انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
ایران
  
صفحه  صفحه 12 از 12:  « پیشین  1  2  3  ...  10  11  12

افلاکیان



 
شهید غلامحسین رفیعی

photo uploading




زندگی نامه شهید غلامحسین رفیعی قائم مقام فرمانده مخابرات لشكر مکانیزه 31عاشورا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)
كاغذ و قلم عاجز است از انعكاس زندگي يك پاسدار شهيد ؛شهيداني كه زندگيشان عينيت بخش كلام "ان الحيوه عقيده و الجهاد" است .
آري مطالعه زندگي و وصيت نامه شهداء و صالحين مي تواند اثري جانبخش و روح افزا در روان ما انسانهاي خاكي داشته باشد. در سال 41 فرزندي ديده به جهان گشوده كه نامش را غلامحسين نهادند و اين اولين نداي حق بود كه در گوش او طنين انداز بود هر چند آوازه حق در ظاهر خفه شده بود .
ولي در بطن جامعه خانواده هاي مسلمان با اذان و تكبير به فرزندشان صراط مستقيم را نشان مي دادند . كشور شيعي در ظلم و فساد رژيم پهلوي مي سوخت و خانواده هاي مسلمان در اين سوز داغدار بودند ، ولي مسلمين بي صاحب نبودند در حوزه علميه قم مردي از سلاله پيامبر ( ص ) و فرزندي از زهراء اطهر ( س ) به فريادرسي محرومين و مستضعفين شتافته و در پي ريزي قيام عليه ظلم استبداد بود . غلامحسين نيز در دامن پدر و مادري تربيت مي يافت كه عطر بوي حسيني در خانواده اشان آكنده بود واز کودکی در دنيايي ازمعنويت , قرآن ، احكام ، عشق به نهضت خونين ابا عبدالله حسين ( ع و همچنين روحانيت متعهد پرورش يافت .
سال 1341 ه ش به دنیا آمد.زادگاهش ,تبریز در شمال غرب ایران بود.
هنوز تحصيل را آغاز نكرده بود كه در مكتب خانه صفا درس اصول عقايد و قواعدقرآني را با رتبه ای عالی پشت سر گذاشت .اودر این دوران به صورت كامل و صحيح تمامي آيات سوره هاي قرآن راقرائت مي کرد .
در سال 1348 تحصيلات ابتدايي را در دبستان ممتاز آغاز نمود و در سال 1352 وارد مدرسه راهنمايي فيوضات(سابق) شد . تيزهوشي و ممتازي او موجب شده بود كه بارها از سوي دبيران آن مدارس مورد تشويق قرار گيرد .
به خاطر جو ناسالم مدارس و نگراني پدر از كشيده شدنش به انحرافات و تأثير ات مخرب فضای فساد انگیز وناسالم دوره حکومت پهلوی ؛ مانع تحصيل او شد.
اصرار اقوام و آشنايان بر ادامه تحصيل ايشان در دبيرستان به خاطر داشتن نمرات عالي پدر گراميش ا از تصمیمش منصرف نکرد.
سال 1355 از نعمت مادر محروم شد ولي فراق مادر در روحيه معنوي و انقلابي او تأثيري نداشت . مصمم تر از گذشته به راهش با عزمي راسخ و فولادين ادامه داد .
همراه پدر خود در سال 1355 وارد كسب و كار بازار شد و در مغازه پدرش مشغول كار گرديد تا در تأمين مايحتاج خانواده تلاش و كوشش نماید . او همزمان با كار در محافل معنوي و هيأت حسيني حضور مي يافت . با شدت گرفتن حركتهاي انقلابي مردم از هيچ کوششي دريغ نمي ورزيد . در تمام صحنه ها حضور داشت.
در بحبوحه انقلاب اودر تعطیلی بازار تبریزو تشكيل گروه هاي مخفي برای مبارزه با حکومت خائن وفاسد شاه ,نقش زيادي داشت .
با پيروزي انقلاب اسلامي همراه ديگر جوانان از اولين نفراتي بودند كه در مساجد حضور يافته و در تشكيل پايگاهای مقاومت نقش مؤثري را ايفا نمود .
پایگاهی که او موسس آن بود به نام شهداي بدر به يادگار مانده است .او در فعاليتهاي فرهنگي و نظامي پايگاه و مسجد محل فعالانه شركت مي كرد .
باپيام تاريخي حضرت امام ( رض ) براي تشكيل ارتش بيست ميليوني و اينكه مملكت اسلامي بايد همه اش نظامي باشد با رها ساختن مغازه ای كه توسط پدر در اختيارش گذاشته شده بود , بر خود تكليف دانست كه در بسيج ثبت نام نموده و با فراگيري فنون نظامي لبيك گوي امام و رهبر عزيزش باشد .
به اولين آموزشهاي ده روزه بسيجيان در پادگان سيد الشهداء ( ع ) ( خاصابان ) درزمستان سال 1359 اعزام شد و پس از اتمام دوره عشق و علاقه او به پاسداران امام زمان ( عج ) سبب شد كه درچهردهم تیرماه 1360درست زماني كه يك هفته از شهادت 72 تن از ياران با وفاي امام ( رض ) مي گذشت به عضويت رسمي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي تبريز در آيد و روز و شب خود را درراه خدمت به اسلام و امام عزيز سپري كند . با اين انگيزه قوي بود كه خستگي و دلسردي در وجود ايشان معنا نداشت وفعاليتهايش را صد چندان کرد .
در بدو ورود به نهاد مقدس سپاه ابتداء دوره عقيدتي ، سياسي را به مدت 45 روز آموزش می بیند وبعد حدود يكماه هم آموزشهای نظامي را طی می کند.
به دليل داشتن استعداد زیاد در كارهاي فني در واحد مخابرات سپاه انجام وظيفه می نمايد. مدت يك ماه نيز برای گذراندن آموزش تخصصي مخابراتي به تهران رفت و بعد از آن در مخابرات منطقه 5 سپاه به عنوان مسئول مركز پيام مشغول به كار شد .
مدتی بعد به عنوان جانشين فرمانده مخابرات منطقه 5 سپاه منصوب گردید .
در اولين اعزامش پس از شروع جنگ تحميلي در 10/8/1360 بي صبرانه در منطقه عملياتي غرب حضور پيدا می کند و با مسئوليت مخابرات گردان توفيق شركت در عمليات ظفرمند مطلع الفجر را مي يابد .او بعد از حماسه آفريني ها به علت مجروحیت به عقبه باز ميگردد و پس از اندكي استراحت دوباره خود را به جبهه مي رساند و در عمليات : فتح المبين ، بيت المقدس ، رمضان با مسئوليت مسئول مخابرات گردان شركت می کند و در كار تخصصي خود نقش به سزايي را ايفاء مي نمايد .
در عمليات مسلم ابن عقيل و بعد از آن در عمليات والفجر مقدماتي ، والفجر1 و 2 به عنوان قائم مقام فرمانده مخابرات لشگر 31عاشوراخدمات شایانی از خود به یادگار می گذارد.
او يكي از بنيانگذاران مخابرات در سپاه پاسداران منطقه 5 آذربايجان شرقي و لشكر 31 عاشورا بود . قرار بر اين بوده كه بعد از عمليات والفجر2 به عنوان مسئول مخابرات لشكر 31 عاشورا از طرف سردار شهيد مهندس مهدي باكري ,فرمانده زنده ياد لشكر 31 عاشورا معرفي گردد . كه بیش از این طاقت دوری ازدیدار الهی را نمی آورد ودر این عملیات به شهادت می رسد .
به خانواده اش چیزی نمي گفت و هر وقت مي پرسيدند: چكاره اي و كجا هستي ؟مي گفت: يك نيروي ساده و رزمنده هستم .





photo hosting


دوستان وهمرزمانش می گویند:


مدتي كه در تبريز به سر مي برد آرام و قرار نداشت و شبانه روز در تلاش بود و بي تابانه براي حضور درجبهه لحظه شماري ميكرد .
به تهران و شهرهاي منطقه جنگي برای انجام ماموریتها می رفت طوريكه شب و روز برايش يكي شده بود و خانواده نيز در حسرت ديدارش روز شماري مي كردند . خود را وقف اسلام و امام عزيز و انقلاب كرده بود . الهي شده بود و در فكر خواب و آسايش و راحتي زندگي نبود .
مسئولين از حضور ايشان در جبهه براي چندمين بار مانع مي شدند ولي ايشان با اصرار و پا فشاري قبل از شروع هر عملياتي با مأموريتهاي 15 روزه اي يا يك ماهه جهت شركت ، در منطقه عملياتي حضور مي يافت .
با وجود همه تراكم كاري ، هر فرصتي پيش مي آمد در هيأت عزاداري و مجالس و محافل انس و معنويت شهر شركت مي كرد و هميشه از دوري و فراق شهيدان و رزمندگان اسلام در سوز و تاب بود . تمام حركات او الگویی براي بچه هاي بسیجی و حزب الهي بود .
در آخرين مأموريتي كه از طرف سپاه پاسداران انقلاب اسلامي با همراهي دو نفر از دوستان مخابراتي به ايشان محول شد . بعد از گذشت يك هفته از مأموريت ، هنگام مراجعت از مناطق عملياتي غرب كشور به همراه همسنگران و ياران ديرينه خود پاسداران رشيد اسلام ايوب چمني و محمد حسين جداري در حين انجام وظيفه به سوي عرش برين با بالهاي شهادت پرواز نمودند و به سر سفره رازقان ربوبي اضافه گشته و به لقاء يار رسيدند ,و همچو مرغان خسته در قفس ، روحشان از تن خاكي آزاد گرديد .
غلامحسين خود را به قافله حسينيان رساند و با روسفيدي به درگاه حضرت رب العالمين راه يافت و دين خود را به اسلام و رهبر محبوبش بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران حضرت امام خميني ( رض ) اداء نمود و تنها پيامي كه از او بر ما به يادگار مانده است وصيتنامه اش مي باشد . انشاء الله كه عامل به پيام شهداء بوده و در تداوم راه خونبارشان قدم نهيم .
قطره بودند عاشقان دريا شدند
از جهان رفتند و ناپيدا شدند
عاشقان در راه او جان باختند
جان خود را وه چه آسان باختند






free screen capture software



وصيت نامه شهید غلامحسین رفیعی


به نام الله و به ياد روح الله كه در تمام عصرها زنده كرده است ثارالله و آفريده است صدها يوم الله . بار خدايا : اكنون كه لياقت آنرا پيدا كرده ام كه جزو اموات نبوده و از شهدا باشم و اكنون كه كام آن را يافته ام كه ناكام نميرم و اكنون كه در راه تو شهيد
شده ام تو را سپاس مي گويم كه بگذار از زبان برادران پاسدار بگويم كه به به شهادت چه كلمه خوبي است كه انسان بد نمي تواند آنرا درك كند .
خدايا تو را سپاس كه با احسان كردن شهادت به ما ، ما را در نزد رسول الله و ائمه اطهار ( ع ) سرافكنده نكردي . و تو اي امام مهربانتر از هر چيز و اي منجي كبير مستضعفين جهان ,برتو سلام باد و سلامم را تو پذيرا باش كه تو بودي كه جوانهائي همچون ما را از رذالت به شهادت كشانيدي ,حقا كه لباس چنين رسالتي به اندام تو دوخته شده و لا غير .
و تو اي امت و اي حزب الله كه وجودت را تمام و كمال در اختيار امام گذاشته اي, مرا پذيرا باش كه جزو تو باشم كه امت حزب الهي هرگز شكست پذير نيست و نخواهد بود ,که: ان حزب الله هم الغالبون .
وصيت من به عنوان يك پاسدار و يك حزب الهي اين است كه دست از دامن پر بركت امام بر نداريد. امام هر كس را دوست داشت او را دوست بداريد و بر هر كس تاخت بر او بتازيد. وحدت كلمه را حفظ كنيد .
از مسئولين مملكتي پشتيباني كنيد در هر مقامي هستيد مغرور نشويد و در مسير جهاد و شهادت قدم برداريد . اي برادران پاسدار تمام وجودتان را در حمايت از انقلاب اسلامي و دفاع از مستضعفين به كار ببريد و هدفتان آزادي تمام مستضعفين جهان از قيد و بند نظام استكباري سرمايه داري و كفر جهاني و برقراري اتحاد جماهير اسلامي باشد .
وصيتم به تمام پدران و مادران و برادران و خواهران اين است كه اين انقلاب را تقويت كنند . حتي اگر با نثار جان و مال و تمام هستي و زندگيشان باشد چرا كه خدا مشتري خوبي براي همه جانها و مالهاست .
وصيتم به پدر و برادرانم و خواهر مهربانم اين است كه مرا حلال كنند. اين درست است كه پدرم سالها زحمت مرا كشيده و فكر مرا كرده تا سالم بار بيايم و اين درست است كه من اذيت كرده و ناراحت نموده ام ولي به جان امام قسم مي دهم كه مرا حلال كنند . در شهادت من اظهار يأس نكنيد و به من نگوئيد كه مرده است و ناكام شده است چرا كه چه كامي بهتر از شهادت .
پيامم به برادران اين است كه سعي كنند پيرو صادق و صالح امام باشند و خودشان را با فرمايشات امام وفق دهند و رسالت خود را به عنوان يك فرد مسلمان تا رسيدن به شهادت ايفاء كنند .
پيامم به خواهرم اين است كه سعي كند همچو زينب باشد و رسالت خود را به عنوان يك زن مسلمان انجام دهد و صبور و بردبار بوده و حجاب را سنگر قرار دهد چرا كه تمام زنان مسلمان ما با حجاب خود محروميتي را به استعمار تحميل مي كنند . از تمام برادران كه در مسجد و مدرسه و سپاه رنجانيده ام عذر خواسته و حلاليت مي طلبم .
اميدوارم كه مرا حلال كنند و به برادران مسجد پيامم اين است كه از سيل حوادث و مشكلات نهراسند و مسجد را خداي ناكرده رها نكنند و در مقابل ناملايمات و ملايمات به قرآن تكيه كنند و از اين كتاب آسماني دست برندارند .
به تمام هم سن و سالانم وصيت مي كنم كه در دعاهاي كميل و ندبه و نمازهاي جمعه حتماً شركت كنند .
و وصيت مي كنم كه موتور سيكلتم را فروخته و به همراه هر چقدر كه پول نقد دارم با اجازه پدرم در راه پيشبرد اين انقلاب و كمك به دولت اسلامي خرج كنيد .
در پايان وصيت مي كنم كه اگر جسدم به دستتان رسيد حتماً در گلستان وادي رحمت
به خاك بسپاريد . به اميد اينكه ما و خون ما پلي باشدكه ملت را به كربلا و قدس عزيز متصل نمايد . والسلام عليكم و رحمه الله و من الله التوفيق و عليه المتوكلين
20/10/1361 غلامحسين رفيعی
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  

 
شهید علیرضا جبلی



image hosting over 5mb



زندگی نامه شهید علیرضا جبلی قائم مقام فرمانده گردان حضرت علی اکبر (ع)لشکرمکانیزه31عاشورا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)
مستأجر بودند . عليرضا دوره آموزش را با رفتن به كودكستان آغاز كرد . دوران دبستان را در مدرسه دانش تبريز گذراند و در تمام اين دوران ، در انجام تكاليف خود فعال و كوشا بود .
اوقات فراغت را با فروش تنقلاتي كه مادرش تهيه مي كرد ، مي گذراند و يا با برادر بزرگترش بازي مي كرد . از همان دوران كودكي فعال بود و اجازه نمي داد كسي در حقش اجحاف كند . تحصيلات راهنمايي را در مدرسه رازي و دبيرستان را در مدرسه دهخداي تبريز گذراند و موفق به اخذ ديپلم در رشته رياضي فيزيك شد .
با شروع انقلاب ، فعاليت خود را با پخش اعلاميه و شركت در راهپيمايي ها و تظاهرات آغاز كرد و در مجالس سخنراني مسجد شعبان كه توسط شهيد آيت الله قاضي طباطبايي برگزار مي شد ، حضور مي يافت . پس از حمله نیروهای نظامی شاه به تظاهركنندگان مسجد قزلي او را با چشمان اشك آلود ناشي از گاز اشك آور به خانه بازگرداندند . در تظاهرات 29 بهمن تبريز از مدرسه نيمه تعطيل خارج شد و در راهپيمايي شركت كرد . همچنين در فعاليت هاي مسجد جامع براي تهيه كوكتل مولوتف ، فعاليت چشمگيري داشت و تمام اين كارها را وظيفه خود مي دانست و مي گفت كه آرزوي پيروزي انقلاب را دارد .
بعد از پيروزي انقلاب ، وارد سپاه شد و تغييرات روحي او از همين زمان يعني در سن هجده سالگي آغاز شد . او جزو اولين افرادي بود كه در سپاه نام نويسي كرد و به عضويت آن درآمد . دوران آموزش نظامي را در كوه هاي شاهين دژ گذراند و بعد از آن در پادگان آموزشي سپاه خاصبان استان آذربايجان شرقي ، به آموزش سياسي و نظامي سپاهيان و بسيجيان پرداخت . با شروع جنگ تحميلي ، در مسجد زادگاهش كلاس قرآن و اسلحه شناسي داير كرد و بعد از آن تصميم گرفت عازم جبهه شود .
از جزء اولين گروه از افراد اعزامي به جبهه ها ( سوسنگرد ) بود . نقل است كه در دهلاويه مخزن آبي بود كه نشانه عراقي ها شده بود و با استفاده از آن نشانه خط را مي زدند و از همين طريق هم بود كه شهيد چمران را به شهادت رساندند و اين عليرضا بود كه با نارنجك منبع آب را كه خطرساز بود منفجر كرد و نشانة عراقي ها را از بين برد . او از جمله نيروهايي بود كه تا پايان محاصرة سوسنگرد ، در منطقه حضور داشت و با حداقل نيرو توانست بعد از هشت روز مقاومت به همراه شهيد علومي و مرتضي ياغچيان نجات يابد .
در بازگشت از جبهـه ، خانـواده او را كمتـر مي ديدنـد . به گلزار شهـدا ( وادي رحـمت ) مي رفت ؛ در مسجد محلة عمو زين الدين تبريز به اتفاق آقاي انصاري به كودكان و نوجوانان آموزش قرآن مي داد . برنامه هاي قرآني و تواشيح او چندين بار از تلويزيون پخش شد . در امر كمك رساني به جبهه فعال بود و ساير اوقات را در سپاه مي گذراند .
با هر انحرافي از خط امام و اسلام مقابله مي كرد . در جريان توطئه حزب خلق مسلمان تبريز و تسخير بعضي از پايگاه هاي آن فعاليت داشت . براي مقابله با شورشهای ضد انقلاب داخلي دركردستان به آنجا رفت و در درگيري ها حضور مستقيم داشت . همواره به خانواده و دوستان و همـكاران توصيـه مي كرد : « امام را تنها نگذاريد و از انقلاب اسلامـي كه حافـظ ارزشهـاي اسلام است محافظت كنيد و با ضد انقلاب همراهي نكنيد و از آنها كه به ظاهر در لباس حزب اللهي و يا روحاني تظاهر مي كنند دوري كنيد . دفاع شما از روحانيت به حق باشيد . »
عليرضا اوقات فراغت خود را بيشتر با مطالعه كتابهاي شهيد مطهري ، ورزش و تلاوت قرآن پر مي كرد .



محمدرضا بازگشا نقل مي كند :


علاقة او به قرآن بسيار بود تا جايي كه در عمليات بدر به همراه ايشان كه معاون گردان بود به جايي مي رفتيم و او در حال تلاوت قرآن بود تا آن را ختم كند . در اين هنگام براي من وضعيتي پيش آمد كه لاعلاج شدم و عليرضا آيات باقي مانده را قرائت كرد و ختم قرآن كرد و بعد به كمك من شتافت . حتي زماني كه گردان درگير عمليات بدر بود ، فاصله زماني كه سوار ماشين بوديم تا به سوي قايقها برويم را به تلاوت قرآن پرداخت . به خودسازي و رعايت فرائض ديني اهميت خاصي مي داد و حتي در جبهه نوارهاي ويدئويي آيت الله شيخ حسين مظاهري را دربارة خودسازي براي بچه هاي گردان تهيه كرده بود تا از آن استفاده كنند .
عليرضا جبلي قبل از عمليات والفجر مقدماتي ، فرماندهي يك گردان رزمي را بر عهده داشت . روزي مشاهده كرد بعضي از افراد در اداي فريضة صبح كوتاهي مي كنند . ناراحت شد و زماني كه در يادگيري مسائل رزمی نيز از آنها كوتاهي ديد بسيار عصباني شد و با آنها برخـورد جدي كرد . به همين سبب فرماندة لشكر - مهدي باكري - او را بركنار كرد . او سعي مي كرد شأن و اعتبار پاسداري از اسلام و انقلاب را در بالاترين حد آن حفظ كند .
در طول حضور در جبهه ها چهار بار مجروح شد ؛ در عمليات رمضان ، مسئول گروهان دو بود كه با دوشكا به بالاي سرش زده بودند و زخمي شده بود . وقتي دوستان براي عيادت به منزلش رفتند ، خنديد و تعريف كرد : « وقتي زخمي شدم يك لحظه ديـدم بالاي سرم ستــاره ها مي چرخنـد همـان طـور كـه در كارتـونهـا يك نفـر مي افتـد پاييـن و بالاي سرش ستـاره هـا مي چرخند . » با اين گونه حرفها بچه ها را مي خنداند .عليرضا جبلي ، سرانجام در تاريخ 22 اسفند 1363 ، در عمليات بدر به شهادت رسيد .
او چهل و هشت ماه در جبهه هاي نبرد حضوري مستمر داشت و در عملياتهاي مختلفي چون خيبر ، والفجر ، رمضان ، بيت المقدس و بدر در قسمت هاي مختلف جنگيد . جنازه او را تاريخ 4 فروردين 1364 ، در گلزار شهداي تبريز به خاك سپردند .




img


وصيت نامه شهید علیرضا جبلی


تنها ما امانتي هستيم در نزد پدر و مادرانمان . امانتي كه خداوند آنرا داده و باز پس خواهد گرفت چنانكه خداوند درقرآن مجيد می فرماید:« انّا لله و انّا اليه راجعون »
سلام برانبيا ء,سلام بر اوصيا و سلام بر ائمه طاهرين و سلام برحضرت ولي عصر ( عج) يگانه منجي عالم بشريت و سلام ودرود بر نائب بر حقش حضرت امام خميني, اين ابراهيم بت شكن زمان .سلام و درود بر شهداي گلگون كفن اسلام عزيز و سلام و درودبي كران بر خانواده هاي محترم شهداء اين اسطوره هاي صبر و ايثار و استقامت
و شجاعت.
پدر و مادر عزيزم : حال كه مي خواهم روانة جبهه شوم پاي در پوتين مي كنم و روانة جهاد با كفر و الحاد جهاني مي شوم و سينة دشمن را نشانه مي روم نه اينكه كينه دارم بلكه مي خواهم ظلم و جور را در هم كوبم و دينم را احيا كنم و نگذارم يزيديان زمان طمع در آئين دين ما، ملّت ما، سرزمين ما داشته باشند بلكه با در هم كوبيدن اين ستمكاران انقلاب اسلامي ايران را به اكثر نقاط جهان صادر نماييم و آنرا در نهايت به
صاحب اصلي خود حضرت ولي عصر( عج) بسپاريم.
بار الها تو خود شاهد هستي كه بنده اين راه را آگاهانه انتخاب نموده ام و بر اين انتخاب افتخار مي كنم و بر خود مي بالم و از تو مي خواهم كه مرادر اين راه ثابت قدم و استوار گرداني و شهادت را كه آرزوي ديرينه ام مي باشد نصيبم فرمايي؛ گرچه مي دانم لايق شهادت نيستم.
بارخدايا : گرچه بندة حقير نتوانستم آنطور كه بايد خدمتي به انقلاب و اسلام عزيز بنمايم، بلكه اين خون ناقابل من بتواند جبران آن همه گناه و معصيت گردد.
بار الها از تو مي خواهم اگر زيادي گناهانم سبب شود كه شهادت نصيبم نگردد ,به گناهانم قلم عفو بكشي زيرا كه خود وعده دادي كه اولين قطرة خوني كه از شهيد مي ريزد تمامي گناهان او پاك مي گردد.
بار پروردگارا از تو مي خواهم توبة اين بندة گناهكار و عاصي و رو سياه را بپذيري و در زمرة و صفوف عظيم شهداء قرار دهي و اگر اين قطرة خون نا چيز و جان ناقابل بنده آن ارزش را دارد كه در راه گسترش اهداف اسلام و انقلاب اسلامي ريخته شود ,پس آن قدرت را به بنده عطا بفرما تا بتوانم با شجاعت و شهامت وايثار و شهادت حسيني با دشمن كافر روبرو شوم. آري ما در فرهنگ غني اسلام آموخته ايم بلي ما در مكتب حسين( ع) آموخته ايم كه زندگاني مادي نكبت بار است و نبايد منتظر باشيم تا مرگ ما را در بستر فرا گيرد بلكه بايد مثل مولايمان حسين( ع) به سراغ حيات اخروي و زندگاني جاويد گام برداريم و در نهايت به سوي معبود خويش بشتابيم. مگر آدمي چند بار مي ميرد؛ مگر بيش از يكبار مي ميرد، پس چه بهتر كه اين يكدفعه در راه خدا باشد .
چه زيبا گفت معلّم و استاد شهيد مطهري كه : شهيد شمع تاريخ است.
برادران، دوستان و خويشاوندان عزيز امروز روز امتحان است. دنيا مزرعه آخرت است .امروز روز ياري اسلام عزيز است. روز جهاد و روز اتفاق و روز اتّحاد است. يا
بايد حسيني شد و گرنه در صفوف يزيديان قرار مي گيريد. آري امروز روز جهاد است، جهاد در همة جبهه هاي الحاد چه داخلي با منافقين و توده و چه بيروني با شياطين شرق و غرب و صدام كافر اين عروسك و بازيچة ابر جنايتكاران تاريخ. آري امروز روز ياري اسلام است ,به خدا سوگند اگر كوچكترين غفلتي بكنيد و مشغول نفاق و غرق در زندگاني مادي شويد دين خود را نسبت به شهداء، اين جوانان و شاگردان مكتب حسين( ع ) انجام نداده ايد و در روز قيامت همه شما را پاي ميز محاكمة خواهيم كشانيد.
بيايد به فكر اسلام و به فكر جنگ و مستضعفين باشيد و به جنگز د ه ها و مستمندان كمك كنيد و در زير پرچم توحيد جمع شو يد و از تعصبات قومي و بو مي دست بردار يد كه اسلام نفي كنندة همة اين تعصبات است. اي امت مسلمان، اي پويندگان راه حسين( ع) بياييد دور هم جمع شو يد و به ر يسمان الهي چنگ بز نيد و متحد شويد و امام عز يز را ياري كنيد و تنهايش نگذار يد و با صفوف متشكل خود هر چه شيطان است اعم از بزرگ و كوچك از صفحة روزگار برچينيد و به زباله داني تاريخ افكنيد.
هرگز فريب افراد منافق و از خدا بي خبر و ساير گروهك هاي الحادي را نخوريد و روحانيت مبارز متعهد و آگاه را رها ننماييد و همواره جهت مبارزه با كفّار و ابر قدرتهاي شيطاني از روحانيت دفاع كنيد و از الهام بگيريد و به شايعات يك عده مزدور گوش فرا ندهيد كه مي خواهند با يك سري شايعات پوچ شما را منحرف سازند .
كساني پيدا شوند كه چه آگاهانه و چه نا آگاهانه مي خواهند چهرة انقلاب اسلامي و سپاه را در جامعه لگد مال نمايند و قداست سپاه را با شايعات بي اساس از بين ببرند؛ بدانند كه هرگز حلالشان نخواهم نمود و در پيشگاه باري تعالي شكايت خواهم كرد. برادران عزيز به ريسمان الهي چنگ زنيد و يك لحظه از ياد خدا غافل نشويد و تقوا را پيشه خود سازيد. باشد كه راه اسلام و شهداء را ادامه دهيد و فكر هرگونه تجاوز به حريم اسلام را از دشمنان سلب نماييد .
از كليه برادران سپاهي و بسيجي و ديگران كه كم و بيش با آنها بر خورد داشته ام حلاليت مي طلبم ,باشد كه حلالم نمايند.
پدر و مادر عزيزم : مي دانم در اين مدتي كه مهمان شماها بوده ام شما را خيلي اذیت كرده ام از شما مي خواهم مرا حلال نماييد, گرچه نمي دانم در اين سفر چه حادثه اي برايم پيش مي آيد ولي همين قدر مي دانم كه اگر كشته شوم هر چند در راه اسلام باشد داغي بر دلتان گذاشته ام. از شما مي خواهم برايم گريه و ناله نكنيد و در پيش دوستان شاد و در پيش دشمنان سرتان را بالا بگيريد و افتخار نمائيد تا داغ گريه و غم و اندوه از دست دادن پسرتان را بر دل دشمنان بگذاريد و بر مزارم جوان ناكام ننويسيد كه كامي بهتر از شهادت سراغ ندارم.
در آخر از شما پدر و مادر عزيزم و برادران و خواهرانم مي خواهم در خط امام و اسلام حركت كنيد و تحت هيچ شرايطي امام را تنها نگذاريدو پيرو راستين و سر سخت ولايت فقيه باشيد. سعي كنيد احكام شرعي را مو به مو رعايت نماييد. از برادرانم خسرو و غلامرضا و رضا حلاليت مي طلبم خصوصاً خسرو كه در اين مدت خيلي او را اذيت نموده ام از هر دو خواهرانم مي خواهم در غياب من ناراحت نباشند زيرا كه برايشان الگويي بهتر از زينب( ع) سراغ ندارم. از شما مي خواهم زينب وار رسالت شهيدان را بگوش جهانيان برسانيد.
از برادرم خسرو مي خواهم كه رضا را فردي مؤمن، متعهد، متّقي بار بياورد. در آخر همة شما را به خداوند بزرگ مي سپارم و از خداوند تبارك و تعالي مي خواهم به شما صبر و شهامت عنايت فرمايد . والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار از عمر ما بكاه و بر عمر رهبر افزا 2/11 / 1363 علیرضا جبلی




gif hosting



برای رفع سوء ظن كارتن ها را سوراخ كردم
قرار شد عليرضا كه مربي رزمي - تاكتيك بود و در كارش مهارت خاصي داشت ، منطقه را براي نيروهاي ارتش توجيه كند و اين كار را چنان كامل انجام داد كه نيروهاي ارتش توجيه شده ، بدون استثنا مي گفتند كه ما بر خلاف دفعات قبل كه كوركورانه عمل مي كرديم ، اين بار مي دانيم كه چگونه بايد عمل كنيم ، منطقه را مي شناسيم و آگاهي كافي داريم و ياد گرفتيم چگونه از كانالهاي حفر شده خارج شده و آر.پي.جي. بزنيم .


براي مرخصي به تبريز آمده بوديم كه يكي از نیروهای گردان كه اهل سردرود - شهري نزديكي تبريز - بود ما را به باغ خود دعوت كرد و در بازگشت از ميوه هاي باغ چيد و در كارتن خالي تلويزيون و ضبط صوت ريخت و به ما داد تا براي خانواده ببريم . عليرضا بعدها برايم نقل كرد كه وقتي به محله رسيدم با خود فكر كردم كه الان مردم مي بينند و تصور مي كنند كه به پاسدارها تلويزيون و ضبط صوت داده اند و براي آن كه رفع سوء ظن كنم ، كارتن ها را سوراخ كردم تا ميوه هاي داخل آن مشخص باشد
براي من بليط شخصي گرفت
عليرضا را در آنجا ديدم كه در حال خريد بليط براي افراد گردان بود و به من گفت : « براي شما هم بليط تهيـه مي كنم . » براي تمام بچه هاي گردان بليط دولتي تهيه كرد و براي من بليط شخصي گرفت و با قطارها به اتفاق هم به تبريز برگشتيم كه اين آخرين ديدار بود . هميشه مي گفت : « از سوء استفاده از موقعيت خود متنفرم . » به همين علت با تمام علاقه و عشقي كه به « پاسداري » داشت ، ولي هيچ گاه با لباس سپاه به منزل نمي آمد .
با دست خالي در مقابل دو گردان عراقي ايستاد
در اين زمان من ( فرمانده ) يك گروهان به فرماندهي شهيد عباس قائمي و عليرضا جبلي را به خط مقدم فرستادم ولي قبل از رسيدن به منطقه عملياتي ، فرمانده گروهان عباس قائمي به شهادت رسيد ، اما گروهان با راهنمايي عليرضا جبلي به طرف خط حركت كرد . در آنجا عليرضا به اتفاق چهل نفر در مقابل دو گردان عراقي مقاومت كرده و جنگيدند .
روحيه نيروهاي عراقي به قدري ضعيف شده بود كه از حمله كردن خودداري مي كردند و فرمانده عراقي كلت را كشيده بود و آنها را وادار به پيشروي مي كرد و در غير اين صورت ، آنها را مي كشت . عراقي ها وقتي شرايط را چنين ديدند ، با آر.پي.جي. 11 ، رزمنده ها را هدف قرار دادند و عده اي از آنها را به طرز فجيعي به شهادت رساندند در حالي كه مهمات و فشنگهاي نيروهاي همراه عليرضا تمام شده بود .
در اين زمان عليرضا از پشت بي سيم به من گفت : « اينجا يك آر.پي.جي. 11 ، هست كه ما را خيلي اذيت مي كند و فشنگهايمان هم تمام شده است . » گفتم : پسر ، آدم نمي گويد فشنگهايمان تمام شده بلكه مي گويد نخود و كشمشمان تمام شده است . كه عليرضا هم بعد از اين حرف به من گفت : « نخود و كشمشمان تمام شده است . » با اين حال با دست خالي در مقابل دو گردان عراقي ايستاد و اين در شرايطي بود كه اگر عراقي ها به خط نفوذ مي كردند و به خط مقدم مي رسيدند ، حتماً آنجا را مي گرفتند و اگر خط را دوباره مي گرفتند در آن منطقه هيچ كس نمي ماند و همه كشته مي شدند . دو گردان عراقي با دو نفر تيربارچي تا ساعت دوازده ظهر مقابله كردند و بچه ها نمي توانستند آنها را بيرون كنند و در مقابل آنها عليرضا به اتفاق چهل نفر از بچه ها ايستاده بودند كه از اين عده چهار نفر برگشتند .
آنها دربارة نحوة شهادت عليرضا تعريف كردند كه : « ابتدا به گردن عليرضا تير خورد و در حالي كه خون از گردنش جاري بود ، دستمالي از جيب درآورد و به گردنش بست و بچه ها به همديگر نگاه كردند و منتظر عكس العمل او بودند تا ببينند چه دستوري مي دهد . با آن كه حال عمومي اش خوب نبود ، بعد از بستن دستمال به جنگ ادامه داد و به ما هم دستور داد كه : « سعي كنيد فرمانده عراقي ها را بزنيد تا از وادار كردن نيروهايش به حمله جلوگيري شود . » ولي هر قدر نشانه رفتيم تير به او نخورد . يك گردان از نيروهاي عراقي ، تعدادي توسط فرمانده آنها و مابقي توسط رزمنده ها از بين رفته بودند و تقريباً توانسته بوديم عراقي ها را متوقف كنيم كه تيري به قلب عليرضا خورد . » و در شرق دجله ، در تاريخ 22 اسفند 1363 ، به شهادت رسيد .
روز عاشورا بود
عراقی ها پس از شروع عملیات آنجا ها را رها کرده و فرار کرده بودند عقب تا سازماندهی مجدد بکنند ودوباره هجوم بیاورند که به فاصله کمی این کار را کردند و با استعداد بیشتر از دو گردان نیرو برای باز پس گیری خط دومشان – به صورت سازمان یافته – هجوم آوردند به سمت خطی که علیرضای ما با نیروهای اندک باقیمانده اش – حدود چهل نفر – مستقر بودند .
علیرضا با بی سیم به من گفت که فشنگمان تمام شده است خنده ام گرفته بود .
بابا مستقیم نمی گویند که فشنگمان تمام شده ،می گویند نخود وکشمشمان تمام شده برگشت گفت " باشد، نخود و کشمشمان تمام شده .
او با آن وضعیت در مقابل دو گردان نیروی مجهز دشمن مقاومت وفرماندهی می کرد...
قرار بود از سمت چپ گروهان علیرضا الحاق به عمل بیاید و نیروهای بنی هاشمی – خدا بیامرز – (گردان علی اصغر)برسند آنجا و مستقر بشوند.علیرضا پیگیر این امر بود.-
-باز گشا، گردان علی اصغر نیامد؟! تعداد کم نیروهایش را به فاصله 500 متر از هم پخش کرده بود..."گفتم علیرضا به همدیگر نزدیک بشوید اینجوری خطرناک است او خودش واردتر بود ...
چهار نفر از نیروهایش حالت شوک پیدا کرده و برگشته بودند پیش من. از آنها سوال می کردم که علیرضا چطور زخمی شد ؟... می گفتند – اول یک تیر به گردنش زدند او چفیه اش را از گردنش باز کرد و بست روی زخم ... روحیه بچه ها با سرپا بودن وخمیده بودن علیرضا ارتباط مستقیم پیدا کرده بود. همه ازهم می پرسیدندعلیرضا طوری اش که نشده؟! اما شده بود ... قبلا با بی سیم تماس داشتیم.می گفت باز گشا اینجا عراقی ها خیلی جلو آمده اند.و آن شوکه شده ها می گفتند – بلی همانهایی بودند که قبلا خط دوم را رها کرده و همه تجهیزات برجا مانده شان را خراب کرده بودندکه به دست ما ها نیفتد. دو گردان بودند,به اضافه فرمانده کلت به دستشان. هر کدام از نیروها جلو نمی آمد با یک گلوله کله اش را داغان می کرد . اینها را داشتیم می دیدیم ...
می گفتند :- علیرضا از بچه ها خواسته بود آن فرمانده را بزنند . خودش هم خیلی تلاش کرده بود. عراقی ها یک آر پی جی 11 هم داشتند که خیلی اذیتمان می کردو تلفات می گرفت.
این را خودش هم گفته بود و خواسته بودم دو نفر را بفرستد خاموشش کنند. این بار عراقی ها با قدرت زیاد و حساب شده وارد شده بودند وحالا علیرضا بود با کمتر از سی چهل نفر و دشمن –دو گردان – با آن فرمانده سمج عصبانی شده شان .
علیرضا مقاومت کرده بود و من به جرات می توانم بگویم که اگر سردار عملیات بدر آقا مهدی باکری است دومینش علیرضا جبلی بود. او تا آخر دوام آورده بود و نگذاشته بود نیروهای دشمن جلوتر بیایند چرا که اگر می آمدند نیروهای پشت سری را هم سر جمع می ریختند داخل آب هور و آن وقت فاتحه همه چیز همان اول کار خوانده می شد. او از نظر تاکتیک جنگی زحمت زیادی کشیده بود.
زخم علیرضا خونریزی می کرده که درگیری به اوج خود می رسد . صدایش از آن سوی بی سیم عوض شده بود. حادثه ای در پیش بود. از ساعت دوازده شب قبل به این طرف هی با بی سیم گفته بود:« گردان علی اصغر... علی اصغر !» باز گفته بود و باز هم و این بار نا امیدانه و خسته و از پا افتاده : -
باز گشا ! گردان علی اصغر نیامد که !
من هم به آقا مهدی – خدا بیامرز – با بی سیم گفتم و جواب آمد :
- می آیند ... می آیند .
و الحاق حاصل نشده بود ...علیرضا تنها بود و تنها تر حتی ! صدایی که صدای او نبودولی اصرار داشت او باشد گفت:
- علیرضا خیلی وقت پیش شهید شده بود. مدتی بعد از زخم گردنش یک تیر هم به قلبش زدند و... افتاده بود.
صدا مال قادر طهماسبی بوده می گفتند :
-قادر هم گلگدن کشید وبلند شد سر پا .روز عاشورا بود . قادر راه افتاد به طرف عراقی ها . تیر اندازی می کرد و جلوتر می رفت . تا اینکه نامردها زدند کشتندش !
از بيمارستان و شهر و دنيا بدم مي آمد
به عنوان جانشین گردان حر از قدرت و توانایی و مدیریت بالای او برای کمک به فرمانده گردان و اداره عملیات گردان استفاده کنم. همیشه دنبال تربیت بچه ها و کادر سازی بود و هر روز صبح نحوه سازماندهی گروه ها و دسته ها و نحوه طی دوره های آموزشی را پی گیری می کرد . در حین تواضع و فروتنی نظم و انظباط خاصی نظارت و کنترل بالایی بر دسته ها گروه ها در عملیات داشت و مواظب از هم گسیختگی نیروهای و دسته ها بود.
شهید جبلی نمونه بارز وبرجسته عمل به تکلیف بود. یکبار بنده به خاطر مشکلاتی که در گردان حر به ووجود آمده بود ,به او گفتم : ای کاش علیرضا تو فرمانده گردان می شدی در جوابم گفت:ما دنبال پست و مقام نیستیم باید دنبال حل مشکل برویم و ایشان واقعا با تعبد و اخلاص خود چنین برای حل مشکلات گردان برخورد می کرد.
در صحنه های عمليات نيز نمونه بارز شجاعت و ايثار بود. از لحظه اي كه درحال سوارشدن به بالگرد بوديم به بچه ها روحيه مي داد، شعر مي سرود و مخصوصاً درلحظه اي كه بالگرد حامل گروهان ما كه شهيد جبلي نيز باما بود با مشاهده ميگ عراقي سريعاً و با دستپاچگي به روي آب هور شيرجه كرد , تقريباً همه سقوط هلي كوپتر را به خاطر سرعت غيرمترقبه و موشكهاي ميگ، حتمي مي ديدند, ولي شهيد جبلي فرياد تكبير را دربين بچه ها ندا داد وهمه جان تازه اي يافتند و خداوند نيز لطف و حجت خود را جهت جلوگيري از سقوط هلي كوپتر فروريخت و آرام بر پد خشكي فرودآمد.
درشبي كه جهت شكستن خط دشمن در روي پل شهيد حميد ( پل شيطات) در داخل كانال ، علیرضا همچون آذرخش درجلو حركت مي كرد و به ديگران اميد و روحيه مي داد، لحظه اي از وضعيت دشمن غافل نبود تا اينكه نزديكي دشمن , ناگهان رگباري به طرف ايشان باريدن گرفت و از ناحيه پا مجروح شد. نزديك دشمن بوديم و چون زخمي بود ,بايد ضجه و ناله مي كرد ولي با روحيه و شادابي خاص مي خواست با بچه هاي گردان پيش برود و با اصرار برادر بازگشا فرمانده شجاع گردان حر وشهيد زنده به عقب انتقال داده شد , درحاليكه در داخل كانال دست به دست به عقب مي رفت به همه روحيه و اميد مي داد و بعد از دو ماه نيز كه خط به يمن لطف الهي و پافشاري شهيد مهدي باكري و همت لشكريان اسلام تثبيت شده بود و لشكر جهت تداوم آموزش درپشت تپه هاي رملي جاده سوسنگرد مستقر شده بود علیرضا با پاي لنگ و مجروح به منطقه آمد، اتفاقاً در محل گردان اولين نفر بود كه از ماشين پياده شد و من زيارتشان كردم. گفتم: بابا چه خبر؟ به اين زودي برگشتيد و درجوابم فقط خنديد و گفت: فلاني خيلي خسته شده بودم از بيمارستان و شهر و دنيا بدم مي آمد و ازخانه پنهاني فرار كردم.

سال 62 13قبل از عمليات خيبر، قرار بود در پشت جبهه يك مانور بزرگ نظامي به نام قدس صورت بگيرد، با اينكه مسئولين لشكر قبلاً تصميم گرفته بودند كه برادر عليرضا جبلي به عنوان فرمانده گردان عمل كننده وارد عمل شود ولي بنا به مصلحتي قرار براين شد كه برادر شيرزاد كه قبلاً در عملياتهاي بيشتري شركت كرده بود به جاي برادر جبلي واردعمل شود. فرماندهان لشكر مانده بودند كه چگونه به برادر جبلي بگويند كه برادر شيرزاد فرمانده گردان عمل كننده مي باشد و شما به عنوان معاون ايشان انجام وظيفه كنيد.
بالاخره نمي دانم برادر جبلي از كجا به موضوع پي برده بود كه با كمال تواضع و خلوص نيت آمده و برادر شيرزاد را به عنوان فرمانده گردان و خود را معاون وي معرفي كرد. بعداً از جبلي پرسيدم چرا اينكار را كردي؟ جواب داد: « فرقي نمي كند برادر، ماهمه خدمتگزار اسلام و قرآن هستيم هركجا باشيم مسئله اي نيست مهم اين است كه بتوانيم فرد مفيدي براي انقلاب و سربازي شايسته براي امام عزيزمان باشيم.» .

Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  ویرایش شده توسط: rajkapoor   

 
شهید عادل محمد رضا نسبت

images hosting




دانشکده: دانشکده علوم اجتماعی

تاریخ شهادت: 04/10/1365




بخشی از زندگینامه:


شهید عادل محمد رضا نسب در سال 1340 در شهرستان مراغه در خانواده ای فقیر و متدین چشم به جهان گشود زمانی که خود را شناخت پدر و مادر خود را دید که برای اداره زندگی و تامین معاش خانواده شب و روز تلاش می کنند این وضعیت روحیه ای در او بوجود آورد که همواره در فکر و تلاش تامین نیاز نیازمندان و رفع استضعاف از محرومانی که سالهای سال در آتش محرومیت می سوختند بود . دوران تحصیل را با موفقیت و با نمرات عالی گذراند بدلیل فقر مالی ، پس از خارج شدن از مدرسه جهت تهیه و تامین مخارج زندگی در مغازه ای کار می کرد . پس از اخذ مدرک دیپلم در سال 62 در رشته علوم اجتماعی دانشگاه تهران پذیرفته شد.

با پیروزی انقلاب به سپاه پاسداران مراغه پیوست و در درگیریهای کردستان حضور داشته که با شروع جنگ تحمیلی در جبهه های جنوب حاضر شد . وی بر ارتقاء سطح فرهنگی جامعه علاقه زیادی داشت و معتقد بود که دشمنان از طریق تهاجم فرهنگی چنان ضربه ای بر پیکر جامعه وارد می کنند که بوسیله تهاجم نظامی نمی توان آن ضربه را وارد کرد . به همین دلیل همیشه آرزو می کرد که کشوری پیشرفته و سربلند و پیروز داشته باشید .

در دوران دانشجویی در عملیات فتح المبین و آزاد سازی خرمشهر به صورت بسیجی شرکت می کرد . همچنین در عملیاتهای والفجر مقدماتی در منطقه دشت عباسی و فکه، عملیات خیبر در جزیره مجنون، عملیات والفجر 8 در فاو بعنوان بسیجی حضوری فعال داشت و سرانجام در عملیات کربلای 4 که بعنوان جانشین گردان مشغول خدمت به اسلام بود در شناسایی منطقه عملیاتی تا آنجا که می توانست به داخل خاک دشمن نفوذ کرد . تا اینکه سحرگاه 4/10/65 بلال وار جهت اقامه نماز صبح سرود جدایی را زمزمه کرد و در حین گفتن اذان صبح شربت شیرین شهادت را نوشید

روحش شاد و یادش جاودان باد







photo sharing websites




عادل در سال 1345 در جمع خانواده ای مذهبی در مراغه دیده به جهان گشود. او پنجمین و آخرین فرزند خانواده بود. دوران کودکی وی با کنجکاوی های بی انتهای او به سرآمد و وی دوران تحصیل را با موفقیت پشت سر نهاده، وارد مرکز تربیت معلم شهید بهشتی تبریز شد و بعد در رشته ی جامعه شناسی از دانشگاه تهران پذیرفته شد. اوقات فراغت او به مطالعه و کمک به مستمندان و بحث و گفتگو با دوستان و همکاران در مسجد و محافل مذهبی می گذشت. همان اوایل انقلاب به سپاه پیوست و بعدها به استخدام آموزش و پرورش درآمد و از طرف همان سازمان در بسیج سپاه مأمور به خدمت شد. به شغل آموزگاری که آگاهانه برگزیده بود، بسیار علاقه داشت و نسبت به سرنوشت شاگردانش احساس مسئولیت می کرد. یار بچه ها بود و آن ها، نه فقط به دید یک معلم بلکه به چشم محرم اسرار و رفیق راه نگاهش می کردند و باورش داشتند. وی چه در مدرسه و چه در دانشگاه و در پشت جبهه انسانی فعال بود. در محافل و مجامع سخنرانی می کرد و از معلومات و تحلیل های بالای اجتماعی و فرهنگی و سیاسی برخوردار بود و قبل از شهادتش با همکاری دو تن از دوستانش که بعدها به خیل شهیدان پیوستند (شهید پرکار و شهید دوستان) پایگاهی به نام پایگاه والفجر تأسیس کردند که در آن به تربیت دانش آموزان با استعداد می پرداختند که اکثر آن ها یا تحصیلات دانشگاهی دارند یا به خیل شهدا پیوسته اند. صدایی گرم و گیرا داشت ، بیشتر وقت ها اذان می گفت و با صوت دلنشینی به تلاوت کلام خدا می نشست به طوری که شنونده را مجذوب می کرد؛ قاری قرآن بود و عامل به احکام آن و دلش پر می زد برای رسیدن به اوج تا این که در عملیات کربلای چهار در منطقه شلمچه در تاریخ چهارم دی ماه 1365 در سمت معاون فرمانده گردان پیاده بعد از چهار سال حضور در جبهه به هنگام اذان صبح در سنّ 20 سالگی پلی از دل به دلدار زد و آسمانی شد
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  

 
شهید صمد جاهد الوار علیا

upload a gif

قائم مقام فرمانده گردان بعثت لشکرمکانیزه 31عاشورا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)


5 اسفند 1338 ه ش در تبریز به دنیا آمد . او چهارمین فرزند خانواده مذهبی و مستضعف جاهدالوار بود . والدین صمد او را از كودكی با مسائل دینی از جمله نمازهای یومیه و جماعت و حتی نماز آیات و ... آشنا كردند . از آنجا كه خانواده اش در تنگنای مالی شدید به سر می برد ، صمد از اوان كودكی مجبور به فرشبافی شد و بیشتر اوقات را در كنار خانواده به فرشبافی می گذراند . وی كه طعم محرومیت را چشیده بود به دوست یتیمش كه از نعمت پدر و مادر محروم بود ، نهایت محبت و كمك را مبـذول می داشت .
دوره دبستان را با رفتن به مدرسه شبانه روزی هاجر ( فعلی ) در سال 1345 آغاز كرد . او برای همیاری در تأمین معاش خانواده ، روزها فرشبافی و شبها تحصیل می كرد . چهار سال اول دبستان را در مدرسه هاجر و كلاس پنجم را در مدرسه قطران ( نیّـر ) گذراند . علی رغم علاقه به فراگیری دانش ، كار همراه با تحصیل مانع از انجام تكالیف و پرداختن كامل به دروس می شد . لذا با پایان دوره ابتدایی ، در سال 1350 ، مجبور به ترك تحصیل و ادامة كار فرشبافی در خانه شد . این كار تا حدود پانزده سالگی ادامه یافت و از آن پس به شغل جوشكاری ، آهنگری و در و پنجـره سازی روی آورد .
با آغاز مبارزات مردمی علیه رژیم پهلوی ، او نیز به صف مردم پیوست و به همراه برادر بزرگترش به مبارزه با طاغوت جبار روی آورد.
پخش و نصب اعلامیه های حضرت امام (ره) که تا پاسی از شب به این كار مشغول بود ,ازجمله کارهی اودر دوران مبارزات انقلاب اسلامی بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی ، او كه هجـده سـال از عمرش می گذشت ، به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد . دوره آموزش نظامی را در اواخر سال 1358 و اوایل 1359 پشت سر گذاشت و از همین جا مورد توجه آقای غلامحسین سفیدگری - فرمانده آموزشی خود - قرار گرفت .
پس از این دوره ، او به كار آموزش نظامی در سپاه مشغول شد . صمد اگر چه قبل از انقلاب هم جوانی مؤمن بود ، ولی پیروزی انقلاب اسلامی باعث تحولی دو چندان در روحیات او شد . كار نظامی او با خودسازی معنوی توأم بود و در كنار حضور در واحدهای احتیاط و گشت ، نگهبانی می داد و به مطالعه كتابهای اسلحه شناسی و مذهبی می پرداخت .


upload pics


با آغاز جنگ تحمیلی ، در سن بیست و یك سالگی به سوی جبهه های نبرد شتافت . در اواخر سال 1359 ، در مأموریتی به سوسنگرد در جمع گروه دكتر چمران به عنوان آر.پی.جی زن در مأموریتهای محوله شركت داشت و در تمام حملات نیروهای خودی با اصرار حضور می یافت . اصراری كه منشأ صمیمیتی بین او و دكتر چمران شد . در آبان 1360 ، در اعزامی سراسری از شهرستان تبریز بار دیگر به جبهه های غرب اعزام شد و در گیلانغرب سمت معاون فرمانده گروهان را به عهده گرفت .در هنگامة نبرد بسیار شجاع بود . به عنوان مثال در عملیات مطلع الفجر ، با جمعی از رزمندگان پس از شش ساعت پیشروی در عمق خاك عراق در محاصره قرار گرفتند و عده ای از نیروها مفقود ، اسیر یا شهید شدند . صمد در موقعیتی قرار داشت كه می توانست از معركه فرار كند ، ولی چون بعضی از رزمندگان را می دید كه در محاصره مانده اند ، همانجا ماند و چند روز پس از شكسته شدن محاصره و رهایی آنها ، بازگشت .
اجتماعی ، شوخ طبع ، متین ، مؤدب ، متواضع ، با اخلاص ، با گذشت و اهل محبت بود ، به گونه ای كه همه او را دوست داشتند . در هنگام برخورد با مشكلات و یا ناراحتی ها بسیار صبور و شكیبا بود و مسائل را به قضا و قدر الهی نسبت می داد ؛ به خصوص هنگامی كه كسی به شهادت می رسید ، دیگران را به تسلیم در برابر قضای الهی دعوت می كرد و حل مشكلات و ناراحتی ها را از خداوند طلب می نمود .در كارهای دسته جمعی از جمله نظافت چادرها و شستشوی ظروف و ... ، منتظر كمك دیگران نمی ماند . حتی در احداث یك حلقه چاه برای رفع كمبود آب در نزدیك كرخه اولین قدم را برداشت و با حفر چاه ، آب لازم را برای مصارف غیر آشامیدنی تأمین كرد . اما همه اینها باعث نمی شد كه در هنگامه كار و نبرد جدی نباشد . او پیش از عملیات ، به نیروهایش آموزش می داد و چنـان جدی بود كه همه از او حرف شنوی داشتند .
اوقات بیكاری خود را به فوتبال و یا حركات ژیمناستیك می پرداخت یا لباسها و پوتینش را وصله می كرد و از دوخت و دوز لباس دیگران هم ابایی نداشت . بعضی از اوقات را نیز به دور از چشم دیگران به قرائت قرآن و دعا می گذراند . او با همه صادق و یكرنگ بود و از افراد متكبر و مغرور تنفر داشت .
كمتر از خود و فعالیت هایش در جبهه صحبت می كرد و در مرخصی ها نیز به مساجد رفته و درباره انقلاب و جنگ سخن می گفت . كودكان محل را در مسجد جمع می كرد و به آنان آموزش نماز می داد . طی بیش از دو سال حضور در جبهه ، سه بار زخمی شد . در یكی از این موارد دچار سوختگی شدید شد و در دوران نقاهت هنگامی كه پدرش قصد خریـد دارو داشت ، از این كار ممانعت به عمل آورد و معتقد بود خداوند خودش شفای او را می دهد .
معاون فرمانده گردان بعثت درلشكر 31 عاشورا بود وسرانجام در همین مقام در تاریخ 28 تیر 1361 ، در منطقه عملیاتی شلمچه در عملیات رمضان به شهادت رسید .
پیكر شهید صمد جاهدالوار علیا پس از انتقال به زادگاهش ، در گلزار شهدای تبریز در وادی رحمت به خاك سپرده شد . پس از شهادت صمد ، رسول - برادر كوچكتر او - نیز به شهـادت رسید .
از شهیـد صمـد جاهـدالـوار علیـا وصیت نامـه ای برجای مانده كه در
آن به تبیین عقاید خود پرداخته است.


images
وصیت نامه


بسم الله الرحمن الرحیم
...این استعمارگران و این خونخواران شرق و غرب باید بدانند ملت شهیدپرور ایران هرگز زیر یوغ استعمار و استثمار نخواهد رفت و تا ظهور امام زمان (عج) از مبارزه علیه كفار دست برنخواهد كشید . من از ملت مسلمان و قهرمان ایران عاجزانه می خواهم با حاضر بودن خود در صحنه تمام توطئه های داخلی و خارجی را خنثی سازند و همواره یار و یاور امام عزیزمـان خمینـی باشند .
در خاتمه سخنی با پدر و مادر خود دارم . شما ای پدر و مادر عزیزم ، من می دانم كه شما خود متعهد و مؤمن به انقلاب هستید و از این كه فرزند خود را در راه اسلام قربانی می دهید ناراحت و دلگیر نیستید ، بلكه افتخار هم می كنید . زیرا فرزندتان به سوی معشوق اصلی یعنی پروردگار خود می رود و از این كه نتوانستم زحمات جبران ناپذیر شما را جبران بكنم ، امیدوارم كه مرا ببخشید و مرا حلال كنید و از شما برادرانم می خواهم كه همیشه در طلب حق كوشا باشید و بدانید كه امروزه دست قدرتمند پروردگار یار و یاور امام عزیزمان خمینی بت شكن است و بیایید تا با هم بار دیگر سوگند یاد كنیم و بیعت خود را با اماممان تجدید كنیم . صمد جاهدالوار علیا



خاطرات



image hosting free no registration
محسن اسمعی:

در آذرماه سال 1360 ، نزدیك عملیات مطلع الفجر با یك تیم شناسایی بودیم كه صمد نیز در جمع ما بود . نزدیكی های روز عاشورا بود و من روزنامه مطالعه می كردم و بالای صفحه روزنامه نوشته شده بود هیهات منّاالذله ... . صمد درباره مفهوم این جمله از من سؤال كرد و من معنای آن را شرح دادم و گفتم كه حضرت اباعبدالله (ع) در روز عاشورا این جمله را تكرار می كردند . در روز عملیات كه پیشانی بندها را تقسیم می كردیم ، از من خواست از همان پیشانی بند « هیهات منّاالذله » برایش تهیه كنم . من هم یك پیشانی بند سبز یا قرمز با این جمله برایش پیدا كردم و او آن را با خود نگه داشت .
پدرشهید :

قبل از شهادت ، با دوستان خود به كمین رفته و گم شـده بودنـد . سه شبانـه روز سرگردان می گشتند تا این كه به یك تانك از كار افتـاده رسیدند و در داخل آن مخفی شدند . صبح روز بعـد ، صداهایی می شنوند و می فهمند كه ایرانی هستند و به آنها ملحق می شوند . در حمله رمضان با آر.پی.جی. 7 ، تانكهای دشمن را مورد هدف قرار می داد و چند تانك را به آتش كشید تا این كه عراقی ها متوجه او شدند و با قناسه پیشانی او را هدف گلوله قرار دادند .
به این ترتیب ، صمد به همراه بسیاری از نیروهای گردان بعثت ، در حالی كه همان پیشانی بند « هیهات منّاالذله » بر پیشانی داشت ، به شهادت رسید .
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  

 
سردار شهید برادرسیّد داود علوی

image upload no size limit





این شهید بزرگوار در سال ۱۳۴۲ هجری شمسی در شهر سراب متولد شد .

نورانیت از همان دوران کودکی در چهره معصومش بوضوح مشاهده میشد . خانواده اش را امیدوار کرد که وی در آینده دانشمندی برجسته و یا مجاهدی شکست ناپذیر خواهد شد .

هیچگاه دامن پاکش را به زنگار گناه و معصیت و کارهای پست و بیمقدار که در خور دونان و سفلگان بود نیالود و تا میتوانست پاک و پاکیزه زندگانی کرد .

ایشان به غیر از عملیاتهای تاکتیکی در مناطق غرب کشور در عملیاتهای بدر ، مسلم بن عقیل ، صاحب الزمان ، والفجر۸ ، کربلای۴ و کربلای۵ با مسئولیتهای مختلف شرکت نمود

تا اینکه در آخرین عملیات منطقه شلمچه که عملیات کربلای۵ بود در اولین روز عملیات مورخه ۱۹/۱۰/۶۵ که معاونت گردان تخریب و فرمانده گروهان غواصان خط شکن لشکر عاشورا بودند و نیز یکی از غواصان خط شکن بسیجی آن عملیات بود به درجه شهادت نائل شد .





upload photo



فرازهایی از وصیت نامه شهید بزرگوار



وصیتنامه ای که اینبار با قلب لبریز از شور عشق و با دستی لرزان

می نگارم ، امیدوارم آخرین وصیتنامه ام باشد .

سروران عزیز ؛پیوسته به فکر و ذکر خداوند باشید که«الا بذکر الله تطمئن القلوب» و کارها واعمال خود را خالص برای رضای خداوند تبارک و تعالی انجام دهید . دعا و مناجات بسیار کنید که همانا هیچ چیز نزد خدا از دعا و نیایش گرامی تر نمی باشد . قرآن را زیاد بخوانید زیرا خداوند دلی که قرآن را دریافته ، معذب نمی کند .همیشه با وضو باشید و نمازخود را در اول وقت بخوانید چرا که بهترین عمل ها نزد خدا نمازبوقت است .ذکر صلوات را بیشتر بگویید و همیشه ورد زبانتان باشدکه موجب فراقی و وسعت دل و بیمه کننده سلامت روح انسان است.در تزکیه و پاک کردن نفس و قلب خود از تمامی غبارها و زنگارها نهایت جدیت و تلاش را بکنید که این عمل از افضل اعمال و از اهّم جهاد و جهاد اکبر است . خود را به زیباترین مکارم اخلاقی بیارائید.
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  

 
سردار شهید برادرسیّد داود علوی

image upload no size limit





این شهید بزرگوار در سال ۱۳۴۲ هجری شمسی در شهر سراب متولد شد .

نورانیت از همان دوران کودکی در چهره معصومش بوضوح مشاهده میشد . خانواده اش را امیدوار کرد که وی در آینده دانشمندی برجسته و یا مجاهدی شکست ناپذیر خواهد شد .

هیچگاه دامن پاکش را به زنگار گناه و معصیت و کارهای پست و بیمقدار که در خور دونان و سفلگان بود نیالود و تا میتوانست پاک و پاکیزه زندگانی کرد .

ایشان به غیر از عملیاتهای تاکتیکی در مناطق غرب کشور در عملیاتهای بدر ، مسلم بن عقیل ، صاحب الزمان ، والفجر۸ ، کربلای۴ و کربلای۵ با مسئولیتهای مختلف شرکت نمود

تا اینکه در آخرین عملیات منطقه شلمچه که عملیات کربلای۵ بود در اولین روز عملیات مورخه ۱۹/۱۰/۶۵ که معاونت گردان تخریب و فرمانده گروهان غواصان خط شکن لشکر عاشورا بودند و نیز یکی از غواصان خط شکن بسیجی آن عملیات بود به درجه شهادت نائل شد .





upload photo



فرازهایی از وصیت نامه شهید بزرگوار



وصیتنامه ای که اینبار با قلب لبریز از شور عشق و با دستی لرزان

می نگارم ، امیدوارم آخرین وصیتنامه ام باشد .

سروران عزیز ؛پیوسته به فکر و ذکر خداوند باشید که«الا بذکر الله تطمئن القلوب» و کارها واعمال خود را خالص برای رضای خداوند تبارک و تعالی انجام دهید . دعا و مناجات بسیار کنید که همانا هیچ چیز نزد خدا از دعا و نیایش گرامی تر نمی باشد . قرآن را زیاد بخوانید زیرا خداوند دلی که قرآن را دریافته ، معذب نمی کند .همیشه با وضو باشید و نمازخود را در اول وقت بخوانید چرا که بهترین عمل ها نزد خدا نمازبوقت است .ذکر صلوات را بیشتر بگویید و همیشه ورد زبانتان باشدکه موجب فراقی و وسعت دل و بیمه کننده سلامت روح انسان است.در تزکیه و پاک کردن نفس و قلب خود از تمامی غبارها و زنگارها نهایت جدیت و تلاش را بکنید که این عمل از افضل اعمال و از اهّم جهاد و جهاد اکبر است . خود را به زیباترین مکارم اخلاقی بیارائید.
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  
صفحه  صفحه 12 از 12:  « پیشین  1  2  3  ...  10  11  12 
ایران

افلاکیان

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA