انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 3 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین »

معرفی رمانهای بزرگ


مرد

 
راهبه کاسترو


در حدود سال 1528،‌هلن دوکامپیرئالی که به یکی از خانواده‌های بنام ناحیه رم تعلق دارد، با اظهار عشق ژول برانچیفورته ، پسر سربازی که در خدمت خانواده کولونا است، روبرو می‌شود. پدر و برادر هلن به قصد کشتن ژول در کمین می‌نشینند، اما به دست دختر، که شجاعت و جسارت وی را می‌ستاید و به فرار با وی رضا می‌دهد، از مرگ نجات داده می‌شود. ژول، در جریان دوئلی، به تحریک سربازان پدرش که او پس از اندک مدتی فرماندهشان شد، فایبو، برادر هلن، را می‌کشد و بدینگونه انتقام خویش را می‌گیرد. پس از این واقعه، ناگزیر رم را ترک می‌گوید. در خلال این احوال، ‌دختر در صومعه کاسترو، که در قلمرو خانواده اوست، زندانی شده است. و ژول بیهوده درصدد ربودنش برمی‌آید. مادر هلن، با نیرنگهای بسیار، با قبولاندن این معنی به هلن که ژول بر اثر جراحت ناشی از عسی در ربودن او مرده است و با باوراندان این معنی به ژول که هلن دیگر شوهر کرده است، آن او را از یکدیگر جدا می‌کند. در صورتی که ژول، با اسم مستعار، در مکزیک، در ارتشهای اسپانیا، مردانگیها و رشادتها نشان می‌دهد و هلن که جاه‌پرستی، درونش را می‌خورد، دیوانه‌وار به سوی ماجراها روی می‌آورد و در حدود ده سال بعد، برای چیرگی بر بانوان دیگر صومعه کاری می‌کند که عنوان راهبه کاسترو به او داده می‌شود. اما از پی رابطه‌ای که با اسقف شهر دارد، آبستن می‌شود. آن وقت به زندان می‌افتد. ژول، پس از مراجعت به ایتالیا، درصدد استخلاص زن جوان برمی‌آید، اما با امتناع او روبرو می‌شود. البته،‌هلن با شور و عشق تمام او را دوست می‌دارد، اما خودکشی را ترجیح می‌دهد؛ زیر دیگر آن پاکی روزهای خوش نوجوانی را ندارد.
داستان ویتوریا آکورامبونی، دوشس دو براتچانو، با رنگهایی تیره، در محیطی انباشته از عشق و جنایت، زندگی زن بلندآوازه‌ای را رقم می‌زند که در عنفوان جوانی به عقد ازدواج فرانچسکو پرتتی (برادرزاده کاردینال دو مونتالتو ، سیکستوس پنجم آینده) درآمد و چون شوهرش در کمینگاهی کشته شد، بسیار زود بیوه ماند. آنگاه، تن به عشق پائولو جوردانو اورسینی ، دوک دو براتچانو داد و زن او شد و دوباره شوهرش را از دست داد و بیوه شد. و اندکی پس از آن به نحو مرموزی در ونیز کشته شد.
استاندال در این صفحه‌ها که به موضوعی می‌پردازد که پیش از آن داستان‌نویسان و نمایشنامه‌نویسان (به ویژه جان وبستر در شیطان سفید) بدان پرداخته بودند، عنان اختیار به دست علاقه خود به ماجراهای عاشقانه‌ای می‌دهد سخت آمیخته به اعمال بزرگ‌منشانه‌ای که به خون و مرگ می‌انجامد.
در داستان خانواده چنچی هم با حادثه تلخ و دردناکی روبرو می‌شویم که در 1599 رخ می‌دهد. موضوع آن، که نویسندگان و وقایع‌نگاران بارها به آن پرداخته بودند، از حسن التفات و عنایت رمانتیسم برخوردار شده بود (و به عنوان مثال می‌توان از بئاتریچه چنچی نوشته گوئراتسی نام برد). –استاندال، در این داستان بر آن شده است که قهرمانانی به صحنه بیاورد که کاملاً دستخوش هیجانهای غریزه‌اند و ریا و تزویر زندگی هیچ تسلطی بر آنان ندارد و به این دلیل، طبق اصطلاحی که آلفیری به کار برده و استاندال برگرفته است، نمونه‌های زیبای «گیاه انسانی»اند. این داستانها و سرگذشتهای ایتالیایی، که به زحمت می‌توان آنها را ترجمه و اقتباس از دست‌نبشته‌های کهن دانست، زندگی سرشار از عشق و هیجانی را با توفیق بسیار بازسازی می‌کند که نویسنده در ایتالیا می‌پسندید و می‌توان آن را در تاریخ و هنر و تاریخ اجتماع ایتالیا نیز بازیافت.
     
  ویرایش شده توسط: julien   
مرد

 
در جستجوی زمان از دست رفته



مارسل پروست
     
  
مرد

 
مارسل پروست




مارسل پروست چهل روز پس از پایان خونین کمون پاریس در اوتوی (امروزه حومهٔ «پاریس») به دنیا آمد. پدرش آدرین پروست پزشکی سرشناس و مادرش ژان وی فرزند یک دلال ثروتمند بورس بود. تنها برادرش روبر که بعدها حرفهٔ پدر را دنبال کرد، در ۲۴ مارس ۱۸۷۳ متولد شد.

پروست در سال ۱۸۸۰ برای نخستین بار دچار حملهٔ بیماری آسم شد.

وی در سال ۱۸۸۲ وارد مدرسهٔ کندروسه شد.

در سال ۱۸۸۶ در شانزلیزه با مری دو بنارداکی دختر یک اشراف‌زادهٔ لهستانی آشنا شد که در جستجوی یکی از الگوهای ژیلبر سوان بود.

در خلال سال‌های ‎۱۸۸۸-۹ در کندورسه به کلاس فلسفه رفت که دبیر آن «ماری آلفونس دارلو» (۱۹۲۱-۱۸۴۹) بر تربیت فکری او اثر بسیار گذاشت، با نشریهٔ ادبی دبیرستان به نام Revue Lilas همکاری کرد و پایش به محافل اشرافی باز شد.

مارسل پروست در ۱۵ ژوئیه ۱۸۸۹ دیپلم ادبی گرفت. در نامه‌ای به آناتول فرانس (که در «جستجو» همان برگوت نویسنده‌است) می‌نویسد که از چهار سال پیش کتاب‌های او را حفظ کرده‌است.

در ماه نوامبرسال ۱۸۸۹ دورهٔ یک سالهٔ سربازی داوطلبانهٔ پروست در هنگ ۷۶ پیاده اورلئان آغاز شد. در ۱۹ مارس همان سال مادربزرگ پدری‌اش در ایلیه (الگوی کومبره در جستجو) درمی‌گذرد و در دوم ژوئیهٔ سال ۱۸۹۰ مادربزرگ مادری خود را از دست داد. او در این سال در دانشکدهٔ حقوق پاریس نام‌نویسی کرد.

در سال ۱۸۹۱ گذشته از دانشکدهٔ حقوق بطور نامرتب در کلاس‌های آلبر سورل و آناتول لوروا بولیو در دانشکدهٔ علوم سیاسی و در کلاس‌های برگسون در سوربن شرکت کرد. دوستی وی با ژان پوکه (یکی دیگر از الگوهای ژیلبر سوان) در این سال آغاز شد. او تابستان را در کابور (یکی از الگوهای بلبک در «جستجو») گذراند.

در سال ۱۸۹۲ فعالیت‌های ادبی جدی پروست آغاز شد و او همکاریش را با نشریهٔ le Banquet شروع کرد. در این نشریه ۱۵ مقاله از پروست چاپ شد که بعدها در کتاب خوشی‌ها و روزها دوباره منتشر شد. در این سال او با آناتول فرانس آشنا شد.

در رفت و آمد هرچه بیشتر به محافل اشرافی به کنتس لور دوشنیه (یکی از الگوهای دوشس دو گرمانت) دلبسته شد.

در سال ۱۸۹۳ با کنت روبر دو مونتسکیو (از مشخص‌ترین الگوهای بارون دوشارلوس) و کنتس گرفول (از دیگر الگوهای دوشس دو گرمانت) آشنا شد. در این سال رمان بی‌اعتنا را نوشت که می‌توان آن را نخستین طرح عشق سوان دانست. در ۱۰ اکتبر لیسانس حقوق خود را دریافت کرد.

سال ۱۸۹۴ رفت و آمد هر چه بیشتر پروست به محافل اشرافی فوبور سن ژرمن محلهٔ اشراف پاریس آغاز شد و تدارک لیسانس ادبیات در سوربن با درس خصوصی نزد دارلو فراهم گشت. در همین سال است که دوستی او با رینالدو هان (۱۹۴۷-۱۸۷۴) موسیقی‌دان جوان ونزوئلایی و شاگرد ماسنه شکل می‌گیرد. در آوریل این سال با اسکار وایلد آشنا شد.

در ماه مارس سال ۱۸۹۵ لیسانس ادبیات خود را نیز دریافت کرد. در ماه ژوئن در مسابقه‌ای برای گرفتن سمت دستیار کتابدار در کتابخانهٔ مازارن پاریس برنده شد. او همکاری خود را با نشریات ادبی را ادامه داد. برای نخستین بار با سونات در دو مینور برای پیانو و ویلن اثر سن سان آشنا شد (در جستجو به صورت سونات ونتوی درآمد) و نگارش رمان ژان سنتوی آغاز شد.

در سال ۱۸۹۶ رمان بی اعتنای وی در نشریهٔ زندگی معاصر چاپ شد. همچنین ۴ شعر از او که رینالدو هان برای آنها آهنگ ساخته‌بود نیز به چاپ رسید. در ۱۳ ژوئن همان سال چاپ کتاب خوشی‌ها و روزهای وی با مقدمهٔ آناتول فرانس و تصاویر مادلن لومر منتشر شد. اما این سال با مرگ دایی بزرگ و پدربزرگ مادری پروست مقارن بود.

در فوریهٔ سال ۱۸۹۷ با ژان لورن روزنامه‌نگاری که پروست را به همجنس‌گرایی متهم کرده بود، دوئل کرد.

سال ۱۸۹۹ آغاز علاقهٔ پرشور پروست به آثار جان راسکین هنرشناس انگلیسی است. او ترجمهٔ تورات آمیین راسکین را در همین سال آغاز کرد.

در سال ۱۹۰۰ پروست از کتابخانهٔ مازارن برکنار می‌شود.

او در ژوئن سال ۱۹۰۲ ترجمهٔ تورات آمیین را به پایان رساند.

مقالات پروست دربارهٔ سالن‌های پاریسی برای روزنامهٔ فیگارو در سال ۱۹۰۳ آغاز می‌شود. در نوامبر همان سال پدر پروست از دنیا رفت.

سال ۱۹۰۴ تورات آمیین منتشر شد.

در ماه سپتامبر سال ۱۹۰۵ مادرش را نیز از دست داد و در ماه دسامبر، در بولونی سورسن زیر نظر دکتر سولیه بستری شد.

سال ۱۹۰۶ در آپارتمان شمارهٔ ۱۰۲ بولوار هوسمن ساکن شد. دیوارهای اتاق خوابش را با لایه‌ای از چوب‌پنبه پوشاند تا سر و صدای بیرون در آن رخنه نکند. ترجمهٔ کنجد وسوسن‌ها اثر راسکین را منتشر کرد.

پروست در ژانویهٔ سال ۱۹۰۸ نگارش جستجو را آغاز کرد.

سال ۱۹۰۹ او هر گونه رفت و آمد را کنار گذاشت و یکسره به نوشتن پرداخت. نخستین نگارش عشق سوان در همین سال به پایان رسید.

در سال ۱۹۱۲ بخش‌هایی از جستجو در روزنامهٔ فیگارو چاپ شد.

سال ۱۹۱۳ پس از شکست تلاش‌های بسیارش برای قبولاندن اثر به چند ناشر، سرانجام انتشارات برنار گراسه می‌پذیرد که «در جستجوی زمان از دست رفته» را در سه جلد به خرج نویسنده چاپ کند. طرف خانه سوان در نیمهٔ دوم نوامبر منتشر شد.

در ماه اوت سال ۱۹۱۶ از انتشارات برنار گراسه جدا شد و حق چاپ جلد دوم اثر خود را به گالیمار واگذار کرد.

در سال ۱۹۱۸ پروست مقدمه‌ای برای گفته‌های نقاش نوشتهٔ ژاک امیل بلانش نوشت. در ماه ژوئن در سایهٔ دوشیزگان شکوفا و مجموعه مقالات pastiches et Melamges چاپ شد. در ماه نوامبر جایزهٔ ادبی گنکور به در سایهٔ دوشیزگان شکوفا تعلق گرفت. پروست ناگهان معروف می‌شود.
او در سال ۱۹۲۰ بخش اول طرف گرمانت، در سال ۱۹۲۱ بخش دوم طرف گرمانت و بخش اول سدوم و عموره و در سال ۱۹۲۲ بخش دوم سدوم و عموره در سه جلد را چاپ می‌کند. در میانهٔ اکتبر این سال پروست به برونشیت دچار شد و روز هجدهم نوامبر جان سپرد.

پس از مرگ او، در سال ۱۹۲۳ اسیر در دو جلد، در سال ۱۹۲۵ گریخته در دو جلد، در سال ۱۹۲۷ زمان بازیافته در دو جلد، در سال ۱۹۵۲ رمان ژان سنتوی در دو جلد و در سال ۱۹۵۳ اثر ناتمام علیه سنت بوو به چاپ رسید.
(ویکیپدیا)
     
  ویرایش شده توسط: julien   
مرد

 
در جستجوی زمان از دست رفته


در جستجوی زمان از دست رفته یا به جستجوی زمان گمشده عنوان رمانی نوشتهٔ مارسل پروست نویسندهٔ فرانسوی است. این رمان در ۷ جلد نوشته شده که هرکدام نامی مستقل دارند.

پروست این رمان عظیم را بین سال‌های ۱۲۸۷-۱۲۸۸(۱۹۰۸-۱۹۰۹ میلادی) تا ۱۳۰۱(۱۹۲۲ میلادی) نوشته، و بین سال‌های ۱۲۹۲(۱۹۱۳میلادی) تا ۱۳۰۶(۱۹۲۷میلادی) منتشر کرده‌است (سه جلدِ آخرِ کتاب پس از مرگ وی چاپ شد). این رمان چندان به تشریحِ کلاسیکِ یک «داستان» نمی‌پردازد، بلکه از ورایِ داستانِ اصلی (پروست در جایی می‌گوید : «متاسفانه کتابم را با ضمیرِ "من" شروع کردم و فوراً همه فکر کردند، که به جای جستجویِ قوانینِ کلی، من در حالِ تجزیه و تحلیلِ خود، به معنایِ انزجارآمیزِ کلمه، بودم») یک تحلیلِ عمیقِ ادبی، هنری، فلسفی و اجتماعیِ جامعه فرانسه در اواخرِ قرنِ ۱۹ و اوایلِ قرنِ بیستِ میلادی (آنچه در تاریخِ فرانسه جمهوری سوم نامیده می‌شود) به دست می‌دهد. همچنین نحوه استفاده مارسل پروست از زبانِ فرانسه و جمله سازی او که شکلی بدیع و نو در ادبیات فرانسه بود آن را به کلی از سایر آثارِ ادبی هم زمانش متمایز می‌کند. این کتاب را مهدی سحابی با عنوان در جستجوی زمان از دست رفته به فارسی ترجمه کرده و نشر مرکز آن را منتشر کرده‌است.
     
  ویرایش شده توسط: julien   
مرد

 
در جستجوی زمان از دست رفته


رمان "در جستجوی زمان گمشده"، مجموعه ای است شامل هفت كتاب با موضوعیتی پیوسته و در عین حال، مستقل از قبل و بعد. این اثر ، رمان برجسته ی قرن بیستم به شمار می رود كه از نظر هنری و ژرفای آن، بر تنها رقبایش "ژان كریستف و اولیس" هم برتری دارد.
این كتابها، ویژگی پایدار و خاص آثار هنری را در خود دارد. عام را در خاص نشان می دهد و شاید هستی را نیز وصف كند. چرا كه در اینجا با توصیف یك مرد و یك طبقه ی اجتماعی، عصری را به تصویر می كشد.
این رمان، چشم اندازی از تصاویر برگزیده است كه در مراحل گوناگون رشد و فناپذیری آدمی نشان داده می شود. آنچه می گذرد، زمان است و آنچه نظاره اش می كنیم، یادبود است.
پروست تحت تاثیر گذر زمان بود. زمان كه مخرب و محافظ، پیوسته، فنا ناپذیر و ذهنی، اما به نحو سر سختانه ای حقیقی است و كهنه را دور می اندازد و نو را جای آن می نشاند، سطح را دگرگون می كند، اما بنیان را به حال خود وا می گذارد، لحظه ها را بر حسب چگونگی رویدادها و كردارهای آدمی، كوتاه یا طولانی می كند و از انسان، شخصیت های گوناگون و گاه متضادی می سازد. به كمك رویدادهای گذشته، زمان را هم تسخیر می كنیم و هم تكمیل. در برابر محو كنندگی فراموشی، ایستادگی می كنیم. بار رویدادهای گذشته را به دوش می كشیم و شاید در هر ذره از وجود خود، آن را پاس می داریم.
بدین ترتیب، كتاب پروست، از برخی جهات، به نوشته های روان شناسانه می ماند كه زندگینامه و تاریخ اجتماعی عصر نویسنده بر آن پرتو افكنده است.
او متوجه جنبه ی جانبدارانه ی دروغ در هر "من" در برخورد با "من" های رقیب، پریشان و دشمن گونه ی پیرامون خود بود. وی در جایی می گوید:
"دست كم در جوامع متمدن،" دروغ" برای انسان ضروری و اساسی است. ما در طول زندگی بویژه به كسانی كه دوستمان دارند، دروغ می گوییم."
جلد نهم كتاب او، دربرگیرنده ی توصیف دقیق و بیرحمانه ای از عشق یك مرد است؛ مردی پرشور، سلطه جو، خودخواه، غیر قابل اتكا و دمدمی مزاج.
جلدهای پنجم و ششم كتاب، با نام "گذرگاه گارمانتها"، با توصیف اختلال های اشرافیت از دور خارج شده ی "بوربون ها" و "بناپارتیست ها"، از اوضاع طبقه سخنانی بازگو می كند. میهمانی های اشرافی، بناها، رفتارهای دنیای به ظاهر باشكوه آن دوره را به تصویر می كشد و در تمام صحنه های داستان می كوشد تا به خواننده نشان دهد كه از این قشر و نوع زندگی، جز ابتذال و بی مایگی، فخرفروشی و خود بینی و مسخرگی، كاری ساخته نیست.
جلد دهم و یازدهم این كتاب، سیر بازگشتی به گذشته دارد و مارسل می خواهد دنیایی را كه با جاه طلبی هایش در زندانی (جلد نهم) ویران كرده، باز سازی كند و....
با جلد یازدهم، این شاهكار بی نظیر به پایان می رسد و شاید آغاز می شود.
جامعه‌ای که پروست در آثارش معرفی می‌کند، شامل طبقه ی‌ اشراف و متوسطی است که با اندوخته ها‌یشان از زمان انقلاب، زندگی مرفهی در سطح اشراف دارند. البته همین محدود بودن طیف اجتماعی باعث شده که پروست، به گونه ای ژرف درون آنها را بکاود. در این جامعه، تنها قانونی که به نظر می‌رسد اعتبار تمام داشته باشد، چیزی است که پروست در کتاب خود با نام "در سایه ی‌ دوشیزگان شکوفا"، آن را قانون تحول مدام "کالئیدوسکوپ جامعه" می‌نامد؛ یعنی هیچ چیز ثابت نیست و با گذشت زمان، همه ی‌ پیشداوری‌های کنونی از بین می رود و البته پیشداوری‌های تازه‌ای جای آنها را می‌گیرد. مذهب در آثار پروست جایی ندارد و کلیساها، جز در زمانهایی که ارزش زیبایی‌شناختی دارند، نقش نمی‌شوند.

نام مجلدات


طرف خانهٔ سوان، ۱۲۹۲ (۱۹۱۳میلادی)
در سایهٔ دوشیزگان شکوفا، ۱۲۹۸ (۱۹۱۹میلادی)
طرف گرمانت، ۱۲۹۹-۱۳۰۰ (۱۹۲۰-۱۹۲۱میلادی)
سدوم و عموره، ۱۳۰۰-۱۳۰۱ (۱۹۲۱-۱۹۲۲میلادی)
اسیر، ۱۳۰۴ (پس از فوت ۱۹۲۵میلادی)
آلبرتین گمشده (گریخته)، ۱۳۰۶ (پس از فوت ۱۹۲۷میلادی)
زمان بازیافته، ۱۳۰۶ (پس از فوت ۱۹۲۷میلادی)

     
  ویرایش شده توسط: julien   
مرد

 
در جستجوی زمان از دست رفته


در جستجوی زمان از دست رفته رمانی از مارسل پروست که در پاریس در مؤسسه‎ی نشر گالیمار انتشار یافت؛ انتشاری که از سال ۱۹۱۳ تا سال ۱۹۲۷طول کشید. در مجموع شامل هفت بخش است که عنوانهای آنها از این قرار است: ۱) طرف خانه‎ی سوان(۱۹۱۳)؛ ۲) در سایه‎ی دوشیزگان شکوفا(۱۹۱۸)؛ ۳) طرف گرمانت(۱۹۲۰-۱۹۲۱) ۴) سدوم و عموره(۱۹۲۱-۱۹۲۲)؛ ۵) زندانی (۱۹۲۳)؛ ۶) آلبرتین از دست رفته (۱۹۲۵)؛ ۷) زمان بازیافته (۱۹۲۷). بنابراین، بیش از ثلث این اثر پروست نخست به چشم نیامد (۱۹۱۳)، تنها از سال ۱۹۲۰ بود که توجه اهل ادب و قلم را به خود جلب کرد و این توجه به تدریج که اثر منتشر شد، افزایش یافت و سرانجام عموم خوانندگان را در بر گرفت.

می‎دانیم که سرگذشت پروست چه بود: سخت مبتلا به تنگی نفس بود و شدت آن به جایی رسید که مجبور شد با مردم قطع رابطه کند. به قول موران، «در تاریکی بخار بخور» به سر می‎برد. در آنجا دستخوش خاطرات خود به جستجوی زندگی گذشته مشغول می‎شود. جستجویی که هیچ حسرتی مسمومش نمی‎کند، چنان که در پایان نوجوانی می‎گوید «آن گاه دریافتم که هرگز نوح نمی‎توانست جز در کشتی خود جهان را بدین خوبی ببیند، با آنکه کشتی بسته بود، و زمین را شب فرا گرفته بود».

بنابراین در جستجوی زمان از دست رفته ثمره‎ی این شب زنده‎داریهاست. شب زنده‎داریهایی که مدتی مدید طول می-کشد . پانزده سال آخر، زندگی کودکی است غرق در ناز و نعمت ولی اندکی فاقد سلامت که عاشق کتاب و نقاشی و محشور با محافل طبقه‎ی بالای اجتماع پاریس است، طبقه‎ای که در آغاز قرن بیستم کارش بالا گرفت. دیدارها، چاشتهای عصرانه، بازدیدها و دیگر مراسم، این است همه‎ی مشغله‎ی او. اگر احیاناً از پاریس دور می‎شود، باز هم برای رفتن به جاهایی است که شبیه به آن است؛ مانند شهر کوچک کومبره یا بالبک، واقع بر دامنه‎ی تپه‎ی ایالت نورماندی، یا دهکده‎ای در حوالی آن. تنها یک بار سیاحتش او را به ونیز می‎کشاند.

به سبب سلامت زودشکنش، تنها مشغله‎ی اطرافیان خود، یعنی مادربزرگش، مادرش، و خادمه‎ی پیرش فرانسوااست که خود را برده‎ی بلویسهای او کرده است. این آزمون دشوار درد، در راه خود، وسیله‎ای برای کامل‎تر کردن خود می‎یابد، مخصوصاً با نوعی عشق که حسادت آن را مسموم می‎کند. عشق به آلبرتین، دلرباترین دخترانی که او آنها را«دختران نوشکفته» می‎نامد. آلبرتین نخست او را از خودمی‎راند، بعد استقبال بهتری از او می‎کند و بیش از پیش دل از او می‎رباید.

راوی روزی ظن می‎برد که دخترک مایل به همجنس خویش است. تصمیم می‎گیرد که با ازدواج با او این عیب او را درمان کند. با آنکه، خسته از تلاش، او را در خانه زندانی می‎کند، نمی‎تواند از قرار او جلوگیری کند. دل شکسته از این وانهادگی، او را بیهوده در همه جا جستجو می‎کند، تا آنکه روزی آگاه می‎شود که مرده است با این حال، همه چیز فراموش نمی‎شود؛ در لحظه‎‎ای که قهرمان در نهایت ناامیدی از خویش است، پی می‎برد که رسالتش نویسندگی است.
این رشته‎ی راهنمای رمان است با این همه، نباید او را زیاده از وقایع بی شماری که او خود را در آنها نشان می‎دهد جدا کرد. وانگهی به این رمان چندین رمان دیگر پیوند می‎خورد که مانند«موتیف‎»های یک اثر موسیقایی درهم پیچیده می‎شود. در نتیجه جهانی فشرده، پر از پیچ و خمهای مختلف، پدید می‎آید که دست‎یابی به آن برای خواننده همواره آسان نیست. به نظر می‎آید که پروست از جامعه‎ی پاریسیی که در آن با فراغت تمام رفت و آمد می‎کرده، یکی از حقیقی‎ترین تصویرها را به دست داده است. تیبوده می‎گوید که می‎توان از جهانی «پروستی» سخن گفت، همچنان که از جهان «بالزاکی» سخن می‎گوییم. این سخن بدان معنی نیست که پروست می‎تواند در ثبت احوال شخصیتها با بالزاک برابری کند، زیرا وسعت دید او بسیار محدودتر است؛ او تنها امتیاز یک «رژیم» را نشان می‎دهد.

با این همه، جهان او کاملاً زنده، پیچیده و بسیار متنوع است. شخصیتهایی که در آن می‎یابیم به قدری زیادند که فهرستی از آنها به دست داده‎اند. نخست به اشراف برمی‎خوریم: دوک دو گرمانت،کامبرومر، نورپو، روبر دو سن-لو و مخصوصاً بارون دو شارلوس که شخصیت اضطراب‎آور او همه‎ی شخصیتهای دیگری را که می‎توان نام برد تحت الشعاع قرار می‎دهد. چون این طبقه روی به افول دارد، پروست به تلاش کند آن با اغماض می‎نگرد. ولی در حقیقت، دیگر چیزی جز «قلمرو فنا» نیست.

در جانب دیگر، بوروژوازی ثروتمند است که در آن عنصر یهودی بسیار قوی است: سوان هنردوست، و بلوک پدر و پسر که دسته‎ی وردورن ها آنها را از سر وا می‎کنند ودیگران که از آنها سخن نمی‎گوییم. پروست از این سوان، که با زن بدنام زیبایی به نام اودت دو کرسی ازدواج کرده است، تصویر شایان تحسینی به دست می‎دهد. این بورژوازی که مشخصه‎ی این عصر است، بر خلاف اشرافیت، که چنان که گفتیم روی در افول دارد، اندکی کند و ناشیانه پیش می‎رود ولی با گامهایی استوار، خاصه از آن جهت که با نخبگانی که کار می‎کنند ارتباط دارد. مادام وردورن در خانه‎ی خود از مردان برجسته‎ای، و پیش از همه ازکوتار ، پزشک سرشناس، پذیرایی می‎کند. جنگ ۱۹۱۴-۱۹۱۸ موفقیت او را تسهیل می‎کند و او پرنسس دوگرمانت می‎شود. موضوع جامعه‎شناختی رمان از این قرار است: اختلاط طبقات بر اثر عملکرد «زمان». و بالاخره عامل سومی این بنا را کامل می‎کند: طبقه‎ی زحمت‎کش. البته این طبقه ناگزیر از خدمت کردن به دیگران است. پروست متوجه می‎شود که «خدمت گزاران از دوکها تعلیم یافته‎ترند و زیباتر از آنها به فرانسه سخن می‎گویند، ولی از آنها حساس‎ترند. به علاوه، پروست که شیفته‎ی روح خلاق است در جهان خود شخصیتهای مختلفی وارد کرده است که شرایط هنرمندانه‎شان آنها را بر آن می‎دارد که دسته‎ی جداگانه‎ای تشکیل دهند. به همین سبب است که سه استاد هنر به ما معرفی می‎کند: الستیر نقاش بزرگ، برگوت نویسنده، و نتوی موسیقی‎دان. باید همچنین از شخصیت دیگری نام ببریم که، با آنکه همواره نامرئی است، بر همه‎ی شخصیتهای دیگر غلبه دارد واو «زمان» است. پروست چون فردگراست ودر خود زندگی می‎کند و علاقه‎مند به حقیقت است، دانسته از فن ماجراسازی دوری می‎کند و به ماجراهایی که برای تأیید مدعایی ساخته می‎شود به چشم حقارت نگاه می‎کند. تنها چیزی که برایش جالب توجه است، درون شخصیتهایی است که خلق می‎کند. از این رو، همواره جانب عدالت را رعایت می‎کند«هنرمند باید فقط به حقیقت خدمت کند و هیچ طبقه‎ای را بر طبقه‎ی دیگر رجحان ندهد، زیرا هر یک از موقعیت‎های اجتماع اهمیت خاص خود را دارد». ذکر یک نکته‎ی دیگر نیز ضروری است: گاه رمان به شیوه‎ی مونتنیدر استطرادهای درازی، مانند ماجرای بسیار مشهود دریفوس، اسرار نبوغ بالزاک، و بحث سوق الجیشی در اردوگاه دونسیر، سرگردان می‎شود. بی گمان این وقایع حشو است و می‎توان آن را برای ساختار اثر زیان آور دانست. و در هر جزئیاتی فاقد اهمیت است.

تقریباً غیر ممکن است که بتوان بخشهای هفتگانه‎ی این رمان را یکی پس از دیگری خلاصه کرد. زیرا شباهتی با نوع آثار کلاسیک ندارد. این بدان معنی است که از همه قواعد هنر سر پیچیده است؛ چنین نکوهشی نامعقول است. از بافت خاصش در عنوان آن، یعنی در جستجوی زمان از دست رفته، خبر داده شده است. پروست می‎خواهد اعماق حافظه‎ی خود را بکاود، از این رو، تمام وجود خود را در این سفر اکتشافی به کار می‎گیرد. چگونه می‎تواند موادی را که هنوز نمی‎شناسد نظم ببخشد؟ حتی مداخله‎اش مانع از آن است که طرحی برای خود رسم کند. به نظر می‎آید که چنین جهانی که در آن هر چیزی به هزار گونه جلوه می‎کند نمی‎تواند جز با از دست دادن وحدت خود برقرار بماند، و با این حال به هیچ وجه وحدت خود را از دست نمی‎دهد. زیرا چیزی به میان می‎آید که این وحدت را حفظ می‎کند و آن «من» روایت کننده است. هیچ کس هرگز زندگی یک انسان را، از آغاز تا انجام بر پایه‎ی ضمیر اول شخص مفرد، چنین موشکافانه توصیف نکرده است. سخن روایت کننده به صرف همین یگانه بودن قدرت جادویی می‎یابد، خاصه آنکه از اعماق تاریکیها بر می‎آید. به این ترتیب، پروست، با این «فورم» تک سخن گویی تفننی و مصرانه‎ای که به اثر خود می‎دهد، وحدت آن را بی تزلزل حفظ می‎کند. «پیش از آنکه به خواب بروم، مدتی دراز می‎اندیشیدم که نمی‎توانم بخوابم و حتی اگر هم بخواهم اندکی اندیشه برایم باقی می‎ماند. این اندیشه‎ی اندک چیزی جز روشنایی ضعیفی در شبه تاریکی نبود، ولی همین کافی بود که در خواب من نخست این فکر را منعکس کند که من نمی‎توانم بخوابم، بعد انعکاس این انعکاس یعنی این فکر را که در خواب است که من می-اندیشم که خواب نیستم، و سپس با یک انعکاس دیگر، یعنی بیداری من پس از خوابی دیگر که در آن می‎خواستم برای دوستانم حکایت کنم… که هم اکنون در خواب می‎پنداشتم که خواب نیستم. این سایه‎ها به زحمت قابل تشخیص بود؛ ظرافت ادراک بسیار و بس بیهوده‎ای لازم بود که آنها را دریابم.»
     
  ویرایش شده توسط: julien   
مرد

 
در جستجوی زمان از دست رفته

پروست برای بازیافتن همگی این جهان فراموش شده‎ای که در ضمیر ناهوشیار خود دارد، چنان که می‎دانیم، با روش عمل می‎کند. عمل او به سه مرحله تقسیم می‎شود:

نخست نقشی است که حافظه ایفا می‎کند. بی درنگ می‎گوییم که پروست مفهومی را که معمولاً به این کلمه می‎دهند قبول ندارد. در حقیقت از حافظه‎ی جاری و معمولی که اساساً از جنبه‎ی فایده‎ی مترتب بر آن به آن نگریسته می‎شود انتظاری ندارد. تنها حافظه‎ی مبتنی بر احساس مورد توجه اوست(مثلاً خاطره‎ی یک درد جسمانی عبارت است از بازگشت همین درد به شکل تخفیف یافته‎ی آن). تنها این حافظه می‎تواند به چیزهایی که انسان می‎پندارد از دست رفته است زندگی دوباره ببخشد. این نخستین مرحله را می‎توان اشراق نامید. ولی این نوع دیدار با گذشته کمتر دست می‎دهد. از این رو باید آن را به وسیله‎ی عقل حس کرد، همان گونه که به وسیله‎ی آتش طلا می‎سازند. زیرا پروست می‎خواهد همه چیز روشن و آشکار و بدون ابهام باشد. به این ترتیب از تجربی به عقلانی منتقل می‎شود.

این دومین مرحله را می‎توان تحلیل نامید. حال باید درباره‎ی این دیداری که به این ترتیب به دست آمده است تفکر کند، آن را تثبیت کند، یا بهتر بگوییم آن را از نو بسازد. زیرا پروست معتقد است که واقعیت مادام که معادل روحانیی برای خود نیافته است جالب توجه نیست.

این مرحله‎ی سوم مرحله‎ی بیان است. بنابراین، عمل دیدار با گذشته در نزد او همواره از سه مرحله می‎گذرد. این بدان معنی است که این عمل هیج وجه شباهتی با حالت ساده انسانی که خود را به دست خیال‎پردازی می‎سپارد ندارد. بلکه مستلزم همه‎ی چیزهایی است که زندگی زاهدانه ایحاب می‎کند. می‎دانیم که پروست یک زاهد به تمام معنی بود. حال ببینیم که در قلمرو رمان، مفهوم زمان در نزد نویسنده چگونه تعبیر می‎شود. پروست در مورد مکان که در آن تحول می‎یابد (پاریس و چند محل ییلاقی) متوجه می شود که همه چیز ثبات خود را حفظ می‎کند. ولی سرنوشت امور انسانی مقتضی آن است که جهان به رغم ثبات مکانها متحول شود. از این رو، گذشت زمان هر چند به تدریج و غیر محسوس صورت می‎گیرد به هیچ چیز و هیچ کس ایفا نمی‎کند. یک صحنه جای خود را به صحنه‎ی دیگر می‎دهد. پروست این دگرگونی را که عصر او عصر ظهور آن است ثبت می‎کند: چراغ نفتی جای خود را به چراغ برق، کالسکه جای خود را به اتومبیل و بالون جای خود را به هواپیما می‎دهد.

درست مانند تغییراتی که در اسنوبیسم پیش می‎آید و او از آن با طنز و طیبت یاد می‎کند، مثلاً بتهوون جای واگنر را می‎گیرد. همجنین از باله‎های روسی دیاگیلف سخن می‎گوید. مراقب کوچک‎ترین تازگیهایی است که در جریان زندگی ظاهر می‎شود، مانند آرایشها، کلاهها، حرکات و سکنات، از جمله نحوه‎ی سخن گفتن، سلام کردن و خندیدن. این کار به هیج وجه بی فایده نیست، زیرا پروست در عین حال ما را از همسطح شدن طبقات، که در بالا از آن سخن گفتیم، مطلع می‎کنند. ولی او، با نشان دادن تغییراتی که زمان در قلمرو زندگی دورنی باعث می‎شود؛ به کاری فراتر از این دست می‎زند. چون مانند برگسون بر این عقیده است که استمرار، این حقیقت نفس ما، خلق مدام است، فرد غالباً با خود متفاوت‎تر می‎بیند تا با دیگران. این تفاوت به قدری باریک است که به زحمت می‎توان آن را نشان داد. احساسات و خاطره‎ها و آرزوها همه بدون اندک دخالت اراده شدت می‎گیرند،تغییر می‎یابند و قطع می‎شوند مثلاً با ملاحظه‎ی سرگذشت سوان متوجه می شویم که او مخصوصا وجودهای متعددی که هر فردی در خود نهان دارد به روشنی نشان می‎دهد.
پروست (فقط شاید بارون دو شارلوس شایسته‎ی نام «کاراکتر» است). البته در این کار به خوبی موفق می شود، چنان که شخصیت انسانی را ریز ریز می‎کند و از آن یک شبح می‎سازد. زیرا این صیرورت دائم ضرورتاً به انحلال وجود می‎انجامد. به این سبب است که این اثر ممکن است تأثیر بیش و کم یأس آوری در اذهان بر جای گذارد. هانری کلوار(۲۸) می‎گوید: «خوشبختانه قوت تحلیل روان‎شناختی می‎تواند درسی اخلاقی از اثر استخراج کند که اثر خود از آن بی خبر است. پروست نیز مانند بعضی از کلاسیکها به انسان تواضع به حقی در برابر زشتیها و عیبهای خود القا می‎کند. آنجا که انسان خود را بی-گناه می‎پندارد، واقعیت را آن چنان که هست به او نشان می‎دهد. آن‎گاه انسان خود را خبیث، پست و نفرت‎انگیز می‎یابد. هیچ کس بیش از پروست نتوانسته است انسان را از غرور زیستن و حتی رضایت ساده بیرون آورد.» با وجود موجه بودن این سخن، نمی‎توان آن را کاملا درست دانست. پروست بیش از آن هنرمندی بزرگ بود که زیاد در بند تزکیه‎ی همنوعانش باشد. آندره ژید بیشتر محقق است که می‎گوید:«آن چه من در اثر او بیش از همه تحسین می‎کنم گمان می‎کنم بی‎چشم داشتی آن باشد. من نمی‎شناسم اثری را که بیش از این بی‎فایده باشد و کمتر از این درجستجوی ثابت کردن باشد.»

در هر حال، مقدمه‎ی رمان بدبینیی را که ریزریز کردن شخصیت انسانی متضمن آن است انکار می‎کند. در حقیقت در آن به این نکته پی می‎بریم که مسلم نیست که بدترین بدترین باشد. چه همواره ممکن است حاوی جرثومه‎ی معجزه‎ای باشد. این امکان هنگامی پیش می‎آید که طی ضیافتی در خانه‎ی کنتس دو گرمانت، راوی داستان که از خود خسته و به آینده‎ی خود بدگمان است دوستان سابق خود را باز می‎یابد. این جماعتی که او سابقاً آنها را در عنفوان شبابشان دیده بود به قدری پیر شده-اند که گویی آماده‎ی رفتن به گورند. با رو به رو شدن با این حقیقت، ناگهان همه چیز دگرگون می‎شود. مقصود این است که راوی داستان به مفهوم زمان پی می‎برد: زمان آن‎گونه که ثبت آن را می‎توان در روی صفحه‎ی ساعت دید. آن‎گاه در می‎یابد که رسالت او این است که نویسنده شود. زیرا هر چند مرگ قانون عمومی است، چیزی هست که او ناگزیر از معاف داشتن آن است، و آن اثر هنری، و به عبارت دیگر ثمره‎ی سیر و نظر درونی است. این کشفی بود به راستی بی مانند، زیرا به کاوش بسیار ممتدی که راوی در اعماق حافظه‎ی خود کرده بود ارزشی تام و تمام می‎داد. بنابراین، از شکست به موفقیت می‎رود، موفقیتی که بدون آن شکست ممکن نبود. همه‎ی «زمان» را که در مشاهده‎ی آداب و عادات جماعتی معین از« از دست داده است»، به محض آنکه تصمیم می‎گیرد که این مشاهدات را ماده‎ی چیزی کند که آن را تکاب می‎نامند، «باز می-یابد». این مرحله‎ی روحی از جهت احساس انگیزی همه‎ی مرحله‎ی روحی از جهت احساس‎انگیزی همه‎ی مراحل قبل از خود را تحت الشعاع قرار می‎دهد. درمورد کاوشهای نویسنده در حافظه‎ی خود باید گفت که به زعم منتقدان روش او مبتنی بر سنتی است که از مونتنی آغاز می‎شود و پس از گذشتن از سن سیمون به سنت بوو می‎پیوندد. این درست است، ولی به نظر می‎آید که پروست موضوع را به بالاترین نقطه‎ی کمال آن رسانده است. این همان نکته‎ای است که رامون فرناندث تصریح می‎کند، آنجا که می‎گوید: «پروست در عین آنکه حکایت می‎کند که چه دیده است(سیر و نظر رمانی)، حکایت می‎کند که چگونه توانسته است ببیند(سیر و نظر ذهنی) و حکایت می‎کند که چگونه به توصیف زمان خود سوق داده شده است(سیر و نظر از جهت خاطره‎نویسی) و بالاخره (بعد چهارم) از این سه سیرو نظر درسی کلی استخراج می‎کند: در آخر کتاب زیبا شناسی بسیار آگاهانه‎ای می‎گنجاند که در عین حال هم اثرش را توجیه می‎کند و هم زندگی‎اش را». باید بر این نکته تأکید کرد که پروست با اثر سن سیمون آشنایی دارد و با سرمشق گرفتن از آن خود را به هیئت حافظ روزگار گذشته‎ی جامعه‎ای معرفی می‎کند که مربوط به عصری است که آن را «عصر زیبا» نامیده‎اند.
     
  ویرایش شده توسط: julien   
مرد

 
در جستجوی زمان از دست رفته



بی گمان این جامعه را از دیدگاه خاصی می‎نگرد که بسیار متفاوت با دیدگاه بالزاک است. ولی اینکه این جهان نسبتاً حقیر توانسته است فرصت خلق این همه شخصیتهای فراموش نشدنی به او بدهد جای اعجاب و تحسین دارد. او که پژوهنده‎ی بزرگ دل آدمی است، ناموزونی ضربان آن، دروغهای آن، سرگردانیهای آن و بزرگواری آن را نشان داده است. در حقیقت، بیش از هر سر دیگر به سر عشق جسمانی پرداخته است. حتی تمامی مراحل تدریجی آن را پیموده است ،از نخستین بیداری احساس عشق تا دوزخ گناه. بی آنکه هرگز در انتزاعیات سرگردان شود.

غالباً چیزهایی را که مشهورند به اینکه بیان ناکردنی‎اند بیان می‎کند. حتی موفق می‎شود که نهانی‎ترین حرکات روح را به بیانی که در جریان معمول زندگی به خود می‎گیرد پیوند دهد. در اینجا، او غیر قابل تقلید است. با تکیه بر درون‎بینی، بی‎آنکه روح شاعری را از دست بدهد، توانسته است در عین حال، قلمروی را از آن خود کند که تا آن زمان قلمرو فلسفه بود. سبک او، که در بادی امر به سبب کش‎دار شدن بیش از حد مطلب فشرده می‎نماید و وقایع را بر روی هم می‎انبارد، به تدریج برای خواننده‎ای که شایسته‎ی این نام است طبیعی ترین سبک ممکن می‎شود. زیرا دقیقاً پاسخ‎گوی موضوع خویش است؛ به این معنی که بدون هیچ خطاپوشی بر مقتضای تحلیل عمل می‎کند.

در جستجوی زمان از دست رفته به سبب وسعت فوق‎العاده‎ی دید و قدرت تحقق بخشیدن به آن و بالاخره به سبب شعری که در سراسر مسیر اثر پرتوافکن است، بی گمان همچنان یکی از قله‎های ادبیات جدید است.
     
  ویرایش شده توسط: julien   
مرد

 
تربیت احساسات



گوستاو فلوبر
     
  
مرد

 
گوستاو فلوبر



گوستاو فلوبر (۱۲ دسامبر ۱۸۲۱ – ۸ مه ۱۸۸۰) نویسنده فرانسوی است که از بزرگ ترین رمان نویسان غرب به شمار می رود. او به ویژه به خاطر رمان اولش مادام بواری (۱۸۵۷) مشهور است و به خاطر توجه فراوانش به هنر و سبک ویژه خودش، که در جستجوی بی پایانش به دنبال «واژه درست» تجلی یافت. نویسندگانی چون آنتون چخوف، ژان پل سارتر، ولادیمیر نابوکف، گی دو موپاسان، آلفونس دوده، امیل زولا، ایوان تورگنیف، ماریو بارگاس یوسا و لویی فردیناند سلین از او تاثیر گرفته اند.
سال های آغازین
فلوبر در ۱۲ دسامبر ۱۸۲۱ در شهر روان در منطقه نرماندی فرانسه به دنیا آمد. او فرزند دوم آشیل کلئوفاس فلوبر جراح و آن ژوسین کارولین بود. نوشتن را در هشت سالگی آغاز کرد. در زادگاهش تحصیل کرد و تا سال ۱۸۴۰ در آنجا ماند. سپس به پاریس رفت تا حقوق بخواند. اما نه علاقه ای به پاریس نشان داد و نه به رشته حقوق. با چند نفری از جمله ویکتور هوگو معاشرت داشت. در سال ۱۸۴۶ به دنبال حمله صرع، پاریس و حقوق را ترک گفت.
زندگی شخصی
فلوبر پس از ترک پاریس به کرواست در نزدیکی روان رفت و با مادرش زندگی کرد. خانه شان در نزدیکی رود سن اقامتگاه مادام العمر فلوبر شد. فلوبر هرگز ازدواج نکرد. از سال ۱۸۴۶ تا ۱۸۵۴ رابطه عاشقانه ای با لوییز کولت شاعر داشت و مکاتباتشان هنوز موجود است. این رابطه، تنها رابطه عاشقانه او در زندگی اش بود.
فلوبر به همراه دوست همیشگی اش ماکسیم دو شامپ در سال ۱۸۴۶، به بروتانی، و در سال ۱۸۴۹ به یونان و مصر سفر کرد. از ۱۸۵۰ به بعد در کرواست ماند و فقط گاهی به پاریس و انگلستان می رفت. در سال ۱۸۵۸ برای تحقیق روی رمانش سالامبو، به کارتاژ سفر کرد.
فلوبر خستگی ناپذیر بود و اغلب در نامه هایش به دوستانش از فشار کارش گله می کرد. با خواهرزاده اش کارولین کامونوی بسیار نزدیک بود و دوستی نزدیکی نیز با ژرژ ساند داشت. گاهی هم به دیدن دوستان پاریسی اش امیل زولا، آلفونس دوده و ایوان تورگنیف می رفت.
دهه ۱۸۷۰ دهه دشواری بود. سربازان پروسی خانه اش را در جنگ ۱۸۷۰ اشغال کردند و در سال ۱۸۷۲ مادرش مرد. پس از مرگ او، فلوبر دچار بحران مالی شد. تقریبا تمام عمرش از بیماری مقاربتی رنج می برد که سرانجام منجر به مرگ او در سن ۵۸ سالگی در سال ۱۸۸۰ شد. او در گورستان روان مدفون است.
نویسندگی
فلوبر در سپتامبر سال ۱۸۴۹، ویراست اول نخستین رمانش «وسوسه سنت آنتونی» را تمام کرد و در طول چهار روز تمام آن را برای دوستانش لوییس بوییه و ماکسیم دوشامپ خواند و حتی به آن ها اجازه نداد درباره کارش نظر بدهند. در پایان، دوستانش توصیه کردند دستنوشته اش را بسوزاند و به جای این خیالات، به مسائل روزمره توجه داشته باشد.
در سال ۱۸۵۰، فلوبر پس از بازگشت از مصر، کار بر رمانش مادام بواری را آغاز کرد. این رمان که نوشتنش ۵ سال طول کشید، در سال ۱۸۵۶ به صورت پاورقی در روزنامه روو دو پاری منتشر شد. دولت بر علیه ناشر و نویسنده اقدام کرد و آن ها را به بی اخلاقی متهم کرد، اما تبرئه شدند. وقتی مادام بواری به شکل کتاب منتشر شد، با استقبال چشمگیری مواجه شد.
در سال ۱۸۵۸، فلوبر به کارتاژ رفت تا درباره رمان بعدی اش سالامبو تحقیق کند. این رمان در سال ۱۸۶۲ تمام شد. سپس فلوبر با اتکا به تجربیات کودکی اش، در طول هفت سال رمان «تربیت احساساتی» را نوشت که آخرین رمان کامل او بود و در سال ۱۸۶۹ منتشر شد.
فلوبر نمایشنامه ناموفقی هم به نام کاندیدا نوشت، اما بقیه عمرش را به نوشتن رمان «دو خرخاکی» گذراند که بعد «بووار و پکوشه» نام گرفت و البته همزمان «سه قصه» را هم می نوشت. این کتاب از سه داستان «قلبی ساده»، «افسانه سنت ژولیان اوسپیتاتور» و «هرودیاس» تشکیل شده است. «بووار و پکوشه» پس از مرگش در سال ۱۸۸۱ منتشر شد. این رمان، طنزی عظیم بر بی حاصلی دانش بشری و شیوع میانحالی است. خودش اعتقاد داشت این اثرش شاهکارش است.
میراث
روش نگارش عجیب فلوبر همیشه به چشم می خورد. گاهی یک هفته را صرف نوشتن فقط یک صفحه می کرد و هرگز از کارش راضی نبود و گاهی برای یافتن یک عبارت یا قید شکنجه عظیمی را متحمل می شد. فلوبر از آن افرادی نبود که کلمات از قلبش جاری می شدند، اشتهار او حاصل تلاش بی پایان و پشتکار و عرق جبین خودش است. منتقدان زیادی، آثار فلوبر را الگوی سبک می دانند.
اکنون کاملا پذیرفته شده که فلوبر یکی از بزرگ ترین نویسندگانی بود که در فرانسه زندگی می کنند و عظمت او عمدتا ناشی از قدرت و تعالی سبک اوست. فلوبر در نگارش نیمه رمانتیک / نیمه رئالیست بود و بسیاری از مکاتب، از جمله رئالیست ها و فرمالیست ها، آغاز راهشان را به او نسبت می دهند.
انتشار مادام بواری در سال ۱۸۵۷ بیشتر با رسوایی همراه بود تا تحسین. در آغاز درک نمی کردند که این رمان، آغازگر راهی تازه است: ارائه پرتره ای دقیق و بی رحم از زندگی. اما به تدریج این جنبه از نبوغ او را پذیرفتند. حتا بعد از زوال مکتب رئالیسم، فلوبر اعتبارش را از دست نداد و بخش های دیگری از نبوغش آشکار شد. گفته می شود که او صرفا رئالیست نبود، واقعی بود. روشن بینی او بی حد و مرز بود و پدیده های خاصی را بهتر از شاهدان دیگر درک می کرد. فلوبر نویسنده ای است که بیشتر برای نویسندگان دیگر جذاب است تا خوانندگان، چرا که به شدت به اصول زیبایی شناسی پایبند بود. می توان گفت که فلوبر کلبی مسلکی را به شکل هنر در آورد.
تقریبا تمام شخصیت های ادبی قرن بیستم او را ستایش کرده اند، از جمله فیلسوفان و جامعه شناسانی چون پیر بوردیو و ژان پل سارتر، که در کتاب احمق خانواده، به روانکاوی فلوبر پرداخته است. ژرژ پرک، «تربیت احساساتی» را محبوب ترین رمانش خوانده است و ماریو بارگاس یوسا، نویسنده پرویی نیز از طرفداران اوست.
آثار
مادام بواری (۱۸۵۷)
سالامبو (۱۸۶۲)
تربیت احساساتی (۱۸۶۹)
وسوسه سنت آنتونی (۱۸۷۴)
سه قصه
بووار و پکوشه (۱۸۸۱)
فرهنگ ایده های دریافتی (۱۹۱۱)
     
  
صفحه  صفحه 3 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین » 
خاطرات و داستان های ادبی

معرفی رمانهای بزرگ

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA