انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 2 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین »

لز استاد و دانشجو . عروس و مادرشوهر


زن

 
عاشق مهوشم ،ممنون شهرزاد جونم
من چه تنها و غريبم بي تو در درياي هستي، ساحلم شو غرق گشتم بي تو در شبهاي "مستی"
     
  
زن

 
LyLajoon: عاشق مهوشم ،ممنون شهرزاد جونم
خواهش می کنم لیلا جون عزیز .. البته این داستان یواش یواش داره به جاهای اصلی می رسه و بعدا همون جوری که مشخصه کیمیا می خواد کاری کنه که اگه مجبور شد کارینا رو به عنوان عروسش قبول کنه چیکار کنه که اون همون جوری بشه که دوست داره ...و به اصطلاح زیر سازی ها که انجام شد میشه داستانو فینالی ترش کرد ولی در همین کش وقوس گاه با استفاده از ترفند هایی چند صحنه لز رو هم وارد می کنم که داستان یکنواخت و حوصله سرآور نشه . با سپاس دوست و برادرت : ایرانی
     
  
مرد

 
لـــــزاستـــــاد و دانشجـــــو ..عـــــروس و مـــــادر شـــــوهر 7

لحظاتی بعد مهوش وکیمیا در حالی که کاملا برهنه در آغوش هم و روی تخت بودند شروع کردن به دیدن ادامه فیلم . .مهوش خیلی آروم با سینه های کیمیا بازی می کرد و لباشو گذاشته بود دور نوک یکی از سینه ها .
کیمیا : انگارهمین دیروز بود که من و تو با هم بودیم . دیگه از وقتی که درسات تموم شد رفتی که رفتی
مهوش : تو هم خبر ما رونگرفتی و منم دیگه عروس دار شدم . همین مشغله فکری حالای تو رو منم داشتم ولی نه به اندازه من و تو .
شاهد بودین که ماریا پاهای مادرشوهرشو به نوبت می برد بالا .. یه پا خوابیده و یه پا بالا .. اون پای بلند کرده رو می ذاشت رو شونه اش و آروم مالشش می داد و در هر مرحله ای که به قسمت بالای پاش می رسید کف دستشو می ذاشت رو کسش . با پنجه هاش پشت بدن مهوشو حسابی ماساژ داد ..
مهوش : دخترم خسته شدی ..
ماریا : مامان تو خوشت میاد ؟
مهوش : خیلی زیاد
ماریا : وقتی که تو خوشت بیاد انگاری تمام خستگی از تنم در میره .. ..
کیمیا : عروس مهربونی داری .. حرفاش نشون میده خالصانه دوستت داره . اگه کسی ندونه فکر می کنه که اون زبون بازه ..
مهوش : باور کن این طور نیست . اون از ته دلش به من محبت می کنه .
کیمیا : من که خودم اینو می دونم .
مهوش : آره .. این فیلم مال خیلی وقت پیشاست .اون نه تنها همون حس و حال اون روزا رو داره بلکه روز به روز داره بهتر م میشه . کسی که اهل زبون بازی باشه یه جای کار عصیان می کنه خصلت خودشو نشون میده .... عروس مادر شوهرشو بر گردوند .. طاقبازش کرد .. مثل یه مردی که می خواد زن یا دوست دخترشو آماده سکس کنه از پیشونی تا نوک انگشتای پای مهوشو می لیسید .. و کسشو با اشتها میک می زد ..
مهوش : عزیزم ماریا فدات شم .. انگار تمام درد های تنمو داری می چینی و میندازی دور .. اگه تو نبودی من چیکار می کردم . قوتمو زیاد کردی .. آخخخخخخخخخ ... ماریا که اینا رو از مادر شوهره می شنید تلاششو زیاد تر می کرد .. مهوش خیلی آروم با موهای عروسش بازی می کرد ..
مهوش : ماریا خوشگل من .. عروس ناز من دوستت دارم .. دوستت دارم .دوستت دارم . ..
کیمیا با حسرت به اون صحنه ها نگاه می کرد .. ماریا متوجه شد که بهتره فعلا دست به نقد کار کنه ..
مهوش : میای بی خیال فیلم شیم ؟
کیمیا : هر چی تو بخوای.. هر چی تو بگی ..
مهوش : یه زنگ واسه ماریا بزنم ؟ باور کن من دلم می خواد خودش بیاد و واست تعریف کنه . دوست دارم حرفاشو بشنوم . البته گاهی یه چیزایی واسم تعریف می کنه ولی می دونم اگه بخواد همه احساسات خودشو بگه و از ریزه کاریهاش خیلی بیشتر از اونی میشه که تا حالا گفته .. ازش می خوام حسشو کاملا بگه . به خاطر تو کیمیا جونم . عشق من ..
کیمیا : ممنونم مهوش جون فدای تو .. به یاد آن روز ها ..
مهوش : آخ که چه دوران طلایی داشتیم .
کیمیا : کاش اون روز ها بر گشت پذیر بود .
مهوش : ما می تونیم اونو بر گشت بدیم ..
کیمیا : ولی جوونی ما بر نمی گرده ..
مهوش : جوونی هییشکی بر نمی گرده که مال ما بر گرده .تازه الان که هنوز پنجاه نشدیم .یعنی چند ماهی مونده . باید دلت جوون باشه و همین ماریا یه حسی رو به من میده که احساس طراوت و تازگی می کنم .
کیمیا به این فکر می کرد که اگه بخواد کارینا رو به عنوان عروسش قبول کنه میشه که اونم یه روز مث ماریا شه ؟ به کامبیز کله شق فکر می کرد . می دونست وقتی که کارینا به دلش نشسته اون نمی تونه کاری کنه .. اگه کارینا اونو نخواد که خیلی عالی میشه .. مهوش کف دستشو گذاشته بود قسمت بالای کس کیمیا و با یه حرکت دورانی و فشار کیمیا رو به شدت تحریکش کرد .. در همین حال خودشو بالاتر کشید و نگاهشو به نگاه کیمیا دوخت ..
مهوش : می بینم هنوزم مث اون وقتا از این حرکت لذت می بری ..
کیمیا : دیوونه ای مهوش .. من سوختم سوختم ..
مهوش : فوتش بزنم ؟ بیا بوست کنم . لباتو بده به من .بی معرفت ..
کیمیا : آخه من به تو چی بگم . چی بگم دختر ..صدبار گفتم که من هیچوقت فراموشت نکردم .. ولی کیمیا می دونست که حق با مهوشه .. وقتی که دانشجو ها دورشو گرفته بودن شاید کمتر به دوستان قدیمش فکر می کرد .. حالا مهوش به همون حرکتش ادامه می داد با این تفاوت که چهار تا انگشتشو به سمت پایین گرفته و با کس و لبه های کس کیمیا بازی می کرد .. صورتشو هم به صورت کیمیا چسبوند . لباشو گذاشت رو لبای گرمش .. حس کرد به اون سالها بر گشته . به سالهایی که فقط درس می خوند تا یه مدرکی بگیره و بگه که منم لیسانسم . مهوش هنوزم مثل اون روزا کیمیا رو حشری و آتشین می دید لباشواز رو لبای کیمیا برداشت ..
مهوش : هنوز زود داغ می کنی مث اون وقتا .
کیمیا : وقتی آدمای داغ می بینم این جوری میشم می دونی که نقطه حساسم کجاست مهوش : چه جورم . از بالای کس به زیر کس . ولی تو که اینو خوب می دونی یه زن همه جاش حساسه .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
لـــــزاستـــــاد و دانشجـــــو ..عـــــروس و مـــــادر شـــــوهر 8

کیمیا حس می کرد که داره خیلی آروم میشه . افکار منفی از سرش میره بیرون . مهوش هنوزمثل اون وقتا یه حس خوبی بهش می داد . دوست قدیمی که می دونست نیاز اونو . مهوش سراپای کیمیا روغرق بوسه کرده بود ..
مهوش : دلم می خواد دیگه هیچ استرس و نگرانی در مورد پسرت و عروسی که می خواد نصیبت شه نداشته باشی . اصلا فکر این نباش که کارینا چی شده .. چی نشده و این حرفا .
کیمیا : چه می دونم .. اون از پسر بزرگم و عروس فرانسویش ژانت .. گفتیم بریم یه عروس ایرانی بگیریم .. همش دعا می کنم که کامبیز فراموش کنه که چی شده . ولی من اخلاقشو می دونم و باید خودمو غرق حالتی بکنم که خوشم نمیاد .
مهوش : عزیز دلم شاید این یه حکمتی داشته باشه که بعد ها خیلی به نفعت نموم شه و از اون راضی باشی . کسی چه می دونه ؟!
کیمیا : نمی دونم . این پسر منو دیوونه کرده ولی حالا فکر می کنم یه چیز دیگه ای منو بیشتر دیوونه کرده .. داره همه چی از یادم میره . حالا فقط می خوام به مهوش جونم فکر کنم .. آخخخخخخ بازش کن .. لبه های کسمو باز کن به دو طرف .. اوووووووففففف .. ببوسش .. ماچش کن . میکش بزن ...
مهوش طوری به سرعت این کارو انجام داد که کیمیا جز این که لباشو گاز بگیره و فریاد بزنه چاره دیگه ای نداشت ..
کیمیا : خوشم میاد .. خوشم میاد ... دست خودم نیست منو ببخش منو ببخش.. حالا مهوش شروع کرده بود به آروم آروم مکیدن کس دوستش .. . کیمیا چشاشو بسته دهنش وا مونده بود .اون حالا جز به همین لحظه ای که درش بود به چیز دیگه ای فکر نمی کرد . به لحظه و آدمایی که سهمی از این لحظات داشتن . به خودش و مهوش فکر می کرد .دیگه هیچی براش مهم نبود .
اون طرف کامبیز منتظر بر گشتن مادرش بود . دست و دلش به کارو استراحت نمی رفت . بد جوری گلوش پیش کارینا گیر کرده بود . می ترسید که اگه دیر بجنبه یکی پیداش شه اونو از چنگش در بیاره . شاید اون از یه خونواده ضعیف تر باشه ..شایدم یکی به گیرش بیفته که اخلاق مناسبی نداشته باشه ... از این که مادرو پدرش فکری داشته باشن که حتما باید در شان خانواده باشه لجش می گرفت . با این که هنوز بر خورد خاصی با اون نداشت ولی حس می کرد که باید خیلی دلنشین و فهمیده باشه . با دخترای زیادی بود که هر کدومشون می خواستن به نوعی جلب توجه کنن ولی کارینا این جور نبود .. ساده و زیبا . متین و دوست داشتنی . با یه آرایش معمولی که حالا دختر بچه ها هم همونو رو صورتشون پیاده می کنن . هرچه هم به مادرش زنگ می زد گوشی خاموش بود . خیلی دلش می خواست بره دانشگاه و ببینه کارینا کیه و چیکار می کنه ... شاید این ساعت کلاس نداشتن .. شایدم با یه استاد دیگه کلاس داشتن .. این دختر فکرشو مشغول کرده بود .. برای اولین بار بود که بیشتر از یه روز به یه دختر فکر می کرد . می دونست که فردا و پس فردا هم به کارینا فکر می کنه ....
و کیمیا همچنان بدون توجه به گذشت زمان خودشو تسلیم دستان مهوش کرده بود . مهوش خودشو انداخته بود رو تن کیمیا .. بالای کسشو در تماس با قسمت بالای کس کیمیا قرار داده بود و با فشار, هوس کیمیا رو پخشش می کرد
. -آخخخخخخخخ مهوش .. مهوش .. هیشکی مث تو نمی تونه سر حالم کنه . نمیشه تو هووی من بشی؟ با هم سازگاری خوبی داریم ..
مهوش : میگی من دو تا شوهر داشته باشم ..
کیمیا : از شوهرت اجازه می گیرم ..
مهوش ک همون یه شوهرو هم که دارم بهش نمی رسم ..
کیمیا : تو که می دونی واسه ما شوهر دکوره . اگرم با هاشون حال کنیم تا تن و بدن ما به همجنسامون نخوره صفا نمی کنیم .
کیمیا سرشو بالا اورد تا بتونه لباشو به سینه های مهوش برسونه .. ولی مهوش دست بردار نبود . کیمیا دیگه خودشو کاملا در اختیار دوستش گذاشته بود . دستاشو به دو طرف باز کرد .. مهوش کف دستاشو رو کف دستای اون گذاشت و در حالی که خودشو منطبق بر کیمیا کرده بود آروم آروم اونویه پهلوکرده و به همون روش فرو کردن انگشت توی کس و بیرون کشیدن اون با سرعت فراوون یواش یواش ار گاسمش کرد .. بعد کنارش دراز کشید ..کیمیا خیلی آروم مثل یه نوزاد به خواب رفته بود .. مهوش یه ملافه ای سرش کشید .. دقایقی بعد کیمیا یه تکونی خورد . اولش ندونست کجاست . بعد که یادش اومد خواست چشاشو باز کنه که یه صداهایی شنید . صدای مهوش بود و یک زن دیگه .از صحبتای بین اونا فهمید که اون ماریا عروس مهوشه .. مهوش : عزیزم اون خیلی خانومه .. فقط تا می تونی بهش روحیه بده . از احساساتت بگو عروس خوشگل من .. از من که خجالت نمی کشی
ماریا : مامان چی داری میگی . من و تو که همه چیزمون مشترکه .. جز شوهرامون .. مهوش : می دونی چرا دوستت دارم ..
ماریا : مامان تو روزی حداقل یه بار اینو میگی
مهوش : واسه این که به دلت بشینه از یادت نره .. دوستت دارم چون همیشه می خوای خودنت باشی و خودت رو دوست دارم چون خیلی خانومی و اهل تظاهر نیستی ..
ماریا : مامان تو خودت خوبی پس اونی که دوستته و دوستش داری هم باید خیلی خوب باشه .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی



شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
لـــــز استـــــاد و دانشجـــــو ..عـــــروس و مـــــادر شـــــوهر 9

-عزیز دلم من و اون با هم تا حدودی حال کردیم و اون خیلی خسته بود و خوابید .. فقط خیلی دلش می خوادیه عروسی مث تو داشته باشه ..
ماریا : اگه یه مادر شوهری مث تو باشه که می دونم حتما هست حتما کارش درست میشه ..
مهوش : عروسش هم باید بخواد دیگه ..
ماریا : می خواد . اگه یه دختر کماندویی نباشه حتما قبول می کنه . زمینه اش در بیشتر زنا هست . خود من اصلا فکرشو نمی کردم که یه روزی عاشق این کار شم ..
-عزیز دلم اگه کمکش کنی حس می کنم که منو کمک کردی .
کیمیا تمام این حرفا رو می شنید . خودشو زده بود به خواب .. مهوش تمام ماجرا و مشکلات کیمیا رو از سیر تا پیاز واسش تعریف کرد از این که کیمیا خیلی هوای پسرشو داره و یه حسی بهش میگه که شاید برای خواستگاری از کارینا اقدام کنه هر چند تا اونجایی که بتونه تلاششو می کنه که این وصلت سر نگیره ولی یه حسی بهش میگه که شکست می خوره .. بعد از دقایقی سکوت و این که اون دو زن از اون فضا رفتن کیمیا از جاش بلند شد . تا خواست شورتشو پاش کنه که ماریا و مهوش از راه رسیدن .. کیمیا خجالت کشید ..
کیمیا : اوهههه ببخشید .. می خواستم لباسامو تنم کنم ..
ماریا اومد جلوو صورت کیمیا رو بوسید
ماریا: خواهش می کنم خاله جون این قدر به خودتون سخت نگیرین . ما این جا همه مون خاکی هستیم و همو درک می کنیم . مامان واسم تعریف کرده همه جریانات شما رو ..
با این حال کیمیا ترجیح داد که شورتشو پاش کنه .
ماریا : خاله جون من که گفتم این قدر سخت نگیر فدات شم ..
مهوش : دخترم راست میگه ... یه خورده که باهاش باشی دیگه مظنه کار به دستت میاد .
کیمیا : می بخشید مزاحم شما شدم .
مهوش : کیمیا جون ! ماریا امروز نمی خواست بیاد این جا تا با هم باشیم . فقط به خاطر تو اومده این جا ... اومده تا بهت بگه همون جوری که یه مادر شوهر احساسات و افکار خاص خودشو داره یه عروس هم غرق در اندیشه ها و عواطف خودشه اول باید به یه تفاهم خاص برسن ..
ماریا : مامان از خاله جون پذیرایی کردی ؟
-چه جورم ! اگه دوست داری از تو هم پذیرایی کنم ..
ماریا : دست گلت درد نکنه .. من حالا صلاح می دونم بیشتر در خد مت خاله جون باشیم ... راستش من وقتی که تازه از دواج کرده بودم و رفتار محبت آمیز مامانو می دیدم تعجب می کردم .. پس این همه که منو از مادر شوهر ترسونده بودن .. این که اون همیشه در صدده که رابطه بین پسر و عروسشو به نفع خودش به هم بزنه چرا در این جا به چشم نمی خوره ؟! با این حال سعی می کردم از محبت های اون سوء استفاده نکنم . پامو از گلیم خودم دراز تر نکنم . موقعیتمو فراموش نکنم .. با هم می رفتیم حموم .. من واسش لیف می زدم و اونم همین کارو برام انجام می داد . اوایل واسم سخت بود که اون این کارو برام انجام بده .. نه فقط به خاطر این که از لخت شدن پیش اون خجالت بکشم . بلکه بیشتر واسه این بود که شاید اندام منو نپسنده و بگه این چه بدنیه که باید پسرش اونو تحمل کنه ..
کیمیا : عزیزم اگه یه جا هایی دوست داری خیلی رک حرف بزنی بگو . من سختم نیست .
مهوش : عزیزم راست میگه . تو که می دونم خیلی خانومی ..
مهوش به سمت عروسش رفت .. دستشو گذاشت رو بلوزش ..
-مامان من خودم بازش می کنم .
مهوش : کیمیا جون این کارا رو داریم می کنیم که تو یه وقتی سختت نباشه . داریم خودمونو با تو همگام و همراه می کنیم .
کیمیا : اوه فدای هر دو تا تون بشم من . شما چقدر خوبین ..
مهوش : خوبی ها و دوستی ها رو باید در عمل هم نشون داد .
یه چشمکی هم به کیمیا زد که دوزاریش افتاد
کیمیا : ماریا جون حرفای قشنگی می زد و من دوست دارم ادامه اش بده ..
مهوش : اگه ماریا جون اجازه بدن بقیه حرفا رو روی تخت بزنیم .
کیمیا : فقط دوست دارم خیلی خودمونی تر و گفتاری حرف بزنیم که این آخرین حالت رسمی ما هم از بین بره ..
ماریا : باشه خاله جون هر چی تو بگی ..
کیمیا : فدات عزیزم که مطلبو خوب و زود می گیری ....
سه تایی شون رفتن روی تخت .. سه تا زن که هر کدومشون فقط یه شورت پاشون بود . ماریا : خاله جون دوست داری ماساژت بدم ..
-اوووووووخخخخخخخ اگه بدونی چقدر کوفته ام و تنم درد می کنه . مادر شوهرت تا می تونست بهم حال داد . ولی خب خیلی دو ست دارم که تو هم با دستای شفا بخشت این کارو واسم انجام بدی ...
ماریا حس می کرد که کیمیا ازش خوشش اومده . با این که کاراشو خالصانه انجام می داد ولی از این که یکی ازش خوشش بیاد و ازش تعریف کنه لذت می برد به خصوص این که اون کسی باشه که مادر شوهرش بی اندازه دوستش داشته بهش احترام بذاره . ولی این که بتونه با یه شخص دیگه ای لز کنه بی اندازه هیجان زده اش کرده بود .. کمی هم مضطرب بود ولی می خواست تا اون جایی که می تونه سنگ تموم بذاره و خودشونشون بده ... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی



شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
لـــــزاستـــــاد و دانشجـــــو .. عـــــروس و مـــــادر شـــــوهر ۱۰

کیمیا پشت به اون دو نفر قرار داشت . ماریا وسط قرار گرفته و مهوش هم نفر آخر بود که در یه حالت تقریبا پهلو به پهلو قرار داشتن .. مهوش یه لحظه دستشو گذاشت رو سر عروسش و اونم سرشو بر گردوند و مادر شوهر در حالی که عروسشو می بوسید به این فکر می کرد که اگه یه سفارش دیگه هم به ماریا بکنه بد نیست . کیمیا برای لحظاتی کارینا رو به جای ماریا تصور کرد . این که این کاریناست که داره بهش لذت میده بهترین و محجوب ترین دانشجوی کلاسش .. شایدم ناز ترین و زیباترین و ساده ترین اونا .. اگه کارینا بتونه با من باشه .. اگه بتونه به من لذت بده من بی خیال این میشم که اون از یه خونواده پایینه . اصلا به وضع اقتصادی اون اهمیت نمیدم . حتی حاضرم جهیزشو خودم ردیف کنم . ماریا لبشو گذاشته بود پس گردن کیمیا و خیلی آروم اون لبارو به طرف پایین می کشید . می خواست با تمام وجودش به اون زن لذت بده . بهش نشون بده که داره باهاش عشق می کنه . اونم از این که بالاخره یکی غیر مادر شوهرش پیدا شده که داره به اون حال میده خیلی لذت می برد .ماریا شورت کیمیا رو از همون پشت پایین کشید .. .. آروم آروم اونو از پاش درآورد .. مهوش هم همگام با حرکت ماریا شورت اونو از پاش در اورد .. ماریا دستاشو گذاشت رو وسط پاهای کیمیا اونو کمی به سمت عقب کشیده زاویه بدنشو تند تر کرد تا تسلط بیشتری بر چاک وسط کونش داشته باشه . کیمیا نرمی دستای ماریا رو روی کونش حس می کرد .. ماریا چهار تا انگشتشو روی شکاف کون کیمیا قرار داده و اونو از روی نوکشون و از سوراخ کون به طرف پایین و تا انتهای کس کیمیا می کشید . این حرکتو مرتب و به نرمی از مقعد به کس و از کس به مقعد انجام می داد و پس از چند بار و تکرار اون خیسی کس کیمیا رو به خوبی حس می کرد ..
کیمیا : اوووووففففف اوووووووووففففف ماریا جون .. فدات شم .. فدای اون انگشتای طلایی ات شم ..
حالا ماریا چهار تا انگشتو در همون شرایط گذاشته بود روی شکاف کس دوست مادر شوهرش .. این جای کار که رسید سرعتشو زیاد تر کرد . و چهار تا انگشتو با سرعتی زیاد از این سر کس به اون سرش و داخل کس حرکت می داد ..
کیمیا : وووووووییییی ووووووووووییی ماریا عزیزم عشق من .. بکن .. این دیگه چه جورشه ..
اون جوری که کیمیا دراز کشیده بود کس به صورت خوابیده قرار داشت ولی حرکت انگشتا برای کس در یه وضعیت از بالا به پایین بود . مهوش هم واسه این که بیکار نباشه و هم این که به عروسش حالی داده باشه دست به کارشد . اونم از سر تا به پای عروسشو می بوسید و بعد با کف دستش از همون پشت تنش از بالا تا کف دستشو به آرومی لمس می کرد . طوری که ماریا کاملا سست شده بود ولی به خاطر این که وقفه ای در کارش نیفته بتونه به خوبی کیمیا رو سر حالش کنه به کارش ادامه می داد . در طرف دیگه هم مهوش با این که کیمیا رو دوست داشت و از عروسش خواسته بود که اونوسر حالش کنه و یه حال درست و حسابی بهش بده ولی یه کمی هم حسادت می کرد از این که نکنه دیگه تنوعی واسه ماریا نداشته باشه .. در حالی که اون دختر علاوه بر لذتی که از این عمل می برد بیشتر سعیش بر این بود که مادر شوهرشو هم راضی نگه داشته باشه .. مهوش کون عروسشو به دو سمت بازش کرد . اون لباشو غنچه کرده اونو گذاشت روی سوراخ کون عروسش ..
ماریا : اووووووهههههه مامان مامان جونم . چیکار می کنی ..
ولی مهوش ول کنش نبود .. غنچه لباشو آورد پایین تر . اونو حالا قرار داده بود روی کس ماریا .. اون کس غنچه ای رو میکش می زد . چوچوله ها و لبه هاشو می ذاشت توی دهنش . با هاشون بازی می کرد .. طوری میک می زد که انگشتای ماریا روی کس کیمیا سست می شد .. کیمیا هم از هوس زیاد دستاشو گذاشته بود رو سینه هاش و با هاشون بازی می کرد .
ماریا : خاله جون خوشت میاد ؟
کیمیا لباشو به شدت گاز می گرفت . خیسی کسشو حس می کرد که لحظه به لحظه داره بیشتر میشه .. یه بند انگشتای ماریا رفته بود توی کس کیمیا ..
کیمیا : بیشتر فرو کن بذار بره . ولم نکنه .. تا آخر بفرست و بکش بیرون .. خوب تونستی آتیشم بدی . خیلی خوب تونستی سرحالم کنی . خیلی عالیه .
ماریا حرکات افقی انگشتاشو به صورت عمود در آورده چهار تا انگشتاشو تا به انتها توی کس کیمیا فرو کرد ..
کیمیا : بکن دخترم .. بکن عروس خوشگلم ..
در یه حالتی که انگشتای ماریا تا به انتها رفته بود توی کسش ..کیمیا پاهاشو به هم جفت کرد تا لبه های کسش به هم بچسبه و انگشتای ماریا رو توی کس قفل کنه . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
مرد

 
دستت درد نکنه
     
  
زن

 
spanker01: دستت درد نکنه
ممنونم اسپنکر جهان .. تا دقایقی دیگه قسمت بعدشو منتشر می کنم .. سعی می کنم تا ورود کارینا شاخ و برگهای کمتری وارد داستان کنم تا برسیم به جاهای لطیف تر .. با درود ..دوست و داداشت : ایرانی
     
  
زن

 
لـــــز استـــــاد و دانشجـــــو .. عـــــروس و مـــــادر شـــــوهر ۱۱

کیمیا داغ شده بود .. حس اینو داشت که انگشت فرو رفته ماریا توی کسش به سرعت حرکت کنه و اونو سر حال ترش کنه .. مهوش هم ماریا رو ولش نمی کرد . با این که می دونست نباید تمرکز عروسشو به هم بزنه تا اون بتونه به خوبی کیمیا رو ار گاسمش کنه ولی ول کن ماریا نبود . می خواست خودشو بهش نشون بده . ثابت کنه . بهش بگه دوستش داره . عاشقشه . دیوونشه .. و واقعا هم همین طور بود . شاید اگه یه روزی پسر یا شوهرشو نمی دید عین خیالش نبود ولی دلبستگی خاصی به ماریا پیدا کرده بود . نه فقط به خاطر این که با اون لز داشته باشه . بلکه خارج از این بر نامه ها محبت و پیوند خاصی رو با عروسش حس می کرد . این که اون زن شده بهترین سنگ صبور و همدم اون که می تونه دردشو درک کنه . مشکلاتشو بفهمه و همراه با اون باشه . بدون این که نشون بده بینشون از نظر سنی فاصله ای هست . ماریا به خوبی تونسته بود خودشو توی دل مهوش جا کنه .. کیمیا بازم به این فکر می کرد که کارینا داره باهاش ور میره .. با همون چهره مظلومانه و خوشگلش به بدن اون خیره شده و صداش می زنه مامان مامان دوستت دارم . مامان چیکار کنم که بیشتر خوشت بیاد و اونم با تمام وجودش کاری می کنه که عروسش ازش راضی باشه .. مهوش حس کرد که باید بیاد به کمک عروسش .. رفت جلوی بدن کیمیا .. و لباشو چسبوند به لبای دوستش .. حالا عروس و مادر شوهر, کیمیا رو وسط خودشون قرار داده بودند . انگشت ماریا که از پشت توی کس کیمیا قرار داشت و مهوش هم از سمت جلو انگشت وسطیشو کرده بود توی کس دوست و استادش .. حالا عروس و مادر شوهر دو تایی انگشتشونو توی کس کیمیا فرو کرده و ازاین که انگشتاشون توی کس کس دیگه ای در تماس با هم قرار گرفته لذت می بردن .. طوری که مهوش لباشو از رو لبای کیمیا بر داشت سرشو رو شونه اون قرار داده تا از روبرو بتونه ماریا رو ببوسه . تمام حرکاتشون فشرده شده بود . کیمیا بازم با سینه هاش بازی می کرد ..
کیمیا : تند تر تند تر .. کسسسم کسسسسم .. اووووووففففف خیلی خوبه خیلی خوبه .. جاش خوبه ..جاش خوبه ..همین جا عالیه .. تند تر تند تر .. اووووووفففففف سوختم . شما که منو کشتین . فدات شم ماریا .. بمیرم برات مهوش خسته شدی .من داغ داغ شدم ...ووووووییییییی...
مهوش و ماریا تمام حواسشونو جفت این کرده بودن که زود تر کیمیا رو ارضاش کنن .. و کیمیا یه بار دیگه با فریاد های هوس خودش نشون داد که داره به اوج می رسه .. و بازم فشاری از موج هوسو توی بدنش حس کرده برای لحظاتی ساکت شد .
-آخخخخخخخ کسسسسسم ..کسسسسسم .تنم .. همه تنم .. من دیگه مردم .. وااااااییییییی نههههههههه ..
کیمیا دست و پاشو به طرفی افتاد و کاملا بی حس خودشو در اختیار عروس و مادر شوهر قرار داد ..
ماریا : مامان .. آروم ولش کن . بذار تو کیف خودش باشه ...
مهوش : فدات شم .. پس بیا من و تو با هم حال کنیم ..
ماریا از تخت اومد پایین و رو زمین و رو قالی دراز کشید .
مهوش : چرا این جا ؟!
ماریا : نمی خوام خاله جون با تکون خوردنای ما بیدارشه بذار تو حس و حال خودش بمونه .
-فدات شم که این قدر پیش خود حسابی . دوستت دارم . دوستت دارم . ..
ماریا و مهوش رفتن پای تخت .. کیمیا در حالت خواب و بیداری شنیده بود که اونا چی بهم می گفتن و حرفای ماریای مهربونو هم شنیده بود . ماریا رو مهوش قرار گرفت و با حرکت کس روی کس اونو داغ داغش کرد وخودشم فوق العاده داغ شد .. بعد با خوردن سینه هاش و در چنگ گرفتن کسش آروم آروم ارگاسمش کرد .. و مهوش هم بیکار ننشست .. با لذتی زیاد عروسشو می لیسید .. مثل یه مادری که نوزادشو لیس می زنه و. اونو دنیای خودش می بینه .
ماریا : اوووووهههههه مامان جون .. مامان .. چه با لذت همه جامو می خوری .. کیف داره .
-واسه اینه همه جای عروس نازم دختر گلم خوشمزه و شیرینه ..
ماریا : اوه مامانی دوستت دارم ..
ماریا با احساس لذت و آرامش به دنیای سکوت خود پناه برده بود . سکوتی که در حال انفجار بود ولی او سعی کرد بر خود مسلط باشه .. مهوش می دونست چیزی نمونده که عروس خوشگلش ارگاسم شه .. و ماریا حالا دیگه کاملا ساکت شده بود . چشاشو بسته بود و مهوش لبخند زیباشو که گونه هاشو خوشگل تر کرده بود به خوبی می دید . و بعد از اون سه تایی شون نشسته با هم در مورد این که کیمیا با خواسته احتمالی کامبیز چیکار کنه حرف می زدند .
کیمیا : ماریا جون هرچی توی دلته بگو ..
ماریا : به نظر من شما در درجه اول باید به کامبیز اهمیت بدید .. اونه که می خواد ازدواج کنه .. حالا اگه تونستین کارینا رو بسازین چه بهتر ..اگرم نشد دیگه حسرت خوردن نداره .. از این لذت ببرین که پسرتون خوشبخت شده .. درسته یه فاصله طبقاتی بین دو تا خونواده هست .. اما میشه با قلب مهربونتون این فاصله ها رو پر کنین . بین آدما هیچ فاصله ای نیست .. این فاصله ها رو این ماییم که به وجود میاریم . هیچ کس بر هیچکس بر تر نیست . به خاطر ثروت و مال و منالی که ممکنه در یه ثانیه دود بشه و بره نمیشه بر کسی فخر فروخت . اگه احساس کردین که دختر خوبیه می تونین واسه پسرتون عقدش کنین ..
کیمیا : ولی خیلی دلم می خواد اونو هم خوابه خودم کنم . کمکم می کنی ؟
ماریا : هر وقت که دستورشو بدی من در خد متم ..
کیمیا : می تونم امید وار باشم ؟
ماریا : چرا که نه ...
کیمیا با حرفای ماریا امید وارانه به خونه برگشت .. مهوش ماریا رو در آغوش کشید و گفت توبهترین عروس دنیایی ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
لـــــز استـــــاد و دانشجـــــو .. عـــــروس و مـــــادر شـــــوهر ۱۲

همون جوری که کیمیا حدس می زد از آب در اومد .. کامبیز دو تا پاشو کرده بود توی یه کفش و ول کن پدر و مادرش نبود .. اون حتی راستی راستی دلبسته کارینا شده بود -مامان اگه این جا رو بخوای سنگ اندازی کنی من میرم و حالا حالا ها پیدام نمیشه .. واسه من از این چیزا که نمی دونم اون باباش وضعش خوب نیست و امکاناتش ضعیفه نگو .. کارینا به دلم نشسته .. یه استیل زیبا و یه حالتی داره که هر کی اونو می بینه جذبش میشه .
کیمیا : کامبیز خودت رو دلخوش نکن شاید اون نخواد که با تو باشه شاید اون دلش جای دیگه ای باشه ..
-مامان من که این طور حس نکردم که اون کس دیگه ای رو دوست داشته باشه . من می تونم دخترا و حس و حالت اونا رو بشناسم و بدونم .
-مگه با چند تا بودی
-تو که می دونی من خیلی خجالتی هستم .
-آره جون خودت .. یکی تو خجالتی هستی یکی بابا کاوه ات .
-مامان درستش می کنی ؟
کیمیا که هنوز ته دلش راضی نبود دوست داشت توپو بندازه توی زمین بابای کامبیز .. -ببین پسرم منم اگه موافقت کنم فکر نکنم بابات راضی باشه و بشه . باید حساب اونو هم کرد . اونو هم باید در نظر داشت .
-مامان با با زن ذلیله .. هر چی تو بگی اون میگه چشم ! سرش تو لاک خودشه ..
-فکر می کنی .. این جوری نشون میده که تابع منه ولی از اون پدر سوخته هاست .. .. کیمیا می دونست که داره مقاومت های الکی می کنه ودیر یا زود تسلیم خواسته پسرش میشه . از اون طرف کامبیز رفت پیش باباش و موضوع رو با اون در میون گذاشت . کاوه : پسرم از من نشنیده بگیر .. برو دم مادرت رو ببین . هرچی هست و نیست زیر سر خودشه .. به جون تو به جون کیانوش و عروس گلم ژانت و اصلا به جون بابا مامانم همه چی دست کیمیا جونته .. اون نمی خواد خودشو پیشت بد کنه . از من توقع داره که من مخالفت کنم . ولی می دونی اینو ازمن نشنیده بگیر .. تو به همین روشت ادامه بده سماجت کن . بالاخره تسلیم میشه ..
خلاصه اونا رفتن خواستگاری .. فقط دو تا خونواده دور هم بودن .. خونواده کارینا یه آپارتمان خیلی کوچیکی داشتن که داماد اکبر آقا پدر کارینا در اختیارشون گذاشته اجاره هم نمی گرفت .. کاملیا خواهر کارینا دوست داشت خودشو خیلی امروزی نشون بده و از این که زندگی ساده ای دارن خجالت می کشید و کتایون هم هیجان زده بود از این که از یک خونواده مرفه و اسم و رسم دار اومدن به خواستگاری دخترش .. کارینا خیلی با اعتماد به نفس با کامبیز صحبت می کرد .. طوری که هیجان خونواده اش و احساس اونا از این که یه دخترشون داره سر و سامون می گیره تاثیری در واکنش اون نداشت
-آقا کامبیز شرایط منو که دیدی .. میگن جنگ اول به از صلح آخر .. شما جوون محترم و خونواده داری هستین .. طرز صحبت شما هم برام دلنشینه ..راستش به صرف شناختی که از استاد داریم نیومدیم تحقیقات . مامان گفت نمی خواد .. اما من اصولا میگم خود تحقیقات هم شاید چیز زیادی رو نشون نده . من تا حالا از این بازیهایی که این روزا دختراو پسرا راه انداختن نداشتم . به کسی هم نگفتم دوستت دارم و اصولا با دوستی قبل از ازدواج مخالفم .......
صورت کارینا سرخ شده بود وقتی این حرفا رو می زد .. کامبیز متوجه شده بود که اون چه فشاری به خودش میاره تا بتونه این حرفا رو بزنه . متوجه بیشتر حرفای کارینا نمی شد فقط داشت به صورت زیبا و حرارت اون صورت که به گونه هاش گل انداخته بود نگاه می کرد . به صورت گرد و ابروهای کشیده اش .. به موهای سیاه و لختی که بلند به نظر می رسید و پشت سرش و داخل روسری جمع شده بود .. خیلی ناز شده بود ... خلاصه اونا با هم ازدواج کردند .. مراسم زفاف هم در همون خونه ویلایی مجاور خونه کیمیا انجام شد .. زن و شوهر چند روزی رو به عنوان ماه عسل به کیش رفتند و کارینا بر گشت تهرون تا با مادر شوهرش زندگی کنه .. دخترای دانشگاه به خصوص اون سه تایی که با کیمیا لز داشتند به شدت حسادت می کردند . کار که از کار گذشته بود . اونا یه خشم و کینه خاصی نسبت به کارینا پیدا کرده بودند .. در فضای دانشگاه در تالار عروسی و خلاصه وقت و بی وقت نیش های آبداری نثار کارینا کرده منتظر فرصتی بودند تا بیشتر اذیتش کنن . سحر خشم بیشتری داشت . و سپیده هم هنوز باورش نمی شد که کامبیز با کارینا ازدواج کرده باشه ولی ساناز زیاد در پی این مسائل نبود و فقط واسه این که سحر و سپیده رو تنهاشون نذاره با اونا بود .. مدتی بود که اونا با هم بر نامه ای نداشتند .. کیمیا مونده بود که کارینا رو چه طور آماده اش کنه . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 2 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

لز استاد و دانشجو . عروس و مادرشوهر


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA