انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 3 از 3:  « پیشین  1  2  3

دروغ پشت دروغ..خیانت پشت خیانت



 
قسمت نوزدهم...............
از اونشب به بعد رابطه من و رویا خیلی نزدیکتر شد حالا دیگه محرم راز هم شده بودیم ...توسط نیما ؛رضا هم رفت تو شرکت دایی نیما و مشغول شد با همکار شدنشون ارتباط اونها هم نزدیکتر و صمیمی تر شد....۲ماه گذشت ....دوره دوم قرصها هم تموم شد و شب جمعه بود کلی رویا حشریم کرده بود و تولد رضا هم فردا شبش بود دلم میخواست با یه سکس توپ بهش یه حال اساسی بدم....چون تو این شرکت رفته بود شبها معمولا ۸یا۹ میرسیدن خونه .....
منم یه غذای مورد علاقه اش رو درست کرده بودم کس و کونمو رویا برام حسابی برق انداخت و ارایش غلیظ کردم و لباس سکسی پوشیدم فقط خدا کنه ضد حال نخورم.....
وقتی رضا اومد از دیدن من یه لحظه شوکه شد و زل زد به من...اومدم بغلش کردمو و گفتم تولدت فردا شبه اما من از امشب بهت تبریک میگم و بوسش کردم...رضا هنوز داشت خیره نگاهم میکرد بهش گفتم چیه رضا؟کجایی؟؟
رضا با خنده گفت همین جام داشتم مطمئن میشدم خونه رو اشتباهی نیومده باشم!!!!زدم به پهلوش و گفتم لوس. تا من میز شام رو میچینم تو هم یه دوش بگیر بدو....اونشب برا اولین بار تو سکسمون هیچ چیزش اذیتم نمیکرد و اینقدرم طولانی بود که منم ارضا شدم.......
زندگیمون داشت روی خوش بهم نشون میداد و منم سعی میکردم همه کار واسش بکنم...دیگه هر شب یا ۲شب یه بار سکس داشتیم و منم لذت یه شوهر سکسی و داغ رو میچشیدم حتی از کونم بهش میدادم و سعی میکردم براش متنوع باشم... اما کماکان با رویا هفته ای یه بار رو شیطونی میکردیم...
۳ماه رویایی برام گذشت و زندگی پر احساسی رو با رضا داشتیم....یه روز سر کار بودم که رویا بهم زنگ زد....
سلام عزیزم ظهر بخیر تنبل خانوم خوبی؟؟؟رویا با صدای گرفته ای گفت سلام مینا خوب نیستم یه اتفاقی افتاده دارم دیوونه میشم!!!!!چی شده رویا؟؟؟رویا زد زیر گریه و گفت مینا فکر کنم نیما باز رفته سراغ مواد!!!!چی؟؟؟؟از کجا میدونی؟؟ رویا گریه اش بیشتر شد و گفت امروز داشتم لباسهاشو میریختم تو ماشین از تو جیبش مواد پیدا کردم دارم دیوونه میشم میناااا............
بهش گفتم خب شاید مال خودش نباشه نمیشه که تا مطمئن نشدی اینو گفت....رویا ادامه داد پس مال کیه؟؟؟خودمو گول بزنم؟؟؟بهش گفتم عزیز من بهتره لباسشو نشوری اون مواد رو هم بزار سر جاش اصلا هم بهش نگو فقط یواشکی باید حواسمونو جمع کنیم ببینیم حدست درسته یا نه... من که میگم مال خودش نیست بهتره اروم باشی و تا اطمینان پیدا نکردی کاری نکنی باشه گلم؟؟؟
با هر بدبختی بود راضیش کردم فعلا کاری نکنه...چند روزی گذشت و هیچ چیز مشکوکی پیدا نکردیم و قضیه داشت کم کم فراموش میشد تا اینکه یه روز غروب داشتیم با رویا از خرید میومدیم که اتفاقی نیما و رضا و یه مرد دیگه رو دیدیم که ۳تایی داشتند از اونطرف خیابون میرفتند......
اینموقع همیشه سر کار بودن!!!هر دو خیلی کنجکاو شدیم ببینیم پیاده دارن کجا میرن راه افتادیم دنبالشون ...زیاد راه نرفتیم که تو یه کوچه رفتند داخل یه خونه قدیمی!!!چند دقیقه ای ایستادیم نیومدن بیرون و ما هم راه افتادیم به سمت خونه با ۱۰۰تا علامت سوال که اینجا کجاست؟؟؟؟تو همین فکرها بودم که با گوشیم یه زنگ به رضا زدم و به بهانه اینکه نان نداریم !!ازش پرسیدم کجایی ؟؟اونم در عین ناباوری گفت شرکتم و کار دارم و منو پیچوند....
دیگه برامون مسلم شد که یه چیزی این وسط درست نیست....هر چی هر دوتامون فکر کردیم کمتر به نتیجه رسیدیم...بازم قرار شد این قضیه رو بهشون نگیم تا فردا هم بریم تعقیبشون کنیم ببینیم بازم دروغ میکن...
فردا یه کم زودتر راه افتادیم و به اژانس گفتیم در اختیار ما باشه و خودمونم نشستیم به انتظار....
یه کم دیرتر از دیروز اومدند بیرون و بازم اون اقا که بعدا فهمیدیم همکارشون بوده.باهاشون بود....خلاصه بازم رفتند تو اون خونه...نیم ساعتی تو ماشین نشستیم اما نیومدن بیرون ما هم برگشتیم ؛؛ اینبار رویا به بهونه زنگ زد به نیما و اونم دروغ گفت بهش...
تو خونه که رسیدیم رویا گفت مینا من مطمئنم نیما باز افتاده تو خلاف و میرن همونجا مواد بکشه.....با تردید گفتم یعنی فکر میکنی رضا هم خلاف میکنه؟؟رویا گفت نه بابا فکر نمیکنم شاید با تیما میره که با هم برگردن من به نیما شک نکنم....اما با اینکه بعید میدونستم ولی بدجور شک افتاد تو جونم....
به رویا گفتم تو بیشتر این مسائل رو میدونی چیکار کنیم که بفهمیم نیما خلاف میکنه یا نه؟؟رویا یه کم فکر کرد و گفت ۵شنبه به هر دلیلی میکشونمش ظهر خونه و نمیذارم بره بیرون فرداشم که جمعه است نمیتونه بره اگه خمار بشه من از حالتهاش میفهمم...بهش گفتم خب چیکار کنیم؟؟؟رویا باز یه کم فکر کرد و گفت قبل از ظهر بهش زنگ میزنم میگم حالم خیلی بده تو هم خونه نمون که بگه به مینا بگو تا مجبور شه بیاد خونه ......بهش گفتم بهتر نیست امار شرکت رو از داییش بگیری؟؟؟رویا جواب داد نه بابا داییش هیچوقت اینجا نیست اون یا خارجه یا تو شرکت اصلیشون میمونه اینجا دست شریکشه که دلم نمیخواد بحثی بیاد وسط با اون بهتره خودمون از قضیه سر دربیاریم....
روز ۵شنبه با هر بدبختی بود رویا نیما رو کشوند خونه و منم از خونه زدم بیرون اما بدون اینکه به رویا بگم رفته بودم دم شرکت تا ببینم رضا چه میکنه؟؟میاد خونه یا نه...تو دلم دلشوره عجیبی راه افتاده بود خدایا این زندگی شیرینه الانمو ازم نگیر ....نکنه رضا هم معتاد شده باشه اگه اینجور باشه من همه چیزو باختم....
تو همین فکرها بودم که رضا با همون اقاهه اومدن بیرون و راه افتادن...هر چی به سمت اون خونه میرفتند من نا امید تر میشدم....تا اخرش هم باز رفتند همونجا....وااااای خدااااااا یعنی رضا هم؟؟؟سرم داشت میترکید با نامیدی برگشتم خونه...اونروز رویا با دعوا نیما رو نگه داشت اقا رضا هم سرحال بعد ۲ساعت برگشت خونه.....
اونشب بعد این ۵ماه که رفته بود سر کار جدید و ما سکس هامون عالی نسبت به قبل بود اما نتونستم باهاش بخوابم و هم سردرد داشتم هم این شک داشت دیوونه ام میکرد....خلاصه فردا نزدیک ظهر بود که رویا اس داد مینا بدبخت شدم دیگه شک ندارم که باز شروع کرده دارم دیوونه میشم....هر جوری بود را ضیش کردم فعلا به روی خودش نیاره تا بازم ببینیم چیکار میکنه ....................ادامه دارد (نویسنده سامان)
     
  ویرایش شده توسط: sa200222   

 
قسمت بیستم....
تا نزدیک صبح نتونستم بخوابم به ۱۰۰۰راه و روش فکر کردم کل زندگی مشترکمون رو مرور کردم ...هیچ کاری نمیتونستم بکنم یا باید میگذاشتم هر غلطی میخواد بکنه یا جلوش می ایستادم....کاش خانوادم اینقدر مقید به زندگی کردن نبودن و طلاق رو ننگ نمیدونستن....اما اخرش که چی؟؟تو خودم نمیدیدم بتونم لب باز نکنم و سکوت کنم ولی باید با مدرک میرفتم جلو ....
صبح با یار همیشگیم سردرد از خواب پاشدم و به سختی رفتم سر کار...اصلا حوصله کار نداشتم مرخصی گرفتم و برگشتم خونه....به رویا زنگ زدم و فورا اومد پیشم....تا حالا اینقدر داغون ندیده بودمش؛براش چای اوردم و گفتم رویا جون منم بدتر از تو هستم باور کن دارم دیوونه میشم اما با غصه خوردن هیچی حل نمیشه باید فکرهامونو بریزیم رو هم تا یه کار اساسی بکنیم... رویا با چشمهای پف کرده گفت تو چرا داری دیوونه میشی؟؟؟
با بغض گفتم رویا رضا هم فکر میکنم مصرف میکنه!!!با تعجب گفت تو از کجا مطمئنی؟؟؟براش جریان دیروز رو گفتم انگار دردشو تازه کردم شروع کرد به فحش دادن به نیما....خوب که تخلیه شد بهم گفت بیا تا بدتر نشده بهشون بگیم و با تهدید مجبورشون کنیم ترک کنن.....با پوزخند گفتم اخر که چی؟؟؟مگه نیما اونبار ترک نکرد؟برنگشت؟؟با اجبار که نمیشه از طرفی باید ثابت کنیم ....رویا با نارحتی گفت پس چه خاکی سرمون بریزیم؟؟؟
نمیدونم باید فکر کنیم و ساکت شدم....بعد چند دقیقه گفتم باید بفهمیم اون خونه توش چی میگذره باید بدونیم چی میکشند و تا چه حد!!!رویا گفت خب چه جوری اینکارو بکنیم؟؟؟بهش گفتم باید یه نفر رو پیدا کنیم که از ظهر تا وقتی برمیگردن لحظه به لحظه باهاشون باشه و امار بده.....و سر به زنگها مچشونو میگیریم.....
بالاخره رویا از طریق یکی از اشناهاشون یه پیک موتوری مطمئن پیدا کرد و قرار شد از فردا شروع کنه....تو خونه رضا دائم ازم میپرسید چی شده مینا چرا چند روزه بهم ریخته ای و سعی میکرد ازم حرف بکشه....خوبیش این بود نمیدونستند ما خبر داریم از کارهاشون....
۲روز گذشت اون پیک موتوریه فقط میگفت میرن شرکت میان همون خونه و برمیگردن شب خونه....تا اینکه روز دوم غروب بود زنگ زد و گفت خانوم یه خبر داغ واستون دارم الان یکی از بچه محله هامون اومد رفت تو این خونه ؛؛میشناسمش ساغی مواد و مشروبه...وقتی اومد بیرون یه جوری تصادفی مثلا جلوشو گرفتمو ازش مشروب خواستم بعدم امار اینجارو با کلک گرفتم.....با هزار بدبختی لو داد شیشه واسه اینا میاره و از مشتریها شون هستند.....وااااااااااااای خداااااا نههههههههههههه....دیگه نفهمیدم چی میگه ازش تشکر کردم و زنگ زدم به رویا اومد و جریان رو واسش گفتم.....رویا واسم از شیشه و بدبختیهاش واسم گفت فقط هر دو گریه میکردیم.....مونده بودیم چه غلطی بکنیم....
هیچی به مغزمون نمیرسید قرار شد تا فردا فکر کنیم و بعد تصمیم بگیریم....از تو صورت رضا بدم میومد تصمیمم رو گرفته بودم باید ازش جدا میشدم این بشر هیچ نقطه مثبتی نداشت که بخاطرش بخوام ادامه بدم...صبح با رویا به این نتیجه رسیدیم که عصر بریم در همون خونه و مچشونو بگیریم هر چی میخواد بشه به درک...
با دادن کلی پول به اون پیک موتوریه قرار شد وقتی رفتند تو خونه اون فقط بره از در بالا و یواشکی در خونه رو باز کنه و بره ما هم بریم تو....وقتی با کلی کشیک و دزد و پلیس بازی در خونه رو باز کرد ما اروم رفتیم تو...خیلی ترسیده بودیم اما چاره ای نبود ...یه خونه قدیمی بود که حیاطه شلوغو داغونی داشت که چند تا درخت خشک شده هم توش بود....من جلو راه افتادم و رویا پشت سرم حالا خوب بود هوا تاریک شده بود و فقط یک لامپ از یه اتاق گوشه حیاط روشن بود اروم همه جارو نگاه کردیم کسی تو حیاط نبود بی سر و صدا رفتیم به سمت همون اتاق..از اون پنجره های قدی چوبی داشت که پرده هم نداشت...با احتیاط یه سرک کشیدم....خدایااااا رضا و نیما به همراه همون همکارشون و یکی دیگه که پیرمرد بود نشسته بودند و داشتند میکشیدن....داشتم منفجر میشدم کنار رفتم و رویا نیز یه نگاهی کرد و اهسته گفت چیکار کنیم؟؟؟گفتم بریم تو و حالشونو بگیریم ....رویا اهسته گفت نهههه بهتره ازشون فیلم بگیریم من دوربین اوردم تا مدرک داشته باشیم...بهش گفتم خطرناکه اینجا موندن شاید یکی بیاد تو خونه مارو ببینه....
رویا بهم با دست اشاره کرد ساکت باشم و حواسم به در حیاط باشه و بعد دوربینو دراورد و مشغول فیلم گرفتن شد....شاید ۱۰ دقیقه نشد که اشاره کرد بریم....بی سرو صدا از خونه خارج شدیم انگار زیر اب بودیم تا الان از خونه که اومدیم بیرون هر دو شروع کردیم به نفس عمیق کشیدن....خیلی ترسیده بودیم به سرعت برگشتیم خونه . و فیلمو دیدیم رویا جوری رو صورت رضا و نیما زوم کرده بود که کاملا واضح باشه....فردای اونروز ۵شنبه بود و تعطیل بودم اما رضا و نیما بهونه اوردند باید برن ماموریت!!!!!!و رفتند دنبال کثافت کاریشون.....رفتم پیش رویا داشت از شدت عصبانیت خودشو جر میداد..بهش گفتم خب رویا جون چیکار کنیم؟؟؟من میگم بریم لو بدیم این عوضی هارو فیلمم بدیم به پلیس ببرن پدرشونو در بیارن...موافقی؟رویا گفت دیوونه شدی؟؟خب حالا گرفتنشون اخرش چی ؟از کار بیکار میشن میرن کمپ بعد میان بیرون دوباره از اول شروع میکنن و اینبار حواسشونو بیشتر جمع میکنن؛؛ این ما هستیم که همه چیو باختیم......با بغض گفتم خب میگی دست رو دست بذاریم هر غلطی میخوان بکنند؟؟؟؟
رویا گفت من تصمیممو گرفتم امشب بیاد خونه همه چیرو میریزم وسط و ازش میخوام ترک کنه اگه گوش کرد که هیچ نکرد بخدا هم زنگ میزنم باباش اینا بیان هم خودم یه خط قرمز دور نیما میکشم میرم دنبال عشق و حالم ....برامم مهم نیست چی میشه فوقش ازش جدا میشم اما دلم خنک میشه حالا که اون عوضی باز رفت دنبال اینکارها منم میرم دنبال حال کردن خودم....به تو هم کاری ندارم هر تصمیمی خواستی بگیر....
با عصبانیت گفتم اینجوری زندگیت درست میشه؟؟؟منم امشب دستشو رو میکنم اما حالا که مدرک دارم ازش جدا میشم و ابروشو همه جا میبرم.....رویا سری تکون داد و گفت خود دانی....
فیلمو ریختیم تو کامپیوتر و چند تا ازش رو سی دی زدیم و هر کدوم برداشتیم....و برگشتم خونه تا رضا بیاد........
ادامه دارد(نویسنده سامان)
     
  

 
قسمت بیست و یکم....
وقتی برگشتم خونه سی دی رو گذاشتم تو کامپیوتر و اماده اش کردم....رضا ساعت ۵ بود که اومد....شاد و سر حال بود..با دیدن من سلام کرد و گفت عزیزم خوبی؟چه خبر؟سعی کردم به خودم مسلط باشم با بی توجهی جوابشو دادم ..اومد سمتم و گفت هنوز که تو خودتی چرا نمیگی چی شده گلم؟؟!!!بهش محل نگذاشتم و اون ادامه داد با نیما قرار گذاشتیم شام بریم بیرون پاشو کارهاتو بکن منم یه دوش بگیرم اماده شیم بریم ۴تایی...........داشت از در اتاق میرفت بیرون که داد زدم منم جای تو بودم الان سر حال میگفتم بریم شام بیرون......برگشت خیره بهم نگاه کرد و گفت منظورت چیه مینا؟؟؟؟دوباره داد زدم بسه رضا بسه....حالمو بهم میزنی.....رضا هم بلند گفت درست حرف بزن ببینم چی میگی؟؟؟اصلا تو چته؟؟؟
گفتم من چیزیم نیست فقط دارم دیوونه میشم از دست تو....میفهمی؟دیووووونه...........رضا اروم گفت یواشتر الان همسایه ها میشنوند بگو ببینم من چیکار کردم خب؟؟؟داد زدم بذار بشنوند به درک...فقط همینو بگم برا خودمو زندگی تباه شدم متاسفم...با همه بدبختیها ساختم رضا ...با نداری ها ...با خود ارضاییهات...با سرکوب کردن همه نیازهام...با دروغهات...به رفتار خاله زنکت...اما تو بجای اینکه قدر دان من باشی رفتی شدی یه معتادددددددددددددد......خیلی کثیفی رضااااا و گریه امانم نداد...
رضا ماتش برده بود کاملا شوک زده بود منم فقط گریه میکردم چند دقیقه ای گذشت و اروم اومد سمتم دستشو گذاشت رو شونه ام...داد زدم دست به من نزن اشغال....رضا داد زد داری دری وری میگی کی معتاده؟؟؟هاااان؟؟چرا خل بازی در میاری؟؟؟
با غضب بهش نگاه کردمو بلند شدم سی دی رو باز کردم و گفتم بیا ببین اینها خل بازیه؟؟؟من دری وری میگم؟؟؟
رضا همینجور ساکت زل زده بود به صفحه مانیتور...........وقتی فیلم تموم شد برگشت و گفت تو اینو از کجا اوردی؟؟؟
گفتم چیه بدهکارم شدم؟؟؟
رضا نشست رو لبه تخت و سرشو گرفت تو دستهاش و اروم گفت همش بخاطر تو بود!!!!!با تعجب عصبانیت گفتم من!!!!اهان من گفتم برو شیشه بکش ؟؟خودتو معتاد کن؟؟حالم ازت بهم میخوره رضا میفهمی؟؟؟
رضا با دادی که زد من شوکه شدم....و اون ادامه داد ارهههه من شیشه میکشم قبلشک تریاک میکشیدم میدونی چرا؟؟؟؟چون قرصها درمانم نکرد با تریاک کشیدن کمرم سفت میشد و دیدی تو این مدت چقدر قوی شده بودم .....از عصبانیت زدم زیر خنده و گفتم خیلی پر رویی...
رضا گفت تو نگفتی اما من وقتی میبینم با رویا سکس میکنی ....!!!وقتی میبینم از خونه فراری هستیو همش اینطرف اونطرفی هیچ منو به ادم حساب نمیکنی منم خواستم با درست کردن سکسم تو رو امیدوار کنم....
داد زدم چرا توهم زدی؟؟؟مگه هر کی مشکل داره میره مواد مصرف میکنه....تو به تنها چیزی که فکر نکردی من بودم ...حالام مهم نیست با مدرکی که دارم فقط طلاق میخوام زود و بی سر و صدا.....
رضا با شنیدن طلاق افتاد به التماس و وگریه کردن....هر چی اصرار کرد من حرف خودمو زدم ۱ساعتی داشت التماس میکرد...وقتی دید نمیشه ساکت شد و منم رفتم تو پزیرایی و نشستم سرمو گرفتم تو دستهام....
اومد بالا سرم و گفت مینا تو خیلی عوض شدی از وقتی با این رویا عوضی رفت و امد پیدا کردی کلا یه ادم دیگه شدی....داد زدم چرا حرف مفت میزنی؟؟؟تو موقعیتی نیستی که تو واسم خط و نشون بکشی....
رضا داد زد چرا خوبم میدونم کجام....تو میدونی او رفیق کثافتت یه جنده اشغال بوده؟؟؟خود نیما برام تعریف کرد....دیگه قاطی کردم بلند شدم و فریاد زدم خفه شو رضا تو غلط کردی با اون رفیق اشغالت....
یه دفعه رضا به سمتم حمله کرد و من روگرفت زیر بار مشت و لگد....باورمممممم نمیشد برا اولین بار دستش رو من بلند شده بود....منم جیغ میزدم و اونم تند تند بهم ضربه میزد و فحش میداد تا صدای در و زنگ خونه بلند شد و رضا دست از کتک زدنم کشید و رفت سمت در ....رویا و نیما بودن...من دیگه چیزی نفهمیدم و از حال رفتم وقتی به هوش اومدم که رو تخت بیمارستان بودم و رویا بالا سرم بود با دیدنش بغضم ترکید.....
ادامه دارد(نویسنده سامان)
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn

 
قسمت بیست و دوم.....
یه کم که اروم شدم رویا دستمو گرفت و با چشمهای خیسش بهم خیره شد و گفت مینا عزیزم متاسفم شاید اگه با ما اشنا نمیشدین و من رضا رو همکار نیما نمیکردم این اتفاق نمی افتاد و اونم تو این دام اسیر نمیشد!!! من شرمنده تو شدم....با صدای گرفته گفتم این چه حرفیه رویا؟؟مگه بچه بوده گول بخوره؟؟اون قبلا هم استعداد اینکارو داشته خودم دیدم حشیش میکشید نیما نه هر کسی ممکن بود این براش پیش بیاد اون خودش بی ظرفیته.....
رویا گفت حالا میخواهی چیکار کنی؟بهش نگاه کردم و گفتم حالا کجاست؟؟؟ رویا ادامه داد وقتی اوردیمت اینجا نیما بردش بیرون تو سالن بیمارستانه خیلی ترسیده نمیدونم چرا اینکارو کرد !!!خودشم میگه اصلا یه لحظه هیچی حالیم نشد نفهمیدم کجام و دارم چیکار میکنم..... پوزخندی زدم و گفتم منم همه وجودمو مواد پر کرده بود توهم میزدم تو فضا بودم هر غلطی میکردم....رویا ارومم کرد و گفت خب الان میخواهی چیکار کنی باهاش؟؟؟گفتم هیچی ازش جدا میشم فکر کردی با حیوونی مثل اون دیگه میمونم؟؟
رویا سری تکون داد و گفت افسر کلانتری اینجاست اومد سر زد گفتم بهوش اومد میگم بهتون....بهش با تعجب نگاه کردم و اون ادامه داد عزیزم واسه هر تصادف یا دعوایی مامور بیمارستان پرونده تکمیل میکنه مگر اینکه بگی دعوا نکردم یا شکایت ندارم ..حالا بیاد چیکار میکنی؟؟گفتم نه ازش شکایت میکنم پدرشم در میارم همین پرونده خوبیه که تو دادگاه واسه طلاقم استفاده کنم....یه کم که با رویا حرف زدیم یه دفعه فکری به سرم زد که کاش هیچوقت بهش فکر نمیکردم....
به رویا گفتم من کارهای طلاقو انجام میدم اما قبل جدایی خوردش میکنم کاری میکنم بمیره از حقارت....هر چی رویا اصرار کرد گفتم صبر کن میبینی....مامور کلانتری اومد و من شکایت کردم و اونم رضا رو برد بازداشتگاه و منم بعد ۲ساعت مرخص شدم دستم کبود شده بود و گوشه لبم پاره شده بود....بدنم کوفت دیده بود....با رویا و نیما رفتیم کلانتری و یه نامه گرفتیم صبح برم پزشک قانونی و طول درمان بگیرم تا بریم دادگاه....
وقتی اومدم خونه زنگ زدم به یکی از دوستام که شوهرش وکیل بود نگفتم واسه خودمه جریان رو گفتم و اونم راهنماییم کرد چیکار کنم....خلاصه وقتی رفتیم دادگاه پیش قاضی رضایت دادم اما ازش تعهد گرفتند دیگه اینکارو انجام نده که در صورت تکرار مجازات سنگینی براش در نظر میگیرند...جریان اعتیاد رو هم رو نکردم...رضا باورش نمیشد فکر میکرد اینقدر دوسش دارم که بخشیدمش اما بی نهایت ازش متنفر بودم و تو همون راهرو دادگاه بهش گفتم که من نمیخوام ابرو ریزی بشه بی سر و صدا کارهای طلاقو میکنی از هم جدا میشیم بخواهی گیر بدی ابرو واست نمیذارم و قانونی همین اعتیادت و غلط دیشبت کافیه ...پس مثل بچه ادم میریم واسه طلاق.....
رضا هیچی نگفت و منم فورا اومدم خونه....رویا کلی خوشحال شد از رضایت دادنم...بهش گفتم تو چیکار کردی؟؟؟اهی کشید و گفت هیچی واسش خط و نشون کشیدم قول داده ترک کنه که بعید میدونم منم واسه خودم حالمو میکنم تا جایی که بشه تحملش میکنم....خندیدمو گفتم خاک تو سرت جون به جونت کنن جنده ای!!!!
۲روزی گذشت و رضا زودتر میومد خونه مثلا داشت خودشو پشیمون نشون میداد حتی بهم گفت میخوام بزارمش کنار و ادم بشم فقط نرو...منم گفتم فرقی برام نداره من تقاضای طلاقمو دادم.!!!.......عصر با رویا رفته بودیم بیرون خیلی به خودش رسیده بود گفتم چیه خبریه؟خندید و گفت قرار دارم...فکر کردم شوخی میکنه اما وقتی یه ماشین شاسی بلند مشکی جلو پای ما ترمز کرد فهمیدم کار خودشو کرده با اصرار منم سوار شدم.....وااااااای بهنام صاحب باشگاه خودمون بود که باشگاه بدنسازی بقل سالن ورزش ما هم واسه خودش بود از اون غول بیابونی ها که البته خیلی هم خوشتیپ بود...رویا نشست جلو باهاش دست دادو با خنده گفت بهنام مینا جون رو که میشناسی؟؟؟بهنام از تو اینه نگاهی بهم کرد و گفت بلللللللله معلومه تو این محل دوتا خوشگل هست اونم شما ها هستین دیگه....و با رویا زدن زیر خنده...از غافلگیری که شده بودم لجم گرفته بود به هر مصیبتی بود از دستشون خلاص شدم و پیاده شدم ...
برگشتم خونه..به رویا فکر میکردم من که داشتم از رضا جدا میشدم بهتره مثل خودش باشم دلم میخواست تلافی نابود کردن زندگیمو ازش بگیرم اون همه چیزو برام جهنم کرد با خودخواهی و دروغ.....
وقتی رویا برگشت اینقدر از بهنام تعریف کرد و از اینکه چند روزه دیوونه شده منم میبیرمش لب چشمه تشنه تر میارمش ....بهش گفتم میخواهی بهش بدی؟؟رویا خندید و گفت میشه از این بدن و هیکل گذشت؟؟با اخم گفتم رویا خل شدی تو؟اینجوری نبودی چرا با زندگیت لج میکنی؟خب نیما رو نمیخواهی مثل من درخواست طلاق بده چرا خودتو مثل یه زن هرزه نشون میدی؟؟رویا خنده اش تبدیل به بغض شد و گفت چون همین نیما کثافت وقتی پول نداشت مواد بخره از خداش بود من برم تو بغل یکی دیگه تا تیغش بزنم و پول بدم بره دنبال کثافت کاریش...بعد ترک کردنش هر وقت دعوامون شد همینو زد تو سرم(یاد اونشب افتادم که رضا گفت نیما بهم گفته زنش چه جنده ای هست)....این اعتیاد چیه که همه زندگی ادمو زیر و رو میکنه.......رویا خیلی بهم اصرار کرد اگه دوست داری بیا با دوست بهنام اشناتون کنم و منم بهش گفتم باید فکر کنم....من مثل اون نگاه نمیکردم میخواستم رضا رو بسوزونم و خوردش کنم تلافی زندگی نابود شدمو ازش بگیرم....تصمیم خودمو گرفته بودم تا طلاق دوست داشتم مثل رضا خودخواه باشم و به لذت خودم فکر کنم اونم باید میفهمید در ازای دروغهایی که بهم گفت جز خیانت چیزی نصیبش نشده.............ادامه دارد(نویسنده سامان)
     
  

 
قسمت بیست و سوم....
۲روزی گذشت و رضا هم دید اوضاع اروم شده باز شبها دیر میومد اینقدر گرفتار این مواد شده بود که اولویت کارهاش باشه نمیتونست به چیز دیگه فکر کنه منم سعی میکردم شبها زود بخوابم تا ریختشو نبینم !!بعد اون کارش اتاقمو جدا کرده بودم و شبها از ترسم در و قفل میکردم میخوابیدم...رویا برام گفته بود این شیشه چجور ادم رو روانی میکنه و همش تو توهم سیر میکنه....ازش مترسیدم...اونروز عصر رویا با بهنام قرار داشت و میخواست باهاش سکس کنه از وقتی اومدم منو دیوونه کرده بود انگار شب عروسیشه ...دل تو دلش نبود منم تازه پریود شده بودم خودم اعصاب نداشتم اونم گیر داده بود کس و کونشو براش مومک بندازم و ارایشش کنم تو دلم بهش حسودیم میشد امروز چه حالی میکرد خیلی وقت بود سکس نداشتم این اتفاقات همه توانمو گرفته بود ....بالاخره اماده شد و قبل رفتن ازم اوکی دوست شدن با دوست بهنام و که اسمش بهزاد بود رو ازم گرفت ...رویا میگفت دم باشگاه دیدیش اما من یادم نمیومد...خلاصه رفت و قرار شد اگه خبری شد بهش اس بدم....
ضعف داشتم و اعصابم خورد بود پیش خودم گفتم بمونم خونه دیوونه میشم...کارهامو کردمو رفتم یه سر خونه بابام اینا چند وقتی بود چون سر و صورتم زخمی بود نرفته بودم بهشون سر بزنم بیچاره اونا فکر میکردند اینقدر ما عشقولانه زندگی میکنیم که وقت نمیکنیم بیشتر پیششون بریم.....
وقتی برگشتم ساعت ۷بود و هنوز رویا نیومده بود بهش اس دادم جواب نداد رفتم یه دوش گرفتم داشتم خودمو خشک میکردم که دیدم زنگ میزنند خودش بود با دیدنش خندم گرفت و گفتم سلام جنده خانوم چرا این ریختی شدی کامیون بهت زده؟؟؟رویا خودشو ولو کرد رو کاناپه و گفت سلام وااای مینا تانک افتاده روم پدرمو در اورد چقدر وحشیه عوضی.....نشستم جلوش و گفتم حالا خوب بود؟خوش گذشت؟رویا انگار جون گرفته با شادی بچه گانه ای گفت ووووای مینا عالی بود بهترین سکس عمرم بود خیلی حرفه ایه واقعا همه جوره تخلیه شدم.....جای تو خالی....
بهش خندیدم و رفتم اشپزخونه براش شربت اوردم رویا دست کرد تو کیفش و یه جعبه طلا در اورد و گفت ببین چی برام کادو خریده.....ااااااوه یه گردنبند طلا که خیلی هم خوشگل و جذاب بود....بهش گفتم مبارکه حالا به نیما چی میگی؟؟؟رویا اخمی کرد و گفت به اون چه ربطی داره...میگم خودم خریدم اصلا میگم جیگرم برام خریده...!!!!و بعد با عجله گفت راستی بهزادم اوکی شد و منتظره باهاش قرار بزاری....
بعدم بلند شد و گفت من برم تا نیما نیومده یه دوش بگیرم که قیافم خیلی تابلو شده....
چند روز گذشت و من و بهزاد یه بار همدیگر رو دیدیم تازه فهمیدم رویا کیو میگه..بهزاد هم یه جوون بدنسازی کار بود و حسابی خوش هیکل و همیشه مثل این عقده ای ها لباسهای تنگ میپوشید و بدنش رو نشون مردم میداد هیچوقت از اینکار خوشم نمیومد اما با اولین برخوردم باهاش فهمیدم پسر بدی نیست و وقتی بهش گفتم گفت از این به بعد وقتی با همیم لباس جذب نمیپوشم....شماره بهم دادیمو و از همون اول بهزاد شروع کرد به اس دادن منم شرایط کار و وقتهایی که رضا میاد خونه رو براش مشخص کردم...دلم سکس میخواست اما میخواستم شرایط جور باشه تا بهم بچسبه...رویا بازم رفت پیش بهنام انگار خیلی بهش مزه کرده بود میگفت اینبار تو ساعت تعطیلی رفته بودن تو باشگاه و حسابی بهش حال داده بود....اخر هفته نیما و رضا با پررویی تمام میخواستند برن خونه دوستشون شب هم نمیومدن....واااای که لجم گرفت از اینکار اما خودمو کنترل کردم....به بهزاد اس دادم جور کن پنجشنبه بریم خونتون....اینقدر اعصابم از رضا خورد شده بود بی مقدمه خودم به بهزاد پیشنهاد دادم !!!!برام دیگه مهم نبود بهزاد هم از خدا خواسته فوری قبول کرد....
صبح پنجشنبه رویا گفت من و بهنام هم میاییم میریم باغ بهنام اینا تو اول جاده چالوس....از یه نظر خوشحال بودم رویا هم باهام هست از طرفی نگران بودم رضا اینا برگردند و ما نباشیم اوضاع بدتر بشه....بالاخره بعد اینکه حسابی به خودمون رسیدیم نزدیک ظهر ۵شنبه اومدند دنبالمون و راه افتادیم....ساعت ۲بود رسیدیم...یه کم استراحت کردیم و بعدم ناهار و خوردیم....بعد غذا من و بهزاد با هم رفتیم تو تنها اتاق خواب اونجا و قرار شد بهنام و رویا تو همون سالن با هم باشند.....
تا رسیدیم تو اتاق بهزاد منو مثل شکاری که یه شیر دهن میگیره بلند کرد و لب داغشو گذاشت رو لبم....هر دو بیطاقت بودیم و به هیچی جز سکس فکر نمیکردیم.....به هر جای بدنش دست میکشیدم عضله میزد بیرون....بهزاد من و گذاشت زمین و دوباره لب تو لب شدیم همینجور که ایستاده لب میگرفتیم سینه هامو از روی تاپ قرمز رنگم میمالید و همین باعث شد کسم فوری اب بندازه.....شروع کردم دکمه های لباسشو باز کردن جووووووون چه بدن خوشگلی داشت همچین بدنی رو فقط تو عکسها دیده بودم...بدون اینکه بهش اجازه کاری بدم زانو زدم جلوش و کمربند شلوارشو باز کردم و کیرشو از تو شلوار کشیدم بیرون جوووووووووون کیر سیاه و درازی داشت بدون معطلی گذاشتمش تو دهنم ....جوری واسش ساک میزدم که نمیتونست رو پاهاش وایسه....شلوار و شورتشو در اوردم و دوباره کیرشو کردم تو دهنم و میک میزدم وااااااای مدتها بود کیر به این سرحالی ندیده بودم....همه تخمهاشو میکردم تو دهنم و لیس میزدم....بهزاد نتونست طاقت بیاره....من و بلند کرد و با حرص خاصی شروع کرد لختم کردن...چند لحظه ای رفت عقب و بهم گفت بچرخم با دیدن کونم ااه از نهادش بلند شد و یه دفعه مثله قحطی زده ها من و بغل کرد و خوابوند رو زمین و شروع کرد به خوردن گردن و بعدش سینه هام.....جووووووووووووووووووووون بهزاد بخورشون میک بزن سر سینه هامو...بهزاد خیلی وارد بود همونجور که سینه هامو داشت از جا میکند با دستش کسمو از رو شورت میمالید من دیگه بقدری داغ شده بودم که طاقت نداشتم کسمو بخوره اونم انگار چیزی به اسم ملایمت نمفهمید و جوری بدنمو میخورد که حس میکردم جاش کبود میشه.....بهزاد سرشو گذاشت رو کسم واااااای بهزاد نههههههه نمیتونم نخورش طاقت ندارمممممم.....اونم با حرفهام تحریک میشداز بغل شورتم شروع کرد به لیسیدن...پاهامو داده بود بالا و سرشو گذاشته بود رو کسمو با ولع اونو لیس میزد......بعد شورتمو پاره کرد و دو تا با دست رو کسم زد و گفت جووووووون مینا این کس تا شب خوردن داره و شیرجه زد لای پام......بقدری خیس شده بودم که هر چی میخورد تموم نمیشد زبونشو کشید رو سوراخ کونم واااااای بهزاد نهههههه مور مورم میشه بسه دیگه منو بکن بکنممممم کیر میخوااااامممممم بزارش تو کسممممم
دیووونم کردی عوضیییی زود باااااش اینقدر کسمو خورد تا تو دهنش ارضا شدم ااااااخخخخخخخ اومد اومدددددد جوووووون فدای خوردنت عزیزمممممم اووووف.....هنوز داشتم نفس نفس میزدم که کیرشو تا ته یه دفعه کرد تو کسم......درد عجیبی گرفت سوختممممم وحشی پارم کردی اااااخ مامانی...کسم درد گرفت ....بهزاد بیخیال از داد و بیداد من تو کسم محکم تلمبه میزد و حتی سرعتشو کم نمیکرد.....دستمو بردم رو کسم و شروع کردم به مالیدن دردش کم شده بود داشتم لذت میبردم جووووونم بکن بکن منو پارم کن عوضی جرم بده.....بهزاد به پهلو خوابید و کیرشو دوباره کرد تو کسم و سینه هامو شروع کرد به چنگ زدن......اخخخخخخ جوووووون مینا چه کس داغی داری کثافت ....حیف این کس نیست شوهر بی عرضه ات نمیکنتت؟؟؟بهش گفتم بهزاد خفه شو کارتو بکن اما اون انگار دوست داشت فحش بده ....جوووووون میکنمت جنده خانوم پاره ات میکنم......ببین کیرم چقدر خیس شده از اب کست.....کیر دوست داری؟؟؟چشمهامو بسته بودمو لذت میبردم گفتم اااااره دوست دارم بکن بکن منو که میخوام بازم اب بدم.......
بهزاد منو قنبل کرد و فرو کرد توش...لمبرهای کونمو چنگ میزد و سیلی میزد دردم میومد اما از اینکه وحشی بود بهم حال میداد .....انگشتشو فرو کرد تو کونم.....ااااااخ وحشی یواششششش ...بادستم کسمو از زیر میمالیدم دوباره داشت ابم میومد کیر بهزادم داشت سنگین میشد جووووووون بکن که ابم اومددددد اومدددددد بکننننننن وااااااااای...بهزاد فریاد زد ابمو کجا بریزم؟؟؟؟بهش گفتم بریز تو کسم قرص میخورم کسمو پر اب کن وحشی........واااااای احساس کردم تا توی شکمم پر اب شد خیلی بهم لذت داد ابشو ریخت توش...بهزاد افتاد بغلم و منم کنارش دراز کشیدم همه تنش خیس عرق شده بود و تند تند نفس میکشید...دوتا دستمال گذاشتم رو کسمو شورتمو پوشیدم....هنوز صدای جیغهای رویا میومد منم رفتم تو بغل بهزاد و خوابمون برد.....ادامه دارد(نویسنده سامان)
     
  

 
قسمت بیست و چهارم...
چه خواب شیرینی کردم چون پرده اتاق ضخیم بود و کشیده شده بود وقتی بیدار شدم نمیدونستم کجام و چه ساعتیه ؛ فضای اتاق تاریک بود فکر کردم صبح زوده با بدبختی به ساعتم نگاه کردم ۶بود پیش خودم گفتم حالا ۱ساعت وقت دارم بخوابم تا اماده شم برم سر کار!!!یه دفعه فهمیدم کجام و وقتی خوابیدم عصر بوده نه شب...بهزاد کنارم نبود و یه پتو روم انداخته بود ....بر خلاف میلم بلند شدم چراغ اتاق رو روشن کردم و لباسهامو پوشیدم و اروم اومدم بیرون صدایی نمیومد و خونه نیمه تاریک بود ؛بهنام و رویا تو بغل هم خواب بودن...کون خوش فرم رویا از پتو زده بود بیرون و شورتم پاش نبود اما اثری از بهزاد نبود ترجیح دادم برگردم تو اتاق....
حمام دلم میخواست دوباره اومدم بیرون و اروم رفتم تو حمام...ظهر بهنام ابگرمکن رو روشن کرده بود ولی بازم مدتی گذشت تا اب کاملا گرم شد فشار زیاد اب و داغی اون تنمو حسابی سرحال اورده بود دلم نمیخواست بیام بیرون همونجور زیر اب وایساده بودم و از گرمی اون لذت میبردم بخار کل حمومو پر کرده بود.....منم بیام اب بازی؟؟؟؟از حرف رویا که نمیدونم چه جور اومده بود تو جیغ کوتاهی کشیدم و گفتم....واااای بیشعور ترسیدم...رویا سینه هامو مالید و گفت جوووون چی گیرش اومده بهزاد و زد زیر خنده....با خنده گفتم نیست بهنام بد چیزی گیرش اومده....؟؟
رویا یه دست به کس صافم کشید و گفت مینا حال داد بهت؟؟گفتم اوهوممم خیلی تو چی؟؟؟رویا گفت عالی بود...ادامه دادم بهزاد کجاست؟؟رویا گفت اومده رفته بود مشروب و شام بگیره...با تعجب گفتم خر نشی بخوریا فردا صبح اول وقت باید برگردیمتا قبل اینکه رضا و نیما بیان خونه....
رویا گفت برو بابا امشب شب حال کردنه دیوونه موقعیت بهتر از این ؟؟؟به درک که زودتر از ما میان خونه!!!! نیست خودشون رفتند مسجد دعا بخونن....
بهش گفتم رویا من میترسم جون من قول بده رفتیم بیرون بهنام و بهزاد و راضی کنیم زودتر صبح بریم؟؟؟منم قول میدم مشروب بخورم اما صبح بریم باشه؟؟؟
رویا گفت باشه بابا ترسو خانوم میریم....
از حمام که اومدیم بیرون بهنام و بهزاد داشتند میوه پوست میکندن واسه مشروب...نیم ساعتی گفتیم و خندیدیم تا بهزاد بساط جوجه رو بر پا کرد و همگی وسایل مشروب و شام رو بردیم تو حیاط وشروع کردیم به خوردن و نوشیدن....
۲تا پیک بیشتر نخوردم که حس کردم گر گرفتم و دارم منگ میشم....
سومین پیک رو به اصرار بقیه خوردم دیگه رو پاهام بند نمیشدم....هوا سرد بود و نمیشد زیاد بیرون موند اومدیم تو پذیرایی من همش سوتی میدادم و اونهام منو دست مینداختن...رویا ۲تا بیشتر از من خورد تا فول شد....نشسته بودم بین بهنام و بهزاد... و رویا هم کنار بهنام لم داده بود و با بازوهاش بازی میکرد...بهزاد همش با لبهاش میکشید به گردنم و منو حشری میکرد چند باری بهش گفتم نکن اما اون دست بردار نبود و هی کرم میریخت تا بالاخره دستشو گذاشت رو سینه هام و اروم میمالیدشون....یه لحظه سرمو برگردوندم دیدم بهنام و رویا دارن لب میگیرن....
مشروب کار خودشو کرده بود و منم خجالت و کنار گذاشته بودم....
بهزاد کاملا منو دیوونه کرده بود دستش توی شلوارکم بود و داشت کسمو میکند منم چشمهامو بسته بودمو یه حالت بی حسی بدنمو گرفته بود....وقتی چشمهامو باز کردم دیدم ااااااوه رویا جنده داشت همون وسط واسه بهنام ساک میزد چه کیر گنده ای هم داشت !!! از بهزاد بزرگتر بود ....
اصلا نفهمیدم کی شلوارک و شورتمو در اورده بود ...زبون داغ بهزاد که لای چاک کسم کشیده شد تازه به خودم اومدم اما حشری تر از اون بودم که اعتراض کنم.....بهزاد خیلی نرم و اروم کسمو لیس میزد و همین کارش منو دیوونه میکرد.....به سختی جلوی خودمو میگرفتم تا جیغ نزنم اما مگه میشد.....
بهزاد اومد رو تنم و اهسته در گوشم گفت دوست داری امشب ۴تایی سکس کنیم؟؟خیلی حال میده دوست داری ؟؟؟مونده بودم چی بگم خودمم دلم میخواست اما خجالت میکشیدم...سکوتم که طولانی شد بهزاد گفت پس موافقی؟؟؟؟نگذاشت جواب بدمو و دوباره شیرجه زد رو کسم.....اااااااااخ جوووون وحشی ارومتر کندیش.....بهنام رویا رو قنبل کرده بود داشت از پشت کسشو لیس میزد..جووووووون صحنه حشری کننده ای بود....
هر چهار تایی بلند شدیم و لباسهای همو در اوردیم من و رویا جلو اونها نشستیم و شروع کردیم ساک زدن.......
تو یه لحظه رویا کیر بهزاد و از تو دهن من در اورد و خودش شروع کردن به خوردن.....!!!!همینجور هاج و واج داشتم نگاهش میکردم که یه کیر راست شده جلو صورتم اومد بدون اینکه نگاه کنم چشمهامو بستمو به سختی کیرشو کردم تو دهنم.....وااااای لذت بیشتری بهم میداد اینجوری ...احساس میکردم کسم داره ازش اب میریزه....
بهنام منو مثل پر کاه از رو زمین بلند کرد و خوابوندم رو مبل و اول یه کم سینه هامو خورد و بعد کیرشو خیس کرد و اروم گذاشت تو سوزاخ کسم......ناله ام رفت هوا....ااااااااخ یواش دارم جر میخورم با این کیر گنده ات.....واااااااای کسم جوووووون دیگه نکن توووووو....دیدن هیکل عضلانی بهنام بیشتر منو حشری میکرد دیگه حس میکردم سر کیرش تو گلومه....خیلی اروووم تا ته کرد تو و در اورد.....ااااااخخخ پاره شدم!!!!چند باری اینکارو کرد تا خوب گشاد شدم....بعد شروع کرد به تلمبه زدن دیگه تو اسمونها بودم و لذت سکس و داغی مستی بهم بدجور حال میداد.....بهنام سرعتشو تند تر کرده بود و محکم منو میکرد درد دلنشینی داشتم با دستم شروع کردم به مالیدن چوچوله کسممممم....بکن بکن تند تر جوووون داره میاد بهنامممم بکن منو بکن......وااااااااااااااااای و بی حس ولو شدم رو مبل.....بهزاد هم داشت رویا رو میگایید....بهنام رفت خوابید زیر و رویا رو نشوند رو کیرش و شروع کرد به تلمبه زدن چند دقیقه بعد بهزاد هم کیرشو با کون رویا تنظیم کرد و فرو کرد تو کووونش....صدای فریاد رویا همه فضا رو پر کرده بود یه کم که گذشت شروع کردن به تلمبه زدن....جووووون چقدر دیدن این صحنه بهم حال میداد....خوب که اب کس رویا رو در اوردن اومدن به سمت من......
نههههههههههههههه به بهزاد گفتم عورا اگه بتونم اینجوذی تک تک بکنید نمیتونم....بهنام نشست رو مبل و رویا رفت رو کیرش....بهزاد هم منو قنبل کرد و اروم کیرشو فرو کرد تو کونم.....خیلی بهم داشت حال میداد کون دادن... خوب که گشاد شدم بهنام رویا رو از رو کیرش بلند کرد و اومد سمتم هر چی بهشون التماس کردم حالیشون نبود....منو نشوندن رو کیر بهنام و بهزاد هم ارو از پشت کرد تو کونم....چشمهام داشت سیاهی میرفت....فریاد میزدم از درد حس میکردم جلو عقبم یکی شده.....اینقدر نگه داشتن تا باز شدم و اونها هم شروع کردن تلمبه زدن دردش داشت کمتر میشد و لذت جاشو میگرفت....خیلی داشت بهم حال میداد....وااااااای جرم بدین عوضی هاااا جووووووون....
اینقدر ادامه دادن تا من دوباره ارضا شدم......مرررررسی....بهزاد کیرشو از تو کونم کشید بیرون و با نعره همه ابشو ریخ رو سینه های رویاااا بعدم بهنام من رو بلنذ کرد و پاشد منم سینه هام رو بهم چسبوندمو و اونم با فشار ابشو ریخت لای چاک سینه هام.......
هر ۴تای از حال رفتیم.....با صدای موبایلم از جا پریدم....واااااااای رضا بود......................ادامه دارد (نویسنده سامان)
     
  

 
قسمت بیست و پنجم......
خیره شده بودم به صفحه گوشیم و نمیتونستم کاری بکنم....از صدای گوشی رویا داد زد ااااه مینا خفه اش کن دیگه...با بی حوصلگی گفتم رویااا رضاست...انگار گفتم عزرائیله!!!هر ۳تا بلند شدن نشستن جلوم...رضا هم ول کن نبود..با التماس به رویا گفتم چی بگم بهش؟؟؟بهزاد گفت بگو خونه دوستتونید نمیشه؟؟؟
خیلی غیر ارادی دستم میلرزید انگار فکر میکردم رضا جلوم وایساده و داره منو لخت اون وسط میبینه.....بالاخره چند لحظه زنگ نزد..رویا گفت اگه باز زنگ زد بگو اومدیم خونه دوست رویا..بگو گفتیم نمیایین تنها بودیم اومدیم ..فقط اروم باش مینا باشه؟؟؟بهش گفتم بگم کدوم دوستت؟؟رویا یه کم فکر کرد و گفت بگو فرانک...نیما میشناسه اونو...
رضا اس ام اس داد....کجایی؟؟؟چرا جواب نمیدی؟؟؟
بهش زنگ زدم ....الو سلام بله؟کار داشتی؟؟رضا با یه حالت خاص گفت کجا تشریف دارین؟؟
با دستپاچگی گفتم خونه دوست رویا فرانک خانوم هستیم حوصله مون سر رفت اومدیم اینجا....کجای؟کارت چیه؟؟
رضا گفت هیچی کلیدمو جا گذاشتم و میخواهیم برگردیم ؛دوستم براش کار پیش اومده شب نمیمونیم....
وااااااااای خدااا...با اشاره میخواستم از رویا کمک بگیرم اما اونم یه اشاراتی میکرد که گیج میشدم بدتر...به رضا گفتم ما اونور شهریم تا بیاییم یک ساعتی طول میکشه!!!
رضا با خونسردی گفت باشه و گوشیو قطع کرد....رویا شروع کرد به فحش دادن ....بهش گفتم بهتره زود راه بیافتیم حس خوبی ندارم این ۲تا حتما شک کردن....نگرانی رو تو صورت بهنام و بهزاد هم دیده میشد...زود جمع و جور کردیم و راه افتادیم....رویا زنگ زد به نیما و کلی بهش غر زد میرید دنبال صفا خودتون حالا بعد یه عمری ما اومدیم خونه دوستمون زنگ میزنید بیا...نیما هم بهش گفته بود خب میگفتید میرید من که حرفی ندارم این رضا گیر داده.....
اصلا نمیتونستم خودمو اروم کنم...همه حالی که کرده بودم از سرم پرید....تو ذهنم فقط داشتم دلیل میاوردمو سوالهای احتمالی رو براش جواب میساختم....
همه حرفهامونو با رویا هماهنگ کردیم و تمام اسامی و شماره های گوشیمو که دردسر درست میکرد و پاک کردم...
بهنام و بهزاد تا نزدیک یه اژانس ما رو بردن و برامون ماشین گرفتن و بهشونم گفتم تا خودمون اس ندادیم هیچ زنگ یا پیام رو نفرستین....
وقتی رسیدیم در خونه یه نفس عمیق کشیدیمو و رفتیم تو....هنوز نیومده بودند...داشتم لباسمو در میاوردم که زنگ در اپارتمان رو زدن....رضا بود از سر و وضعش معلوم بود حسابی به خودش رسیده و توپ توپه.....از صورتش چیزی نمیشد فهمید...اینقدر استرس داشتم یادم رفته بود باهاش قهرم و این من بودم که چند روزه بهش محل نمیزارم و میخوام ازش جدا شم!!!!
رضا همونجور که به مبل تکیه داده بود و به روبرو نگاه میکرد گفت خوش گذشت؟؟
دلم ریخت پایین با صدای لرزان گفتم کجا؟؟؟پوزخندی زد و گفت همون خونه دوست رویا جونت دیگه!!!!!گفتم اهان اره و خودمو با گوشیم سرگرم کردم...رویا اس داده بود اینا یه مرگشون هست نیما هم چرت و پرت میگه مواظب باش سوتی ندی....براش اس دادم بیایید اینجا من میترسم تو رو خداااا..........
رضا گفت چای نداریم؟؟؟؟بلند شدم و گفتم الان درست میکنم...اااااه من چرا به حرفهای این گوش میکنم اما باید کوتاه میومدم فعلا....
رویا اس داد ساعت ۱شبه کجا بیاییم بهونه بیار برو بخواب....پرو بازی در اورد قهر کن بیا اینجا....فقط نترس!!!

تا چای درست شد از اشپزخونه بیرون نیومدم...چای رو گذاشتم جلوش و رفتم لباس عوض کنم بخوابم که رضا گفت بیا بشین میخوام باهات حرف بزنم....به صورتش نگاه کردم و اروم گفتم خسته ام باشه واسه فردا....
خنده بلندی کرد و گفت کوه کندی مگه؟بعد یه دفعه لحن حرفش عوض شد و بلند داد زد بشین....
وااااای دستهام داشت میلرزید خیلی ترسیده بودم با بیشترین فاصله ازش نشستم و سرم و انداختم پایین....
با یه مکث طولانی گفت تصمیم خودتو گرفتی؟؟؟میخواهی جدا بشی؟؟یه نفس عمیق کشیدم و گفتم ما حرفهامونو با هم زدیم بسه دیگه....رضا گفت تا وقتی که طلاق نگرفتیم تو زن منی و باید کارهاتو با من هماهنگ کنی کجا میری کی میایی...حرفشو قطع کردمو گفتم تازه اینو فهمیدی؟؟؟
یه دفعه قاطی کرد و گفت نخیر اما هر چی هیچی بهت نمیگم بدتر میکنی...من دوست ندارم با این زنیکه جنده رفت و امد کنی میفهمی؟؟؟؟نمیخواستم دهن به دهنش بزارم اما با این حرفهاش احساس کردم از امروز چیزی نمیدونه داره بهونه میگیره واسه همین گفتم اینی که میگی زن دوستته که رفیق گرمابه و گلستانتم هست...!!! رضا زد به سینی چایی و پرتش کرد رو فرش و گفت اون خودش میدونه زنش چه کثافتیه اما بدبخت و ذلیله ولی من نیستم اجازه نمیدم انگشت نمای مردمم کنی با رفت و امدت با اون عوضی.....
بلند داد زدم حرف دهنتو بفهم نیست تو با این کثافت کاریهات ابرو واسمون گذاشتی ..ببین کی از چی حرف میزنه....رضا ساکت شد و منم دیدم اوضاع انگار به نفع منه ادامه دادم...تو زندگی و اینده منو تباه کردی ابرو واسم نگذاشتی تا الانم بخاطر خانواده هامون لب باز نکردم و گفتم توافقی بی سر و صدا جدا شیم حالا تو خیلی پررو بهم از چی حرف میزنی؟؟؟
رضا داشت مثل اتشفشان میجوشید و اما اهسته گفت تو فکر میکنی من از کارهات خبر ندارم؟؟؟؟؟؟؟؟/رنگم پرید و دستهام یخ کرد و اروم گفتم منظورتو نمیفهمم!!! باز تو حالتهاش مثل اونشب که داشت منو کتک میزد یه دیوونگی میدیدم فلبم داشت بدجور میزد....
رضا بلند شد رفت تو اتاق داشت بالای کمد دنبال چیزی میگشت و بعد دوباره اومد نشست و گفت منظورم من کاملا واضحه...فکر کردی شما ها فقط میتونید امار ما رو بگیرید؟؟؟بلند داد زد هااااان؟؟به سختی جلو گریمو گرفتم و گفتم باز توهم زدی؟؟من حوصله این خل بازیهاتو ندارم کاری نکن ترکت کنم و قبل طلاق ابروتو هم ببرم...بلند شدم برم یه دفعه از پشت من و گرفت .............
شروع کردم جیغ زدن اما جلو دهنمو گرفت و منو برد تو اتاق خواب و پرتم کرد رو زمین و گفت جیغ بزنی خفه ات میکنم....فقط گریه میکردم و با صدای بریده بریده گفتم از جون من چی میخواهی اشغال؟؟؟؟؟؟؟/
رضا غرید و گفت فکر کردی ندیدم امروز با اون دوتا غول بیابونی رفتید عشق و حال؟؟؟حالا من اشغالم یا تو؟؟؟؟/
داشتم از ترس سکته میکردم باید از دستش فرار میکردم اهسته گفتم تو باز توهم زدی....رضا خنده بلندی کرد و گفت حیف گمتون کردم وگرنه بهت نشون میدادم سزای خیانت چیه.....بلند شدم فرار کنم که لگد محکمی بهم زد که پرت شدم زمین و تا اومدم داد بزنم نشست رو بدنم و جلو دهنمو گرفت و با حرص میگفت کاری باهات میکنم که حتی سگ هم بهت نگاه نکنه کثافت جنده......
با یه دست دهنمو گرفته بود و با دست دیگه داشت از تو جیب شلوارش یه چیزی رو میاورد بیرون...هر چی دست و پا میزدم نمیتونستم از دستش فرار کنم....عصبانی شد و دو تا مشت محکم تو صورتم کوبید....دیگه داشتم از حال میرفتم چشمم منتظر چاقویی چیزی بود تا باهاش جونمو بگیره.....
از تو جیبش یه شیشه مانند در اورد و نشونم داد و گفت میدونی این چیه عوضی لاشی؟میدونی؟؟؟فقط ناله میکردم و با دست هام داشتم دنبال چیزی میگشتم که بزنم بهش تا از روم بلند شه و فرار کنم.....خنده جنون امیزی کرد و گفت این یه اسید خیلی قویه وقتی صورتتو باهاش نقاشی کردم میفهمی سزای خیانت به من میشه این ؛؛تو نباید بمیری باید زجر بکشی کثافت....
ترس دیگه داشت منو از پا در میاورد با اخرین توانم سعی میکردم از دستش فرار کنم....دستم خورد به یه چیزی...رضا حواسش به شیشه بود و میخواست بازش کنه...به دستم نگاه کردم پایه اباژور اتاق خواب نزدیک دستم بود بازم تقلا کردم تا دستم بهش رسید و محکم زدم تو گردنش و پرت شد زمین....از رو خودم زدمش کنار و بلند شدم برم که در اخرین لحظه پامو گرفت و خوردم توی درگاه در اتاق زمین....
بازم با اخرین توانم بلند شدم و داد میزدم کمک ....تو رو خدا کمک کنید.....
رسیدم به در خروجی که منو هل داد چسبیدم به دیوار و اون کثافت شیشه رو پاشید..........
ووووااااااااااای سوختمممممممممممممممم سوختممممممممممممممممممممم.................
۵ماه تو بیمارستان بستری بودم.....وقتی اسید رو پاشید ناخدااگاه دستمو جلو صورتم گرفتم و کل دست راستم تا ارنج وقسمتی از گردنم و سینه ام دچار سوختگی شدید شده و کنار چونه صورتم هم مقدار کمی شده که دکتر ها میگن میشه درستش کرد اما دستم و گردنم بسیار وخیمه و تقریبا نا امید هستند.....
اونشب رضا وقتی اسید رو پاشید اومد فرار کنه که همسایه ها که از سر و صدای من اومده بودند بیرون میگیرنش....
و الانم تو بیمارستان اعصاب و روان بستری هست و منتظریم جلسات نهایی دادگاه تشکیل بشه....
اما چیزی که کاملا واضحه زندگی تباه شده من و این جسم اسیب دیده منه که تا سالیان سال باید مداوا شه که اثارشم هیچوقت خوب نمیشه....و از همه مهمتر تخریب روحی هست که تبدیل شده به کابوس های شبانه من و شبی نیست که من خواب اونشب رو نبینم و با جیغ و گریه از خواب بیدار نشم.......!!!!!


.....................................................................نویسنده سامان.................................................................
     
  

 
سلام به همه شما دوستان عزیز...ممنونم که صبورانه بنده را در این مجموعه همراهی کردید و سپاس ویژه دارم که با انتقاد یا پیشنهادادتان که ریزبینانه هم هست منو راهنمایی کردید....چند دلیل برای این سبک نوشتن داشتم که جا داره براتون بگم....
۱.دلیل اینکه انتهای داستان رو کامل و کلی نوشتم این بود؛ شاید اگه توضیحات این دوست عزیزم رو برای نگارش ببینید تعجب کنید قرار بود در اواسط نگارش منو همراهی کنه تا سوالاتم رو ازش بپرسم چون نمیخواستم داستان تخیلی بشه مخصوصا انتهای داستان بنابراین مجبور شدم همون که میدونستم رو باز کنم و از خیال بافی پرهیز کنم برا همین شاید سوالاتی مثل عکس العمل خانواده ها یاسرنوشت رویا و شوهرش و غیره پیش بیاد که اگه ایشون به قولشون عمل میکردند داستان انتهاش بهتر میشد...
۲.دلیل کم بودن قسمتها هم این بود شما وقتی سرگذشت کسی رو مینویسی که فقط ۱صفحه ازش میدونی و ایشون هم اصرار داشته باشن شخصیتشون همونی که بوده مطرح بشه(مثلا میشد چون تو قسمت داستانهای سکسی نوشته شد از سکسهای قبل ازدواج یا اواسطش بیشتر گفت اما خب نمیخواستن اونی دیده بشن که نبودن)بنابراین ۲۵ قسمت من بهش پرداختم که به نظرم بیشتر دیگه تکراری و خسته کننده میشد...
۳.در مورد اون عزیزانی که دوست دارند و مثال هم زدن مثل داستان (همسرم الهام و اشتباه من)من بنویسم باید بگم هر کسی یه سبک نگارش و داستان رو میپسنده و من برای تک تک همه این عزیزان احترام قائلم اما قبلا هم گفتم من شخصا به داستانهایی که به واقعیت نردیکه یا مسیری اینچنینی رو دنبال میکنه علاقه دارم و دلیلشم نداشتن قدرت تخیل بالا میدونم شاید ضعف باشه اما حس میکنم نتونم با مخاطبم ارتباط برقرار کنم...

به هر حال بنده رو بابت ایرادهای این مجموعه ببخشید ...همه شما رو دوست دارم و براتون ارزوی بهترین ها رو دارم موفق باشید
     
  
صفحه  صفحه 3 از 3:  « پیشین  1  2  3 
داستان سکسی ایرانی

دروغ پشت دروغ..خیانت پشت خیانت


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA