انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 10 از 59:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  58  59  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده


مرد

 
مجسمه حماقت

.نميدونم تا حالا تو مخمصه ايي گير كرديد كه نه راه پس نداريد نه راه پيش. تو اين ماجرا ميخواهم ماجراي خودمو كه تو همين حالت گير كرده بودم رو تعريف كنم كه اصطلاح عاميانه اش اينه كه مثل خر گير كردم تو گل. بنده خوش غيرت كه معرف حضور هستم.
مدتي قبل وقتي وقتي داشتم از سر كار بر ميگشتم خونه تاكسي بي شرفي با سرعت زياد از روي يه گودال رد شد كه همه اب كثيف اون گودال ريخت روي لباس من بيچاره. به ناچار رفتم سمت خونه خواهرم كه همون نزديكيها بود. من كليد خونه رو داشتم چون هم خواهرم و هم شوهر خواهرم هر دو شاغل بودن و من گاهي اوقات براي استراحت نيم روزي يا بردن دوست دخترها از اونجا استفاده ميكردم. خلاصه تشريف فرما شديم سمت خونه ابجي راضيه. خب ميدونستم اون موقع روز كسي خونه نيست براي همن لباسمو همون بيرون در هال دراوردم كه گند به خونه زندگي ايشون نزنم. رفتم سمت حموم كه اگه لازم شد يه دوش هم بگيرم. خلاصه در حين رفتن هم با اجازه شما كير همه خوانندگان رو حواله اموات اون راننده تاكسي كردم. اب تقريبا به شورت زير پيراهني هم رسيده بود همه رو دراوردم حالا مونده بودم چي بپوشم. تصميم گرفتم برم و از لباسهاي شوهر خواهرم بردارم تقريبا هم سايز منه. رفتم سمت اتاق خوابشون و داشتم يكي يكي كشوهاي دراور رو ميگشتم. راستش سر قسمت لباس زير خواهرم يكم هم معطل كردم داشتم يكي برندازشون ميكردم. شيطنته ديگه. تف به ذ ات اين شوهر خواهرم كوفتش بشه. خلاصه در حال گشتن بودم كه صداي در اومد. پيش خودم گفتم اينها كه اين موقع روز خونه نميان. خواهستم راه بيفتم برم ببينم كدوم يكي اومده كه يادم افتاد كه لخت هستم. دست پاچه شدم نميدوستم چكار كنم دنبال حوله ايي پارچه ايي ميگشتم كه درو خودم بپيچم كه صداي شوهر خواهرم رو شنديم. اما يه صداي ديگه هم بود. صداي يه زن. اشنا نبود يعني صداي خواهرم نبود. حالا تصور اين كنيد اين اتفاقات در مدت زمان چند ثانيه افتاده. اين همون جا هست كه مونده بودم همون جريان خر و گير كردن تو گل. تنها چيزي كه به ذهنم خطور كرد قايم بشم اما كجا. من به اين گندگي با قد 180 كجا قايم بشم كه كسي نفهمه. معمولا تو اتاق خواب فقط دوجا واسه قايم شدن ميتوني پيدا كني . زير تخت يا توي كمد.زير تخت رو چك كردم خيلي تنگ بود ميدونستم تا بخواهم برم زيرش منو ميبينه پس سريع چپيدم تو كمد. من ارش 180 سانتي لخت تو يه كمد لباس كه ميشه گفت جا دار بود لاي مانتوها و لباسهاي خواهرم قايم شدم و فقط گوشهامو تيز كرده بودم كه كوچكترين صدا ها رو بشنوم. و اولين صدايي رو كه شنيدم صداي شوهر خواهرم بود. عسل جون بيا داخل كه ديگه طاقت ندارم!!!!!
عسل ؟ عسل كيه ؟ يعني اين زنه خواهر من نيست. يعني شوهر خواهرم يه زني ديگه رو اورده داخل خونه. با صداي باز شدن در اتاق خواب فهميدم اومدن داخل. شكل ظاهري اين كمد لباس حالتي بود كه ميشد بيرون روبا زحمت ديد. بله شوهر خواهر گرامي بنده خانم ديگري رو بجز خواهر من اورده بود تو حريم خصوصيش يعني تو اتاق خوابي كه هر شب كنار خواهرم ميخوابه.
خانمي كه همراهش بود و فهميده بودم اسمش هم عسله يه خانم نسبتا جوان با قد نرمال. تقريبا استخوان درشت و سفيد رو بود. مانتو تنش نبود و انگاري اتيش شوهر خواهر ما اونقدر تند بوده كه تا برسه به تخت خواب بخشي از لباسهاي عسل خانم رو دراورده بود. كه فقط يه تاپ نيم تنه و شلوار جينش پاش بود. اه هيچ وقت فكر نميكردم اين مرديكه هم اينطوري باشه هميشه يه جورايي واسه من جا نماز اب ميكشيد اما حالا خودش داشت عسل ميخورد اونم جه عسلي.... بله جونم برات بگه كه من با هزار بدبختي سعي ميكردم از لاي درزهاي كمد ببين اينها چكار ميكنن. متوجه شدم شوهر خواهر ديوس من داره تاپ عسل خانم رودرمياره و با دستهاي گنده اش به طرز ناشيانه ايي پستونهاي عسل خانم رو فشار ميده. عسل خانم هم با ناله هايي كه معلوم بود بيشتر از روي درد هست تا شهوت اونو همراهي ميكرد و گاهي وقتها هم بهش فحشي ميداد كه قرمساق درد داره ارومتر. تاپوشو دراورد و رسيد به سوتين كرم رنگش كه فهيدم يه چيزي لاي پاي من داره الارم ميزنه. حالا تو اين وضعيت خر تو خري راست كردن چي بود اما چاره چيه داشتم بصورت پخش مستقم سكس دو نفر ديگه رو ميديدم. به طرز ناشيانه ايي شوهر خواهرم سوتين عسل خانم رو دراورد و حمله ور شد به پستونهاش كه يه كمي بزرگتر از خواهرم به نظر ميرسد كه البته به خوش فرمي اون نبود. اما وقتي حشريت به بشريت ميزنه ديگه اين چيزها معني نميده. شوهر خواهرم كه معشغول خوردن سينه بود خود عسل خانم سعي در دراوردن شلوار جينش كرد كه بزرگي كونش و تنگي شلوارش كمي كار رو مشكل كرده بود و البته ديوانه بازي اين شوهر خواهر نديد بديد من هم به اون اضافه كنيد. بالاخره شلوار رو كه از قلمنبگي باسن پايين اورد تازه پي به شاهكار اين عسل جون بردم. بله خدا نصيب كنه يه باسن بود در حد تيم ملي برزيل. كوفت شوهر خواهرم بشه. كه تنها چيزي كه روش خود نمايي ميكرد شورت نازك مشكي رنگي بود كه جلوه قشنگتري به اين كون خوشگل داده بود. حتي سياهي شورتش هم نتوسته بود سفيدي كونش رو پنهان كنه. شورتي كه از بالاي به سختي قسمتهايي از لمبرهاشو پوشونده بود و در انتها سعي در پوشوندن اون دروازه بهشتي گوشتي كرده بود كه جوري كه جمع شده بود معلوم بود اون وسطها اتيش زير خاكستري در انتظاره. انتظاري كه شايد شيريني عسلش براي شوهر خواهر الدنگ من باشه و اون وضعيت مسخره كه بايد شاهد بكن بكن اونها باشم هم براي من بود. عجب تقسيم نا عادلانه ايي. سياوش شوهر خواهرم بالاخره دست از چلوندن سينه اي اين عسل خانم برداشت و يادش افتاد كه بايد خودش هم لخت بشه سياوش خان ما گفتم تقريبا زا لحاظ هيكلي شبيه خودمه خيلي زود لباسهاشو دراورد و زانو زد جلوي خانم. يه جورايي سعي ميكرد خودشو خيلي حرفه ايي نشون بده كه مطمعن بودم داره يه جورايي چيزهايي رو كه توي فيلمها سكسي ديده بود رو اونجا روي عسل جونش پياده كنه. دستشو انداخت دور كمر عسل خانم و ميخواهست شورتشو دربياره حالا منم تو وضعيت مسخره ام داشتم لحظه شماره ميكردم كه زودتر شورتشو دربياره تا بتونم ياسن خوش فرم اون ميوه بهشتي رو ببينم. شورت عسل جون به نيمه باسنش رسيده بود كه هر سه نفرمون از جا پريديم.
صداي باز شدن در خونه اومد.........

فكر كنم هر سه نفر تو شوك بوديم چون بجز خودم ميديدم اونها هم بي حركت مونده بودن كه صدايي امد.
سيا سياوش خونه ايي عزيزمممم..
خواهرم بود. رنگ همهمون سفيد شده بود حتي من كه تو اين ماجرا هيچ كاره بودم اما خب هر كسي كه در كمد رو باز ميكرد و منو توان وضعيت ميديد ديگه منو بي گناه حساب نميكرد. سياوش تنها اولين كسي بود كه حركت كرد اونم اين بود كه با شدت تموم عسل رو به سمت كمد كشيد. تخمام اومد زير گلوم داشت ميومد سمت كمدي كه من لخت توش بودم. اين كمك دو در داشت كه قسمت لباسهاي سياوش و خواهرم رو از بيرون جدا ميكرد اما داخلش يكي بود .ومن رفته بودم قسمت لباسهاي خوهرم كه بلندتر بودن .
پسره احمق اولين جايي كه به چشم اومده بود همين كمد بود. سريع عسل رو اورد سمت كمد و اروم در گوشش گفت كه صداش درنياد كه يه جوري با خواهرم بره بيرون بعدش اونم بيا و بره بيرون كليد خونه رو داد دستش. سريع هم لباسهاي عسل رو گرفت و در كمد رو باز كرد . تا جايي كه زور داشتم خودمو به انتهاي كمد چسبونده بودم. با فشار و عجله عسل خانم رو كرد تو كمد و درشو بست. تازه يادش افتاد كه خودش هم لباس تنش نيست كه ديگه دير شد و خواهرم وارد اتاق شد. عسل خانم هنوز متوجه حضور من نشده بود و من خيلي راحت ميتونستم لرزش بدنشو از ترس حس كنم چون خودم هم همين وضعيت رو داشتم كه مطمعن براي اون بدتر بود هنوز چشمم به تاريكي داخل كمد عادت نكرده بود و منو نديده بود تنها چيزي كه به ذهنم رسيد اينه كه بدون سر صدا بهش بفهمونم كه من اينجام اما چطوري. خدايا اين چه بدبختي بود اخه. خلاصه باز به تنها كسي كه تونستم فحش بدم همون راننده تاكسي زن جنده بود.
پس خيلي اروم بهش نزديك شدم اما طبق معمول كه گند ميزن به هر چيزي با اولين صداي داخل كمد اون فهميد كسي ديگه ايي هم هست. فقط سريع دستمو گرفتم جلوي دهنش تقريبا داشت سكته ميكرد كه در نهايت ارومي در گوشش گفتم من هم اينجا گير كردم بهتره جيغ داد نكنه كه جفتمون بدبخت ميشيمو با تكون دادن سرش حرفمو تاييد كرد راستش اگه قاتل فراري هم بودم تو اون وضعيت براي اون مهم نبود چون بيرون از اون كمد جاي جالبي براش نبود. بريم سراغ سيا خان. گفتم كه وقتي متوجه شد كه ديگه دير شده بود و خواهرم داخل اتاق شده بود. حالا ديگه من تنها تماشاچي نبود. عسل خانم هم مثل من عريان داشت نگاه ميكرد و مطمعنن دعا ميكرد هر چي زودتر از اون برزخ كمدي بياد بيرون. خواهرم با تعجب به سياوش نگاهي كرد گفت: وا سيا... تو خونه ايي ؟
چرا لختي چيزي شده ؟ سياوش مادر مرده هم زبونش بنده اومده بود و حسابي هم عرق كرده بود با پته پته گفت كه سر راه كه اومده حواسش نبوده خورده زمين اومده خونه كه لباس عوض كنه. بعدش هم سريع پرسيد كه تو چرا اين موقع خونه ايي مگه سر كار نبودي؟ خواهرم جواب داد كه مرخصي گرفته و ميخواهد بره ارايشگاه. بعدش هم رفت سمت تخت و ولو شد روي تخت. دوباره سياوش رو صدا زد : سيا عزيزم بيا اين مانتو منو دربيار لطفا خسته ام . سيا مادر مرده هم مثل قرقي رفت سمت خواهرم و دكمه هاي مانتوش رو باز كنه دكمه اولي و دومي رو داشت باز ميكرد كه خواهرم كشيدش روي خودش و بعدش هم چرخيد جوري كه سيا خان رفت زير و خواهرم اومد روي اون.
چاكر اقا سيا شيطون اخرش هم نگفتي چرا لخت شده بودي ؟ شيطون نكنه ميدونستي من ميخواهم بيام خونه اره ؟
سياه بدبخت هم كه يه نگاهش به خواهرم بود يه نگاهش به كمد گفتش؟
عزيزم من كه راستشو گفتم . اما اگه ميدونستم تو ميخواهي كه زودتر بيايي اصلا سر كار نميرفتم.
خواهرم گفت : حالا كه تو هستي منم زود اومدم خونه اون كار ديشب رو تموم كنيم.
از برق چشمهاي وق زده سيا فهميدم منظور از كار نيم تموم چيه.
خواهرم منتظر جواب نموند و زود خودش مانتوش رو دراورد. يه تاپ بند دار نازك تنش بود و يه شلوار پارچه ايي. اينقدر عجله داشت كه كرستش رو هم با تاپش دراورد و خيلي زود سينه هاي خوشگلش نمايان شد. هر چند ما از پشت ميديديم اما خب اونقدر بزرگ بودن كه بشه ديد. سيا هم كه فقط يه شورت پاش بود خواهرم خوابيد روش و لباشو گذاشت روي لباي سيا خان و سينه هاشو چسبوند به سينه شوهرش و با دستش شلوارشو كه حالت كشي داشت كشيد پايين. كه همزمان با شورت سفيدش كه ميومد پاييين كپلهاي گوشتيش به لرزه درامد. خيلي زودتر از اوني كه فكرش رو بكنم لخت شد. تقريبا فضاي خونه رو حس شهوت گرفته بود. حالااگر از حال من و عسل خانم جويا باشيد كه يه جورايي حس ترس و حس شهوتمون با هم قاطي شده بود اما چاره ايي نبود ما دوتا تماشاچيان اجباري اين فيلم جالب بوديم. خواهرم حالا كه از گرفتن و خوردن لب سير شده بود با بوسه هاي كه هر كدومش ميتونه يه مرد رو حشري كنه كم كم اومد روي سينه شوهرش و با لبهاش داشت به صورت مستقيم به سمت شورت سيا خان ميرفت. همين كه سرش كمي از گردن سياوش رفت پايينتر سياوش خيلي زود با انگشت اشاره به كسي كه تو كمد پنهون كرده بود اشاره ميداد كه ساكت باشه. منظورش عسل خانم بود. بهرحال خواهر ما رسيد به شورت سياوش خان. اونوم خيلي زود از پاي سياوش خان دراورد و چشم ما هم به جمال مبارك كير شوهر خواهرمون روشن شد. راستش رو بخواهيد كير كلفت و سطوري داشت. اين خواهر ما حق داشت اينطوري داشت له له ميزد براش. خيلي زود اون كير ستودني تو دهن راضيه خواهرم جا گرفت همرا ه با مالشهاي ماهرانه ايي كه به تخمهاي سياوش خان مياد. در اين حين من كه شورت هم پام نبود دستي به كير خودم كشيدم كه اين حركتم با برخود دستم به باسن عسل خانم منجر شد. تكوني به خودش داد و سعي كرد از من بيشتر جدا بشه و البته منم سعي ميكردم بيشتر بهش بچسبم. بهرحال تو اون موقعيت ما هر تصميمي نميتوستيم بگيريم. براي همين بهش نزديك تر شدم. فكر كنم ديگه سر كير منو روي باسنش حس كرده بود و چون جايي ديگه نبود كه بره اونورتر به ناچار تكون نخورد. خواهرم با ولع خاصي مشغول خوردن كير شوهرش بود. سياوش خان هم تشريف برده بودن تو اسمون هفتم و كس كش انگار يادش رفته بود همين چند دقيقه پيش ميخواهست روي همون تخت يكي ديگه رو بجز خواهر من كه زنش ميشد رو بكنه و مدام قربون صدقه خواهرم ميرفت. خواهرم فهميد كه اندازه كافي براي شوهرش ساك زده و حالا نوبت چيز ديگري هست. براي همين سرشو اورد بالا موهاي بلندش در اثر بالا پايين كردن سرش حسابي بهم ريخته بود اما با همون وضعيت هم زيبايي خاصي داشت. خودشو با حالات ناز عشوه كشيد دوباره روي بدن شوهرش. باسن خوشگلشو چند بار روي كير سياوش بالا پايين كرد و انگار ميدونست اين كار سيا رو حسابي حشري ميكنه چون كير سياوش به نظر بلندتر شده بود و رگهاش هم حسابي زده بود بيرون. سيا هم چند تا ضربه نسبتا محكم زد به كپلهاي خواهرم و اونم با ناله هاي حشري كننده اش جوابشو داد. سيا سعي ميكرد كيرشو زود بكنه تو اولين سوراخ خواهم كه به كيرش نزديكتر بود اما خواهرم شيطنتش گل كرده بود و هر دفعه كه كير سياوش به يكي از سوراخهاش نزديك ميشد اون خودشو حركت ميداد انگار از اينكه همچين كيري داشت جفت سوراخهاشو نوازش ميداد لذت ميبرد. سياوش كه متوجه شد با دوتا دستهاش كون خواهرم رو محكم گرفت و كمي بالا برد و از هم باز كرد و كيرشو به صورت اتوماتيك برد زير سوراخ كس راضيه جون. و با نامردي كامل تا انتها كرد داخلش. جيغ خواهرم كه نشان اين ميداد كه كير سيا تا اخر كسش رسيده گوش من و عسل خانم رو حسابي ازار داد. كه البته عسل خانم متوجه شد همزمان با اين جيغ كير منم ديگه كاملا راست شده بود و داشت كونش رو نوازش ميداد. حالا ديگه سباوش فهميده بود كه اگه ميخواهد زودتر از اين مخمصه خلاص بشه بايد خواهرم رو ميگاييد يا به عبارتي بهش حال ميداد براي همين تمام حواسش رو داد به كارش و با حركاتي هماهنگ كون خواهرم رو بالا پايين ميكرد و كمر خودش رو هم تكون ميداد كه ضربات كيرش رو محكم تر و تند تر بكنه. منم به فكرم افتاد حالا كه گير كردم اينجا بهتره يه حالي به خودم بدم براي همين سرمو به گوش عسل نزديك كردم و بهش گفتم : منم ميخواهم. عسل خانم سريع برگشت و با عصبانيت بهم نگاه كرد. منتظر جوابش نشد با يه دستم شورتشو تا جايي كه امكان داشت كشيدم پايين و با دست ديگه ام دست اونو كشيدم سمت كيرم و بهش فهموندم كه كيرمو بگيره و بمالونه. خودم هم انگشتمو با اب دهنم خيس كردم و بردم سمت كونشو سعي ميكردم تو اون تاريكي و جاي تنگ بكنمش تو يكي از سوراخهاش. تقريبا صدايي جز صداي شهواني خواهرم شنيدده نميشد كه مدام از سياوش ميخواهست محكمتر اونو بكنه. صداي برخورد كونش با روي شكم سياوش هر لحظه بلندتر ميشد. حالا منم ديگه انگشتم سوراخ كس عسل خانم رو پيداكرد بود و سعي ميكردم حالي رو كه با چشمم داشتم ميكردم تبديل يه حالي كنم كه با انگشتم ميخواهستم انجام بدم. عسل هم همزمان با صحنه هاي كه ميديد سرعتش در مالش كير بيشتر ميشد.
خواهرم و شوهر خواهرم تصميم گرفتن پوزيشنشون رو عوض كنن در همون حال كه كير سياوش خان داخل زنش بود چرخيد و خودشو اورد بالا و خواهرمو زير خودش خوابوند. كون سيا جون رو نديده بوديم كه به بركت امروز هم ديديم. چند دقيقه اي به همبن منوال گذشت . كه با صداي نكره سيا خان متوجه شدم كه ابش اومده و راست ايستاده داره كيرشو ميمالونه و تقريبا همه ابشو ريخته بود روي بدن خواهرم. صداهاي خفيفي هم از عسل خانم ميومد كه نشانه از رضايت اين كه انگشت من داره دهانه رحمش رو حال ميده به گوشم ميرسيد. خواهرم بلند شد و به بوس جانانه از سياوش كرد. سياوش ديوس هم كمي قربون صدقه خواهرم رفت كه تو بهترين كس دنيا هستي و من هيچ وقت كسي به باحالي تو نكردم و از اين چرت پرتها زن شوهري . بگذريم حالا ديگه سرعت مالوندن كيرمن به دست عسل خانم و انگشت كردن كس اون به دست من هم بيشتر شده بود جوري كه ميترسيدم صدايي از داخل كمد اونها رو متوجه ما بكنه. من هم چند لحظه بعد اب اومد كه يه مقداريش رو ريختم روي كون عسل خانم و بقيه اش هم ريخت روي يكي از مانتو هاي خواهرم. خواهرم بلند شد و به سيا گفت من برم يه دوش بگيرم تو نميايي عزيزم . سيا بهش گفت ؟ تو برو منم الان ميام. خواهرم با چشمكي به سياوش خودش رفت بيرون از اتاق. همين كه خواهرم پاشو از اتاق گذاشت بيرون. سياوش خان يادش افتاد كه كسي روتو كمد قايم كرده و اومد سمت كمد. در كمد رو باز نكرد. خيلي اروم گفت: عسل جون ما كه رفتيم تو هم برو. بعدا بهت زنگ ميزنم. بعد از جيب شلوارش يه تراول 50 تومني دراورد و از گوشه در كمد انداخت داخل. خودش رفت بيرون. هنوز هم جرات نداشتم كار اضافي بكنيم. نيم ساعتي به همين منوال گذشت ديگه نه من حركتي ميكردم و نه عسل. با شنيدن صداي در و كمي ديگه صبر كردن من جراتي نشون دادم و از كمد اومد بيرون. وقتي مطمعن شدم كسي تو خونه نيست به عسل هم گفتم بياد بيرون. پاهام به خاطر ارضا شدنم و سر پا بودنم حسابي درد گرفته بود. همينطوري ولو شدم روي مبل . و چشمهامو روي هم گذاشتم. صداي بسته شدن در منو از حال خودم دراورد. عسل بود كه رفته بود. چشم به تراول روي ميز افتاد. اونو نبرده بود.
منم لباسهامو پوشيدم و اومدم بيرون از خونه. حسابي فكرم مشغول بود. كه اين چه اتفاقي بود چرا بايد اينطوري ميشد.
موبايلم زنگ خورد. خواهرم بود.
سلام داداشي خوبي ؟ كجايي ؟ من سياوش امروز وقتمون ازاده ميخواهستم بريم بيرون نهار بخوريم گفتم به تو هم بگم با هم بريم.
كاملا ميشد خوشحالي رو تو صداش تشخيص داد.
سر يه چهار راه منتظر بودم كه منم سوار كنن و با هم بريم.
     
  
مرد

 
خاطرات من با آیدا

.تازه اومدم مرخصی از سربازی که بابام گفت میخوایم بریم کوه با یکی از دوستاش برادرم چون امتحان داشت نمیومد بابا هم اصرار کرده بود که حتما باید باهاشون برم چون کمر دردش شروع شده بود و نمیتونست پشت فرمون بشینه منم قبول کردم. دوست بابام یه دختر داشت که ازدواج کرده بود اما از شوهرش جدا شده بود یعنی در شرف جدا شده بودن بودن اسم دخترش آیدا بود. اونها هم بیشتر به خاطر اینکه روحیه آیدا عوض بشه خواستن با ما بیان کوه .

وقت حرکت بابا به دوستش زنگ زد و گفت ما داریم حرکت میکنیم اونها هم اومدن سر کوچمون که با هم حرکت کنیم آیدا پشت فرمون نشسته بود البته من تا اون روز ندیده بودمش چون هیچ وقت خونه دوست بابام نرفته بودم وقتی هم که اونها میومدن ایدا نمیومد سلام علیک کردیم برای اولین بار ایدا رو دیدم البته از ماشین پیاده نشدیم همینطوری سلام علیک کردیم و حرکت کردیم اولش بابا همش میگفت اروم برون و مسخره بازی در نیار تا جایی که تو راه ایستادیم واسه اینکه یه آبی به دست و صورتمون بزنیم برای اولین بار چشم به هیکل ایدا خورد البته هیچ حسی جز یه حس دلسوزی نداشتم نسبت بهش نداشتم تا اون لحظه که میگفتن بیچاره دختر به این خوشگلی با 25 26 سال سن طلاق گرفته و این حرفا. وقتی دوباره نشستم که حرکت کنیم دوست بابام گفت سیاوش رانندگی دختر مو ندیدی هنوز حاضرم باهاتون شرط ببندم منم که تا اون لحظه اون مسافرت کسل کننده ترین مسافرت عمرم بودم یه خرده ذوق کردم ولی منتظر موافقت بابا بودم بابا هم گفتم منم رو رانندگی سیا شرط میبندم که با صدای لاستیکای ماشین من کورس ما شروع شد تو اون جاده که نهایت سرعت عقلانیش 60 70 تا بود بعضی جاها سرعتم به 110 هم میرسید اون هم سپر به سپر ماشینم میومد از رانندگیش خوشم اومده بود بابا یه چند باری گفت سیا یواشتر ما داریم شوخی می کنیم چرا جدی گرفتین؟ منم گفتم نه بابا اینطوری روحیه اش عوض میشه بابا هم چیزی نگفت منم یواش یواش داشت بهم برمیخورد که یه دختر اینطوری همرام بیاد و کم نیاره دیگه وحشیانه رانندگی میکردم تا جاییکه بعضی وقتا فاصلمون 150 تا 200 متر میشد نزدیکای محل که رسیدیم از قصد سرعتم رو کم کردم که ازم سبقت بگیره اون ازم جلو زد و ما رسیدیم که دوست بابا عمو علی از ماشین پرید پایین و گفت سیا حال کردی دست فرمونو منم خندیدم گفتم عالی بود اما ایدا با یه اخم از ماشین پیاده شد و چیزی نگفت رفتیم تو خونه وسایل و جا بجا کردیم منم لباسامو عوض کردم رفتم بیرون چشم خورد به هیکل آس آیدا واااااااااااااای عجب چیزیه این، یه شلوار قرمز چسبون و یه بلوز نارنجی تنش بود. منم از برخوردش بدم اومده بود باهاش سر سنگین بودم.

بساط شام و ردیف کردیم بابا و عمو علی شروع به خوردن مشروب کردن مامان و خاله هم داشتن ظرفارو میشستن آیدا رفته بود تو تراس داشت کتاب میخوند بابا یه بار صداش کرد که بیا تو سرده ولی عمو علی گفت کاری بهش نداشته باشین اینطوری راحتتره منم حوصلم داشت سر میومد الکی گفتم مامان من بعضی از دوستام میخواستن بیان کوه قدم میزنم میرم تا دم خونشون ببینم اومدن یا نه . رفتم بیرون دیدم ایدا هنوز تو تراس داره کتاب میخونه گفت تو باغتون خطرناکه گفتم نه دور تا دورش دیواره جز درخت توش چیزی نیست. اومدم تو حیاط رفتم ته باغ تا سیگار بکشم آخه سیگار تو اون هوا خیلی حال میده جاییکه من بودم ته باغ ما بود کنار باغ همسایمون یه راه کوچیک داشت که میشد رفت تو باغ همسایه. همسایمون هم یه پیرمرد بود که اصلا نمیومد کوه همیشه انجا خالی بود . رفتم یه گوشه نشستم و به یه درخت تکیه دادم و سیگارم رو اتیش کردم یه حال عجیبی میداد. یهو دیدم یه صدای گفت اجازه هست بیام پیشت؟ قلبم اومد تو شرتم برگشتم دیدم ایداست سریع سیگارم و انداختم اومد جلو گفت چرا خاموشش کردی. گفتم بیام با هم بکشیم اومد کنارم نشست چون بقیه جاها تیغ داشت اومد دقیقا کنار من نشست طوری کامل به من چسبید گفت سیگار داری گفتم نه همون یکی بود گفت من دارم بهم تعارف کرد منم یکی برداشتم شروع کردیم سیگار کشیدن. گفتم باورم نمیشد سیگاری باشی گفت نیستم جدیدا شروع کردم واسه آرامش اعصابم البته بیشتر دوست دارم یکی که داره سیگار میکشه دودش رو بزنه تو صورتم برام جالب بود کاراش. گفت خیلی سخته ادم بچشو سقط کنه مادر باشه بدون اینکه بچشو ببینه از دستش بده یهو بغض کرد و اروم اشک میریخت منم واسه اینکه حال و هواش عوض شه دود سیگار تو دهنم رو فوت کردم سمت صورتش تو گریه یه لبخند زد و گفت تو از چی خوشت میاد؟ گفتم خیلی چیزا. گفت تو سیگار کشیدن منظورمه. منم چون چسبیده بودن بدنش به تنم و اینکه چند وقت تو پادگان بودم داشتم واسه سکس میمردم میخواستم یه جوری کرم بریزم .گفتم روم نمیشه بگم گفت بگو هر چی هست بگو. گفتم دوست دارم تمام دود تو دهنم رو بریزم تو دهنه یکی دیگه گفت جالبه . گفت یه پک بزرگ بزن منم زدم گفت دود رو نده بیرون بعد دهنش رو نزدیک لبم کرد گفت بریز تو دهنم منم لبم رو گذاشتم رولبش تمام دود رو تو دهنش خالی کردم گفت خوشم اومد بازم میخوام فهمیدم که اون هم کرم داره گفت این دفعه آرومتر خالی کن منم این دفعه آروم لبم رو به لبش نزدیک کردم و شروع به لب گرفتن کردم به محض اینکه لبم رو لبش فشار دادم یه اه گفت و انگار بهش برق وصل کردن پیچ و تاب میخورد منم خودم و انداختم روش گفت سیا پاشیم تیغ رفت تو پشتم بلندش کردم همینطوری که لب میگرفت دستش رو گذاشت رو کیرم و شروع کرد کیرم و مالوندن و یواش یواش شلوارم و کشید پایین زانو زد جلوم و کیرم و گرفت تو دستش گفت چه اقا کوچولو خوشگل و بزرگی داری. گفتم از این به بعد مال خودته . خندید و گفت ببینیم و تعریف کنیم.

شروع کرد به ساک زدن چنان ساک میزد که داشتم میمردم انگار کیرم داره از جا کنده میشه دیگه نتونستم طاقت بیارم بلندش کردم شلوارشو کشیدم پایین یه شرت بنفش پاش بود خیلی خوشگل بود گفت سیا اینجا نه من میترسم حامله شم باشه واسه بعد برگردوندمش و چسبیدم بهش گفتم از اینجا که حامله نمیشی گفت تو هم از عقب سکس کردن و دوست داری فکر میکردم فقط شوهر سابق من اینطوریه خندیدم و باسنش و نیشگون گرفتم گفتم این چیزی که تو داری همه رو وسوسه میکنه شرتش رو کشیدم پایین عجب کون خوشگلی داشت فوق العاده سفید بود و بزرگ با اونکه یه خرده تپل بود اما بدنش سفت بود و چربی نداشت کلا هیکل تو پری داشت گفت سیا فقط یواش بکنیا گفتم تو که میگی شوهرت باهات زیاد از این کارا کرده گفت اره اما اقا کوچولوت خیلی بزرگه میترسم یهو جیغم در بیاد گفتم نترس سیا نمیذاره ایدا جونش درد بکشه گفتم فقط رو به خونه واسا که اگه یکی داره میاد سریع در بریم ما تو تاریکی بودیم و اگه یکی میومد متوجه میشدیم دستش رو گذاشت رو تنه درخت گفتم ایدا جوون باسنتو بده عقب گفت نگو باسن بدم میاد بگو کون گفتم چشب کونتو بده عقب اون هم تا جایی که میتونست داد عقب منم یه تف انداختم سر کیرم و گذاشتم دم سوراخ کونش گفت خیلی بزرگه پاره نشم گفتم نترس یواش سر کیرم و گذاشتم تو بر خلاف تصورم راحت رفت تو ولی یه خرده درد میکشید گفت آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ دستشو گذاشت رو رونه پام تا یواشتر تلمبه بزنم منم شروع کردم به تلمبه زدن از پشت سینه هاشو گرفتم و فشار میدادم و تند تند تلمبه میزدم سرش رو برگردوند تا لب بگیریم همش میگفت جون بکن بکن منو من مال توام بکن منو همینطور که سینه هاشو فشار میدادم یه لرزش کوچولو کرد و سرش رو برد پایین منم تمام ابم تو کونش خالی شد دیدم یه خرده اشک تو چشاش جمع شده گفتم همینطوری واسا الان دستمال میارم تمیزت میکنم گفت از کجا گفتم تو جیب کاپشنم رفتم از تو جیب کاپشنم که رو درخت آویزون کرده بودم دستمال گرفتم و برگشتم وقتی داشتم برمیگشتم ایدا لخت جلوم بود بدنش زیر نور مهتاب تو اون تاریکی یه چیز محشری بود دوباره هوس سکس به سرم زد. از پشت بهش چسبیدم گفت سیر نشدی گفتم چرا گریه میکنی؟ گفت اولین باری که با کسی غیر شوهرم سکس میکنم گفتم فرض کن من شوهر جدیدتم تا وقتی دوباره ازدواج کنی من کنارتم گفت از همه مردا بدم اومده دیگه قصد ازدواج ندارم اما یه حسی منو به سمت تو میکشونه انگار صد سال هست که میشناسمت گفت منم احساس میکنم دوستت دارم گفت ولی من دوستت دارم خندیدیم گفتم من تو کیفم کاندوم دارم برم بیارم از جلو سکس کنیم؟ گفت دیگه نمیتونم سر پا وایسم. گفتم یعنی سکس نکنیم ؟ گفت نه اگه تو بخوای من حرفی ندارم ولی میخوام دراز بکشم . گفتم اگه ماشین جای دیگه بود میرفتیم تو ماشین. گفت من ماشین و به بهونه دور زدن میارم بیرون تو هم برو یه خرده اونطرف تر از خونه واسا تا من بیام گفتم بابات اینا چیزی نمیگن گفت اون با من . من رفتم تو ماشین از تو کیف پولم کاندوم بردارم دیدم بله 3تا کاندوم دارم رفتم تو باغ البته یواشکی بدون اینکه کسی متوجه بشه . رفتم پیش ایدا و بوسیدمش گفتم من حاضرم اون هم رفت خونه و سوئیچ رو برداشت گفت میرم یه دور بزنم مثل اینکه باباش گفت واسا مامانت اینا هم بیان که ایدا گفت میخوام تنها باشم و اونها به خاطر روحیش چیزی نگفتم اومد دم اون باغ واساد تا برم سوار شم اومد اینطرف گفت سیا برو پشت فرمون بشین میخوام یه خرده از رانندگیت لذت ببرم حرکت کردیم باید میرفتیم آخر محل یه جایی بود که این وقت شب خلوت خلوت بود تو راه سرش رو گذاشت رو پام گفت سیا میشه یه خواهشی کنم گفتم جون بخواه گفت امشب از جلو باهام سکس نکن گفتم چرا؟ گفت باشه واسه بعد وقتی خیلی اصرار کردم که چرا گفت آخه جلومو تمیز نکردم وقتی برگشتیم خونمون میرم تمیزش میکنم و دعوت میکنم که بیای. گفتم این چه حرفیه من باید باهات سکس کنم امشب دیگه طاقت ندارم اون هم گفت چشم کیرم رو از تو شلوار در آورد و شروع کرد به ساک زدن منم اونقد حشری شده بودم که 2 3 بار نزدیک بود کنترل ماشین از دستم در بره اونقد ساک زد تا که داشتم بی حال میشدم زدم کنار و موهاشو چنگ زدم تا اینکه ابم اومد همرو تو دهنش خالی کردم و حرکت کردیم بالاخره رسیدیم چراغ هارو خاموش کردم پیاده شدم باد خیلی سردی میزد رفتم اونطرف صندلی رو خوابوندم و شلوارو بلوزشو در آوردم خودشو جمع کرد گفت یخ کردم گفتم الان میام تو در رو میبندم گرم میشی خدایش یکی از شاهکارای خدا بود بدنش. فوق العاده سفید تپل و بدون چربی بود بدنش سوتینشم مثل شرتش بنفش بود شلوارم و کشیدم پایین و کاندوم رو از دستم گرفت کشید رو کیرم خودش رو کشید بالا من رفتم تو ماشین در رو بستم دو تا پاشو گرفتم کشیدمش پایین پاهاش حالا دو طرف بدنم بود سوتینشو باز کردم واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای سینه هاش داشت دیونم میکرد افتادم به جون سینه هاش گفت سیا بذار تو سریعتر بذار تووو. منم کیرو رو رو کس پر موی ایدا تنظیم کردم با یه فشار محکم تا ته کردم تو یه آخ گفت که داشت دیوونم میکرد همینطور که سینه هاشو میخوردم تو کسش تملبه میزدم ایدا هم تو اسمونا بود هی قربون صدقم میرفت و موهامو چنگ میزد از یه طرف کاندوم تاخیری و از یه طرف اینکه تازه بابت ساک زدنش ابم اومده بود باعث شده بود ابم نیاد ایدا با یه لرزش ارضا شد ولی من نه هیچ خبری نبود گفتم برگرد بذارم تو کونت گفت چرا گفتم برگرد همینطوری اونم با مکافات برگشت کردم تو کونش و سینه هاش و میمالوندم دوباره آخ و اوخش در اومد کونش خیلی بهم حال میداد یه خرده که کونشو کردم گفتم ایدا جون برگرد دوباره از جلو سکس کنیم دوباره با مکافات برگشت پاهاشو باز کردم و کردم تو کسش دیگه خیلی حشری شده بود جیغ میزد میگفت بکن منو بکن منو من آیدا توام بلوزم و در آورد شروع کرد لیسیدن سینه من که بعدا دیدم چند جاش کبود شد دیگه یواش یواش داشت آبم میومد گفتم ایدا جون داره آبم میاد گفت تو کاندوم خالی کن منم گفتم نه میخوام تو کونت خالی کنم گفت سختمه که برگردم منم کاندوم رو برداشتم و پاهاشو بالاتر دادم و کردم تو کونش با دو بار تلمبه زدن آبم خالی شد تو کونش و همزمان ایدا هم با مالوندن سینه هاش دوباره ارضا شد. لباس پوشیدیم و بعد یه خرده حرفیدن و ذخیره کردن شماره هامون تو گوشی هامون حرکت کردیم اومدیم خونه اول آیدا رفت تو منم از دور داشتم نگاه میکردم منم یه 20 دقیقه بعد رفتم تو همه خواب بودن منم گرفتن خوابیدم صبح با صدای آیدا از خواب بیدار شدم گفت سیا پاشو دیگه چقدر میخوابی چشامو باز کردم گفتم بقیه کچان گفت رفتن بیرون بقلش کردم کشیدم رو خودم چون سر صبح بود کیرم بد جوری شق شده بود گفت بابا اینا رفتن پیاده روی مامان اینا هم تو باغ دارن سبزی میکنن گفت پاشو یه سکس بکنیم گفت چطوری؟ بردمش کنار پنجره ایستاد طوری که به مامان اینا دید داشتیم ولی چون پشت پرده بودیم اونا مارو نمیدیدن شلوارو شرتش رو کشیدم پایین یه تف انداختم سر کیرم و با یه فشار محکم کردم تو کونش آیدا گفت آاااااااااااااااااای خیلی درد میاد سیا بکن جلوم گفتم نه سر صبح فقط کون حال میده اما باسنش نمیذاشت کیرم تا ته بره تو خمش کردم طوری که کمرش 90 درجه شده بود حالا دیگه کونش کامل باز بود دوباره با یه تف گذاشتم تو کونش این دفعه دیگه تا ته میکردم توش خیلی دردش میومد اما چیزی نمیگفت یه چند تا ضربه محکم زدم یهو جیغ کشید منم خشکم زد مامانش داد زد آیدا چته دخترم اون هم سریع گفت سرم خورد به پنجره مامانش گفت یواش تر دختریم سیاوش خوابه بعد هر دومون خندیدیم دوباره شروع کردم تلمبه زدن تا ابم اومد و تو کونش خالی کردم این آخرین سکس ما تو کوه بود اما بعداینکه برگشتیم دیگه سکسمون عادی شد رسما دیگه دوست دخترم شده بود با اونکه 6 سال ازم بزرگتر بود تو تمام مرخصی هام حداقل یه بار سکس میکردیم تا من سربازیم تمام شد و مغازه باز کردم دیگه راحت راحت شده بودیم هر وقت میخواستم زنگ میزدم میومد مغازه میرفتیم تو بالکن مغازه و میکردمش برخوردمون طوری بود تو جمع که هیچ کس فکرش هم نمیکرد ما به هم اینقدر نزدیک باشیم اما یه قراری با هم گذاشته بودیم که دیگه از کون سکس نداشته باشیم یه روز پنج شنبه بود اومد مغازه دم ظهر بود گفت امروز غروب قراره بریم اصفهان پیش آرش (آرش داداشش بود تو اصفهان زندگی میکرد) آخه زنش زایمان کرد قراره یه هفته اونجا بمونیم اومدم واسه خداحافظی. منم گفتم واسا یه خرده گذشت کار مشتری هارو که تمام کردم گفتم برو بالا الان میام رفت بالا منم در مغازه رو از داخل بستم و رفتم بالا شلوارشو کشیدم پایین و رو ماکت خوابوندمش یه کاندوم کشیدم رو کیرم و کردمش وقتی کارمون تمام شد گفتم آیدا خیلی دلم میخواد یه شب کنار هم بخوابیم گفت آره اگه میشد خیلی خوب بود گفتم اگه بتونی بابات اینهارو بپیچونی یه هفته وقت داریم واسه با هم بودن گفت تو میتونی شبا بیای پیشم گفتم آره بابا . گفت اوکی تمام سعی خودمو میکنم خداحافظی کرد و رفت و گفت بهت خبر میدم . اما فکر نکنم قبول کنن. بعد اینکه رفت یه حس عحیبی داشتم نمیدونستم چی میشه ساعت 4 دیگه دیدم نمیشه تحمل کرد زنگ زدم دیدم گوشی و برنمیداره یه نیم ساعتددیگه زنگ زدم دیدم گوشیش خاموشه دیگه خیلی عصبی شدم گفتم ریده شد تو تمام برنامه ریزیم. تا ساعت 7 داشتم زنگ میزدم دیدم خبری نشد از بس اعصابم خرد بود کلی سیگار کشیدم ساعت 7:30 بود که دیدم گوشیم زنگ میخوره برداشتم دیدم شماره خونشونه گفت سیا مامان اینا رفتن امشب باهمیم. گفتم اوکی منم زنگ زدم خونه گفتم دارم واسه شام با دوستام میرم بیرون ساعت 8 رفتم خونشون در زدم در رو باز کرد پرید تو بقلم و لبش رو گذاشت رو لبم یه تاپ و شلوارک فوق العاده تنگ و چسبون تنش بود سفیدی لباسش با سفیدی بدنش ست شده بود تو این لباس کونش خیلی بزرگ نشون میداد رفتیم تو یه تاپ و شلوارک برام آورد گفت بیا برات بپوشم رفتم جلوش واسادم شلوارم و کشید پایین از رو شرت کیر مو بوسید گفت قربونش برم من بعد پیراهنم و هم در آورد و یه چند بار سینه مو بوسید خودشو بهم چسبوند لب گرفتیم خوابوندمش رو زمین دراز کشیدم روش لب گرفتیم تا دستم به سینه هاش خورد یه آه گفت که خیلی حشریم کرد خواستم لختش کنم گفت بریم تو اتاق . رفتیم رو تختش هلش دادم لباساشو در آوردم اولین بار بود که درست و درمون جلوم دراز کشیده بود شرت و سوتین مشکیش خیلی بهش میومد هر دو رو کندم انداختم کنار خوابوندمش یه خرده سینه هاشو خوردم برگردوندمش گفت سیا میخوای چه کار کنی گفتم امشب همه چیز آزاده گفت سیا چند ماه از عقب سکس نکردیم الان خیلی درد داره گفتم نداره نترس یه امشب همه چیز آزاد باشه گفت باشه ولی یواش گفتم اوکی یه بالش گذاشتم زیر شکمش کونش اومده بود بالا کیرم رو بردم جلو دهنش یه خرده خوردش که خیس بشه یه تف هم انداخت سر کیرم گفتم دم سوراخ کونت و هم یه خرده خیس کن اون هم یه تف انداخت کف دستش بعد زد به کونش از این صحنه خیلی خوشم اومد رفتم پشتش سر کیرم و گذاشتم رو سوراخش یه خرده فشار دادم نرفت تو دوباره با یه فشار محکم سرش داشت میرفت تو که گفت آآاای خودشو کشید جلو دوباره کشیدمش زیر خودم گفت واسا خودتو بده عقب گفت سیا خیلی خیلی درد داره چرا از جلو سکس نمیکنی ؟ گفتم واسا خودتو بده عقب از جلو هم سکس میکنیم این بار با یه فشار خیلی محکم تا نصف کردم تو رفت از زیرم در برم که دستم و بردم زیر کتفش خوابیدم روش گریه اش در اومد همش میگفت سیا دارم پاره میشم بسه دیگه گفتم الان عادت میکنی یه خرده که همینطوری بودیم آروم تلمبه میزدم دیگه دردش کمتر شده بود منم هنوز تا آخر نکرده بودم گفتم آیدا کونتو تا جایی که میتونی باز کن اونم بی خبر از همه جا تا جاییکه میتونست کونشو داد عقب منم یهو تا دسته کردم توش چنان جیغ زد که گوشم داشت کرد میشد داشت تقلا میکرد که از زیرم در بره نذاشتم گفت زودتر تمامش کن کشتی منو . منم تند تند شروع کردم به تلمبه زدن هر بار تا دسته میکردمش اون هم فقط جیغ میزد سرعتم رو بیشتر کردم تا اینکه آبم با فشار خالی شد تو کونش. همونطوری روش خوابیدم داشت ناله میکرد وقتی کیرم و در آوردم دیدم تمام کیرم و یه تیکه هایی از بالش زیر شکمش خونیه آیدا خیلی گریه کرد کونش شدیدا گشاد شده بود وقتی میخواست راه بره پاهاش و باز باز حرکت میداد اما باز اشکش در میومد گفت تو عمرم اینقدر درد نکشیده بودم بعدش رفتیم حموم تو حموم کیرم و گذاشت لای سینه هاش خیلی حال داد کلی هم ساک زد تا آبم اومد همرو رو صورتش خالی کردم اومدیم بیرون شام خوردیم گفت سیا هنوز منو به اوج نرسوندی گفتم وفت خواب حتما این کارو میکنم وقت خواب رفتیم رو تخت دو نفره پدر و مادرش لپ تاپ خودمو روشن کردم گذاشتم رو میز گفت این و میخوای چکار ؟ گفتم واسا ببین چه حالی بهت میدم امشب از تو کیف لپ تاپ اسپری تاخیری در آوردم زدم به کیرم یه بسته کاندوم رو گذاشتم کنار بالشم از تو لپ تاپ یه فیلم سوپر داشتم خیلی با حال بود یه مرد عرب بود و یه زن خیلی خوشگل عرب با هم به مدل های مختلف سکس میکردن گذاشتم و گفتم هر کاری اینه میکنن ما هم میکنیم گفت از این فیلما بدم میاد گفتم اینطوری بیشتر حال میده قرار شد هرکاری مرد میکنه منم بکنم هر کاری زنه میکنه آیدا، اول برام ساک زد منم کس خوشگلشو خوردم بعد به مدل های مختلف سکس کردیم 7 8 حالت سکس کردیم آیدا یه 4 5 بار ارضا شد اما من نه هنوز دیگه خیس عرق شذه بودم ایدا به حالت سگی شده بود منم کرده بودم تو کسش دیگه نای حرف زدن نداشتیم همینطور که تلمبه میزدم دیدم داره ابم میاد کیرم و در آوردم و کاندوم و در آوردم یهو کیرم و کردم تو کونش و روش دراز کشیم با جیغ آیدا منم آبم اومد همه رو تو کونش خالی کردم و روش دراز کشیدم و همونطوری که کیرم تو کونش بود خوابیدیم. الکی خالی بسته بودم واسه مامانم اینا که پدر و مادر دوستم مهدی رفتن مسافرت و من باید شبها برم پیشش که تنها نباشه. یه هفته تمام شبی 4 5 بار میکردمش روزا کارمون شده بود خوردن شیر خرما و موز شبها هم کردن آیدا تا اینکه مامانش اینا از سفر برگشتن .هنوزم که هنوزه با آیدا رابطه دارم و هفته ای حداقل 2 بار میکنمش یه بار هم ازم حامله شد ولی تو همو 1 ماهگی رفتیم آمپول زدیم سقط شد خدا رو شکر.
     
  
مرد

 
داستان واقعی من و مریم

.اسم من سیاوش . میخوام موضوع سکس خودم رو با مریم دوست مامانم براتون تعریف کنم .
یکسال پیش بود تو مغازه نشسته بودم دیدم مریم زنگ زد که بیا خونمون کامپیوتر مارو درست کن من هم که خیلی وقت بود دنبال یه نقشه خوب بودم واسه کردنش فرصت رو غنیمت شمردم ولی میدونستم اگه الان که بعد از ظهره بخوام برم بچه اش هستن و من هیچ کاری نمیتونم بکنم پس به هر مشکلی که بود بهونه جور کردم که فردا صبح برم.

صبح که شد کلی استرس داشتم ساعت 7 رفتم مغازه منتظر بودم وقت رفتن بشه میدونستم که تا 9 یا 10 خوابه باید یه وقتی میرفتم که غافلگیر بشه ساعت 9 که شد دو سه تا کاندوم گذاشتم تو جیبم و رفتم سمت خونشون یه استرس خاصی داشتم نمیدونستم بعدش چی میشه زنگ زدم کسی در رو باز نکرد گفتم اه بخشکی شانس مثل اینکه یادش رفته من میام رفته بیرون دوباره زنگ زدم چند بار که زنگ زدم دیدیم یه صدای خواب آلودی گفت بله گفتم سلام سیاوشم گفت چقد زود اومدی بیا بالا رفتم بالا دیدم یه چادر دوره خودش پیچیده از بس خواب آلود بود خوب چادر رو نگه نمیداشت با شلوارکی که پاش بود تا ساق پاش معلوم بود تعارف کرد رفتن تو یه راست رفتم تو اتاق اون هم خندید گفت کله سحره هنوز گفتم اره اومدم سر کوچه تون بانک کار داشتم گفتم بیام نمیدونستم خوابی گفت آره علی که یه هفته است رفته اصفهان منو ساسان تنهاییم.صبح که ساسان میره مدرسه کار خاصی که ندارم میخوابم . بعد رفت اونطرف گفت مشغول شو منم میرم لباس عوض کنم و چای بیارم وقتی گفت لباس عوض کنم یهو یه طوری شدم یواشکی رفتم پشت در اتاقش اول چادر رو انداخت رو تخت با تاپ و شلوارکی که تنش بود دلم میخواست بپرم بغلش کنم ولی میترسیدم بیخیال کردنش همینطوری دید میزنم بدنشو دیدم اول تاپشو در آورد یه سوتین مشکی تنش بود پشتش به من بود وای چقدر بدنش سفید بود از بدنش بگم قد حدود 180 سانتیمتر یه خرده تپل با کون خیلی خیلی بزرگ هیکلش فوق العاده است میدونستم 90% مرداای دوست آشنا چشمشون دنبال کس و کون مریم بود وقت دستاش و برد دو طرف کمرش که شلوارکشو در بیاره احساس میکردم قلبم تو شرتمه کیرم بدجوری شق شده بود آروم شلوارکش رو کشید پایین واااااااااااااااااای این دیگه چه کونی بود تا حالا همچین چیزی ندیده بودم گفتم حیف نیست نکنمش او علی شاسکول هر شب کنار همچین حوری بخوابه خواستم برم بغلش کنم و اونو تو عمل انجام شده بذارم که یهو گوشیم زنگ خورد شانس اوردم گوشیم همرام نبود سریع برگشتم تو اتاق گوشیم رو از روی میز برداشتم و بعد اینکه قطع کردم دیدم مریم با یه پیراهن مشکی بلند اومد تو اتاق اومد نشست منم الکلی خودم رو سرگرم درست کردن کامپیوتر نشون دادم گفتم ویندوزش باید عوض شه یه نیم ساعتی طول میکشه گفت ای بابا مزاحم شدم گفتم نه این چه حرفیه چای رو تعرف کرد منم دوباره کرم افتاد تو کونم که بکنمش الکی باید سر صحبت رو باز میکردم گفتم چیه مثل همیشه سر حال نیستی گفت هیچی بابا یه خرده خونه تکونی داشتیم بدنم درد میکنه به شوخی گفتم میخوای ماساژت بدم ؟ خندید گفت نه مرسی نوش جان ، یهو با خودم گفتم ایول این میتونه بهونه خوبی باشه واسه نزدیکتر شدن بهش.گفنم حالا چرا بدنت درد میکنه کوفته شده حتما دوش آبگرم گرفتی ؟ گفت آره بابا اما هیچ فایده ای نداشت یه خرده بهش نزدیک شدم گفتم دستت رو بذار رو مرکز درد گفت آخه همه جام درد میکنه گفتم پشت گردنت کجاش درد میکنه بذار اونجا با انگشت فشار بده همینطور یواش فشار میداد و گردنشم میگردوند منم یواش رفتم کنارش گفتم بذار دستم رو گذاشتم پشت گردنش یواش ماساژ دادم گفت کافیه میدونستم ترسیده گفتم یه خرده واساالان خوب میشه با دو دست خوب پشتش رو ماساژ میدادم گفت سیا بسه چرا اینطوری میکنی محرمی گفتن نا محرمی گفتن گفتم فرض کن من علیم وگفت یعنی چی؟گفتم تا این ویندوز نصب شه ماساژت میدم که بیکار نباشیم یه پوزخندی زد و گفت فقط زیاده روی نکن گفتم بعد که کارم تمام شد همیشه زنگ میزنی که بیام ماساژت بدم .گفتم دستت رو ستون کن جولو گفت چرا؟ گفتم تو رو جان بچه ات یه 10 دقیقه یه حرفم گوش کن که هنرم رو بهت نشون بدم گفت ببینیم و تعریف کنیم یه خرده که ماساژدادم گفتم بیشتر خودتو بکش جولو همینطوری راضیش کردم که دراز بکشه منم کناره بدنش رو زمین نشسته بودم و ماساژ میدادم کیرم داشت منفجر میشد.گفتم پاهاتو بیار بالا و ببر پایین اون هم همین کارو کرد گفتم اینطوری نه به پاهات باید فشار بیاد رفتم رو رون پاش نشستم یه خرده خودشو جمع کرد ولی چیزی نگفت منم همینطور که پشتش رو میمالوندم خودمم یواش یواش تکون میدادم پیراهنش یهخرده جمع شد پشتش معلوم بود دستم رو بردم زیر پیراهنش تا دستم به پشتش خورد یه لرزش کوجیکی کرد و چشاشو بست.منم هی بدنشو ناز میکردم چشمم خورد به شیشه روغن بادام رو میز آرایشش گفتم میخوام پشتت رو چرب کنم پیراهنش رو دادم بالا یه خرده روغن ریختم پشتش شروع کردم به مالوندن از قصد دستم رو طوری میکشیدم که هی میخورد به شلوارش و اونو پایین تر می آورد شرت سیاهش معلوم شده بود یواش روش دراز کشیدم کیرم لای چاک کونش بود گفت سیا دیگه بسه پاشو داری چه کار میکنی؟ منم از پشت سینه هاشو گرفتم یه آهههههههی گفت که داشت آبم میومد شروع کردم سینه هاشو مالوندن یواش یواش تحریک شد هی کونش و به من مالوندن دیگه خیلی حشری شده بود خواستم پاشم شلوارم و در بیارم که گفت واسا خودم درش میارم اومد جلوم نشست شلوارم و در آورد بعد شرتم رو کشید پایین تا کیرم افتاد بیرون گفت جوووووووووووووووووووووووون عجب چیزیه آخه کیرم خیلی بزرگه یه 20 سانتی میشه خیلی هم کلفته گذاشتش تو دهنش خوب ساک نمیزد همش دندونش میخورد به کیرم گفتم مریم جان بسه خوابوندمش تمام لباساشو در آوردم وقتی چشم به کسش افتاد داشتم بیهوش میشدم کس به این خوشگلی ندیده بودم بدنش واقعابلوری بودکیرم گذاشتم دم کسش یه خرده مالوندم گفتم دوست داری مال منو گفت خیلی گفتم این بزرگتره یا مال علی گفت اون نصف اینه بکن منو دیگه یه فشار محکم دادم تا ته تو کسش داد زد گفت آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ و دست و پاش شل شد گفتم مریم خوبی خیلی بیحال گفت پاره شدم کشتی منو منم فهمیدم زیاده روی کردم شروع کردم با سینه هاش ور رفتن تا دوباره تحریک شدخودش پایین تنشو تکون میداد منم شروع کردم به تلمبه زدن دیگه کسش داشت عادت میکرد هی میگفت جووون چه حالی میده بکن منو جرم بده من مال توام پاهاشو دوره کمرم حلقه کرد منم تند تند تلمبه میزدم صدای آه و اوهش تمام خونه رو برداشته بود با یه جیغ و یه لرزش خفیف ارضا شد منم دیدم داره آبم میاد تا بهش بگم آبم کامل خالی شد تو کسش گفت آآآآآآآآآآی چرا ریختی تو منم بیحال افتادم روش یه چند دقیقه تو بقل هم بودیم گفت میای بریم دوش بگیریم گفتم بریم بلندش کردم منو چسبوند به خودش طوری که کیرم رو کونش بود دستام و از زیر بقلش گرفته بود منو بوسید گفت تو عمرم اینقد از سکس لذت نبرده بود رفتیم تو حموم یه خرده که زیر دوش کونش و به کیرم مالید دوباره هوس سکس زد به سرم اما باید از کون میکردمش گفتم مریم بخواب کف حموم میخوام عشق بازی کنیم اونم یه فوم که انداخت کف حموم و دراز کشید روش کونشم داد عقب منم خوابیم روش کونش اینقد بزرگ بود کیر من به این بزرگی لای کونش گم شده بود ظرف شامپو رو برداشتم رو پشتش ریختم لای کونش و باز کرد یه خردی رو آویزون کردم رو سوراخ کونش خیلی سوراخ خوشگلی داشت خیلی خوشش اومده بود بلندش کردم فوم رو لوله کردم گذاشتم زیر شکمش گفت چرا اینطوری میکنی گفتم تو بخواب حرف نزن بهت خوش میگذره اون هم دراز کشید گفتم تا اونجایی که میتونی کونتو بده عقب اون هم کونش و داد عقب خیلی داغ بود کونش سر کیرم و گذاشتم رو سوراخش گفت سیا جون مریم نکنی توش پاره میشم تا حالا همچین چیزی نرفته تو کونم گفتم نترس من که نمیخوام مریم جونم که تازه به آرزوم رسیدم و به دستش آوردم اذیت شه . سکس یعنی لذت دوطرفه.اون هم کونش و تا جایی که میتونست داد عقب منم سر کیرم و به زور کردم تو قرمز شده بود گفت آآآآآآآآآآآآآآاااای بسه درش بیار سیا خیلی درد داره . گفتم واسا الان خوب میشه یه خرده همونطوری بودیم بعد یهو تا ته کردم تو کونش یه دادی زد که گوشم داشت کر میشد رفت از زیرم در بره که گرفتمش خودم و کامل انداختم روش گریه اش در اومد کفت سیا جون مریم جون خودت درش بیار بکن جلوم تا صبح از جلو بکن منو اما از تو کونم درش بیار دارم پاره میشم گفتم واسا الان خوب میشه یه خرده که همونطوری بودیم میتونستم تلمبه بزنم اولش خیلی اخ و اوخ میکرد اما یواش یواش ساکت شد شروع کرد به خوردن انگشت دستم منم با اون دستم سینه هاشو میمالوندم چون تازه ابم اومده بود این دفعه دیگه از ارضا شدن خبری نبود گفتم مریم همینطوری که کیرم اون تو هست پاشو یه طوری که نیاد بیرون آروم بلند شد همونطوری که کیرم تو کونش بود آوردمش تو رختکن چسبوندمش به دیوار سردی دیوار رختکن باعث شد تنش شدید بلرزه خشکش کردم و طوری که کیرم تو کونش بود راه میرفتیم خیلی حال میداد بردمش تو اتاق خواب هلش دادم رو تخت خودمم افتادم روش کیرم تا ته رفت تو چنان جیغ کشید گفت اااااااای مامان مردم منم شرع کریم گردنشو خوردن و تلمبه زدن و سینه هاشو چنگ زدن دیگه خیلی تحریک شده بودیم دائم میگفت کاشکی شوهرم بودی بکن منو من مریم توام جووون منم دیدیم داره ابم میاد هیچی نگفتم و آبم و تا ته خالی کردم تو کونش گفت سوختم و ساکت شد منم آروم کیرم و در آوردم دیدم سوراخ کونش بدجوری باز شده دستش آورد عقب دید بدون اینکه چیزی احساس کنه انگشتش میره تو کونش اشک تو چشاش جمع شده بود گفتم خوب میشه عزیز نترس بقلش کردم یه نیم ساعتی خوابیدیم بعد زنگ زد خونه مامانش گفت بره دنبال ساسان گفت من باید برم دکتر بعد از ظهر، امشب میام اونجا. تلفن قطع کرد گفت نمیدونم چرا از سکس باهات سیر نمیشم میخوام بازم منو بکنی همین الان. معلوم بود بد جوری حشری شده که اینطوری حرف میزد اومد کیرم و گرفت تو دستش. باهاش ور میرفت گفت میتونی امشب شوهرم باشی علی 4 5 روزه دیگه میاد منم که زنگ زدو به مامانم گفتم بره دنباله ساسان امشب هم یه بهونه جور کن نری خونه منم نمیرم خونه مادرم تو بیا اینجا تا صبح مال من باشی منم گفتم ای به چشم چون فردا جمعه بود زنگ زدم خونه گفتم با دوستام دارم میرم کوه مریم شروع کرد به ساک زدن این دفعه بهتر ساک میزد منم کیرم حسابی شق شده بود بلندش کردو به حالت سگی شد منم کیرم و کردم تو کسش همینطوری که میکردم یادم اومد دفعه قبل آبمو ریختم تو کسش گفتن مریم قرص خوردی ؟حامله نشی؟گفت عیبی نداره تو هم شوهرمی دیگه میخوام ازت بچه دار شم . سیا منم دوستت دارم یعنی خیلی وقته دارم همیشه دوست داشتم باهات سکس داشته باشم وگرنه نمیذاشتم کار به اینجا بکشه منم سرعتم رو بیشتر کردم مریم تو آسمونها بود گفت میخوام آبتو بخورم منم که آبم داشت میومد کیرم و در آوردم کردم تو دهنش اونم تا ته خورد خودمو تمیز کردم و بهش گفتم باید برم مغازه تو هم کاراتو انجام بده بعدازظهر میام پیشت.اومدم مغازه رفتم پیش دوستم ازس اسپری تاخیری خریدم ساعت 1 شده بود زنگ زدم گفتم ساعت 7 خونتونم نمیدونم چرا زمان نمیگذشت بالاخره ساعت 7 شد با آژانس رفتم خونشون اون هم زنگ زد به مامانش گفت امشب میره پیش دوستش که تو بیمارستان بستری هست میمونه منم خوشحال از اینکه تا صبح تو بقل همچین حوری میخوابم تمام بعد از ظهر هم که تو مغازه داشتم موز میخوردم تا کمرم تقویت شه مریم هم با اون تاپ و شلوارک نخی که تنش بود خیلی سکسی تر شده بود شام خوردیم و بعد شام همینطوری که من دراز کشیده بودم اومد کنارم دراز کشید گفت سیا میترسم گفتم از چی؟ گفت اینکه کسی فهمه موضوع مارو گفتم کسی نمیفهمه مطمئن باش اون هم شروع کرد آروم از رو شلوار کیرم و مالوندن گفتم دوستش داری؟ گفت خیلی گفتم دوست داشتی مال علی اینقدی بود ؟ گفت نه اونطوری حال نمیداد مال علی باید کوچیک باشه که من الان اینقد بهم حال بده شلوارم و کشید پائین و شروع کرد با ساک زدن گفت سیا تو مال منو نمیخوری ؟ گفتم خیلی بدم میاد ولی برات میمالونم اون هم کسش و داد سمت من منم شروع کردم انگشت کردنش گفتم پاشو خسته شدم اون هم بلند شد حالت سگی در اومد منم کیرم و با دست گرفتم رو کسش میمالوندم خیلی حشری شده بود تند تند نفس میزد میگفت بکن دیگه بذار تو جرم بده اما میخواستم بیشتر حشری شه که یهو خوش محکم یه ضربه زد به کیرم و تا ته رفت تو کسش گفت آخخخخخخخخخخخخخخخ جون منم شروع کردم به تلمبه زدن سیاهی چشاش رفته بود منم سرعتم رو بیشتر کردم یه جیغ کوچولو کشید و دستاش شل شد افتاد منم ادامه دادم گفت سیا ابتو بریز تو میخوام ابتو بریزی تو من منم یه خرده تندتر ضربه زدم تا ابم اومد همرو خالی کردم تو و دراز کشیدم روش هردو خوابمون برد تا با صدای تلفن بیدار شدیم رفت تلفن رو برداشت بعد یه خرده حرف زدن تلفن رو قطع کرد دیدم خیلی پکره گفتم چی شد گفت یادم رفته بود گفته بودم خونه نیستم نباید تلفن رو برمیداشتم مینا بود (مینا خواهرش بود که مطلقه بود یه گوشتی بود که نگو همش تو کفش بودم) گفت مینا گفت داره میاد اینجا سیا چکار کنیم . گفتم اون با من، من میرم بیرون بعد اینکه مینا اومد زنگ میزنم الکی میگم با بابام دعوا شده تو بگو بیا خونه ما. اون هم قبول کرد گفت خیلی تابلو میشه اینطوری تازه چطوری حال کنیم؟ گفتم کاری نداره من که رفتم بیرون میرم قرص خواب آور میگیرم تو هم شربت درست کن تو شربت مینا میریزیم اون هم تا ظهر فردا خوابه ما هم کلی حال میکنیم گفت اوکی. منم رفتم بیرون چند تا داروخونه شبانه روزی رفتم تا آخر تونستم قرص بگیرم یه بسته کاندوم تاخیری هم گرفتم . زنگ زدم و طبق برنامه همه چیز ردیف شد رفتم خونشون. باهاشون سلام و علیک کردم. مینا یه شلوار تنگ پاش بود خیلی جیگر بود از بس اونروز مریم و کرده بودم دوست داشتم یه تنوع داشته باشم باید یه نقشه میکشیدم از یه طرف هم معلوم بود مینا بدجوری سر و گوشش میجنبه منم آمارشو داشتم که به کی میده ولی نمیشد چیزی گفت مریم رفت تو آشپزخونه و قرصی که ازم گرفته بود رو ریخت تویکی از لیوان ها و با سه تا لیوان اومد تو حال اول اومد سمت من اشاره کرد که کدوم لیوان و بگیرم بعد گفت سیا جان یکی هم واسه من بردار بذار اینجا منم گرفتم یکی دیگه که معلوم بود قرص تو اونه رو داد به مینا اون هم تا آخرشو خورد یه خرده که گذشت مریم گفت سیا جان جاتو انداختم تو اتاق ساسان مینا هم گفت من اینجا میخوابم منم رفتم تو اتاق ساسان یه خرده گذشت دیدم چراغ حال خاموش شد رفتم دیدم همه دراز کشیدن رفتم تو اتاق مریم اینا دیدم داره لباساشو در میاره پشتش بهم بود رفتم از پشت بهش چسبیدم اون هم کونش و داد عقب تر فقط یه شرت و سوتین تنش بود گفت عزیزم اول مطمئن شیم مینا خوابه گفتم من الان میرم گفت میخوای چی کار کنی گفتم کارت نباشه گفتم چندتا قرص ریختی گفت دو تا گفتم اوکی حداقل تا فردا بعدازظهر خوابه رفتم بالا سرش گفتم مینا . چند بار صداش کردم حتی تکونش هو دادم دیدم هیچ عکس العملی نداشت دمر خوابیده بود دستم و گذاشتم رو کونش وای عجب کونی داشت شلوارش و کشیدم پایین و کون سفیدش رو لمس کردم تو این مدت صداش هم میکردم اما جواب نمیداد کونش از کون مریم خوشگل تر بود گفتم حتما باید امشب بکنمش . مریم صدام کرد رفتم تو اتاق دیدم دمر خوابیده گفتم بیا رو من منم رفتم رو پاش نشستم یه بالش گذاشتم زیر شکمش شرتش رو از پاش در آوردم سر کیرم و با یه تف گذاشتم دم کونش خودشو داد عقب منم کردم تو کونش گفت اوووووووووووف جان منم شروع کردم تلمبه زدن سینه هاشو از پشت گرفتم و تند تند تلمبه میزدم سرش رو چرخوند تا بهم لب بده منم لب و گذاشتم رو لبش تا دسته میکردم تو کونش دیگه صداش دراومده بود و آخ و اوخ میکرد منم دیدم داره آبم میاد همرو ریختم تو کونش و روش دراز کشیدم گفتم مریم خیلی دوست دارم الان بری حموم زیر آب داغ دراز بکشی تنت داغ بشه بعد همونطوری لخت بیای تو بغلم بکنمت گفت الآن؟ گفتم آره اون هم قبول کرد پاشد که بره گفت تو چه کار میکنی تو این مدت؟گفتم از لپ تاپم فیلم سوپر نگاه میکنم تا حشری تر شم گفت اوکی رفت تو حموم منم رفتم یواشکی در حموم رو از بیرون قفل کردم رفتم بالا سر مینا دیدم همونطوری دمر خوابیده اول شلوارشو کشیدم پایین یه شرت زرد رنگ پاش بود اونم کشیدم پایین عجب کونی داشت با دستام کونشو باز کردم سوراخش صورتی وتمیز بود اون دوستم که یه چند وقت بعد طلاقش باهاش دوست بود میگفت از کون نمیده اما من الان داشتم کونشو افتتاح میکردم یه احساس لذت خاصی داشت برام ،کیرم با تف گذاشتم رو سوراخش فشار دادم نرفت تو ، پاهاشو یه خرده باز کردم و کشیدبم بالاتر تا خوب کونش بیاد بالا دوباره کیرم و گذاشتم رو کونش این دفعه با یه فشار محکم کیرم رفت تو یه خرده صبر کردم و شروع به تلمبه زدن کردم یواش یواش کیرم و تا ته میکردم تو اخم کرده بود یه زمزمه هایی ازش شنیده میشد ولی من توجه نکردم و ادامه دادم تا اینکه آبم اومد همرو ریختم تو کونش وقتی آبم خالی شد دیگه نای بلند شدن نداشتم باید میرفتم تو اتاق اگه مریم منو میدید خیلی بد میشد وقتی کیرم و در آوردم دیدم کونش شدیدا گشاد شده. لباساشو درست کردم رفتم در حمام رو باز کردم رفتم تو دیدم مریم کف حموم دراز کشیده گفتم بیا دیگه خوابت برده؟ بلند شد حوله رو دور خودش پیچید اومد طرفم منم از پشت بهش چسبیدم کیرم نیمه شق بود ولی اصلا حس سکس نداشتم فعلا اما بدنش شدیدا داغ بود رفتیم تو اتاق خواب کنار تخت افتادم روش اون هم افتد رو تخت حوله رو انداختم کنار کیرم لای کونش بود برگشت منم روش دراز کشیدم روش کیر رو کسش بود لبش رو گذاشت رو لبم منم ازش لب میگرفتن خیلی حشری بود با این سنش عین یه دختر کف کیر بود دیگه کم کم داشت باهام عشق بازی میرد لاله گوشمو میخورد زیر گلومو میخورد دیگه صدای نفس نفس زدنش عوض شده بود و کسشو رو کیرم میمالوند منم یه خرده حشری شده بودم از کاراش گفتم چی میخوای الان گفت کیر میخوام، دیگه اونقد حشری شده بود که بی خجالت حرف میزد منم حال میکردم از این حرفاش . گفتم کیره کی؟ گفت سیا جونم. گفتم میخوای چی کارش کنی دستش رو از زیر رد کرد کیرم و رو کسش تنظبم کرد و خودشو یه خرده کشید پایین تر سر کیرم لای کسش بود گفت میخوام پارم کنی جرم بدی منم یه فشار محکم دادم تا ته رفت تو کسش یه آآآآآآآآآآآآآآآآآااااخ گفت که آب پیرمرد هم از این آخ گفتنش میومد منم شروع کردم آروم تلمبه زدن گفت سیا تند تر تا ته فشار بده ضربه بزن بذار کیرتو تو شکمم احساس کنم جووووووووووووووون تا حالا تو کجا بودی داری جرم میدی دارم حال میکنم دارم پرواز میکنم به این میگن سکس دارم گاییده میشم حرفاش خیلی حشری کننده بود انگار نه انگار که امروز چند بار کرده بودمش این دیگه اوج شهوت بود یه زن تو این سن با اینهمه شهوت واسم باور نکردنی بود با دستش به باسنم چنگ زده بود و منو به خودش فشار میداد سرعتم رو بیشتر کردم تند تند تلمبه میزدم مریم دیکه ناله هاش تبدیل به جیغ شده بود سینه مو میمکید گاز میگرفت تا اینکه با چند تا جیغ بلند و یه لرزش خفیف و همزمان خالی شدن آب من هر دو ارضا شدیم خیلی بهم چسبید گفت جوووووووون و ساکت شد منم دستم و دورش حلقه کردم و خودم و ول کردم روش یه خرده که گذشت با بوسیدناش بیدار شدم گفت سیا خیلی دوستت دارم منم گفتم منم همینطور گفت تا حالا همچین سکسی نکرده بودم خندیدم گفتم مریم به غیر از من با کی سکس کردی ؟گفت خب معلومه علی. گفتم نه غیر منو علی گفت هیچ کس. گفتم راستش رو بگو پیش خودمون میمونه. گفت خب روم نمیشه بگم گفتم بگو تو رابطمون تاثیری نداره.گفتم همه رو تعریف کن . گفت وقتی دوم راهنمایی بودم یه روز تو خونه تنها بودم داشتم تو اتاقم درس میخوندم دیدم دارن در میزنن رفتم درو باز کردم دیدم پسر عمم که 3 سال ازم بزرگتره اومده خونمون منم خیلی بهش اعتماد داشتم و اصلا فکر نمیکردم در مورد من به این چیزا فکر کنه گفت اومدم ترشی رو ببرم منم گفتم مامان نیست رفته نونوایی بیا بالا الان میاد اون هم اومد بالا تا رفتیم بالا ازپشت چسبید بهم منم رفتم جیغ بکشم دستش رو گذاشت رو دهنم منو برد تو اتاق گفت نترس و این حرفا و که همه از این کارا میکنن همه بلدن تو ساکت باش ببین چقدر بهت خوش میگذره شلوارم و کشید پایین گفتم میخوای چکار کنی اون هم کیرشو در آورد اول گذاشت لای کونم و تکون میداد خیلی بهم حال میداد بار اول فقط در همین حد بود یواش یواش گفت ما زن و شوهریم و منم با این کارا احساس بزرگی میکردم بعضی وقتا که تنها بود تو خونه میرفتم پیشش و منو میکرد یعنی کیرشو میذاشت تو کونم و یواش یواش کار به جایی کشید که فیلم سکسی نگاه میکردیم یه بار هم براش ساک زدم اما یه بار که میدونستم خونه تنهاست چون مامانش خونه ما بود من یواشکی کلید خونشون رو از تو کیف مامانش گرفتم چون خونمون نزدیک بود رفتم خونشون یواش در رو باز کردم و پاورچین پاورچین رفتم تو حال دیدم از تو اتاقش صدای آخ و اوخ میاد رفتم کنار دیوار قلبم داشت از جاش در میومد یواشکی تو اتاقشو نگاه کردم چیزی که میدیدم برام قابل باور نبود پسر عمم رو زمین دراز کشیده بود یه پسره دیگه داشت میکردش پسر عمم هم کلی درد میکشید اون زیر تا اونروز نمیدونستم بعضی از پسر ها هم کونی هستن پسر عمم با پررویی تمام به دوستش میگفت دختر دایی ام مریم رو میارم با هم میکنیمش خیلی بدم اومد ازش دوییدم اومد بیرون در رو هم محکم بستم وقتی رسیدم دم در دیدم هر دوشون تو ایوون ایستادن رنگشون رنگ گچ دیوار شده بود منم داد زدم فهمیدم چه نقشه ای واسم کشیدی آبروتو میبرم و فرار کردم دیگه بهش محل نذاشتم الان هم چند ساله که تو شیراز زندگی میکنه و نمیبینمش.گفتم باز چی؟ گفت بی خیال دیگه. گفتم نه بگو . گفت قبل ازدواجم یه دوست پسر داشتم که دوبار کرد منو . بعد ازدواج هم فقط فقط یه بار یه تعمییرکار آورده بودن که شوفاژ هارو تعمیر کنه منم نمیدونستم اون تو انبار رفتم اونجا که دیگ بزرگ بردارم یهو دیدم یکی از پشت گرفت منو دستش رو گذاشت رو دهنم گفت صدات در بیاد میکشمت اول تورو بعد بچه ات رو منم ترسیدم منو برد کنار دیوار رو کارتون خوابوند و باهام سکس کرد تو تمام مدتی که داشت باهام سکس میکرد داشتم گریه میکردم . بعدش آبش رو ریخت رو شکمم و خندید و گفت اگه صدات در بیاد بچه ات رو میکشم منم از ترس زندگیم به کسی نگفتم یه بار هم اومد دم در خون
     
  
↓ Advertisement ↓
زن


 
اولین و آخرین سکس 10 دقیقه دیرتر رسیدم. یه دربست گرفتیم و رفتیم خونه. اول اون رفت بعده 5 دقیقه من. یه اپارتمان کوچیک با دیوارای سفید . نمیدونم شاید اضطراب داشتم چون یه ربع تموم داشتم راه میرفتم. برو بیا. برو بیا. سرگیجه گرفتم. نشستم رو کاناپه. اون نشسته بود اون سمت کاناپه. خودشو کشید طرف من. دستشو انداخت دور گردنم. صورتم سمته تلوزیون بود. اونم داشت حرف میزد. نمیدونم چی میگفت. اصلا نمیشنیدم. برام مبهم بود. یه لحضه سرمو برگردوندم سمتش تا بفهمه هواسم بهش هست. چونمو گرفت و اروم لبشو گذاشت رو لبم. یه خورده نگه داشت بعد لبشو برداشت یه بوس کوچیک زد رو لبم دوباره لبشو گذاشت رو لبمو نگه داشت. یه چند بار همین کارو تکرار کرد. بعد با لباش لبمو تکون داد میخواست لبمو باز کنه یه خورده لبامو شل کردم. لب پایینمو میک میزد. لباش خیلی غنچه بود. لبای پر و درشته من واسه لباش لذت بخش بود. لباشو میکشید توی لبام. دستشو گذاشت رو کونم که یعنی دهنتو باز کن. دهنمو باز کردم زبونشو کرد تو دهنم . زبونشو میکشید رو زبونم . بعد یهو زبونشو تکون داد. ناخوداگاه ناله کردم. حشری تر شد. چند بار دیگه زبونشو تکون داد ولی دیگه ناله نکردم. دوباره یه بوسه کوچیک رو لبام. رفت رو گونه ام. لباشو میمالید به گونه و صورتم. بعد رفت لاله ی گوشمو مکید. اومد پایین تر رو گردنم بعد رفت رو اون یکی گوشم. سرشو برد عقب و نگام کرد. بعد اروم دستشو برد توی مانتوم. دستش سرد بود. همه چی سرد بود. کاناپه دستش من دیوار خونه. همه چی سرد بود. دکمه ی مانتومو باز کرد . داشتم دیوار رو نگاه میکردم . دیوار سفید. دستشو انداخت دور کمرم یه خورده کشید بالا و مانتومو در اورد. هیچ وقت زیر مانتو چیزی نمیپوشم. سوتینم مشکی بود. خواست بره سراغ سوتینم ولی یه لحضه انگار تصمیمش عوض شد دوباره اومد لب گرفت. گفت برگرد. نمیدوستم تو اون کاناپه ی کوچیک با دوتا ادمه بزرگ چجوری میشه برگشت؟!! پاهاش دو طرفه بدنم بود پاشد دوباره گفت برگرد. رو شکم دراز کشیدم. مچ پام بیرون از کاناپه بود. رو دسته ی کاناپه. شالم رو دسته ی کاناپه بود و روی پام میخورد به جنس حریر شالم. خوشم اومد. یه خورده پامو مالیدم به شالم. اومد روم. پاهاش دو طرفه بدنم. یه چند بار دست کشید رو کمرم. بعد شروع کرد ماساژ دادن گردنم. کیفم پایین کاناپه بود. همیشه زیپ کیفم بازه. توی کیفم فندکمو دیدم. دستمو دراز کردم فندک و برداشتم. یه خورده دستمو این طرف اون طرف کردم تا سیگار رو هم پیدا کردم. یه نخ روشن کردم. بعد چند تا پک تازه به فکر افتادم که خاکسترشو چیکار کنم؟ هنوز داشت گردنمو مالش میداد. سیگار رو تو دستم نگه داشتمو بهش زل زدم. بعد چند ثانیه یه اهی کشید و از روم پاشد. رفت از اشپز خونه یه زیر سیگاری اورد. یه زیر سیگاریه سفید. خاکسترو تکوندم. دوباره اومد روم. دستاشو گزاشت رو کمرم. وقتی داشت ماساژ میداد دستاش گرم شده بودن ولی تا رفت اشپز خونه اومد دوباره سرد بودن. کمرمو میمالید. نگاهم رفت سمته پنجره. پرده اش سفید بود. با خط های کرم رنگ. پرده رو کشیده بود. ولی من میخواستم بیرون و ببینم. بهش گفتم پرده رو بکش. یه اه کشید و دوباره پاشد. پرده رو کشید. داشت برف میومد. گفت چرا از زیر مانتو هیچی نپوشیدی؟ سردت نمیشه؟ سوءیشرتتم نیاوردی؟ هیچی نگفتم. اومد روم. سیگارو خاموش کردم. دراز کشید روم. سرشو گزاشت رو سرم. گونه اش افتاد رو گونه ام. بولیز بافتنیش اذیتم میکرد. تکون خوردم. پاشد. دوباره شروع کرد کمرمو مالیدن. دوباره دستاش گرم شدن. بند سوتینمو باز کرد. از بغل دست انداخت به سینه هام. فقط لمسشون کرد. یه خورده جا به جا شد و گفت برگرد. برگشتم و رو کمر خوابیدم. یه خورده سینه هامو نگاه کرد. اومد بالا یه لب گرفت بعد رفت پایین. با انگشتش نوک سینمو گرفت. کشید. یه چند تا نفس عمیق کشید بعد سرشو اورد پایین نوک سینمو کرد تو دهنش. دهنش سرد بود. پس واسه همین نفس عمیق کشیده بود. میخواست دهنش سرد شه. خوشم اومد. یه نفس صدا دار کشیدم. نوک سینمو میک میزد. دهنش گرم شد. دهنشو باز کردو تا جایی که میتونست سینمو کرد تو دهنش. جا نمیشد. بعدش سینمو لیس زد. اب دهنش رو سینه ام بود. بعد فوت کرد رو سینه ام. سینه ام خنک شد. ناله کردم. با اون یکی سینه ام هم همین کار رو کرد. بعد رفت پایین رو نافم. زبونشو کرد تو نافم یه خورده چرخوند. بلند شد. کمربندمو باز کرد. حالتش خشن بود. بعد دکمه بعدشم زیپ شلوارمو کشید پایین. امکان نداشت بتونه اون شلوارو رو اون کاناپه دراز کش از پام در بیاره. خودشم فهمید. گفت پاشو وایسا. خودمو از زیرش کشیدم بیرون و وایسادم. شلوارمو کشید پایین. خودم از پام در اوردم و دوباره صاف وایسادم. یه خورده نگاه کرد به پاهام و شرتم. شرتم مشکی بود. دست کشید لای رونام. زانوم. ساق پام. اومد بالا. شرتمو گرفت و کشید پایین تا زانوم. پامو تکون دادم که شرتم افتاد رو زمین. دوباره نگاه کرد. بعد گفت بشین رو مبل. نشستم. پاشد لباساشو در اورد. شرتشو که در اورد کیرش پرید بیرون. کلفت و سفید. اومد نشست رو زمین جلو پام. دستشو انداخت پشت باسنم کشید جلو. ولو شدم رو مبل. پاهامو باز کرد و یه خورده به کسم نگاه کرد. بعد سرشو اورد جلو و شروع کرد لیس زدن لبه های کسم. یه خورده که لیس زد زبونشو کرد لای لبه ها . سرشو کشید عقب بلند شد. یه دستشو انداخت کمر یه دستش هم پشت زانوهام و بلندم کرد. برد سمته اتاق. تو اتاق یه تخت دو نفره بود با رو تختی قرمز. پرده های قرمز. اباژور قرمز. منو گذاشت رو تخت. اومد دراز کشید روم. کیرش لای پاهام بود.شروع کرد لب گرفتن. بعد رفت پایین تا گردنم. از گردنم گاز گرفت. مکید. بوسید و رفت پایین. رسید به سینه هام. کلی سینه هامو خورد. گاز میگرفت لیس میزد میمکید بوس میکرد. نمیدونم چقدر گذشته بود که رفت پایین و یه خورده با نافم بازی کرد بعد رفت پایین رو کسم. لای کسمو باز کرد و یه لیس به چوچوله ام زد. لرزیدم. چوچوله امو انداخت تو دهنش و به شدت میک میزد. یه بار یه گاز هم گرفت که بلند اه کشیدم. کلی کسمو خورد. کسم خیس بود. نمیدونم از خودم بود یا اب دهن اون. پاهام رو تخت بود پاهامو کشید تو شکمم. منم نگه داشتم. رفت پایین و یه لیس زد به سوراخ کونم. تکون خوردم. فهمید خوشم نیومد دوباره اومد رو کسم. زبونشو میزد رو سوراخم. به چوچوله ام ضربه میزد و گاز میگرفتو لیس میزد. حوصله ام سر رفته بود. داشتم فکر میکردم لابد اسپری زده که ابش نمیاد. اخه خیلی وقت بود که داشت با من ور میرفت. شاید فهمیده بود حوصله ام سر رفته. دراز کشید روم. نمیخواستم لب بدم. تازه کسمو خورده بود. صورتمو برگردوندم. داشت با دست سینه امو میمالید. بعد کیرشو گرفت و میمالید به کسم. پاهامو جمع کردم. عصبانی شد. گفت چیزی اذییت میکنه؟ هیچی نگفتم. عصبانی تر شد. گفت کار خاصی هست که دوست داشته باشی؟ هیچی نگفتم. داد زد پس چرا ارضا نشدی؟ زن 80ساله هم که بود تا حالا اب انداخته بود 100 دفعه ارضا شده بود. هیچی نگفتم. پاشد نشست . پاهاش دو طرف بدنم بود. با عصبانیت نگام میکرد. سرمو برگردوندم. با خشونت سرمو برگردوند. گفت به من نگاه کن. زل زدم تو چشماش. یه چند ثانیه نگاه کردبعد سرشو برگردوند.دراز کشید روم. گفت بغلم کن. نکردم. عصبانی شد. دستمو گرفت. دستمو از دستش کشیدم بیرون. عصبانی تر شد. دورو بر اتاق و نگاه کرد یه چیزی دید. بلند شد رفت اورد دوباره اومد روم. تو دستش یه پارچه بود. نمیدونم شاید بولیز. دستمو گرفت و بست بالای تخت. خیلی محکم بست. با خشونت رفت پایین رو کسم. با خشونت داشت کسمو میخورد. چوچوله امو گرفت و محکم فشار داد. خیلی محکم. جیغ زدم. اونم داد زد اره جیغ بزن. دوباره یه فشار محکم داد و منم ناله کردم. همین طور محکم فشار میداد و من ناله میکردم. اونم داد میزد اها اینه. ناله کن. جیغ بزن. اه بکش. خودمو نگه داشتم که ناله نکنم. اونم یکی دو بار فشار داد بعد دید هیچی نمیگم دستشو کشید. خیلی عصبانی بود. دست کشید تو موهاش. بعد دستامو باز کرد. کیرش خوابیده بود. نمیدونم کی خوابیده بود متوجه نشده بودم. دراز کشید کنارم. یه چند دقیقه گذشت. رفت بیرون از اتاق. یه نیم ساعت 20 دقیقه بعد برگشت. کیرش قرمز بود. احتمالا جلق زده بود. اومد دراز کشید کنارم. منو گرفت تو بغلش. همینطور ساکت بودیم تا خوابش برد.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
سکس تو خونه ی دانشجویی
سلام من محسن هستم 22 ساله مهندس IT
تقریبا 2 سال پیش بود که من دانشجو بودم و از شیراز واسه دانشگاه اومده بودم اصفهان و اونجا درس میخوندم.
ترم دوم بودم که همه با دوستام تو خونه دانشجویی بودیم و داشتیم در مورده رفتن به چادگان(یکی از محل های زیبای اصفهان که معمولا مردم اونجا 2 3 میمونن )
اون روز بچه ها تصمیم گرفتن که برن به چادگان ولی من مخالفت کردم
چون واحدهام با بقیه ی بچه ها فرق داشت روز بعد امتحان داشتم و خدا رو شکر همون اصفهان موندم.
بچه ها عصر اون روز رفتن چادگان و من از خدا خواسته با دوست دخترم قرار گذاشتم بریم بیرون تا شاید بتونم مخشو بزنم.
2 دقیقه نشده بود که بچه ها رفتن من سریع زنگ زدم مژده که امروز با هم بریم بیرون
اونم از خدا خواسته قبول کرد و واسه ساعت 6 قرار گذاشتیم.
مژده یه دختر خوشگل خوش هیکل و شاسی بلند بود که من واقعا هر وقت میدیدمش یا دستشو میگرفتم کیرم شق میشد.
وقتی که داشتم میرفتم سر قرار همش تو فکر این بودم که چجوری بکشمش خونه و کاری کنم که هر دو لذت ببریم.
تو همین جور فکرا بودم که یهو راننده ی آژانس گفت رسیدیم آقا.
منم ازش تشکر کردمو پولشو دادم و پیاده شدمو دنبال مژده گشتم.
بعد از چند دقیقه یهو یه پژوپارس جلوم وایسادو گفت بپر بالا منم پایینو نگا کردم دیدم مژده است!!!!!
تا سوار شدم گفتم ماشینه نو مبارک!!
گفت نه بابا از دامادمون کش رفتم آخه خیلی با هم خوبیم!!!
منم گفتم آفرین به دامادتونو خندیدم و بعد گفتم بزن بریم!!!!!!!
اونم با تمام توانش گازو فشار داد طوری که دور موتور رفت رو100000000000000!!!!
تو راه دم یه کافی شاپ وایسادیم رفتیم اونجا یه نیم ساعتی نشستیم و حرف زدیم
خودم باورمنمیشد اینقد پررو باشم یهو بش گفتم مژده تو درباره ی سکس فکر کردی؟؟!!
یهو مژده رنگ عوض کردو گفت: چطور مگه؟
گفتم هیچی همین جوری؟؟
گفت چندان علاقه ای ندارم
از لحنش مشخص بود که بدش نمیاد داشته باشه
منم گفتم خوب دیگه بریم اونم گفت بریم
تو راه برگشت من رانندگی کردم در حین رانندگی تو اتوبان بودیم
من یهو یه فکری به سرم زد!!!
دستم گذاشتم رو پاش یهو احساس کردم بدنش لرزید
دستمو پس زد ولی هیچی نگفت
من دوباره امتحان کردم اینبار گرفت و دستمو به کوسش نزدیک کردم و اون رو مالوندم
کم کم بدن مژده نرم شد و من راحت تر تونستم کارمو انجام بدم کیرم داشت از شلوار میزد بیرون من جلو رو نکاه میکردمو کوسشو میمالوندم معلوم بود که خیلی حشری شده ولی هیچی نمیگفت و با دندون لبشو گاز میگرفت
من در حال رانندگی بودم که یهو یه چیزیو رو کیرم احساس کردم یه لحظه انگار از این دنیا رفتم
بعد به خودم اومدمو گفتم مژده
گفت جانم
گفتم میخوای سکس داشته باشیم؟
گفت اممممممممممممم آره
منم گفتم پس بزن بریم
وقتی رسیدیم به خونه دانشجوویی
راستی یادم رفت بگم اون یه مانتوئه تنگ مشکی
و یک شلوار مشکی پوشیده بود.
خوب وقتی رسیدیم خونه اون رفت رو زمین نشست و منم رفتم یه پتوی نرم آوردم و انداختم زیرش.
کم کم نزدیکش شدم دشتمو انداختم دوره گردنش و یه بوس از لپش کردم و اون خندیدو لبشو به لبم نزدیک کرد و وااااای عجب لحظه ای بود نتونستم خودمو کنترل کنم خوابوندمش رو زمین و در حین مالوندن سینه هاش شالشو از سرش در آوردم و کم کم دکمه های مانتو شو باز کردم یه تاپ آبی داشت خیلی چسپون بود و بند سوتینش از زیر تاپه معلوم بود یه بار دیگه ازش لب گرفتمو گفتم عزیزم بذار تاپتو در بیارم اونم این اجازه رو داد من کم کم داشتم سکته رو میزدم
وقتی که تاپشو در آورم چشمم به شکمش افتادصاف وسفید بود و به بالا تر که رسیدم سوتینه آبیشو دیدم خیلی حشری شده بودم سریع سوتینشو در آوردم ....
عجب سینه هایی داشت خیلی خوشفورم بودن
و چون خودشم سفید بود خیلی زیبا تر شده بود.
کم کم با بوسه اومدم پایین تا رسیدم به شلوارش از رو شلوار به کسش دست زدم بازم خودشو سفت کرد دکمه ی شلوارشو باز کردم دستمو بردم زیره شلوارش کونشو فشار دادم و اونو کم کم کشیدم پایین.
شورتش آبی بود و کونش کاملا معلوم بود بر عکسش کردم کونشو مالیدم و کم کم شورتشو از پاش در آوردم کوسش خیلییییییی خوشگل بود اول اونو مالوندم بعد یه ذره خوردمش با چوچولش بازی کردم و اونو انگشت کردم آروم داد زد.
بعد اون اومد تی شرتمو از تنم در اورد و منو درازوند و اومد روم نشست شلوارم رو کشید پایین و بعد گفت:کیرت چند سانته؟ گفتم 19 چطور مگه گفت گندس گفتم
متعلق بشماس اونم زد زیر خنده اول با دست برام جلق زد وبعد شروع کرد به ساک زدن خیلی داشت حال میداد بعد بهش گفتم بسه دیگه عزیزم.
بعد اونو خوابوندم رو زمین کیرمو رو کوسش و کونش مالیدم اول بعد بش گفتم میخوام از کون بکنمت با هزار بدبختی اون قبول کرد که از کون بکنمش اونو دمر خوابوندم و گردنشو بوسیدم
اول آروم آروم کیرمو رو کونش چرخوندم و بعد کونشو با دست باز کردم و به سوراخه کونش تف زدم بعد یهو یه تکون خورد و بعد به کیر خودمم توف زدم و کمکم شروع کردم بکنم تو کونش اولا سخت میرفت تو و اونم آه وناله ی زیادی میکرد بعد کم کم کیرمو تا ته میکردم تو کونش و اونم هی میگفت جرم جرم بده محسن.
کونش خیلی گردو نرمو سفید بود من اون موقع خیلی حشری بودم.تلمبه زدنم سریع تر شده بود و اونم خیلی حال میکرد.
کمکم کیرمو از تو کونش درآوردم و بعد یه لب ازش گرفتم و با کیرم کوسشو تحریک میکردم کم کم کیرمو به کوسش نزدیک کردم بعد هول دادم تو اونم یهو گفت آآآخخخخ
خیلی درد داره.شروع کردم به تلمبه زدن معلوم بود خیلی بش حال دادم
معلوم بودارضائم نزدیک شده بود کیرمو سریع از تو کوسش در آوردم
بعد اون واسم جق زد و پر تو صورتش آب منی شد
سریع رفتم دستمال آوردم و اون صورتشو پاک کرد. بش گفتم بیا بریم حموم رفتیم اون تو من اینقد خوشحال بودم اونو بقلش کردم و اونم منو بقل کرد بعد 2باره کیرمو گرفت و سینه اشو به من چسپوند منم دستمو بردم و کوسشو مالیدم نشست و برام ساک زد منم خیلی حال میکردم کیرمو تا ته حلقش میبرد.
بعد از 2 3 دقیقه بش گفتم بسه گفتم بخاب کف حموم اونم دمر خوابید منم خوابیدم روش و با کونش بازی میکردم بش گفتم آماده ای؟
گفت آره منم با توف کارمو شروع کردم اینقد تلمبه زدم که دیگه خسته شدم و اون اومد رو کیرم و کیرمو کرد تو کوسش
بالا پایین میرفت منم سینه هاشو میمالیدم من داشتم ارضا میشدم ولی هیچی نگفتم اونم داشت بالا پایین میرفت که یهو تمام آبمو ریختم تو کوسش گفتم مژده آبم ریخت گفت فهمیدم اشکال نداره عزیز
بعد اومد کنار من خوابید و گفت بازم از این کارا میکنیم؟
گفتم آره چرا که نه.
خودمونو خشک کردیم اون لباساشو پوشبد منم پوشیدم
و بعد زنگ زد مامانش گفت من امشب با دوستامم و دیر میام خونه اونام قبول کردن.
اون موقع که اون زنگ زد ساعت 9 بود بعدش منو اون تا ساعت 11 حرف میزدیمو لب میگرفتیم البته چند بار هوس سکس کردم ولی دیگه توانشو نداشتم.
از اون روز تا حالا ما با هم خیلی صمیمییم و به هم قول دادیم که با هم ازدواج کنیم و من با مامانم صحبت کردمو میخوایم بریم خواستگاری.
واقعا به خودم افتخار میکنم که تونستم تا اینجا باهاش باشم و بهش وفادار بودم.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
مرد

 
من حبیب هستم . ۳۴ساله ،لیسانس نقشه کشی صنعتی، شغل آزاد ، که بدلیل رکود کار فعلا" چندماهی است که بیکارم ولی خوشبختانه مشکل مالی ندارم .
حدودپنج ماه پیش، اواسط تیرماه بود که پسرداییم فوت کرد ومن که از بچگی بااون دوست بودم وبه اون قلبا" علاقه داشتم خیلی متاثرشدم . علاقه من به پسرداییم که درحقیقت نزدیکترین دوستم بود اینقدر زیادبودکه بعدازمرگش ، باوجوداینکه ماشین نداشتم ، تقریبا" هرهفته خودم تنها میرفتم بهشت زهرا و حدود یکساعت سرقبرش می نشستم وبا خودم خلوت میکردم .
یکروز پنجشنبه رفته بودم بهشت زهرا وسرقبر اون خدابیامرز نشسته بودم و توی فکر بودم که یکدفعه متوجه شدم هوا داره تاریک میشه و دیگه تقریبا" هیچکس توی بهشت زهرا نیست . ازسرقبر بلندشدم و به سرعت راه افتادم تاخودم را به جاده برسونم وبرگردم تهران .... خلاصه به هرزحمتی بود خودم رارسوندم به جاده وهرماشینی راکه ردمیشد ، بادست جلوشو میگرفتم که واییسته ولی هیچ ماشینی ترمز نمیکرد . ... بعدازیکربع که اونجا مونده بودم ، خلاصه یک کامیون کمی جلوتر نگه داشت ومن دوان دوان خودم رابه اون رسوندم وگفتم اگه ممکنه منو تا تهران برسونه . راننده کامیونه گفت :عیب نداره داداش ، بیابالا ، ولی اولش بگم : من سرراه باید حتما" یک سری برم سرقبرامام و وبعدش میریم تهران ها! . اشکالی که نداره؟ البته کارم پنج دقیقه هم طول نمیکشه ... منهم گفتم : خواهش میکنم آقا ، چه اشکالی داره ! .... خلاصه سوارشدم و راه افتادیم .... توی راه راننده کامیونه گفت : من شغلم اینه که سنگ ازشهرستان میارم تهران ... وهرهفته چندبار از این مسیر رد میشم ودرطی این مدت ۱۸ سال که امام فوت کرده ، من هفته ای یکبار باید سرقبرش بیام چون نذر دارم .... گفتم : خداقبول کنه ، بهرحال هرکس یک اعتقادی داره دیگه.
درحال صحبت کردن بودیم که رسیدیم به صحن امام ، راننده کامیونه حدودپنجاه متر مونده به صحن امام ترمز کرد وگفت : از همینجا سلام میدم ومیریم . بعد درب طرف راننده را باز کرد و توی همون تاریکی ، همونطور که پشت فرمان نشسته بود ، کونش را از ماشین بیرون برد ومحکم گوزید . سپس در ماشین را بست و به من گفت : ببخشید داداش ، حالا بریم! . من اگه این کار رو نمیکردم تایک هفته اعصابم خراب بود. .. من که هاج و واج شده بودم باخنده گفتم : بابا دمت گرم حاج آقا ، فکرمیکردم حزب اللهی هستی ، داشتم ازت میترسیدم ....... راننده کامیونه که معلوم بود خیلی دلش از این حکومت وآخوندها پره گفت : آقا شما نمیدونی این آخوندها چه کس کشهایی هستند !! خودشون اهل همه کاری هستن ولی اگه مردم همون کارها رو بکنن میگیرند اعدامشون میکنند .... میگفت : من خودم چندتا آخوند رامیشناسم که هرکدوم با چندتازن رابطه دارن ودخترهای خودشون هم از همه بدترند.... خلاصه راننده کامیونه یک حرفهایی زد که خیلی به دل من نشست ... بهرحال رسیدیم تهران ومن خیلی از راننده کامیونه تشکر کردم وباهاش خداحافظی کردم و اومدم خونه .
هفته بعد که رفته بودم بهشت زهرا ، همینجور که سرقبر نشسته بودم ، دیدم چندتا قبر اونطرفتر چهار نفر سر یک قبر ی وا ییستادن (دوتازن ویک آخوند و یک بچه) ... من هم سر قبر پسرداییم نشسته بودم ، چنددقیقه بعد دیدم همه شون ازیکی از زنها خداحافظی کردند ورفتند وفقط یکی از زنها سر قبر باقی موند.... چند دقیقه که گذشت دیدم زنه چادرشو کشیده روی صورتش و داره گریه میکنه .... یکدفعه به یاد حرفهای راننده کامیونه افتادم ... بی اختیار از جایم بلند شدم ورفتم سر قبره ، روبروی زنه نشستم وگفتم : خانم ترا خدا گریه نکنید ، خدابیامرزدش ، بهرحال این شتری است که درخونه همه میخوابه ... بعد سکوت کردم و انگشتمو گذاشتم روی سنگ قبره ویک فاتحه خوندم وگفتم : از نزدیکانتون بوده؟ خانومه سرش رابلند کرد و یک کم چادرشو از توی صورتش کشید بالا ونگاهی به من کرد وگفت : بله ، پدربزرگم بوده ...
راستش وقتی چشمم به صورتش خورد و اون چشمهای مشکی ودرشتش رادیدم ، احساس کردم میتونم بیشتر باهاش حرف بزنم ، مخصوصا" وقتی درهمون یک لحظه که نگاهش کردم وچشمم خورد به یقه پیراهنش که دو – سه تا دکمه اش هم باز بود ، بدجوری قلقلکم شد . ... ازش پرسیدم : خیلی دوستش داشتین؟ .... همونجوری که سرش پایین بود باصدای بغض آلودی گفت : بله ، خیلی مهربون بود و..... وهمینطور که حرف میزد ، زد زیرگریه وگفت: هیچکس را اندازه اون دوست نداشتم ... گفتم : آخ خ خی ، ترو خدا گریه نکنید ، روح اون مرحوم هم راضی نیست که شما اینقدر ناراحت باشیدهااااا .... بلند شین ترو خدا .. وبی اختیار زیر بغلش راگرفتم وگفتم : پاشین دیگه ، بسه .... پاشین یک خورده قدم بزنین تا کمی روحیه تون عوض بشه ... وقتی زیر بغلشو گرفتم ، یک لحظه ترسیدم اعتراض کنه وفحش بده ولی خانومه ازجاش بلندشد وچند قدم جلورفت وگفت : مامان بزرگم هم الآن تنهاشده و اون هم خیلی بی تابی میکنه و...... گفتم: ببین ! خدابیامرزدش ، بهرحال خدا خوبها را گلچین میکنه ولی خواهش میکنم دیگه راجع به پدربزرگت حرف نزن تابیش ازاین دلت نگیره ... خب ، ببینم اون آقاهه که لباس روحانی هم تنش بود باباتون بود؟ (اینو ازت میپرسم که دیگه درمورد اون مرحوم حرف نزنی که دلت بگیره)..... گفت : بله بابام بود ، با مامانم وبرادرم رفتند خونه عمو.... خونه عمویم همین نزدیکیهاست ، الآن برمیگردن ، بابام گفت : نیمساعت میشینیم و پا میشیم .... ازش پرسیدم : شما چرا باهاشون نرفتین ؟ گفت : من به یک دلائلی صلاح ندونستم برم......گفتم : شما را گذاشتند اینجا وخودشون رفتند خونه عمو !!؟ .... جواب داد: قرارشده من یک کم سر قبر پدربزرگم بنشینم وبعدش هم برم یک فاتحه ای سرقبر داییم بخونم وبرگردم اینحا تا اونها بیان .... گفتم : داییتون کدوم قطعه خاکه؟ گفت : قطعه هیجده ... گفتم : اااا.. .. اتفاقا" زن عموی من هم اونجا خاکه ، پس بریم یک فاتحه بخونیم و برگردیم .... کمی مکث کرد وگفت : شما یک جوری حرف میزنید که انگار ده ساله آدمو میشناسین! ، خیلی ممنون ، خودم میرم .... گفتم : ای ی ی بابا ... این چه حرفیه میزنین ، ترو خدا بامن غریبی نکنین ، من هم مثل برادرتون ..... درضمن واسه این تنهاتون نمیذارم که درقبال شما احساس تعهد میکنم ... حالا هم دیگه ازاین حرفها نزنید ، خب؟ ... بریم..... این کلمه " بریم " راگفتم ودستم راگذاشتم پشت شونه هاش ... همونطور که آرام آرام راه میرفتیم بهش گفتم : ولی اصلا" به شما نمیاد که توی یک خانواده روحانی باشید ( درحین همین صحبت که بودیم دستم را ازپشت شونه هاش برداشتم وآرام بازوشو گرفتم) ....... درجواب اینکه گفتم " اصلا" به شما نمیاد که توی یک خانواده روحانی باشید " گفت : بابام اینا هم میگن که تو به هیچکدوم ازماها نرفتی...( این راکه گفت ، من خندیدم ودرهمون حال بازوشو که توی دستم بود سفت فشار دادم)..... ازش پرسیدم : چندسالتونه؟ گفت : بیست وسه سال .. گفتم : متاهل که نیستین؟ گفت : نه......
حالا دیگه به قطعه هیجده رسیده بودیم . رفتیم سر قبر داییش ... دوباره انگشتمو روی سنگ قبر داییش گذاشتم وشروع کردم به فاتحه خوندن ... وقتی فاتحه خوندن اون هم تموم شد ، گفتم : پس چرا هنوز نشسته ای ؟... این راگفتم ودستش را که روی سنگ قبر بود گرفتم وگفتم : پاشو . اون هم ازجاش بلند شد وبه راه افتادیم که برگردیم سرقبر پدربزرگش ... اصلا" هم نپرسید که چرامن سرفبر زن عموم نرفتم......
حالا دیگه دستش کاملا" توی دست من بود و اصلا" هم نمیگفت که نامحرمی یا حرامه وااین جور حرفها...
همونطور که قدم میزدیم ، درحین حرف زدن هی دستشو فشار میدادم .... یک مقدارکه جلو رفتیم گفت : خب !، دیگه دست منو ول کنید تا کسی ندیده ... ، اگه ببینند خیلی بد میشه .... گفتم : چشم ... ولی نمیدونم چرا اصلا" دوست ندارم دستتو ول کنم ، خودت هم باید متوجه شده باشی ..... گفت : خیلی خب حالا دستمو ول کن ، متوجه شدم ..... گفتم : منو نگاه کن .... توی چشمهام نگاه کرد . بهش گفتم : نازتو برم ... گفت : خیلی خب دیگه برم الآن بابا اینا برمیگردن ... گفتم : خب داریم میریم دیگه ، من هم دارم برمیگردم سرقبر پسرداییم ... گفت نمیخوام کسی ما رو باهم ببینه .... گفتم : باشه ، درسته ، پس ببین ! شماره مو میدم هروقت تونستی باهام تماس بگیر ... شماره مو نوشتم وبهش دادم ، اون هم گرفت وگفت : باشه، تا ببینیم .... .... وقتی شماره رو گرفت ، گفت : خب دیگه ، شما برو سر قبر خودتون بنشین یا اصلا" برو دیگه.... گفتم : ببین یک چیزی بگم ناراحت نمیشی ؟ گفت : نه ، زود بگو ، میترسم اینا بیان ....... گفتم : دلم میخواد ببوسمت ، اجازه میدی ؟ کسی هم که این نزدیکیها نیست که ببینه ...... گفت : نه ترو خدا الآن موقعش نیست . اگه ما رو ببینند ، برای من اصلا" خوب نیست و ....... همیطور که حرف میزد یکدفعه گفت : وای اومدن برو ، برو .....من هم بلافاصله گفتم : اگه ازت پرسیدن ، بگو : داشت آدرس قطعه رو ازمن میپرسید ، خداحافظ ...... وسریع ازش جداشدم وبطرف قبر پسرداییم رفتم .... همانطور که باسرعت میرفتم ، متوجه شدم که یکی داره صدامیزنه ، برگشتم دیدم همون آخونده است ( بابای دختره ) ، گفتم : بامنی حاج آقا؟ ... گفت : آره باتوام دیگه ، با ننت که نیستم !.... دیدم عجب آخوند بد دهنیه .... گفتم : بله ، بفرمایید .. گفت: با ناموس مردم چیکار داشتی هان ؟ به دختر مردم چی میگفتی حرومزاده ؟ !!! ...گفتم : من چیزی نمیگفتم ، داشتم آدرس قطعه ۱۸ را ازش میپرسیدم .... گفت : ازکسی دیگه نمیتونستی بپرسی زنازاده ؟!!!! .... گفتم : حاج آقا ، اگه کسی دیگه اینطرفهابود ، از اون میپرسیدم . شما هم بهتره فحش ندی ، درشان شما نیست که فحش بدی .... گفت : خفه خون بگیر ملعون! ،مادر به خطا !!! .... گفتم : حاجی ، احترامت دست خودت باشه ، چرافحش میدی ؟... گفت : لال بمیر ، کیر تو ماتحت مادرت !!!! ............ دیدم نه بابا خیلی هوا پسه ...... گفتم : حاج آقا ، شما عصبانی هستی . من هم حرمت شما ولباستون را نیگر میدارم.. ، باشه ، معذرت میخوام ، ببخشید ، دیگه ازکسی آدرس نمیپرسم ، تموم شد ؟ ...... گفت : خیلی خب ، خوش اومدی ، هررری .......... من هم دیگه چیزی نگفتم و رفتم نشستم سر قبر پسرداییم . زیر چشمی نگاه میکردم ، دیدم آخونده هم با زن وبچه هاش سر قبرشون ایستاده اند و دارن فاتحه میخونن که برن ........ خلاصه همینطور که سرقبر نشسته بودم و داشتم به دختره فکر میکردم ، یکدفعه سرمو بالا کردم دیدم آخونده بالای سرمه .... بی اختیار گفتم : سلام علیکم ... گفت : سلاما" علیکم ورحمه الله ، خدا خیرت بده جوون ، توآدم باادبی هستی ، یکدفعه از من به دل نگیری هاااا ؟ من خیال کردم شما مزاحمت ایجاد کردی ، اما بعدا" متوجه شدم که اشتباه کرده ام .... استغفرالله ربی ...... گفتم : خواهش میکنم حاج آقا ، عیبی نداره ، شما هم ناراحت بودین دیگه ، مسئله ای نیست! .... گفت : بهرحال خواستم ازت حلالیت بطلبم ، بااجازه ، خداحافظ .... گفتم : خداحافظ حاج آقا ، خدا بهمرات ........
خلاصه آخونده رفت سر قبر خودشون وبهمراه خانواده اش عازم رفتن شدند . موقع رفتن دختره سرش را برگردوند ویک نگاهی به من کرد و رفتند .
من که تنها سر قبر نشسته بودم باخودم فکرکردم و نتیجه گرفتم که بعله ....دختره ، آخونده رو متقاعد کرده که بیاد از دل من دربیاره .
خلاصه منهم از جایم بلند شدم وراه افتادم طرف خونه و از همون موقع باخودم میگفتم : " آیا دخترآخونده تلفن میزنه یانه؟ " ...
سه روز از این قضیه گذشت و روز یکشنبه بود که طرف زنگ زد وگفت : میخواستم حالتونو بپرسم .... وقتی صدای دختره رو شنیدم نمیدونم چرااینقدر خوشحال شدم ! داشتم پر در میاوردم . ازش خیلی تشکر کردم که زنگ زده وگفتم :ازکجا زنگ میزنی ؟ گفت : ازباجه ... گفتم : کی میتونم ببینمت ؟ ... گفت : ماپنجشنبه میریم بهشت زهرا دیگه !! .... گفتم : بابا اونجا که بابات اینا هستند ... اونجا که مانمیتونیم باهم حرف بزنیم .... گفت : خب پس شما میگی چیکارکنیم ؟ .... گفتم : یک بهونه ای بیار ، ازخونه بزن بیرون تا مثلا" توی یک پارکی ،جایی همدیگه رو ببینیم .. گفت : خیلی خب ، بذار ببینم چی میشه .... اگه تونستم این کار رو بکنم ، قبلش زنگ میزنم ... فعلا" خداحافظ ... خداحافظی کردم و تلفن راقطع کرد .
روزچهارشنبه دوباره زنگ زد وبعدازاحوالپرسی گفت : سه روزه دارم مخ مامان بابا رو تیلیت میکنم ... بهشون گفتم که دوست دارم برم کلاس خیاطی ... اونا هم بالاخره موافقت کردن ... منهم گفتم که از شنبه کلاسم شروع میشه ویکروز درمیون هم کلاس دارم ... بنابراین روز شنبه یکی دوساعتی وقت دارم .... گفتم: بابا خیلی باحالی ، پس شنبه کجا ببینمت؟.... مثل اینکه ازقبل همه چیز را پیش خودش تعیین کرده باشه ، سریع محل وساعت ملاقات راتعیین کرد وگفت : پس ببین ! ... من فردا که پنجشنبه هست نمیام بهشت زهرا تا بابا تمام شک وتردیدش از بین بره ....... گفتم : آفرین بابا توخیلی حالیته ... گفت : پس تاشنبه خداحافظ وقطع کرد ...
فردای آنروز(پنجشنبه) زودتر از هفته های قبل رفتم بهشت زهرا وسر قبر منتظر شدم تا آخونده بیاد ومنو اونجا ببینه وچون دخترش هم باهاشون نیست ، خیالش راحت بشه که من هیچ نظری نسبت به دخترش ندارم وهیچ رابطه ای هم باهم نداریم.
خلاصه بعد از دوساعت که اونجا بودم ، آخونده با زنش اومد وسر قبرشون نشستند .... من هم یک قرآن کوچولو راکه همراهم آورده بودم بازکردم و زیر چشمی داشتم نگاهشون میکردم که دیدم آخونده داره میاد طرف من ... خودم رابه اون راه زدم وشروع کردم لبهام رابه هم زدن (که یعنی دارم قرآن میخونم)..... آخونده وقتی به من رسید گفت : سلاما" علیکم برادر .... ازجایم بلند شدم وگفتم: سلام ازما حاج آقا ... گفت : آقا من دوباره ازشما عذر میخواهم . ، من الآن که شما رااینجا درحال قرآن خواندن دیدم ، از رفتار آن روزم شرم کردم . ، به اعتقاد من هرکس ظاهر افراد را ملاک قضاوت قرار بدهد ، آتش جهنم را برای خودش خریده است ، یکنفر ممکن است صورتش راهم باتیغ بتراشد ولی از خیلیها مسلمانتر باشد ، خدا توفیقت بده ، مو ید باشی ... گفتم : خواهش میکنم حاج آقا ، بیش از این خجالتمون ندین ... خلاصه حاج آقا نشست سرقبر پسرداییم ویک فاتحه هم خوند وگفت : از من به شما نصیحت : هروقت یک چیز قشنگی مثل گل رادیدی بلافاصله صلوات بفرست..، گفتم: چشم حاج آقا..، خلاصه حاجی بلند شد ، خداحافظی کرد وزنش را برداشت ورفت .من هم که ازخوشحالی بشکن میزدم ، پنج دقیقه بعدش ازسرقبربلند شدم وبرگشتم خونه .
روز شنبه طبق قراری که داشتم ، ده دقیقه هم زودتر درپارک حاضر شدم ومنتظر دختره شدم ....... سر وقت باهمون چادر ومقنعه اش اومد وسلام کرد وشروع کردیم درپارک به قدم زدن ... کمی که از این در و اون در حرف زدیم ، به نقطه خلوتی رسیدیم وروی نیمکت نشستیم وحرفمون را ادامه دادیم ... درحین حرف زدن بهش گفتم: ببین ! میشه دستتو از زیر چادر دربیاری؟ گفت: واسه چی؟ گفتم : تودربیارتابهت بگم !! ... اون هم دستشو درآورد وگفت: خب بیا ... منهم بلافاصله دستشو گرفتم وگذاشتم روی لبهام و یک بوس طولانی از دستش کردم.... اون هم گذاشت حسابی دستشو ماچ کنم وآخرسرکه دستشو ول کردم گفت : وای خدامرگم بده !! چیکارمیکنی؟ .... گفتم : حالا دریک فرصت مناسب لبهات رو هم میبوسم ... گفت : وا ، دیگه چی!!؟ ... گفتم: جون ... حالا پاشو یک کم قدم بزنیم ... بلندشدیم به قدم زدن وحرف زدن ... کمی که جلو رفتیم دریک جای پر از درخت ، دور وبرم رانگاه کردم ، دیدم هیچکس نیست ... یکدفعه سرش را با دستهام گرفتم ولبم راگذاشتم روی لبهاش ،... خودش دهانش راباز کرد وزبونش راکرد توی دهنم وچرخوند... وقتی ولش کردم گفت: راه بیا ... اگه بگیرنمون ، پدرمون را درمیارن... کمی که راه رفتیم ، دوباره درجای خلوتی روی نیمکت نشستیم به حرف زدن ...
ازحرفهاش اینجوری نتیجه گرفتم که واقعا" ازپدرش ناراحته وطوری مورد آزار واذیت پدرش وعموش (که اون هم آخوند بود) قرارگرفته که ازهرچی آخونده بدش میاد .میگفت : باز بابام یک چیزی!!... عموم که خیلی قشری ومزخرفه ... یکروز که اومده بود خونه مون ، نشسته بودم داشتم بایک ضبط صوت کوچولو نوارگوش میکردم ...باپرخاش به من گفت: ایناچیه گوش میدی؟ خاموشش کن، خجالت بکش ...گفتم: عمو اینکه چیزی نیست ، نوار مجازه ، محمداصفهانیه ، تلویزیون هم مرتب صداشو پخش میکنه ... گفت : تلویزیون غلط میکنه ... مگه هرچیزی راکه تلویزیون پخش کرد خوبه ؟ ، من خودم از زبون آقا(خامنه ای)شنیدم که میگفت " من از وزارت ارشاد راضی نیستم که اجازه میده این نوارها بیرون بیاد ... و همینطورکه این حرفهارامیزد ، سیم ضبط را از برق کشید .
گفتم : واقعا" بااین حرفهات هرچی میگذره بیشتر ازت خوشم میاد ... حالا عزیزم ، اسمتو هنوز به من نگفتی ها !!! .... خندید وگفت : راست میگی ... هنوز نه تو گفته ای نه من ... گفتم : اسم من حبیبه ... اون هم گفت : اسم من هم فاطیه ... گفتم : منظورت فاطمه است ؟ گفت : آره ولی به من نگو فاطمه ، بگو فاطی ... اصلا" چی میشد یک اسم ایرانی واسه من میذاشتن؟ مگه من ایرانی نیستم؟ ... گفتم : ولی فاطمه هم اسم دختر پیغمبر ه ... گفت : ای بابا ، تودیگه ولمون کن... مرده شور همه شونو ببرن ازبالا تا پایین ، از همه این چیزا متنفرم ... گفتم : فاطی! چرا این تنفر درتو ایجادشده؟ .. گفت : پنج سالم که بود، هواهنوز تاریک بودکه بابام باکتک منو ازخواب بیدارمیکرد ومجبورم میکرد وضو بگیرم ونماز بخونم ... پرسیدم : فقط بخاطر همین یک مورد؟ ... گفت : نه خب ، آدم خودش هم عقل وشعور داره ومی فهمه که این چیزهاکه اینا میگن همش دروغه ... مخصوصا" من که بااین افراد بزرگ شده ام واز تمام زیر و بم اینها خبردارم... گفتم : پس بابات راست میگفته که تو اصلا" به اونها نرفته ای !!! گفت : توی همه حرفهاش همین یکی درست بوده ... گفتم : خیلی خانومی !!! گفت : مرسی .. گفتم : اینقدر ازت خوشم اومده که دلم میخواد بگیرم محکم توی بغلم فشارت بدم ...گفت : دیگه چی !!؟ ، همین مونده که این کار رو بکنی که بگیرنمون تاهم آبروی من بره هم آبروی تو ... گفتم : شوخی کردم فاطی جون !! گفت : می دونم ( این " می دونم " را موقعی که میگفت ، یک نگاهی توی چشمهام کرد که سرم گیج رفت) ... بهش گفتم : بابا عجب چشمهای داغی داری تو !!!.... وهمینطورکه این حرف رامیزدم ، بی اختیار دستم رفت لای چادرش ویکی از پستونهاشو از روی لباس گرفتم توی دستم ... وفاطی هم هیچی نمیگفت وفقط توی چشمهای من نگاه میکرد ... کمی که مالیدم ، این پستونش راول کردم واون یکی راگرفتم به مالیدن ، یک نگاهی به اطرافم انداختم ، دیدم هیچکس نیست ، سرم را بردم جلو ودوباره شروع کردم به لب گرفتن ... فاطی هم این دفعه بااحساس بیشتری زبونش را میچرخوند توی دهنم .. واین دفعه اون هم داشت باتمام وجود منو میبوسید ... وقتی همدیگه رو ول کردیم ، فاطی خودش را مرتب کرد وگفت : پاشو راه بریم ... توی راه بهش گفتم : نمیدونم چرا هرچی میگذره بیشتر ازتو خوشم میاد ، نکنه دارم عاشقت میشم ؟ ... گفت : نه ! نمیخواد عاشقم بشی ، چون نتیجه ای نداره ... گفتم : چطور؟ گفت : بابام الآن ده ساله که اسم پسرعموم را روی من گذاشته ... گفتم : فقط اسم گذاشته؟ گفت : نه بابا چند بارهم با هم صحبت کردن ... پسره هم بد نیست (برعکس باباش) ولی هیچ عشقی بین مانیست ، بخاطرهمین هم اونروز با بابا اینا نرفتم خونه شون .... بهرحال اصلا" صحبت ازدواج وعاشقی واین چیزها رانکن ، من اینجوری راحت ترم ، باشه ؟ .... گفتم : باشه عزیزم .. ، ولی خیلی دوست دارم توی بغلم فشارت بدم خوشگلم ...
گفت : ببین یک چیزی هم بهت بگم ، : ازت خواهش میکنم هیچوقت ازمن نخواهی که باهات تنهایی بیام خونه تون ، هیچوقت فکراین راهم نکن که یکروز بتونی بامن سکس عریان داشته باشی ، این را ازحالا بهت بگم تااگر واقعا" مردهستی وبرات قبل ازسکس ، دوستی اهمیت داره ، ازحالا به من مردونه این قول را بدی ، اگرهم مردش نیستی که ازهمینجا ازهم خداحافظی کنیم ...وقتی حرفش تموم شد ، بهش گفتم : فاطی! میشه دستتو اززیرچادر دربیاری؟ !! ... فاطی دستشو بیرون آورد ... من هم دست راستمو بردم جلو وگفتم: میخوام باهات مردونه دست بدم واین قول رابهت بدم ... فاطی دستم راگرفت توی دستش وفشارداد وگفت : حالا درست شد ... گفتم : فاطی! حالا شماره تلفنتون رابه من نمیدی؟ گفت : میخوای چیکار؟ ، توکه نمیتونی خونه ما زنگ بزنی... گفتم: راست میگی .. موبایل هم نداری؟ گفت: نه بابا ، بابام نمیذاره بخرم ، میگه موبایل را زنهای خراب دست میگیرن ... گفتم : بعه بابا ، یعنی اینهمه خانوم که موبایل دارن خرابند!!؟ ... فاطی گفت : آخه از آخوند بی شعور چی توقع داری؟ .... گفتم : میخوای یک سیم کارت ایرانسل بایک گوشی بخرم بدم بهت ؟ .... گفت : نه اصلا" صلاح نیست ، اگه صلاح بود خودم میخریدم .... گفتم : پس دفعه دیگه چی جوری ببینمت ؟ گفت : خب پس فردا دوباره کلاس دارم دیگه ! ، مگه امروز نیومده بودم کلاس ؟ ... این راگفت ودوتایی زدیم زیرخنده .
خلاصه اونروز حدود دوساعت بافاطی بودم وآخرسرهم فاطی ساعتشو نگاه کردوگفت : دیگه بایدکم کم برم ... گفتم : پس بذار لبت روببوسم، بعدبرو.... دوروبرمون رانگاه کردیم ویک لب کوچولو ازش گرفتم ... خداحافظی کرد ورفت.
وقتی فاطی رفت ، شخصیتش پیش من چندبرابرشده بود وناخودآگاه حالت دلسوزانه ای نسبت به اون پیداکرده بودم واحساس میکردم فاطی مثل یک گلی است که میان شوره زار روییده باشه.
روز دوشنبه دوباره سرقرارقبلی ، ده دقیقه هم زودتررفتم ومنتظر شدم ... ازدور دیدم فاطی داره میاد... از روی نیمکت بلندشدم وایستادم تافاطی رسید... ایندفعه اول من سلام کردم وشروع کردیم به قدم زدن ... کمی که جلو رفتیم روی یک نیمکت نشستیم... گفتم: فاطی! ازپریروز تاحالاخیلی دلم برات تنگ شده بود ..، بیا هیچ کاری نکنیم ،فقط یکی دودقیقه توی چشمهای همدیگه نگاه کنیم ... فاطی گفت : نه بابا خطرناکه ، یکدفعه دیدی یکیمون دلش لرزید ،اونوقت دیگه هیچ کاریش نمیشه کرد... گفتم : خیلی خب پس لبهاتو آماده کن ... فاطی دور و برش را نگاه کردوگفت : فقط مواظب باش ترا خدا ، و خودش سرش را آوردجلو ولبهامون روی هم قرارگرفت ، به شدت زبونش را توی دهانم میکشیدم ، وقتی همدیگه رو ول کردیم ، چشمهاش برق خاصی میزد و خودش را روی نیمکت کمی ازمن کنارکشید..، گفتم : فاطی! چقدرچشمهات قشنگ شده!!! گفت : تو رو نیگاه کرده که خوشگل شده وگرنه چشمها ، همون چشمهاست ... گفتم: بابا این حرفهات داره منودیوونه میکنه و... داشتم بی اختیارمیرفتم توی بغلش که گفت: چیکار داری میکنی؟ مواظب باش ... خودم راکنترل کردم وگفتم : ببخشید ، داشت یادم میرفت که کجا هستیم.... ، راستی اگه بابات بدونه که الآن دخترش پیش من نشسته ، چیکارمیکنه؟ ... گفـت : ده تا آیه قرآن ردیف میکنه که حرف زدن دوتانامحرم گناه داره ...و آهی کشید وگفت: ولی برای خودشون طبق همون آیه های قرآن همه چیز حلاله ..، مثلا" همین عمویم ، بااینهمه قشری گریش ماهی یکی دوبار صیغه ای هاش روعوض میکنه . مرتب هم بساط تریاک کشی اش به راهه ... ، باورت نمیشه حبیب! ، یکبار داشت توی خونه ما تلفنی بایک آخوند دیگه صحبت میکرد . خودم شنیدم که بالهجه داش مشتی میگفت : نامسلمونها با " زن و شب وشراب " حال میکنن ولی ما آخوندها با " زن وشب وتریاک!! " ، حالا کدومش بیشتر حال میده؟
توجـــــــــــــــــه توجــــــــــــــه

برای جلوگیری از اعدام سعید ملک پور اینجا را امضا کنید.
     
  
مرد

 
قسمت دوم:
ازساعت ۱۲ شروع کردم به جمع کردن وسائل وابزار...، آچارفرانسه بزرگ ، انبرقفلی ، انبردست وچندتا ابزاردیگه را گذاشتم توی یک گونی ویک دست لباس کار که خیلی هم کثیف بود وبرای مواقع ضروری توی خونه داشتم را تنم کردم ( البته زیر اون لباس کثیف ، یک شورت نو وآکبند پوشیدم و ادوکلن خوشبویی هم زدم ) و راه افتادم ..، ساعت یک وربع رسیدم درخونه شون ، یک صدمتری رد شدم و با موبایل زنگ زدم وگفتم: من رسیده ام ..، گفت: خیلی خب ، زنگ بزن و بیا بالا ..، برگشتم درخونه شون وزنگ زدم ..، مریم ازپشت اف اف گفت: کیه؟ ، گفتم: از لوله کشی اومدم ! ..، در را بازکرد و رفتم بالا ..، درب آپارتمان کوچکش نیمه باز بود و مریم با همون چادر لای در ایستاده بود ..، گفت: بفرمائید تو ..، ومن بلند گفتم: یا الله ورفتم تو ومریم در را بست .
مریم که از دیدن سر و وضع من خنده اش گرفته بود گفت: تو دیگه کی هستی!!!
مریم توی خونه اش یک عکس امام وخامنه ای وچند تاآیه قرآن را قاب کرده بود و زده بود به دیوار .....، گفتم: اون عکس دیگه چیه زدی به دیوار؟!! مریم اخمهاشو توهم کرد و با بد اخلاقی گفت : اصلا" نبینم یکدفعه بهشون توهین کنی ها ، اونها عشق منند ...، گفتم: تو هم عشق منی! ..، وبلافاصله گونی را زمین گذاشتم و همانطور که هنوز چادرش سرش بود ، لبهامو گذاشتم روی لبهاش و بیش از یک دقیقه ازش لب گرفتم ..، وقتی ولش کردم ، درحالتی که چشمهاش برق میزد توی چشمهام نگاه کرد وگفت: معصیت داره ها !!!! ( نمیدونم چرا هر وقت این حرف مسخره را میزد خنده ام میگرفت ) ...، گفتم: عیب نداره ، گناهش گردن من! ، ولی یک سوال ازت دارم ! ، تو که هر دو برادرت هم روحانیند ، بگو ببینم : آخوندها که خودشون همه کاری میکنند . چرا برای اونا گناه نداره ؟ ..، مریم گفت: نه آخه ، اونها قبلش صیغه میخونن ..، گفتم: چی جوری صیغه میخونن؟ گفت: کاری نداره ! زن باید یک جمله عربی رو بگه و مرد فقط باید بگه " قبلت " ..، گفتم: خود زن ومرد هم میتونن صیغه رو بخونن؟ گفت: آره دیگه ! ..، گفتم: پس نقش آخوند این وسط چیه؟ ..، مریم همونطور که چادرش را از روی سرش ول میکرد زمین گفت: توی رساله هم نوشته دیگه! ، شرعا" اینجوریه که اگه زن بلد نباشه این جمله را به عربی بگه ، باید یک آخوند به وکالت ازطرف زن این جمله را بگه ...، با تعجب گفتم: همین!!!!؟؟ ... گفت : همین !!! گفتم: پس بابا یعنی بدون آخوند هم میشه صیغه کرد؟ ...، گفت: آره دیگه ، حتی الآن هم اگه کسی ما را با هم ببینه ، من میتونم بگم خودمون صیغه رو خوندیم ..، گفتم: عجب !!! پس بیا الآن من وتو هم صیغه رو خودمون بخونیم دیگه!! ..، گفت : حالا بیا ناهارت را بخور ، شیرآب را بعدا" درست میکنی!!!!! و رفت توی آشپزخونه که غذا رو بکشه ( با خودم گفتم: عجب مادرجنده ایه این دیگه!!! ) ... دنبالش رفتم توی آشپزخونه . همونطورکه داشت غذا رو میکشید دستم را گذاشتم در کونش وشروع کردم مالیدن .... مریم گفت: شیطونی نکن تا بریم غذامونو بخوریم ...، خلاصه همونجور که باهاش شوخی میکردم ، معلوم نشد غذا را چه جوری خوردیم وظرفهاشو جمع کردیم .
بهش گفتم: ببین ! میخوام ممه هاتو بمالم ..، گفت: خیلی شیطونی ! ... رفتم پشت سرش واییستادم و دستهامو گذاشتم روی پستونهاش وهمانطور که کیرم را از روی شلوار چسبونده بودم به پشتش ، شروع کردم پستونهاش را مالیدن ... ، یک مقدار که از روی لباس مالیدم ، دستم را بردم زیر تیشرتش و بند کرستش را باز کردم و کرستش را انداختم روی زمین وشروع کردم پستونهای لختش را مالیدن ..، کیرم به باسنش چسبیده بود و داشتم پستونهاش را میمالیدم که حس کردم داره کونش را فشار میده به کیرم ... ، گفتم: بیا بریم روی تخت . گفت: بریم وخودش جلو رفت توی اطاق خواب و خودش را انداخت روی تخت... ، سریع لباسهای کثیفم را در آوردم و در حالیکه فقط شورت پام بود رفتم روی تخت و گرفتمش توی بغل و محکم فشارش دادم وازش لب کرفتم . بعد دستم را بردم توی شورتش و شروع کردم کسش را مالیدن ...، وقتی دیدم داره به خودش می پیچه ، یکی یکی لباسهاش را در آوردم و آخر سر هم شورتش را از پاش کشیدم بیرون و درحالیکه خودم هنوز شورت پام بود دراز کشیدم روش ..، دیدم مریم دستش به بندشورت منه ، شورتم را در آوردم و دوتا دستهام را گذاشتم روی پستونهاش و همانطور که نیم خیز شده بودم روش ، توی چشمهاش نگاه کردم وگفتم: حاج خانوم! صیغه رو نمیخونی؟ معصیت داره ها !!! .... مریم در حالیکه با چشمانی پر از شهوت توی چشمهام نگاه میکرد و دستهایش را گرفته بود به اینور اونور کمرم ، گفت: مزه اش به همون معصیتشه!!!! و محکم منو کشید پایین بطرف خودش ...، من که اینجوری دیدم افتادم روش ودرحالیکه گوشواره اش را توی دهانم مک میزدم ، کیرم رابا دست گذاشتم روی کسش وآروم آروم کیرم راتانصفه کردم توی کس مریم . چند لحظه به همون حالت نگهداشتم وبعد بقیه کیرم را هم فشار دادم تو ، کیرم تا دسته رفته بود توی کس مریم ، کم کم شروع کردم به تلمبه زدن ودرحالیکه کیرم را جلو و عقب میکردم مریم با صدایی حشری میگفت: وای ، فشارم بده ، فشارم بده ، جووون ، معصیت داره !! ، تا آخرش را بکن تو ....، یک لحظه احساس کردم ممکنه الآن آبم بیاد ...، کیرم را ازکس مریم کشیدم بیرون وکمی خودم را نگه داشتم وگفتم: حالا تو بیا روی من ، وطاقباز دراز کشیدم روی تخت ..، مریم خم شد روی من و کیرم را که مثل چوب شده بود با دستش گذاشت لای کسش و آروم آروم فرستادش تو .
مریم روی کیر من نشسته بود ومن با دوتا دستهام پستوناش را گرفته بودم ومریم خودش را بالا وپایین میکرد ..، درهمین حال مریم که حسابی حشری بود گفت: جوووون! کسم رو بخور ، کسم رو بخور ، جووون ....، گفتم: مریم ! یعنی میتونیم مال همدیگه رو ساک بزنیم؟ ..، گفت: ساک چیه؟!!! .... خنده ام گرفت وگفتم: هیچی بابا یعنی میشه من مال تو رامک بزنم ، تو هم مال منو ؟ ..، با همون حالت حشری گفت: من نه ! ، ولی تو میتونی مال منو مک بزنی ..، البته حالا دیگه نه ، از دفعه دیگه ... ( وقتی این حرف راشنیدم ، مثل خر کیف کردم ..، یعنی معنیش اینه که دوباره میخواد منو بیاره اینجا ) .... خلاصه مریم آنقدر روی کیرم بالا وپایین کرد که دیدم داره حالم خراب میشه ..، انداختمش روی تخت و چند تا تکون محکم دادم وکیرم را سریع در آوردم و آبم را ریختم روی نافش ... مریم بسرعت رفت توی حموم ومنهم دنبالش رفتم تو ... گفت : بابا اینجا اینقدر کوچیکه که دونفر توش جا نمیشه ، بیا سرت را نمیشورم ، بدنت را میشورم برو بیرون ... مریم دوش دستی را گرفت روی بدن من وبا دستش کیرم را هم شست و ومنو بیرون کرد وچند دقیقه بعد ، خودش هم که فقط بدنش راشسته بود اومد بیرون .
لباسمون را پوشیدیم و گفتم: مریم ! حالا اون شیرآب که چکه میکنه کجاست؟ گفت: توی آشپزخونه است ولی بگذار چکه کنه ، دفعه دیگه هم به همین بهونه بیا ، فقط سعی کن هر وقت که میری ومیای هیچکس تورا نبینه ... گفتم: خیلی خب ، ساعت چهارو نیمه ، خیلی وقته اینجام ، دیگه کم کم برم .... گفت: خیلی خب ، دوباره کی میای اینجا؟ گفتم: روزهای فرد هروقت تو بگی میام (روزهای فرد را به این دلیل گفتم که فاطی روزهای زوج کلاس داشت ).... مریم گفت: خیلی خب ، پس پنجشنبه می بینمت ؟ گفتم: حتما" ، پنجشنبه ناهارم را میخورم ومیام ...، گفت: اصلا" اگه میتونی طرفهای شب برای شام بیا ، صبحانه را هم بخور، بعد برو!!!!! ........ من که بد جوری غافلگیر شده بودم گفتم: راست میگی مریم !؟ یعنی شب پیش تو باشم؟ ، اونوقت اگه یکدفعه سر زده مهمون برات اومد چیکار میکنی؟ گفت: هیچکس سر زده نمیاد اینجا ..، از فامیل وآشنا هر کی بخواد بیاد اینجا ، تلفن میزنه ، منهم گوشی را برنمیدارم ..، اگر هم کسی زنگ پایین را زد ، در را باز نمیکنم ، یعنی نیستم ..، گفتم: خوبه!!! بنابراین پنجشنبه ساعت ۸ تا۹ شب بیام خوبه؟ گفت: خوبه! ... خداحافظی کردم ، مریم را بوسیدم و گونی ابزارهام را برداشتم . مریم سرش را از در بیرون کرد و یک نگاهی توی راهرو انداخت و گفت: بیا برو ! منهم اومدم بیرون .
توی راه همش قیافه مریم جلوی نطرم بود وباخودم کلنجار میرفتم ...، یک لحظه نحوه کس دادن مریم جلوی نظرم میآمد و بلافاصله یاد چادر وچاقچورش میفتادم که فقط یک چشمش از اون بیرون بود .
وقتی رسیدم خونه ، دیگه مریم را از یاد بردم و همش فاطی جلوی نظرم بود ، اصلا" نمیتونستم فاطی را با مریم مقایسه کنم ..، مریم بدون چادر وچاقچور نسبتا" خوشگل بود ولی فاطی خیلی از مریم زیباتر بود واز نظر سطح شعور و کلاس هم با هم قابل مقایسه نبودند ...، فاطی کجا ومریم کجا؟!! ... از نظر من فاطی مثل یک فرشته بود ، یک فرشته معصوم و پاک ویکرنگ .
روز چهارشنبه ، باز هم ده دقیقه زودتر رفتم پارک و منتظر فاطی شدم . وقتی فاطی را از دور دیدم ، بی اختیار و با سرعت داشتم به طرفش میرفتم که فاطی از همون دور با دست اشاره کرد که یعنی کجا میای؟ ... وقتی به فاطی رسیدم چنان بلند سلام کردم که فاطی گفت: سلام! بابا چه خبرته؟ ... گفتم: فاطی! بگذار به تلافی این چهار روز که ندیدمت ، حسابی توی چشات نگاه کنم ! ..، فاطی گفت: تو مثل اینکه زیاد حالت خوب نیست ! ، بیا یک جا بنشینیم تا بهت بگم! ... رفتیم روی نیمکت نشستیم . فاطی گفت: بنشین تایک کم صحبت کنیم. گفتم: اول بگذار ببوسمت! ... فاطی سکوت کرد تاچند تاعابر که اون حوالی بودند رفتند ، بعد نگاهی به اطرافش انداخت وخودش لبهاش راگذاشت روی لبهام ویک بوسه داغ مهمونم کرد وگفت: حبیب! همین چنددقیقه پیش که تو از دور منودیدی احساس کردم که داری بطرفم پروازمیکنی ، اتفاقا" منهم دیشب نتونستم درست بخوابم و امروز هم ازصبح که ازخواب بیدارشدم همه اش آرام وقرارنداشتم تازودتربیام تو را ببینم ... متاسفانه همانطورکه تومیگفتی ، منهم فکرمیکنم یک اتفاقی داره میفته !!... گفتم: توازاین اتفاق ناراحتی؟ ... گفت: آره! دلم میخواد فقط باهم دوست باشیم ولی یک رابطه عمیق عاطفی بین ما ایجادنشه ، چون هیچ نتیجه ای نداره. سرنوشت من را دوتا آخوند خودخواه بااون طرز فکرعقب افتاده شون رقم میزنند.
برای اینکه فاطی رایک مقدار آرومش کنم گفتم: حالا بیخیال تا ازعمه مریمت بگم .... فاطی گفت: ببین! من اصلا" نمیخوام از رابطه تو و عمه مریم چیزی بدونم ... اینجوری بهتره ! گفتم: باشه هرطور راحتی ... بعد فاطی در کیف دستی اش رابازکرد ویک بسته کادو شده را درآورد وگفت: حبیب! امیدوارم ازاین کادو خوشت بیاد ، یک شال گردن مشکیه که خودم برات بافتم.
ازخجالت سرم گیج رفت . تاحالا هیچوقت اینقدر شرمنده نشده بودم ، اخه چرا من توی این مدت هیچوقت به ذهنم نرسیدکه یک کادو برای فاطی بخرم؟! ... گفتم: فاطی! این شال گردن را تاآخرعمر حفظش میکنم ، ولی برای بی معرفتی خودم هیچ توجیهی نمیتونم بیارم.... بعداز چند دقیقه فاطی گفت: حبیب! پیشنهاد میکنم یک مقدار رابطه مون را کمترکنیم تابیش ازاین به هم وابسته نشیم! نظرت چیه؟ ... گفتم: والله خودت میدونی که برام خیلی سخته ، ولی هرطور که تو صلاح میدونی ... گفت: آره ، اینطوری بهتره .
خلاصه اونروز هم بعد از اینکه مثل دفعات قبل از خلوتی پارک برای لب گرفتن ومالیدن استفاده کردیم ، فاطی را بوسیدم وخداحافظی کردیم وقرارشد ازاین ببعد هروقت فاطی زنگ زد همدیگه رو ببینیم .
روز پنجشنبه ازساعت هفت بعدازظهر خودم را برای رفتن به منزل مریم آماده میکردم . ابتدا دوش گرفتم وسپس چندپیک مشروب خوردم وحسابی که شنگول شدم راه افتادم... ساعت یکربع به ۹ شب به نزدیک خانه مریم رسیدم ، باموبایل زنگ زدم وگفتم: تاپنج دقیقه دیگه میرسم ... وقتی رسیدم وزنگ زدم مریم بدون اینکه بپرسه کیه ، در را باز کرد ومن رفتم بالا ... وقتی به در آپارتمانش رسیدم ، دیدم در باز است ، سریع رفتم تو ودر رابستم . مریم با یک تاپ وشلوارک وسط اطاق ایستاره بود وبدون اینکه حرفی بزنه منو نگاه میکرد .همانطور که به سمتش میرفتم گفتم: سلام خانوم خوشگله وگرفتمش توی بغل ولبم راگذاشتم روی لبش و درحالیکه توی بغلم فشارش میدادم ، بادستم باسنش را میمالیدم . این بار مریم هم منو توی بغلش فشارمیداد... وقتی از هم جداشدیم مریم گفت: مشروب خوردی؟ گفتم: یه خورده ، ناراحت نشی ها ! ... گفت : نه بابا ، تو راکه توی قبرمن نمیگذارن !!... ورفت توی آشپزخونه . دنبالش رفتم وگفتم: چه خوب میشد اگه من وتو را توی یک قبر میگذاشتن ! ودستم را از روی شلوارک گذاشتم روی باسنش...کمی که مالیدم ، دستم را بردم توی شورتش واز داخل شورت شروع به مالیدن کسش کردم ... همانطور که میمالیدم احساس کردم مریم کم کم خودش را از پشت به من می چسباند ، دستم را از داخل شورت بیرون آوردم و دو تا دستهام راکردم زیر تاپش واز زیر کرست پستونهاش راتوی دستهام گرفتم و کیرم را چسبوندم به پشتش ... دیدم همونجور که سینه هاش را میمالم ، مریم کونش را فشار میده به کیرم .
دراین لحظه مریم گفت: بگذار یک نیمرو درست کنم ، شام بخوریم تا بعدش دیگه راحت باشیم.
خلاصه همانطور که با مریم حال میکردم نیمرو هم حاضر شد ... نیمرو را همونجور که روی گاز بود خوردیم و دوباره دستم رفت توی شورت مریم ... این دفعه مریم هم همانطور که کونش را میمالیدم منو بغل کرد ... توی همون آشپزخونه با یک فشارمختصر خوابوندمش زمین و افتادم روش ... شلوارک وشورتش را باهم از پاش درآوردم وهمونجور که داشتم لبهاش را میبوسیدم ، دیدم مریم داره با دست دنبال کیر من میگرده ، منهم کمر شلوارم را باز کردم و بدون اینکه شلوارم را دربیارم ، کیرم را بیرون آوردم و مریم که همچنان با دست دنبال کیرم میگشت ، کیرم را گرفت توی دستش وگذاشت لای پاهاش ... کیرم خودبخود راه خودش را پیداکرد وگرمای کس مریم را احساس کردم ... مریم خودش کیرم راگذاشت روی کسش ومن بافشارمختصری کیرم را به درون کس مریم که حسابی خیس شده بود فرو کردم وپس از چندبار تلمبه زدن آخ و اوخ مریم را درآوردم ... چند دقیقه ای که گذشت ، حس کردم که نزدیکه که ارضا بشم ، میخواستم کیرم را بکشم بیرون ولی مریم پاهایش را پشت کمرم قفل کرده بود . بهش گفتم: پاهات را ازپشت کمرم بردار ، زود باش ، الآن میخواد بیاد ! .... مریم درحالیکه پاهایش کماکان پشت کمرم قفل بود باهمان حالت حشری گفت: نمیخوام ، فهمیدی؟ نمیخوام !!! ... گفتم: بابا پاهاتو بردار ، الآن میریزه اون تو ! ... گفت: خب بریزه ، چیکار کنم؟!!! ...گفتم: اشکالی نداره؟... مریم همانجور که حشری به من نگاه میکرد ابروهاش را بالا انداخت وگفت: نه !... من هم تلمبه زدنم را شدیدتر کردم و همانطور که مریم را توی بغلم فشار میدادم ، آبم را تا قطره آخر ریختم توی کس مریم...ولی اون هنوز پاهاشو ازپشت کمرم باز نمیکرد ، ... گفتم: پاهاتو برداربابا ، دیگه کیرم خوابید ... مریم خندید و پاهاشو ازپشت کمرم بازکرد ومن از روش بلند شدم ومریم بسرعت به سمت حمام دوید ، من هم رفتم توی دستشوئی وکیرم را شستم واومدم بیرون ... رفتم پشت در حموم و با کمال تعجب شنیدم که مریم توی حموم ، همونجور که صدای آب میاد داره صلوات میفرسته !!!!
من که داشتم از تعجب شاخ در میاوردم برگشتم توی اطاق و روی مبل نشستم و باخودم گفتم: ولش کن بابا ، فرهنگ آخوندی بهتر از این نمیشه !
چند دقیقه بعد مریم درحالیکه یک حوله تنش بود و موهایش را توی کلاه بسته بود از حموم بیرون اومد و لباسش را تنش کرد وبا سشواری که در دستش بود اومد پیش من روی مبل نشست . بهش گفتم: حاج خانوم ، معصیت داره ها !!! ... گفت: نه ! ، چرا معصیت داره؟ من خودم صیغه اش را خوندم !! .. گفتم: چی جوری خوندی که ما نفهمیدیم؟! ... گفت: تو هنوز توی راه بودی که من صیغه را خوندم !! .. گفتم: پس جواب من چی میشه که باید بگم " قبلت" ؟ .... گفت: برو بابا !! وقتی تو فرو کردی توش یعنی قبول داشتی دیگه !!!! حسابی خنده ام گرفته بود وبا خودم گفتم:وای! بابا عجب مادر جنده ایه این دیگه !!!
مریم سشوار را به من داد وگفت: موهای منو سشوار بکش ... سشوار را روشن کردم و گرفتم روی موهاش . کمی که موهاش خشک شد سشوار را از دور گرفتم لای پستونهاش (نیمی از پستونهاش از تاپ بیرون بود) ... مریم که انگار از این کار خوشش اومده بود ، بی اراده روی زمین دراز کشید وگفت: حالا بدنم رو سشوار بکش ... من هم تاپ وشلوارکش را وبعد هم شورت وکرستش را از تنش در آوردم و سشوار را از دور گرفتم روی کسش و با دست کمی کسش را نوازش کردم ... چند دقیقه که این کار را کردم مریم گفت: باد سشوار گرم بود ، خوابم گرفت ، من میرم بخوابم ، واز جاش بلند شد وبطرف اطاق خواب رفت . من هم دنبالش رفتم و لباسهایم را که تا آنموقع هنوز تنم بود بسرعت درآوردم و رفتم روی تخت وکنار مریم دراز کشیدم . یک نور ملایم توی اطاق پراکنده بود . مریم به طرف من چرخی زد ویکی از پاهایش را بلندکرد وروی پاهای من گذاشت و خودش را به من چسبوند ... همونطور که دستم روی کس مریم بود گفتم: نیمساعت پیش روی کار بودم ، به این زودی بلند نمیشه ها !! ... مریم گفت: تو همینجوری بخواب ، من خودم بلندش میکنم و شروع کرد با کیرم بازی کردن . حدود پنج دقیقه کیرم را مالید ولی فایده ای نداشت .
مریم گفت: به چی بیشتر حساسی؟ ... گفتم: واسه چی؟ ... گفت: یعنی میگم چیکارکنم که زودتر تحریک شی؟ ... گفتم: بکنش توی دهنت ! ... مریم گفت: اه اه اه نه ، اصلا" ، دیگه چه جوری تحریک میشی؟ ... گفتم: شاید اگه بگذارمش لای باسنت بلند بشه ... مریم دمر خوابید وگفت: خیلی خب بگذارش ، فعلا" که کاری ازش بر نمیاد !!! من هم چرخیدم روی مریم و کیر نیمه افتاده ام را گذاشتم لای کونش .... این حربه خیلی موثر بود چون بعد از چند دقیقه کیرم با اقندار کامل بلند شد .
همانطور که شکمم روی کمر مریم بود ، کیرم را روی کسش میمالیدم و آنرا بالا وپایین میکردم... کس مریم حسابی خیس شده بود وکیر من راهم خیس کرده بود... کیر خیسم را مالیدم درکونش و با کیرم فشار مختصری به سوراخ کونش آوردم . مریم کوچکترین اعتراضی نمیکرد . کمی که کیرم را فشار دادم ، تا کلاهک رفت توی کونش ... مریم کمی از درد به خودش پیچید ولی دوباره دمر خوابید ومن دوباره کیرم را گذاشتم در کونش و آروم آروم فرستادمش تو ی کون مریم ... کیرم تا نصفه رفته بود تو ، یکی دوبار کیرم را عقب جلو کردم وگفتم: حالا کونت رابیاربالا .... اون هم همونطور که کیرم تانصفه توی کونش بود ، کونش را آورد بالا وفشار داد به سمت کیرم ... حالا دیگه مریم روی زانوهاش بلند شده بود و کیر من تا دسته توی کونش بود و دوتا پستونهاش را توی دستهام فشار میدادم ... مریم دوباره روی زمین خوابید و منهم روش خوابیدم ... عجیب بود که ایندفعه به سادگی ارضا نمیشدم وهرچه کیرم را توی کون مریم عقب جلو میکردم کارم تموم نمیشد ... خلاصه بعد از مدتی که کیرم از توی کون مریم خارج نشده بود ، بالاخره کارم تموم شد و آبم راکه خیلی هم کم بود ریختم توی کون مریم و بلافاصله چند برگ دستمال کاغذی برداشتم وگذاشتم روی کونش ومریم همانطور که دستش به دستمال کاغذیها بود بطرف حموم رفت و منهم بطرف دستشوئی .
وقتی از دستشوئی برگشتم دیگه واقعا" هیچ رمقی نداشتم و روی تخت ولو شدم و داشتم به عکس قاب شده دو تا آخوند که بیرون از اطاق خواب روی دیوار نصب شده بود نگاه میکردم که مریم هم از حمام برگشت و برق را خاموش کرد و کنار من دراز کشید .
گفتم: خوابم گرفته ، توهم دیگه راحت بگیر بخواب!! ( راستش کم آورده بودم ، باخودم گفتم: اگه دوباره بخواد منو به کار بگیره ، دیگه نمیتونم جواب بدم) .
مریم پستونهاش رو به سینه ام چسبونده بود و با موهام بازی میکرد ولب میگرفت که کم کم چشمهام سنگین شد وخوابم برد .
نزدیکیهای صبح که هوا هنوز کاملا" روشن نشده بود ، دستهای مریم را لای پاهام احساس کردم و از خواب پریدم . مریم داشت خیلی آرام کیرم رامیمالید ... گفتم: صبح بخیر ، چیکارمیکنی؟ این که دیگه به این زودیها بلند نمیشه ! ... مریم گفت: خوب نیگاش کن ! داره بلند میشه ، ضمنا" یادته قرار بود چیکارکنی؟ گفتم: نه! چیکار؟ .. گفت: مثلا" قراربود نازمو بخوری ها !!!
خلاصه دوباره ما راکشید به کار وایندفعه تا زبونم خورد به کسش آخ و اوخش بلند شد و منهم حسابی که ساک زدم ، وقتی دیدم کیرخودم هم بلند شده ، افتادم روش و تا دسته چپوندم توی کسش ... این بار هم خیلی دیر ارضا شدم و دیگه هوا کاملا" روشن شده بود که آبم را تا آخر ریختم توی کس مریم .
وقتی مریم از حمام برگشت بهش گفتم: بهتر نیست همین حالا که همه خوابند من برم؟ .. مریم گفت: نمیخوای صبحونه بخوری؟ .. گفتم: نه !... گفت: خیلی خب برو.
من لباسم را پوشیدم ومریم را بوسیدم و ازش خداحافظی کردم و اومدم بیرون وبه خونه خودمون برگشتم.
فردای آنروز مریم زنگ زد وگفت: دیشب یکی از خانمهای همسایه به من شک کرده بود وهی تیکه مینداخت . مثل اینکه تو را دیده بوده که از اینجا بیرون میری ... گفتم: خب ! .. گفت: دیگه صلاح نیست بیای اینجا .، اصلا" بهتره دیگه منو فراموش کنی !... گفتم: چی داری میگی؟! ، واقعا" تصمیمت همینه؟ ... گفت: آره! ، مگه قراربود همیشه باهم باشیم؟ ، اگه میخواستی همیشه باهم باشیم که عقد دائم میکردیم نه عقد موقت !!! ...... ( باخودم گفتم: مثل اینکه هوا پسه وبهتره همینجا قطعش کنم) ... گفتم: خیلی خب ، هرجور تو صلاح میدونی ، یعنی دیگه بامن تلفنی هم تماس نمیگیری؟ ... گفت: نه دیگه ، خداحافظ .... گفتم: خداحافظ عزیزم ، به خداسپردمت ... ومریم قطع کرد .
به اینطریق رابطه من با مریم کلا" قطع شد ولی فاطی فردای آنروز زنگ زد و دوباره همدیگه رو توی پارک دیدیم .
رابطه من با فاطی هنوز هم ادامه داره و طبق قولی که بهش داده ام ، بیشتر به دوستیمون فکر میکنم تاسکس ... انصافا" توی این مدت خیلی چیزها هم ازش یاد گرفته ام ... دختر روشنفکریه ، برخلاف خانواده اش .
توجـــــــــــــــــه توجــــــــــــــه

برای جلوگیری از اعدام سعید ملک پور اینجا را امضا کنید.
     
  
مرد

 
جر دادن مرجان.سلام این داستانی رو که میخوام واستون بگم مربوط به 2 سال پیش میشه که من18 سالم بود و با مرجان که 19 سال داشت و خیلی دختر حشری بود آشنا شدم اون دختر لاغر اندامی بود و حدود 165 قدش بود منم حدود 183 قدمه و وزنمم حدود 80 من تو پسرای فامیل کیر نسبتا بزرگی باسایز 19 سانت طول و 5 سانت قطر دارم بگذریم.

من با مرجان اس ام اس سکس میکرم اون روزی چند بار ارضا میشد تا اینکه ازم خواست که ببرمش سینما منم همین کارو کردم اینم بگم که مرجان در حدی حشری بود که کمو بیش دوست داشت به در مورد مادرشم حرف سکسی بزنم .توی سینما بعد از چند دقیقه دستمو روی سینش گذاشت ومنم ازش شروع کردم به لب گرفتن و محکم سینه و کسش رو فشار میدادم تو گوشش میگفتم مخودتو مادرتو میگام اونم هی آروم آ[ و اوخ میکردو دستش رو روی کیرم میزاشت و میگفت شاید مامانم زیر کیرت دوم بیاره ولی من میمیرم .تا آخر سینما مرجان 4 بار ارضا شد و کسش از روی شلوار خیس شده بود ولی من یک بارم ارضا نشدم خیلی زور داشت بهمخلاصه گذشت اون روز تا اینکه من ازش خواستم که برم خونشون و اونم قبول کرد اون روز عجب روزی بود وقتی وارد خونهی مرجان شدم دیدم بایه تاب مشکی کوتاه که سوتین مشکیش زیرش مشخص بود با یه شلوار چسبون اومد جلوم رفتیم روی تخت مامان باباش سریع شروع کردم به لب گرفتن ازش و کم کم لختش کردم فقط تنش سوتین و شرت بود اونم سریع منو لخت کرد و وقتی چشاش به کیرم افتاد گفت من موندم چطور دوم بیارم با این کیرت منم گفتم اینه دیگه میخوای بخوا نمیخوای زوری دیگه من خیلی حشری بودم و دوست داشتم زود تر ترتیبشو بدم چون تو سینما زد حال بدی خورده بودم اصلا ارضا نشدم سریع رفتم سراغ شرتشو محکم گرفتم با شرت بلندش کردم پرتش کرم روی تخت و شرتشو پاره کروم بعد سوتینشو از وسط پاره کردم که صداش در اومد گفت چیکار میکنی اینجور میخوای منو بکنی گفتم آره خفشو مادر جنده میخوام امروز کس و کونتو یکی کنم خیلی جا خورد و گفت بس کن اصلا من نمیخوام به تو بدم گفتم مگه دست خودت گفت برو بیرون فکر نمیکردم تو اینجوری باشی بلند شد در خونه رو باز کرد گفت برو بیرون منم که شهوت جلو چشامو گرفته بود بلند شدم در رو محکم بست و کمرشو گرفتم محکم پرتش کردم تو تخت و رفتم چند تا سیلی تو گوشش زدم گفتم خفه شو اینجا کسی صدای دادتو نمیشنوه بهت توسیه میکنم لذت ببری وگرنه ضرر میکنی وقتی دید محکم گرفتمش و فایده ای نداره شروع کرد با التماس گفت خواهش میکن کیرت خیلی بزرگه اینجوری منو نکن حداقل آروم منم واسه اینکه آروم بشه گفتم باشه فقط تو هم آروم باش گفت چشمو من سریع کیرمو در آوردم گذاشتم جلو دهنش اول گفت بدم میاد منم باز عصبی شدم موهاشو گرفتم کیرمو کردم توی دهنش تا ته کردم و دماغشو گرفتم داشت خفه میشد با دست زورم میزد ولی من انگار که نه انگار بهش میگفتم بدت میاد نشونت میدم چند بار این کار رو کردم بار آخر یه مقدار بالا آورد منم بهش میخندیدم اون دیگه حرف به سختی میزد سریع برش گردوندم کیر 19 سانتیمو دم کونش گذاشتم خیلی تنگ بود مشخص بود که اولین سکسش من همین جویری خشک فشار میدادم به تلافتی اون روز توی سینما اون فقط داد میزد و سعی میکرد از زیرم فرار کنه ولی من محکم کرفته بودمشو فشارش میدادم اون میگفت ولم کن به خدا پاره دارم میشم اصلا ول کن همون لب بازیمون خوبه گفتم خفه شو واسه من این خوبه تو کی هستی کیرمو تا وسط کردم توی کونش کیرم داشت میترکید دیدم داره اشک میریزه گفت ولیم کن کیرتو تو شکمم حس میکنم مردم وای مامان جون گفتم مادرتم میکنم بزار اول خودتو جر بدم اصلا واسم مهم نبود گریه میکنه بیشتر حال کردمو محکم فشارش دادم تا ته کیرمو کردم توی کونش دیدم یه زره خون اطراف کیرمه که فهمیدم کونشو پاره کردم محکم تلمبه میزدمو میزدم روی کونش دیگه بیحال شده بود حس کردم داره آبم میاد کیرمو در آوردم دیدم کونش اندازه کیرم شده با موی سر بلندش کرم کیرمو تا ته کردم توی دهنش گفتم اگه یک قطره از آب کیرمو نخوری بریزی کستو پاره میکنم آبم اومد با فشار پاشیدم توی دهنش بیپاره از ترس سریع همشو قورت داد بعد من سریع لباسامو پوشیدم و رفتم شب بهم زنگ زد و گفت خیلی بدی داغون شدم اصلا ارضا هم نشدم تا یک هفته گفت که نمیتونم بشینم از کون درد همه کونش کبود بود ولی پرو بعد از چند هفته دوباره ازم خواست که بکنمش دیه گشاد بود و راحت.
     
  
مرد

 
دختر خاله

.4 سال پیش خونه دختر خالم رفت و آمد زیادی داشتم .شوهرش هم به علت شرایط کاریش مدام مسافرت میرفت.من الان 26 ساله هستم.اون موقع خیلی تو کف بودم.دختر خالم از دو سه سال پیش از این موضوع مدام در مورد دوست دخترهام از من جویا میشد.که رابطم با اونا چطوریه و ...از موقعی که بچه دار شده بود و شوهرش نبود شبها یا خواهرش یا مامانش یا من پیشش میموندیم.اون موقع سر کار نمیرفتم و بیکار بودم.نا گفته نمونه یه مدتی بود دختر خالم یه جورایی بهم آمار میداد البته خیلی نامحسوس... مثلا دامن مینی میپوشید تاپ های باز و ... منم یه جورایی باهاش وارد بازی شدم.در مورد دوست دخترهام بهش دروغ میگفتم که با همشون سکس دارم و اونم مدام میگفت مواظب باش گردنت نیوفتن و از این حرفها. موقه هایی که با هاش تنها بودم به کلم میزد که برو بهش بگو علاقه بهش داری .بخاطر ترس از فامیل منصرف میشدم.

یه بعد از ظهر دختر خالم بچشو که حدودا یکسالو نیمش بود خوابوند.خودش هم همونجا خوابید.طبق معمول مینی پوشیده بود.منم کف کف بودم دلو زدم به دریا رفتم آروم دامن مینیشو یکم دادم بالا.قلبم بد جوری میزد.اون متوجه شده یود اما خودشو به خواب زده بود.جرات نکردم کاری کنم. یه روز دیگه که اونجا بودم رفت حموم از سوراخ در حموم نگاش کردم اونم متوجه شده بود ولی عادی رفتارمیکرد.تا اینکه یه روز با خالم اینا رفتیم پارک نزدیک خونه .تو مسیر برگشت من و دختر خالم جلوتر داشتیم میومدیم یکدفعه زد به کلم که بگم دوستش دارم و گفتم بهش.همینجوری موند.البته فیلمش بود.بعد که رسیدیم خونه گفت تو جای داداشم هستی و چرا این حرفو زدی و منم قسمش داده بودم که این موضوع بین خودمون بمونه .اون شب خالم اینا اونجا خوابیدن از شدت استرس تا صبح نخوابیدم.بعد از چند هفته رفت و آمد من و خواهشهای من و کلاس گذاشتن اون یه روز حرف پیش اومد و اون کلاس گذاشت منم گفتم غلط کردم بهت گتم دوستت دارم.بعد از گذشت یکی دو ساعت اومد پیشم گفت از من ناراحت نشو منت زنها رو باید زیاد بکشی...تو کم حوصله هستی و از این حرفها...یه جورایی اوکی بهم داده بود...

بعد از ظهرش رفتیم پارک با خالم اینا...موقع برگشت از شانسم خالم گفت میره خونه خودش و شب اونجا نمیاد...شامو خوردیمو اون بچه رو خوابوند.گفت میرم دوش بگیرم.منم گفتم بعد تو میخوام دوش بگیرم.کیرم بد جوری راست شده بود.دوش گرفتم و هر دو مسواک زدیم...شروع کردم به حرف انداختن سکسی که چطور با دوست دخترهام هال میکنم.....اونم گوش میداد...کم کم خودمو بهش نزدیک کردم شروع کردم دست رو پاهاش گداشتن و دست رو شونه گذاشتن...هی سوال و جواب میکردیم بهونه کرد که کتفش درد میکنه.منم از خدا خواسنه بردمش رو تختو خوابوندنشو از پشت و مالوندن شونه ها.کمکم سوتین شوباز کردم و لباس خوابشو در آوردمو و رفتم سراغ شرتش.هی مقاومت میکرد و میگفت دارم به شوهرم خیانت میکنم.منم دلداریش میدادم و کس و شعر بهش میگفتم که آروم شه.شرتشو در آوردم و شروع کردم به خورن سینه هاش همین طوری اومدم پایین تا به کسش رسیدم...حالا بخور و کی خور خداییش خیلی حشری شده بود با اینکه بچه دار شده بود هیکلش عالی مونده بود کیرم دیگه تحمل نداشت کردم تو کسش آهی کشیدو شروع کرد به آه و اوه کردن التماس میکرد آروم بکنم آبم دفه اول زود اومد ریختم رو شکمش...یکساعتی گذشت و من دوباره شروع کردم و مخشو زدم که از پشت بکنم...طبق معمول شروع کرد ناز کردن...روغن مو تو خونه داشتم مالیدم سر کیرم و حواله کردم تو کونش داد میزد و بالشو گاز میگرفت منم تا ته میکردم تو بی رحم شده بودم خیلی بهم حال داد احساس میکردم دارم فیلم بازی میکنم...آبمو ریختم تو کونش چه حالی داد...از اون موقع تا الان هر از چندی از خجالتش در میام.........
     
  
زن


 
مستاجر
من29ساله ومتاهل هستم یه خونه توی نارمک داشتم که به یک زوج جوان اجاره داده بودیم ومبلغ اجاره وپول پیش را خواهر خانم مستاجرمون پرداخت کرده بود اما تا حالا من ندیده بودمش. چند ماهی از اجاره گذشته بود که مستاجرمون با موبایلم تماس گرفت وگفت چطوری میتونم پرینت تماسهای تلفنی رو بگیرم وهمچنین تماسهایی که با ما شده ومن راهنماییش کردم چند وقت بعد دوباره ازم خواست که پرینت بگیرم بحث شد که چه اتفاقی افتاده که این همه به پرینت نیاز داره و اون از شکش به همسرش صحبت کرد واینکه چقدر کلافه است خلاصه ما کلی نصیحتش کردیم که این شکها اساس زندگیشو به هم می ریزه وبهتر به زنش بیشتر رسیدگی کنه ولی همین قضیه باعث شده بود که من احساسی نسبت به زنش پیدا کنم وچند بار به عناوین مختلف تماس گرفتم و باخانمش صحبت کردم واونم خیلی رسمی با من صحبت می کرد.

تا اینکه یک روز سمت نارمک رفته بودم وگفتم یه سری به آپارتمان بزنم که ببینم مشکلی نیست رفتم وزنگ واحد زدم خودمو معرفی کردم وگفتم که اومدم فضای آشپزخونه را واسه تعویض کابینتها اندازه بگیرم خلاصه رفتیم بالا زن مستاجرمون در رو که باز کرد بوی اودکلنش پیچید تو دماغم تا حالا ندیده بودمش یه خانم 20ساله با قدی متوسط وصورتی گرد وسفید وچشمانی مشکی وشیطون توی یک چادر سفید جلوم واستاده بود وتعارف کرد ک برم داخل گفت که شوهرم مغازه است خلاصه وارد شدیم از همون لحظه کیرم راست شده بود بعد کلی عذر خواهی جوری سر صحبت رو واکردم که از رسمیت بیفته ورفتم داخل آشپزخونه که کابینت رو چک کنم واندازه بگیرم مشغول کارم بودم تا اینکه اونم اومده بود داخل آشپزخانه چایی دم کنه وپشتش به من بود یه رکابی قرمز تنش بود که از زیر چادر خودنمایی می کردکارم رو ول کرده بودم وداشتم اونو از پشت نگاه می کردم کهیکدفعه خم شد از کابینت پایین چیزی ورداره وقتی بلند شد دامن و چادرش لای خط کونش رفته بود و منو منفجر می کرد ناخوداگاه دستم سمت کیرم رفت وجابجاش می کردم که با سینی چای برگشت و منودید که دست به کیر دارم به اون نگاه می کنم سرخ شد و یه لبخند سردی زد ولی سینه چون سینی روگرفته بود دیگه قسمت بالایی چادرش باز بود وسفیدی سینه اش رو می دیدم یه نگاه تو چشام کردش وگفت بفرمایید چایی رفتم سمت اوپن و روبروی هم دو طرف اوپن واستاده بودیم که چایی بخوریم حرفی نمی زدیم تا اینکه درومدم گفتم از یه خانم به سن شما بعید می دونستم این همه سلیقه وتمیزی که تو خونه به کار بردید.خلاصه یخ اب شد وشروع کردیم به تعریف وتمجید از همدیگه که درحال صحبت خواستم قند وردارم همون لحظه اونم می خواست همون حبه قند رو ورداره انگشتهامون به هم خورد ون گاهمون به هم گره خورد منم حبه قند رو ورداشتم وجلو نگاهمون گرفتم وبردمش سمت لباش. اونم زبونشو دراورد وقندو ازلای انگشتام فرو کرد تودهنش چند لحظه بعد لبامون رو هم قفل شده بود چادرش افتاده بود پیرهن من درومده بود بعدش دستای من توی موهاش داشت می چرخید وهرچی که سر راهش بود رو نوازش می کرد. شروع کردم به خوردن گردنش و آروم تاپش رو دراوردم نوازشش می کردم وسینه های دخترونشو تو دهنم جاسازی کردم دستش رو کیرم بود ومی مالوندبردمش تو آشپزخونه وگذاشتمش رو کابینت می لیسیدمش دامن وشورتشو دراوردم انگشتمو گذاشتم روچوچواش ومی مالیدم کسشو حسابی خوردم لای پاشو جوری که رونهای سفیدش قرمز شدند داد می زد که زود باش نکنه شوهرم بیاد آوردمش پایین دستشو گذاشت رو اوپن وسرپایی از پشت گذاشتم تو کسش وممه هاشو با دستام گرفته بودم همچین می کردمش که انگار تا حالا کس ندیدم. جیغ می زد اووف اااااااااااااااخ بکن محکمتر تا ته بکن وساکت شد منم آبم اومد وریختم توکسش کیرمو چند لحظه نگه داشتم بعد درومداز لای پاش منی می ریخت پشتشو ماچ کردم ولباسهامونو پوشیدیمگفتم من اندازه هارو گرفتم خندید ماچم کرد وگفت می دونستم اندازه گرفتن کابینت بهونه بود اومدی که اندازه کس منو بفهمی حالا چطور بود گفتم دقیقا سایز کیرم ولی به شوهرت حسودیم می شه خداحافظی کردم ورفتم ولی مساله به اینجا قرار نبود ختم شه که بقیه شو بعدا تعریف می کنم البته اگه بخواهید. راستی کاملا واقعی بود

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 10 از 59:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  58  59  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA