انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 4 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین »

خواهر دوست داشتنیه من


مرد

 
دوستان متوجهین که حجم هر قسمت چقدر نسبت به داستان قبلی افزایش پیدا کرده...تقریبا ۵ صفحه میشه توی ورد!
دلیلشم اینه که اگه یه موقع مشکلی پیش اومد و چند روی نتونستم داستان آپ کنم،قسمت قلی اندازه ۲ ۳ قسمت طولانی باشه!
مرسی از همراهیتون
تو زندگیم مشکلایی داشتم که واسه خیلیا "داستان"ه
با نویسندگی خیلی از دردام کمتر میشن
     
  
مرد

 
عالی بود مرسی
     
  
مرد

 
Amir5885: دوستان متوجهین که حجم هر قسمت چقدر نسبت به داستان قبلی افزایش پیدا کرده...تقریبا ۵ صفحه میشه توی ورد!
دلیلشم اینه که اگه یه موقع مشکلی پیش اومد و چند روی نتونستم داستان آپ کنم،قسمت قلی اندازه ۲ ۳ قسمت طولانی باشه!
مرسی از همراهیتون

چاکرتیم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
ممنون امیر جان. هم به خاطر داستان هم به خاطر این که به مخاطبت احترام میزاری

فکر می کنم زهره خیلی زود شروع کرد. یه دختر مذهبی چشم و گوش بسته یزدی به همین راحتی پا نمیده و تسلیم نمیشه. به نظر من باید مقاومتش خیلی بیشتر می بود.

به هر حال نویسنده تویی و هر جور بخوای می تونی بنویسی. من هم فقط (بدون قصد دخالت در روند داستان) نظرمو گفتم
     
  
مرد

 
مثل همیشه عالییییییییییییییییییییییییییییییییی مینویسی
++ عشقبازی فانتزی ++
     
  
مرد

 
sina_jooon: ممنون امیر جان. هم به خاطر داستان هم به خاطر این که به مخاطبت احترام میزاری
با نظر سینا کاملا موافقم
++ عشقبازی فانتزی ++
     
  
مرد

 
قسمت دهم (راوی:حسین)

ساعت 11 بود تقریبا که احمد دوباره مارو پیچوند و رفت...اونم با این دوست دخترش گاییده مارو!منم موقعیتو مناسب دیدم و با نرگس هماهنگ کردم و رفتم خونشون...دوباره کلی حال کردیم!ساعت 5 بود تقریبا که همزمان با احمد رسیدم مغازه...دلم برا زهره کلی تنگ شده بود...زنگ زدم بهش
-سلام آبجی خوشگله من
+سلام داداشییییی...چطوریییی؟
-مگه میشه با تو حرف بزنمو خوب نباشم...چیکار میکنی؟
+خیلی دیوونه ای....هیچی نشسته بودم خونه
-امشب بیام بریم دوتایی یکم بچرخیم؟
+باشه داداشی...کی میای؟
-نمیدونم بزار الان ببینم شرایط چجوریه کی میتونم بیام...اس میدم بهت
+باشه ...مواظب باش یه عالمه
-چششششم
آقا رضا داشت حرفامونو میشنید...قطع کردم
رضا: خیلی تو و آبجیت همو دوست دارینا...قدره همو بدونین
-مرسی...میدونیم دیگه که انقدر خوبیم با هم!
رضا:خوبه...حالام نمیخواد کار کنی...یه امروزو سود نکردی دیگه!پاشو برو خوش بگذرون
-عب نداره آقا رضا؟ببخشیدا!
رضا:نه پسرم راحت باش...
به زهره اس دادم و ساعت 7 بود که رفتم دنبالش...همون لباس اون روزیارو پوشیده بود...خوشگله خوشگل!فوق العاده بود در اصل...سوار شد و بوسش کردم...چقدر دوسش داشتم آخه!راه افتادم به سمت پارک قیطریه...
-آبجیه من چطوریاسسس؟
+خوبه خوب...چطور بود امروز نمایشگاه؟
-امروز خبری نبود...ولی تو این چند روز خیلی سود کردم...همینطوری پیش بره همه چی خوبه....تا 2 هفته دیگه قشنگ پولمون دو برابر میشه!
+وای چه خوب...حالا همرو خرجه اون افریطه نکنیییی
-اوه اوه...حسودیه خواهر به عروس...چه باحال
دستمو ویشگون گرفتو منم خندیدم
-میگم زهره...حواست هست به همه چی دیگه؟
+به چی؟
-فکر نکن میری بیرون به من خبرش نمیرسه آ...فقط حواست باشه به خودت ... دوستی خوبه...ولی یه سری چیزا نباید شکسته شن
+منظورت چیه ؟
-زهره جون آبجیه گلم...اون روز که باهات حرف زدم...دوست پسر داشتنت به نظره من اصلا عیبی نداره...فقط حواست باشه دیگه
سرشو انداخت پایینو لپاش قرمز شد...
-وای من قربونش برمکه انقدر خجالتیییهههه
لبخند زد ولی همونطوری سرش پایین بود...رسیدیم به پارک و ماشینو پارک کردم...پیاده شدیم و دستشو گرفتمو شروع کردیم به قدم زدن
-خب خجالت نکش دیگه...علاوه بر اون اگه حرفی چیزی داشتیم حتما بزن بهم...مطمئن باش قرار نیست چیزی از منظقه من بگذره...همه چی قابله حل شدنه
+خیلی خوبی حسین...
-فدای شما بشم من...حالا اینجا بشین تا من برم دو تا بستنی بگیرمو بیام
رفتم بستنی بگیرم...یه لحظه برگشتمو دیدم دوتا پسر کناره زهره وایسادن و دارن چیزی میگن...نمیدونم تیکه مینداختن یا هرچی...اول خواستم برم دعوا کنم ولی بعدش گفتم بیخیال...بزار ببینم خودش چیکار میکنه!حواسه خودمو بردم یه سمت دیگه که زهره متوجه نشه نگاهش میکنم...اما زیر چشمی داشتمش...پسره یکم دیگه همونطوری حرف زد و زهره سرش همچنان پایین بود...آخرش یه چیزی گفت و پسره نا امید راهشو کشیدو رفت....ماشاللا چقدر این آبجیم خوبه که اگه با کسیم باشه فقط با همونه!خوشحال بودم که جوه تهران عوضش نکرده بود...البته همیشه میدونستم جنبه همه چیرو داره...با بستنیا برگشتم کنارش
+آخ جووون...شکلات!
بستنیو گرفت و مثل بچه ها شروع کرد به خوردن...با عشق نگاش میکردم و خودمم بستنیمو میخوردم...تموم شد و دوباره دوتایی شروع کردیم به قدم زدن...تیپه همه دخترای تو پارک یه طرف و تیپه زهره یه طرف...میخکوب شدنه همه بهشو قشنگ حس میکردم...حال میکردم از تک بودنش...از اینکه بهتر از همه بود!رسیدیم به دستشویی پارک و به زهره گفتم بشینه رو نیمکت تا من برم و بیام...نشست و سریع رفتم دستشویی...وقتی اومدم بیرون دوباره همون پسررو دیدم که رو نیمکت کناره زهره بود و داشت چیزی میگفت...سریع خودمو بردم یجا که تو دیدشون نباشم...صدای صحبت دو نفر نزدیکم منو مجذوب کرد
+وای پسر چه کسیه اون...نگا چه رونایی داره
+آره اون پسره جاکشم مخشو زده..چه حالی بکنه یعنی
+من این کسو بکنم 20 سال جوون میشم یعنی...
+آخ گفتی...از این حشریاس که موقع سکس وحشی بازی در میاره!
+اوووف....
کنجکاو شدم که ببینم درمورده کی حرف میزنن..دنبال صاحبای صدا گشتم...دوتا پسر تقریبا 28 29 ساله که داشتن زهره رو نگاه میکردن و اینطوری حرف میزدن...یکیشون دستش رو کیرش بودو داشت از رو شلوار میمالیدش....وای یعنی همه این حرفا درمورده زهره بود؟انقدر خوب شده یعنی؟نا خودآگاه دستم به سمت کیرم رفت و یه کوچولو مالیدمش...سیخه سیخ شده بود!همون موقع اون پسره از کناره زهره رفت و منم حرکت کردم سمتش...زهره یه لبخندی زد و پاشد و دستمو گرفت...دوباره حرکت کردیم...یه نگاهی به اون دوتا پسری که حرف میزدن انداختم...داشتن با حسرت مارو نگاه میکردن...شاید فکر میکردن من دوست پسرشم!شایدم نه...ولی باید این فکرو میکردن!چراشو نمیدونستم...ولی دلم میخواست همه فکر کنن زهره دوست پسر داره...شونه هامو به شونه های زهره چسبوندمو دستمو انداختم دوره کمرش....آره...حالا واقعا شبیه دوست دختر دوست پسرا شده بودیم!کیرم دیگه داشت اذیتم میکرد....چرا اینطوری شدم آخه؟حواسمو پرت کردمو نیم ساعتی چرخ زدیم و برگشتیم سمت خونه...شام آماده بود ولی من ترجیح دادم برم حموم...نمیتونستم تحمل کنم...انگار نه انگار که ظهر با نرگس خوابیده بودم!یه چیزه جدید بود...یه حس جدید...خوب یا بدشو نمیدونستم...ولی وقتی رفتم حموم و با فکر به حرفای اون دوتا پسر جق زدم،لذتی بردم که از صدتا سکس بهتر بود!بعد از حموم شاممونو خوردیم و از خستگیه دوبار ارضا شدن تو یه روز،از زهره ام زودتر خوابم برد...
(ادامه دارد...)


من این داستانو تا اخر فصل اول پیش میبرم فقط...متاسفانه دیگه داستان نویسی نمیکنم.
بعد از این فصل سعی میکنم یه نویسنده پیدا کنم که ادامه کارو بنویسه...
ممنون از کسایی که همراهیم میکنن
[b][/b]
تو زندگیم مشکلایی داشتم که واسه خیلیا "داستان"ه
با نویسندگی خیلی از دردام کمتر میشن
     
  
مرد

 
Amir5885: من این داستانو تا اخر فصل اول پیش میبرم فقط...متاسفانه دیگه داستان نویسی نمیکنم
آخه چرا؟ ما دوست داریم داستاناتو
     
  
مرد

 
چرا اخه به این قشنگی
     
  
مرد

 
امير جان لطفا داستانتو ادامه بده واقعا تا حالا تو سبك تو كسي بهتر از تو داستان ننوشته فوق العاده بودي.خواهشا ازامه بده
     
  
صفحه  صفحه 4 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

خواهر دوست داشتنیه من


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA