انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 7 از 21:  « پیشین  1  ...  6  7  8  ...  20  21  پسین »

گناه عشق


زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۵۸

نادر ول کن نوشین نبود . زن سختش بود از این که اون همه جا به دنبالش باشه و با دلسوزیهاش این بهونه رو داشته باشه که زیاد دور و برش باشه . چند بار می خواست به اون بتوپه ولی یادش اومد که چقدر به دردش خورده و ممکنه در آینده هم با اون کار داشته باشه . بعد از تعطیل شدن کلاسها این نوشین بود که حس می کرد نیاز به یک همراه داره . یکی که باهاش حر ف بزنه یا به حرفاش گوش بده . از رانندگی هراس داشت . چون نمی تونست تمرکز کنه .. از نادر می خواست که اونو نزدیک خونه اش پیاده کنه . تا واسش دردسر درست نشه . هر چند ناصر بیشتر وقتا بود سر کار و یا با نلی وقت می گذروند . ناصر به نوشین اعتماد داشت ولی حس کرد که نادر جنسش خرده شیشه داره . یه بار که اومد دانشگاه تا خودش نوشینو بر گردونه خونه در مسیر مخالف اون و نادر رو با هم دید که دارن با ماشین نادر میرن .. تا بخواد دور بزنه و خودشو از شر ترافیک خلاص کنه و به اونا برسه گمشون کرد . واسه نوشین زنگ زد و موبایلش خاموش بود . خشم و تعصب اونو دیوونه اش کرده بود . اگه در اون لحظه اون دو تا رو با هم می دید هر دو شونو به باد کتک می گرفت . نوشین احمق چند بار باید بهت بگم که من از این صمیمیت بازی ها خوشم نمیاد . من مردا رو می شناسم و از نگاههای این پسره هم خوشم نمیاد . اون یه آدم عوضی و هیز و زن بازه .. به طرف منزل رفت .. به نزدیک کوچه که رسید نوشینو دید که داره پیاده میره -سوارشو .. بهت میگم سوار شو -چه خبرته ! نوشین سوار شد . -ببینم مگه من صد بار بهت نگفتم که با این پسره هیز بد چشم نپلکی . انگاری تو گوشت فرو نمیره . یه چیزیت میشه . مثل این که خودت بدت نمیاد -حرف دهنتو بفهم ناصر نذار من ناگفتنی ها رو بگم . -منظورت چیه . هرچه می خواهد دل تنگت بگوی . آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است -خبلی پررویی ناصر . دستتو بکش . نوشین جوش آورده بود . ولی می خواست خیلی خونسرد کاراشو پیش ببره دلش می خواست طوری اونا رو غافلگیر کنه که دیگه شاخ و شونه های شوهرش بشکنه و فرصتی برای عرض اندام نداشته باشه . ولی از این می ترسید که فرصت اصلاح ناصر از دست بره . اون هنور کورسوی امیدی داشت به این که شوهرش اصلاح شه ولی هر لحظه که می گذشت نا امید تر می شد . ناصر حس کرد که کمی تند رفته و شاید با ملایمت بیشتری می تونست این حسشو کنترل کنه و با روش بهتری نادر رو از نوشین دور نگه داشته باشه .. وقتی رسیدن خونه هنوز لباس در نیاورده مرد زنشو بغل کرد . نوشین می خواست خودشو از دست شوهرش خلاص کنه . از این که دست ناپاک همسرش بهش بخوره چندشش می شد .. ولی نمی تونست خودشو از پنجه های مردونه و قدرتمند ناصر نجات بده -دست از سرم بر دار . -می دونم نوشین کمی تند بودم . من بهت اعتماد دارم . مهم همینه ولی باور کن اون پسره یه هدفی داره . خب بره دنبال دخترای مجرد . اصلا چرا دور و بر توست .. نوشین سکوت کرده بود . واسش مهم نبود که ناصر در مورد نادر چی میگه . اون فقط به شوهرش و نلی فکر می کرد . ناصر فکر کرده بود که با یک سکس می تونه به همه چی خاتمه بده .. ولی نوشین خیلی سرد با این قضیه بر خورد کرد . وقتی شوهرش اونو بغلش کرده و غرق بوسه اش کرده بودتصور می کرد که اون حکم نلی رو داره که در آغوش ناصر جا گرفته . شاید شوهرش ساعتی پیش با نلی بوده ..حالا اثر همان آغوشو گذاشته توی بغلش .. حالش داشت بهم می خورد . از این که تن برهنه شو در تماس با بدن لخت شوهرش قرار بده حس خیلی بدی داشت ولی مجبور بود دندون رو جیگر بذاره و این شکنجه رو تحمل کنه -نوشین خیلی سرد و بی روحی . من باید حال اون پسره رو بگیرم . از تو انتظار بی خود دارم . مرد کارشو کرد . نوشین همسرشو خیلی پر حرارت می دید . شاید این از اثرات آرامش و خوشی در کنار نلی بودن باشه که اونو این جور سر حالش کرده .اگه دوستش داشته چرا باهاش از دواج نکرده . حالا چطور راضی میشه که اونو با نیما ببینه . این چه جور دوست داشتنه ! اون شب تا صبح خوابش نبرد . روز بعد کلاس نداشت . از اون طرف نادر از تعطیلی بدش میومد . چون اون جوری دیگه نمی تونست نوشینو ببینه . دلش واسش تنگ می شد ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
professor577: دستتون درد نکنه واقعا عالی بود بازم ادامه بدین!
اطاعت میشه پروفسور عزیز .. خوشحالم که همراهان خوبی مثل شما دارم ..دوست و برادرتان : ایرانی
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۵۹

نوشین خونه موند تا به درساش برسه . ولی هرچی می خوند کمتر حالیش می شد . همش به این فکر می کرد که شوهرش حالا داره چیکار می کنه . حالا اون و نلی دارن چیکار می کنن آیا بازم دارن با هم سکس می کنن ؟/؟ اون حالا بیش از این که از رایطه نلی و ناصر عذاب بکشه از این رنج می کشید که اینو برای خودش یک توهین می دونست . شخصیت خودشو زیر سوال رفته می دید . احساس حقارت می کرد .از اون طرف نادر حس می کرد چیزی رو گم کرده داره . به این که وجود نوشین رو در کنار خودش حس کنه عادت کرده بود . هر چند به این دختر نگفته بود که دوستش داره . و نمی تونست که بگه ولی همین که اونو نزدیک خودش حس می کرد احساس امنیت می کرد . اصلا دوست نداشت زنگ کلاس بخوره یا این که تعطیل شن . از اون فضا خوشش میومد . فضایی که اونو در کنار عشقش قرار می داد . با این که عشق و دوست داشتن رو احساس لطیفی می دونست ولی از این که به یک زن شوهر دار دل بسته بود یه آرامش قبل از طوفانی رو احساس می کرد که واقعا نمی دونست آن سوی طوفان چه اتفاقی میفته . بیشتر از صد بار تصمیم گرفته بود واسه نوشین زنگ بزنه . دستش رفته بود سمت گوشی اما هر باز یه چیزی یه فکری مانعش می شد . از این می ترسید که اون بر داشت بدی کنه . باید یک یهونه ای به دست می آورد که زنگ بزنه .. بالاخره این کارو با دلهره انجام داد . -الو نوشین خانوم .. -بفرمایید .. -خواستم حالتونو بپرسم . این که اگه کاری داشته باشین در خدمتم .. با این که نادر گاهی با نوشین در حدی احساس صمیمیت می کرد که خیلی راحت با اون حرف می زد ولی گاهی هم سختش بود که بخواد معمولی باهاش حرف بزنه و از این بابت سیستم یکسانی نداشت . -حالی واسه آدم نمی مونه . اصلا حوصله درس خوندنو ندارم . نمی دونم باید چیکار کنم . اگه موافق باشین با ماشین بیام دنبالتون با هم بریم بیرون .. نوشین به یاد حرفای سمانه افتاده بود . هنوز جدی یا شوخی بودن حرفاش که این که نادر دوستش داره براش یک معما بود ولی فعلا در شرایطی نبود که این مسائل براش اولویت داشته باشه -حسش نیست . خونه راحت ترم . .. اون سر ماجرا هرکی نقش خودشو می دید . ناصر به جای این که به رابطه خودش با نلی و درد سر های ناشی از اون فکر کنه به این فکر می کرد که چه طور با نادر مقابله کنه .ازحرکات این پسره خوشش نمیومد . می دونست که اون به زنش نظر خاصی داره و می خواد به هر طریقی که شده رواون نفوذ کنه . با این که به نوشین اعتماد داشت ولی تا حدودی می ترسید . این روزا رفتار زنش عجیب شده بود . شاید به اون و نلی شک کرده بود . تمام فکر و ذهنش متوجه این قضیه بود که یه ضرب شستی به این پسره نشون بده تا دمشو جمع کنه و دست از سر زنش ور داره . اون به خشونت عادت نداشت . این که بخواد کسی رو بزنه ولی بد جوری به این فکر افتاده بود که دو نفر رو استخدام کنه که یه مشت و مال درست و حسابی به این پسره بدن .وقتی نگاه نادر رو تصور می کرد که چگونه خریدارانه نوشین رو زیر نظر گرفته بود می خواست همون لحظه بره و حسابی خدمت این پسر برسه . چند بار عکس العمل و گفتار نوشین اونو تر سونده بود . حس کرد که اون یه چیزایی از رابطه اون و نلی می دونه و یا این که به اونا شک کرده . با این حال تصمیم گرفته بود که به هر نحوی که شده زهرشو بریزه . نادر برای رسیدن به فردا دقیقه شماری می کرد . نوشین همچنان در استرس بود . بازم از نادر خواست که ناصر رو زیر نظر بگیره که آیا به اون خونه میره یا نه . این بار قصد داشت که اونا رو در اون منزل غافلگیر کنه . از طرفی ناصر هم دو نفر رو استخدام کرده بود تا نادر رو در گوشه خلوتی گیر آورده و اونو بزنن . همه چیز در هم و بر هم شده بود . اون روز نوشین به در خواست نادر پاسخ مثیت نداد ولفردای اون روزبرای لحظاتی بعد از کلاس با هم تنها شدند . پسر نمی دونست سر صحبتو چه جوری باز کنه . می دونست نوشین هنوز احساس سر افکندگی و سر خوردگی می کنه . شاید عشقش اون رنگ و بوی سابقو نداشته باشه . اصلا عشقی وجود نداشته باشه . خواست که اونو برسونه ولی نوشین گفت که خودش ماشین آورده . نادر رفت سمت آپارتمانی که دفعه قبل ناصرو نلی رو با هم اونجا دیده بود . اون دو تا لات استخدامی هم رفتن به تعقیبش .. دم در آپار تمان نگه داشت . نیازی به فیلمبرداری نبود . فقط رو حدس و احتمال اومده بود که یک سر و گوشی آب بده ... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 60

اون دو تا گماشته زنگ زدن برای ناصر .. -چی ؟/؟ یه بار دیگه آدرسو بهم بگین ؟/؟ .. اوههههههههه خدای من . اون اونجا چیکار می کنه . دنبال چی می گرده .. نههههههه نهههههههه .. -شما در این ناحیه کارش نداشته باشین . گمش نکنین . اگه امکان داره اونو چند تا خیابون دور از اینجا .. یا یه گوشه خلوتی با فاصله از اینجا گیرش بندازین و تا می خوره بزنینش . فقط طوری بزنین که نمیره .. اینجا نباید لت و پارش کنین .. -چشم ارباب .. ناصر می دونست که اگه در این نقطه تر تیب نادر رو بده بی تردید به گوش نوشین می رسه و اونم می فهمه که اجیر کردن این دو تا لات کار اون بوده . برای همین تر جیح داده بود که سوتی نده .. فقط داشت به این فکر می کرد که چرا باید شرایط به این صورت در اومده باشه . اینجا جایی نبود که نادر بخواد بیاد و از نزدیک بر رسی کنه . حتما قبلا هم به اینجا اومده . نمی تونسته با هیچیک از اهالی اینجا بر خورده باشه . آخه اون , همه این دور و بری ها رو می شناخت . می دونست کار و بارشون چیه . اون داشته جاسوسی اونو می کرده . چرا نوشین این کارو کرده . چرا بهش اجازه داده که این کارو انجام بده . تا چه حد از خلوت کردنای اون و نلی با خبره .. نه نهههههه حالا چه بهونه ای بیارم . می تونم قبل از این که نوشین به روم بیاره خودم موضوع رو پیش بکشم بگم برای یه کاری می رفتیم اونجا . به نحوی موضوع رو پیش بکشم . یه دست سازی انجام بدم . مثلا نلی رو اونجا بکارم .. بعد با نوشین بیام این جا سراغ اون ... ناصر گیج شده بود . گیج و دستپاچه . حس می کرد عاشق زنشه . نمی خواد اون بفهمه که داره خیانت می کنه . شاید نلی رو طبق عادتش دوست داشت . برای تنوع . عشق دوران بچگی .. عشقی که نمی تونست براش وابستگی بیاره . چه احساس بدی داشت . دوست نداشت نوشین عذاب بکشه . نوشین تو باید قبول کنی که من بهت خیانت نکردم . من و نلی همه جا با همیم چون یه مقدار از کارمون به هم گره خورده . نه .. نههههههه .. نوشین چیزی نمی دونه . شایدم بدونه . پس تهدید های این روزای اون بی دلیل نبود . اون منو تعقیب کرده ؟/؟ نادر منو تعقیب کرده ؟/؟ اون عوضی آشغال که می خواد زنمو از چنگم در آره و واسه خود شیرینی داره خودشو بهش نزدیک می کنه به دنبال من بوده ؟/؟ مادر نزاده کسی رو که بخواد فریبم بده و این طور مفت از دستم در ره . کاش می تونستم بکشمش ولی حیف که آدمکش نیستم . .. در همین لحظه نلی واسه ناصر زنگ زد اما اون که حال و حوصله شو نداشت گوشی رو نگرفت . فقط به فاجعه ای فکر می کرد که انتظارشو می کشید . به آرامش قبل از طوفان . پس نوشین بیکار ننشسته بود . .. حالا کارت رسیده که واسه من کار آگاه استخدام می کنی . طوری خدمتش می رسم که دیگه هوس نکنه که بیاد سراغ تو .. و بیاد سراغ من و فضول کارای من شه . آشغال عوضی .. خشم عجیبی بر اومستولی شده بود . نمی تونست خودشو کنترل کنه . اعصابش به شدت به هم ریخته بود . .. از اون طرف دقایقی بعد اون دوتا شر خرین نادر رو در جایی دنج و در کوچه ای خلوت به تله انداختن .. اون که از همه جا بی خبر بود از ماشین پیاده شد تا بفهمه چی شده دو تایی اونو انداختن داخل ماشین نادر و همونجا دیگه بهش امون ندادند . در همون جای تنگ دست و پاشو می پیچوندن . فقط می تونستن بهش مشت بزنن . جا واسه لگد زدن نداشتن . -ببین کمشه .. هنوز کمشه .. حواست باشه فقط نکشیش .. نادر دیگه حسی نداشت . درد رو در تمام وجودش حس می کرد . پهلو ها شکمش سرش به شدت درد گرفته بود .. . از پیشونیش خون می ریخت .. -چیکار می کنی یه جوری بزن که دیگه بیهوش شه .. -من نمی دونم این چقدر سگ جونه . یکی از اونا دستشو جلو دهن نادر داشت و دیگه مجبور شدن با ماده بیهوشی اونو بیهوشش کنن .. وقتی نادر بهوش اومد نمی تونست تکون بخوره . گیج و وامونده شده یود .. چند تن از اهالی واسه آمبولانس زنگ زدند . تمام سر و صورتش کوفته بود . دستاشو نمی تونست حرکت بده . به پا هاش آسیبی نرسیده بود . هنوز نمی دونست واسه چی کتک خورده .. نمی دونم .. نمی دونم من که کسی رو اذیت نکردم . با کسی دشمنی نداشتم . چرا باید با من این جور رفتار کنن . نمی خواست عمه شو نگران کنه .. اثر داروی بیهوشی هم اذیتش می کرد . در همین حال نوشین هم براش زنگ زد .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 61

-الو نادر خان .. چرا صدات این جوریه .. چه خبره . صدای آمبولانس از کجا میاد .. نمی تونم حرف بزنم . فقط به عمه ام چیزی نگو .. گوشی رو داد به یکی از امداد گرا و اونم به نوشین گفت که دارن کجا میرن .. نادر دیگه نایی واسه حرف زدن نداشت . هرچی به این فکر می کرد که چی شد که یهو افتادن سرش , عقلش به جایی قد نمی داد . اونا کی بودن از جونش چی می خواستن . چیزی هم بهش نگفته بودند که اون برای خودش یه سر نخی داشته باشه . همین اونو بی اندازه ناراحت می کرد. من که در حق کسی بدی نکرده بودم .. چشاشو نمی تونست خوب باز کنه . اثر بیهوشی هنوزاونو گیج و منگ کرده بود و نمی تونست درست فکر کنه .. وقتی چشاشو باز کرد دید که در یکی از اورژانس های اطراف محلی که مورد ضرب و شتم قرار گرفته بستری شده . تازه اون طرف نوشین با این که می دونست ناصر خیلی آدم مر موزیه و با این که خلافکاره ولی بازم اونو محکوم می کنه که چرا با نادر می پلکه واسه این که جای اما و اگری برای بعد باقی نذاره برای همسرش زنگ زد و موضوع رو تعریف کرد . -ناصر اگه میای با هم بریم . اون فقط عمه شو داره . اگه دوست داری با من بیا اگه نه که خودم برم . ناصر خونش به جوش اومده بود .. حقش بود که اونو می کشتم .. -باشه باهات میام صبر کن میام با هم میریم .. ساعتی بعد دو تایی شون بالای سر نادر بودند . نوشین خیلی مضطرب و سراسیمه نشون می داد . قبل از این که به اونجا برسن ناصر به شدت به نوشین توپیده بود . -ببینم اصلا به تو چه ربطی داره که بخوای بری اونجا .. اونو رسوندن اورژانس .. اون که نمرده . حالشم خوبه . رفتن تو چه دردی رو دوا می کنه ؟/؟ ضارب دستگیر میشه . به شکل اولش بر می گرده ؟/؟ آخه به تو چه مربوطه .. نوشین فقط شوهرشو نگاش می کرد . نگاهی که ترس رو یک بار دیگه توی دل ناصر انداخت . وحشت سراپاشو گرفته بود . طوری که با خودش گفت کاش اصلا همراه نوشین نمیومدم و می رفتم با نلی بر نامه ای رو تر تیب می دادم که همسرم فکر کنه ما برای امور اداری رفتیم اونجا .. با این حال از نوشین دور شد .. یه زنگ زد برای نلی .. جریان این که تر تیب نادرو داده رو براش تعریف نکرد ولی در مورد این مسئله که محل خلوت و عشقبازی اونا لو رفته رو برای نلی شرح داد . -خانومی اگه دوست داری باهات باشم و قید همه چی رو نزنم میری این کارایی رو که گفتم انجام میدی . هزینه اش هم با من .. در اسرع وقت . تا فردا همین موقع کل دکور خونه رو تغییر میدی . کامپیوتر رو یه جوری دستکاری می کنی و یه بر نامه هایی بهش میدی . منم میام کمکت . راستش اصلا می ترسم اون طرفا آفتابی شم تا این که این بر نامه ها همه رو ردیفش کنی . فقط زود تر بجنب که من نمی تونم این شرایط رو تحمل کنم . خیلی سختمه و عذاب می کشم . -ناصر تو جون بخواه من تقدیمت می کنم . فقط از این نگو که می خوای بری و تنهام بذاری . من نمی تونم دوری تو رو تحمل کنم . خواهش می کنم . دوستت دارم . دوستت دارم باور کن در کمتر از دو ساعت ردیفش می کنم . بیست تا آدم میارم اینجا که سه سوته ردیفش کنم . لعنت بر زن تو و اون پسره که دارن خونه عشق ما رو خراب می کنن . .. -حواست باشه نلی لفظ کلام خوبی داشته باشی .. نلی حرص می خورد از این که می دید ناصر هنوز هم به این صورت به نوشین توجه داره و با قاطعیت از عشقشون نمیگه . در حالی که اون حاضر بود هر گونه رسوایی رو به جون بخره . با وجود این که می دونست نیما چقدر جوانمرد بوده که اونو با این که دختر نبوده پذیرفته و رسواش نکرده . هر چند برای نلی فرقی نمی کرد و به خاطر ناصر بود که مجبور شد فیلم بازی کنه و به این از دواج تن بده .. نیما نمی دونست که نلی بهش دروغ گفته و با وچودی که شب اول از دواج دختر بوده بهش گفته زنه و روز بعد بعد از این که دختریش توسط ناصر گرفته شده خودشو مثل یک مجسمه در اختیار اون گذاشته .. فقط به خاطر عشقش .. و حالا هم تمام این سختیها رو به خاطر اون تحمل می کرد . -نلی دکور بندی ها کاملا طبیعی باشه . حتی اگه شده ده پونزده میلیون هم هزینه کنی مهم نیست . فقط زود باش .. برگشت سمت نوشین .. زن طوری به نادر نگاه می کرد و به سر و صورت زخمی اون توجه داشت که ناصر رو بیش از اندازه خشمگین کرده بود .. حالا واسم جاسوس میذاری . این تاره اولشه . می دونم چیکارش کنم . می دونم . من بیدی نیستم که به این بادا بلرزم . صبر کن اول اعتماد تو رو جلب کنم بعدا .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق 62

ببینم ناصر میگم اونو ببریم خونه تا حالش بهتر شه . آخه عمه اش اگه اونو در این شرایط ببینه خیلی وحشت می کنه -اون که به این زودیها حالش جا نمیاد و کبودی صورتش محو نمیشه . -برای یه چند ساعتی تا این که اون بی حسی رو نداشته باشه . -فعلا که تا چند ساعتی رو باید همین جا بمونه . نوشین با تعحب به ناصر نگاه می کرد . می دونست که به نادر حساسیت داره ولی نه تا به این حدو در هر شرایطی . راهی نداشت جز این که حرف شوهرشو قبول کنه . با این حال خشمی که از ناصر در وجودش ریشه دوانده بود هرروزوهنوز داشت محکم و محکم تر می شد . از اون طرف نلی تا می تونست سعی کرد که اون آپار تمان رو به شکلی در بیاره که در نگاه اول اداری به نظر برسه و کاری رو که میشه انجام داد با شرایط اداری و کار اون و ناصر بخونه .در ظرف کمتر از دو ساعت با نیروو کار گرایی زیاد خونه رو همچین کرد که انگار سالهاست به همین صورت بوده . -چیه ناصر این پا و اون پا می کنی -هیچی یک کاری داشتم که با نلی باید دو تایی مون انجام می دادیم . بک پروژه تحقیقاتیه . البته محلش از محل اداری اصلی دوره . ولی یه سری پرونده ها اونجاست و .. خود ناصر نمی فهمید که چی داره میگه و نوشین هم همین شرایط رو داشت . با این حال به دقت گوش می داد که ناصر چی میگه و چی می خواد بگه . -اگه دوست داری با هم بریم و اون محیطو بهت نشون بدم . ممکنه گاهی وقتا نتونم برم به نلی سر بزنم و شرایطو خوب بر رسی کنم شاید لازم شه تو جای من بری . -نادر اینجا تنهاست . -اون تا چند ساعت دیگه همین جا می مونه و پرستارا هم مراقبش هستند . می خوای مثلا چیکار کنی دستشو بگیری ببری دستشویی ؟/؟ -تو که می تونی این کارو بکنی .. -نمی دونم نوشین تو داری چیکار می کنی و هدفت چیه ولی من که دارم میرم . خواستی بیا خواستی نیا . حوصله شو ندارم بعدا بگی این وقت روز با نلی چیکار داشتی .. نوشین شگفت زده شده بود . از طرز حرفای ناصر . من که بهش چیزی نگفته بودم که اون حساسیت منو نسبت به نلی پیش کشید . اون از کجا می دونه من نسبت به این م دختر حساسیت دارم . کنجکاوی داشت اونو می خورد . به دنبال شوهرش به راه افتاد.. قبلش ناصر برای نلی زنگ زده بود که داریم میاییم و همون جا بمونه . نلی خیلی معمولی و بدون این که آرایش غلیظی داشته باشه منتظر اونا شد نلی با خودش می گفت باید به این دختره نشون بدم که یه من ماست چقدر روغن داره . فکر کرده هر غلطی که دلش می خواد می تونه انجام بده . اون نباید وارد زندگی من می شد . ناصر مال منه . متعلق به منه عشق منه . همه چیز منه . هیشکی نمی تونه و نباید که اونو ازم بگیره . چشاشو از کاسه در میارم . خودشو برای هر نقشی آماده کرده بود . لذت می برد از این که پیش عشقش تا اونجایی که بتونه شایستگی خودشو نشون بده . ناصر و نوشین به اون فضا رسیدن . فضایی که برای نوشین خیلی آشنا بود . به یاد عکسایی که نادر گرفته افتاده بود . خیلی آروم همه جا رو زیر نطر داشت . اینجا همون جاست . یعنی این دو نفر برای کاری اداری میان این جا ؟/؟ پس جریان شمال چی ؟/؟ یعنی من اشتباه کردم ؟/؟ نه .. واقعیت چی می تونه باشه . تازه چه فرقی می کنه . اونا اصلا چرا اومدن اینجا . چرا یه دفتر کار اینجا زدن . من باید تحقیق بیشتری بکنم . حتما پدر ناصر بیشتر در جریانه و یا از کانالی دیگه باید بفهمه که موضوع چیه . آیا همچین دفتر کاری در چنین نقطه ای دارن ؟/؟وقتی نلی رو دید به زور خشمشو کنترل کرد ولی سعی کرد بر خودش مسلط باشه و بخنده . -نوشین عزیزم اگه به خاطر درسات نبود که زحمت نلی جونو زیادش نمی کردم . می گفتم که تو که شریک زندگی من هستی بیای و کمکم کنی . نوشین : نمی دونم با چه زبونی از نلی جون تشکر کنم . بالاخره یه روزی این کارو می کنم . نلی با شم زنونه اش یه خشم و لجبازی خاصی رو در حالت نوشین دید . دونست که ناصر زیاد هم بی ربط نمی گفته . ولی دوست نداشت که در این مورد به ناصر چیزی بگه نمی خواست بی خود و بی جهت واسه خودش کار درست کنه و عشقشو نگران و ناراحت کنه . بذار نوشین تا دلش می خواد موش و گربه بازی در بیاره این جوری حال ناصر بیشتر گرفته میشه . در عوض اون بیشتر می تونه خودشو در دل عشقش جا کنه . نلی طوری فضا سازی کرده تغییر دکوراسیون داده بود که ناصر فکر می کرد وارد ساختمون دیگه ای شدن . باورش نمی شد این جا همون جایی باشه که اون و نلی بار ها و بار ها درش عشقبازی کردن . یه نگاهی به نلی انداخت که از دید نوشین پنهون نموند ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۶۳

نلی هم یه چشمکی به ناصر زد که نوشین متوجهش شد . البته نوشین در این که اونجا محل کار اون دو نفر یاشه شکی نداشت و به این فکر نکرد که ممکنه تمام اینا یه بازی بوده باشه .. برای اون فرقی نمی کرد که این جا کجاست . این جا هم میشه محلی باشه برای تنها بودن برای لذت بردن از هم و از گناه . در اون عکسهایی که نادر گرفته بود حالت قرار گرفتنشون و این که خیلی عاشقانه و هوس انگیزانه به هم چسبیده بودند گویای همه چیز بود . حتی خارج از خونه هم ابایی نداشتند که با هم راحت باشن . البته محیط دنج و آرومی بودولی نلی دست از سر ناصر بر نمی داشت . اینو به خوبی حس کرده بود. برای لحظاتی فقط به چهره نلی می نگریست . فقط مراقب اون بود . نلی هم چشم از ناصر بر نمی داشت . حالت نگاه و لبخندش .. سرخی صورتش همه نشون می داد که اون علاقه شدیدی به ناصر داره . هر کاری رو برای به دست آوردنش انجام میده . اما در چهره شوهرش بی تفاوتی خاصی رو می دید . انگاری داره از یه چیزی فرار می کنه و نمی خوادکه اون متوجه شه . شاید گاهی نمی تونست متوجه پدر سوخته بازیهای شوهرش شه ولی به خوبی با این حالتاش آشنایی داشت و می دونست که می خواد یه چیزی رو مخفی کنه یا اون جوری که هست نشون نده .. نمی تونست وجود نلی رو تحمل کنه . برای همین به ناصر اصرار کرد که زود تر کارشو تموم کنه برن . به وقت رفتن نوشین از در که خارج شد نلی ناصرو صداش زد . -اینجا در این پرونده یه چیزی نوشته شده من متوجه نمیشم .. -بعدا در این مورد با هم حرف می زنیم -آخه خیلی مهمه .. -نوشین عزیزم یه دقیقه همین جا وایسا ببینم نلی با هام چیکار داره .. -باشه من میرم پایین .. تو کارت رو برس .. ولی حس خوبی نداشت . .. -چیه این قدر تابلو بازی در میاری دختر . می خوای رسوامون کنی ؟/؟.. زن سگر مه هاش رفت تو هم . این به جای دست شما درد نکنه هست ؟/؟ نفسم در اومد . بیست نفر رو این دو سه ساعته از گوشه و کنار جمع کردم هر چند اگه نوشین دقت می کرد و موشکافی می تونست متوجه دو سه تا اشکال کاری و دکوری اینجا بشه که اگه خودت هم دقت نکنی سر در نمیاری .. ولی همه اینا به عشق تو بود .. ناصر نلی رو بغلش کرد یه بوسه داغ و کوتاه مهمونش کرد . -باشه بعدا جبران می کنم . -ببینم برات زنگ بزنم میای ؟/؟ یه جوری کنار نوشین حرف بزن که انگاری کار مهمی پیش اومده و باید بری . ولی طوری صحبت کن که فکر کنه داری با یه مرد حرف می زنی .. -امان از دست شما زنا . وقتی که بخواین یه چیزی رو به دست بیارین راه حقه بازی رو خوب بلدین . من بهتون چی بگم . -نیست که شما مردا بلد نیستین ؟/؟-من منتظرتم .. یادت نره ها -مگه تو شوهر نداری ؟/؟ از دست تو من چیکار کنم . -الان بیشتر از بیست ساله که شوهرم تویی . از همون وقتی که بچه بودیم و با هم بازی می کردیم . خودم باید زنت می شدم و تر و خشکت می کردم . اصلا نباید میذاشتم که با اون از دواج کنی -حالا سر کار خانم اجازه می فر مایند که ما این مجلس رو ترک کنیم ؟/؟ دیگه گندش داره در میاد . زنمون میگه این چه کاری بود که در حضور اون نتونستی اونو بیانش کنی . من دیگه به تو یکی چی بگم . پاک منو خسته ام کردی . -باشه برو عزیزم . فقط یادت باشه که تو اولین و آخرین عشق منی و من بدون تو نمی تونم زندگی کنم . -چطوره اینم به نوشین بگم . -من که از خدامه . تو که خودت بهتر از هر کسی می دونی من از هیچ کسی باکی ندارم . .. ناصر سریع خودشو به نوشین رسوند زن به زحمت تونست بر خودش مسلط باشه تا چیزی به شوهرش نگه -ببینم اگه کار زیاد داشتی همون جا می موندی و به کارات می رسیدی . -اون وقت تو هم می رفتی به در مانگاه ؟/؟ به این بچه سوسول سر می زدی ؟/؟ .. نوشین با خودش گفت اگه می دونستی همین بچه سوسول تو رو پیش من رسوات کرده ...دوباره با هم رفتن پیش نادر . حال و روزش کمی بهتر بود . ورم صورتش کم شده بود ولی کبودی ها سر جاش بود . -می تونی راه بری ؟/؟-آره ولی ماشینم انگاری به حال خودش افتاده . ظاهرا امداد گرا اونو یه گوشه ای پارکش کردن .. .. باید برم اونو بیارم ولی ... -باشه من و ناصر کمکت می کنیم ..پس از این که مشخص شد شکستگی و نیاز به گچ گرفتن نداره ..و وضعیت عمومیش هم بهتره اون فضا رو ترک کرده و رفتن به سمت محل حادثه .. -ناصر این همون مسیری نبود که یک ساعت پیش ازش رد شدیم ؟/؟ -خب که چی .. کره مریخ که نیست ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۶۴

ببینم نوشین می خوای دنبال ضاربین بگردی ؟ اون کار من و تونیست . اونو باید پلیس جستجو کنه . نوشین متوجه نوعی رنگ پریدگی در چهره ناصر شده بود . می دونست که احتمالا نادر اومده به اینجا تا بازم حرکات شوهرشو زیر نظر داشته باشه . ولی نه خودش به این که ناصر در این کار دست داشته باشه شک داشت و نه این که می تونست ثابت کنه . ولی ناصر آدم بد جنسی نبود . به چه انگیزه ای می تونست این کارو کرده باشه . فکرش مشغول بود . خلاصه نوشین سوار ماشین نادر شد وناصر و نادر هم تو یه ماشین قرار گرفتن و نادرو ماشینشو رسوندن به خونه اش .. وقتی زن و شوهر رسیدن به خونه .. از اونجایی که نوشین خسته بود رفت یه دوشی بگیره .. قبل از این که شیر آبو باز کنه موبایل ناصر زنگ می خوره .. حس حسادت زنونه زنو وادارش کرده بود که خودشو بچسبونه به در حموم و تا اونجایی که می تونه به حرفای شوهرش دقت کنه با این که ناصر تقریبا کنار در ایستاده بود ولی نوشین .. خوب متوجه حرفاش نمی شد .. فقط همین یکی دوجمله اونو به فکر فرو برد .. خوب حسابشو رسیدین .. بیشتر دیگه خطرناک می شد .. نوشین دیگه خونش به جوش اومده بود . همه چیز دستگیرش شده بود ..رفت دوش بگیره که بازم موبایل زنگ خورد .. این بار ناصر بی اراده و در یه حالت غریزی صداشو پایین آورد .نوشین فقط آهنگ صداشو می شنید که انگاری داره به یکی پر خاش می کنه . نلی بود که ازش می خواست که غروبی بیان با هم باشن .. -نلی بهت چی بگم مگه فردا رو از دست ما گرفتن ؟ چرا این جور داری بازی در میاری . من از دستت دارم عصبی میشم . ..ناصر در حمومو زد -عزیزم یه کار ضروری پیش اومده تا دو سه ساعت دیگه بر می گردم .. نوشین خشمش به اوج رسیده بود . -ببینم ناصر من دانشجو هستم با این حال به خونه زندگی خودم می رسم و همه کارام نظم داره و رو اصوله .. یعنی چه .. نکنه همسر دوم داری و من خبر ندارم .. -راستش همین یکی رو که داریم گاهی وقتا حس می کنم اضافیه -خیلی بی غیرتی .. -جنبه شوخی رو هم نداری . من که کارم مثل کار مند اداره نیست که ساعت معینی داشته باشه و بعد قال قضیه کنده شه . -باشه هر چی تو بگی . یه روزی به هم می رسیم ناصر خان .-منظورت چیه .. -هیچی عزیز شوخی کردم . خستگی درس و استرس امتحان و این جور چیزا رو اعصاب من راه رفته انتظار دارم لحظات بیشتری رو با هم باشیم ..ناصر رفت و نوشین دیگه ندونست چه جوری از حموم اومد بیرون .. واسه چی ناصر دستور داده که نادر رو بزنن . اون که عکسا رو ندیده .. اصلا عکسا رو در ساختمون خودش پنهون نکرده بود . بر فرض هم دیده باشه از کجا می دونه گیرنده اش کیه .. .. شایدم نادرو وقتی که داشته می رفته سر میعاد گاه ناصر و نلی , اونو زدنش . ولی اون موقع که ناصر اونجا نبوده .. حتما گماشته ها تعقیبش کردن . شاید هم تصادفا اونو اینجا زدنش .. منطقه خلوت و خیلی آرومی بوده .. این که نادر بدونه از طرف چه کسانی بهش حمله شده دردی رو دوا نمی کرد . ولی پسر مردم به خاطر اون کتک خورده بود و چهره اش عین لبو و بادمجون شده بود . دیگه سعی کرد باهاش زیاد رسمی نباشه . احساس گناه می کرد . تقصیر منه . من نباید زیادی ازش انتظار می داشتم . شاید ناصر بدونه .. بدونه که من می دونم . شاید م همه اینا یک تو هم بوده . ولی اون چند تا جمله ای رو که از ناصر شنیدم در مورد کار نبوده -الو نادر سلام . حالت خوبه .. -بد نیستم . ولی عمه خیلی دلوا پس منه . همش به من میگه این قدر برای خودت دشمن تراشی نکن .. میگه اگه می خواستن چیزی ازت بدزدند خب می دزدیدند دیگه این قدر تو رو نمی زدند . منم بهش گفتم عمه جون حتما یک حکمتی بوده . یک علتی داشته . اشتباه گرفتن . ولی یه حکمتش این بوده که تو نگران من بشی .. -این دیگه طبیعیه .. دوست و هم کلاس خوب من که خیلی کمکم کردی و من واقعا مدیون تو هستم . اگه تو نبودی باید ساعتها دنبال تحقیق و مطالب درسی و جزوه و لپ کلام می گشتم . مگه بقیه مثل تو حوصله می کردند و خب یه چیز دیگه این که خیلی پسر خوب و با مرامی هستی و کمکم کردی تا خیلی چیزا رو در مورد همسرم متوجه شم و چیزی ازم نگرفتی . بهت خیلی بد هکارم .نادری که روزی یه کلام محبت آمیز نوشین آرزوش بود به شنیدن این حرفا تمام درد هاشو از یاد برد و اصلا لذت می برد از این که کتک خورده ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۶۵

نوشین با این که حس می کرد نکنه نادر پیش خودش یه حسابایی بکنه با این حال از اونجایی که خودشو مقصر می دونست تصمیم گرفت بازم بره یه سری به این پسر بزنه . اگه من نبودم این بلا سرش نمیومد . فردا بچه های دانشگاه چی میگن عمه خانومش چی میگه .. وقتی رسید اونجا نادر از این که نوشین سر زده بهش سر زده بود شگفت زده شد .. عمه خانوم تا اونو دید گریه رو سر داد ولی لحظاتی بعد رفت تا وسایل پذیرایی رو آماده کنه . نادر طوری ذوق زده شده بود که کلی داشت با خودش کلنجار می رفت تا خوشحالی خودشو پنهون کنه . -نوشین خانوم به من افتخار دادین .. -اومدم تا ببینم اگه کاری از دست من بر میاد برای شما انجام بدم . اگه پولی لازم دارین . -ممنونم . من به اندازه کافی دارم . دست شما درد نکنه .. اگه بدونین چقدر از دیدن شما خوشحال شدم . دلم می خواد هر روز منو بزنن . نوشین از این طرز حرف زدن نادر زیاد خوشش نیومد . احساس خفگی می کرد .. -من نمی دونم بالاخره با این مرد چیکار کنم . رو اعصاب من داره راه میره . تا به حال هم به اندازه کافی گذشت داشته خود نگه داری کردم . ولی دیگه حس می کنم بیش از حد تحقیر شدم . -از چی می ترسی . از این که حقیر شی ؟ الان دیگه اون دوره زمونه گذشته .. به محض این که از همسرت جدا شی حتما با این مهربونی و خونگرمی که داری یکی هست که در جا بیاد سمت شما -نوشین که کمی از گستاخی و پسر خاله شدن نادر ناراحت بود با این حال راحت تر از گذشته با هاش حرف می زد . او شاید حساب اینو نمی کرد که نادر با یک ایهام اشاره ای هم به خودش داشته که براش مهم نیست که نوشین قبلا از دواج کرده باشه . -نادر خان یک زن تا اونجایی که بتونه گذشت نشون میده . صبر و تحمل داره . من دیگه چی باید بگم .. -واگه یک مرد تنبیه نشد ؟ اون وقت چیکار می کنی ؟ .. -من خیلی زود تصمیم نمی گیرم . ولی در اون شرایط می تونم بر خورد شدیدی با اون داشته باشم . -اما اگه خودت داغون شده باشی . نتونی با آرامش زندگی کنی . اون خوشبختی رو که از زندگی آرزو شو داشتی بهش برسی .. مغز نوشین داشت منفجر می شد . حس کرد که زیادی به این پسره رو داده .. -من تازه از دواج کردم . نمی تونم همین جور سرمو بندازم پایین و ازش جدا شم . شاید حرف مردم برام مهم نباشه . ولی خونواده رو چیکار کنم . پدر و مادرم که تمام امید و آرزو شون من بودم دق می کنن . -یعنی چه باید شرایط رو درک کرد . تو که نمی تونی زندگی خودت رو برای یک احتمال خراب کنی ..اگه به خاطر عمه خانم نبود نوشین جیغ می کشید و اونجا رو میذاشت رو سرش .. چرا نادر این قدر دوست داره که زندگی اون از هم بپاشه . چرا ؟ سمانه حرف راستو بهش زده بود . احتمالا نادر عاشق اونه .. ولی اون روز این مسئله رو خیلی ساده فرض کرده بود . از اون خیالات فانتزی .. از اونایی که می بینی یکی از یکی خوشش میاد و عاشقش میشه . بدون این که ببینه و حس کنه برای چی ؟ من نباید زیاده از حد این پسره رو آزادش بذارم که هر چی داش می خواد بر زبون بیاره ولی من مسئولم . مسئول بلایی که سرش اومده و شهامت اونو ندارم که بیانش کنم . -نادر تو مشکوک نشدی به این که یکی تو رو تعقیب کرده باشه ؟ یکی که از قبل به دنبالت باشه . یا وقتی که اومدی دور و بر جایی که نلی و ناصرو با هم دیدی به چیز مشکوکی بر نخوردی ؟ -منظورتو متوجه نمیشم . یعنی میگی شوهرت در لت و پار کردن من دست داشته ؟-کی همچین حرفی زده .. خودش که اینو بهم نگفته و مدرک هم ندارم .. نادر یه نگاهی به صورت نوشین انداخت . در همین چند وقتی اونو به خوبی شناخته بود می دونست زن صادقیه ..شاید یه چیزایی می دونست . شاید نمی خواست واسه شوهرش درد سر درست کنه . مردی که هنوز بهش علاقه مند بود . نمی دونست .. ممکن بود دیگه به ناصر علاقه ای نداشته رو عادته که با اون مونده . به خاطر این که نمی خواد شکستو قبول کنه . شکست از اون و شکست از زندگی رو . اون عاشق نوشین بود . نمی خواست کاری کنه که اونو در رو در بایستی قرار بده و با این که وادار به دروغش کنه . برای نادر این که نوشین هنوزهم صداقتشو حفظ کنه خیلی ارزش داشت . کاش می تونست حس خودشو به این دختر بگه .. به این زن بگه .. براش مهم نبود که اون زنه یا دختر .. نمی دونست اونی که خیلی ها رو تسلیم کرده چرا در مقابل اون تسلیم شده به نظر می رسه ..... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۶۶

-نوشین به نظر من بهترین راه اینه که ازش جدا شی .. چون اون به هیچ وجه اصلاح بشو نیست . اون همش داره تو رو عذاب میده . شاید خودشم ندونه که داره چیکار می کنه و چه گوهری رو از دست میده . تو اونو دوست نداری نوشین . شاید یک زمانی دوستش داشتی . یک زن می تونه همه چی رو ببخشه . حتی این مسئله رو . ولی می دونم تو این اطمینان رو داری که اون دو تا از هم جدا شدنی نیستند . از بچگی با هم بودند . یه چیزی اونا رو به هم پیوند میده . شاید عامل عشق نباشه .شایدم باشه ولی هرچی باشه تو نمی تونی اونا رو از هم جدا کنی .. تو نمی تونی مانع دیدار اونا بشی .فرض می کنیم جداشون کردی .. بعدش چی .. ؟ آیا می تونی آب رفته رو به جوی بر گردونی .. نوشین فریادش دیگه بلند شده بود . -اصلا تو کی هستی . به تو چه ربطی داره . چیکار به کار من داری .این زندگی منه . من می خوام خرابش کنم . می خوام خوبش کنم . اصلا نمی خوام تو دخالت کنی .. تومگه کی هستی ؟ نوشین بدون خداحافظی گذاشت و رفت و نادر رو در میان بهت و حیرت تنها گذاشت . برای دقایقی سرشو به فرمون ماشین تکیه داده اشک می ریخت . نمی تونست این لحظه های تلخ و درد ناک رو تحمل کنه .. اگه مردن چاره کار بود حاضر بود بمیره . بمیره و این قدر عذاب نکشه ..چرا باید نادر واسه سر نوشتش تصمیم بگیره و اظهار نظر کنه . درسته خیلی براش زحمت کشیده .. اون داره سنگ خودشو به سینه می زنه . سمانه گفته بود که اون دوستم داره و من حرفاشو باور نکرده بودم . به اون صورت جدی نگرفته بودم . اما حالا باور می کنم .. چرا با نادر تند بر خورد کردم . چرا اونو رنجوندم . اون به خاطر من خودشو به این روز در آورد ولی من نباید تند باهاش رفتار می کردم . دلشو شکستم . نه ..سمانه بی خود میگه . اون عاشقم نیست . کدوم دیوونه میاد عاشق یه زن شوهر دار شه . که چی بشه . تازه حالا معلوم شده که ناصر جنسش خرده شیشه داره اون اول که از این خبرا نبود سمانه همچین حرفی می زد . شایدم منوواسه لحظه های تنهایی می خواست یا شایدم برای سکس . اصلا از این یه چشمه خوشم نیومد . چرا بی خود به خودم زبون میدم . حالا من نلی و ناصر رو چیکارش کنم . اونا تا کی می خوان به این کاراشون ادامه بدن . اونجا مثلا محل کارشون بوده .. شایدم باشه .. شایدم یکی از شعبات کاری اونا باشه ولی این که چیزی رو عوض نمی کنه .. راه خونه رو پیش گرفت .. وقتی رسید و خودشو رسوند به خونه هنوز ناصر نیومده بود ... زنگ زد برای نیما .. -الو نیما ! نلی اونجاست .. -نه می گفت با ناصر یه کار اداری داره و رفته انجامش بده .. خیلی هم فوری بود .. نوشین از خشم نزدیک بود لباشو پاره کنه . یعنی اون می خواد هر دومونو داشته باشه . بر فرض منم قبول کنم . آخه اون زن شوهر داره .. چرا هیشکدومشون حیا نمی کنن . تا کی می خوان به این کارشون ادامه بدن . آخه من چه گناهی کردم . چه بدی در حقشون انجام دادم . ناصر و نلی در یکی دیگه از آپار تمانهای تهران بزرگ اونم در یک جای دنج بالای شهر در حال لذت بردن از هم بودند .. ناصر کمی سر حال تر از چند ساعت قبل به نظر می رسید . -کارت عالی بود نلی .. -به خاطر تو همه کاری می کنم . ولی بیشتر از این خوشت اومد که زنت از دستت عصبی نمیشه ؟ -نلی بازم داری حرف تو دهن آدم میندازی . من اگه دوستت نمی داشتم که الان دو تایی مون این جور برهنه در آغوش هم نبودیم . اگه هدفم فقط سکس با تو بود در این شهر بزرگ یه دور بزنی می تونی با ده تا دختر دوست شی -دخنر نگو هرزه بگو -میشه با معمولی هاش هم دوست شد .. -ناصر مثل این که به جای زنت این منم که گوش تو رو باید بکشم . این چه حرفیه که داری می زنی . خجالت نمی کشی . -نه برای چی خجالت بکشم . من دوستت دارم و برای این دوست داشتن خودم هم دارم بهای سنگینی میدم . تازه من گفتم میشه که با دخترا دوست شد . نگفتم که می خوام دوست شم و از طرفی خواستم بهت بگم که چقدر برام مهمی . ولی خوشم اومد خوب حال نوشین گرفته شد . -یعنی اون شک کرده به من و تو و این که اون جا مسکونی بوده .. -حتما .. نلی ته دلش می خواست که نوشین متوجه عشق اون و ناصر بشه اما تمام این ملاحظه و محافظه کاریها فقط برای این بود که عشقش می خواست همه چی مخفی بمونه .شایدم حق با ناصر بود . .. -نلی دیگه دیرمون شده شوهرت هنوز در جریان نیست ولی زن من نمی تونه بی خیال باشه . -به من بگو از این به بعد بیشتر با همیم . هر کاری که تو بگی انجام میدم . بگو چیکار کنم . بازم فیلم بازی می کنم .. به دیگران دروغ میگم . اما واسه تو همونی میشم که همیشه بودم . از بچگی .. -بچگی ها دروغ نمی گفتی ؟ -فراوون . ولی از همون موقع یه حسی بهت داشتم . نمی دونستم اسمش چیه ولی دلم واست تنگ می شد . همیشه دوست داشتم هر کاردیگه ای که دارم زود تر تموم شه و بتونم خودمو به تو برسونم ..... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 7 از 21:  « پیشین  1  ...  6  7  8  ...  20  21  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

گناه عشق


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA