انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 3 از 4:  « پیشین  1  2  3  4  پسین »

وسوسه های شيطانی


مرد

 
وسوسه هاي شيطاني (قسمت بيستم )


نميدونم چرا بعد از گاييدن الناز كمر درد گرفته بودم ، عمه با الناز تو حياط داشتن صحبت ميكردن ، وقتي عمه منو از پشت شيشه ديد سري تكون داد و دوباره به صحبت با الناز ادامه داد ،يعني عمه پوران متوجه كون دادن الناز به من شده بود
در هر صورت من تصميم گرفتم دوش بگيرم و براي همين رفتم تو حموم ، كمر دردم شدت گرفته بود ، همونطور كه زير دوش بودم صداي در حموم اومد و بعدش الناز كه گفت : كي مياي بيرون ؟
من : الناز كمرم درد ميكنه ، يكم زير اب گرم بمونم ميام
الناز : ميخواي ماساژت بدم
من كه همش جلوي چشمام صحنه فرو رفتن كيرم تو كون ناز و خوشگل الناز رژه ميرفت و به يادش دوباره راست كرده بودم و از طرفي ميخواستم باهاش مزاحي كرده باشم گفتم : مگه ماساژ هم بلدي ؟
الناز : بزار بيام تو تا بهت نشون بدم
من : آخ كه من كشته مرده نشون دادنتم ، اگه مثل نشون دادن يك ساعت پيشت باشه كه عاليه
يكمرتبه صداي عمه اومد كه گفت : پسره پر رو ، ميخواي دو نفري بيام حالتو بگيريم؟
يكي از آرزوهاي من سكس با دو تا در يك زمان بود ، اگه شانس مياوردم داشتم به آرزوم ميرسيدم ، مطمئنا هم الناز و هم عمه پوران از كون دادن به من لذت برده بودن كه از كارشون پشيمون نشدن و به شوخيهاشون ادامه ميدادن ، براي همين و به خاطر اينكه زودتر به آرزوم برسم گفتم : فكر نكنم ماله اين حرفا باشين ، دو نفريتون نصف من هم نيستين
صداي صحبت الناز و عمه ميومد و بعد از مدتي الناز گفت : بهزاد بهتره دوش بگيري بياي بيرون ، بعدش كمرتو برات چرب ميكنم و ماساژ ميدم
من موافقت كردم و دوشمو گرفتم و بيرون اومدم ، عمه داشت غذا درست ميكرد ، تو اتاق رو نگاه كردم اثري از الناز نبود ، از عمه سراغشو گرفتم گفت كه رفته براي كمر من پماد بگيره ، بيشتر از نيم ساعت طول كشيد تا اومد ، من لباس نپوشيده بودم و فقط حوله دورم بود ، تو اين مدت عمه هم سعي كرده بود غذا رو رديف كنه ، الناز رفت تو اتاق و لباساشو عوض كرد ، بازم دامن كوتاه و تاپ باز ، بعد رو به من گفت : حاضري ؟
من : اوهوم
الناز دوباره تو اتاق رفت و يك تشك آورد و وسط هال انداخت و يك ملافه هم روش ، بعد رو به من گفت : بخواب
من به عمه نگاهي كردم و گفتم : آخه ،... اينجا ...
عمه با لبخند گفت : بخواب ، ديگه بين من و تو و الناز اين حرفا نيست
من خنده كنان رفتم و روي تشك دراز كشيدم ، الناز بهم گفت : به شكم بخواب
من برگشتم و همونطور كه حوله دورم بود دراز كشيدم ، نشستن الناز رو كنارم متوجه شدم و بعد از مدت كمي عمه هم طرف ديگه نشست ، خنده هاي دوتايشون و اشاره كردنشون مشكوك ميزد و بوي توطئه ميداد ، الناز بهم گفت : خوب داداشي حالا نوبت ما هستش كه بهت برسيم و حالتو جا بياريم
من : خيلي ممنونم ، لطف ميكنيد
هنوز حرفم تموم نشده بود عمه با يك حركت حوله رو از روم برداشت ، حالا لخت لخت و به شكم خوابيده بودم ، عمه رو به الناز گفت : ببينين مثل خودت ميمونه ، سفيد سفيد
و الناز با لحني شيطاني گفت : و البته توپول
جفتشون ميخنديدن ، نميدونم چرا بهم استرس دست داده بود ، الناز دستاشو با پمادي چرب و شروع به ماساژ كمرم كرد ، عمه هم گاهي به كمر وپاهام دست ميزد ، زياد طول نكشيد كه الناز گفت : خوب پس كه گفتي ما ماله اين حرفا نيستيم ؟
من : درست شنيدين
الناز : پس مطمئني ؟
من : صد در صد
عمه : ببين بهزاد برات بهتره حرفتو پس بگيريا
من : تو عمرم تا حالا حرفي نزدم كه پس بگيرم
عمه : ولي اين دفعه به نفعته بگي غلط كردم
من سرمو به طرفش برگردوندم و گفتم : بگم غلط كردم ؟ به همين خيال باشين
الناز همينطور كه كمرم و بالاي كونمو چرب ميكرد و ميماليد گفت : باشه ، حالا ميبينيم
هر لحظه منتظر بودم دو تايشون لخت بشن و به جونم بيافتن ، ميدونستم عاشق كيرم شدن و براي اينكه بكنمشون از هم سبقت ميگيرن ، الناز بلند شد و روي پاهام نشست ، و با دو تادستش كمرمو ماساژ ميداد ، عمه رفت تو اتاق و با كيف الناز برگشت ، ولي اين دفعه پايينتر نشست و از ديد من خارج شده بود ، الناز دستاشو پايينتر برد و حالا فقط روي كونمو چرب ميكرد و بعضي وقتا انگشتاشو لاي چاك كونم ميزاشت و فشار ميداد ، كاملا چرب شده بودم و تموم كمر و كونم چرب و ليز شده بود ، الناز همونطور كه فقط كونم و چاكشو ميماليد گفت : براي آخرين بار ازت سوال ميكنم و بهت فرصت جبران ميديم ، ميگي غلط كردم و حرفتو پس ميگيري ؟
من با لحني محكم گفتم : نوچ
عمه از پايين پام بلند شد و اومد بالاي سرم نشست ، كم كم داشتم ميترسيدم كه نكنه ميخوان به جاي كون دادن بزن منو ، عمه شروع كرد با موهام ور رفتن ، همه حواسم رفته بود به شورت صورتي عمه حالا با باز كردن پاهاش ديده ميشد ، تو حال و هول خودم بودم كه احساس كردم تو دستاي الناز چيزي هست كه داره وسط چاك كونم ميزاره ، تا رفتم برگردم احساس كردم چيزي شبيه كير دم سوراخمه ، الناز با لحني خشن و شيطاني گفت : حرفتو پس ميگيري؟
من : نخيرم
هنوز م آخر كلمه تموم نشده بود سوراخه كونم با ورود همون وسيله باز شد .
عمه محكم نگه داشتمه و الناز با خنده بلند گفت : خوب ديدي حريفتيم
و تا رفتم عكس العملي نشون بدم اون وسيله تو كونم فت ، درد وجودمو گرفته بود ، الناز روم دراز كشيد و گفت : چطوره ؟
من با درد گفتم : ديونه كونم داره پاره ميشه
الناز اونو از كونم بيرون كشيد و تونستم برگردم و حالا ديگه داشتم ميديم كه الناز يك كير مصنوعي رو داشت به كمرش ميبست ، فرصت بلند شدن بهم ندادن و هم عمه و هم الناز روم نشستن ، الناز كير مصنوعي رو با سوراخم تنظيم كرد و با يك فشار نصف بيشترشو تو كونم كرد ، انتظار همه كاري رو داشتم بجزء اين ، گاييده شدن بدست زن ، الناز خيلي حرفه اي شروع كرد تو كونم تلمبه زدن و عمه هم ميخنديد ، يكم كه گذشت دردش عادي شد و از نظر روحي هم برگشتم ، همونطور كه الناز تو كونم ميكرد رو به عمه گفتم : تسليم ، قبوله
ولي الناز همونطور ميگاييدمه ، رو به الناز گفتم : اينو از كجا آوردي ؟
الناز : ماله عمه هستش
و بعد از تو كونم بيرون كشيد ، من برگشتم والناز رو تو بغلم كشيدم و بدون معطلي لبم رو لبش گذاشتم ، الناز مثل وحشيها لخت شد وبعد به طرف عمه رفت و اونو لخت كرد ، عمه با اصرار گفت : من نه ، براي امروز كافيمه
الناز كه معلوم بود شهوت ديونش كرده كيره مصنوعي رو درآورد و به طرف عمه انداخت و گفت : اين ماله خودت من طبيعيشو ترجيح ميدم
و نشست جلوم و كيرمو تو دهنش گرفت ، خيلي حرفه اي ساك ميزد ، عمه هم دستاشو لاي پاش گذاشته بود و داشت كوسشو ميماليد ، كيرم به آخرين مرحله رسيده بود ، الناز صبر نداشت ، با دستاش منو به پشت خوابوند و اومد روم و كيرمو تو دستاش گرفت ، منتظر بودم با سوراخ كونش تنظيم كنه ، پايين اومد و تا رفتم متوجه بشم دم كوسش گذاشت و نشست ، كيرم تا دسته تو كوسش رفت ، از نگاهام فهميد ميخوام چي بگم ، همونطور كه با تمام توانش روي كيرم پيچ و تاب ميداد و خودشو بالا ، پايين ميبرد گفت : آره داداشي ، من اوپنم ، قبلا كوسمو فتح كردن
نميخواستم بدونم كي اينكار رو كرده ، حداقل الان نميخواستم بدونم ، برام مهم اين بود كه داشتم طمع گاييدن يك كوس تپل و مشت رو ميچشيدم ، الناز روم دراز كشيد و سينه هاشو تو دهنم گذاشت و با تكون دادن خودش كيرمو تو كوسش حركت ميداد ، كم كم لحظه اومدن آبم ميرسيد و اينو الناز فهميد ، يكبار محكم همه كيرمواز كوسش درآورد و دوباره كرد و بلند شد و كنارم نشست و كيرمو تو دهنش گرفت و ساك زد ، آبم داشت ميومد و با چند تا تكون شديد همه آبموتو دهنش خالي كردم ، قطره هاي سفيد از كنار دهن الناز بيرون زد .
(ادامه دارد)
     
  
مرد

 
وسوسه هاي شيطاني (قسمت بيست ويكم )

زندگي تو خانواده اي كه اكثرا سكسي و هات هستن قابل توصيف نيست ، تنها كسي كه تو خانواده ما تقريبا مطمئن به سالم بودنش دارم پدرم هستش و فقط يكي ديگه مونده كه امتحانشو پس نداده ، اونم سولماز خواهر كوچيكه منه ، كه به نظر خودم حتي از الناز سكسي تره و چه بسا رو دست خواهر بزرگش هم بلند نشده باشه ، الناز كه ثابت كرد اوپنه و از كوس دادن ابايي نداره ، مامي شهناز هم استاد كوس و كون دادنه ، خاله شراره هم با خواهرش تو رقابت هستن و عمه پوران به دست من راه افتاد ، ولي بايد اعتراف كنم مهيج ترين لحظه سكسم تا كنون پرشدن كوس الناز با كيرم بود ، زماني كه منتظر بود كيرمو با سوراخ كونش تنظيم كنه و بشينه ولي خلاف انتظارم كيرمو به سمت كوسش هدايت كرد و براي اولين بار طمع گاييدن كوس خودشوبهم چشوند ، لذتي كه با لوند بازيهاي خودش موقع كوس دادن چند برابرش كرد ، ولي ديگه تواني برام نمونده بود گاييدن دو تا كوس حشري كه يكي تو كون دادن و ديگري تو كوس دادن همه شيره وجودمو كشيده بودن جدا از شارژ روحي باعث تخليه توان جسميم شده بودن و اين وقتي بيشتر خودشو نشون داد كه احساس سرماخوردگي هم به تشديد اون كمك كرد .
بعد از اون روز من به خاطر ضعف شديد جسمي مجبور شدم خونه بمونم وبا پيشنهاد مامي براي اينكه از درسها عقب نمونم قرار شد از سيامك دعوت كنيم تا بهبودي كامل من بياد پيشمون ، اتفاقي كه بيشتر از همه مورد استقبال خانواده من قرار گرفت و با توجه به خوش قلبي سيامك مورد پذيرش اونم قرار گرفت ، شب اول سيامك خيلي رسمي برخورد ميكرد و به خاطر خجالتش كمتر سر صحبت با بقيه رو باز ميكرد ، روز دوم بيماري من پدرم براي بستن قرارداد كاري راهي تبريز شد و عمه پوران هم باهاش رفت ، با رفتن اونها مامي شهناز و خواهرام نبودن پدرمو رو استفاده كردن و تو راحت گشتن از هم سبقت گرفتن ، وضعيتي كه براي سيامك جديد بود و از نوع رفتار و نگاهاش معلوم بود دچار دگرگوني احوالات جنسيش هم شده ، چون بارها متوجه تكونهايي تو شلوارش شدم كه سعي به پنهون كردنش ميكرد ، مامي شب دوم يك لباس فوق العاده چسبون كه تا روي زانوهاش بود تنش كرده بود كه عملا همه برجستگيهاي بدنش از كوس و كون گرفته تا سينه هاشو ميشد ترسيم كرد ، لباسي كه با دو تا بند از روي دوشهاش آويزون و خط سينه هاش هم كاملا هويدا ، البته الناز و سولماز هم دستكمي از مامي نداشتن ، به خصوص سولماز كه با تاپ نيم تنه اي كه پوشيده بود علاوه بر نمايش بالاي سينه هاش ، نافشم تو چشم بود و با دامن تنگ و كوتاهي كه پاش بود تو رقابت با مامي براي به رخ كشيدن كوس و كون ، اين ميان الناز كمتر به خودش براي جلب توجه رسيده بود و فقط با لباس يكسره اي كه تنش بود و البته تنگ زيبايي ديونه وارشو به تماشاي همه قرار داده بود ، اين ميان سيامك بيچاره هر لحظه به قاطي كردن نزديكتر ميشد ، من كه بارها اونارو تو اين وضعيت ديده بودم راست كردم چه برسه به سيامك ، مامي شهناز بعد از شام هوس دور زدنش كرد و من كه اصلا حال و حوصله بيرون رفتن رو نداشتم خونه موندم ، سيامك هم نرفت و موندش ، با رفتن مامي و بچه ها من كه متوجه حال پريشان سيامك شده بودم هوس سر به سر گذاشتنش رو كردم و بهش گفتم : خوب چطوري آقا سيامك ؟ حالت خوبه ؟
سيامك : اي بدك نيستم
من : پس معلومه اينجا اذيت ميشي كه بدك نيستي ؟
سيامك : نه اصلا ، خيلي هم عاليه
من : ولي من احساس ميكنم داري اذيت ميشي
سيامك : چرا اينطوري فكر ميكني ؟ از چي من بايد اذيت بشم ؟
من : خودت ميدوني من از چي ميگم
سيامك يكم منمن كرد و گفت : بيخيال بابا ، من شما رو مثل خانواده خودم دوست دارم
من : خودتم ميدوني اين تعارف هستش ، منم جاي تو بودم تحريك ميشدم
سيامك رنگش عوض شد و سرشو پايين انداخت ، من كه نميدونم چرا شهوت سراغم اومده بود و از طرفي ميخواستم يك دوست صميمي كه راحت باهاش درد دل كنم داشته باشم بهترين فرصت رو گير آورده بودم ، تازه از طرفي كونم هم خيلي هوس كير كرده بود ، و چه كسي بهتر از سيامك كه منو بكنه ، البته اينا همش وقتي بهتر ميشد كه سيامك پا بده ، اين فكر باعث شد تصميم بگيرم اول زمينه سكس با خودمو چك كنم و اگه پا ميداد بعدش سراغ حرفهاي سكسي خانوادگي برم ، پس سعي كردم حسشو نسبت به خودم بفهمم ، براي همين بلند شدم و گفتم : سيامك بلدي ماساژ بدي ؟
سيامك : خوب آره ، خيلي حرفه اي هم هستم ، قبلا كه ميدونستي
من به طرف اتاقم رفتم و گفتم : پس بيا بريم تو اتاق يك حالي به بدنم بده
سيامك بلند شد و دنبالم اومد ، وقتي تو اتاق رسيدم بدون مكث لباسامو درآوردم ، حالا فقط با يك شورت مشكي اسليپ جلوي سيامك بودم ، نگاه سيامك از روي بدنم كنار نميرفت ، ژلي كه براي مامي بود و زمان ماساژش استفاده ميكردم رو به سيامك دادم و گفتم : ببينم چيكار ميكني ، ميخوام همه جاي بدنمو بمالي ، همه جا رو
سيامك : به چشم
روي تخت به شكم خوابيدم و وقتي به سيامك نگاه كردم مسير چشماش كونم بود ، با خنده گفتم : به نظرت بدنم قشنگه ؟
سيامك با لحني آروم گفت : راستشو ميخواي بدوني ؟
من : آره
سيامك : خيلي ، مثل بدن دخترا ميمونه
سيامك دستاشو چرب و شروع به ماساژم كرد ، از مچ پا شروع كرد و اومد بالا ، به كونم كه رسيد دستاشو برداشت و گذاشت روي كمرم ، من كه دلم ميخواست كونمو بيشتر از همه جا بماله ، اعتراضي گفتم : سيامك چرا جا انداختي ؟
سيامك : كجا رو ؟
من : خودت ميدوني ديگه
سيامك : آخه لباست چرب ميشه
ديگه نبايد معطل ميكردم ، همونطوركه به شكم بودم شورتمو درآوردم ، صداي واي ؤ اوه از سيامك بلند شد ، شورتمو كنار انداختم و گفتم : حالا ديگه چرب نميشه
سيامك كه هنوز تو شوك بود گفت : بهزاد الان اگه شهناز خانمشون بيان چي ؟
من كه اين فرصت رو براي فهموندن راحتيمون بهترين زمان ميدونستم گفتم : اولا كه بيان ، ما خيلي با هم راحتيم ، مشكلي نيست ، ثانيا اونا تا يك ساعت ديگه هم بيان خيلي شاهكار كردن
سيامك كه به وضوح معلوم بود داره مرتب آب دهنشو قورت ميده گفت : جدي ، اگه اينجوري ببينن ايرادي نداره؟
من : ابدا
سيامك : يعني قبلا هم ...
من : آره بابا ، ما خيلي جلوي هم لخت گشتيم
سيامك : اونا هم ...
من : آره ، راحت باش اينجا
سيامك دوباره شروع كرد به مالوندن تا ماساژ و ايندفعه دستاشو روي كونم گذاشت ، با برخورد دستاش با دو طرف كونم خون بيشتري تو رگهام جريان پيدا كرد ، و براي اينكه شهوتيش كنم بلند گفتم : آخش چه حالي ميده ، بمالشون
سيامك كه لحنش عوض شده بود گفت : خوبه ؟
من : عاليه ، خيلي دوست دارم
سيامك كه حالا شهوت تو صداش داشت كم كم پيدا ميشد گفت : جدي دوست داري ؟ اينجا رو ماساژ بدم دوست داري ؟
من : خيلي ، بيشتر از همه جا ، نميدوني چه لذتي داره
سيامك با احساس بيشتري كونمو چنگ ميزد و ميمالوند ، از كنار به كيرش نگاه كردم كه انگار نيمه راست بود ، فكري به سرم براي لخت كردنش زد و گفتم : سيامك لباساتو دربيار ، كثيف نشن
سيامك : اشكالي نداره
من : نه چرا ، درش بيار
سيامك تيشرتشو درآورد ، چه بدن ورزيده و قشنگي داشت ، رو بهش گفتم : بيا بالا تخت تا مسلطتر بشي و بهتر ماساژ بدي ، سيامك اومد بالا و ميخواست رو پاهام بشينه كه شلوارش نميزاشت ، براي همين گفتم : درش بيار ، من كه لخت لختم
سيامك بدون صحبت درآورد و من چيزي رو كه ميديدم باورم نميشد ، چيزي كه زير مايوي پاي سيامك بود خيلي گنده نشون ميداد ، هوس داشت ديونم ميكرد ، سيامك شروع به ماساژ دادن كرد و عملا اونم ديگه فقط كونمو ميماليد ، براي تست شهوت بهش گفتم : سيامك يه سوال ازت كنم راستشو ميگي ؟
سيامك : اوهوم
من : بدنم قشنگه ؟
سيامك : اوهوم
من : چقدر قشنگه ؟
فشار پنجه هاي سيامك روي كونم بيشتر شد و گفت : خيلي زياد
من : كجاش از همه قشنگتره ؟
سيامك دو تا دستاشو به چاك كونم رسوند و با فشار مالوندش و گفت : همه جاش
من : كجاش بيشتر ؟
سيامك داشت ديونه ميشد و اينو از حركات دستاشو ميشد فهميد ، سيامك با صدايي كه نفس زدنشو فرق كرده بود گفت : بهزاد يه چيزي بهت بگم ناراحت نميشي ؟
من : نه راحت باش
سيامك : بدنت خيلي هوس انگيزه ، تو شيطاني
من با خنده هاي شهوت انگيز گفتم : حالا جواب سوال منو بده ، كجام از همه قشنگتره ؟
سيامك كونمو فشار داد و گفت : اينجا
من كه ديگه مطمئن شدم سيامك آماده گاييدن من شده گفتم : دوست داري ؟
سيامك هيچي نگفت ، سعي كردم دور بزنم و به پشت بخوابم ، سيامك همونطور كه روي پاهام بود پيچيدم و حالا حيرتم بيشتر شد ، كير سيامك به قدري بزرگ بود كه تو مايوش جا نميشد ، بدون كلامي دستامو بردم و از روي شورت گرفتمش ، سيامك با چشماني شهوتي نگام ميكرد ، دو طرف مايوشو گرفتمو پايين كشيدمش ، كير وحشتناك بزرگش بيرون پريد ، كيري كه حداقل 24-25 سانتي ميشد و كلفتيش باور نكردني ، من فقط تو فيلمهاي سوپر اينطوريش اونم خيلي كم ديده بودم ، كيرشو تو دستام گرفتم و به سوي خودم كشيدمش ، حالا با بالا اومدن سيامك كيرش جلوي صورتم بود ، سيامك فقط نگاه ميكرد ، سر كيرشو بوسيدم كه سيامك مثل ديونه ها عقب كشيد و روم خوابيد و شروع به لب گرفتن ازم كرد ، كير گنده سيامك روي بدنم اينور و اونور ميرفت ، سيامك رو به عقب هولش دادم و جلوش چهار زانو شدم و شروع به ساك زدن كيرش كردم ، كيرش به زحمت تو دهنم ميرفت و كاملا پرش ميكرد ، اگه ميخواستم اين كير رو تو كونم جا بدم بدون شك پاره ميشدم ، حسابي كه براش خوردم ، بلند شدم و جلوش نشستم و گفتمش : راستش خيلي دلم ميخواست كيرتو تو خودم حس كنم ، ولي با اندازه اي كه داره شك نكن كونمو پاره ميكنه
سيامك دو طرف صورتمو گرفت و به سمت خودش كشوند و لبشو روي لبم گذاشت ، يكم بعد گفت : ميدونم ، كون خوشگل تو رو فقط بايد ديدش و ماليدش
هونطور كه پشتمو بهش ميكردم گفتم : ولي براي اينكه بي نصيب هم نباشي فقط يكم ، اونم سرشو تو كونم كن ، آخه ميخوام زيرت خوابيده باشم و از كون دادن بهت لذت ببرم
سيامك بعد از اينكه خوابيدم روم دراز كشيد و كير گنده خودشو لاي پاهام گذاشت و عقب و جلو ميكرد ، بهش گفتم : يواش بزار تو كونم ولي فشارشو بزار بعهده من
سيامك سر كيرشو چرب كرد و دم سوراخم گذاشت ، دو طرف پهلوهام گرفت ، من خودم يكم به عقب فشار دادم و ورود سر كيرش تو كونم همراه با درد وحشتناك شروع شد ، همونطور نگه داشتم و گفتم : بسه ديگه ، سعي كن همين اندازه باشه و حال كني
سيامك خودشو پيچ و تاب داد و گاه گداري ضربه اي به دو طرف كونم ميزد ، از صداش معلوم بود داره اب مياد ، بهترين فرصت براي يك حرف سكسي خانوادگي پيدا كردم و گفتم : ميدوني هيچ زني از خير اين كير نميگذره
سيامك بلند بلند گفت : آره ، خوش كون من
من : هيچ زني ، پر شدن كوسشو با اين كير نهايت لذته
سيامك با يك فشار ديگه يكم از كيرشو تو كونم جا دا كه فرياد زدم و به دنبالش داغي آبشو حس كردم كه تو كونم جاري شد .
(ادامه دارد)
     
  
مرد

 
وسوسه هاي شيطاني (قسمت بيست ودوم )

درد زيادي رو تو كونم حس ميكردم و سيامك خيلي از اين بابت شرمنده بود ، مامي با خودشون بستني و نوشيدني گرفته بودن و مشغول آماده كردنش بودن ، كوس تپلهاي خودم يكي از يكي خوشگلتر كردن و اومدن براي نابود كردن منو سيامك ، من با وجود كوني كه داده بودم با ديدن كوس و كونها و سينه هاي بلوريشون كه قابل رويت بود راست كردم و مطمئن بودم سيامك هم جدا از گاييدن من نميتونست از خير اين صحنه ها بگذره ، مامي شهناز همش دوروبر سيامك ميپلكيد و از اون بيشتر سولماز ، چقدر دوست داشتم به سولماز بگم از خير اين يكي بگذر ، اگه مامي مخشو بزنه كوسش تحمل اون كير رو ميكنه ولي مطمئنا كوس و كون سولماز نميتونه اون كير گنده رو تو خودش جا بده ، الناز باز به نظر من حرفه اي تر بود و بهتر ميتونست با اين كير كنار بياد ، من به خاطر درد زياد عضله هام و كونم عذر خواستم و رفتم بخوابم ، سيامك هم دنبالم اومد كه مامي ازش خواست بمونه ، الناز با من تا اتاقم اومد و وقتي در اتاق رو بست بهم گفت : بهزاد چته ؟ خيلي حالت خرابه
من : نه ، ولي خسته هستم ميخوام بخوابم
الناز : ولي سيامك از اون ورزشكارا هستشا
من : هان چيه ، اونم تو ليستت آوردي ؟
الناز يكم خنديد و گفت : نه بابا ، ولي اشتباه نكنم سولماز و مامي سرش دعوا دارن
من رو به الناز كردم و گفتم : اگه يه چيزي بهت بگم لو نميدي ؟
الناز : نه ، مطمئن باش
من روي تختم دراز كشيدم و گفتم : سيامك به درد سولماز نميخوره
الناز با تعجب گفت : چرا ؟ از چه نظر ميگي ؟
من : از همون نظر ديگه ، سكس
الناز : خوب براي چي؟
من : سولماز نميتونه سيامك رو تحمل كنه
الناز : سيامك رو تحمل كنه ؟ يعني چي ؟ واضح بگو بابا تو هم
من : منظورم اينه كه سايز سيامك وحشتناكه
الناز : سايزش ؟ مگه ديدي ؟
من : اوهوم
الناز : كي ؟ كجا ؟
من : وقتي شما بيرون رفته بودين ، امروز
الناز : آخه چرا ؟ بهت گير داد ؟
من : من كه با تو راحتم ، من خودم تحريكش كردم تا راست كنه
الناز : جدي ؟ اونم پا داد بهت ؟
من : آره ، الناز خيلي بزرگه ، فقط تو فيلما ميشه ديدش
الناز : چقدري هستش ؟
من : خيلي بزرگ ، خيلي خيلي بزرگ ، اگه سولماز رو بكنه شك نكن جر ميخوره
الناز : آخ جون ، منو بكنه چي ؟
از روي تخت بلند شدم و رفتم طرفش ، الناز جلوي پنجره ايستاده بود ، از پشت بهش چسبوندم و دستمو روي سينه هاش گذاشتم ، خودشو تو بغلم پيچ و تاب داد ، دستمو بردم روي كسش و گفتم : اين كوس حيفه با اون كير جر بخوره
الناز به طرفم برگشت و با لحني محكم گفت : بهزاد ازت يه سوال ميكنم راستشو بگو ، باشه ؟
من : اوهوم
الناز : تو به سيامك حال دادي ؟
من : چون چيزي ندارم كه تو ندوني بايد بگم آره
الناز : با مرد ديگه اي هم بودي ؟
من : شايد
الناز : بودي ؟
من : آره ، مگه تو خودت با دختر يا زن نبودي ؟
الناز لبخند آرومي زد و گفت : من كه سرزنشت نكردم ، فقط ميخواستم بدونم
من : خوب حالا چي ؟
الناز : من از اون روزي كه با عمه پوران باهات اون كار رو كردم فهميدم قبلا تجربه كردي ، چون درد زيادي رو نشون ندادي
من : و منم فهميدم تو خيلي از اينكار لذت بردي ، درسته ؟
الناز : خيلي ، تو اولين مردي نبودي كه من تو كونش كردم
من : جالبه ، تو خيلي حرفه اي هستيا
الناز : خوب حالا بگو ببينم اگه از سيامك خيلي گنده هستش چطوري بهش دادي ؟
من كه شهوت وجودمو فرا گرفته بود و از صحبت كردن سكسي با الناز لذت ميبردم گفتم : خوب ديگه منم مثل تو طاقتم بالاست
الناز بهم نزديك شد خودشو بهم چسبوند و دستاشو دور كونم گذاشت و گفت : ميدونستي من عاشق كردن پسرها هستم ؟
من : آره ، اينو كاملا فهميدم
الناز : ميدونستي از خيلي وقته براي اين كون نقشه ميكشيدم ؟
من : پس چرا اينقدر منتظرم گذاشتي ؟
الناز : نميدوني چه لذتي داشت وقتي زيرم خوابيده بودي و با كير مصنوعي تو كونت ميكردم
من : پس خبر نداري بهترين سكس من هم لحظه اي بود كه كيرمو تا آخر تو كوست جا دادي
الناز جلوم زانو زد و بدون مكث كيرمو از تو شلوار درآورد و تو دهنش كرد ، به قدري خوب ساك ميزد كه داشت روحم پرواز ميكرد ، الناز دستاشو از پشت به كونم رسوند و گفت : ميگي ديگه كيا كردنت ؟
من كه مست مست شده بودم از جلوي پام بلندش كردم و گفتم : اومدي بازپرسي ، باشه خوشگله بهت ميگم ، يكي ديگه هم منو كرده كه شك ندارم تو كون تو هم گذاشته
الناز : و اون آدم خوش شانس كيه ؟
من : آقا سامان
الناز بلند بلند خنديد و گفت : پس شوهر خاله عزيزمون كل خانواده رو گاييده
من : ديدي حدسم درست بود ، مگه غير من و تو ديگه با كي بوده ؟
الناز همونطور كه به طرف در ميرفت گفت : خودتو به اون راه نزن ، از همه بهتر خبر داري
و از اتاق خارج شد .
(ادامه دارد)
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
وسوسه هاي شيطاني (قسمت بيست وسوم )

به خاطر تشنگي زياد از خواب بيدار شدم ، سيامك روي تختش نبود ، به ساعت نگاه كردم 4 رو نشون ميداد ، آروم از اتاق خارج شدم ، اولين فكري كه به سرم زد نگاه كردن تو اتاق الناز بود كه حدس ميزدم با توجه به صحبت ديشب من اونو رو خودش كشيده باشه،آروم در اتاقشو باز كردم ولي ديدم مثل هميشه با شورت تنها خوابش برده و ملافه هم از روش كنار رفته ،
به طرف اتاق سولماز رفتم كه ديدم در بازه و خواهر خوشگله من هم خواب خواب ، پس ديگه تنها يكنفر مونده بود ، بله مامي شهناز كه بالاخره كاره خودشو كرده و كير گنده سيامك رو تصاحب كرده ،آروم از پله ها پايين رفتم و وارد هال و پذيرايي شدم
اتاق خواب مامي طبقه پايين بود ، به طرف اتاق ميرفتم كه سيامك رو ديدم روي يكي از كاناپه ها خوابش برده ، ما رو باش كه فكر كرديم الان شاهد فرو رفتن كير گنده سيامك تو كوس تپل و ناز مامي خواهيم بود ، آروم صداش زدم و ازش خواستم بره بالا بخوابه ، كمكش كردم و بردمش تو اتاق و خوابوندمش ، دوباره براي آب خوردن رفتم پايين ، نميدونم چرا هوس سرك كشيدن تو اتاق مامي رو داشتم ، آروم در رو باز كردم ، چراغ خواب اتاقشون هميشه پر نور بود و كاملا همه اتاق تو ديد قرار ميگرفت ، مامي شهناز با لباس خواب توري و كوتاه بنفش رنگش روي تخت خوابش برده و ملافه از روش كنار رفته بود ، آروم ملافه رو روش كشيدم كه با تكون بيدار شد ، نگاهي بهم كرد و گفت : چيزي شده بهزاد ؟
من : نه مامي جون .
مامي : پس چرا نخوابيدي ؟
من : از خواب بيدار شدم ديدم سيامك نيست ، اومدم دنبالش تو هال خوابيده بود
مامي : خوب الان كجاست ؟
من : بردمش تو اتاق ، مگه تا كي بيدار موندين ؟
مامي : تازه خوابم برده ، سيامك با سوالماز تو پذيرايي بودن
من كه ميخواستم حس مامي رو در باره سيامك بدونم به طعنه گفتم : خوبه ديگه ما رو مثل بچه كوچيكا خوابوندين تا خودتون با دوستمون صفا كنين
مامي از روي تخت پايين اومد و به طرف در رفت و بستش و دستشو دور كمر انداخت و به طرف تخت كشوند و روي اون نشست ،با كمي دقت ميشد سينه هاي بلوري لختش و شورت سفيدشو ديد ، تو بر اندام سكسيش بودم كه گفت : تو خودت گفتي خسته اي و خوابت مياد
من : شما هم از خدا خواسته
مامي لبخندي زد و صورتشو جلو آورد و از لپم بوس گرفت و گفت : اي بد جنس ، حالا خودت ميخواستي به دوستت بيشتر ميدون بدي ديگه تقصير ما نذار
من كه با بوس مامي داغ شده بودم سرمو بردم پايين و روي پاي مامي گذاشتم ، مامي سرمو بلند كرد و گفت : بهزاد اينطوري اذيت ميشي ، بيا روي تخت بخواب
من : نه مامي ، ميرم اتاق خودم
مامي : باشه حالا ميري ، داريم صحبت ميكنيم
و بعد خودش روي تخت خوابيد و منم كنارش ، مامي به طرف من چرخيد ولي من همچنان به پشت خوابيده بودم و سقف رو نگاه ميكردم ، مامي خودشو بيشتر بهم چسبوندو دستشو انداخت روي سينه ام و گفت : از سيامك خوشم مياد ، پسر با جنبه اي هستش ، مثل خودت
من با لحني كه هم شوخي تو بود و هم طعنه آميز گفتم : ميشه بگي شما از كدوم پسري تا حالا بدتون اومده ؟
مامي با دستي كه روي سينه ام بود ازم بيشگون آرومي گرفت و گفت : خيلي بد جنسي ، نكنه حسوديت ميشه
هم خواب از سرم پريده بود و هم داشتم هوايي ميشدم ، از طرفي عطر هوس انگيزي كه از مامي به مشامم ميرسيد داشت منو منگ ميكرد واز طرفي خطور كردن تصاوير كس دادن مامي به سامان تو ذهنم ، همه همه باعث شده بود مست بشم ، خودمو به طرفش چرخوندم و با لحني آروم گفتم : نميدوني مامي چقدر از اينكه باهات اينقدر راحت حرف ميزنم خوشحالم
مامي با چشماني كه خمار شده بود گفت : منم همينطور عزيز دلم،خيلي خوشحالم كه مثل خودم ميموني،خونگرم وشاد ،ميدوني عزيزم همينكه همراز من موندي و دركم ميكني بهترين حس رو بهم ميدي ، خوب اينطوري هستيم ديگه ، هات و سكسي ، و باز جاي خوشحالي داره كه تو اين خونه فقط پدر و عمه پورانت باهامون يكجور نيستن
من : نه مامي ، فقط پدر
مامي با تعجب بهم نگاه كرد و گفت : ولي پوران هم مثل برادرشه
من لبخندي زدم و گفتم : مثل برادرش بود
مامي خنده اي بلند كرد ومنوبيشتر به خودش چسبوند،ديگه سينه هاي نازش به بدنم برخورد كرده بود.
مامي آروم گفت : جدي، آورديش تو جمع خودمون
من كه چشممو از سينه هاي مامي كه حالا ديگه از روي لباس خواب كامل ديده ميشد برنميداشتم گفتم :اوهوم
مامي : واي ، چه جالب ، كي ؟ چطوري ؟ چيكارش كرديش ؟
من : همون شبي كه خونه مادر بزرگ رفتيم
مامي با شوق خودشو بهم ميماليد و گفت : بهت راحت پا داد ؟ كاري كردي ؟
من : اوهوم
مامي : كردي ؟ تو پوران رو كردي ؟
من : اوهوم
مامي حسابي شهوتي بود ، به ياد كير سيامك افتادم و اينكه اگه اون بود حسابي مامي رو ميساخت ، بهش گفتم : تو چي ؟
مامي : من ؟ منظورت ؟
من : به خودت ميرسي ؟ ميخوام باهام راحت باشي
مامي : پدرت كه مثل يخ شده ، سرد و بي احساس
من : آقا سامان ؟
مامي خنده اي كرد و گفت : ديونه اونا كه خيلي وقته نيومدن
من بدون كنترل دستامو بردم روي سينه هاي بزرگش و مالوندمش ، مامي هيچ مقاومتي نكرد ، با حرارت گفتم : پس كي اينارو ورزش ميده ؟ نكنه مريض بشن
ناگهان صداي سولماز اومد كه ميگفت : كسي پايينه ؟ مامي ؟
مثل برق مامي از روم بلند شد و منم بدون اينكه حواسم به كير شق شدم باشه از تو اتاق بيرون زدم ، سولماز با دامن و نيم تنه سكسي كه تنش بود وسطهاي پله ايستاده بود و همينكه منو ديد گفت : داداش صداي چي بود ؟
من به طرفش رفتم و كنارش ايستادم و گفتم : صداي چي ؟
سولماز : يه صداي جيغي اومد
دستمو دور كمر لخت و سكسيش انداختم و با خودم رو به بالا كشوندمش و گفتم : باز زياد خورديا ، خواب ديدي
سولماز ايستاد و گفت : نه بخدا ، صداي جيغ اومد
من : نه عزيزم ، برو بخواب
سولماز : پس بزار برم يكم آب بخورم
من : تو برو تو اتاقت تا من برات بيارم
سولماز به طرف اتاقش رفت و وقتي از رفتنش تو اتاق مطمئن شدم رفتم پيش مامي ، اون خودشو به خواب زده بود ، روش خم شدم و لپشو بوسيدم و گفتم : شب بخير
مامي به طرفم برگشت و گفت : مرسي عزيزم ، شبت بخير ، برو تا اين دخترا بيدار نشدن
من از توي آشپزخانه بطري آب رو گرفتم و به طرف اتاق سولماز رفتم ، برق اتاقش رو روشن كرده بود و روي تختش نشسته بود ، يكم پريشان نشون ميداد ، كنارش نشستم و بطري آب رو بهش دادم و اونم يكم خورد و گفت : مرسي داداشي
من بهش لبخند زدم و گفتم : مثل اينكه ديشب زياده روي كردي ؟ تا دير وقت بيدار موندن همينه ديگه
متوجه نگاه سولماز به جلوي خودم شدم ، تازه يادم اومد كه كيرم هنوز نيم خيز مونده و كاملا مشخصه ، سولماز خنده شيطنت آميزي كرد و گفت : ولي تنها من بيدار نبودم كه
متوجه نشدم منظور سولماز دقيقا چيه ، براي همين خودمو به اون راه زدم و گفتم : خوب باشه ، تو بايد زودتر بخوابي
سولماز به چشمان نگاه كرد و گفت : چرا ؟ براي چي همتون به من گير ميدين ؟
من كه احساس كردم بهش برخورده بغلش كردم ، واقعا نميدونم چرا بدن همشون عطر هوس انگيز داشت ، دلم نميخواست ولش كنم و سولماز هم با انداختن دستاش دور كمرم اينو نشون داد ،همونطور كه سرم كنار گوشش بود گفتم : بي انصافي نكن ديگه ، من كي بهت گير دادم
سولماز : تو نه داداشي ، اون الناز و بعضي وقتا مامي
من : الناز كه به من هم گير ميده
سولماز با لحني كه شيطنت تو ميباريد گفت : خوب گير دادن به تو فرق ميكنه
من : چه فرقي ؟
سولماز : حاللللا
من : حالا نداره ، بايد بگي
ميخواستم از خودم جداش كنم كه نذاشت و گفت : خوب ديگه ، يعني ميخواي بگي از گير دادناش ناراحت ميشي ؟
من : نه اصلا ، من عاشق كل كل با اون و تو هستم
سولماز: ميدونم ، مخصوصا كل كل با الناز خانم
من : داري طعنه ميزني ؟
و از خودم جدا و به چشاش نگاه كردم و گفتم : ميشه واضح بگي ؟
سولماز: بيا ديدي ، اصلا حوصله منو نداري
من دوباره تو بغلم گرفتمش و ايندفعه محكم فشار دادم ، تعادلش به هم خورد و روي تخت خوابيد و منم نيمه روش افتادم ، سينه هاي زيبا و خوش فرمش زير دستم رفت و دردش گرفت ، خودمو ازش جدا كردم و گفتم : اوه ببخشيد ، دردت گرفت ؟
سولماز كه مطمئن بودم از قصد داشت شورش ميكرد شروع به مالوندن سينه هاش كرد و گفت : نه زياد ، يكم
نگاه من از روي سينه هاش به چشماش دوخته شد كه كاملا ميخ من بود ، من با لحن آرومي بهش گفتم : خواهر خوشگلو ناز من ، تو هم مثل الناز برام عزيزي
سولماز با لحني خيلي آروم گفت : پس چرا با اون اينقدر راحتي ولي منو دك ميكني ؟
من : دك ميكنم ، كي اينكارو كردم ؟
سولماز : هر وقت ميخواستم باهات حرف بزنم
من : نه عزيزم ، اشتباه ميكني
سولماز : نه ديگه ، هر وقت ميخواستم باهات راحت صحبت كنم يا مامي و الناز اومدن يا خودت نخواستي
من : نه باور كن ، خوب تو هر وقت نياز به صحبت كردن داشتي فقط اشاره كن
سولماز : دكم نميكني ؟
من : نه ، اصلا من هميشه در خدمتتم ، اصلا همين الان آنقدر صحبت كن تا خسته بشي و خوابت ببره ، بعد من ميرم تو اتاقم ، خوبه ؟
سولماز : مرسي داداشي ، كنارم ميخوابي ؟
من كنارش دراز كشيدم ، سولماز همونطور كه خوابيده بود گفت : داداشي يه سوال كنم ؟
من : 10 تا سوال كن
سولماز : ناراحت نميشي ؟
من : نه
سولماز : هر چي باشه ؟
من : هر چي باشه
سولماز : هر چقدر هم راحت باشه ؟
من بلند شدم و روش خم شدم و انگشتمو روي لباش كشيدم ، تا حالا اينقدر بهش نزديك نشده بودم ، چه لباي خوردني داشت ، سولماز يكي از خوشگلترين دخترهاي اون محل بود ، بعد آروم بهش گفتم : هر چقدر راحت باشه ، ميدوني اصلا فكر كن من دوستت هستم
سولماز دستشو پشت گردنم انداخت و به طرف پايين كشيدمه و قصد داشت از لپم بوس بگيره كه سرم به كنار كشيده شد و لبم بوسيد ، سولماز با حرارت زيادي كه ازش بلند ميشد گفت : تو با مامي و الناز خيلي راحتي ؟
من كه منتظر اين سوال نبودم به نوعي شوكه شدم ، كنارش دراز كشيدم و با مكث گفتم : خوب با همتون راحتم
سولماز : ولي با اونا خيلي بيشتر ، درسته ؟
من : تو اينطوري فكر ميكني
سولماز : يعني ميخواي منو بپيچوني ؟
من : چرا اينطور صحبت ميكني دختر ؟
سولماز : چون راستشو نميگي ، تو با الناز و مامي خيلي راحتي
من : حالا چرا اينو ميگي ، مگه بين من و تو چي بوده كه من توجه نكردم
سولماز : ميدوني منم ميخوام مثل اونا باشم ، هيچ چيزي بينمون مخفي نباشه
من : مگه هستش ؟
سولماز: آره
من : مثلا چي ؟
سولماز : مثلا اينكه من دوست پسر دارم
من : اونو كه ميدونم
سولماز با لحني آتشي و پر حرارت گفت : و اينكه باهاش سكس كردم
مونده بودم چي بگم ، يكم فكرمو جمع و جور كردم و گفتم : اوپن كه نشدي ؟
سولماز : نه
من : خوبه
سولماز : تو سرزنشم نميكني ؟
من : نه ، تو هم نياز داري
سولماز : اره ميدونم ، مثل الناز ، مامي ، و تو
من : اوهوم
سولماز : داداشي تو هم خيلي به سكس علاقه داري ؟
من كه آمادگي اين صحبتها با سولماز رو نداشتم و نميخواستم به اين زودي باهام راحت بشه مونده بودم تو جواب ، سولماز به طرفم چرخيد و ايندفعه دستشو روي شكمم و دقيقا بالاي شلواركم گذاشت و گفت : چرا جوابمو نميدي پس ؟
من : خوب اره
سولماز : خيلي سكس داشتي ؟
من : شايد
سولماز : خيلي لذت بخشه ، مگه نه ؟
من كه برخلاف ميلم داشتم داغ ميشدم گفتم : آره
سولماز : اگه اين سوالمو درست جواب ندي به خدا ديگه باهات حرف نميزنم
من : چرا فكر ميكني درست جواب نميدم ؟
سولماز : حالا گفته باشم
من : خوب بپرس
سولماز : قول ميدي حقيقت رو بگي ؟
من : قول ميدم
سولماز : به جون من ؟
من : بگو
سولماز : با الناز هم سكس كردي ، درسته ؟
همون چيزي كه حدسشو ميزدم ، سكوت كرده بودم و تو فكر بودم كه احساس كردم دست سولماز پايينتر رفت و كمتر از چند سانتي متر با كيرم فاصله داشت ، اين حس باعث شده بود كيرم شروع به راست شدن كنه و طولي نكشيد كه بلند بلندتر شد و چون دست سولماز هم پايين اومده بود شق شدنشو متوجه شد ، سولماز دوباره ولي با شور و شهوت زياد گفت : بهزاد راستشو بگو ، الناز رو كردي ؟
تا رفتم جواب بدم كيرمو تو دستاي سولماز حس كردم ، سولماز از روي شلوارك كيرمو گرفته بود و ميماليد ، به طرفش چرخيدم و گفتم : براي تو زوده
سولماز بدون صحبت خودشو پايين كشيد و كيرمو درآورد و ليسش زد و گفت : فكر كردي ، حالا ميبيني
و بعد شروع به خوردنش كرد ، خيلي حرفه اي تر از سولماز ، بدون اختيار دستمو رفت طرف كون و كوسش و از روي شورت شروع به ماليدنش كردم ، ديگه كيرم حسابي راست شده بود ، سولماز خودشو روم كشيد و تو يك چشم بهم زدن لخت لخت شد ، حالا اون پستونهاي سفيد سفتش جلوي چشمام بود ، تا رفتم به خودم بيام منم لخت كرد و روي شكمم نشست ، كوسشو روي كيرم ميماليد ، دستمو دور گردنش انداختم به طرف خودم كشوندمش و گفتم : نه سولماز ، زوده ؟
سولماز با حرارت زياد گفت : زوده ؟ چي زوده ؟ كوس دادن الناز يا ...........
نذاشتم ادامه بده و لبم رو لبش گذاشتم ، سولماز خودش كيرمو با سوراخ كونش تنظيم كرد و آروم فشار داد ، يكم از كيرم كه تو كونش رفت ، با درد متوقفش كرد ، ديگه نتونستن تحمل كنم ، از روي خودم بلندش كردم و رفتم پشت سرش ، به حالت سگي درش آوردم و شروع به ليسيدن سوراخ كونش كردم ، صداي آه و اوهش بلند شد كه ازش خواستم كنترل كنه ، سر كيرمو با سوراخش تنظيم و با فشار تو كونش كردم ، طاقتش خيلي زياد بود ، معلوم بود قبلا كون زياد داده ، تقريبا نصف كيرم تو كونش جا گرفت ، با شدت شروع كردم به تلمبه زدن ، و هر بار بيشتر فرو ميكردم ، با برخورد بدنم به كونش متوجه شدم همه كيرم تو رفته و با گرفتن پهلوهاش به تلمبه زدنم ادامه دادم ، سولماز با شهوت گفت : بكنمه ، بكن داداشي ، خيلي وقته منتظر اين لحظه هستم ، دلم ميخواد مثل الناز بهت كوس هم بدم ، بكن ، بكننننن
با يك ضربه محكم همه كيرمو توش كردم و تمام آبمو تو اون كون خوشگل و سفيد خالي كردم .
(ادامه دارد)
     
  
مرد

 
وسوسه هاي شيطاني (قسمت بيست وچهارم )

صبح كه از خواب بيدار شدم هيچ كس خونه نبود ، من با ضعف جسمي كه داشتم گاييدن سولماز هم باعث شده بود بيشتر احساس ضعف كنم ، كون سفيد و خوشگل سولماز وقتي همه كيرمو توش فرو كردم هر لحظه تو ذهنم ميومد ، روي تختم دراز كشيدم و با كيرم بازي ميكردم ، صداي در حياط اومد و وقتي نگاه كردم مامي رو ديدم كه با يك خانم ديگه اي داشت ميومد ، پسر چه كوسي بود ، قد بلند و خوشگل ، كونش هم كه نگو ، واقعا بزرگ بود ، خودمو جمع و جور كردم و در اتاقم رو بستم صداي مامي از طبقه پايين اومد كه صدام زد ، كيرم به خاطر تو فكر رفتن و بازي كردن شق بود ، از همون بالا گفتم : بله مامي ، با من كاري داري ؟
مامي : آره عزيزم ، يك دقيقه پايين بيا
من خودمو رديف كردم و رفتم پايين ، چي ميديدم ، زني قد بلند ، با سينه هايي فوق العاده بزرگ كه به خاطر تاپ تنگ و كوتاهي كه تنش كرده بود نصفش بيرون بود ، شلوار لي پاش هم كاملا جفت و جور بدنش شده بود و به راحتي ميشد كوس گوشتي رو تشخيص داد ، به طرفشون رفتم و باهاش دست دادم ، صورتشو جلو آورد و روبوسي كرديم ، وقتي ازش دور شدم خالكوبي زيبايي روي بازوش ديدم ، محو اون بودم كه مامي گفت : بهزاد نيلوفر خانم از دوستاي هم باشگاهي من هستش و دستي هم تو معالجه با داروهاي گياهي داره ، من ازشون خواهش كردم بياد و تو رو ببينه تا با داروي گياهي بتونيم راهت بندازيم
من لبخندي بهشون زدم و گفتم : خيلي خوش اومدين ، زحمت كشيدين .
نيلوفر خانم كه آدم دلش نميخواست اصلا چشم ازش برداره با صداي ناز و لوندگونه گفت : خواهش ميكنم بهزاد جون ، من با شهناز جو.ن اين حرفارو نداريم
مامي زير بازوشو گرفت و گفت : حالا بيا بريم بشينيم
و سه نفري رفتيم تو پذيرايي ، مامي رفت تو آشپزخانه و با سه تا پيك شراب تازه اي كه خاله شراره برامون فرستاده بود برگشت ، نيلوفر نگاهي مست و با نفوذ داشت ، مامي رو به نيلوفر خانم گفت : خوب نظرت چيه ، فكر ميكني خيلي ضعيفه؟
نيلوفر با لبخند به من گفت : بيا عزيزم كنارم
من بلند شدم و كنارش نشستم و با برخورد پاهام بهش نميدونم چرا انگار به كيرم آماده باش داده باشن به تكون افتاد ، نيلوفر دستامو تو دستاش كه آتيش ازش بلند ميشد گرفت و گفت : چقدر سردي پسر
مامي : اتفاقا خيلي هم داغه ، و همين داغيش باعث اين وضعش شده
مامي و نيلوفر زدن زير خنده و منم لبخندي زدم ، مامي هم بلند شد و اون طرف من نشست و رو به نيلوفر گفت : فكر ميكني علتش چيه ؟
نيلوفر : من نميتونم علتشو پيدا كنم ، فقط ميتونم كمكش كنم با استفاده داروهاي گياهي يكم سرحالتر بشه
چشم از سينه هاي بزرگ نيلوفر نميتونستم بردارم ، خيلي بزرگ و سكسي بودن ، متوجه يك اشاره از نيلوفر به مامي شدم ، پشت سر اون اشاره مامي خنديد و سرشو بيخ گوشم آورد و گفت : حواست به صحبتهاي نيلي جون باشه
من كه تازه متوجه سوتي خودم شده بودم گفتم : ببباشه ، چشم
نيلوفر رو به مامي گفت : بهتره بريم تو اتاق كه بهزاد جون رو بتونم بهتر معاينه كنم
مامي بلند شد و گفت : باشه ، بريم تو اتاق من
من كيرم بد جور بلند شده بود و خيلي ميترسيديم ضايع بشه ، يكم معطل كردم تا مامي و نيلوفر رفتن و من كيرمو زير بند شورتم درست كردم و رفتم پيششون ، نيلوفر بهم گفت : عزيزم روي لبه تخت بشين
من هم اينكار رو كردم ، بعد نيلوفر بهم گفت : تي شرتتو دربيار ،
مامي اومد طرفم و كمكم كرد تا تيشرتمو دربيارم ، نيلوفر كنارم نشست و با پشتم ور ميرفت ، از كنار همش تو بر سينه هاي نيلوفر بودم كه بد جور مستم كرده بود ، برخورد دست نيلوفر با بدنم هم بيشتر شهوتيم ميكرد ، نيلوفر بهم گفت : بهزاد جون بلند شو وكمرتو صاف كن
خيلي ميترسيدم اين كير بي جنبه من بزنه بيرون ، نيلوفر خوب نگاهم كرد و گفت : عزيزم شلواركتم دربيار
واي چيزي كه ازش ميترسيدم اتفاق افتاد ، به مامي اشاره كردم كه نه ،كه مامي بلند گفت : چي بهزاد ؟
از نيلوفر خانم عذر خواهي كردم و از مامي خواستم تا تو هال بياد ، وقتي بيرون اومديم خيلي آروم گفتم : مامي من نميتونم الان لخت بشم
مامي : چرا ؟ اشكالي نداره ، نيلي از خودمونه
من : آخه من شرايطم الان ناجوره
مامي يك نگاهي بهم كرد و دستشو بدون معطلي روي كير راست شده ام گذاشت و گفت : اوه ، اين چرا بيداره ؟
من : نميدونم ، دست خودم نيست
مامي با شيطنت گفت : آره ديگه وقتي با چشمات سينه هاي نيلي رو بخوري اينطور ميشه ديگه
منم كه مست كرده بودم گفتم : نه كه اونم حسابي پوشوندش ، اصلا همه دوستاتون مثل خودتونن
مامي خنديد و رفت بعد از چند ثانيه صداي خنده بلندشون اومد ، دراتاق باز شد و نيلوفر تنها به طرفم اومد .
نيم نگاهي بهم كرد و بدون كلامي دستمو گرفت و با خودش برد تو اتاق ، مامي اون طرف تخت نيمه خوابيده بهم نگاه ميكرد و لبخند ميزد
نيلوفر بهم گفت : شازده لخت شو
من به مامي نگاه ميكردم و بي حركت ايستاده بودم ، نيلوفر اومد جلوم و دستاشو دو طرف شلواركم گذاشت و پايين كشيد ، كير من كه زير بند شورتم بود كاملا مشخص شد ، نيلوفر لبخندي زد و به مامي گفت : علت ضعفشو فهميدم
مامي بلند ميخنديد ، نيلوفر خانم جلوم زانو زد ، منم كه مثل مجسمه بي حركت بودم فقط نگاهش ميكردم ، نيلوفر دست انداخت و كيرمو از زير شورت بيرون كشيد ، برخورد دست داغ نيلوفر با كيرم درجه حرارتمو بالا برد ، نيلوفر چشمكي به مامي زد و سرشو جلو آورد و كيرمو گذاشت تو دهنش ، داشتم ديونه ميشدم ، اونقدر حرفه اي و حساب شده شروع به خوردن كيرم كرد كه نگو ، من بازم بي حركت بودم كه مامي بلند شد و اومد پشت سرم ، و خودشو بهم چسبوند و گفت : چند وقت احساس كردم هوس هم سن و سالهاي منو كردي كه بكني ، براي همين نيلي جونو كه باهاش ندارم آوردم تا حسابي بهت حال بده ، بدون اين كه خودم بخوام سرمو به طرفش برگردونم و لبشو تقاضا كردم ، مامي بهم لب ميداد و نيلوفر هم كيرمو ميخورد
نيلوفر منو به طرف تخت كشوند و به پشت خوابوند و بعد خودش وسط اتاق لخت لخت شد ، سينه هاي فوق العاده گنده و بزرگ با كوسي تپل و گوشتي ، مامي به طرف راحتي كه گوشه اتاق بود رفت و نشست ، نيلوفر بازم شروع به خوردن كيرم كرد ، مامي از تو كشوي ميزش كاندومي درآورد و به نيلوفر داد ، نيلوفر كاندوم رو تو دهنش گذاشت و سر كيرم كشيد و بعد اومد روي شكمم و كيرمو با كوسش تنظيم و روش نشست ، با اينكه معلوم بود زياد از كوسش استفاده كرده ولي تنگ بود ، شروع به بالا ، پايين رفتن كرد ، سينه هاي بزرگش داشت جلوي چشمام مانور ميداد ، نيلوفر رو به من گفت : عجب كيري داري بهزاد ، شهناز راست ميگفت
مامي با صدايي پر از شهوت گفت : من كه بهت گفتم كافي يكبار تو كوست بره ، ديگه ول كنش نيستي
نيلوفر : آره ، كوس منو كه خوب حال آورد
و بعد در حالي كه خودشو روي كيرم پيچ و تاب ميداد رو به من گفت : ميخواستي اينو تو كوس شهناز كني ، اره؟
من كه تا اون موقع ساكت بودم گفتم : آره ، ميخواستم بكنمش ، مثل همين الان كه داره تو كوس تپل تو ميره ميخواستم تو كوس اون بكنم
نيلوفر به سرعت تلمبه زدنش اضافه كرد و گفت : ميخوايي بيارمش بكنيش ؟
من : آره ، جفتتونو بكنم
نيلوفر به مامي اشاره كرد و گفت : بيا ، اين كير رو از دست نده ، بيا
با يك حركت از روي خودم كنارش زدم و به طرف مامي رفتم ، مامي كه تو اين فاصله لخت شده بود و با كوسش ور ميرفت با نزديك شدن من بهش گفت : نه بهزاد ، من و تو تا همين حد كافيه
ايستادم و بهش اصرار نكردم ، به طرف نيلوفر برگشتم و به صورت چهار دست و پا و سگي درش آوردم ، كيرمو از پشت دم كسش گذاشتم و با يك فشار فرو كردم ، با شدت تو كوسش تلمبه زدم ، سينه هاي بزرگش آويزان شده بود و تكون تكون ميخورد ، همونطور كه تو كوسش كرده بودن روش خم شدم و سينه هاشو فشار دادم ، نيلوفر بلند بلند ميگفت : چه بكني هستي تو ، اوف ، كوسمو پر كردي با كيرت ، بكن توش ، بكن
به سرعتم اضافه كردم ، نيلوفر گفت : آبتو ميخوام بريزي روي سينه هام
كيرمو از كوسش بيرون آوردم و رفتم روي يكي از راحتيها نشستم و نيلوفر اومد و كيرمو لاي سينه اش گذاشت و با دستاش سينهاشو چفت و بالا ، پايينشو ميكرد ، يكم كه به اينكار ادامه داد آبم با شدت زد بيرون و روي صورتشو و سينه هاش ريخت .
(ادامه دارد)
     
  
مرد

 
وسوسه هاي شيطاني (قسمت بيست وپنجم )

ديگه واقعا كم آورده بودم ، گاييدن متوالي الناز و سولماز و نيلوفر حسابي ضعيفم كرده بود ، مخصوصا اين آخري كه به خاطر تجربه بالا نيلوفر آب كمرمو بيرون كشيد ، نيلوفر يك ساعت بعد از كوس دادنش رفت و من براي اينكه سرحالتر بشم رفتم تو حموم ، وان رو پر آب كردم و رفتم توش ، با صداي در حموم از خواب پريدم ، گرم بودن آب باعث شده بود خوابم ببره ، صداي مامي بود كه ميخواست اونم حموم بياد و منتظر بيرون رفتن من بود ، من چون فكر ميكردم مامي تنهاست همونطور لخت لخت بلند شدم و در حموم رو باز كردم ، اما بر خلاف انتظار تنها مامي پشت در نبود و سولماز هم كنارش ايستاده بود ، با ديدن من سولماز زد زير خنده و مامي گفت : ديونه ، چرا اينطوري در رو باز كردي ؟
من كه ديگه براي پنهون كاري چيزي نداشتم و از طرفي دلم ميخواست با همه تو جمع راحت باشم بدون اينكه در رو ببندم و همونطور لخت و با كير نيم راست شده گفتم : مگه چطوريه ؟
مامي كه چشماش نشون ميداد خيلي حشري شده و موقع گاييدن نيلوفر هم خوب ارضاء نشده بود به سولماز كه پشت در رفته بود نگاهي كرد و رو بهش گفت : ميبيني چه داداشي داري ؟ انگار كه اصلا ما براش اهميتي نداريم
من كه ميدونستم مامي از قصد اينو گفته تا حرف كشدار بشه و چون ديدم سولماز هم لبخندهاي شيطنت آميزي ميزنه گفتم : اهميت ندارين ؟ شما عزيزترينها هستين براي من
مامي نزديك در حموم شد و گفت : كي ميايي بيرون ؟ من بايد يه دوشي بگيرم ، از باشگاه برگشتم دوش نگرفتم
سولماز هم در ادامه گفت : منم بايد دوش بگيرم ، الان از ورزش برگشتم
بهترين فرصت بود براي استفاده كامل ، رو به مامي و سولماز گفتم : خوب حموم به اين بزرگي ، من فقط تو وان ميخوام بخوابم ، شما هم بياين
مامي به سولماز نگاهي كرد وبه طرف كيرم اشاره كرد و گفت : اينطوري ؟
من بدون اينكه عكس العمل خاصي نشون بدم همونطوركه در حموم باز بود به طرف وان رفتم و توش نشستم و گفتم : بفرماييد ، خوب شد ؟
مامي بلند خنديد و رو به سولماز گفت : نخير ، اين بيرون بيا نيست ، من ميرم حموم تو چي ؟
سولماز هم با ادا و اطوار گفت : خوب منم بايد دوش بگيرم ديگه
مامي : خوب مگه نميبيني ، ميگه بيرون نمياد
سولماز با شيطنت و لحني تهديد آميز گفت : منم ميام حموما ؟
مامي بلند خنديد و گفت : ببين كيو داري تهديد ميكني ، اين خيالشم نيست
و اومد داخل حموم و قبل از اينكه در رو ببنده به سولماز گفت : پس چيكار كنم ؟ در رو ببندم ؟
سولماز كه از پشت ديوار بيرون اومده بود و حالا تو ديدم بود با اشاره من گفت : نه ، منم الان ميام
مامي در رو بست و قفلش نكرد و لباساشو درآورد و با شورت و سوتين رفت زير دوش ، هيكل سكسي و تقريبا بدون چربي مامي كير هر مردي رو راست ميكرد ، همونطور كه ميخ كوس و كون و سينه هاي بلوريش بودم بهم نگاه كرد و گفت : ديونه الان سولماز هم مياد ، ميخوايي با اون كير راست شدت چيكار كني ؟
من از توي وان بلند شدم و رفتم پشتش و بهش چسبوندم ، از پشت سينه هاي نازشو گرفتم و ماليدم ، مامي حسابي شهوتي بود ، با آه و ناله گفت : نكن ، الان سولماز مياد ، برو تو وان تا اينطوري نديدت
من كه مست بودم گفتم : خوب اونم ببينه ، مگه چي ميشه ، كير نديده كه نيست
مامي چرخشي كرد و رو به من ايستاد و گفت : خيلي ديگه حالت خرابه ، اون كه مطمئنم ،هر چي باشه خواهر تو هستش ديگه
من دستم رو ي كوس مامي كشيدم كه آهش دراومد و گفتم : چه فرقي ميكنه ، بزار راحت باشيم
مامي بازومو گرفت و كشوندمه سمت وان و گفت : حالا فعلا برو داخل وان
همونطور كه داخل وان مينشستم بهش گفت : مامي تا حالا پيش سولماز لخت لخت بودي ؟
مامي : براي چي ميپرسي ؟
من : همينطوري
مامي : آره ، زياد
همينكه ميخواستم سوال بعدي رو بپرسم صداي در و بعدش سولماز اومد داخل ، انگار ميخواست بره استخر ، مايو يك تكه تنش كرده بود ، ولي سينه هاش داشت مايو رو ميتركوند ، با ديدنش زدم زير خنده ، مامي هم لبخند ميزد ، سولماز بهمون اخم كرد و گفت : ميشه بگيد براي چي ميخندين ؟
من رو بهش گفتم : مگه استخر اومدي كه مايو پوشيدي ؟
سولماز با ادا و اطوار گفت : نخيرم ، لباس مناسبتري نداشتم
راست ميگفت ، همه سوتينها و شورتهاش فانتزي و بندي بودن و اكثرا لامبادا و كون نما ، من بهش گفتم : آخه دختر خوب چطوري ميخوايي خودتو بشوري با اين مايو يه تيكه ؟
مامي هم به طرفش رفت و خيلي آروم بهش گفت : مگه لباس زير نداري ؟
سولماز يك چشمش به من بود و به مامي گفت : ميدوني كه چطوريه
مامي لبخندي زد و به سولماز گفت : خوب اينطوري هم كه حموم اومدن بيفايده هستش
سولماز سرشو تكون داد و گفت : خوب بالاخره چيكار كنم ؟
مامي نگاهي به من كرد و رو به سولماز گفت : باشه ديگه ، فكر ميكنيم رفتيم آنتاليا
و بلند بلند خنديد ، سولماز هم كه انگار منتظر اوكي مامي بود زد بيرون .
مامي به طرف وان اومد و با لحني دستوري گفت : حواست جمع باشه اذيتش نميكنيا ، وگرنه با هردومون طرفي
من به طرفش خيز برداشتم و دستمو بردم طرف پستونهاي نازش كه خودشو عقب كشيد ، كيرم به نهايت شق بودن رسيده بود
در حموم باز شد و سولماز اومد داخل ، واييييييييي ، چي شده بود اين دختره ، اگه اشتباه نكنم سكسيترين لباس زيري كه داشت پوشيده بود ، سوتينش فقط قسمت كمي از سينه هاشو پوشونده بود و بقيه همش بند ، شورتشم فقط به صورت مثلثي و جلوي كوس تپلش ، از پشت و كنار اونم با بند بود ، نتونستم جلوي خودمو بگيرم و سوتي زدم ، مامي بهش نگاهي كرد و با لحني آروم گفت : واقعا ديگه هيچي نداشتي دختر
سولماز با ناز سرش به علامت منفي بالا داد ، مامي يكم براندازش كرد و گفت : آخه اينطوري انگار ميخواي بري شوي فشن
من كه ديگه حالي به حالي شده بودم گفتم : ولي مامي بايد اعتراف كرد تا حالا مدلي به اين زيبايي نديدم ، شما ديدين ؟
مامي هم كه نميخواست تو ذوقم بزنه و از طرفي خودشم نشون بده گفت : نه ، منم نديدم ، هر چي باشه دختر منه ديگه
سولماز با ناز و لوندي بيشتري رفت زير دوش و خيلي با احساس بدن زيباشو در معرض آب قرار داد ، با خيس شدن بدن و لباسهاي زيرش و چسبيدن سوتين به سينه هاش زيبايي اندامش چند برابر شد ، مامي و سولماز با شامپو بدن شروع به شستن خودشون كردن كه سولماز گفت : نميدونم چرا اينقدر بدنم درد ميكنه
مامي نيم نگاهي بهم كرد و گفت : حيف كه اين پسر با وضعيت ناجوري تو حمومه ، وگرنه خوب ميتونه ماساژ بده و هر دومونو سر حال بياره
من كه منتظر اين لحظه بودم گفتم : خوب اگه ميخوايين من در خدمتم
مامي : حتما با همين وضع
من : خوب شما نگاه نكنين
سولماز خنده ريزي كرد و مامي ادامه داد : نخير ، اگه ميخواي ماساژمون بدي بايد خودتو مرتب كني
من بدون اينكه نداشتم شورتمو مهم بدونم همونطوري از آب زدم بيرون ، كير راست شده ام جلوي ديد مامي و سولماز قرار گرفت ، سولماز با نگاهي شهوت آلود داشت ميخوردش و مامي هم دست كمي از اون نداشت ، مامي با عجله گفت : پسر بپوش خودتو ديگه
سولماز خنده ريزي كرد و تا زماني كه من شورتمو بپوشم چشم از كيرم برنداشت ، مامي حواسش به هر دومون بود و فقط لبخند زده بود ، وقتي شورتمو پوشيدم به خاطر راست بودن كيرم كاملا جلوش بلند شده بود ، رو به مامي كردم و گفتم : من آماده به خدمتم
مامي خنده بلندي كرد و به كيرم اشاره كرد و گفت : خيلي ممنون ،كاملا معلومه آماده اي
و به رو به سولماز كرد و گفت : پس بزار اول منو ماساژ بده برم بيرون كار دارم بعد نوبت به برسه
سولمازهم كه بهترين پيشنهاد رو شنيده بود قبول كرد ، مامي روي سكوي كنار وان نشست ، به طرفش رفتم و گفتم : خوب دراز بكشين ديگه
مامي به شكم خوابيد ، كون بزرگش ديونه ميكرد منو ، روي بدنش آب گرم ريختم و با ژل شروع به ماساژ بدنش كردم ، سولماز كنار اومد و طوري كه مامي نبينه دستشو به كيرم رسوند و فشارش داد ، من كه ميخواستم مامي هم راحت بودن من با سولماز رو بدونه دل به دريا زدم و بلند گفتم : آخ
مامي به طرفمون برگشت و سولماز تا رفت دستشو برداره مامي ديد ، چرخشي كرد به طرفمون و گفت : معلومه چه خبره ؟
ما رو باش كه فكر ميكرديم كرم از اين پسره هستش
من با لحني مظلومانه و طوري كه با يك تير دو نشون بزنم گفتم : نه مامي ، هميشه شروع اذيتها از شما زنهاست
مامي از روي وان بلند شد و بهم گفت : از ما ؟ چرا ؟ مگه چيكارت كرديم ؟ تو بي جنبه بازي درآوردي تقصير ماهاست
من ديگه به سيم آخر زده بودم و گفتم : تقصير شما نيست ؟ فكر ميكني هر كس ديگه اي هم بود و دو تا خانم خوشگل رو اينطوري ميديد تحريك نميشد ؟ دو تا خوشگل خانمي كه با اندام زيبا جلو آدم رژه برن و هوش از سر ببرن
مامي لبخند شيطنت آميزي زد و گفت : اي ، كجا بودي ببيني اون موقعي كه هيچ كس بهم نميرسيد
من كه چراغ سبز مامي رو ديدم بهش نزديكتر شدم و گفتم : هنوز هم سالاري مامي جون
و بعد رو به سولماز گفتم : نظرت چيه ؟
سولماز هم كه چشاش خمار شده بود با لوندي خاصي گفت : مامي هيكلش بيسته ، من مثل اندام مامي كمتر ديدم
مامي هم لبخندي زد و گفت : مرسي عزيزم ، تو هم خيلي زيبايي ، همين بس كه با اين اندامت اين پسره رو ديونه كردي
من به طرف سولماز رفتم و از بغل گرفتمش و بلندش كردم و فشار كمي دادمش ، كير راست شدم به كنار رونهاش ميخورد ، سولماز با ناز مثلا سعي ميكرد از دستم در بره ، ولي در اصلا با اين كاراش بيشتر خودش بهم ميمالوند ، سولماز رو زمينش گذاشتم و رو به مامي گفتم : چقدر سبكه اين دختره
سولماز خنده اي كرد و از پشت گرفتمه و فشارم ميداد ، از چشمهاي مامي كه روي كيرم فيكس شده بود معلوم ميشد حالش خيلي خرابه ، و لحظه به لحظه هم بدتر ميشد ، از روي سكو بلند شد و بهم نزديك شد و كنارم ايستاد و همونطور كه سولماز از پشت بغلم كرده بود دستشو گذاشت روي كيرم و آروم مالوندش و بعد رو به سولماز گفت : راستي تو با اينجا چيكار داشتي ؟
سولماز از كنار مامي رو ديد كه دستش روي كيرمه و با ناز گفت : هيچي ، همينطوري بهش خورد ، مثل شما كه الان برخورد كرده بهش
مامي كيرمو فشار ميداد و دوباره رو به سولماز گفت : بچه با اين وسايل خطرناك بازي ميكني كار دستت ميده ها
سولماز منو ولم كرد و اومد اينطرفم و همونطور كه به دست مامي خيره شده بود گفت : اي خيلي خطرناكه ؟ پس چرا شما بهش دست ميزني ؟
شهوت هر سه نفرمون رو احاطه كرده بود ، مامي رفت پشت سرم و دستاشو از زير بغلم رد كرد و گذاشت روي سينه هام و گفت : من حرفه اي هستم ، مثل برقكاري كه برق نميگيرش
سولماز كه داشت با چشماش كيرمو ميخورد رو به مامي كرد و گفت : تازه اگه اين برق هم بگيره خيلي حال ميده ، مگه نه ؟
مامي دستشو آورد پايين و ايندفعه از زير شورتم رد كرد و كيرمو تو دستاش گرفت و مالوند و گفت : چه حالي هم ، به وقتش تو رو هم ميگيره .
و بعد بيشتر مالوند و گفت : البته اگه تا حالا تكونت نداده باشه ، كه بعيد ميدونم با شيطنتي كه شماها دارين بي برق گرفتن هم تا حالا باشين
سولماز اومد و جلو ايستاد و دستشو روي دست مامي گذاشت ورو به مامي گفت : برقش سه فازه
مامي دستشو بيرون آورد و دست سولماز رو از روي شورتم گذاشت روي كيرمو گفت : سه فاز ، اونم چه سه فازي
سولماز با چنان احساسي كيرمو ميماليد كه نگو و بعد با شهوت به مامي گفت : نميشه به سيم لختش دست بزنم ؟
مامي اومد كنار سولماز و به چشمام خيره شد و گفت : چرا كه نشه ، به شرطي كه هوس بازي زياد با برقت نكنه
و بعد دستشو گذاشت دو طرف شورتمو پايينش كشيد ، كيرم مثل فنر بيرون زد و جلوي مامي و سولماز قد علم كرد ، سولماز دستشو گذاشت روي كيرم و فشارش داد ، مامي منو به طرف سكو هولم داد و نشوندمه و جلوم نشست ، سولماز هم اينكار رو كرد ، مامي به سولماز نگاه كرد و گفت : ولي قبلش بايد به يك سوال من جواب كامل بدي
سولماز كه تو بدن مامي خودشو ولو كرده بود گفت : هر سوالي باشه جواب ميدم
مامي : تا حالا با برق بازي كردي ؟
سولماز : اوهوم
مامي : برق روبه خودتم وصل كردي ؟
سولماز : اوهوم
مامي : با رعايت نكات ايمني ديگه ؟
سولماز : اوهوم
مامي چشمكي به من زد و رو به سولماز گفت : برق كه خودي نبوده ؟
سولماز خنده ريزي كرد و سرشو پايين انداخت ، مامي سرشو آورد پايين و كيرمو گذاشت تو دهنش و يكم خوردش و بعد رو به سولماز گفت : ولي برق خودي چيزي ديگست ، مگه نه ؟
و به دنبالش دست سولماز رو برد روي كيرم گذاشت ، ديگه دو نفري شروع كردن به بازي با كيرم و به نوبت ميزاشتن تو دهنشون و حسابي ميخوردنش ، من دستمو بردم و سوتين سولماز رو باز كردم و سينه هاشو تو دستام گرفتم ، مامي هم خودش سوتين و به دنبالش شورتش رو درآورد و كوس و كون خوشگلشو به معرض تماشا گذاشت ، سولماز رو از روي خودم بلندش كردم و به سمت سكو خمش كردم و بند شورتشو باز كردم ، كون سفيد و خوش فرمش داشت ديونم ميكرد ، سرمو گذاشتم لاي كونش و ليسش زدم ، مامي روي سكو نشست و پاهاشو يكم باز كرد ، بدون اينكه بهش بگم رفتم وسط پاهاش و تا رفت مانع كارم بشه كوسشو تو دهنم گرفتم ، مامي با صدايي پر شهوت گفت : نههه نههه بهزاد
ولي ديگه دير شده بود و مشغول خوردنش شدم ، سولماز كه ديونه تر از من بود گفت : واي چه حالي ميكني مامي
مامي بلند بلند ناله ميكرد ، من از جلوي مامي بلند شدم و رو به سولماز گفتم : حالا ميخوام اصل برق گرفتنو بهت نشون بدم
و خودمو جلوي مامي كشوندم و تا رفت مامي پاهاشو ببنده كيرمو دم كوسش گذاشتم ، مامي دستشو روي سينم گذاشت و به عقب هولم ميداد ، با مقاومت زياد و با يك فشار كيرمو هول دادم تو كوس داغ و تپلش ، مامي همش اعتراض ميكرد و نميذاشت خوب كارمو كنم ، سولماز اومد كنارم و دست مامي رو گرفت و گفت : بزار تا برق گرفتنو ببينم مامي ، لذت ببر ، چه حالي ميده ماميييييييي
من با كمك سولماز همه كيرمو تو كوس مامي جا دادم و شروع به تلمبه زدن كردم ، مامي ديگه دستاشو گذاشت دو طرف خودش و بيشتر روي كيرم سوار شد ، سولماز شاهد گاييده شدن مامي بود و با كوسش بازي ميكرد ، با تموم قدرت تو كوسش تلمبه ميزدم و سينه هاشو تو دهنم گرفتم ، مامي ديگه صداش دراومد و گفت : بكن بهزاد ، خيلي كير ميخوام ، بكن
ورود و خروج كيرم تو كوس تپل مامي سر و صداي زيادي ايجاد كرده بود و با برخورد بدنم با رونهاي مامي بهترين و زيباترين آهنگ رو درست ميكرد ، شدت تلمبه زدنم بيشتر شد ، ديگه مامي صداش به آسمان رفته بود و يكمرتبه ناله بلندي كرد و تو بغلم شل شد ، منم داشت آبم ميومد ، از كوس مامي بيرون كشيدم و روي سينه هاش نگه داشتم و باهاش جلق ميزدم كه سولماز اومد و گرفت تو دهنش و اونقدر خوردش تا آبم با شدت تو دهنش فوران كرد ، سولماز يكم از آبمو خورد و بقيه اونم ريخت روي سينه هاي مامي .
(ادامه دارد)
     
  
مرد

 
وسوسه هاي شيطاني (قسمت بيست وششم )

اگر قرار بود با استراحت تو خونه حالم بهتر بشه و زودتر برم سر كلاس اين مامي و خواهرام نميزاشتن ، گاييدن متوالي الناز و سولماز و مامي خوش كوس باعث شده بود قواي جسمانيم تحليل بره و بعد از آخرين سكسم اين وضع بدتر شده بود ، ميتونم بگم كه گاييدن مامي بيشترين فشار رو آورد ، برام جالب بود با اينكه مامي خيلي از كوسش استفاده كرده بود ولي بازم تنگ بود و خيلي خوب به كير حال ميداد ، از زماني كه كير داخل كوسش ميرفت تا وقت خروج همش فشار بود كه كيرو احاطه ميكرد ، حالا فقط تو خونه ما 2 نفر بودن كه كوسشون اوپن نشده بود ، يكي سولماز و ديگري عمه پوران .
سيامك هم حسابي با مامي و بچه ها گرم گرفته بود ، عمه و پدر از سفر برگشتن و يكم فضاي كلي تو زمانهايي كه پدر بود سختگيرانه تر شد و جالب اينكه سيامك هم كاملا باهامون هماهنگ و خودشو تطبيق داده بود ، با اومدن پدر سيامك تصميم گرفت برگرده خوابگاه كه وقتي پدر فهميد ازش علتشو جويا شد ، سيامك هم جست و گريخته راحت نبودن تو خونه رو عنوان كرد .
ما تو حياط يك سوئيتي داشتيم كه پدر زماني براي دفتر شركت درست كرده بود كه به عللي با مخالفت مامي خالي افتاده بود ، به پيشنهاد پدر و استقبال خانواده قرار شد اونجا بشه محل زندگي من و سيامك تا پايان دانشگاه . اوايل سيامك نميخواست بيشتر از به قول خودش مزاحم بشه ولي اونقدر با اصرار همه روبرو شد كه بعد از تماس با خانوادش قبول كرد .
حدود 2 هفته طول كشيد تا سوئيت آماده بشه ، بعد با كمك مامي و بچه ها اونجا رو مبله كرديم و سيامك هم وسايلشو آورد .
امتحانهاي پايان ترم بد طور درگيرمون كرده بود ، با كمك سيامك تونستم همه واحدها رو پاس كنم . سيامك براي 1 هفته ميخواست بره گرگان . خيلي اصرار ميكرد باهاش برم ولي اصلا حوصله مسافرت رو نداشتم تا اينكه يك شب مادرش زنگ زد و ازم دعوت كرد كه حتما برم وگرنه ديگه موافقت نميكردن سيامك براي ادامه تحصيل تو خونه ما باشه ، به نوعي ميخواستن جبران كنن ، ديگه وقتي شرايط رو اينطوري ديدم مقدمات سفر يك هفته اي به گرگان رو فراهم كرديم .
اولين بار بود كه گرگان رو ميديم ، خيلي تميز و زيبا ، با شهرهاي ديگر اطراف خودش خيلي فرق ميكرد ،خونه سيامكشون تو خيابان شالي كوبي بود كه از بهترين نقاط گرگان محسوب ميشد ، حدود ساعت 8 شب رسيديم ، دور تا دور خونه سيامكشون درخت بود ، پدر سيامك به استقبالمون اومد ، مردي چهار شانه و فوق العاده خوش برخورد ، برام جالب بود سيامكي كه اونو در مقابل خودم غول ميپنداشتم از نظر هيكل باز جلوي پدرش حرفي براي گفتن نداشت ، وارد خونه كه شديم با جمعي 5 – 6 نفري مواجه شديم ، همگي دختر و زن و از همه جالبتر همشون تيپي سكسي .
(( حالا ميفهميدم چرا سيامك اينقدر سريع با جو و فضاي خانوادگي ما كنار اومده بود ، خودشم هم تو اينطور خانواده ها بزرگ شده و ديدن دختر و زنهاي لخت براش عادي بوده ))
همگيشون اول با من دست دادن و خوشآمد گفتن وبعد به طرف سيامك رفتن و باهاش روبوسي كردن ، سيامك شروع به معرفيشون كرد .
- مادر سيامك ( ناهيد خانم ) زني حدودا 40 ساله قد بلند ، با اندامي زيبا و يكم چاق ، و مثل همه اونايي كه اونجا بودن شيك و سكسي ، فوق العاده سفيد با چشمهايي آبي
- خواهر اول سيامك (فريبا خانم ) پرستار يكي از بيمارستانهاي گرگان ، مثل بقيه قد بلند ، خيلي خوشگل و سكسي
- خواهر دوم سيامك ( فرشته خانم ) كلاس سوم دبيرستان ، اونم مثل فريبا خانم قد بلند و خوشگل و سكسي
- خواهر سوم سيامك ( فتانه خانم ) كلاس سوم راهنمايي ، خوشگل و شيطون
- دختر خاله سيامك (نغمه خانم ) همكلاسي فرشته و فوق العاده شيطون و سكسي
من كه با همشون آشنا شدم سيامك رو به خانواده كرد و گفت : اين آقا پسر هم كه معرف حضورتون شد ، آقا بهزاد ، صميمي ترين دوست حال حاضر من كه مدت زيادي نيست باهاش آشنا شدم و استحكام دوستيمون از دوستايه 50 ساله هم بيشتر شده و من رومثل يكي از اعضاي خانواده شون ميدونن ، بعد مراسم معارفه پدر سيامك با عذر خواهي براي كاري بيرون رفت ، كه بعدا سيامك بهم گفت به خاطر اينكه پدرش يكي از محيط بانان اداره محيط زيست هستش بعضي وقتها شبها تو گشت ميره ، ميز شام رو آماده كرده بودن و همگي مشغول غذا خوردن شديم ، خيلي جالب بود خواهرهاي سيامك بخصوص فريبا خيلي با سيامك شوخي ميكرد و خيلي زود منو تو جمع خودشون پذيرفته بودن ، بعد از شام نغمه به طرف تلويزيون رفت و شوي شاد ايراني گذاشت و خودش از همه زودتر شروع به رقص كرد ، خانواده خيلي شادي داشتن و كلا سكسي بودن ، ناهيد خانم با اينكه 40 سال رو رد كرده بود ولي خيلي سر حال و با نشاط بود ، هيكل خيلي تاپي داشت و از همون اول نظر منو به خودش جلب كرده بود ، حدود ساعت 11 شب پدر سيامك اطلاع داد كه شب نمياد و اين باعث شد بزن و برقص شدت پيدا كنه ، فريبا همش تو بدن سيامك ميلوليد و ناهيد خانم هم همه حواسش به من بود ، لباسهاي سكسي تنشون بد طور داشت منو از رده خارج ميكرد ، بخصوص مادر سيامك ناهيد خانم با اون كون و كپل بزرگ و سكسي كه يك تاب دامن سرهم و كوتاه كه فقط 20 سانتي از كمرش پايين تر و كاملا جذب بدنش بود تو ديونه كردن من بيشتر سهم داشت ، سيامك نزديك من شد و وقتي حال و روز منو ديد گفت : چيه ؟ تو كه نديد بديد نبودي ، خوبه مادر ما انگشت كوچيكه خاله شهناز هم نميشه
منظورشو ميدونستم چيه و فقط لبخند زدم كه سيامك سرشو كنار گوشم آورد و گفت : راحت باش ، فقط به فكر حال كردن و استفاده از اين فضاي شاد باش .
و دوباره خيلي آروم نغمه رو نشون داد و با لحني خاص گفت : كوس معركه اي هستش ، ميدونم از پسش برمياي
نگاهي به صورت سيامك كردم و گفتم : ميفهمي چي ميگي ؟
سيامك دستمو گرفت و بردمه يك گوشه و گفت : ببين بهزاد راحتت كنم ،خانواده ما هم مثل خودتون راحت و اهل حال هستن ، پس همونطور كه به من اجازه ميدادي با شماها راحت باشم منم دوست دارم تو از اين فرصت استفاده كني
و هنوز حرفش تموم نشده بود فريبا بهمون نزديك شد و با لحني كه مستي توش موج ميزد به سيامك گفت : بيا بريم ديگه ، تا سرشون گرمه برميگرديم
سيامك ازم جدا شد و با فريبا از ساختمان جدا شدن ، ناهيد خانم و بقيه همچنان ميرقصيدن و گرم بودن ، نغمه با فرشته سينه به سينه ميرقصيدن و من چند باري متوجه شدم نغمه سينه هاي فرشته رو فشار ميداد ، روم بد جور كم شده بود ، همش فكر ميكردم اوپنتر از خانواده ما پيدا نميشه ، ولي اشتباه كردم ، ناهيد خانم به طرفم اومد و 2 تا ليوان به دستم داد كه از ظاهرش معلوم بود شرابه ، ناهيد لپم بوسيد و گفت : بهزاد جون يكيشو هم بده به سيامك
آنقدر داغ بود كه فكر كنم لپم تاول زد ، وقتي ازم دور ميشد آنچنان كونشو پيچ و تاب داد كه كيرم درجا بلند شد ، ليوانها رو روي ميز گذاشتم و از ساختمان خارج شدم ، تو حياط رفتم و شروع به قدم زدن كردم ، گوشه حياط گلخانه بزرگي بود كه سيامك قبلا برام ازش تعريف كرده بود و گفته بود كه انواع گلها رو توش نگهداري ميكنن ، چراغش روشن بود و براي همين اشتياق ديدن گلها منو به طرفش كشيد ، به چند متري گلخانه كه رسيدم صدايي حواسمو به سمت خودش كشوند ، انگار كسي داشت ناله ميكرد ، يكم كه بيشتر دقت كردم صدا واضحتر شد و كاملا ديگه ميشد صداي زن رو فهميد ، به طرف گلخانه رفتم و آروم وارد شدم ، ديگه صدا كامل شنيده ميشد كه ميگفت : بخورش ديگه ، اگه خوب نخوري بهت كوس نميدما
واي چي ميشنيدم ، اين صداي فريبا خانم بود ، ولي با كي ، چند دقيقه پيش كه با سيامك بيرون آمده بودن ، يعني .... ، درسته سيامك تو همه مسايل داشت رو منو كم ميكرد ، آرومتر جلو رفتم و نزديك انتهاي گلخانه صحنه فوق العاده قشنگي رو ديدم ، فريبا و سيامك لخت مشغول بودن ، سيامك روي نيمكتي نشسته بود و فريبا روي نيمكت ايستاده و پاشو باز كرده بود و كوسشو جلوي دهن سيامك گرفته بود ، طوري ايستادم كه متوجه من نشن ، سيامك يكم كه خورد به فريبا گفت : بيا بشين روش ديگه ، فرصتي نداريما
و فريبا همونطور كه سيامك روي نيمكت نشسته بود پايين اومدو رفت روي سيامك و كوسشو با كير سيامك تنظيم و روش نشست ، كير گنده و فوق العاده وحشتناك سيامك كاملا تو كوس فريبا رفت و به دنبالش فريبا گفت : آههههههههه ، جونننن
كوسم پر شد سيامك ، با كير خوشگلت پرش كردي
سيامك هم كمر فريبا رو گرفت و با كمك خودش شروع به تلمبه زدن تو كوسش كرد ، فريبا همونطور كه بالا پايين ميرفت به سيامك گفت : تو تهران كسي رو نگاييدي ؟
سيامك : مثل تو نه
فريبا : مادر بهزاد رو چي ؟
((مامي من ، يعني سيامك در مورد مامي من هم با فريبا صحبت كرده بود ))
سيامك همونطور كه وحشيانه تو كوس فريبا ميكوبيد گفت : هنوز نه
فريبا : تو كه ميگفتي همشون اهل حالن ، حداقل يكيشونو ميگاييدي
سيامك فريبا رو بلند كرد و به روي نيكمت خمش كرد و كيرشو از پشت تو كوس فريبا كرد و مجدد با تمام قدرتش تو كوسش ميكوبيد ، و همونطور گفت : ميكنم ، تو كه منو ميشناسي
فريبا : آره ميشناسمت ، داداشي كير قشنگ مني
سرعت سيامك زياد شد و يكمرتبه از كوس فريبا بيرون كشيد و همزمان فريبا برگشت و همه آب سيامك كه مثل فواره از كيرش بيرون ميجهيد رو روي سينه هاش ريخت .
(ادامه دارد)
     
  
مرد

 
وسوسه هاي شيطاني (قسمت بيست وهفتم )


آروم از گلخانه خارج شدم و به طرف ساختمان رفتم ، هنوز وارد نشده بودم كه سيامك و فريبا با سرعت بهم نزديك شدن ، سيامك وقتي منو ديد با تعجب گفت : بهزاد اينجا چيكار ميكني ؟
من : هيچي ، همينطوري ، ميخواستم هوا بخورم و سري به گلخانه بزنم
فريبا كه تغيير حالت كاملا تو چهرش مشخص بود به سيامك نگاه كرد و سيامك با لحني پر استرس گفت : خوب ، رفتي ؟
من : كجا ؟
سيامك : گلخانه ديگه
نميخواستم اين فرصت رو از دست بدم براي همين با لحني كه شوخي و جدي قاطي داشت گفتم : اي ، تا نزديكاش ، ولي....
فريبا خانم با نگاهي سوال انگيز ازمون جدا شد و رفت داخل ، سيامك بهم چسبيد و گفت : خوب ، ولي چي ؟
من : هيچي ، ولش
سيامك كه معلوم بود مضطرب شده دستاشو از پشت انداخت روي كونم و فشار داد و گفت : ولش ؟ معلومه اينجات ميخاره ها كه جواب منو اينطوري ميدي
منم بهتر فرصت براي رو كردن آس رو ديدم و گفتم : اي جدي ؟ يعني بازم حالشو داري خارش منو بخوابوني ؟
سيامك ميخكوب شد و من داخل ساختمان شدم ، فريبا گوشه اي ايستاده بود و نوشيدني ميخورد ، همينكه ناهيد خانم منو ديد به طرفم اومد و دستمو كشيد و گفت : بيا ديگه ، كجا رفتي ؟
و بردمه وسط و شروع به رقص كرديم ، همه حواسمو به فريبا و سيامك بود كه بعد از من وارد پذيرايي شده بود و كنار فريبا ايستاد ، فرشته به من كه جلوي ناهيد خانم ميرقصيدم و علاوه بر پاييدن فريبا و سيامك نيم نگاهي به سينه هاي بزرگش داشتم شد و رو به مامانش گفت : مثل اينكه آقا بهزاد مهمونه هميگيا
ناهيد همونطور كه به كون و كمر خوشگلش پيچ و تاب ميداد گفتش : چقدر حسودي دختر ، حالا شما هم به ما يك دوست خوش تيپ نميتونين ببينين
چقدر دختر و مادر راحت بودن و اينا همش براي من مشخص كننده اين بود كه تيپ خانوادگي سيامك دقيقا مثل ما و شايد ريلكستر حتي ، ناهيد به طرف فريبا و سيامك رفت و اونا رو وسط آورد ، همگي بهم نزديكتر شديم و كم كم تو هم ميلوليديم و ميرقصيديم ، چند باري به فريبا خوردم و هر بار فريبا با نگاهي پر سوال منو دنبال ميكرد ، بعد از اينكه خستگي سراغ همه اومد وقت خوابيدن شد ، من با سيامك رفتم تو اتاق خوابش ، سيامك ميخواست دوش بگيره و از من هم خواست برم ، ولي حالشو نداشتم و خودش رفت ، در اتاق به صدا دراومد و پشت سرش ناهيد خانم وارد شد ، وايييييييي چي ميديدم ، ناهيد خانم با لباس خواب زيبايي كه فوق العاده سكسي بود داخل شد ، به راحتي ميشد شورت و سوتين خوشگلشو ديد ، تو شوك بودم كه ناهيد خانم با دستپاچگي ساختگي گفت : اي اي ببخشيد ، اصلا يادم از شما نبود ، فكر كردم سيامك تنهاست
من : خواهش ميكنم ، مهم نيست بفرماييد
ناهيد خانم وارد اتاق شد و با لوندي خاصي تمام اندامشو به رخم كشيد و گفت : سيامك ميگفت شما خانواده خيلي خوبي هستين و اونو تو جمعتون پذيرفتين
من : خواهش ميكنم ، خوبي از شماست
ناهيد : آخه اينطور كه سيامك جون ميگفت تيپ خانوادگي شما هم مثل ما هستش و درگير تعصبات خشك و بيخود نيستين
ناهيد خانم ناز و لوندي خاصي داشت ، تصور اينكه يكروز با مامي شهناز اونقدر صميمي بشه كه با هم كوس بدن داشت كيرمو راست ميكرد ، واي چي ميشد ، از كوس ناهيد بيرون بكشي تو كون مامي كني ، واي ، تو رويا بودم كه دست ناهيد خانم رو روي صورتم حس كردم ، بهش نگاه كردم كه گفت : كجايي عزيزم ؟
عزيزم رو طوري با شهوت گفت كه درجا كيرم راست شد ، شيطنتم گل كرد و گفتم : ميدوني ناهيد خانم با ديدنتون ياد مامي شهناز افتادم
ناهيد خانم دستمو گرفت و روي تخت نشوندمه و خودشم كنارم و چسبيده بهم نشست و گفت : جدي ، چطور شد كه ياد شهناز خانم افتادي ؟
نبايد زياد طولش ميدادم و بهترين فرصت براي نزديكي بيشتر بهش بود ، براي همين سرمو پايين انداختم گفتم : آخه ... ، چطوري بگم .... ، مامي من هم مثل شما .....
ناهيد : شهناز خانم هم چي عزيزم ؟
همزمان دست ناهيد خانم رو دوشم قرار گرفت ، عطر هوس انگيزي ازش متصاعد ميشد ، از كنار تو بر اندامش كه حالا ميشد راحتر از زير لباس خواب توريش ديد كردم و گفتم : خوب آخه ...
ناهيد خانم دستشو زير چونم گرفت وسرمو به سمت خودش برگردوند ، فاصله بينمون خيلي كم بود ، چشماش خمار و سكسي كه هات بودنشو نشون ميداد ، ناهيد خانم گفت : بگو عزيزم ، راحت باش
من با صدايي آروم گفتم : لباس خوابتون
ناهيد خانم با صدايي پر احساس و شهوت گفت : قشنگه ؟
من : خيلي
ناهيد : شهناز خانم هم با لباس خواب ميشه ؟
من : اوهوم
ناهيد : و پيش شما ؟
من : اوهوم
ناهيد : و تو هم
من نگاهي بهش كردم و گفتم : ناهيد خانم از خيلي نظرها شبيه ماميم هستين
ناهيد : مثلا
دلمو زدم به دريا و شروع كردم و گفتم : زيبايي ، تيپتون ، اخلاقتون ، خنده هاي قشنگتون ، شاد بودنتون و .....
ناهيد : و ؟
من : مممم
ناهيد : ممممم ؟ يعني چي ؟
من : آخه ....
ناهيد منو به خودش فشرد و از لپم بوس گرفت ، اونقدر داغ شده بودم كه حد نداشت ، حالا سوتين زيباش كه سينه هاي بلوريشو تو خودش جا داده بود جلوي ديدم بود ، ناهيد خانم با صدايي مملو از شهوت و هوس گفت : و چي عزيزم ؟
من : و زيبايي فوق العاده اندامتون
ناهيد از روي تخت بلند شد و جلوم ايستاد و با صداي آرومي گفت : تو هم خوش تيپ و مردونه هستي
و همونطور كه به طرف در ميرفت و كون بزرگ و سكسيشو مي تابوند گفت : شما دو تا پسر مثل هم هستين ، شيطون و سكسي
و من هم گفتم : شما دو تا مامي هم مثل هم هستين ، خوشگل و خوردني و ....
ناهيد به طرفم برگشت و با لوندي گفت : و ؟ .....
با خنده سرمو پايين انداختم ، ناهيد خانم بيرون رفت و زياد طول نكشيد كه سيامك اومد ، حوله رو كه درآورد كير بزرگش جلو ديدم قرار گرفت ، با خنده گفتم : خوبه ناهيد خانم الان بياد تو
سيامك به طرف كمد لباساش رفت و خيلي ريلكس گفت : خوب بياد
من : جدي ، بياد ؟ بعد نميگه اين چيه پسرم درست كرده ؟
سيامك : خودش درست كرده
من : خودش ؟
سيامك با لحني راحت و ساده گفت : البته خودش تنهايي نه ، با كمك بابام
من كه تا حالا اينطور راحت در مورد خانواده باهاش صحبت نكرده بودم استقبال كردم و ادامه دادم : و عجب هنري داشتن
سيامك كه شورتشو پاش ميكرد به طرفم برگشت وكيرشو نشونم داد و گفت : بهترين قسمتشم اينه
من : و احتمالا از افتخاراتشونه
هر دومون بلند زديم زير خنده ، سيامك همونطور با شورت به طرفم اومد و كنارم نشست و گفت : اونم چه افتخاري
من رو به سيامك گفتم : راستي ناهيد خانم اومده بود
سيامك : الان ؟
من : آره
سيامك : چيكار داشت ؟
من : فكر كنم اومده بود براي شب بخير گفتن
سيامك با لبخند گفت : شب بخير گفتن ؟ چطور مگه ؟
من : خوب ظاهرا اينطور نشون ميداد
سيامك : ظاهر ، آهان
و مشت نسبتا محكمي بهم زد و ادامه داد : جنس خراب ، باز اين مامان ما با لباس خواب اومده بود ، آره ؟
من : اوهوم
سيامك : خوب ديگه وقتي بابا نباشه بايد از مرد خونه اجازه خوابيدن بگيره
و بلند بلند ميخنديد ، من آروم بهش گفتم : ولي خودمونيما سيامك ، حسابي امشب برنامه رو كم كني داريا
سيامك با لحني جدي گفت : رو كم كني ؟ من ؟
من : آره
سيامك : واضح تر ميگي ؟
من : خوب ديگه من فكر ميكردم هيچ خانواده اي به راحتي و ريلكسيه خانواده ما پيدا نميشه كه امشب خلافش ثابت شد
سيامك منو تو بغلش كشيد و فشارم داد و گفت : آهان پسر ، خوب ديگه منم براي اولين بار تونستم دوستي پيدا كنم كه از خيلي جهات شبيه خودم باشه
من براي داغتر شدن صحبت ادامه دادم و گفتم : منم خوشحالم كه با كسي قاطي شدم كه علاوه بر خودش ، خانواده اش هم مثل مامي و خواهرهاي من هستن
و براي تحريك بيشتر سيامك ادامه دادم : و حتي بهتر و ............
سيامك به طرفم برگشت و گفت : و چي ؟ آخ كه چقدر از نصفه نصفه صحبت كردنت حالم گرفته ميشه
من : خودت بهتر ميدوني
سيامك : بر فرض هم كه بهتر بدونم ، ميخوام از تو بشنوم ، و اينو بهت بگم اگه حس كنم داري منو ميپيچوني و جويده جويده بگي علاوه بر اينكه امشب حسابي مشت و مالت ميدم كونتم پاره ميكنم
من بلند بلند خنديدم و گفتم : نه ، خواهش ميكنم ، اون كيري كه من ديدم فقط براي كوس ساخته شده ، كه اونم بهش خوب ميرسي
سيامك بهم نزديك شد گردنمو تو بازوهاش گرفت و فشار داد و گفت : باور كن اگه همين الان اوني كه من حس ميكنم نگي گردنتو براي يك هفته ميفرستم استعلاجي
و بعد يكم دستشو شل كرد و ادامه داد : خوب منتظرم
من كه واقعا از قدرت زياد سيامك ميترسيدم گفتم : چشم ميگم ، به جون مامي شهنازم ميگم ، فقط گردنمو ول كن
سيامك ولم كرد ، من يكم گردنمو ماليدم و از سيامك دور شدم و روي راحتي كنار تخت نشستم ، سيامك همونطور مثل شكارچيها نگام ميكرد و گفت : بگو ديگه
من : قول ميدي اگه حالت گرفته شد حرفامو نشنيده بگيري ؟
سيامك : قول
من : آخه ميترسم اشتباه كرده باشم و بزنم به ديوار
سيامك : ميگي يا ......
من : باشه باشه ، ميدوني سيامك از زماني كه وارد خونه شما شدم ، اصلا احساس غريبي نميكنم و خانواده شما هم مثل مامي و خواهرهاي من خيلي صميمي و راحت برخورد كردن و امشب هم كه بزن و برقص بود و اومدن ناهيد خانم با اون لباس خواب زيبا و بعدشم اون گل و گلدونو و.....
سيامك سرشو تكوني داد و بهم نزديك شد ، منتظر بودم دهنمو سرويس كنه ، كنارم روي تخت نشست و بعد از كمي خيره شدن بهم با صداي آروم گفت : پس حدسم درسته ، تو امشب اومدي تو گلخانه ، و من و فريبا رو ديدي ، درست ميگم ؟
من سرمو پايين انداختم و گفتم : باور كن قصد نداشتم تعقيبتون كنم يا مچ بگيرم ، خودت بهم گفته بودي گلخانه زيبايي دارين و وقتي با فريبا خانم از ساختمان خارج شدين و زياد طول كشيد ، يكم تنهايي حوصلم سر رفت و اومدم تو حياط گشتي بزنم كه ديدم چراغ گلخانه روشنه ، و به خودم گفتم بهترين فرصت براي ديدنشه ، نزديك كه شدم و صداها رو شنيدم ديگه حس كنجكاوي و البته فضوليم نذاشت عقب گرد كنم
سيامك با لبخند آرومي گفت : اومدي داخل و به تماشا ايستادي ؟
من : اوهوم
سيامك : قشنگ بود ؟
من هيچي نگفتم ، سكوت بينمون برقرار شد ، سيامك دوباره گفت : صحنه هايي كه ديدي قشنگ بود ؟
من : خوب راستشو بخواهي خيلي
سيامك : ولي ميدوني از صحنه هايي كه من ديدم قشگنتر نبوده ؟
من : صحنه هايي كه تو ديدي ؟
سيامك : آره پسر
من : كدوم صحنه ها ؟
سيامك : دوست داري بدوني ؟
من : آره
سيامك : ميخوايي طوري بگم كه ديونه بشي ؟ حشرت بزنه بالا ، آره ؟ ميخوايي راحت باهات صحبت كنم ؟ با حرارت بهت بگم تا كيرت راست بشه ؟
من كه كاملا گيج شده بودم گفتم : خوب آره ، بگو ديگه
سيامك به چشمام خيره شد و گفت : آره پسر صحنه فرو رفتن كير من تو كوس فريبا ،ديدن گاييده شدنش از پشت هر چقدرم زيبا باشه باز به صحنه فرو رفتن كيرت تو كون زيبا و خوشگل سولماز خانم نميرسه
(ادامه دارد)
     
  
مرد

 
وسوسه هاي شيطاني (قسمت بيست وهشتم )


هنوز تو شوك حرف سيامك بودم ، پس اونشب وقتي سولماز رو ميگاييدم سيامك داشته ما رو ميده ، فرو رفتن كيرم تو كون سفيد و خوشگل سولماز سيامك رو ديونه كرده بود ، سيامك سرشو جلوتر آورد و گفت : حالا خودت بگو كدوم يك زيباتر بوده؟
من كه ميخواستم همين امشب اين بحث رو به نهايتش برسونم گفتم : به نظر من ديدن دختري زيبا از پشت كه داره به داداشش كوس ميده و به خاطر كير گنده اي كه تو كوسش ميره لذت ميبره خيلي زيباتر از كون دادن خواهري كه درد رو تحمل ميكنه تا داداشيش لذت ببره
سيامك : من كه اون صحنه رو بيشتر پسنديدم
من : البته امشب صحنه هاي زيبا زياد بوده
سيامك : مثلا ؟
من : خيلي چيزا
سيامك : منظورتو ميفهمم ،ولي امشب بهت ثابت كنم من از تو زرنگترم ، تو هر چي كه از مادر من ديده باشي لختشو نتونستي ببيني ، ولي من خاله شهناز رو وقتي لباساشو عوض ميكرد ديدم ، اون اندام سكسي و وحشي كه هر مردي رو زمين گير ميكنه
ضربه فني شده بودم و براي لحظاتي عقب نشيني كردم ، سيامك وقتي سكوت منو ديد بلند شد و بيرون رفت ، يعني ممكنه بيشتر هم پيشروي كرده باشه ، نميدونم چرا همش تو ذهنم كير سيامك رو ميديدم كه داره تو كوس ماميم فرو ميره ، تو افكار خودم بودم كه سيامك اومد داخل با دو تا ليوان مشروب ، يكم كه خورديم سيامك كه روي تخت دراز كشيده بود كيرشو شروع به ماليدن كرد و رو به من گفت : بهزاد چرا ما دو نفر اينقدر سكسي هستيم كه از خانواده خودمون هم نميگذريم؟
من : نميدونم ، بارها در مورد خودم بهش فكر كردم ولي نتيجه اي نگرفتم ، شايد به خاطر سكسي بودن بقيه هم هستش ، من در مورد خودم به اين نتيجه رسيدم كه تنها مقصر من نيستم و اونا هم تو اين مسئله خيلي تاثير گذار بودن
سيامك : كيا رو ميگي ؟
من : مامي شهنازم ، الناز و سولماز و بقيه
سيامك : مثل من ، فكر ميكني در مورد من اولين بار مقصر كي بود ؟
من : نميدونم ، حتما فريبا خانم
سيامك : نه
من : ناهيد خانم ؟
سيامك : اوهوم
من : با ايشون هم سكس كردي ؟
سيامك : نه مثل فريبا ، ولي خوب ميدوني چيه ........... ، اصلا موافقي .......... ، ميدوني .........
من : راحت باش ، من و تو ديگه مطلبي براي پنهون كردن و خجالت كشيدن نداريم ، بگو ، منم خيلي گفتني دارم برات
سيامك : ميدوني بهزاد ، مامان من خيلي هات و سكسي هستش ، و منم از خيلي جهات مثل اونم
من : چي شد باهاشون راحت شدي ؟
سيامك : يادمه تابستان دو سال پيش شوهر يكي ازدوستانه مامانم كه تو انزلي زندگي ميكردن فوت كرد ، مامان به خاطر صميميت زياد قصد كرد ديدنش بره و چون پدرم نميتونست باهاش بره من تصميم گرفتم همراهيش كنم ، اونجا كه رسيديم به اصرار دوست مامان قرار شد چند روزي بمونيم تا اونم كارهاشو روبراه كنه و بره تهران پيش خانواده اش ، دوست مامان تهراني بود و خانواده شوهرش هم باهاش خيلي بد رفتار ميكردن ، خانمي زيبا و لوند ، خيلي ريلكس پيش من ميومد و انگار نه اينكه شوهرشو از دست داده ، من از ديدن اندامش خيلي لذت ميبردم ، با مامان خيلي قاطي بود ، يك شب كه پيش هم نشسته بوديم از دوستي خودشون برام ميگفتن و چون دوست مامان زياد مشروب خورده بود ، زده بود جاده خاكي ، وتو صحبتهاش گفت كه چقدر با مامانم خوش گذروندن و يكمرتبه حرفي زد كه مقدمه نزديكي من و مامان شد و اون اين بود كه گفت دو نفري با يك پسري دوست بودن و بهش حال ميدادن ، مامان نذاشت ادامه بده و بردش تو رختخواب ، بعد از اون شب ما دو روز ديگه مونديم و بعدش به طرف گرگان حركت كرديم ، شب بود كه تازه به چالوس رسيده بوديم و مامان نميتونست رانندگي كنه براي همين قصد كرديم بريم هتل و شب رو بمونيم ، از بد روزگار اتاق خالي نداشتن و وقتي حال و روزما رو ديدن بهمون گفتن فقط يك اتاق يك تخته كه دو نفري هستش دارن ، مامان هم با اين صحبت كه من پسرش هستم و شناسنامه ها ي ما رو ديدن اتاق رو بهمون دادن ، اتاقي كه حمومش وان داشت و مامان عاشق وان ، بعد از اينكه رفتيم تو اتاق مامان يكضرب رفت حموم و وان رو پر آب كرد ، من بارها مامان رو با شورت و سوتين ديده بودم ، ولي اونشب ياده صحبت دوستش افتاده بودم و بدون اراده محو اندام مامان ، نيم ساعتي كه گذشت صدام زد و گفت برم ماساژش بدم ، من قبلا بارها مامان رو ماساژ داده بودم بدون اينكه تحريك بشم ولي اون شب به محض اينكه مامان به شكم روي سكو حموم خوابيد و چشمم به كونش افتاد و دستم به بدنش خورد كيرم شروع به راست شدن كرد ، همش تو ذهنم مردي رو تصورميكردم كه مامان رو ميگاييده ، همونطور كه مامان رو ماساژ ميدادم دلو به دريا زدم و ازش در مورد اون پسره پرسيدم ، اولش طفره رفت ولي وقتي ديد من ول كن نيستم و با گفتن اينكه منو محرم رازش بدونه جست و گريخته گفت كه اونو دوستش يكسالي با يك پسر دانشجو دوست بودن ، من كه كيرم راستشده بود قبل از بلند شدن مامان سعي كردم از حموم خارج بشم كه با اون وضع نبينمه
ولي از بد شانسي زمين خوردم و به پشت افتادم و مامان كه براي كمكم اومده بود براي اولين بار كير راست شده منو ديد ، كيري كه بهتر ميدوني شبيه اون كمتر پيدا ميشه ، و همونجا بود كه به بهونه كمك كردن دستشو بهش رسوند و بعد از چند دقيقه و با اموري كه بينمون اتفاق افتاد هر دومون لخت شديم و اونجا بود كه تابوي بين من و مامان شكست
من : يعني كرديش ؟
سيامك : من باهاش سكس هارد نكردم ، ولي كمي از اون هم نداشت كارامون ، حسابي برام ساك زد و منم كوسشو ليسيدم ، بعدشم لاي پستونهاي بزرگش گذاشتم واونقدر باهاش بازي كرد تا آبم ريخت روي بدنش
(ادامه دارد)
     
  
مرد

 
وسوسه هاي شيطاني (قسمت بيست ونهم )

اونشب تا صبح در مورد خانواده هامون صحبت كرديم ، از اينكه يكي مثل خودمو پيدا كرده بودم خيلي خوشحال بودم ، من فقط در مورد راحت بودن خودم و اونا به سيامك گفتم و اينكه مامي شهناز استاد كوس دادن به بقيه هستش اصلا صحبتي نكردم ،
با صداي ناهيد خانم از خواب بيدار شدم ، چشمامو كه باز كردم ناهيد خانم رو با لباسي سكسي كه راحت ميشد بالاي سينه هاشو ديد و دامني كوتاه كه رونهاي سفيدشو به نمايش ميذاشت كنار تختم ايستاده بود و بهم لبخند زده بود ، نيم خيز شدم و خواستم پتو رو كنار بزنم و از تخت پايين برم كه يادم اومد ديشب من و سيامك قبل از اينكه بخوابيم يكم با هم ور رفته بوديم و منو گاييده بود و براي همين لخت تو تختخواب بودم ، ناهيد خانم همونطور كه كنارم ايستاده بود گفت : ظهر شد ، قصد بلند شدن نداري؟
من سلامي كردم وادامه دادم : الانه بلند ميشم ، ببخشيد ، راستي سيامك ...
ناهيد : با فريبا بيرون رفتن ، ديد شما خوابيد بيدارتون نكرد
من : باشه ، منم الان ميام خدمتتون
ناهيد خانم كه انگار قصد بيرون رفتن نداشت رفت و روي صندلي كامپيوتر نشست وگفت : هميشه اينقدر ميخوابين ؟
من : نه ، ديشب تا دير وقت بيدار بوديم
ناهيد : ميدونم
من با تعجب گفتم : ميدونيد ؟
ناهيد : بله ، آخه يكبار براتون چاي آوردم ، آخه سيامك عادت داره ، ولي اينقدر گرم صحبت بودين كه نخواستم مزاحم بشم
(( واي ، نكنه ناهيد خانم ... ، يعني صحبتهاي من و سيامك رو شنيده ؟ ))
من كه داشتم پس ميوفتادم من من كردم و گفتم : اختيار دارين ، چه مزاحمتي ، ميومدين داخل
ناهيد خانم با لحني كه هم لوندي ازش ميباريد و هم طعنه آميز بود گفت : آخه نميخواستم صحبتهاي مردونه شما رو قطع كنم
ديگه مطمئن بودم يه چيزهايي شنيده ، از لحظه ورودشون پستونهاي بزرگش همش تو ديدم بود كيرم راست راست شده بود و چون لخت بودم با دستم روي پتو جلويه عرض اندامشو گرفته بودم ، ناهيد خانم از روي صندلي بلند شد و به طرف تخت اومد
و كاري رو كرد كه اصلا انتظارشو نميكشيدم ، همونطور كه تو فكر حرف و اندام سكسيش بودم پتو رو گرفت و با يك حركت از روي من برداشت و گفت : پاشو بسه ديگه خواااااااااااااا
بله با ديدن كير راست شده و لخت من حرفشو نتونست تموم كنه ، ناهيد خانم چشم از كيرم برنميداشت و پتو از دستش افتاد روي زمين ، سكوت بينمون برقرار بود و من براي مدتي شوكه شده بودم ، وقتي به خودم اومدم دستمو جلوي كيرم كه جا نميشد گرفتم و با خجالت زياد من من كنان گفتم : ببب بببخشيد ، ننن نميدونم چرا اينططططوري ششششده
ناهيد خانم خنده بلندي كرد ودوباره بر خلاف انتظار كنار تختم نشست و به چشمام نگاه كرد و با شيطنت گفت : آقا بهزاد اين چرا آماده باشه؟
من كه قدرت تكلم رو از دست داده بودم فقط سرمو پايين انداختم و سكوت كردم ، دوباره ناهيد گفت : نگفتي عزيزم ؟ البته باشه كه تو هم دوست اون پسره هستي ، اونم هميشه صبحها آماده باش ميزنه
كم كم داشتم روحيه ميگرفتم و نطقم باز ميشد ،دستم همونطور روي كيرم بود و با شدت فشارش ميدادم ، ناهيد خانم با لبخند ادامه داد : حالا چرا داري ميكشيش ، اينقدر فشارش نده
لبخند جفتمون روي لبمون اومد ، ناهيد خانم مچ دستمو گرفت و از روي كيرم برداشت و گفت : ولش كن ، من نديد بديد كه نيستم ، بزار راحت باشه
و دوباره خنديد ، حرارت بدنم داشت بالا ميرفت و نگاههاي شهوتي ناهيد خانم بيشتر داغم ميكرد ، حالا كير راست شده من كاملا تو ديد ناهيد خانم بود و اونم داشت حسابي وراندازش ميكرد ، ناهيد خانم دستشو يواش روي رونام گذاشت ، كيرم قصد خوابيدن نداشت كه هيچ ، داشت به حداكثر اوجش ميرسيد ، ناهيد خانم با چشماني خمار بهم گفت : شما دو تا چقدر شبيه هم هستين
من كه از شوك خارج شده بودم گفتم : ما ؟
ناهيد : بله ، تو و سيامك
من : به هم شبيه هستيم؟
ناهيد : خيلي ، هر دو تاتون مهربان ، شاد ، خوشگل ، هات ، داغ و از همه مهمتر هميشه آماده نبرد
من : نبرد ؟ نبرد چي ؟
ناهيد خانم دستشو روي كيرم گذاشت و گفت : نبرد اين
ديگه اختيار از كف داده بودم ، ناهيد خانم خودشو روي تخت كشيد و كنارم دراز كشيد ، يك دستش داشت كيرمو نوازش ميكرد و دست ديگش روي سينه هام بود ، ناخواسته دستم رفت روي پستونهاي بلوريش ، واي چه گنده و نرم ، ناهيد خانم تو يك حركت لخت شد ، سينه هاي بزرگ و سفيد ، كوس تپل ، بدون معطلي رفت پايين پام و كيرمو تو دهنش گذاشت ، چقدر حرفه اي ساك ميزد
سينه هاشو تو دستام گرفتم و گفتم : واي چقدر خوشگلن
ناهيد كيرمو از تو دهنش درآورد و گفت : واقعا ؟ خيلي خوشگلن ؟
من : خيلي
ناهيد : از سينه هاي شهناز خانم هم خوشگلترن ؟
ديگه اطمينان داشتم صحبتهاي ديشبو شنيده ، و الانم براي كوس دادن اومده ، دورش دادم و رفتم روش و سينه هاشو تو دهنم گرفتم و شروع به خوردن كردم و گفتم : مثل هم هستين ، خوشگل و كردني
ناهيد همونطور كه با دستاش دنبال كيرم ميگشت گفت : بهزاد زودتر بكن توش ، الان بچه ها ميان
من : تو كجا بكنم ؟ كوس تپلتون يا ...
ناهيد بالاخره كيرمو بدست آورد و به سمت كوسش برد و گفت : فعلا تو كوسم ، كير ميخوام بهزاد ، بكنمه
كيرمو دم كوسش گذاشتم و تا خواستم آماده فرو كردن بشم ، ناهيد خودشو رو به پايين كشيد و كيرم تو كوسش فرو رفت ، صداي ناله شهوت آنگيزش بلند شد و گفت : جونننننن ، چه كير گنده اي ، بكنمه ، بكن
شروع كردم به تلمبه زدن تو كوس ناهيد ، سينه هاي بزرگش در اثر ضربه هاي محكم من به بدنش تكون تكون ميخورد ، كيرمو بيرون ميكشيدم و دوباره با شدت تو كوسش ميكوبيدم ، شدت تلمبه زدن رو بيشتر كردم ، با اينكه معلوم بود خيلي گاييدنش ولي كوس تنگ و داغي داشت ، ديگه داشت آبم ميومد ، همونطور كه تو كوسش ميكردم و درمياوردم بهش گفتم : آبمو كجا بريزم خوش كوس من
ناهيد در حالي كه دستاشو دو طرف پهلوهام گرفته بود و منو به خودش ميكوبيد گفت : هر جايي دوست داري ، تو كوسم ، رو سينه هام ، رو صورتم
كيرمو از كوسش بيرون كشيدم و به ياد صحبت سيامك بردم لاي پستونهاي بزرگش گذاشتم و شروع كردم به تلمبه زدن ، آبم با شدت فوران كرد و روي صورت و گردنش ريخت ، ناهيد كيرمو به طرف دهنش برد و بقيه آبمو خورد
(ادامه دارد)
     
  
صفحه  صفحه 3 از 4:  « پیشین  1  2  3  4  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

وسوسه های شيطانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA