انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 85 از 147:  « پیشین  1  ...  84  85  86  ...  146  147  پسین »

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم


مرد

 
رویا 3
تا شب چله من رویا دیگه از چند کلمه بیشتر با هم صحبت میکردیم حتی یه روز رویا ازم خواست در مورد موضوع درسی که داشت از تو اینترنت براش تحقیق در بیارم باورش سخت بود رویا با اون غرورش از من چیزی بخواد ..
شب یلد بیشتر فامیل خونه دایی بزرگم بودیم موقع رفتن من رویا عقب نشستیم اخه تو این چند وقته که قهر بودیم هر وقت جایی میرفتیم من سریع میرفتم جلوی ماشین میشستم و مادرمو رویا عقب ...
ولی اینبار دیگه فرق داشت من کنار جیگرم نشسته بودم ..خواهرم دکمه ها پالتوش باز گذاشته بود اوووف و حسابی رون پاش تو اون شلوار لی تنگش دل من برد ه بود وقتی رسیدیم خونه داییم من با پسرا فامیل یه طرف داشتیم پاسور بازی میکردیم و دخترا داشتن با هم حرف میزدند ولی هی رویا جلوی اونا میومد داداش داداش امیر امیر میکرد اونا قشنگ دیگه متوجه شده بودند ما دیگه راستی راستی اشتی کردیم ولی برای من جالب ترین چیز این بود که رویا خیلی خیلی بیشتر از من از این اشتی خوشحال بود اینو داشت با رفتارش نشون میداد ..اونشب از داییم تلوزیون قدیمشو گرفتم تا ببرم تو اتاقم تا راحت فیلم ببینم و چند تا فیلم اکشن از پسرداییم
موقع رفتن من از بابام سوییچ ماشینشو گرفتم تا تلوزیون بزارم تو صندوق و رویا هم با هام اومد انگار باور نمیکرد که دیگه با هم اشتی هستیم ..
وقتی در صندوق بستم اومدم نشستم صندلی عقب رویا هم نشست کنارم. پدر مادرم مشغول خداحافظی با فامیل بودند که رویا میخواست یه جور سر حرف با من باز کنه که گفت امیر امشب خیلی خوش گذشت منم گفتم اره واقعا اونم فقط به خاطر تو به منم خیلی خوش گذشت ..رویا با خوشحالی گفت راست میگی امیر ...من که دیگه از این فرصت بهتر نمی تونستم پیدا کنم تا با رویا راحت تر حرف بزنم گفتم پس چی که راست میگم اینهمه با هم قهر بودیم ولی امشب خیلی حال کردم چون خواهرم هی دور برم میپرید و از کنارم جم نمیخورد و همه بهم حسودی میکردند ...با این حرفم درست زده بودم به هدف ..رویا دستم محکم با دستش فشار داد گفت اره داداشی راست میگی امشب چون ما با هم بودیم و اشتی بودیم بیشتر بیشتر بهمون خوش گذاشت ..دستشو اوردم بالا نزدیک لبم و یه بوسش کردم و گفتم تازه از این به بعد هم میخواد بیشتر بیشتر بهمون خوش بگذره ...پدر مادرمون سوار شدن موقع حرکت رویا اومد سرشو گذاشت رو شونه هام و چشماشو بست ..عطر تنشو که حس کردم کیرم سفت شد کاش میتونستم یه جوری بغلش کنم وقتی رسیدیم رویا خواب بود بیدارش کردم اول واستادم اون زودتر از ماشین پیداه بشه تا کیرم بخوابه و بعد من پیاده بشم ..
از اونروز خیلی خیلی بهم نزدیک شده بودیم دیگه حتی پدر مادرمون باور کرده بودند و دیگه بدون ما هم با هم بیرون میرفتن چون قبلا از ترس اینکه ما باهم دعوا نکنیم یا چهارتایی بیرون میرفتیم یا هر کدومشون تنهایی یه سر کوچیک به فامیل میزدند بر میگشتن..
منم هر فرصتی که گیر می اوردم با رویا بودم به بهانه مختلف و هی ازش تعریف میکردم ..و اونم حسابی کیف میکرد..
یه روز خواهرم غروب میخواست بره خونه دوستش ازم خواست که من برم برسونمش مادرم گفت وقتی برگشتید بیاید خونه دایی که من گفتم من حال ندارم بیام رویا گفت داداشی نیاد منم نمیام..مادرم خنده اش گرفت گفت حالا هر کی شمارو ببینه باورش نمیشه که شما اصلا با هم قهر بودیدن و بعد گفت عیب نداره فقط خودتم ابجیتو برگردون نزار خانواده دوستش تو زحمت بیافتن..

با یه چشم از مامان خداحافظی کردیم اومدیم تو خیابون تازه متوجه تیپ خواهرم شده بودم با یه کاپشن مشکی تا زیر رون پاش و یه شلوار مخمل مشکی و یه بوت مشکی پاهای کشیده خواهرم از بالای بوت تا زیر رونش با اون شلوار چسبون واقعا دیدنی بودو لذت بخش ..حالا دیگه وقتش بود از تیپ قیافه و اینجور چیزاش تعریف کنم و دیگه اینو فهمیده بودم رویا از این تعریفهای من لذت میبره..
گفتم رویا چقدر تیپت قشنگه گفت راست میگی امیر ..گفتم عالیه ..گفت ولی سپیده (دختر خالم) میگیه این بوت به این تیپم نمیاد گفتم از حسودیشه تو از تمام دخترای فامیل خوشگلتر خوش تیپ تری ...رویا کیف کرد شروع کرد به خندیدن گفتم جدی میگم تو واقعا از همشون خوش تیپ تری و هر چی میپوشی بهت میاد ..رویا که حسابی حال کرده بود هی در مورد دخترخالم بد گفت چون اون خوب میدونست من خاطر خواه سپیده هستم و با این حرفهاش میخواست من از اون دور کنه ..دیگه با حرف های خواهرم به این نتیجه رسیده بودم که اونم دوست نداره من نزدیک هیچ دختری ببینه شاید فکر میکرد اینطور منو از دست بده..اما نمیدونست که من بیشتر از اون از این اشتی خوشحالم با حرفهای رویا فکر کردم شاید بتوتم خودم بیشتر تو دلش جا کنم تا شاید حد اقل یه دستمالی بتونم بکنمش..وقتی رسیدیم خونه دوستش رویا گفت برو داداش خواستم بیام یه ربع زودتر زنگ میزنم خداحافظی کردم اومد پیش یکی از دوستام یه فیلم عشقی و هیجانی امریکایی گرفتم که رفتم خونه ببینم ..
خواهرم زنگ زد رفتم دنبالش و برگشتیم خونه ..تو راه خواهرم هی از چیزای مختلف ازم سوال میکرد انگار میخواست چیزی از من بپرسه ولی هنوز جراتش پیدا نکرده بود شاید وقتی حس صمیمیتش بیشتر شد ازم بپرسه ومن با رفتارم داشتم اونو هی به خودم بیشتر نزدیک میکردم رسیدیم خونه ..خواهرم رفت سمت اشپزخونه من اومدم اتاقم فیلم گذاشتم تو دی وی دی و لباسامو عوض کردم فقط خواستم ببینم بازیگراش کیا هستن بعد برم سراغ خواهرم حسابی با هاش لاس بزنم تا اومدم اسامی بازیگراشو بخونم خواهرم در اتاق زد گفت داداش میتونم بیام تو گفتم بیا فدات بشم و رویا یه برگ بهم داد تا در مورد مطالب داخلش از تو اینترنت براش مقاله تهیه کنم بعد چشمش رفت رو تلویزیون گفت حالا دیگه تنها تنها فیلم میبینی داداشی دیگه؛، گفتم خوب ابجی خانم شما بفرما نگاه کن و اونم نشست تو اتاقم تازه دقت کردم دیدم همون شلوار مخمل چسبون تو تنشه رویا چه کون گنده داری من هر چی اینو بکنم سیر نمیشم...جووون ..
رویا همه حواسش به فیلم بود و من همه حواسم به تن خواهرم تا اینکه وسط های فیلم زن و مرد فیلم شروع کردن با هم رقصیدن همه که یه دفعه نگاهم دوباره به صفحه تلویزیون افتاد و دیدم رویا با چه اشتیاقی داره نگاه میکنه گفتم زنه چه خوب میرقصه که خواهرم گفت زیادم خوب نمیرقصه من از اون بهتر میرقصم گفتم مگه تو رقصم بلدی رویا گفت داداش ..اصلا یه دقیقه واستا فیلمو بزن تو استپ تا من برم گوشیمو بیارم وقتی رویا برگشت فیلم انروز عروسی نشون داد طفلک نمیدونست من این فیلمو هزار بار دیدم و و هزار بار ابم به خاطر اون قر دادن اون کون سکسیش اومده با تعجب گفتم این تویی وای باورم نمیشه رویا چقدر خوب میرقصی عجب تیپی زدی ناقلا دیدی گفتم تو از همه دخترای فامیل سرتری نگاه اینجا قشنگ معلومه...خواهرم با هر جمله من لذت میبرد و انگار دوست داشت تا من بیشتر بیشتر ازش تعریف کنم...
تو اون فیلم دوتا صحنه لب گرفتم داشت الکی تا اومدم کنترل پیدا کنم بزنم جلو لب از هم گرفته بودند.. بعد از دیدن این صحنه به خواهرم نگاه کردم دیدم سرخ شده و خجالت میکشه ولی حدس میزدم اونم دوست نداشته من این صحنه ها رو رد کنم ..انگار یه جورایی ناخواسته بین خودمون قرار گذاشته بودیم بین خودمون میمونه همه صحنه های ناجور فیلم و نشون دادن فیلم رقص خواهرم به من چون به جز خواهرم چند نفر از زنها و دخترای فامیل با لباس مجلسی تو فیلم بودند .....
اخ رویا چقدر بهت نزدیک شدم فقط لحظه شماری میکنم کی میتونم اون تن سفیدتو لمس کنم بو بکشم و غرق بوسه بکنمش
خلایق هرچه لایق
     
  
مرد

 
*** آبجی های کوچیکم ۱ ***

صحبت الان نیست...خیلی ازون وقتا میگذره...بیست و چند سال پیش...یادش بخیر...

دو تا آبجی دارم که کوچیکه ۱۲ و بزرگتره ۱۱ سال از من کوچیکترن...البته ریز همه مسائل یادم نمونده،ولی به هر حال صحنه هایی هست که ماندگاره و محاله که آدم یادش بره.
مستاجر بودیم و از لحاظ مالی ضعیف...پدرم لاابالی بود و نه کار درست و حسابی داشت و نه در فکر خونه و زندگی...اعتیاد به هرویین هم مزید بر علت شده بود و گاهی وقتا یه تیکه از وسایل درب و داغون خونه رو هم میبرد میفروخت.
دقیقا نمیدونم چه سالی بود و من چند سال داشتم...ولی زیر بیست سال بودم و خواهرام کوچیک بودن،بین 6 تا 7 سال.
نمیشه کامل توضیح داد...شرایط خاصی داشتیم و در نبود پدری سالم،مادرم بیشتر درگیر مسائل بیرون بود و نگهداری از بچه ها از کوچیکی بر عهده من بود...بطوری که از بچگی دستشویی میبردمشون و حمومشون میکردم و کلا، تر و خشک کردنشون با من بود و بخاطر همین خواهرام خیلی باهام جور بودن و مدام تو بغل و روی پاهام بودن.
خب چه میشه کرد...خلاصه کم کم نوجوان شده بودم و با توجه به صحبتهایی که توی مدرسه میشد و کم و بیش عکسهایی که بچه ها با بدبختی میاوردن چشم و گوشم هر روز باز تر میشد و نگاهم به مسائل داشت تغییر میکرد.
من بارها و بارها خواهرام رو توی دستشویی شسته بودم ،حمومشون کرده بودم و هیچ حس خاصی نداشتم...ولی دیگه قضیه فرق کرده بود...الان دیگه بچه ها به حدی رسیده بودن که خودشون تنهایی میرفتن دستشویی و حموم هم توسط مادرم انجام میشد...اما افکارم خراب شده بود و نمیتونستم خودمو کنترل کنم.
از اولین خوابی که دیده بودم و توی خواب شلوارم رو کثیف کردم و با توجه به اطلاعاتی که از بچه های مدرسه بدستم میرسید،درگیر خود ارضایی شدم...شرایط با امروز خیلی فرق میکرد...ارتباطات کم بود و دسترسی به یه دختری که باهات جور باشه،با توجه به نبود امکانات پیام رسانی سریع،مشکل بود.

خواهرام تمام فکرم رو بخودشون مشغول کرده بودن...آرزو داشتم دوباره توی دستشویی بشورمشون و یا اینکه حمومشون کنم...اما نمیشد.
البته بچه ها خیلی باهام جور بودن و مدام از سر و کولم بالا میرفتن...قبلا بیخیال بودم،ولی مدتی بود که تماس بدن بچه ها با من تحریکم میکرد و من مجبور میشدم شقی آلتم رو با بخبختی مهار کنم و سعی کنم اونا متوجه نشن...مخصوصا که تپل شده بودن و منو حسابی تحریک میکردن.

دیگه نمیشد این وضعیت رو تحمل کرد...باید یه کاری میکردم...با اینکه خیلی میترسیدم،اما شهوت بر من غلبه کرد و یه روز دلو به دریا زدم.
ظهر ها بعد از ناهار معمولا میخوابیدیم و اگر مادر نبود،خواهرام کنار من میخوابیدم،که همینطور هم شد و چون با هم حسودی میکردن و هر دو تاشون دوست داشتن بغلم کنن،یکی اینورم خوابید و اون یکی هم طرف دیگه.
بعد از کمی وول خوردن و اذیت کردنم خلاصه خوابشون برد...افکارم خراب شده بود و طپش قلب داشتم...ای بابا...عجب وحشتی داشتم...دو دل بودم...خودمم دقیقا نمیدونستم چکار میخوام بکنم...آلتم حالا دیگه حسابی شق شده بود و قلبم تند تند میزد.
به بزرگتره نگه کردم،اما منصرف شدم و یواش برگشتم طرف خواهر کوچیکم...پشتش به من بود و خیلی ناز خوابیده بود،دقیقا خاطرم هست که تمام بدنم میلرزید و دست و پاهام مثل یخ سرد شده بودن.

خیلی آروم دستم رو بردم و باسن تپلش رو از روی شلوار لمس کردم...همون باسنی که بارها و بارها شسته بودمش...اما الان ترس داشتم از دست زدن بهش...دوباره نگاش کردم و دیدم حسابی خوابه،بخاطر همین کمی جرات پیدا کردم و خیلی آروم آلتم رو از روی شلوار بهش چسبوندم...
..................................................................

شرمنده...ادامه در موقعیتی دیگر...
می بخور،منبر بسوزان،مردم آزاری مکن...
     
  
مرد

 
رویا 4
باورش خیلی برام سخت بود که من بتونم یه روز با رویا خواهرم انقدر صمیمی و نزدیک بشم حتی پدرو مادرم و برادرها و فامیل هم دیگه یواش یواش انگار یادشون رفته بود ما دوتا هر روز دعوا داشتیم ...
من و رویا روز به روز بهم نزدیکتر میشدیم دیگه یواش یواش نقطه ضعف یا هر چیزی که اسمشو بشه گذاشت خواهرم اومده بود دستم ..مثلا ازش زیاد تعریف میکردم خیلی خیلی حال میکرد و یه جوری بعضی موقع ها یه مدل کم توجهی هایی بهش میکردم سریع با یه بهونه های الکی خودشو بهم نزدیک میکرد دیگه تقریبا همه قلق خواهرم اومده بود تو دستم ولی نمیدونستم چه جوری به ابجیم باید حالی میکردم من ازت اون کون خوش استایلت میخوام..
اصلا تو این موضوع مستاصل شده بودم گاهی اوقات تصمیم میگرفتم با دستمالی یواش یواش شروع کنم اما اگه میفهمید یا ناراحت میشد هر چی تا الان بین خودمون ساخته بودم خراب میشد خلاصه خونه هم کمتر خالی میشد تا من با رویا تنهای تنها باشم ..تا خود عید اتفاق خواستی بینمون نیافتاد ..عیدم با فامیل مسافرت رفتیم نزدیک های سیزده بدر برگشتیم ...
شب سیزده بدر خواهرم با یه مانتو شلوار اومد تو اتاقم گفت داداشی این تیپم برای فردا بپوشم دهاتی نیست ..گفتم مگه کجا میخوای بریم تازه سیزده بدره کی به کی ..البته رویا خانم هرچی بپوشه بهش میاد ولی مانتو و لباس ها جذب بیشتر بهش میاد...رویا گفت واقعا امیر راست میگی گفتم دروغم چیه بعد چند دقیقه رفت برگشت دیدم اووف یه مانتو خیلی خیلی تنگ که توش هم سینه هاش راحت رخ داشت هم اون کونش حسابی قلمبه شده بود من که درجا سیخ کرده بودم گقتم اهان این تیپ ها بهت میاد ولی برای فردا همون قبلیه خوبه ..خواهرم یه چشم گفت از اتاقم رفت بیرون..
روز سیزده بدر تموم شد رفت من باید کار میکردم دیگه اینو خوب فهمیده بود چند تا از پسرهای فامیل تونخ خواهرم هستند و شاید به زودی بتونن مخشو بزنن باید رویا رو برای خودم میکردم ...
یه هفته از تعطیلات گذشته بود خواهرم بهم فیلم رقص خودشو با چند تا از دوستاش تو کلاسشونو زمانی که معلم نبود نشون داد باا هنگی که ازموبایل پخش میشد چه رقصی میکردند موقع رقص همشون مقنعه هاشون در اوردند و البته اونا هی از خواهرم میخواستن که بیشتر برقصه وقر بده انگار این بدن سکسی خواهرم واسه دوستاشم جذابیت داشت...
رویا دیگه خیلی خیلی خوشو بهم نزدیک کرده بود یه چیزایی که حتی خواهر و برادر ها با هم رودرواسی دارن تو این موضاعات من رویا دیگه نداشتیم این کارمو راحت تر کرده بود چند هفته هم گذشت من هنوز نتونسته بودم کاری کنم فقط فقط خواهرم لباس و مانتو های تنگ تری میپوشید و اون اندام فوق العاده اش حسابی همه رو تو کف خودش گذاشته بود حتی چند وقته متوجه همسایه بالایمون اقا حمید شدم با اینکه دوتا بچه هم داشت ولی یه جوری یواشکی خواهرمو دید میزنه تو چشماش میشد فهمید که چقدر هوس داره...اما من خیلی سعی میکردم تمام حواسم بهش باشه که با کسی دوست نشه ..گرچه جدیدا با این تیپ زدناش و مدام بیرون رفتناش یکی از بچه محل هامونو به هوس انداخت ک بره دنبالش اما از شانس بد پسر من به موقع رسیدم و حسابی از خجالتش در اومدم ...همه روز در حال برنامه چیدن بودم تا بتونم بزودی به کون رویا برسم ...بعد چند روز دیدن فیلم رقصش با دوستاش ازش خواستم دوباره فیلم بهم نشون بده منم حسابی ازش تعریف کردم یه دفعه موقعی که حسابی از تعریف کردنم خر کیف بود گفتم رویا میتونم فیلمتو داشته باشم بدونه اینکه جا بخوره فکر میکرد من از رقصش خوشم اومده نمیدونست من با دیدن هیکلش یه جق کامل میزنم و گفت نه چه اشکالی داره فقط داداشی بین خودمون باشه ها بعدش ادامه داد راستی میخوای فیلم عروسی هم برات بفرستم ..؟گفتم اره بابا تو اون که تو محشری راستش اونو روم نشد ازت بگیرم خواهرم فیلم ها رو برام فرستاد یکی دو دفعه با هم نگاه کردیم منم هی تعریف تمجید بعدش گفتم باید قول بدی یه روزم برام برقصی بعد گوشی اودرم بالا فیلمشو بوس کردم خواهرم خندید گفت خودم اینجا بعد عکسمو میبوسی اخ انگار داشت چیزی که منتظرش بودم اتفاق میافتد دستم انداختم دور گردنش یه بوس ابدار از لپش کردم گفتم اما این عکسو رو به خاطر اینکه خوب رقصیده بوس کردم رویا گفت پس باشه بهت قول میدم یه روز حسابی برات برقصم..اینبار دوبار یه بوس دیگه ازش کردم و یه کم با دستام خواهرمو به خودم فشار دادم تا یه جورایی بدنشو لمس کرده باشم تا بعدا بتونم با هاش از این حرکات بکنم ...فرداش یه فیلم از دوستم گرفته بودم که خیلی ازش تعریف کرده بود و معنای فارسی فیلم میشد بی وفا با بازی دایان لین ..واقعا وقت نشد ببینم یکی دوروزی گذشته بود که پدر و مادرم رفتن مهمونی رویا اومد پیشم گفت امیر حوصله ام سر رفته فیلم میلمی چیزی نداری ببینیم ...یه دفعه یاد فیلمه افتادم گفتم اهان راستی دوستم یه فیلم داده بهم خیلی ازش تعریف کرده یادم نبود ببینمش قسمت شد با تو ببینم فیلم گذاشتم تو دستگاه از صحنه های ابتدای فیلم هوا طوفانی بود باد تندی میوزید که بارونی بازیگر زن فیلم دایان لین کنار میزد اون که منتظر تاکسی بود .. تاکسی ها هم به خاطر شدت باد نگه نمیداشتند بر اثر اتفاقی بدن دایان لین یه خراش برداشت و یه پسر جذاب فرانسوی که دستش پر از کتاب بود و نزدیک دایان واستاده بود و خونشم همون اطراف بود دایان لین به خونش دعوت کرد تا دایان بتونه خراشه تمیز کنه این سر اغاز ماجرایی خیانتی بود که یه زن شوهردار چه جوری اسیر هوسش میشد ..من خواهرمو میخ فیلم کرده بود من قبل از فیلم نمیدونستم این فیلم اینقدر صحنه سکسی داره ..ولی روند فیلم جوری پیش رفت که من حتی یه صحنه فیلم هم جلو نزدن یه جوری بود که باید نگاه میکردیم هم من و هم رویا محو فیلم شده بودیم و من یه حس سکسی اومده بود سراغم و خواهرمو جای بازیگر اول فیلم تصور میکردم ..کیر سفت شده من یه نیم نگاهی هم در حین دیدن فیلم به کون خواهرم که جلوتر ازم دراز کشیده بود میکردم عجب فیلمی بود چه تاثیری رو ما گذاشت اونشب خواهرم بعد از فیلم رفت به اتاقش بخوابه ولی دوتامون فهمیده بودیم که فیلم رومون یه جورایی تاثیر گذاشته بود و حسمون عوض کرده بود..
فیلم واقعا کار خودشو کرده بود چون فردا غروبش دوباره خواهرم اومد سراغم و ازم خواست فردا صبح که هم من که مدرسه میرفتم و هم مادرم که قرار بود با دوستاش برن خرید اون بیاد تو اتاق من و دوباره فیلمو ببینه..
خلایق هرچه لایق
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
رویا5
تمام زمان مدرسه داخل کلاس موقع درس تو فکر رویا بودم که داره الان تو خونه فیلم میینه کیرم شق شده بود و هی مجبور بودم با دستم جابه جاش کنم حتی شروین بغل دستیم متوجه شده بود و هی یواشکی با کلماتش من مورد لطفش قرار میداد و من لحظه ای از فکر خواهرم میومدم بیرون ولی انگار راه نداشت مدام صحنه های رقص راه رفتن تو خونه اش تکون دادن باسنش و اون سینه های خوشگلش دوباره منو میبرد تو حس ..اونروز ساعت های مدرسه برام خیلی دیر میگذشت هی میخواستم خودم یه جور بپیچونم بیای خونه تا خودمم با خواهرم بشینم فیلم ببینیم چون کمتر همچین فرصت هایی پیش میومد خونه خالی باشه اما حیف که نمیتونستم !وقتی برگشتم هنوز مادرم نیومده بود رفتم تو اتاق رویا و حسابی از شرمندگی کیرم در اومدم و بیشتر لباس های زیر خواهرم کیری کردم عطری که به خودش میزد و رو مانتو و لباس هاش با بوی تنش دیونه کننده شده بود برام و یکی از شرتاش انقدر به کیرم مالوندونم که وقتی نزدیک بود ابم بیاد ول میکردم و دوباره شروع میکردم با شنیدن صدای در و وارد شدن مامانم اتاق خواهرم سریع مرتب کردم و زدم بیرون که دیدم مامانم از بیرون برام نهار گرفته بود بعد نهار رفتم سمت اتاقم دیدم فیلم تو دستگاه نیست حتما رویا اونو جایی قایم کرده بود ...پس اونم خوب فهمیده بود این فیلم ها داره یه جرقه ای میشه بین یه خواهرو برادر ..
ویه راز بین خودمون ..دوتا فقط فقط ما دوتا
هر روز و مخصوصا موقع مهمونی رفتن از تیپ های خواهرم و نوع لباس پوشیدنش داخل خونه حسابی لذت میبردم وقتی برای اولین بار جوراب شلواری پوشیده بود با مانتو بلند اومد تو اتاقم تا در مورد تیپش نظر بدم من که حسابی کیرم واسش راست شده بود اخه جوراب شلواری باعث شده بود حسابی کون خواهرم گنده به نظر بیاد ...و وقتی شروع کردم تعریف کردن ازش و از هیکل خوبش و هرچی که بپوشه بهش میاد و در اخر بهش گفتم اصلا این تیپیت خیلی خیلی بهت میاد و کلی با کلاس شدی رویا... قشنگ قشنگ میشد از تو چشماش فهمید که چقدر شیفته شنیدنه ومن بعد هر مکث یه نکته از تیپش میگفتم ...تصور کنید یه برادر با یه کیر راست شده که از دیدن هیکل خواهرش شهوت تو چشماش موج میزنه چه اراجیفی بهم میبافه ... با چه بهونه های هی خودم بهش می مالوندم...البته رویا هم تابلو بود با حرف های من لذت میبرد بعضی موقع ها با این حراکات رویا فکر میکردم نکنه اون بیشتر از من راغب باشه که با هم حال کنیم اخه از اونروز به بعد یه چند باری که با هم بیرون رفتیم همین تیپو میزد و میدونست که من کیف میکنم و فقط هر وقت قرار بود جایی برسونمش یا با من تنها بره بیرون سریع میرفت و همین تیپو میزد با اینکه تو خیابون چشمای مردهای هیز خواهرمو خوب دید میزدند اما برای من راحتی رویا کنار خودم مهم بود فکر میکردم اینطور زودتر به خواسته ام میرسیدم چون رویا رو فقط فقط برای خودم میخواستم ..
یه بار دیگه رفتم پیش رفیقم بهش گفتم یه چند تا از این نوع فیلم های تو مایه های همون فیلم قبلیه بده اونم دو تا بهم داد و گفت تا هفته دیگه یه چند تا فیلم که صحنه سکسی بیشتری داره و نیمه سکسی و داستانی دستش میاد ...
با گفتم نیمه سکسی ذهنم رفت سمت رویا که یه روز راحت بتونم باهاش فیلم سکسی ببینم ....البته که دور از دسترس نبود وبه نظرم اینطور که ما پیش رفتیم بزودی اونم میبینیم پس اونوموقع فکر کنم بشه کاری کرد ...
این دوتا فیلمی گرفته بودم هر دوش دوباره خیانتی بود اونروز خواستم یه نگاه به فیلم ها بندازم ببینم تو چه مایه هایی هست هنوز یکی دو دقیقه از فیلم اول نگذشته بود که صدای در اتاقم اومد..فیلمو زدم تو استپ ببینم کیه که دیدم رویاست گفتم بیا تو وقتی اومد تو متوجه فیلم تو دستگاه شده گفت عه داداش حالا تنها تنها فیلم نگاه میکنی گفتم اخه الان بابا اینا خونه هستن نمیتونستم تو رو صدا کنم رفت سمت دی ودی و دگمه اپن زد فیلم پرید بیرون برداشت گفت عه باید با هم ببینیم این دست من میونه تا موقع اش که شد با هم ببینیم اومدم نزدیکش گفتم چشم هر چی تو بگی با حرف زدنش و نوع ناز کردنشم کیرم راست میشد برای اولین بار تو این مدت بغلش کردم اخ قشنگ سینه هاش تو سینه هام حس میکردم یه بوس از گردنش کردم گفتم باشه عزیزم بهت قول میدم با هم ببینیم رویا هم دستش دور گردنم انداخت و دوتا بوس ریز از لپم کرد گفت داداشی قول دادیا گفتم هر چی تو بخواهی من همونو انجام میدم قول..بوس هاش بغل کردنش بعد این همه مدت اینبار از روی شهوت چه حالی بهم داد داشتم حال میکردم که گفت عه اصلا یادم رفت برای چی اومده بودم پیشت امیر فردا عصر میتونی بیای دم مدرسه دنبالم باید برم جایی از یکی از دوستام جزوه زبان بگیرم زیاد وقت نمیگره میای دیگه ...منم فقط داشتم نگاش میکردم اونم متوجه شده بود زل زده بودم به لباش که داشت حرف میزد یعنی من میتونم یه روز این لبهای قلوه ای رو بخورم گفت داداش حواست کجاست میای دیگه مگه نه !؟گفتم حالا بینم چی میشه گفت عه لوس نشو دیگه گفتم چشم رویا جون اومد بلند بشه بره اروم گفت امیر قول دادی ها فیلم تنها نبینیها ..اخه فیلم دونفره میچسبه...و بلند شد رفت..... با کلمه اخرش دیگه گفتم دیگه دارم به هدفم میرسم حتما اونم دلش میخواد....درسته تمام کار ها درست داشت پیش میرفت اما سکس با خواهر جرات میخواست اصلا دستمالیش هم چرات میخواست اصلا شاید اون فقط فقط فکر میکنه با من خیلی راحته چون قبلا قهر بودیم الان دوست داره بیشتر وقتشو با من باشه پس اگه اینجوره چرا انقدر راحت با من فیلم صحنه دار میبینه این فکر هایی بود که بعد ترک رویا از اتاقم اومده بود تو ذهنم ...و در اخرم نتیجه گرفتم باید منتظر فرصتی باشم که تو شرایط قرار بگیریم و هر دومون دلمون بخواد امیدوار بودم که شرایطشم هر چه زودتر برام پیش بیاد..
خلایق هرچه لایق
     
  
مرد

 
رویا 6
فرداش غروب حرکت کردم سمت مدرسه رویا نزدیک های مدرسه رویا دیدم خواهرم کنار یه درخت منتظرم بود از همون فاصله خوب میتونستم ببینم هم شلوار و هم مانتو مدرسه شو تنگ کرده بود انگار حرف های من خیلی روش تاثیر داشته که لباس های فرم مدرسه اش رو تنگ کرده ..داشتم نزدیک میشدم دیدم یه پسر خیلی مرتب شیک که هم سن خودم بود به خواهرم نزدیک شد چیزی گفت درست پشتش به من بود من قیافه خواهرم خوب نمیتونستم ببینم ..نمیدونستم رویا اهل دوست پسر هست یا نه ولی با این اوضاع که تو این مدت پیش رفته بود حدسم این بود این خوشتیپه بتونه مخ خواهرم بزنه..خونم به جوش اومده بود پس سرعتم بیشتر کردم تا فرصت از اون پسره که حالا رفته بود اونورتر وداشت فکر کنم شمارشو مینوشت تا به خواهرم بده بگیرم تا رسیدم به رویا انگار هول شده بود فکر کنم اونم زودتر منتظر بود تا شماره رو از پسره بگیره تا منو دیده یه جوری پیش خودش مردد بود من اون صحنه رو دیدم یا نه چون قیافه ام که خیلی تابلو بود عصبانی بودم رویا با هول شدن گفت پس کجایی تو امیر ده دقیقه است منتظرتم ..اصلا انگار دیگه حرف زدناشم برام شیرین بود همین یه جمله انگار آبی بود رو اتیش عصبانیتم سریع بلند جوری که پسره هم بشنوه گفتم اخ بخشید نفسم تو راه یه کار کوچولو برام پیش اومد مجبور شدم یه کم دیر بیام شرمنده که منتظرت گذاشتم و حرکت کردیم ..رویا که انگار خیالش راحت شده بود من چیزی نفهمیدم با هام حرکت کرد از کنار حواسم به پسره بود انگار بدجور ضد حال خورده چون پشت به ما راهش گرفت رفت یه پنجاه شصت متر که رفتیم رویا یه بار برگشت تا ببینه پسره کجاست معلوم بود از دیدش خارج شده بود چون دیگه تا انتهای خیابون بر نگشت ..چه خطری از بیخ گوشم گذشت فکر کنم احتمالش خیلی زیاد بود که اگه یه کم دیر میرسیدم مخ خواهرم زده بود چون هم پسره خوشتیپ بود هم فکر کنم خواهرم یه جوری بهش امار داده بود که اون داشت براش شماره مینوشت به هر حال خوشحال بودم این قضیه اینجوری به خیر گذشت چون من فقط فقط رویا رو برای خودم میخواستم وتحمل یه نفر دیگه برام سخت بود و هم وجود یه نفر دیکه باعث میشد من از خواسته ام خیلی دور بشم ...توی این ماجرا هم اگه با پسره دعوا میکردم شاید دوباره با خواهرم قهر میشدم و یا هزار اتفاق دیگه که این مسیر که تا حال اومده بودم تغییر کنه و منو از رسیدن به کون فوق العاده خواهرم دور کنه باید تا هدفم یه جورایی حواسم بیشتر به رویا میدادم تا یه موقع دوباره از این اتفاقها که ممکن بود بعد هر رفت امدش به مدرسه براش پیش بیاد نیافته ..حالا این پسر نه یه پسر دیگه مطمءن بودم که اون الان در این شرایط و جو دبیریستان و اون دوستایی که من دیدم با هاشون میگرده امادگی دوست پسر گرفتن داره پس کارم باید تو اولین فرصت انجام بدم ..
بعد گرفتن جزوه از دوستش یه دفعه گفت امیر فیلمو که ندیدی گفتم به جون تو ندیدم منم فهمیدم که فیلم دیدن فقط با تو میچسبه یه خنده کرد گفت راست میگی !گفتم بله فقط به شرطی که قبلش یه رقص برام بکنی اخه دوست دارم یه بار از نزدیک رقص خوشگل خواهرم ببینم رویا که از حرف زدن من خوشش اومده بود گفت حالا که تو داداش خوب بودی و به قولت عمل کردی هم برات بابا کرم میرقصم هم خارجی گفتم مگه بلدی گفت حالا میبینی..دیگه فقط فقط منتظر فرصت بودم از فرداش خودم غروب و به بهانه تو خونه حوصله ام سر میره میرفتم دنبالش و یکی دوبار هم با هم رفتیم پاساژ گردی پارک دیگه رویا هم انگار از این گشتن ها لذت میبرد ..مثل دوست دختر دوست پسر شده بودیم ..چند باری دوباره اون پسره هم دم مدرسه شون دیدم انگار اومده بود دوباره شانسشو امتحان کنه چون من قبل تعطیل شدن مدرسه خودم میرسوندم پسره رو میدیم که از دور حواسش به من هست و حسابی نا امید شده بود و با اینکارم باعث میشدم که رویا هم نتونه اونو ببینه و بعد چند بار اومدن دیگه پسر رو ندیدم.. تا هفته بعد که شوهر عمه بابام فوت کرد و بابام ساعت دو ظهر با عجله از سر کار اومد تو خونه واین خبر داد و یه کم پول به من و یه جزیی سفارش و ساعت 3حرکت کردند به سمت شهرستان و این همون فرصتی بود که دنبالش میگشتم.. منم از ساعت چهار تو اتاق خواهرم حسابی هم با لباس هاش حال کردم و بهشون قول دادم که تمام سعی مو بکنم که بتونم صاحبشون بکنم تا دیگه مزاحم اونا نشم ..غروبش قبل از اینکه برم دنبال رویا دی وی دی اوردم تو پذیرایی تا با تی وی .ال ای دی 42 تصویر عالی با خواهرم فیلم صحنه دار ببینم.. رفتم دنبال رویا و نزدیک های خونه این خبر بهش گفتم عکس العملش خیلی معمولی بود و فقط ازم پرسید بابا خیلی ناراحت بود گفتم نه زیاد به هر حال شوهر عمه اش بوده و قتی بابابزرگ فوت میکنه هوای خانواده بابا اینا رو داشته ..رویا گفت طفلی ..گفتم طفلی چیه ؟طرف نزدیک نود سالش بود! ابجیم گفت خوب گناه داشت ..منم گفتم اره خوب ..بعدش گفتم یه خبره دیگه هم برات دارم رویا گفت دیگه کی مرده؟ گفتم هیچی بابا دی وی دی اوردم تو سالن تا با خواهرم بعد یه مدت که منتظر بودم یه فیلم ببینیم خندید گفت دیونه ..رسیدیم خونه به رویا گفتم کی فیلمو ببینیم گفت من لباسم عوض کنم بیام ..من جامو یه کم عقب تر از رویا گذاشتم تا بتونم یه کم با کیرم تو حین فیلم بازی کنم ..اووف رویا اومد با یه ساپورت قرمز و تاپ که بیشتر شبیه تیشرت بود چون تا بالی خط سینه هاش بود و من موفق به دیدن خط سینه هاش نمیشدم ولی در عوضش اون ساپرت قرمز حسابی کونشو دیدنی تر و کیر راست کن تر کرده بود... معمولا زیاد تو خونه اینجوری نمیگشت من داشتم نگاش میکردم که گفت عه جا خوبه رو برخودت برداشتی و رفت سمت بالشی که براش جلوی تی وی گذاشته بودم و برداشت اومد چسبوند به بالش من و تقریبا نیم متری به من پشت به من دراز کشید و گفت حالا بزن فیلمو ببینیم ..وای کونش تا کیرم فقط نیم متر فاصله داشت یعنی میشه این فاصله کم کم تر بشه فیلم شزوع شد که اینبار راجب یه زن عکاس بود که از زنهای مدل عکس میگرفت و به خاطر کارش مجیور بود که مسافرت بره و تو همین مسافرت ها عاشق یه مردی میشه و به شوهرش خیانت میکنه فیلم زیاد صحنه های سکسی مثل فیلم قبلی نداشت ولی نوع تم فیلم بیشتر تحریک کننده وسوسه انگیز بود چون یه جورایی فیلم حقو به زنه میداد ..از اون تحریک کننده تر فیلم نوع لباس پوشیدن بازیگرای زنش مخصوصا اون مدل های که زنه ازشون عکس میگرفت بود که حسابی منو تحریک کرده بود.. یه جای فیلم یه لباس خیلی سکسی که حسابی رخ سینه های زنرو نشون میداد منم که حشری بودم به رویا گفتم اگه یه کم لباسش بلند تر بود حسابی یهت میومد خواهرم که فکر کنم تو جو فیلم بود گفت اره اما اینجا کمتر از این مدل لباس ها خوش مدل میشه پیدا کرد باید یه زندایی مهری بگم اینبار رفت ترکیه برام یه لباس مجلسی شیک بیاره ..پیش خودم گفتم چه شود و یه دستی به کیرم کشیدیم جوری که خواهرم متوجه نشه وقتی فیلم تموم شد خواهرم گفت عه چقدر زمانش کم بود سریع گفتم عیب نداره یکی دیگه دارم رویا با خوشحالی گفت افرین میبینم که ترکوندیا هی از این فیلم های قشنگ جور میکنی بزار ببینیم تا جو فیلم دیدن از سرمون نپریده:'؟ نمیدونم حرفش تیکه بود یا یه جوری داشت بهم حالی میکرد که منم خوشحالم از این مدل فیلم ها ...به هر حال کیرم راست بود نمیتونستم برم جلوی دستگاه و فیلم عوض کنم همونطوری پاشدم به بهانه اب خوردن سمت اشپزخونه و تو همون حال کیرم جابه جا کردم و اب خوردم و فیلم جدید گذاشتم و اینبار موقع دراز کشیدن حداقل بیست سانتیمتر از فاصله امون کم کردم بقیه اش هم امیدوار بودم بتونم تو حین دیدن فیلم دوم کم کنم اما جرات میخواست که من دیگه بیشتر از این نداشتم چون همش فکر میکردم سر یه اشتباه همه چیز خراب میشه ..
خلایق هرچه لایق
     
  
مرد

 
رویا7
دکمه پلی زدم فیلم دوم شروع شد چه فیلمی بود یه دکتر زن دندان پزشک که تازه از شوهرش جدا شده بود که یه پسر خیلی جوون که کارگر مطبش بود مخشو زده بود این تا تقریبا نیم ساعت اول فیلم بود که با ورود پسر به خانه خانم دکتر صحنه های سکسی شروع میشه که دکتر به خاطر اینکه این پسر شهوتی کنه اونو به خونش دعوت میکنه و براش لباسهای تحریک کننده میپوشه خوبی این فیلم این بود که دیگه یه جورایی نیمه سکسی بود چون قشنگ سینه های زنه رو نشون میداد اولین صحنه سکسی فیلم فوق العاد تحریک کننده بود فکر کنم خواهرم تحریک شده بود من همزمان هم حواسم به فیلم بود و هم به کون درشت رویا تو ساپورت قرمز ..خیلی دوست داشتم بهش دست بزنم ولی ریسک بزرگی بود و همینم که کنارش داشتم صحنه های سکسی میدیدم برام غنیمت بود بعد اون صحنه یه صحنه بود که خانم یه لباس توری مشکی باز با یه تاپ مشکی که نصف سینه هاش معلوم بود پوشیده بود که رویا یه دفعه گفت عه از لباس منه:!! منم اینو دارم امیر.. گفت بزن استپ؟ زدم استپ ..بلند شد رفت گوشیشو اورد و عکسی که با همون لباس شبیه لباس زنه تو فیلم بود که تو مراسم تولد یکی از دخترخاله هام پوشیده بود نشونم داد ..گفت میبینی خود خودشه ..گفتم اره ولی صاحبش قشنگ تر از فیلمه..یه نیشخندی زد بعد با خوشحالی گفت بزار بقیه عکس هارو هم که تازه گرفتم بهت نشون بدم ..وای چه عکس هایی گرفته بود یکی از یکی بهتر ...
یکی از عکس ها که با جوراب شلواری و یه نیمتنه بود و خواهرم حسابی کس کرده بود انتخاب کردم گفتم چه جیگری...این کیه چقدرخوشگله.. رویا حسابی کیف کرد و ذوق کردن از چهره اش فهمیدم یه خنده های ریزیم میکرد که نمیتونست خوشحالیش از حرف های من پنهون کنه ..گفتم اینو برام میفرستی.اونم بدون هیچ مخالفتی که بگه این عکس زیادی سکسی یا زشته! که همچین عکسی از خواهرت تو گوشیت باشه با خوشحالی نه تنها اون عکس بلکه همه عکس های تکی خودشو که فکر میکرد بهتر از بقیه عکس هاست برام فرستاد ..بعد گفت امیر به نظرت کدوم عکس بهتره منم با همون حالت حشری گفتم اون دوتا که با جوراب شلواری هستی و مخصوصا اولیه که با نیمتنه هستی..
بعدش پا شد رفت اشپز خونه و از تو یخچال دوتا سیب اورد یکی داد به من و یکی دیگه اش برای خودش ..در حالی که گاز میزد اینبار دقیقا برگشت و پشت به من سرشو گذاشت رو بالش من و نگاهش دوخت به تی وی گفت بزن ادامه فیلم ببینیم..حتی فکرشو نمیکردم که امروز تا اینجا پیش بریم دیگه دقیقا کونش چسبید بود به شکمم .نرمی کونش قشنگ حس میکردم چه لحظه ای نابی بود ..دکمه پلی مجدد زدم ادامه فیلم و خودم کشیدم بالاتر دیگه کیرم مماس کون خواهرم شد اومدم خوب تنظیم کنم که مثلا اتفاقی بوده که دیدم رویا خودش کونشو یه کم داد عقب و پایین تر چفت شد با کیرم..باسنش قشنگ خورده بود به کیرم مطمءن بودم داره کیرمو حس میکنه و داره بهم حالی میکنه که راحت باشم ولی من بازم جرات شروع کردن نداشتم ولی به مرور زمان که صحنه های سکسی فیلم بیشتر شد منم خودم یه نموره به طرف خواهرم فشار میدادم تا کونش کیرمو حس کنه یکی دوبارم خود رویا کونشو به کیرم فشار میداد..چه کنی بود از اون چیزیم که حس میکردم بهتر انگار واقفا لخت بود چون از پشت ساپورت هم گرمای روی کونشو حس میکردم بد جوری تو مخمصه گیر افتاده بودم از یه طرف میدونستم خواهرم دلش میخواد از یه طرفم از شق درد داشتم میمردم ولی از همه مهمتر نمیدونستم چه جوری شروع کنم فکر میکردم اخر کاریش از همه مراحل اسون تر باشه ولی میدیم که برام خیلی سخت بود شایدم من سخت گرفته بودم بالاخره کم موضوعی نبود من میخواستم با رویا خواهرم سکس کنم ..
تصمیمو گرفتم میخواستم دستمو برسونم به بدنش و یواش یواش برم تو کار سینه هاش که حسابی دلبری میکردند... دستمو رسوندم به شونه هاش و منتظر یه صحنه سکسی شدم که بیارمش پایین تر اما فیلم دیگه این فرصت بهم نداد با اینکه خیلی صحنه سکسی تو خودش جا داده بود و حسابی تحریک کننده بود من اون زمان عرضه اش نداشتم زمانی تصمیم گرفتم که با صحنه سکسی بعدی کارمو شروع کنم که بازیگر زن فیلم به این نتیجه رسیده بود که زندگی با یه پسر خیلی جوون براش خوب نیست و همون شوهر قبلیش بهتره و پایان فیلم با برگشت زنه به خونه شوهرش یه پایان خوب برای کارگردان و یه ضد حال اساسی برای من بیننده که حالا داشتم افسوس اون همه موقعیت میخوردم که ازشون استفاده نکرده بودم با پایان فیلم رویا هم بلند شد گفت برم یه دوش بگیرم بخوابم عجب ضد حالی بود ...من موندم یه عالمه حسرت ..و کلمه که مدام تو سرم میگفت خاک تو سرت ..
با همه این حرف ها امیدوار کننده ترین قسمت ماجرام این بود هنوز دو شب دیگه با خواهرم تنهام .. و باید دیگه قدر فرصت پیش اومده رو بدونم چون زمان خیلی کم بود و خواهری که فکر کنم اونم یه جوری دلش میخواست اما اینو نمیدونستم او تا کچا دوست داشت پیش بره تا همین مالوندن یا با من پایه میشد تا ته خط میومد و یه سکس خواهر برادری انجام بشه
خلایق هرچه لایق
     
  
مرد

 
اخرین قسمت رویا8
فرداش بعد مدرسه رفتم اینبار چند تا فیلم از رفیقم گرفتم که دوتاشون کامل و دوتا نیمه سکسی داستانی بود غروب رفتم دنبال رویا تو راه برگشت تمام هیکل خواهرم زیر نظر گرفته بودم حتی این پهلو هاش که از تنگ کردن مانتو افتاده بود بغل به نظرم حسابی سکسی میومد ..وقتی رسیدیم خونه رویا بهم گفت امیر کاشکی فیلم زیاد گرفته باشی فردا هم تعطیله حوصلمون سر نره گفتم خیالت راحت...معلوم بود خواهرم بد جور دیشب بهش فاز داده ..تو خونه خواهرم رفت اول اشپزخونه یه چیزی خورد بعدش به من گفت من برم لباس عوض کنم بیام تو هم بساط فیلم روبه راه کن ...گفتم چشم...
همه چیز مهیا بود به هیچ وجه حاضر نبودم دیگه عقب بکشم یا از سکس با خواهرم پشیمون بشم یه نیم ساعت گذشت دیدم رویا نیومد رفتم صداش کردم گفت یه چند دقیقه دیگه میاد نمیدونستم برای چی انقدر طول کشید ..
ده دقیقه صدای باز شدن در اتاقشو شنیدم باور کردنی نبود یه فرشته تمام عیار میدیدم خواهرم همون لباس های تو عکس که بهش گفتم بهت میاد پوشیده بود . یه جوراب شلواری با همون نیمتنه سکسی که فقط یه حایل کوچک بود که نوک سینه هاش معلوم نشه از پشتم فقط یه چند تا بند داشت و کمر خواهرم به جز اون چند تا بند لخت لخت بود ..یه عالمه هم ارایش که صد برابر کس ترش کرده بود مات مبهوت زل زده بودم بهش گفت چیه ادم ندیدی دیگه زبونم از جواب قاصر بود فقط گفتم جووون ...یه خنده خیلی جالبی کرد گفت چون بهت قول دادم برات برقصم گفتم دیگه الان وقتشه رفتم سمتش وای چه عطری به خودش زده بود ادمو مست میکرد گفتم مرسی عزیزم..بعدش خودش رفت یه اهنگ بابا کرم گذاشت و شروع کرد به رقصیدن و قر دادن عجیب که امپرم زده بود بالا حسابی ...من نشسته بودم رو صندلی و اون هی با کونش به سمت من قر میداد و جالبتر از اون اهنگ خارجی بود که انقدر سکسی رقصید نزدیک بود ابم بیاد وقتی اهنگ تموم شد گفت امیر چطور بود گفتم عالی بودی گفت بزار یه اهنگ ایرانی بزارم با هم برقصیم ..
من که کیرم باد کرده بود اصلا برام مهم نبود ببینه گفتم چشم با شروع اهنگ با فاصله با هم رقصیدم و بعد هم من و هم رویا بهم نزدیکتر شدیم که خواهرم برگشت با کونش یه چند تا قر ریز جلوم داد منم خودم بهش چسبوندم دوباره از روبرو اینبار سینه هاش به طرف میلرزوند انگار داشت حسابی برام سنگ تمام میزاشت ولی ایندفعه که برگشت برام قر بده دیگه نتونستم تحمل کنم و از پشت بهش چسبیدم و با دستام پهلوهاشو گرفتم هی اون خودشو الکی تکون میداد و هی من دیگه علنی یه جورایی مثلا داریم میرقصیم از رو شلوار داشتم باهاش حال میکردم اینبار کمتر تکون خوردم دستمو بردم بالاتر وسینه هاش گرفتم وای چه جراتی پیدا کرده بودم خواهرم که انگار اونم منتظر بود دستاشو رسوند به دستام و تو حالت تکون قر با دستاش به دستام که روی سینه هاش بود فشار میداد داشتم میمردم چه حالی داشتم دیگه صبر نکردم کیرم قشنگ با فشار میزدم به کونش یه تلمبه سرپایی بعد دو سه حرکت از پشت سفت بغلش کردم و شروع کردم به بوس کردن کمر لختش و هی برای نفسم جون جون میکردم اخ چه گردن خوشمزه داشت رویا دیگه تکون نمیخورد فقط موقع خوردن گردنش یه اه کشید که هیجان منو بیشتر کرد و من با باز کردن یه گره ساده نیمتنه اش که حالا فقط با دستاش نگه داشته بود باز کردم یه کم انگار خجالت کشیده بود من زود دوباره دستامو رسوندم به دستش و اروم نیمتنه از تنش جدا کردم و شردع کردم به مالش سینه هاش عجب چیزی بود تو عمرم به همچین چیزی نرم باحالی دست نزده بود م اینبار وقتش بود که به صورت عشقم نگاه کنم تا خجالت دوتا مون میریخت !خواهرمو برگردوندم ..زل زدم به چشماش که سعی میکرد از من بدزده تا نگاهش به نگاهم نخوره اروم چونه اش با دستم گرفتم اوردم بالا ولبای رژ خورده اش رو یه بوس کوچولو و بعد بوس بعدی بعدی که رویا با لب سوم همراهیم کرد و بوس ها تبدیل شد به خوردن لب هم که خواهرم با چرخوندن زبونش تو دهنم حسابی بهم حال میداد یه کم که مالوندمش خودش یه باره زبون وا کرد و با یه صدای حشری گفت امیر بریم تو اتاق ...منم با یه جووون همراهیش کردم تو اتاقش تا رسیدیم به اتاقش گفت دوستت دارم و شروع کرد دوباره بهم لب دادن من اینبار دستامو به کونش رسوندم و سعی میکردم از رو جوراب شلواریش دستام قشنگ بره لای کونش ک رویا خودش معطل نکرد و من ول کرد رفت سمت تختش به ترفت العینی لخت شد من تو فضا بودم وای کونش بی نقص بود سفید فوق العاده ...و منم خودم لخت کردم رفتم سمت تختش و خواهرم دراز کش منتظر من بود که خودم رسوندم بهش دستاشو باز کرد منو بغل کرد و ازم خواست که شرتمو دربیارم و شرت اونم دربیارم ...
رویا بیشتر ازمن منتظر چنین لحظه ای بوده حتی شهوتش چند برابر من بود که بعدا بهم گفت.. بعد لب سینه خوری حسابی دستمو به کس رویا رسوندم که حسابی لزج شده بود با دستش جلو ی دستمو گرفت گفت امیر جلو نه گفتم عشقم فقط برات میمالمش و شروع کردم خط و یه ذره پایین کسشو مالوندن ..لذت بردن زیاد از تو سفت شدن سبنه هاش میشد فهمیدرفتم رو شکمش نشستم کیرمو که با اب و عرق کسش حسابی خیس کرده بودم گذاشتم وسط سینه هاش که عین یه سنگ شده بودند و ازش خواستم سینه هاش با دست نگه داره و من وسط سینه هاش تلمبه میزدم بعد چند دقیقه خواهرمو که حسابی حشری بود و هر کاری که میگفتم انجام میداد برگردوندم و دور سوراخ کونشو حسابی چرب کردم و ازش خواستم درد به خاطر من تحمل کنه اونم با سر بهم اکی داد چند بار با انگشت داخل کونش کردم اما صدای خواهرم درنیومد احساس کردم که قبلا از این کون استفاده شده ..اما کون رویا واقعا بزرگ بود و نمیشد به واقع حدس زد ...
حالا دیگه کلاهک کیرم تظیم کردم با هفت هشت بار بازی بازی دم سوراخ کونش یه نمه هول دادم تو که رویا یه اخ کوچیک گفت با هول بعدی تقریبا تاقب قب کیرم کردم تو که خواهرم یه اخ بلند و وی ووی ای راه انداخت بهش گفتم با دستش با کس بازی کنه تا درد کمتر بفهمه و با فشار بعد دیگه نصف بیشتر کیرم رفته بود تو کون رویا ...بالاخره موفق شدم حالا دیگه تو رویا داشتم سیر میکردم بالاخره کون رویا رو کرده بودم اونم انگار خیلی خوشش اومده بود چون صدای ناله هاش دیگه از رو لذت بود نه از درد بعد نزدیک سه یا چهار دقیقه تلمبه احساس کردم که ابم داره میاد کیرمو کشیدم بیرون همشو پاشوندم بالای کون و کمر خواهرم وقتی تخلیه شدم تازه فهمیدم چیکار کردم البته بعدا دوباره با کردن رویا متوجه شدم خواهرم از اون دسته دخترایی هست که با کون دادن ارضاء میشه یه جورایی از سکس انال خوشش میاد ..اونشب بدون نگاه کردن فیلم کردمش و تا صبح توبغل هم خوابیدیم فرداش صبح با نگاه کردن فیلم دوباره کردمش که رویا بعد از سکس دوم بهم گفت که میخواد دوست پسر داشته باشه ولی من مخالفت کردم و دعواش ولی دیدم اگه میخوام با هاش دوباره حال کنم باید تن به خواسته اش بدم ولی ازش قول گرفتم که کارشون به سکس نرسه بعدا فهمیدم همون پسره خوشتیپه که اسمش افیشین بود مخ خواهرمو زده و فهمیده بود من برادرشم و عصر میرم دنبالش اون موقع رفتن مدرسه یعنی ظهر مخ خواهرمو زده بود حدود سه ماه با رویا دوست بود و خواهرم هم مثل قبل رفت و امد میکرد فقط از من خواسته بود که غروب دیگه دنبالش نرم تا با دوست پسرش باشه تایم رفت وامد خواهرم مثل قبل بود و هیچ تغییری تو ساعت نداشت همینم باعث شده بود که من نفهم بالاخره افشین با خواهرم سکس داشته یا نه ..ولی رویا خوب به من حال میداد اوایلش فکر میکردم به خاطر اینکه دهنم بسته باشه اینجور بهم حال میده ولی به مرور زمان فهمیدم خودشم حال میکنه ...
خلایق هرچه لایق
     
  

 
رضا و سکس با مامان
1395/9/16

سلام اول از همه بگم من داستان نویس خوبی نیستم اگه تو تعریف این خاطرم یه کم مشکل داشتم ببخشید اسم های توی این داستان واقعی نیست ولی این اتفاقیه که برام افتاده و کاملا راسته
اسمم رضا و یه پسر 15 ساله معمولی ام
از مامانم بگم که اسمش فاطمه ست یه زن جا افتاده با چهره معمولی وزن 68 و سینه 75 و کون گنده
اولین باری که تو یه سایتی داستان سکس مادر و پسر و خوندم خیلی واسم جالب بود که یه پسر مامان خودشو می کنه ولی هیچ وقت به مامان خودم فکر نمی کردم ولی این جور داستانا یا فیلما سکس با محارم مخصوصا با مادر برام جالب بود
گذشت و چند وقتی بود عاشق این نوع فیلما شده بودم ولی همیشه فکر می کردم که دروغه تا اینکه یه روز تو اینستا می چرخیدم که یه چنل بیغیرتی دیدم رفتم تو دیدم که چند نفر عکس مادر و خواهر و .... شونو گذاشته بودن و اونجا بود که فهمیدم واقعا کسایی هستن که دوست دارن ناموسشونو بکنند یا بدن کسای دیگه بکنن
از خانوادم بگم که ما یه خانواده ی 3 نفری هستیم بابام هم تو کار خرید و فروش ملک و ماشین و غیر.... است و چون ما شهرستان دماوند زندگی می کنیم همیشه برای خرید و فروش در رفت آمد در جاده تهران و شمال است
ما خانواده ی صمیمی هستیم و مامانم خیلی راحت میگرده شاید باورتون نشه ولی چون مامانم تو خونه زیاد کار می کنه و گرمایه بعضی وقتا شلوارشو جلو من در میاره با شورت به کارش ادامه میده من از بچگی با مامانم حموم می رفتم و حتی بعضی وقتا تو سن 10.12 سالگی هم با هم می رفتیم حموم و مامانم اعتقاد داشت با این کار چشم و دل منو سیر میکنه تا برای مردم هیز بازی در نیارم
یه روز رو مبل نشسته بودم وداشتم تو اینستا ،چنل های بیغیرتی رو نگاه میکردم که مامانم از تو آشپز خونه گفت من دارم میرم حموم اگه کسی زنگ زد بگو مامانم حمومه منم گفتم باشه و اون لباساش رو یکی یکی در آورد و انداخت لباسشویی من اون روز خیلی حشری بودم و داشتم همین جوری نگاش می کردم نمی دونم چرا ؟آخه من همون طور که گفتم هیچ وقت به مامانم نظر نداشتم ولی مستقیم داشتم به سینه هاش نگاه می کردم
تا اینکه رفت حموم اون روز اصلا کارایی که می کردم دست خودم نبود ، رفتم تو آشپزخونه و دیدم لباسشویی رو روشن نکرده یواش در لباسشویی رو باز کردم و شرتش رو برداشتم و تا تونستم لیس زدم و بو کردم نمی دونم چطور می شد که یه زن 40 ساله اینقدر شورتش خوش بو باشه اصلا باورم نمی شد
سریع شورت رو گذاشتم تو لباش شویی و رفت تو دستشویی و به یادش یه جق حسابی زدم و بعد اینکه ارزا شدم مثل سگ از این کارم پشیمون بودم و خیلی ناراحت بودم که چرا این کار رو کردم هیچ پیش خودم می گفتم تو از او سینه ها شیر خوردی حالا داری به یادشون جق میزنی هیچی دیگه تا چوق پشیمون بودم تا این که دوباره حشری شدم دلم خواست و این ادامه داشت من همش به یاد مامانم جق می زدم وبعد پشیمون می شدم تا روزی رسید که دیگه پشیمون نبودم و به کارم ادامه میدام اوایل بیغیرت نبودم حتی زمانی که به یاد مامانم جق می زدم و فقط دل می خواست خودم بکنمش ولی به جایی رسیدم که دوست داشتم کسای دیگه هم بکننش ولی به هیچکس نگفتم رو مامانم غیرت ندارم و فقط می خواستم یه جوری کوس مامانم رو ببینم چون من تو عمرم فقط سینه و کونش دیده بودم و کوس و سوراخ کونشو ندیده بودم فقط و فکر کردنش بودم و نقشه براش می کشیدم ولی می دونستم نمیشه چون مامانم خیلی عصبی و مومن بود برا همین یواش یواش داشتم دست از این کار می کشیدم که یه روز تو مدرسه مدیر گفت فردا جلسه معلمانه زود تر تعطیل میشید و به خانوادهاتون اطلاع بدین رفیق بهم گفت به خانواده این نگو که فردا تا ساعت 2 کوس چرخ بزنیم بعد بریم خونه منم گفتم باشه فردا که اومدم مدرسه دیدم رفیق نیومد برا همین بعد تعطیل شدن راه افتادم سمت خونه رسیدم سر کوچه که دیدم ماشین شوهر خالم ((در ضمن بگم این خالم هم مثل مامانم و بیشتر از مامانم سکسی من همیشه تو خیالم میگفتم کاشکی لز مامان و خالم رو ببینم)) اون سر کوچه پارکه .
تعجب کردم کلید انداختم رفت تو حیاط و در راه رو ، رو باز کردم دیدم بعله کفش یه مرد جلو در فهمیدم شوهرخالم تو خونه ی ماست گفتم شاید با خالم اینا اومده
اومدم جلو در دیدم صدای آه و ناله میاد و میگه : تو رو خدا دیگه بسه الان دیگه رضا میاد بسه دیگه.
یواش درو باز کردم ((خونه ی ما طوریه که وقتی وارد میشین سمت چب به اندازه یا ستو دیوار وبقلش وارد آشپزخونه می شید ))


اومدم تو دیدم شوهر خالم داره مامانمو می کنه داشتم شاخ در می آوردم آخه چرا ؟ مامان من خیلی مومن بود چطور داره به شوهر خواهرش میده داشتم دیونه می شدم که تمام سوالی ذهنمو کنار گذاشتم و از منظره لذت بردم ولی از شانس بدم شوهر خالم که اسمش محسنه تا خایه کرده بود تو و کوس مامانم معلوم نبود مامانم داشت التماس می کرد که دیگه بسه و الان پسرم میاد که محسن می گفت خفه شو جنده تا ارزا نشم ولت نمی کنم . همین جوری که داشت می کرد به فکرم رسید ازشون فیلم بگیرم و چون اون روز قرار بود با رفیقم برم بیرون گوشیمو با خودم برده بودم و همرام بود
سریع شروع کردم به فیلم برداری.
محسن کیرشو از کوس مامانم کشید بیرون و به مامانم گفت زانو بزن مامانم هم نشست و محسن کیرشو گذاشت تو دهن مامانم و تا ته فرو می کرد مامانم عوق می زد و یه دفعه محسن یه آه کشید و همی آبشو تو دهن و صورت مامانم خالی کرد بعد شورت مامانم رو از رو زمین برداشت و کرد تو دهن مامانم نمی دونم چرا این کار رو کرد .
دیدم داره لباساشو بر میداره فهمیدم باید در برم سریع فیلم رو قطع کردم و بی سر و صدا رفتم بیرون بعد از 20 دقیقه برگشتم خونه دیدم مامانم هم جا و خودشو تمیز کرده بود بهش سلام کردم اون هم خیلی مهربون جواب سلامم رو داد او اومد بوسم کرد که داشت حالم به هم می خورد چون با اون دهنی بوسم کرد که محسن آبشو ریخته بود توش پن سریع رفتم تو اتاقم و لباسام رو عوض کردم اومدم نشستم رو مبل که مامانم از مدرسه و اینا پرسی انگار نه انگار اتفاقی افتاده برا همین اعصابم خورد شد چون به رو خودش نمی آورد و برگشتم بهش گفتم امروز دیدم داشتی به شوهر خاله محسن می دادی یه دفع رنگش مثل گچ سفید شد بعد خواست انکار کنه که فیلم رو بهش نشون دادم و گفتم می خواد اینو به بابا نشون بدم ،بابا بیچاره میره این شهر و اون شهر کار می کنه به تو به محسن میدی ؟ مامانم شروع کرد به گیره که تو رو خدا نگو تو اصلا نمیدونی موضوع چیه تو نمی دونم چرا مزارم محسن راحت با من این کار ها رو بکنه . که گفتم نمی خوام بدونم و اگه می خواهی به بابا نگم دیگه بستگی به خود داره ...
که سریع گفت هر کاری که بخوای برات انجام می دم هر چی بخوای برات میخرم
که گفتم بروبابا خرید چیه ، تو اگه میخوای چیزی به بابا نگم باید باری هر کاری که محسن باهات کرد رو باهات بکنم .
مامانم تا اینو شنید محکم خوابوند زیر گوشم
منم سریع گوشیمو گرفتم و گفتم خیلی خب الان فیلمو برای بابا می فرستم که با گریه گفت من مجبور بودم به محسن بدم که حرفش تموم نشده گفتم میزاری بکنمت یا به بابا بگم؟؟
که به زور قبول کرد .خیلی خوشحال شدم دستش رو گرفتم و بردمش تو اتاق خودش و بهش گفتم لباس هاتو در بیار که دیدم هم کاری نمیکنه پیش خودم گفتم عیب نداره خودم در میارم لباس و شلوارشو در آوردم بعد خودم کامل لخت شدم و مامانم رو خوابوندم رو تخت می خواستم به سینه هاش دست بزنم ولی استرس داشتم چون اون سینه های مامانم بود و اولین بارم بود برام عجیب و جالب بود دستم رو بردم رو سینه هاش و کلی مالیدم و بعد سوتینشو در اوردم و شروع کردم به خوردن سینه هاش و مامانم آروم گریه می کرد
رفتم پایین و شورتش رو در آوردم ولی از ترس نمی تونستم به کوسش نگاه کنم خیلی استرس داشتم یواش به کوسش نگاه کردم واااااااای خیلی خوب بود یا شاید برای من خیلی خوب و جالب بود دستم رو یواش گذاشتم رو کوس مامانم داشتم دیونه می شدم شروع کردم به خوردن کوس مامانم و مامانم هم ناله می کرد بعد از رو کوسش بلند شدم و دوست داشتم همه جاشو بخورم از پاهاش و شروع کردم به خوردن و انگشتای پاشو می خوردم و بعد رون پاش و تا کونش لیس زدم بعد بلند شدم و کیرم که سیخ سیخ شده بود گذاشتم کنار لبش و گفتم بخورش ، مامانم هم دهنشو باز کرد و شروع کرد به ساک زدن خیلی حس خوبی بود با دستم داشتم کوسشو می مالیدم که آبم اومد و رختم تو دهنش، اومد تف کنه که دهنش رو بستم و گفتم قورتش بده ، مامان هم به زور قورتش داد
بعد من هم کنارش خوابیدم و مامانم بهم گفت بزار برم لباسم رو بپوشم که گفتم نه منتظرم کیرم بخوابه تا دوباره بکنمت بعد 5 دقیقه کیرم خوابید و بلند شدم و کیرم رو گذاشتم تو دهنش تا شق شه بعد که کیرم شق شد یه توف انداختم دم کوس مامانم و کیرم رو فرو کردم تو کیرم به راحتی رفت تو انگار داشتم تو لوله پولیکا می کردم برا همین در آوردن و کردم تو کون مامانم خداروشکر کونش نسبتا تنگ بود بعد 5 قیقه تلمبه زدن آبم اومد ازش پرسیدم محسن چند دفعه کردتت ؟ ولی چیزی نگفت بهش گفتم جواب بده وگرنه...
گفت خیلی ، بعد گفتم فقط محسن می کردت ؟ گفت نه بدو تا از دوستاش هم می آورد
گفتم چرا بهش می دادی اونم وقتی دوستاشو می آورد؟؟ مگه تو جنده ای من از وقتی یادمه تو بیرون می رفتی چادر از سرت نمی اوفتاد چرا این کار رو کردی؟؟
گفت مجبور بودم
گفتم یعنی چی مجبور بودم ؟؟


گفت بابات همیشه دنبال کار بود و وقت نمی کرد به من برسه و چون کسی من ارزا نمی کرد داشتم دیونه می شدم که محسن به من پیشنهاد سکس داد قبول کردم به شرط این که فقط یک با باشه ولی محسن ازم عکس و فیل گرفته بود و منو تهدید می کرد و برا همین من سکوت می کردم بعد من گقتم مامان نگران نباش انتقامتو از محسن می گیرم به شرط این که بزاری همیشه بکنمت مامانم هم برای اینکه از شر محسن خلاص شه قبول کرد.
     
  

 
سکس با برادر ناتنیم
1395/11/28
سلام دوستای
من ساقی هستم 20 سالمه،یه دختر خوش اندام و خوش سیما هستم.
خاطره اولین سکس من مربوط میشه به یکسال پیش با طاها برادر ناتنیم.
اون 4 سال از من بزرگتره و روزی که پدرم ازدواج مجدد کرد و زنش اومد به خونه ی ما تنها بود،طاها دانشجو بود و یه شهر دیگه درس میخوند
اون زمان فقط دو سه ماه یکبار میومد خونه ما و به مادرش سر میزد،و ما هم با هم اشنا شده بودیم اما زیاد حرفی بینمون رد و بدل نمیشد.
تا اینکه یک روز حال نسرین یعنی مادر طاها بد شد و رفت بیمارستان و به من گفت که پسرشو خبر کنم،منم شمارشو از تو گوشی مادرش برداشتم و بهش زنگ زدم و خبرش کردم.
این اولین مکالمه تلفنیمون بود و بعد از اون زیاد بهم زنگ میزد و حال مادرش رو جویا میشد.
دوسال گذشت و طاها درسش تموم شد و برگشت و میخواست برای خودش خونه مجردی اجاره کنه اما نسرین بهش اجازه نداد و اومد خونه ما.
خونه ما یه خونه ی خیلی بزرگ قدیمیه که پدرم از پدرش ارث گرفته با تعداد زیادی اتاق.
خلاصه یه اتاق رو دادیم به طاها که از اتاق من خیلی دور بود.
هر روزی که میگذشت رابطمون با همدیگه بیشتر میشد،از نسرین زیاد خوشم نمیومد حس میکردم یه زن فرصت طلبه اما پسرش شبیه به خودش نبود.
طاها یه پسر با شخصیت،تحصیلکرده بود و قیافه دلنشینی داشت.
برای من که سالها تو اون خونه تنها بودم وجود طاها میتونست از تنهایی درم بیاره.
بخاطر همین سعی کردم باهاش ارتباط برقرار کنم،روزایی که تو خونه بود به بهانه های مختلف باهاش حرف میزدم و یا به اتاقش میرفتم.
نسرین بر خلاف پدرم رابطه مارو زیر نظر داشت و نمیگذاشت که مدت زیادی با هم تنها بمونیم و خیلی مواقع خلوت بینمون رو میشکست.
اما من برام مهم نبود چون چیزی بینمون نبود.
یادمه یه رو وقتی که میخواستم از حموم بیام بیرون یادم اومد که حولمو نیاوردم،کسی هم خونه نبود که صداش کنم
بخاطر همین از حموم اومدم بیرون و سریع رفتم طرف اتاقم که همون لحظه طاها درو باز کرد و اومد داخل.
تو نگاه اول وقتی منو دید سرشو برگردوند و من سریع رفتم تو اتاقم.
اونروز از خجالت مردم و خیلی ناراحت شدم،تا چند روز با همین دیگه حرف نمیزدیم تا اینکه اون دوباره سر حرف رو باز کرد و از اتفاق اونروز چیزی گفته نشد.
چند روزی گذشت که حس کردم با من صمیمی تر شده،خیلی مواقع موقع صحبت لبخند میزد و شوخی های معمولی با من میکرد که منم با خنده جوابشو میدادم.
اما مثل اینکه پدرم از این کار ناراحت شد و بهم گفت زیاد با طاها گرم نگیر و یکم تو پوشیدن لباسات دقت کن تو دیگه بزرگ شدی.
اون موقع من 19 سالم بود و انگار پدرم بعد یکسال تازه فهمیده بود لباس پوشیدن من جلو طاها مناسب نیست.
ولی من توجهی نکردم و گفتم که من اینجوری عادت کردم و راحت ترم.
چند روز بعد نسرین بخاطر بیماری که داشت دوباره رفت بیمارستان و بستری شد،اونشب طاها رفت و پیشش بود.
فردا صبحش اومد خونه و پدرم رفت پیش نسرین.
من و طاها خونه تنها بودیم و من مشغول درست کردن ناهار بودم که موقع سالاد درست کردن دستم برید و جیغ زدم.
طاها یدفعه دوید تو اشپزخونه و دید دستم خونیه،فوری رفت باند و چسب زخم اورد و دستمو پانسمان کرد.
منم رو زمین نشسته بودم و به کابینت تکیه داده بودم.
برام اب قند درست کرد و بهم داد،ازش تشکر کردم اما یجور خاصی بهم نگاه میکرد.
گفت خواهش میکنم و صورتشو اورد جلو و لبامو بوسید.
خیلی جا خوردم و بهش خیره شدم،اونم بدون هیچ حرفی گفت معذرت میخوام و پا شد و رفت
بابام زنگ زد و گفت نسرین باید مرخص شه و داره کارای مرخصیشو میکنه فقط یکم طول میکشه گفت شما ناهارتونو بخورید منم گفتم باشه.
وقتی که طاها پرسید کی بود براش تعریف کردم،نشست کنارم و دوباره همجوری نگام میکرد گفت ناراحت شدی بخاطر کاری که کردم ؟
گفتم نه ولی خیلی جا خوردم،گفت اخه تو اون حالت خیلی مظلوم شده بودی خیلی دلم سوخت برات.
یه لحظه خودمم دلم به حال خودم سوخت،بخاطر اینکه از وقتی که مادرمو از دست دادم دیگه هیچ دلسوزی نداشتم و برای کسی مهم نبودم.
اون لحظه بغض گلومو گرفت و طاها سرمو گذاشت رو شونه ش و گقت با من راحت باش ساقی،من و تو یه درد مشترک داریم.
سرم رو شونه ش بود اما گریه نمیکردم بغلم کرده بود وبهم ارامش میداد.
محکم تر بغلش کردم و موهامو بوسید،سرمو اوردم بالا و نگاهش کردم که بهم لبخند زد و لبامون گره خورد تو هم.
رو کاناپه لب میگرفتیم و تو بغل هم بودیم.
طاها منو رو بدنش تکون میداد و منو میمالید به خودش.
موقع تکون دادنش کیرشو حس میکردم که بزرگ شده بود.
منو بغل کرد و رو زمین خوابوند و خوابید روم.
تو چشمام نگاه میکرد،گفت نمیخوام کاری کنم یا اتفاقی بیوفته که بعدا ناراحت شی.
شاید اون لحظه منظورشو درست نفهمیدم بهش لبخند زدم و گفتم واسه چی ناراحت شم.
دوباره لبامو خورد و رفت تو گردنم،من خیلی تو گردنم حساسم و اون موقع خیلی حشری شده بودم.
لباسمو که یقش خیلی بود،یقشو داد پایین و بالای سینه هامو لیس میزد
رفت کم کم رو نوک سینه هام لیس میزد و میخوردشون.
با دستاش دوتاشون رو میمالید و من از دیدن کاراش بیشتر حشری میشدم.
منو بغل کرد و برد تو اتاقش چون خیلی جای بدی بودیم و اگه میومدن مارو میدیدن،اما مطمعن بودیم که فعلا کسی نمیاد
خوابیم رو تخت یه نفره طاها،اون لباساشو تو یه چشم به هم زدن در اورد اما لباسای منو دست نزد،دوباره خوابید روم و لبا و سینه هامو خورد،دستشو برد وسط پاهام و گذاشت رو کسم میمالید و منو حشری میکرد.
دیگه هیچی نمیفهمیدم فقط ناله میکردم و خودمو میمالیدم بهش.
شلوار و شرتمو با هم تا زانو هام کشید پایین و کیرشو گذاشت وسط پاهام.
میمالید به کسم اما خیلی مواظب بود که توش نره.
پاهامو چسبوند به هم و محکم وسط پاهام تلمبه میزد،بالا پایین میشد و تلمبه میزد تا یدفعه ابش اومد و ریخت رو شکمم.
بعد از اون کسمو مالید و منم ارضا شدم.اما بعد از اونروز سکس های کاملتری داشتیم.**سلام دوستای شهوانی
من ساقی هستم 20 سالمه،یه دختر خوش اندام و خوش سیما هستم.
خاطره اولین سکس من مربوط میشه به یکسال پیش با طاها برادر ناتنیم.
اون 4 سال از من بزرگتره و روزی که پدرم ازدواج مجدد کرد و زنش اومد به خونه ی ما تنها بود،طاها دانشجو بود و یه شهر دیگه درس میخوند
اون زمان فقط دو سه ماه یکبار میومد خونه ما و به مادرش سر میزد،و ما هم با هم اشنا شده بودیم اما زیاد حرفی بینمون رد و بدل نمیشد.
تا اینکه یک روز حال نسرین یعنی مادر طاها بد شد و رفت بیمارستان و به من گفت که پسرشو خبر کنم،منم شمارشو از تو گوشی مادرش برداشتم و بهش زنگ زدم و خبرش کردم.
این اولین مکالمه تلفنیمون بود و بعد از اون زیاد بهم زنگ میزد و حال مادرش رو جویا میشد.
دوسال گذشت و طاها درسش تموم شد و برگشت و میخواست برای خودش خونه مجردی اجاره کنه اما نسرین بهش اجازه نداد و اومد خونه ما.
خونه ما یه خونه ی خیلی بزرگ قدیمیه که پدرم از پدرش ارث گرفته با تعداد زیادی اتاق.
خلاصه یه اتاق رو دادیم به طاها که از اتاق من خیلی دور بود.
هر روزی که میگذشت رابطمون با همدیگه بیشتر میشد،از نسرین زیاد خوشم نمیومد حس میکردم یه زن فرصت طلبه اما پسرش شبیه به خودش نبود.
طاها یه پسر با شخصیت،تحصیلکرده بود و قیافه دلنشینی داشت.
برای من که سالها تو اون خونه تنها بودم وجود طاها میتونست از تنهایی درم بیاره.
بخاطر همین سعی کردم باهاش ارتباط برقرار کنم،روزایی که تو خونه بود به بهانه های مختلف باهاش حرف میزدم و یا به اتاقش میرفتم.
نسرین بر خلاف پدرم رابطه مارو زیر نظر داشت و نمیگذاشت که مدت زیادی با هم تنها بمونیم و خیلی مواقع خلوت بینمون رو میشکست.
اما من برام مهم نبود چون چیزی بینمون نبود.
یادمه یه رو وقتی که میخواستم از حموم بیام بیرون یادم اومد که حولمو نیاوردم،کسی هم خونه نبود که صداش کنم
بخاطر همین از حموم اومدم بیرون و سریع رفتم طرف اتاقم که همون لحظه طاها درو باز کرد و اومد داخل.
تو نگاه اول وقتی منو دید سرشو برگردوند و من سریع رفتم تو اتاقم.
اونروز از خجالت مردم و خیلی ناراحت شدم،تا چند روز با همین دیگه حرف نمیزدیم تا اینکه اون دوباره سر حرف رو باز کرد و از اتفاق اونروز چیزی گفته نشد.
چند روزی گذشت که حس کردم با من صمیمی تر شده،خیلی مواقع موقع صحبت لبخند میزد و شوخی های معمولی با من میکرد که منم با خنده جوابشو میدادم.
اما مثل اینکه پدرم از این کار ناراحت شد و بهم گفت زیاد با طاها گرم نگیر و یکم تو پوشیدن لباسات دقت کن تو دیگه بزرگ شدی.
اون موقع من 19 سالم بود و انگار پدرم بعد یکسال تازه فهمیده بود لباس پوشیدن من جلو طاها مناسب نیست.
ولی من توجهی نکردم و گفتم که من اینجوری عادت کردم و راحت ترم.
چند روز بعد نسرین بخاطر بیماری که داشت دوباره رفت بیمارستان و بستری شد،اونشب طاها رفت و پیشش بود.
فردا صبحش اومد خونه و پدرم رفت پیش نسرین.
من و طاها خونه تنها بودیم و من مشغول درست کردن ناهار بودم که موقع سالاد درست کردن دستم برید و جیغ زدم.
طاها یدفعه دوید تو اشپزخونه و دید دستم خونیه،فوری رفت باند و چسب زخم اورد و دستمو پانسمان کرد.
منم رو زمین نشسته بودم و به کابینت تکیه داده بودم.
برام اب قند درست کرد و بهم داد،ازش تشکر کردم اما یجور خاصی بهم نگاه میکرد.
گفت خواهش میکنم و صورتشو اورد جلو و لبامو بوسید.
خیلی جا خوردم و بهش خیره شدم،اونم بدون هیچ حرفی گفت معذرت میخوام و پا شد و رفت
بابام زنگ زد و گفت نسرین باید مرخص شه و داره کارای مرخصیشو میکنه فقط یکم طول میکشه گفت شما ناهارتونو بخورید منم گفتم باشه.
وقتی که طاها پرسید کی بود براش تعریف کردم،نشست کنارم و دوباره همجوری نگام میکرد گفت ناراحت شدی بخاطر کاری که کردم ؟
گفتم نه ولی خیلی جا خوردم،گفت اخه تو اون حالت خیلی مظلوم شده بودی خیلی دلم سوخت برات.
یه لحظه خودمم دلم به حال خودم سوخت،بخاطر اینکه از وقتی که مادرمو از دست دادم دیگه هیچ دلسوزی نداشتم و برای کسی مهم نبودم.
اون لحظه بغض گلومو گرفت و طاها سرمو گذاشت رو شونه ش و گقت با من راحت باش ساقی،من و تو یه درد مشترک داریم.
سرم رو شونه ش بود اما گریه نمیکردم بغلم کرده بود وبهم ارامش میداد.
محکم تر بغلش کردم و موهامو بوسید،سرمو اوردم بالا و نگاهش کردم که بهم لبخند زد و لبامون گره خورد تو هم.
رو کاناپه لب میگرفتیم و تو بغل هم بودیم.
طاها منو رو بدنش تکون میداد و منو میمالید به خودش.
موقع تکون دادنش کیرشو حس میکردم که بزرگ شده بود.
منو بغل کرد و رو زمین خوابوند و خوابید روم.
تو چشمام نگاه میکرد،گفت نمیخوام کاری کنم یا اتفاقی بیوفته که بعدا ناراحت شی.
شاید اون لحظه منظورشو درست نفهمیدم بهش لبخند زدم و گفتم واسه چی ناراحت شم.
دوباره لبامو خورد و رفت تو گردنم،من خیلی تو گردنم حساسم و اون موقع خیلی حشری شده بودم.
لباسمو که یقش خیلی بود،یقشو داد پایین و بالای سینه هامو لیس میزد
رفت کم کم رو نوک سینه هام لیس میزد و میخوردشون.
با دستاش دوتاشون رو میمالید و من از دیدن کاراش بیشتر حشری میشدم.
منو بغل کرد و برد تو اتاقش چون خیلی جای بدی بودیم و اگه میومدن مارو میدیدن،اما مطمعن بودیم که فعلا کسی نمیاد
خوابیم رو تخت یه نفره طاها،اون لباساشو تو یه چشم به هم زدن در اورد اما لباسای منو دست نزد،دوباره خوابید روم و لبا و سینه هامو خورد،دستشو برد وسط پاهام و گذاشت رو کسم میمالید و منو حشری میکرد.
دیگه هیچی نمیفهمیدم فقط ناله میکردم و خودمو میمالیدم بهش.
شلوار و شرتمو با هم تا زانو هام کشید پایین و کیرشو گذاشت وسط پاهام.
میمالید به کسم اما خیلی مواظب بود که توش نره.
پاهامو چسبوند به هم و محکم وسط پاهام تلمبه میزد،بالا پایین میشد و تلمبه میزد تا یدفعه ابش اومد و ریخت رو شکمم.
بعد از اون کسمو مالید و منم ارضا شدم.اما بعد از اونروز سکس های کاملتری داشتیم.
برای زندگی کردن باید سازش کنی
     
  
زن

 
ماجرای من و خواهرزاده ام
سلام . اول از هر چیز ، مطلبی رو که دارم می نویسم ، سکسی نیست . یک جریان کاملا واقعیه . من الهه هستم . 30 سالمه و مطلقه . موضوع خاطره ام در مورد علاقه شدید خواهر زاده ام نسبت به سینه هامه و این جریان بر میگرده به زمانیکه من هنوز مجرد بودم . سعید ، خواهر زاده ام الان27سالشه و خاطره ام برمیگرده به 5 سال پیش . یکی از روزهای سرد زمستونی که آبجیم اینا اومده بودن خونه ما ( بابام اینا ) ، بعد از ناهار بود و بقیه داشتن استراحت میکردن . منم مشغول شستن ظرفا بودم که از پنجره دیدکه یهو بارون شدیدی گرفته و همه لباسایی که روی طناب آویزونه دارن خیس میشن .منم چون مشغول شستن ظرف بودم زود سعید رو صدا زدم که بره لباسا رو جمع کنه . وقتی که سعید رفت ، وااااااای یهو یادم افتاد که سوتینم هم روی بند زیر بلوزمه . خداخدا میکردم که سعید سوتینمو نبینه.اتفاقی که نباید می افتاد ، افتاد . سعید موقع جمع کردن لباسها متوجه سوتینم شد. من که از پنجره داشتم می دیدم ، دیدم که سعید یه لحظه مکث کرده و داره لمسش میکنه.اعصابم ریخته بود به هم.عجب اشتباهی کردم. .از اون وقت به بعد هر وقت که آبجیم اینا می اومدن خونمون ، سعید یواشکی میرفت توی حیاط بلکه بتونه سوتین پیداکنه. چون من یواشکی می دیدمش. منم دیگه توی حیاط نمیذاشتم.موضوع گذشت و منم دانشگاه بودم تا اینکه مامان اینها رفته بودن مسافرت و منم چون ارشد میخوندم، خوابگاه بودم . به همین خاطر ظاهرا به سعید میگن که غروب به بعد بیاد خونه که خدای نکرده دزد نیاد . صبح هم بره خونه شون. هفته آخر کلاسها قبل از امتحانات بود چهارشنبه بعد از ظهر یکی از استادامون نیومده بود .منم زنگ زدم به بابا اینا ببینم کجان ؟ گفتن ما هم حرکت کردیم و ساعت نه شب به بعد میرسیم خونه. منم حرکت کردم سمت خونه . حوصله خوابگاه رو نداشتم . چون امتحاناتمون ده روز دیگه شروع میشد .غروب که رسیدم خونه ، من که خبر نداشتم سعید خونه مون هست . کلید در رو که گذاشتم ، دیدم در قفل نیست. ترسیدم .در رو به ارومی باز کردم . واااااااااااااااااای خدای من چی می دیدم!!!! دیدم سعید خونه هست و یه سوتینم دستشه. من که کپ کرده بودم . سعید هم که مشخص بود رنگ به صورتش نمونده. هول کرده بود و یهو سوتین رو از دستش انداخت.بلند داد زدم سعید ، چه غلطی میکنی اینجا؟سعید که صورتش کاملا سرخ شده بود مدام میگفت خاله جون ببخشید. غلط کردم . تو رو خدا به هیچکی نگین.من اصلا توی حال خودم نبودم . با عصبانیت گفتم سعید چرا؟؟؟من خاله تو هستم. می فهمی؟ خاله ات .زشت نیست میری سراغ لباسهای شخصی و خصوصی من؟؟؟سعید هم مدام میگفت ببخشین.بعد شروع کرد جریان روزی که سوتینمو دیده بود تعریف کرد و گفت از اون روز به بعد کنجکاویم زیاد شد . منم که یکمی آروم شده بودم ، دیگه بهش نگفتم که خودم اون روز دیده بودم .
بهش گفتم دیگه برو که بابابزرگ اینا دارن میان .خودم هستم .اون شب اصلا نتونستم خوب بخوابم . دائم صحنه غروب توی ذهنم مجسم میشد و بیشتر اعصابم خورد میشد . صبح سعید بهم اس ام اس زد و بازم کلی عذرخواهی کرد و نوشت که میخواد باهام حرف بزنه . بهش اس زدم و گفتم بعد از ظهر بیاد خونه. جواب داد که خونه نمیشه . اگه میشه بعد از ظهر بیام پارک . منم قبول کردم و قول و قرارمون ساعت 4 عصر بود . اومدم پارک و سعید رو پیدا کردم . سعید شروع کرد به حرف زدن . میگفت قبول دارم که کارم اشتباه بوده .گفت میخوام یه اعترافی کنم.گفت یکی از روزهایی که شما اومدین خونمون و داشتین با مامان سبزی پاک می کردین ، گاهی که خم میشدین سبزی بردارین خط سینتون معلوم میشد . من از اونوقت به بعد خیلی نسبت به سینه هاتون علاقه و کنجکاوی پیدا کردم .اون روز هم تصادفی وقتی سوتینتون رو که دیدم، دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم. میگفت خیلی از دوستاش ، دوست دختر دارن و خیلی کارا میکنن ولی من اهل دوست دختر اینا نیستم .حرفشو قطع کردم و گفتم سعید ، درسته که تو کارایی که دوستات میکنن و تو انجام نمیدی ، ولی به این فکر نکردی که من خاله تو هستم؟؟ تو علاقتو باید نگه داری وقتی ازدواج کردی. نه اینطوری .بهم گفت : قول مردونه میدم که دیگه هیییچوقت هیچوقت نرم سراغ سوتینتون . ولی میشه گهگاهی اون هم خیلی کم ، خط سینتون رو ببینم؟واقعا مونده بودم چی بگم؟ جوابشو ندادم . خداحافظی کردیم و منم اومدم خونه. کلا درگیر حرفهای سعید بودم تا اینکه یه روز که رفته بودم حموم و مشغول لیف زدن سینه هام بودم ، باز حواسم رفت پیش سعید .تموم حرفاش توی ذهنم مرور میشد. موضوعی هم بود که نمیتونستم به کسی بگم . اگه بهش جواب منفی میدادم ، بازممکن بود یواشکی منو نگاه کنه و دوباره کنجکاویاش بدتر شه . از طرفی هم بهش حق میدادم . چون سعید واقعا پسر مودبیه و اصلا اهل کارهای خلاف و دوست دختر و اینها نیست . به دیدن خط سینه هام هم قانع هست . از همه مهمتر ، من هم محرمش هستم.باز اگه واسه من رو می دید خیلی خیلی بهتر بود تا اینکه بره دنبال یه دختر . خودمم نمی دونم چطور کم کم پیچم شل شد و دلم سوخت که خواسته اش رو قبول نکنم .تصمیم گرفتم قبل از اینکه برم خوابگاه ، سعید خط سینه هامو ببینه. به همین خاطر من یکشنبه رفتم خونه آبجیم اینا . سعید هم خونه بود ولی بیشتر توی اتاقش بود . فکر میکنم بخاطر این نمی اومد که ازم خجالت میکشید.من هم مانتومو در آورده بودم و بلوز تنم بود . کلی با آبجی حرف زدیم و اینا . زمان هم داشت به سرعت میگذشت و کم کم داشت غروب میشد . ولی من هنوز فرصت نکرده بودم کارمو عملی کنم. یعنی سعید اصلا از اتاقش بیرون نمی اومد تا بخوام عملیش کنم.به آبجی گفتم سعید چرا همش توی اتاقشه؟آبجیم گفت : نمیدونم این چند روزه چش شده . کلا توی عالمای خودشه. من با اینکه میدونستم که سعید چشه ، به شوخی گفتم : نکنه زن میخواد؟خخخ. آلان میرم اتاقش ببینم جریان چیه؟رفتم توی اتاق و در رو بستم. سعید واقعا اصلا بهم نگاه نمیکرد . الان بهترین زمان بود . سعید روی تخت دراز کشیده بود. منم اومدم سمتش . جلوش خم شدم طوریکه خط سینم معلوم باشه . گفتم سعید جان خوبی؟ سعید توی خودش بود . بدون اینکه نگام کنه ، گفتم آره خوبم. بعد خیلی آروم بدون اینکه هیچکی صدامو بشنوه ، به سعید گفتم : سعید ، حرفتو گوش کردم .اون هم فقط و فقط بخاطر تو .خاله رو نگاه کن ، خط سینم معلومه.زودی ببین تا مامان نیومد . دیدم سعید برگشت سمت من . هنوز حالت خجالت روی چهره اش نمایان بود . من هم سعی کردم تا خودمونی تر شم تا با حالت دوست داشتن ببینه نه با حالت خجالت . با حالت لبخند و شوخی بهش گفتم ، این هم خط سینه ای که خیلی دوسش داشتی.بالاخره سعید لبخند زد و بهم گفت : یه دنیا ممنون خاله جونم.بعدش گفتم من دیگه دیرم شده .فردا صبح زود باید برم خوابگاه . خداحافظی کردم و رفتم خونه.
پایان قسمت اول
     
  
صفحه  صفحه 85 از 147:  « پیشین  1  ...  84  85  86  ...  146  147  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA