انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 3 از 17:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  14  15  16  17  پسین »

خانواده خوش خیال


زن

 
خــــــــــــــــــــانواده خــــــــــــــــــــوش خــــــــــــــــــــیال ۲۰

عرفان پسر خیلی خوش سر و وضع و خوش هیکلی بود ولی کمی هم خجالتی بود . چند بار مادرش فیروزه بهش گفته بود که اگه دوست داره می تونه بیاد و ردستش آرایش زنونه رو یاد بگیره و دستیارش بشه . البته زمانی که فشار درساش کمتره .. و مثل تابستونا که بیکاره ولی عرفان قبول نکرده بود . حالا می تونست قبول کنه .. الان هم که تا چند ماه دیگه درسی نداشت .. هیجان زده شده بود . نگران بود از این که نکنه اونا یه آرایشگر دیگه برای خودشون گیر بیارن . دیگه از حال رفته بود که این همه کس و کون و سینه های رنگ و وارنگ می دید و نمی تونست از اونا بهره ای داشته باشه . چی می شد ما هم می تونستیم چند دقیقه ای یکی از این کس ها رو می زدیم . فقط باید شاهد این باشم که یکی از این ور میره اون ور و یکی از این ور میاد این ور .. آخه چی به من می رسه .. دختر امریکایی رو دید که رفته بود با سپهر و ستاره و سحر حال کنه .. سلنا عروس سحر بود و در واقع سپهر و ستاره می شدند پدر بزرگ و مادر بزرگ مادری سمیر شوهر سلنا .. سپهر به طورمتناوب و پی در پی کیرشو از کس زنش بیرون می کشید و فرو می کرد توی کس دخترش و بر عکس .. حس کرد خسته شده ولی وقتی سلنا رو دید که اومد سمت اونا یه هیجان خاصی بهش دست داد و حس کرد که کیرش یه نعوذ و سختی خاص دیگه ای رو پیدا کرده . از ترس این که نکنه سلنا از یه مسیر دیگه بره و سرش بی کلاه بمونه کیرشو از کس دخترش سحر کشید بیرون و در جا کمر سلنا رو چسبید . سلنا یکه خورد ..-واااااااووووووو...واوووووووووووو... نوووووووونوووووووو -یسسسسسس بسسسسس .. بده اون کست رو از بس کس ایرونی آب افتاده گاییدیم خسته شدیم .. ستاره : آهای مرد چی داری میگی ؟ به کس من میگی آب افتاده ؟ -من کی همچین حرفی زدم زن . این همه کس اینجاست . تو چرا به خودت شک می کنی ؟ کس به این تر و تازگی اصلا نشون نمیده شصت و پنج سال از عمرش می گذره .. -خیلی مار مولکی سپهر .. الان میرم پیش نوه هام تا بببنی اونا چقدر با لذت و با اشتیاق میفتن روش . همین طورم شد .. سهیل و سمیر دو تایی مادر بزرگ ستاره رو بغلش کرده و رو هوا کیرشونو فرو کردن توی کس و کونش . ولی چه کون جا داری هم داشت . سمیر یه ضرب کیرشو فرستاد توی کون مادر بزرگ مادریش . سهیل هم که از اون زیر کرده بود توی کس ستاره جونش .. -جووووووووون .. فدای جفت کیرای تازه تون بشه ستاره .. نگاه کن سمیر .. پدر بزرگت داره چه جوری کس زنت رو می کنه . انگاری از نو جوون شده . کیرش تا یه کس جوونو می بینه مثل این که رشد می کنه .. دراز تر و کلفت تر میشه . کوفتش می گیره به کس ما که می رسه این جور هیجان داشته باشه . اگه شما رو نداشتم چیکار می کردم . سلنا حس می کرد که این جوری خیلی بیشتر و بهتر می تونه لذت بیره و خیلی هم کیف میده . تازه داشت سر در می آورد که این مدت این جا چه خبر بوده .. داشت حسرت می خورد که ای کاش خیلی زو د تر از اینا خودشو با گروه هماهنگ می کرد . شاید ملاحظه اونو می کردند . به اونا هم حق داد چون اون تا آخرین لحظه مقاومت می کرد و تا زمانی که لذت تنوع رو حس نکرده بود بازم با این شرایط مخالف بود . یه نگاهی به پشت سرش انداخت و شوهرش سمیر رو دید که چه جوری داره کون ستاره شصت و پنج ساله رو می کنه . خیلی حال می داد تماشای این صحنه ها .. اون دیگه از این که شوهرشو با یکی دیگه از جمع خودشون ببینه حسادت نمی کرد بلکه لذت هم می برد و هوسشم زیاد تر می شد از این که راحت تر و با هیجان بیشتری میتونه خودشو در اختیار یکی از اعضای فامیل قرار بده .. سپر حس کرد قلبش به شدت می زنه . ترسید از این که هیجان کار دستش بده . از همون روزی که سلنا زن سمیر شده بود اون هوس گاییدن این دختر نازو داشت . کیرشو از توی کس سلنا بیرون کشید و اونو گذاشت زمین و شروع کرد به کس خوری .. سلنا داشت کیف می کرد و جیغ می کشید و یه چیزایی هم به زبون امریکایی می گفت .. عرفان نمی دونست چه جوری خودشو برسونه خونه .. انگار قفل کرده بود . نه کیری مونده بود واسش و نه کمری . حتی دستاشم بی حس شده بود از بس جلق زده بود .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
مرد

 
خــــــــــــــــــــانواده خــــــــــــــــــــوش خــــــــــــــــــــیال 21

عرفان بیش ازگذشته به این پی برده بود که باعسل عسل گفتن دهن شیرین نمیشه . باید یواش یواش خودشو با مد روز هماهنگ می کرد . موهای لخت و صاف و یکدستی داشت . مشکی براق ..همرنگ چشم و ابروهاش . باید خجالتو میذاشت کنار . گاهی زنایی که میومدن برای آرایش پیش مادرش و اگه تصادفی اونو می دیدند باهاش شوخی های کلامی می کردن که اون از خجالت سرخ می شد . هر چند این شوخی ها در حد زننده ای نبود . مثلا بهش می گفتن اگه دوست دخترت بخواد لباتو ببوسه چیکار می کنی . آخه عرفان لبای غنچه ای به رنگ یاقوت سرخ داشت که به صورت پرش خیلی میومد و اونو درشت تر و جذاب تر نشون می داد .نمی دونست چه جوابی به خانوما بده خجالت می کشید . ولی حالا با دیدن این صحنه ها دیگه شرمش ریخته بود ...باشه میرم به مامانم میگم که که می خوام کمک حالش باشم . دیگه بسه علافی و ولگردی . آخه برم با پسرا بگردم که چی بشه . دنبال این دختر و اون دختر راه بیفتیم و اونا متلک بگن و من از خجالت سرخ شم . آخرشم که چی به نوایی که نمی رسیم .. ووووووویییییی عجب صحنه هایی بود . هیشکی باورش نمیشه که من چی دیدم . اگه هم تعریف کنم و باورشون شه میگن ما رو هم ببر به این ساختمون . دردسر درست میشه . عرفان رفت خونه شون .. شانس آورد مادرش متوجه جریان نشده بود . ولی مگه تا صبح خوایش می برد . از مامانش خیلی خجالت می کشید . از این که اون فکر کنه که اون به زن و دخترای دیگه توجه داره . باید کاری می کرد که مادره فکر می کرد به خاطر پولشه و یاد گیری کار که می خواد بیاد پیشش .. یکی دو ساعتی رو خوابش برده بود . هنوز آفتاب سر نزده بود .. دید یه دستی اونو از خواب بیدار کرده .. -عرفان .. عرفان بیدار شو .. پای دیوار یه صداهایی می شنوم ..-مامان بذار بخوابیم چی داری میگی -از خونه همسایه صدا میاد -صدا میاد ؟ خب ما چیکار به کارشون داریم . حتما دارن قدم می زنن خونه شون بزرگه .. -اگه دزد باشه چی .. -مامان !عرفان خیلی شجاعه .. یه لحظه عرفان در زیر نور کمی که از بیرون می تابید چشاش افتاد به لباس خواب توری یه سره مادرش که به رنگ آبی خیلی ملایمی بود که شورت و سوتین مادرشو اون زیر به خوبی نشون می داد . برای اولین بار حس کرد که داره یه حسی نسبت به اون و دیدن این مدل صحنه ها پیدا می کنه . همش به خاطر این بود که صحنه های سکس خانوادگی و فامیلی رو در خونه همسایه دیده بود . باورش نمی شد اون چیزی رو که در داستانها می نویسند بیخ گوشش اتفاق افتاده باشه . خیلی دلش می خواست رو بدن مادرش زوم کنه ولی می ترسید که فیروزه بهش مشکوک شه . هر قدر هم حواسشو برد جای دیگه و با این که دوبار هم جق زده بود بازم کیرش شق شده بود و روش نمی شد که از تخت بیاد پایین .. -پسر پاشو تو مثلا مرد این خونه هستی . چرا این قدر جا زدی ؟ به چی داری فکر می کنی ؟ در این لحظه فیروزه ملافه رو به ناگهان از تن عرفان کشید .. کیر پسر داخل شورت خیلی تیز وبرجسته نشون می داد .. یه لحظه چشای فیروزه که بهش افتاد روشو بر گردوند . به روش نیاورد . با خودش حساب کرد پسره و از این هیجانات دوران بلوغ زیاد داره . به این فکر نکرد که اندام خودشو بپوشونه چون حس می کرد یک پسر به خاطر عشق مادری هرگز نتونه نظر خاصی راجع به کسی که اونو به دنیا آورده داشته باشه . -مامان دزد کجا بود این وقت شب .. تازه چی رو می خواد ببره ؟ -اگه بخواد به من حمله کنه چی .. -چپ و چولش می کنم . دو تا فن کاراته بهش می زنم که از جاش پا نشه -اگه خودش کاراته کا باشه چی -وووووویییییی مااااااماااان .. واسه این که بحثو عوض کنه گفت من تصمیم گرفتم از فردا بیام وردستت در آرایشگاه -ببینم چی شده تغییر عقیده دادی -هم این که می خوام یه هنری یاد بگیرم . هم این که مامان باید به من مزد بدی ها .. من خرجم زیاده .. -منم هرچی در میارم واسه خودمون خرج می کنم .. -از این که می بینم از علافی در خیابونا دست بر داشتی خیلی خوشحالم ولی باید احترام خانوما رو حفظ کنی . اگه اونا باهات شوخی کردن مسئله ای نیست یا جواب نده یادر حدی بده که با عرف هماهنگی داشته باشه و از مرزهای کلام رد نشی .. -حالا مامان با عرف اگه هماهنگی نداشت میشه با عرفان هماهنگی داشته باشه ؟ ...مادر از این حاضر جوابی و شوخی خوشش اومد ...پس موافقی مامان ؟ -از همین فردا یعنی امروز تا لنگ ظهر هم نگیر نخواب -مامان فقط صبح یه دو ساعتی رو بیرون کار دارم .. -باشه برو .. دیوونم کردی ولی وقتی وردستم شدی به این نون و ماست ها بهت مرخصی نمیدم . ...اون طرف توی خونه سامان خان همچنان مشغول بودند .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
خــــــــــــــــــــانواده خــــــــــــــــــــوش خــــــــــــــــــــیال ۲۲

اون طرف فقط هیجان بود و هیجان با این که آفتاب سر زده بود ولی انگار کسی دوست نداشت بگیره بخوابه . آخه اونا کار و کاسبی دیگه ای نداشتند . دیگه کسی نبود که کسی رو نگابیده باشه . کیری نبود که وارد کس و کونی نشده باشه . همه به هم یه نگاهی می کردند . گوشه و کنار یه یه مختصر غذایی رو می خوردند و دوباره مشغول می شدند . سلنا بیشتر از بقیه گرم افتاده بود . داشت به شوهرش اعتراض می کرد که چرا تا حالا در مورد این جریان چیزی بهش نگفته . بهش بر خورده بود . -سمیر که به خاطر زن امریکایی خودش بیشتر از بقیه به زبان انگلیسی تسلط داشت بهش گفت عزیزم آی لاو یو من اگه اون موقع بهت می گفتم تو یه بر داشت بد می کردی تازه تا دیشب هم که موافق این کار نبودی . گفتیم که بهتره در یک فضای مناسب بتونیم شرایطو طوری جورش کنیم که بشه کاریش کرد و خوشحالم که تونستیم موفق شیم . سارا روی یکی از این تخت ها افتاده بود و سیامک و سپهر که دو تا پدر بزرگاش بوده در حال کردنش بودند .. -شما ها چرا این قدر شل و ول شدین . سیامک : دخترم ما اون وقتا که خیلی سفت و سخت بویم تو کجا بودی که ما رو ببینی . سپهر : حالا یواش تر پیش مامان بزرگات این قدر رو ما منت نذار . سیزده چهارده سانت قد کیر ماست . الان بیشتر کیرای این دوره زمونه آب رفته .. داداشاتو نگاه نکن که غذاخورده اون ور آبند . و در ناز و نعمت بزرگ شدند . سیامک گذاشته بود توی کس سارا و سپهر هم کرده بود توی کونش .. یواش یواش خستگی داشت بر همه غلبه می کرد . سلنا رفت سراغ برادر شوهرش سهیل که یه گوشه ای لمیده بود . دست شوهرشو هم گرفته بود . سهیلو انداخت زیر و رفت رو کیرش .. -زن داداش دیگه بلند نمیشه .. این از دیشب تا حالا دیگه پدرش در اومده .. ولی سلنا که گاهی چند کلمه فارسی هم قاطی حرفاش می کرد گوشش به این حرفا بدهکار نبود . سمیر که از پشت گذاشت توی کون زنش و داداش سهیلشم که اون زیر خوابیده بود نتونست از دست سلنا در ره . وقتی حرکت کس زن داداشو روی کیرش حس کرد یواش یواش کیرش راست شد و لبخندی به گوشه لبای سلنا نقش بست .-دیدی ؟ دیدی شما مردا همه تون ضعف دارین ؟ خالی شدم چیه .. کیر سهیل رفت توی کس سلنا د و تا پسر داشتن واسه اون سنگ تموم میذاشتن که نشون بدن زورشون بیشتره و بیشتر می تونن حال بدن . .. یک ربع تمام در همون حال بودند و این زن خستگی سرش نمی شد . سهیل که دیگه تکون نمی خورد و گذاشته بود به عهده زن داداشه که هر کاری می خواد با اون بکنه .. وقتی سمیر آبشو توی کون زنش خالی کرد یه لحظه سلنا حس کرد که آب کسش داره خالی میشه .. فوری کسشو از رو کیر سهیل جدا کرد و در حالی که کسشو به سمت دهن سهیل داشت با کف دستش چند بار محکم با روی کسش بازی کرد و آب کسشو طوری روی صورت سهیل پاشوند که اون داشت با لذت آب کس زن داداشه رو می خورد .. سلنا رو زمین دراز کشید . دهنشو باز کرد و از سهیل خواست که آبشو بریزه توی دهنش .. .. -سلنا جون از بس از دیشب تا حالا آبمو خالی کردم با این که خیلی داغم ولی برای یه بار دیگه شاید یه خورده بیاد .. سلنا متوجه نشد چی میگه و منظورش چیه . هر چند دو تایی شون حالا انگلیسی حرف می زدند .. سهیل توضیح داد که باید کیرمو توی دهنت فرو کنم تا آبم بیاد . سلنا دهنشو باز کرد . سهیل حس کرد که منی اون با لذت و با تمام وجودش توی دهن سلنا خالی شده . حس کرد که دیگه این تیکه آخری مکمل و متمم تمام لذتهاش بوده .. اون طرف که سارا به هزار جون کندن خودشو به یه ارگاسم نصف و نیمه رسونده بود تا این طرفو دید که داداش دوقلوش سهیل کار زن داداشه رو ساخته و کیر سهیل هم از دهن سلنا اومده بیرون رفت طرف سلنا و اونو در آغوش کشید و لباشو رو لبش گذاشت و در پی این بود که با باز کردن لباش حداقل بتونه چند قطره ای از آب کیر داداش سهیلشو بخوره ولی سلنا زرنگی کرده همه رو زود تر خورده بود ..با این حال بوی منی و اثری که از طعم منی رو لب و دهن زن امریکایی با قی مونده بود به سارا آرامش می بخشید .. ساعت حدود یازده صبح شده بود که سوسن مادر بزرگ سهیل و زن سیامک فریاد زنان اومد و گفت بچه ها بیاین ببینین یه چیز جالب !.. یه تابلویی رو دیوار همسایه زده شده که روی تابلو طرف خونه ماست . هر مدل آرایش زنانه و مردانه پذیرفته می شود با آخرین متد های پیشرفته روز ....ببینم اونا از کجا می دونستن که ما دنبال آرایشگاه و آرایشگریم .. سحر خطاب به مادر شوهرش : مامان اول باید بریم تحقیق ازدم در خونه شون از اون خانومایی که میان بپرسیم که کارشون چه طوره .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
خــــــــــــــــــــانواده خــــــــــــــــــــوش خــــــــــــــــــــیال 23

دسته جمعی تعجب می کردن که چه طور شد این تابلو به این صورت نصب شده . البته این فکر عرفان بود و اونا هم خنده شون گرفته بود از این که هر کی این کارو کرده عجب آدم با ذوقی بوده . در همین لحظات سهیل و سمیر رفتن سراغ خواهرشون ساناز .. -ساناز جون خوب از دست ما در میری . اصلا تو یکی خیلی بی حاشیه هستی .. ببینم داداشات که از همه واجب ترن .. یه مثال خوشگل ایرونی یاد گرفتم .. تا نگرید طفل کی نوشد لبن ... تا بچه گریه نکنه مامانه که بهش شیر نمیده .. شما خواستین که من بهتون ندادم .؟ باید تقاضا می کردین .. -ببینم حالا خیلی دیر شده ..؟ اینو سهیل به خواهر بزرگش ساناز گفت . ساناز : ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه هست . خیلی باحال میشه که دو تا برادر و یه خواهر با هم باشن .. جوووووون چه حالی میده .. ساناز شوهرش سیاوشو صدا زد که وقتی داره با دو تا داداشاش یعنی سهیل و سمیر سکس می کنه اون ازشون فیلم و عکس یاد گاری بگیره . چون یک روز فراموش نشدنی بوده .. سیاوش هم حرف زنشو گوش کرد و با دوربین دستی سرگرم فیلمبرداری از زنش ساناز و برادر زناش سهیل و سمیر شد .. سمیر برای اولین باری نبود که سانازو می گایید ولی سهیل تازه از شب گذشته اومده بود توی خط و به جرگه اونا پیوسته بود . خیلی کیف می کرد از این که داره با خواهرش حال می کنه و دامادش با لذت زیاد داره از اونا فیلم می گیره . آخه قبلا در مورد غیرت ایرونی ها مطالب زیادی خونده بود . و چند موردشو هم در میون ایرونی های مقیم امریکا دیده بود و وقتی دید که خونواده اش سکس دسته جمعی و ضربدری دارن و هیشکی هم خیالش نیست که زنشو جلو چشش یکی دیگه میگاد خیلی هیجان زده شده بود .. ساناز : اووووووهههههه داداش .. داداش سهیل .. پس شیرینی من کو ؟ زود باش .. اونا رفته بودن کنار استخر و فضای سبز تا فیلم خیلی جالب در بیاد . جایی که دید نداشت . عرفان که در اتاق خودش بود حس کرد که دور و بر استخر همسایه یه صداهایی میاد . ولی نمی تونست ببینه . شیطون وسوسه اش کرده بود که از دیوار بلند بره پایین و ببینه چه خبره . اون باید از یه نردبون بلند استفاده می کرد . شاید اگه شب بود و هوا تاریک می تونست این کارو خیلی راحت انجام بده ولی حالا در روز روشن خیلی سخت بود انجام این کار و لو می رفت .. سر و صدای چند نفرو می شنید .. از مادرش اجازه گرفته بود که تا غروب کاری به کارش نداشته باشه . هنوز کارشو شروع نکرده چند ساعت مرخصی گرفته بود . داشت دیوونه می شد . می دونست در فضای باز یه عملیانی در شرف جریانه ... ساناز بین دو تا کیر دست و پا می زد . سهیل کرده بود توی کسش و سمیر هم داشت کونشو می گایید .. -سهیل جون .. کیف می کنی ؟ تن من از همه خانومای این جا شفاف تر و خواستنی تره .. سمیر : سارا رو یادت رفته -اون هنوز دختر بچه هست . خواهرمه و دوستش دارم لی بدن من پخته و رسیده .. سهیل : قربون لیموی خواهرم بشم .. قربون هندونه اش برم .. - میون ایرونی ها نبودی ولی اصطلاحات قشنگی یاد گرفتی .. -درسته ایران نبودیم ولی از هر چی ایرونی بیشتر فیلم و خاطره از ایران می دیدیم .. حالاساناز جون بگیر این کیر رو . داشته باش .. -آخخخخخخ نه داداششششش دادتشششش اووووووففففففف سمیر تو هم بکن .. تو هم بکن ... سلنا خودشو به نزدیک سیاوش شوهر ساناز که سرگرم فیلمبر داری از سکس زن و دو تا داداشای زنش بود رسوند و دستشو گذاشت رو کیرش .. -آهههههههه چیکار داری می کنی .. با زبون بی زبونی بهم داری میگی بکنمت ؟ اووووووهههههههه باشه باشه عزیزم .. شوهرتو نگاه کن . کیرشو از پشت فرو کرده توی کون زنم .. سلنا بعضی حرفاشو متوجه می شد و بعضی ها رو هم نه . دستشو گذاشته بود رو کیر سیاوش .. سیاوش که در حال فیلمبرداری از اونا بود دیگه بی حس شده نمی دونست چه جوری داره فیلم می گیره .. ساناز : سلنا ولش کن بذار فیلمشو بگیره . ولی سلنا که هیجان زده شده بود دراز کشید و از پایین کیر سیاوشو گذاشت توی دهنش . -سیاوش اگه فیلم بد بیفته هر چی دیدی از چش خودت دیدی . از اون طرف سحر و سپیده 47 ساله که عروس و خواهر شوهر و به تر تیب زن سامان و سروش بودن رفتن تحقیق در مورد آرایشگاه . ظاهرا کار فیروزه طوری گرفته بود که کار آموز هم داشت . سحر و سپیده رفتند طرف خونه فیروزه ..تا خواستن زنگو بزنن عرفان درو باز کرد .. پسر اونا رو به خوبی شناخت . صورت درشت و زیبا و بدن بر هنه اونا رو هنگام سکس فامیلی دیده بود .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
خــــــــــــــــــــانواده خــــــــــــــــــــوش خــــــــــــــــــــیال 23

اونا دوست داشتن از مشتریان آرایشگاه تحقیق بکنن ولی ظاهرا کسی رو دم در ندیده بودن و مجبور شدن در بزنن .
عرفان یه لبخند ملیحی زد و گفت بفر مایید خانوما امرتون .
-ما افتخار آشنایی با چه کسی رو داریم ؟
-عرفان که خیلی راحت با یه شلوارک و لباس زیر اومده بود دم در هر لحظه حس می کرد که کیرش داره شق می کنه . کوچه اونا اختصاصی بود و سحر و سپیده هم در یه حالت رکابی پوش با یه شلوار پارچه ای چسبون و کون گنده شون خودشونو رسونده بودن به اون فضا .
- من پسر فیروزه خانوم هستم . مادرم بهترین آرایشگر شهره .. اون وقتی که انگشت رو صورت کسی میذاره همون اول ده سال جوونش می کنه .. قراره منم برم کمکش .. وردستش بشم . گفتم از فردا میرم .
عرفان طوری هیجان زده شده بود که نمی دونست داره چیکار می کنه . نمی خواست که این زنا رو از دست بده . دوست داشت هر طوری شده کاری کنه که با اونا جور شه و رابطه بین دو تا خونواده به خاطر مسائل آرایشی مستحکم شه .
سحر : ما همسایه بغلی شما هستیم . اتفاقا تابلوی شما رو دیدیم و به خاطر همون اومدیم این جا .
-آره دم در خونه ما هم نصبه ولی گفتم شاید ندیده باشین .
-الان مامانت کجاست .
-اون سخت مشغول کاره . بفر مایید . بفر مایید داخل .
-اگه اجازه می فرمایید ما بریم به سالن انتظار یه خوش و بشی با خانومایی که منتظر نشستن بکنیم .
-اگه راجع به کار مامان می خواین تحقیق کنین باید بگم که جز در موارد خاصی که مامان عروس داره وقتش تا یک ماه بعد پره .
سپیده دستشو رو صورت عرفان کشید و گفت حالا یه آقا پسر گلی مثل تو نمیشه که پار تی ما بشه ؟ .
وقتی سحر هم همین دست کشیدن رو روی صورت عرفان انجام داد پسر حس کرد که کیرش داره همین جور رو به جلو حرکت می کنه . کیرش شق شده بود و شلوارکو داده بود جلو .. صورت عرفان از خجالت سرخ شده بود . خودشو یه پهلو کرد و از خانوما خواست که با اون برن به طرف سالن انتظار .
سحر : سپیده این چرا این جوری راه میره ؟ انگاری تیک عصبی داره .
سپیده : پسر خوش تیپ و خجالتیه . یه نگاهی از پهلو به داخل شلوارش بنداز .. مردای ایرونی از بس توی منگنه بودن دیگه تا یه زنو با یه خورده لباس سکسی می بینن دست و پاشونو گم می کنن . خوشم میاد کیر این پسره به دیدن ما راست میشه .
سحر: ولی دلم می سوزه .. سهیل من یه خورده ازش کوچیک تره ولی اون حالا داره به اندازه کافی لذت می بره و عرفان در سختیه .
سپیده : ببینم سحر مثل این که خیلی دلت واسش می سوزه . این جوری که معلومه خودت باید بیای این جا یه سرویس باهاش بر نامه بری.
سحر: دیوونه شدی سپیده . ما خودمون با این هشت ده تا مردی که داریم نمی تونیم یه بر نامه کامل انجام بدیم و همش کارای ما نصفه و نیمه هست . یواش یواش دارم از خونه نشینی خسته میشم . یادش به خیر .. اون ور آب گاهی که حوصله مون نمی گرفت فکر کنیم که چی باید تنمون کنیم بریم بیرون خرید یا رستورانی جایی زیر مانتومون چیزی نمی پوشیدیم وقتی چند تا دگمه شو باز می کردیم و طرف تن لختمونو می دید با این که سیر خورده بود ولی کیرش راست می شد
سپیده : ببینم سحر جون . مثل این که سرت به تنت زیادی کرده . این جا اون جا نیست . ما رو می گیرن چوب تو کونمون می کنن .
سحر : فکر کردی اونایی که تن لخت ما رو ببینن اجازه میدن که ما رو ببرن به جایی که چوب تو کونمون کنن ؟ همونجا کیر تو کون ما می کنن قال قضیه رو می کنن .
خلاصه رفتن و تحقیقشونو شروع کردن .. البته کمی اون طرف تر هم فیروزه مشغول کار بود . دیده نمی شد ولی بین منتظرین و فیروزه دری نبود ولی حالت ساختمون طوری بود که اونا همو نمی دیدن .. فیروزه قصد داشت که بعدا دکور بندی رو طوری تغییر بده که همه در یک فضا باشن .. ولی عرفان که حالا به این موضوع فکر می کرد حس کرد که این کار درست نیست .. دو تا زن تحقیقاتشونو شروع کردن ..
سپیده : میگم این سی نفر ی رو که این جا نشستن این فیروزه خانوم چه جوری می تونه جواب بده .
سحر: من چه می دونم . حتما به کارش وارده .. میگم زلیخا گفتن و یوسف شنیدن .. شنیدن کی بود مانند دیدن .. من میگم یگی رو که نوبتش میشه میره داخل نشون می کنیم وقتی که بر گشت مقایسه می کنیم با حالت قبلش .. در دو سه مورد این کارو می کنیم و نتیجه رو می بینیم .
سپیده : موافقم .. .. ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
خــــــــــــــــــــانواده خــــــــــــــــــــوش خــــــــــــــــــــیال 24

سحر و سپیده منتظر نشسته بودن . اونا داشتن به حرفای بقیه گوش می دادن ببینن چی دارن میگن . همه شون تعریف می کردن . فقط می گفتن کاش چند تا فیروزه وجود می داشت و کار همه رو زود تر می رسید ..
-سپیده نگاه کن الان نوبت این خانومه هست . قیافه شو .
-عین مادر فولاد زره می مونه .
-اصلا اینا برای چی میان آرایشگاه.
-دلم برای فیروزه خانوم می سوزه .
-داره وقت رو اینا تلف می کنه .
-خب پولشو می گیره ..
-باشه اعتبار کاریش در خطره .
-باید دید .
-پس ما رو همین انگشت می ذاریم .
-قیافه این زن صفره
-صفر چیه زیر صفره .
-پس اگه در بر گشت بهش امتیاز ده دادیم معلومه که کار فیروزه جون بیسته .
عرفان می خواست زود تر سحر و سپیده رو با مادرش آشنا کنه اما اون دو تا زن ترجیح داده بودن که همونجا بشینن و منتظر نتیجه کار شن . حدود یک ربع بعد زنی از اتاق آرایش اومد بیرون .
-سحر این همونه ؟
-نه بابا این که قیافه اش از زمین تا آسمون با اونی که یه ربع پیش رفت داخل فرق می کنه .
-مگه کس دیگه ای هم اون جاست ؟
-نمی دونم .
-برم ببینم چه خبره ..
سپیده رفت به طرف اتاق آرایش .. سر و صدای خانوما بلند شد که نوبت تو نیست کجا داری میری و از این حرفا .
-من یه سی ثانیه با یکی کار داشتم .
عرفان سپیده رو دید .
-مامان . مامان ایناهاشن .. همسایه مون که تعریفشونو می کردم .
سپیده اون داخل کسی رو به عنوان مشتری ندید .. تعجب کرد . حتی نتونست به سلام و علیک های فیروزه به خوبی جواب بده . حواسش رفته بود پیش اون زن زشتی که دقایقی پیش اومده بود این جا .
-ببخشید یه خانومی بود که قیافه اش جالب نبود . اونو نمی بینم ..
فیروزه خندید و گفت خیلی ها سیاه میان و سفید میرن . زشتی و زیبایی رو خدا آفریده ولی من تا اونجایی که از دستم بر بیاد تلاشمو می کنم که بتونم در این راه یه کارایی انجام بدم .
سپیده ذوق زده زن برادرشو صدا زد .. هنوز بقیه مشتریان اعتراض داشتند . فیروزه رفت و اونا رو ساکتشون کرد . سحر و سپیده وفیروزه کلی با هم گپ زدن .. سحر که می دونست عرفان بد جوری رفته تونخش و چشم از اون و سپیده بر نمی داره مدام از عرفان و بر خورد اون تعریف می کرد .
-پس این آقا دانشجو بوده و می خوان زیر دست مامانش یه آرایشگر خبره شه . حتما هم موفق میشه .
فیروزه : شما امریکا تشریف داشتین ؟
سحر : شما از کجا می دونین ؟
-از در و همسایه ها شنیدم البته در این کوچه که اختصاصی ما و شما هستیم ولی بر و بچه های کوچه بغلی می گفتن .
-شما مردا رو هم آرایش یا پیرایش می کنین ؟
-اگه مورد اطمینان باشن و فرصتشو داشته باشم چرا که نه . ولی معمولا مردا نمیان این جا چون این جا دور از جون زنای فضول هم داریم .
-اگه فرصتی شه می تونین خارج از سرویس تشریف بیارین منزل ما . اتفاقا مردای ما خیلی با فرهنگ و چشم پاک هستن و از این بابت نگران نباشین .
-خواهش می کنم . دیگه این مسائل این روزا نباید معضل اصلی ماهایی باشه که می تونیم با هم کنار بیاییم و همو درک کنیم .
سپیده : پس مزاحم نمیشیم بعدا در این مورد با هم حرف می زنیم ..
سحر : عرفان جان اگه تونستی پیش مامانت بهتر و بیشتر یاد بگیری ما مزاحم تو هم میشیما .. به اندازه کافی دلار داریم .
عرفان صورتش سرخ شده بود . با این که تا حالا زنای زیادی اونو تحریک کرده بودند و در فانتزی های خودمی دید که داره با اونا سکس می کنه ولی از اونجایی که سحر و سپیده رو کاملا بر هنه دیده بود و در حال آمیزش با مردان بسیار .. رو این حساب اونا رو دست یافتنی تر از بقیه حس کرده و بیشتر تحریک می شد . با این حال اون جراتو نداشت که تقاضای بیجایی داشته باشه . هنوز به اون درجه از صمیمیت و دوستی نرسیده بود . برای همین باید تلاش می کرد تا بیشتر و بهتر بتونه در کار آرایشگری خبره شه . سحر و سپیده رفتند ..
فیروزه : ببینم عرفان با نگات داشتی اون خانوما رو می خوردی .
-نه مامان . به این فکر می کردم که زود تر خبره شم و بتونم بیام کمکت . خیلی خسته میشی .
-فدای تو عرفان.
-خدا نکنه مادر خوشگلم .
-خوشحالم که می بینم داری حرفه ای رو یاد می گیری که بعدا به دردت می خوره ..
عرفان با خودش گفت هر حرفه ای که داخلش کس و کون فراوون داشته باشه می ارزه که آدم یاد بگیره .
فیروزه : فقط پسرم حواست باشه که چشم پاک باشی . هیز نباشی زنا و دخترا رو به چشم خواهر و مادرت ببینی . چون اگه بخوای کوچک ترین اشتباهی بکنی کاسبی بکن نیستی .
-چشم مامان ! .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
خــــــــــــــــــــانواده خــــــــــــــــــــوش خــــــــــــــــــــیال 25

فیروزه به این فکر می کرد که باید در اولین آرایشی که روی سحر و سپیده انجام میده شایستگی های خودشو به رخ اونا بکشه . اونا از کشوری اومده بودن که با متد های روز آرایشی و پیرایشی سر و کار داشتند . هر چند فیروزه یک استاد به تمام معنا در این زمینه ها بود . اون از سحر و سپیده هم خیلی خوشش اومده بود .
فیروزه : پسرم خیلی عجله نشون میدی که یک شبه ره صد ساله رو طی کنی . غوره که یک دفعه مویز نمیشه . نابرده رنج هم گنج میسر نمیشه . همون قدر که برای این کار عشق و علاقه نشون میدی از همه چی بالاتره .
-مامان اگه موافق باشی امشبه رو یه سری به این همسایه ها بزنیم .
-خیلی خسته ام پسرم .
-می ترسم مشتریا رو از دست بدیم . قرار نیست که به همه برسیم .
-نمی دونم تو اونجا چی دیدی و از اونا چی می خوای .
-من که چیزی ندیدم . باید حس تجارت وپول در آوردن رو در خودم زنده کنم . این جوری راحت تر و بهتر می تونم پیشرفت کنم .
-چی شد عزیزم تو که دوست داشتی همش بری با دوستات بگردی . مدام دوست داشتی ازم پول بگیری و بری گردش ..
-آخه حالا که فکرشو می کنم باید دور نگر بود ..
فیروزه تعجب می کرد که چرا عرفان داره از این حرفا می زنه . سر در نمی آورد . اونم چه حرفای گنده ای می زد . از عرفان بعید بود . پسر فهمید که مادرش تعجب کرده با این حال دلش بود پیش صحنه هایی که دیده بود . وای چه هیجانی ! فکری مثل برق از سرش گذشت . ولی دیگه استرس داشت . ممکن بود این بار گیر بیفته . اگه دفعه قبل دستگیر نشده بود به این خاطر بود که جمعیت یک جا جمع شده بودن ومی تونست اونا رو زیر نظر داشته باشه . هیجان داشت دیوونه اش می کرد .. اتاق عرفان هم طوری بود که می تونست به یه نحوی یه دیدکی به انتهای خونه بزنه . البته در اون انتها کمتر کسی میومد ولی همون چند باری که اونجا رو زیر نظر داشت و چند تا از زنای خونه رو دیده بود متوجه شد که اونا خیلی راحت و سکمسی می پوشن . دلش برای دیدن اونا تنگ شده بود . تمام فکر و ذکرش شده بود این که کی می تونه اونا رو ببینه . اون شب وقتی شامو خوردن فیروزه به عرفان گفت ببینم امروز خیلی خسته شدی ؟
-باید عادت کنم مامان . خودت گفتی که باید همت زیادی داشت .
-میگم دلت می خواد که بعد از شام بریم خونه همسایه یه مظنه کارو بگیرم که شرایط چه طوره ..
-اتفاقا مامان بد فکری هم نیست . اونا کلی دلار دارن و فکر کنم بشه دلار زیادی رو هم به جیب زد .
-ببین پسر تو اگه از همین حالا به فکر حرص زدن باشی به جایی نمی رسی . باید قدرت و لیاقت خودت رو نشون بدی . باید نشون بدی که چند مرده حلاجی ..
بعد از شام شد و مادر و پسر به قصد رفتن به خونه همسایه خودشونو آماده کردن .
-مامان می تونی یه خورده راحت تر بپوشی ؟ آخه اونا خونواده ای بی خیال هستن ؟ -خوش خیالن یا بی خیالن ؟ ..
عرفان خندید و گفت مامان اسم فامیلشون خوش خیاله حالا هر جور فرض می کنی بکن.
-پسر جلدی میری یه دسته گل می گیری وبا هم میریم اون جا . یه چیزی داشت یادم می رفت .. اولش یه اطلاع هم به سحر جان میدی . من شماره موبایلشو گرفتم .. یه زنگ براش بزن ..
عرفان شماره رو از مادرش گرفت .. سختش بود پیش مادرش زنگ بزنه . حس می کرد که موقع حرف زدن با سحر کیرش شق میشه .. فیروزه تا رفت دستشویی بر گرده عرفان واسه سحر زنگ زد .. وقتی صدای اون زنو شنید و یادش اومد که چه جوری زیر کیر مردای فامیل دست و پا می زده بی اختیار کیرش اون داخل شلوار راحتی شق شده و پارچه شلوارو داد بالا ..
-الو سحر خانوم .
-بفر مایید شما ؟
-من عرفان پسر فیروزه خانوم هستم . همسایه بغلی .
-سلام عرفان جون چه طوری . فدای تو آقا پسر خوشگلم بشم ..
عرفان صورتش سرخ شده بود .. زیر لب زمزمه می کرد کستو بخورم .. کونتو بلیسم .. اوخ چی میشه منم یه روزی بیام به مجلس شما ..
-عرفان جون ساکت شدی ؟
-ببخشید ما تا دوساعت دیگه می خواستیم خدمت برسیم و شرایط کار رو ببینیم .
-اوه فدای تو عرفان جون که پارتی بازی کردی و داری کار ما رو راه میندازی . چقدر دلم می خواد یه روزی خودت رو من بشینی و آرایشم کنی ..
عرفان بازم صورتش سرخ تر شد .. به جمله رو من بشینی فکر می کرد .. در همین لحظه فیروزه سر رسید .. یه لحظه نگاش به کیر پسرش افتاد و تعجب کرد ..
-امان از دست تو پسر که آخرش ما رو دق میدی . من نمی دونم چرا با یه زن حرف می زنی این قدر حالی به حالی میشی .. آخه فکرت هم اون قدر باز نیست که بخوام برات زن بگیرم . اون وقت هنوز یک هفته نشده مهرت میفته گردن من . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .



شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
خــــــــــــــــــــانواده خــــــــــــــــــــوش خــــــــــــــــــــیال ۲۶

عرفان و مادرش رفتن به خونه خانواده خوش خیال و متعلقات . عرفان دلش مثل سیر و سرکه می جوشید . خیلی دلش می خواست به سرعت برق و باد بر فنون آرایشگری مسلط می شد .
سحر : بفر مایید خواهش می کنم . ..
عرفان که می دونست چی به چیه سرشو انداخت پایین و همین جورداشت می رفت بالا .
-عرفان خوب نیست زشته .. یه یاللهی بگو .
-مامان اینا از فرنگ برگشته ان . اصلا دربند این چیزا نیستند .
-عزیزم تو باید فرهنگ خودت رو نشون بدی . الان به من نگاه کن . من به مانتوی بلند تنم کردم . درسته که نصف بیشتر موهای سرم مشخصه ولی حداقل یه روسری رو سرم دارم .
-مامان زیر مانتوی تو که خیلی فانتزی و نیمه سکسیه .
-پسر من نمی دونم تو اینا رو چه جوری می بینی و دقت می کنی .
-فیروزه جون من که نمی تونم وقتی در کنار توام چشامو ببندم ..
در هر حال مادر و پسر بحث کنان خودشونو به فضای پذیرایی رسوندن . خیلی ها خبر نداشتن که اونا می خوان بیان .
فیروزه : عرفان جون همیچین بیراه هم نگفتی و نرفتی . آخه اینا چرا این جورین . یکی از یه اتاق در میومد و می رفت به اتاق دیگه با شورت و سوتین . یا با لباسی خیلی فانتزی ..
-عرفان این قدر ندید بدید بازی در نیار .
- مامان تو چرا این قدر گیر میدی . تو که خودت فر هنگت خیلی بالاست و در سالن آرایشگاه ما از این زنا که خیلی راحت بگردن زیادن .هرچند مثل اینا نمی گردن .
فیروزه دیگه ساکت موند . خسته شده بود از بس با عرفان کل کل کرده بود . داشت با خودش فکر می کرد که دختر داشتن یک درد سره و پسر داشتن هم یک درد سر دیگه . سحر و سپیده با هم به استقبال اونا اومدن . اونا یه دکلته خیلی فانتزی تنشون بود که از پشت هم کوتاه به نظر می رسید و در حرکت قسمتی از پایین باسنشون مشخص بود . هر چه بود خیلی بهتر از این بود که با شورت و سوتین بیان . شایدم علت این تاخیر در نشون دادن خودشون این بوده که رفته بودن یه چیزی تنشون کنن . سحر یه لباسی آلبالویی تنش بود و سپیده هم دکلته ای لیمویی بر تن داشت . وقتی دو تا زن دستشونو به طرف عرفان دراز کردند و اون با اونا دست داد حس کرد برق تمام تنشو گرفته . شاید اگه به خاطر مادرش نبود بیشتر چش چرونی می کرد . دوست داشت حواسشو ببره به جایی دیگه تا کیرش اونو رسوا نکنه ولی کیر داخل شلوارش شق شده بود . فیروزه و اون خانوما با هم دقایقی رو به صحبت مشغول شدند .
سحر : عرفان جان می تونی بری با بر و بچه های این جا آشنا شی . سهیل و سارا فکر کنم هم سن و سالای تو باشن .. بچه های خوبی هستن . حالا یه خورده ای لهجه دارن . یعنی فارسی رو که می خوان حرف بزنن نشون میده که در یه مملکت دیگه ای یاد گرفتن . سارا بیشتر لهجه داره .
عرفان از اتاق اومد بیرون . نمی دونست که مادرش با اون زنا چه کار خصوصی داره که اونا می خواستن خصوصی با اونا حرف بزنن . وقتی از اتاق اومد بیرون در راهرویی که به پذیرایی مرتبط می شد سارا و سهیلو دید که دارن به دنبال هم می دون و شوخی می کنن . سارا با شورت و سوتین بود و سهیل هم فقط با یه شورت .. سارا سرش پایین بود و داشت از دست داداشش در می رفت که افتاد سر عرفان و دو تایی شون افتادن زمین و سارا ولو شده بود روی عرفان .. عرفان بیش از این که بدنش درد بگیره دستپاچه شه لذت می برد از این که می دید قسمتی از بدن سارا افتاده رو تنش . -ببخشید آقا پسر همش تقصیر این سهیل دیوونه هست .. شما از دوستای مامان و عمه ام هستین ؟
دو تایی شون که پا شدن سارا دستشو به طرف عرفان دراز کرد .
-من سارا , اینم داداش دوقلوم سهیل ..
-منم عرفان .
عرفان با هر دوی اونا دست داد . دلش می خواست فقط خیره به تیپ خوش استیل سارا نگاه کنه . نیمی از سینه هاش از سوتین زده بود بیرون و بیشتر باسنش هم مشخص بود . عرفان اونا رو به وقت سکس دیده بود و می دونست که بچه های سحر و سامان هستند . وقتی که نگاهش به شورت نازک و فانتزی سارا افتاد و اون برگ نمای نازک قرمزی که روی کسشو پوشونده بود به یاد خونی افتاد که اون شب از این کس خارج شده بود . و به یاد کیر سهیل که راه این کسو باز کرده و کیر های دیگه ای که از این مسیر عبور کرده بودند . آیا واقعا این خانواده فقط عادت دارن که در میان خودشون حال کنند و به غریبه ها راه نمیدن ؟
عرفان : مامان آرایشگرماهریه . منم دانشجو هستم . گفتم که اوقات بیکاریمو مخصوصا حالا که تابستونه برم وردست مامانم تا یه چیزی یاد بگیرم ..
سارا خودشو نزدیک عرفان کرد و یه لب از صورتش برداشت .
-اوخ جووووووووون . پس تو می تونی منو آرایشم کنی ..
-حالا زوده سارا خانوم ..
-پس زود تر یاد بگیر من خوشم میاد یه مرد منو آرایشم کنه . اونا خیلی با حوصله ترن و با هیجان کارشونو می کنن .. بهتر می فهمن که ما زنا و دختر خانوما چه جوری خوشگل تر میشیم . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
مرد

 
خــــــــــــــــــــانواده خــــــــــــــــــــوش خــــــــــــــــــــیال 27

-خب سارا خانوم من تا بخوام یاد بگیرم طول می کشه ..
-واااا می شنوی سهیل ؟ به من میگه سارا خانوم . چه پسر نازی . من خودم میشم مدلت تا بتونی یاد بگیری .. چه با حال ..
از اون طرف سحر و سپیده و فیروزه سخت گرم صحبت بودند و داشتن در مورد مسائل مختلف آرایشی و پیرایشی حرف می زدند .
فیروزه : بالاخره داریم می رسیم به اصل مطلبی که شما فرمودین یه خورده صحبت کردن در موردش واسه شما سخته ولی هیچ چیز سختی در این دنیا وجود نداره .. سحر : من اینو به خاطر فر هنگی که در این جا وجود داره میگم وگرنه برای ما دیگه در اون ور آب موردی نداشت . راحت تر بگم و راحت تر حرف بزنم من و بعضی از خانومای این جا علاوه بر آرایش سر و صورت دوست داریم یه فرم و حالتی به موهای زیر بدنمون هم بدیم . هر چند حالا برق انداخته و تمیز کرده هست و بعدا هم تقریبا به همون صورت نگهش می داریم ولی با عرض معذرت قسمت بالای کسمونو می خواهیم مودارش کنیم و بعد اونو به شکل آخرین مد روز اصلاحش کنیم و موها رو به اندازه ای بلندش کنیم که بشه اونو مش کرد . رنگ موی بنفش واسه قسمت بالای کس خیلی مد شده ..
فیروزه یه نگاهی به اون دو نفر انداخت و گفت من تا حالا برای کسی این کارو انجام ندادم و کسی هم ازم نخواسته . شنیده بودم که یه انگشت شماری از خانومای این جا از این کارا کردن .. مشکلی نیست اگه شما سختتون نیست من این کارو می کنم .
سحر : فدات شم انعام خوبی هم بهت می دیم ولی حالا زیاد بلند نیست اون قسمت بالاش ..
سحر : سپیده جون می تونی شورتتو بکشی پایین تا فیروزه جون ببینن نظرشونو اعلام کنن ؟
سپیده : مثل این که حواست نیست ها .. ما که زیر دکلته شورتی پامون نکردیم .
سپیده دامن دلکته رو زد بالا و کس سفید و براقشو که قسمت بالای اون در حال مودر آوردن بود رو نشون فیروزه داد .. فیروزه کف دستشو گذاشت روی کس و قسمت بالای کس سپیده و یه حرکتی به کف دستش داد و گفت هنوز خیلی کار داره . من فکر کنم یک ماهی زمان ببره تا خوشگل وایسه ولی دو هفته ای هم میشه اما یه ماه قشنگ تره .
سحر هم دامنشو داد بالا و گفت مال منم همین ؟
-شما دو تا که اندازه این موهاتون در یه حده .. می تونم این کارو براتون انجام بدم .
-مطمئنید که آقاتون از این تغییر و تحول خوششون میاد ؟
سحر : اگه یکیش خوشش نیاد یکی دیگه خوشش میاد و اگه دو تا خوششون نیاد هستند بعضی ها که این مدلو بپسندن ..
فیروزه گیج شده یود ..
- متوجه نشدم ..
سپیده با آرنج زد به پهلوی سحر ..
-هیچی فیروزه خانوم چیز خاصی نیست .. منظور سحر جون این بوده که اگه حالا خوششون نیاد چند روز دیگه و بعدا خوششون میاد ..
از اون سمت عرفان و سهیل و سارا سخت در حال گپ زدن و دل دادن و قلوه گرفتن بودن که ستاره و سوسن که مادر بزرگهای مادری و پدری سهیل و سارا بودن سر رسیدن .. بازم صد رحمت به استیل سارا .. اونا هم با شورت و سوتین جلوی عرفان ظاهر شده بودن با این تفاوت که با این که شورتشون به همون نازکی شورت سارا بود ولی از اون جایی که کسشون درشت بود و دراز تر و پهن تر از کس سارا قالب کس از کناره های مرکز شورت زده بود بیرون با این که اونا پیرزن بودن ولی خیلی خوشگل و تو دل برو میکاپ کرده بودن و نگاه عرفان به شورت اونا حسابی کیرشو شق کرده بود .
ستاره مادر سحر : چه پسر گل و محجوبی .
سهیل : مادر بزرگ من گل نیستم ؟
-چرا عزیزم یه حجب و حیای ایرانی در این عرفان جان وجود داره که خیلی وقته شاهدش نبودم . چیکار کنم سالها دوری از وطن و تر بیت فرزندان و نوه هام در اون ور آب بین من و دنیای قدیم خودم فاصله ها انداخته .
عرفان سرشو انداخته بود پایین تا به اون بدنهای لخت نگاه نکنه و کیرش شق نشه . نمی خواست اونا فکر کنن که اون چقدر هیزو چشم چرونه .
سوسن مادر سپیده : عرفان جون بیا با هم بریم بهت جاهای دیدنی خونه رو نشونت بدم ..
واسه عرفان تازگی نداشت دیدن اونا با این سر و وضع و ریخت و قیافه .. ظاهرا بقیه اهالی در حال استراحت و اجرای عملیات بودن .. ستاره از پشت یه چشمکی به سوسن زد که یعنی خوب شکاری به تورت خورده .. سوسن هم سرشو به طرف بالا تکون داد که یعنی به این زودیها نمیشه اونو تور کرده فرض کرد . سوسن عرفانو برد به اتاق خودش .. عرفان همون توضیحاتو که برای سارا و سهیل داده بود واسه اونم داد .
-ببینم ازدواج کردی ؟
-من و ازدواج ؟
-آخه اون وقتا که ما تو ایران بودیم مردا تا سنشون به بیست می رسید زن می گرفتن . اومد جلو و سر عرفانو میون دستاش گرفت و یه ماچ گنده از صورت پسر بر داشت . عرفان به یادش اومد که سوسن چه جوری رو کیر جوون ترا نشسته بود و با نیرویی جوون و تازه داشت خودشو روی کیر حرکت می داد ..... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
خــــــــــــــــــــانواده خــــــــــــــــــــوش خــــــــــــــــــــیال ۲۸

عرفان خیلی داغ کرده بود . هوس این که کیرشو بکنه توی کس و کون سوسن خوشگله داشت اونو از پا در می آورد . در شهر کوران هوسهای خودش این زن از سن و سال گذشته رو ملکه می دید . سوسن هم به خوبی چهره یک پسر محجوب و خجالتی رو می تونست در اعماق وجود عرفان ببینه . از اون خجالتی هایی که مبادی آداب هستند . میگن که ما وارد استخر مردم نمیشیم . اما همین که آب ببینن یا اجازه شنا بهشون داده شه شنا گران ما هری میشن . سوسن تجربه اش اون قدر زیاد بود که بدونه این پسر تا چه حد حشری شده و به چه اندازه میشه روش کار کرد . از اون طرف سهیل هم رفت سراغ ستاره که مادر مادرش می شد .. نوه و مادر بزرگ سر به سر هم میذاشتن . سارا رفته بود به یکی دیگه از اتاقها . ستاره و سهیل موش و گربه بازی خاصی به راه انداخته بودند که ستاره از دست سهیل فرار کرد و خودشو رسوند به نزدیک ترین اتاق که اتاق سوسن بود . ستاره هر کاری کرد دررو ببنده و حال سهیل رو بگیره نتونست . سهیل از این بازیها خیلی خوشش میومد و ستاره بیشتر .. خلاصه نوه افتاد سر مادر بزرگش .
-داماد کوچولو دست از سرم بر دار .. نه نههههه اینجا عرفا ن جونه بده . نکن زشته ..
-ستاره جون اگه زشته پس این کاری هم که ما داریم انجام میدیم زشته . عرفان که از تمام بازیهای اونا خبر داشت قند توی دلش آب شده بود . حالا هر دو تا زنو می خواست . دهنش وا مونده بود ..
سوسن : آقا عرفان چت شده خوشت میاد ؟ لذت می بری ؟ اینا همش صمیمیت خونواده ما رو می رسونه . مبادا از این چیزا رو وقتی رفتی پیش دوستات تعریف کنی . فرهنگ این جا طوریه که نمی تونن این مسائلو هضم کنن . ما اونجا با هم خوش بودیم و اون خوشی رو با خودمون آوردیم اینجا ..
ستاره : سوسن جون الان که همه چی رو نمی ریزن رو دایره ..
سوسن : شاید آقا عرفان بخواد یه چیزدیگه ای رو بریزه رو دایره . من عاشق پسرای خجالتی و محجوب هستم . کسی که محجوب باشه محبوب هم میشه ...
در همین لحظه سوسن یه آهنگ آروم هندی گذاشت و شروع کرد به رقصیدن واسه عرفان ..
-عرفان جان تو بلدی برقصی ؟ بیا با هم برقصیم .
-من برک می رقصم . ایرانی و بابا کرم و آذری هم می تونم .
خلاصه عرفان در حالی که صورتش از خجالت سرخ شده بود همونجا موند .. سوسن یه چشمکی به سهیل زد که یعنی پاشو بدو درو ببند . چون حس می کرد از اونجایی که این اولین باریه که عرفان پاش به این خونه باز شده اگه بخواد اونو موقع انگولک کردن عرفان ببینن هم فیروزه ناراحت میشه و هم پسر و شوهر و سایر بستگا نش .-عرفان جون دوست داری از این بازیهایی که سهیل جون و مادر بزرگش می کنن با هام بکنی ..
-ستاره جون که خیلی خوشگل و جوونن .
سوسن حسودیش شد .
-میگی من پیرم ؟
- نه شما هم خیلی زیبا هستید . ولی اون که داره سوتینشو در میاره .. شورتشو در میاره .
ستاره هم کف دستشو گذاشته .. گذاشته ... نتونست ادامه بده.
-راحت باش پسرم . یکی از دلایل عقب موندگی ما ایرونی ها اینه که گاهی زیاده از حد در کار برد کلمات نجیب میشیم در حالی که اون کلمه و جنس منتسب به اون وجود داره . جزیی از ما و زندگی ماست . راحت بگو پسرم . بگو ستاره داره از پشت شورت به کیر سهیل دست می زنه ..
سهیل هم شورت ستاره رو کشید پایین ..
سوسن : عرفان جون من از تو می پرسم حالا سهیل داره به کجای ستاره جونش دست می زنه ..
عرفان فقط لباشو می جوید . می دونست که این زنا یکی از یکی دلیرترن در امر سکس و کس دادن و خودشونو در اختیار فک و فامیلا گذاشتن . با این حال از اونجایی که عادت به بیان این کلمات نداشت سختش بود صورتش سرخ شده بود .
-عرفان جان دوست دارم من و تو هم از این بازیها بکنیم . خیلی حال میده . این یک نوع ورزش کردنه .. حالا مثل یه پسر خوب میگی که سهیل داره به کجای ستاره دست می زنه . نکنه نمی دونی ..
-چرا سوسن جون داره به کس اون دست می زنه .. کس .
-من فدای کیرت شم . اصلا دوست ندارم از دست تو در برم و تو منو بگیری و بخوابونی و بیفتی سر من و لختم کنی و من دوست دارم همین حالا این کارو انجام بدی .
عرفان یه لحظه به یاد مادرش فیروزه افتاد پدرشو در می آورد اگه اون با سوسن حال می کرد و می فهمید که اون این کارو یعنی عملیات سکسو با سوسن انجام داده . . .... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
صفحه  صفحه 3 از 17:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  14  15  16  17  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

خانواده خوش خیال


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA