انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 14 از 14:  « پیشین  1  2  3  ...  12  13  14

داستان از همه رنگ از همه جا


مرد

 
اولین کون دادن میترا به من

سلام دوستان خوبم. داستانی که میخوام براتون تعریف کنم ماله ساله 87 ، اونموقع من هم دانشجو بودم هم مغازه داشتم و کار میکردم ، راستی اسمه من سیناست ، قدم 192 وزنم 90 ، از لحاظه چهره ام عادیم ، این قضیه در همدان اتفاق افتاده...

مدتی بود با یه دختر تهرانی به نام میترا دوست شده بودم که دانشجوی دانشگاه بوعلی سینا بود و توی خوابگاه زندگی میکرد ، میترا تقریبا کوتاه بود ، با استیل درست ، کونه خوشگل و غنچه ای و سینه های اناری ، چشمای درشت و بدنی سفید ، یه چند باری با هم بیرون رفتیمو کوسه شعر تحویل هم دادیم تا اینکه خودش شروع به بحثای سکسی کرد و از خوابگاهشون میگفت که چجوری دخترای اونجا با هم لز میکنن و اینکه خودش لز دوس نداره و عاشق سکسه ، اون زمان من با پدر و مادرم رابطه نداشتموداخل مغازه زندگی میکردم ، وقتی به میترا گفتم که اگه بخواد میتونه بیاد مغازه ، اونم قبول کردو روزو بعد زمانی که پاساژ تعطیل میشد طبق برنامه ریزی اومد جلو مغازه منم درو باز کردمو اونم اومد تو ، رفتیم پشت ویترین مغازه نشستیم و شروع به حرف زدن کردیم ، ازش پرسیدم تا الان سکس داشتی اونم به دروغ گفت نه ولی بی اف داشتم که اومدم همدان واسه درس خوندن که دیگه فرصت سکس نشده .



همینجوری که کنارش نشسته بودم دستمو انداختم دوره گردنشو سرشو بالا اوردم و یه لب از اون لبای قلوه ایش گرفتم باورم نمیشد با همون لب اول این دختر مثه آب وا رفت و دراز کشید منم یکم سینه هاشو مالیدمو بهش گفتم از جلو حال کنیم یا از پشت که گفت دختره ، سینه هاشو از تویه اون سوتینه طوریه سفیدش دراوردمو شروع به خوردن کردم ، من تا اون موقع از پشت حال نکرده بودم ، از پشت بغلش کردمو به پهلو خوابوندمش ، کیرم سفت سفت شده بود و از پشت هی به کون میترا فشار میاورد ،اولش با یکمی خجالت بهش گفتم میخوریش ، گفت اره کیرمو دادم دستش و شروع کرد به خوردن واقعا حرفه ای ساک میزد وداشت ابم میومد که گفتم درش بیار ، منظور من این بود که آبمو نریزم تو دهنش ، اون همینجوری به پشت خوابید روبروی من جوری که کیرمبالای کونش ، پایین کمرشو لمس میکرد ، من که فکر میکردم مثه بقیه دخترایی که کردم الان باید بزارم لایه پاهاشو یکم عقب جلوش بکنمو پوسته کیرمم بره وقتی از عقب با یه دستم پاشو بلند کردم که کیرمو بزارم لایه پاهاش چشمم از پشت اول به کسش افتاد ...



یه کسه کوچولویه سفید مثه برف تمیزه تمیزشم کرده بود ، بعد یه نگاهی به کونش انداختمو سره کیرمو گزاشتم جلوی سوراخش ، یکم تف زدم سرش که خیس بشه ، پایه راسته میترا و انداخته بودم رویه زانویه پایه راسته خودم که پایین نیاد ، دسته چپم دوره میترا گره خورده بود ، دسته راستم که کیرم و گرفته بود سرشو گزاشت جلویه سوراخ کون میترا و با یه فشار سره کیره ما تو کونه میترا خانم بود ، از اون جایی که من اولین بارم بود کون میکردم و خیلی مزه داده بود بهم بدون توجه به التماسایه میترا بقیه کیرمو فشار دادم تو کون تنگو سفیده میترا خانم ، میترا بیچاره وقتی دید گوش نمیدمو دارم تلمبه میزنم تو کونش سرشو گزاشته بود رو بازمو فقط میگفت دارم میسوزم ، حلقه کونه میترا دوره کیرم با هر بار فشار من گشادتر میشد و براش حضور کیره من تو کونش عادی تر میشد ، یکم که گذشت اولین کون کردن به حدی به من حال داده بود که بدونه اینکه بهش بگم همه آبمو ریختم تو کونه خوشگلش ، وقتی بیرون کشیدم کیرمو کونش انقد گشاد شده بود که آبم داشت ازش میریخت بیرون .

من که از گاییدن اولین کون سرمست بودم بلند شدم و رویه صندلی نشستم ، سیگارمو روشن کردمو مثه کسایی که بعده کردن یه بچه کونی با غرور نگاش میکنن به میترا نگا میکردم که همونجوری به شکم خوابیده بود ، ون موقع بود که فهمیدم میترام اولین بارش که کون میداد چون همونجوری که خوابیده بود بهم گفت یه بار دیگه میکنیم ، بهش گفتم نه دردت میاد منم حالم گرفته میشه ، گفت نه تو ارضا شدی ولی من نشدم پس بیا دوباره بکنم چون دوس دارم اینبار منم بشم ، خلاصه دوباره کیر خانو به زحمت انداختیم و کون خانمو گاییدیم.بعدش اینقدر کسشو مالیدم تا اونم ارضا شد.






نوشته: سینا
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس با زن مطلقه

سلام

اول از خودم بگم : محمد هستم 17 سالمه و اهل تبریزم ، معمولا عید ها میریم تهران چون فامیلای بابام تهرانن.روز سوم عید رفته بودیم خونه عمه بابام که عید دیدنی کنیم حالا زورکی ما رو نگه داشتن.عمه ی بابام یه زن پیر بود که یه پسر و یه دختر داشت.پسرش توی تبریز زندگی میکرد و دخترش از شوهرش طلاق گرفته بودو خونه ی مجردی داشت، عصر نشسته بودیم توی حال فوتبال نگاه میکردیم که مامانم صدام کرد و گفت با نیر خانوم برو خونشون و یه سری کاموا و شال بافتنی بیار و منم قبول کردم.نیر هم خودش ماشین داشت.کلا خیلی خوشگل نبود اما عجیب خوش اندام بود و بخصوص کونش خیلی بزرگ و خوش فرم بود.قبلا چند باری اتفاقی بهش چسبونده بودم و میدونستم خوشش میادو چیزی نمیگه واسه همینم وقتی رسیدیم توی راه پله یه انگشت کردم و چیزی نگفت.رفتیم خونه رفتش که کاموا ها رو بیاره منم توی حال نشسته بودم که سکس باهاش زد به سرم!



نقشه کشیدم بهش بگم بیاد آب بده و برم از توی آشپزخونه بیارمشو بکنمش.بهش گفتم بیا آب بده .اومد گفت خب خودت بردار دیگه، به هر حال رفتش و منم پشت سرش تا خواست دولا شه و از کابینت لیوان برداره چسبیدم بهش... جا خورده بود و یه جورایی ترسیده بود ، گفتش محمد ولم کن 3 ساله به این چیزا فکر نکردم بیا بریم دیر میشه ها. منم که توی حال خودم نبوم گفتم باید اول به من بدی ، دست بردم رو کوسش چون میدونستم اگه دست بزنم بهش حشری میشه و همینطورم شد.دیگه همکاری میکرد باهام رفتیم توی اتاقش و کنار تختش لختش کردم و گردن و سینشو حسابی خوردم .. بدجور حشری شده بود.. منم لخت شدم و کیرم دادم دستش گفتم بخور اما نخورد و منم بیخیال شدم.



بعدش خوابیدیم از روی شورت کسشو مالوندم دیگه آه و اوهش در اومده بود هی میگفت بکن کسکش منم شورتشو درآوردمو کسشو خوردم بعدش گفتم کونتو قمبل کن گفت از کون نکن تو رو خدا ولی خوم به کون برگردوندمشو یه کم کرم مالوندم دم کونشو یکمم سر کیرم و بعد هل دادم توش.. یکم جا واکرد و منم تند تند تلمبه میزدم تا اینکه ارضا شد ولی نمیخواستم تمومش کنم انقد تلمبه زدم تا آبم ریخت اما بازم حشری شد و گفت بیا از کس هم بکن بکن.. رفتم یه چند تا تلمبه از کسشم زدم تا اینکه آبم اومد گفتش خالی کن توش قرص میندازم منم همین کارو کردم و بعدش هم با دستمال مرطوب همدیگرو تمیز کردیمو یه لب گرفتیمو رفتیم پایین... بعد از اون چند بار هم سکس کردیمو الانم هر وقت میاد تبریز میریم هتلو با هم سکس میکنیم ...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
گل تن

با سلام
من حامد هستم و پانزده سال پيش وقتي بيست سالم بود اين اتفاق برام افتاد
اون موقع تعميرکار يه شرکت خدماتي بودم که با شرکت سام سرويس قرارداد
داشت و کارهاي خدماتي براي لوازم خانگي و الکترونيکي انجام مي داد .
در اون زمان من با اينکه از نظر سني و جسمي به رشد خوبي رسيده بودم
ولي از نظر اجتماعي برخورد چنداني با اجتماع نداشتم و رفتاري محجوب
و منزوي از خودم بروز ميدادم اصلا جوان چشم وگوش بسته اي بودم
نه بخاطر رشد عقلي بلکه بخاطر نوع خانواده و تربيتي که خانواده و بيشتر
مادرم در اون نقش داشت اين حالت بودم .
از اين صحبتها بگذريم ... يه روز حاج علي خدابيامرز که مدير شرکت بود
و پيرمرد جا افتاده سختگير و البته مقيد مذهبي و دلسوز هم بود بهم گفت حامد
اين آدرسها رو بگير و برو
( يک تعميرات و يک سرويس و دوتا نصب بود)
چون نصب راحت و کم زمان هست اول اونها رو و بعد سرويس را رفتم و
پيش ازظهر شده بود ديگه که رفتم واسه تعمير .. تعمير آدرسش دور بود يک
ماشين لباسشويي مدل جديد بود که مشتري به نام شهير اعلام خرابي کرده بود
آدرسش بالاي شهر بود و يه خونه باغ نسبتا بزرگ ، تو اون منطقه خونه باغ
بزرگ زياد بود .
رسيدم در خونه مشتري روي زنگ نوشته بود شهير خوشحال شدم که درست
اومدم زنگ را فشار دادم و منتظر موندم ولي خبري از صاحب خونه يا کسي
که در را بروي من باز کنه نشد .
باز هم زنگ را فشار دادم ولي زياد منتظر نموندم اومدم برگردم که يه باره در
باز شد و من با کيف ابزار وارد شدم جلو در يه کريدور بزرگ بود که بيشتر
مثل پارکينگ موقت خودرو ازش استفاده ميشد .
يه زن کامل حدود چهل ساله اومد جلو و راهنماييم کرد خونه طول زيادي داشت
و بعد از کوريدور وارد حياط باغ ميشد و از زير درختاي انگور که به داربست
کشيده بودن و سايه خيلي زيبا و البته خنکي درست کرده بود .
جونم در اومد تا به ساختمان رسيديم (کيفم سنگين بود).
وارد شديم و اون زن غيبش زد و يه خانم جوان و زيبا با لباس شيک و باز ديدم
از من پرسيد :
اسمت چيه چقدر کارت طول ميکشه .
بهش گفتم :
بستگي به خرابي وسيله داره و حامد هستم ميتونم اسم شما را بدونم ؟
گفت :
گل تن هستم و اين لباسشويي هست که خرابه .
من رفتم جلو و ديدم ماشين پر هستش و چراغ هشدار داره مرتب چشمک ميزنه
از گل تن پرسيدم کي اين حالت شده ؟
گل تن گفت :
نميدونم اگه اهميت داره تا بپرسم .
گفتم :
نه مهم نيست ولي کمي عقب بايست خيس نشي .
بعد از برق کشيدم و دستي بدون پمپ با شير تخليه آب را خارج کردم ، سنسور
در را از کار انداختم و در را باز کردم .
سرم را چرخوندم ديدم کسي نيست ، صدا کردم " گل تن خانم ! " " گل تن خانم ! "
صدام توي خونه پيچيد .
اومد گفت :
چيه خونه را روي سرت گزاشتي ... دهنم از تعجب باز مونده بود و خيلي ميخواستم
سرم را برگردونم يا چشمام را ببندم يا حد اقل فکم را که باز مونده بود ببندم ولي
نميتونستم گل تن لباسش را عوض کرده بود و يه ست ليمويي سکسي پوشيده بود
و يک سيني آبميوه دستش بود و اومد !
گل تن گفت :
حامد بفرماييد آبميوه ... و نشست تو آشپزخونه روي صندلي پشت ميز .
از جام نميتونستم تکون بخورم صحنه براي من خيلي شک آور بود و بحت و حيرت
قدرت عمل را از من گرفته بود چشمام جايي را نميديد جز بدن گل تن و بويي جز
بوي گل تن را حس نمي کردم .
گل تن گفت :
چيه چرا خشکت زده دهنت چرا باز مونده !
تازه بخودم اومدم خودمو جموجور کردم يه آب به صورتم زدم و اومدم نشستم رو
صندلي روبروي گل تن و چشم ازش نميتونستم بردارم خيلي زيبا بود ، بدون آرايش
با اون پوست سفيد و لباي برجسته و سينه هاي برجسته چشماي خمار و دستايي که
سيني را تا اينطرف ميز رسونده بود دستام رو گزاشتم روي دستاش و معني لطافت
را درک کردم خيلي ناز بود در کلمات نميشه زيبايي اين انسان را وصف کرد .
بهش گفتم :
گل تن قلبم تو دهنمه ، باورم نميشه خدا مخلوقي به اين زيبايي هم داشته باشه چه
دستاي گرم و لطيفي داري چشمات آدم را جادو ميکنه چطوري ميتونم فدات بشم
خوشگل دختر بزن تو صورتم باور کنم خواب نيستم .
گل تن گفت :
حالا کاري ميکنم که باور کني بيداري و خواب نيستي !


از همون طرف ميز خودش را کشيد و يه بوسه گزاشت روي لبـــــــام و لبـــــاش را
از روي لبــــم بر نداشت واقعا بوسه ي اولين هيچ موقع طعمش عطرش رنگش
لطافتش و حسش انسان را رها نميکنه هنوز هم تو فانتزيهام از خدا اون بوسه را طلب
ميکنم و روزي ده مرتبه بخاطر نعمت اون روزش (گل تن) خدا را شکرميکنم .
در همين لحظه حس کردم داغ شدم ضربان قلبم چند برابر شده بود و اصلا تو پوست
خودم نميگنجم چه برسه به اون لباسهاي کار که پوشيدن و در آوردنشون يه ماراتون
کامله الهي به اين روز کسي دچار نشه که در حالي که موقعيت بهترين سکس عمرش
براش پيش مياد (بيلرسوت) لباس يکتکه کار تنش باشه .
گل تن گفت :
حامد پاشو چرا نشستي !
بهش گفتم :
واي نه من کارم تا اين قسمت تموم شده تو را به خدا لباسها رو در بياريد تا دستگاه را
بشه تعمير کرد !
گل تن گفت :
حامد داري چي ميگي دستتو بده به من کارت دارم .
بلندم کرد با اون قد بلندش که الهي من فداش ميشدم دستم را بالا گرفت و دور خودم کنار
غذاخوري فر داد و داستان پشت ميز را تکرار کرد با اين تفاوت که اينبار واستاده بود
دست من تو گودي کمرش بود و اون يکي دستم لاي موهاش و روي لاله گوشش خيلي
حس قشنگيه وقتي يه دختر فوق العاده زيبا و استثنايي تو بقلت باشه و تو ظرف مدت
يک دقيقه اينطوري مجذوب و شيفتش بشي مثل يک موش تو دستاش اينطرف اونطرف
ميشدم لبامو ميبوسيد پلکمو ميبوسيد .
نوازشش ميکردم خيلي لذت بخش بود و هنوز از حالت بهت و حيرت خارج نشده بودم
ولي حسم کاملا عوض شده بود و حشرم زده بود بالا داشتم لمسش ميکردم و ميبوسيدمش
همه جاي بدنش را بوسيدم صورت لب گردن گوش پيشوني چونه سينه پستون واي پستون
پستون را که ميگم بازم ديوونه تر ميشم هنوز هر وقت ميرم نونوايي و خمير چونه نونوايي
را ميبينم ياد پستوناي گل تن ميفتم به همون سفيدي و به همون نرمي ولي حالت ژله ايش
را که خمير نداره !!!


پستوناشو ميخورم کمي سفت تر شد و سر قهوه ايي نوک ممه ايش راست شده بود .
گل تن گفت :
ديگه بسه فهميدي بيدار هستي و خواب نميبيني و يه پشت چشمي نازک کرد که نگو ...
بهش گفتم :
لا مذهب تو منو ديوونه کردي تا اينجا کشوندي حالا رهام ميکني من ميميرم تو را به خدا
تو را به زيباييت تو را به عزيزترين کسانت تو را به هر آنچه قبول داري رحمم کن من فنا
ميشم .
گل تن با شيطنت هرچه تمام تر گفت :
خودت گفتي چطور ميتونم فدات بشم يادت هست ؟
هرچه اصرار کردم فايده نداشت ! از طرفي پيش خودم گفتم اين بار اوله که با گل تن روبرو شدم
و اونم در لباس يه تعمير کار اومدم خونشون و اون اين همه بهم حال داده درستش نيست کار را
خراب کنم و فقط يک بار لذت گل تن را بچشم ، هرچند يکبار دست دادن با گل تن به همه ي دنيا
و زيبايي هاش برام در اون لحظه خاص مي ارزيد ولي خود گل تن را با خودش خواستم معامله
کنم .
به گل تن گفتم :
اين لباس ها بايد از داخل ماشين تخليه بشه تا بتونم تعميرش کنم .
گل تن گفت :
متاسفانه الان کسي نيست که اينکار را انجام بده و قبلا هم درش باز نميشد که انجام بديم لطفا
يه موقع ديگه بيا .
بهش گفتم :
باشه گل تن خانم .


ابزار و وسايلم را جمع کردم ريختم داخل کيفم کارت ويزيتم را درآوردم و همونجا روي ميز گزاشتم
و گفتم هر وقت از شبانه روز که آمادگيشو داشتي تماس بگير در خدمتم و اومدم بيرون از خونه ولي
حالت درست و درموني نداشتم همش سرم گيج ميرفت و ذهنم درگير بود دستامو ميگرفتم جلو دهنم تا
بوي روژ لب گل تن را بشنوم لبمو زبون نميزدم تا طعم لباش پاک نشه بميرم براي خودم اون ظالم
رسما ديوانم کرده بود
گوشي را از جيبم در آوردم زنگ زدم به رفيقم گفتم اشکان .
اشکان گفت :
حامد چي شده چرا صدات اينطوري شده .
گفتم :
با يه آژانس بيا به اين آدرسي که ميدم خونه اشکان اينا تقريبا نزديک بود خودم نشستم تو
ماشين سمت کمک راننده تا اشکان اومد اشاره کردم بيا بالا و اون نشست تو ماشين و برگشت به
طرف من و با يک نگاه متوجه حال و روزم شد تو ماشين عطر تن گل تن را ميداد .
از من پرسيد :
کسي را سوار ماشين کردي اين بلا رو سرت آورده گفتم اشکان رفته بودم تعمير که سرويسم کرد و
قضيه را براش گفتم اونم صورتش قرمز شد و دگرگون شد .
اولش سکوت کرد و ماشين را روشن کرد و راه افتاد ولي ،
چند دقيقه بعد گفت :
ميخواي چيکار کني ميخواي برات يه دختر ناب جور کنم حالت بهتر بشه .
گفتم :
نه فقط هموني که خرابم کرده بايد درستم کنه اگه نه همونجا ميتونستم خرابش کنم .
اشکان گفت :
تو ديگه کي هستي .


من هم در جوابش گفتم حامد و يه چشمک بهش زدم . اونم خنديد . کمي بعد در خونه منو پياده کرد و رفت
شرکت ماشين و ابزار را تحويل داد و با ماشين خودم برگشت اومد خونمون نشستيم تا نصفه شب با هم
صحبت کردن نصفه شب رفتم رسوندمش و برگشتم خونه کلافه بودم رفتم دوش آب سرد گرفتم بعدش
اومدم سراغ لباس کارم که گزاشته بودمش تو يه نايلون وقتي بو کردم مست شدم ، تلفنم زنگ زد "گل تن"
پريدم ديدم ناشناسه گفتم بفرماييد گفت حامد جان "خودشه" از ذوق و اشتياق دوباره خوشکم زده بود گفت
چطوري ؟ خوبي ؟ من معذرت ميخوام بابت رفتار ظهرم و گفت ديده که دوستم اومده دنبالم و با هم رفتيم .
حقيقت را براي من گفت و مثل شمع آب شدم اولش خيلي حشري شدم ولي بعداخيلي دلم سوخت خيلي
خوشحال شدم که زيرش نکردم و بهش حال دادم .
اونم گفت :
پاشو بيا پيشم باهات کار دارم گفتم الان گفت مگه نگفتي هر وقت از شبانه روز که آمادگيشو داشتي تماس
بگير در خدمتم ، در ضمن اون دوست با معرفتت را هم بگو بيادش با اونم دوستم گلنوش کار داره .
سريع زنگيدم اشکان .
گفتم :
اشکان آماده باش دارم ميام دنبالت .
گفت :
چي شده از بهشت برات دعوت فرستادن ؟
گفتم :
باور کن آره و خنديدم و قطع کردم .
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
حسرت همیشگی

دوستش داشتم ، اینو وقتی فهمیدم که خبر نامزدیش رو توی فیس بوک اعلام کرد، شوکه شدم.اصلا باورنمی کردم به این زودی دست به کار شده باشه، یهو وا رفتم.روحم پرکشید... برای چند ثانیه نمیفهمیدم کجام. بعد به خودم اومدم وبرای صدمین بار به خودم گفتم :دختره ی دیوونه شما دوتا اصلا در حد هم دیگه نبودین،دو تا وصله ناجور. مثل همه ی اون صد بار خیالم راحت شد و یه نفس راحت کشیدم، خودمو تسلی میدادم. نتونستم خبرنامزدیشو لایک بزنم یا براش تبریک بگم. مثل هربار،هرباری که اسمش می اومد جلوم یا ازش حرف میزدن،یا چیزی بهونه میشد که منو یادش مینداخت؛ تک تک خاطراتمون برام تکرار می شد. از اولین لحظه تا اخراش؛ اخری که هیچ وقت برای من تموم نشد...



محجوب بود فوق العاده زیاد، با اینکه پایه ثابت همه ی برنامه های دانشگاه و از گردانندگانش بود ولی سعی می کرد تا حد ممکن با دخترها روبرو نشه ، برعکس اون من بودم، می خواستم تو همه ی برنامه ها برم و ادمهای مختلف دانشگاه رو ببینم؛روابط اجتماعیم زیاد قوی هم نبود ولی خب بودن تو جمع رو دوست داشتم. تویکی از همین برنامه ها با هم اشنا شدیم.بین بچه ها زیاد چهره خاصی نبود.فقط یه پسر متین و سنگین که موقع حرف زدن با خانم ها سعی می کرد زیاد تو چشمشون نگاه نکنه؛ محجوب بودن بیش از حدش حرصمو در می اورد گاهی؛ اخه پسر هم اینقدر خجالتی! نوبر بود... اول بار که توی فیس بوک برام پیام گذاشت ، خیلی تعجب کردم ، واس یکی از برنامه های دانشگاه دنبال یه سری دیتا بود و از من کمک خواسته بود. حرف خاص دیگه ای نبود. بهش کمک کردم و کلی تشکر کرد ازم. دوروز بعد اومد نظرمو درباره برنامه پرسید، بازم تعجب کردم، فلانی و من؟ نه اینکه بگم دختر شرو شیطونی بودم نه ؛ ولی خب اصلا تو حد و اندازه هم نبودیم. اون تیپ کلی اش خیلی بچه مثبت بود و من نه که خیلی باز باشم ولی خب محجبه هم نبودم؛ اصلا مذهبی هم نبودم برعکس اون که شدید معتقد بود. نمیدونم چی شد که کم کم سوال جواب هامون طولانی شد و کار به چت کشید.



چت هامون هم طولانی شد، از چند دقیقه به چند ساعت و از یکی دو ساعت به چهار پنج ساعت . گاهی از سر شب می نشستیم به حرف زدن و با صدای اذان صبح به خودمون می اومدیم. به قول اون من خیلی شیطون بودم؛ خیلی زیاد. البته خودش هم کم شیطنت نمی کرد. اوایل که میخواستم چت رو تموم کنم هی حرف تو حرف می اورد و عمدا چت ها رو طولانی می کرد، مطمئن بودم دو تا شاخ گنده روی سرم سبز شده ، اخه فلانی و چت با من؟ اون هم این همه زیاد و طولانی؟ توی صحبت هامون که حرف از زندگی و دنیا می شد ... من می شدم یه دختر عصبی و بد اخلاق که از همه ی عالم و ادم بدش میاد و همه دنیا رو سیاه می بینه و اون می شد یه پسر مهربون که با شدت تمام سعی می کرد فقط خوبی ها و زیبایی های دنیا رو بهم نشون بده. بعد از یکی دو ماه اولین قرارمونو گذاشتیم ...همه این اتفاقات اینقدر سریع افتاد که هنوزم که هنوزه باورم نمیشه !



اول بار که قرار گذاشتیم بیرون، دعوتم کرد یه کافه . وای که از شب قبلش استرس داشتم چی بپوشم! یعنی واقعا استرس داشتم ؛ میخواستم ساده باشم. با دوستم کلی مشورت کردم و اخر سر یه تیپ خیلی معمولی زدم. مانتو شلوار مشکی، با یه شال سورمه ای. میدونستم این قراررسمی نبود ، اصلا ارایش زیادی هم نکردم ، فقط یه خرده. یه چیزی تو مایه های تیپ دانشگاهم.سر یه چهارراه قرار گذاشته بودیم. ازهولم من زودتر رسیده بودم. تا کافه ای که می شناخت تاکسی گرفتیم . دو نفر عقب نشستیم که فاصله بین مون هم رعایت بشه! یه کافه ی دنج تو یه خیابون فرعی. اصلا نمی دونستم درباره چی باید بزنیم. بیشتر درباره دانشگاه و کلاس ها و برنامه های دانشگاهی حرف زدیم ، موقعی که حرفامون سر این جور مسائل تموم می شد واقعا دیگه حرفی نداشتیم . من سرمو مینداختم پایین و حس می کردم که داره زیر چشمی نگاهم می کنه. عصر بود که زدیم بیرون از کافه وکمی مسیر برگشت رو پیاده رفتیم. خندید گفت : دفعه بعدی جایی بریم که محیط کمی پویا باشه ، هر دومون معذبیم. تو دلم هم بهش می خندیدم و هم باز حرصم گرفته بود ازش که چرا اینقدر دست پاچلفتیه وحرفشو نمی زنه. تو مسیر برگشت میخواستم از روی یه جوب ابی رد بشم که یهو پام پیچ خورد نزدیک بود بخورم زمین ، خودش زودتر از من اون طرف جوب اب ایستاده بود ناخوداگاه دستشو دراز کرد طرفم. چشام چهارتا شد، با خودم گفتم یعنی میخواست دستمو بگیره؟ تا این حد این پسر رو محجوب می دیدم!بعدها با خودم می گفتم کاش وانمود می کردم واقعا دارم می افتم و دستشو می گرفتم ... وای که چه احساس شیرینی بود ...



قسمتی از مسیر خیابون تاریک تر و البته خلوت تر از بقیه جاها بود ،تو تاریکی اون قسمت از خیابون همینطور داشتیم پیاده میرفتیم ... و من چقدر دلم میخواست دستشو بگیرم، چقدر دلم میخواست در اغوشم بگیره، چقدر دلم میخواست سرمو بذارم رو سینه اش، و اون دستاشو دورم حلقه کنه و در پناه اون اغوش احساس امنیت و ارامش کنم، چقدر دلم میخواست ....دلم میخواست ببوسمش؛ لبهاشو، یه بوسه اروم و طولانی؛ چقدر دلم میخواست منو ببوسه، چقدر دلم میخواست... منو تا خونه رسوند. وقتی برگشتم اصلا از استرس شب قبل در من اثری نبود، یه ارامشی گرفته بودم که برای خودم هم تعجب اور بود؛ اصلا وجود این ادم ارامش دهنده بود ، یه مسکن بود واسه فرار از دنیای پر از هیاهو و ادمهای کوکی اش. یکی دوبار دیگه بازم بیرون همدیگه رو دیدیم. واسه قبول دعوت هاش همیشه با اصرار می گفت میخواد منو ببینه و حرف مهمی رو بهم بزنه، هر چی اصرار می کردم پشت تلفن بگه ، نمی گفت ،فقط میخواست حضوری بگه و وقتی می رفتیم بیرون ،از زمین واسمون حرف می زد ولی چیزی که میخواست بگه رو نمی گفت و می گفت بعدا میگم. واقعا حرصمو در می اورد.یعنی جوری شده بود که منو تا لب چشمه برده برد و تشنه برگردونده بود.



چنان حرکاتی از خودش تو فیس بوک و توی چت هامون نشون میداد که مطمئن شده بودم این پسر گلوش گیر کرده بد جور. ولی وقتی همو میدیدیم انگار همه چیز یادش می رفت ...نمیدونم استرس داشت، جرات نداشت،شاید هم من اشتباه می کردم ، واقعا نمیدونم...گیج بودم! بعد از یه مدت کمتر احوالمو می گرفت؛منم خیلی کوتاه جوابشو میدادم، زیاد کنجکاوی نشون نمیدادم که مشتاق شنیدن ودیدنش هستم.اینقدر این احوال پرسی هاش کمتر و کمتر شد که مطمئن شدم یه اتفاقی افتاده ؛ انگار یه توافق ناخواسته بین هردومون بود،انگار هر دو فهمیده بودیم که به هم نمی خوریم. ماله هم نمیشیم.یه تیپ نیستیم.همونطوری که یهو اومد، یهو هم رفت .طوری اومد و طوری رفت که خودم هم باورم نمیشه من با این ادم یه مدت اینقدر صمیمی شده بودم! البته تو این مدت حتی اندازه سر سوزنو هم دیگه رو لمس هم نکردیم. فقط حرف زده بودیم و هیچ وقت هم هیچ کدوم مستقیم ابراز علاقه نکرده بودیم.فقط اون بود که گهگداری دورادور یه زمزمه ای می کرد و بعد حرفشو ناتموم میذاشت...و من گیج فقط نگاهش می کردم.



اما من بعد از رفتنش گاهی وقتیا اینقدر دلم براش تنگ می شد که دلم خواست بهش زنگ بزنم و بگم فلانی بیا میخوام ببینمت. خودشو بهم برسونه. من باشم و اونو یه گوشه خلوت. در اغوشش بگیرم . دستاشو حلقه کنه دورم ، بذاره روی کمرم. سرمو بذارم روی سینه اش. از حس خوب بودنش لبریز ارامش بشم.اون موقع احساس کنم هر چی ارامش توی دنیاست تو قلب منه.هر چی حس خوب توی دنیاست ماله منه. اما من هیچ وقت نتونستم برم تو اغوشش،نشد ببوسمش، نشد منو ببوسه، حتی نشد دستشو بگیرم. حسرت اینا همیشه تو دلم می مونه. یه حسرت همیشگی... فیس بوکشو باز کردم، خبر نامزدیشو لایک زدم...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس با دخترهای کره ای

این خاطره ای که برای شما تعریف میکنم سه سال پیش که 44 سال داشتم تو آنتالیا برام اتفاق افتاد. شهرام هستم و مجرد و بخاطر علاقه مفرط به جنس زن تا بحال ازدواج نکردم چون تنوع طلبم و اعصاب همنشینی با یک زن را بیش از یک هفته ندارم! همین تنوع طلبی هم داشت تو ترکیه کار دستم میداد.


تابستان 90 بود که تو ساحل کنار یک بار جای شما خالی آبجو تگری میخوردم که دختری حدود 25 ساله که به زبان کره ای با دوستش صحبت میکرد توجهم را جلب کرد. قد بلند و موهای طلایی بلند و هیکل تراشیده با سینه هایی کوچک. از پشت عینک داشتم میخوردمش که با دوستش اومد کنار من و به انگلیسی پرسید: شما ترک هستید؟ صدای نازک و قشنگش دیگه مهلت مکث تو جواب بهم نداد و گفتم: نه. ایرانیم. لبخندی زد و گفت : من و دوستم دیروز رسیدیم و دنبال کسی هستیم تا این اطراف را به ما نشان بده. گفتم من هم چند روزی هست آمدم و میتونم اگه دوست داشتید کمکتون کنم.
سفارش نوشیدنی برایشان دادم و گفتم امشب یک برنامه دوترکه را افتادم و حسابی هول شده بودم. وصف کسهای شرق آسیا را شنیده بودم اما تا بحال قسمت نشده بود. دوستش قد کوتاهی داشت و سینه های بزرگ که هردو فقط تاپ کوتاهی پوشیده بودند که فقط سینه را پوشانده بود. دامن کوتاه که رانهای سفیدشون زده بود بیرون که خوش تراشی اونا با برجستگی کونشون حواس همه را پرت کرده بود. راه افتادیم که ساحل را بگردیم که هر کدام در طرفی قرار گرفته و دستشون را دور کمرم انداختند. ساعت چهار بعد از ظهر بود و تا شب وقت زیاد بود. یکساعتی که چرخیدیم سون که قد بلنده بود گفت خسته شدم بریم هتل . اما دوستش کیم که از مالیدنهای من خوشش اومده بود دست من را میکشید که باز هم گردش کنیم.قرار بر این شد بریم سوییت اونا و شام با هم باشیم و خوش بگذرونیم.


من که از اسمهای کره ای سر در نمیاوردم و براشون اسمهای فارسی مریم و مینا گذاشتم که راحت باشم اونا هم میخندیدن و تکرار میکردن. مینا قد بلنده و مریم قد کوتاهه! وارد سوییت که شدیم شامپاینی را که خریده بودم باز کردیم و مشغول شدیم. سون یا مینا از همون دم در شروع به لب گرفتن کرده بود و خیلی حرفه ای لب میداد. روی کاناپه نشستیم و یکساعتی نگذشته بود که شروع کردیم. تاپهاشون را در آوردن بودند و منو لخت کردن. هرکدام به جایی مشغول بودن و مریم یا کیم کاندومی از تو کیفش در آورد و شورتم را که کشید پایین با دیدن کیرم که مثبل باتوم شده بود چشمهای کوچکش گشاد شد و به کره ای چیزی به دوستش گفت . من که از کاندوم خوشم نمیومد ولی از جایی که نمیشناختمشون گذاشتم بگشه سر کیرم.


دو جفت سینه تو صورتم بود و نمیدونستم کدوم را بخورم. یکربعی به سینه خوردن گذشت و هر بار میخواستم دامن و شورتشون را در بیارم میگفتن زوده. اینقدر به کونشون دست مالیده بودم که دستم سر شده بود! داشتند دوتایی ساک میزدن که کاندوم را انداختم کنار و گفتم من اینجوری خوشم نمیاد. مینا اومد کنارم و با بوسیدن گردن و لبهام کارش را ادامه داد.کیرم دیگه داشت میترکید چون مریم یا قد کوتاهه اینقدر محشر ساک میزد که منو بیحس کرده بود.
کیرم تو دهن مریم بود و داشتم سینه های مینا را میخوردم و آرام دستم را بردم سمت کسش. خیلی حشری شده بود و میدونستم الان کسش آماده کردنه. رو شکمش را میمالیدم تا شهوتش بیشتر بشه دستم را بردم زیر دامنش و یواش به کسش نزدیک کردم .


مریم سرعت ساک زدنش را بیشتر کرده بود و دستم روی ران مینا بالا رفت. به کسش که رسیدم یکدفعه انگار بهم برق وصل کرده باشن. بی پدر به جای کس یک کیر داشت که منو یاد 16 سالگیم انداخت. دامنش را بالا دادم و تازه فهمیدم که ای دل غافل! کونم پارست! از جام بلند شدم و شروع به فحش دادن بهشون کردم. تو این فاصله مریم هم شورتش را در آورده بود و فهمیدم اینا نه مینا و مریم که اکبر و اصغرن!!! بلند شدم و رفتم لباسهامو بردارم که سون گفت : ما که اسممون را گفتیم شما دوستیمون را قبول کردید! راست میگفت اسمهاشون پسرونه بود ولی من خنگ از کجا میدونستم اسمهای پسرونه کره ای چیا هستند؟!!!
احساس خوبی نداشتم و سون اومد کنارم نشست و منو بغل میکرد و پشت سر هم میبوسید. حالم داشت بد میشد و از خودم دورش میکردم. توضیح داد که خودشون دوتا با هم حال میکنند و اگر تو خواستی با ما همراهی کن. بدم نمیومد کون جفتشون را آش و لاش کنم چون مطمئن بودم تابحال کیر بزرگ نصیبشون نشده که اینقدر به من اصرار میکنند.
اما اگه وسط کار میخواستن ترتیبم را بدن چی؟ خداییش تو عمرم کون نداده بودم و اگه این کره ایها کونم میذاشتن زور داشت! 47 سال حفظش کرده بودم و امشب اگه میموندم ترتیبم را میدادن. گفتم هرچه بادا باد. ترتیبشون را که دادم مستشون میکنم و میزنم به چاک. سفارش کنیاک دادیم و شروع کردیم از سون شروع کردم. کاندوم را کشیدم و کمی کنیاک ریختم رو کونش و زدم توش. تنگ نبود اما زیر کیر من که کله اش کلفت تر از تنه اش بود داشت جون میداد. ظرف چند دقیقه تا ته رفت و شروع کردم .کون دادنش از یک دختر کم نداشت و کیم هم رفته بود زیرش و براش ساک میزد. تو این فاصله هم مدام بهشون کنیاک میدادم و هر دو مست لایعقل شده بودن.


نوبت کیم بود که کون بهتری داشت . جاشون را عوض کردن و منم کنیاک ، کیرم را کرده بود تیرآهن و شروع کردم. کونش تنگ تر بود و اما کیرش از سون بزرگتر بود. تا ته که فرو کردم دیگه هر سه روی زمین بودیم و مدل چکشی کونش را میکردم. فریادش اتاق را برداشته بود و داشت به گریه بدل میشد. آبم اومد و تو کاندوم خالی شد. اینقدر مست بودن که دستشون را گرفتم و خواستم همدیگر را بکنند تا تماشا کنم. شروع که کردند موبایلم را در آوردم و شروع به فیلم گرفتن کردم. احساس میکردم دو تا دختر به خودشون دیلدو وصل کردن و دارن ترتیب کون همدیگر را میدن.
مطمئن بودم بعد این کار میخوان منو خجالت بدن. اما اینقدر مست بودن که متوجه لباس پوشیدن و از در خارج شدن من نشدند. با سرعت هتل را ترک کردم و فقط دم در هتل نگهبان ترک را دیدم که لبخند میزد و منو نگاه میکرد. برگشتم و به فارسی بهش گفتم : تو میدونستی؟ خندید و به فارسی جواب داد: خوش گذشت؟ دوباره که پرسیدم :ایرانی هستی؟ با سر به علامت منفی پاسخ داد! منم با یک فحش خوار و مادر ازش خداحافظی کردم !



شهرام
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
کوسی که تو هواپیما تور کردم

سلام.

فرید هستم 31 ساله. 2 ساله که ازدواج کردم. تو یه شرکت توزیع مواد غذایی مسئول فروش هستم به خاطر کارم بسیار خوشتیپم و همیشه بسیار خوش بو. بابت کارم مدام به مسافرت با هواپیما به نقاط مختلف ایران می رم. خاطره من مربوط به زمستان سال 93 که پرواز بندرعباس به تهران می اومدم.

***

ساعت 12 شب بود و هواپیما با دو ساعت تاخیر داشت پرواز می کرد. من رفته بودم یکم بخوابم تو مسجد که در نتیجه جز نفرات آخر رسیدم و صندلی آخر هواپیما به من رسید. در کنار من دو صندلی بود که یه زن حدود 40 ساله بسیار خوشگل و بسیار هات که یه کاپشن چرم قهوه ای تنش بود و یه ساپورت مشکی با پوتین قهوه ای پاش بود و یه بچه حدود 7 ساله. من کنار پنجره بودم و زنه بچشو بین ما گذاشته بود و خودش سمت راهرو. بچه ها بهانه می گرفت که من می خوام کنار پنجره باشم. مادرش از من خواست و ما جابه جاشودیم. بچه ای نشست کنار پنجره من کنار راهرو و مادرش که اسمش هما بود وسط نشست. کم کم من داشتم اس ام اس های توی گوشیمو می خوندم که بسیار سکسی بود و خنده دار. توجه هما به من جلب شد . من چون خیلی از قیافش خوشم اومده بود و دوست داشتم باهاش حرف بزنم بهش گفتم اس ام اس های جالبی دادن بچه ها و گوشیرو دادم که نگاه کنه.



چند تایی رو خوند و بعد با ی لبخند پر از شهوت گفت چه بی ادب هستن دوستاتون و این باعث شد سر حرف من و هما باز بشه. گفت که سه تا بچه داره و شوهرش که چون هواپیما گیر نیاوردن این دو تا با این هواپیما می رن تهران و شوهر و دو تا بچه دیگش با هواپیما 10 صبح فرداش. من عمدا دستمو چسبونده بودم به دستاش تا ببینم چه می گه. هیچ واکنشی نشان نداد. یه لحظه دستشو گرفتم دیدم مستقیم تو چشمام نگاه کرد تا خواست چیزی بگه با پررویی دستمو بردم زیر کاپشنش و از روی ساپورتش مالیدم به کسش یه لحظه یه اه کوچک کشید. بهش گفتم بهت خوش می گذره. گفت تو یه هفته گذشته از دست این سه تا بچه نتونستم یه سکس با شوهرم انجام بدم. خیلی هشری شدم. منم هی به کس و روناش دست می کشیدم تا رسیدیم نزدیک تهران. بهش گفتم ماشینم تو فرودگاهه می رسونمت فورا قبول کرد.

بچش مثل خرس خوابده بود. تو راه تا خونشونن که سمت رسالت بود هی بهش دست می کشیدم و اون هم دستش رو کیرم بود. شوهرش بهش زنگ زد و گفت که رسیدن و دارن می رن خونه. یه لحظه بهش گفتم هما امشب مال من می شی. یه نگاه به من انداخت و گفت از بندرعباس تا حالا ماله تو نبودم؟ منم سریع لبشو بوسیدم و با سرعت به سمت خونش رانندگی کردم. رسیدیم خونش من بچشو تو اتاقش گذاشتم و دیدم هما تو حال نشتسته رفتم کنارش سریع ازش یه لب گرفتم. دیدم خودش سریع دکمه های کاپشنوشو باز کرد و سریع بلوزشو در اورد بعدش سریع زیپ شلوارمو باز کرد و کیرمو در آورد و شروع به ساک زدن کرد. مدام می گفت جون چه کیر کلفتی. می گفت کیر شوهرش کلفته ولی کیر تو غیر کلفتی خیلی درازه. بعد انداختمش زمین و ساپورتشو کشیدم پایین و شروع کردم به خوردن کسش. اونقدر آب از کسش امده بود که وسط ساپورتش خیس خیس بود. حسابی که کسشو خوردم. گفت تو رو خدا بکن دارم می میرم. سریع کیرمو کردم تو کسش خیلی تنگ نبود ولی خیلی بزرگ نبود چون جا برای کل کیرم نداشت و وقتی زیاد فشار دادم خیلی دردش اومد و هی جیغ می زد ته کسم داره پاره می شه...



من ولی اصلا اهمیت نمی دادم و با سرعت تلنبه می زدم. بعد بهش گفتم بیاد رو کیرم بشینه. برای اینه دردش نگیره یه بالش کوچیک روی پام گذاشتم تا کیرم تا آخر نره تو کسش. داشت بالا و پایین می پرید رو کیرم که شیطونی کردم و بالشو کشیدم و اون با سرعت کوشش تا اخر جر خورد. یه دفعه یه جیغ بلند زد که بچش بیدار شد. سریع رفت بچشو به زور خوابوند. بعد می خواست بهم کس نده و می گفت کثافت برو بیرون منم بغلش کردم و کلی خرش کردم تا دوباره گذاشت بکنمش. بعد از اینکه حسابی کسشو گاییدم. ازش خواستم بهم کون بده که مخالفت کرد. بعد من مجبور شدم به زور بگیرمش و بردمش تو آشپزخانه و گفتم الان به زور جرت می دم هر چی دوست داری داد بزن آبروی خودت می ره. به زور کف آشپزخانه انداختمش و فقط روغن مایه پیدا کردم. حسابی روغن تو سوراخ کونش ریختم بعد کیرمو با فشار زیاد هل دادم داخل کونش که از درد از حال رفت. منم تا ته کردم تو کونش دیدم کیرمو داغ کرد بی خیال تلنبه می زدم بعد که داشت آبم می اومد تا آخر کردمش تو کونش و کیرم کشیدم بیرون دیدم از کون هما داره خون مي‌اد... فهمیدم کونشو جر دادم. سریع لباسامو پوشیدم و یه لیوان آب ریختم روی صورتش که به حال اومد یه لب ازش گرفتم و سریع رفتم. داشتم درو می بستم دیدم بلند شده و داره گریه می کنه. خیلی کس بود. این بهترین سکس زندگیم بود.




نوشته: فرید
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 14 از 14:  « پیشین  1  2  3  ...  12  13  14 
داستان سکسی ایرانی

داستان از همه رنگ از همه جا

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA