انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 6 از 14:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  13  14  پسین »

داستان از همه رنگ از همه جا


مرد

 
یک لذت کوتاه

دخترا معمولا تجربه دستمالی شدن تو جاهای عمومی رو زیاد دارند. منم چون هیکل ظریفی داشتم، می ترسیدم اعتراض کنم و همیشه تحمل می کردم یا سعی می کردم یه گوشه دور از دسترس بایستم. اون روز هم آخر واگن مترو، توی سه گوش وایساده بودم و پشتمم به دیوار چسبونده بودم که هم از دست درازی دور باشه و هم یکم گرم بشم. توی ایستگاه که رسیدیم واگن مترو کاملا پر شد. از اون روزهای شلوغ! 10-15 تا پسر دبیرستانی سوار شدند و همگی اومدند سمت من ایستادند. واگن جوری پرشد که در مترو به زور بسته می شد. منم اون ته گیر افتاده بودم و کاری نمی تونستم بکنم. تازه از دبیرستان می اومدم خسته و یخ زده! هدفونم رو گذاشتم تا حواسم پرت بشه و بتونم استرسم رو کمتر کنم. تو حال خودم بودم که چیز گرمی رو روی رونم احساس کردم. بله فشار جمعیت یه آقا پسری رو از جمع پسرهای دبیرستانی از بغل به من چسبونده بود!





یه نگاهی کردم و یه پسر خوشگل و ناز با چشمهای رنگی رو کنارم دیدم. نمی دونم دلم براش سوخت یا یک حس تازه رو کشف کردم که چیزی نگفتم. اونم این حرکت منو به حساب رضایت گذاشت و دستش رو هم به باسنم رسوند. قلبم با سرعت 200 تا می زد! هم می ترسیدم کسی ببینه هم نمی خواستم دستشو برداره. برای اولین بار از این کار لذت بردم! آقا پسرمونم مشغول بررسی همه زوایای باسن من بود. دستشو بالا آورده بود و می خواست از بالای شلوارم وارد منطقه ممنوعه بشه. منم دل رو زدم به دریا و دکمه شلوارمو باز کردم. اونم دستش رو راحت داخل شورتم حرکت داد و به سوراخ پشتم رسید. شهوت و ترس داغم کرده بود. نفس نفس می زدم. نوک انگشتش رو داخل بدنم حس می کردم. مثل این بود که این انگشت، یه دکمه رو تو بدن منو فشار داده باشه. دکمه ای برای روشن کردن یه حس جدید...



حسی که داشتم ولی جدی گرفته نشده بود. دردی با لذت زیاد. می خواستم فریاد بزنم نوک انگشت کمه، همه انگشتتو می خوام. همه بدنتو می خوام. همه وجودتو می خوام. صدای گوینده مترو ایستگاه بعدی رو اعلام کرد. پایان یک لذت کوتاه. با پیاده شدن مسافرها، همه چیز به سرعت به حالت اول برگشت. مثل اجرای یه فیلم از آخر به اول. البته با کمی تفاوت. یه دکمه باز زیر مانتو، یه شرت خیس و یه شماره تلفن در جیب شلوارم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس تلخ سمیرا تجاوز

یادم میاد تازه امتحاناتم شروع شده بود با دوستم الناز قرار بود بریم بیرون رفتیم پارک نزدیک خونه شون گفت:جدیدا با یه پسره خیلی ناز آشنا شدم
دوست احسان(احسان دوست پسرش بود)میخوام باهات آشنش کنم!منم با هزار اسرار قبول کردم و همو دیدیم بعد یه مدت که باهاش سودم بهم گفت:میخوام باهم سکس داشته باشیم!من تو اون لحظه هیچ جوابی نداشتم بدم که گفت:یا اجازه میدی باهم باشیم یا جدا شیم!ًمن یه دختره 15سالهبودم که تمام زندگیم شده بود سامان چاره ای جز جدایی برای حفظ معصومیتم نداشتم!با سختی زیاد ازش جدا شدم بعد از یکی.دو هفته مادر و پدرم از هم جدا شدن منم حال و روز خوبی نداشتم بخاطر همین هر رئز الناز میومد خونمون و تنهاییم رو پر میکرد روز امتحان ریاضی بود که فهمیدم مامان بابام جدا شدن با الناز از مدرسه تا خونه اشک ریختیم من تک فرزندم و تنها دختره خانواده پور عماد بودم بخاطر همین همیشه تنها بودم و دنبال راهی برای پر کردن خلآ عاطفیم بودم که یه روز تو راه مدرسه بودم و متوجه شدم کسی تعقیبم میکنه اول فکر کردم الناز و برگشتم سمتش شوکه شدم!چی میدیدم سامان!!!!!زبونم بند اومده بود که دستمو گرفت و دنبال خودش کشوند منم شوکه بودم و عین یه بچه که دنباله مادرش راه میوفته دنبالش تا دم ماشینش رفتم و دستم رو ازش جدا کردم که دیدم جلوم وسط خیابون زانو زد از خجالت آب شدم که گفت:برگرد بخدا پشییمونم قول میدم جبران کنم!منم که عاشقش بودم خم شدم دستشو گرفتم و قبول کردم سوار شدیم و به سمت خونه ما شروع به حرکت کرد خداحفظی کردم و تا 2 روز بهم زنگ نزدیم که احسان باهام تماس گرفت:آ؟ماده شو با الناز و سامان میایم دنبالت بریم برف بازی!



رفتم و سوار شدم اما مسیرشون به سمت پارک قیطریه نبود دم خونه النز پیاده شدیم منم که هنگ کرده بودم دنبالشون رفتم تو اتق الناز نشستم و خواستم به بابام زنگ بزنم که سامان اوم تو موبایلم رو پرت کرد افتاد روم جیغ زدم که دستشو گذاشت رو دهنم و دونه دونه لباسامو درآورد من جز جیغ زدن کاری نمیتونستم بکنم سامان پسره درشت و خوش سیمای بود هر کاری کردم دستد از سم بر نمی داشت الناز و احسانم پشت در قه قهه میزدن با تمام قدرت پرتش کردم بازم افتاد به جونم سینه هامو میخورد و با دستش کسم رو ماساژمیداد لباساشو درآورد منم بلند شدم و دویدم سمت در در قفل بود حمله ور شد به سمتم و با یه جیغ بلند و درد زیاد و سوزشی که احساس کردم فهمیدم که پردم پاره شده انقدر گریه کردم که بی توان شده بودم هر کاری که خواست باهم کرد کسمو میلیسید کیرشو تا ته میکرد تو کسم و از درد جیغ میزدم



خسته شد کنارم بی حال افتاد بدو بدو بلند شدم و لباسمو پوشییدم و با کیلید روی میز در رو باز کردم صدام زد:سمیرا بالاخره مال من شدی هر کاری کنی مال منی ادامه حرفاش رو نشنیدم عین دیونه ها با گریه از خونه ی الناز تا شرکت بابام دویدم رفتم تو پسر عموم بغلم کرد و برد دفتر بابام جریان رو شنیدن دیونه شدن و اما چون از ریختن آبرو شون میترسیدن حرفی نزدن سال ها گذشت بابام و عموم که تنها داننده ی راز سیاه من بودن تصمیم گرفتن با پسر عموم ازدواج کنم چند سال بعد از ازدواجمون فرشید(شوهرم)بخاطر مسائل مالی ممنع الورود شد دیگه از اروپا برنگشت من موندمو غصه هامو کلی آرزو از فرشید جدا شدم و تنهای تنهام کاش سامان این داستان من رو بخونه و بفهمه که چطور زندگیم رو تباه کرد.....ممنون که داستانم رو خوندید
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
تو تموم آرزومی

سلام من سامان هستم35ساله. متاهل دریکی ازشهرهای مرزی کردنشین زندگی میکنم یک فروشگاه لوازم خانگی بزرگ دارم وفرزند آخر یه خانواده مذهبی و خوشنام . داستان من کاملا واقعیست برخلاف داستانهای دیگه سکسی نیست بلکه عاشقانه میباشد.اما داستان من به7سال پیش برمیگرده که تازه از خونواده جدا شده بودم ودنبال خونه میگشتم بعد مدتها یه خونه پیدا کردم که دوطبقه بود وصاحبخونه یه زن ومرد جوان همسن وسال خودم وهمسرم بودند شبی که برا نوشتن قرارداد به خانه آنها رفتم وقتی شیلان (اسم مستعار زن صاحبخونه) برامون چای آورد یهو با دیدنش دلم ریخت انگار سالهاست میشناسمش ویه حس دوست داشتن. بهم دست داد اما شیلان یه زن23 ساله با قد واندام کاملا معمولی ولی خیلی دوست داشتنی بود. تمام بدنم گر گرفته بود از خودم بدم میومد من آدمی نبودم که دنبال زن مردم باشم حتی در مجردی هم کاری به زنهای متاهل نداشتم وبواسطه شغلم با زن جماعت زیاد سروکار داشتم وزیاد هم بهم پیشنهاد دوستی میدادنداما من کلا بااین کارها مخالف بودم وباهمسرم زندگی آرامی داشتیم.



همسرم زنی بسیار مذهبی ومهربان اما یه کم بدبین بود که منم خیلی دوستش داشتم. بگذریم اون شب رشید (صاحبخونه) گفت که من راننده کامیون هستم وزیاد خونه نیستم شما باید عین یه برادر باخانواده من رفتار کنی. این حرف مثل پتک رو سرم افتاد خدایا من چرا اینجوری شدم من چطور با این زن تو یه ساختمان زندگی کنم. بعد اسباب کشی شیلان خیلی زود با خانمم دوست شد وچون خیلی پرشروشور وشیطون بود با همه دروهمسایه شوخی میکرد وزیاد خونه ما میومد من زیاد سعی میکردم باهاش رودرو نشم. اما مگه میشد بعد چند ماه زندگی تو اون خونه یه بار شیلان روتو نانوایی دیدم اومد جلو سلام کرد گفت آقا سامان یه چیزی ازتون بپرسم گفتم بفرمایید گفت چرا سعی میکنید ازمن فرار کنید چرا هیچ وقت بامن حرف نمیزنید یا اگه حرف میزنید سرتون پایینه وزمین رونگاه میکنید اتفاقی افتاده؟ گفتم نه خانم من عادتم این جوریه مشکل خاصی نیست. شیلان گفت امیدوارم اینجور باشه راستش داشتم آتیش میگرفتم. چطور میتوانستم بگم. عشق تو زندگی رو بر من حرام کرده شب وروزم شده بود شیلان اما تمام احساسم روتو دلم خفه کرده بودم.



3سال تو خونه اون بودم هرروز از پشت پنجره توحیاط نگاش میکردم. ودردمیکشیدم جنگ سختی تو وجودم در گرفته بود دلم یه طرف ووجدانم یه طرف. زندگی روبرام جهنم کرده بود سرانجام یه خونه خریدم واز اون خونه رفتم بخیال خودم فراموشش میکنم اما عشق یه عاشق باندیدن کم نشد که هیچ شروع به زبانه کشیدن کرد سر انجام دلم وجدانم روشکست داد بهش زنگ زدم اما خودم را معرفی نکردم سه سال تمام باهاش تماس گرفتم واز عشق گفتم بدون اینکه بدونه کی هستم بارها تلفنو قطع کرد خطش روعوض کرد گفت که اینکاره نیست تهدیدم کرد. اما
گوشم بدهکار نبود تااردیبهشت امسال اعتیاد شوهرش واصرارهای من سرانجام نتیجه داد(البته شش ماهی میشد که خودمو بهش معرفی کرده بودم )اون بهم جواب مثبت داد اما عذاب وجدان زندگی روبرهردوی ما تنگ کرده بارها ازهم جدا شدیم اما همدیگه رودوست داشتیم ونتونستیم دوری از همدیگه رو تحمل کنیم بازم اشتی کردیم عشق بین من واون پاکه پاک بوده وهیچرابطه سکسی باهم نداشتیم بجز یه بار بوسیدن. که اونم به زور مجبورش کردم البته یه ماه باهام قهر کرد حضور اوباعث شد که دوباره به نماز خوندن روبیارم وسرنماز از خدا میخام این عشق رو از وجودم بیاره بیرون اما ده ددقیقه بعد میگم خدایا غلط کردم اونوازمن نگیر حتی بااینکه هیچ اعتقادی به جادو وطلسم ندارم اما عشق باعث شده به اونها هم روبیارم. راستش نمیدونستم دردمو به کی بگم که درکم کنه.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
یواشکی و اولین بار

اسمم مریم 18 سالمه قدم 163 وزنم 62 کیلو خیلی خوشگل نیستم ولی ی باسن جنیفری دارم که تعریف زیاد میکنن ازش لازم نیست فش بدین اگه قرار فش همین الان از خوندن این داستان منصرف شو.
خیلی دوستش داشتم از بچگی اسم محمد بود دوری ای که من 15 سالم بود اون 25 سالش ی پسر قد 189 وزنش 90 خیلی خوشگل عشق اولم بود ی سال بود دنبالش بودم تا بتونم باهاش باشم شمارشو بالاخره گرفتم شب بهش زنگ زدم
خیلی خوب صحبت میکرد انگار صد سال بود میشناختمش 3 چهار ساعت صحبت بالاخره خواست برم جلو در یکم اولش ترسیدم ولی دلم زدم به دریا اخه میترسیدم ولم کنه رفتم پاین در باز کردم اومد خونمون دیدم چراغ خونه همسایهمون روشن شد بهش گفتم بیا بریم بالا گفت نه گفتم من نمیتونم پاین باشم میخای بیا نمیخایم باید بیایی دستش گرفتم اروم رفتیم بالا جلوی انباری بغلش کردم قلبش داشت تند تند میزد محمدی که هیچ کس نمیتونست بهش بگه تو داشت سکده میکرد یکم همدیگر بغل کردیمشروع کرد گونه هام بوسیدن خودمم استرس داشتم چون سکس اولم بود ی دفعه به چشاش نگاه کردم



لباشو گذاشت رو لبام بار اولم بود یکی میبوسیدم شروع کرد زبونش کردن تو لبامو زبونمو میک میزد قلبم داشت میاومد تو دهنم نمیدونم چرا ی دفعه بهش چسبیدم محکم لباشو خوردم دیونه شد صدای نفساش تو گوشم میپیچید لب خوردنش ی طرف نفس کشیدناش داشت دیونم میکرد اومد رو گردنم گردنم میخورد چشاش قرمز شده بود ی نگام کرد لباسم کشید پاین شروع کرد سینه هام خوردن ولی تو اون لحظه حس شوت نداشتم باور کنید همش به خودم میگفتم اخر به عشقم رسیدم ازم خواست ساپورتم در بیارم اول مانع شدم ولی دیگه من تا این جاش اومده بوددیگه به خودم گفتم مریم خانم پردت رفت ساقم کشیدم پاین چشام محکم بستم ولی هیچ کاری نمیکرد



ی کوچولو چشام باز کردم دیدم داره نگام میکنه گفت دوست دارم گفتم برات میمیرم گفت نترس اذیت نمیکنم کیرش گذاشت لا کسم واقعا بزرگ بود تا اون موقع فقط فیلم میدیم حتی خود ارضایم نمیکردم از فیلم بزرگ تر بود قشنگ حسش میکردم دیگه لخت لخت بودم ی جوری شده بود عقب میرفتم ی دفعه خودش رو بهم میچسبوند واقعا بدنش داغ بود از داغی بدنش داشتم می سوختم که ی دفعه گفت جووووووووووووووووووووون ترسیدمکه بیحال روم افتاد خیلی سنگین بود ولی هیچی نگفتم گفت حالا تو گفتم من نمیشم اگه میشدم ارگاس تا الان شدم بود بدنم شروع کرد لیسیدن هیچ فایده ای نداشت میدونستم باید سکس کامل داشته باشم تا ارگاس شم با دستم اشاره دادم بیا بالا اومدم دوباره روم لباشو خوردم گفت دیگه وقتشه بری گفتم باشه هرکاری کرد تمیزم کنه نذاشتم گفتم نه شلوارمو شورتم کشیدم بالا لباسامو پوشیدم تا پاین با هاش رفتم وقتی رفت دیگه برنگشت شاید اونم عاشقم بود ولی ما هرگز بهم نمیرسیدیم من چند تا عکس ازش دارم هر وقت دلم براش تنگ میشه نگاه میکنم...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
اولین تجربه ی سکسم

سلام اسم من ملیکاست و می خوام براتون درباره زندگیم و اولین تجربه ی سکسم بگم
من 16 سالم بود لاغر تعریف از خودم نباشه خوشگل و جذاب و تو اوج شهوت تا بحال با کسی فاب نبسته بودم .سکس خیلی دوست داشتم ولی می ترسیدم بدم


تا این که با همراه یکی از دوستا ی صمیمیم (فرشته)که ی جنده کامل بود رفتیم دور دور تو خیابون ایران زمین همیشه اون ورا بودیم چون اولا نزدیکه خونمون بود و هم مامانم گیر و 9 باید خونه بودم
همین جوری داشتیم ول گردی می کردیم تا اینکه یه کمری سفید افتاد دنبالمون افتاد با اصرار رفتیم سوار شدیم دوستم فرشته یکم جنده بازی در اورد منم خیلی اروم نشسته بودم دو تا پسر بودن راننده اسمش سامان بقلیش که خیلی کیری و جلف بود رضا من عادت داشتم میگفتم منو تا دم خونمون برسونن و بعد با فری هرجا خواستن برن .سامان ازم خوشش اومد و با اصرار هر 3 تاشون شمارمو دادم من همیشه الکی میدادم ولی این بار ازش خوشم اومد و بهش دادم ساعت 11 بود که دیدم زنگ زد از اونجا که نا اشنا بود شمارش. حالا اینا رو ول کنیم بریم سر اصل مطلب 2 ما دوست بودیم من واقعا عاشقش شده بودم تو این مدت هیچ کاری نکردیم درباره خودم همه چیزو بش گفته بودم و اون هم همچنین .تا این که ی بار یه دوره همی دعوت شدیم تمشون بالماسکه بود منم تیپ پسرونه زدم خیلی با حال بود خدا نکنه بی جنبه بشم جو گرفته بود منو مثه پسرا حرفو رفتار میکردم .



چندتا دختر باورشون شد اومدن پیشم سامان هم فقط می خندید .یکی از دخترا گفت بیا بریم اتاق کارتون دارم منو سامانو اون یکی دختره رفتیم یهو لخ شد پرید بغلم منم جاخالی دادمو جیغ زدم دسته سامانو گرفتم در رفتیم اصلا باورم نمیشد .سوار ماشین بودیم رفتیم یه جای خلوت اون روز با هزار دعا و خواهش مامانم اجازه داد 10 بیام خونه منم به سامان گفتم تا 10 وقت داریم پارتی و بخاطر همین پیچیدیم.داشتم باش دردو دل میکردم درباره دخترا و این که چقدر وضعشون خرابه و ازین کس شعرا که گفتم حس میکنم املم گفت این جور نی تو خیلی هم سنگین رنگینی نمیدونم چرا یهو لبمو گذاشتم رو لباش تا بحال لب نداده بودم سامان میدونست داشتیم لب بازی میکردیم با این که اولین بارم بود (البته یه بار با فرشته کردم که افتضا بود) و اون نه عالی بود همین جوری ابم میریخت من خیلی خیلی حشریم شاید روزی 10بار ابم بیاد .



دستشو زدم به سینهام اونم فشار داد لبم رو کشیدم پایینو گفتم سینهام خیلی کوچکه نه گفت اتفاقا من کوچک دوست دارم بعد از چند لحظه مالش منم که خیلی هات شده بودم دستمو کردم تو شرتش واییییییی خیلی نرم بود دراورد کرد تو دهنم ساک بزنم همش گاز میگرفتم اخه بلد نبودم اونم همش اخخخخخ اییییییی میکرد که منو حشری تر میکرد خیلی خوب بود
بعد از اون بازم سکس داشتیم بعد 5 سال هم ازدواج کردیم و تازگیا یه دختر به اسم ونوس داریم و خیلی خوش بختیم...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
خاطره سکسی من

پارسال با یه دختری رفیق شدم که فقط یبار تونستم از پشت بکنمش بعد اون بخاطر دردش اصلا راضی نشد که نشد...
قبل عید 2 تا از دوستاش اومدن خرید ..منم چون شبو با هم بودیم رفتم رو مخش و بالاخره شمارشو گرفتمو شروع کردیم لاس زدن..
چند روز اینجا مونو رفت شهر خودشون ..اینجا بود که شروع کردیم باهم حرفهای سکسی زدیم(رو در رو خیلی سخته برای بار اول)
خلاصه این برگشت گفت من شوهر دارم فلان دوس ندارم خیانت کنم منم بروش خودم مخشو گاییدم و بالاخره راضیش کردم..
اومد پیش رفیقش از شانس کیری ما مکان پیدا نشد... اینم حالا مونده تو کف منم از این بدتر
یروز که باهم بودیم از شوهرش برام تعریف کرد گفت صبح ساعت 10 میره شب ساعت 10 میاد(کافی شاپ)داره
منم یک لحظه هم طاقت نیاوردم گفتم پس برو خونتون از شوهرت مطمئن شدی بزنگ بیام
اینم نگو از خداشه
حاجی نزدیک 1.30 باید را میرفتم تا شهرستان اینا
ولی خب کیر لعنتی سیخ شد ایمانت از بین میره
منم 2 تا ترا 200 انداختم و حرکت کردم
اوه..............
همین که رسیدم دم واحدشون دیدم یه تاپ قرمز رنگ با یه شلوارک مشکی خیلی تنگ پوشیده..رفتم نیشسم رو مبل و برام یچایی آورد و شروع کردم به خوردن گردنش...
اینجا بود که قضایا شروع شد..
آقا گردنشو خوردم وحشی شد لبامو گرفت انقدر خورد حالم بهم خورد از لباش..
گفتم پاشو لباساتو درآرم برگشت گفت دیونه اینجا!
منم به خودم اومدم گفتم پ پاشو سریع بریم اتاق
زدم لباساشو درآوردم دیگه هیچی سرم نمیشد.. روز قبلش با خودم برنامه ریزی کرده بودم میگفتم اول از اینجا شروع میکنم از کجا تموم میکنم...همش به گا رفت
همین که شورت مشکی رنگشو کشید پایین کیر بد مصب فوری رفت توش اصلا باور نمیکردم این بدن سفید یروز بغلم باشه
نزدیک 15 دیقه از کس کردمشو دیگه برام تکراری شد گفتم برگرد از پشت بکنم غر غر کرد ولی من وحشی شده بودم بالاخره زدم تو کونش یه داد آرووووووووووومی میکشید که من دیووووونه میشدم
میگفت آه ه ه ه ه ه ه ه ه ه من سرعتو بیشتر میکردم...
رفت یه آهنگ گزاشت و اومد من کیرم نصف جون شد...هی میپرید بیرون گفت واسا الان سیخش میکنم...
وای خدا کیرو گرفت دهنش چه ساکی میزد .....کیرم فوری سیخ شد و اینبار خودش اومد رو شیکمم تا خواستم کیرو بزارم تو کسش گفت گمشو اونور دست نزن خودش پیدا میکنه
وای ی ی ی ی ی خیلی حاااااااااااااااااال میداد
همین که بالا پایین میکرد بی شرف کسشو تنگ میکرد داشتم میمردم...
میگف تو نمیتونی منو بکنی من باید بکنمت....
خیلی حال داد....
نزدیک 1.25 دیقه کردمش این آب بی شرف نیومد....
ساک زد نیومد
کرد تو کسش نیمود و....
مجبور شدم با دستم بازیش بدم انقدر بازی دادم بالاخره رو ب را شد
همین که خواست بیاد محکم پاشیدم رو کمرش انگار داشتم از این داستانای سکس میخوندم ولی اینبار خودم تجربه کردم دمش گرم خیلی حال داد
الانم لنگ مکانم هر لحظه اوکی بشه میارمش
بی ناموسه کسی که یکلام دروغ گفته باشه
خوش باشید
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
آخرین دیدار

نمی دونم چندمین بار بود که می رفتیم بیرون
اما اون روز تولدم بود.تولده 19 سالگیم.
همیشه واسه دیدنش لحظه شماری می کردم.اون دانشجو بود تو یه شهره دیگه و من هنوز پیش دانشگاهی.اون چند هفته یه بار میومد.هر جوری بود می رفتم پیشش.
-آیدا کجایی تو بیا دیگه؟
-دمه درم وا کن در
-بیا بالا فدات شم بدو


پله ها رو سه تا سه تا میرفتم بالا مثه بچه ها ذوق داشتم.فک نمی کردم تولدم یادش باشه.یعنی چیزی نگفت منم واسممم نبود فقط اومده بودم ببینمش.بغض و خنده با هم تو وجودم بود در و که باز کرد بغلش کردم.رو نوکه پا هام بودم هنوز کتونیام پام بود
خم شدم که کتونیمو در بیارم اونم نشست رو زمین
-ببینم خانومه خشگلمو.خیلی دلم تنگ شده بود
دستمو گرفتو رفتیم تو.شالمو درآوردم ودکمه ی مانتومو باز کردم کنارش نشستم.مثه همیشه سرم رو شونش بود
-دلتم برام تنگ شد؟
-آره فدات شم تو میدونی به قرآن به عشقه تو میام فقط
-علی؟
-جانه علی؟
-نرو دیگه تو رو خدا؟من تنهام اینجا.دلم تنگ میشه.خواهش میکنم
-آیدایه من بغض نکن.علی میره دانشگاه مهندس شه.بعد بیاد دسته عشقشو بگیره ببره.تازه ساله بعد میای پیشه خودم.یکم دیگه مونده عشقم.
نگاش میکردم میدونستم یه ماهه دیگه میبینمش.دستاشو گذاشت دو طرفه صورتم
-آیدا اون طوری نگام نکن


لباش رو لبام بود.چشاشو بسته بود میخورد و گاز میگرفت و من هنوز نگاش میکردم با چشایه باز نگاش میکردم.اشکم ریخت رو دستش که چشاش وا شد
-آیدا نکن تو رو خدا اونجا کسخل میشما نکن عشقه من
نمیخواستم ناراحت بمونه.رو پاش نشستم لبو به لباش نزدیک کردم چشاش برق میزد لباشو میخوردم مثه دیوونه ها.همون طوری همو نگاه میکردیم اون لبخندش دیوونه ترم میکرد.بیشتر میخوردم.موهامو باز کرد مانتومو درآورد و گردنم میبوسید رو مبل خوابوندمو اومد روم خوابید
موهامو ناز میکرد دمه گوشم حرف می زد
_همه کسه من تولدت مبارک.عروس خانومه من علی عاشقته.آیدا میخوامت.کم نیاریا.همیشه عاشقم بمون باشه؟تو ماله منی.خانومه منی
حرفاش سنگینیه تنش لرزش صداش واقعا قشنگ بود.یه لحظه فک کردم دنیا پشتمه.چقدر امنیت داشتم.بلند شد و نشست دراز کشید رو زمین.نشستم رو شکمش.هی بوسش می کردم و اون نازم می داد.دستمو کردم زیره لباسش از شونه هاش نازش می کردم تا شکمش.خیلی دوست داشت.رو رونش نشستم کمربندشوباز کردم.خندید گفت دیدیش نترسیا گفتم باشه شلوارشو یکم کشیدم پایین واقعا بزگ بود تا خواستم از شرت درش بیارم که علی خیلی خیلی وحشیانه اومد روم تیشرتمو داد بالا سوتینم از جلو باز میش بازش کرد شرو کرد به خوردن مالیدن صدایه نفسام و آه گفتنام وحشی ترش میکرد دوره نافمو لیس میزد ار لذت کمرم از رو زمین بلند میشد شلوار و شرتمو درآورد دستمو گذاشته بودم روش خجالت میکشیدم دستامو میبوسید انقد رونمو بوسید و لیسید که دستمو بر داشتم میخورد لیس میزد با زبونش بازی میکرد فقط دستم تو موهاش بود و سرشو به کسم فشار میدادم که با چنتا لرزش ارضا شدم.همه جامو میبوسید


-عشقه من حاش خوبه؟
سرمو تکون دادم کنارم دراز کشید هنوزم کیرش شق بود نازش کردم و براش ساک زدم هیچی بلد نبودم بعضی وقتا دندونم میخورد اما اون لذت می برد آه گفتناش دیوونم میکرد آبش ریخت رو سینم.با دستمال پاک کردم و کنارش نشستم و سرش گذاشتم رو پام گفتم
علی خدایی کیرت خیلی بزرگا
-نیست فدات شم.
این اولین و آخرین رابطه ی منو اولین و آخرین دیدارم با علی شد.خانوادم فهمیدن که با علی دوستم گوشیمو ازم گرفتن.تا حالا تو عمرم انقد تنها نبودم نوشتم چون دلم پره نوشتم پون دلم واسه چشاش تنگ شده.دوسش دارم.خدایا مواظبش باش
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
مسافرت دبی

.سلام اسمم مهسا من ٢٥ سالمه امسال عيد من و خواهرم پريسا با هم اومديم دوبي ٢ نفري از ٢ روز قبل از عيد اومديم روز اول كه با تور رفتيم و تو اوتوبوس كسايي كه با ما اومدن ادماي خوبي بودن و قرار شد شبش بريم ديسكوي هتل با اونايي كه اتوبوس بودن شب ما رفتيم و خب خبر خاصي نبود شب بعد كه با پريسا رفتيم نشستيم و بععد يكم رقصيديم.ديديم يكسري دارن فيلم مي گيرن مام بخاطر همين نشستيم. كه يكدفعه يه پسري اومد كنارم نشست يكم خودمو كنار كشيدم بعد گفت نبايد اجازه بدن كه فيلم بگيرن و از اينجور حرفا كه با هم شروع كرديم به حرف زدن و يكمي دوست شديم و دوستيمون صميمي تر شد خيلي به هم نزديك شده بوديم با هم تورا رو ميرفتيم و تو اتاق همديگه ميرفتيم اوايل خواهرم حسودي مي كرد ولي اونم دوست پيدا كرد و ... شبا من و سعيد (اسم دوستم) و پريسا و بهنام (خواهرم و دوستش ) با هم ميشستيم و حرف مي زديم.

يك شب پريسا و بهنام رفتن macdonald شام بخورن ولي ما نرفتيم داشتيم حرف مي زديم كه متوجه شدم سعيد طور خاصي منو نگاه مي كنه و حالت مرداي هيز انگار بار اوله منو مييينه از اينكارش خيلي ناراحت شدم و حالت قهر گرفتم و گفتم سعيد چرا اينطوري نگام مي كني يكدفعه به خودش اومد و گفت اخه خيلي خوشگلي گفتم اينو تازه امشب فهميدي گفت مخصوصا با اين لباست خيلي جذاب شدي من ناراحت شدم و نگاش كردم طوري كه بفهمه حرف بدي زده منتظر معذرت خواهي بودم كه گفت ببخشيد و گفت لباستو بپوش بريم بيرون لباس پوشيدمو رفتيم بيرون و حسابي از دلم در اورد و خلاصه بم خيلي خوش گذشت وقتي برگشتيم پريسا و بهنام هم اومده بودن رفتيم قرار شد من سعيد بريم اتاق سعيد و سعيد به پريسا گفت شايد امشب مهسا نياد اخه شايد دير وقت شه خواب باشي من يكم تعجب كردم به حر حال رفتيم. و حرف مي زديم كه خيلي دير شد سعيد گفت حتما پريسا خوابه منم گفتم اره گفت امشب اينجا بخواب گفتم نه و نميشه بالاخره بعد از كلي اصرار موندم ولي قرار شد رو زمين بخوابم بعد ٣٠ دقيقه خيلي كمرم درد گرفت و گفتم سعيد كمرم خيلي درد گرفته گفت بيا بالا ماساژت بدم بعد من ميرم پايين مي خوابم گفتم باشه اومدم بالا تا ماساژ بده بعد شروع كرد ماساژ بده خيلي محكم اينكارو مي كرد گفتم سعيد تروخدا اينطوري ماساژ نده دردم مي گيره و بعد ديدم كلا نمي تونه اروم ماساژ بده گفتم ديگه ادامه نده و رفت پايين خوابيد منم بالا و بالاخره صبح شد رفتم پايين و صبحانه خوردم رفتم كنار در اتاق خودم و پريسا در زدم كه يكدفعه بهنام درو باز كرد حول شدم و گفت پريسا بيرون الان مياد شما بفرمايين تو رفتم تو و رفتم.كنار تخت تا از كيفم موبايل دربيارم كه يهو بهنام پرتم كرد. رو تخت گفت مي خوام پدرتو در بيارم و شروع كرد به لباسامو در اوردن و منم فقط جيق مي زدم و بالاخره تا قبل اين كه پردمو از بين ببره سعيد فهميد و اومد كمكم و اون اشغال و ادب كرد و الان ايرانم و بهنام زندان منو سعيدم چند وقت ديگه عقد مي كنيم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
6دندونی

.با سلام خدمت تمامی دوستان
تازگیها یه چیزایی سرچ کردم که مستقیم اومدم تو این سایت یه چند تا مطلب هم خوندم خواستم چندتا داستان واقعی زندگیم رو بنویسم تا شاید یه تجربه جدیدی برا دوستان باشه البته تمام تلاش خودم رو میکنم که اشتباه املایی نداشته باشه چون اولین باریه که میخام بیش از چند خط تایپ کنم و دوستان بابت داستان خرده نگیرن
درسته که در مورد مسائل جنسی هست ولی هدف من بهترین نتیجه گیری هست.
... حدود 9 10 سال پیش هر کی میخاست بره مسافرت (تابستونها) فقط ما رو میشناخت و میگفت فلانی بیا این دست کلید رو بگیر مواظب خونه و گلها باش.
چون ما 6تا برادریم و من از همه کوچکتر (من با برادر قبل خودم 10 سال اختلاف سنی دارم) به خاطر همین اغلب خونه داداشام خالی میشد وقتی هم شدیم اقای خونه نگهدار که افراد دیگه هم به ما رو میزدن برا خونشون.
خلاصه تو اون مقطع از زندگی نه اینکه دنبال دوست دختر نبودیم ولی از ترس بابا و 5 تا داداش که هر کدوم حکم یه پدر واسه ما داشتن و بهمون میگفتن بچه حاجی خیلی میترسیدم که بخام دنبال یه دختر راه بیافتم و شماره بدم و از اینجور کارا اون دو سه تا دوست دختری هم که پیدا کردیم به خاطر جانفشانی خود دخترها بود اصلا پیشونی این کار رو هم نداشتیم . یه رفیقی داریم که انگار رو پیشونیش عکس یه کس کشیده باشن به هر کی نگاه میکنه بهش لبخند میزنه دوستان به شوخی میگن اگه کیرش رو بکنه تو رودخونه ماهی میاد دورش!!!!!
بگذریم تو خونه خالی هم خدا بده برکت 10 تا ادم میاومدن که بعضیهاشون اندازه بابامسنشون بود و می نشستیم حکم میزدیم ( با پاسور) البته بازیها روکم کنی بود بعضی از دوستان هم 52 ورق رو اکثروقتها به خاطر داشتن
دائم هم پی یه چیزی میگشتیم که ردیف بشه برا اولین بار بکنیم ولی انگار نه انگار یکی از دوستان میگفت اگه 100تا کس از اسمون بباره یکیش سر کیر ما نمیره ولی اگه دوتا کیر بیاد پایین یکیش میره تو کونمون یکیش هم وایمیسته برا زاپاس.
خلاصه یه غروب یکی از دوستان که تو داروخونه کار میکرد زنگ زد که یه جنده دم داروخونست چکار کنم؟ ردیفش کنم ؟ ماهم از خدا خاسته گفتیم پس میخای بیای
کیر منو بگیری ؟ نیکی و پرسش؟ با یه آژانس اومد در مغازه و دسته کلید رو گرفت زنه هم همراش بود ولی من ندیدمش منم انگار تو کونم عروسی بود دیگه نفهمیدم
چطوری وسائل رو جمع کنم و مغازه هم یکم زودتر بستم با موتور رو سرعت نور میرفتم بلکه ثانیه ای زودتر برسم زمانی که من رسیدم تقریبا 45 دقیقه از وقتی اینا کلید رو از من گرفته بودن گذشته بود رفتم تو حیاط دیدم رفیق داروخونه ایم شیفت شب بوده باید میرفته .با یکی از دوستای دیگم ردیف کرده بود که اون بیاد اونجا. خلاصه دوستم اومد دم در حال گفت که زنه میگه صبر کن خودمو درست کنم بعد بیا تو منم ازبس استرس داشتم کم مونده بود که سر تا پای رفیقم بشاشم سریع رفتم تو دستشویی خودم رو خالی کردم وقتی برگشتم تا در حال بازه'. تو ذهنم میگفتم همین که دیدمش باید بپرم تو بغلش (خاک تو سر من کج شانس)
همین که رسیدم دم در حال و زنه رو دیدم انگارمنو برق گرفت مثل این مدل موهای جدید هست که میذارن تمام موهام سیخ دوتا چشمم هم از حدقه زد بیرون عین یه موتور که پنچر میشه تمام توان فیزیکی و احساسیمون از راه پایین زد بیرون واااااااااااااااااااااااااااای چی داشتم میدیدم اصلا تو خیال هم زن اینچنینی ندیده بودم قیافش فقط عین این پیرزنای عفریته جادوگر تو قصه ها و همسن مادربزرگ خدا بیامرزم بود ( ای گه بگیری شانس) تا تو اولین تجربمون هم شانس نداشتیم بخدا 6 تا دندون هم تو دهنش نبود که ما اسمش رو گذاشتیم 6دندونی.
روم نشد بخام جلوش تابلو کنم اخه زنا هر چقد هم که سنشون بالا باشه یا قیافه نداشته باشن نباید بزنی تو ذوقشون (اینو برا دوستان جوونتر عرض کردم).
رفتیم و نشستیم دیدیم همین هم اگه نکنیم از دستمون میره بعد از یک ساعت با خودمون ور رفتن با رفیقمون صحبت کردن بنا بر این شد که دوتایی باهم طرف رو بکنیم اول اروم لباساشو در اورد اومد خوابید رو زمین گفتم تو که خوابیدی بیا مثل تو فیلمها کیرم رو بکن تو دهنت دیدم خووووووووووووووب طرف میگه "اصلا" گفتم پس چکار کنم گفت بیا از جلو بکن ما اومدیم وسط پاش خاستیم بکنیم توش که هر کاری میکنیم کیرمون خوابیده و پا نمیشه انگار نه انگار همین چند ثانیه پیش بود که انگار میخ میخاست بره تو دیوار. به رفیقمون گفتیم تو بیا بکن شاید فرجی شد و کیر ما هم سر عقل اومد رفیقمون اومد و مثل برق ترتیبش داد ولی باز بعدش که نوبه من شد به مشکل نعوظ خوردم .
به هر ترتیبی که بود عین یه تیکه پارچه زوری چپوندیمش تو کس طرف یه چند بار که تکونش دادیم یکم جون گرفت و کار خودمون رو نیمه تموم انجام دادیم البته بعدش که قضیه رو جویا شدم "جالب توجه جونا" فهمیدم اثرات جلق بوده و جلق مداوم رو سیستم جنسی بعضی افراد اثر میذاره .
به هر حال ما هم عین گوشت قربونی هر کدوم از دوستای پایه که میشناختیم(4و5 نفر) خبر کردیم و اومدترتیبش داد یه فحشی هم نصیب ما بابت قیافه کیری خانم میکردن. طرف تا فردا بعد از ظهر هم موند.
موقعی که میخاست بره گفت چقدر برام ردیف کردین اولش ما که متوجه منظورش نشدیم بعد که فهمیدیم منظورش پول هست جا خوردیم .
ما که چیز خاصی معمولا تو جیبمون نبود و بیشترین هزینه ای هم که کرده بودیم یه رانی برا دوست دخترمون بود گفتیم حالا بیا درستش کن. هر چی تو جیبامون بود ریختیم پایین الان یادم نمیاد چقدر جمع شد ولی فکر نکنم بیشتر از 5هزار تومان شده باشه البته موقع رفتن زنه من و یکی از بچه ها فقط اونجا بودیم اونم که دید ما بیشتراز این نداریم یه چند لحظه ای گریه کرد و بعدش اشکاش رو پاک کرد و راه افتاد(بد بخت. هر وقت یادم به این لحظه رفتنش میافته با اینکه مال سالها پیش هست خیلی اعصابم میریزه به هم . چون معمولا تو شهرستانها مخصوصا این یارو که تو روستای اطراف شهرمون زندگی میکرد از فرط نداری رو به این کثافتکاری اورده بود اینم یه روز که خونه ما مونده بود فکر میکرده که حالا یه مشتری عمده خورده تو پستش و میخاد یه مقدار پولی ببره برا خونش بزنه یه زخمیشون درمان کنه ولی ما اون موقع شعورمون بیشتر از این قد نمیداد حتی اگه میدونستم که پولیه به بچه ها میگفتم همون موقع پیکشون رو بدن ولی متاسفانه اینطوری شد )
یه داستان دیگه هم مال همین 6 دندونی هست مال سال بعدش که تو یه فرصت دیگه مینویسم که اون باعث شد دور تمام جنده ها یه خط قرمز بکشم(البته 6 دندونی رو دوبار اوردیم یکی دیگه هم بین اولین بار و اخرین بار 6دندونی اوردیم که باز هم این زن بدبخت یه اتفاقی افتاد که بازم دست خالی رفت)
من از همه شما بابت وقتی که برا خوندنش گذاشتین عذر خواهی میکنم
موفق باشین

نوشته :sclass
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
ماجرای من و داود

وقتي براي اولين بار به شهر پرند رفتم اصلا" فكر نميكردم كه اين بيابون بي آب و علف يك روز مركز عشق من باشه. داستان از اين قراره
در دانشگاه قبول شدم رشته... صبح ها با اتوبوس از ... به دانشگاه مي اومدم و دوري راه منو خسته ميكرد. تا اينكه يك روز موقع رفتن به خونه در تنهاصندلي خالي اتوبوس نشتم .كنار يك پسري كه سرش تو كتاب بود. از بس كه خسته بودم بعد از دقايقي چشمام سنگين شد و يواش يواش خوابم برد نمي دونم كه چقدر خوابيده بودم كه با يك تكون ماشين از خواب بيدار شدم ديدم كه سرم روي دوش پسري است كه بعدا" فهميدم اسمش داوود بود. خجالت كشيدم و از داوود پوزش خواستم كه ديدم گفت :اشكالي نداره راحت باشيد. ديگه خوابم نبردوتا انتهاي مسير همش به داوود فكر ميكردم. فرداي اون روز صبح موقع سوار شدن در ايستگاه متروي صادقيه داوود رو ديدم كه آخر صف ايستاده بود رفتم وپشت سرش ايستادم و سلام گفتم . داوود با لبخند به من جواب داد خلاصه باب آشنايي من و داوود از اونجا بود تا اينكه پدر و مادرم براي مسافرت عازم خارج شدند و زمان امتحانات فرا رسيده بود . توي دانشگاه با داوود قرار گذاشتم كه فردا (كه دانشگاه تعطيل بود ) به خونه ما بياد و با هم درس بخونيم اون اولش قبول نمي كرد و ميگفت كه از پدر ومادر و برادر بزرگت خجالت ميكشم و وقتي فهميد كسي خونه نيست قبول كرد.صبح زود بلند شدم و صبحانه داداشم رو دادم و اونو راهي كارخونه بابام كردم و منتظر داوود شدم.
داوود ساعت 8:30 زنگ خونه رو زد ومن درو براش باز كردم .داوود روي مبل نشست بهش گفتم صبحانه خوردي گفت:آره و من گفتم كه من نخوردم بيا باهم يك لقمه بزنيم. با هم به آشپز خونه رفتيم و هردو ما از دنيا بيخبر كه چه اتفاق ميخواد بيافته پرسيدم چايي ميخوري يا قهوه كه اون مثل من قهوه خواست من تا به اون روز اينقدر به چهره داوود خيره نشده بودم و زيبايش رو نديده بودم . خلاصه صبحانه تمام شد و رفتيم تو اتاق من که درس بخونيم.درس رو شروع كرديم اونقدر مشغول بوديم و گرم شده بودم كه متوجه نشدم روسريم افتاده وقتي داوود گفت چه موهاي زيبايي داري متوجه شدم و كمي صورتم سرخ شد. داوود گفت راحت باش منهم روسريم رو سرم نكردم و به اون گفتم خوب شما هم راحت باشيد و اشاره به لباسش كردم و اونهم پيرهنش رو در آورد زير پيراهن ركابي تنش بود گفتم چه ناز شدي و شوخي شروع شد نفهميدم كي من توبغل داوود بودم و داشتم بهش لب ميدادم داوود گفت ...اجازه ميدي لختتو ببينم من هم گفتم خودت لختم كن و اون لباسهامو در اورد و من هم گفتم تو هم لخت شو اونهم لخت شد واييييييي چه دودول قشنگ و صافي داشت همديگرو بغل كرديم و اون منو خوابوند رو تختم و شروع كرد به ماليدن سينم و لب گرفتن لذت عجيبي ميبردم لبشو آورد و شروع كرد به ليسيدن چوچولم . داشتم گر ميگرفتم و در حال پرواز بودم كه گفت اجازه ميدي ؟گفتم چكار ميخواي بکني ؟گفت كه ميخوام لذتت رو تكميل كنم گفتم باشه . ديدم كيرشو گذاشت رو چوچولم و شروع كرد به ماليدن .داشتم ديوونه ميشودم عرق كرده بودم داشتم ميمردم اونهم همينطور بود.داد زدم داوود تمومش كن بكن تو بكن تو. داوود گفت برگرد . برگشتم آروم سرشو گذاشت دم كونم و فشار داد نميدونم كه اون كير چطور تو كونم جاي گرفت. لذتم دو چندان شده بود و اون آروم آروم بالا و پايين میكرد . ديگه طاقتم تموم شده بود . احساس داغي ميكردم و دوست داشتم كه داوود رو با تمام وجودم بخورم اون هم دست كمي از من نداشت نداشت و به كارش وارد بود . اونقدر اين كارو ادامه داد كه احساس كردم چيز داغي تو کونم ريخته شد و احساس سبكي توام با لذت بهم دست داده بود . داوود همون طوري روم خوابيد و همون طور خوابمون برد . بعد از 2ساعت همون طوري كه خوابيده بوديم بيدار شدم و از داوود بخاطر درس!!! دادنش بسيار بسيار تشكر كردم. تا ساعت 5 چند بار با هم حال كرديم و قرارمون به فردا در دانشگاه موكول شد. بعد از دوش گرفتن براي داداش شام درست كردم و بسيار سرحال و شاد بودم كه داداشم بهم شك كرد.
فردا داوود رو ديدم و به خاطر ديروز كلي ازش تشكر كردم . چون امتحان ساعت 12بود داوود گفت بريم يه گشتي تو بيابونا بزنيم . توي پارك داشتيم با هم لبو لوچه تقسيم ميكرديم كه ديدم مآموراي انتظامات سر رسيدن و مارو بردن پيش رئيسشون و تلافي ديروز رو سرمون در آوردن.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 6 از 14:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  13  14  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان از همه رنگ از همه جا

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA