انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 3 از 14:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  11  12  13  14  پسین »

یک سر و هزار سودا


زن

 
یک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۲۰

اصلا حال و حوصله درس خوندنو نداشتم . فکر و ذکرم همش شده بود مژده که چرا اون کارو رو با من انجام داده بود . به خاطر وظیفه شناسی بود ؟ یعنی از بس پیشش از تقلب و تنبلی گفته بودم می خواست ادبم کنه یا این که یه حسی بهش گفت که من دارم با زنا و دخترای اونجا حال می کنم این جور شده بود ؟ حالتو می گیرم مژده پدرت رو در میارم . ولی خودم خنده ام گرفته بود . خنده ای از روی درد .. داشتم فکر می کردم که چه جوری می خوام حال اونو بگیرم . اون که همه طرفه به من ضد حال زده بود . قبل از این که سوپر ضد حالو به من بزنه مثل دختر بچه های تازه سینه و کون رشد کرده به من گفته بود دیگه این جا نیا نمی خوام دیگه سکس داشته باشیم . کس خل عوضی هر ده سال در میون یه دست میده و همون شارژش می کنه . این دفعه اگه گیرش بیارم جرش میدم . فکر کرده هر غلطی که دلش خواست می تونه بکنه . دیوونه ! سوپر ضد حالش همون بود که منو به اصطلاح بایکوتم کرده بود که به بخش اعصاب نرم و دستیارش نباشم . می تونستم به هزار و یک بهونه برم اون جا ولی شاید واسه من مایه میومدن . یه سری پرستارای پیر وپاتالی بودن که آب کیرمو حروم اونا نمی کردم و اونا به جوون تر از خودشون حسادت می کردن . اصلا نفهمیدم شبو چه جوری خوابیدم .. کلاس بعدی من ساعت یازده صبح فرداش بود . اتفاقا با همین مژده لعنتی کلاس داشتم . یعنی این زیر کیر خوابیده من شده بود استاد من .. شانس آورده بودم که شوهر ملوک هم اومده بود تا یه چند روزی رو در خونه بمونه و از این نظر که حال و حوصله جواب دادن به اونو نداشتم خیلی خوشحال بودم.. صبح که از خواب پا شدم حس کردم خواب ندارم .. ولی اصلا به درسام توجهی نکرده بودم .. یعنی مژده به دخترای بخش حسادت کرده ؟ به پرستارای خوشگلش ؟ یکی رفته بهش گفته که من خیلی شیطونم ؟ من یادم نمیومد که در این مورد زیاد جدی باهاش حرف زده باشم . روحیه مو داشتم از دست می دادم . تصمیم گرفتم یه سری به بوتیک محله مون بزنم یه حال و هوایی عوض کنم .. خواب که نداشته باشی و شکمت هم که نیم سیر باشه و هوا هم عالی .. یک سکس دبش می چسبه . اونم با دو تا خواهر که یکی از یکی خوشگل تر با جفت کونایی افسانه ای .. مهناز تپل تر و چاقالو تر و مهسا هم که کوچیک تر بود قد بلند تر بااندامی کشیده تر .. البته مهناز هم کون خوبی داشت .. گاییدن مفصلو فقط دوبار با هر کدومشون انجام داده بودم که آخریش یک ماه پیش بود . بیشتر فقط دست مالی شون می کردم و فوری خودمو جمع و جور می کردم . درسته که با خیابون اصلی کمی فاصله داشت ولی سر گذری بود که مشتریای خاص خودشو داشت و اونا هم اجناسو به قیمت مناسب تری عرضه می کردند . وقتی وارد بوتیک شدم چهره دو تا خواهر از خوشحالی برق می زد . با این که مثلا با هم کنار میومدن ولی یه جورایی نسبت به هم حسادت هم می کردن . آخه من که وقت نداشتم دونه به دونه اون جوری که دو تایی شون می خوان با هاشون حال کنم . خودم خوشم میومد از این که گاهی دو تایی شونو می ذاشتم توی حس و حال .. بعضی وقتا هم اونا رو همین جوری ولشون می کردم و می رفتم .. طوری زار می زدن و به من نگاه می کردن که دلم می سوخت ولی نمی شد که فقط خودمو علاف این دو نفر کنم . کار و زندگی داشتم . نمی دونستم چرا هر دوتاشون اپن هستند . شاید این روزا باز شدن راه کس در قبل از ازدواج داره در کشور ما مد میشه . این تابو شکسته شه بد نیست . ولی پسرای وطن بیشترشون دوست دارن به وقت ازدواج یه پلمب شده شو داشته باشن .. ولی در این دوره زمونه پلمب کردن اجناس مصرف شده کاری نداره .. مهناز تا منو دید سینه هاشو از زیر داد بالاتر . روسریشو برد عقب .. مهسا اومد جلوتر .. و با لبخند گفت بفر مایید آقا امری داشتین ؟ مثلا داشتن حال می کردن .
-ببخشید خانوما شما شورت مردونه هم می فروشین ؟
مهناز : واسه خودتون می خواین ؟
-نه واسه دوست دخترام ..
مهسا : بی ادب ..
این حرفو طوری بر زبون آورد که متوجه شدم داره شوخی می کنه . مهناز رفت و از داخل درو قفل کرد . یه پستو هم داشتن که واسه دراز کشیدن دو سه نفر کافی بود . - مهناز جون درو چرا بستی ..
مهسا : واسه این که می خواهیم خفتت کنیم .
مهناز : اصلا معلومه کجایی ؟ نکنه سرت با دخترای دیگه گرمه ؟
-من ؟ من و دختر ؟! با این درسای سنگینی که دارم ؟
مهسا : چند بار بهت بگم اگه خونه نمی تونی درس بخونی من و مهناز با هم زندگی می کنیم و آپار تمان مجردی داریم . می تونی شبا رو بیای پیش ما درس بخونی ..
-کتابامو هم بیارم ؟
مهناز : آقا پسر اگه متلک نگی نمیشه ؟
دو تایی شون رفتن طرف پستو .. یکی از یکی تشنه تر .. یه موکتی رو زمین پهن بود و دور و برش همه جنس و وسایل آرایشی و از این خرت و پرت ها ریخته بود .. طوری روش نشسته و منو به سمت خودشون کشیدن که انگاری می خواستم جنده بکنم . در اون فضای بسته داشتم خفه می شدم . دو تا خواهر کاراشون با هم هار مونی داشت . بلوزشونو در آورده سوتینشونو دادن پایین .. سینه نگو مر مر .. سینه های بلورینشون حسابی دهنمو آب انداخته بود .. اول از سینه مهناز شروع کردم . آخخخخخخخ چقدر گرم و نرم بود . چقدر بهم می چسبید . خیلی مزه می داد . دیدم مهسا داره سینه شو این ور و اون ور می کنه و هی بالا و پایین میده .. با یه دست دو تا هندوانه رو داشتن این درد سرا رو هم داره . مجبور بودم سینه ها رو سریع جا به جا کنم که روابط گرم صمیمانه خواهران حفظ شه .. دیگه از دستمم کمک گرفتم .. دستم رو سینه های مهسا بود و لبامو به سینه های مهناز دادم .. دو تا خواهر دیگه با ناله هاشون منو کشته بودند . برای باز کردن کمر بند شلوارم و رسوندن دستشون به جایی که حاجتشونو بر آورده کنه عجله داشتن ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
مرد

 
یک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا 21

مهسا و مهناز دو تایی شون با هم رقابتی کار می کردند . با عجله دامنشونو کشیدن پایین و منو هم لختم کردن .. سه تایی مون دیگه با شورت بودیم . مونده بودم به کدوم تن و بدن نگاه کنم . گاهی به این و گاهی به اون نگاه می کردم . دو تایی شون عشوه گری می کردن .. حواسمم باید به ساعت جفت می بود که از کلاس عقب نمونم . ساعت 11 با مژده درس داشتم . حتما فیروزه هم می دید که از من خبر نشده دیگه خودش می رفت . لعنت بر این مژده . من نباید سر کلاسش تاخیر می کردم . یه عده می گفتن که اون خیلی سختگیره . تازه اگه سختگیر هم نبود با من یکی بد جوری پیچیده بود . می دونستم که یه چیزیش میشه . احتمالا یه سوتی هایی در مورد تنبلی ها و ور رفتن با بقیه دخترا داده بودم . من چه می دونستم اون میشه استاد ما , اونم نیمی از واحد های ما میفته گردنش . لعنتی . بسوزه پدر کس که ما رو این جور اسیر کرد . ولی حالا این دو تا رو عشق است . از هر میوه ای که می خواستی در وجود این دو خواهر وجود داشت . لبا عین گیلاس .. صورت عین هلو .. سینه ها عین لیمو .. کون نگو هندونه بگو .. کس .. اووووووففففففف چه کس تنگ و کوچولویی .. عین توت فرنگی که از وسط گاز زده باشی .. کون لق مژده .. آخخخخخخخ که با این دو تا چه عشقی می کردم ! گذاشتم یه خورده اونا با من عشق کنن . شورتمو کشیدن پایین .
-فدای جفت دستای هر جفتتون بشم . چه حالی میدین به آدم .
مهناز : واااااااااااووووووووو ..
مهسا : عجب چیزیه خواهر !
مهناز فوری سرشو گذاشت رو کیر من .. مهسا هم کف دستشو گذاشت زیر بیضه هام و دونه دونه هر طرفشو به نوبت میک می زد . کف دستشوهم گاهی می ذاشت رو آلتم . این جوری تمام افکارمو از این محیط دور می کردن . دیگه به چیزی جز اون دو نفر نمی تونستم فکر کنم . مهسا خودشو کمی به پهلوم متمایل کرد . لباشو گذاشت رو لبام . منم دستمو از کناره ها گذاشتم رو شورتش .. سه تایی مون دراز کشیدیم . اول شورت مهسا رو در آوردم ولی کیر من همچنان در دهن مهناز بود . می دونم که می ترسید از این که مهسا پیشدستی کنه و کیرمو بقاپه . منو رو همون تشکچه خوابونده اسیرخودشون کرده بودن . چه سینه های خوش فرمی داشت این مهناز . خودش شورتشو پایین کشیده بود که از خواهرش عقب نمونه . سینه های درشت و نوک تیزشو رو سینه هام می مالوند .
-وووووووییییی نههههههههه .. کیرت رو می خوام . کیرتو بده به من بده ..
مهسا : مهناز منم هستم ..
-اووووووففففف شیش ماهه به دنیا اومدی ؟ هنوز که شهروز جون نرفته . باز خوبه که هوای هر دو تا مونو داره
-فعلا این تویی که داری عجله می کنی
-عزیز یه بزرگی گفتن کوچیکی گفتن ..
-دخترا شما که همیشه با هم خوبین کل محل از تفاهم شما با هم حرف می زنن . حالا این قدر با هم نپیچین دیگه . واقعا کیر چیزیه که اگه این زنا سر هر چی به تفاهم برسن سر اون نمی تونن به یه هم فکری برسن ..
-بده .. بده به من کیر بده کیر بده ..
مهناز خودشو انداخت رو من .. دو تا دستامو گذاشتم رو کون گنده اش ..
اووووووففففففف دیگه چی بود این دختره .. معلوم بود از پشت گیشه .. بازم خوبی عملیات من در این بود که هم کیر کلفت و کاری داشتم و هم از اون جایی که اکثرا سیراب شده بودم می تونستم راحت جلو گیری کنم و تابا ضربات زیاد وشدید به دخترا و زنایی که می گاییدم حال بدم . مهناز هم در یه همچین حالتی قرار داشت . مهسا یه پهلو کرده خودشو رسونده بود به نزدیک من . انگشتامو فرو کردم توی کسش .. کیرمنم توی کس مهناز بود .. دختره همچین خودشو انداخته بود رو من که می ترسید دزد منو ببره .. من چه جوری می تونستم دست از این حال کردنای خودم ور دارم . انگاری هر دختر یه هیجان خاصی رودر من به وجود می آورد . مهناز کونشو مرتب سر کیرم بالا و پایین می کرد یه لحظه طوری جیغ کشید که مهسا جلوی دهن خواهرشو گرفت و گفت مهناز الان آبرو مون میره همه می فهمن که این جا چه خبره .. پاشو حالا نوبت منه .. اون رو زمین طاقباز شد . از دو جهت واسه تنوع خوب بود حالا من مهسارو از رو برو و بالا می کردم . دو تایی شون کس یک مدلی داشتن .. اون کس رو باید سر فرصت حسابی می خوردم و لیسشون می زدم . نمی دونم این چه حالی بود من داشتم که اگه صد تا زن و دختر رو هم می گاییدم دوست نداشتم بعد از قرار گرفتن در زیر کیر من , برن به زیر کیر دیگران . دوست داشتم هر صد تاشون مال خودم باشن . نسبت به اونا احساس مالکیت کنم . ولی مژده به من ضد حال زده بود .. مهسا دو تا پاهشو مرتب جمع و باز می کرد .. یه بازی مخصوص در آورده بود . مهنار که تازه خواب از سرش پریده بود گفت
-شهروز توی کس من آب نریختی ها ...
-تکلیف من چیه شما با هم کنار بیایین که من چیکار کنم ..
مهسا : این قدر حرف نزن مهناز بذار شهروز کارشو بکنه بذار جرم بده ..
سینه هاشو دو نه به دونه می خوردم
-گازم بگیر گازم بگیر .. .
نزدیک بود آبم بریزه توی کسش ولی وقتی که مهسا رو ار گاسمش کردم کیرمو کشیدم بیرون به دوتا خواهر گفتم که حالا هر دو تا تون قمبل کنین که یه صفای مشتی و جانانه می خوام با کونتون بکنم .. این که سوراخ کون نبود بتن آرمه بود .. هر کدوم از این خواهرا از بس گفتن جر خوردیم و پاره شدیم ولشون کردم و گفتم دفعه دیگه با کون شروع می کنم .
-هر کدوم شما از کون دادن به من طفره رفت دورشو قلم می گیرم .
کیرمو کرم مالی کرده سراشونو گرفتن سمت کیر من و رو صورتای دو نفرشون خالی کردم .. آب جمع شده رو صورتشونو خوردند .. کیرمنو هم ساک زده و تمیز کردند . موقع خدا حافظی هم یه روبوسی حسابی کردیم ... واااااایییییی زمان چه زود گذشته بود ... تاکسی تلفنی گرفتم . راننده آژانس طوری بهم خیره شده بود که انگاری من یک فراری باشم . نمی دونستم چرا این جور داره به من خیره نگاه می کنه . یک ربع دیر رسیدم . کلاس شروع شده بود .. استاد مژده مژدهی از ورود من به کلاس جلو گیری کرد
-ببخشید پشت ترافیک بودم .
-آقای شاهانی این همه دانشجو اینجان ..ترافیک برای اونا هم هست . برای منم هست . ما و شما خونه مون نزدیکه ..
با خشم نگاهش کردم .. فیروزه زیر لب گفت کجا بودی موبایلت خاموش بود .. مژده به طرز عجیبی به کناره گردنم خیره شده بود ..
-حقته که دوباره بیرونت کنم ..
یکی از دوستام عباس خیلی آروم از پشت سرم گفت گند زدی .. جای روژ , ماتیک .. شکل یک جفت لب رو گردنته ..
ووووووویییییی باید یه بهانه ای رو آماده می کردم . لعنت بر شما خواهرا .. واقعا که منو به گاییدن دادین . پچ پچ عجیبی در کلاس در گرفت .. به نزدیک فیروزه که رسیدم یه لگدی به زیر پام زد که به زحمت جلو افتادنمو گرفتم . از دست من ناراحت شده بود که از دید مژده پنهون نموند .. یه لبخندی زدم و گفتم ببخشید استاد همش تقصیر خواهر بزرگمه .. اومده بود خونه مون .. خیلی دوستم داره .. آخه همین یه داداشو داره . اصلا حواسم نبود وقتی که منو بوسیده ممکنه چی پیش اومده باشه . . کلاس از خنده منفجر شد .. یک پسری هم از اون ته داد زد ای کاش ما هم از این خواهرا داشتیم که این بار یه پس لرزه دیگه ای هم ایجاد شد ..
مژده : بسه دیگه ... این اولین و آخرین باره که کسی تاخیر می کنه .. دفعه دیگه اون شخص تاخیری رو نه به کلاس راه میدم و نه کمکش می کنم ..
رفتم سر جام نشستم و از خجالت به کسی نگاه نمی کردم .... پایان ... نویسنده .... ایرانی



شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
یک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۲۲

مژده خیلی راحت داشت تدریس می کرد و منم داشتم نگاش می کردم که آیا راستی راستی این همونی بوده که منو توی رختخواب خودش جا داده ؟حتما ازم خوشش اومده و در مورد پدر سوخته بازی هام به من اعتماد داشته که من نمیرم لوش نمیدم .. ولی اون وقتی که با من بود نمی دونست که من ممکنه بشم دانشجوی اون . یه چند دقیقه ای گذشت و واسه چند لحظه ای یه حالت تنفس داشتیم . کسی دیگه از گند کاری من حرفی نمی زد . ولی من خودم سختم بود و دوست داشتم هر طوری شده به فیروزه بگم که جریان اینه و هیچ گناهی متوجه من نیست ..
-فیروزه باور کن که کار خواهرم بود .
-بس کن شهروز آبروتو می برم . آخه مرد نا حسابی خواهر آدم میاد اون قسمت از زیر و پشت گردنتو می بوسه ؟! داری بچه گول می زنی ..
-دیگه آبجی شهرزاد ماست دیگه . هر کاری ازش بر میاد ..
سعی کردم دیگه زیاد با دور و بری هام حرف نزنم و بیشتر رسوایی به بار نیارم . یه چند تا از دخترایی که باهاشون حال می کردم و خیلی راحت می شد قاپشونوزد اونا هم با اخم و تخم نگام می کردند . گفتم به درک . خودم به اندازه کافی دارم و نمی دونم به کدوم برسم . مژده هر چند دقیقه در میون یه نگاههای زیر چشمی بهم مینداخت . منتظر بودم یه گیری بده و بگه بیا و در مورد یه مسئله ای از درس روز توضیح بده .. خیلی بد می شد . اصلا یادم رفته بود که برای این ساعت چه درسی داریم . فقط همینو می دونستم که این نسناس استاد مابوده حالمو گرفته .. ای ..ای .. حالا حتما باید برم یه بخش دیگه .. بخش اورژانس که دیگه افتضاحه ولی هفته ای یک بارو باید می رفتم . چقدر زنا و دخترای با حالی داشت این بخش اعصاب و روان.. حسابی به جسم و روح آدم آرامش می دادن . میشه بازم رفت سراغ زنا و دختراش ولی دیگه این جوری خیلی تابلو میشه وقتی که خودم بودم و نظارت مستقیم داشتم می تونستم بی درد سر تر برم دنبال این بر نامه ها . این ساعت درسی که با مژده داشتیم به اندازه یک سال واسم گذشت و به محض این که پامو از کلاس گذاشتم بیرون حس کردم موبایلم داره می لرزه .. محجوبه پرستار مطلقه بود ..
-کجایی شهروز ...
-من هیچی دانشگاه دارم این آشایی رو که خانوم مژدهی شما واسم پخته میل می کنم .. -کاش الان این جا بودی و می دیدی که مریضا چه شورشی کردن .. بیشتراشون از این می نالن که وقتی تو این جا بودی بیشتر به امورشون رسیدگی می کردی هواشونو داشتی .. فقط اگه میومدی این جا و اونا تو رو می دیدن و یه خورده بیشتر تحریکشون می کردی خیلی خوب می شد ...
ساعت بعدو مژده استاد ما نبود ولی نمی شد به همین سادگی ها هم غیبت کرد . ولی دلو زدم به دریا ... خودمو زدم به مریضی و بد احوالی و از استاد ساعت بعد اجازه گرفتم که سر کلاس نیام .. فیروزه با تعجب نگام می کرد ...
فیروزه : بازم می خوای بری خواهرت رو ببینی ؟
-اون دیگه به خودم ربط داره . با این روحیه ای که شما واسم گذاشتین این جوری که آبروی منو بردن دیگه حالی واسه آدم نمی مونه .
-خوب خودت رو به موش مردگی می زنی .
-تو که منو می شناسی .. اگه دوست داری باهم بریم پیش شهرزاد و ارزش بپرس که امروز صبح کجای منو بوسیده ..
-برو دیگه این قدر دروغ رو دروغ نگو ..
-فیروزه تو از اولش هم منتظر یه بهونه ای بودی که ازمن جدا شی . با هام به هم بزنی ..
-شهروز کور خوندی . با این حرفات می خوای دست به سرم کنی من کوتاه بیا نیستم . -چرا .. یه آدمی که دروغ میگه .. حرفاشو باور نداری .. به نظر تو آدمیه که مدام به دنبال تفریح خودشه چه به دردت می خوره ؟
یه نگاهی از روی خشم بهم انداخت و گفت خودم ردیفت می کنم ...
دیگه باید زود تر می رفتم . دلمم نمیومد که فیروزه رو ناراحت به حال خودش ول کنم .دلش خوش بود که زنم میشه . یه ماچ واسش فرستادم که نیشش تا بناگوش باز شد . منم رفتم به سمت بیمارستان ... حسابی به همه دست داده و با همه شون گرم گرفتم . آخه رفتار من با مردا و افراد مسن هم خیلی خوب بود رو این حساب همه دوستم داشتن . صدای اعتراض و داد و بیداد از هر طرف به گوش می رسید که این دکتر جدید که اومده اوضاع این جا رو به هم ریخته .. به درد نمی خوره .. منم مارمولک بازی در آورده و مثلا از مژده دفاع می کردم .. هی می گفتم اونم داره زحمت می کشه وظیفه شو انجام میده . حالا سلیقه اش این بوده . ما باید بهش احترام بذاریم .. دیدم یکی از اون مردان میانسالی که رابطه اش با من خیلی خوب بود و منم هواشو داشتم و در اثر خیانت زنش ناراحتی اعصاب گرفته بود گفت این چه وضعیه هر کون نشسته ای که از راه می رسه میشه دکتر هیچی بارش نیست .. رفتم جلو سرشو بوسیده گفتم داداش من مخلص همه تون هستم . دلم می خواست در خد مت شما می بودم . اما دیگه گفتن باید بری یه بخش دیگه ... صدای یه پیرزن دیگه هم در اومد که یعنی چه این چه وضعشه .. یکی دیگه رو بفرستن یه بخش دیگه . اونم از اون پیرزنایی بود که هر وقت دستشو می داد به دستم منم خیلی آروم با دستش ور می رفتم و اونم خوشش میومد و چشاشو می بست ... اتاق شیما که واویلا بود . اون و مادرش سیما معرکه گرفته بودن .. رئیس بخش گفت این اصولی نیست که ما بخواهیم با توجه به شرایط این چنینی برای پزشک تعیین تکلیف کنیم .
-بنده که حرفی نزدم ..
-آقای شاهانی اگه امکان داره زود تر تشریف ببرین که جو این جا آشفته هست و الان ممکنه خانوم مژدهی واسه عیادت از بیماران بیان این جا . درست نیست که بیاد و شما رو این جا ببینه ..
- من حرف شما رو قبول می کنم ولی من زندانی نیستم . وظیفه بیمارستان در درجه اول حمایت از بیمارانه ..
-ولی آقای شاهانی رزیدنت کشیکو همچین بی آبروش کردن که فرار رو بر قرار تر جیح داده ..
-چه ربطی به من داره که بیماران بخش اعصاب با من احساس آرامش می کنن ؟!.... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
یک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا 23

-متاسفم من نمی دونم چی بگم . یک پزشک که نمی تونه همه کاره این جا باشه .. اون حالا که داره تعیین تکلیف می کنه وای به حال بعد ..
در همین لحظه دیدم که مژده داره از دور میاد .. فوری خداحافظی کرده ترجیح دادم اون جا نایستم . راستش زیادی سر و صدا کرده بودم و حال و حوصله درگیری و کل کل با مژده رو نداشتم . این زن دیوونه بود و هیچ بعید نبود که به من نمره نده . و ما رو مشروطمون کنه . تا الان به هزار مصیبت و جون کندن بالا اومده بودم . بعضی وقتا آدم باید در زندگی شکست رو قبول کنه .. . کاش می شد بدون سلام کردن در رفت .. یا کاش می تونستم اصلا سرمو برگردونم و تحویلش نگیرم و برم . زنیکه آشغال . فکر کرده کی باشه داشتم به این فکر می کردم که سلام کنم یا نکنم و چیکار کنم که دیدم خودش صدام زد
-آقای شاهانی کارتون دارم ..
اصلا حال و حوصله این که باهاش خصوصی حرف بزنم رو نداشتم ولی اون خودشو از جمع چند دانشجویی که دور و برش بودن جدا کرد و منوکشید گوشه ای ..
- توی دانشگاه سراغتو می گرفتم گفتن حالت بد شد و واسه استراحت رفتی خونه .. حالا هم که این جایی
-بله اومدم خودمو نشون بم به متخصصان این جا که ببینم چم شده ..
-شاید من بدونم .
-خانوم مژدهی شما همون که خودت رو درمان کنی غنیمته لازم نکرده دیگران رو در مان کنی ..
-معلومه چی داری میگی ؟
-معلومه تو داری چیکار می کنی ؟
-کی توی کلاس اسباب خنده همه شد ؟
-شما هم خندیذید ؟
-واسه کسی تعریف نکردی که بین ما چه اتفاقی افتاده ..
-خانوم دکتر مژده مژدهی پر افاده ! منم آبروی خودمودوست دارم . فکر کردی با یک فوق متخصص اسبی اعصاب و روان بودن واسه من افتخار بوده که بخوام واسه هر کسی تعریف کنم ؟ نه ...نههههه .
-تو اصلا حالیته چی داری میگی ؟
-تو حالیته داری چیکار می کنی مژده ؟
رفتم توی خط احساسات . از اونایی که میشه با هاش مخ زنی کرد .. مخ زنا رو حسابی تیلیت کرد . در هر سنی در هر شغلی و در هر مقامی که باشن .
-درسته من کس تو نبودم خانوم دکتر ! درسته که رو یه حس خاص و زود گذر و بی اهمیت واسه دقایقی رو با هم بودیم اما اون لحظه ها برای من با ارزش بوده .. اون شخص واسم با ارزش بوده ..برای من لحظات با تو بودن به شیرینی لحظاتی بوده که یه غنچه ای آروم آروم در حال شکفتن باشه .. احساس لطیف و پاکی که نمی دونم به چی تعبیرش کنم .. هنوز هیچی نشده اومدی و بدون هیچ قضاوتی صلاح دونستی منو از اون بخش بر داری . .. فکر نمی کنی این معناش چی می تونه باشه ؟ یعنی من استحقاق تحصیل در این رشته رو ندارم ؟ یعنی من آدم نا قابلی هستم .. فقط به خاطر این که حالا در حرفام شاید یه خورده اغراق کرده باشم ..
با این که تحت تاثیر قرار گرفته بودولی بازم خواست یه جورایی حاکمیت خودشو نشون بده .
-من از کجا می دونستم تو دروغ گو هم هستی شهروز خان ..
-اگه به هر کی دروغ گفته باشم به تو یکی دروغ نگفتم ..
-اگه کارم نداری من برم .
-چرا کارت دارم . این میل شخصی من نیست . از همه طرف دارن به من فشار میارن .. از طرف بیمار و بیمارستان که این بیماران فعلی بد جوری به تو وابسته شدن .. می تونی به کارت درهمون ساعات قبلی و در همون بخش اعصاب و روان ادامه بدی به عنوان نماینده و دستیار من ..
-ولی شما این طور نمی خوای
-نه..نمی خوام
-چرا خانوم دکتر؟
-چراشو خودت گفتی و منم حس کردم .. در رفتار بیماران زن و دختر اون جا دیدم .
-حتما به نظر شما همجنس باز هم هستم چون در میان مردان هم خیلی طرفدار دارم ..
-همجنس باز نیستی ولی حقه بازی ...
راستش دلم می خواست حالشو بگیرم .. ولی باید یواش یواش این کارو می کردم . در اون لحظه و با اون شرایط بهترین کار این بود که خونسردی خودمو حفظ می کردم . تا بتونم بعدا بهتر با این مسئله کنار بیام . همراه با مژده برگشتم به بخش . با این که باید می رفتم خونه و ساعت استراحت من بود ولی ترجیح دادم کنار بیماران بمونم .. وقتی بیمارا و چند تن از پرستارا شنیدن که من بر گشتم طوری ولوله کردن که انگاری من شدم رئیس جمهور ملتی که بهش رای دادن .. از گوشه و کنار شعار های عجیب و غریبی داده م یشد که منو به یاد دوران محصلی ام مینداخت که بچه ها با چه شور و حالی واسه هر چیزی یه شعر می ساختن .. مژده به من گفت نمی دونم تو این همه آدموچه جوری گولشون زدی ..
-همون جوری که تو رو گول زدم ..
خورد و دم نکشید .. خوشم اومد .. با خودم گفتم اگه خونه زندگیت رو یه اسم من کنی و تنها زن روی زمین باشی و جلو پام به خاک بیفتی امکان نداره دیگه آب کیرمو حرومت کنم . ولی برای دقایقی مژده رو فراموش کرده سرمست از پیروزی یه بادی به غبغب انداخته و رفتم سراغ تک تک بیمارا .. به نوعی از همه شون تشکر می کردم . منصوره اومد پیشم و گفت یکی از این شبا که شب کاری دارم باید بیای و شیرینی منو بدی . اگه بدونی چقدر تلاش کردم تا تو رو نگه داشته باشن .. اصلا شیفت این بخش معلوم نبود چه جوریه .. در بعضی از شیفت ها هفت هشت تا از دوستان زن و دخترم میومدن سر کار ..
-منصوره جون ! ظاهرا خانوم مژدهی به من حساسیت پیدا کرده .. تا موقعی که اون این جاست زیاد نمیشه خودمو با شما صمیمی نشون بدم . اون در روز نیم ساعت یک ساعتی میاد و دور می زنه . الان چون تازه وارده تعداد بیمارای سایر پزشکان بیشتره ..
-فدات شم دکتر من این چیزا حالیم نیست .. باید حتما بیای و منو بسازی . من که خودم می دونم تو غیر از من با خیلی های دیگه هستی . دیدی تا حالا بهت سختگیری کنم ؟ یا مایه بیام ؟
-ببینم بازم شوهرت بهت نرسیده ؟
-دکتر! شوهر من همه چیز من تو هستی ..
-مثل این که از مسئول بخش نمی ترسی ..
-اونم امروز داره میره یه بخش دیگه ..
-جاش کی داره میاد ..
-خانوم رضایی
-کی راضیه ؟
-چی ؟ طوری صداش می زنی که انگار دختر خاله ات باشه ..
-نه همین جوری گفتم .. این راضیه چه طور شده مسئول بخش ..
اون مسئول آشپز خونه بود ولی ظاهر درس خوند و بعدش پرستار شد و همین جور پر تلاش بود .. اونم متاهل بود ..یه زمانی جزو دوست دخترا ی آتیشی و حشری من بود . چه بعد از از دواج و چه قبلش با ر ها با هاش سکس کرده بود م .. ولی از اون جایی که خیلی ها زاغ سیاه ما رو چوب می زدن دیگه خود به خود یواش یواش رابطه مون قطع شد .. منصوره : ماتت برده نکنه با این راضیه خانوم هم بله .. .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی



شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
یک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا 24

در مونده وگرفتار داشتم به منصوره نگاه می کردم . اصلا حال و حوصله ای نداشتم . جونی واسه سکس نمونده بود برام . تازه هنوز بوی مژده رو این دور و برا می شنیدم . با این مژده چیکار می کردم . اگه متوجه می شد که من سر جای خودم نیستم . تازه شاید کارمم می داشت . ظاهرا دستمو خونده بود که مریض نیستم وگرنه می گفت برو خونه استراحت کن که ای کاش می گفت . مگه می شد از دست منصوره در رفت ؟ مژده اومد و منو کشید به کناری و گفت من دارم میرم و تو تا چند ساعت دیگه این جایی . فقط حواست باشه من دوست ندارم بشنوم که نماینده من دستیار من به جای طبابت داره زیر دست زنا و دخترا وول می خوره ..
-ببینم خانوم دکتر این حقو دارم که در خارج از این جا با زنا و دخترا وول بخورم ؟
-طرز حرف زدنت رو هم باید اصلاح کنی . بدونی با بزرگ تر از خودت چه جوری صحبت می کنی ..
-مژده آخه چرا تو این جوری شدی .. از چی فرار می کنی ..
-برو به کارت برس ..
توی دلم گفتم به هم می رسیم . صبر کن این کست بازم به خارش بیفته . بهت نشون میدم . گذر پوست به دباغخانه می رسه . همون که رفت و شرشو کم کرد غنیمت بود .. دلم می خواست رو یکی از این تختا دراز می کشیدم و می خوابیدم . ولی بیمارا ول کن نبودن . هر کدومشون مدعی بودن که اگه داد و بیداد های اونا نبود خانوم دکتر منو بر نمی گردوند .. رو صندلی لمیده و چشامو رو هم گذاشتم . آخیش تازه بخش اعصاب داشت می شد همونی که باید می شد .. رفتم به عالم خماری که به ناگهان یه صدایی منو از چرت بیدارم کرد ..
-دکتر .. دکتر جونم پس کی منو ویزیت می کنی ؟
-منصوره برو الان یکی میاد زشته خودت رو به من نمالون . آبرومون میره .. خواهش می کنم .. اوخ .. امان از دست تو ..
-بیا بریم ازاین طرف ..
یه اتاقی بود مخصوص معلولین که کلیدش دست منصوره بود .. یه اتاق تنگی بود که بوی چند تا لباس شسته داشت خفه ام می کرد ولی هر جوری بود باید یه ناخنکی به این منصوره حشری می زدیم ..
-منصوره جون این شوهرت پس چیکاره هست ..
-هیس دکتر حرف نزن این جا صدای پچ پچ میره بیرون .. اگه هر کی از این جا رد شه می شنوه و محبوبه و محجوبه اگه بشنون مهم نیست ولی اگه افراد دیگه ای رد شن ..
-خوبه حالا تو که بیشتر داری حرف می زنی .
نمی تونستیم کاملا لخت شیم ولی لباسشو داد بالا و سریع سینه های درشتشو نشونم داد .
-ببین روز به روز داره آبدار تر میشه .
-قربونش برم من منصوره جون ..
-کو تو که نمیری .. بازم داری تعارف می کنی ..
عجب سینه هایی داشت این منصوره .. درشت و آبدار و تازه . کبودی نوک و دورنوکش کم بود .. واقعا خوردن داشت ... یه خورده که نوک سینه هاشو وسط لبام گردوندم و بهش حال دادم حالی به حالی شد و دراز .. دوست داشتم می کردم توی کونش .. کونش هم مثل سینه هاش خوش استیل و گنده بود ... ولی اون کسش می خارید . لباسمو دادم بالا از همون پشت کردم توی کسش .. خیلی آروم زیر گوشش گفتم خوبه ؟ حال می کنی ؟ لذت می بری ؟ .. سرشو تکون می داد و منم کیرمو پرت می کردم به طرف جلو تا ته کسش می رفت و زیر شکمم وقتی می خورد به کون و کپلش تمام وجودم داغ می شد و حس می کردم که سیل آب می خواد سد پشت سر کیر منو بشکنه و راه بیفته به سمت کس منصوره . ولی با این حال تند و تند می کردمش .. با سینه هاش بازی می کردم .. آخ که چه حالی می داد . روح مژده از این کار من با خبر نبود و من داشتم حالمو می کردم . کون لق دکتر .. و هر کی که مزاحمه . منصوره از هوس انگشتامو می لیسید و من از این کارش لذت می بردم طوری که حس می کردم کیرم با این که به حداکثر تیزی و شقی رسیده یه پرشهایی رو توی کس داره انجام میده .. سرشو به سمت من بر گردوند . زبونشودر آورد و منم با یه حال دادن زبون به زبون بیشتر حشریش کردم .
-اووووووووففففف ....وووووووووییییییی ... کسسسسسسم ..
-آروم تر خوشگله ..
بازم خودمو به لباش چسبوندم .. یه چند تا تکونی خورد و گفت
-دکتر آب بده .. من تشنمه ..
-فداش میشم .. منصوره کون تپل ..
سرمو بردم عقب تا قالب کونشو خوب ببینم و کیرمو که با لذت می کنم توی کس آبم در اوج هوس خالی شه ... دستامو گذاشتم دور شکم و کمرش و اونو به خودم چسبوندم و در حالت سکون کیرم با چند پرش داخل کس تا می تونست خودشو خالی کرد .. جاااااااااان خیلی عالی بود ... .. یکی داشت دنبالمون می گشت .. یکی نه و دو سه نفر -آقای دکتر شاهانی .. آقای دکتر شاهانی ...
کوفت .. معلوم نبود این دیگه کیه .. محبوبه هم داشت دنبال منصوره می گشت ..
-منصوره کجایی .. دکتر شاهانی رو ندیدی ؟ الان خانوم رضایی اومده و دارن معارفه سرپایی انجام میدن ..
-هیس منصوره .. صبر کن صاحب صدا دور شه ..
ما داخل اتاقکی بودیم که داخل فرعی راهرو بود .. یعنی اگه میومدیم بیرون هر کس در دو سه متری ما بود ما رو می دید .. اول من رفتم بیرون ... این راضیه رضایی اومده بود و شده بود مسئول بخش .. هر چند کشیک عوض می شد ولی بالاخره هفته ای دو سه بار باید همو می دیدیم .. اون وقتی که دختر بود خیلی کرده بودمش .. اون اواخر زیاد تحویلش نمی گرفتم . ولی خیلی هوای منو داشت و هر وقت ازش می خواستم از دادن غذای اضافی به من و بقیه دریغ نداشت .. با هیشکی جز منم دوست نبود .. ولی اون آخرا دیگه دلمو زده بود .. یه مدت هم داشت درس می خوند کمتر می دیدمش .. فکر کنم لیسانس پرستاری گرفته بود . دیگه زیاد باهاش بر خورد نداشتم ... و اکثرا به وقت غذا به بچه ها می گفتم برن غذاموبگیرن که اونو نبینم .. گاهی هم که خودش نبود .. چند بار هم شانسی اونو در محوطه دیده . بودم . وای چقدر چهره اش فرق کرده زنانه و تپل شده بود .. ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۲۵

خیلی خوشگل شده بود این راضیه . خوش پوست و تپل . خوش اندام .. سفید رو . اگه نمی شناختمش و یا بار ها با اون نمی بودم اصلا نمی تونستم باور کنم که این همون باشه ..باور کردنش سخت بود .. نشون می داد که یه چند سالی هم بزرگتر شده باشه . اون می دونست که من چقدر شیطونم و با دخترا و زنای دیگه ای هم راه دارم . هر چند هیچ وقت نتونسته بود مچ منو بگیره ولی از این و اون شنیده بود و احتمالا چند تا از دوست دخترام راپرت منوبه اون داده بودن . همش به من می گفت به خاطر دیگرانه که بهش بی توجهی می کنم . ولی من به اون می گفتم تو تنها دوست دختر من هستی ... خنده دار این جا بود که می گفت عاشق منه دوستم داره . در رویا های خودش می بینه که همسرم شده .. کس خل فکر می کرد که شاید بگیرمش . اگه من می خواستم با هر دختری که اونو می کنم ازدواج کنم الان باید یه حرمسرا تشکیل می دادم . قبل از این که سلامش کنم گفت سلام آقای دکتر .. خوشحالم که شما رو این جا می بینم . شنیدم که هم پرسنل این جا و هم بیماران ازت خیلی راضی هستند .. منم دوست داشتم بیام کار شما رو از نزدیک ببینم ..
-سلام از ما خانوم رضایی . منم به شما تبریک میگم که مسئول بخش شدین .. همیشه هم می گفتم شما جا برای رشد دارین . آشپز خونه برای شما کوچیک بود . پشتکار به خرج دادین و به جاهای بالاتری رسیدین .. -امید وارم تونسته باشم خودمو اثبات کنم ..
-شما جا داره که بیشتر از اینا خودتون رو اثبات کنین .
شنیدم ازدواج کردین ..
-خیلی وقت نیست که این کارو کردم
-تبریک میگم ..
-ممنونم .. دیگه این رسم روزگاره . میگن ازدواج یه قسمته .. بگذریم .. این جا ما همه به کار هم آشناییم . فضا فضای دوستانه و محیطیه که همه باید همو درک کنن . و زندگی خصوصی در این جا نقشی نداره . یعنی ما غم و غصه های خودمونو عشق و تفریح خودمونو باید بذاریم دم در این جا وقتی که وارد میشیم حس کنیم که یک انسان تازه متولد شده ایم . به جامعه این جا تعلق داریم . هدف ما مشترکه , رسیدگی به بیمار و تلاش در جهت بهبودی اون ...
یه کف آرومی واسش زدم و گفتم خوبه این چند سالی سخنران خوبی هم شدی ..
-منو دست میندازی ؟
-نه خانوم مدیر بخش .. واسه چی دست بندازم . این شمایی که داری به من تذکر میدی که حواسم باشه چیکار دارم می کنم . من بچه نیستم . منم واسه خودم یک پزشکم .
رنگ از چهره راضیه پریده بود . انتظار این بر خورد از منو نداشت . منم دوست داشتم گربه رو دم حجله بکشم تا دیگه رو نیفته که هر کاری که دلش خواست انجام بده . خواستم کاری کنم که در مقابل من احساس قدرت نکنه . من می خواستم با پرسنل اون حال کنم . با زنان عصبی حال کنم و اعصابشونو آروم کنم . چه ربطی به اون داشت . ولی اون اینو نمی خواست ..می خواست عقده هاشو پوشش بده . هنوز دلش به خاطر اون روزا پر بود . هنوز باورش نمی شد که من خیلی راحت رهاش کرده باشم . اون توقعش خیلی زیاد بود . حالا شوهر داشت یه زندگی آروم . دیگه چی می خواست ؟ میگن یه زن یه دختر اگه به چیزی دل ببنده به این آسونی ها از اون دل نمی کنه . حتی اگه دهها سال بگذره .. و تا پای گورش .. اما اون که اون جور نشون نمی داد دوستم داشته باشه به اندازه لیلی واسه مجنون .
-آقای دکتر می تونم یه خواهشی ازتون بکنم ؟
-خواهش می کنم بفر مایید .. ولی خودمونی حرف بزن . من این جوری راحت ترم
-جلوی بقیه احترام منو نگه داشته باشی و تند با هام بر خورد نکنی ..
-حتما . ولی این اجازه رو دارم جلوی خودت که تنها هستی باهات تند بر خورد کنم ؟
درجا خندیدم و پشتش لبخند من واسش نشون دهنده این بود که دارم شوخی می کنم .
-دکتر مژدهی خیلی سفارش تو رو می کرد . می گفت به خاطر بیماران و شرایط خاصه که موافقت کرده که بتونی در این بخش هم فعالیت داشته باشی ..
-اون نمی تونه و نباید مخالفت کنه . اگه اون منو این جا نذاره پس کی بیاد .. تازه من که همش نیستم . در ساعتای دیگه یکی دیگه هست . اگه دراین بیمارستان نباشم چند تا بیمارستان دیگه هم هست که وابسته به دانشگاه ما باشه .
-اون طوری با خشم حرف می زد که انگار داره در مورد .... اصلا ولش
-چی می خواستی بگی راضیه ..
سکوت کرد .. حرفی نزد
-واسه چی ساکت شدی . می دونم چی می خواستی بگی
-نه مهم نیست ولی حالا به چیز دیگه ای فکر می کنم .. وقتی بهم گفتی راضیه با یه لحنی گفتی که منو به باد وقتی انداختی که تازه با هم آشنا شده بودیم . خیلی با محبت و خالصانه ..
-من عوض نشدم . این تویی که عوض شدی خانوم . سیستم زندگیت فرق کرده شوهر کردی و حالا باید به اون فکر کنی . فقط حواست باشه زیاد گیر ندی .
-من یه وظیفه ای دارم .
-آدم بعضی چیزا رو که می بینه باید سرشو اون طرف کنه . ولی نگران نباش . من آدمی نیستم که این جا رو شلوغش کنم و به هرج و مرج بکشونم .
نگاه راضیه نشون می داد که هنوز یه حسی اونو به اون روزایی می بره که با من بوده . روزایی که وجود اون واسم یه نعمت بود .. سالهای اول تحصیلم .. خیلی بهم لذت می داد با یه دختری باشم که حس کنم با هیشکی دیگه نبوده . من اینو با تمام وجودم حس و لمسش می کردم . اوایل بعد از ظهر که قصد بر گشتن به خونه روداشتم دیدم یه ماشین لوکس و شاسی بلند جلوم ترمز زده .. خانوم دکتر مژدهی یا همون مژده دیوونه بود . .. آدم حسابش نکرده و به مسیرم ادامه دادم . جلو تر تر مز زد .. سرشو از پنجره آورد بیرون ..
-چیه این به جای تشکر و دست شما درد نکنه هست ؟
-خانوم دکتر دست شما درد نکنه که اون جور به محض این که اومدی در همون ساعات اولیه منو انداختی بیرون و دیگه اصرار بقیه رو دیدی از ترس شورش و سرزنش بقیه منو بر گردوندی .. دست شما درد نکنه که با احساسات من بازی کردی .. دست شما درد نکنه نشون دادی بین من و تو یه دنیا فاصله هست استاد .. خانوم فوق متخصص که امید وارم پروفسورای خودتو هم بگیری . ..
هم از دستش عصبی بودم و هم می خواستم در عین این که دق دلی خودموخالی می کنم رو احساسات و عاطفه اون انگشت بذارم چون جنس ضعیف زنا رو می شناختم می دونستم چه جوری سرشون شیره بمالم . زنا همه شون مث همن . دیر یا زود بالاخره میشه رام وخامشون کرد ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
مرد

 
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا 26

با این حال حس می کردم که نباید به این سادگیها دم به تله بدم . یعنی اون جوری که بوش میومد هوس این خانوم دکتر گل کرده بود و کسش می خارید . ولی من کیرمو مفت از سر راه بر نداشته بودم . به اندازه کافی دوست دختر و زن داشتم که نمی دونستم به کدومشون برسم . مردم واسه خودشون به آبدارچی پارتی دارن به اندازه یه مدیر کل هواشونو داره . حالا این خانوم دکتر و استاد دانشگاه ما رو پیش دیگران بورمون کرده ..
-خانوم دکتر شما بفر مایید من مزاحم نمیشم . نمی خوام کلاس شما بیاد پایین شما چند درجه از من بالاترید . و خب رئیس بنده اید .. منم برم زود تر درسامو بخونم که دیگه منت شما رو نکشم .
اصلا معلوم نبود چی دارم میگم . راستش احساساتم گل کرده بود . مژده خیلی ناز و خوشگل بود و به این آسونی ها نمی تونستم ازش دل بکنم ولی اون رفتاری که با من داشت اصلا قابل تحمل نبود .. زدم از کوچه پس کوچه ها ووقتی از تیررسش دور شدم خودمو در یکی از این مغازه ها پنهون کردم نمی خواستم ببینمش . حداقل می خواستم بهش بگم که منم واسه خودم شخصیت دارم . در همین فاصله تلفن پشت تلفن .. به هیشکدوم جواب ندادم . خانوم دکتر اعصاب منوخط خطی کرده بود . داشتم فکر می کردم که شاید تا حدودی هم تند روی کرده باشم . ولی بهتر بود که با هاش رسمی باشم . همون جوری که خودش بوده . تمام راه فقط به اون فکر می کردم . به این که اگه دوباره سر راهم سبز نشه چی .. یعنی به این صورت که بازم منت منو بکشه .. اگه سبز شه چی ؟ اون وقت چیکار باید بکنم . بازم خودمو می زنم به مظلومیت . اون چرا باهام این رفتارو کرد . هنور از گرد راه نرسیده فوری شمشیر دو دم یا دوسرو گرفت دستش . در همین حال و هوا بودم که دیدم رسیدم نزدیک خونه . اصلا حواسم به خونه اش نبود .. سر کوچه و دم درمنتظرم بود ..
-آقا شهروز ماشینم روشن نمیشه ..
می دونستم داره حرف بی ربط می زنه . فقط می خواست یه چیزی واسه گفتن داشته باشه ..
-پس چه جوری تا این جا اومدی .
-شاید دوست داره تو روشنش کنی ببری به خونه ام . ببین شهروز بچه بازی رو بذار کنار ..
-می تونم چند کلام باهاتون حرف بزنم ؟
بدون این که ماشینو ببره داخل درو باز کرد رفتیم داخل .. اون دو تا نره خر و ماده خر تا منو دیدن شروع کردن به پارس کردن .. دلم می خواست آجری رو که یه گوشه حیاط افتاده بود بر دارم بزنم به سرشون ..
-بیا بریم بالا
-نه همین جا خوبه خانوم دکتر . فقط می خواستم اینو بگم که خودت گفتی که هر چی که بین ما بوده باید فراموش شه .. خب روز اول مگه من چیکار کرده بودم .. چرا اون بر خورد رو با من داشتی .. می خواستی چی رو ثابت کنی . این که حرف حرف توست ؟ کی می دونست که من و تو با هم بودیم ؟ آیا من کاری کرده بودم که بقیه متوجه شن که ما از قبل همو می شناختیم ؟ یا رابطه خاص داشتیم ؟ پس بذار حالا که اومدم برای لحظاتی حس کنم که تو همون مژدهی هستی که قبلا بودی .. می دونی چی بهت میگم .. میگم تو یک آدم خود خواهی ..مغرور و از خود راضی .
-فکر می کنی من یک زن هوسبازم که به خاطر هوس خودم تو روکشوندم به این جا ؟ -آره همینه و جز این هم هیچی نیست .. ولی می شینم درسامو می خونم تا دیگه واسه من سخنران نشی . ولی اینو بدون اگه یه روزی برسم به اون جایی که تو الان رسیدی هیجوقت مث تو نمیشم ..
-منم مث تو نمیشم .چون تو حالا فقط داری حرف خودت رو می زنی . شاید من اشتباه کرده باشم . ولی تو هم باید حرفامو بشنوی .. من با هات تند بر خورد کردم . تو نگفتی که کی هستی چیکار می کنی کجا درس می خونی .. از دوست دخترات گفتی از این که هواتو دارن .. گفته بودی که اهل درس خوندن نیستی و ناپلئونی اومدی بالا .. نمی دونم چه جوری بهت بگم وقتی بار اول توی بیمارستان در کنار دانشجو های دیگه دیدمت با خودم گفتم کاش منم امروز جای یکی از اون دخترا بودم . کاش از این جای بالایی که تو میگی درش قرار دارم میومد پایین تر ..حداقل ده سال جوون تر می شدم . می رسیدم به اون سنی که برای رسیدن به امروز تلاش کنم و تو در کنارم باشی .. اون وقت با این که می دونستم تقلب دادن کار درستی نیست می نشستم و می خوندم و کمکت می کردم ..
-واسه همین بود که اون جوری کمکم کردی ؟
-هنوز خیلی سخته که یک زنو بشناسی .. گاهی یک زن حسشو عشقشو در قلبش پنهون می کنه .. گاه خشمش همون عشقشه ..عصیانشه ..دوست داره صدای انفجارشو یکی دیگه بشنوه .. حس کردم که تو باید با خیلی ها رابطه داشته باشی ولی نمی خواستم اینو باور کنم .. می خواستم دورت کنم .. شاید تعجب کنی که چرا این حسو دارم .. شاید بهم بخندی ..شاید اگه یه روزی داستان زندگیمو از روز آشنایی با تو بنویسم بگی چطور میشه یک پزشک خودشو تسلیم یکی کرده که نمی دونسته کیه و کارش چیه ..اونم یکی خیلی کم سن تر از خودش .. من هیچ فرقی با بقیه ندارم . منم یه آدمم . منم مثل همه احساس دارم . منم یه دنیا خاطره دارم از وقتی که به سن تو بودم و این روزا رو می گذروندم . ولی مثل تو نبودم که به هر کی که از راه می رسه یه تلنگری بزنم و برم . آره شهروز خان بیشتر آدمای دنیا از خودشون فرار می کنن همه اونایی که از خودشون فرار می کنن هیچوقت به هم نمی رسن .. ولی یه حسی بهم می گفت که تو از خودت فرار نمی کنی . تو در یه دنیای دیگه ای هستی ...
-وحالا من برای چی این جام ؟
-برای این که بهت بگم منو به خاطر رفتارتندم ببخش .. نمیشه آدما رو عوض کرد .. نمیشه به زور خندید . نمیشه به زور اشکها رو به لبخند ها تبدیل کرد .. نمیشه به زور از کسی خواست که اونو درکش کنه .. من الان ده ساله که دارم از خودم فرار می کنم . شاید به دیدن تومی خواستم یه فلاش بکی به اون روزای پرالتهاب زندگیم بزنم .. روزایی که دیگه بر نمی گردن ........ ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا 27

مژده یه غمی در سینه اش بود که نمی خواست بهم بگه . ولی حدس می زدم یه روزی عاشق بوده شاید حالا هم باشه .. و اونی که دوستش داشته به امان خدا ولش کرده . نخواستم حدسمو بهش بگم ولی انگار تمام اون کارای بدشو از یاد برده بودم ..اشکاشوپاک کردم .
-بگو من چیکار کنم ..
-هیچی می خوام دیگه ازم دلخور نباشی . می خوام هروقت که جلو پات ترمز زدم سوارشی ..
-من ازت دلخور نیستم .. همه چی رو فراموش کردم استاد خانوم دکتر مژدهی .. یه نگاهی بهم کرد و گفت یه چیز دیگه ای هم ازت می خوام ..
-چی می خوای ..
مژده : منو با این خطاب کردنهات دست نندازی ..
-من دستت ننداختم مژده خواستم بهت بگم که باید حواسم باشه که تو چی و کی هستی ..
مژده : ولی فکر نکنم هنوزم بدونی که من چی هستم ..
-می تونم یه چیزی ازت بخوام ؟
-تا چی یاشه شهروز
-می دونم اون چیزایی که بین ما اتفاق افتاده یه خوابی بوده که دیگه نمیشه اونو دید ولی می خوام بوسه اونو باور کنم .
نگاهشو به نگاه من دوخت . نگاهی که به من اعتماد به نفس می داد . زنی با یک شخصیت پیچیده شاید منو به خاطر گذشته هاش دوست داشت . به خاطر نیازی که سالها ازش دور مونده بود . به خاطر حسی که در من دیده بود این که از خودم فرار نمی کنم . یعنی من این قدر شیطونم ؟ حس کردم که باید شجاع باشم . نگاهش بهم اعتماد به نفس می داد . لبامو گذاشتم رو لباش .. لبایی که با حرکت لبام حرکت می کرد . وقتی که می خواستم آروم میکش بزنم اونم فشارشو رو لبام زیاد می کرد .. مثل بیشتر وقتا بوسه ای با چشمان بسته انگار ما رو به آرامش و سکوت شب می رسوند . به یاداولین بوسه ام از اون افتادم حالا هم همون شده بود .. کیرم باز شق شده بود و من بازم ازش فاصله می گرفتم . این بار اون دیگه این فاصله رو پر نکرد . شاید حسم می کرد . شاید دیگه نمی خواست با من سکمس داشته باشه شاید حس می کرد که من نمی خوام برهنه اش کنم و شاید هم هیشکدوم از اینا .. چقدر آغوش اون آرومم می کرد . از بوسیدن هیشکی به اندازه مژده لذت نمی بردم . هر چیزی یه انتهایی داره .. این بوسه هم به آخرش رسید . مژده آروم شده بود .. دلم می خواست باهاش سکس می کردم .. خودمو کشتم حواسمو بردم جای دیگه تا کیرمو از حالت بیداری به شرایط نیمه خواب رسوندم .
-مژده خدا نگه دار
-خداحافظ شهروز .. مطمئنی چیزی رو این جا جا نذاشتی ؟
-نه منظورت کتابه ؟
مژده : اون که آره ولی منظورم چیز دیگه ای بود .. مطمئنی که خودتو جا نذاشتی ؟
-من از خودم فرار نمی کنم..
-از من فرار می کنی ؟
-باید یاد بگیرم که پامو از گلیم خودم دراز تر نکنم ..
مژده :آدما باید بگن که چی می خوان .. خواسته هاشونو بیان کنن ..حتی اگه شکست بخورن بازم سربلندن . چون از خودشون فرار نکردن ..
-پس تو کی می خوای از خودت فرار نکنی ؟
حس کردم که مژده داره این جوری خواسته شو بیان می کنه . نیازشو میگه . احساسشو بر زبون میاره . و من باید که درکش کنم. حتی اگه شکست بخورم . حتی اگه یک بار دیگه غرورمو بشکنه .. بهتر از اینه که نگفته برم و دلواپسی برام بمونه و این حسرت که چرا درکش نکردم که چرا نخواستم اونو بفهمم .
-می دونی به چی فکر می کردم مژده ؟ به این که اگه ازت می خواستم که با هم باشیم و خاطره قشنگمونو تجدید کنیم تو چی جواب می دادی ..
- نگاه می کردم تو چهره ات شاید ازت می خواستم که یه بار دیگه بر زبونش بیاری . اگه از ته دلت بود اون وقت می گفتم باشه ..
-به خاطر من ؟
مژده : هیچوقت سعی نکن به خاطر دلسوزی کاری رو انجام بدی ..
به زور جلو اشکاشو گرفت . می دونم یه خاطره ای اونو آزار می داد ..
-حالا فرض کن من اون سوالو ازت کردم .
-حالا من تو چشات نگاه می کنم و ازت می خوام که بیانش کنی ...
-مژده می تونم یه ساعتی پیشت بمونم ؟
-آره بمون .. واست چای و شیرینی میارم با هم می خوریم .
-نه منظورم چیز دیگه ای بود ؟
-می خوای بهت درس بدم ؟
-نه استاد ..اون باشه برای کلاس .. می خوام پیشت بخوابم ..می خوام با تو باشم ..
-باشه جواب تو رو دو دقیقه دیگه بهت میدم ..
-متوجه نگام نشدی ؟
مژده : چراهنوز تایید ولایت فقیه مونده ..
بغلم کرد ولباشو گذاشت رو لبام .. یه بوسه داغ دیگه این بار دستاشو محکم گذاشت رو باسنم . منو به خودش فشرد طوری که دیگه نتونستم بین وسط پاهام با وسط بدنش فاصله بندازم .. کیر شق شده امو به خوبی احساس می کرد . لباشو از رو لبام برداشت ..
-چی شد عزیزم مژده قشنگ من .. می تونی یه مژده خوب بهم بدی ؟
-عزیزم حله . رهبر تایید کرد .... ادامه دارد .. نویسنده : ایرانی



شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا 28

با هم رفتیم به اتاقش .. خاطره چند روز پیش برای من زنده شد . خاطره روزی که نمی دونستم دست سرنوشت من و اونو در کجا به هم می رسونه . روزی که نمی دونستم مژده کیه .. شاید خیلی راحت باشه به بر هنگی جسم رسیدن ولی این که بخوای روح برهنه خودت رودر اختیار کسی بذاری شاید زمان ببره . من و مژده یک بار دیگه رسیده بودیم به نقطه برهنگی هماغوشی . آیا این پایان همه چیز بود یا نقطه عطفی بر آن چه که می توانست آینده ای رو برای ما رقم بزنه که لحظه های بیشتری رو در کنار هم باشیم ولی حالا داشتم به این فکر می کردم که اگه مژده بازم بخواد بازی در بیاره چی میشه . دستمو گذاشته بودم رو موهاش .. آروم آروم باهاش بازی می کردم . چشاش مث چند روز پیش می درخشید و نگاهش از صداقتی می گفت که منو با خودش به اعماق رویا می برد . شاید رویایی که از یه واقعیت می گفت . این که اون ارشد من .. استاد منه .. و شاید دنیای خارج از این جا یه رابطه دیگه ای برای ما رقم بزنه . چطور می تونم اونو بذارم کنار دنیای یکرنگی ها . آیا من خودمم نسبت به اون یکرنگم ؟ احساس خستگی می کردم . این افکار منو آزار می داد . مژده متوجه این حسم شد که یه چیزی منو کندم کرده .. کف دستشو گذاشت رو سینه هام . می دونست که من از چی خوشم میاد . خیلی آروم شروع کرد به حرف زدن با من ..
-چته شهرور ؟! بگو ازم چی می خوای ..
-هیچی نمی خوام . بیشتر از چیزی که ازبودن بار اولم با تودر این لحظات نصیبم شد نمی خوام . فقط اینونمی خوام که اون چیزی رو که بهم دادی ازم پسش بگیری .
مژده : چی رو
-خودت رو .. لحظات شیرینی رو که حس میکنم جز تو هیچ زن دیگه ای نمی تونه عشق و هوسو در تمام وجودم شعله ور کنه ..
مژده : و اون وقت , وقتی که یکی دیگه رو دیدی حس کنی که می تونی کس دیگه ای رو جایگزین کسی کنی که این حس قشنگ عشق و هوسو در تو به وجود آورده ..
-تو نمی تونی برای این حرفت دلیل قانع کننده ای داشته باشی . من قبل از دیدن تو با خیلی ها بودم ولی ...
نذاشت به حرفام ادامه بدم . طعم شیرین و رنگ یاقوتی لباش و بوسه ای که با اون لبامو بست همون حس آرامش دفعه قبلو بهم بر گردوند .همون عشق , همون هوس .. نه فاصله ای .. انگار من و اون تنها شنا گران دریای عشق بودیم که با هم به سمت ساحل محبت شنا می کردیم .
مژده : حالا وقت صحبت از کار و درس نیست .. کار و درس برای زندگیه .. حالا وقت زندگیه شهروز ..
می خواستم بهش بگم اگه یه وقتی حس زندگی رو ازم بگیری ؟ اون وقت چی ؟! اگه یه وقتی دوباره فکر کنم که همه اینا یه خواب و خیال بوده اون وقت چی ؟ یک بار دیگه بغلم زد .. سرشو گذاشت رو شونه ام ..
-شهروز چرا ازم فرار می کنی ؟ نمی خوای منو ببوسی ؟
-می ترسم .. می ترسم . می ترسم از این که یک بار دیگه حس از دست دادن تو بیاد سراغم .. حس فاصله ها . حسی که دنیای من و تو رو از هم جدا می کنه .. یه حس زمانی .. یه حس مکانی ..
مژده : این فاصله ها رو فقط من نیستم که می شکنم . تو هم می تونی و باید که این فاصله ها رو بشکنی .. اما شاید این یه انتظاری بیجا باشه ..
در اون لحظات نخواستم به این فکر کنم که چی داره میگه .. فقط به آهنگ صداش توجه داشتم . به این که می خواستم از اون بوی محبت و دوستی و آرامشو حس کنم .. -یه سوالی ازت بکنم مژده ؟
-مژده : بکن عزیز دلم . هر چند تا سوال که دوست داری بکن ...
-فکر می کنی اگه نفسی بیاد و بره بازم بتونیم همین جا .. توبغل هم یه بار دیگه با هم باشیم ؟
برای لحظاتی سکوت کرد وگفت گاهی مردا فکر می کنن که خیلی راحت می تونن یه زنو بشناسن .. یه زنو از رو کاری که انجام داده می شناسن . در حالی که اون زن خودشو از روی کاری که انجام نمیده می شناسه .. شاید باور نکنی خود من خیلی بیشتر از اونی که تو حالا حرفشو می زدی به این فکر می کردم که آیا این لحظه میاد یا نه ؟
-برای همین بود که گفتی فراموش کنم که چه اتفاقی بین ما افتاده ؟
مژده : نمی دونم چه جوری توضیح بدم . یه وقتایی می رسه که حس می کنی خودت رو غرق یکی کردی که اصلا حست نمی کنه .. شاید صدای آشنایی تو رو نمی شنوه .. شاید صدای قلب تو رو نمی شنوه .. اون وقته که من باید توقعمو از خودم کم کنم ..
با این حرفاش داشت اعصابم می ریخت به هم . چند تا رو متوجه می شدم و از چند تایی هم سر در نمی آوردم . چشامو بستم و سفت و سخت بغلش زدم . نمی دونستم اون با من چیکار کرده که این بارم وقتی که می خواستم با اون باشم احساس می کردم که با یه انگیزه و هیجان خاصی دارم میرم طرفش . اون تسلطی رو که در عشقبازی با دیگران داشتم انگاردر این جا کمتر شده بود ..
-اگه یه بار دیگه اذیتم کنی می زنمت ..
مژده : راست میگی جون من ؟ اگه می تونی همین حا بزن ..
دستاشو گرفتم و خودمو انداختم روش . نذاشتم تکون بخوره ..
مژده : می خوای بهم تجاوز کنی ؟
-نه به خواسته خودت این کارو می کنم .
پاهاشو باز کرد .. نگاش کردم
مژده : این راضیت می کنه ؟
خیلی خوب دست وحرکت منو می خوند . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی



شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
یـــــک ســــــــــر و هـــــــــــــــزار ســــــــــــــــــــودا ۲۹

برای لحظاتی فقط به هم نگاه می کردیم . دوتایی مون پلک نمی زدیم . انگار هرکدوم از ما دوست داشت طرفش سکوتو بشکنه . آخرش اون واسه من شکلک در آورد . -حیف که دلم نمیاد بزنمت
مژده : نه تو رو جون من بیا منو بزن . کاری می کنم که بری چند ترم عقب تر ..
-راستش با این استادی که من دارم و نصف درسای این ترمو هم با اون , دارم فکر کنم باید فاتح تخصص خودمو بخونم . میگم تو راستی راستی رو اعصاب و روان مردم کار می کنی ؟ تو که خودت یه پا اعصاب خراب کنی ؟
مژده : راستی راستی من این جوریم ؟ نگو عزیزم دلم می شکنه ..
-مژده راستشو به من بگو تو یه خواهر دو قلو داری ؟
مژده : کی من ؟ نمی دونم شایدم داشته باشم .
-هیچی نمیشه .
با این که خسته بودم ولی تماشای اون بدن زیبا و بر هنه ای که فکر نکنم در تمام زندگیش بیشتر از انگشتان یک دست عشقبازی کرده باشه شور و حالمو زیاد می کرد . باید فراموش می کردم که چه اتفاقی افتاده .. حالا دور دور اون بود .
-به چی فکر می کنی شهروز . به این که خیلی سیری ؟ خیلی بده آدم از سر سیری عشقبازی کنه .
-واسه همینه که دوست داری بر من ریاست کنی و حالا که ...نتونستم به حرفم ادامه بدم . ولی منظورمو گرفته بود ..
-حالا رو درست میگی ولی من هرگز نخواستم چیزی رو بر تو دیکته کنم . من هنوزم اگه حس کنم که تو نمی تونی اونی که من انتظار داشته باشم باشی ترجیح میدم که دستیار من نباشی ..
شونه هاشو گرفتم و محکم فشارش دادم ..
-نکن داری چیکار می کنی ..
قبل از این که بفهمه چی شده کیرمودر انتهای کسش حس می کرد ..
-دیگه رئیس بازی رو می ذاری کنار .. یک بار دیگه ببینم که با من پیچیدی طوری باهات می پیچم که این دانشگاه و این بیمارستان روببوسی و بری .. من می مونم و تو میری .. من خودم موقعیت خودمومی دونم . ولی حرف زور توی کله ام نمیره ..
مژده : اگه این جور حرف زدن راضیت می کنه من حرفی ندارم ..
بازم حس کردم تند رفتم . نمی دونم اون واسه بازی شطرنج از چه مهره هایی استفاده می کرد که من نمی شناختمش . با حرفاش با حرکاتش انگاری یه قدم از من جلو تر بود .. شاید با بازی صداقت و محبت پیش می رفت . خواستم اونو ببوسم ولی صورتشو یه پهلو کرد و نذاشت که این کارو انجام بدم .. یه بار دیگه هم ازتیررس لبای من دور شد .ولی برای بار سوم دستامو گذاشتم پشت سرش .. اونو با یه فشار به سمت لبام کشوندم ولی این بار دیگه مقاومتی نکرد . وسط بدنمو طوری حرکت می دادم که کیرم یه حرکت دورانی داخل کسش داشته باشه ..
-مژده چت شده ؟ حس می کنم ناراحتی ..
-نه شهروز .. تو حالتو بکن . کارت رو بکن ..
-چی شده عزیزم .. راستشو بگو ..
خودمو ازش جدا کردم .
-تا بهم نگی چی شده من ادامه نمیدم ..
مژده : رو من منت می ذاری .. من مثل تونیستم که دور و برمو شلوغ کنم و برم با این و اون باشم ..
-پس چی شد انگشت رو من گذاشتی ..
مژده : حالا رو واسه این که دفعه قبل باهات بودم .. دفعه قبلو واسه این که حس کردم دیگه نمی تونم با خودم بجنگم .. یه نیاز داشت از درون منفجرم می کرد .. شاید احساس کردم که می تونم بهت اعتماد کنم ..
-استاد حالا داری میشی یک دختر خوب . فرض می کنیم من دکترم و تو بیمار من .. می تونی بهم بگی چرا گرفته ای ؟ اون شور و هیجان اولیه ات حالا تبدیل شده به این که من فکر می کنم تو یه چوب خشک یا یه مانکن سکسی و آدم مصنوعی هستی توی بغلم ..
-شهروز من تحقیرت نکردم ولی از این که کسی تحقیرم کنه خوشم نمیاد .. تحقیر همراه با تهدید ..
-عزیزم من داشتم شوخی می کردم .
مژده : ولی لحن تو این طور نشون نمی داد .
-منو ببخش اگه تند باهات بر خورد کردم . از ته دلم نبود ..
خیلی آروم شروع کرد به گریستن . بازم به یاد گذشته هاش افتاد .. خواستم از جام پاشم و لباسمو تنم کنم که این اجازه رو بهم نداد ..
مژده : آدما نمی خوان تیشه به ریشه هم بزنن . ولی خیلی ها این کارو می کنن چون فقط خودشونو می بینن .
-فکر می کنی منم می خوام تیشه به ریشه ات بزنم ؟
-منظورم تو نبودی ..
-دیگه بهت دست نمی زنم مژده .
-بچه نشو ..
می خواستم بهش بگم مردی که تا حالا حداقل با پنجاه تا زن و دختر سکس داشته دیگه بچه نیست .
مژده : بیشتر وقتا حس می کنم که دنیا واسه مردا آفریده شده ..اگه یک زن مجرد یه نیازی مثل نیاز یه مرد داشته باشه و مثل اون بخواد از زندگی لذت ببره باید مراقب باشه که انگشت نمای خاص و عام نشه .. یک زن نمی دونه چه سهمی از زندگی داره . شایدم هیچی ..
-اومدی اینا رو به من بگی ؟
-ما زنا گاهی زنا رو درک نمی کنیم . اون وقت از شما مردا چه انتظاری می تونیم داشته باشیم ؟!
یه بار دیگه نگاش کردم .
-تو تا منو مریض خودت نکنی دست بر دار نیستی ..
مژده : پس بیا منو بزن ..
این بار اونو به شکم و دمر خوابوندم .
-حالا این جوری دیگه خیلی بهتر شد ..
-چی می بینی شهروز ؟
-کون یه خانوم دکتر ..
-می خوام مث اون دفعه بهم حال بدی .. یه حسی مث اون دفعه داشته باشی .. همون حس قدرت .. همون که اگه خودت رو برتر از من نمی دونستی فاصله ای هم احساس نمی کردی ..
شروع کردم به خورن کون مژده ..
-بذار حالمو بکنم . خب معلومه فاصله ای نیست ..
من از پشت در حال زبون زدن به سوراخای کون و کس استاد خودم بودم و اون همش می گفت در مانم کن به من آرامش بده ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 3 از 14:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  11  12  13  14  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

یک سر و هزار سودا


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA