انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 2 از 13:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  10  11  12  13  پسین »

نگاه عشق و هوس


زن

 
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۶

سعید همچنان گرفتار رو یا ها تخیلات خود بود .. دوست داشت صحنه های عشق ورزی و سکس با سارا را همچنان در خبال خودش ترسیم کنه . عشق و سکس ... ناگهان در واقعیت با مسئله دیگه ای روبرو شد .. به جای شکم سارا دستشو دید که پر شده از آب کیرش و به جای اون سبکی در خیال متوجه شد که به یاد سارا خود ارضایی کرده و خیلی هم زود آبش از کیرش خارج شده اونو سبکش کرده .. یه احساس نشاط بهش داده .. و آتیششو تا حدودی خوابونده .. اما اثر لذت همچنان درش باقی بود .. پسر بازم رفت به سمت رویا هاش .. نه .. نههههههه نهههههههه من نباید خودخواه باشم . حالا سارای من چی فکر می کنه ؟ بازم خودشو غرق اندیشه های فانتزی گونه کرد . از همون جایی ادامه داد که کیرش رو شکم سارا خیس کرده بود ..
-منو ببخش سارا جون من فکرشو نمی کردم .. شکم خوشگل فانتزی تو رو من کثیفش کردم ..
سارا از از این که می دید من سعید خجالت زده شدم دستشو گذاشت رو شکمش .. با کف دستش آبمو رو شکمش پخش کرد .. و این بار من بغلش کردم و اونو بردمش روی تخت .. می خواستم کاری کنم که اون ازم راضی باشه .-منو ببخش سارا .. تو خیلی بهتر از اونی هستی که فکرشو می کنم .. با این که در دنیای دیگه ای هستی ولی پا به دنیای من گذاشتی .. این ریسکو کردی که به دنیای دلت به دنیای عشق سلام بگی ..
-آههههههه سعید می خوامت .. می خوامت .. ..دوستت دارم ..
سارا پاهاشو باز کرده بود .. می خواست حرفای سکسی خاصی رو بر زبون بیاره .. ...
سعید گاه به زبون خودش و گاه به زبون شخص سوم که انگار داره یه چیزی رو تجسم می کنه صحنه سکسو در ذهن خودش مرور می کرد .. ..
و حالا سعید دهنشو می ذاره روی کس سارا .. چقدر این لحظه و رسیدن به این لحظه براش رویا بود .... عشق من .. شیرین تر از جونم ! سارای مهربونم ! بهت نشون میدم که تا همیشه واست می مونم . بهت نشون میدم که عشق من و تو فقط به این لحظه هایی نیست که هوس و التهاب و دنیای هماغوشی های داغ , ما رو به هم نزدیک کرده باشه .. زبونشو در آورد اونو از پهنا روی کس سارا کشید .. و سارا حس می کرد که یه چیزی سوزناک و سوزنده داره آتیش روی کسشو پخش می کنه طوری که به همه جای بدنش برسه . سعید حالا لذت می برد از این که داره به سارا لذت میده .. سارا پاهاشو از دو طرف به صورت سعید فشار می داد .. نمی دونست چه جوری هوسشو کنترل کنه .. دستشو گذاشته بود رو سر سعید .موهای سرشو می کشید خودشو کمی بالا کشید تا بتونه اونو ببینه .. ولی سرپسر لای پاهاو روی کسش خم شده بود و نمی شد چشاشو دید . سارا دوباره دراز کشید و این بار سعید با میک زدن کس سارا ادامه داد .. اون قسمت گوشتی بالای چوچوله سارا رو گذاشته بود میون لباش .. اولش به نرمی و بعد با فشار بیشتری چوچوله و لبه های کس سارا رو میون لباش می گردوند .. دستاشو رو سینه های سارا قرار داده بود .. پاهای زن به این طرف و اون طرف پرت می شد .. به نظرش اومد که تونسته ارضاش کنه .. یواش یواش خودشو بالا کشید ..
-دوستت دارم اندازه یه دنیا .. نه ..خیلی بیشتر .. بیشتر ازیه دنیا .. دوستت دارم سارا ..
و با این حرفاش حالا سعید کیرشو گذاشت روی کس داغ و خیس سارا .. خیلی آروم با وسطش بازی می کرد .. تجربه شیرین سکسی که با عشق زندگیش تکمیل میشه . سعید آروم آروم کیرشو فرو می کنه توی کس سارا .. سارا ازش می خواد که محکم تر و با سرعت بیشتری این کارو بکنه .. تمام وجودش فریاد بود ..اون گرمای عشق و هوس سارا رو با تمام وجودش حس می کرد .. سارای ارگاسم شده از حرکت کیر سعید در کسش لذت می برد .. زن یه لحظه چشاشو باز کرد ..آغوش گرم سعیدو بزرگتر و خواستنی تر از یه دنیا می دید .. هیچ فاصله ای بین بدنهاشون نبود .. سعید شده بود دین و دنیا و تکیه گاه اون ... همه چیزش ..
-آب می خوام بدش به من ..
و سعید با شور و هیجان خاصی مایه و مایع عشق و هوسشو توی کس سارا خالی کرد و حالا زن احساس آرامش می کرد .. از این که ریشه های عشق و هوسش با شیره های عشق و هوس سعید در هم آمیخته .. سعید متوجه شد که با این اندیشه ها یه بار دیگه آب کیرشو توی دستش خالی کرده .. این نشون می داد که خیلی هوس داره .. هوس عشقشو .. که در فاصله کوتاهی تونسته دوبار خودشو ارضا کنه .. ..
حالا سعید کمی آروم گرفته بود .. پسر با خود زمزمه می کرد ..یعنی میشه تمام این و خیالات یه روزی در بیداری هم صورت بگیره ؟ و سعید به خودش می گفت میشه این رویاهام واقعی و واقعیت شه ؟ ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۷

خیلی سخت بود واسه سعید که سالها زنی رو دوست داشته باشه و نتونه بهش بگه . سارا شده بود بت اون .. شاید دخترای خیلی خوشگل زیادی بودن که با یک اشاره اون میومدن طرفش .. و خیلی راحت سر صحبتو باهاش باز می کردن .. دخترایی که خیلی راحت هم می تونستن تسلیم سعید شن ولی پسر اینا رو نمی خواست .. پسر لیلی زیبای خودشو دوست داشت . همون زنی رو که سعید جرات ابراز عشق به اونو نداشت . اون هیجان رو در وجود سارا می دید . از وجود سارا می خواست . .. و اما در آن سو دنیای پیچیده یک زن .. زنی که پا می ذاره به خونه شوهر .. صاحب فرزند یا فرزندانی میشه .. عاشق یا غیر عاشق باید با زندگی زناشویی کنار بیاد .معذوراتی داره . خط مرزهایی داره .. آیا این زن باید محکوم باشه ؟! محکوم به این که اگه یه روزی حس کرد که قلبش برای مرد دیگه ای می تپه و حرکتش در گذشته سهوا یا عمدا اشتباه بوده نمی تونه اون اشتباه رو جبران کنه ؟ آیا اون زن نباید به دنبال خواسته های دلش بره ؟ و سارا حس کرد که روز به روز به نگاههای سعید وابسته تر میشه . سعید بلند قد تر چهار شونه تر و شاید هم خوش تیپ تر به نظر می رسید . از اون حالت پسرونه خودش فاصله گرفته بود . سارا حالا اونو یک مرد می دید . مردی پخته که می تونست شجاع تر از این ها باشه و بی پر وا تر از این .. سارا شرم نهفته و آشکار سعیدو دوست داشت . حالا اونم عادت کرده بود به هر روز دیدنش .. گاه میومد و برای لحظاتی کنار در ورودی واحدش می ایستاد . دیگه از این بیم نداشت که سعید اونو از عدسی و دوربین درش بینه . هر چند هر وقت می خواست بیاد کنار در سهیلو صداش می زد .. اگرم خونه نبود صداش می زد و می گفت مثلا من دارم میرم فلان جا .. یا حرف دیگه ای .. تا سعید صداشو بشنوه . خیلی آروم حرکت می کرد .. گاه پیش میومد که شرایط برای سعید فراهم نبود .. یا اون حواسش نبود .. اما سارا می دونست که سعید خونه هست . چند بار این نمایشو تکرار می کرد تا بالاخره اونو به طرف خودش می کشوند .. و دو تایی شون با هم از طبقه چهارم به طبقه اول می رفتن .. هر دو شون یه اندیشه مشترکی در این مورد داشتن .. که این که ای کاش اونا در مسکونی بیست طبقه ای زندگی می کردند و در طبقه بیستمش که بتونن مدت زمان زیادی رو با هم باشن .. ولی خب این جوری امکان داشت بین راه خیلی های دیگه مزاحمشون شن . وقتی نگاه سعید و سارا به هم دوخته می شد دیگه تا پایان نگاه حرفی نبود که بین اونا رد و بدل شه .. انگار هر دو تا شون می دونستن که این سکوت زیبا در این حالت پرشکوه نباید بشکنه ... اون روز مث هر روز دیگه ای که سعید و سارا همدیگه رو می دیدن بازم چش تو چش هم دوخته بودن . سعید کمی شجاع تر شده بود . از این که می دید سارا هم چشم ازش بر نمی داره . اون به خوبی متوجه بود که حالت نگاه این زن عوض شده .. این نگاه چه نگاهی می تونست باشه .. یه نگاه عاشقونه ؟ سرزنش آمیز و این که می خواست بگه که برو پسر دهنت بوی شیر میده یا من شوهر دارم ولم کن ؟ یا می خواست بگه من روم نمیشه سرزنشت کنم ؟ مدتها بود که سارا حس می کرد تمام وجودش با نگاه سعید و با نگاه کردن به اون می لرزه . اما اون روز فکر می کرد که طور دیگه ای می لرزه .. حس کرد که دوست داره خودشو بندازه تو بغلش ..نمی دونست حس خودشو چه جوری بیان کنه .. می دونست که این نگاههای آتشین چند ساله پسر نمی تونه بی دلیل باشه . با این که تمام وجودش می لرزید و حس می کرد که چهره اش تغییر رنگ داده اما دوست نداشت که آسانسور به طبقه همکف برسه .دوست داشت سعید بدونه حس اونو .. ببینه سوختن اونو .. کاش می تونست احساس خودشو بگه .. می تونست بگه که اونم دوستش داره .. کاش می تونست یک قدم جلو بذاره .. در آسانسور باز شده بود .. اونا به مقصد رسیده بودن .. ولی ای کاش این آسانسور یه جایی گیر می کرد .. سارا احساس ناتوانی می کرد . حالا سعید چی فکر می کنه .. این که من نگاهم بیش از هر وقت دیگه ای به نگاهش دوخته شده ؟ باید همراه اون تا دم در برم .. اگه به چهره سرخ شده ام نگاه کنه ..نه .. این دیوونگیه .. نههههه اشتباهه . نه .. اشتباهه .. ولی چرا حس می کنم اون حس اول جوونی ام داره بر می گرده به سمتم ... سعید آروم آروم به طرف محوطه حرکت می کرد . منتظر بود که سارا پشت سرش بیاد .. ولی اثری از سارا نبود . زن یک بار دیگه سوار آسانسور شده به سمت بالا می رفت .. .... ادامه دارد ... نویسنده .. ایرانی
     
  
زن

 
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۸

سارا وقتی به طبقه چهارم رسید و از آسانسور اومد بیرون فاصله کوتاهشو تا واحدش به سرعت می دوید . انگار می خواست از خودش فرار کنه. ولی می دونست که یه حسی مث یه سایه باهاشه . به دنبالشه . اونو ولش نمی کنه .. تمام ذرات وجودش در حال سوختن و ذوب شدن بود .. بدنش داغ شده بود .. می ترسید از این که چهره شو جلوی آینه ببینه .. شاید آینه بهش دروغ نمی گفت .. شاید بهتر می تونست درونشو حس کنه .
نگاهشو به آینه دوخت .. باورش نمی شد .. صورتش سرخ تر از لبو شده بود .. یعنی این شرم فقط در برابر سعیده ؟ یا از خودش خجالت می کشه ؟ یعنی می تونه عاشق شده باشه ؟ نهههههه .. این دیوونگیه .. عشق که مرزی نداره . آینه بهش دروغ نمی گفت . سرعت تپش قلبش زیاد شده بود .. صدای ضربان قلبشو حس می کرد .
دیوونه .. دختره دیوونه .. مگه تو یک بار در عشق شکست نخوردی ؟ مگه در نوجوانی با پسر عمه ات دوست نبودی .. مگه همون یه عشق بی سرانجام واسه هفت پشتت بس نبود ؟ مگه توبه نکردی که دیگه عاشق نشی ؟ مگه پشت دستتو داغ نکردی ؟ مگه نگفتی که اگه بمیری دیگه عاشق نمیشی ؟ چی ؟ چی سارا ؟ چی داری که جواب خودت رو بدی ؟ چی سارا ؟ چی سارااااااااااا .. بگو دیگه .. اون به زور اومده ؟ یا این که سرشو انداخته پایین اومده توخونه دلت ؟ می خواستی نذاری بیاد ؟ می خواستی به عشق بگی بره گورشو گم کنه .. مگه یادت رفته که اون دفعه چه بلایی بر سرت آورده ؟ نههههههه سارا .. بس کن .. با خودت .. با قلب و احساس خودت بازی نکن .. بازی عشق بازی قشنگیه .. دوست داری در این بازی غرق شی .. فکر می کنی شنا کردن بلدی .. عشق تو رو با خودش می کشونه .. می بره به جایی که دیگه نه راه پس داری نه راه پیش .. به جایی که طوری ولت می کنه که تو حس می کنی راه رفتنو هم از یادت رفته .. حس می کنی که هیچوقت زنده نبودی .. همون جوری که عشق بهت زندگی داده حالا اون زندگی رو ازت می گیره .. به سهیل فکر کن .. به سامان فکر کن .. فکر اونو از سرت خارج کن .. فکر سعیدو از سرت خارج کن .. اون چهار روز دیگه میره با یکی دیگه خوش بگذرونه .. نهههههه نههههههه این دروغه .. اون چند ساله که فقط دور و بر منه . نگاه اون با نگاه من یکیه .. نگاه اون عاشقونه و پاکه ..
سارا می لرزید می ترسید .. اما در درونش در اعماق وجودش حس می کرد که لحظه های شیرین عشق , اضطراب و التهاب عشقو دوست داره .. زمزمه های عشقو دوست داره .. عشق وارد خونه اش شده بود . اما چگونه می تونست ازش پذیرایی کنه . یه مهمون مخفی .. عشقی که نمی تونست پیش بقیه آشکارش کنه . فقط می تونست به این دلخوش باشه که عاشقه . عشقی که شاید نمی ذاشت مث سابق به خونه و زندگی و به پسر و شوهرش برسه .. ولی اون لحظه دوست نداشت به اونا فکر کنه . حداقل نمی خواست به سامان فکر کنه .. اونو مانعی می دید بر سر راه سعید و خودش .. اون حالا به آغوش گرم سعید فکر می کرد .. به این که زمزمه های عشقو ازش بشنوه .. ببینه که غنچه لباشو برای خوندن ترانه زیبای عشق باز کرده .. و اون غنچه سرخو بذاره رو لبای سارا . در آغوشش بگیره و بگه که یه احساسی مث احساس اون داره .. نههههه نهههههه من نمی تونم این جور شده باشم .. من باید ازش فاصله بگیرم من نباید دیگه سعیدو ببینم .. من دیگه نباید پا به پای خواسته هاش جلو برم .. من باید اونو منتظرش بذارم . باید وقتی که می خواد منو ببینه و در انتظارمه بشینم تو خونه ام تکون نخورم . اون فکر کنه که من خونه نیستم .. خدایا چرا من این جوری شدم .. من چطور می تونم دلشو بشکنم ؟ چطور می تونم منتظرش بذارم .. لعنت بر من .. چرا باید عاشق شده باشم ..
سارا به شدت اشک می ریخت .. باورش نمی شد .. لعنت بر من .. لعنت بر عشق .. لعنت بر نگاه خودم که به دامم انداخت .. لعنت بر این بازی که می تونستم خودمو ازش کنار بکشم .. اشک یک ریز از چشاش جاری بود و تمومی نداشت ..
من نمی تونم رسوایی رو به جون بخرم ..من نمی تونم .. این رابطه سر انجامش چی میشه ..هنوز که هیچی نشده .. چرا سعید دست از سرم ور نمی داره ؟ و چرا اگه دست از سرم ور داره من شاید ناراحت شم ؟ چرا این روزا همش به این فکر می کنم که اگه اون بره دانشگاه راه آشنایی با دخترا واسش باز تر میشه و من بیشتر حرص می خورم ؟ چرا دوست ندارم با دختری دوست شه ؟ چرا دوست دارم فقط به من توجه داشته باشه .. ؟ اون از جون من چی می خواد ؟ چرا داره آتیش به جونم می زنه .. خدااااااااا خداااااااااا ..نههههههههه ....شاید این خود منم که دارم آتیش به جون خودم می زنم .. پسری خوش اندام و خوش قیافه و ساده و مهربون که سالهاست به دنبال منه .. با همین چند نگاه و چند کلام راضیه .. آخه چی از من دیده ؟! چی در من دیده که ولم نمی کنه .؟! ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۹

باید فراموشش کنم .. دیگه نباید بهش فکر کنم . باید نشون بدم که یک زن با اراده ام . من چه گناهی کردم که باید این جور عذاب بکشم .. می ترسم .. می ترسم .. من از این حس بین خودم و اون می ترسم . تا کجا و تا به کی می تونم مخفیش کنم . من نمی دونم باید چیکار کنم . سارا خودشو انداخت رو تخت .. برای لحظاتی چشاشو بست . اون حتی از نگاه کردن به سقف هم شرم داشت . حس می کرد که دنیا داره اونو می بینه . دنیا داره اونو سرزنش می کنه .. ولی عشق همراهشه .. بازم دستشو گرفته . اما این بار دیگه حق نداره پرتش کنه .. این بار باید آسه بره آسه بیاد که گربه شاخش نزنه .. چه کسی می تونه یک زنو وقتی که به این جای کار رسیده درک کنه .. چه کسی می تونه بفهمه که یک زن وقتی وابسته و اسیر زندگی دیگه ایه خودشو اسیر عشق دیگه ای کرده .. اونم زنی که عاشق کسی شده که نصف اون سن داره .. می ترسید از جاش پاشه .. آخ من بمیرم حالا حتما دوست داشت که با هم بر گردیم .. سارا به یاد بچگی هاش میفتاد . به یاد اون وقتا که با همبازیهای پسر و دخترش با هم از آسانسور می رفتن بالا و با هم میومدن پایین .. آسانسورو کرده بودنش اسباب بازی .. می ترسم که بن بست برسم .. نه من نمی تونم فکر اونو از سرم به در کنم . اگه من بخوام این کارو بکنم اون این کارونمی کنه .. چه جوری بهش بگم دوستش دارم .. چه جوری بهش بگم که منم عاشقش شدم .. یه زن هر قدر یکی رو دوست داشته باشه و حس کنه طرفم عاشقشه بازم دوست داره برای اولین بار اینو از زبون عشقش بشنوه.. از زبون مردی بشنوه که حس می کنه عاشقشه . ساعتی بعد سهیل اومد خونه .... با این که چند سالی بیشتر با سعید اختلاف سنی نداشت ولی خیلی کوچیک تر به نظر می رسید . سعی کرد به پسرش نگاه نکنه ..
مامان کسالت داری ؟
-نه عزیزم خسته ام ..
سارا شرم داشت از این که بازم به یادش بیاد که در این حالت با وجود پسری بزرگ داشتن عاشق پسری شده که تفاوت سنی چندانی با سهیل نداره . سهیل حالا پونزده سالش بود . در دبیرستان درس می خوند . اگه پسرم فکر منو بخونه حتما ازم متنفر میشه . اون نمی تونه درک کنه که من چی می کشم . چه احساسی دارم . حق هم داره . اون منو به عنوان یک مادر می بینه .. همون جوری که سامان منو به عنوان یک همسر می بینه .. ولی من یک زن هستم .. آره من یک زن هستم . یک انسان هستم .. قبل ازازدواج وقتی که عاشق بودم شرایط طوری فراهم شد که دست زمونه منو به عشقم نرسونه و ازدواج کنم . همه اینا رو نسبت دادم به قسمت . چه اشکالی داره که بازم حس کنم که قسمت دیگه ای از راه رسیده .. ولی کسی نمی تونه درکش کنه .. هضمش کنه ... سهیل منو به عنوان یک مادر می دید .. منم اونو به عنوان یک پسر دوست داشتم .. آیا منم تا حالا اونو به عنوان یک انسان درک کردم ؟ جدای از همه محبتهایی که بهش دارم و عشقی که که احساس می کنم ؟ من یک مادر گناهکارم .. یک همسر گناهکار .. سارا همچنان با خود فکر کرده جملاتی رو در ذهنش مرور می کرد . سهیل رفت به حمام و سارا رفت پشت در ورودی آپارتمان ... از عدسی نگاه کرد و چیزی ندید .. همه جا آروم بود . نمی دونست اون کجاست . اگه سعید یه روزی خسته شه و همه اینا رو ول کنه چی میشه ؟.. دلش می خواست سعید بیاد به سمتش .. اون دستشو بگیره و بهش بگه عاشقشه .. دوستش داره .. حس درونشو بگه .. بهش بگه تا اون وقت ببینه که سارای اون براش چیکار می کنه تا بهش بگه با تمام وجود عاشقشه ؟ درو باز کرد .. بازم بغضش ترکید ... نمی دونست برای چی .. برای شرمسار بودن در برابر خود یا این که حس می کرد سعیدو گم کرده .؟ مثل کسی که بی قرار بازیچه ای بود یا بازیچه بی قراری بود ..اون لحظه های تپیدنها رو دوست می داشت . درو بست .. چون می ترسید که سعید بیاد و اشکاشو ببینه .. همینم شد .. پسر اومد .. وقتی هم که کنار خونه شون وایساد یه نگاهی به سمت خونه اونا کرد .. آخخخخخخخ همون نگاه عاشقو داشت ... همون حسو ... لبخندی بر گوشه لبان سارا نقش بست .. انگار آروم گرفته بود .. انگار سعید بهش ابراز عشق کرده بود .. دوست داشت این حس و حالتشو .. یه روزی اینا رو دیوونه بازی می دونست .. اون روز از این دیوونه بازیهاش خوشش میومد .. حالا هم اینو یه دیوونه بازی می دونه اما یه نوع دیوونگی که توخونه دلش می شینه .. اون عاشق سعید و این دیوونگی هاش بود ..واسه یه لحظه نزدیک بود وسوسه شه .. درو باز کنه و با یه بهونه ای تنور عشقو گرم ترش کنه ولی از این بیم داشت که چشاش سرخ اشک شده باشن و اون متوجه یه چیزایی شه .. دستشو گذاشت رو قلبش .. این نگاه جز عشق چی می تونه باشه ... بگو عزیزم .. لب وا کن عشق من تا به اندازه یه دنیا واست فریاد بزنم ... تو با زمزمه عشق خونه دلمو بلرزون تا من با فریاد عشق قلبتو بلرزونم .. سارا برای لحظاتی آروم گرفت ..این همون نیازش بود ..همون حسی که این روزا اونو بیشتر به زندگی وابسته اش کرده بود .. ولی به خوبی می دونست لحظاتی در راهه که اون بازم خودشو سرزنش می کنه .. وقتی که سامان بیاد خونه و در مورد مسائل مختلف حرف بزنه .. اون از ریا کاری متنفر بود ولی به خاطر عشق و عشقش مجبور بود ریا کار باشه .. ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
خسته نباشید اقای ایرانی داستان قشنگیه موفق باشین.بنظرم یکم متفاوته این یکی با داستانای قبلیتون!!
پسر کوچلوی شیطون!!
     
  
زن

 
satiar: خسته نباشید اقای ایرانی داستان قشنگیه موفق باشین.بنظرم یکم متفاوته این یکی با داستانای قبلیتون!!

درود بر ساتیار نازنین ! حدس یا تفسیر و برداشت شما کاملا درسته ..در شرایط و زمان فعلی داستان یعنی قست نهم محبت و عشق و علاقه دو طرفه زنی سی و شش ساله و متاهل و پسری هیجده ساله مجرد رو می رسونه که سالهاست در همسایگی هم و واحد های آپارتمانی روبروی هم زندگی می کنند .. بینشون نگاههای زیادی رد و بدل میشه و سلام و علیک ها و گفتگو های معمولی .. پسر می خواد خودشو هر طوری که شده نشون بده .. در آسانسور در کوچه با کمک کردن در حمل وسایل زن .... زن در ابتدا این موضوع رو یعنی نگاههای خیره پسر و پاسخ اون از طرف خودشو نوعی شوخی و سرگرمی حس کرده .هرچند پسر از همان ۱۵ سالگی به زن دل بسته . . اما با پیشروی و به جلوتر رفتن زمان و طول مدت آشنایی و رشد پسر ..زن حس کرد که به او وابسته شده .. اما دوست داره این پسر باشه که قدم اولو بر می داره در حالی که در تب عشق اون می سوزه . آیا این عشق در ترکیب با هوس می تونه یک رابطه عاطفی و پرشور و هیجان ایجاد کنه ؟ شاید بشه اینو در قاز دیگه ای سنجید .. چون به نظر میاد که زن نمی خواد از زندگی فعلی و خانواده اش فاصله بگیره هر چند کشمکشهای درونی زیادی با خود داشته .. اشکها ریخته .. به خاطر عشقش و عاشق شدن احساس گناه کرده .. قبل از ازدواج یک بار متحمل شکست عشقی شده باورش نمی شده که در چنین شرایطی عشق یک بار دیگه در خونه شو بزنه .. شاید این با عقل جور در نیاد که زن و پسری در چنین شرایطی به هم دل ببندند .. اما عشق .. عقل سرش نمیشه ..باید زن بود تا زنو شناخت و پسر داستان هم با همه خوش اندام بودن و زیبایی دور دختر های دور و بر خود را قلم گرفته به زنی دل خوش کرده که در شناسنامه خود نام مرد دیگری را به یدک می کشد ..او تا این جای قصه آن گونه که باید نمی داند احساسات آن زن را .. تا حدودی متوجه شده .. اما هنوز جرات ان را نیافته که به زن مورد علاقه اش اظهار عشق کند .. با تشکر از تو ساتیار نازنین که پیگیر این داستانی .. دوست و داداشت : ایرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
زن

 
نـــــگـــــــــــــــاه عشـــــــــــــــق و هـــــــــــــــوس ۱۰

همین طورم شد . وقتی سامان به خونه اومد سارا حس کرد که همچنان داره به سعید فکر می کنه . به کاراش .. هر جا می رفت اونو می دید . هر حرفی که می زد و هر حرفی که می شنید .. با هر نگاهش با هر عمل و عکس العملش اونو می دید ..
سامان : چته سارا .. چرا این قدر در همی ..
سارا : نمی دونم امروز زیاد کار کردم .. چند تا سفارش کارای دستی و یکی دو تا ساز داشتم .. عجله کردم . می خواستم و می خوام کارام تموم شه ..
سامان : تو که نیازی نداری این قدر خودت رو هلاک کنی . ولش کن ..
سارا : چی میگی سامان .. من اگه سرمو با چیزی گرم نکنم حوصله ام سر میره ..
سامان : برات قرص بیارم ؟
سارا : یکی خوردم .. زیاد فرقی نکرد .. استراحت کنم خوب میشه ..
سامان : باشه من خوردنی ها رو ردیف می کنم .. تو چی می خوری
سارا : هیچی .. یه خورده چشامو رو هم بذارم بهتر میشم ..
سامان : ببرمت دکتر ؟
سارا : نهههههههه ..نهههههههه .. بذار کمی استراحت کنم ..
سامان : حالا چرا این قدر عصبی میشی . خواستم کمکت کنم ..
سارا : منو ببخش سامان .. سردرد بدی دارم .. یه خورده بخوابم خوب میشم .. خواهش می کنم منو ببخش ..
سارا یک بار دیگه خودشو به اتاق خواب سپرد .. تنشو انداخت روی تخت ..
سارا : یه چند دقیقه ای کارم نداشته باشین . صدای تلویزیونو هم کمش کنین ..
زن نمی خواست دیگه به چیزی فکر کنه .. ولی نمی تونست . اون عذاب می کشید از این که سامان این جور بهش محبت می کرد و اون به سعید فکر می کرد .. بریدن از عشق واسش سخت بود . صدای شوهرش برای اون بیگانه نبود ولی احساس خاصی نسبت بهش نداشت . دوست نداشت که سامان به اون محبت کنه .. کاش سرش داد می کشید . کاش مرد بدی می بود . کاش بهش محبت نمی کرد .. اون نمی تونست از عشق دل بکنه . اون نمی تونست از رویای قشنگ سعید قشنگش بیاد بیرون .. اگه یه روزی میومد و می تونست سرشو بذاره رو سینه های سعید ..خودشو بسپره به آغوشی که درش گم می شد بازم اون لحظات رو رویایی می دید .. رویایی که سرخی گونه هاشو سرخ ترش می کرد و قلب تپنده از عشقشو تپنده تر . به این فکر می کرد که این عشق تا چه اندازه اش می تونه یک هوس باشه . و این هوس چه تاثیری در وابستگی اون به این عشق داره . چرا می خواد روح و جسم این پسرو تسخیر کنه . لحظات به کندی سپری می شدند . دوست داشت بخوابه و دیگه به چیزی فکر نکنه . اون فقط این جوری می تونست به یک آرامش موقت برسه .. شاید اگه چشاشو باز می کرد می دید که سامان و سهیل دیگه خونه نیستند و اون بازم می تونه بره و از دور بین کوچولوی پشت در دنیای بزرگ خودشو ببینه .. ببینه که سعید چطور واسه دیدنش بال بال می زنه همون جوری که سارا واسش پر می کشه .. دستشو گذاشت رو سینه اش و بعد کمی پایین تر رفت . می خواست صدای ضربان قلبشو بشنوه .. همون جایی که جریان خون عشق در اون جا به اوجش می رسید و تمام تنشو داغ می کرد .. آینده چی می تونست باشه وبشه ؟! اون خودشو به دست حال سپرده بود ... سر و صدای پدر و پسرو می شنید که به دنبال وسیله های خود بودند یا در مورد مسائل متفرقه حرف می زدند .. مردایی که نقش آفرینان اصلی زندگی اوبودند .. ولی اون حالا نقش بازیگر اصلی مرد رو به کس دیگه ای سپرده بود. با خود زمزمه می کرد سعید دوستت دارم . فکر نکن ما حالا در بن بست قرار داریم .. بیا از آینده فرار کنیم .. آینده چیزیه که هرگز بهش نمی رسیم . چه کسی تا حالا به آینده رسیده .. می دویم و می دویم اما می بینیم بازم در یه زمانی هستیم که اسمش حاله .. همون لحظه ای که باید ازش لذت ببریم ولی اونو به امید لحظه ای بعد رهاش می کنیم . تو مال منی سعید .. تو عشق منی .. عادت کردیم که برای آینده بجنگیم . به عشق آینده زندگی کنیم .. اگه تو این جوری می پسندی و دوست داری این جوری بشنوی فریاد می زنم و میگم که تو آینده منی . ولی اگه از آینده می ترسی به صدای قلبم گوش کن ... گذشته , یادگارشو در قلب من و تو جا گذاشته و آینده , زمانیه که هر گز نمیاد .. صدای تپشهای قلب من , چشم به در دوختن های من , کنار آسانسور ایستادنهای من , در انتظار توبودنهای من .. همش مال امروزه .. امروز منو در میان دستانت بگیر ..من امروز می خوام واژه های دوستت دارمو بشنوم حتی برای یک بار .. تا هزاران بار بهت بگم که دوستت دارم . چون می دونم که وقتی برای یک بار این جمله رو بر زبون بیاری به اندازه هزاران بار بیانش کردی .. به اندازه هزاران لحظه ای که با نگاه پاکت با شرم قشنگت و با اون چشای قشنگت می خواستی که بهم بگی که دوستم داری و روت نمی شد .. من این نگاهها رو خوب می شناسم .. همون نگاههایی که یک بار خرمن وجودمو به آتش کشید .. حالا با تو یک بار دیگه سبز شدم ..و باز این بار با نگاه تو به آتش کشیده میشم .. اما می دونم که همون نگاه یک بار دیگه سبزم می کنه .. در آغوش تو برام نه مکان مفهومی داره نه زمان .. من خودمو به تو می سپارم .. به تو که منو با سادگیهات , با نگفته های قشنگت به اوج رسوندی ..... ادامه دارد ..... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
خسته نباشید استاد عالی عالی
پسر کوچلوی شیطون!!
     
  
زن

 
satiar: خسته نباشید استاد عالی عالی

شما هم خسته نباشی .. دست گلت درد نکنه .. خوشحالم که ساتیار عزیز همراهم شده ..شاد و سربلند باشی .. با احترام دوست و داداشت : ایرانی
     
  
زن

 
داستان جدیدتون قسمت سکسی خیلی کم داره ولی خیلی زیبااست
tanha khoda
     
  
صفحه  صفحه 2 از 13:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  10  11  12  13  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

نگاه عشق و هوس


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA