انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 1 از 7:  1  2  3  4  5  6  7  پسین »

من و غربت


مرد

 
با سلام درخواست ایجاد تاپیکی در تالار داستان و خاطرات سکسی دارم.

نام داستان: من و غربت
نویسنده: elaheyemarg
تعداد صفحه: نامعلوم

با سپاس فراوان
با مردمان این روزگار یک کلام:

سلام،والسلام
     
  
مرد

 
قسمت ۱:

تا جایی که یادمه همیشه واسه زندگیم دویدم، زندگی که نه زنده بودن. از زمانی که یادمه دستم توی جیب خودم بود، حتی خرج دانشگاهم را خودم میدادم. مدتی بود که از دانشگاه فارغ شده بودم و دربدر دنبال کار می گشتم نه که بیکار باشم، نه، ولی دنبال کار درست و حسابی با حقوق مناسب می گشتم، وقتی دیدم نمی تونم توی شهر خودم موفق بشم بار سفر بستم، آره باید رفت، رفتنی باید بره .
اولین شهری که به ذهنم رسید بعد از مناطق جنوبی، اصفهان بود اونم بخاطر شهرکهای صنعتیش، تصمیم گرفتم اگه اصفهان موفق نشدم میرم به سمت جنوب.
بعدازظهر یکی از جمعه های پاییز راه افتادم، همش دلم بغض داشت واسه دور شدن از زادگاهم. چرا شهرم منو نخواست؟ اشک از چشام سرازیر شد اما چاره ایی نبود شاید قسمت من جای دیگه باشه، شاید شهر دیگه بتونم راحتتر زندگی کنم. با چشمای گریون نیمه شب به اصفهان رسیدم، ماشین کرایه ایی سوار شدم، ازم پرسید کجا برم؟ گفتم مسافرخونه، جاش مهم نیست فقط ارزون باشه. توی مسیر ازش آدرس چنتا شهرک صنعتی را گرفتم.
حدود 3:30 صبح بود که وارد یکی از اتاقهای مسافرخونه شدم البته اونقدر چونه زدم تا بتونم کرایش را کم کنم، ساعت گوشیم را تنظیم کردم که 6 بیدارم کنه برم دنبال کار چشام را تا بستم خوابم برد، چقدر زود ساعت 6 شد گوشیم داشت خودشو می کشت که بیدار بشم، دست و صورتمو آبی زدم و کلید را تحویل دادم و با مدارکم راهی خیابون شدم.
با مردمان این روزگار یک کلام:

سلام،والسلام
     
  
مرد

 
قسمت2:
پرسون، پرسون آدرس شهرک صنعتی جی را گرفتم تا برسم ساعت شد 6:55 از اولین کارخونه شروع کردم، دونه به دونه درشون را میزدم، هرکدومشون به بهونه ایی ردم می کردن، یکی می گفت نیاز نداریم، یکی می گفت معرفت کیه، یکی به مدرکم گیر میداد و...
دیگه به کارگر ساده بودنم دلم راضی شد اما کسی نخواست. ظهر شد دلم واسه یک لیوان آب لک زده بود، هم گرسنه بودم هم تشنه. توی مسیر ساندویچی دیدمو رفتم نیازمو برطرف کردم، دوباره استارت زدم و چنتا شرکت باقیمانده را هم در زدم اما نتیجه ایی نداشت.
ته یک کوچه خاکی بن بست کارگاهی دیدم که نسبتا" بزرگ بود، رفتم در زدم ساعت شده بود 3:25 یکی از کارگرها در را باز کرد، پرسید کاری داری؟ گفتم کارگر لازم ندارین؟ گفت بزار برم بپرسم، رفت بعد از چند دقیقه صدام کرد بیا تو، رفتم داخل، امیدی نداشتم آخه قبل از این، کارخونه های بزرگتر هم گفتن بیا داخل اما آخرش واسم تاسف خوردن و ردم کردن. به امید جواب منفی وارد شدم، صاحبش تا دید چقدر زوار در رفته و خسته هستم و عرق از سروروم همینجور میریزه برد داخل اتاقش به کارگرش گفت ی چای واسش بیار، اونم جنگی رفت و آورد و از اتاق رفت بیرون.
+بهت نمیاد اصفهانی باشی؟!
-آره، اومدم دنبال کار از شهر دیگه ایی هستم
+ظاهرا" خیلی گشتی
-تقریبا" از 7صبح
کمی چشاش از تعجب گرد شد
+حالا مدرکت چیه؟
-مهندسی برق خوندم
از تشنگی نذاشتم چای سرد بشه و با ولع تمام خوردمش. یارو با تعجب و حسرت نگام می کرد.
+مدرکت مهندسیه اینجوری دنبال کار می گردی؟
-سهم ما از زندگی فقط دویدنشه دیگه
لبخندی زد...
+من اینجا مهندس لازم ندارم کارگاهم واسه خودش مهندس برق داره
-خوب کارگر ساده چطور؟
سکوت کرد...
+بگم بازم چای بیارن؟
خیلی دلم می خواست اما روم نشد و گفتم نه ممنون
+می تونم مدرک تحصیلیت را ببینم؟
-بفرمایین
+تو با این مدرک مهندسی و این معدل خوب می خوای کارگری کنی آقا آرش؟
-چاره ایی نیست، بهتر از گشنه گشتنه
خندید...
نگاهم به لباش دوخته شده بود که چی می خواد بگه، که چطوری می خواد ردم کنه...
+باشه، اینجا میزارمت پای دستگاه ها با یکی که کار بلده کار می کنی، فعلا" به عنوان کارگر ساده ولی هروقت مسلط شدی ترفیع شغلی و حقوقی می گیری. پایتم طبق قانون کار میزنم و با اضافه کاری 800-900 دستتو می گیره، بیمه هم داری. در ضمن اینجا پنجشنبه و جمعه تعطیله می تونی بری شهرتون و صبح شنبه اینجا باشی...
مات مونده بودم چی بگم...
+کسی که با این مدرک اینجوری دنبال کار می گرده 100% موفق میشه و آدمیه که واقعا" می خواد کار کنه منم از دستت نمیدم، موافقی؟
به تته پته افتادم..
-آره، چرا که نه
توی دلم آشوب بود دلم می خواست برم دستشو ماچ کنم...
+اینجا خونه داری؟
-نه، مسافرخونه هستم
+پس هرچی که در میاری باید بدی واسه کرایه راه و اتاقت
سرمو انداختم پایین، چیزی نداشتم که بگم
+اینجا ما اتاق هم داریم با حموم و سرویس کامل اما نمیدونم بهت اعتماد کنم یا نه؟
با ذوق تمام گفتم تمام مدارک شناساییمو میدم بهتون از تحصیلی بگیر تا گواهینامه رانندگی.
نگاهی اندیشمندانه ایی کرد...
+برو وسایلتو بیارشب اینجا بمون و از صبح شروع به کار کن یادتم باشه که حواسم بهت هست.
خداحافظی کردم و رفتم تا وسایلمو بیارم البته وسایل که نه همون کوله پشتی که چنتا لباس توش بود.
تا برسم هوا تاریک شد، کارگرها داشتن می رفتن. رفتم داخل اتاق رییس، هنوز اسمشم نمی دونستم
-سلام آقا
+سلام، چقدر طول کشید، وسایلتو آوردی؟
کوله پشتی را نشون دادم
-بله، بفرمایین آقا اینم تمام مدارکم
+خندید، سلیمی هستم بعد این نگو آقا
-بله چشم
اتاقمو نشون داد و خداحافظی کردو رفت...
با مردمان این روزگار یک کلام:

سلام،والسلام
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
قسمت 3:
اون شب تا صبحش واسم هیجان داشت. نیمه های شب بود یکی اومد در زد رفتم دم در و گفتم بله؟ پسر سلیمی مهران هستم... شرمنده نمیشناسمتون، نمی تونم در را باز کنم. خودش کلید انداخت و اومد داخل با یک ماشین شاسی بلند اومده بود. زود زنگیدم به موبایل سلیمی خبر دادم اونم تایید کرد و گفت خودم فرستادمش، رفتم عذرخواهی کردم، حدود 22 سالش بود، اونم درکم کرد و گفت کار خوبی کردی با بابام هماهنگ کردی، اومدم بهت سر بزنم. به شوخی گفتم تا یک وقت چیزی بلند نکنم؟ اونم خندید و گفت همچین چیزی. تعارف کردم بریم داخل اتاق چای آمادست با هم بزنیم اما قبول نکرد و رفت. تا مدتها کارش این بود که شبها بهم سر بزنه البته روزها هم کم وبیش میمود به باباش کمک کنه. صبح آقای سلیمی اومد و محل کارمو و اونی که باید باهاش کار می کردم را نشونم داد. شروع کردم به کار، خیلی سخت بود کارش واقعا" سنگین بود اما سخت تلاش کردم که زود یاد بگیرم. خیلی زود با کارگرها و مهندسین اونجا اوخت شدم. روزای پنجشنبه و جمعه هم میموندم و حس برگشت به شهرمو نداشتم واسه همین اگه کاری میموند که می تونستم انجام بدم با هماهنگی سلیمی انجام میدادم. بعضی وقتها هم می رفتم داخل شهر و دور میزدم.
ماه اول با همه سختیهاش سر اومد و اولین حقوقمو گرفتم، بخشی از حقوقمو واسه خانوادم فرستادم و تصمیم گرفتم که بعد از مدتها یک دست لباس شیک واسه خودم بخرم. اولین پنجشنبه رفتم واسه خرید.
وارد بوتیکی شدم که بزرگ بود و همه رقم لباس و کفش داشت، چنتا هم فروشنده دختر و پسر داشت. همینطور که داشتم لباسها را دید میزدم یک فروشنده اومد جلو و گفت می تونم کمکتون کنم؟ رومو برگردوندم دیدم طرف دختره و چهره نازی داره قدش هم متوسط بود منتها کفش پاشنه بلند پاش بود خیلی هم به خودش رسیده بود و تودل برو کرده بود خودشو. گفتم یک دست لباس و کفش اسپرت می خوام البته مشکی باشه، اونم چند مدل جدید نشونم داد. با هر مدل تیکه های طنز میومدم و اونم لبخند تحویلم میداد. یک مدل خیلی نظرمو جلب کرد، گفتم اینو پرو می کنم منتها میشه شما نظرتون را بگین؟ اونم موافقت کرد. وقتی پوشیدم اومدم بیرون دیدم چشاش پریده بیرون خیلی ناز گفت خیلی بهت میاد... الکی میگی؟ با حالت خیلی جدی گفت مگه به حال من فرقی داره که بخوام دروغ بگم؟ من اینجا فروشندم چه بخری چه نخری حقوقمو می گیرم ولی واقعا" واسه تو دوخته شده.... پس همینو بر میدارم. لباس را واسم ردیف کرد و پیچید داد دستم... نمی شد شمارتونم مینداختین توش؟ لبخند شیرینی زد و گفت اومدی لباس بخری یا شماره تماس؟ آخه شما خیلی ناز و خوشکلین، اگه ناراحت نمیشین می خوام شمارتونو داشته باشم که بازم بتونم ببینمتون چون نمیشه که هر سری خواستم ببینمتون بیام اینجا لباس بخرم که... با لبخندی زیبا جواب داد خیلی زبون بازی و شمارشو پشت کارت مغازه نوشتو داد بهم... این شماره اسم نداره؟ شیدا هستم... منم آرشم، جلوی خودش بهش تک انداختم، اینم شماره من. خندید و خداحافظی کردم اومدم بیرون. کمی داخل شهر گشتم و راه افتادم سمت خوابگاهم.
آخرای شب اولین پیام را به شیدا دادم
-سلام خسته نباشی خانمی
+سلام ممنون آقایی
-می تونم قبل خواب خیلی کوتاه صداتونو بشنوم؟
+خیلی کوتاه دیگه؟
-آره بخدا
+اگه خیلی کوتاه باشه موافقم
زنگیدم...
-سلاااااام
+سلامممم
صدات هم مثه خودت نازه
+ممنون
-فردا تعطیلی؟
+بوتیک که تعطیلی نداره ولی من فردا نمیرم، چطور مگه؟
موافقی دوری تو شهرتون بزنیم؟ آخه اینجا نیست که غریبم از روزی که اومدم هیچ جای دیدنی نرفتم یعنی بلد نیستم که برم
+نه نمی تونم باهاتون توی شهر بگردم
با کلی خواهش و تمنا قبول کرد و قرار شد فردا ببینمش.
با مردمان این روزگار یک کلام:

سلام،والسلام
     
  
مرد

 
قسمت 4:
فرداش منو برد 33پل. کمی گشتیم و رفتیم کافی شاپ از زندگیمون گفتیم. موقع برگشت از کافی شاپ وقتی داشتیم قدم می زدیم دستشو گرفتم اونم ی نگاهی کرد ولی دستشو جدا نکرد کمی دور زدیم و بعد خداحافظی کردیم.
خیلی خوشحال بودم صبح شنبه با انرژی بیشتری شروع به کار کردم دیگه همه کارگرها و مهندسا باهام صمیمی شده بودن منم تمام تلاشمو می کردم که به کار مسلط بشم و پیشرفت هم داشتم البته سلیمی هم خیلی حواسش بهم بود و زیرنظرم داشت، حتی مهران هم با من صمیمی شده بود بهتره بگم از همه بیشتر صمیمی شده بود، بعضی شبها که میومد بهم سر بزنه به داخل اتاقم می بردمش می گفتیم و می خندیدیم، بهم می گفت فکر نکن میام اینجا تا مچتو بگیرم، ازت خوشم میاد بهونه سرزدن کارگاه را می کنم تا بیام پیشت تخته بازی کنیم و بخندیم. یواش یواش به زنگ خوردن گوشیم و پیامهای زیادم شک کرد و یک شب بهم گفت آرش ناراحت نمیشی چیزی بپرسم؟ نه دادا راحت باش البته حواست به بازی هم باشه که داری میبازی.... دوست دختر گرفتی که زنگ خورت زیاد شده؟ چیزی نگفتم.... حالا طرف چیزه مالی هست یا نه؟ با خنده تایید کردم.... با شوخی گفت حالا زدیش زمین یا نه؟ مگه کشتی گیرم؟ مسخره بازی در نیار خودت میدونی منظورم چیه؟ نه بابا مکانم کجا بود رابطمون تا الان فقط در حد بیرون رفتن و تماس تلفنیه همین.... مکان به این بزرگی داری بعد گله هم می کنی؟ اینجا نمیشه یعنی اگه بابات بفهمه دمم را قیچی می کنه... از کجا میفهمه، من باید بگم که خبردار بشه که نمیگم.... چیزی نگفتم و اون شب گذشت.
دیگه آروم آروم داشتم می شدم آچار فرانسه کارگاه و چیزی که سلیمی دلش می خواست، بخاطر پیشرفت زودهنگامم سلیمی منو به اتاقش خواست و بهم پاداش داد و ازم خواست تا به همین شکل رو به جلو برم. خیلی ازم خوشش اومده بود اینو حس می کردم عوضش منم هرکاری که داشت واسش انجام می دادم حتی بخاطرش اگه می خواست از تعطیلات یا شبم می گذشتم و کارشو رو زمین نمیزاشتم، نمی خواستم پیشش بد بشم.
مدتها از رابطه من و شیدا می گذشت و به هم خیلی نزدیک شده بودیم حتی بعضی وقتها از هم لب می گرفتیم ولی بیش از این جلو نمی رفتیم. یک شب که خواستیم شام بریم بیرون قبلش واسش گردنبند زیبایی خریدم و موقع شام دادم بهش، خیلی ذوق کرده بود و همونجا منو بوسید. بعد از شام بهش گفتم شیدا می تونم تورو به خوابگاهم دعوت کنم؟ کمی مکث کرد و گفت به شرطی که خودت شام بپزی... خندیدمو گفتم باشه. قرار شد با مهران هماهنگ کنم بعدش به شیدا شب موردنظر را خبر بدم.
فردای اون روز خواستم با مهران صحبت کنم که یهو برق قسمتی از کارگاه قطع شد و چند دستگاه اصلی خاموش شدن و کار داشت بهم می ریخت منم پای دستگاه بودم از قضا مهندس برق هم نیومده بود باهاش تماس گرفتن ولی در دسترس نبود که خودشو بتونه برسونه، سلیمی کفری شده بود رفتم بهش گفتم حالا باید چیکار کرد؟ که با حالت خشم گفت مگه برق نخوندی؟ بله خوندم... پس چرا مثه ماست منو نگاه می کنی، برو یک غلطی بکن دیگه، نمیبینی کارها افتاده زمین؟ آخه... آخه نداره یا برو یا مدرکتو آتیش بزن.
رفتم اتاق برق چنتا وسیله برداشتم و رفتم سراغ اشکال کار، پیش خودم گفتم باید هر تجربه و علمی که دارم رو کنم فقط خدا کنه گند نزنم، مهرانم اومد پیشم دید عرق شسته منو گفت چیه پسر داری خودتو می کشی؟ استرس داره دیوونم می کنه.... چرا استرس؟ تو که مسوول برق اینجا نیستی فوقش نتونی دیگه سرتو نمیبرن که، جوابگو اون آقایی که نیست باید باشه نه تو، حالا با خیال راحت برو کارتو انجام بده شاید تونستی اگرم نتونستی کسی ازت توقع نداره. گفتم آخه بابات روم حساب کرده. نگاهی بهم کرد گفت اونم میدونه که شاید نتونی چون نفرستادتت قسمت برق و رفتی پای دستگاه. کمی خیالم آسوده شد و رفتم سمت تابلو برق، مرحله به مرحله رفتم جلو تا تونستم نقص را پیدا کنم و قطعه ایی که آسیب دیده بود را تعویض کردم و برق وصل شد. همه ازجمله سلیمی واسم دست زدن، سلیمی هم لبخند به لب گفت الحق که مهندسی برازندته، کارتو تکمیل کن بعد بیا اتاقم کارت دارم. مهران دم گوشم گفت می خواد باباتو دربیاره. چشام در اومد و اونم دنبال باباش رفت بعد چند دقیقه رفتم اتاق سلیمی.
در زدم. بیا تو. رفتم تو. ممنون که روسفیدم کردی نزدیک بود کارگاه را واسه امروز تعطیل کنم که کلی ضرر میدیدم. مهران با لبخند نگامون می کرد. واست دوتا پاداش درنظر گرفتیم یکی از طرف من یکی هم از مهران، 200 گذاشت روی میز، این پاداش من و پاداش مهران اینه که پنجشنبه همین هفته شام خونه ما دعوتی. نگاهی به مهران کردم و دهنم باز موند، تشکر کردم خواستم از اتاق بیام بیرون که سلیمی گفت درضمن از این به بعد با مسوول برق هماهنگ می کنم که با حفظ سمت در قسمت برق کارگاه هم شروع به کار کنی. آقای آرش خان یک وقت جای منو نگیری با این سرعت در کارت پیشرفت می کنی؟ با لبخند و بغض رفتم جلو که دستشو ببوسم بابت این همه خوبی که کسی واسم نکرده بود که دستشو کشید گفت چیزایی که بهت دادم حقت بوده من اینجا به کسی مفت پاداش و ترفیع نمیدم اگرم خرابکاری کنی پسرفت نسیبت میشه. از اتاق خارج شدم رفتم سراغ کارم به مهران اس دادم که بیا کارت دارم اونم خودشو رسوند. چیزی شده؟ دستت درد نکنه بابت دعوتت ولی من کجا شما کجا.... برو بابا این حرفها چیه، مهم بابامه که خیلی دوستت داره، فکر کنم همین روزا جای منو تو را هم عوض کنه و خودش خندش گرفت.... مهران یادته اونشب در مورد آوردن شیدا به اینجا چی گفتی؟ آره یادمه.... اشکالی نداره که بیارمش؟ نه اتفاقا" خودم کمکت می کنم.... چجوری؟ اگه پررو نشی فردا شب که میشه دوشنبه شب قرار بزار با شیدا یک جایی خودم با ماشینم میام دنبالتون و میارمتون اینجا بعدم خودم شیدا را برمیگردونم.... نه زحمتت زیاد میشه، فقط می خواستم ازت اجازه اینجا را بگیرم.... بی خود خودم میارمتون فهمیدی یا اخراج؟ جفتمون از قاطعیتش خندمون گرفت و رفت.
به شیدا خبر دادم که آماده باش فردا شب مهمون من هستی و اونم استقبال کرد...
با مردمان این روزگار یک کلام:

سلام،والسلام
     
  
مرد

 
قسمت 5:
فردا غروب که همه رفتن، رفتم دنبال شیدا و مهران اومد دنبالمون و ما را رسوند و خودش رفت. به شیدا گفتم تا آزاد باش اینجا جز من و تو کسی نیست اونم لباس بیرونش و در آورد و با شلوارک و تی شرت جلوم نشست. عجب بدنی داشت. شام را حاضری زدیم و داشتیم قلیون میزدیم که لبمو بردم جلو و لبشو بوسیدم اونم همکاری کرد و آروم دستمو بردم دور گردنش شروع کردم به خوردنش. لبمو بردم پایینتر و گردنشو خوردم. شیدا چیزی نمی گفت حتی مخالفت هم نکرد شاید بخاطر علاقه زیادش به من بود، آروم خوابوندمش رو زمین رفتم روش توی چشاش نگاه کردم برق اشتیاق را دیدم، لب رو لبش گذاشتم زبونمو داخل دهنش دادم اونم میکش زد. با هم زبون بازی کردیم لبو بردم سمت گوشش بعد گردنش، حسابی حشری شده بود سرمو نوازش کرد دوباره لبشو خوردم. جراتمو بیشتر کردم، چنگ زدم به سینش آه ه ه ه ه کشید، آرش دوستت دارم.... منم دوستت دارم عزیزم. تی شرتشو درآوردم سوتین مشکی تنش بود، اجازه هست؟ خندید و چیزی نگفت. سینه چپشو از سوتین درآوردم ، چه گرد و سفت بود توی دستم جا میشد. آرررررش.... خیلی با حال بود حسابی سینشو خوردم نوکشو میک زدم آروم ممشو گاز گرفتم دیوونه شده بود. آآآآآی ی ی ی آآآآررررش.... دست گذاشتم لای پاش روی کوسش و سینشو می خوردم. اووووم چه خوشمزست، ممت چه سفتی شده جووون.... آرش لختم کن.... شلوارشو درآوردم. شورتش ست با سوتینش بود جفتشونو درآوردم. چه کوس خوش فرمی داشت سفید و تپل و خیس و داغ. پاهاشو باز کردم چشاشو بست شاید روش نمیشد. واسه اینکه اونو به حرف بیارم و بیشتر حال کنیم از عمد ازش سکسی تعریف می کردم. شیدا چه کوسی داری.... چیزی نمی گفت فقط آه و ناله می کرد. نوک زبونمو از زیر تا بالای کوسش آروم کشیدم نفسش بند اومد. سرمو به کوسش فشار داد با ولع تمام کوسشو می خوردم. اوووووم خوشمزه و نازه شیدا.... بخورش آرش ش ش.... زبونمو لاش حرکت دادم. حسابی که کوسشو خوردم شیدا داشت به لرزه میفتاد داشت لذت می برد همزمان سینشم می مالیدم، حسابی واسش لذت داشت، از آه کشیدناش معلوم بود که خیلی راضیه. اومدم بالا سینش را به دستم گرفتم و دستمو روی کوسش مالیدم از لذت پاهاشو روی دستم قفل کرد. شیدا؟.... جونم آآآآررررشششم؟..... بازه؟.... چی؟.... همینی که دستم روشه.... نگام کرد و گفت هنوز نه. با خودم فکر کردم اگه منم می خوام حال کنم باید از در پشتی وارد بشم منتها باید به اوج برسونمش. شیدا واسم می خوریش؟.... آره عزیزم.... لخت شدم و جلوش ایستادم. جوووون چه کیری داری.... جلوم زانو زد سرشو ماچ کرد و گذاشت دهنش شروع کرد به خوردن، روی ابرها بودم. شیدا بیا 69 بشیم.... دراز کشیدم اونم برعکس من روم دراز کشید جفتمون شروع کردیم به خوردن همدیگه. کوسش توی دهنم بود، کیرمو با اشتیاق می خورد و ازش تعریف می کرد فهمیدم خیلی داره لذت میبره انگشتمو خیس کردم با سوراخ کونش بازی کردم، یک بند کردم توش. اووووووف آرررررش دردم میاد.... تحمل کن گلم، چیزی نگذشت انگشتم را کامل بردم داخل اونم چیزی نگفت اما نفسش تند شده بود و درد می کشید. نگه داشتم تا انگشتم توی کونش جا باز کنه بعد آروم عقب و جلوش کردم تا جا باز بشه دیگه راحت انگشتم حرکت می کرد. انگشت دوم را دادم داخل. شیدا ماهیچه های کونش را سفت کرد و آهی کشید. آرش درشششششش بیاااااااار.... شیدا خودتو شل کن تا جا باز کنه.... خودشو آروم آروم با ترس شل کرد منم صبر کردم بعد کامل دوتاشو تا آخرش بردم توش دوباره نگه داشتم و کوسشو خوردم تا لذتش زیاد بشه و موجب توقفم نشه، آروم انگشتامو حرکت دادم تا قشنگ جا باز شد دیدم می خواد ارضا بشه که ولش کردم. پاشو شیدا جووونم، رفتم کرم آوردم، شیدا جونم قمبل کن عزیزم.... می خوای چیکار کنی آرش؟.... می خوام که جفتمون ارضا بشیم.... آرش از کونم؟.... آره گلم کرم آوردم که اذیت نشی.... نه، آرش درد داره.... بزار امتحان کنیم هرجا که گفتی نمی تونی همونجا بی خیال میشم قبول؟.... قول میدی؟.... آره عزیزم، گل خوشکلم.... قمبل کرد، به کونش کرم مالیدم کمی هم به سر کیرم زدم. عزیزم خودتو شل کن، کمی انگشتش کردم وقتی دیدم شل و باز شده کله کیرمو گذاشتم داخل، جیغش رفت هوا، آروم فرستادم داخل و نگه داشتم. آرش نمی تونم، نمی تونم، دارم میمیرم.... شیدای نازم کمی بزار باز بشه اگه بازم نتونستی درش میارم، فقط واسه اولین بار باید کمی تحمل کنی بعدش فقط لذت میبری. اون درد می کشید منم مکث کردم و کوسش را با دستم می مالیدم که هوسش بیشتر بشه، کمی که آرومتر شد بقیه کیرمو فرستادم تا ته رفت داخل همزمان کوسش را می مالیدم. باسن خوش فرمش جلو چشم بود و بیشتر تحریک می شدم، باسنشو نوازش کردم کوسشم می مالیدم. آرش خیلی درد دارم.... ببخشید گلم ولی دردت همین یک باره، کمی که شل شد آروم عقب وجلو کردم و همزمان کوسش را می مالیدم که دردش کمتر بشه، از درد آه تلخی می کشید دلم می سوخت اما چاره ایی نبود دیگه مخالفت نکرد، دردشو تحمل کرد. دیگه تلمبه زدنم راحتتر شده بود شیدا هم داشت لذت می برد، سرعتمو بیشتر کردم. عزیزم خوشت میاد؟.... درد دارم اما بهم لذت هم میده، با کوسم بازی کن خیلی خوشم میاد....منم خواستشو انجام دادم، کمی بعد خم شدم سینشو گرفتم همزمان هم می مالیم هم تلمبه میزدم . جووون، شیدا کونت محشره داره کیرمو قورت میده.... ماله خودته عزیییییییزمممممم، بکووووووونش، پاررررش کنننننن.... دیگه تند تند تلمبه میزدم شیدا هم از لذت فریاد می کشید. شیدا دارم میام.... بریزش توی کونم، می خوام به کونم آب بدی، می خوام منو کونی خودت کونی،جووووون، آب بده به کونننننننم، فدات بشم آرش خیلی خوب می کنی.... دوستت دارم شیدا خیلی خوبی. دست روی چوچولش گذاشتم ناز می می مالیدم و تلمبه میزدم.... دارم میمیرم آرش بمالللللل، آآآآآآآی دارم میاااااااامممممم، دااااااارم میااااااام، بماااااااال، تندتر تلبمه بزن می خوام بیاممممم.... تکون محکمی خوردو ارضا شد منم چنتا تلمبه محکم زدمو همه آبمو توی کون نازش خالی کردم، توی همون وضعیت کمی دستمو پشت کمرش نوازش دادم، کیرم که در اومد بغلش کردم دراز کشیدم، شیدا هم برگشت روبروم بغلم کرد لبشو بوسیدم. خیلی خوشحالم ازم راضی هستی آرشم.... ببخشید درد کشیدی.... دیگه اوپنم کردی، دیگه کونی تو شدم، نمی خوام امشب دوش بگیرم تا آبت روی بدنم بمونه تا صبح لذت ببرم.... دستمو روی کونش گذاشتم، فداتم میشم عزیزم.
تو بغل هم عاشقانه ول می خوردیم که گوشیم زنگ خورد، مهران بود...
با مردمان این روزگار یک کلام:

سلام،والسلام
     
  
مرد

 
قسمت 6:
آرش کارت تموم نشد؟ شیدا نمی خواد بره خونه؟.... به شیدا گفتم، گفت باشه بیاد تا بریم. تا اومدن مهران آماده شدیم. لبشو بوسیدم و سوار ماشین مهران شد ورفت، تا رسید بهم پیام داد منم کلی قربون صدقش رفتم و خوابیدم. فرداش از مهران تشکر کردم اونم مثه همیشه لبخند تحویلم داد، خوش گذشت؟.... حسابی، راستی اگه تو هم اگه خواستی ی وقت دوست دخترت را بیاری بهم بگو من میرم داخل کارگاه تا شما کارتون تموم بشه.... نه بابا دوست دخترم کجا بود، حوصله دختر ها را ندارم.... به هر حال من مشکلی ندارم... می دونم که تو خوبی اگه چیزی بود بهت حتما" میگم، به شوخی گفت درضمن نبایدم مشکل داشته باشی یادت نرفته که من اینجا کی هستم؟ الانم آماده شو واسه 5شنبه شب، از من به تو نصیحت با لباس رسمی بیا نه اسپرت.... نمی دونم چرا همیشه مهران یک خط درمیون پسر رئیس بودن را به رخم می کشید شاید می ترسید من زیادی بهش نزدیک بشم در جوابش گفتم باشه حالا چرا شرط میزاری؟.... خندید و رفت. با خودم گفتم من که لباس رسمی ندارم باید بازم برم خرید. دوباره با شیدا هماهنگ کردم که فردا میام ازتون کت و شلوار می گیرم اونم تعجب کرد آخه من که این لباسا را به عمرم نپوشیدم گفت منتظرت میمونم. فردا رفتم بوتیکشون، شیدا اومد جلو اما حواسش بود منم حواسم بود که اینجا محل کارشه یک وقت سوتی ندم. کت و شلوار مشکی با پیراهن سفید قبول کردم. شیدا پرسید تو که رسمی پوش نبودی چی شد یهو؟ نکنه داری میری خواستگاری کلک؟.... نه بابا کی به من زن میده، داستان دعوت شدنمو واسش تعریف کردم، به نظرت شیدا بهتر نیست فردا شب دارم میرم اونجا کادو یا چیزی بگیرم؟.... آخه چی می خوای بگیری که اینا نداشته باشن تازشم نمی تونی واسشون چیزارزون بگیری که، بهتره چند شاخه گل بگیری... منم واسه اینکه چیزی ببرم که هر وقت میبیننش یاد من بیفتن یک گلدون بزرگ از بامبو گرفتم و به فروشندش گفتم فردا غروب میام میبرم.
پنجشنبه مهران زنگ زد گفت غروب میام دنبالت با هم میریم خونمون. منم حسابی خودمو آماده کردم. دوش گرفتم، صورتمو زدم، موی سرمو اصلاح کردم، یک دوش هم با عطر گرفتم دیگه کاری نبود که واسه امشب نکرده باشم تا حداقل ظاهر خوبی داشته باشم. مهران اومد کت وشلوارمو پوشیدم رفتم سمت ماشین. مهران تا منو دید از ماشین پیاده شد، اه ه ه ه ه پسر چی شدی تو، بردپیت باید بیاد لنگ بندازه، تو که اینجوری دهنمو باز کردی دیگه وای به حال دخترا، کاری موند که نکرده باشی؟.... جلو نیا، جلو نیا، از صبح بابام در اومد از بس به خودم رسیدم حالا هم سوارشو بریم اینقدر هم بهم زل نزن خجالت می کشم. راه افتادیم.
آرش چرا کربات نزدی؟.... چی چی بات؟ شرمنده این یکی دیگه روم نمیشه همینجوری خوبه.... نه باید تیپت کامل بشه حیفه این همه خرج کردی اینو جا بندازی.... نه که چیزه بدی باشه، من روم نمیشه، زحمت بکش اول بریم این آدرس تا من دسته گل سفارش دادمو بگیرم.... مگه می خوای بیای خواستگاری؟.... خواستگاری تو می خوام بیام، نه آخه زشته دست خالی بیام آخه شما اونقدر سطحتون بالاست که نمی دونستم جز گل چی باید بگیرم آخه تنها گل هست که فقیر و غنی نداره به شرطی که باغ گل نداشته باشین شما، خندش گرفت. قبل رفتن به گل فروشی مهران جلوی بوتیکی ایستاد. می خوای لباس بخری؟.... نه همینجا صبرکن من الان میام.... رفت و برگشت یک جعبه داد دستم. این چیه؟.... بازش کن میفهمی.... مهران توش مار که نیست؟.... خندید،نه بابا بازش کن خطر نداره.... باز کردم، آخرش کار خودتو کردی ولی من کربات بزن نیست.... حرف نباشه، من خونوادمو میشناسم پس ببند و چیزی نگو در ضمن من پسر رییستما.... توی دلم گفتم تو هم منو نمودی با این پسر رییسیت.... بلدی ببندی یا ببندم؟.... به شوخی گفتم دهنمو یا کرباتو؟.... خندید و گفت من که بی ادبی نکردم منظورم کربات بود.... چیزیایی واردم و بستم.... نگاهی کرد، اگه دختر بودم الان میبردمت مکان خودم.... با خنده،مگه واسه خودت مکان داری کلک؟ درضمن من با پسر هم مشکلی ندارما می خوای امتحان کن.... خندید، پامو چنگ گرفت و راه افتاد. سر راه رفتیم که گل را بگیریم. این دسته گله یا باغ گل؟.... قابل شما را نداره آقای پسر رییس.... امشب ترکوندیا.... خوشحال شدم که حداقل مهران خوشش اومد. وقتی رسیدیم به مهران گفتم گل را بزاریم حیاطتون آخه روم نمیشه.... خودم می برم بالا باید ببینن که چی آوردی خوب.... تا وارد حیاط شدیم، وای چی میدیدم، خدایا این خونست یا قصره؟ نما و حیاطش این همه قشنگه داخلش چه خبره، چه وسععععععععتی دارررررره. با آسانسور وارد پذیرایی شدیم، آقای سلیمی با خانمش اومدن جلو، درسته میلیاردر بودن اما خیلی خاکی بودن، خونشون سوبلکس بود، طبقه آخر خواب و و قسمتی کاملا" شیشه ایی به سمت فضای بیرون، طبقه وسط پذیرایی بود که طراحی خیلی خاصی داشت من دقیقه ها داشتم این ور اونورشو نگاه می کردم خود این پذیرایی چندین قسمت بود که من هنوز اوناشو ندیده بودم، طبقه پایین هم سونا و استخر و جکوزی و بیلیارد و وسایل تفریحی دیگه که فضاش خیلی جذاب بود، دیگه تا این حد نمی دونستم که سرمایه دارن. با سلیمی دست دادم، خانمش مژگان با لباس مجلسی قشنگی بود از زیر زانوش تا بالای سینش اما کاملا" سینشو پوشونده بود و دو بند به روی شونش وصل می شد البته فرم سینه و باسنش به علت بزرگی نمایان بود. بعد احوالپرسی مژگان خانم گفت پس آقا مهران ایشونن که یهو دیدم یکی که صورتو هیکلش معلوم نیست و فقط دو تا پاش معلوم بود که داره از بالای پله ها میاد پایین...
با مردمان این روزگار یک کلام:

سلام،والسلام
     
  
مرد

 
قسمت 7:
پاهاش تا بالای زانو لخت بود، همینطور که میومد پایین بیشتر هیکلشو میدیدم، چشمم به سمت بالای تنش رفت لباسش تا روی سینش بود بطوری که قسمت بالای سینش مشخص بود، وای که چقدر خوشکله این دختره، دارای قدی بلند و موهای خیلی بلند تا پشت باسنش و کاملا" مشکی، خیلی زیبا بود، هیکلش به قدش می خورد، خیلی واسم جذاب بود. مژگان: اومدی عزیزم؟ ایشون همون شخصی هستن که مهرداد جان (سلیمی) همش ازش تعریف می کرد. سلیمی: معرفی می کنم، دخترم مرجان. به احترامش از جام پاشدم اونم اومد جلو دستشو دراز کرد دست دادم و سلام کردیم. سلیمی: بفرما بشین آقای مهندس. مرجان رفت نشست. کمی به اطراف نگاه کردم. مژگان: دنبال چیزی می گردین؟.... ظاهرا" مهمون دارین من ندیدمش. سلیمی با خنده، نه بابا کسی غیر از شما مهمونمون نیست.... پس آقای مهندس کجاست؟ دیگه هر 3تاشون به خنده افتادن منم با لبخند نگاشون می کردم، سلیمی داشت قهقهه میزد گفتم آقای سلیمی چیزی شده که من خبر ندارم؟.... پسر، مهندس تویی دیگه، غیر تو که کسی اینجا نیست. خیلی وقت بود کسی مهندس صدام نکرده بود البته اونم توی دانشگاه بود که بچه ها همدیگه را مهندس صدا می کردن تا از بقیه رشته ها متمایز بشن و یجورایی خودشونو سرتر نشون بدن، خودم خندم گرفت، یهو مهران با بامبو اومد داخل و گفت اینم از هدیه آرش خان. سرمو از خجالت انداختم پایین و کلی سرخ شدم، آروم گفتم ببخشید، اگه خوشتون نمیاد خودم می برمش بیرون. مرجان پاشد نه اتفاقا" خیلی قشنگه، ممنون، خیلی دوستش دارم.... نظر لطفتونه، شرمندم نکنید. سلیمی و مژگان هم تشکر کردن، فکرشو نمی کردم خوششون بیاد. مهران رفت دستشو شست و اومد، هنوز ننشته بود که گفت میبینی بابا آرش چقدر رسمی بهش میاد، حالا مهندسی برازندشه. مژگان و مرجان هم تایید کردن. سلیمی: ایشون چند روز پیش ثابت کردن که مهندسی برازندشه.... مهران: بله، ولی تیپش یا اسپرت بود یا لباس کار که خودشو نشون نمی داد. همه زدن زیر خنده. مژگان: از شب اول که شما مشغول به کار شدین مهرداد جان همش ازتون تعریف می کرد که پسری اومده و ... ، مرجان هم تایید کرد و ادامه داد، یواش یواش بابا کم بود مهران هم بهش اضافه شد و از شما می گفت، خیلی خوشحالیم که امشب ملاقاتتون کردیم. منم تشکر کردم، همش سرم پایین بود از خجالت روم نمی شد نگاشون کنم، فقط پول لباسشون کل هیکلمو می خرید دیگه چه برسه به بقیه اموالشون، فکر کنم خرج آرایش یک روز مرجان حقوق یک ماه من باشه، حتی موقع شام هم نتونستم چند قاشق بیشتر غذا بخورم خیلی جو سنگینی روم حاکم بود البته نه از طرف اونا چون اونا خیلی خاکی بودن اما خودم واسه خودم خیلی سخت گرفته بودم. اون شب با همه خوبی و سختیش گذشت تا چند روز بعد که مرجان به کارگاه سر زده بود، توی این مدتی که اومده بودم اولین بار بود که مرجان را اینجا میدیدم، منو که دید اومد جلو و سلام علیک گرمی کرد و نگاهی به سر و روم که لباس کار تنم بود و دست روغنی و چهره خستمو انداخت با لبخندی رفت اتاق سلیمی، موقع رفتنش دوباره منو دید که از انبار فنی میومدم و کوپلسل و زنجیر روی دوشمه که دارم حملش می کنم، خجالت کشیدم که با این حال و روز هستم و اون داره منو نگاه می کنه، نه که از کار کردن و کارگری باشه، خیلی سریع از روبروش رد شدم و لبخندی زدم و رد شدم اونم چیزی نگفت و رفت. بعد از رفتن مرجان با شیدا هماهنگ کردم که فردا شب بیا اینجا که خیلی داغم اونم مخالفت نکرد و فردا شب اومد. فراموش کرده بودم که به مهران خبر بدم...
با مردمان این روزگار یک کلام:

سلام،والسلام
     
  
مرد

 
قسمت8:
با اومدن شیدا اونقدر آتیشم تند بود تا رفتیم داخل اتاق دیگه هوس امونم نداد، هولش دادم سمت دیوار شروع کردم به خوردن لبش اونم دید آتیشم تنده همکاری کرد و لبمو می خورد، دست انداختم لای پاش همچنان که لبشو می خوردم کوسشو می مالیدم. شیدا خیلی منتظرت بودم.... معلومه که آتیشت تنده و امونم ندادی بیام داخل بشینم. دست کردم توی شورتش. ناراحتی ازم؟.... نه خوشم میاد. اونم دست انداخت تو شورتم کیرمو گرفت و فشارش داد، دادم رفت هوا. از خنده قهقهه میزد، چنگ انداختم به سینش و فشارش دادم، حرصش گرفت خم شد کیرمو درآورد و کرد توی دهنش. جوووون کیرت چه آمادست اوووووووم، از طعمش خوشم میاد، آرش کیرتو دوست دارم.... سرشو نوازش کردم و روسریشو باز کردم، شروع کردم به تلمبه زدن توی دهنش، جووووون بخورش شیدا، خیلی قشنگ می خوری، انگار می خوام بیام. کمی مکث کرد، پا شد شلوارشو دادم پایین خم شدم کوسشو به دهن گرفتم، با عجله می خوردم مثه ندیدبدیدا همزمانم کونشو با انگشتام آماده می کردم، زبونمو روی خط کوسش تند تند حرکت می دادم و انگشتمو تو کونش کردم، خودشو جمع کرد و جیغ کشید. وای آرش هنوز کونم آماده نیست.... نترس عزیزم خودم آمادش می کنم خودتو شل کن گلم، انگشتمو آروم حرکت دادم. اوووووه ه ه ه آرش داره خوشم میاد همینطور آروم باهام بازی کن. کوسشو کامل تو دهنم داشتم و خوردم، انگشتمو تندتر کردم. آی ی ی ی آرش ش ش ش ش خووووووشممممم میاااااد، خیلی داری بهم حال میدی.... جوووون....پاشو آرش کونم کیرتو می خواد، می خوام کونمو پرش کنی.... پا شدم، برگشت کونشو کمی عقب داد و دستشو روی دیوار تکیه داد، هیچکدوممون لباسمون را در نیاورده بودیم، کیرمو با کرم چرب کردم و کلشو آروم فشار دادم داخل. آآآآآآآی ی ی ی ، آررررش، خیلی کللللللفته..... فدات بشم عزیزم،کونت کیرمو داره می بلعه، جوووون چه کووونی دارررری شیداااااا.... ماله خودته آرررررشم، بککککنشششش.... همشو کردم تو.... واااااای درد دارم اما از دردش خوشم میاد، بکن آرش، جرم بده.... با دو دستم کمرشو گرفتم و سرعت تلمبه را بیشترش کردم، با برخورد بدنم به باسنش صداش می پیچید.... آررررره بکککککن، تنددددددتر، دارم لذت می برم، جوووون، کیرت داره بهم حال میده، یالا آرش تندتر بزن می خوام بیام، بزن، بکن،بکن ،بکننننن. شیدا دیگه داشت از هوس داد می زد، صداش بدجور می پیچید، با سرعتتر کونشو تلمبه می زدمو لذت می بردم، محکم با کف دستم زدم رو باسنش، جیغش دراومد و بازم خواست بزنمش، هر حرکتی می کردم لذت می برد، چنتا دیگه محکم رو باسنش زدم حسابی سرخ شده بودن اما شیدا لذت می برد، دستمو چرخوندم از جلوش به کوسش رسوندم و تلمبه می زدم داشت ارگاسم می شد منم سرعتمو بیشتر کردم. دارم میام شیدا.... منم دارم میشم آرش نازم، کونمو سیرآب کن، کونم تشنه آب کیرته.... دارم میام شیدااااااا، با یک تلمبه محکم همه آبمو توی کونش خالی کردم، نزاشتم کیرم بیرون بیاد و کوسش را می مالیدم تا ارضا بشه. ادامه بده آرش،بمال کوسمو.... بزار کیرت بمونه نمی خوام قطره ایی از آبت بیرون بیاد تا ازشون لذت ببرم، دارم میام، اومدم، اومدم، اووووووومممممممددددددمممممممم. تکون محکمی خوردو ارضا شد، کیرم اومد بیرون پشت گردنشو بوسیدم، دوستت دارم شیدا.... منم دوستت دارم آرش جونم. شلوارشو بالا کشیدم و اونم شلوارمو بالا کشید، لب همدیگه را بوسیدیم. رفت که بشینه منم رفتم آشپزخونه کمی وسایل پذیرایی بیارم که الان نیاز داشتیم انرژیمون برگرده، نشستم جلوش لبشو بوسیدم. شیدا ازم ناراحتی؟.... نه، واسه چی؟.... آخه تا اومدی بهت امون ندادم.... نه اتفاقا" خیلی واسم جالب بود و خیلی خوشم اومد، دلم می خواد هربار سکسمون تازگی داشته باشه تا به هم مشتاق باشیم.... به شرطی که هر وقت دلت سکس خواست به من بگی و منتظر من نشی قبول؟.... سرشو تکون داد با لبخند گفت چشم عشقم.... عشق نه فقط دوست باشه؟.... بازهم با لبخند گفت منظورم همون بود اما لفظش یهو اومد روی زبونم. مشغول حرف زدن بودیم که صدای در اومد شیدا پرسید کسی را دعوت کردی؟.... نه، مهرانم اگه می خواست بیاد قبلش زنگ میزد. رفتم سمت در ورودی، یعنی کیه این موقع؟...
با مردمان این روزگار یک کلام:

سلام،والسلام
     
  
مرد

 
قسمت 9:
رفتم دم در مهران بود. سلام آرش.... سلام مهران جان بیا تو. دیگه ازش نپرسیدم چرا قبلش زنگ نزدی که یک وقت فکر منفی نکنه که طرف اومده داره تو ملک بابام زندگی می کنه اون وقت واسه اومدنم منو زیر سوال میبره. رفتیم داخل اتاق تا شیدا را دید جا خورد زود رفت بیرون منم دنبالش رفتم، چی شد مهران؟.... تو که مهمون داشتی می گفتی خوب.... بابا مهمون کجا بود شیدا را که می شناسی.... آره می شناسم اما نمی خوام مزاحمتون بشم، برین خوش باشین.... ای بابا، دستشو کشیدم سمت داخل اتاق، این حرفا چیه انگار که غریبه ایی، در را باز کردم داد زدم شیدا اگه مهران بیاد داخل ناراحت میشی؟.... نه عزیزم چرا آخه؟ اتفاقا" خیلی خوشحال میشم که بهمون افتخار بده، بیا اینم از شیدا که موافقه و دوست داره بیای پس چرا کاسه داغتر از آش میشی؟.... آخه.... آخه و اما نداره، بریم تو. اومد داخل سلام کرد شیدا پا شد به هم دست دادن و نشست. چون شیدا حموم نرفته بود و دوست داشت آبم لای کونش بمونه تا حدودی بوی آب کمر میداد، مهرانم شک کرد ولی چیزی نگفت. بعد احوالپرسی شیدا از مهران خواست تا یکبار دوست دخترشو بیاره چهارتایی بریم بیرون یا همینجا بیایم اما مهران قضیه را پیچوند منم گفتم شیداجان این داش مهران ما دوست دختر نداره، چراشو نمیدونم، خودت یکی از دوستاتو بیار چهارتایی خوش باشیم. نه آرش، نه شیدا، این کارو نکنین دوست ندارم....چرا؟ من از دوست دختر و این حرفا خوشم نمیاد، خواهش می کنم بحث را عوض کنیم. نمی دونم چرا مهران هربار از این قضیه طفره میره، شاید عاشق کسیه یا شکست عشقی داشته الان بدبین شده، نمی دونم، چندبارم ازش پرسیدم اما همش پیچیوند. اون شب بعد بازی تخته مهران شیدا را رسوند منم تا فردا صبحش سنگین خوابیدم. قبل رفتنشون مهران منو به گوشه ایی کشوند، آرش امشب قبل من حرکتی کردین؟.... خندیدمو چیزی نگفتم.... میگم بوی آب کمر از شیدا میومد، نگو ماله تو بود. صورتشو بوسیدم و عذرخواهی کردم اونم لبخند زد و رفت. صبح شد و دوباره شروع کار.
بعد از ساعتی سلیمی اومد به قسمتها سر زد و تا دیدمش رفتم جلو دست دادم و سلام کردم اونم کلی تحویلم گرفت و گفت غروب زودتر تو و مهران برین خونمون .... چیزی شده آقای سلیمی؟.... آره ظاهرا" قسمتی از خونمون اتصالی داره هی فیوز می پرونه، می تونی اتصالی بگیری دیگه؟....بله، حداقل تلاش خودمو می کنم، چشم.... شب همونجا بمون صبح با مهران میری بانک حقوق کارگرها را می گیرین و میارین اینجا. این اولین بار بود که همچنین درخواستی می کرد. ذوق زده شدم، آقای سلیمی مطمئنین من برم بانک؟ آره، چطور مگه؟.... نمی ترسین پولا را از مهران بدزدم و در برم؟.... نمی دونم می تونی این کار را بکنی؟ به شوخی گفتم شاید تونستم.... بیا بریم اتاقم تا بهت بگم. رفتیم اتاقش در گاوصندوق را باز کرد و تمام مدارکم که واسه اطمینان دادم دستش را بهم برگردوند، فکر کردم که از حرفم خوشش نیومده و می خواد اخراجم کنه که با نگرانی گفتم آقای سلیمی به خدا شوخی بود منو چه به دزدی.... نگاهی بهم کرد، می دونم شوخی بود.... پس چرا مدارکمو برگردوندین؟.... می خواین اخراجم کنین؟.... نه پسرم تو اگه دزد بودی اینجا نمی اومدی دنبال کارگری، اگه می خواستی دزدی کنی ازم، تا حالا می تونستی کلی از قطعاتمو از اینجا بیرون ببری، اینا را هم بهت برگردوندم که بفهمی کاملا" بهت اعتماد دارم و اندازه مهران دوستت دارم. اشک توی چشمام حلقه زد، خدایا این داره چی میگه، ای خدا یعنی منم می تونم طعم خوشبختی را بچشم؟ یعنی من دارم از فلاکت زندگی بیرون میام؟ ای خدا حسرت خیلی چیزها به دلم مونده، خیلی چیزها را دیدم و رومو برگردوندم، سهم من از آرزوهام فقط دیدن مرگشون بود یعنی می تونم به تعدادیشون دست پیدا کنم؟ خم شدم دستشو ببوسم باز هم نزاشت.... این کارها چیه پسر، تو لیاقتت بیشتر از ایناست منتها شرایطش نیست که بهش برسی و می دونم با این تلاشی که داری خیلی ترقی می کنی در آینده، فقط حواست باشه تا نفست گولت نزنه که خدا نکرده جلوه بد پیدا کنی. دیگه بغض امونم نداد قطره اشکی روی گونم نشست با حالت بغض گفتم آقای سلیمی شما خیلی خوبین امیدوارم بتونم جبران کنم.... آرش گواهینامه رانندگی داری حالا واقعا" راننده هستی یا فقط مدرکشو داری؟.... سلیمی خیلی بزرگی، دیدی که جو گریه گرفته خواستی حرف عوض کنی گواهیناممو کشیدی وسط، گونمو پاک کردم، والا قبلنا روی ماشین مردم کار می کردم، می تونم با دنده 1 راه برم، جفتمون خندمون گرفت.... یعنی می تونی ماشین من یا مهران را برونی دیگه؟.... بله، رانندگیم بدک نیست، به شوخی گفتم حالا قراره راننده کی بشم؟.... نه پسر تو آیندت خیلی بهتر از راننده شدنه، خواستم بدونم که مدرکی که داری فقط در حد مدرکه یا نه مرد عملی، که بازم ثابت کردی اهل عملی، ظاهرا" توی هر رشته ایی دستی داری، خوشحالم.... ما انگشت کوچیکه شما هم نمیشیم.... حالا بسه زبون بازی نکن برو سراغ کارت.
بعد از ناهار مهران اومد، بعد از اینکه رفت پیش سلیمی اومد پیشم، سلام آرش.... به آقا مهران، چطوری؟.... خوبم تو چطوری پسر شیطون؟ خوب شبها می ترکونیا.... جای شما خالی، اینو که گفتم مهران نگاهی کرد و گفت یعنی منو می خواستی بترکونی که میگی جای شما خالی؟.... با خنده گفتم نه بابا این حرفا چیه، من که بهت هرچی میگم بیای 4تایی خوش باشیم نمیای همشم طفره میری و نمیگی دردت چیه.... شاید روزی بهت گفتم داستان من چیه.... بی معرفت شاید؟.... خوب آره،شاید، چون خیلی مهمه و به زندگیم مربوطه..... به شوخی گفتم تجربه به من ثابت کردم انسانها یا همجنسگرا هستن یا غیر همجنسگرا، خنثی وجود نداره.... خنده مرموزی کرد و شونمو فشاری داد و گفت فعلا" که تجربت غلط از آب دراومد و خنثی هم پیدا شد. زیاد پا پی نشدم، راستی مهران ظاهرا" امشب مزاحم شمام.... آره، دیگه به مزاحمتت داریم عادت می کنیم.... آره؟ اینجوریاست؟.... خندید و چیزی نگفت.... مهران واسه امشب وسایل سرگرمی داری یا نه؟ نه بابا جز کامپیوتر و پاسور چیزی نیست، البته کتابای مرجان هست.... پس یادت باشه رفتنی تخته را با خودمون ببریم.
دم غروب بود که زودتر از همه من و مهران خواستیم بریم قبلش ازش پرسیدم امشبم باید رسمی بپوشم؟ خودت می دونی ولی چون می خوای کار کنی فکر نکنم با اون لباس بتونی.... خدا را شکر، پس اسپرت مجازه؟ یک وقت خانوادت ناراحت نشن؟.... آخه کی تورو حساب می کنه؟.... آره راست میگی من کجا شما کجا، من به گرد شما هم نمیرسم.... آرش اصلا" خوشم نیومد خودت را اینجوری ذلیل فرض کردی.... شوخی بود بابا.... حتی شوخیشم قشنگ نیست، اتفاقا" خانوادم خیلی ازت خوششون اومده. رفتم همون لباسایی که بار اول از بوتیک شیدا گرفته بودم را پوشیدم اومدم، تا آرش منو دید، پسر عجب این لباس بهت میاد، خیلی خوش تیپ شدی، ازبس با لباس کار دیدمت این لباس واسم تازگی داره خیلی تودل برو شدی مواظب خودت باش بلندت نکنن. تشکر کردم و بعد از اجازه گرفتن از سلیمی راه افتادیم به سمت خونه، البته خونه که نه قصر آقای مهرداد سلیمی....
با مردمان این روزگار یک کلام:

سلام،والسلام
     
  
صفحه  صفحه 1 از 7:  1  2  3  4  5  6  7  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

من و غربت


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA