می شد چه خاکی باید به سرم می ریختم . باید می رفتم می مردم هر دو تا بچه در اصل مال من بود ولی دومی به حساب نصرالله خان نوشته می شد و تازه عزیز تر هم می شد وباید این طرف قضیه رو هم درست می کردم بعد می رفتم غصه خوری واسه طرف دیگه اش . فکر پسر و دختر بودن منو گیج کرده بود . راستش واسه من زیاد فرقی نمی کرد . تازه دخترا خیلی شیرین تر و بابایی تر و دوست داشتنی تر و ناز ترن ولی این پدر زنه ما از بس عمری بی نوگی کشیده بود یهورفته بود تو کف پسر . حالا با چه رویی برم سراغ این دکتر مینو . زنگ زدم . صدای واق واق سگارو اول شنیدم . درو واسم باز کرد و رفتم داخل . مینو خانوم با ربدو شامبر زنانه و خواب آلوده منو ورانداز می کرد -ببخشین از خواب بیدارتون کردم -به به آقا امیدو پارسال دوست و امسال آشنا . تو خجالت نمی کشیدی و نکشیدی آبرومو پیش همکارام و پرسنل بیمارستان بردی ؟/؟گناه کردم یه قدم خیر واست گرفتم ؟/؟تازه اگه از این کار خوشت نمیومد مگه بهت نگفتم همین جا تو خونه خودمون بمون و باهام باش و هر هفته یه چیزی بهت میدم . چیه راه گم کردی ؟/؟حرفتو بزن . یه خورده تو چشاش نگاه کردم تا ببینم چی دستگیرم میشه . عصبانی رو که بود ولی هوس هم داشت . می دونستم کوسش میخاره و این چند ماهی هم کسی اونو نکرده . با روحیه اش آشنا بودم . چون خبر خواهرشو گرفتم گفت هنوز خارجه . اون اگه تو ایران بود و یه کوس خلی مث من اونو می گایید شاید خواهره اونو می فرستاد پیشش -مشکلت چیه -مشکل خواهر زنمه -به !به !ازدواجم که کردی . یادم باشه بیام منزلتون یه کادو واست بیارم . مثل یه دوست دختر باهام صحبت می کرد . جریانو با سانسور و تحریف واسش تعریف کردم . فقط در مورد بابای بچه خودمو لو ندادم و انداختم گردن یه غریبه -راستشو بگو امید بابای بچه خودتی ؟/؟وگرنه یه داماد که تا ابن حد محرم خواهر زنش نمیشه -نه مینو جون . این خواهر خانوم ما از قدیم باهام خوب بوده . معلم شیمی ما بوده . من بهترین دانش آموزش بودم حالا خیلی باهام صمیمیه دلیل نمیشه که ما با هم رابطه جنسی داشته باشم . من و اون مثل یه خواهر و برادریم . مینو واسه چند دقیقه ای غیبش زد . و منم تو هال و حال خودم منتظر بودم -امید بیا کارت دارم صدا از اتاق خواب میومد . فهمیدم که امروز باید به جای مرجان جناب دکتر مینو رو بگام . گاوم زاییده بود . خدا خفه ات کنه مرجان به هزار مصیبت خودمو از شرش خلاص کرده بودم خیلی راحت باید پیشش بر می گشتم . آخه دیگه چی ازم باقی می موند . هیکلم شده بود عین گربه های تازه زایمان کرده ,مثل کاکتوس وسط بیابون . رفتم طرف اتاق خواب . خانوم خانوما رو یه صندلی مبلی لمیده بودند و پاهاشونو به دو طرف آویزوون کرده و با کوسشون ور می رفتن . تقریبا لخت بود . فقط یه بلوز سبک مردونه با دگمه هایی باز کمرشو پوشونده بود که از قسمت جلو باز بود و سینه هاشو انداخته بود بیرون با انگشتاش بهم اشاره زد که برم طرفش -کمک می کنی ؟/؟-این تویی که باید کمک کنی -کمکم می کنی ؟/؟-تا نفهمم که تو سر براه شدی یا نه .. یه چرخشی زده و راه خروجو در پیش گرفتم که مینو ترسید و گفت بر گرد بهت میگم چیکار میخوام بکنم و یه سری از اقداماتی رو که در قدم اول به مرجان بستگی داشت واسم تعریف کرد . نقشه خوبی بود . طوری که یه آرامش خاصی رو در من ایجاد کرد و لباسامو در آوردم و لخت لخت افتادم رو مینو -اووووووووووهههههه بیوفا بیرحم سنگدل اصلا از خودت پرسیدی که مینوی تو این چند وقتی چیکار می کنه ؟/؟خوب تشنه اش کردی و چند تا چراغ سیز نشون دادی و در رفتی ؟/؟این رسم روز گاره ؟/؟خیلی نامردی . حقته که به خاطر تو آبروی خودمو آبروی شغلی خودمو به خطر نندازم و ولت کنم بیفتی تو هچل . تو اگه تا فردا هم واسم دلیل و منطق بیاری من که باورم نمیشه پدر بچه خواهر زنت خودت نباشی . حالا چیکار به این کارا دارم . من الان کیر تو رو میخوام از این به بعد هم اگه هفته ای دو بار بهم سر نزنی من میدونم و تو .. مرجان خدا لعنتت کنه این چه نونی بود که به ما قرض دادی . حالا من چه خاکی به سرم بریزم -دکتر جون من . حالا نمیشه یه بار در هفته باشه ؟/؟چون وضعیت کاری بهم اجازه نمیده -وضعیت کاری یا این دو زنی که داری ؟/؟باشه تو همون یه بارشم باید قول مردونه بدی -باشه قول میدم . ولی خیلی خوب بهم چسبیده بود . خوشگل تر از دفعه پیش شده بود . موهاشو طوری کوتاه کرده بود که جوونترنشونش می داد . دوست داشتم خیلی بیشتر از اونی که می خواد و تو خیالشه بهش حال بدم که اونم مجبور شده به خاطر کیرمم که شده هوامو داشته باشه . پاهاش دو طرف مبل دراز شده بود و منم سرمو گذاشتم لاپاش و چونه هامو با یه حرکت لرزشی ویبره سریع رو کوس خیسش می گردوندم -اوخ اوف امید امید امید . نه نه نه حرکاتو پی در پی عوضش کرده متنوعش می کردم . بعد از حرکت چرخشی کل ناحیه بیرونی کوسشو میذاشتم تو دهنم میکش می زدم و هر بار شعاع میک زدنو از کم به زیاد و از زیاد به کم تغییرش می دادم وبعد می رفتم به حرکت فرو کردن زبون تو کوس می چسبیدم .-امید جون من سوختم . قلبم آخ نامرد تو که می تونی این طوری بهم حال بدی دلت اومد رفتی ؟/؟-مینو حالتو بکن به فکر حالا باش .-کوسمو پختیش . حالا کیرتو میخواد کیییییییرررررر کیییییرررررررت باید برررررره تو کوسسسسسسم و حالشو جا بیاررررررره اوخ بده بده بده . گذاشتم تا بازم حشری تر شه اون وقت کیرمو چسبوندم به سر کوسش و پس از چند فشار و اصطکاک شدید و با یه ضربه حرکات گایشی خودمو شروع کردم دکتر تسلیم تسلیم شده بود .-امید جونمو هم بخوای واست میدم . تنهام نذار ولم نکن . مگه من چی میخوام نا مسلمون . هفته ای یه کیر فقط . اونم کیر تو که بهش عادت کردم . می تونه سر حالم بیاره . بزن کوس بی حیامو بزن . کوسسسسس دکتر مینو روبزن بکوب . ریزش کن . صاحبشو که ریز کردی . کوسسسسسسه رو هم خردش کن .-مینو جون تو همیشه واسم با ارزشی و والایی -دروغ نگو اگه من و کوسم واست ارزش داشتیم نمی رفتی و تنهام نمیذاشتی . تازه الان هم از روی اجبار و این که کوس خل تر از من گیر نیاوردی بهم سر زدی . تو فقط منو واسه همون یه بار می خواستی -نه نه این حرفو نزن . ببین کیرم هنوز وقتی کوستو می بینه به هیجان میاد هنوز هوس تو رو داره . هنوز عاشقته دوستت دارم . هوس تو رو دارم مینو . تو از یه دختر جوون هم فعال تر و خواستنی تری . من همیشه تشنه تو می مونم -منم همین طور . دوطرف مبلو نگه داشته و با نیرویی چند برابر کوس مینو رو می کردم . جیغ و داد های دکتر تا به حدی رسیده بود که سگهای خونه رو به واق واق انداخته بود . بیچاره ها فکر می کردند یکی به صاحبشون حمله کرده . البته این کار منم دست کمی از حمله نداشت . فشار شدیدی هم به خودم و سیستم عصبی ام می آوردم که زود انزال نشم . خوبی این حالت این بود که فشار زیادی رو مینو نمیومد . هر چند سینه هاش با شکمم در تماسی ملایم بودند -آههههههه آههههههه امید امید داری منو می سازی منو می سازی . دارم پرواز می کنم .-کجا می خوای بری جات همین جا تو بغل منه . همین جا همین جا همین جا .-آره بذار همین جا تو بغلت بمونم نذار در رم . من می خوام فقط مال تو باشم . ساختی منو . ارگاسم شدم حال کردم . اوووووخخخخخخ بده بریز اون آب کیر و مایه حیاتتو . کیرمو و خودمو درسته ول کردم تا این آب داغ و ملتهب پشت خطم بریزه تو کوس فرشته نجات من و مرجان -وایییییی وایییییی مینو -جوووووون جوووووون امید من . فدای نفست . فدای آه کشیدنات بشه مینو . هر کاری واسه تو و کیرت می کنم بریز -اومد اومد آخخخخخخخ مینو بگیرش داره می ریزه -امید جونم هر موقع از ریختن سیر شدی کیرتو در آربذار تو دهنم می خوام طعم و بوشو بچشم و احساس کنم . منم پس از این که آخرین قطره منی رو تو کوس مینو ریختم کیرمو بیرون کشیده با همون قطره آبهای چسبیده و خیسی کوس فرو کردم تو دهن دکتر مینو ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
نبود... پیدا شد... آشنا شد... دوست شد... مهر شد... گرم شد... عشق شد... یار شد... تار شد... بد شد... رد شد... سرد شد... غم شد... بغض شد... اشك شد... آه شد... دور شد... گم شد...
     
  
مرد

 
قسمت بیست و هشتم(قسمت آخر)

اون صبح با هر سازی که مینو می زد می رقصیدم . اون سواره بود و من پیاده قرار شد که یه نقشه ای پیاده کنم تا مرجان و نصرالله پاشون یه مطب دکتر مینو باز شه . اونا وقتی میان پیش دکتر مینو اون بهشون توصیه می کنه که حتما برن فلان آزمایشگاه و آزمایش اسپرمو اونجا انجام بدن . یعنی شوهره انجام بده . بقیه اش هم که معلوم . این آزمایشگاه تحت نظر دکتر مینو و دوست جون جونیش بوده وخیلی کارا ازش بر میومد . براش کاری نداشت که یه مقدار جزیی توی نتیجه دست ببره البته به کمک یکی دیگه از جنده های اونجا . مرجان و نصرالله آزمایشو می برن پیش مینو و این پزشک ما به نصرالله می گه که اسپرمها از نظر حجم و تعداد لب مرزن هر لحظه ممکنه ضعیف تر شن بهترین موقعیت آزمایش شانس در جهت بار داریه و این فرصت نباید از دست بره و ممکنه ماه دیگه دوباره با خراب تر شدن اوضاع هیچ شانسی نباشه . فعلا احتمال موفقیت تا نود درصده . نصرالله خان خیلی خوشحال شد . مرجان توصیه کرد که اگه اول گوسفند بکشند بعد دعا کنند این جوری دعاشون مستجاب میشه و برای سبکی و راحت تر رسیدن به مقصود و مراد بهتره این کارو بکنن . نذر و نیاز و دعا و صدقه پشت سر هم نقل مجلس و کار های خونه بود . حالا توی خونه همه جا هو افتاده بود که دکتر این امید واری را موقتا و برای یه مدت کوتاهی به مرجان داده . بقیه هم از بس دنبال مشکلات و گرفتاریهای خودشون بودند زیاد توجهی نمی کردند که موضوع چیه و تا چه حد با واقعیات مطابقت داره . فقط این میونه ملوسک گیج شده بود و سر در نمی آورد -زن مگه تو دکتری بذار خواهرتم بار دار شه . چه اشکالی داره بچه ما دختر خاله یا پسر خاله پیدا کنه . دیگه نگفتم خواهر یا برادر . بالاخره ختم به خیر شد . دو تا عامل بود که نمیذاشت من برم طرف مرجان یا حداقل اشتهای منو کور کرده بود . یکی این که چرا از اول موضوع رو واسم باز نکرده بود قصدشو نگفته به اصطلاح به نوعی فریبم داده بود . یکی دیگه این که استرس داشتم از این که بچه من دختر باشه بچه اون پسر . حالا هر دو تاش که مال خودم بودند ولی ما که نمی تونستیم بگیم این دو تا نوه ها یه پدر دارن . بامرجان حرف نمی زدم . تحویلش نمی گرفتم . فقط جلو این و اون سلام علیک می کردیم و احوالپرسی خشک . راستش دختر داشتن با مزه تر بود ولی پدر زنه عاشق پسر بود . و اون وقت من پیش با جناقم کم می آوردم اگه بچه اولم پسر می شد و دومی دختر . مرجان به عناوین مختلف خودشو خوشگل می کرد . ولی تحویلش نمی گرفتم . اون و ملوسک رفته رفته ریخت و قیافه حامله ها رو پیدا کرده بودند . من هفته ای یه بار به مینو سر می زدم . وقت و روز و ساعت معینی نداشت . فقط روزشو سعی می کردم در نیمه دوم هفته و غیر جمعه باشه . مرجان خیلی جاسوسی منو می کرد . از حسادت داشت می ترکید . همون وقتی که با نصرالله از مطب مینو بیرون اومده بود یه گوشه ای به من گفت راستشو بگو مجتبی این دکتر مینو همش امید امید می کرد اسمتو که بهش الکی گفتی ولی طوری ازت صحبت می کرد که انگار داره از معشوقه اش صحبت می کنه . من یه زنم حالیمه که وقتی یه زن در مورد یه مرد این طور صحبت می کنه بی دلیل نیست .-ببین مرجان اولا بین ما چیزی نیست . ثانیا اصلا به تو چه ربطی داره . مگه تو زنمی . اختیار دارمی . زنم حق نداره این طور اختیار داریمو بکنه . خورد و دم نکشید . از غم و دوری کیر من داشت می مرد . فکرم شده بود همش این که اگه بچه ام از ملوسک دختر باشه و اون طرف بچه شون پسر من بلافاصله در اولین فرصت ملوسکو بار دارش می کنم تا شاید در حرکت بعدی پسر دارشم . یه روز مرجان اومد فروشگاه .-مجتبی هنوزم ازم دلخوری ؟/؟ببین تو پدر این بچه ای هستی که تو شکم منه . تو به من زندگی دادی . عشق دادی امید دادی .-خیلی دورو و دروغگویی مرجان -توچی که میری با دکتر مینو لاس می زنی -من با اون سر و سری ندارم . اگه یه لبخندی هم بهش می زنم از صدقه سری سر جناب عالوست .-باشه به هم می رسیم .درسته که الان زیاد به فکر توام و خسته شدم از بس رفتم به وبلاگ امیر سکسی و با خوندن داستانهای سکس خواهر زن با داماد خودمو بیشتر تشنه تو کردم ولی صبر کن بچه ام به دنیا بیاد , به همون هیکل سابقم برسم . باید آه بکشی تا بیام طرفت . اول ملوسک رفت برای سونوگرافی . جووووووون بچه پسر بود . به زور می خواستم خوشحالی خودمو پنهون کنم ولی مگه می تونستم . کبکم خروس می خوند . با دمم گردو می شکستم . به درک مال مرجان هر چی می خواد بشه بشه . مرجان هم دلش طاقت نگرفت و رفت سونو گرافی .. به هیشکی چیزی نگفت . یه بار منو تو خونه تنها گیر آورد و بهم گفت که بیام بالا میخواد یه چیزی بهم بگه -شنیدم بچه ات پسره . بابا خیلی خوشحال میشه . ولی می دونم تو خیلی دختر دوست داری وعاشق شیرین زبونیهاشی . اون نعمت خونه هست . قهر کردناش شیرین زبونیهاش مهربونیهاش همه چیزاش از پسرا باحال تر و با مزه تره .لباسای مدل به مدل می تونی تنش کنی . خوشگلش کنی . نمی خوای بغلم کنی ؟/؟نمی خوای من و دخترتو با هم بغل کنی ؟/؟می دونم خیلی بهت بد کردم .. اون داشت یک ریز واسه خودش حرف می زد و من داشتم به این فکر می کردم که چه عالی شد که بچه دوم من و این بچه نمایشی نصرالله خان داره دختر میشه . -منو به خاطر این دخترتم که شده ببخش . بیا عزیزم دلم واست تنگ شده .. یهو هوس من به مرجان به سرعت نور بر گشت توی تنم . فکر کردم که به اندازه یه بشکه آب منی رفته تو کمرم که اگه خالیش نکنم منفجر م می کنه . ولی باید حفظ ظاهر می کردم . سیاستمو نگه می داشتم . فقط این کیر داشت رسوام می کرد روصندلی نشستم و یه خورده نیم رخ کردم -داری دختر میاری و من از این بابت خیلی خوشحالم . به من آرامش میده از این که یه دختر داشته باشم . اومد جلو چشاش پر اشک بود -بگو منو بخشیدی . دلم واسه بغل کردنت و لخت بغل کردنت تنگ شده -تو که شوهر داری -اون فقط فکر خودشه -می دونی چیه مرجان حرصم از اینه که من بازیچه تو بودم . تو فریبم دادی یکی رو می خواستی که فقط ازش بچه دار شی کس دیگه ای رو اگه غیر من گیر می آوردی خودتو تسلیمش می کردی دیگه نذاشت ادامه بدم . با آخرین زورش گذاشت زیر گوشم . درسته که خیلی دردم گرفته بود و منم باید یکی میذاشتم زیر گوشش ولی من درد وجود وقلبشو تو دستش احساس کردم . مرجان همه رنجهای خودشو تو دستش جمع کرده بود و گذاشت زیر گوشم . این جوری راحت تر حرفاشو شنیدم . چشامم باز شد و خون صورتم پیام دردشو رسوند به قلبم . از این کارش پشیمون شد اومد طرفم عذر خواهی کنه . با چشایی گریون هم اومده بود نذاشتم دیگه حرف بزنه بغلش کردم و بوسیدمش .-عزیزم منو ببخش حرف بدی بهت زدم خیلی سختی کشیدی مرجانم نباید بهت توهین می کردم . درواقع توهین به تو یعنی توهین به خودم .-تو هم منو ببخش مجتبی هرچی بگی حق داری من بچه می خواستم و می ترسیدم موافقت نکنی ولی به دختر نازمون قسم که سالهاست که آرزوشو دارم من هر جایی نیستم ... نتونست ادامه بده . حس کردم بدجوری نیاز به داروی ضد افسردگی داره . بردمش اتاق خواب و همونجا رو تخت درازش کردم . دیگه نمی تونست رو شکم بخوابه . سرمو آروم از پهلو گذاشتم رو شکمش . اونو بوسیدم . دخترم و مادرشو ناز دادم . سینه های مادر دخترم درشت تر شده پرشیر به نظر می رسید . کوسش یه خورده تپل شده بود و مودار . بیچاره نمی تونست گردنشو خوب خم کنه تا کوسشو بینه وموهاشو بگیره -یادت باشه مرجان هر وقت میخوای بری حموم به من بگی تا موی کوستو بگیرم . با همه اینا کوسشو با پشمک هاش به دهن گرفتم -مجتبی جون تو خودت نمی دونی چقدر داری آرومم می کنی . خیلی به این نوازش و حال دادنات نیاز داشتم و دارم -عزیزم با کیرت بیا بالا سرم . دلم واسش لک زده . خیلی بخیلی . روز به روز ازم بیشتر دورش کرده تشنه ترم می کنی . خوب می دونی چطور منو بسوزونی . مجتبی کیرتو فرو کن تو دهنم . دلم واسش یه ذره شده . کی فکرمی کرد اونی که یه روزی سایه اشو با تیر می زدم منو به آرزوی بزرگم برسونه و بابای بچه ام بشه ... آخ که این زن همون شور و نشاط چند ماه قبلو داشت . آن قدر با لذت ساک می زد که فکر کردم داره یه گوشت لذیذو می خوره . داشت خوابم می برد . تو یه حالتی بین خواب و بیداری و نهایت لذت حس کردم که یه چیزی ازم داره می ریزه . این آب کیر من بود که دهن مرجانو سفید کرده بود -مرجان عزیزم اگه تو دهنت چیزی مونده تف کن . تف کن . می ترسم واسه دخترمون بد باشه . می ترسم آرزو مریض شه . اسمشو هم گرفته بودیم . بابا مامانش اسم قشنگی واسش انتخاب کرده بودند . اسم بچه خودمو ملوسکو هم دوست داشتم بذارم امید .-مرجان جون بالاخره داری به آرزوت می رسی -ولی آرزوی بزرگ من کیرته . وقتی تو و کیرتو نداشته باشم دیگه بقیه آرزوها واسم مهم نیستن .-می دونم قبلا نشونم دادی -بس کن شروع نکن دیگه .-آخخخخخخخ نهههههه نهههههه ناقلا کیرتو گذاشتی تو ... اگه می خواستم لباشو ببوسم خودمو باید عمودتر می کردم وروبدن مرجان قرار می دادم تا کیرمم از این پایین کارخودشو می کرد ولی کمرم درد می گرفت . می تونستم خودمو بندازم روشکمش و به این صورت بکنمش ولی شاید واسه دختر خوشگلم خوب نبود .-کوسسسسسسمو کوسسسسسسسمو با کیییییییییییییرررررررررررت تیکه تیکه اش کن . با کیییییییررررررررت کوسسسسسسمو ببوس . ببوس . می دونم زشت شدم . ولی بارو میوه عشق من و تو توی وجودمه .. به عشقبازی یکنواخت و یک مدل خودمون ادامه می دادیم . با هر بار خروج کیر تمیزش می کردم و دوباره میذاشتم تو کوسش -گریه امو در آوردی مجتبی من هوس دارم . من فقط با تو ارضا میشم . می دونی چند بار رواین تخت ساعتها منتظرت بودم ؟/؟چشم انتظاری خیلی بده . اونو می گاییدم و به شکم گنده اش دست می کشیدم . با سینه هاش بازی می کردم . به در خواست خودش هر چند ضربه در میون کیرمو بیرون کشیده فرو می کردم تو دهنش . یه ساعت کشید تا اونو به ارگاسم برسونم . هیکل سفت و سختی پیدا کرده بود .می دونستم می تونه همون خوشگل خانوم سابق بشه -مجتبی تا می تونی باهام حال کن . حال بده کوس و کیر واسه این چیزا آفریده شدند . یه ساعت تمام داشتم مرجانو می گاییدم . این باید همون اول ارضا می شد . شاید چاقالو شدن زیاد اونو سخت آب کرده بود . اون روز به هر جان کندنی بود ارضاش کرده یه دفعه دیگه ریختم تو کوسش .... عشقبازی با یک زن باردار اونم پس از چند ماهگی واقعا هنر میخواد و من هم حال کردم و هم حال دادم .. امید من یه ماه زودتر از آرزو به دنیا اومد . هردوتاشون کاملا شبیه من شدند . با این که یکی دختر بود یکی پسر عین سیبی بودند که از وسط نصفشون کرده باشن . آرزو انگار بوی منو احساس می کرد . از همون بچگی به من علاقمند شد . منم کاری کردم که هم امید و هم آرزو عاشق من شده باهام عجین شن .. دوتا بچه ناز و خوشگل و مامانی .. آقا محمد علی که از بس صدقه و رفع بلایی داده بود دیگه داد همه رو در آورده بود . کوچولوهام بزرگ می شدند و من روز به روز به هر دوی اونا عادت می کردم . یعنی دخترم هیچوقت نباید بفهمه که من پدرشم ؟/؟یه وقت بهم میگه عمو یه وقت بهم میگه دایی یه روزم میگه آقا مجتبی .. شوهر خاله ... یکی باید بهم بگه که من چطور باهاشون حرف بزنم . دوست دارن شبا پیش من بخوابن . واسشون قصه بگم . همیشه بهشون بگم دوستشون دارم . قربونش برم چقدر به آرزو جونم میاد که لباسای شاد و فانتزی بپوشه . امید منم از همون دوسالگی مرد شده بود . یعنی ختنه اش کردند . ملوسک جونمم داره از شکم لاغر میشه وبه اون شکلی که من دوست دارم داره می رسه .. مرجان جون من هم مثل سابق هرروز خودشو واسم ردیف می کنه ومنم اکثر روزا ردیف ترش می کنم . دکتر مینو هم که هفته ای یه بار ازم باج می گیره . امید و آرزو خیلی باهم صمیمی اند . اونا مثل پسرخاله دختر خاله هستند ولی در واقع خواهر و برادرند . از الان دوباره یه مشت افکار مسخره و مزاحم داره به سراغم میاد . دارم با خودم فکر می کنم که نکنه وقتی که این امید و آرزو بزرگ تر که شن از هم خوششون بیاد و عاشق هم شن .. من که اصلا از این کابوس خوشم نمیاد ولی اگه عاشق هم شن من و مرجان چه خاکی تو سرمون بریزیم ؟/؟.. پایان .. نویسنده .. ایرانی
نبود... پیدا شد... آشنا شد... دوست شد... مهر شد... گرم شد... عشق شد... یار شد... تار شد... بد شد... رد شد... سرد شد... غم شد... بغض شد... اشك شد... آه شد... دور شد... گم شد...
     
  
صفحه  صفحه 3 از 3:  « پیشین  1  2  3 
داستان سکسی ایرانی

زبون دراز


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA