انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 2 از 20:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  17  18  19  20  پسین »

نامردی بسه رفیق


زن

 
نامـــــــــــــــردی بســـــــــــــــه رفیـــــــــــــــق ۱۰

-اصلا فکرشو نمی کردم سپهر بخواد باهات ازدواج کنه . من دوستش دارم . از بچگی با هم بودیم . حتی یادم میاد گاهی که یه خونواده ای از من و اون می خواست بره سفر اون یکی دیگه هم باهاشون می رفت . یعنی ما حتی در سفر ها هم با هم بودیم . فقط چند ماه از سربازی رو جدا از هم خد مت کردیم . درسش بهتر ازدرس من بود
-ازبس دنبال دخترای مردم بودی .. ولی اون حالا خیلی نامرده .. حالمو بهم می زنه . دلم می خواد سر به تنش نباشه . وقتی ازش حرف می زنی چندشم میشه فرهوش!
-ولی اون دوستمه . من که نباید در حقش نامردی کنم .
-آره از مردونگی هات خبر دارم .
-بس کن فروزان
-ببخشیدا .. شما داری به یه زن متاهل اظهار عشق می کنی طلبکار هم هستی ؟
-عاشق شدن و عاشق بودن گناه نیست ..
-ازهرچی عشق و زندگیه حالم بهم می خوره . دلم می خواد بمیرم . دارم به حرفات گوش میدم .. یه زمانی شاید بعضی از حرفاتو که حدس می زدم وقتی که حس می کردم ممکنه اونا رو بر زبون بیاری چندشم می شد ولی حالا دیگه برام فرقی نمی کنه .
-فروزان هنوزم دوستت دارم . با تمام وجودم . به چشای دریایی ات قسم که به خاطر سپهر دارم با خودم می جنگم که فراموشت کنم .
-آره می شنوم . برام گفتی . نشون دادی که چه جوری داری تلاش می کنی . بازم میگم اگه برات ارزش داشتم همون موقع می گفتی
-و منم دوباره ازت می پرسم مگه برات فرقی هم می کرد ؟
-اگه می خوای بگی که عاشقت بودم و می خواستمت به عرض برسونم که من تا حالا عاشق نشدم ..
-حتی عاشق سپهر .. ؟
-نمی دونم . شاید حتی عاشق اونم نشدم ولی آدما نمی تونن صبر کنن که عشق بیاد سراغشون یا خودشون برن سراغ عشق . میگن عشق در اثر یه نا آرامی و یه تحولی به ناگهان از راه می رسه ولی من میگم یا اعتقاد داشتم در اثر یه ثبات هم می تونه عشق بیاد . یه زن باید یه روزی ازدواج کنه . من که نمی تونستم تا ابد صبر کنم ببینم می تونم عاشق شم یا نه ؟ تازه آدم که تا عاشق نشه نمی دونه عشق چیه . من چه می دونم شایدم عاشق شده بودم ولی این طور فکر نمی کنم . وقتی ازم خواست که باهاش از دواج کنم و دیدم که مرد خوبیه و مثل تو پدر سوخته بازی نداره گفتم باشه ..
-خیلی متلک میندازی ..
-یادم رفت که اصلا نباید اسم دوست نامردت رو بر زبون بیارم . نمی دونم چیکار کنم که خودمو نجات بدم . خیلی سخته .. داشتی می گفتی
-منو نمی زنی ؟ دیگه بهم نمی خندی ؟
-اگه حرفای خنده دار بزنی چرا ..
-چی بگم .
سرمو انداختم پایین . به شنهای ساحل نگاه می کردم . رفته بودم توی حس . و حس می کردم که خیلی از حرفایی رو که بر زبون میارم حرف دلمه ...
-هنوزم دوستت دارم . هنوزم به تو فکر می کنم . ولی نه این که بخوام قصد خاصی داشته باشم .
-نه جون من بیا داشته باش . یه احمق کم بود که یکی شم اضافه شد .. اوخ منو ببخش منظوری نداشتم فکر نکردم چی گفتم ..
-نه تو درست گفتی و درست میگی .. آدما باید احمق باشن که چیزایی رو که از دستشون رفته هنوزم دوست داشته باشن . ولی من به خاطر این حماقتم از خودم ناراحت نیستم . می دونی چرا چون حس می کنم اگه دوستت داشته باشم واسه خوشبختی تو هر کاری می کنم . نه این که بخوام بیام به سمتت و بگم حالا که شوهر داری دوستم داشته باش .
اون لحظه اشکی روی گونه هام غلتید و غرق در شنهای ساحل شد .. سرمو که با لا گرفتم دیدم که چشاش جایی قرار گرفته که نگاش با نگام تلاقی کرده .. نگام کرد و این طور به ذهنم اومد که حالا هم داره فکر و درون منو می خونه . آره اون همه چی رو به خوبی می خوند .. ولی سری تکون داد و گفت حالا خیلی دیر شده .. من تباه شدم . تو هم باید فکر زندگی خودت باشی .
به نظرم میومد که فروزان روز به روز زیبا تر و خواستنی تر می شه . چشای مهربونش داشت آتیشم می زد . یه نگام به روسریش بود که افتاده زمین و یه نگام به موهای بلوندش که باد واسش شونه می زد . چه ناز می شد وقتی موهاش جلوی صورتشو می گرفت . دلم می خواست بغلش کنم . دلم می خواست بهم بگه بغلش بزنم . دلم می خواست دستشو بگیرم . همون جوری که از نگام حس منو خونده از گرمای دستم راز دلمو هم بخونه . آخه خون عشق اون در رگهای من جاری بود . حس می کردم عشقی که حالا نسبت به اون دارم خیلی بالاتر از هوسه .
-یه چیزی رو راست گفتی فروزان . تو هیچ وقت عاشق نشدی . حتی عاشق شوهرت هم نبودی . اونو دوست داشتی . بهش احترام می ذاشتی . به تعهد اجتماعی خودت پای بند بودی و هستی ولی هرگز معنای عشقودرک نکردی چون نمی دونی من چی میگم . چون به احساس من می خندی ...
کف دستشوبه طرفم دراز کرد و گفت دستمو بگیر ... با تعجب نگاش کردم . این بار دستشو رد نکردم . کف دستمو به دست فروزان سپردم . انگشتاموفرو بردم لای انگشتاش . خواستم به چشاش نگاه کنم ولی سرش پایین بود و آروم اشک می ریخت .. و من خیلی آروم انگشتامو رو انگشتاش حرکت می دادم . حس می کردم با لمس انگشتاش دارم پرواز می کنم . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
مرد

 
نامـــــــــــــــردی بســـــــــــــــه رفیـــــــــــــــق 11

فروزان به دوردستها خیره شده بود .. واسه لحظاتی دستمو محکم فشارش گرفت . می دونستم داره حرص می خوره . کمی ترس برم داشته بود . از این که نکنه بخواد انتقام سختی از سپهر بگیره که من ندونم چه جوری ؟ ممکنه مستقیما از خودش انتقام بگیره یا این که با خیانت به اون بخواد در صدد تلافی باشه . بره طرف یکی که حتی من ندونم کیه . دلم می خواست دستاش یه حس قشنگ تری بهم می داد . یه حس رویایی تری که من بتونم ازش یه امیدی رو حس کنم . دستمو کشیدم کنار . دیگه بد و بیراه گفتن به مردا رو شروع کرده بود .
-شما همه تون مثل همین .. همه تون .. زود از یه زن خسته میشین . باید همه تونو بست به رگبار . ارزش اینو ندارین که یه زن به شما وفا دار بمونه .. ولی من نمی تونم پست باشم ..
-بیا بریم خونه .. بیا یه چیزی بخوریم ..
کنار ساحل یه چیزی خوردیم و رفتیم خونه . دیگه همراش وارد خونه نشدم . ولی می ترسیدم از این که دست به یه دیوونگی بزنه .
-می دونم خیلی حرفای بدی بهت زدم . منو ببخش فر هوش . امروز از کارای شرکت هم موندیم . به بچه ها سفارش می کنم که هوای کارو داشته باشن
-الان دیگه همه یه پا مهندسن واسه خودشون ..
می خواستم برم که صدام کرد
-فرهوش ..
-چیه ..
دلم می خواد حرفاتو باور کنم ..
یه لحظه نگاش کردم . شاید اون نمی دونست ارزش این حرفش چقدر برام زیاد بوده ... اون اگه می گفت حرفاتو باور کردم تا این حد خوشحال نمی شدم که وقتی گفت دلم می خواد حرفاتو باور کنم خوشحال شدم .. نباید بهش می گفتم که چه نکته ای از حرفاش دستگیرم شده .. یعنی اون دوست داشت که من دوستش داشته باشم . بهش دروغ نگفته باشم ... حتما واسش خیلی مهمه .. برداشت من که این طور بود ... ولی خیلی بی خیال گفتم امید وارم یه روزی حرفای منو هم باور کنی ..
-امید وارم ..
رفتم که برم .. پشت به اون در حال رفتن بودم که بازم صدام کرد ..
-فرهوش .
-بفر ما !
نگام کرد .. چشاشو رو من می گردوند .. این بار دیگه نگفت منو ببوس .. این بار با یه لحنی که واقعا نمی دونستم هدفش چیه گفت
-منو می بوسی ؟
بازم مبهوت نگاش می کردم . چند ساعت قبل هم همینو بهم گفته بود ولی با یه لحن دیگه.
-اگه دلت بخواد .. اگه لبت بخواد فروزان ..
خیلی آروم رفتم به سمتش .. خیلی مظلومانه نگاش کردم . کاش می تونستم راز دلشو بخونم. فکرشو ..احساسشو . میگن میشه با بغل کردن طرف و با بوسیدنش خیلی چیزا رو حس کرد . ولی من حالا باید به خود بوسه فکر می کردم . اما در اون چند ثانیه وقت به خیلی چیزا فکر می کردم . این که چه جوری اونو ببوسم که بتونم نهایت لذتو بهش بدم . دیگه باید تردید رو کنار می ذاشتم منی که بی وجدانی ونامردی در حق رفیقمو به نهایت رسونده بودم و هوس یا شایدم هوس و عشق فروزان کورم کرده بود دیگه نباید هدیه رو رد می کردم . اما دلم می خواست طوری اونو ببوسم که عشق و اعتماد به منو با تمام وجودش حس کنه .. حس کنه که صادقم و می تونه باورم کنه . اونو با این باور ببوسم که متعلق به منه . لبامو آروم و با هیجان به لباش نزدیک کردم . قلبم به شدت می تپید . بیشتر از دفعه اولی که می خواستم یه دخترو بکنم . فکر نمی کردم یه روزی یه زنی پیداش شه که تا این حد جسم و روح منو تسخیر کنه . فاصله بین لبهای من و اون زیاد نبود .. حالا لبام خیلی آروم رفته بود رو لباش . لحظه به لحظه فشارو بیشترش می کردم . دستامو گذاشته بودم دور کمرفروزان .. اونو به سمت خودم فشار داده تا بر جستگی سینه هاشو رو سینه هام حس کنم کف دو دستمو به آرومی رو کمر فروزان حرکت می دادم . می خواستم این جوری بیشتر تحریکش کنم که کارو به جاهای حساس بکشونم . اونم باهام همراهی می کرد . حرکات لباش رو لبام یه دنیا امید و حس قشنگو در دل من کاشته بود . دلم نمی خواست اون ثانیه ها تمومی داشته باشه . با این که حس کردم یه بوسه عاشقونه و عاطفی رو دارم تجربه اش می کنم ولی کیرم شق شده به شکم فروزان فشار می آورد . می دونستم که اینو به خوبی حس کرده . یه خورده ازم فاصله گرفت ولی دوباره طوری که شکمش کیرمو حس نکنه لباشو به لبام چسبوند و یه فاصله ای از قسمت پایین بدن بین خودمون ایجاد کرد. خیلی حرفه ای منو می بوسید .با چشایی نیمه باز بهم خیره شده بود . نمی دونستم چی می خواد بهم بگه . شاید هنوزم نمی دونست که دوستش دارم .. شایدم منم هنوز نمی دونستم که دوستش دارم . لباشو یه بار دیگه رو لبام قرار داد . این بار مثل یه زن هوسباز که تا لحظاتی دیگه قراره تن لختشو در اختیار معشوقش بذاره لبامو می مکید . دلم می خواست از اون لحظات نهایت استفاده رو ببرم . بوی صورتش .. موهاش .. دلم می خواست چشاشو باز کنه و من ببینم دریای چشاش بهم چی میگه . چشاشو باز کرد و لباشو جدا ..
-حالا می تونی بری به کارات برسی . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
نامـــــــــــــــردی بســـــــــــــــه رفیـــــــــــــــق 12

-متوجه نشدم فروزان .. الان یعنی تنهات بذارم ؟ آخه تو روحیه ات مساعد نیست . ممکنه بازم ذاری بری بیرون . یا یه فکرای عجیبی به سرت بیفته
فروزان : یعنی میگی ممکنه راه بیفتم برم سراغ یه دوست پسر ؟ یا این که خودمو بکشم ؟ این طوره ؟
-دوست دارم کنار توباشم
فروزان : بذار به حال خودم باشم . من نمی تونم خوب فکر کنم . من گیج شدم . من از خودم بیزارم . از زندگی بیزارم .. دنیای من دنیای آلودگیهاست . من خیلی بدم .
-چرا چون منو بوسیدی ؟ یعنی من ارزششو نداشتم ؟ آره ؟ من که بهت گفتم دوستت دارم .
فروزان : با خودم داشتم فکر می کردم چه معیاری می تونه وجود داشته باشه که انسانها همدیگه رو دوست داشته باشن . به هم خیانت نکنن . من و سپهر حالا یک سال یکسال و خوردیه که همو می شناسیم . شما دو تا سی ساله که در کنار همین .و بیست و هفت ساله که هم صحبت همین . یک عمره .. همیشه با هم بودین .. حتی حالا در کنار هم هستین . . ولی تو زنشو بوسیدی .. دیگه من چه انتظاری می تونم از اون داشته باشم که بیاد و عمری رو به خوبی و خوشی و حس وفاداری در کنار من زندگی کنه ؟
سرم سوت کشیده بود . من چقدر باید به سازش می رقصیدم تا کجا باید با هاش می رفتم . تا کجا ؟
-به نظر تو منم آدمی هستم که در دوستی خودم به تو خیانت می کنم ؟
فروزان : دوستی ؟ کدوم دوستی ؟ این که می دونستی دوستت به من خیانت می کنه و چیزی بهم نگفتی ؟ این که به همسنگرت رفیق جون جونیت خیانت می کنی و اون وقت می خوای دوست من تازه وارد باشی که یک زن شوهردارم ؟ فکر کردی چون شوهرم بهم خیانت کرده من هم تلافی می کنم ؟
-ولی .. ولی فروزان
فروزان : ولی چی ؟ چون بوسیدمت ؟ چون خواستم ببینم که از خیانت چه احساسی به آدم دست میده ؟ یه حس پوچی . یه حسی که آدم خودشوگم می کنه . نمی تونه خودشو بشناسه . انگار یه سقفی به سرش چسبیده . زیر پاش خالیه و داره سقوط می کنه . نمی دونی من چه ضربه ای خوردم . تو که نمی دونی . تو از عشق چی می دونی . تو چه می دونی احساس یک زنی رو که با هزاران امید و آرزو ازدواج کرده تا عمری رو به خوبی و خوشی و وفاداری در کنار شوهرش زندگی کنه . فاصله بین هستی و پستی فقط یک نفسه .. من هنوز پست نشدم . من می خوام بمیرم .. طوری می گریست که چشای آبی و خوشگلشو نمی دیدم . یه خورده دلم سوخت ولی حس کردم که نباید از هدفم دور شم .
-باشه خانومی ! تنهات می ذارم . اگه کاری داشتی من بیدارم یا بیدارم کن .
فروزان : ممنونم ..
حال خوشی نداشت . منم بد تر از اون بودم . دلمو خوش کرده بودم به این که می تونم باهاش سکس کنم . می تونم ازش لذت ببرم . به خواسته ام برسم . حس کرده بودم وقتی که لمسش کردم دیگه همه چی تموم شده . آخه هر دختری رو که تا حالا بوسیدم و تن داغمو به بدن داغش چسبوندم و اراده کردم تونستم باهاش سکس کنم و حتی گاهی خودشون ازم می خواستن که بکنمشون ولی من حوصله نداشتم . فکر می کردم که فروزان هم یکی از اوناست . حالا که تا این جاشو اومده بقیه رو هم میاد . ولی اشتباه فکر می کردم . رفتم به خونه ام .. یه طبقه پایین تر .. اصلا نفهمیدم کی غروب شد . سپهر تماسی نگرفت . دلم می خواست برم بیرون و قدم بزنم . غروب دریا و خورشیدو ببینم . تا اون جایی که به چشم می رسید لکه ای ابر هم در آسمان دیده نمی شد . دلم می خواست که ستاره ها زود تر بیان تا کمی باهاشون حرف بزنم . ستاره هایی که اصلا بهشون فکر نمی کردم حالا واسم خواستنی شده بودن . مدتها بود با کسی سکس نکرده بودم . حس کردم که فروزان بالاخره این طلسمو می شکنه . ولی الکی دل خوش بودم . بدن سفید و مرمرینشو باید توی بغل خودم می گرفتم و سر تا پاشو می بوسیدم . دارو ندارمو تقدیمش می کردم . اون باید مال من می شد . به هر قیمتی . من که دارم با هر سازش می رقصم . چرا باور نمی کنه که من اونو می خوام . چرا احساس منو درک نمی کنه . حتی موسیقی و گوش کردن به ترانه های مورد علاقه ام دردی رو دوا نکرد . سرم به شدت درد گرفته بود . اون چرا با من این رفتارو کرده . چرا دوستم نداره . چرا درکم نمی کنه . چرا با سپهر از دواج کرده ؟ چرا چرا صبر نکرد که من ازش تقاضای ازدواج کنم . یعنی من این کارو می کردم ؟ نمی دونم .. شاید اصلا فکرشو نمی کردم که سپهر بخواد با فروزان ازدواج کنه . چرا سپهر به من چیزی نگفته بود . اون که همه چیزشو با من در میون می ذاشت . شاید ترسیده که من این دخترو از چنگش در بیارم پیشدستی کرده . در همین لحظه موبایلم زنگ خورد .. فروزان بود ..
فروزان : الو فرهوش باید منو ببخشی . حالم خوب نیست . کمکم کن .. کمکم کن .. خواهش می کنم . دارم دیوونه میشم . ..
-عزیزم ! کاری کردی ؟ سرخودت چه بلایی آوردی ؟
ای خدا .. گوشی رو قطع کرد .. نکنه خود کشی کرده باشه ؟ پله ها رو دو تا یکی رفتم بالا . در باز بود ... فروزان رو تخت دراز کشیده یه پتوی نازک هم رو خودش کشیده بود .
-حالت خوبه ؟ بازم گریه کردی ؟ چت شده ..
فروزان : پیشم می خوابی ؟ ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
نامـــــــــــــــردی بســـــــــــــــه رفیـــــــــــــــق 13

-پیش تو بخوابم ؟ من که از اولشم حاضر بودم همین جا بخوابم که تو تنها نباشی و زیاد فکر و خیال نکنی .طوری نگام کرد که حس کردم پشیمون شده یا این که می خواد کله منو بکنه .
فروزان : ببینم تازگی ها خودت رو خوب می زنی به اون راه . گفتم بیا پیشم بخواب .
راستش در اون لحظه از بس اعصابم خرد بود و به فکر فرصتهای از دست رفته بودم که نمی دونستم چی داره میگه . به اینم فکر نکردم که چرا رفته و اون زیر دراز کشیده . فکر کردم از اون جایی که خیلی ناراحته و پیش من راحته این جوری دراز کشیده .
فروزان : پسر تو که زن نداری بهت خیانت کرده باشه یا دوست دختری که قالت گذاشته باشه . تا پشیمون نشدم اگه دوست داری بیا کنارم دراز بکش ..
شوکه شده بودم . باورم نمی شد اون این حرفو به من زده باشه . یعنی من هر لحظه باید منتظر یه بازی جدید و غافلگیر کننده از سوی اون باشم ؟ اینم می تونه مث بوسه هاش باشه ؟ اصلا با من چیکار داره .. داره تستم می کنه ؟ بازم می خواد بفهمه مرز خیانت کجاست ؟ وقتی که بفهمه نمی تونه بره اون سمت سر زمین خیانت منو هلم بده بگه برو خونه تون . چرا با من داره این کارو می کنه ؟ من شدم یویوی اون ؟ اسباب بازی اون ؟
فروزان : فکر کن می خوای بخوابی .. اعصابم خرابه . اگه خنگ بازی در بیاری جیغ می کشم . اگرم حوصله منو نداری برو که منم حوصله ات رو نداشته باشم . ..
حس کردم وضعیت روحی مناسبی نداره . و اگه سپهر بر گرده دیگه همه چی می ریزه به هم و حتی ممکنه گند کار در بیاد . داشتم پشیمون می شدم از این که این بازی رو راه انداختم . آخه این داشت به مرزجنون می رسید .
-باشه میام می خوابم ولی حالا که خوابم نمی گیره .
فروزان : من خوابت می کنم . یعنی تو اول باید خوابم کنی . بعد خودت هم می خوابی . همین جور با شلوار و لباس روت داری میای بخوابی ؟ همون جوری که خونه می خوابی عمل کن ..
-آخه من تمام لباسامو در میارم غیر شورت .
فروزان : باشه پسر خوب حالا هم درش بیار غیر شورت . من دستمو می ذارم جلو چشام تو رو نمی بینم . بعد مثل یه پسر خوب میای زیر پتوی من . اگه پشیمون شدی همین حالا بگو ..
اون چی تو کله اش بود ... اون قدیما توی روز نامه خونده بودم که یک مردی به زنش خیانت کرد و با یه زن دیگه ای سکس کرد .. دفعه بعدش که رفت سراغ زنش .. زنه در رختخواب کیر شوهرشو برید ... اوووووففففف چندشم می شد وقتی این صحنه رو تصور می کردم . یعنی اون می خواد انتقام شوهر بی گناهشو از من بگیره ؟ باید خوب حواسمو جفت می کردم .یه نگاه به صورت قشنگش انداختم . اونی که می خواد بخوابه معمولا آرایش نمی کنه ولی لبای غنچه ای و یا قوتی اون و گونه های سرخ و سفیدش که روژقرمز زیبا ترش کرده بود یه جلوه خاصی داشت . دور چشاشو مژه هاشو به سبکی در آورده بود که چشای آبی شو خوشگل تر و درشت تر نشون بده . یه استرس خاصی پیدا کرده بودم . بازم رفتم به این رویا که پس از ماهها دارم طلسمو می شکنم و می تونم با یکی سکس کنم . با یکی که نهایت آرزو هام بود ولی خودمو زیاد هم خوش بین نکردم . شاید یه بر نامه ای می شد و منو از خودش می روند .. اما این بار به هر قیمتی که شده حتی با خشونت ابتدایی قصد داشتم که کارو تموم کنم . لباسامو در آوردم و فقط با یه شورت در کنازش بودم اون دیگه دستاشو نذاشته بود جلو چشاش و داشت نگام می کرد یه لحظه نگام افتاد به اون پتوی نازکی که به بدنش چسبیده بود . حس کردم که اونم نیمه برهنه شده .. بوی عطرش دیوونه ام کرده بود . حالا دیگه از این فکر که بخواد کیر منو ببره خنده ام می گرفت . اگرم می خواست ببره در بهترین حالتش قرار داشت . خیلی سفت و شق شده بود . کنار فروزان دراز کشیدم . کمی فاصله گرفتم تا از همون اول درش حساسیت ایجاد نکنم . ولی کیربلند شده من عین تیرک چادر زده بود بالا . دستمو گذاشتم زیر پتو و بعدش رو شورتم قرار داده و کیرمو خوابوندم تا بیش از این رسوام نکنه . یه پهلو کرد به سمت من و فاصله رو کم کرد .
فروزان : فکر نمی کردم طبعت این قدر سرد باشه . نگات یه چیز دیگه می گفت . من تا حالا در مورد نگاه اشتباه نکردم . ..
وقتی این حرفو زد به این فکر افتادم که نگاه سپهرو می تونه چه جوری بخونه ؟ اون حرکاتش کمی مشکوک شده بود . یه چیزی رو مخفی می کرد ولی فکر نمی کردم پای زنی در میون باشه . شاید در رابطه با مسائل ساختمانی باشه .. .
فروزان : نمی خوای منو ببوسی ؟ با هام قهری ؟
-فروزان تو چته ؟ شوخیت گرفته ؟ داری منومسخره می کنی ؟ من همون آدمم ولی تو چند جور می گردی .
فروزان : برگرد سمت من . خوشم نمیاد وقتی با یکی حرف می زنم اون سرش به سمت دیگه باشه .
منم به سمتش یه پهلو کردم . خودشوبهم نزدیک تر کرد .. نزدیک نزدیک . پاهای بر هنه اش اولین نقطه ای بود که به بدنم چسبید . منم به سمتش پیشروی کردم . چشای خمارش داشت داد می زد که بغلش کنم . ببوسمش .. نازش کنم . همه جا شوبخورم . غرق اون زیبایی و لطافت شده بودم . دیگه بیش از این نمی تونستم تحمل کنم . حتی اگه عزرائیل هم میومد کاری می کردم که کام دل نگرفته منو با خودش نبره . دیگه هیچ فاصله ای بین ما نبود . اون دستشو از پتو آورد بیرون . به سختی و به کمک من جمعش کرد .. پتو رو پرتش کرد به سمتی و کولرو هم با ریموت خاموشش کرد . اونم مث من فقط یه شورت پاش بود .. یه سوتینی هم داشت که نمی شد بهش گفت سوتین . بدنمو به بدنش چسبوندم . این بار دیگه خودشو کنار نکشید . دو تا کف دستمو گذاشتم رو کمرش و زیر گلوشو غرق بوسه کردم . می خواستم بهش واکسن جلوگیری از پشیمونی رو بزنم ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
نامـــــــــــــــردی بســـــــــــــــه رفیـــــــــــــــق 14

فقط یک قدم تا پیروزی فاصله داشتم . ولی اون لحظه چیزی که بیشتر از خود پیروزی واسم اهمیت داشت فروزان بود .. زنی که حس می کردم اونو به حد پرستش دوست دارم . زنی که در موردش اصلا این تصور برام مهم نبود که شوهر داره یا نه و شوهرش هم بهترین دوست زندگی منه . یه دستمو گذاشته بودم رو سوتینش و یه دست دیگه رو هم رو باسنش قرار داده بودم . چشای خوشگلشو بسته بود . حتی بر جستگی مردمک چشاش از رو پلکاش خیلی خوشگل به نظر می رسید . لبامو گذاشتم رو چشای بسته اش. سوتینشو آروم باز کردم . حالا سینه هام رو سینه هاش قرار گرفته بود . دیگه بهتر بود که در سکوت کارموانجام می دادم. فقط به اون فکر می کردم به لحظه ها .. لحظه هایی که اون منو پذیرفته بود و می خواست که همدمش باشم . می خواستم که در کنارش باشم و بهش بگم که شکست واسش معنایی نداره . چقدر سینه هاش ناز بود . حتی دخترایی که با اونا بودم این سینه رو نداشتن . سپید به سپیدی برفی که خورشید نورشو انداخته باشه روش و حالا اون سینه ها در اختیار من بود . .. دلم می خواست نوک اون سینه ها رو بذارم توی دهنم و میکشون بزنم . دلم می خواست وسط بدنمو بچسونم به وسط بدنش ... اون جایی که کیر من و کسش توی شورت ملتهب و آماده خروج بودند . دلم می خواست موهاشو نوازش کنم و بهش بگم که دوستش دارم . تمام این کارا رو می تونستم که انجام بدم ولی نمی دونستم که کدومشو زود تر .. می ترسیدم زمان فرار کنه .. می ترسیدم که خواب باشم و به ناگهان از خواب پاشم و این حسرت در دلم بمونه که چرا در خواب هم به وصال اون نرسیدم . بغلش کردم . لبامو رو لباش گذاشتم .. سینه هام همچنان مماس با سینه هاش بود .. با فشاری بیشتر تماس کیرمو روی کسش حس کرد .. خیلی آروم و به نرمی کیر شق شده مو روی کس داغ و برافروخته فروزان حرکت می دادم . به ورم خاصی رو روی کسش حس می کردم . می دونستم که اونم غرق هوس شده . اونم خودشو قانع کرده که با من باشه . دیگه به این فکر نمی کردم که اونو با فریب به چنگش آوردم . دوست داشتم فقط نگاش کنم .. چه لذتی از این بالاتر که خوشگل ترین و بهترین زن دنیا رو اسیر خودم کرده باشم . اما باید اونو واقعا اسیر خودم کنم . نه این که بخواد فقط به خاطر تلافی باشه . عطر گونه های فروزان مستم کرده بود . کیر م داغ شده بود . هوس سینه هاشو کرده بودم . و این که دستمو رو کسش بکشم ..
-فروزان دوستت دارم . دوستت دارم ..
فروزان : حتما اون حالا داره با یکی دیگه همین کارو می کنه ..
-عزیزم .. تو الان توی بغل منی . بیا به خودمون فکر کنیم . حالا ما واسه این لحظه ها هستیم . لحظه ها می گذرند . نذار حسرت زمانهای از دست رفته رو بخوریم .
حرصم گرفته بود . چرا اون داره به این فکر می کنه که سپهر داره چیکار می کنه . ولی با همه اینا خوشحال بودم . می دونستم حس می کردم اگه اون بهم علاقه ای نمی داشت تا این جاشم نمیومد . شاید هنوز واسه این که یک زن شوهر داره شرمش این اجازه رو بهش نمیده که راحت در اختیار یه مرد نامحرم قرار بگیره . با این تصورات خودموآروم کردم . دیگه نباید این قدر لفتش می داد . اون غرق هوس بود .. نباید از این می گفت که هنوزم فکرش جای دیگه ایه .. شایدم باید بهش حق می دادم . اون ازدواج کرده بود که عمری رو به پاکدامنی و وفاداری زندگی کنه . فکرشو نمی کرد که به این جا برسه . فکرشونمی کرد که یه روزی سپهر بهش خیانت کنه .. در واقع خیانتی هم در کار نبود و من بهترین دوستمو اسیر پاپوشی کرده که به خاطر عشق و هوس به زنش واسش درست کرده بودم . فروزان مال من بود ..اون عشق من بود همه چیز من بود .. لبامو رو پوست لطیف و سفید سینه اش گذاشتم . سینه هایی متوسط .. نه ریز و نه درشت ولی سفت با پوستی نرم چون حریر .. یه لحظه سرمو بالا گرفتم . چشاشو باز کرده بود .. دستمو از لای شورتش رسوندم به منطقه ممنوعه ای که حالا واسم آزاد به نظر می رسید و با گذر از مرز اون دیگه بین خودم و فروزان فاصله ای حس نمی کردم . می تونستم حس کنم که چقدر ناز و کوچولوست . اون باید مال خودم می شد . فقط مال خودم. با یه حرکت کوچولو می شد تمام قسمتای روی کسشو لمس کرد .. دستمو از توی شورتش در آورده تا اونو پایین بکشم .. یه نگاهی به لاپاش انداختم . زیبا تر و نقلی تر از اون چه تصورشو می کردم . نمی دونم چرا خدا واسه بعضی ها تا این حد پارتی بازی می کنه .
-فروزان من کجاتو بخورم . بگو کجاتو ..
فروزان : همه جامو .. همه جامو .. همه جامو ..
بر جستگی باسنش در ترکیب با پاها و شکم لاغر و فانتزیش فوق العاده هوس انگیز و خوش فرم نشون می داد . من با هر قسمت از بدنش کارها داشتم . شورتشو تا آخر از پاش در آوردم . سرمو گذاشتم لای پاش .
-همین امروز صورتمو اصلاح کردم ..
فروزان : منم اون جامو تازه برقش انداختم .. خیس و نرم و تازه ..اووووهههههه نهههههه .. آروم تر .. آروم تر ..
ولی من چه جوری می تونستم آروم و قرار بگیرم وقتی که حس می کردم یه معجزه ای اتفاق افتاده تا به خواسته ام برسم ؟! .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
نامـــــــــــــــردی بســـــــــــــــه رفیـــــــــــــــق ۱۵

-بامن قهری فرهوش ؟ دیگه جواب منو نمیدی ؟ مگه من چیکار کردم . چرا باید مردا این قدر چش چرون باشن . مثل خودتو .. می خواست آرومم کنه . خوشم میومد که نازمو می کشید . چشای ناز و خوشگلش وقتی که به یه حالت التماس در میومد خیلی خوشگل تر و ناز تر می شد . احساس می کردم که اگه الان در منزل می بودیم اون به من راه می داد . ولی راستش من حاضر بودم اون تا مدتها بر من سخت بگیره ولی ظاهرشو حفظ کنه ودرست بگرده . ماشینو یه گوشه نگه داشت . هنوز از مسیر دریا دور نشده و می شد گفت که در جاده ساحلی هستیم طوری که دریا در سمت چپ ما قرار داشته قصد رفتن به طرف داخل شهرو داشتیم . -فرهوش اگه می خوای باهام این جور رفتار کنی بهم بگو دیگه باهات حرفی نزنم و کاری نداشته باشم فقط در حد یه شریک باشیم -مگه حالا غیر از اینه -آخ دیدی بالاخره به حرفت آوردم ؟ می تونی اخماتو وا کنی ؟ دستشو گذاشت رو صورتم . -بیا زود تر بریم خونه خودم برات تمیزش کنم -تا حالا واسه زنی کتک نخورده بودم -حتما زنا واست کتک می خوردن . -چرا آخه ؟-چی چرا پسر مردا باید این قدر هیز باشن ؟ -فروزان تو طوری پوشیدی که انگار چیزی پات نیست . تو که این جوری نبودی . -وقتی مرد آدم این جوری بشه .. معلومه دیگه زن چه جوری در میاد ..به نظر تو اگه با تو باشم بهتره ؟ -آره .. حداقل با یه نفری . یه نفرو تحریک می کنی ولی اون جوری یک شهر رو به دنبال خودت می کشونی -عالیه . این جوری سپهر هم می تونه متوجه شه که ما هم بیکار ننشستیم . به نظرت عکس العمل اون چی بود .. -فروزان نمی تونی ادای زنایی رو در بیاری که می خوان تلافی کنن . همون بهتر که دیگه باهات حرف نزنم . -فرهوش خیلی خجالت داره که تو یکی این حرفو می زنی . اگه مسئله من ادا در آوردن بود پس چرا با تو بودم . چرا ؟ -هیچی خواستی منو دست بندازی و ببینی که طعم خیانت چه طوره . خودت رو خالی کنی . سبک شی . دیگه حداقل یه جوری با شوهرت بی حساب شی رنج و عذاب کمتری بکشی .منو برسون خونه فروزان و تو خودت هر جا دوست داری برو دیگه بی خیالت شدم . من اون زن محجوبو دوست داشتم که در نگاهش یه دنیا سادگی و محبت و منطق بود .می تونست دوستو از غیر دوست بشناسه . نه مثل حالا که نمی دونم داره چیکار می کنه . نه این که وقتی مردا دارن از کنارش رد میشن بخوان که در آغوشش بکشن . دوست داری همچین زنی باشی .؟احساس می کنم که عاشق تو شدن گناهه ؟ نه این که یک شوهر داری بلکه می خوای چند تا شوهر داشته باشی ... به صورت زخمی من رحم نکرد .. سیلی اون بیش از اونی که صورتمو بسوزونه دلمو می سوزوند . به زحمت لبخند می زدم تا متوجه ناراحتی ام نشه .. -دست شما درد نکنه .. از ماشین پیاده شدم و از بیراهه و میان بر به سمت منزل رفتم .. باید فراموشش می کردم . هر چند خیلی سخت بود . حالا دیگه بیشتر نگران این بودم که نکنه بخواد با مردان دیگه ای باشه . ولی اون با این سیلی حالیم کرد که این طور نیست . نمی تونستم اونو ببینم .ولی ماشینش پارک بود .. تازه دردم شروع شده بود . تمام تنم کوفته بود ... ده دوازده دقیقه ای پیاده رفتم تا رسیدم به خونه. اصلا نفهمیدم کی خوابم برد .. سپهر وقتی منو با اون شکل و شمایل دید تعجب کرد ولی واسش یه خالی بندی هایی کردم که باورش شد .. -پسر خیلی رنگ پریده ای . نبینم این جور افسرده باشی .. -تو و فروزان خوش باشین من مهم نیستم . این حرفش منو به فکر فرو بد . تو و فروزان خوش باشین .. یعنی چه .. اون از رابطه من و اون چی می دونه . نکنه اسفندیار رفته همه چی رو به اون گفته . نه نمی تونسته تا این حد حماقت کرده باشه . تازه خودشم میره زیر سوال . , اما خیلی ناراحت نبود . کمی لاغر شده بود .. تو و فروزان خوش باشین . اون چی می دونه .. نه امکان نداره . من و فروزان در حضور اون با بودن اون کار غیر مقعولی نکردیم . یعنی اون چه جوری شک کرده .. نه ... بی خیالش .. -فرهوش نبینم با کسی دعوا بیفتی . .. نگران این شدم که خالی بندی هایی رو که کردم نکنه فروزان یه حرف دیگه ای بزنه . نمی خواستم بااون زن حرفی بزنم . سپهر سوار ماشین شد و گفت من یه کاری دارم میرم بابل بر می گردم . یعنی بیست کیلومتر اون طرف تر ... بلافاصله بعد از رفتن اون فروزان اومد . به محض دیدنش بهش پشت کرده به سمت واحد خودم که همون طبقه اول بود رفتم .. -وایسا فرهوش .. فکر کردی حرفام باهات تموم شده ؟ نیشتو زدی و رفتی ؟ .. ظاهرا از این که بهم سیلی زده بود ناراحت بود و می خواست با این جور حرف زدنهاش از بار گناهش کم کنه . -هنوز جای نیش تو صورتمو می سوزونه .. -ولی نیش تو قلبمو سوزونده .. خیلی بدی فرهوش .. یعنی من یک زن هرزه ام و تو با یک زن هرزه بودی ؟ چرا درکم نمی کنی . تو منو این جور شناختی ؟ اون وقت ادعا می کنی عاشقمی ؟ -دیگه نیستم فروزان .. -اونی که عاشق باشه به این سادگی دست از عشقش برنمی داره .. دلشو نمی شکنه . حرفای بد بهش نمی زنه .. بیا منو بزن .. تو بذار زیر گوشم .. ولی اگه فکر می کنی من یک بد کاره ام خدا ازت نگذره .. تو هم یک بد کاره ای که به دوستت خیانت کردی با زنی بودی که تعلقی بهت نداشته .. یه لحظه نگاش کردم .. -آره اینو راست گفتی تو تعلقی بهم نداری .. فراموش نکن من بهت تجاوز نکردم . التماست نکردم . حتی وقتی که بهم گفتی می تونی پیشم بخوابی فکر کردم که تنهایی و می تونم توی خونه ات بخوابم تا از تنهایی نترسی .. برو شوهرت رو ردیفش کن و منم سعی می کنم اشتباهمو تکرار نکنم . با اون وضع میری خیابون ..می خوای از کی انتقام بگیری ؟ می خوای چی رو ثابت کنی ؟ این بهت چه آرامشی میده .. -فرهوش تو دروغ میگی که دیگه دوستم نداری .. -برات چه اهمیتی داره .. فقط اگه سپهر ازت موضوع کتک خوردن منو پرسید بهش میگی در اون صحنه حضور نداشتی ... حالا برو .. دیگه کاری به کارت ندارم .. ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
مرد

 
نامـــــــــــــــردی بســـــــــــــــه رفیـــــــــــــــق 16

لباشو اسیر لبهای خودم کرده بودم . رسیده بودم به آخر دنیا . به لذتی که از اون لذتی رو بالاتر نمی دیدم . به هیجانی که منو به اوج قصه های خوشی رسونده بود . قصه هایی با پایانی لذت بخش . آرامشی که دوست داشتم قهرمانان داستانو اسیر خودش بکنه .حالا من غرق اون خوشی و آرامش بودم . یه لذتی که نمی شد گفت اندازه اش چقدره . یه احساسی که نمی شد بیانش کرد . کیرم توی کس قشنگ وتنگ عشقم داغ شده بود . داغی کسش هم داشت منومی سوزوند..
فروزان :فرهوش تند تر تند تر .. من دارم می سوزم . آتیش گرفتم ..
یه حس عجیبی داشتم .
فروزان : نهههههههه نهههههههه چقدر شیرینه .. سوختم . سوختم .. ولم نکن .. منوداشته باش .نذار فرار کنم ..
-نهههههه نهههههههه عزیزم.خوشگل من مهربون من . دیگه نمی ذارم که فرار کنی .نمی ذارم که از آشیون عشق من پر بکشی . دوستت دارم . دوستت دارم ..
فروزان : حالا من اینو می خوام .یه چیزدیگه ای می خوام.بکن منو.. بکن .. بکن ..
صداش طوری بود که حس کردم داره با حرص می خواد که اونو بکنم . شاید هنوزم به این فکر می کرد که باید انتقام بگیره . که عشقبازی با من نوعی تلافی وانتقام گیری ازسپهره .. فر هوش این قدر بهش گیر نده . حالتوبکن . ببین توحالا به لحظه ای رسیدی که فکرشو نمی کردی . دیگه متوجه شدم اون داره بازم به اوج کار می رسه . لذت می بردم که ناخنای قشنگشو به پهلو هام فرومی کرد تا هوس خودشو پخش وکنترل کنه . دیگه حس می کردم که بازم داره اوج می گیره . بازم با کیر من داره پرواز می کنه .. سکوت اون نشون می داد که ار گاسم شده . سنگینی خاصی رو داخل کسش احساس می کردم ومنم خیلی رمانتیک وبا احساس لباشویک بار دیگه اسیر لبان خودم کرده و خیلی آروم آبمو توی کسش خالی کردم . با جهش هایی که هر کدوم اونا یه داغی و حرارت خاصی داشتند . حرارتی که انزال من با تمام وجود بود . اونم دیگه نگفت چرا توی کسش خالی کردم . چشاشو باز کرد همون چشای خوشگلی که یه دنیا امیدو واسم به ار مغان آورده بود . لبامو یک بار دیگه گذاشتم رو لباش و تمام صورتشوغرق بوسه کردم .به کون قشنگش چنگ انداخته بودم . خیلی دلم می خواست کونشوهم می کردم . ولی دیگه روم نمی شد ادامه بدم .. آخه اون از جاش پا شد و طوری فتار کرد که متوجه شدم دیگه نمی خواد ادامه بده.
-عزیزم .. فروزان من .. اذیت شدی ؟
فروزان : نه ..
-چه حسی داشتی ..
فروزان : سعی کردم همون حسی روداشته باشم که شوهرم از بودن با زنای دیگه داره ..
این حرف فروزان ناراحتم کرد ..
-به خاطر خودت چی .. خودت که خیلی لذت بردی ..
فروزان : آره خودم خوشم اومد .
دیگه چیزی ازش نپرسیدم . چون نمی خواستم لذت لحظه هام بره زیر سوال . لحظه هایی که منو به جاودانگی رسونده بود . بذار حس کنم که اونم آغوششو عاشقونه واسم باز کرده بود ..
فروزان : نمی خوای لباستوبپوشی ..
یه نگاهی به کیر آویزوون شده خودم انداختم و گفتم چرا . الان می پوشم . گفتم شاید بازم بخوای که به لحظات خوشمون ادامه بدیم .
فروزان : خوشی ها تموم میشن . مثل زندگی آدم .. لحظه ها به انتها می رسن . نمی دونی شادی و غم از چه راهی وارد زندگیت میشن .
-برای من تومهمتر ازهر چیزی هستی .. نگو دیگه از این نگم . نگو که نگم دوستت دارم . نگو که نگم عاشقتم . اگه تو دوست نداری بشنوی منم دوست دارم که بگم. می دونی اون چه حسیه ؟ حسی که زندگی منو زیبا تر می کنه . یه حس عاشقونه.. حسی که قلبمو می لرزونه .
برای فروزان خوندم و خوندم و خوندم .. حتی دیگه نمی دونستم چی دارم میگم . غرق کلمات و رویای خودم شده بودم . می دونستم حرفای قشنگیه . ولی اگه می خواستم دوباره اونا رو بر زبون بیارم نمی دونستم چی گفتم . فروزان : می خوای بدونی من چه احساسی دارم ؟ احساس زنی گناهکار از انتخابی عجولانه که خواسته گناهشو با گناه دیگه ای بشوره . که خواسته غرورشو با گناه حفظ کنه.. لذت برده اما ...
نمی دونست دیگه چی بگه . می دونم می خواست کلماتی رو پیدا کنه که منونرنجونه . ولی من یه بار دیگه خودمو بهش نزدیک کردم . دستامو گذاشتم دو طرف صورتش . تا یک بار دیگه به چشای قشنگش نگاه کنم . زیبا تر از آبی آسمان .. زیبا تر از دریای نیلگون .. زیبا تر از ستاره شب .. اون حرفاشو زده بود . ولی کاش می دونستم تمام اون چه رو که با چشاش داره میگه . نمی خواستم از چشاش تاسفو احساس کنم .
-فروزان تنهات نمی ذارم . تنهات نمی ذارم . نمی ذارم احساس نومیدی بکنی. در کنارت می مونم . دوستت دارم چشاش پر اشک شده بود ..
فروران : توهم مثل اونی ..
-یعنی منم بهت خیانت می کنم؟
-فروزان : نه دروغ میگی ..
-واسه چی ؟
-فروزان : اصلا شما هیشکدومتون نمی دونین عشق چیه ..
-من اونو بهت می چشونم ..
فروزان : حالم به هم می خوره ..
-باشه عزیزم فدای اون چشای خوشگلت بشم من . نمی ذارم که احساس رنج کنی . در کنارت می مونم . با تو .. برای تو .. ... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی



شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
نامـــــــــــــــردی بســـــــــــــــه رفیـــــــــــــــق 17

فروزان نگاه خاصی بهم انداخت و چیزی نگفت . خیلی دلم می خواست معنای نگاهشو بخونم . شاید داشت به من می گفت که فقط همین یک بار بوده که با هام بوده . شاید داشت به من می گفت که بی خود دلمو خوش نکنم . اون فقط یک راهی بوده برای تلافی و احساس آرامش از این که تونسته خودشو آروم کنه که اگه فریب خورده می تونه فریب بده ..
- تو چه احساسی داری .. بگو چه احساسی داری ؟
فروزان : هیچی برو می خوام تنها باشم .
-مطمئنی ..
فروزان : گفتم برو .. دست از سرم بردار . تو به خواسته ات رسیدی . پس تو دیگه چی میگی تو دیگه چی می خوای . یک زن تا مجبور نشه دست به این کاری که من زدم نمی زنه ..
شونه هاشو گرفتم ..
-فروزان تو چشام نگاه کن . فکر می کنی همه زنا مثل تو ان .؟ که خوب باشن و زندگیشونو دوست داشته باشن ؟
فروزان : به نظرت این کار درستی بود که من کردم ؟
-شاید کار درستی نبوده باشه ولی اشتباه هم نبود . اینو آینده به خوبی نشون میده . و اگه بخوای من در کنارت می مونم و نشونت میدم .
فروزان : نمی خوام . من نه تو رو می خوام نه سپهرو می خوام . نه زندگی رو .. وقتی که اومد بهش میگم که دیگه نمی خوام باهاش زندگی کنم . بهش میگم چقدر پسته .. میگم ازم جدا شو هر غلطی که دوست داری انجام بده ..
دلم هری ریخت پایین .
-فروزان تو بهم قول دادی صبر کن شاید همه کارا درست شه . صبر کن ...
البته این قصدو نداشتم که بازم از وجود اسفندیار استفاده کنم . می ترسیدم دیگه لو برم . حکم یه دزدی رو داشتم که واسه بار دوم می ترسه . میگن آدم یه کاری رو که بکنه عادت مبشه واسش ولی خیلی ها بر این اعتقادن که دزدی و کار خلاف این طور نیست . ممکنه نسبت به اون عمل و انجامش احساس شرم نکنن ولی از این که دیگران بفهمن دچار استرس و نگرانی خاصی هستن . وای اگه اون به سپهر می گفت چی می شد . آبروم می رفت . من نمی خواستم دوستی من با اون نابود شه از بین بره .. و نمی خواستم که خود فروزانو هم از دست بدم . در بد وضعیتی گیر کرده بودم . بازی خطر ناکی رو شروع کرده که درش مونده بودم . .باورم نمی شد این همونی باشه که چند ساعتی رو برهنه در آغوش من سپری کرده باشه . یعنی همه چی یک رویا بوده ؟ خواب و خیال ؟ نسبت با بقیه دخترا و زنایی که باهاشون سکس داشتم یه همچین حس و حالی نداشتم . اونا در مقابل من احساس ضعف می کردن .می تونستم این اعتماد به نفسو داشته باشم که بازم با اونا باشم . بار دوم خیلی راحت تر از بار اول تسلیم من می شدند . دیگه چیزی واسه باختن نداشتن . اما فروزان طوری رفتار می کرد که انگار ملکه منه .. ملکه منی که غلامشم . ولی می خواستم که عشق اون باشم . عشقی که نمی دونستم آخرش منو به کجا می رسونه .
-احساس تنهایی نمی کنی ؟نمی خوای پیشت بمونم ؟
فروزان : گاهی می بینی یه آدمی هزار نفر دورشو گرفتن ولی احساس تنهایی زیادی می کنه . می تونم برم خونه داداشم .. خیلی دوست دارم از سپهر جدا شم و بر گردم تهرون .. این جا رو دوست دارم ولی خاطره خوبی ازش ندارم .
-منم این جا رو دوست دارم . من و سپهرکل فک و فامیلا و خونواده مونو گذاشتیم و اومدیم این جا .. تا یه روزی که کار و بار مون گرفت برگردیم به شهرمون ولی شایدم هیچوقت بر نگشتیم . دیگه الان مثل یک قرن دو قرن پیش نیست که نشه به راحتی از شهری به شهر دیگه رفت ..
فروزان : برای من دیگه هیچی مهم نیست . مهم نیست که اون در مورد من چی فکر می کنه . اون از من چه انتظاری داره .من نمی خوام . شاید دیگه خیلی بریدم .
-باشه فروزان هرچی تو بخوای .. هرچی تو بگی .. من میرم . اگه احساس تنهایی کردی بهم بگو . می تونم هم صحبت خوبی واست بشم . قول میدم بهت دست نزنم .
فروزان : چیزی عوض نمیشه .. آب رفته رو نمیشه به جوی برگردوند . پستی دیگه درجه ای نداره . یه آدمی که پست بشه دیگه پسته ..
-ولی آینده چی ؟ علت همه این ناراحتی ها چی ؟
فروزان : ما آدما عجولیم .. چرا این جوری بهم زل زدی فرهوش ؟ بازم می خوای بهم بگی که دوستم داری ؟ مگه نمی دونی که دیگه از شنیدن این حرفا حالم داره به هم می خوره ؟
از پیشش رفتم . به امید این که بازم صدام کنه .. حتی روز بعد هم این کارو انجام نداد . ناهارو با هم خوردیم .منتظر بودم که منو بازم دعوت به سکس کنه . کاری کنه که آروم شه . می خواستم این بار بازم داغ تر از دفعه قبل باشم . سنگ تموم بیشتری واسش بذارم .. سپهر بر گشت . نگران و ناراحت .. وقتی ازش پرسیدم عاشق شدی ..چیزی نگفت . قرار بود سه تایی مون بریم به سر کشی از بعضی ساختمونا . ولی اون من و فروزانو با هم فرستاد . خودش حوصله نداشت . ..
-دیشب چه طور بود ؟
سکوت کرد و حرفی نزد . دلم نمی خواست سپهر با همسرش کاری کرده باشه . فروزانو واسه خودم می خواستم . مال خودم می دونستم .
-فروزان این چیه پات کردی ؟ اینو یه سری از مسافرین قرتی لب دریا می پوشن .آحه اینم شد وضع ؟ اینو حتی وقتی مراسم مهمونی بپوشی دیگه مردا چشم ازش نمی گیرن . حداقل وقتی از ماشین پیاده میشی مانتو تو در نیار ..تو با این کارات چی رو می خوای ثابت کنی ؟ سپهر چیزی بهت نگفت ؟
فروزان : اولا ربطی به تو نداره .. بعدش این که شوهرم توعالم خودشه . اصلا به من چیکار داره ..
-واسه چی داری این کارا رو می کنی ؟ با کی داری لجبازی می کنی . من نمی تونم این اجازه رو بهت بدم که این جوری بگردی ..
فروزان : ما که نمی خوایم بریم داخل شهر یا در یک مکان عمومی پیاده شیم .
- عزیزم آخه آدم آدمه .یعنی یه مرد به دیدن اینا تحریک میشه
فروزان : خب بذار بشه . تو اینا رو از کجا می دونی ؟ ..... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی



شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
نامـــــــــــــــردی بســـــــــــــــه رفیـــــــــــــــق 18

فروزان : حتما خودت به اندازه کافی از دیدن این دخترا و زنا تحریک شدی . بذار بندگان خدا لذت ببرن . چه اشکالی داره دنیا که نباید همش بر وفق مراد تو باشه . ببین فرهوش مجبور نیستی همراه من بیای
-منم شریکتم .
فروزان : باش موردی نداره من که نمی خوام سهم تو رو بالا بکشم . به وقت قرار داد توهم میای امضا می زنی . اگه هم موافق نبودی یه جوری با هم صحبت می کنیم . شوهرم حرف نداره تو واسم مادر شوهر بازی در میاری ..
اووووف فروزان به شدت داغون و در هم ریخته بود . می دونستم که اون داره عذاب می کشه . شاید از این که خودشودر اختیار من گذاشته بود احساس عذاب وجدان داشت و شاید هم از خیانت خیالی سپهر ناراحت بود از این که نمی تونه خودشو از زندگی اون خلاص کنه . پاشو از زندگی اون بکشه بیرون. نمی تونه بهش بگه که همه چی رو می دونه . در حالی که هیچی نمی دونست و اگه می خواست موضوع رو با شوهر وفادارش درمیون بذاره متوجه می شد که همه چی ساخته و پرداخته ذهن و نیاز های من هوسبازه . هوسبازی که حس می کرد داره به فروزان وابسته میشه . دارم بهش عادت می کنم و می خوام که اون متعلق به من شه . همیشه در کنارم باشه . مرد دیگه ای غیر من به اون دست نزنه . من اونو می خواستم . دوستش داشتم . دیوونش بودم . نه نه نهههههههه نمی تونستم تحمل کنم اون در این محیط بسته بخواد بیاد این جوری بگرده . درسته که این حوالی ساحل دریاست . مسافرا خیلی راحت می گردن . اندامشونو می ریزن بیرن . ولی فروزان من با بقیه فرق می کنه . نمی تونم بذارم کسی حتی واسه یه لحظه فکر کنه اون از اون زنای هوس بازیه که خیلی راحت میشه قلقشو گرفت و باهاش رو هم ریخت . نه فروزان نباید این کارو با من می کرد . من اخلاق مردای منطقه رو می دونستم. حدسم درست بود .. دو سه نفری که اومدن تا چند تا از خونه هامونو ببینن بیش از این که به تاسیسات خونه توجه داشته باشن نگاهشونو دوخته بودن به برجستگی باسن فروزان .. که می خواست خودشو خیلی راحت نشون بده . راحت و امروزی . یه جوری دق دلی شو سر شوهرش خالی کنه . ولی سپهر که اصلا معلوم نبود واسه چی حال و روز خوشی نداره که در بند این مسئله نبود . باید می فهمیدم که اون چیکار می کنه . به اون نمیومد که با زن دیگه ای باشه .
وقتی داشتیم بر می گشتیم به من گفت نمی دونم چته فرهوش خیلی گرفته ای . من نمی دونم شما مردا چقدر راجع به پوشش ما زنا حساسین . اگه خوشت نمیاد دوست نداری لزومی نداره با من بیای . تو هم فراموش کن اون اتفاقی رو که بین ما افتاده .. فراموشم کن .
-من چی رو فراموش کنم . به قول خودت هرگز عاشق نشدی .. آره تو هرگز عاشق نشدی که بدونی درد عشق چیه .. که چقدر دوست داری اونی که دوستش داری جونتو واسش میدی درکت کنه .. فقط بدونه که چقدر دوستش داری ..
فروزان : باشه ..من همه اینا رو می دونم .. خیلی آشفته ام . تو دیگه سر به سرم نذار .
فروزان من و احساسات منو دست کم می گرفت . داشتم با خودم فکر می کردم که این معناش چی می تونه باشه . لجبازیهاشه که وادارم می کنه همچنان به دنبالش باشم ؟ یا عشقیه که نسبت به اون دارم ؟ گیج شده بودم ..
فروزان : فرهوش می خوام ماشینمو یه گوشه ای پارک کنم و قدم بزنم . اگه دوست داری می تونی باهام بیای ..
-تو دوست نداری ؟
فروزان : برام فرقی نمی کنه .. این جوری نگام نکن . اگه خجالت می کشی مجبور نیستی .. نمی تونستم اونوبه حال خودش بذارم . کونش یه حالتی داشت که انگاری هر لحظه می خواد بترکه و بترکونه . ترکوندنش که دیگه کاملا مشخص بود .. در اوج ناآرامی خیلی راحت و بی خیال نشون می داد . ولی اینو می دونستم به ظاهر آرومش نباید نگاه کنم. دردرونش آشوب و طوفانی بر پا بود . رفته بودیم به قسمتهایی که از پلاژ خبری نبود و ظاهرا جز تک و توکی آدم مث ما کسی رو نمی شد در اون حوالی دید .
-فروزان تو چته ..
فروزان : بگو چم نیست ..فکر می کنی زنی که آینده رو روشن می دیده زنی که اصلا منفی گرایی واسش معنا نداشت حالا بیاد و ببینه که دیگه آینده ای نداره خودش و زندگیشو باخته دیگه چه کاری از دستش بر میاد .
-من تنهات نمی ذارم فروزان .
پوزخندی زد که مثل تیر به قلبم نشست . باورم نمی شد زنی که باهاش سکس کرده بودم این جور رو من تسلط داشته باشه و شایدم منوبه بازی بگیره .
فروزان : تو به خواسته ات رسیدی . مثلا می خوای چیکار کنی . شهامت داشته باشی و تو روی دوستت وایسی و بهش بگی که طلاقم بده تا با من ازدواج کنی ؟ عمری دوستی خودت با اونو به خاطر من به هم بزنی ؟
-همه چی با صبر و حوصله درست میشه ..
نمی دونستم چی دارم میگم. . چه جوری می خواست درست شه معلوم نبود . فروزان حرفای درستی می زد .
دو سه تا پسر پرو و بی تربیت پشت سر مون متلک مینداختن .
-عجب کونیه ..
-شوهره بهش نمی رسه و اونم اومده حراجش زده ..
صدای سوم هم که می گفت من تنهایی حریفشم ..
راستش اول کار از دست خود فروزان عصبی شده بودم . این که چرا حرفامو گوش ندادو به خاطر لجبازی با سپهر و این که نشون بده خیلی بی خیاله با این وضع اومد بیرون . دوست داشتم باهاشون درگیر شم و بذارم کف دستشون ..ولی یک زن همرام بود شاید اذیت می شد . نتونستم تحمل کنم . حس کردم به من توهین شده . فروزان من از اون زنا نبود . می خواستم به فروزان بگم ازم فاصله بگیره ولی این جوری هم خطر ناک بود .. سه تا بودن .. تصمیم گیری خیلی سخت بود . صدمتری ما چند نفر آدم دیده می شد .. کمی خاطرم جمع شد که نمی تونن سر فروزان بلایی بیارن .. سریع برگشتم و با لگد زدم به سینه یکی از اونا ..
-کثافت بی ناموس خجالت نمی کشی ؟ خودت خوار مادر نداری ؟
یکی دیگه از پشت اومد و دستامو گرفت و نفر سوم هم رفت طرف فروزان که جیغ می کشید . خون جلو چشامو گرفته بود . نفردوم منو داشت و همونی که با لگد زده بودم بهش از چپ و راست به شکم و صورتم می زد با آرنج محکم کوبوندم تو صورت نفر پشتی و با وجود درد شدیدی که داشتم و بد حالی خودم حس کردم وجود فروزان یه نیروی دیگه ای به من داده .. انگار یه آدم زمینی نیستم .. می خواستم به فروزان نشون بدم توان خودمو .. دوتای دور و بر خودمو گرفته بودم به باد کتک .. چند نفر بهمون نزدیک شدن .. نفر سوم با فروزان در گیر بود ..اون دو نفر تا جمعیتو دیدن که از فاصله ای دور دارن میان به این طرف پا به فرار گذاشتن و نفر سوم هم فروزانو ول کرد اما نذاشتم در ره از چپ و راست می زدمش ولی دیگه خیلی بی حال شده بودم و طرف هم طوری ترسیده بود که انگاری یه جونی دوباره گرفته قبل از این که جمعیت برسه فرار کرد .. ومن همچنان به دنبالش می دویدم تا گمش کردم وروشنها نقش زمین شدم . سر و صورتم همه خونین شده بود .. منو بردن به یکی از این مغازه ها . آبی به صورتم زدم .. خودمو مرتب کردم .. دلم می خواست بخوابم . سرم گیج می رفت .
-فروزان توخودت سوارماشینت شو برو من دیگه باهات نمیام .
فروزان : من بدون تو جایی نمیرم . تنهات نمی ذارم .
-تو هیچوقت کنارم نبودی که حالا تنهام بذاری ...
فروزان : لوس نشو فر هوش بیا با هم بر گردیم .
تمام بدنم درد می کرد .
فروزان : فرهوش .. منو ببخش .. اگه یکی بازم بخواد بهم توهین کنه اون وقت کی ازم دفاع می کنه ..
یه نگاهی بهم انداخت که مثل تیرمحبت تو به اعماق قلبم نشست .. وقتی مانتورو تنشو دیدم انگاری یه آبی رو آتیش ریخته باشن ..
-میای بریم دکتر ؟
-بچه سوسول نیستم .
سوار ماشین شدم .. اون هرچی حرف می زد من ساکت بودم .. ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
نامــــــــــــــــــــردی بســــــــــــــــــــه رفیــــــــــــــــــــق ۱۹

فروزان : بامن قهری فرهوش ؟ دیگه جواب منو نمیدی ؟ مگه من چیکار کردم . چرا باید مردا این قدر چش چرون باشن . مثل خودتو ..
می خواست آرومم کنه . خوشم میومد که نازمو می کشید . چشای ناز و خوشگلش وقتی که به یه حالت التماس در میومد خیلی خوشگل تر و ناز تر می شد . احساس می کردم که اگه الان در منزل می بودیم اون به من راه می داد . ولی راستش من حاضر بودم اون تا مدتها بر من سخت بگیره ولی ظاهرشو حفظ کنه ودرست بگرده . ماشینو یه گوشه نگه داشت . هنوز از مسیر دریا دور نشده و می شد گفت که در جاده ساحلی هستیم طوری که دریا در سمت چپ ما قرار داشته قصد رفتن به طرف داخل شهرو داشتیم .
فروزان : فرهوش اگه می خوای باهام این جور رفتار کنی بهم بگو دیگه باهات حرفی نزنم و کاری نداشته باشم فقط در حد یه شریک باشیم
-مگه حالا غیر از اینه
فروزان : آخ دیدی بالاخره به حرفت آوردم ؟ می تونی اخماتو وا کنی ؟
دستشو گذاشت رو صورتم .
فروزان : بیا زود تر بریم خونه خودم برات تمیزش کنم
-تا حالا واسه زنی کتک نخورده بودم
فروزان : حتما زنا واست کتک می خوردن .
-چرا آخه ؟
فروزان : چی چرا. چرا پسرا مردا باید این قدر هیز باشن ؟
-فروزان تو طوری پوشیدی که انگار چیزی پات نیست . تو که این جوری نبودی .
فروزان : وقتی مرد آدم این جوری بشه .. معلومه دیگه زن چه جوری در میاد .. به نظر تو اگه با تو باشم بهتره ؟
-آره .. حداقل با یه نفری . یه نفرو تحریک می کنی ولی اون جوری یک شهر رو به دنبال خودت می کشونی
فروزان : عالیه . این جوری سپهر هم می تونه متوجه شه که ما هم بیکار ننشستیم . به نظرت عکس العمل اون چی بود ..
-فروزان نمی تونی ادای زنایی رو در بیاری که می خوان تلافی کنن . همون بهتر که دیگه باهات حرف نزنم .
فروزان : فرهوش خیلی خجالت داره که تو یکی این حرفو می زنی . اگه مسئله من ادا در آوردن بود پس چرا با تو بودم . چرا ؟
-هیچی خواستی منو دست بندازی و ببینی که طعم خیانت چه طوره . خودت رو خالی کنی . سبک شی . دیگه حداقل یه جوری با شوهرت بی حساب شی رنج و عذاب کمتری بکشی . منو برسون خونه فروزان و تو خودت هر جا دوست داری برو دیگه بی خیالت شدم .من اون زن محجوبو دوست داشتم که در نگاهش یه دنیا سادگی و محبت و منطق بود . می تونست دوستو از غیر دوست بشناسه . نه مثل حالا که نمی دونم داره چیکار می کنه . نه این که وقتی مردا دارن از کنارش رد میشن بخوان که در آغوشش بکشن . دوست داری همچین زنی باشی .؟احساس می کنم که عاشق تو شدن گناهه ؟ نه این که یک زن شوهر داری بلکه می خوای چند تا شوهر داشته باشی ...
به صورت زخمی من رحم نکرد .. سیلی اون بیش از اونی که صورتمو بسوزونه دلمو می سوزوند . به زحمت لبخند می زدم تا متوجه ناراحتی ام نشه ..
-دست شما درد نکنه ..
از ماشین پیاده شدم و از بیراهه و میان بر به سمت منزل رفتم .. باید فراموشش می کردم . هر چند خیلی سخت بود . حالا دیگه بیشتر نگران این بودم که نکنه بخواد با مردان دیگه ای باشه . ولی اون با این سیلی حالیم کرد که این طور نیست . نمی تونستم اونو ببینم . ولی ماشینش پارک بود .. تازه دردم شروع شده بود . تمام تنم کوفته بود ... ده دوازده دقیقه ای پیاده رفتم تا رسیدم به خونه. اصلا نفهمیدم کی خوابم برد .. سپهر وقتی منو با اون شکل و شمایل دید تعجب کرد ولی واسش یه خالی بندی هایی کردم که باورش شد ..
- پسر خیلی رنگ پریده ای . نبینم این جور افسرده باشی ..
سپهر: تو و فروزان خوش باشین من مهم نیستم .
این حرفش منو به فکر فرو برد .
تو و فروزان خوش باشین .. یعنی چه .. اون از رابطه من و اون چی می دونه . نکنه اسفندیار رفته همه چی رو به اون گفته . نه نمی تونسته تا این حد حماقت کرده باشه . تازه خودشم میره زیر سوال . , اما خیلی ناراحت نبود . کمی لاغر شده بود .. تو و فروزان خوش باشین . اون چی می دونه .. نه امکان نداره . من و فروزان در حضور اون با بودن اون کار غیر مقعولی نکردیم . یعنی اون چه جوری شک کرده .. نه ... بی خیالش ..
سپهر: فرهوش نبینم با کسی دعوا بیفتی . ..
نگران این شدم که خالی بندی هایی رو که کردم نکنه فروزان یه حرف دیگه ای بزنه . نمی خواستم بااون زن حرفی بزنم . سپهر سوار ماشین شد و گفت من یه کاری دارم میرم بابل بر می گردم . یعنی بیست کیلومتر اون طرف تر ... بلافاصله بعد از رفتن اون فروزان اومد . به محض دیدنش بهش پشت کرده به سمت واحد خودم که همون طبقه اول بود رفتم ..
فروزان : وایسا فرهوش .. فکر کردی حرفام باهات تموم شده ؟ نیشتو زدی و رفتی ؟ ..
ظاهرا از این که بهم سیلی زده بود ناراحت بود و می خواست با این جور حرف زدنهاش از بار گناهش کم کنه .
-هنوز جای نیش تو صورتمو می سوزونه ..
فروزان : ولی نیش تو قلبمو سوزونده .. خیلی بدی فرهوش .. یعنی من یک زن هرزه ام و تو با یک زن هرزه بودی ؟ چرا درکم نمی کنی . تو منو این جور شناختی ؟ اون وقت ادعا می کنی عاشقمی ؟
-دیگه نیستم فروزان ..
فروزان : اونی که عاشق باشه به این سادگی دست از عشقش برنمی داره .. دلشو نمی شکنه . حرفای بد بهش نمی زنه .. بیا منو بزن .. تو بذار زیر گوشم .. ولی اگه فکر می کنی من یک بد کاره ام خدا ازت نگذره .. تو هم یک بد کاره ای که به دوستت خیانت کردی با زنی بودی که تعلقی بهت نداشته ..
یه لحظه نگاش کردم ..
-آره اینو راست گفتی تو تعلقی بهم نداری .. فراموش نکن من بهت تجاوز نکردم . التماست نکردم . حتی وقتی که بهم گفتی می تونی پیشم بخوابی فکر کردم که تنهایی و می تونم توی خونه ات بخوابم تا از تنهایی نترسی .. برو شوهرت رو ردیفش کن و منم سعی می کنم اشتباهمو تکرار نکنم . با اون وضع میری خیابون .. می خوای از کی انتقام بگیری ؟ می خوای چی رو ثابت کنی ؟ این بهت چه آرامشی میده ..
فروزان : فرهوش تو دروغ میگی که دیگه دوستم نداری ..
-برات چه اهمیتی داره .. فقط اگه سپهر ازت موضوع کتک خوردن من پرسید بهش میگی در اون صحنه حضور نداشتی ... حالا برو .. دیگه کاری به کارت ندارم .. ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 2 از 20:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  17  18  19  20  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

نامردی بسه رفیق


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA