انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 98 از 112:  « پیشین  1  ...  97  98  99  ...  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


مرد

 
پروژه پایان ترم سکسی

من پیام هستم ..28 ساله...من مهندس کامپیوترم ...خیلی درسخون...خوشتیب و قد بلند..تا قبل ازاین خاطره نه دوست دختر داشتم و نه تماس بدنی با جنس مخالف...دو سال قبل بود که استاد یه پروژه پایان دوره به همه دانشجو ها داد که معمولا دو یا سه نفره باید انجام میدادن... ازشانس خوب من با شیلا که همکلاسی و دختر بسیار خوشگلی بود همگروه شدم... همین اول بگم که از دخترا کلن خوشم نمیومد و به هیچکی تو کلاس رو نمیدادم... یکی از دلایلشم این بود که دائم میخوان آدم رو خر کنن و از زحماتش سو استفاده کنن...هیچی هم بارشون نیست... شیلا دختر لاغر ...قد کشیده و سفید با لبای غنچه بود که از مانتویی که میپوشید میشد سایز کوچک و اناری سینه شو بخوبی فهمید...ولی خیلی مغرور و چادری و سر زبون دار بود و امکان نداشت اگه بهش متلک بگی چهار تا نذاره روش بارت کنه.... عنوان پروژه طراحی ماشین حساب با cpu z80 بود که نیاز به سخت افزار و ای سی و سیم و خرت و پرت و نقشه داشت... همون روز شیلا اومد بیرون کلاس و گفت:آقای ... فکر کنم همه زحمت پروژه میفته گردن شما چون من هیچ چی از z80 نمیدونم.... گفتیم خیالی نیست..اتفاقا من خودم خیلی راحت ترم که تنها کارمو انجام بدم....فقط محض اینکه بیکار نباشی تو این مدت این نقشه z80 رو برو بازش کن و کد های پایه ها رو دربیار به من بده..اونم شماره خونه شون رو داد به من که اگه کاری داشتم زنگ بزنم و رفت مشهد...





تعطیلات تابستون بود و باید مردادتحویل میدادیم... برای تهیه یه سری لوازم پروژه باید میرفتم مشهد وقتی رسیدم به خونه شون زنگ زدم
مامانش گوشی رو برداشت...سلام و خودم ومعرفی کردم...من...فلانی ام...سریع منو شناخت و حسابی احوال پرسی کرد که شیلا خیلی از شما تعریف میکنه.باعث زحمت شما شده ..بیان در خدمت باشیم...
گفتم مزاحم نمیشم...اگه ممکنه شیلا خانوم صحبت کنن... گوشی رو گرفت و یه سری احوال پرسی و تعارف...بعد گفتم ادرس خونه تون رو بده بیام نقشه ها رو ازت بگیرم..گفت بیا قاسم آباد ... .جا خوردم ..گفتم...خیلی جالبه من الان قاسم آبادم خونه داییم ..اونم جاخورد و گفت..صبح نقشه ها رو خودم میارم و آدرس دادم... هنوز نیم ساعتی نگذشته بود...دوباره گوشیم زنگ خورد...
خیلی آروم و یواش داشت صحبت میکرد و گفت:آقا پیام...میشه فردا بیای خونمون اینجا روی پروژه کار کنیم..
گفتم باشه از نظر خانوادت مشکلی نداره...گفت :نه...نیستن...بابام صبح میره شرکت تا 6 عصر نمیاد...مامانم با دادشم میرن کاشمر..خودم تنهام...برقی تو چشمام جست و گفتم باشه.....تاصبح نتونستم بخوابم از فکرای حشری که به سرم میزد....صبح رفتم به ادرسی که گفته بود:تا زنگ زدم..گفت بفرمایین داخل.....خونشون ویلایی بود و دیدم در هال رو باز کرده و با یه دامن کوتاه و تاپ سفید نازک واستاده جلو...
من خیلی متین سلام کردم و اون به من دست داد... باورتون نمیشه این اولین تماس بدنی من به یک دختر بود که از لطافت دستش کیرم شق شد...برای اینکه متوجه شق شدن کیرم نشه سریع تی شرتم رو از تو شلوارم کشیدم بیرون و کیرم رو زیر تسمه شلوار
قایم کردم...پسرا میدونن چطوری کیر شق شده رو جلو جمع مخفی کنن...




خلاصه تعارف کرد و نشستم رو مبل....هنوز تو هنگ بودم...این همون دختر چادری و مغروری بود که حتی یه تار موشم در نمیومد حسابی به خودش رسیده بود... گفت:خب چای میل دارین یا آبمیوه براتون بیارم...گفتم...آب میوه لطفا..
رفت و دو تا لیوان آب میوه آورد...یکی و برداشتم و خودشم رفت که بشینه روی مبل روبرو...از قصد یه روسری روی مبل بود خم شد که برداره...که زوم کردم رو کونش تا دامن کوتاهش رفت بالا ..راحت میتونستم حجم کونشو از روی شرت سفید و نازکی که پوشیده بودتشخیص بدم...کیرم خیلی درد گرفته بود و ضربان قلبم تند تند میزد...
تا این لحظه حتی یه لحظه هم به این فکر نمی کردم که آخر این ملاقات به سکس ختم میشه...
یکم صحبت کردیم ..و گفتم اگه ممکنه بریم سر پروژه...اونم پاشد که بره نقشه ها رو بیاره... از این فرصت استفاده کردم و یکم کیرم رو جابجا کردم بیچاره داشت له میشد...این بار اومد نشست کنارم...تا خم شد که نقشه ها و وسایل رو بذاره...از فرصت استفاده کردم و چاک سینه اش رو تا نافش دید زدم... لامصب سوتین نپوشیده بود...یه دفعه سرشو بالا آورد و فهمید که دید میزدم...یه لبخند کوچکی زد و چیزی نگفت...خیلی خجالت کشیدم و فکر کردم ناجور شد..
من دیگه خیلی جدی سر پروژه داشتم حرف میزدم اون به من فقط نیگاه میکرد... دقیقا متوجه شدم که یک کلمه از حرفامو گوش نمیده و فقط به لبام که حرف میزدم نگاه میکرد... تا اینکه ازش پرسیدم..اینایی که الان گفتم فهمیدی؟گفت:چی رو؟...گفتم دختر حواست کجاست؟...
یه دفعه پرید تو بغلم و عین دیوونه ها شروع به لب گرفتن کرد و گفت..من فقط حواسم به اون لبای خوشگلته...لامصب...
همونجور که لب میگرفت من چشام از حیرت از حدقه زده بود بیرون و چند ثانیه تو هنگ بودم... که بخودم اومدم و گفتم چه فرصتی از این بهتر...حسابی لب گرفتیم و گردنشو لیس میزدم...
شیلا هم چشماشو بسته بود و فقط آخ و اوخ میکرد...با دستام سینه هاشو از زیر تاپ گرفتم تو مشتم و حسابی مالیدم.... و ..اونم خودش سریع تاپشو درآورد...



وای چی میدیدم....دو تا سینه سفید و اناری خوش سایز با سر صوررتی...راحت میشد حدس زد که رنگ کسشم باید صورتی باشه...چون معمولا رنگ نوک سینه با کس سته...
سینه شو حسابی لیس زدم و خوردم و شیلا بود که فقط آخ و اوخ میکردو با کیرم که تو شلوارم بود ور میرفت... و میگفت...پیام عاشقتم...خیلی میخوامت...من الان دو ساله تو عشق تو می سوزم....
گفتم خب چرا پا نمیدادی و اینقدر مغرور بودی سر کلاس...گفت:تو فقط حواست به درسه...وگرنه کلی دخترای کلاس عاشقتن.... باورم نمی شد...من خرخون اینقدر از دور و برم غافل بودم و همچین لعبتایی رو از خودم رنجوندم...
گفتم :من الان مال تو ام...چی میخوای از من...گفت الان که فقط میخوام حسابی منو بکنی..
ولی بعدش خیلی چیزا ازت میخوام...گفتم عاشقتم.. دامنش و شرتش رو باهم کشیدم پایین....وای چی میدیدم...یه کس صورتی و کشیده...صاف صاف...با یه کون دم دست عالی.... انگار فقط باهاش میگوزیده....


کیرم رو گذاشت تو دهنش و خیلی حرفه ای ساک میزد... خیلی سریع آبم اومد ...یه آب داغ و بافشار ریخت تو صورتش...و خوشحال شدم که حالا خیلی بیشتر و بهتر بدون استرس زود انزالی میتونم حسابی بکنمش...
خودمون رو تمیز کردیم و رفتم سر اصل مطلب...سرمو بردم لای پاش و با یک زبون از سوراخ کون تا بالای کسش رو لیسیدم....
یه آه بلندی کشیدو بازم چند بار کسشو لیس زدم و چوچولشو با لبام بازی میدادم که یه دفعه رنگ سرخ شد و رگای گردنش زد بیرون و یه آه بلندی کشید و بیحال افتاد....خیلی ترسیدم..تا حالا نمیدونستم دخترا اینجوری ارضا میشن..گفتم...عزیزم حالت خوبه که لبخندی زد و گفت...دیووونه ...ارگاسم شدم...خیلی آماتوری مثل اینکه...
گفتم...عجب...الان یه آماتوری نشونت بدم که حض کنی... پوزیشن گوسفندی بهش دادم و گفتم اشهدت رو بخون....
گفت.:کجا میذاری...گفتم میذارم کونت خوب...گفت:نه عزیزم...بذار جلو... من پرده حلقه ای دارم..گفتم:یعنی چیزی نمیشه...گفت خیالت راحت....


خیلی عالی بود.... من در اولین تماس بدنی ام با یه دختر باید سکس میکردم...اونم از کس...کیرم رو گذاشتم دم کسش و با یه فشار دادم تو...وای چه حسی داشت..
بیخود نبود که میگن بهشت...کسش حسابی لیز بود و خودشم حشری .... و من با یه کمر خالی از ته دل داشتم میکردمش....
پوزیشن های مختلف رو روش اجراکردم...سرپا...رکوع...سجده...گوسفندی.....خوابیده...نشسته....45 دقیقه بود که داشتم فقط میکردم و حسابی هر دومون خسته شده بدیم...چند بار اون وسط کار ارضا شد و حسابی حشری شده بود.که گفت:لامصب این چه کمریه تو داری...چرا آبت نمیاد...حسابی کس منو آش و لاش کردی... خودمم واقعا خسته شده بود...گفتم بیا ساک بزن شاید بیاد.....واقعا حرفه ای ساک میزد...
کیرمو گذاشته بود تو دهنش و با دستاش با تخمام بازی میزد که خیلی بهم حال میداد...بعضی وختا هم با انگشت سوراخ کونم رو نوازش میکرد که این حرکت واقعا بدنم رو سست کرد و آبم اومد...البته زیاد آب نبود ولی دیگه حسابی بیحال افتادیم روی مبل....
و خوابمون برد تو بغل همدیگه... بعد چند دقیقه بیدار شدم و انگار صد ساله خوابیدم...خیلی بهم چسپید... عاشقانه نگاه هم کردیم و رفتیم حموم همدیگه رو شستیم....


تو حموم شیلا گفت...بازم منو اینجا بکن که دیگه کیرم راست نمی شد و حسابی هر دومن خندیدیم...
هر دومن لخت تو بغل هم نشستیم و یکم روی پروژه کار کردیم و بعدش با هم نهار رفتیم بیرون... خیلی خاطره خوبی بود...بعد از اون هم دوبار دیگه شیلا رو کردم...یه بار تو
آزمایشگاه مدار منطقی که فقط خودمون بودیم...یه بار هم پشت دانشکده..... اگه بشه اونا رو هم براتون تعریف میکنم...
امیدوارم خوشتون اومده باشه
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
روزی که از خونه فرار کردم

سلام
من ایدا هستم 22سالمه و این خاطره که براتون تعریف میکنم زندگیمو تغییر داد من الان دبی زندگی میکنم داستانم برمیگرده به شش ماه پیش که با خانوادم تو شیراز زندگی میکردم پدرم یه ادم معتاد بود که هروقت میومد خونه با مادرم جنگ و دعوا میکرد دو خواهر کوچک و یه خواهر بزرگ دارم که شوهر کرد و رفت شوهرش دوست بابام بود زندگی اون دست کمی از زندگی ما نداره بیچاره دوساله ازدواج کرده به اندازه ده سال پیر شده.. شوهرش یه لات بی سروپاست که فقط بابام ازش خوشش میاد چون براش جنس میاره خونمون شده جای معتاد و دزد و موادفروش...



یه اقا حجت هست که هیکل بدقواره ای داره که خیلی ازش بدم میاد هروقت با بابام میشینن پای بساط منوصدا میزنه به بهانه درست کردن چای و چشم هیزی داره میدونم تو فکر کثیفش چی میگذره خودشو بهم نزدیک میکنه تا بهم بماله منم جوابشو نمیدم یه بار دیدم خواهر کوچیکمو گذاشته بود روپاش ..کثافت کیرش رو از زیر شلوارش بهش میمالید منم فوری رفتم خواهرمو برداشتم اونم نمیزاشت بابامم هیچی نمیگفت بعضی وقتا مامانم باهاشون دعوا راه میندازه که دیگه نیان خونمون اما بابام مادرمو کتک میزنه و با گریه مادرم قضیه تموم میشه یه بار این اقا حجت برام یه بلوز و ساپورت گرفته بود که بابام اصرار داشت ازش تشکر کنم میگفت میخام تنت ببینم به اصرار بابام پوشیدمش ..اون حجت چشم هیز تا منو دید مثل جن زده ها شده بود هی کیرشو میمالید منو دید میزد خاستم درش بیارم نزاشت خلاصه بابام که قربونش برم اگه حجت بهش جنس میداد مادرمم در اختیارحجت میزاشت ماهم که دختر بودیم زندگی سختی داشتیم دلم به حال مادرمو خواهرام میسوخت که هر کثافتی باید بیاد و باچشمای هیزشون دیدشون بزنن کاری از دست ما هم بر نمیومد مادرم کرمانشاهیه شیراز کسی رو نداریم فامیلای بابامم یکی از یکی بدتر...





خلاصه غیر تحمل اون زندگی نکبتی کاری نمیتونستیم بکنیم ..تا اینکه یه بار تازه حموم کرده بودم رفتم تو اتاق خودمو خشک کنم توی اتاق بغل دستی بابام بادوستاس بساط کرده بودن ..سرمو خشک میکردم که یه کی از پشت منو گرفت و با دست دیگش روی دهنمو گرفت و چسپوند به دیوار و طوری خودشو بهم فشار میداد که نمیتونستم تکون بخورم ..حجت کثافت بود دستشو انداخت تو بیجامه و شرتم به کسم چنگ میزد و انگشت میکرد اینقد سفت دهنمو گرفته بود نزدیک بود خفه شم اینقد مثل وحشی ها خودشو بهم مالید تا ارضا شد و ولم کرد سریع رفت بیرون پیش بابام منم گریه ام گرفته بود کسم میسوخت پس فطرت انگشتشو کرده بود تو کسم پردمو زده بود ..خونی شده بود دور کسم رو اینقد چنگ زده بود سرخ و کبود شده بود جرات نکردم به مادرم بگم چون داد و بیداد میکرد و بابامم کتکش میزد تا صبح از اتاق بیرون نیومدم و گریه کردم هیچکی نبود بهش بگم داشتم تو اون مدت خفه میشدم که به سرم زد حجت رو بکشم اما پشیمون شدم از زندان و اعدام میترسیدم از ابرومم میترسیدم وسایلمو جمع کردم و صبح زود از خونه زدم بیرون رفتم پیش دوستم یه کم پول ازش گرفتم رفتم بندر عباس که دست حجت بهم نرسه اونجا شبا تو پارک میخابیدم که بعدا با یه زنی اشنا شدم که که گدایی میکرد اما لباسای با کلاسی تنش بود که بهم غذا و جا داد اما با من کاری نداشت تا اینکه بعد چند روز گفت میخای یه کاسبی خوب راه بندازی ترسیدم گفتم چطور گفت شیخ های اونور اب پول خوبی بابت همبستری میدن توم که تا الان موندی اینجا بخاطر من بوده الان باید خودت کار کنی نترس زیاد طول نمیکشه چند ماه میری با کلی پول برمیگردی با کلی اصرار اون قبول کردم البته مجبور بودم هیچی پول نداشتم خودش کل کارا رو انجام داد و یه هفته بعدش رفتم دبی... توی فرودگاه دبی با یه ماشین مدل بالا اومدن دنبالم فکر کردم راننده میخاد منو بکنه.. فارسی بهم گفت میری تو اتاقت توی هتل ..قشنگ خودتو میشوری واصلاح میکنی و لباسایی که برات گذاشتم میپوشی عطر میزنی و بعد شام ساعت هشت شب میام دنبالت



خلاصه ساعت هشت و ده دقیقه بود تلفن اتاق زنگ زد گفت بیا توی لابی ..بعد منو برد به یه خونه بزرگ چندتا دختر دیگه هم اونجا بودن اوناهم مثل من لباسای قشنگی پوشیده بودن که یکی یکی میرفتن پیش شیخ که انتخاب کنه اون شب من انتخاب نشدم اما شب بعدش منو برد تو تختخابش و فقط نیم ساعت طول کشید تا ارضاشد ابشو ریخت تو کسم اینقد کسم میسوخت که انگار با چوب کردن توش ..بعد که اومدم بیرون همون اقاهه سیصددلار بهم داد و منو برد هتل و بهم گفت اینجا بمون تا دوباره بهت زنگ بزنم ...رفتم حموم که دیدم از کسم داره خون میاد یاد اون حجت کثافت افتادم که زندگیمو ازم گرفت تا صبح گریه کردم من که یه دختر پاک بودم یه جنده شده بودم...


..وقتی مردم از عشق حرف میزنن برای من بیمفهومه وقتی زن و شوهرهایی رو که میبینم دارن عادی زندگی میکنن و عاشقانه دست همو گرفتن قلبم اتیش میگیره وحسرت یه زندگی عادی رو قلبم تیر میکشه..منم هم یک روز دختر پاکی بودم...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
عاشقانه های خیس و پر از شهوت

دیشب عشقم تو اتاق خواب داشت لباس هاشو اتو میکشید.
منم روی تخت دراز کشیده بودم و یواشکی کلیپ سکس میدیدم :"
که حواسم نبود صداشو قطع کنم و یکم از آخ و اوخ رو کیوان شنید و با شیطنت گفت چیکار میکنی شیطون الان میام به حسابت میرسم ))


وقتی اتو کاریش تموم شد چراغ رو خاموش کرد و آباژور های دو طرف تخت رو روشن کرد اومدم پیشم
یکم شوخی کرد که چی می بینی به منم بده گفتم نمیدم یکم قلقلکم داد و منم وول خوردم تو بغلش
بغلم کرد پاشو گذاشت لای پامو یکم لاو ترکوندیم و بوس و لب خوردن و...
منم یکم شل شدم.. گردنشو مکیدمو با نفسای داغم گردن و گوشش رو قلقلک دادم..
کیوان انگار تصمیم داشت من شروع کنم.. برای اولین بار..
آخه تازه خانمش شدم :"
دستامو زیر تی شرتش بردم و کمرشو نوازش کردم آروم از پایین به بالا انگشتامو کشیدم
کیوان رو روی شلوار جینی که پام بود کونمو فشار میداد
تی شرتش رو دادم بالا و با کمک خودش درش آوردم..
شکم و سینه شو می بوسیدم و لیس میزدم
کیوان هم موهای منو ناز میکرد
تاپم رو درآورد


رفتم روش خوابیدم.. لباشو مکیدم و دستشو دور کمرم حلقه کرد سوتینم رو واکرد منم درش آوردم.. نوک ممه هامو به سینه اش مالیدم.. با دستش گرفت مالیدشون.. بعدم پهلوش دراز کشیدم سینه هامو بدجور میخورد و منم آهم درومد..
همونجور که دراز کشیده بود کیر بزرگ و کلفتش که راست شده بود از زیر شلوارک بهم چشمک میزد..
سرمو رو شونش گذاشتم به پهلو کنارش دراز کشیدمو همونجور که گردنشو میمکیدم دستمو کشیدم رو شکمش
آروم دستم بردم زیر شلوارک و شورت اش..
بیخ کیرشو گرفته بودمو آروم لمسش کردم.. دسمو حلقه کردم و روبه بالا و پایین آروم تکون دادم.. بعدم تخماشو مالیدم داغ بود و نرم.. گفت جووون میخوای عشقم؟گفتم آرررره عزیزم.. گفت مال خودته..3>
از زیر شلوار درش آوردم یکم مالیدم و زیر چشمی کیر کلفتشو دید میزدم.. خودش شلوار و شورتش رو درآورد منم کنارش نشستم.


خیلی حشری شده بودم و چشام خمار بود..
نوک کیرش یکم خیس بود از روی پاتختی دستمال مرطوب رو برداشتم و کیرشو پاک کردمو بوسیدمش..
یکم لبامو غنچه کردمو نوکشو کردم لاش.. چندبار اینکارو کردم.. بعدم حسابی تخماشو از زیر تا روش لیس زدمو مکیدم و لای لبام بردم خیلی دوست داشت..
زبونمو دور کلاهک کیرش میکشید که گفت میخوری کیرمو؟
گفتم بله عشقم
تو دهنم بردمش همش که نرفت تو داشتم خفه میشدم یکم بالاپایین کردم که باز سرش یه مایع شیشه ای اومد که رفت تو حلقم شور بود..
تهوع گرفتم که گفت بسه قربونت


دیگه با همون دستمال کیرشو تمیز کردم.. گفت رو زانوهات واسا.. وایسادم ممه مو مالید لبامو خورد و دستشو آروم روی کمرم کشید..
دکمه شلوارمو واکرد.. آروم آوردش پایین.. درش آوردم..
از روی شورت کسمو بوسید و بو کرد.. جوووون...دستشو زیر شورتم برد
کسم خیس بود
آروم آروم مالید من دیگه وول میخورم تو بغلش و مدام گردن و لباشو میمکیدم
شورتم رو درآورد پامو کامل واکرد،با یه دستمال مرطوب کسمو پاک کرد چشامو روی هم فشردم..
رفتم بالای تخت نشستم و به بالش ها تکیه دادم.. کیوان پامو واکرد..
دراز کشید رو شکمش.. لباشو گذاشت رو کس
چندبار کسمو بوسید لاشو واکردو مکیدش..
زبونش رو از کونم تا روی کسم میمالید


وقتی زبون خیس و داخش لای کسمو قلقلک میداد دیوونم میکرد..
سوراخ کسمو یکم زبون زد..
چوچوله مو با لباش میمکید و نوک زبونشو به برجستگی وسطش میمالید..
موهاشو ناز کردمو سرشو رو کسم فشار دادم..
خیلی حشری بودم. گفتم بیا بغلم دیگه عشقم..
دراز کشیدم.. اومد روم خوابید.. دستاشو پل کرده بود که وزنش اذیتم نکنه
نوک کیرشو لای کسم لیز داذ.. از لذت آه می کشیدم..
روم افتاد باهم غلت خوردیم و من رفتم روش
کیرش سیخ واساده بود.پامو واکردمو آروم کسمو مالیدم به کیرش
کیرش لای کسم وول میخورد. کلاهک کیرش رو چوچوله ام بود و آروم خودمو تکون میدادم.
کیوان لپ های کونم رو واکرد و میمالیدش
نوکش انگشتشو از لای کونم به کسم رسید آه کشیدم
چوچوله خیس و پف کرده من رو کیر عشقم بود.
دیگه باتموم وجود میخواستم کیرش بره تو کسم..
کنارش رو پهلو خوابیدم اومدپشتم
پامو داد بالا و خودش یکم اومد پایین
نوک کیرشو مالید لای کسم
آخ گفتم.. آروم کیرشو کرد تو کسم.. اوف کیرش کلفته کسمو پر کرده بود


کمرمو لیس میزد
یه دستشم روم بود و چوچوله مو میمالید.. لای انگشتاش میگرفتش..
اولش کیرشو آروم تکون میداد
چندبار کامل کیرش درومد و لیز خورد
کلاهش برجسته اش میرفت لای چوچولم و دیونم میکرد
آه و ناله میکردم اووووف.. میخواستم نه فقط کیرش که کل بدنش بره تو کسم..
گفت اووووف فشارش بده.. گفت جوووون..
کیرشو تا ته کرد تو کسم.. تند تند میزد.. آه آخخخ اوف جوووون
گفتم کیوان میخوام کامل حسش کنم..
طاق باز دراز کشیدم و پامو واکردم
چندبار کیرشو مالید لای کسم..
کلاهک کیرشو میکرد تو کسم و درمیاورد
دیوووونم کرد
گفتم وای کیوان بکن تو دیگه!!!
گفت جووون تو چی بکنم عشقم؟؟
گفتم تو کسم...


گفت اوووووووف و کیرشو تا ته کرد تو کسم..
تند تند تلمبه میزد.. کیرش تا ته تو کس تنگم بود..
تق تق صدا میداد..
خوابیده بود روم و لبامو میمکید که ارضا شدم کسم آتیش گرفت کلی آه و اوه کردمو کمرم یکم بلند شد و گردنشو مکیدم که اونم آبشو خالی کرد تو کسم.. اوففف پمپ میزد تو کسم.. گفتم یه دقه درش نیار بذار توش بمونه.. یک موند گفت عشقم کست داغه دارم میسوزم.. بعدم لبامو بوسید یکم دراز کشیدیم حالمون جا اومد..
بعدشم گفت بریم حموم گفت وای نه لالا دالم.. گفت تنبل خانم.. دیگه دستمال مرطوب آورد خودمونو تمیز کردیم و همونجور لخت رفتیم زیر پتو و آباژور رو خاموش کردیم.. یکم حرف زدیم.. بعدم آهنگ بی هوای رستمی رو گذاشت.. دوستت دارم دلم میگیره بی تو بی هوا.. هرلحظه قلب من میشکنه بی تو بی صدا..بازو و سینه مو ناز میکرد که خوابم گرفت..



صبح که پاشدم ساعت 10بود و رفته بود سرکار.برام اس داده بود که دلم نیومد بیدارت کنم عزیزم
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
اولین سکس من با پگاه زن مطلقه

من محسنم واین اولین و اخرین داستانه منه و میخوام یه راست برم سراغ داستان که در اصل یه خاطره مربوط به 8 سال پیشه که من مجرد بودم و تو یه تاکسی تلفتی مشغول به کار بودم .


یه روز با یکی از مسافرا اشنا شدم که به تازگی داشت از همسرش به خاطر بعضی از مشکلاتشون جدا میشد و از اونجا که راننده اژانسها از نظر بعضیها خیلی معتمد هستند این خانوم تو راه دادگاه(داشت میرفت دادگاه واسه همون کار طلاقشون)شروع کرد به درد دل کردن اون هم با گریه و ناراحتی زیاد و من هم واقعا و از ته دل باهاش همدردی کردم و حتی با اینکه سنم ازش یه دوسالی کمتر بود یه کمی هم راهنماییش کردم و همین موضوع یه باب اشناییت رو باز کرد و هر وقت این خانوم که از این به بعد بهش میگیم پگاه میخواست جایی بره زنگ میزد یه اژانس و فقط میگفت که من برم دنبالش و کم کم با هم راحت تر شدیم و می اومد میشست صندلی جلو و من رو راحت تر صدا میکرد و با اسم کوچیک منو صدا میزد و من هم یواش یواش داشتم بهش عادت میکردم تا اینکه یه روز زنگ زد اژانس و من رفتم دنبالش (اون موقع موبایل نداشتم تا مستقیم به خودم زنگ بزنه)و گفت که میخواد بره هشتگرد وقتی دلیلش رو پرسیدم گفت که باید بره همون خونه ای که با شوهرش اونجا زندگی میکرده و یه سری وسیله هاش رو از اونجا بیاره(اینو نگفتم که اون موقع دیگه طلاقش رو گرفته بود و اون خونه ای که من میرفتم اونجا دنبالش خونه خواهرش بود)خلاصه رفتیم اونجا و سرتون رو درد نیارم که یه سری مسایلی پیش اومد که مجبور شد اونجا پیش صاحب خونش من رو نامزد جدیدش معرفی کنه اخه صاحب خونش میگفت امیر که شوهر سابق پگاه بود سپرده بود که ببینه اون با کی میاد دنبال اون وسایل.



خلاصه رفتیم داخل خونه تا وسیله ها رو کمکش کنم و با هم بیاریم (امیر به خاطر اینکه پگاه رو نبینه رفته بود خونه مادرش و به صاحب خونه سپرده بود که پگاه میاد واسه بردن یه سری وسیله).همین طور که تو خونه رو نگاه میکردم یهو چشمم افتاد به عکس عروسیشون که تو اتاق خواب بود وای چه عکسی بود تو اون عکس به حدی زیبا بود و سکسی که نگو. سینه های بلوری و قلنبه و دستهای سفید با اون لباس تور زیبا که با دیدنش بی اختیار کیرم راست شد و اون متوجه این قضیه شد اما زیاد به روی خودش نیاورد وقتی برگشتم دیدم یه البوم تو دستشه که داره عکسهای خودش و شوهر سابقش رو از توشون جدا میکنه و عکسهای دو نایی رو پاره میکنه وقتی سمتش رفتم دوباره چشمم خورد به یه عکس دیگش که تو اون داشت به یه بچه شیر میداد(یه دختر هم داشت که مونده بود فعلا پیش باباش و سر حضانت اون هنوز مشکل داشتن) به خاطر اینکه ناراحت نشه روم رو برگردوندم ولی بهم گفت که ایرادی نداره و میتونم نگاش کنم و اونجا بود که فهمیدم بدش نمیاد و خیلی باهام راحت شده و یه فکری مثل برق از سرم رد شد و نشستم به دیدن عکسها و با هر یه عکسی که میدیم شهوتم بیشتر و بیشتر میشد و دیگه نفسم به شماره افتاد و اون این قضیه رو فهمید و یه کم بهم نزدیک تر شد و به من گفت می بینی چی بودم و چی شدم و منم بی اختیار و واسه اینکه از اون حال و هوا بیاد بیرون بهش گفتم :اره خداییش چه بر و هیکلی داشتی ولی الان همش اب شده


خندید و با یه شیطنت خاصی گفت منظورت چیه و منم گفتم هیچ چی میگم خیلی اندام زیبایی داشتی که با خنده گفت یعنی الان ندارم منم گفتم چرا ولی اون موقع خیلی جذاب بودی دوباره خندید و گفت خوب تو اون عکسها هم لباسام سکسیه و هم ارایش دارم و تا من کلمه سکسی رو شنیدم دیگه داشتم بی هوش میشدم که گفت دوست داری مانتومو در بیارم تا ببینی هنوزم چیزی از اون موقع ها کم ندارم و منتظر جواب من نموند و مانتو شو در اورد و دیدم که وایی زیر اون مانتو بی ریخت چه هیکل سکسی و نازی رو قایم کرده دیگه داشتم دیوونه میشدم که نشست پهلوم و نمیدونم چی شد که دستم بی اختیار رفت سراغ سینه هاش و از رو تاپش شروع کردم به مالیدن و اون هم انگار که منتظر این لحظه بود با ولع خاصی شروع کرد به خوردن لبهای من و دستم رو بردم زیر تاپش و اون سینه های سفت و سفیدش رو از زیر تاپ در اوردم و دیدم وای خدای من اصلا انگار تا به حال بهش دست نخورده و انگار نه انگار که یه بچه شیر داده به حدی سینه هاش زیبا بود و سکسی که به محض خوردنشون ابم اومد و شورت و شلوارم رو به گند کشید و پگاه اولش ناراحت شد اما وقتی شنید اولین بارمه دستم به یه زن خورده از خنده داشت روده بر میشد و بهم گفت میخوام واسه اولین بار یه حالی بهت بدم که تا عمر داری فراموش نکنی



بد از چند دقیقه که من شلوارم رو در اوردم و خودم رو تمیز کردم اومد سراغم و شروع کرد به خوردن کیرم و بهم گفت فکر میکردم با این هیکل باید کیر بزرگتری داشته باشی اما مثل اینکه کیرت هنوز نرسیده و خامه اما اشکال نداره خودم برات تو کورم میپزمش و کیرم رو اروم گذاشت سر کسش و اون رو یواش یواش فرو کرد تو و چون یه بار ارضا شده بودم این بار دیگه به این زودی خراب نمیشدم و شروع کرد به تلنبه زدن وای که چه کیفی داشت همین جور که تلنبه میزد دراز کشید روم و سینه هاش رو اورد سمت دهمنم و منم شروع کردم به خوردن و تا به اون روز چیز به اون باحال و خوشمزگی نخورده بودم و چون بار اولم بود شروع کردم با ولع خوردن سینه هاش که بهم گفت مواظب باش ابت رو نریزی تو کسم و منم بهش هر وقت قرار بود ابم بیاد بهت میگم تا خودت رو بکشی کنار و هنوز حرفم تموم نشده بود که یه جوری شدم و اونم فهمید و خودش رو زید کشید کنار و ابم برای بار دوم با شدت زیاد باشید روی رون زیباش و خلاصش کنم اون روز کلی خجالت کشیدم و یه بار دیگه هم ارضا شدم تا تونستم پگاه رو هم ارضا کنم و بعد از اون ماجرا هر چند وقت یک بار یه جا گیر میاوردیم و با هم حال میکردیم
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس داداشم با دوست دخترش

سلام من مهتاب هستم.19ساله وساكن كرج...
اوايل اريبهشت بود.از كلاس برگشتم.مامانو خواهربزرگم مونا ميخواستن برن خونه مادربزرگم كه تازه چشمشو عمل كرده بود.منم قرار بود برم اما بعد كلاسم واقعا خسته بودم وترجيح دادم تو خونه بمونمو استراحت كنم.اونا رفتنو منم رفتم آشپزخونه چيزي بخورم كه در باز شد و برادرم مهرداد كه5 سال از من بزرگتر بود اومد داخل.با ديدن من جاخورد.مهرداد دانشجوي ترم آخر مهندسي برق بود و يه باشگاه بدنسازي داشت.هميشه دوست داشتم شوهرم يكي مثل مهرداد باشه.188 قدش بود و108كيلو وزن داشت.كمر باريكو شونه هاي پهن وبازوهاي خوش تراش.مهرداد گفت:مهتاب؟تو اينجا چيكار ميكني؟چرا نرفتي خونه ماماني؟ گفتم:خسته بودم.چيزي ميخوري بيارم واست؟سرشو تكون داد رفت رو مبل نشست.حس كردم ميخواد چيزي بگه.بعد از چند لحظه اومد تو آشپزخونه گفت:مهتاب راستش قراره يكي از همكلاسيام بياد اينجا درس بخونيم(لبخند كمرنگي رو لبش نشست)دختره.ميشه بري تو اتاقت وتا وقتي كه اون نرفته بيرون نياي؟در حالي كه ميدونستم اون دختر واسه چي ميخواد بياد گفتم:باشه مشكلي نيس.



رو موهام بوسه اي زدو گفت:قربونت برم.بين خودمون ميمونه ديگه؟آره خيالت راحت.رفتم تو اتاقم.مهردادم رفت دنبال دختره.خواستم بخوابم كه يه جرقه اي تو ذهنم زده شد.دوست داشتم ببينم اونا دقيقا چيكار ميكنن؟از پله ها پايين رفتمو نگاهي به سالن پذيرايي انداختم.بايد يه جايي قايم ميشدم كه به همه جا ديد داشته باشه.يهو باخودم گفتم:اصلا شايد دختره رو ببره تو اتاقش ولي نه اتاقش خيلي نامرتبه مسلما اونجا نميبرتش.رفتم پشت مبل و مجسمه اي كه گوشه سالن بود قايم شدم.محوطه ي ديدم كم بود.از كارم منصرف شدم.خواستم برگردم تو اتاقم كه صداي بازو بسته شدن در اومد.
با ديدن دختري كه همراه مهرداد بود جاخوردم.آیدا بود.عشق مهرداد.يكسال و نيمي ميشد كه باهم دوست بودن.آیدا قبلا چندبار به دعوت مامانم اومده بود خونمون.دختر جذابو بانمكي بود.جثه اي خيلي كوچيكتر از مهرداد داشت.پوست سفيدوچشاي درشت مشكي كه به قول مهرداد سگ داشت.همه چيزش با ناز بود.با ناز راه ميرفت با ناز حرف ميزد و ميخنديد كه چاله هاي كوچيكي رو گونه هاش ميفتاد.با همون صداي وسوسه انگيزش گفت:مهرداد اولينو آخرين سكسمونه ها.مهرداد بغلش كردو بوسيد:آره عشقم خيالت راحت فقط آروم صحبت كن مهتاب بالا تو اتاقشه ميشنوه.آیدا با ترس گفت:واي چرا نگفتي كه نيام؟الان درباره من چي فكر ميكنه؟مهرداد:نترس پايين نمياد.از تو اسمي نياوردم گفتم قراره همكلاسيم بياد كه ميدونم باور نكرد.حالا برو لباساتو عوض كن.


آیدا به آن سمت سالن رفت كه از محوطه ديد من خارج بود.مهردادم لباساشو در اورد و فقط يه شرت پاش بود..بعد چند دقيقه آیدا اومد رفت رو مبل بغل مهرداد نشست.چقدر خواستني بود.كفش پاشنه بلند قرمز پوشيده بود با شرتو سوتين مشكي.من كه عاشق رون و ساق پاي خوش تراشش شدم.
مهرداد با ديدنش لبخند رضايتمندي زدوگفت:واي آیدا چه نازي تو.از صداش شهوت ميباريد.باورم نميشه بعد يكسالونيم دارم به آرزوم ميرسم.آیدا:مهرداد نكنه وسط سكس هوش از سرت بپره و...مهرداد:نترس عزيزم به پردت كاري ندارم تاشب عروسيمون.لباشو گذاشت رو لباي آیدا.از اونجايي كه من بودم نميشد خوبو دقيق ديد كه دارن چيكار ميكنن.صداي نفس نفس زدناشون ميومد.راستش منم ته دلم يه جوري شده بود.مهرداد حالا داشت گردنشو ليس ميزدو ميخورد.انگار آیدا به گردنش خيلي حساس بود چون ديگه آهو نالش بلند شده بود.مهرداد:آروم آیدا مهتاب ميشنوه.آیدا:نميتونم دلم ميخواد جيغ بزنم بازم گردنمو بخور.آخخخخخخخخ.اون صدايي كه آیدا داشت با اون نازش منو هم شهوتي كرد چه برسه به مهرداد.سوتينشو در اورد و افتاد به جون سينه هاش.ميخوردو ميمكيد و آیدا كه معلوم بود داره صداشو كنترل ميكنه آه آه ميكردو دستشو تو موهاي مهرداد فرو برد...مهرداد؟خيلي سنگيني وزنتو رو من ننداز.


مهرداد بلند شد و گفت:بيا بخورش.آیدا حركتي نكرد.آیدا؟عزيزم؟خجالت نكش بيا.آیدا شرتشو پايين كشيد و كير مهرداد افتاد بيرون.برعكس اوني كه فكر ميكردم كيرش زياد بزرگ نبود.آیدا سر كيرشو گذاشت دهنش.معلوم بود كه اصلا وارد نيس.مهرداد:بيشتر بكن تو دهنت..آیدا:نميتونم حالم بد ميشه..سرشو ميك ميزد.با اينكه وارد نبود اما معلوم بود كه مهرداد لذت ميبره.بعد چند مين مهرداد كيرشو از دهن آیدا بيرون كشيد خم شد. رو موهاشو بوسيدو گفت:قربونت بشم كه بلد نيستي.بسه ديگه خسته شدي نميخوام اذيت شي.آیدا دراز كشيد و مهرداد سرشو برد لاي پاش:آیدا خجالت نكش پاتو بيشتر باز كن.شروع كرد به خوردن كس آیدا.من نميتونستم كسشو ببينم.آیدا از شدت لذت به خودش ميپيچيد.آخخخخخخخخ.آههههههه مهرداد بخور بيشتر آههههههه.يهو آروم شد.ارضا شده بود.مهرداد با لبخند سرشو بلند كرد و به چهره آروم آیدا خيره شد.


بعد رفت از تو يخچال قوطي كرمو آورد و كون آیدا رو چرب كرد.آیدا:مهرداد ميترسم...نترس خانومم.برگرد به پشت...مهرداد كيرشو فرستاد تو كون آیدا كه آیدا جيغ كوچيكي كشيد.با مشتش محكم كوبيد زمين:مهرداد درش بيار درد داره دارم ميميرم.مهرداد كه تازه به لذت رسيده بود گفت:تحمل كن بخاطر من اولش درد داره. با ديدن دردي كه آیدا ميكشيد قلبم به درد اومد.دوست داشتم زودتر مهرداد تمومش كنه.بعد از چند دقيقه ديگه انگار درد نداشت هرچند لحظه يه بار يه آهي ميكشيد مهردادم تند تند نفس ميكشيد و تلمبه ميزد تو اوج شهوت بود يه آهي كشيدو آروم شد.آبش اومده بود.بيحال كنار آیدا دراز كشيد.نازش ميكردو با موهاش بازي ميكرد:دوست دارم آیدا.مرسي از لذتي كه بهم دادي عشقم.
بعد از چند دقيقه آیدا رفت لباس بپوشه...مهرداد پيشونيشو بوسيد و رفت كه برسونتش.اون روز فهميدم كه سكس با عشق چقد جذابه...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
کس سفید سپیده

سلام من محسن هستم 34ساله و خاطره ای که براتون تعریف میکنم مربوط میشه به 3سال پیش . 8سال پیش بود که با مینا (همسرم)آشنا شدم .اون زمان هنوز دانشجو بودم .تقریبا دو سال با هم دوست بودیم و بارها باهم سکس کردیم.من نمی خواستم بگیرمش چون واقعا دوستش نداشتم.شاید خیلی ها بگن چقدر نامرد و بی معرفت! ولی خب جنس پسر همینه دیگه! منم مثل هر پسر دیگه ای تو اون سن دیوونه ی سکس بودم و فقط همین!خونواده ی مینا مذهبی بودن و همین طور خونواده ی خودم و همین موضوع کارو خراب کرد به خصوص که مینا تهدید کرده بود که حالا که بی عفتم کردی اگه نگیریم خودمو میکشم! به این ترتیب خونواده ها هم خبردار شدن و خلاصه سرتونو درد نیارم بعد از کلی جار و جنجال و دعوا و مرافعه خانومو گرفتیم.در طول زندگی به اصطلاح مشترکمون بارها بهش خیانت کردم و چون خوب میشناسمش مطمئنم که اونم تلخ نگذرونده و سرش گرم بوده. ولی می خوام از متفاوت ترین و جذاب ترین سکسی که تو عمرم داشتم صحبت کنم.



بعد اینکه درسمونو تموم کردیم تو شرکت بابای یکی از دوستامون که تو دانشگاه با هم رفیق شدیم و حسابی بچه مایه داره رسما شروع به کار کردیم. بچه ی خیلی بامرامیه و راستشو بخواین هنوزم با هم رفیقیم هر چند که من دیگه اون جا کار نمیکنم. یه روز که مثل هر روز دیگه ای رفتم شرکت برای اولین بار یه خانوم جوونو دیدم که خیلی خوش قیافه و خوش استیل بود هیکلشم خیلی قشنگ بود! اولین بار بود که میدیدمش . منو که دید لبخند زد بعد شهرام(دوستم) سر رسید و بعد از سلام علیک و شوخی و خنده به هم معرفیمون کرد معلوم شد که اسمش سپیده س و دخترخاله شه که به تازگی از کانادا برگشته و قراره برای مدت نامعلومی ایران بمونن و تو این مدت با ما کار میکنه .منو میگی از همون ثانیه ی اول رفتم تو کفش! نمیدونید چه جیگری بود! هم خوشگل هم خوش هیکل! ظاهرشم خیلی ساده بود ها. مثل جنده های خودمون هفت قلم آرایش نکرده بود بلکه خوشگلیش خدادادی بود و اصلا نیازی هم به آرایش نداشت خلاصه هزار درود به بخت و اقبال خوبم فرستادم و با خودم گفتم راست کار خودمه! یه هفته ای خرش میکنم! من که استاد خرکردن زنا و دخترام ولی راستشو بخواید اون قدرا هم که فکر میکردم آسون نبود دختر باهوشی بود و با جنبه! شاید به این خاطر بود که از 10 سالگی با خونواده ش کانادا زندگی کرده بود و اونجا یزرگ شده بود (البته منظورم با جنبه گیش بود نه باهوشیش )خودشم بعدها بهم گفت که از همون اول میدونسته که قصد و هدفم چیه از اینکه سعی دارم بهش نزدیک بشم. خلاصه تا یه ماه هرچی سعی و تلاش میکردم بی فایده بود. تا اینکه یه روز که کیرم حسابی باد کرده بود و چشمام جایی رو نمیدید یه تصمیم آنی گرفتم می خواستم جدی تر وارد عمل بشم. اون روز بخت با من یار بود و شرکت به نسبت خلوت بود به خصوص که شهرام از صبح رفته بود دنبال کاری و غیبش زده بود.



سپیده اون روز هم مثل هر روز دیگه ای خوشگل بود و منم حسابی وسوسه میشدم دلو زدم به دریا و گفتم قهوه میخوای برات بیارم؟و اونم گفت آره ممنون. شاید فکر کنید یه چیزی تو قهوه ش ریختم و همون جا کارشو ساختم ولی نه! شرکت کاملا خلوت نبود ویه چند نفری بودن به علاوه من که نمیخواستم بهش تجاوز کنم میخواستم یه جوری مخشو بزنم که با میل خودش بهم بده .خلاصه قهوه رو بردم و شروع کردم به حرافی از هر دری سخنی حرف های خنده دار حرف های رومانتیک و خلاصه سرشو حسابی گرم کردم اونم با علاقه گوش می کرد و گاهی هم می خندید خلاصه لابه لای حرف هام و زمانیکه اون داشت به شدت میخندید خیلی آروم بهش نزدیک شدم و با دست راستم رونشو نوازش کردم دیدم خنده ش قطع شد بر و بر منو نگا میکرد نمیدونین چه حالی شدم هر لحظه منتظر یه انفجار بودم اما اون بهم لبخند زد و گفت حرف حساب تو چیه؟منم که واسه یه لحظه مونده بودم چی بگم بی هوا گفتم ازت خوشم اومده خیلی دل می خواد که......که.....(و اون جمله مو کامل کرد) که با هم حال کنیم! از اولشم میدونستم! منو میگی خشکم زده بود تا خواستم چیزی بگم گفت باشه منم موافقم به شرطی که کسی نفهمه!!



خدایا چی میشنیدم؟دختری که واسش ضعف کرده بودم و واسه کردنش بال بال میزدم میگفت که حاضره بهم بده! بعد یه کلید بهم داد خدا رو شکر که کسی دور و برمون نبود! بعد یه دفترچه از تو کیفش در آورد و یه خودکار. سره ی خودکارو بادهنش برداشت و توی دفترچه یه آدرس نوشت برگه رو پاره کرد و داد دستم بعد آروم گفت فردا ساعت 4 خوبه؟گفتم آره بعد یه لبخند زد وگفت پس میبینمت!و پا شد رفت و من هم که از خوشی سر از پا نمیشناختم اون روز کمی زودتر از معمول رفتم خونه! اون شبو تاصبح خوابم نبرد همش تو این فکر بودم که چطوری جرش بدم... خلاصه فرداش رفتم شرکت که البته اصلا دست و دلم به کار نمیرفت و همش تو فکر قرار ساعت 4 م بودم شهرام گفت امروز سپیده کار داشت نیومد و منم که میدونستم کارش چیه کمی زودتر شرکتو ترک کردم و خودمو رسوندم به اون آدرس. آدرس یه آپارتمان بود.گویا آپارتمان مادرش بود و آپارتمان خوشگلی هم بود زنگ که زدم بلافاصله سپیده درو وا کرد حسابی به خودش رسیده بود و از هر وقت دیگه ای خوشگلتر و شهوت انگیزتر شده بود!یه تاپ تنگ قرمز و یه شرت قرمز پوشیده بود و تا بگی خوشگل شده بود. دهنم آب افتاد از همون لحظه اول کیرم راست شد! رفتم تو باهام روبوسی کرد با هم یه شربت خوردیم و بعد من رفتم رو کاناپه و اونم بی مقدمه اومد تو بغلم یه کم با هم لاسیدیم و من بدنشو نوازش کردم یه ثانیه هردو ساکت موندیم و بعد شروع کردیم به لب دادن و لب گرفتن و منم همزمان سعی میکردم لباساشو درآرم که گفت دوست داری برات لخت شم یا خودت لختم میکنی؟ گفتم واسه دفعه اول خودم لختت میکنم خلاصه لباساشو دونه به دونه درآوردم و چشمت روز بد نبیبه نمیدونین چی دیدم!



دوتا پستون سفید و پرملات و یه کس سفید و تپل و خوش خوراک!سپیده لاغر بود ولی هیکل بسیار قشنگی داشت و کس و کون و سینه های سفید و پرملاتی داشت!در واقع اسمش به خودش بود سپیده واقعا سفید بود! دیگه جلوی خودمو نگرفتم و بردمش توی یکی از اتاق ها روی تخت خواب خوابوندمش! با گردن و بغل گوشش شروع کردم و تا تونستم با اشتها بوسیدمو خوردمو لیسیدم بعدش رفتم سراغ پستون های سفیدش و تا تونسم خوردمو مک زدم اونم همش آه و ناله میکرد و حشری میشد و شنیدن صدای آه و اوهاش منم حشری تر و وحشی تر میکرد به طوری که خیلی وحشیانه سینه هاشو میمالیدم و میخوردم و اونم خوشش می اومد!بعد 10دقیقه سینه خوردن یه کم شکم و نافشو زبون زدم و تصمیم گرفتم برای تحریک و لذت بیشتر کمی شکم تخمدان ها وکسشو ماساژ بدم چون شنیده بودم که این کار به شدت زنا رو حشری میکنه. خلاصه بعد از یه کم ماساژ تخمدان رفتم سراغ کس ناز و سفیدش! دوتا انگشتمو کردم تو کسش آه ممتدی کشید و لبشو گزید فهمیدم خوشش اومده بدجور!پس واسش تکرار کردم دو انگشتمو کردم تو و درآوردم کردم تو و درآوردم......بعد گفت میشه کسمو بخوری؟منم که عشق کس خوری از خدا خواسته با کمال میل و اشتیاق پذیرفتم! لای اون کس تپلش رو (که به قول ایرج میرزا همچون غنچه نیم خفته بود)باز کرده و با لذت و اشتهای تمام شروع به خورذن کردم آخ که چه کسی بود!چه لذتی!چه طعمی!



هیچوقت کسی به اون خوشمزگی و اشتهابرانگیزی نخورده بودم! وتا الانشم کسی باحالتر از کس اون ندیدم! چوچوله رو زیر زبونم گذاشتم و تند تند مک زدم جیغ و آه شهوت انگیزش به هوا رفت نمیدونین چه کیفی میکردیم! جاتون خالی واقعا! خواستم سرمو از لای پاش درآرم که سرمو گرفت و چسبوند به کسش و گفت بازم میخوام بازم بخورش! ومنم اطاعت کردم ! کسش رو باز کردم داخل کسش صورتی خوش آب و رنگی بود و عطر ملایم و مطبوعی هم بهش زده بودکه این لذت کار رو مضاعف میکرد زبونمو تر و فرض کردم تو واژنش و چند بار چرخوندم خیلی خوشش اومد و آه و اوه کرد و بعد چوچولش رو که باد کرده بود حسابی مکبدم وگاز گرفتم خلاصه بعد از نیم ساعت کس خوری و کس لیسی بالاخره اجازه داد که این مرحله رو رد کنیم و سرو 19سانتی مون رو داخل کسش فرو کنیم کیرمو که حسابی داغ کرده بود گذاشتم دم کسش و خیلی آروم و البته تمام قد فرو کردم تو نمیدونین چه حالی داد! اصلا وصف ناپذیر! حرارت ورطوبت کسش رو در سرتاسر کیرم احساس میکردم و غرق در لذت میشدم!لامصب کس که نبود باقلوا بود!عسل خالص بود!



یه نیم ساعتی تلمبه زدم که لحظه به لخظه هم سریعتر و وحشیانه تر میشد وآه و اوف شهوت آلودش به آسمون رفت وبعد آبمو کامل روی سینه هاش خالی کردم! ولی به این راحتی ها دست بردار نبودم!ازش خواستم برام ساک بزنه و اونم دمش گرم یه ساک اساسی زد که حالمو حسابی سر جا آورد باردوم که آبم جاری شد به خواست خودش تو دهنش خالی کردم.سکسمون که تموم شد باهم یه دوش گرفتیم(که البته توی حمومم یه کوچولو شیطنت کردیم مثل لب گرفتنو مالیدن کس وکون وکیرو...)بعدش یه کم روی تخت دراز کشیدیم و صحبت کردیم و اون به من گفت که یه دوست پسر آمریکایی داره که مشکل جنسی داره و هرگز اونو به ارگاسم نرسونده. ومنم از مشکلات زندگیم به خصوص با مینا براش گفتم.خلاصه اون روز خاطره انگیز گذشت و من تا زمانی که ایران بود چندین بار کردمش و حتی موفق شدم اون کون سفید و خوش فرمش رو هم بگام که نمیدونین چه لذتی داشت! لامصب شاه کون و شاه کسی بود برای خودش...



روزی که ازم خداحافظی کرد که فرداش برمیگشت کانادا ازم خواهش کردکه روابطی که داشتیم به صورت یک راز بین خودمون بمونه و به کسی چیزی نگم منم حرفشو گوش کردم تا امروز! امروز دلم هوای کسشو کرده بود و تصمیم گرفتم اینطوری خودمو خالی کنم...این بود خاطره ی من امیدوارم که خوشتون اومده باشه.



نوشته:‌ محسن
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
من و شوهر مشتریم

سلام نسرین هستم و 33 سالمه. حدود سه ساله که طلاق گرفتم و با پدر و مادر زندگی میکنم البته اکثر وقتا تو آرایشگاه مشغولم و خیلی وقتا هم با دوستام هستم.
خیلی وقته داستانهای سکسی رو میخونم ماجراهایی که خیلیاشون مسخره به نظر میاد خیلیاشونم واقعی.تو خیلی از داستانها پسره میره خونه خاله و تمام اهل خونه از خاله و دخترخاله و شوهرخاله و پسرخاله رو میکنه و همش هم اتفاقی بوده و حتی خودشم نمیخواسته و یا فلان کس بهش چشم داشته و این اصلا نمیخواست و ... اما من هیچوقت اینطوری نبودم و هیچوقت کسی به زور باهام سکس نکرده شاید اون لحظه تصمیم نداشتم و مخمو زده باشن ولی اون هم به میل خودم بوده. ماجرایی که میخوام تعریف کنم مال حدود سه سال پیش هست یعنی چند ماه بعد از طلاقم. خب کلیت داستان و اتفاقاتش واقعیه ولی بعد از سه سال مطمئن فرقهایی با اصل اتفاقی که افتاده داره حالا بماند که اونجوری که خودمون دلمون میخواد خاطراتمون رو بازگو میکنیم.


شب شده بود و بخاطر یکی از مشتریام بیشتر از وقت معمول تو آرایشگاه مونده بودم. البته به اصرار اون که میگفت مهمونی دعوت داره و میخواد خوب و شیک بره مهمونی. من هم که عجله ای برای خونه رفتن نداشتم و بعد از طلاق همونطور که گفتم تمام وقت خودم رو سعی میکردم تو آرایشگاه مشغول باشم. ساعت نزدیک 9بود که کارم تموم شد و مشتریم که شوهرش اومده بود دنبالش ازم خواست منو برسونه منم قبول کردم. شوهرش یه مرد حدود چهل سال با موهای نیمه جوگندمی پوست تیره آفتاب سوخته قدبلند و چهارشونه به اسم مهرداد. همون ابتدای آشنایی و سلام و احوال پرسی متوجه نگاه خریدارانه مهرداد شدم. سوار ماشین هم که شدیم بازهم چندباری این نگاه تکرار شد و من دور از چشم فرزانه(مشتریم) با نگاهم نگاهش رو جواب می دادم.
همیشه باید اتفاقی بیفته تا زندگی روی روال خودش بیفته, تلفن فرزانه زنگ میخوره و گلایه که چرا دیرکردین. بعد از تلفن گفتم که مزاحم نمیشم و منو پیاده کنن و خودم میرم فرزانه گفت ما نزدیکیم اول بریم اونجا من پیاده میشم,بعد مهرداد تو رو میرسونه و دوباره بر میگرده,چه موقعیتی که خود فرزانه واسمون مهیا کرد, گوشت لخت رو گذاشت جلو پیشی و گفت بفرما. یه تعارف الکی کردم و قبول کردم و مهرداد هم شوهر فداکار انجام وظیفه می کرد. چند دقیقه بعد فرزانه پیاده شد و تا نیم ساعت بعد مهرداد بهش می پیوست.



هنوز از سر کوچه دورتر نرفته بودیم که گفتم: مزاحم شما هم شدم._ نه بابا چه زحمتی اینا همش رحمته. _ آخر عاقبت این رحمت رو خدا به خیر کنه. مهرداد مستقیم از آینه تو چشام نگاه کرد و منم که دیگه نیازی به یواشکی جواب دادن نداشتم صاف زل زدم تو چشاش و چند ثانیه بعد خنده ام گرفت. خنده ای که همیشه باهامه جاهایی که نباید, مردای خوش تیپ, جاهایی که میخوام اعتراض کنم اعصابم خورده و دلم نمیخواد تن بدم. چرا باید کم بیارم و خنده کنم? خنده ای که نه از لذته همیشه وقتی سراغم میاد که در موقع اعتراض یا جدی بودنم مقابل اون مرد خاص نمیتونم رفتار دلخواهم رو داشته باشم و خنده میکنم.


اما خب اینبار درسته بی اراده خندیدم اما دلم باهاش بود و به موقع هم بود.مهرداد هم خندید. دلم میخواست , آمار از این واضحتر هم نمیشد داد. اما این مرد هست که باید شروع کنه حتی زمانی که کرم رو خودم ریخته باشم مرده که اول باید دست به کار بشه. ساکت موندم که مهرداد گفت فرزانه که پیاده شده نسرین خانوم بفرما جلو بشین.بدون این که منتظر بمونه جواب بدم ترمز کرد و در جلو رو باز کرد منم رفتم و جلو نشستم. موقع نشستن دستش رو آورد جلو و من هم حین نشستن دستش رو گرفتم و واسه نشستن از کمک مودبانه ای که کرده بود استفاده کردم. چند دقیقه بعد به خونه من رسیده بودیم شماره هامون رو رد و بدل کردیم و قرار به تماس شد. مهرداد رفت که به مهمونی برسه و منم رفتم داخل. هنوز لباسامو کامل عوض نکرده بودم که اس ام اس اومد. مهرداد بود و تا آخر شب اس ام اس ها ادامه داشت. قرارمون شد فردا غروب که بیاد دنبالم.


ساعت هفت غروب روز بعد; معنی قرار گذاشتن با یه مرد متأهل رو میدونم و هدف از این دوستی رو. مطلقه باشی سی ساله پوست روشن صدوشصت و پنج سانت قد و شصت کیلو وزن چشم و ابروی مشکی موهای خرمایی تیره و البته آرایشگر باشی و تمام وقتت رو جلوی آینه باشی . مرد معشوقه میخواد و تنوع. و تو هم مردی که در بغلش بخوابی و احساس خوب قدرت مرد رو احساس کنی لذت در بغلش خوابیدن, سنگینی عضلات مردانه اش و نگاه های خون آلودش به اندامت که لباس هات برای اون پوشیده شده و برای اون از تنت در میاد. دست های مردانه اش که دستتو میگیره, بغلت میگیره و نوازشت میکنه و به هرکجای سرزمین تنت که اراده کنه دست درازی میکنه.صورت زمختش که به پوست بدنت میشینه لذت زن بودن رو برات معنا میکنه, درد نحیفی که بهت نوید درد لذت بخش بزرگتری رو میده و خودت رو آماده میکنی از سرتاپات پذیرای کسی باشی که درد و دوست داشتن و لذت و شهوت رو توأمان برات ارمغان میاره.
گوشیم زنگ میخوره. مهرداد رسیده بود بهش گفتم کمی کار دارم بیاد داخل فقط مراقب باش که کسی نبیندت. منظورم رو فهمید که کار بهانه ست وارد سالن شد. دیگه من بودم و مهرداد و دری که پشت سرش قفل کردم. انتظار برای آغاز.
_ببخشید دیگه اینجا وسیله پذیرایی ندارم.
_ نه بابا من که نیومدم چیزی بخورم
_ مطمئنی دیگه? زیرش نمیزنی که?
_آدم دست شمارو که رد نمیکنه چیزی واسه خوردن داشتی چرا نمیخورم.


بیشتر منتظر نموندم بهش نزدیک شدم و صورتم رو به سمتش بردم و میزبانیم رو شروع کردم.گرگ رو به گلستان فرا خوندم و تمام مزرعه رو در اختیارش گذاشتم. باغبانی بودم که هست و نیست و آبیاری و نگاهداشت باغش رو به شغال سپرده بود.


لبهامون به هم پیوست و خیلی زود دستهاش روی بدنم به راه افتاد, گردش دستهاش در سرزمین تنم بهم احساس تازه شدن میداد, لحظه به لحظه میخواستم نقطه ی تازه ای رو بازدید کنه و زودتر همه جامو فتح کنه.دستهاش پس از فتح تمام سرزمین پشتی به تپه های سینه هام نزدیک میشد و به نوازش می پرداخت. لبهام همچنان توی لبهاش بود و سرزمین اندامم در اختیار پادشاه تازه وارد. دستهام رو جلو بردم و آلتش رو به دست گرفتم. انگار منتظر همین بود تاپم رو از تنم در آورد.روی مبل راحتی سه نفره ای که تو سالن بود نشست و من هم روی پاهاش , سوتینم رو باز کرد و سینه هام در مقابل چشمهاش. سرش رو به سینه هام رسوند و لذت بیشتر از پیش تکرار شد. سینه هام رو لیس میزد و میک میزد و میخورد و من به عنوان تشکر سرش رو نوازش میکردم. لذت در تمام تنم ورود کرد و مهرداد هم دل به پیشروی داشت. بلند شد و من رو روی مبل گذاشت لباسش رو از تنش دراورد من هم شلوارم رو. هردومون با شرت مونده بودیم. مهرداد اومد روم و لبهامون دوباره بهم پیوست گرمای تنامون بدون هیچ پوشش و واسطه ای بهم میخورد.



دستهاش در بدنم پایین رفت و از زیر شرت به شاه نشین رسید. مهمانی رو طلب میکرد که پیش قراولش رو برای بازدید و سرکشی فرستاده بود, شروع به بازی با چوچولم کرد و آروم بالا و پایین کردن انگشتاش رو کسم. لبهاش رو دندون میگرفتم و بهش میفهموندم که به کارش ادامه بده به کارش سرعت داد و پیچ و تاب من آغاز شد. شرتم رو از پام پایین کشیدم که مهرداد راحت تر کارشو انجام بده.روی مبل راحتی دراز کشیدم و پاهام رو باز کردم یک پام روی تکیه گاه مبل موند و پای دیگم رو زمین.مهرداد شرتش رو درآورد و روم خوابید. دستم رو به کیرش رسوندم و مالوندمش. مهرداد هم با سینه هام بازی میکرد و گوشم رو میخورد. کیرش رو به سمت کسم هدایت کردم. میهمانی به جای خوبش رسیده بود. غارتگر تازه وارد به شاه نشین سرزمین تنم رسیده بود و آماده فتح, تک تک شهروندان اندامم از پادشاه جدید درخواست غارت داشتند. پس پادشاه لبیک گفت و به کمک دستهای من بر شاه نشین جلوس کرد.
آآآآآآآآآآآآآه


کیرش وارد کسم شد و لذت بیشتر و بیشتر شد. آروم وارد کسم کرد و ملایم عقب و جلو میکرد که جا باز کنه. کم کم راه رو باز کرد و فتح رو کامل کرد. به آخرین نقطه ی قابل دسترسی رسیده بود.
به سرعتش اضافه می کرد و حرکاتش رو تندتر میکرد لبهاش رو سریعتر میخوردم و مهرداد به کارش ادامه میداد, این حالت سختمون بود پس روی زمین زانو زدم و سینه و صورتم رو روی مبل گذاشتم و باسنم رو دادم عقب. مهرداد پشتم موند و کیرش رو وارد کسم کرد و شروع به کمر زدن کرد زیاد لذتی نداشت اما مهرداد به کمک اومد با دستاش باسنم رو محکم گرفت و محکمتر کمر زد. آه آهم بهش فهموند که ادامه بده کمرم رو گرفته بود و با قدرت بهم حمله میکرد شدتش اضافه شده بود اه اه به جیغهای کوتاه و تنفسهای صدادار تبدیل شد. به اوج میرسیدم و گفتم نزدیکم ادامه بده سرعتش زیاد تر شد چند ثانیه بعد لذت تمام تنم رو گرفته بود, تسلیم شدم( ارضا شدم) مهرداد سرعتش رو آروم کرد ازش خواستم ادامه بده تا آبش بیاد کمی ادامه داد اما قصد اومدن نداشت پس بیخیال شد ولی دلم نیومد سرش بی کلاه بمونه.



روی مبل نشوندمش و خودم جلوش رو زمین نشستم. با دستمال کیرش رو که از ترشحات کسم خیس بود پاک کردم و آروم سرش رو زبون زدم, زبونم رو روی سرش کشوندم و فشار دادم. شروع به بازی به تخماش کردم و کلاهک کیرش رو وارد دهنم کردم و میک زدم. سرعتم رو زیاد کردم و از دو طرف کیرش و میلیسیدم و میخوردم تو چشاش نگاه میکردم و با حرص میخوردم. شهوت تو چشاش موج میزد انگار وقتش شده بود . به خوردن ادامه دادم تا به اوج برسه. مهرداد گفت دارم میام یه میک زدم و درش اوردم با دستام دو سه بار جلق زدم واسش که آبش اومد و سینه هامو آبیاری کرد.
پادشاه پیروز شد و وقت استراحتش بود, با دستمال سینه هامو پاک کردم و کنارش نشستم همدیگه رو بوسیدیم و نوارش کردیم. چند دقیقه بعد لباس پوشیدیم و از سالن رفتیم بیرون...



نوشته:‌ نسرین
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
عشق به کون گنده زنها آنال سکس

کون زنها شاید به زیبایی و تمیزی سینه ی زنها نباشد اما در شهوت خیلی از مرد ها نقش مهمی دارد . اما در بعضی از مرد ها عشق به کون زن جای همه چیز را می گیرد و برجستگی , بزرگی و خوش ترکیبی کون زن جاذبه ایی غیر قابل کنترل شدن پیدا می کند و این واقعیتیست که کون مقعد است تمیز نیست بو می دهد و علاقه زیاد به کون زن و کون بسیار بزرگ و خوش ترکیب که همیشه در دسترس نیست وقتی بدست می آید و قابل لمس و تماس می شود ؛خواه نا خواه باعث لیسیدن و بوییدن و حتا مزه کردن اطراف و داخل آن می شود . من یکی از همین افرادم که از همان اوایل بلوغ زن واقعی برایم زنی بود که باسن بسیار بزرگی داشت . تا سن شانزده سالگی یکی دو بار با دختر های همسن و سال خودم تماس هایی بدنی جنسی داشتم اما آنها منرا راضی نمی کردند و بیشتر کنجکاوی و عطش ام را می خواباندند . در کوچه ما زنی قد باند با سنی نسبتنا بالا و باسنی وصف ناپذیر بزرگ و پهن و خوش ترکیب زندگی می کرد .



زنی متاهل بود که شوهرش مسنتر از خودش بود و دو تا دختر داشت که هردو را در سن پایین شوهر داده بود . سفید پوست خوش آب و رنگ و زیبا بود و چادر بسر میکرد . اولین بار در مراسم مهمانی سفره ی نمیدانم چیه مادرم او منرا آنقدر تحریک کرد که آبم آمد . داستان از ابن قرار بود که من در زیرزمین پشت میز نشسته بودم که او از بالا آنجا آمد گفت که بالا شلوغ است و می خواهد از توالت استفاده کند چادرش را باز کرد و روی میز گذاشت پیرهن مشکی زیبا با تور گیپور در قسمت سینهاش در تنش بود و قد بلندش و سینه های برجسته ی سفیدش و باسن پهن تر از یک مترش توجه ام را جلب کرد داخل توالت شد و منکه فاصله زیادی از توالت نداشتم صدای افتادن احنمالن مدفوعش در آب و دو بار گوزیدن خفیف او را شنیدم باورم نمیشد خجالت کشیده بودم و نمیدانستم چه انجام بدهم اما وقتی او بیرون آمد اعتماد بنفسش و خنده اش باعث شد که خجالت نکشم . پیش من آمد چادر تزیینی اش را برداشت لبخند کشدار با لوندی خاصی زد و گفت ماشاءالله خوب بزرگ شدی یک مرد .



برگشت کون بزرگش را تاب داد و رفت بالا . اعتراف می کنم بلافاصله بدرون توالت رفتم آب سیفون توالت را تمیز کرده بود اما همچنان بویی توام با بوی عطر غلیظش خوب در توالت بود بویی از عطر گرانبهایش همراه با بویی خفیف از مدفوعش .بی اختیار شروع به بازی با کیرم شدم که از بزرگی درد می کرد و خیلی زود با کمک این بو آبم بی صبرانه به بیرون جهید . بعد از آنروز گهگاهی او را در خیابان می دیدم سلامش می کردم و وقتی به پشنش نگاه می کردم شاید کمی هم بی اختیار اوووف می گفتم منتهی آرام که ضایع نشود اما فکر می کنم او هم می شنید این تنها کاری بود که می توانستم انجام دهم چون سن و سال, بی تجربگی من و حفظ آبرو نمی گذاشت کار دیگری انجام دهم .اما مفهوم زن برایم او بود اگر در خواب ارضاع می شدم با یاد و فکر و خیالات کون او بود و حتا در تماس با دختر در همان زمان کون آن دختر را با خیال کون او بو کردم و البته بنظرم به خوش بویی کون او نبود که بعد ها برایم ثابت شد...

از روز مهمانی و سفره خانه ی ما حدود یکی دو ماهی گذشت تابستان بود و من یک روز صبح بیرون امدم بدون انکه کار و یا مقصدی داشته باشم . در کوچه ی ما یک ماشین وانت فروش هندوانه بود و از دور زن شهوت برانگیز رویایی ام را دیدم که مشغول خرید هندوانه است . اول سریع براه افتادم اما وقتی به آنها نزدیکتر شدم و دیدم که در حال پرداخت پول هندوانه ها است سرعت قدم هایم را طوری تنظیم کردم که وقتی به آنها برسم که او می خواهد هندوانه ها را به خانه ببرد و موفق هم بودم . فروشنده ی وانت می گفت خانه تان کجاست تا هندوانه ها را بیارم من رسیدم به صاحب عشقم سلام کردم و یکی از هندوانه ها که بزرگ هم بود را برداشتم خانم همسایه که نمی خواهم نامش را ببرم / چون این داستان واقعیست و از آن جریان هم چند سالی می گذرد و ایشان هم هنوز با همان شکل و شرایط هستند /



از فروشنده تشکر کرد و با کمی پر رویی هندوانه دیگر را هم برداشت و روی هندوانه دیگر که من با دو دستم گرفته بودم گذاشت . تا پس کوچه ایی که خانه شان در آنجا بود حدود ده پانزده متری فاصله بود و در خانه شان باز بود او جلو داخل شد و منهم پشت او در حالی که محو تماشای کون بسیار بزرگ او بودم . عجیب بود با آن کون بزرگ که نگاه هر مردی را متوجه خودش می کرد او چاق نبود کمی خوش گوشت با صورتی تر و تازه و کمی تپل بود اما قد بلندش که حدود یک متر هشتاد و پنج تا یک متر و نود بود و ایستایی و خوش ترکیبی بدنش در آن سن و سال بی نظیر بود . سنش را نمی دانستم میدانم که دیگر عادت ماهیانه نمی شد یعنی بعد از آن روزی از خودش شنیدم پس زنی یائسه بود اما شیرین و همچنان آبکی بود . وارد خانه شدیم اول ساختمانم بود و پشتش حیاط بود در را بست . و باز به جلوی من که در گوشه ایی با بار دو هندوانه ی سنگین منتظر بودم امد و راهنما شد . گفت بهتر است در زیرزمین هندوانه ها را بگذاریم که سرد است من تا بحال آنجا نرفته بودم و نقشه ی خانه را نمی دانستم دری را باز کرد که در زیرزمین بود چراغش را روشن کرد جلو از پله ها پائین رفت و منهم بدنبالش , پائین در زیر زمین چادرش را باز کرد و آنجا بر روی سکویی گذاشت یک بلوز نازک سرخابی با یک شلوار نخی کرم رنگ تنش بود .



شلوارش تنگ نبود اما نازک بود و باسن بسیار بزرگش جای زیادی در آن باقی نگذاشته بود شلواری کوتاه با پاچه های چسبان و تنگ داشت و ساق پایش از سفیدی می درخشید . چه پوستی داشت پوست سفیدش آنچنان شفاف بود که بر هر جایی از تنش انگشت تماس پیدا می کرد تا چند ثانیه آنجا سرخ بود . یک هندوانه را از روی دست من برداشت جلوی من خم شد تا بر روی زمین بگذارد . عجب باسنی داشت اینطور که خم شده بود در نهایت بزرگی اش بود و شلوارش که مدلش آزاد و گشاد بود در حال جر خوردن . شورت توری مشکی داشت که در مقابل بزرگی کپل هایش خیلی کوچک بنظر می رسید . داشتم دیوانه می شدم آلتم بزرگ و دردناک شده بود . وقتی حالت خم شدنش را بدون دلیل ادامه داد جرات پیدا کردم و باخودم فکر کردم یا بدنبال سکس است و یا می خواهد بگونه ایی رفتار کند که آبرویم را بریزد چون حتم داشتم در این شرایط نمی توانم زیاد خودم را کنترل کنم . دوباره ایستاد برگشت لبخند پر از عشوه ایی زد و شاید از رنگ و روی پریده ی من و اضطرابم خنده اش گرفته بود . رژ لب سرخش و غلیظش را بهتر دیدم زیبایی اش را هم دیدم و آثار کمی گذشت سن و افتادگی زیر چشمان درشت و زیبایش را هم دیدم . یک لحظه فکر کردم از آن زن هایی است که در فیلم سکسی دیده بودم از آنهایی که بسیار شهوتی هستند . هندوانه ی دیگر را از دستم گرفت دوباره خم شد و اینبار خودش را کمی به عقب داد و باز هم در حالت خم شدن باقی ماند جرات پیدا کردم دستم را آرام به برجستگی باسنش فشار دادم . هیچ نگفت و در همان حالت در حالی که هندوانه بر روی زمین بود باقی ماند . دستم را برروی کپلش سر دادم و به میانه ی دو کپلش فشار دادم و گرمای میانی پایش را حس کردم .



نه چیزی می گفت و نه حرکتی می کرد . بر روی دو پا نشستم صورتم درست در فاصله چند سانتی متری کون بود با دو دستم باسنش را حس کردم و چقدر نرم بود . دستهایم در آن فرو می رفت . سرم را نزدیک کزدم و بوی کونش را حس می کردم داشتم دیوانه می شدم . دلم می خواست کونش را بلیسم به نفس نفس افتاده بودم که گفت چرا دیگه نمی گی اوف . گفتم ببخشیم گفت عیبی نداره از این حرف ها من هر روز میشنوم . پرسید کونم را دوست داری ؟ گفتم آره اوووم عجب بویی داره می خوام ازش بخورم . گفت قابلی نداره امروز نمی توانم ازت پذیرایی کنم اما یک روز یک جوری می دم کونم و انش را بخوری که اشتهات کور بشه . می خواستم شلوارش را پایئن بکشم حالا ایستاده بود و سر و صورت من در میان کونش ناپدید شده بود . نتوانستم شلوارش را پائین بکشم بندش از جلو بسته بود بندش را باز کرد حریصانه با عجله شلوراش را پایئن کشیدم کونش سفید پهن نرم و بسیار پهن بود و کمرش گرچه خیلی باریک نبود اما نیبت به باسنش حتا نصف و نیم آن هم نبود و هیچ چربی اضافه و افتاده ایی نداشت از کمر بی پایئن بیکباره برجستگی بسیار چشمگیر باسنش شروع می شد و بعد در امتداد باسنش هرچه به پایئن تر می آمدی پهنای کونش بیشتر می شد و درست در قسمت پهلوی پاییی کپل هایش که بطرف بیرون برجسته بود و از بالای ران گوشتی و سفید و نرمش پایین تر بود بیشترین پهنای باسنش بود . کونش را بو میکردم بوی کون و عرق کونش همراه با عطر سوراخ کونش بود و از بوی کون لاغر دختر عمه ام خیلی خوشبو تر بود. دستهایم می لرزید شورتش را پایئن کشدم کمی خم شد سوراخ کونش را می دیدم باز بود حریصانه می لیسیدم .



در کنارمان تختی بود با کمی وسایل متفرقه اما نیمی از آن خالی بود و فرشی هم داشت . بطرف تخت رفت و گفت بیا بکن , بکن تو کوونم و رفت روی تخت قنبل کرد کنار تخت رفتم کیرم در میان رانهایش گذاشتم یک بیست سانتی تا کونش کم داشت با ران ها گوشتی سفید و بلند و آن کون بزرگ و سفید و خوش تراش حتم داشتم این سکسی ترین زنی است که می تواند وجود داشته باشد . بالای تخت رفتم اما باسنش آنقدر پهن بود که نمی توانستم با باز کردن زانوهایم بکنمش . پایین آمدم یک جعبه فلزی آنجا بود زیر تخت گذاشتم کونش را و سوراخ کونش را باز لیسیدم و بر روی جعبه ایستادم کونش را به عقب داد و کیرم که در حال انفجار بود را به سوراخ کونش فشار دادم و با همان خیسی آب دهانم رفت تو . اول چیزهایی ازش شنیدم که جا خوردم اما بعد فهمیدم از شدت شهوت این حرف ها را می زند و بر شدت شهوت و لذت من هم افزود راستش بازگو کردمشان زیاد حالا در این اوضاع و احوال بدون آن شهوت خوشایند نیست فقط یک نمونه اش را می گویم تا بدانید در چه حال و هوایی بود . مثلن می گفت کوونی از کونم بخور جوجه خروس دفعه دیگه باید انم را بخوری انگشتم را تو کونت می کنم بچه خوشکل و .....



خلاصه کونش خیلی زود آبم را آورد و بدستور خودش همانجا خالی کردم بعد کیرم را در آوردم و شروع به بو کردن کونش کردم و بعد از چند دقیقه باز تحریک شده بودم که خروج بادی کوچک از آن کون بزرگ و زوری که برای چسیدن به خودش می داد و بوی خفیف و خاص آن دوباره باعث شد شروع کنم به کردن کونش در همان وضعیت بار قبل اینبار کردنم طولانی بود و او هم ارضاع شد .
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس با ارباب رجوع اداره

سلام



من کارمند یکی از ادارت دولتی کشورمون هستم 30 سالمه و قیافه خوبی دارم 3 سال پیش بود تازه به یکی از شهرستان های کرمانشاه منتقل شده بودم یه روز یه خانم تو پر خوشگلی اومد ادارمون منم مدارکشو ازش تحویل گرفتم که متوجه شدم خانم بیوه اس کارش مورد داشت و باید کلی می دوید تا درست بشه منم در یه لحظه از فرصت استفاده کردم و شماره موبایلشو ازش گرفتم ادامه ندم جزئیاتو بعداز ظهر بهش زنگ زدم و خودمو معرفی کردم ازش خواستم که تگر میخواد کارش زود راه بیفته فردا بعد از ظهر بیاد نزدیک های اداره با هم حرف بزنیم و راهکارشو بهش بگم فرداش اومدو دیدم فوق آرایش کرده خیلی خشگلشده بود ترسیدم که نکنه کسی ببینه به جنده ها میزدهمینکه اومد بعد سلام و احوالپرسی گفت شما میخولید با من دوست بشید؟؟؟؟؟؟؟؟؟ برق از سرم پرید با من من کنان گفتم کارتو انجام میدم و شما اگر قبول کنید باهم دوست میشیم یه چشمک زد و دستشو اورد جلو گفت تا فردا کارم ردیفه منم گفتم ایشاله دیدم گفت خوشگل شدم؟ گفتم خیلی عالیه گفت فقط بخاط تو بوده میخواستم نظرتو جلب کنم بعد کلی کس شعر رفت فرداش تو اداره دنبال کاراش افتادمو انجامش دادم ساعت 11 بود که زنگ زدازم نتیجه خواست یه خورده کلاس گذاشتم گفتم میتونید بیاید ولی باید بعد ساعت کاری بیای اونم گفت چشم قرارمون شد ساعت 4 بیاد اداره، اداره ما نگهبان نداره از شانس خوب منم تعداد کارمند کمی هم داره رفتم پیش رییسمون و گفتم ا مروز کارهام مونده میخوام اضافه کار وایسم اونم قبول کرد .



دیگه واسه ساعت 3 همه رفته بودن من تنها تو اداره بودم، از خانم بگم که اسمش اکرم بود قد 170 وزن 90 توپول 7 سال از خودم بزرگتر بود و حسابی تو دل برو نزدیکهای ساعت 4 بود که بهش زنگ زدم و گفتم من منتظرم فقط اومدی نزدیک اداره تک بزن تا بیام درو باز کنم 4.20 دقیقه بود دیدم تک زد رفتم درو باز کردم دیدم کسی نیست اونور خیابان وایساده بود ولی یه زن دیگه باهاش بود کلی اعصابم خراب شد اشاره دادم اومدن تو خیلی سرد جواب سلامشون دادم رفتم پشت میزم نشستم و فورا یه اس دادم که چرا این خانم با خودت اوردی خوندشو یه پوز خند زد منم نتیجه کارشون بهش دادم و گفتم این از کارها غیر قانونی که من برای شما انجام دادم گفت اینم خواهرمه ایشون هم کارش اینجا گیره منم نمیشد بگم به کیرم گفتم چشم اونم انجام میدیم برخلاف دیروز امروز اصلا ارایش نکرده بود خیلی ساده بود



رفتم اتاق دیگه ای به بهونه ای و صداش کردم همینکه اومد گفتم چرا خواهرتو اوردی ترسیدی کاری باهات بکنم اومد صورتمو گرفت یه بوسم کردو گفت ترسیدم دروغ بگی کارم انجام نشده باشه میخوای چیکارم کنی؟ منم گفتم لبتو بیار بخورم، دیدم اشاره داد به کیرم گفت چشم اصلا باورم نمیشد به این راحتی بخوام کوس بکنم گفتم خواهرت چی گفت مشکلی نیس پریدم بوسش کردم و قربون صدقه اش رفتم باید میرفتیم نماز خونه گفتم چجوری بریم ؟ دیدم رفت بیرون و به خواهرش گفت این اقاای کارمند خوب با من یه خورده کار داره ببخشید ابجی معطل میشی و رفت سمت نمازخونه و صدام کرد از در اتاق تا نمازخونه 10 متر بیشتر نبود ولی بگی 100 کیلومتر شده بود همینکه چشمم به خواهرش افتاد گفتم ببخشید دیدم گفت بفرما نوش جون رفتم نماز خونه و دیدم به به اکرم مانتو و شلوارشو دراورده داره بهم میخنده



سریع بقلم کردو لب به لب هم شدیم منم تو موقع لب گرفتن لخت شدم خیلی حشری بودم سینه های گندشو گذاشت تو دهنم وکلی خوردم با دستمم کوسشو بازی میدادم صدامون پیچیده بود حسابی رفتم سراغ کوسش همینکه کیرمو وارد کوسش کردم پاهاشو دورم حلقه زد یه چند بار تلمبه زدم و ابم اومد ولو شدم تو بقلش ازش خواستم که یه بار دیگه بکنمش ولی به بهونه خواهرش قبول نکرد ولی انصافا خیلی چسبید.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
برملا شدن راز زنم خیانت

از پریسا زنم براتون بگم كه 28 ساله و با قدي 165 و لاغر اندام و زيبا هستش . كونش از حد معمول بزرگتره و واسه همين هميشه چادر ميپوشه وگرنه تابلو ميزنه بيرون . بدنش يك دست و سفيد با موهايي خرمايي و واقعا سكسي .
خودم هم كه 29 سالمه يه پوشاك فروشي دارم تو يه شهر تقريبا كوچيك . خونه و مغازه مون نزديك بهمه و با ماشين 10 دقيقه راهه .


حدود دوسال ميشه كه ازدواج كرديم و از نظر سكسي هم واقعا چيزي واسه هم كم نميزاشتيم ولي خب بعد حدودا يك سال من يه مقدار واسم حالت خسته كننده شده بود . البته كه هراز چند گاهي هم خطا ميزدم و ... حالا بماند .
با اين سايت آشنا شدم و حال و هواي اين سايت و داستانها و فيلم هاش رو م تاثير گذاشت تا اونجايي كه روي سكس من و پریسا هم تاثيرگزار شد .
شروع كرديم توي سكسمون صحبت كردن اوايل كه ميگفت : عجب كيريه و چقدر حال ميده . يه بار بهم گفت چرا كيرت اينقدر كوچيك شده منم گفتم هوس كير بزرگتر كردي اونم گفت آره .گذشت و گذشت و ما توي سكس بيشتر و بيشتر صحبت كرديم البته اوايل زنم شك كرده و فكر ميكرد من ميخوام از زير زبونش در حال مستي حرف بكشم تا از گذشته ش چيزي بفهمم ولي بعد اينكه فهميد واسه لذت بيشتر دارم ميگم بيخيال شد .


خانواده زنم يه شهر ديگه ولي خب نزديك زندگي ميكردن و اون معمولا هفته اي يا دو هفته اي يك يا دو روز رو ميرفت اونجا بعضي وقتا هم بيشتر .
وقتي هم برميگشت دوباره سكس و دوباره همون حرفا . حالا به جايي رسيده بود كه من بهش ميگفتم وااي چه كوسي گشادي چند بار كس دادي خوشگلم اونم ميگفت هر شب
با دوتا كير كلفت و از اين حرفا ..


خب بريم سر اصل ماجرا و اون هم مربوط به يه روز حدود ساعت 7 شب كه اوج كار من بود كه زنگ زد و گريه ميكرد كه بيا توي خونه موشه (اينو بگم كه زنم با حيوانات كلا ميونه خوبي نداره علي الخصوص موش كه ديگه اوه اوه)
بهش گفتم مشتري دارم و شاگردم هم نيست
گريه ميكرد و گفت من روي اوپنم تا نياي نميام پايين . سريع راه افتادم و رسيدم خونه ديدم بله خانوم روي اپنه و داره گريه ميكنه .گفت موشه رفته زير اون مبل و هنوز هم از اونجا بيرون نيومده خلاصه بعد چند دقيقه موشه رو كشتم و رفتم خاك انداز رو آوردم و بردمش كه بندازم توي آشغالي كه متوجه يه چيزي شدم توي سطل زباله شدم خوب كه نگاه كردم ديدم يه كاندوم با چندين دستمال كاغذي مچاله افتاده داخلش معلوم هم بود كه تازس .
خشكم زد آخه منكه از كاندوم استفاده نميكردم سريع خودمو جمع و جور كردم و رفتم مغازه ولي دست ودلم به كار نميرفت و فكرم به شدت مشغول بود يعني اون بهم خيانت كرده خب منم بهش خيانت كردم بيشتر كه فكر كردم ديدم ميتونه لذت بخش باشه .


حالا كه فكر كردم ديدم تغييراتي كه تو سكس داشته بي دليل هم نيست اوايل از تف كردن بدش ميومد ولي چند ماهي شده بود كه خودش تف ميانداخت و خيلي چيزاي ديگه ..
خلاصه تصميم گرفتم برنامه رو رديف كنم تا ببينم قضيه چيه .
يك هفته اي از اين ماجرا گذشت يه روز بهش گفتم فردا ميخام برم چابهار جنس بيارم خب اين طبيعي بود و مثل هميشه قرار شد كه ببرمش خونه پدرش ولي اينبار بهش گفتم خودتم با يه ماشيني بري خونشون و اون قبول كرد
فرداش صبخ زود بيدار شدم و همه چي آماده و مثلا رفتم چابهار .


معمولا از ساعت 10 زودتر بيدار نميشد ولي اون روز ساعت 9 بهم زنگ زد كه كجايي منم گفتم توراهم و در حاليكه بيرون خونه از دور كشيك ميدادم .
بعد نيم ساعت سروكله ابراهيم پيرمردي كه به گلخونه تو خونمون رسيدگي ميكرد پيدا شد گفتم اي بخشكي شانس چرا اين اومد .
تو ي خونم يه گلخونه كوچيك دارم كه ابراهيم هفته اي سه يا چهار بارميومد و يه بيست دقيقه اي مشغول بود و ميرفت
خلاصه بيست دقيقه شد نيم ساعت شد يه ساعت و ديدم خبري نيست از ابراهيم كه حدودا 60 سال سن داره و چهره اي در هم داره كه اگه كسي واسه اولين بار باهاش برخورد كنه ميگه اصلا نميشه باهاش حرف زد ولي وقتي باهاش بشيني ميبيني نه ..هيكلي درشت داره و موهاش كاملا سفيده .


خلاصه بعد يك ساعت به خونه زنگ زدم گوشي رو برداشت درحاليكه نفس نفس ميزد پرسيدم چرا نفس نفس ميزني گفت : تو حياط بودم دويدم گفتم مگه تو حيات كسيه گفت : آره ابراهيم الان رسيد واسه گلخونه گفتم خب تو حياط چكار ميكردي گفت: رفتم واسش چايي بردم
گفتم : ميزاشتي خسته ميشد بعد چايي ميبردي
يه لحظه جا خورد و بعد چند ثانيه من من كردن گفت : خودش گفت اگه ميشه يه چايي بهم بدين .
بهش گفتم يه مشكلي پيش اومده و تا دوساعت ديگه ميرسم خونه .
نيم ساعت بعدش ابراهيم از خونه اومد بيرون و رفت
يك ساعت بعدشم رفتم خونه قيافه ش خسته به نظر ميرسيد و رفته بود حموم بهش گفتم تو كه ديشب رفتي حموم گفت: عيبي داره؟ امشب يه ضيافتي داريم
به طعنه بهش گفتم مطمئني بتوني بازم ...


يه لحظه رنگش پريد و سريع گفت : حالا ميبينيم
و اينجوري بود فهميدم بله پریسا خانونم كوس ميده .
البته بعدش تونستم كوس و كون دادنش رو ببينم كه اونارو ميزارم واسه داستانهاي بعدي
اميدوارم كه بتونم خوب نوشته باشم كه خوشتون بياد
تا بعد...

نوشته: علیرضا
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 98 از 112:  « پیشین  1  ...  97  98  99  ...  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA