انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 12 از 94:  « پیشین  1  ...  11  12  13  ...  93  94  پسین »

داستانهای سکسی مربوط به دوست دخترها و دوست پسرها


مرد

 
هم دانشگاهی

اولين باره كه خدايش وسوسه شدم داستانهامو براتون بنويسم . اگه ايرادي داشت به بزرگيه خودتون ببخشيد .
اسمم رسوله الان 26سالمه بچه اليگودرزم
اين داستاني كه ميخوام براتون تعريف كنم مال دو سال پيشه .
داستانو از اونجايي تعريف مي كنم كه يه روز كه اعصابم بدجور داغون شده بود اخه امتحانمو خراب كرده بودم رو صندلي هاي دانشگاه نشسته بودم داشتم فكر مي كردم اصلا متوجه اطرافم نبودم بعد از چند دقيقه يه صداي ناز كه ازم پرسيد : آقا ساعت چنده ؟
منم اصلا به صورتش نگاه نكردم و بهش گفتم چه دل خوشي داري نترس ديرت نشده . بيچاره سرشو انداخت پايين رفت زير زبونم فكر كنم دوسه تا فحش بهم داد . يك ساعتي بود رو صندلي نشسته بودم هوا سرد بود به خودم گفتم بلند شم برم خونه .
از اين ماجرا چند روز گذشت تا يه روز داخل دانشگاه جلو برد داشتم برنامه و كلاسهامو مينوشتم كه يه دختري اومد گفت آقا اگه بهتون برنميخوره خودكار داريد . يهو برگشتم نگاهش كنم ديدم زل زده تو چشام خدايش خيلي تابلوه بود منم دست كردم داخل كيفم يه خودكاري بهش دادم . كارش كه تموم شد گفت ميشه آقاي ... ؟ خودكار برا خودم باشه الان كلاس دارم ! منم گفتم فاميليم (....) اينه بعدشم قابلتونو نداره فقط پولشو بديد ! ديدم خنديد و رفت .
اينو بگم رفيقام بهم ميگن ادم بد متلك هستم .
گذشت تا يه روز داخل يكي از كلاسها خالي نشسته بودم داشتم نگاه كتابم مي كردم اخه كنفرانس داشتم درب رو بسته بودم كه كسي مزاحمم نشه كه ديدم يكي داره درب ميزنه . هول شده بودم باخودم گفتم اين كيه ؟ بلند شدم برم جلو در كه ديدم اومد داخل كلاس ! ديدم همون دختره هست . گفتم بفرماييد كاري داشتيد ؟ گفت اومدم پول خودكارتونو بدم . بهش گفتم بندازش صندوق صدقه ! ديدم اعصباني شد گفت : عجب ادمي هستي ! انروز نزديك بود بزنيم كه ازتون پرسيدم ساعت چنده امروزم اينطوري ميگيد ؟
راست ميگفت ازش معذرت خواهي كردم دو تا جوك هم براش گفتم كلي خنديد . گفتم حالا كاري داشتيد باهام گفت اره ديگه شروع كرد به صحبت : من ازتون خوشم اومده ميدونم پسر بايد بياد دنبال دختر ولي من يه ماه ميپامت ميشه شمارتونو داشته باشم . يه دو دقيقه مكث كردم گفتم ياداشت كن .............
گفتم اسمتونو چيه ؟ اسمم مريمه
سريع اسمشو صداكردم و گفتم مريم يه تك زنگ بزن تا شمارتو داشته باشم اخه شماره غريبه ج نميدم . تك زنگ زد بعدش بهش گفتم كلاسم دير شده ازش خداحافظي كردمو رفتم . از اين ماجرا دو روز گذشت تا شبش ديدم اس داد : سلام رسول
ديگه سر صحبت باز شد . اس داد حالم خرابه گفتم خداه بد نده .
-بي حسم
خوشمزه ايم گل كرد گفتم بيام مالشت بدم ؟
-اخ جان الان مياي
باخودم گفتم اونجاش داره ميخاره شروع كردم به حرفاي سكسي تا ساعت 2شب .
فرداش اس داد مرسي گفتم بابت چي ؟
-ديشب دو بار ارگارسم شدم
منم كه شاخ در اورده بودم خودمو به اون راه زدم گفتم نميري جبران كني
-حتما رسول جون ! ميشه امروز ببينمت ؟
گفتم مكان ندارم
-فرستاد اونم به موقعش بهت ميگم
ديگه قرار گذاشتيمو همديگرو ديديم منم يه ذره شيطنت كردمو دو سه تا لب ازش گرفتم .
ديگه سرتونو درد نيارم از شبش اس ام اس هاي سكسي بيشتر شد تا يه شب گفت كسم ميخواره رسول !!!!
گفتم مگه بازه جلوت ؟
-اره يه ساله
اون شب سه بار ارضاش كردم .
گذشت تا يه روز بهم گفت رسول مكان داري بريم ؟
تو كونم جشنواره بود گفتم اره مريم جون !!!
ادرشو ساعتشو بهش گفتم سريع رفتم بازارو يه بسته كاندوم خريدمو رفتم حموم سه تيغه كردم
تو خونه نشسته بودم كه صداي درب اومد رفتم جلو در ديدم مريم جونه بهش تعارف كردم اومد داخل همون جلو در افتاد بغلم لبامو بدجور ميخورد بهش گفتم انگار حشرت خيلي بالاه .دستشو گرفتم بردمش نشوندمش رو تخت اتاق خوابم گفتم بشين تا دوتا چاي بيارم بخوريم رفتم داخل اشپزخونه سه چهار دقيقه طول كشيد وقتي اومدم ديدم با يه تاپ سفيد چسبونو يه شورتك رو تخت دراز كشيده سينه هاش داشت تاپشو پاره مي كرد منم ديدم الان موقعه چاي خوردن نيست ديگه . رفتم گرفتمش بغل شروع كردم خوردن لباش زبونشو مك ميزدم صداش اه اه بلند شد رفتم زير گلوش ليس زدم . كيربلند شده بود بلند شدم لباسامو در بيارم اومد كمك كرد منم تاپشو دراوردم يه دونه سوتين توري مشكي پوشيده بود بازش كردم يه لب ازش گرفتمو شورتشو در اوردم درازش كردم رو تختو سينه هاشو مك زدم نوكشونو با دندون فشار ميدادم صداش در اومد اخ اخ رسول يواش تر . اومدم سراغ كسش چه كس قشنگي داشت ديگه امون بهش ندادم شروع كردم به مك زدن ، ليس زدن چولچولاشو ميخوردم از شدت شهوت فقط ميگفت جون .
سه چهاردقيقه اين كارو كردم بعدش گفتم بيا برام ساك بزن . واي انكار صدسال بود اين كارو انجام ميداد تا اخر كرده بود تو دهنشو مك ميزد كيرم داشت ميتركيد يه لب ازش گرفتم كاندومو بهش دادم كشيد سرش بهش گفتم بيا روش . اومد تنظيم كرد شروع كرد به بالا پايين پريدن . واي چه كس گرمي داشت صداش به ناله تبديل شده بود . دستشو گرفتم كمكش كردم چه حالي ميداد كيرم تا بيخ رفته بود داخل . گفت رسول خسته شدم تو همون حالت گرفتمش تو بغلم اوردمش پايين به پشت خوابوندمش گفتم ميخوام از عقب جرت بدم گفت رسول تورو خدا يواش ! دست كردم تو كشو كمدم كرم دراوردم ماليدن دور سوراخش چقدر تنگ بود ديگه با زحمت سرشو كردم داخل يه ذره خودشو جمع كرد منم امون بهش ندادم تا بيخ فرو كردم نفسش بند اومده بود يه جيغي كشيد شروع كردم به تلمبه زدن اخو نالش بلند شد منم از صداش تحريك شدمو شديد تر تلمبه ميزدم يه دفعه بدنش لرزيد فهميدم ارضاء شد از پشت سينه هاشو ماليدم كيرمو كشيدم بيرون كاندوم در اوردم گفتم بيا ساك بزن برام . واي چكار ميكرد چشام داشت از حلقه بيرون ميزد دو سه دقيقه طول كشيد بهش گفتم بسه . خوابوندمش رفتم وسط پاهاش كيرمو گذاشتم دم كسش فرو كردم پاهشو گرفتم بالا بد طور شهوتم بالا زده بود دست خودم نبود جوري تلمبه ميزدم كه نزديك بود از سرتخت بيفتم پايين صداش به جيغ تبديل شده بود داد ميزد رسول جون كير ميخوام سريع باش آْبتو بريز جرم بده تند باش محكمتر بكن اخ واي ميكرد.
داشت آبم ميومد گفتم مريم داره مياد بلند شد كيرمو گرفت شروع كرد به خوردن مك ميزد داشتم منفجر ميشدم سرشو گرفتم فشار دادم به سمت خودم يه دفع انكار شير آب و باز كردي همشو خالي كردم داخل دهنش اونم تا قطره اخر مك زدو قورتش داد . بي حس شده بودم گرفتمش بغل ده دقيقه بي حركت مونده بودم . بلند شدم رفتم داخل اشپزخونه دو تا شيرموز اوردم باهم خورديم بعد دستشو گرفتم باهم رفتيم حموم جاتون خالي داخل حمومم يه بار ديگه كردمش .
اومديم بيرون لباساشو پوشيد افتاد تو بغلم بوسم كرد گفت رسول جون دوستت دارم مرس حال دادي و رفت .
ديگه هر دو هفته يك بار با هم سكس داشتيم تا سه ماه پيش درسش تموم شد و رفت شهرشون الانم هنوز به هم اس سكسي ميديم.

نوشته:‌ رسول
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق زهر بی سرپائی نکنیم
     
  
مرد

 
فقط لب دادم
سلام من سپیده هستم اولین باره می نویسم زیاد سکسی نیست ولی واقعیه.
چند وقتی بود با سامان دوست بود پسر خوبیه ولی قیافش خوب نیست به من خیلی کمک کرد دیپلمم رو بگیرم.
3 ساله زن داره ولی زنش مریضه و از صبح تا شب فقط قرص می خوره و می خوابه. اولش که باهم دوست شدیم نمی دونستم وقتی شنیدم باورم نمیشد.
از اولین باری که منو دید عاشقم شد. 2 بار دم خونه دوستم همدیگه رو دیده بودیم فقط بهش دست داده بودم.
با موبایل حرف میزدیم اس بازی می کردیم خیلی داغ بود همیشه حرفای سکسی میزدیم.
چند روز بود ماشین خریده بود و به من اصرار می کرد که با هم بریم بیرون.
یه روز می خواستم برم مدرسه پسر خالم باید پول میدادم نمی خواستم بهش بگم صبح که از خواب بیدار شدم گفت می خوام بیام طرفای خونتون کار دارم اس میدم بیا پشت پنجره ببینمت منم یه دفعه گفتم می خوام برم جایی میام با هم بریم.
رفتم سوار ماشین شدم هنوز سلام نداده دستمو گرفت محکم. بهش گفتم کجا میرم ولی چون با ماشین رفتیم زود رسیدیم گفتم هنوز زوده رفت ته کوچه مدرسه تو خاکی خلوته خلوت بود گفت می خوام لباتو ببوسم گفتم نه ولی کار خودشو کرد خم شد سمت من لبامو کرد تو دهنش محکم میمکید و گاز می گرفت خیلی حال داد همینجوری که داشت می خورد سینمو از رو مانتو می مالید شورتم یه ذره خیس شده بود. یه ذره رفت عقب نگام کرد صورتم داغ شده بود بهش گفتم بسته دیگه سامان حالم بد میشه ولی دوباره خورد انقدر محکم مکید همه رژ لبم پاک شد. می گفتم الان لبم کبود میشه. همش گاز می گرفت با صدا می خورد ااااووووووومممم.
دیگه تموم کرد ساعتو دیدم گفتم بریم دیر شده رفتیم جلو مدرسه پیاده شدم رفتم پولو دادم پسر خالمو دیدم سوار سرویسش کردم اومدم دوباره سوار شدم یه کم حرف زدیمو خیابونا رو چرخیدیم دوباره رفت تو یه فرعی خلوت خم شد انقدر خورد لبامو داشتم از حال می رفتم دشتشو گذاشت رو کوسم از رو شلوار میمالید ابم حسابی اومده بود خیلی حال می کردم شلوار لی هم خیس شده بود سرمو گذاشتم رو شونش دستشو انداخت رو شونم محکم بغلم کرد. گفت خیلی دوست دارم.
بعدشم چون دیر شده بود منو گذاشت پشت خونمون لپمو بوس کرد خدافظی کردم اومدم خونه..
می دونم کس شعر نوشتم اخه بلد نیستم ولی واقعیه واقعی بود.
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق زهر بی سرپائی نکنیم
     
  
مرد

 
عشق یه دونست

سلام من 17 سالمه اسمم رو نمیگم ... تازه 1 ماهه با این سایت اشنا شدم . می خوام یه خاطره از خودم رو بهتون بگم . ببخشید اگه زیاد ابتدایی نوشتم. از اونجایی شروع می شه که من اهل هیچی نبودم یه ظاهر ساده اما همه می گفتن خیلی خوشگلی اگه فکر می کنید این خاطره دوروغیه من عکس خودمو می ذارم که ببیند حالا .. امان از رفیق بد ... یه دوست داشتم که خیلی هوس باز بود همیشه جلو من می گفت : من دوست دخترامو می کنم و از این حرفا تا اینکه چشم و گوش منو باز کرد. یه روز دمه یه چهار راه سره یه پیچ تو پیاده رو من تو حالو هوای خودم بودم که سر پیچ یهو با یه دختر خانوم بر خورد کردم بر خورد به قدری شدید بود که دختره (اسمشو نمی گم چون هنوزم که هنوزه دوسش دارم) تو بغلم افتاد . سریع بلند شد معذرت خواهی کرد منم فقط نگاش می کردم چون تا حالا دختر به اون خوشگلی ندیده بودم.خیلی ماه بود همون اول منو عاشق خودش کرد . گفت ببخشید من می تونم برم ؟ منم گفتم خسارت تصادف چی ؟ خندید و گفت : یعنی چی ؟ گفتم:قلبم سر جاش نیست دوباره خندیدو گفت من باید برم کلاس دارم گفتم میشه شمارتونو داشته باشم یه کم مکث کرد و بعد شمارشو داد بعد رفت . من اون شب دیونه شده بودم یه حس خوبی داشتم. فردا قضیه رو به دوستم گفتم اون حرومزاده هم منو وسوسه می کرد تا اینکه همش تو فکر کردنش بودم. خلاصه 2و3 هفته ای زنگ می زدم و اس ام اس می دادم تا اینکه راضیش کردم بیاد پیشم . اون روز هیچکس خونمون نبود تا شب هم نمی اومدن. ساعت 11 شد که دیدم زنگ می زنن رفتم در رو باز کردم دیدم خودشه با ترس اومد تو . رفتیم تو اتاق 20 دقیقه فقط نگاش می کردم و اون هم از وضع زندگیشون می گفت.یهو گفت راستی قلبتو پیدا کردی ؟
من هیچی نگفتم اومد جلو دستشو گذاشت رو قلبم وای دستش چه گرم بود چقد نحیف و کوچولو بود. اتنگار دست خودم نبود که یه هو اروم دستشو گرفتم و بوسیدم و چسبوندم به صورتم ... که یهو به فکر حرفای دوستم افتادم که کم کم کیرم راست کرد دست سفیدشو که دیدم بدتر شدم . اروم رفتم جلو و لپشو بوس کردم اونم هیچ مقاومتی نمیکرد مو هامو زدم کنار (اخه مو هام بلنده مثل emo boyها اما emo یا همون gay نیستم) اروم لبشو بوسیدم دیدم چیزی نمیکه گفتم میای توبغلم؟ بازم مکث کرد گفتم من عاشقت شدم دستشو گرفتمو اروم اوردمش تو بغلم وای چقد گرم بود شالشو در اوردم مو هاشو ریخت رو دوشش چقد این دختر نازه و خوشگله دیدم دستشو رو بدنم می کشه طبق چیزایی که دوستم می گفت لباساشو اروم اروم در اوردم اونم مقاومتی نمی کرد انگار راضی بود کاملا لخت شده بود منم لباسامو در اوردم لخت لخت تو بغل هم دراز کشیدیم فکر کنم یه 1 ساعتی می شد که دیدم نمی شه من اینو نکنم دستمو گذاشتم رو کسش گفت پرده دارما ! منم گفتم اگه نداشتی مینداختمت بیرون با هم خندیدیم و من می تونستم خیلی راحت بکنمش اون کاملا تسلیم من بود اما من این کارو نکردم به خودم گفتم اگه منم مثه اون دوسته احمقم باشم و یا رفتار کنم دیگه فرقی بین منو اون نیست واسه همین اروم کیرمو گذاشتم لای پاهاش و لباشو می خوردم دیدم ابم داره میاد . ابمو ریختم تو دستشویی اومدم دوباره پیشش گفت چرا نکردی منو ؟ گفت از عقب می تونی اما من یه کم اذیت می شم گفتم تو واسه من مثه فرشته ای یه موجود دست نخوردنی حتی دلم نمی اد بکنمت ارو درازش دادم رو تخت و کنارش تا 7 شب خوابیدم که یهو مامانش زنگ زد بهش و منم تا در خونشون رسوندمش دمه خونشون که رسیدیم ازش یه لب گرفتم و فرستادمش خونشون .. اون روز بهترین روز زندگیم بود......... ببخشید اگه زیاد از بدنش تعریف نکردم چون روش حساسمو دوس ندارم کسی جز من محرماتشو ببینه
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
من و الناز

سلام دوستان خاطره ای که می خوام براتون تعریف کنم مربوط می شه به حدود 10 سال پیش
من و الناز تو یه تماس تلفنی آشنا شدیم که بعد از کمی آشنایی بیشتر فهمیدیم که الناز خواهر دوست خودم تو دوران ابتدایی بوده. البته داستانی که می خوام براتون تعریف کنم از بین تمام سکس هایی که من با الناز داشتم یکی از بهترین سکس هایی هست که من با الناز داشتم.
من تو خونه بودم داشتم با کامپیوتر کار می کردم که هوایی شده بودم و دوست داشتم یه کس سیر می کردم.
رفتم برای اینکه به حس و حالم یه حال دیگه ای بدم یه فیلم سوپر گذاشتم . خوب رفتم تو حس فیلم و خودمو جای اونا تصور می کردم که دارم یه کس تپل و باحال می کنن. دیگه حسابی شهوتی شده بودم ...
تلفن زدم به الناز که کمی با اون سکس تلفنی بکنم. الناز گفت که شب بابام اینا خونه نیستن و یادم نیست دقیقا که کجا رفته بودن . اگه برنامه جوره پاشو بیا اینجا منم تنها هستم.
حدود ساعت 11 شب بود منم از خدا خواسته پاشدم و لباسامو پوشیدم و زدم بیرون.زمستان بود و هوا هم سرد شده بود. یه مه جالبی فضا رو پر کرده بود. از خونه ما تا خونه اونا تقریبا 10 دقیقه پیاده را بود. الناز درو باز گذاشته بود من رفتم کمی منتظر شدم دیدم که الناز اشاره کرد به من که همه چی ردیفه بیا تو.
جاتون خالی من به اتاق خواب خودش برد و در بست.برق و خاموش کردو فضا تاریک شد و من و الناز تنها ی تنها توی تاریکی به سر می بردیم که پردیم بغلش کردم . چند تا لب سیر ازش گرفتم. کمی با هم صحبت کردیم.
که من بهش گفتم دیگه بسه من که نیومدم اینجا واسه صحبت کردن واسه صحبت تلفنم هم هست.
من که قبل از اومدنم پیش الناز داشت فیلم سوپر می دیدم حسابی حال به حالی شده بودم اصلا نمی خواستم زمان و از دست بدم.
خوابیدم روش شروع کردم به لب گرفتم همین جور که لب می گرفتم و با دستم هم سینه هاشو می مالیدم اومدم پایین پیراهنشو دادم بالا دستم رسید به سینه هاش سینه های نسبتاً کوچیکی داشت. ادامه دادم رسیدم کسش از روی شلوار یه بوسه به کسش زدم و شلوارشو هم کشیدم پایین .تاثیر فیلم سوپر و من دیگه اینجا کاملا روی خودم حس کردم . اصلا فکر نمی کردم هیچ وقت کس بخورم یا کس لیسی کنم ولی اینبار دیگه اصلا دست خودم نبود و پردیم کس شو با انچنان شهوتی می خورم که از من پرسید که الناز هم از کار من متعجب شده بود حسابی سرحالش آوردم اونم دیگه هوس کیر کرده بودو از من خواست که پاشم لباسامو در بیارم من ازش خواستم که من لباسهای تو رو در آوردم توهم باید لباس های منو در بیاری اونم قبول کرد بعد از اینکه لباسامو در آورد من جلوش روی زمین لخت لخت دراز کشیده بودم . اصلا فکرشو نمی کردم که یه دفعه الناز تمام کیرمو کرد توی دهنش و شروع کرد به ساک زدن با دستاش هم با تخمام بازی می کرد که اینکارش خیلی بهم حال می داد گاهی هم تخمامو می کرد تو دهنش و اونارو یه حالی میداد دیگه کیرم حسابی راست شده بود و دیگه وقتش بود که یه کون سیری بکنم.
الناز دختر بودو نمی شده که بزنم تو کسش . ولی افسوس که گذشت.

الناز برگشت و مدل 69 شدیم اون کیر منو می خورد و من کس اونو
من رفتم پشت الناز خوابیدم و کیرم و گذاشتم لای پاش و کمی سکس لاپایی کردیم و الناز گفتش که می خوای بکنی تو کونم من که منتظر این حرف بودم گفته اره چرا که نه اگه اشکال نداره و دردت نمی یاد. گفت که نه یه پماد بی حس کننده دارم. رفت و لی از شانس بد پیداش نکرد.
برگشت و گفت بیا همین جوری بکش توش. اما من هنوز تجربه سکس از کون و نداشتم نمی دونستم چه جوری بکنم که کیرم که حسابی بلند شده بود بره تو کون صفر الناز. هرچی سر کیرم و فشار دادم که بره توشو یواش یواش عادت کنه و بعد همشو بفرستم تو نشده که نشد. الان که به اون لحظه فکر می کنم حسرت می خورم.
گفتم ولش کن نمی خواد بره و برگشت و به پشت خوابید منم رفتم روی سینش نشستم طوری که بتونم کیرم لای سینه های حرکت بدم وقتی که جلو می رفتم کیرم می خورد به لبای الناز و انقدر این کارو انجام دادم که دیگه اب داشت میومد کمی از سینه الناز فاصله گرفتم. الناز کیرم و گرفت دستش و شروع کرد به جلق زدن که آب پاشید رو صورتش وای که چه لحظه ای بود .
اونم اب کیرم و با لباس زیر ش پاک کرد
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند
     
  
مرد

 
من و امیرم

شايد اين خاطره من نه ارزش خوندن داشته باشه نه سكسى باشه،اماخودم دوست داشتم بنويسم.
اسم من نداس،عين همه دختر پسراى ديگه تو يه پاساژ از يه پسره كه خوش قيافه بود شماره گرفتم. چند روز بعد بهش زنگ زدم و باهم دوست شديم،من برا كنكور درس ميخوندم و واقعا خسته بودم نياز به يكى داشتم كه باهام باشه. امير پسر خيلى خوبى بود ما چندماه باهم بوديم زياد باهم بيرون ميرفتيم اما يه بارم سعى نكرد كه مث پسراى ديگه آدمو دس مالى كنه تا وقتى خودم دستشو گرفتم اون اين كارو نكرد. در عرض چند ماه ديدم واقعا بهش وابسته شدم،چند روز كه نميديدمش عين ديوونه ها بيقرار ميشدم. تو تعطيلات عيد من بخاطر درسم خونه موندم با خواهر بزرگم كه بخاطر شغلش نتونست بره،اميرم رفته بود شهرستان من ١٦روز نديدمش. وقتى اومد بهم زنگ زد منم نتونستم خودمو نگهدارم زدم زير گريه،بغض گلوم خالى نميشد خيلى دوست داشتم زودتر ببينمش بهش گفتم دلم براش تنگ شده اونم گفت كه تنهاست و برم خونشون، اولش يه ذره ترسيدم اما با اعتمادى كه بهش داشتم ترس رو گذاشتم كنار،گفتم بياد دنبالم. رفتم خودمو آماده كردم،اون يه ساعتى كه منتظر اومدنش بودم يه عمر برام گذشت. وقتى زنگ زد رفتم دم در بى اختيار پريدم تو بغلش،مث اينكه انتظارشو داشت.
رفتيم خونشون منم كه ديگه روم باز شده بود همش تو بغلش بودم گرماى وجودش تو تموم رگاى بدنم جريان داشت دوست نداشتم يه لحظه ازش جدا شم. چند دقيقه بينمون سكوت شد،ازم پرسيد به چى فكر ميكنى؟ راستش من داشتم به سكس فكر ميكردم،اما بهش گفتم به چيزه خاصى فكر نميكنم!
اون روز اولين بارم بود با يه پسر تنها ميشدم اونم كسى كه اين همه دوسش داشتم، نميتونستم افكارمو كنترل كنم همش منتظر بودم شروع كنه خودشم فهميده بود آخه خيلى حرارت بدنم بالا رفته بود، تو چشاش زل زدم و گفتم امير دوستت دارم اونم گفت منم همينطور و لبمو بوسيد با بوسش دلم لرزيد جوابشو با يه بوس محكمتر دادم تو يه لحظه لبامون به هم قفل شد دستامو دور گردنش حلقه كردم وپاهامو دور كمرش بهش اجازه ميدادم اون بيشتر لب بگيره داغه داغ شده بودم،عين بخارى صداى قلبم به گوش خودم ميرسيد. بعد چند دقيقه از بوسيدن دست نگه داشت،يه كم رفت عقب تر چشامو بوسيد گونه هام لاله گوشم، خيلى تحريك شده بودم شورتم خيس خيس شده بود لاله گوشمو كه بوسيد يه آه از ته دل كشيدم، درازم كردو كم كم دكمه هاى بوليزمو باز كرد،سينه هام و كه دست زد ديگه صدام در اومده بود دست كشيد لاى سينه هام و شروع كرد به ميك زدن كسى كه فكر نميكردم اصلا به سكس فكر كنه حالا داشت بهم ميفهموند چه بازيگر خوبيه! اون چشاشو بسته بود اما من داشتم نگاش ميكردم ودست ميكشيدم به موهاش. سرشو آوردم بالاتر و ازش لب گرفتم و باكمك خودش تى شرتشو درآوردم داشت سعى ميكرد دكمه شلوارمو باز كنه اما نذاشتم،از حسى كه داشتم ميترسيدم اونم بعد چند بار كه خواست و نذاشتم بى خيال شد.
پا شد روبه روم وايساد،من ميدونستم چى ميخواد اما ته دلم راضى نبود. بهم گفت اولين بارته نگاه كنى نميتونى، چشماتو ببند و دهنتو باز كن، منم همينكارو كردم وقتى كيرشو تو دهنم حس كردم يه جورى شدم، با اكراه شروع كردم به ميك زدن اما بعد چند دقيقه خوشم اومد وقتى صداى اميرو ميشنيدم خود به خود سرعتم ميرفت بالاتر اونم دس ميكشيد به موهام و بعضى وقتام تو دهنم عقب جلو ميكرد ديگه واقعا خسته شده بودم كه ديدم صداش داره ميره بالاتر كيرشو از دهنم كشيد وگفت داره مياد،با فشار آبشو پاشيد رو سينه وصورتم و افتاد روم،نميدونم خواب بود يا بيدار اما هيچى نميگفت من فقط تحريك شده بودمو ارضا نشدم،بوى آب منيش خيلى بد بود به زور خودمو از زيرش كشيدم بيرون و رفتم خودمو تميز كردم،بعد ده دقيقه كه خوابيد بلند شد گفت خانومم تو كه ارضا نشدى،گفتم چرا شدم.
بعد اون ديگه جايى پيدا نشد كه بريم منم دانشگاه شهرستان قبول شدم و رابطمون كمتر شد،اما همچنان عاشقيم.
شايد اين داستان زياد سكسى نبود اما از خيانت و بى شرفى توش خبرى نبود،دو عاشقيم كه ميخوايم به هم برسيم
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند
     
  
مرد

 
ماسه ها

صبح بود ،تازه بيدارشده بودم هنوزم از شب خستكي تو وجودم بود،از ويلا اومدم بيرون جيزي جز صداي موج نميومد،رفتم لب ساحل رو ماسه ها نشستم و فقط به دريا نكاه مي كردم جشمامو به اونجايي كه دريا و آسمون يكي ميشن دوختم و بيش خودم فكر ميكردم كه كار درستي كردم؟اين كار من خيانت نبود ؟تو افكارم غرق ميشم ديكه يادم ميره كجام تمام افكارم به روز اول آشناييمون برمي كرده،هنوزم بس از كذشت سالها اون روز رو يادمه روزي كه بر ترس هام غلبه كردم و به هدفم رسيدم روزي كه بر از خاطره بود،روزي كه اولين بار مريم رو ديدم ،روزي كه اولين بار يه حس جديد رو تجربه كردم ،روزي كه تصميم كرفتم غرورم رو واسه بدست آوردن يكي بشكنم،روزي كه زندكي من رو عوض كرد،17 سالم بود،تو سرم بر از فكر هاي مختلف ،حس ميكردم يه جيز تو زندكيم كمه،جيزي كه ميشد خلاشو تو زندكيم احساس كرد كم كم متوجه شدم اين خلا با بوجود اومدن عشق از بين ميره و همين طور هم شد صبح سه شنبه بود تو راه مدرسه بودم كه يه دختر رو ديدم اين دختر خيلي زيبا بود زيبا تر از هر دختر ديكه از نظرمن ،بهش نكاه كردم اونم فقط نكام مي كرد و زير لب مي خنديد با هر زحمتي بود شمارم رو بهش دادم اما تا يك هفته خبري ازش نشد ،تا اين كه يه هفته بعد زنك زد و دوستيه ما شروع شد ،احساس مي كردم كه اون از دوستي با من راضي نيست از خودش برسيدم كفت همجين جيزي نيست اما من خيلي بهش مشكوك بودم يه روز خودش كفت كه تمام زندكيشو به من دروغ كفته ازم خواست كه ببخشمش و خواست بهم بزنه اما من نذاشتم اونم خيلي ناراحت بود،اين اتفاق نه تنها مارو سرد نكرد بلكه باعث بهتر شدن رابطمون شد ...
احساس كردم يكي دستاشو رو شونه هام كذاشته نكاه كردم آره دستاي اون بود دستاي كسي كه از ته قلب دوسش داشتم دستايي كه با زحمت بدست آورده بودمشون دستاش رو كرفتم و بوسيدم و به صورتش نكاه كردم هنوزم آثار خواب تو صورتش بود وقتي باد به موهاش مي خورد و اونارو حركت ميداد صورتش زيبا تر از قبل ميشددستاش رو كرفتم و اونو كنارم نشوندم دستم رو از بشتش بردمو بغلش كردم،اونم سرشو رو شونه هام كذاشت آروم با دستم مو هاشو نوازش مي كردم بازم به فكر فرو رفتم روزي كه دانشكاه قبول شد،تمام روزباهم بوديم به هردومون خيلي خوش كذشت هنوزم كه هنوزه خاطراتم با مريم تازست ...
سكوت بينمون شكسته شد ،سروش بريم تو ؟منم انكشتمو رو لبش كذاشتم،اونم ديكه حرفي نزد هوا خيلي خنك بود اونقد خنك كه ياد كوه افتادم،جمعه ها با مريم مي رفتيم كوه هواي اونجا خيلي خنك بود،لحظه لحظه هاي من كنار مريم خاطرست ،خاطراتي كه فراموش شدني نيستند،خورشيد كم كم در حال بيرون اومدن بود ،بازهم اون سكوت بينمون رو شكوند،سروش ديشب خوش كذشت منم كفتم مكه ميشه در كنار تو بد هم بكذره ؟اونم لبخندي زد و جشماشو بست ،يهو ياد ديشب اوفتادم شبي كه در كنار مريم بودمشبي كه خيلي زيبا بود،شبي كه هردومون لذت برديم شبي كه ...
ديروز صبح به طرف ويلا راه افتاديم نزديكاي ظهر رسيديم وقتي وارد شديم نكاه هاي منو مريم به بود ميشد خواستم رو تو جشام خوند اونم منو خوب ميشناخت رفتم جلو تر لب هامون تو هم كره خورد ،خيلي لذت بخش بود ،لب هاي مريم زيبا ترين طعم زندكيم بود تنها جيزي كه برام مهم نبود كذشت زمان بود ،لب هامون جدا شد،مريم رفت لباساشو عوض كنه ،منم رفتم دوش بكيرم ،اومدم بيرونوقتي مريمو تو اون لباس ها ديدم ،نكام به زيباييش قفل شد ،بدني متوسط با بوستي سفيد ،قدشم فقط يه كم ازم كوتاه تر بود،رفتم از بشت بغلش كردم ،احساس آرامش خاصي كردم ،اونم مثل بجه ها ازم فرار مي كرد ،نمي دونم زمان جه طوري كذشت اما وقت خواب شد من رو تخت دراز كشيده بودم كه در باز شد ،مريمبود،وقتي تو لباس خواب ديدمش ديكه تحملم رو ازدست دادم بغلش كردم و شروع به لب كرفتن ازش كردم همزمان دستم رو به تمام نقاط بدنش كشيدم لباش خوابش رو در آورد فقط يه شرط زيرش بوشيده بود ،شروع به خوردن كلوش كردم اونم فقط تماشا ميكرد و ميشد لذتو تو جشاش ديد،دستم رو به سينه هاي ميكشيدم شروع به خوردن سينه هاش كردم خيلي نرم بود،نرم تر از هر جيز كه بشه تصور كرد ،لباسام رو در آوردم و از بشت بغلش كردم در اوج لذت بودم ،مو هاش بوي خاصي ميداد كه منو بيشتر تحريك ميكرد،آروم شرتش رو در آوردم وقتي آلتم به باسنش ميخورد كنترلم رو ازدست ميدادم رو تخت خوابوندمش شروع به خوردنه كسش كردم اونقدر ادامه دادم تا آه هاي كوتاه ميكشيدو با يه آه نسبتا بلندتر ارضا شد اما من هنوز ارضا نشده بودم،آلتم رو لاي باش قرار دادم و جند بار عقب جلو كردم و خودمو خالي كردم و بعد از هم لب كرفتيمو به خواب رفتيم...
از روي ماسه ها بلند شدم دستاشو كرفتمو باهم به طرف ويلا رفتيم ،از اينكه همچين عشقي تو وجودم هست احساس غرور مي كنم
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند
     
  
مرد

 
اولین سکس با فاطی جونم

سلام.خاطره ای که میخوام واستون تعریف کنم مربوط به 5 سال پیشه که من 19سالم بود و تازه وارد دانشگاه شده بودم.از اونجایی که شهرمون خیلی کوچیک و مذهبی بود تا قبله ورودم به دانشگاه من دوست دختر نداشتم.تا اینکه وارد دانشگاه شدم و با دختری بسیار خوش اندام و سکسی به نامه فاطمه آشنا شدم.طریقه آشناییمونم مثه همه دانشجویان از طریقه پیجه خوابگاه و گذاشتنه قرار بود. ما به همدیگه یه مدت ارتباط داشتیم و بیشتره قرارامون تو کافی شاپ و سینما بود.تو دفعاتی که میرفتیم سینما از گرفتنه دستش به بهونه گرمای وجودشو حس کردن شروع کردم و در دفعاته دیگم تو سینما به بهونه های مختلف سینهاشو مالوندمو لب ازش گرفتم البته خوده فاطمم پایه بودو اعتراضی نمیکرد.اینم بگم سینمای بیرجند شهری که دانشگامون توش بود خیلی خیلی خلوت بود.راستی یادم رفت خودمو معرفی کنم من سینا هستم و یه سال از فاطمه زودتر دانشگاه قبول شده بودم و 2سالم از فاطمه بزرگتر بودم.گذشتو گذشت تا آخره ترمه یکم رسید و تصمیم گرفتم به هر قیمتی شده فاطمرو بکنم آخه میخواس سکس داشته باشه ولی ناز میکرد و خودشو مخالف جلوه میداد منم حرصم گرفته بود.یه روز منکرات بهمون گیر دادو با هزارتا منت کشی و پاچه خاری و تعهد ولمون کردو بهونه داد دستم واسه بردنش به خونه خالی.یه سری به بهونه گیر ندادنه منکرات و اینکه ایندفه بگیرنمون دهنمون سرویسه کشوندمش خونه دوستم.بش قول دادم که فقط قصدم صحبته.اونم از خوابگاشون مرخصی 1روزه گرفتو منم قبله رفتن به خونه دوستم رفتم کاندومو اسپری لیدوکائین و یه کم خوردنی مثه آبمیوه و کیکو موزو چیپس خریدمو بعده غروب با هم رفتیم خونه دوستم که اسمش محسن بود.خونش 2تا اتاق داشت که وسطشون 1هاله بزرگ بود.منو فاطمه رفتیم تو یکی از این اتاقا.گفت:خوب بفرما گوش میکنم.منم که واسه اولین بار بود که یه دخترو میبردم خونه گرفتمشو تا میتونستم لبو بدنشو بوسیدمو سینهاشو با دستام مالوندمو میگفتم"چی چیرو بفرما.حرف باشه بعده عشقو حال!اونم که بدش نمیومد ولی به رو خودش نمیآورد یه مقدارم حشری شده بود خودشو لوس کردبی مقدمه و گفت:سینا ازت خجالت میکشم نگام نکن تا لباسامو درارم!خلاصه لباساشو در آوردو خوابید و به من که روم اونور بود گفت:بیا بکنیم!همین که اینورو نگا کردم یه بدنه لخته لخته بی موی ناز و خوش استیله مانکن گونه با یه کس و کونه تمیزو خوش فرم جلو چشام بود.منم به خاطره اینکه دیر ارضا بشم اسپریه لیدوکائینو که داروخونه ها میفروشن و مخصوصه درده دندونرو به کیسه بیضم زدم.نمیدونم چه اثری داره ولی برا من باعث شد آبم بعده 20دقیقه بیاد.خلاصه بعده زدن اسپری تصمیم گرفتم همونطور که تو داستان سکسیا خوندم حشریش کنم.شروع کردم به خوردنش از بالا به پایین.اول پیشونیشو بوسیدم بعد گونه/لب/گوش/گردن/سینه...به سینه های اناریش که رسیدم صدای آخو اوفش دراومد.منم که دیدم لذت میبره با ولعه بیشتری خوردم.تا اینکه سینهاش سفت شد.بعد شیکمشو خوردم نافشم خوردم تا اینکه رسیدم به کسه خوشکلش که حسابی خیس شده بود حسابی با زبونم باش بازی کردم که گفت:بسه سینا جون بخواب که نوبته منه.منم خوابیدمو اونم شروع کرد به خوردنه کیرم.با چنان ولعی واسم ساک میزد که انگاری داره خوشمزه ترین چیزو میخوره!بعد به حاالت سجده خوابوندمشو کرمو از کیفم در آوردمو در کونشو کرمی کردم و با انگشتم یه خورده باش بازی کردم تا باز بشه سوراخه کونش با دسته دیگمم با کسش بازی میکردم تا اینکه یه نمه سوراخه کونش باز شد.منم کیررو کرم زدمو یهویی کردمش تو کونش.وااااااااااااایییییییییی چه گرمایی...چه لذتییییی به خدا تو عمرم انقد لذت نبرده بودم.اومنم یه جیغه آروم کشیدو گفت سینا جوون آروم...بسه...درش بیار!منم بدونه توجه به حرفاش با شدت تلمبه میزدم و با دستمم کسشو میمالوندم بعده یه مدت دیدم صداش در اومد و فهمیدم اونم داره حال میکنه.بعد 10 دقیقه ای تلمبه زدم تا اینکه دیدم آبم دارم میآد کیرمو از کونش کشیدم بیرونو آبمو ریختم تو کمرشو به کمرش مالوندم.اون شب شاید باورتون نشه ولی به خدا 4-5بار ارضا شدم آخه شب تا صبح با هم بودیم.یه بارم با همین مالوندنه کسش فاطمه به ارگاسم رسوندمش و یادمه میگفت بهترین لذته زندگیمو بهم دادی.از اون موقع به بعد هفته ای یه بار میکردمش تا زمانی که فارغ التحصیل شدم.چند وقت پیش فهمیدم ازدواج کرده و الان بچم داره.اگه نظرتونو راجع به داستانم بدین ممنونتون میشم.با امیده موفقیت واسه همتون...
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند
     
  
مرد

 
لذت واقعی عشق

سلام دوستان سروشم داستان عشق سارا رو نوشته بودم ازنظراتتون خيلي ممنونم،اون كسايي كه داستانم رو خوندن و خوششون نيومد ازشون عذرخواهي مي كنم در ضمن داستان هاي من فقط داستان هستند و به واقعيت مربوط نمي شن.
بعضي وقت ها به كذشته ي خودم فكر مي كنم،به كذشته اي بر از عقده ،عقده هايي كه تو دلم فرمانروايي ميكردن،منم منتظر يه شورش براي از بين بردن اونا ،آره اون شورش به با شد اون شورش قبول شدن تو دانشكاه بود،به قوله بدرم زندكيم تازه شروع شده بود ،راست مي كفت تازه طعم زندكيو جشيدم ،من كه كل دبيرستان رو فقط درس خونده بودم تا به دانشكاه برم ،خونواده ي ما وضع مالي خوبي نداشتنبه همين دليل من مي خواستم در آينده به تمام خواسته هام برسم،وقتي وارد دانشكاه شدم با يه محيط ديكه اي مواجه شدم ،محيطي كه بعضي از حس هارو در وجودم قوي تر كرد،باعث شد كه من ديكه اون سروش قبلي نباشم اما من ،يه جوان بي تجربه جه طوري بايد با اين حس ها مواجه شم جه طوري بايد اين غريزه ها رو ارضا كنم،نه ،من توانايي اين كارو نداشتم،نمي تونستم جلوي قوي ترينشون يعني سكس و عشق بايستم مي خواستم عاشق يكي باشم،كه بتونه منو به خواسته هام برسونه اما من تواناييشو نداشتم،هيج وقت خنده ي دختر را رو وقتي كه من با ديدنشون صورتم سرخ ميشد فراموش نمي كنم ،هيج وقت نكاه هاي بد بسر هارو كه تحقير كننده بود فراموش نميكنم،من بايد تصميم جدي ميكرفتم تا خودم رو نشون بدم بايد به تمام خواسته هام ميرسيدم ،كم كم با بيشتر بسرهاي دانشكده سعي كردم دوست شم،كارهايي رو كه اونا مي كردن رو تقليد مي كردم ،با كذشت زمان زندكيم عوض شد من ديكه اون آدم سابق نبودم،تازه معناي لذتو كشف كرده بودم ،با بيشتر دختر ها دوست شدم(البته از نوع هم كلاس بودن) از حرف زدن با دخترا لذت مي بردم روزها مي كذشت تا اين كه من نيوشا رو ديدم اينقدر از اين دختر خوشم اومده بود كه به هيج جيز فكر نمي كردم،تمام فكرم شده بو نيو شا،يه دختري با ظاهري زيبا قدي متوسط و اندام متناسب،مي خواستم سر صحبتو باز كنم اما نميشد ،يعني اون توجهي به من نمي كرد انكار من رو نمي ديد،اصلا واسش اهميت نداشتم،اما من تسليم نمي شدم تمام كارام به اون مربوط ميشد يك روز تو يه هواي باروني داشتم به سمت خيابون ميرفتم كه تاكسي بكيرم ،نيوشا برام نكه داشت كه منو برسونه منم قبول كردم ،ازش تشكركردم كه منو سوار كرده ديكه هيج حرفي زده نشد فقط صداي برف باك كن ماشين رو ميشد شنيدتا اينكه اون برسيد شهرستاني هستي كفتم آره كفت اينجا خونه داري؟كفتم خونه ي داداشم هستم.درباره ي خودش برسيدم مي كفت اهله همين شهره باباش كارخونه داره و... حالا مي تونستم دليله اين كم اعتنايي اونو نسبت به خودم بفهم اون روز هم كذشت روز به روز رابطه ي منو اون بهتر ميشد ،كه يه روز حرف دلمو بهش كفتم،كفتم دوسش دارم اون با حالت بريشان كفت من ارزش دوست داشتنتو ندارم،من كاملا كيج شده بودم،برسيدم جرا ؟اون كفت كه قبلا نامزد داشته ولي اونو ول مي كنه اون بسره هم از خونشون ميره و ديكه بر نمي كرده و خبري هم ازش نميشه،منم تو فكر بودم كه يهو به من كفت :الان هم عذاب وجدان داره _من هم لال شدم اما بهش كفتم :من تورو خيلي دوست دارم اون هم لبخندي زد و رفت.
دوروز بعد دوباره ديدمش اون كفت كه فكراشو كرده و مي خواد خاطرات بدشو از بين ببره كفت كه دوست دخترم ميشه من باور نمي كردم ،خيلي خوشحال بودم به آرزوم رسيده بودم ،اين نيوشا ديكه اون آدم سابق نبود خيلي مهربون تر شده بود،خيلي بهتر از قبل شده بود،من كم كم صحبت ازدواج رو بيش كشيدم اونم قبول كرد كه با بدرش صحبت كنه خلاصه قرار شد ما با هم نامزد كنيم،و همين طور هم شد ،ديكه نيوشا ماله من شده بود ،يه روز باهم رفتيم شمال اونا اونجا يه ويلا داشتند كه خيلي زيبا بود من هم از خوشبختي خودم خوشحال بودم ،شب شد و وقت خواب من و نيوشا روي تخت خوابيدم،حس خيلي زيبايي بود حسي كه تا به حال احساسش نكرده بودم وقتي تو آغوشم مي كرفتمش آرامشي تو وجودم به وجود ميو مد كه تا به حال وجود نداشتمي خواستم آرامشم را بيشتر كنم به همين دليل بوس كردنش رو شروع كردم كم كم بوس ها به لب كرفتن تبديل شد لب هاش كرماي خاصي به وجودم مي داد بايينتر رفتم لباس خوابش رو باز كردم سينه هاي كوجيكش من رو به اوج لذت برد لذتي كه تا به حال وجود نداشت شروع به خوردن سينه هاش كردم اون هم فقط تند تند نفس مي كشيد و تكون مي خورد تمام شكمش رو ليس زدم به شرتش رسيدم آروم شرتش رو در آوردم شروع كردم به بوسيدن و خوردن كسش خيلي زيبا بود،اونم فقط نفس هاي تند و سريع مي كشيد ،من به كمك او لباس هام رو در آوردم كيرم رو روي كسش كذاشتم يه نكاه بهش انداختم يه لبخند از روي رضايت زد آروم كيرم رو فرو كردم كرم ترين و نرم ترين بخش بدنش بود،كيرم رو بيرون آوردم ،كيرم خوني بود جند بار عقب جلو كردم تاآبم اومد و روي شكمش خودمي خالي كردم ،تاصبح كنار هم خوابيديم وقتي بيدار شدم و خون هاي خشك شده رو ديدم به نوشا نكاه كردم اون خواب بود.الان ما با هم ازدواج كرديم و هنوزم عاشق هميم و خواهيم بود...
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند
     
  
مرد

 
همکلاسی

سلام به همه ی دوستان عزیز
من خیلی وقته که مطالب این سایت رو می خونم، اما هیچ وقت حس اینو نداشتم که بخوام خاطرات خودم رو بنویسم، دلیل اصلیش هم اینه که حوصله تایپ کردن ندارم. اما امشب میخوام به سلامتی همه ی دوستان شهوانی آخرین سکسم رو واستون تعریف کنم. امیدوارم که خوشتون بیاد ولذت ببرید.
من دانشجوی یکی از دانشگاه های تهرانم.ماجرا از اول مهر 89 شروع شد.هنوز چند روز از رفتن به دانشگاه و شروع ترم جدید نگذشته بود که احساس کردم یکی از دخترای همکلاسیم بدجوری پا میده. اینقدر اهل حال بود که شهوت از چشماش می چکید.همش تو این فکر بودم که چطور باهاش دوست بشم. یه روز که داشتم درس می خوندم یهو مخم جرقه زد که واسه شروع یه رابطه سکسی و گرم بهتره یه پیشنهاد اساسی بهش بدم.به همین خاطر بهش اس ام اس دادم و گفتم که اهل کنسرت و موسیقی هستی؟ وقتی که واسش فرستادم پشیمون شدم، گفتم نکنه بره به بقیه بچه های کلاس بگه، اما چند دقیقه ای نگذشته بود که اس ام اس اسش اومد و نوشته بود چطور مگه؟ احساس کردم که خوشش اومده، گفتم چند روز دیگه کنسرت خواجه امیری، میای بریم؟ اول یه خورده ناز کرد اما بالاخره پیشنهادم رو قبول کرد. دوستی ما از همین جا شروع شد. روزی که رفتیم سالن همایش برج میلاد حسابی خوش گذشت، چون حسابی دستمالیش کردم. تا اینکه آخر مراسم که میخواستیم بیاییم بیرون، موقع خارج شدن سینه هاش رو فشار داد به پشتم. فکرشو نمیکردم اینقدر زود بتونم مخش رو بزنم. تا اینکه بعد از یک ماه خونه ی یکی از دوستام خالی شد، گفت بهت کلید میدم اما عواقبش با خودته. من که حسابی تستسترونم زده بود بالا، گفتم چشم، همه ی عواقبش رو قبول می کنم. به مرجان زنگ زدمو با کلی خواهش وتمنا راضیش کردم که بیاد. اولش قبول نمی کرد می گفت اگه من بیام تو منو میخوری اما بعد از کلی اصرار و خواهش قبول کرد که بیاد، اما به این شرط که رابطمون فقط در حد بوسیدن و لب گرفتن باشه، منم قبول کردم. تا اینکه بالاخره بعد از مدتها انتظار تونستم بیارمش خونه. واسه آوردنش به خونه کلی نقشه کشیدم و تمام جوانب رو رعایت کردم که یه وقت کسی از همسایه ها ما رو نبینه. وقتی اومد خونه به هم دست دادیم و من خیلی محترمانه باهاش رفتار کردم. چند دقیقه ای که گذشت بهش گفتم لباسش رو عوض کنه و راحت باشه، مرجان گفت که مرسی راحتم، بهش گفتم آخه من اینجوری ناراحتم. یه لبخند معنادار زد و قبول کرد. شلوارکم رو بهش دادم بپوشه. وای نمیدونید چه احساسی داشتم، همیشه تو کلاس کونش رو تصور می کردم و حالا که زمان موعود رسده بود باورم نمیشد که منو مرجان با هم تنهاییم. بعد از چند لحظه اومد و دیدم که حسابی آرایش کرده. کیرم داشت شلوارمو پاره میکرد. همین که پاهای سفیدش رو دیدم شق کردم. اونم متوجه شد اما به روم نیاورد. بهش گفتم نوشیدنی میخوری گفت که خیلی تشنمه. یه لیوان شربت واسش اوردم و نشستم کنارش. بعد نوشیدن شربتش شروع کردم به چرت و پرت گفتن واز هر دری حرف زدن اما همزمان با صحبتام دستش رو هم لمس میکردم. چند دقیقه ای به همین منوال گذشت تا این که یهو دستم روگذاشتم رو سینش. مرجان قیافش خیلی معمولی بود اما سینه و کونش ادم رو دیوونه میکرد. همین که سین هاش رو گرفتم مثه همه ی دخترها شروع کرد به ناز کردن و این کارو نکن و خواهش میکنم و از این جور کس شعرهای دخترونه تلاوت کردن. بعداز چند دقیقه ای که با سینه هاش بازی کردم. لبم رو گذاشتم رو لبش و شروع کردم به خوردن. وای نمیدونید مرجان خانمی که اینقدر سر کلاس موجه بود چطور لب میخورد. داشت پوست لبام رو میکند. بهش گفتم لباساتو در بیار، گفت نه فقط از روی لباس، گفتم آخه کس خل اگه قرار بود از روی لباس حال کنیم، خب میرفتیم پارک یا سینما. با این حرفم خنده اش گرفت. گفت تو رو خدا همکلاسی منو ببین. دیگه منتظر نموندم و لباسش رو که خیلی هم چسبان بود با کلی خواهش و تمنا درآوردم. سینه هاش از بس گوشتی و خوش حالت بود که نزدیک بود همون لحظه آبم بیاد. بهش گفتم با این کم آبی و خشکسالی این همه گوشت رو از کجا آوردی؟ یهو زد زیر خنده و از اینکه از سینه هاش تعریف میکردم حسابی لذت می برد. ناگفته نمونه که سایز سوتینش 75 بود. دیگه خودتون تصور کنید کیر من اون لحظه چه احساسی داشت. با دستم نوک سینه هاش رو مالیدم. اولش نمیذاشت اما بعد از اینکه خوب حشریش کردم دست از مقاومت برداشت و خودشو در اختیارم گذاشت. منم شروع کردم به خوردن سینه هاش. وای کیرم داشت منفجر میشد. بعد از اینکه حسابی دیوونش کردم، شلوارکش رو از پاش بیرون کشیدم. شورت قرمز رنگش خیلی به چشم می اومد و با سوتین قرمزش ست بود. از روی شورتش کسش رو مالیدم. دیدم خیسه خیسه. منم لباسام رو در آوردم و بالای سرش وایسادم. گفتم شورتمو تو دربیار. خندید و گفت معلومه فیلم سوپر زیاد دیدی. همین که شورتمو پایین کشید و کیرمو دید دهنش آب افتاد. اما سعی میکرد خودشو سنگین نشون بده. درازش کردم و کیرم رو گذاشتم لای سینه هاش. وای نمیدونینکه چه احساسی داشتم. کیرم داشت پرواز میکرد. با دستش کیرمو مالید تا اینکه راحت تر کیرم لای سینه اش عقب و جلو بشه. چشماش دیگه باز نمی شد. از بس که حشری شده بود نگام نمی کرد. دیدم بهترین موقعیت. منم کیرمو گذاشتم روی لباش، اولش کلی ناز و عشوه اومد و می گفت حالم بد میشه اما دیگه تسلیم شد. کیرم رو یواش گذاشتم روی لبش، گفتم تا هر جا که دوست داری بخورش. یواش یواش شروع کرد به زبون کشیدن روی سر کیرم. بعدش تا نصفه کردنش تو دهن. بدون اغراق بگم که داشتم بهترین لحظات عمرم رو تجربه میکردم. منم همزمان دستمو کردم تو شرتش و کسش رو می مالیدم. دستم خیس خیس بود. صداش بد جوری بلند شده بود فهمیدم که داره میره تو کما. گفتم میخوام بکنمت، گفت نه دیگه قرارمون این نبود تا حالا هم کلی زیاده روی کردیم. بهش گفتم فقط کیرمو میخوام بذارم رو سوراخت تا بوسش کنه، داخل نمی کنم. گفت باید قول بدی. گفتم باشه قول مدم. برگردوندمش و شورتشو پایین کشیدم. داشتم دیوونه می شدم، البته اگه شما هم به جای من بودین و همچین کونی رو می دیدین همچین حسی پیدا می کردین. گفتم میخوای اول کست رو بخورم، حرفی نزد. منم فهمیدم که خودش بیشتر از من دوست داره. 3-2 بار تا آستانه ی خوردن کسش پیش رفتم اما هرکاری کردم نتونستم بخورمش. آخه هچ وقت عادت ندارم کس بخورم فکر می کنم خیلی کثیفه. گفتم بسه دیگه برگرد تا معاینه ات کنم. برگردوندمش و یواش کیرمو گذاشتم لای پاهاش. وای نمیدونید چه صداهایی از خودش در می اورد. منم با کیرم حسابی می مالوندمش. کیرمو که گذاشتم رو سوراخش، گفت:داخل نکنی ها قول دادی. منم گفتم باشه. انصافا نمی خواستم به زور بکنمش. کیرمو گذاشته بودم رو سوراخش و با دستام از پشت سنه هاش رو می مالیدم. گفتم مرجان انصافا شاید تا آخر فارغ التحصیلی دیگه همچین موقعیتی واسمون پیش نیاد بذار بکنمت. قول میدم که دردت نگیره. مرجان گفت نه نمیخوام درد داره. گفتم اگه درد داشت فورا میکشم بیرون یا اینکه اصلا تا هر جا که خودت میخوای بکن داخا. چند لحظه ای مکث کرد و گفت قول دادی ها؟گفتم باشه. با انگشت اشارم یه خورده تف مالیدم به سوراخش. گفت اگه میخوای بکنی به خورده کرم بزن. دیدم نه بابا، خودش حرفه ای تشریف داره. با انگشتم آهسته سوراخش رو می مالیدم و حسابی تحریکش می کردم. گفت بسه دیگه بکنم. وای کیرمو دادم دستش گفتم خوب چربش کن که دردت نگیره. سر کیرمو اینقدر کرم مالید که همش سفید شده بود. دیگه وقتش رسیده بود که مرجان رو به عرش ببرم. کیرمو یه خورده تف زدم. دوستانی که قبلا تجربه کردن با تف و کرم رو داشتن میدونن که چقدر لیز میشه و اصطکاک به حداقل خوش میرسه.کیرم گذاشتم رو سوراخش و یهدفعه سرش رو کردم تو سوراخ مرجان. اه بلندی کشید و زد زیر گریه. گفت در بیار درد داره. منم که میدونستم همش گریه ی شهوتشه زیاد محل نمیذاشتم. بهش میگفتم وایسا الان تموم میشه. اینقدر با سر کیرم سو راخش رو مالیدم که کیرم تو کونش حسابی جا وا کرد. گفتم چقدر تو بکنم؟ حرفی نزد، فهمیدم که تا دسته هم بکنمش حرفی نداره. مرجان حسابی قمبل کرده بود و منم داشتم پمپ میزدم. تنها صدایی که بین ما رد و بدل می شد، آخ و اوخ مرجان بود. دیگه کیرم داشت می ترکید. دوستانی که از کون کردن میدونن، یه کون تنگ می ارزه هزاران کس خوشگل رو. بهش گفتم آبم رو کجا بریزم گفت بریز رو کمرم؟ همین جمله رو که گفت یهو آبم اومد.، حیفم اومد آبم رو بریزم بیرون. پر کونش کردم. لحظه ای که آبم رو ریختم تو کونش آه بلندی کشید و دیگه ساکت شد. چند لحظه ای سکوت اتاق رو فرا گرفت و هر دو بی حال افتادیم بغل همدیگه. واقعا یکی از لذت بخش ترین سکس هایی بود که تو عمرم داشتم. امیدوارم شما هم از این خاطره لذت برده باشید.
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند
     
  
مرد

 
خوابگاه دختران

یه سری از قسمت های این جریان به خاطر اینکه کامل یادم نبوده دست کاری شده و جزییات کاملا حقیقی نیستند....اسم ها واقعی نیستند.... اگر نارسایی داره ببخشید.... در ضمن اگر کسی می خواد با خوندش جلق بزنه لطفا نخونه چون فکر نمی کنم که موفق بشه..)

سال 87 بود که توی شهرستان محلات دانشگاه قبول شدم !
اولش بابام مخالفت می کرد و گیر داده بود که یه سال دیگه بخون تا تهران قبول شی اما اون قدر دایی و عمو و عمه و خاله و دیگه کل فامیل اومدن روی مخش کار کردند تا اجازه داد که من برم شهرستان. البته قبلش باهام اتمام حجت کرد که اگر بدونه کوچکترین خاطایی ازم سر زده همون موقع است که باید انصراف بدم و دیگه هم حق ندارم برم دانشگاه حتی اگر تهران باشه
روزی که رفته بودم برای ثبت نام با یه دختر چادری و خیلی مظلوم اشنا شدم به نام لیلا. لیلا خانواده خیلی تعصبی داشت ! حتی وقتی لیلا داشت با من که دخترم صحبت می کرد داداشش چپ چپ بهم نگاه می کرد که با خواهر من حرف نزن!!!! مامانش فقط یه چشمش بیرون بود!!!
وقتی بهش گفتم بابام به زور راضی شده که بیام اینجا اون هم داغ دلش راضی شد و گفت که کلی توی خونه بحث کرده و قول داده و داداشش هم راضی شده که بیاد اما شرط گذاشته که هفته ای یه بار می اد بهش سر می زنه و هر سری هم از همه ی مسئولین دانشگاه و خوابگاه پرس و جو می کنه و اگر خطایی ازش سر زده باشه دیگه باید دور درس خوندن رو خط بکشه
ولی اینا برای من و لیلا مهم نبود! خوشحال بودیم که بالاخره خانوادهامون رضایت دادند...
از شانس خوب یا شاید بدمون بود که من و لیلا خوابگاهامون توی یه ساختمون بود! البته اتاقامون باهم فرق داشت . ولی رفت و با یکی از بچه ها صحبت کرد و اون هم راضی شد که جاش رو با لیلا عوض کنه و لیلا با من هم اتاقی هم شد!
زمانی که وارد اتاق شدیم کسی داخل نبود. غیر از ما دو نفر دیگه هم توی اون اتاق بودند و دو تا تخت دو طبقه توی اتاق بود با یه اینه بزرگ و یه کمد!
یه کمد دیواری هم بود که من لیلا توی طبقات خالیش وسایل هامون جا دادیم!
با اینکه مردها رو توی خوابگاه راه نمی دن اما داداش لیلا اون قدر داد و بیداد کرد و کولی بازی در اورد تا اینکه سرپرست مجبور شد که بیاد بالا و به همه طبقات حجاب اعلام کنه! که اقا داداش لیلا خانوم تشریف بیارند توی اتاق و محل زندگی خواهرش رو ببینه
خیلی جالب بود که وقتی داشت از اتاق می رفت بیرون با لحن خیلی تند و مزخرفی برگشت و بهم گفت : کاری به خواهر من نداشته باش هاااا. سرت به کار خودت باشه! نمی خواد باهاش حرف هم بزنی . تنها باشه براش بهتره!
من هم که جرات نداشتم چیزی بگم . روم و کردم اون ور و مشغول انجام کارای خودم کردم!
لیلا خیلی خجالت کشیده بود و وقتی داداشش رفت کلی ازم معذرت خواهی کرد! اما من که از دست لیلا ناراحت نبودم ...
با لیلا مشغول شدیم به درست کردن تخت هامون .
کارامون که تموم شد رفتیم طبقه پایین تا غذا سفارش بدیم و از روز بعد بریم خرید تا بتونیم خودمون غذا درست کنیم.
زمانی که پایین بودیم دو تا دختر وارد خوابگاه شدند که تازه از راه رسیده بودند چون ساعت 10 بود باید جلوی سرپرست به خانوادشون زنگ می زدن و هم اینکه باید بلیطتشون رو نشون سرپرست می دادند که ببینه واقعا توو راه بودند یا نه!
خلاصه که به خانوادهاشون زنگ زدند و رفتند بالا! رفتاراشون تا حدی عجیب بود. از لب های همدیگه بوس می کردند و وقتی هم از پله ها بالا می رفتن دستاشون دور کمر هم بود و ماچ و بوسه بود که نثار همدیگه می کردند. به نظر من که حالت خیلی عجیب و چندشی داشتند
تا از پله ها رفتند سرپرستمون رو به ما دو نفر کرد و گفت: اگر اینا از اینجا می رفتند من راحت می شدم!
سفارش غذا دادیم و اومدیم بالا و قرار شد که صدامون کنن!
وقتی در اتاق رو باز کردم رفتم داخل یه لحظه میخ شدم سرجام!
یکی از همون دخترا لخت مادرزاد ایستاده بود دم در حموم و اون یکی هم داشت لخت میشد!!!
تا دید من در رو بازکردم بدون اینکه بخواد خودش رو جمع کنه گفت: بیا تو دیگه! هم اتاقی جدیدمون تویی؟
وارد اتاق شدم و گفتم : اره!
پشت سر من هم لیلا وارد شد...
سعی می کردم وقتی باهاش حرف می زنم بهش نگاه نکنم! ولی لیلا ذل زده بود به هیکل دختره وچشم هم برنمی داشت! وقتی دیدم لیلا داره چه جوری نگاه می کنه خندم گرفت و اون یکی دو تا دختره هم به لیلا نگاه کردند سه تایی زدیم زیر خنده!
دختر ی که قدش بلندتر بود گفت: خوبه پسر نیست! وگرنه همین الان من و می کرد !!!
اون یکی دختره هم حرفش رو تایید کرد و بعدش دوتایی با هم رفتند حموم
فک من و لیلا هم بسته نمی شد که ! داشتیم این دو تا رو نگاه می کردیم که دارن با هم می رن حموووووووووم!
لیلا گیر داده بود بهشون که چرا باهم میرید حموم؟؟؟؟
یکیشون با یه حالت خیلی شهوت انگیزی گفت: میخوای امتحان کنی؟ خیلی حال می ده هااااااااا.
لیلا خجالت کشید و سریع گفت: نههههههههههههههه! گناه داره! اصلا نباید پیش هم لخت باشید!
دختره: ااا؟؟؟؟؟؟؟ چطور وقتی داری ما رو دید می زنی گناه نداره! اگه راست می گی دیگه نگاهمون نکن!
لیلا دیگه چیزی نگفت و اون دو تا هم رفتندحموم...
تا اون دوتا رفتن حموم لیلا شروع کرد به صحبت کردن که این دوتا چقدر هیکل های نازی دارند ! چرا با هم می رن حموم؟ خیلی راحتن هاااا! چرا؟؟ و ....
مونده بودم دست لیلا! یه بند داشت حرف می زد! وسط حرفاش بلند شدم و گفتم دارم میرم ببینم غذاها رو اوردند یا نه! می ای؟
لیلا: نه! حال ندارم! لطفا تو برو!
من هم که از خدام بود! گفتم باشه و رفتم پایین!
هنوز غذا رو نیاورده بودند اما همون پایین نشستم تا بیارند و بعدش برگشتم دوباره توی اتاق!
اون دوتا هنوز توی حموم بودند . به لیلا گفتم : بدون اینا بخوریم زشت نیست؟
لیلا هم با خونسردی گفت: نه! ما که اصلا نمی شناسیمشون! غذاتو بخور بابا!
شروع کردیم به خوردن...
دیگه هم ازحرف زدن خبری نبود. لیلا اون قدر گرسنه بود که همه حواسش به غذا خوردنش باشه.
توی سکوت اتاق یهو سر و صدایی از حموم بلند شد که بیاد وببین!
صدای اه و ناله یکیشون بالاگرفته بود و من و لیلا هم کپ کرده بودیم!
وقتی این سر و صدا رو شنیدم وبیش از حد راحت بودن این دو نفر با هم رو دیدم حدس زدم که باید لز باشند اما حالا یکی بیاد لیلا رو توجیه کنه! بدون اینکه به من بگه رفت به سمت حموم و تند تند در میزد و میگفت: چی شده؟؟؟؟ حال کی بد شد؟؟؟؟ حالتون خوبه؟؟؟
وای من دیگه مرده بودم از خنده! اوردمش نشوندمش کنار خودم و بهش گفتم : لیلا! این دو تا باهم لزند!
لیلا: چی هستن؟ لزن؟ یعنی چی؟
من: شوخی می کنی! یعنی نمی دونی لز چیه؟
لیلا: نه!
می خواستم براش توضیح بدم که یکی در رو زد و در اتاق رو باز کرد! یکی از بچه های اتاق بقلی بود که گفت: به اون دو تا بگو اروم ترررررررر! الان دوباره این سر پرسته می اد بالا دعوا به پا می کنه ها ! هیچ کدوم اعصاب نداریم!
بهش گفتم: من نمی تونم بهشون چیزی بگم! می خوای بیا خودت بگو!
دختره هم با عصبانیت وارد اتاق شد و در حموم زد و گفت: سروناز! نازنین! بسه دیگه! بذارید از راه برسید بعدش شروع کنید! یا حداقل ارومتر دیگه ! خوابگاه و گذاشتید روی سرتون هاااااااا!
یکیشون داد زد!: نازنین ارضا نشده هااااااااااا! صدای تی وی رو ببر بالا! به این دو تا هم بگو سر و صدا کنن ! صدای نازنین گم بشه توی صداها!!!!!!!!!!!!!!!!!
دختره با عصبانتت مشت زد به در حموم و گفت: شورش رو در اوردییییییییییییییییییین!
رفت صدای تی وی رو که توی سالن بود بلند بلند کرد! دوباره اومد توی اتاق گفت: سریع تمومش کنید! صدای تی وی بلنده
کم کم صدای نازنین داشت به گوش می رسید!
رفته رفته صداش بلند و بلندتر می شد! ...
دیگه کم کم داشت جیغ می زد!!!!!!! خیلی سر و صدا می کرد!!!!!
همون دختره اومد رو به من گفت: پاشو وایسا دم در حموم! انگار داره می زااااااااد! اگه سرپرست اومد بهت می گم بزن به در حموم!
تا خواستم پاشم صدای اه و ناله نازنین مبدل شد به خنده و دو تایی توی حموم داشتن قهقه می زدن
دختره هم خندش گرفت و گفت: نمی خواد! بشین! مثل اینکه تموم شد!
حالا فکر کنید توی این حین لیلا عین مشنگها داشت به در حموم نگاه می کرد همش داشت به مخش فشار می اورد! دوباره طاقت نیاورد و گفت: چی شد؟ ببین! یعنی چی که لزن؟؟؟
با خنده گفتم: حالا بیا شامت رو بخور تا بعدا بهت بگم!
شروع کرد به خوردن ولی همش فکرش مشغول بود!
بالاخره اون دو تا از حموم اومدن بیرون و با یه حوله که دور باسنشون پیچیده بودند فقط اومدن نشستند روی تخت! یکیشون رفت بیرون! با همون وضعیت فجیع! بچه ها داشتند توی سالن تی وی می دیدند. تا دیدنش همه داد زدند که : چه عجبببببببب نازنین خانوم! خوش گذشت؟؟؟؟
نازنین همش با ناز می خندید و جوابشون رو می داد!
لیلا بی مقدمه رو به دختر قد بلند که توی اتاق بود کرد و گفت: داشتین چی کار می کردین؟؟؟ چی شد؟ چرا داد می زدی؟
دختره گفت: یعنی واقعا نفهمیدی؟
لیلا: نه!
دختره: وا؟ خوب داشتم ارضا می شدم!
لیلا: یعنی چه جوری؟
دختره : یعنی تو واقعا تاحالا ارضا نشدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نمی دونی ارگاسم چیه؟
لیلا: نه!
دختره یه لبخند شیطنت برانگیزی زد و گفت: نشونت می دیم عزیزمممممممم!
اون یکی اومد داخل و گفت : چی رو نشونش می دی؟
دختره هم اب و تاب گفت: این تاحالا ارضا نشده!!!!!
اون یکی هم با تعجب به لیلا گفت: یعنی خودارضایی هم نکردی؟
لیلا: نه!
دو تایی زدند زیر خنده!
یکیشون برگشت به من گفت: تو چی؟ تو می دونی ارضا شدن چیه؟
لیلا به جای من گفت: اره! می دونه بابا! تازه لز هم می دونه چیه؟! قراره به من هم بگه
دختره گفت: خدا رو شکر! باز این یه چیزی حالیشه! نمی خواد این بهت بگه ! خودمون بهت می گیم . فعلا یه ترم کامل پیش همیم!
لیلا هم نیشش باز شد و گفت: مرسی!!!!!!!
انگاری که می خوان بهش بستنی بدن مثلا! ظرف غذای خودم رو برداشتم و رفتم بیرون!
همون دختر عصبانیه اومدم سمتم و گفت: تو هم لزی؟
من: نه!
دختره: خوبه! من سیمینم!
من: من هم انا هستم!
ظرف غذا رو انداختم توی اشغال و سیمین من و برد نشوند کنار خودش و شروع کرد به گفتن از اون دوتا! جفتشون رو هم بهم معرفی کرد: قد بلنده سرونازه و اونی که یه کم توپره نازنین! این دو تا با هم لزن! ترم 6 هستند و به احتمال زیاد 10 ترمه هم تموم نکن! خیلی بده که توی اتاق اینایی! باهاشون قاطی نشو. و کاری به کارشون نداشته باشی کاری باهات ندارن! و ...
از سیمین جدا شدم و دوباره اومدم توی اتاق!
لیلا ازم خواست که در رو باز بذارم چون بخار حموم پر شده بود توی اتاقمون ! حموم توی اتاق ما بود و این مشکل بخار در طول ترم خیلی اذیتمون کرد
اون شب نازنین و سروناز دوتایی با هم روی یه تخت خوابیدن. لیلا هم دوباره گیر داده بود که می افتین هااااااا! خوب برید سر جای خودتون بخوابید!!!!
نازنین که دیگه حال نداشت جواب سوالای لیلا رو بده گفت: بگیر بخواب! به ما چی کار داری؟ اه!
حدود یک ماهی از شروع ترم گذشت و از طرفی ما چهار نفر با هم کنار اومده بودیم که چه جوری غذا درست کردن و ظرف شستن و خرید رو بین خودمون تقسیم کنیم تا کسی بهش فشار نیاد و همه به درساشون برسند. که البته این برنامه رو سروناز و نازنین که ترم بالایی بودند و با تجربه ریخته بودند و ما هم مخالفتی نداشتیم چون برای همه خوب بود!
توی این مدت من و لیلا خیلی دیده بودیم که این دو تا تو زیر لهاف به هم بلولند! اما همیشه زیر پتو یا هر روز انداز دیگه ای کارشون رو می کردن و معمولا وقتی ما نبودیم همدیگه رو ارضا می کردن. چون دیگه صدای ارضا شدنشون رو به جز وقتی که حموم می رفتن نمی شنیدیم!
اما یه شب بعد اینکه شام رو خوردیم من پا شدم سفره رو جمع کنم و نازنین هم با من اومد توی اشپزخونه تا ظرف ها رو بشوره چون نوبتش بود! همیشه وقتی نوبت ظرف شستن نازنین می شد می ذاشت برای صبح و همون لحظه ظرف ها رو نمی شست اما اون شب با من اومد توی اشپزخونه
اون شروع کرد به شستن ظرف ها و من هم شروع کردم به جمع کردن وسایل ها . یه کم هم لفتش می دادم تا نازنین ظرفا رو بشوره و تنها نمونه.
نازنین ازم پرسید: تا حالا دوست نداشتی که سکس کنی؟ حالا منظورم حتما دختر نیست هاااا. فرقی نمی کنه . کلی می گم!
من: خوب چرا! هر کسی دوست داره! ولی تا حالا موقعیتش پیش نیومده. البته بادختر خوشم نمی اد با پسر هم حتما باید کسی باشه که دوستش داشته باشم.
-اوکی! پس طالب سکس رمانتیکی؟
-اوهوم!
-من و سروناز هم خیلی هم دیگه رو دوست داریم
-من که نگفتم دوست ندارین! من از لز بودن خوشم نمی اد!
بحث ما تموم شد و شستن 4 تا قاشق چنگال و بشقابهای کثیف هم داشت تموم می شد. نازنین وقتی دید که منتظر اون ایستادم ازم خواست برم و اون هم خودش می اد!
رفتم داخل اتاق! نازنین هم بعد چند لحظه اومد ... اول رفت سراغ پنجره اتاق و بستش. بعدش هم در رو بست
اومد نشست کنار سروناز . سروناز داشت با هندزفری هاش اهنگ گوش می داد. هندزفری ها رو از گوش سروناز در اورد شروع کرد از لباش لب گرفتن.
لیلا هم که همیشه حواسش به این دو تا بود این سری سرش توی کتابش بود . صداش زدم لیلا! صاف تو صورتم نگاه کرد و گفت: ها؟!
با چشمم به نازنین و سروناز اشاره کردم. لیلا نیشش به پهنای صورتش باز شد و انگاری که داره فیلم سینمایی می بینه ذل زد به این دو تا
نازنین لب های سرو ناز و می خورد و سینه هاش رو از روی لباس می مالید . سروناز کاملا شل بود. داشت کم کم دستش می برد به سمت الت نازنین.
من خودم هم مثل لیلا بودم! تا به اون موقع دو تا لز که جلوی خودم سکس کنند ندیده بودم!
یه لحظه نازنین نگاهم کرد و گفت : لطفا برو جلو در! نذار کسی بیاد توووو. از همین پشت در هم مراقب باشی کافیه!
من هم چیزی نگفتم و قبول کردم!
رفتم جلوی در و لای در رو یه کم باز می کردم وحواسم بود که کسی نیاد داخل..
کم کم نازنین و سروناز هم دیگه رو لخت کردن و فقط شورت پاشون بود. سروناز دراز کشیده بود و نازنین پاهاش رو گذاشته بود دوطرف سروناز. تقریبا می شه گفت که روش بود
دیدن این صحنه برای لیلا دیگه خیلی سنگین بود. حتی تا اون موقع یه فیلم سکسی عادی هم ندیده بود!!! خوب دیدن این صحنه ها اونم این جوری زنده براش خیلی عجیب بود
توی همین حال لیلا به نازنین گفت: من دارم یه جوری می شم. فکر کنم شورتم خیسه!!!! نازنین زد زیر خنده و گفت : در این موارد باید دستت رو بکنی توی شورتت و بمالیش!
لیلا:چی رو بمالم؟
نازنین: منو! چوچولت رو دیگه!!! کم کم یاد می گیری!
لیلا دستش رو برده بود توی شورتش ! ولی مطمئنم که نمی دونست که کجا رو بماله. چون اخمهاش روکرده بود توو هم و داشت تمرکز می کرد ببینه چوچول چیه و کجاست!!!!!!!!!!!!
نازنین داشت سینه های سروناز رو میک می زد و یا اون یکی دستش از روی شورتش التش رو می مالید.
سروناز یه دستش به سینه اش بود و اون یکی دستش توو موهای سروناز . از طرفی هم صدای اه و ناله اش و لبش که پی در پی از شدت لذت داشت گاز می گرفت صحنه خیلی سکسی روبه وجود می اورد. خود من هم حالم بد بود!!!
لیلا دیگه طاقت نیاورد! حالش بدتر از اونی بود که بخواد فکر کنه که داره چی کار می کنه
شورت و شلوارش رو با هم در اورد و رفت سمت نازنین و گفت : کجاش و بمالم!
نازنین یه لبخند زد و گفت: ببین!
بعدش شورت سروناز رو دراورد و پاهاش باز کرد . با دستش اروم چوچول سروناز رو تکون می داد ومی گفت: ببین! این رو می گم!
سروناز توی حال خودش نبود! دو دستی سینه هاش رو چسبیده بود و فشار می داد . به حالت خمیده در اومده بود و سر و صداش دیگه کامل دراومده بود. نازنین اصلا انگشتش رو داخل نمی کرد اما انگشتش رو گذاشته بود روی سوراخش و با زبونش داشت با چوچولش ور می رفت..
سروناز دوبار بالا و پایین شد و ارضا شد و شل افتاد روی تخت. چشماشم باز نمی کرد. فقط بی حال به نازنین گفت: الان حالم سر جاش بیاد می ام بهت حال می دم عزیز دلم!
لیلا گیر داده بودم منم!!! . انگاری که دارن می برنش شهربازی...
از اونجایی که خیلی پشمالو بود نازنین رغبت نمی کرد بهش نزدیک بشه. اما بهش گفت: از این بعد اصلاح کن! این چه وضعشه؟ بیا بخواب ببینم! بولیز لیلا رو هم دراورد و شروع کرد به خوردن سینه های لیلا و با یه دست هم مالیدن چوچولش...
لیلا با دو سه حرکت بالا پایین شد و جیغ کشیییییید و ارضا شد.
همه زدیم زیر خنده! سروناز با این که حال نداشت حتی چشماش رو باز کنه اما با همون چشمای بسته هر هر می خندید
نازنین گفت: چرا جیغ می کشی؟؟؟؟؟
لیلا اصلا حرف نمی زد! فکر کنم اصلا نمی دونست که چی شده!!! بعد چند لحظه گفت: چقدر باحال بود! خیلی جالب بودااااا!!!
یه لحظه نازنین نگاهم کرد و گفت: نمی خوای بیای ؟ حال می ده هااااا
لبخند زدم و گفتم : نه!
بعدش هم رفتم بیرون و نشستم پشت در...
بعد چند دقیقه سروناز اومد در و باز کرد که من به پشت خوردم به پاهای سروناز!
سروناز با خنده گفت: عملیات تموم شده ها . بیا برو توووو
نمی دونم چرا با دیدن این صحنه ها اعصابم بهم می ریخت! وقتی که توو هم لولیدن سروناز و نازنین رو می دیدم اذیت نمی شدم اما چون لیلا رو هم داشتن قاطی می کردند اعصابم خورد می شد!
موقع خواب لیلا رو بردم توی راه پله ها.
من: لیلا! می دونی امروز چی کار کردی؟
لیلا: اره! تا حالا تو هم ارضا شدی؟ حال می ده هااااا . بیا نازنین ارضات کنه. خیلی باحال این کار رو انجام می ده!
من: لیلا! من نمی گم ارضا شدن بده . اما این راهش نیست هااا.
لیلا: بی خیال! قراره فردا سه تایی بریم حموم!!
من: (فکم افتاد زمییییییییین!) حمووووووووووووم؟ کجا با این عجله؟ مگه خونه خالست؟
لیلا: خودشون گفتن. دخترای خوبی هستند . من که دوستشون دارم!!!
ترجیح دادم دیگه چیزی نگم. بهش گفتم: خودت می دونی!
از اون روز به بعد لیلا هم کمکان وارد اکیپ این دو تا شده بود. تقریبا سه تاشون با هم روی اعصابم بودند. چند بار اقدام کردم برای عوض کردن اتاقم . اما نشد که نشد! یعنی کل خوابگاه این دو اعجوبه رو می شناختند و حاضر نبودند که اتاقشون رو با من عوض کنن. از طرفی بابای جفتشون هم از اون کله گندههای روزگار بودند که اگر به بچشون چپ نگاه می کردی له ت می کردند. مامان سروناز فوت شده بود و مامان و بابای نازنین هم از هم جدا شده بودند. البته همه این اطلاعات رو بعدا سیمین بهم گفت!
سیمین اونجا قدیمی بود و از همه بچه های واحد ما هم سنش بیشتر بود. از طرفی حرفش برش داشت و معمولا کسی رو حرفش حرف نمی زد حتی نازنین و سروناز!
و اما لیلا که بعدا فهمیدم باباش مرده و توی کل دنیا یه مادر داره و یا داداش (عصبی) . همه ی دنیای لیلا توی مامانش خلاصه می شد و به جز باریکه محبتی که مادرش بهش داشت از کسی محبت ندیده بود.
از طرفی نازنین و سروناز بیش از حد شروع کردن به تحویل گرفتنش و پشتش رو گرفتند . طوری که کم کم لیلا بهشون تکیه کرد و انگاری که اون دو تا مامان و باباش باشند!!!
جالب بود که به حرف کسی هم گوش نمی داد و اگر نازنین یا سروناز بهش میگفتند بپر توو دهن شیر با کله شیرجه می زد! و شدیدا هم بهشون وابسته شد! طوری که ماهی یه بار به زور می رفت خونشون ! داداشش هم که خوشحال بود که خواهرش اهل هیچ کاری نیست! ولی نمی دوست که توی خفا دو نفر عوضی دارند مخش رو کار می گیرند
اوایل فکر می کردم که نازنین و سروناز دوستش دارند اما بعد اتفاق وحشتناکی افتاد فهمیدم که همش یه جور بازی بوده . این اتفاق وحشتناک از وقتی شروع شد که سروناز و نازنین گیر دادن به لیلا که باید با اون پسری که چند دفعه جلو اومده بود به لیلا پیشنهاد داده بود دوست بشه!!
لیلا اوایل قبول نمی کرد و همش پسشون می زد. همش می گفت : اگر داداشم بفهمه می کشتم واین حرفا
کم کم نازنین و سروناز راههای پیچوندن داداشش رو بهش یاد دادند!!
گاهی دلم برای داداش لیلا می سوخت که چه خوشه برای خودش... . برای همین هم تصمیمم گرفتم که به داداشش بگم که خواهرش داره از دست می ره اما داداشش دلش می خواست شاد باشه برای خودش . با همون خشم همیشگی توی چشمام نگاه کرد و گفت: برو دروغات رو برای خودت نگه دار!!! من از مدیر دانشگاه بگیر تا سرپرست امار لیلا رو دارم. خواهر من پاک تر از برگ گله! شما خودت مورد داری!!!!!!!!!!!!!!!
بعد اینکه این حرفا رو بار من کرد توی دلم گفتم: حقته که دورت بزنن!
پسری که به لیلا پیشنهاد می داد توی دانشگاه ما نبود و از پسرهای همون جا بود. (نمی خوام با این داستان به اهالی محلات بی احترامی کرده باشم . همه جا خوب وبد داره). بالاخره زور زدن های نازنین و سروناز جواب داد و لیلا با اون پسره که اسمش هم سروش بود دوست شد!
سروش یه پسر قد بلند و هیکل معمولی و قیافه خیلی معمولی بود . تیپش بدک نبود و خودش رو خیلی عاشق لیلا نشون می داد . روزی که لیلا باهاش دوست شد بهش گفته بود که به دوستاش بگه ناهار رو مهمون اون هستیم . نازنین و سرو ناز هم با سر رفتند .
تازه لیلا کلی هم پز می داد که دوست پسرم دستش به جیبش می ره و این حرفا...!
با کادوهایی که اون برای لیلا می گرفت و تلفن های شبانه روزی و بیرون رفتن های همیشگی داشت به من هم این اطمینان رو می داد که سروش واقعا لیلا رو دوست داره ! اما نه! این طور نبود...
شاید یه ماه از دوستیشون می گذشت .درست وقت امتحانات بود که استرس رو توی چشای لیلا رو دیدم. رفتم ازش پرسیدم که اگر چیزی شده بهم بگه شاید بتونم کمکش کنم اما لیلا از من خیلی دور شده بود! خصوصا که داداشش هم بهش گفته بود که من خواستم مثلا زیرابش رو بزنم و از اون به بعد یه جورایی دور من رو خط کشیده بود...
فرداش ساعت حدودای 6 عصر بود که دیدم لیلا عین مرغ پر کنده هی این ور و اون ور می ره و نازنین و سروناز هم همش دارن توی گوشش می خونن.
اخر سر هم یه چیزی بین هم پچ پچ کردن و شروع کردن به ارایش کردن لیلا! اولش توی دلم خندم گرفت که لابد می خوان ارایشش کنن باز این از داداشش می ترسه اما بعد اینکه ارایشش کردند نازنین یه دست از مانتو شلوارهای خیلی شیک خودش رو داد به لیلا و سروناز هم یه ست صورتی با یه تاپ صورتی که با اون ست تن لیلا ست بود بهش داد.
لیلا لباس ها رو پوشید و نشست روی تختش! با تعجب گفتم: می خوای جایی بری؟ الان؟ با سروش؟ چی خبر که اینقدر تیپ زدی؟
لیلا چیزی نگفت: به زانوهاش تکیه داده بود وداشت گوشت کنار ناخوناش رو می کند...
دوباره گفتم: لیلا؟ چی شده؟ چته؟
نگاهم کرد و گفت: دارم میرم خونه سروش !
سروناز وارد اتاق شد و گفت: گیر نده بهش که نره هاااااا. کلی زور زدیم تا رازیش کنیم . بعد یه ماه دیگه باید بره خونه پسره دیگه . این جوری که نمیشه . باید همدیگه رو بیشتر بشناسند؟ سروش می خواد بره خواستگاریش..
من: چه ربطی داره؟ چون سروش می خواد بره خواستگاریش این باید بره خونش؟
سروناز : گیر نده دیگه! سروش این رو خواسته . لیلا هم سروش رو دوست داره . پس باید قبول کنه دیگه..
من رو به لیلا: اخه با چه عقلی می خوای بری خونش؟ باباجان پ
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند
     
  
صفحه  صفحه 12 از 94:  « پیشین  1  ...  11  12  13  ...  93  94  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستانهای سکسی مربوط به دوست دخترها و دوست پسرها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA