انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
ایران
  
صفحه  صفحه 1 از 12:  1  2  3  4  5  ...  9  10  11  12  پسین »

افلاکیان



 
درخواست تاپیک در تالار ایران


نام تاپیک: افلاکیان


pic host

windows 7 print screen



تعداد صفحات : بالای ۶ صفحه

کلمات کلیدی: شهیدان+بیوگرافی+وصیت نامه+محل شهادت+شهیدان جنگ تحمیلی
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  ویرایش شده توسط: rajkapoor   

 
شهید حاج همت


photos upload



محل تولد شهرضا
تاریخ تولد ۱۲ فروردین ۱۳۳۴
محل مرگ جزیره مجنونعراق
تاریخ مرگ ۱۷ اسفند ۱۳۶۲
اصابت گلوله توپ
محل دفن شهرضا
لقب حاج همت
تابعیت Flag of Iran.svg ایران
نیرو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
درجه سرلشکر
فرماندهی فرمانده لشکر ۲۷ محمدرسول الله (ص)
جنگ‌ها جنگ ایران و عراق
عملیات‌های مهم عملیات فتح‌المبین
عملیات بیت‌المقدس
عملیات رمضان
عملیات خیبر
همسر ژیلا بدیهیان




محمد ابراهیم همت (زاده ۱۲ فروردین ۱۳۳۴، شهرضا - درگذشته ۱۷ اسفند ۱۳۶۲، جزیره مجنون)، از فرماندهان سپاه پاسداران ایران در جنگ ایران و عراق بود. او پیش از پیروزی انقلاب از فعالان ضد حکومت پهلوی بود. پس از انقلاب و در سال ۱۳۶۱ مدت کوتاهی را در جبهه جنگ لبنان و اسرائیل گذراند، و سپس به ایران بازگشت و در جبهه‌های جنگ ایران و عراق در عملیات‌های مهمی همچون فتح‌المبین، بیت‌المقدس، رمضان و خیبر مسئولیت‌های مهمی را عهده‌دار بود. او در اسفند ۱۳۶۲ در جریان عملیات خیبر کشته شد.


اوج حماسه آفرینی این سردار بزرگ در عملیات خیبر بود. در این مقطع، حاج همت تمام توان خود را به کار گرفت و در آخرین روزهای حیات دنیوی‌اش، خواب و خوراک و هرگونه بهرة مادی از دنیا را برخود حرام کرد و با ایثار خون خود برگی خونین در تاریخ دفاع مقدس رقم زد.



وصیت نامه شهید:


به تاریخ 19/10/59 شمسی ساعت 10:10 شب چند سطری وصیت نامه می نویسم : هر شب ستاره ای را به زمین می کشند و باز این آسمان غم‌زده غرق ستاره است ، مادر جان می دانی تو را بسیاردوست دارم و می دانی که فرزندت چقدر عاشق شهادت و عشق به شهیدان داشت. مادر، جهل حاکم بر یک جامعه انسانها را به تباهی می کشد و حکومت های طاغوت مکمل های این جهل اند و شاید قرنها طول بکشد که انسانی از سلاله پاکان زائیده شود و بتواند رهبری یک جامعه سر در گم و سر در لاک خود فرو برده را در دست گیرد و امام تبلور ادامه دهندگان راه امامت و شهامت و شهادت است. مادرجان، به خاطر داری که من برای یک اطلاعیه امام حاضر بودم بمیرم ؟ کلام او الهام بخش روح پرفتوح اسلام در سینه و وجود گندیده من بوده و هست. اگر من افتخار شهادت داشتم از امام بخواهید برایم دعا کنند تا شاید خدا من روسیاه را در درگاه با عظمتش به عنوان یک شهید بپذیرد ؛ مادر جان من متنفر بودم و هستم از انسانهای سازش کار و بی تفاوت و متاسفانه جوانانی که شناخت کافی از اسلام ندارند و نمی دانند برای چه زندگی می کنند و چه هدفی دارند و اصلا چه می گویند بسیارند. ای کاش به خود می آمدند. از طرف من به جوانان بگوئید چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است بپاخیزید و اسلام را و خود را دریابید نظیر انقلاب اسلامی ما در هیچ کجا پیدا نمی شود نه شرقی - نه غربی؛ اسلامی که : اسلامی ... ای کاش ملتهای تحت فشار مثلث زور و زر و تزویر به خود می آمدند و آنها نیز پوزه استکبار را بر خاک می مالیدند. مادر جان، جامعه ما انقلاب کرده و چندین سال طول می کشد تا بتواند کم کم صفات و اخلاق طاغوت را از مغز انسانها بیرون ببرد ولی روشنفکران ما به این انقلاب بسیار لطمه زدند زیرا نه آن را می شناختند و نه باریش زحمت و رنجی متحمل شده اند از هر طرف به این نو نهال آزاده ضربه زدند ولی خداوند، مقتدر است اگر هدایت نشدند مسلما مجازات خواهند شد . پدر و مادر ؛ من زندگی را دوست دارم ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم علی وار زیستن و علی وار شهید شدن, حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست می دارم شهادت در قاموس اسلام كاری‌ترین ضربات را بر پیكر ظلم، جور،شرك و الحاد می‌زند و خواهد زد. ببین ما به چه روزی افتاده ایم و استعمار چقدر جامعه ما را به لجنزار کشیده است ولی چاره ای نیست اینها سد راه انقلاب اسلامیند ؛ پس سد راه اسلام باید برداشته شودند تا راه تکامل طی شود مادر جان به خدا قسم اگر گریه کنی و به خاطر من گریه کنی اصلا از تو راضی نخواهم بود. زینب وار زندگی کن و مرا نیز به خدا بسپار
( اللهم ارزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک) .
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  ویرایش شده توسط: rajkapoor   

 
شهید حسن شفیع زاده

image url



شهید حسن شفیع زاده

فرمانده توپخانه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

نام پدر: بیوک

تولد: ۲۸ مرداد ۱۳۳۶

محل تولد: تبریز

تاریخ شهادت: ۸ اردیبهشت ۱۳۶۶

نحوه ی شهادت: اصابت ترکش گلوله توپ دشمن به خودروی ایشان

محل شهادت: منطقه عمومی ماووت




خاطراتی از شهید حسن شفیع زاده


۱۵ سال قبل از شهادتش با او آشنا شدم، در منزل برادر مجید کارپیشه، شفیع زاده بر اثر درگیری با خان ها از ناحیه بازو زخمی شده بود. بعد ایشان هجرت کردند و رفتند به مناطق عملیاتی، البته بعضی وقتها در جبهه های نبرد زیارتشان میکردیم، فکر میکردیم او هم رزمندهای است مثل دیگران، اصلاً توی این مدت برخوردشان طوری بود که ما نفهمیدیم ایشان چه مسوولیتی دارند. وقتی هم به تبریز به مرخصی می آمدند، مرتب با هم در ارتباط بودیم و رفت و آمد داشتیم. با تاکسی و اتوبوس رفت و آمد میکردند. ما نیز به همین جهت اصلاً تصورش را نمیکردیم که ایشان دارای مسوولیت های بزرگی در جبهه هستند.
روزی خبر رسید که برادرمان شفیع زاده به شهادت رسیده است. آمدیم استانداری، دیدیم برادر شمخانی به همراه عده ای از فرماندهان سپاه به آنجا آمده اند. با دیدن این بزرگواران تعجب کردیم. بعد برادر شمخانی سخنرانی کردند و در مورد فداکاری ها و مسوولیت های شهید شفیع زاده سخنانی ایراد فرمودند. در آن سخنرانی تازه متوجه شدیم که ایشان فرمانده توپخانه سپاه بوده اند.

**************

در ۲۱ بهمن ۱۳۵۷ (هـ.ش) خود را به تهران رساند و شاهد طلیعه حکومت اسلام و برچیده شدن نظام دو هزار و پانصد ساله ستمشاهی شد. هنگامی که در اوج پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی درب پادگانها بر روی مردم باز شد به همراه تعدادی از جوانان و دانشجویان حزب اللهی تبریز برای جلوگیری از افتادن سلاحهای بیت المال به دست ضد انقلاب، بخشی از سلاح ها را جمع آوری و گروه مسلحی را جهت دستگیری ضد انقلاب و ساواکی ها سازماندهی کرد. در مسجد آیت الله انگجی برای عده ای از برادران عاشق ولایت، کلاسهای آموزش نظامی ترتیب داد و سپس به همراه تنی چند از مدافعان راستین انقلاب، سپاه «توحیدی» را پایه ریزی کرد.
بعدها به دنبال تشکیل سپاه پاسداران در تبریز، سپاه توحیدی در تشکیلات رسمی جدید ادغام شد. «شفیع زاده» بعنوان مسوول عملیات سپاه تبریز در سرکوبی خوانین و اشرار آذربایجان و حزب منحرف خلق مسلمان نقشی فعال داشت.

**************

برادر شفیع زاده اولین کسی در سپاه بود که ساخت سلاح و مهمات در داخل کشور را پیشنهاد کرد. سال ۱۳۶۲ یا ۶۳ (هـ . ش) گروهی را برای طراحی و ساخت توپ ۱۲۲ میلی متری به اراک اعزام کرد. در آن وقت که همه در فکر استفاده از تفنگ کلاش و ژ ـ ۳ و توپهای به غنیمت گرفته شده بودند، او در اندیشه تولید قبضه توپ در داخل کشور بود.
بنده به اتفاق یکی از برادران یک قبضه توپ ۱۲۲ میلیمتری را به کارخانه ماشین سازی اراک منتقل کردیم.
مسئول ماشین سازی اصرار می ورزید که این کار شدنی نیست. اما تاکید شفیع زاده و تدبیر ایشان باعث شد که با تلاش و کوشش بی وقفه شروع به نمونه سازی توپ ۱۲۲ میلی متری بکنیم. این کار به یاری خدا انجام شد.
بعدها ما به دستور ایشان کاتیوشای ۱۲۲ را نیز نمونه سازی کردیم.

**************

آن روز جلسه ای داشتیم و قرار بود در آن جلسه هدایایی به فرماندهان یگانها داده شود.
حسن شفیع زاده فرمانده توپخانه سپاه هم جزو این افراد بود. مسئول تدارکات، یک دستگاه تلویزیون به «شفیع زاده» هدیه کرد اما او نپذیرفت.
مسئول تدارکات تلویزیون را به پشت ماشینش گذاشت.
شفیع زاده هم تلویزیون را از پشت ماشین برداشت و گذاشت روی زمین. این عمل چند بار تکرار شد. سرانجام نظر شفیع زاده غالب آمد.
من آن میان پرسیدم: چرا این هدیه را قبول نمی کنی در حالی که به همه میدهند.
او لحظه ای به فکر فرو رفت و بعد گفت: میدانید، ناخالص بودن عمل، نقطه شروعی دارد. من نمیخواهم این عمل نقطه شروعی در زندگی من باشد.


**************

قسمتی از وصیت نامه شهید حسن شفیع زاده


خدایا من به جبهه نبرد حق علیه باطل آمده ام تا جان خود را بفروشم. امیدوارم خریدار جهان من تو باشی، نه کس دگر.

دلم می خواهد که در آخرین لحظه های زندگیم، بدنم و جسمم آغشته به خون در راه تو باشد، نه راه دیگر.

سلام بر امت شهیدپرور و نمونه که با حضور همیشگی خود در همه صحنه های حق علیه باطل، اسلام و امام را یاری کرده و قدرت نفس کشیدن و خواب راحت را از دشمن سلب کرده است.


**********

به امید گوشه چشمی....

اللهم صل علی محمد و آل محمد

ما تا ظهور ایستاده ایم

اللهم عجل لولیک الفرج
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  

 
شهید حاج حسین بصیر

image sharing



شهید حاج حسین بصیر

قائم مقام لشکر ویژه ۲۵ کربلا

نام پدر: محمد حسن

تولد: ۱۳۳۲

محل تولد: فریدونکنار

تاریخ شهادت: ۲ اردیبهشت ۱۳۶۶

نحوه ی شهادت: اصابت خمپاره‌ای به سنگر ایشان

محل دفن: گلزار شهدای فریدونکنار




خاطراتی از شهید حاج حسین بصیر


سال ۶۴ جهت آموزش غواصی به منطقه بهمن شیر رفته بودیم.

حاج بصیر که فرمانده گردان یا رسول(ص) بود، هنگام آموزش غواصی در فصل زمستان، خودش برای همدردی با ما، گاهی لباس غواصی می پوشید و داخل آب می رفت.

مهمتر اینکه، آن بزرگوار پس از اتمام آموزش، به محل تعویض لباس و استحمام می رفت و آنجا آب گرم درست می کرد؛ سپس آن را با دستان مبارک خود بر سر و تن ما می ریخت.

عملیات انجام شد. پس از اینکه خط را شکستیم، یک سنگر عراقی در سمت راست ما (همجوار با لشکر ۳۱ عاشورا) با پدافند قایق ها را تهدید می کرد. حاجی با یک آرپی چی، آن بعثی را از نابود کرد و جان بچه ها را نجات داد.

پس از اینکه کار ما غواص ها تمام شد، ماموریت گردان یا رسول(ص) هم به اتمام رسید.

حاجی احساس کرد که غواص ها به علت وجود آب در لباسشان سردشان شده است.

به همین دلیل، خودش چراغ قوه برداشت و به سنگرهای اجتماعی عراقی ها سرکشی کرد و لباس عراقی ها را برای ما آورد تا بپوشیم و سرما نخوریم. او می گفت: «لباس را بپوشید، فدای شما بشوم»

************

صبر و توکل در راه عقیده باعث حل خیلی از مشکلات و تحمل مصیبت هاست؛ ولی دیدن صحنه ای در عملیات کربلای یک هنوز در خاطرم باقی مانده است. با یکی از دوستانم، پیش حاج بصیر رسیدیم.

بر چهره اش تبسمی تلخ و تأثیر گذار ولی پرمعنا نقش بسته بود. پرسیدیم: حاجی این چیه؟

چشمان پر نفوذ و مظلومش بر پیکر سوخته شده ی داخل پتو افتاد و آرام زمزمه کرد « برادرم، اصغر!»

خدای من چه می شنیدم! انگار از شنیدن حقیقت طفره می رفتم دوباره پرسیدم: حاجی کیه!؟

این بار با صلابت بیشتری گفت: «اصغر ماست!»

و باز با لبخندی که بر لب داشت آرام شد ... شاید احساس کرده بود اگر شهادت نصیب برادرش شده، چند ماه دیگر این همای سعادت بر دوش او هم بنشیند و به قافله ی سراسر نور شهدا بپیوندد.

************

قرار بود از هفت تپه به غرب کشور جهت انجام عملیات اعزام شویم.

ما جزو نیروهای گردان عاشورا از تیپ یکم لشکر ۲۵ کربلا بودیم.

حدود یک هفته قبل از شروع عملیات کربلای ۱۰ در منطقه ماووت عراق، گردانمان آماده حرکت بود.

آن شب، حاج بصیر به جمع گردانمان آمد و دقایقی را برای رزمنده ها سخنرانی کرد. او قبل از شروع سخنرانی، به لحنی عاشقانه و غریبانه زیارت امام حسین (ع) و اصحاب و اولادش را بر زبان جاری ساخت.

حالات عارفانه حاجی همه رزمنده های گردان را تحت تاثیر خود قرار داد؛ به طوری که اشک از چشمانشان جاری شد.

انگار که حاجی آخرین کلام و وداع خودش را با همسنگرانش نجوا کرد. گوئی که جان در قالب تن خسته‌اش برای پرواز بی‌قراری می‌کرد.

حاجی بالاخره در همان عملیات شهید شد. او پس از سال ها مجاهدت و مبارزه شجاعانه مزد این تلاش و مبارزه را دریافت نمود.


************

وصیت نامه شهید حاج حسین بصیر


بسم الله الرحمن الرحیم

بنام خدا، خدایی که به ما جان داد، حیات بخشید و ما را به وجود آورد.

شکر می‌کنم در این مقطع زمانی، فردی هستم که گر چه شاید گناهکار باشم ولی در جایی هستم که رزمندگان عزیزمان در این مکان مقدس حضور دارند. شهدایمان هم در اینجا حضور داشته‌اند. ما در کنار رزمندگان عزیز هستیم و من خودم را قطره‌ای می دانم از دریای بیکران رزمندگان.

خود را رزمنده به حساب نمی آورم؛ چرا؟ برای اینکه جرأت ندارم که بگویم یک رزمنده هستم...




خطاب به همسرم:

شمایی که در مدت زندگی با سختی و راحتی ساختید، با مشکلات، خنده و گریه هایمان همراه بودید و من افتخار می کنم همسری مثل شما دارم.

امیدوارم به لطف خداوند که فردای قیامت پیش حضرت زهرا (س) شما را روسفید ببینم ... امیدوارم که دعای خیر این حقیر بدرقه راه شما و دیگر عزیزانی باشد که همسرانشان را در راه خدا به جبهه فرستاده و می فرستند.

من زبانم قاصر از بیان فداکاری و گذشت شماست.
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  

 
شهید احمد پلارک

screenshot software



شهید احمد پلارک

نام پدر: عباس

تولد: ۷ اردیبهشت ۱۳۴۴

محل تولد: تهران

تاریخ شهادت: ۲۲ فروردین ۱۳۶۶

محل شهادت : شلمچه

محل دفن: بهشت زهرای تهران





شهید پلارک از زبان مادرش:


در ۱۳ سالگی تا به هنگام شهادت ۲۳ سالگی نماز شبش ترک نشده بود.

شب‌های بسیاری سر بر سجده عبادت با خدای خود نجوا می کرد و اشک می ریخت...

مادرش اینطور نقل کرده که پسرش در مدت عمرش سه کار را هرگز ترک نکرد:

۱. نماز شب
۲. غسل روز جمعه
۳. زیارت عاشورای هر صبح

۴. ذکر ۱۰۰ صلوات در هر روز و ۱۰۰ بار لعن بی امیه

اشک‌های شهید سید احمد پلارک امروز رایحه معطری است که انسان‌ها را تسلیم محض اراده و قدرت آفریدگارش می‌کند.

******************************

سید احمد همیشه در همه عملیاتها، یک شال مشکی به سر و گردنش می بست. جالب اینکه با وجود سادات بودنش، شال سبز نمی انداخت. هیئت گردان عمار لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) هیئت متوسلین به حضرت زهرا (س) نام داشت. هر روز بعد از نماز جماعت صبح، زیارت عاشورا خوانده می شد. شهید پلارک یکی از مشتریان پر و پا قرص این مراسم بود، اما حال او با حال بقیه خیلی فرق داشت. هیچ وقت یادم نمی رود، به محض اینکه نام حضرت فاطمه زهرا( س) می آمد خیلی شدید گریه می کرد. او ارادت خاصی به حضرت زهرا(س) داشت.

احمد ویژگی های داشت که او را از دیگران متمایز تر کرده بود. از جمله ایتکه بعد از خواندن هر دو رکعت نماز شب می خوابید و بیدار میشد تا دو رکعت دیگر بخواند. از او سوال شد چرا؟ می گفت نفس را باید رنج داد تا پاک شود!


******************************

به اومی‌گویند "شهید عطری"
۱. تهران شقایقهای پرپری را در جنوب خود (بهشت زهراء) در دل خاک میهمان دارد که هر مسافری را به یاد حماسه های جاودانشان میاندازد. رایحه دلپذیر و مشام نواز معطری که از خاک شهید سید احمد پلارک که پایانی ندارد نظر همگان را به خود جلب میکند.
کسانی که زیاد بهشت زهرا می‌روند، به او می‌گویند شهید عطری. خیلی‌ها سر مزار شهید سید احمد پلارک نذر و نیاز می‌کنند و از خدای او حاجت و شفاعت می‌خواهند.
او معجزه خداوند است.
۲. از سنگ قبرش همیشه عطر ترشح می‌کند، همیشه نمناک است و هم بوی گلاب و گلهای معطر دارد. هیچ وقت روز سر مزار شهید سید احمد پلارک خالی نیست همیشه میهمان دارد.

آدرس مزار: بهشت زهرای تهران، قطعه ۲۶، ردیف ۳۲، شماره ۲۲




وصیت نامه شهید احمد پلارک


بسم ا... الرحمن الرحیم

سـتایش خدای را که ما را به دین خود هدایت نـمود و اگر مـا را هـــدایت نمی کردما هـدایت نمی شــدیم السلام علیک یا ثارا... ای چراغ هدایت و کشتی نجات ، ای رهبر آزادگان ، ای آموزگار شهادت بر حران ای که زنـــده کردی اسلام را با خونت و با خون انــصار و اصــحاب باوفایت ای که اسلام را تا ابــــد پایدار و بیمـه کردید

یاحسین(ع) دخیلم آقا جانم وقتی که ما به جبهه می رویم به این نیت می رویم که انتقام آن سیلی که آن نامردان برروی مادر شیعیان زده برای انتقام آن بازوی ورم کرده و گرفتن انتقام آن سینه ســــوراخ شده می رویم . سخت است شنیدن این مصیبتها خدایا به ما نیرویی و توانی عنایت کـن تا بتوانیم بـرای یـاری دینت بکار ببندیم . خدایا به ما توفیق اطاعت و فــرمانبرداری به این رهبر و انقـــلاب عنایت بفرما . خـــــدایا توفیق شناخت خودت آنطور که شـــــهداء شناختند به ما عطا فرما و شهداء را از ما راضـی بفرمــا و ما را به آنها ملحق بفرما .خدایا عملی ندارم که بخواهم به آن ببالم ، جز معصیت چیزی ندارم و ا... اگر تو کمک نمی کردی و تو یاریم نمی کردی به اینجا نمی آمدم و اگر تو ستــارالعــیوبی را بر می داشــتی میدانم کـه هیچ کدام از مردم پیش من نمی آمدند ، هیچ بلکه از من فرار می کردند حتی پدر و مادرم . خدایا به رمت و مهربانیت ببخش آن گناهانیکه مانع از رسیدن بنده به تو می شود . الهی عفو... بر روی قبرم فقط و فقط بنویسید ( امام دوستت دارم و التماس دعا دارم ) که میدانم بر سر قبرم می آید.

ظهر عاشورا ۲۴/۶/۱۳۶۵


سید احمد پلارک
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  

 
شهید سیدعلی اقبالی دوگاهه

pic host



شهید سیدعلی اقبالی دوگاهه

سرلشگر خلبان

تولد: ۷ مهر ۱۳۲۸

محل تولد: رودبار

تاریخ شهادت: ۱ آبان ۱۳۵۹

تحصیلات: گذراندن دوره تکمیلی پرواز با جت شکاری در پایگاه هوایی ویلیامز شهر فنیکس ایالت آریزونا آمریکا

نحوه ی شهادت: شکنجه بی رحمانه دشمن

محل شهادت: عراق

محل دفن: بهشت زهرا تهران




خاطره ای از شهید سیدعلی اقبالی دوگاهه



سیدعلی یکی از جوان‌ترین استادان خلبان شکاری در عملیات ۱۴۰ فروندی بود و در آغاز جنگ، لیدر دسته پروازی چهار فروندی به شمار می‌رفت.

به دلیل آگاهی‌های بالای علمی، مهارت فنی و تخصصی در پروازهای تاکتیکی و عملیاتی در کمترین زمان توانست به سطح لیدری ارتقا یابد.

اقبالی عاشق پرواز بود و با توجه به مسئولیت‌های مهمی که به عهده داشت هرگز از فعالیت‌های پروازی دور نشد و جرات و جسارت در پروازهای عملیاتی از وی استادی ماهر و برجسته ساخته بود.

اقبالی‌ دوگاهه در یکم آبان‌ماه ۱۳۵۹ زمانی که لیدر یک دسته دو فروندی هواپیمای اف-۵ را به عهده داشت، در یک ماموریت برون‌مرزی با هدف بمباران یکی از سایت‌های راداری موصل به همراه همرزم خلبانش از زمین برخاست و پس از رسیدن به منطقه و مشاهده‌نکردن هدف بلافاصله به سمت هدف ثانویه که پادگان العقره در حوالی پایگاه هوایی کرکوک عراق و ایران بود، تغییر مسیر داد و در ساعت تعیین شده روی هدف ظاهر شد. اما در پایان این عملیات موفقیت‌آمیز، رادار راهبردی دشمن پرنده آهنین شهید اقبالی را نشانه رفت و هواپیمای وی به شدت مورد اصابت موشک قرار گرفت.
پرنده زخمی که خلبان جوان آن را به زحمت به ۳۰ کیلومتری شرق موصل نزدیک مرز ایران رسانده بود، سقوط و اقبالی دوگاهه با چتر نجات هواپیما را ترک کرد و به اسارت دشمن بعثی درآمد.
خلبان جوان و دلیر ایران‌زمین پیشتر تلمبه‌خانه‌ها و نیروگاه‌های برق دشمن را از کار انداخت و طرح‌های عملیاتی وی موجب شد صادرات ۳۵۰ میلیون تنی نفت عراق به صفر برسد. به همین دلیل صدام جنایتکار به خون این شهید تشنه بود و دستور داد پس از دستگیری اقبالی بدنش را دو نیمه کردند و نیمی از پیکر مطهرش در نینوا و نیمی دیگر در موصل عراق مدفون شد.
شهید اقبالی دوگاهه توسط نیروهای دشمن با بی‌رحمانه‌ترین وضعیت به شهادت رسید. این جنایت به حدی وحشیانه بود که رژیم بعثی در تلاشی بی‌شرمانه برای سرپوش گذاشتن بر این جنایت هولناک، تا سال‌ها از اعلام سرنوشت آن شهید مظلوم خودداری می‌کرد و در مدت ۲۲ سال هیچ‌گونه اطلاعی از سرنوشت وی موجود نبود تا اینکه در خرداد سال ۱۳۷۰ طبق گزارش‌های موجود عملیاتی و اطلاعاتی و نامه ارسالی کمیته بین‌المللی صلیب سرخ جهانی مبنی بر شهادت وی و اظهارات دیگر اسرای آزادشده و خلبانان اسیر عراقی، شهادت خلبان علی اقبالی دوگاهه محرز شد.
دشمن بعثی عراق بخشی از پیکر مطهر شهید اقبالی دوگاهه را در گورستان محافظیه نینوا و بخش دیگر را در قبرستان زبیر شهر موصل به خاک سپرده بود که با پیگیری کمیته جستجوی اسرا و مفقودین و کمیته بین‌المللی صلیب سرخ جهانی به همراه دیگر خلبانان شهید نیروی هوایی در پنجم مرداد سال ۸۱ پس از ۲۲ سال دوری از وطن در بین حزن و اندوه یاران و همرزمان به میهن اسلامی بازگشت و در بهشت زهرای تهران کنار دیگر همرزمان شهیدش آرام گرفت.

سرلشکر خلبان شهید علی اقبالی دوگاهه جوان‌ترین استاد خلبان نیروی هوایی ارتش است که در سن ۲۵ سالگی استاد خلبان جنگنده F-5 و در ۲۷ سالگی با درجه سرگردی جزو افسران ارشد نیروی هوایی ارتش ایران شد.




jpg images



وی با بیش از ۳۰۰۰ ساعت پرواز عملیاتی و آموزش خلبانی به ده‌ها دانشجوی جوان خلبانی که تعدادی از آنها همچون شهیدان سرافراز سرلشکر خلبان عباس بابایی و سرلشکر خلبان مصطفی اردستانی به مقام والای شهادت نائل شده‌اند و یا به رده‌های ارشد فرماندهی نیروی هوایی رسیده‌اند، کارنامه درخشان و پرافتخاری در طول عمر کوتاه و پربرکت خود به جای گذاشت.

به یاد رشادت‌ها و دلاوری‌های آن شهید بزرگوار امیر سرلشکر خلبان سید علی اقبالی دوگاهه، بهمن سال ۱۳۸۸ بنای یادبود آن شهید والامقام شامل مجسمه شهید و ماکت هواپیمای F-5 تایگر در شهرستان رودبار و در ساحل سفیدرود طی مراسم باشکوهی با حضور جمعی از مقامات لشکری و کشوری و مردم قدرشناس رودبار و مناطق اطراف رونمایی شد.
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  

 
شهید محمد جواد تند گویان

free image hosting




شهید محمد جواد تند گویان

وزیر نفت ایران (از ۱۳۵۸ تا ۱۳۵۹)

نام پدر: جعفر

تولد: خرداد ۱۳۲۹

محل تولد: تهران

تاریخ شهادت: ۲۵ آذر ۱۳۷۰

تحصیلات: لیسانس پتروشیمى

نحوه ی شهادت: در اثر شکنجه

محل شهادت: در زندان رژیم بعثى




خاطره ای از شهید محمد جواد تند گویان





هر سال بانک ملی ۲۰۰ نفر از قبول شده های دانشگاه تهران رو با دقت زیاد به عنوان سهمیه انتخاب می کرد و تو مرحله بعد، یه آزمون اختصاصی می گرفت و از بینشون ۷ نفر رو برای اعزام به انگلستان انتخاب می کرد.
اسم جواد جزو ۲۰۰ نفر و بعد هم به عنوان نفر سوم تو هفت نفر اعلام شد.
آخرین مرحله ی اعزام، مصاحبه بود.

روز مصاحبه ازش پرسیدن: " اگه تو خیابون ها یا یکی از پارک های لندن یه دختر خانم عریان ببینی، عکس العملت چیه؟"
جواد گفت:" تو همچین موقعیتی چون امر به معروف از طرف من فایده ای نداره و نمی تونم جلوی رواج منکرات رو بگیرم، اول سعی می کنم خودمو از مسیرش دور کنم و بهش نگاه نکنم. بعدش از خدا می خواهم که کمکم کنه تا به نفسم مسلط بشم و حتی تو تصور و رویا هم بهش فکر نکنم"...
زیر برگه ی مصاحبه اش نوشته بودن:" نامبرده به علت تعصبات مذهبی شدید، صلاحیت اعزام به خارج از کشور را ندارد و حتی وجودش در میان سهمیه ۲۰۰ نفری بانک نیز خالی از دردسر نیست!"...

حدود دو سال از پیروزی انقلاب اسلامی می گذشت. شهید رجایی به نخست وزیری انتخاب شده و در ۲۰ شهریور ۱۳۵۹ کابینه خود را تشکیل داد. در اول مهر همان سال، یعنی پس از ده روز محمدجواد تندگویان را به عنوان وزیر نفت کابینه اش به مجلس معرفی کرد.مجلس شورای اسلامی پس از رای گیری با اکثریت موافق، وزارت تندگویان را تایید کرد و او رسما به عنوان وزیر نفت کارش را آغاز کرد.
مهندس تندگویان،۹ آبان ۱۳۵۹در حالی که برای بازدید از پالایشگاه نفت آبادان در جنوب کشور بود، در جاده ماهشهر ـ‌ آبادان همراه معاونش و چند مهندس شرکت نفت به اسارت نیروهای ارتش رژیم بعث صدام درآمدند و به زندان‌های اسیران ایرانی در عراق منتقل شدند و پس از سالها اسارت توسط رژیم بعثی عراق به شهادت رسید. در ذیل چگونگی بازگشت پیکر شهید تندگویان به روایت امیر سرتیپ عبدالله نجفیاز شخصیت های آگاه در این باره روایت می شود:«مهندس تندگویان وزیر نفت کابینه شهید رجایی به همراه دو نفر از معاونان خود مهندس یحیوی و مهندس بوشهری اسیر شدند این حادثه در نهم آبانماه ۱۳۵۹ درمسیر رفتن به پالایشگاه آبادان دردارخوین نزدیکی آبادان اتفاق افتاد. خانواده شهید تندگویان و مسئولان جمهوری اسلامی ایران تلاش زیادی کردند تا از طریق مجامع بین المللی به خصوص صلیب سرخ و مقامات عراقی موضوع را دنبال کنند. ولی این تلاشها به نتیجه ای نرسید.
رژیم عراق پس از مدتی اعلام کرد مهندس تندگویان در ۱۲خرداد ۱۳۶۱ در سلول خود خودکشی کرده است این مساله قابل قبول نبود مهدس تندگویان قبل از انقلاب در زندان ساواک هم به سر برده بود با پیگیری هایی که ایران از طریق سازمان ملل انجام داد در سال ۱۳۶۴ صلیب سرخ به طور متناوب خواستار ملاقات با مهندس تندگویان شد. مقامات عراقی در پاسخ به تقاضای ملاقات اعلام کردند که وی اظهار داشته است که با کسی ملاقات نمی کند و تهدید می کند که اگر کسی با وی ملاقات کند دست به خودکشی خواهد زد و تا اینکه در سال ۶۵ یک نفر از نمایندگان صلیب سرخ به نام هافلی گر، رئیس عملیات خارومیانه و شمال افریقا هنگام سفر به عراق در مقابل این ادعای عراقیها قبول مسئولیت کرد که این ریسک را بپذیرد. او برای ملاقات با مهندس تندگویان راهی زندان شد اما عراقیها مانع ورود ایشان به زندان شدند.

تا اینکه در ۱۳ آذر ۱۳۷۰ هیئت پیگیری که شامل دو تن از اعضای خانواده مهندس تندگویان یعنی پدر و برادر خانم ایشان ، مهندس یحیوی و اعتمادی دندانپزشک مهندس تندگویان برای روشن شدن کامل وضعیت مهندس تندگویان برای مدت ۱۱روز عازم بغداد شدند. پزشک صلیب سرخ هم به جمعیت هیئت ایرانی پیوست. عراقیها ادعا کردند پس از نگهداری جسد به مدت چهار سال در سردخانه به علت متوقف نشدن جنگ دفن شده است با نبش قبر و کالبد شکافی پزشکان ایرانی به این نتیجه رسیدند که اطلاعات موجود با جسد ارائه شده مطابقت ندارد. هیئت مزبور پس از مذاکرات مفصل تصمیم به بازگشت گرفت وزارت خارجه عراق ضمن قبول اشتباه از سوی مسئولان گورستان خواستار تعویق سفر آنان شد تا جسد واقعی با حضور مجدد پزشک صلیب سرخ مورد معاینه قرار گیرد.
سپس جسد دوم در قبرستان الکرخ واقع در ۶۰کیلومتری جاده بغداد ورمادی نبش قبر گردید یک جسد مومیای در تابوت فلزی در آنجا قرار داشت. هیئت ایرانی در هنگام نبش قبر متوجه تازه بودن قبر شد عراقیها در پاسخ به این مسئله گفتند که ما برای اطمینان از وجود جسد مهندس تندگویان چند روز پیش اینجا را نبش قبر کردیم تا اشتباهی صورت نگیرد معاینه طرفهای سه گانه یعنی ایران و عراق و صلیب سرخ نشان داد که جسد مذکور متعلق به شهید تندگویان است. پس از قطعی شدن مسئله هیئت ایرانی خواستار تحویل وسایل شخصی ایشان شد اما عراقیها مدعی شدند محل نگهداری آن شهید در بمباران امریکاییها تخریب شده است و کلیه لوازم شخصی و مدارک از جمله ریسمانی که با آن خودکشی کرده از بین رفته است.
این پاسخ عراقیها نشان داد که دروغ می گویند زیرا هنگام شهادت دستها و پاهای وی بسته بود که نتواند آنها را حرکت دهد بر اثر فشار به ناحیه قفسه صدری دنده های دهم راست و هفتم چپ ایشان شکسته بود آثار طناب باعث شکستگی استخوان لامی و خون مردگی در ناحیه حلق و حنجره شده بود پزشکی قانونی علت شهادت نامبرده را به احتمال قریب به یقین خفه شدگی به وسیله رشته طناب اعلام کرد و سن ایشان در هنگام شهادت را بین ۳۱تا ۳۷ سال ذکر کردند . پیکر شهید تندگویان در تاریخ ۲۵آذر در عتبات عالیات نجف، کربلا و کاظمین با حضور اعضا هیئت و کاردار سفارت ایران و خانواده شان با احترام طواف داده شد و در تاریخ ۲۹ آذر ۱۳۷۰ در مرز منظریه ـ خسروی به وسیله صلیب سرخ و هیئت عراقی تحویل هیئت ایرانی گردید.
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  

 
شهید محمود کاوه

imageupload




شهید محمود کاوه

فرماندهی تیپ ۱۵۵ ویژه شهدا

نام پدر: محمدرضا

تولد: ۱ خرداد ۱۳۴۰

محل تولد: مشهد

تاریخ شهادت: ۱۱ شهریور ۶۵

نحوه ی شهادت: اصابت گلوله توپ

محل شهادت :حاج عمران

محل دفن: بهشت ثامن مشهد




روایت همسر شهید از خواستگاری تا سه سال زندگی با محمود کاوه


همسر شهید محمود کاوه می گوید: آقا محمود را از دو سال قبل از خواستگاری می‌شناختم. چون مددکار سپاه بودم و برای سرکشی به خانواده‌های رزمنده و شهدا می‌رفتم به منزل کاوه هم سر می‌زدم. مادرش گله می‌کرد که محمود نه تلفن می‌زند و نه مرخصی می‌آید. همین رفت و آمدها و به خصوص خواهر بزرگش که مدتی همکار ما بود زمینه‌ای برای آشنایی بیشتر خانواده آن‌ها شد و بالاخره به خواستگاری آمدند. زمان خواستگاری من خجالت می کشیدم و به گلهای قالی خیره شده بودم. بین ما سکوت بود تا اینکه آقا محمود گفت: می‌خواهم دینم کامل شود و قصد من این است ازدواج کنم تا شهید بشوم. البته همیشه آرزویم این بود که با یک سید ازدواج کنم. شاکی بودم از این که محمود سید نبود و من عروس حضرت فاطمه (س) نشده بودم. آن روز گذشت و من شبش فکر کردم که فردا برای خرید و مراسم عقد چه کنم که روز بعد فهمیدم آقا محمود همان شب به کردستان رفته تا هشت ماه از او خبری نشد.

خطبه عقد را امام (ره) خواندند

خطبه عقد را امام برایمان خواند. آقای آشتیانی رفت نزدیک امام و گفت: دامادمان آقای کاوه ست. محمود کاوه. می شناسیدشان که؟ امام نگاهش کرد و لبخند زد، سرش را گرفت طرف آسمان، چیزی زیر لب زمزمه کرد که به دعا می‌مانست. یک قرآن با خودمان برده بودیم امام امضایش کرد. هنوز یادگار نگهش داشته‌ام.

در طول سه سال زندگی تنها ۱۰۰ روز در کنار هم بودیم

همسر شهید کاوه می گوید: در طول سه سالی که با هم بودیم شاید صد روز در کنار هم نبودیم تازه برای هر روز فقط یک تا دو ساعت در خانه بود که اتاق را هم مقر فرماندهی کرده بود. به منطقه تلفن می‌زد یا نیرو جمع می‌کرد، متن سخنرانی را آماده می‌کرد و یا دوستانش را می‌دید حتی موقع خواب هم آرامش نداشت."زهرا کاوه" فرزند شهید از تصویرش با لباس سپاه می گوید.




زهرا کاوه، دانشجوی فوق لیسانس رشته حسابداری، متأهل و دارای ۲ فرزند است. در مورد پدرش می گوید: پدر را از طریق مادر، عمه‌ها و پدربزرگ شناختم. جالب‌ترین بخش زندگی پدر برای من سن پدر است. اینکه در این سن کم، کسی بتواند تا این اندازه پیشرفت‌ کند. من خودم ۲۸ سال سن دارم و هنوز در ابتدای راه هستم. ولی شهید کاوه در ۲۵ سالگی، مدارج بالایی را طی کرده بود. در مورد عکسی که در کودکی با لباس سپاه از او گرفته شده می گوید: این لباس را مادرم به من پوشانده بود. خود مادرم سپاهی و نظامی است و علاقه خاصی به نظام مقدس سپاه دارد. برای همین هم یکی از لباسهای پدرم را به خیاطی دادند تا برایم کوچک کند و ایشان به تنم پوشاندند. ای کاش آن زمان دوربینها زندگی پدرم را به تصویر می کشیدند.




قسمتی از وصیتنامه شهید محمود کاوه



بسم رب الشهداء و الصدیقین

دشمن باید بداند و این تجربه را کسب کرده باشد که هر توطئه‌ای را که علیه انقلاب طرح‌ریزی کند، امت بیدار و آگاه با پیروی از رهبر عزیز، آن را خنثی خواهد کرد. آینده جنگ هم کاملاً روشن است که پیروزی نصیب رزمندگان اسلام خواهد شد و هیچگاه ما نخواهیم گذاشت که خون شهیدانمان هدر رود. اگر امروز به‌ انقلاب‌ ما خدشه‌ وارد شود بدانید که‌ به‌ مسلمانهای‌ جهان‌خدشه‌ وارد شده‌ است‌ و اگر به‌ انقلاب‌ ما رونق‌ داده‌ شود آنها پیروز شده‌اند.
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  

 
شهید مهدی باکری

image upload no resize




شهید مهدی باکری

فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا

تولد: ۱۳۳۳

تاریخ شهادت: ۲۵ آبان ۱۳۶۳

محل شهادت: جزیره مجنون

نحوه ی شهادت: اصابت تیر مستقیم

محل دفن: پیکرش در اروند رود ناپدید شد




خاطراتی از شهید مهدی باکری


** روز عقد کنان بود. زن های فامیل منتظر بودند داماد را بینند. وقتی آمد ، گفتم « اینم آقا داماد، کت و شلوار پوشیده و کراواتش رو هم زده، داره می آد.» مرتب و تمیز بود. با همان لباس سپاه، فقط پوتین هایش کمی خاکی بود.

** هرچه به عنوان هدیه ی عروسی به مان دادند، جمع کردیم کنار هم به من گفت « ما که اینا رو لازم نداریم. حاضری یه کار خیر باهاش بکنی؟» گفتم « مثلا چی ؟» گفت « کمک کنیم به جبهه .» گفتم « قبول ! » بردمشان در مغازه ی لوازم منزل فروشی، همه شان را دادم، ده – پانزده تا کلمن گرفتم.

** مادرم نمی گذاشت ما غذا درست کنیم پدرم نسبت به غذا حساس بود؛ اگر خراب می شد، ناراحت می شد. تا قبل از عروسی برنج درست نکرده بودم. شب اولیکه تنها شدیم، آمد خانه و گفت « ما هیچ مراسمی نگرفتیم. بچه ها میخوان بیان دیدن، می تونی شام درست کنی؟» کته ام شفته شده بود. همان را آورد، گذاشت جلوی دوست هاش. گفت « خانم من آشپزیش حرف نداره، فقط برنج این دفعه ای خوب نبوده وا رفته»

** شهردار ارومیه که بود، دوهزار و هشت صد تومان حقوق می گرفت. یک روز به من گفت» بیا این ماه هرچی خرجی داریم رو کاغذ بنویسیم، تا اگه آخرش چیزی اضافه اومد بدیم به یه فقیر.» همه چی را نوشتم؛ از واکس کفش گرفته تا گوشت و نان و تخم مرغ. آخر ماه که حساب کردیم، شد دوهزار و ششصد و پنجاه تومان. بقیه ی پول را داد لوازم التحریر خرید، داد به یکی از کسانی که شناسایی کرده بود و می دانست محتاجند. گفت « اینم کفاره ی گناهای این ماهمون»

** از شهردای یک بنز داده بودند بهش. سوارش نمی شد. فقط یک بار داد ازش استفاده کردند؛ داد به پرورشگاه. عروسی یکی از دخترا بود. گفت « ماشینو گل بزنین واسه ی عروس»

** فکّش اذیتش می کرد. دکتر معاینه کرد و گفت « فردا بیا بیمارستان» باید عکس می گرفت. عکسش که آماده شد، رفتیم دکتر بیند. وسط راه غیبش زد. توی راه روهای بیمارستان دنبالش می گشتیم. دکتر داشت می رفت. بالاخره پیداش کردم. یک نفر را کول کرده بود داشت از پله ها می برد بالا، یک پیرمرد را.

** خواهرش بهش گفته بود «آخه دختر رو که تا حالا قیافه ش رو ندیده ای، چه جوری می خوای بگیری؟ شاید کچل باشه.» گفته بود « اون کچله رو هم بالاخره یکی باید بگیره دیگه» !

** دختر خانه بودم. داشتم تلویزیون تماشا میکردم . مصاحبه ای بود با شهردار شهرمان، یک خورده که حرف زد، خسته شدم سرش را انداخته بود پایین و آرام آرام حرف می زد، باخودم گفتم« این دیگه چه جور شهرداریه؟ حرف زدن هم بلد نیست.» بلند شدم و تلویزیون را خاموش کردم. چند وقت بعد همین آقای شهردار شریک زندگیم شد.




وصیت نامه شهید مهدی باکری


بسم رب الشهداء و الصدیقین

یا الله،‌یا محمد،یا علی،‌یا فاطمة زهرا،‌یا حسن،یا حسین،‌یا مهدی (عج) و تو ای روح الله و شما ای پیروان صادق شهیدان.

خدایا چگونه وصیت نامه بنویسم در حالی که سراپا گناه و معصیت و نافرمانی ام. گرچه از رحمت و بخشش تو ناامید نیستم ولی ترسم از این است که نیامرزیده از دنیا بروم. می ترسم رفتنم خالص نباشد و پذیرفته درگاهت نشوم. یا رب العفو، خدایا نمیرم در حالی که از ما راضی نباشی. ای وای که سیه روز خواهم بود.خدایا چقدر دوست داشتنی و پرستیدنی هستی! هیهات که نفهمیدم. یا ابا عبدالله شفاعت! آه چقدر لذت بخش است انسان آماده باشد برای دیدار ربّش ، و چه کنم که تهیدستم،خدایا تو قبولم کن.

سلام بر روح خدا، نجات دهنده ما از عصر حاضر، عصر ظلم وستم، عصر کفر و الحاد،‌عصر مظلومیت اسلام وپیروان واقعی اش. عزیزانم شبانه روز باید شکرگزار خدا باشیم که سرباز راستین صادق این نعمت شویم و باید خطر وسوسه های درونی ودنیا فریبی را شناخته و بر حذر باشیم که صدق نیت وخلوص در عمل ،تنها چاره ساز است.

ای عاشقان اباعبدالله بایستی شهادت را در آغوش گرفت،گونه ها بایستی از شوقش سرخ شود و ضربان قلب تندتر بزند. بایستی محتوای فرامین امام را درک و عمل نمائیم تا بلکه قدری از تکلیف خود را در شکر گزاری بجا آورده باشیم.

وصیت به مادرم وخواهران و برادرانم و اهل فامیل بدانید اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست،همیشه بیاد خدا باشید و فرامین خدا را عمل کنید،‌پشتیبان و از ته قلب مقلد امام باشید،‌اهمیّت زیاد به دعاها و مجالس یاد اباعبدالله و شهدا بدهید که راه سعادت و توشه آخرت است. همواره تربیت حسینی و زینبی بیابید و رسالت آنها را رسالت خود بدانید وفرزندان خود را نیز همانگونه تربیت کنید تا سربازانی با ایمان و عاشق شهادت و علمدارانی صالح وارث حضرت ابولفضل برای اسلام ببار آیند. از همه کسانی که از من رنجیده اند و حقی بر گردن من دارند طلب بخشش دارم و امید دارم خداوند مرا با گناهان بسیار بیامرزد. خدایا مرا پاکیزه بپذیر


مهدی باکری
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  

 
سردار سرلشکر سید محمد علی جهان آرا

screen capture software




سردار سرلشکر سید محمد علی جهان آرا

نام پدر: هدایت

تولد: ۹/۶/۱۳۳۳

تاریخ شهادت: ۷/۷/۱۳۶۰

نحوه ی شهادت: بر اثر سانحه هوایی





وصیت نامه شهید محمد جهان آرا



از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظه ای که خرمشهر سقوط کرد یک ماه بطور مداوم کربلا را می دیدم. «ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین».

بارپرودگارا، ای رب العالمین، ای غیاث المستغیثین و ای حبیب قلبو الصالحین. تو را شکر می گویم که شربت شهادت این گونه راه رسیدن انسان به خودت را به من بنده ی فقیر و حقیر و گناهکار خود ارزانی داشتی. من برای کسی وصیتی ندارم ولی یک مشت درد و رنج دارم که بر این صفحه ی کاغذ می خواهم همچون تیری بر قلب سیاه دلانی که این آزادی را حس نکرده اند و بر سر اموال این دنیا ملتی را، امتی را و جهانی را به نیستی و نابودی می کشانند، فرو آورم. خداوندا! تو خود شاهدی که من تعهد این آزادی را با گذراندن تمام وقت و هستی خویش ارج نهادم. با تمام دردها و رنج هایی که بعد از انقلاب بر جانم وارد شد صبر و شکیبایی کردم ولی این را می دانم که این سران تازه به دوران رسیده، نعمت آزادی را درک نکرده اند چون دربند نبوده اند یا در گوشه های تریاهای پاریس، لندن و هامبورگ بوده اند و یا در ...

و تو ای امامم! ای که به اندازه ی تمام قرنها سختی ها و رنج ها کشیدی از دست این نابخردان خرد همه چیزدان! لحظه لحظه ای این زندگی بر تو همچن نوح، موسی و عیسی و محمد (ص) گذشت. ولی تو ای امام و ای عصاره ی تاریخ بدان که با حرکتت، حرکت اسلام را در تاریخ جدید شروع کردی و آزادی مستضعفان جهان را تضمین کردی. ولی ای امام کیست که این همه رنجها و دردهای تو را درک کند؟! کیست که دریابد لحظه ای کوتاهی از این حرکت به هر عنوان، خیانتی به تاریخ انسانیت و کلیه انسان های حاغضر و آینده تاریخ می باشد؟

ای امام! درد تو را، رنج تو را می دانم چه کسانی با جان می خرند، جوان با ایمان، که هستی و زندگی تازه ی خویش را در راه هدف رسیدن حکومت عدل اسلامی فدا می کند. بله ای امام! درد تو را جوانان درک می کنند، اینان که از مال دنیا فقط و فقط رهبری تو را دارند و جان خویش را برای هدفت که اسلام است فدا می کنند.

ای امام تا لحظه ای که خون در رگ های ما جوانان پاک اسلام وجود دارد لحظه ای نمی گذاریم که خط پیامبر گونه تو که به خط انبیاء و اولیاء وصل است به انحراف کشیده شود. ای امام! من به عنوان کسی که شاید کربلای حسینی را در کربلای خرمشهر دیده ام سخنی با تو دارم که از اعماق جانم و از پرپر شدن جوانان خرمشهری برمی خیزد و آن، این است؛ ای امام! از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظه ای که خرمشهر سقوط کرد من یک ماه بطور مداوم کربلا را می دیدم هر روز که حمله ی دشمن بر برادران سخت می شد و فریاد آنها بی سیم را از کار می انداخت و هیچ راه نجاتی نبود به اتاق می رفتم، گریه را آغاز می کردم و فریاد می زدم ای رب العالمین بر ما مپسند ذلت و خواری را.
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  
صفحه  صفحه 1 از 12:  1  2  3  4  5  ...  9  10  11  12  پسین » 
ایران

افلاکیان

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA