|
سلام به همه من هیچوقت امپول زدن به مادر و خواهر برام جذاب نبوده ولی چون میبینم علاقه دارید 2 تا خاطره مینویسم. همین چند روز پیش که رفته بودیم مسافرت شمال خواهر کوچیکم بیست ساله است سرمای بدی خورد روزای اول حاضر نشد بیاد دکتر ولی بعد از دو روز دیگه حالش خیلی بد شد. عصری رفته بود تو تختش تا ساعت 9 خوابیده بود ساعت 9 اومد بیرون و گفت داداش حالم خیلی بد بیا بریم دکتر گفتم بریم مامانم گفت منم میام ولی اون گفت نمیخواد دوست دارم با داداشم تنها برم مامانم گفت اخه منم احساس میکنم گلوم درد میکنه گفت نمیخواد خودت با بابا برو اون موقع شب تو شهرستان کوچیک نمیدونستم دکتر از کجا گیر بیارم رفتیم یک بیمارستان پیدا کردیم که اورژانس شبانه روزی داشت. یک زن جوان امد که فهمیدیم دکتر خواهرم رو معاینه کرد و دست به نسخه شد خواهرم گفت امپول ندید من نمیزنم گفت یک امپول کوچولو چون خیلی تب داری گفت امپول کوچولوت پنیسیلین نباشه دکتر گفت نه نترس یک سرم هم نوشت و چند تا قرص. بردم خواهرم رو رو تخت اورژانس خوابوندم یک پیر مرد سبیل کلفت اومد سرمش رو زد و رفت گفت امپولش رو هم بگیر بیار براش بزنم خواهرم گفت اگر این بخواد امپول بزنه من که نمیزنم گفتم تو نگران نباش. از دکتر پرسیدم داروخانه شبانه روزی کجاست ما اینجا غریبیم یکذره باهاش گفتم خندیدم گفت با من بیا من رو برد انبار دارو و از بیمارستان کل دارو هاش رو داد گفتم یک زحمت دیگه هم بکشید گفت دیگه چیه گفتم این یارو که سرم زد اگر بخواد امپول بزنه من سکته میکنم چه برسه یه اون دختر جوان گفت کس دیگه ای ندارم گفتم شما چی اگر میشه منت بگذارید فرض کنید خواهر خودتونه گفت چشم بده به من گفتم الان که نمیشه بگذار سرمش تموم بشه بعد. رفتم بالا سر خواهرم همون یارو اومد از من پرسید امپولش رو گرفتید گفتم خانم دکتر گفته بعد از سرمش به خواهرمم گفتم نگران نباش خود دکتر بذات میزنه گفت مخش رو زدی گفتم این چه حرفیه به خاطر تو یکذره شیرین زبونی کردم . یکهو دیدم یک صدای گریه میاد رفتم بیرون دیدم یک زنه داره یک پسر کوچیک تقریبا 7 ساله رو میخوابونه رو تخت بغلی پسرم اروم گریه میکرد. همون مرد سبیلو هم داشت یک امپول گردی مثل پنیسیلین رو اماده میکرد زن پسرش رو دمر کرد و یک شلوار گرمکن پاش بود شلوار رو تا زانوش کشید پایین و با یک دست زانو و با یک دست کمر پسر رو نگه داشت مرد هم رفت و امپول رو محکم فرو کرد و چنان جیغی بچه بیچاره زد که نگو تا اخر امپول هم گریه کرد. بعدش تا امپول رو دراورد مادرش بلندش کرد و همینطور که گریه میکرد مادرش میکشید و چون بچه نمیتونست درست راه بره مادره یکدونه محکم زد تو سرش که تند تر راه بره. بعدش خانم دکتره اومد بالا سرخواهرم یک کمی از سرم مونده بود حالش رو پرسید و صبر کرد که سرم تموم بشه بعد گفت خانم کوچولو برای امپولت حاضر شو من هم دیدم داره به زور مانتوش رو میزنه بالا گفتم کمک میخای گفت اره رفتم دگمه های مانتوش رو باز کردم شلوارش کشی بود و نیازی به بازکردن دکمه نداشت دمرش کردم مانتوش رو زدم بالا و شلوار و شورتش رو گرفتم تا وسط باسنش کشیدم پایین ولی دوباره به خاطر جنس شلوارش برگشت بالا خیلی ترسیده بود و زیر لب چیزی میگفت به خاطر همین خیلی به من هیجان میداد. دکتر که امد مجبور شدم شلوار و شورتش رو یک کم بدم پایین و نگه دارم پنبه رو که مالید باسنش رو سفت کرد دکتر گفت خودت رو شل کن و یک نفس عمیق بکش بعدش هم فوری سوزن رو فرو کرد یکهو خواهرمیک جیغ کوتاه کشید و پاش رو تکون داد دکتر هم کلی مسخره اش کرد و گفت چقدر میترسی این که درد نداره گفت خیلی سوختم شروع کرد به فشار دادن پدال سرنگ و خواهرمم هی ناله میکرد تا پنبه رو گذاشت دور سوزن و اروم سوزن رو کشید بیرون اون هم گفت هسسسسسسسسس وقتی سوزن رو دراورد و رفت خواهرم گفت امپولش درد نداشت ولی خیلی سوزنش سوخت چه فرو کردنش چه دراوردنش.
حدود یکسال پیش مادرم به خار یک مساله ای عصبی شده بودو کلی ضعیف شده بود که دیگه تا بعد از ظهر که من رسیدم خونه بیحال افتاده بود حالت غش داشت. به زور با خواهر کوچیکم لباس تنش کردیم و بردیمش تو ماشین خواهرم مجبور بود بمونه خونه و من تنها بردمش بیمارستان رسیدیم بیمارستان اصلا نمیتونست راه بره و با برانکارد بردنش بخش اورژانس و بعد از چند دقیقه دکتر اومد بالا سرش و معاینه کرد و چند تا سوال از من پرسید و گفت این دارو هارو فوری بگیر رفتم دارو خانه 2 تا سرم بود با هفت هشت تا امپول. یک پرستار اومد سرم اول رو زد و 2تا یا 3 تا امپول هم زد تو سرم به من گفت اگر حالش تغییری کرد یا سرمش نزدیک تموم شدن بود خبر بده تقریبا نبم ساعت طول کشید سرم اول تموم شد اخراش دیگه بیدار شده بود دوباره پرستار اومد سرم اول رو دراورد فشارش رو گرفت و سرم دوم رو زد و دوباره 2و 3 تا امپول زد تو سرم نیم ساعت دیگه طول کشید تا پرستار اومد و سرم رو دراورد و حال مادرم رو پرسید و اون گفت خیلی بهتر شدم میتونم برم گفت عجله نکن دوباره فشارش رو گرفت و رفت بیرون بعد از 2 دقیقه با 2 تا امپول و سرنگ و اب مقطر و.. امد و گفت برگردید امپولاتون رو بزنم دیگه مرخصید. جفت سرنگها 5 سی سی بود و پرشون کرد و مادرمم دمر خوابیده بود و مانتوش رو زده بود بالا و شلوارش رو شل کرده بود. پرستار که رفت بالا سرش با زحمت داشت شلوارش رو میداد پایین که من رفتم با پررویی کمکش و شلوارش رو کمی کشیدم پایین و تا نصفه باسنش پیدا بود یک طرفش کبود بود پرستاره گفت چی شده معلوم شد اونروز تا قبل از اینکه من برسم خونه سرش گیج رفته و خورده زمین گفت جاش هم خیلی درد میکنه روش امپول نزنی. پرستاره گفت 2 تاش رو یکطرف بزنم گفت اصلا نزن. پرستار یکطرف رو الکل زد و فوری سوزن رو فرو کرد و مادرم اروم ناله میکرد مثل اینکه دردش زیاد بود چون مادرم الکی ناله نمیکنه. بعد پنبه رو گرفت و سوزن رو دراورد و دوباره همون طرف یک کم پایین تر رو الکل زد و گفت این امپول دردش زیاد نفس عمیق بکش امپولش روغنی بود و خیلی اروم و با فشار زیاد تزریق میکرد مادرمم گفت وایییییی چقدر درد داره تا اخرش ایییییییی وایییییییییی میکرد و تموم که شد سوزن رو دراورد و کلی خون امد شلوارش رو کشیدم بالا و مادرم گفت نمیتونم بلند شم یک کم صبر کن امپولش خیلی درد داشت.
آمپول خوردن دیگران رو دوست داری ببینی بیا اینجا https://www.looti.net/15_5925_1.html اگر داستان آمپول خوردن میخوای بیا اینجا https://www.looti.net/12_5924_1.html |
|