انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 6 از 6:  « پیشین  1  2  3  4  5  6

انتقام میسترس


مرد

 
انتقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام میستــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرس 50

دستام به شدت می لرزید .. باورم نمی شد که اونو کشته باشم . فقط مدیون پرش و جا خالی دادن خودم بودم . و این که تیمور به خاطر انتقامجویی به طرف بهزاد شلیک نکرده بود . خدا بهم رحم کرده بود .. مامورا اومده بودن .. ظاهرا کار تبهکارا تموم شده بود . هر چند , چند نفری از گوشه و کنار مقاومتهایی می کردند ولی یکی یکی در حال تسلیم شدن بودند . بیشترشون به درک واصل شده بودند . با این که از آدمکشی نفرت داشتم ولی دیدن جنازه تیمور منو خوشحالم می کرد . از این که با مرگ اون جون بهزاد رو نجات داده به پلیس مبارزه با مواد مخدر کمک کرده بودم . انتقام خودم و خواهرمو هم گرفته بودم . ولی حالا دیگه نمی دونستم با این بد بختی جدید چیکار کنم . .. -جناب سروان این آقا خیلی کمکم کرده .. اون جزو تبهکارا نیست .. یه نگاهی به سر و وضع آشفته و بی حجاب خودم انداخته و یکی از اونا اونیفورم خودشو داد بهم که خودمو تا اونجابی که میشه بپوشونم . ولی نمی شد این موهای سرو پوشوند . در این شرایط کی به این چیزا فکر می کرد . می خواستم بهزادو بغلش کنم و نذارم که بره . -اونو نبرینش .. اون تبهکار نیست -خواهر ! ما به صداقت شما ایمان داریم . به این که اگه شما نبودین به هیچ وجه نمی تونستیم در این عملیات موفق شیم باید از شما تقدیر شه پاداش سنگینی در انتظار شماست .. در حالی که دست بهزاد در دست یکی از مامورین بود اومد نزدیک من . سرمو انداختم پایین . اون حالا می دونست که من همکار پلیس بودم .. -شیما تو یک پلیس بودی ؟/؟ مامور مبارزه با مواد بودی ؟/؟ -نه بهزاد .. منو ببخش بهت حقیقتو نگفتم .. من فقط با مامورا همکاری می کردم . ولی هر کاری می کنم تا نجاتت بدم . یکی از مامورین که سر هنگ کله گنده ای بود گفت نیروی انتظامی به همچین زنان دلاوری نیاز داره .. -من هیچی از شما نمی خوام .. نمی خوام اونو نابودش کنین . اگه بدونین اون چند تا از این گانگسترا رو کشت ؟. تو رو خدا واسش درد سر درست نکنین . اونا بهزادو با خودشون بردند و من در گوشه ای نشسته اشک می ریختم . از جام تکون نمی خوردم . -خواهر شیما .. پاشین زشته .. این مانتو رو هم تنتون کنین . قول میدیم که تیر باران نشه .. می خوام ببینمش .. می خوام ببینمش .. منو هم با اون باز داشت کنین . اون اگه نبود من نمی تونستم کاری بکنم . -شما هم اگه نبودین اون کاری نمی تونست بکنه .. نمی دونستم اون افسر چی داره میگه .. منو به زور چپوندن تو ماشین انتظامی تا از محل دور شیم . سراسر راه گریه می کردم . نمی تونستم با خودم کنار بیام . همش تقصیر منه . کاش می ذاشتم اون بره . اون چه طور می تونه نجات پیدا کنه . مگه قاضی حرف حالیشه . حتما فکر می کنن چون عاشقشم دارم شهادت دروغ میدم . حتما فکر می کنن من یه عوضی شار لاتانم که واسه رسیدن به عشقم هر کاری می کنم .. کابوس می دیدم .. این که طناب دار به گردن بهزاد آویخته شده و طنابو می کشن و زیر پاشو خالی کرده اون میره به آسمون .. یا شایدم به طرفش تیر اندازی می کنن . اون می میره . دیگه همه چی تموم میشه . تمام امید و آرزو هام . من دیگه عشقی نمی خوام . دیگه زندگی نمی خوام . منم می خوام با اون بمیرم . نه .. نههههههههه .. یک ریز فریاد می زدم . جیغ می کشیدم .. -خواهر .. ما طبق مقررات مجبوریم اونو باز داشت کنیم . تا قانون تکلیفشو مشخص کنه . -کدوم قانون ؟/؟ همون قانونی که تر و خشکو با هم می سوزونه ؟// -به عملکرد ما شک داری ؟/؟ نگران نباش من به شما قول میدم .. تا یک ساعت دیگه قول میدم یه کارایی در این زمینه انجام بدیم . -می خواین اونو محاکمه صحرایی کرده تر تیبشو بدین ؟/؟ .. -اصلا بهت نمیاد که یک تنه کاری کرده باشی کارستون . -ما دو نفر بودیم . دو تنه بودیم . من و اون . اگه اون نبود من می مردم . -ما که دیدیم تو جون اونو نجات دادی . -چند بار هر دو تا به داد هم رسیدیم .. -ببینم اون شوهرتونه ؟/؟ .. سکوت کردم . حس کردم در حرفای اون افسر یه نکته ای هست گیج کننده . سر در نمی آوردم چرا باهام این جور حرف می زنن . یک ساعت دیگه چه خبره .. وارد یه قرار گاه بزرگ شدم . مثل یه پاد گان بود ..ولی انگاری مرکز مبارزه با مواد مخدر بود .. -الان شما رو می بریم پیش یک سرداری که خیلی مهربونه . خیلی هم منطقیه . فقط وقتی دیدیش گریه و زاری نکن . اون کاملا در جریانه . بهت کمک می کنه . آدم مثبتیه . هر گزارشی رو که اون بده قبول می کنن . -یعنی ممکنه آزادش کنن ؟/؟ -آره .. از اون هر کاری بر میاد . حتی خودش ممکنه متهمو آزاد کنه . هنوز صورت جلسه ای که اسم اون تبهکار درش باشه تشکیل نشده .. سر در نمی آوردم چی داره میگه . تنم مثل سیر و سر که می جوشید .. در زدم و رفتم داخل سرم پایین بود آروم آروم سرمو بالا کردم .. چقدر قیافه این سر دار آشنا بود .. خیلی شبیه بهزاد بود انگاری سیبی که از وسط نصف کرده باشن .. کلاهشو بر داشت .. اون خودش بود .. خود خودش ..چون اصلا و از اول فکرشو نمی کردم در نگاه اول حس نکردم که خودش باشه .. با این که اطمینان پیدا کرده بودم دیگه چیزی به نام اعدام برای عشقم وجود نداره ولی حس می کردم هر گز تا به این حد تحقیر نشدم .... ادامه دارد ...... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
انتقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام میستــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرس ۵۱

تو ووووووووو..نهههههههه باورم نمیشه .. ببینم این لباسا رو بهت قرض دادن ؟/؟ داری فیلم سینمایی بازی می کنی ؟/؟ -نه فیلم تلویزیونیه دختر .. -این همه مدت من واسه تو داشتم جوش می زدم ؟/؟ واسه کسی که پلیس بوده .. فر مانده بوده .. سردار بوده .. -ببینم حتما خیلی هم به ریش من می خندیدی .. -بس کن شیما خودت هم حقیقتو بهم نگفتی -ولی تو در مورد من همه چی رو می دونستی . می دونستی که با مامورا همکاری دارم .. -ببینم تو برای چی به من حقیقتو نگفتی .. شاید فکر می کردی این طوری بهتره .. -نه نه بهزاد وضع من با تو فرق می کرد . چند بار به خاطر تو داشتم دیوونگی می کردم .ممکن بود هر دو مونو به کشتن بدم . من هیچوقت نمی بخشمت .. حالا دیگه همه چی تموم شد . نمی دونم دیگه کدوم حرفات دروغ بوده . شاید اصلا خودت هم دروغ بوده باشی . عشقت هم دروغ بوده باشه . گیرم که همه اینا راست .. تو با این همه دم ودستگاه و تشکیلات , دیگه کجا یی به فکر ما باشی .. گیرم که به فکر ما باشی .. این منم که باید پامو از زندگی تو بکشم بیرون .. فقط خیلی خوشحالم که اعدامت نمی کنن . سرمو انداختم پایین .. -نه نرو .. نرو .. صبر کن شیما .. مثل دیوونه ها از اتاقش خارج شدم . می ترسیدم پشت سرمو نگاه کنم . سربازا به طرز عجیبی نگام می کردند . .. -خانوم چه خبره .. چی شده .. به زور می خواستن جلومو بگیرن ولی نمی دونم چی شد که یهو همه شون ساکت شدن .. نمی دونستم دارم کجا میرم . مدتها بود که دیگه از خونه و زندگی و خواهر و دامادم خبر نداشتم . فقط چند بار تلفنی با اونا صحبت کرده بودم . اون یک سرداره .. مامور مبارزه با مواد مخدر بوده .. فر مانده اینجاست .. از اولش هم همین بوده .. اون به من حقیقتو نگفته .. همه کاراش فیلم بوده .. دروغ گفته که دوستم داره . ولی چشاش اینو نگفته .. حتما با چشاش فریبم داده .. اگرم دیگه کسی منو بخواد من کسی رو نمی خوام . من دیگه هیچ عشقی نمی خوام . اصلا نمی خوام عاشق شم .. مثل دیوونه ها از این سمت به اون سمت می دویدم . نمی دونستم دارم کجا میرم . همش خاکی بود و پادگانو دور خودم می گشتم . از یکی نشونی خروجی رو گرفتم . تشنه و گرسنه بودم ولی فقط می خواستم از اون محیط دور شم از فضایی که بوی اونو می داد . حس می کردم که سرنوشت من و بهزادو به هم پیوند داده ولی حالا بین خودم و اون فاصله ها می دیدم . کاخ آرزوهامو ویران شده می دیدم . من دیگه امیدی نداشتم . ولی عیبی نداره . تونستم موفق شم یه گام مثبتی در راه مبارزه با قاچاق بر دارم . می خواستن به من پا داش بدن ولی این پاداشو هم نمی خواستم . حتما باید قیافه نحس اونو می دیدم . و شایدم پاداشو از دستای اون می گرفتم . مگه من این کارا رو به خاطر پاداش انجام داده بودم ؟. اون به من حرف بدی نزده بود . هنوز نگفته بود که دوستم نداره . می دونستم که میگه . می دونستم که تمام کاراش حقه بازیه . خودموخیلی کوچیک شده می دونستم . به سمت جاده رفتم . جایی نبود که مینی بوس یا ماشین دیگه ای غیر از ماشین ار تشی رد شه .. یه ماشین ارتشی اومد تر مز زد . دو تا از سر بازا سوار شدن .. منم با اونا و اون پشت سوار شدم تا منو بر سونه به جاده اصلی .. دلم می خواست همونجا دراز می کشیدم . یادم اومد که اون با تن زخمی خودش رفته بود پشت میز کارش تا بهم چهره واقعی خودشو نشون بده .. حالا حتما به ریش من می خنده . تمام این مدت می دونسته که من تبهکار نیستم . چقدر هم فکر کرده که من آدم ریا کاری هستم . من که همش از صداقت باهاش حرف می زدم . شاید یکی از دلایل ناراحتی منم این بوده باشه . پشت ماشین سقف نداشت و منم چشامو به آسمون آبی دوخته بودم و بدون توجه به سر بازا اشک می ریختم .. حتی آسمون آبی هم رنگ خاک گرفته بود . داغون شده بودم . ماشین یه بار تر مز زد و ایستاد .. چشامو گذاشتم رو هم .. دو سه دقیقه ای پلکام رو هم بود . وقتی چشامو باز کردم حس کردم این مسیر برام آشناست . از حاشیه سیم خار دار ها که رد می شدیم یه ساختمونایی رو می دیدم که انگار چند دقیقه قبل از کنارش رد شده بودیم . لعنت بر این شانس و من باید همونجایی که سر بازا پیاده شده بودند پیاده می شدم .. با دست زدم به شیشه ماشین -نگه دار .. آقا نگه دار .. من پیاده میشم . تو رو خدا نگه دار .. ماشین تر مز زد .. -چه خبرته خانوم . مگه این مینی بوسه ؟/؟ .. صداش برام آشنا بود .. راننده رو ندیده بودم . اون بهزاد بود .. نهههههه .. حقه باز .. -دست از سرم بر دار سردار خان .. چرا این قدر مسخره بازی در میاری ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
انتقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام میستــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرس ۵۲

ما به نقطه ای خارج از پادگان رسیده بودیم ولی همون فضای خاکی رو داشت . ازش فاصله گرفتم .. -کجا می خوای فرار کنی .. -می زنمت -می کشمت .. -دیوونه -خودتی دختر .. -دست از سرم بردار -بر نمی دارم .. -دوروز دیگه همه چی یادت میره .. بهم بگو دیگه چه دروغایی بهم گفتم -فقط همون دروغی رو که توی لجباز بهم گفتی . یعنی دروغ که نبود یک حقیقت رو تو نگفتی و یک حقیقت رو من . بیا سوار ماشین شو الان چند تا سر باز میان و میرن آبروی من میره .. خطر ناکه من به این صورت اومدم بیرون -بازم رفتی توی فیلم ؟ خطر ناک نبود که اون جوری به عنوان مامور مخفی رفتی به باند قاچاقچیان ؟ -بس کن .. اومد سمت من . دستمو محکم گرفت .. -می زنمت .. مثل همون دفعه اولی که زدمت .. راستشو بگو زورت نرسید یا این که خودت گذاشتی که بزنمت .. -زورم بهت نمی رسید . مثل حالا که حریف زبون و لجبازیهات نمیشم .. بیا بریم آبروم میره .. این چه وضعشه -به نکته خوبی اشاره کردی . آبروت میره . همین حرفت نشون میده که بین من و تو فاصله هست و فایده ای نداره که با هم باشیم -اصلا کی گفته که من و تو می خوایم با هم باشیم . من بهت همچین پیشنهادی دادم ؟/؟ -پس برای چی به دنبال من راه افتادی داری با احساسات من بازی می کنی .. -تو که گفتی من احساسات ندارم . منو انداخت ور دست خودش .. نمی دونم داشت منو به کجا می برد .. رفتیم و رفتیم و رفتیم تا بازم به یه کوره راهی رسیدیم .. دو سه تا سر باز دور یه ساختمونی کشیک می دادند . اینجا رو دیگه نمی دونستم کجاست .. منو برد به یه اتاقی .. -ببینم اینجا دوست دختراتو میاری ؟ -نه اینجا یه سری باز داشتی رو میارم اونایی رو که حرف حساب سرشون نمیشه -منو هم می خوای باز داشت کنی ؟/؟ من آبروت رو می برم .. -بهزاد تو یه سر داری ولی من یک زنی هستم که .. دستشو گذاشت جلو دهنم . من یه بچه یتیمم . نمی دونم بابام کیه مامانم کیه .. ولی جنگیدم با سختیها جنگیدم تا به اینجا رسیدم . این که سردار چند تا سر باز و یه هنگ و ارتش و این بند و بساطها باشی زیاد سخت نیست . مهم اینه که بخوای سردار عشق باشی . من اینو در تو می بینم . می بینم که می تونی یک زن لایق باشی واسه من . زنی که شریک سختیها و شادیهای من باشه . امید من به زندگی باشی . تو سردار قلب منی . فرمانروای عشقی .. چیه شیما . چرا داری گریه می کنی .. -نمی دونم حس می کنم بین من و تو فاصله هاست . -ازت یه چیزی می پرسم شیما - بپرس -تو قبل از این جریان دوستم داشتی ؟ -حالا هم دارم .. -عاشقم بودی ؟ -حالا هم هستم .. -با این جوابایی که دادی اصلا من یادم رفت چی می خواستم بپرسم . دو نفر که همدیگه رو دوست داشته باشند اون چیزایی رو که بینشون فاصله ایجاد می کنه می شکنن . فاصله ها رو پر می کنن . درسته باید خیلی چیزا رو در نظر گرفت این شاید برای اونایی باشه که از اول می خوان اقدام به کاری کنن . ولی اونم بسته به فرهنگ و منش آدما داره .. من خسته شدم شیما ... کار دارم .. طوری مثل دیوونه ها از دستم فرار کردی که دیگه همه دوزاریشون افتاد .. -سرم داره گیج میره .. از گرسنگی ضعف کرده بودم .. برام خوردنی آوردن .. -ببینم خانوم رئیس باند . ناراحت نیستی که تا حالا فر ماندهی می کردی و از این به بعد گیر یه فر مانده افتادی -برو بابا تو هم دلت خوشه -چرا این جوری حرف می زنی -واسه این که من لیاقت تو رو ندارم . دوستت دارم و می خوام دست از سرت بر دارم . . -این جا چرا این جوریه بهزاد .. -این جا تازه جای تمیزشه .. من الان اتاق افسر نگهبانو گرفتم .. -من بمیرم حتما فکرای بد می کنن . -دیگه قصه عشق لیلی و مجنون میره که همه جا بپیچه . فقط خواجه حافظ شیرازی نمی دونه . من با همه شون رفیقم . به موقعش سیاست خودمو هم حفظ می کنم . با خیلی ها شون میرم ماهیگیری شکار .. ولی به موقعش اونا حس اطاعت پذیری خودشونو نشون میدن .. -میگی منم باید از تو اطاعت کنم ؟ -اجباری نداری . این منم که دارم منت تو رو می کشم . -شیما من دوستت دارم . -این برای زندگی کردن کافی نیست . -عاشقتم -بازم کافی نیست . -می میرم برات .. -این ظلمه .. -در حق کی ؟ من یا تو -هر دو تا .. -وقتی تو منو نخوای من می میرم دیگه .. نگاهمو به نگاه عاشقش دوختم .. -بگو از جون من چی می خوای -تو رو و یه خواسته دیگه هم دارم . شیما ! با من از دواج می کنی ؟ ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
انتقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام میستـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرس ۵۳

]گیج شده بودم .. هم یه حسی داشتم که انگار دارم رو ابرا پرواز می کنم و هم این که پیش خودم می گفتم واسه چی این حرفو زده . اون که خونه و زندگی ردیفی داره . واسه خودش پست و مقامی داره . نمی دونستم چی بگم . دوست نداشتم زندگی اونو خراب کنم . سرمو انداخته بودم پایین . می ترسیدم به چشاش نگاه کنم . اگه اون از رو دلسوزی این حرفو زده باشه اگه اون دوستم نداشته باشه . اگه اون منو نخواد من چیکار می تونم بکنم . ولی اگه دوستم داشته باشه .. چقدر اونو وقتی که ساده بود دوست داشتم . حالا بین خودم و اون فاصله ها حس می کردم . چرا ... مگه دل آدما فاصله ها رو پر نمی کنه ؟ -شیما ! چرا سرت پایینه .. -بهزاد -نگو نه .. دستشو گذاشت زیر چونه ام .. سرمو خیلی آروم آورد بالا .. قطره اشکی گونه هامو نوازش داد وقتی که صداقتو در نگاهش دیدم . اون همون نگاه بود . همون حس همیشگی . -چیه دیگه دوستم نداری ؟ حرفات همه دروغ بود ؟ کبوتر عشقت واسه یکی دیگه پر پر می زنه .. هق هق گریه امونم نداد . خودمو انداختم تو بغلش .. در میان اشکها و لبخند ها بهش گفتم تو که خودت می دونی من جز تو مرد دیگه ای رو دوست ندارم . چرا این قدر اذیتم می کنی . چرا ؟ -با من از دواج می کنی ؟ -با یک زن ساده ؟ -اگه من هر کی باشم تو ملکه منی . این همیشه یادت بمونه . تو اگه نبودی من تا حالا چند بار مرده بودم . اگه تو نبودی من عشقو نمی شناختم . -منو ببخش بهزاد .. منو ببخش .. شاید به خاطر حس کردن فاصله ها بود که فکر کردم تو یک دروغ گویی . راست میگی من خودمم بهت راستشو نگفتم که با پلیس همکاری دارم ولی تو از اول اینو می دونستی .. -هنوز جواب منو ندادی ..چشای خوشگلتو نبند . بذار من ازش همه چی رو بخونم . این حس قشنگتو ..این عشقو این دوست داشتنو . من عاشقتم .. اون در نگاه من همه چی رو خونده بود . وقتی لباشو گذاشت رو لبام و چشامون جز تاریکی بهشت گونه دنیای آرامش عشق چیز دیگه ای نمی دید هر دو مون دونستیم که متعلق به همیم .. حس کردم که دوست دارم همچنان در آغوشش بمونم . دوست دارم که بر هنه ام کنه .. احساس نیاز می کردم . نیاز به این که با اون باشم . -می دونی شیما چی در نگات خوندم .؟. سرمو تکون دادم .-و حالا چی در نگات می خونم ؟. .یه لبخندی زده گفتم آره اونم می دونم ..-و اینم می دونی که من بیشتر از تو دوست دارم که حالا ... -نه اینو دیگه نمی دونم و قبولش ندارم . من بیشتر ... -من بیشتر تر .. ولی دلم می خواد داغی من در تنوره هوس تو به حدی باشه که وقتی عروس میشی بخوام بپرم بیفتم روت .. -اونم جلو این همه ارتشی .. -اونایی که خیلی هاشون تو رو می شناسن و بهت افتخار می کنن . و منم به خودم می بالم . یک زن قهرمان . -ببینم استخدام میشم ؟ .. -اگه بخوای آره -تو چی می خوای -راستش جون من در خطره کمه که بخوام نگران تو هم باشم ؟ -هر چی تو بگی .. -خیلی سختمه با این لباس .. چقدر خاکی و کهنه نشون میده .. -ببینم زن فرمانده شدن این جور فکرا رو توی کله ات انداخته ؟ چندی بعد من و بهزاد از دواج کردیم . خواهرم شیوا و شوهرش هم زندگی خوش و آرومی داشتند . وقتی شیوا خوش بود انگار یه بار سنگینی از رو دوشم بر داشته شده . این اتفاقات اخیری که برام افتاده مثل خواب و خیالی بود که زندگی منو از این رو به اون رو کرده بود . خواب و خیال.. چون باورم نمی شد . جشن عروسی با شکوهی گرفتیم . یه قسمتشو دیگه بر نامه بزن بکوب آزاد بود . سردار خان بی خیال آخوند بازی ها دست همه جوونا رو در رقصیدن و سنگ تموم گذاشتن در عروسی خودش از پشت بسته بود . همش به من می گفت شیما تو عین تکواندوکارا می رقصی و منم بهش می گفتم آقا دوماد کاری نکن که له و لورده ات کنم .. -ما له و لورده شده خانوممون هستیم . خیلی از فامیلام تازه متوجه شده بودند که من چیکار کردم .. و چطور با قاچاقچیا مبارزه کردم . البته مظلومیت خواهرم شیوا هم بی تاثیر نبود و شایدم مهم ترین عاملش بود .. -شادوماد چرا این جوری نگام می کنی . امشب بهت نرسم حالتو بگیرم تا دیگه هستی نگی همه چی رو می خوام بذارم شب عروسی که یه صفای دیگه ای داشته باشه .؟ همچین که انگار ما قبلا با هم عشق و حال نکرده باشیم -دختره دیوونه . من همه اینا رو به خاطر تو گفتم که بدونی چقدر برام مهمی و لطف و هیجان اونو حس کنم . -حقش این بود که باهام از اون کارا می کردی و امشب هم هیجانشو. حفظ می کرد . خب داری میگی که ما دلت رو زدیم و برای این که هیجان داشته باشی باید فاصله های سکسو زیاد کنی ..... ادامه دارد .... نویسنده ... .ایرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
زن

 
انتقــــــــــــــــــــــــــــــام میستــــــــــــــــــــــــــــــرس ۵۴(قســــــــــمت آخــــــــــر)

داشتم اذیتش می کردم -شیما بگو گیر نمیدی .-تازه اگه گیر هم بدم چه کاری از دستم بر میاد . مگر این که بر سرش مبارزه کنیم . هر کی برنده شد حرف اون باشه .. -حاضرم . حاضرم شیما .. این بار دیگه نمی ذارم شکستم بدی . به خاطر سکس با عروس خودمم شده تلاشمو می کنم که شکست دفعه قبلمو جبران کنم .. مثلا شب زفاف ما بود . وقتی که تنها شدیم قرار گذاشتیم که یک مبارزه کنیم . اون اگه پیروز می شد هر جوری که دوست داشت باهام سکس می کرد و من اگه برنده می شدم حرف حرف من بود یه لباس خواب نازک توری به رنگ لیمویی تنم کردم که البته نمی شد گفت لباس خواب چون یه حالت نیمتنه ای داشت که تا خط بالای کونم می رسید یعنی اول پا و انتهای کمر . از سوتین و شورت هم اصلا استفاده نکردم . راستش می خواستم این جوری اونو سست تر کنم و بریم سر نقطه ضعفهاش . می دونستم که برای پیروز شدن باید جنگید . با تمام وجودم می خواستم که پیروز شم .. مبارزه شروع شد . اومد طرف من . دو تا دستاشو دور کمر من حلقه زد . جلوی فن زدن منو گرفت ولی با خم کردن زانو یه لگد به شکمش زدم و وقتی شل شد این بار من بودم که دو تا پهلو هاشو با پنجه هام گرفتم و قبل از این که سر حال بیاد اونو انداختمش زمین . هر چند تماشای اندام من سر حالش کرده بود . نشستم رو سینه اش . با لبخند پیروزی گفتم این دفعه سریع تر از اون دفعه شکستت دادم . حالا دیگه چی میگی .. یعنی میگی این دفعه از سکس محرومیم ؟ -در کار من دخالت نکن .. اینجا من تصمیم گیرنده ام . مثل یک ارتشی با تشر بهش گفتم پاشو بریم رو تخت باهات کار دارم .. لخت شو بینم . می خوام تو اسلیو من شی .. یادت که هست ..-شیما من شوهرتم .. -باش .. شکست خوردی باید حرف منو گوش کنی .. بهزاد کاملا بر هنه شد .. -اسلیو من .. این تیکه پارچه اضافه رو از تنم در بیار .. بهش میگن تور .. دو تایی مون کاملا لخت بودیم . اول از نوک سینه هام شروع می کنی ... بعد میای پایین تر ..گل از گلش شکفت .. -جوووووووووون اگه اسلیو به این میگن که خیلی با حاله .. من خودم الان چند وقته که می خوام اسلیو شم تو قبول نمی کنه .. اومد رو سینه هام . نوک تیز شو گذاشت دهنش .. -آخخخخخخخ عزیزم .. کسسسسسسم .. می خاره .. کف دستتو بذار روش .. چنگش بگیر انگشتاتو بکن توش . خیلی وقته باهام نبودی . بد جنس .. -خودت این طور خواستی .. -آخخخخخخخ اسلیو چیه .. میسترس چیه .. زن هر چی فتنه گر باشه .. مرد هرچی ضعیف باشه که تو قوی هستی بازم مرد تکیه گاه زنه .. دلم می خواد سر رو شونه هات بذارم و بگم تسلیم تو ام .. . منو ببوس و بکن ... دوستت دارم .. زن و مرد هر دو شون همیشه برنده ان . هر دوشون پیروزن .. هر دو شون میسترس اسلیو همن . اگه همو دوست داشته باشن . اگه عاشق هم باشن . کیر بهزاد رو توی کسم حس می کردم . -اوووووووففففففف جووووووون می خوام می خوامش .. چقدر خوشم میاد .. کبابم کن .. منو بخور .. بگو من خوشمزه ام . بگو .. بگو کباب شیما گوشتش ترده .. بگو کس کباب دوست داری .. -گوشتت تلخه یا شیرین ؟ -من نمکی هستم .. خوشمزه . حال میدم . فقط یه شوهر جونی خودم . آقا پلیسه .. بگو همیشه با منی . بگو هیچوقت تنهام نمی ذاری . بگو بگو دوستم داری . -دوستت دارم شیما .. نوکرتم .. اسلیوتم .. غلومتم .. خاک زیر پاتم .سر بازتم .. -نههههههه .. نههههههه تو آقای منی .. سردار و سالار منی .. شاه منی ماه منی .. وقتی این حرفا رو می زدم حس کردم که لباش یک بار دیگه رو لبام نشست و هواپیمای کیرش هم رو باند کسم فرود اومد و از اون هم فرو تر رفت .. دیگه نمی شد حرفی زد .. پس از چند هفته این اولین باری بود که من و اون با هم بودیم . منو غرق بوسه هاش کرده بود . از لبام اومد پایین تر . دیگه نمی تونست از زیر گلوم و رو ی سینه هام پایین تر بیاد . آخه کیرش اون داخل خوب جا گرفته بود . -اوووووووفففففف نهههههههه عزیزم عزیزم . به من انرژی میدی . سستم می کنی .. نمی دونم یه حسی بهم میگه امشب ازت بار دار میشم .. نمی دونم چرا . -باید برام یه پسر بیاری . -خود خواه . اومدیم و نشد . اون وقت من باید چیکار کنم ؟.. حس می کردم که سکس شب اول ازدواجم با تمام سکسهای قبلی که با بهزاد داشتم فرق می کنه . -آهههههههه عزیزم همین طور داره آتیش میده و می کشونه و می بره . -خودش داره می سوزه .. -خودتو بکشون بالاتر بهزاد . سینه های مردونه ات رو بذار رو دهنم . می خوام ببوسمشون . بهزاد تند تر تند تر .. حس می کنم دارم ارضا میشم .. با هوس خالی کن توی کسم .. سکوت کرده بودم . خیلی آروم به سقف نگاه می کردم و به چیزی هم فکر نمی کردم . صدای حرکت منی رو توی کسم می شنیدم و احساس می کردم و صدای آخ گفتن های بهزاد رو .. من به اوج خوشبختی رسیده بودم . ... نه ماه بعد وقتی که بهروز به دنیا اومد اون روز باباش عین یک هواپیمای جنگی داشت رو سر بیمارستان مانور می داد . -ببینم به جای این کارا می رفتی زرگری رو واسم می خریدی . چه خبره مرد! .. یه خورده می ذاشتی برای زایمان های بعدی . چون دلم می خواد از بهترین مرد دنیا یک دوجین بچه داشته باشم .. -دوستت دارم شیما .. گرون ترین جواهر دنیا .. -منم دوستت دارم آقا ترین آقای دنیا .. بهروز کوچولو خیلی ناز چشاشو بسته بود و لبخند می زد . با این که خیلی کوچولوو تازه به دنیا اومده بود ولی وقتی که فرشته گونه و مظلومانه چشاشو می بست و آروم می گرفت خیلی شبیه باباش می شد . از پنجره اتاق بیمارستان به آسمون آبی و خورشید طلایی نگاه می کردم . حس می کردم که زندگی رو باورکرده مرگ برای من مفهومی نداره . آری زندگی یعنی امروز , اما خیلی ها برای رسیدن به فردا از زندگی فرار می کنند ...پایان ...نویسنده ....ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 6 از 6:  « پیشین  1  2  3  4  5  6 
داستان سکسی ایرانی

انتقام میسترس


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA