انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 7 از 11:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  11  پسین »

زندگی یا عشق 1و2


مرد

 
امشب اپ میشه
احترام و ادب و اخلاق
     
  
مرد

 
قسمت بیستم
که گفتم بزار کمی حال کنه تا نصف که میکردم نگه داشتم خودم کمی فشار دادم داخل تو صورتش درد میشد فهمید ولی من کمی ادامه دادم که احساس کردم مریم دوباره ارضا شد کیرم رو کشیدم بیرون گفت خودت که ارضا نشدی بوس اش کردم گفتم مشکلی نیست خودمون رو شستیم اومدیم بیرون لباس پوشیدیم گفت1:30 بیا آرایشگاه انوقت آماده میشه گفتم باشه گفتم میرید خونه مامان گفت اره ولی فریبا چی گفت اون با من مریم لباس بیرون اش رو پوشید رفت بالا منم رفتم بیرون تو حیاط منتظر بودم که باهم اومدن بیرون اومدن حیاط رفتیم سوار ماشین شدیم.


تو راه نون خریدم رفتیم خونه مامان درب رو باز کرد وقتی دید با مریم و فریبا میام که با فریبا هم اشتی کردم رفتیم تو صبحونه رو خوردیم باهم سویل پیام برام فرستاده بود امروز از 6:30 بیا به صبحونه ادامه دادیم تموم شد جمع کردن من خداحافظی کردم نگفتم کجا میرم خواهر ام رو رسوندم آرایشگاه ساعت شد 11 به طرف روانشانس حرکت کردم نیم ساعت زود رسیدم رفتم بالا با آسانسور وارد دفتر شدم منشی گفت بشینید نشستم نمیدونستم چطور باهاش صحبت کنم که تو مجله که اونجا بود هیبنو تیزم بود از منشی پرسیدم هست گفت اره که درب خانم دکتر باز شد منشی گفت برید داخل رفتم داخل بعد خوشآمد گویی گفتم ببینید من به هیچ کس نمیدونم درون گرا هستم نمیدونم چیزی بگم ولی شما میتویند هیبنو تیزم کنید پس من دو تا خواب دیدم کلا عوض شدم نمیدونم چی شده برای من, از من بپرسید تو هیبنو تیزم من بگم یا ساعت اورد اومد جلوی من گفت به ساعت نگاه کن کمی به ساعت نگاه کردم که بخواب رفتم چیزی حس نمیکردم که بلند شدم ساعت نگاه کردم 12:10 شده بود رفت جلوی میز اش نشست گفت ببین اولین و کسی که تنها کسی که عاشق شدی تو خواب دیدی نمیدونم واقعیت یا نه ولی هیچوقت کلا یادت نمیره تا بهش برسی ولی در مورد مادرت که خوب شدی تمام کمی احساس آرامش پیدا کردم گفتم ممنون تشکر کرد و خارج شدم از اتاق خارج شدم ویزیت رو دادم خارج شدم رفتم با آسانسور پایین زود با ماشین رفتم به طرف آرایشگاه درست 1:30 اونجا بودم یه بوق زدم بعد چند دقیقه یه خانم اومد بیرون سوار شد آشنا میومد وقتی اومد سوار شد همون خانم آقا محمد بود بدون اینکه مسیر بده حرکت کردم به طرف خونه آقا محمد هیچ صحبتی نکرد منم خوشم نیومد صحبتی کنم که رسیدیم از تو کیف اش کرایه داد پیاده شد رفت میخواستم کرایه رو ببینم که متوجه یه کاغذ دیگه شدم که نوشته بود:

((ازت عذر میخواهم واسه اون شب خواهر ام از اون مذهبی ها هستش نذاشت بگم بیای تو حال بخوابی در مورد شوهر خواهرم هم ببخش امیدوارم منو ببخشی))

کاغذ انداختم دور حرکت کردم به طرف خونه تو راه واسه مامانم رفتم یه تاب بزرگ خریدم میدونستم اندازه اش رو رنگ اش آبی بود عکس یوز بود کادو کردم رفتم به طرف ماشین بعد خونه رفتم رسیدم درب رو قفل کردم رفتم خونه بوی غذا خونه رو برداشته بود کادو که تو دستم بود قایم کردم مامان متوجه من شد سلام داد رفتم گفتم چشمات رو ببند کادو رو بردم طرفش باز کرد خوشحال شده بود تشکر کرد بعد ناهار هم که خوردیم پوشید زیباتر شد بعد ناهار من رفتم خوابیدم 6 بیدار شدم رفتم به ماشین یه طرف آرایشگاه سویل 6:25 رسیدم اونجا پیاده شدم زنگ زدم درب پارکنیگ برام باز شد سوار شدم رفتم داخل پیاده شدم سوار ماشین دیگه شدم اونروز تا 10 کار کردم که 10:20 بعد اخرین نفر که رسوندم اومدم آرایشگاه همه رفته بودند جز یک نفر اونم سویل درب پارکنیگ رو برام باز کرد رفتم داخل پارک کردم پیاده شدم سوار ماشین خودم شدم که سویل اومد سوار شد بعد سلام احوالپرسی از اونجا خرج شدیم بعد که قفل کرد رفتم به طرف خونه سویل تو راه گفت ببین یه مشتری هست خانم دکتر هستش پس فردا بهت اس میدم برو بیار آرایشگاه گفتم باشه که رسیدیم یه لب داد خداحافظی کرد و رفت منم به طرف خونه رفتم حدود ساعت 11شب رسیدم خونه ماشین پارک کردم میخواستم برم خونه که یهو چشمام بسته شد یه نفر منو با الکل بیهوش کرد.


چشمام رو وقتی باز کردم که یه نفر جلوم بود وقتی دید بیدار شدم یه لیوان آب داد گفت بخور اینا کین خدایا که چند تا عکس پرت کرد روم گفت اینا چیه تو با این خانوم چه نسبتی داری گفتم اگه بشه به خونه زنگی بزنم بگم بعد جواب بدم همه سوال های شمارو کمی فکر کرد گفت باشه یه گوشی داد دستم به گوشی پدرم یه پیامک زدم امشب خونه دوستم موندم ببخشید دیر گفتم فرستادم گوشی رو پس دادم تمام قضیه رو براش گفتم کار من چیه و محل خدمت ام گفتم گفت زنگ میزنیم الان ببینم درسته شوهر اون طرف درست باشه میزنگیم که امروز ماموریت هستی به آتش نشانی بعد منو بردند یه سلول یه تخت بود چند تا پتو لباسای خودم نبودن اینها تازه متوجه میشدم گفتم بخوابم رفتم روی تخت خوابیدم که حس کردم درب باز شد یه نفر اومد تو گفت دنبال من بیا رفتم دیدم همون آقا محمد اونجاسات همون اون آقا بعد کمی چرت و پرت گفتن فهمیدم که تو حفاظت اطلاعات هستم جاش نمیدونستم کجاسات آقا محمد اومد کمی عذرخواهی کرد بعد گفت یه دوش بگیر لباسات رو هم بپوش بگم لباسام روهم بپوش رفتم دوش گرفتم لباس هام تمیز بود بعد دوش لباس هارا رو پوشیدم آقا محمد اومد منو راهنمایی کرد یه جا هنوز داخل بودم ماشینم اونجا بود گفت بشین ماشین فعلا یه لیوان شربت آورد برام گفت بخور راحت میشی گفتم آقا محمد میدونی چقدر به خودم فحش میدم از اول اومدم کار های شمارو پیگیری کردم گفت اره درست میگی بعد رفت که دوباره من بخواب رفتم بعد چند ساعت حس کردم شب هستش بیرونو نگاه کردم جلوی ایستگاه بودم از ماشین پیاده شدم رفتم طرف راننده سوار شدم به طرف ایستگاه رفتم.


تو ایستگاه وقتی رفتم لباسام رو پوشیدم رفتم اتاق افسرشیفت بعد کمی حرف گفت امروز خبر دادن نمیای برات هم ماموریت زدن کجا بودی منم به فکر رفتم گفتم والله من راننده اونها شده بودم دوستهای خطرناک بودن از مقامات بالا گفت برو شب هم نگهبان نیستی راحت بخواب بعد کمی تشکر برای من که شام نداده بودن از بیرون یه چیزی گرفتم خوردم شب رو راحت خوابیدم خوب بود صبح شد بعد مراسم از ایستگاه خارج شدم.


به طرف خونه اول نون گرفتم رفتم خونه با مامان صبحونه خوردم بعد زدم بیرون کمی گذشته بود الناز زنگ زد گفت من تصادف کردم بیا اینجا آدرس رو داد قطع کردم به طرف اون مسیر حرکت کردم بعد 15 دقیقه رسیدم پارک کردم خارج شدم به طرف الناز که معلوم بود متوجه من شد الناز بعد سلام احوالپرسی قضیه روجویا شدم تقصیر راننده بود که فکر میکرد الناز تنها هستش تقصیر الناز میخواست بکنه این تصادف یه پراید داشت هیچی نشده شده بود فقط سپراش کمی شکسته بود رفتم بعد سلام گفتم ببین تقصیر خودته نزار زنگ بزنم به مامور بیاد گفت زنگ زدم ولی تقصیر اونه فکر میکرد الناز پول میده به این تا شکایت نکنه گفتم باشه ماشین وسط خیابون بود کمی ترافیک درست شده بود طرف گفت بزار مامور بیاد بعد بکش کنار رفتم سوار ماشین الناز شدم کشیدم یه گوشه ماشین رو طرف گذاشت اونجا کمی ترافیک باز شد بعد چند دقیقه مامور اومد اول پراید رو قشنگ یه جریمه کرد گفت چرا راه رو بستی بعد الناز رفت به مامور گفت چی شده متوجه هم شد درست میگه گفت خانم شکایت نداری من رفتم الناز کشیدم کنار گفتم من باید اینو آدم کنم تا همچین کاری نکنه گفت باشه الناز گفت شکایت دارم ولی اگر ایشون خودشون بیان تعمیرگاه پول تعمیر سپر ماشین رو خش انداختن بدن شکایت ندارم طرف دید وضع خرابه گفت باشه مامور هم گفت به من شما کی هستین گفتم مادر زنم هستش از الناز پرسید درسته گفت بله درست میگن گفت سوار ماشین بشین و آدرس تعمیرگاه بدین بریم اونجا تا ایشون فرار نکردن الناز گفت دنبالم بیاید میگم الناز سوار ماشین شد حرکت کرد بعد مامور با موتور و بعد پراید پشت سرش من تا فرار نکنه الناز رفت جلو یه تعمیرگاهی وایساد پیاده شد بعد مامور راننده پراید منم پیاده شدم رفتم تعمیرگاه که الناز رو خوب میشناخت بعد سلام احوال پرسی قضیه رو گفت سپر باید عوض بشه هیچی نشده بود فقط یه لک افتاده بود که قشنگ شکسته بود مامور هم رفت گفت این آقا باید خسارت رو بدن اگه ندن این شماره من زنگ بزنید به من دیگه راه فرار نداشت مامور رفت بعد پسره پرسید هزینه اش چقدر میشه گفت 10 میلیون تومن پسره رنگش عوض شد ولی باید می فهمید همچین اشتباهی نمیکرد پسره از ماشین 10 میلیون پول آورد فکر نمیکردم و رفت پسره تعمیرکار زود سپر باز کرد عوض کرد گفت این 5 تومن مال شما خانم من این سپر رو می چسبانم و میفروشم ساعت شده بود 11 من از الناز خداحافظی کردم.


به طرف آرایشگاه حرکت کردم رسیدم اونجا 11:30 با بوق متوجه شدن منم بعد چند دقیقه مشتری اومد سوار شد تا ساعت 1 مشتری رسوندم که بعد 1 دوباره آرایشگاه دو تا خواهر ام رو برداشتم از اونجا بد بستن درب به طرف خونه رسیدیم که بعد 5 دقیقه رسیدیم خونه بعد خوردن ناهار با خواهران و مادر من رفتم اتاق خودم که مادر فریبا هم رفتن اتاق مامان مریم اومد پیش من منم دراز کشیده بودم مریم اومد کنارم دراز کشید تخت منم یک نفره به زور جا شدیم مریم دست اش انداخت به کیرم گفتم نکن خندید ولی ادامه داد گفتم نکن صدا میاد زشته اینبار ول کرد خوابید کنار منتا 5 خوابیدم که بلند شدم که یه آبی بزنم سویل پیامک فرستاد گفت زود بیا امروز اول بیا منو بردار بعد منم که تو کف بودم زود لباس پوشیدم بدون صدا از خونه خارج شدم به طرف خونه سویل راه افتادم.


بعد نیم ساعت اونجا بودم زنگ زدم درب رو برام باز کرد رفتم تو سویل لباس پوشیده بود آماده گفت بریم رفتم بغل اش کردم گفتم باشه بریم با خنده گفت پروو با هم خارج شدیم رفتیم به طرف دکتر تو یکی از جاهای زیبایی باهم رفتیم تو پارک کردم با هم رفتیم تو یه محل بود واسه زیبایی که خوب بود نشستیم تو دکتر که منشی گفت بریم داخل رفتیم تو یه خانم دکتر خوشگل عالی سینه های 90 بود فکر کنم کونش هم زده بود بیرون بعد احوالپرسی با سویل با منم دست داد گفت ایشون دوست من جواد هستن خانم دکتر هم گفت منم المیرا با اون چشماش منو میخورد چون چشماش رو من بود بعد احوال پرسی گفت بیا ببینم چی شده سویل پاشد رفت یه تخت بود مانتو خودش رو باز کرد شلوار اش رو کشید پایین و تاب اش رو داد بالا دکتر دستی به سینه هاش زد گفت خوبه سفت شده بعد گفت به پشت بخواب به پشت خوابید المیرا شورت سویل رو کشید پایین با یه دست زد به باسن سویل که گفت خوبه سفت شده سویل هیچ حرفی نمیزد که انگشت اش رو کرد تو کون سویل که گفت به به این خاطر که سفت شده از صورت سویل معلوم بود ولی گفت اره رسیده بعد انگشت اش رو کشید انگشت رو برد طرف سویل انگشت اش رو مک میزد فهمیدم بابا حال این خانم دکتر خرابه بعد خودش انگشت خودش رو مک زد به سویل گفت بلند شو سویل بلند شد درست کرد لباس اش رومانتو خودش رو پوشید دکتر گفت صبر کن بریم سویل گفت بریم از اونجا خارج شدیم رفتیم پارکنیگ سوار ماشین شدیم ولی روشن نکردم المیرا با یه مانتو کامل و آتیش به پا کن اومد بیرون سوار شد روشن کرد خارج شد سویل گفت برو دنبالش...

ادامه دارد...
احترام و ادب و اخلاق
     
  ویرایش شده توسط: hosenzad   
مرد

 
دوستان مسافرت بودم ببخشید
احترام و ادب و اخلاق
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
     
  
مرد

 
hosenzad
داش داستانتو تا قسمت هفتم خوندم . باحال بود داستانت ولی گویایی داستانت طوری که خواننده گیچ میشه همش من من میکنی یک کلمه رو تو یک جمله دوبار تکرار میکنی
بعدشم دیونه نشی بری این زنای چهل ساله سی و پنج ساله بکنی همش مریضیه یکجوری قدرت جووانیتو تضعیف میکنن همین هجده ساله بیست ساله ها بکن ارزشش بیشتر
     
  ویرایش شده توسط: fanus24   
مرد

 
fanus24: داش داستانتو تا قسمت هفتم خوندم . باحال بود داستانت ولی گویایی داستانت طوری که خواننده گیچ میشه همش من من میکنی یک کلمه رو تو یک جمله دوبار تکرار میکنی
بعدشم دیونه نشی بری این زنای چهل ساله سی و پنج ساله بکنی همش مریضیه یکجوری قدرت جووانیتو تضعیف میکنن همین هجده ساله بیست ساله ها بکن ارزشش بیشتر

ممنون
حتما
احترام و ادب و اخلاق
     
  
مرد

 
حالا بزار گیرش بیاد بعد در مورد سنش حرف میزنیم
مطمئنم اگه اسم من مراد بود... الان دنیا بر وفق هوشنگ بود!
     
  
مرد

 
دوستان قسمت بدی یا دوشنبه یا سه شنبه آپ میشه
احترام و ادب و اخلاق
     
  
مرد

 
قسمت بیست و یکم

راه افتادم دنبال ماشین المیرا که بعد از نیم ساعت رسید به یه خونه بزرگ رفتیم تو ماشین رو المیرا پارک کرد منم کنارش پارک کردم پیاده شدیم با هم رفتیم داخل قصر بود واسه خودش سویل بهم مبل رو نشون داد نشستم باهم رفتن بالا بعد چند دقیقه هردو با شلوار استرج و تاب تنگ اومدن پایین نافشون تابلو معلوم بود سویل اومد کنار من نشست تو گوشم گفت المیرا خیلی مغرور هستش به رفتار اش نگاه نکن وای منم که خوراک همچین آدم های بودم یاد زن افتادم که واسه مریم دوست دختر پیدا کرده بود اسم شوهر اش هم علی بود فکر کنم به سویل گفتم من به کار ام وارد ام که المیرا شروع کرد گفت من خیلی مغرور ام و اعصاب خوبی ندارم و تا حالا به پسری روی ندادم خودم رو نباختم یعنی تا حالا کسی نتونسته غرور منو بشکنه من در جواب گفتم اگر من بشکنم چی گفت نمیتونی گفتم باشه ببینم بهش گفتم من الان آماده ام حاضری گفت اره به سویل گفتم ببین طناب و چند تا گیره لباس میخوام و یه لنگ ماشین و یه جا گفت همشون اینجا هست و یه کار میخوام با من هماهنگی کنی دلت نسوزه براش گفت باشه به المیرا گفتم یه اتاق که خالی باشه و یه میز باشه دارین و الکل میخوام و دستمال گفت بیارم برات بلند شد برام الکل پیدا کرد آورد و دستمال من الکل رو به دستمال زدم بلند شدم رفتم پشت المیرا با الکب الیمرا رو بیهوش کردم گفتم اتاق رو میشناسی کجاسات بهم نشون داد گفتم برو اون وسایل رو که گفتم بیار و اگه باشه کیر مصنوعی هم اینجا بیار گفت اون هست چون با اون ارضا میکنه خودش رو سویل رفت بیرون منم المیرا رو لخت کردم بلند اش کردم بردم اون اتاقی که میگفت بردمش اونجا, اتاق بزرگی بود زیر پله ها ولی خالی بود یه میز هم بود که وسط زمین جوش خورده بود قابل حرکت نبود المیرا رو گذاشتم روی زمین خارج شدم از اونجا لباسم رو درآوردم.


با شرت فقط مونده بود که سویل رسید تو دست اش وسایل بود گفتم بزار اونجا بیا کارت دارم اومد رفت گذاشت اومد گفتم قول دادی ها من باید کاری کنم که دیگه با ماها همچین کاری نکنه که سویل گفت ببین اون مرد های گی رو میاره اینجا تو اون اتاق اذیت میکنه در ضمن اون 30ساله هستش پرده داره هنوز گفتم باشه برو یه لیوان آب بیار رفت من رفتم داخل هنوز المیرا بیهوش بود که سویل اومد توی اتاق توی اتاق چهار تا میله گرد وجود داشت مثل اینکه انسان رو ببندی بهش من المیرا رو برداشتم اول اونو تکیه دادم به دیوار خودم نگه اش داشتم به سویل گفتم پاهاش رو ببند سویل هر دو پاهای المیرا رو بست من هنوز خم بودم که بلند اش کردم سویل دست های المیرا رو بست المیرا به دیوار بسته شد به سویل گفتم برو لخت شو و روغن بیار رفت بیرون لخت شد اومد فقط شرت تنش بود سینه هاش بیرون بود رفت یه گوشه کمد بود باز کرد کمد رو توش همه چی بود روغن رو آورد گفتم بیا بدنش رو روغنی کنیم هردو بدن المیرا رو روغنی کردیم بدن خوبی داشت بدنش روغنی شد کامل رفتم آب رو آوردم پاشوندم روی صورت اش که بیدار شد شروع کرد گفت میخوای غرور منو بشکنی نمیتونی گفتم ببینم,توی کمد هم چیز که مال ازار و اذیت جنسی هست بود رفتم یدونه دهن گیر بود برداشتم بردم طرفش دهن اش رو بستم دیگه نمیتوست حرف بزنه چند تا گیره رو برداشتم از وسایل های که سویل آورد بردم طرف اش یکی به سینه های بزرگ اش زدم و یکی دیگه هم به اونیکی سینه اش که هیچ چیش نشد جای گیره رو زدم که نوک سینه اش نبود چند تا گیره هم دو طرف سینه های المیرا زدم هر سینه 4 تا که کمی درد رو احساس کرد معلوم بود اینبار رفتم به هردو نوکه سینه هاش گیره زدم درد رو احساس کرد به صورت اش گفتم حالا تسلیم میشی یا نه با حالت سر گفت نه دوباره دو تا گیره برداشتمبه طرف دیگه نوک سینه المیرا گیره زدم دهن بند اش رو باز کردم منو نمیتونی بشکنی گفتم ببینم اینبار دو تا گیره دیگه به نوک سینه هاش بستم فریاد نزد ولی درد رو احساس میکرد به حرف گفتم راحت بترسونمش گفتم شنیدم پرده داری میخوام اون پرده رو پاره کنم کمی ترسید چون منم کمی خشمگین شده بودم از کنار دستم روغن برداشتم بردم کمی به بدن اش روغن زدم با دستم هم که روغنی بود اون کوس اش روغنی کردم انگار کوس المیرا تازه بود دست نخورده به سویل گفتم برام گیره بیاره اورد به چوچول کوس اش بدست آوردم با دستم که یدونه گیره رو بستم بهش جیغ زد کمی بعد دو تا گیره روهم آورد زدم اینبار رفتم عقب گفتم حالا چی کمی تو چشمام نگاه کرد گفت نه گوشه اتاق یه آهن منو جذب خودش کرد رفتم دیدم یه میز هست که جا دست هم داره و جای پا که دست پا رو ببندی میز رو کشیدم طرف المیرا گفتم حالا نه گفتن رو میفهمی المیرا اصلا فکر اش کار نمیکرد من چیکار میخوام بکنم معلوم بود ولی من نقشه داشتم گیره رو برداشتم از بدنش درآوردم.


دست های المیرا رو باز کردم پاهاش موند اول دست های المیرا رو به جای دست میز بستم تکون نمیتونست بخوره بعد پاهاش رو باز کردم بستم به اون میز اون میز چرخ داشت بردم وسط اتاق به سویل که یه گوشه داشت نگاه میکرد گفتم برو از اون کیر مصنوعی ها واسه لز هست واسه کردن بپوش فقط یه میله نازک هم بردار سویل پوشید میله رو بهش گفتم که هروقت گفتم اون کاری که میگم انجام بده رفتم جلو المیرا شرت ام رو درآوردم گذاشتم یه گوشه گفتم ساک بزن ولی اگه گاز بگیری بد هستش برات امتناع کرد دهنش رو باز نکرد گفتم باشه رفتم پشت المیرا کوس کون جلو من بود به سویل گفتم بره جلو و میله رو بده به من تو گوش سویل هم گفتم هروقت دهنش روباز کرد کیر مصنوعی رو وارد دهنش کن رفت جلو المیرا منم با چند ضربه دست به باسن المیرا ضربه زدم البته با شدت بیشتر نه یواش که قرمز شده بود هنوز میخواست مقاومت کنه رفتم روغن آوردم بدنش رو روغنی کردم به اون باسن اش هم از بالا ریختم کامل روغنی بود بدنش دوباره شروع کردم به زدن اینبار انگار درد اش گرفته بود قشنگ قرمز شده بود که میله استیل رو وارد کونش کردم انگار آکبند بود به زور وارد شد بعد کمی با دستم فشار دادم میله رو کمی رفت داخل که دهنش باز شد سویل هم همینکاری که گفته بودم برام انجام داد بهش گفتم از سرش بگیر تو دهنش تلمبه بزن که سویل هم اینکارو کرد میله رو من از کونش درآوردم دستام که روغنی بود به لبه های کونش روغن زدم و با یک انگشتی داخل کونش کردم انگشت ام رو تنگ بود معلوم بود همین کارو من تا سه انگشتی ادامه دادم کونش کمی باز شد بعد درآوردم انگشتم رو میله رو فروع کردم داخل کونش اینبار راحت رفت داخل ولی بازم اذیت شد که سویل اومد گفت میتونی پرده اش رو بزنی چون میبره میدوزه راحت باش خنده ای کردم سویل رفت سرجاش گفتم حالا میخوام اون پرده ات رو بزنم آماده ای همچین کیری ببینی کیرام سفت مثل کوه شق شده بود بردم طرف کوس المیرا که به زور وارد کوس تنگ اش کردم مثل آتیش بود کمی صبر کردم بعد فشار دادم که کمی رفت داخل احساس کردم راهی باز شد بله پرده المیرا رو زدم کیرام رو درآوردم خونی بود سویل برام یه دستمال آورد خون رو پاک کردم گفتم حالا تسلیم میشی گفت نه من خشمگین شدم توی کمد یه کمربند شلوار بود البته کوچیک و چند تا گیره برداشتم گیره ها رو به چوچولش زدم با کمربند شروع کردم به زدن باسن اش قرمز بود بدتر شد 5 دقیقه زدم گفت اره تسلیم میشم گفتم پس من یه مرحله دیگه دارم گفت تروخدا بسه گفتم از این به بعد من اون مرد ام که باید احترام بزاری گفت باشه ولی تموم اش کن گفتم بزار ثابت کنم بعد به سویل گفتم اومد گفتم بکن تو کونش سویل هم یواش یواش شروع کرد کردن دوستش المیرا هم میگفت پاره شدم جر خوردم از این حرفها ولی نمیخواست جلوی من لذت بردنش رو نشون بده من رفتم جلوش گفتم ساک بزن شروع کرد به ساک زدن کارش خوب نبود ولی بدم نبود کمی ساک زد فقط سر اش رو میخورد که المیرا ارضا شد سویل گفت منم از اینکار دست برداشتم کاری نداشتم گوشه اتاق حموم ایستاده بود البته شیشه ای بود رفتم دوش گرفتم جلوی اونها زود اومدم بیرون یه حوله بود با اون پاک کردم خودم رو شرتم رو پوشیدم رفتم به گوش سویل گفتم من شب میام اینجا بهش بگو گفت باشه من الان میرم آرایشگاه من از اونجا رفتم تو پذیرایی لباس ام رو پوشیدم رفتم تو پارکنیگ سوار ماشین شدم از اونجا خارج شدم.


به طرف آرایشگاه سویل حرکت کردم کیرام هنوز شق بود ساعت نگاه کردم 7 شب بود 7:20 اونجا بودم تا 9:30 که آخرین مسافر ام رو رسوندم به طرف آرایشگاه حرکت کردم سویل اونجا بود بقیه رفته بودند سویل آماده رفتن بود که اومد سوار شد من حرکت کردم گفت چیکار کردی باهاش میترسم ازت من خنده ای کردم گفتم نترس اون میخواست غرور اش رو کسی بشکنه و میگفت کسی نمیتونه اینکارو کنه من اینکارو کردم درضمن من سابقه اینکارو دارم تو راه گفت بردت اش حموم المیرا رو بعد راحت تو تخت خوابیده اومده که سویل یه کلید داد گفت کلید درخونه المیرا گفتم ممنون که رسیدیم خونه سویل یه لب داد پیاده شد رفت من رفتم به طرف خونه المیرا که 10:10 اونجا بودم به خونه هم زنگ زدم گفتم شب خونه دوستم میمونم کلید زدم درب باز شد رفتم تو ماشین پارک کردم پیاده شدم چراغ خونه روشن بود رفتم داخل چراغ ها پذیرایی خاموش بود درست روی فرش نشسته بودم که یکی بهم میخواست حمله بکنه که المیرا از روبه رو بهم حمله کرد منم خودم نتونستم خودم رو کنترل کنم مستقیم افتادم زمین المیرا نشست روم درست کیرام جلوی کوسش بود گفت امروز میخوام بهم ثابت کنی تک نفری هستی که غرور منو شکستی گفتم اره من تکم تو هم باید به من قول بدی با مرد دیگه نباشی بعد من با یه حرکت گذاشتم اش کامل زمین خودم روش بودم لب ام رو گذاشتم روی لب اش لب های خوشمزه کسی بود که تا حالا این شیرینی رو به کسی نداده کمی لب تو لب شدیم گفت بلند شو بریم شام بخوریم به لباس المیرا نگاه نکرده بودم ساپورت رنگ گوشت اش پوشیده بود و یه تاب تنگ قشنگ معلوم بود رفتیم تو آشپزخونه باهم شام خوردیم بعد شما رفتیم اتاق المیرا تو طبقه بالا ازش پرسیدم این خونه مال تو هستش گفت اره از پدرم ارث رسیده البته یه خواهر دارم اونم خارج از کشور هستش بعدش کارخونه داریم اونم میچرخونیم...

ادامه دارد...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
از کی تا حالا الکل آدمو بیهوش می کنه؟
     
  
صفحه  صفحه 7 از 11:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  11  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

زندگی یا عشق 1و2


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA