انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 3 از 4:  « پیشین  1  2  3  4  پسین »

10 سال خاطرات سکسی من


میهمان
 
فصل دوازدهم :آشنایی من با سمیه
دیگه تا پایان سال چیزی نمونده بود.. ننه سرما داشت کم کم بار و بنه شو جمع میکرد تا جاشو بده به فصل زندگی.. فصل طراوت و تازگی.. بهار.. بهاره خوش بو.. عاشقانه بهار رو دوست دارم.. انگار خون تازه ای تو رگهای آدم جریان پیدا میکنه.. گنجشکا مست و سر خوش میخونن و جونه های کوچک درختا به آدما سلام میدن...
ساحل سرو گوشش میجنبید و اینو از تو رفتاراش میشد فهمید یه شب که رفته بود مهمونی و مثلا" منو پیچونده بود عسل بهم زنگ زد.. بعد از کلی چرت و پرت گفتن و گلایه از قدیما و رفتاره من ازم خواست یه قرار بزاریم و همدیگه رو ببینیم..
به تلافیه کار ساحل پیش خودم عهد کردم که با عسل دوباره تریپ بریزم و باز یه مدت باهاش باشم...
فردای اونروز که جمعه بود رفتم دنبالش و که بریم بیرون.وقتی منتظرش بودم دیدم یه زن باریک اندام داره میاد سمته من.. نزدیکم که شد لبخند زد.. من که نشناخته بودمش فکر کردم غریبست و داره آمار میده در جوابش منم سرمو به نشانه سلام تکون دادم تا اینکه دیدم اومد سمته ماشین و در و باز کرد و نشست تو ماشین عینک آفتابیشو که برداشت نزدیک بود زهره ترک بشم... وای خدای من این عسله!!!! نمیتونستم چیزی رو که میدیدم باور کنم..شده بود 50 کیلو... آب شده بود.. رنگه زرد و چشمای بی رمقی داشت.. با اون همه آرایشی که کرده بود بازم نتونسته بود چهره ی شکستشو پنهان کنه...هاج و واج ماشین رو روشن کردم و راه افتادم.. رفتیم سمته درکه و نشسته بودیم و داشتیم صحبت میکردیم.. نمی خواستم ازش بپرسم چی شده.. مطمئن بودم ناراحت میشه..یه حسی بهم میگفت معتاد شده..تازه گرم صحبت شد ه بودیم که ساحل زنگ زد.. انگار منتظر این لحظه بودم همینطور که عسل مشغول صحبت بود گوشیمو جواب دادم..میخواستم ساحل صدای عسل رو بشنوه.. شبه قبلش مهمونی بود و تماسه منو جواب نداده بود..با این کارم با یه تیر دو نشون میزدم هم از سره خودم بازش میکردم و هم میچزوندمش..بعد از یکم غر غر کردن و چرتو پرت گفتن وسط حرفای ساحل که حالا متوجه شده بود من با یه دختر قرار گذاشتم گوشی رو خاموش کردم تا بیشتر بسوزه و بعد دوباره مشغول صحبت کردن با عسل شدم..
چیزی به روی عسل نیوردم تا اینکه خودش بهم گفت. برام تعریف کرد که بعد از من با یکی دیگه دوست شده بود که اون کشیده بودش تو خط اعتیاد و عسل زیبا و ناز حالا تبدیل شده بود به یک زنه شیشه ای و معتاد.. اون روز خیلی دلم براش سوخت .. حتی کلی هم باهاش صحبت کردم که سعی کنه خودشو از وضعیتی که بهش دچار شده در بیاره ...بعد از پیاده کردنش متوجه شدم که باید دیگه عسل رو واسه همیشه از ذهنم بیرون کنم..
شبه چهار شنبه سوری بود و ما تو خونمون مشغول باز سازیه خونه بودیم از شانسه گنده منم کابینت کار تا دیر وقت قرار بود کار کنه.. گوشیه موبایلم یه بند زنگ میخورد .. دوستام دائم مپرسیدم برنامم چیه ومیخواستن ببینم بیرون میرم یا جایی مهمونی دعوتم که اونا هم بتونن چتر بشن من هم در جوابشون گفتم کار دارم و نمیتونم بیام بیرون..لعنت به این شانس ...ساعت حدودای 9 رو نشون میداد کوچمون بی شباهت به دوران جنگ نبود.. صدای موزیک و نارنجک و ترقه و جیغ دختر ها و پسرها با هم قاطی شده بود...
حرصم در اومده بود که موبایلم زنگ خورد.. امیر بود.. بهش گفته بودم امشب نمیتونم بیام بیرون..!
الو ... کجایی؟ من: خونه! کجام؟ امیر: یه دقیقه بیا دمه در.. لباس بپوش با میخوام یکیو بهت معرفی کنم... و دیگه امان نداد من چیزی بپرسم و گوشی رو قطع کرد..پیشه خودم گفتم کیو میخواد نشونم بده..کونه لقه یارو.. با همون لباس تو خونه رفتم پایین.. البته نه اینکه لباسم بد باشه یه سته شلوار و بادگیر ورزشی تنم بود.. رفتم جلو در دیدم عسل با امیر تو ماشین امیر نشستن .. رفتم جلو ..
از سمته شاگرد نزدیکه پنجره شدم..با عسل حالو احوال کردم بعد هم با امیر که عسل سریع بهم گفت دوستم سمیه..!! من که تا اون لحظه ندیده بودمش سرم رو آوردم پایین و باهاش حالو احواله مختصری کردم.. انقدر تو ماشین تاریک بود که من هیچی ندیدم...
و نتونستم قیافه و بقیهء چیزا ها رو برانداز کنم.. گذشت و اون شب تو خونه موندم...
عید از راه رسید.. عیده باستانیه نوروز..به به.. میمیرم واسه عید... خیلی خوش میگذره..فامیلا دور هم جمع میشن.. بوی عید همه جا میپیچه ..همه دیده بوسی میکنن و لباس های نو و قشنگ میپوشن.. چون خونواده ما بزرگ فامیلن روز اول همه خونه ما جمع میشن.. چند تا از فامیلها اومده بودن.. بعدظهر بود.. با 3 تا از پسرهاشون نشسته بودیم تو اتاق من و داشتیم صحبت میکردیم که یکدفعه یکیشون گفت من تو ماشین مشروب دارم.. پا هستین بخوریم.؟.همگی گفتیم چرا که نه!! رفت آورد و نشستیم تو اتاق و مشغول خوردن شدیم حسابی کلمون داغ شده بود.. کم کم مهمونا داشتن میرفتن..گوشیم زنگ خورد.. امیر بود.. جواب دادم.. بهم گفت میای بریم شمال؟ با تعجب پرسیدم شمال؟ روز اول عید؟ کیا هستیم.. گفت از دوستای عسل هستن نمیشناسیشون با دوست پسراشونن یکی از پسرا ویلا دارن..سمیه هم میاد..!! با یه لحنه خاصی اینو گفت که من وسوسه بشم..گفتم ببینم چی میشه و بعد یکم سبک سنگین کردم دیدم حال میده تعدادمون هم زیاد بود..بهش زنگ زدم و هماهنگ کردم و بعد از جمع کردن وسایلم راه افتادم سمته خونه میر اینا.. وای چه هوایی بود جون میداد واسه مسافرت..
رسیدم خونه امیر.. وارد شدم بغیر از امیر یه دختر با 2 تا پسر دیگه هم بودن بهم معرفی شدیم.. بعد از یه توقف 1 ساعته خونه امیر به سمته جاده راه افتادیم بقیه بچه ها هم قرار بود بیان اول جاده چالوس..یکم هم اول جاده معطل شدیم که دیدم یه ماشین اومد و از توش 4 تا دختر پیاده شدن و اومدن سمته ما.. بازم ماشین بود.. یکی دیگه هم اومد که 2 تا پسر بودن.. اه لعنت به این شانس.. ماشینه من از بقیه جلو تر بود به علت سرمای هوا تو ماشین نشسته بودم .. امیراینا هم تو ماشینه من بودن.. متاسفانه باز هم مفق به دیدن سمیه نشدم.. 4 تا مشین شدیم و حرکت کردیم.. تو مسیر متوجه شدم که اون ماشین ی که از توش 4 تا دختر پیاده شدم متعلق به دوست پسر سمیه بوده که اونا رو پیاده کرده و سمیه رو پیچونده و رفته و پسره به سمیه گفته که کار داره و چند روز دیگه میاد..
جاده شلوغ بود و ما بی اهمیت به شلوغی واسه خودمون حال میکردیم و میزدیمو میرقصیدیم.. از هفت دولت آزاد بودیم..بعد از هزار چم یه جا که بچه ها وایستادن ..میخواستن برن دستشویی و یه آب و هوایی عوض کنن.. هیچوقت اون صحنه از یادم نمیره حتی الان که از اون موضوع 6 سال گذشته ... من ماشینه سومی بودم جلوم یه 206 بود که دختر ها توش بودن.. ماشینامون پشت سر هم توقف کردن.. اولین دختر پیاده شد .. معمولی بود.. دومی پیاده شد.. ای داد بی داد.. چی میدیدم.. یه کون از ماشین اومد بیرون که همون لحظه کیرم از شدت شهوت چسبید زیره گلوم..هنوزم وقتی میرم شمال از جلوی اون محل که رد میشم یا لحظه پیاده شدن سمیه از ماشین جلوی میافتم.. آره خودش بود.. سمیه بود.. عسل هم همون لحظه از ماشین پیاده شد که بره بیرون امیر زد بهم و گفت: کون رو داری؟ من که داشتم بیهوش میشدم بهش گفتم : دیوس نمیشد منو با این جیگر تو یه جمع 4 نفره آشنا کنی؟ بهم گفت: تا تو باشی دیگه مثل شب چهارشنبه سوری واسم کلاس نذاری.. حالا غیر از خودت باید با 3 تا پسر مجرد دیگه مبارزه کنی تا ببینی این کون قسمته کدومتون میشه.. زدم پس گردنش و گفتم کونت پاره میکنم تو باید واسم راه رو هموار کنی.تو همین صحبتا بودیم که بچه ها اومدن و راه افتادیم.. شب شده بود.. هممون خسته بودیم.. یه شام مختصری خوردیم و خوابیدیم.. شب اول اتفاق خاصی نیافتاد اونایی که دوست دختر داشتن رفتن تو اتاق ها و یار شونو بقل کردن و خوابیدن.. مجرد های بدبخت هم عین خوابگاه سربازی کنار همدیگه خوابیدن.. تا صبح فکر کردن سمیه از سرم بیرون نرفت.. صبح که بیدار شدیم بعد از خوردن صبحانه کم کم با بچه ها صمیمی شدیم.. خوشحال بودم که اومده بودم مسافرت.. بچه های باحالی بودن..همه اهله بگو بخند و شوخی..لحظه های خوبی داشتیم..
تا الان خوب تونسته بودم با سمیه جون ارتباط برقرار کنم. الان میتونستم بهتر هیکلشو برانداز کنم.. وای وای چه بدنی داشت.
سفید با قد بالای 172 یا 173 سینه های درشت صورت خوشگل و کون آباد... گور بابای جنیفر لوپز...
تا غروب همه جور بازی که به ذهنمون رسید رو انجام دادیم.. غروب که شد بساط عیش و نوش مهیا شد و نشستیم به میگساری...
پیک ها پر میشد و خالی میشد و چهره ها گلگون و گلگون تر میشد و آدم ها کم کم از خود بی خود میشدن.. یکی میرفت تو فاز عشقش یکی کم حرف شده بود. یکی بی جهت میخندید و سمیه هم گوشیشو برداشته بود و داشت دهن دوست پسرشو سرویس میکرد تو اون یه روزی که اونجا بودیم نه سمیه به پسره زنگ زده بود نه پسره به سمیه.. میشد حدس زد که رابطشون شکرابه... من بیرون پای باربیکیو با امیر بودم که میشنیدم داره به پسره بدو بیراه میگه..خلاصه بعد پسرا فاز حکم بازی کردنشون گرفت و دختر ها هم فاز رقص.. 1 ساعتی گذشته بود .. الان دیگه همه تقریبا" تلو تلو میخوردن.. بی اقراق بگم جز منو امیر دیگه کسی رو پای خودش بند نبود و یه جورای چپه شده بودن.. این وسطا بود که عسل گیر داد بریم لب دریا.. امیر رو کشوندم اونور گفتم بریم بیرون هممون باید تا آخر 13 بدر تو بازداشگاه بمونیم تازه اگه شانس بیاریم و با این حال اینا تصادف نکنیم..
نتونستم حریف جنده خانوم بشم و قرار شد منو امیر که حالمون نسبتا" از بقیه بهتر بود رانندگی کنیم.. زدیم بیرون و یه جایی رو تصادفی پیدا کردیم.. چند تا از بچه ها نیومدن...بیشتر دختر ها باهامون اومدن با2 تا از پسر ها.
ماشینم سیستمه صوتی داشت.. به اصرار عسل پتیاره موزیک رو با ترس و لرز گذاشتم و دختر ها مشغول غر دادن شدن..
خداییش هم خیلی فاز میداد آدم احساس میکرد رقته دیسکو و لی خوب به گرفتاریش نمیارزید..
تمامه حواسم به دور و اطراف بود که یه موقع کسی نیاد.. رسما" خودمو کثیف کرده بودم..یه کم که حواسم امد سر جاش دیدم خدایی چه جایی رو پیدا کردیم.. دو طرف کوچه ای که به دریا راه داشت رو داشتن ویلا میساختن..ساختمون ها هم نیمه کاره بود و خبری از هیچ بنی بشری نبود.....ادامه دارد....
     
  
میهمان
 
فصل دوازدهم: آشنایی من با سمیه
همینطور که بچه ها در حال رقص و فریاد کشیدن از سر خوشی بودن کم کم من هم راغب شدم به جمعشون بپیوندم. مست و سر خوش واسه خودمون میرقصیدیم و کیف میکردیم. آزاد و بی غم... صدای موزیک هم این وسط خیلی بهمون فاز میداد .. همه با هم میرقصیدن.. منم با همه میرقصیدم... دستای همدیگه رو میگرفتیم و دور هم زنجیر وار میچرخیدیم یا بلند از ته دل با آهنگ هم کلام میشدیم.. تو همین بین هم میدیدیم که اونایی که با دوست دختراشون بودن شدیدا" مشغول لب بازی اند و دستشون مینداختیم. تا اینکه منو سمیه به هم رسیدیم..مشغول رقصیدن شدیم و عین تو فیلم ها از هم چشم بر نمیداشتیم.. همش تو چشمای همدیگه نگاه میکردیم.. تو نگاهای هر دومون نیاز موج میزد.. هوا سرد بود ولی انقدر الکل تو خونمون جریان داشت که هیچ سرمایی رو احساس نمیکردیم..یه کم باهاش رقصیدم که یکی از پسر مجرد های جمع با زیرکی خاصی بهمون نزدیک شد و رو به من گفت میتونم چند دقیقه ایشون رو قرض بگیرم؟ و بدون اینکه منتظر جوابی از من بشنوه دسته سمیه رو گرفت و کشید چند قدم اونطرف تر(بچه کونیه عوضی) نذاشت سر حرف رو باز کنم.. سمیه خوب چیزی بود و معلوم دیگه بغیر از من 3 تا پسر مجرد دیگه هم بودن البته بازم دختر تنها بود ولی با دیدن سمیه دیگه کسی نمی تونست بره سمته اونای دیگه..یکم تنهایی رقصیدم بعد امیر اومد و باهاش یکم رقصیدم البته رقص که چه عرض کنم باهاش مشورت میکردم وتوهمین حین خودمو تکون هم میدادم...
بعد رفتم سمته ماشین که روشنش کنم تا باطریش تموم نشه.. بعد از استارت زدن اومدم نشستم لب صندوق عقب و یه سیگار واسه خودم روشن کردم و داشتم با دیدن صحنه خوشحالی بچه ها حال میکردم...
بعد نگاهمو دوختم به دریا.. سیاهه سیاه بود..مثل شب.. با این تفاوت که تو آسمون ستاره های کوچیک زینت بخشش بودن ولی سیاهی دریا خوف انگیز بود..
نسیمه ملایم و سردی پوستمو نوازش میداد.. گرمای بدنمو احساس میکردم که از لای یقه ی کاپشنم به زیر گلوم میخورد..موج های آروم و کوتاهی به ساحل میرسیدند و بعد از بر خورد با ساحل شنی صدای آروم و گوش نوازی رو بهم هدیه میدادند.. انگار دیگه سر و صدای بچه ها رو نمیشنیدم.. تو عالم خودم بودم.. که یهو یکی سیگار رواز لای انگشتم در اورد.. برگشتم دیدم سمیه است...!
انگار چرتم پاره شده بود.. بهم گفت: کجایی بابا ! پیشه ما باش.. حواست نیست ها ...داشتم صدات میکردم..گفتم:واقعا" نشنیدم..توخودم بودم داشتم با دریا و شب حال میکردم..گفت یه سیگار دیگه واسه خودت روشن کن.. این دیگه ماله منه..
بعد رو کرد بهم و گفت من خیلی دوست دارم لب ساحل تو شب راه برم.. نمی خوام برقصم.. خسته شدم.. میای با هم بریم یه قدمی بزنیم..!! آخ جون.. دل تو دلم نبود.. گفتم باشه بریم..
دستمو از آرنج گرفت و با هم راه افتادیم.. کم کم از بچه ها فاصله گرفتیم..من که کمی هنگ کرده بودم.خواستم خیر سرم سر حرفو باز کنم ولی از طرفی هم میترسیدم بهش بر بخوره و اونوقت بود که باید واسه همیشه قیدشو میزدم..
تو خودم ولوایی بود.. همینطور که داشتم صحبت های چرت و پرت میکردمو از زمین و زمون میگفتم توی خودم هم آشوبی بود.. به خودم میگفتم نکنه اینم میخواد و من دارم وقت رو تلف میکنم.؟ بعد میگفتم گور باباش بذار خودمو نگه دارم نگه پسره بی جنبس..
بعد میگفتم از کجا معلوم شاید فردا که از خواب بیدار شد و مستی از سرش پرید تحویلم نگیره..؟ بعد کونشو نگاه میکردم میگفتم گورباباش به درک بذار بزنه زیره گوشم میگیرم همینجا لب دریا ترتیبشو میدم... با این کون باید راز و نیاز کرد.. باید درد دل کرد و از این حرفا.. بعد یه فکری به سرم رسید..گفتم بزنم تو خط عوضی بازی و شرمنده کردن سمیه.. بهش گفتم نا مرد چرا داشتم باهات میرقصیدم منو ول کردی و رفتی با اون پسره.. بازومو محکم فشار داد و گفت: ا بخدا خودش یهو اومد منو کشید برد عین وحشیا ...گفتم خوب نمیتونستی برگردی؟؟ تو خودتم انگار بدت نمیومد بری باهاش برقصی!!! گفت نه بخدا من اونشب چهار شنبه سوری که دیدمت ok رو بهت دادم ولی خوب تو کلاس گذاشتی و نیومدی بیرون...امشبم نباید اجازه میدادی منو بکشونه و ببره .. دیدم اگه ادامه پیدا کنه بدهکار هم میشم.. داشتم گند میزدم.. بهش گفتم: خوب چیکار میکردم ؟؟ محکم بغلت میکردم که نتونه ببرتت؟
(واقعا" بی غرض گفتم)..اونم پرو پرو برگشت گفت: آره باید محکم بغلم میکردی.. تقصیره خودته.. آدم مالشو محکم نگیره دزدا میبرنش دیگه...این جمله رو با چنان عشوه ای گفت که کیرم تو اون سرما در آن واحد شد مثل چوب...
انگار منتظر این جمله بودم تا بهش یورش ببرم.. ازش جلو زدم و برگشتم روبه روش.. بدون اعلام قبلی کشیدمش تو بغلم و فشارش دادم و گفتم اینجوری...بعد هم سریع لبام رو گذاشتم رو لباش... لطافت و نرمی و گرمی یه لب خوشمزه دیگه رو باز داشتم تجربه میکردم..انچنان با حرص لبامو میخورد که نزدیک بود لبام کنده شه..شهوت داشت از ذره ذره وجودمون تراوش میکرد..
ایستاده همدیگه رو بغل کرده بودیم و در حال لب گرفتن از همدیگه بودیم.. بهتر از این نمیشد..
خیلی دختر شهوتی بود.. درست همونطوری بود که چهرش نشون میداد..یه تیکه آتیش...همینطور که داشتم میخوردمش اومد زیره گلوم.. با گوشم ور میرفت.. چونمو میخورد.. انگار جامون عوض شده بود.. من مات و مبهوتش شده بودم.. بی حرکت نظاره گره رفتار دیوانه کنندش بودم..زیپه کاپشنمو باز کرد.. دستشو از زیر پلیورم کرد تو و دسته سردشو گذاشت رو سینه ی گرمم.. آهی حاکی از لذت کشید .. منم دستمو کرده بودم تو موهاش و گهگاهی چشمامو باز میکردم ببینم چکار میکنه تا بیشتر تحریک بشم..
پلیورم رو زد بالا و شروع کرد به مکیدن نوک سینه هام.وقتی میخوردشون با گرمای دهنش تحریک میشدم و قتی میرفت سراغ اون یکی سینم سرمای هوا اونی رو که مرطوب بود رو تحریک میکرد.. لذت عجیبی بود..
خیلی حرفه ای بود.. معلوم نبود تو 23 سالگی چجوری انقدر حرفه ای شده بود..همینطور که مشغول بود دیدم دستش رو گذاشت رو کیرم و بعد هم قصد داشت کمربندمو باز کنه..!! باور کنین این یکی دیگه تو ذهنم نمیگنجید.. سکس..! اونم کنار دریا!!! تو ایران... همه جور سکسی تو ذهنم بود.همیشه دوستداشتم سکس های هایی داشتم که بقیه کمتر داشتن مثل سکس تو استخر و سونا یا سکس توی ماشین یا سکس تو جنگل و خیلی مدل ها و جاهای عجیبه دیگه ولی این یکی رو حتی به ذهنم هم نرسیده بود..نه غیر ممکنه... نه اینکه نخوام ولی هوا خیلی سرد بود در ضمن گور بابای سرما اگه میگرفتنمون همونجا لب ساحل سنگسارمون میکردن...ولی این دختره انگار گوشش بدهکار این حرفا نبود و من هم که باز همون ضربی المثل قدیمی : کیر خیز بلا خیز.. اومد سراغم و مغلوب نفسم شدم.. شلوارمو باز کردم و رو زانو نشست و کیرمو گرفت تو دستاش و شروع کرد به ساک زدن..
نسیمه سرد به پاهای برهنه ام میخورد و تا مغز استخونام رو میلرزوند.
با یه آه و اوهی کیرمو ساک میزد که اگه صدای دریا نبود تا 100 متر اونور ترمون هر کی رد میشد میفهمید ما داریم چه غلطی میکنیم..
عین فانوس دریایی سرم در حال چرخیدن بود.. کپ کرده بودم.. از طرفی قدرت ایستادگی در برابر همچین جیگری رو هم نداشتم..
به خودم اومدم ..نمیشد بی تفاوت از کنار این موضوع گذشت تا شب قبلش داشتم واسه این هیکل میمردم و حالا داره واسم ساک میزنه.. واسم قابله هضم نبود.. همه چی خیلی سریع پیش رفته بود..ولی باید منم یه کاری میکردم.. اروم دستمو از بالای مانتوش به توی یقش رسوندم..وای .. چشمام از تعجب به منتها علیه گشادی رسید..سینه هاش مثل سنگ سفت بود..بزرگ و درشت درست همونی بود که انتظار داشتم..بزور یکیش تو دستم جا میشد..داغ داغ.. نوکشو گرفتم تو دستم و فشار دادم.. ناله ای از روی شهوت کرد که رمقم رو گرفت..برش گردوندم و پوزیشن سگی گرفت و سریع شلوارشو داد تا زیر باسنش پایین..وای خدااااااااااااااا !!!
عجب کونی بود.. یکی از دلایلی که هرگز فراموشش نمیکنم کون خوش فرمش بود.. تو ذهنم حکاکی شده..با دستام کون سفیدشو از هم باز کردم و کیرمو گذاشتم لای کسشو بدون فوت وقت کردمش تو.. .وای وای چی بگم از گرمای کسش.. تنور بود لامصب..
تو اون سرما فقط یه همچین کسی آدمو گرم میکرد..
جفتمون حسابی مست بودی و مطمئن بودم حداقل 20 دقیقه ای رو کارشم.. آی تلنبه میزدم.. آی تلنبه میزدم..کونه گرد و قلنبش هم همش میخورد به بدنم و شالاپ شلوپی میکرد که نگو..یه لحظه به خودم اومدم و باز استرس گرفتم که نکنه یکی بیاد و کونمون بذاره باز همونجوری که تلنبه میزدم شدم عین فانوس دریایی و مشغول دیده بانی شدم..خوشبختانه خبری نبود و باز با خیاله راحت مشغول ادامه کارم شدم..جالب اینجا بود که خوشم پا بود و من که میرفتم عقب اونم خودشو میکشید جلو و من که خودم ر. میاوردم جلو اون خودشو میداد عقب و هر دومون در حال تلنبه زدن بودیم..لمبر های گرد و سفیدشو تو دستم گرفته بودم و نگاهشون میکردم.. زیر نور کم سوی ماه چه زیبایی داشت..داشتم احساس میکردم نزدیک ارضا شدنمه..نمی خواستم از سرعتم کم کنم ولی دوست هم نداشتم الان ارضا شم..
پیش خودم گفتم من که میخ رو کوبیدم انشاالله تهران از خدمتش در میام و اونجا یه حاله اساسی و بدون استرس با هم میکنیم..
همینطور که داشتم تلنبه میزدم بهم گفت : تو که نکردی!!! با خودم گفتم: این چی داره میگه.. خودش داره با من تلنبه میزنه بعد میگه تو که نکردی..!! کس خل شده.. ؟ منم خودمو زدم به کس خلی . گفتم نه! لا پاته عزیزم..( به شوخی بهش گفتم.. فکر نمیکردم جدی بگه) گفت اهان.. خیالم راحت شد آخه من دخترم!!! خدایا این چی میگه من که سر در نمیارم..! یعنی انقدر مسته که نمیتونه احساس کنه یا خیلی زرنگه و خودشو زده به اون راه که یعنی من الان نمیتونم احساس کنم که لای پامه یا تو کسم..گور باباش.. آبم اومد .. سر کیرمو گرفتم اونور و آبمو پاشیدم رو ماسه ها...بعد هم یکم نشستیم کنار هم.. و بعد هم راه افتادیم سمته بچه ها .. صدای موزیک قطع شده بود و هرکی با یکی یه گوشه ای داشت لاس میزد..راه افتادیم به سمته ویلا شب رو کنار هم خوابیدیم و تو خوای هم کلی سینه هاشو مالوندم.. خوشحال از اینکه چه لعبتی به پستم خورده بخواب رفتم و صبح با مالش کیرم بیدار شدم.. احساس کردم لذت بی وصفی تمامه وجودم رو گرفته بیدار بودم ولی چشمامو باز نکردم تا با خیاله راحت کیرمو مالش بده.. کیرمم تا انتها راست بود.. معلوم نبود از کی داشت ماساژش میداد... دیگه تو شمال با هم سکسی نکردیم تا اینکه اومدیم تهران.... ادامه دارد...
     
  
میهمان
 
فصل دوازدهم: آشنایی من با سمیه
بعد از چند روز اقامتمون تو شمال و خوش گذرونی دیگه باید کم کم بار و بنه مون رو جمع میکردیم و به سمته خونه هامون حرکت میکردیم.. خیلی خوش گذشته بود و مطمئن ام به من از همه بیشتر خوش گذشته بود..رسیدیم تهران و بعد از عوارضی همه از هم خداحافظی کردیم و هرکسی به سمته خونه خودش حرکت کرد..
با سمیه شماره رد و بدل کرده بودم شب بهش زنگ زدم و صحبت کوتاهی کردیم ... فرداش روز بارونی بود.. بهتر از این نمیشد.. هوا بارونی باشه و تو تهران باشی و عید هم باشه و همه جا هم خلوته و با دوست دختر صفر کیلومترت هم قرار بیرون بذاری .. حسابی به خودم رسیدم و رفتم دنبالش...
امیر تو زمستون که مکان نداشت یه بار بهم گفته بود که با عسل میرفتن تو پارک کوهسار و اونجا با هم شیطونی میکردن ولی سکس نکرده بودن.. البته بگم اگه دوستان پارک کوهسار رو که اول جاده کن هست بشناسن 6 یا 5 سال پیش مثل الان انقدر آباد و شلوغ نشده بود و تازه نصف جاده رو کشیده بودن و تقریبا" خلوت بود مخصوصا" اونروز که هوا هم بارونی بود و در ضمن تو عید هم بود..
پس با نقشه قبلی نزدیکای غروب سمیه رو برداشتم و به سمته کوهسار راه افتادیم.. رفتیم اون بالای بالا که دیگه مانع آخر جاده انداخته بودن و ادامه مسیر هم جاده خاکی بود..یکم توقف کردیم.. هوا نسبتا" سرد بود بهمین خاطر شیشه های ماشین رو بخار گرفته بود جوری که از بیرون داخل ماشین معلوم نبود.. یکم صحبت کردیم و جریان اونشب لب دریا رو باز زنده کردیم.. همینطور که دستم رو پای سمیه بود یواش یواش شروع کردم به مالوندن پاش .. آروم از روی رونش اومدم بالا تا رسیدم به کسش.. بادستش دستمو پس میزد و خجالت میکشید..
یکم ادامه دادم دیدم راه نمیده و بی فایدست.. چندتا بوس کوچیک از رو گونش کردم تا یواش یواش رام شد و آروم و ملایم شروع کردیم به لب بازی..لب گرفتنم ادامه داشت تا اینکه دیدم دیگه نمیتونم ادامه بدم چون کیرم داشت تو شلوارم میترکید..بد جور داشتم اذیت میشدم.. دست از لب بازی برداشتم و ماشین رو روشن کردم تا بتونم مخفیگاهی چیزی پیدا کنم.. هوا حسابی تاریک شده بود..
یه چند دور زدم ولی نتونستم اون جایی رو که دلم میخواست رو پیدا کنم... مطمئن بودم اگه نتونم امشب سکس کنم فردا کونم از کمر درد و تخم درد پارست.. باید یه کاری میکردم.. دستشویی داشتم.. نزدیکه توالت پارک نگه داشتم و رفتم قضای حاجت کنم.. وقتی اومدم بیرون از بالای دستشویی پایین رو نگاه کردم و دیدم یه جاده ی خاکی بود که یکم پایین تر به یه کانکس میرسید.. انگار کانکس محل سکونت کارگرا بود. ولی اگه کسی توی اونجا زندگی میکرد باید یه چراغی چیزی روشن میکرد.. جرقه ای تو ذهنم زد.. تصمیم گرفتم برم یه سرو گوشی آب بدم..پریدم پشته فرمون و راه افتادم..وقتی تو جاده خاکی رسیدم سمیه شروع کرد ازم سوال پرسیدن.. اینجا چرا میری؟ چکار داری میری اینجا؟و از این حرفا.. داشت مغزمو میخورد بهش گفتم یک دقیقه صبر کن میفهمی..
رسیدم نزدیکه کانکس پیاده شدم یه سر و گوشی آب دادم تا مطمئن شم خبری نیست.. نه انگار اوضاع مرتبه..
حالا باید سمیه رو راضی میکردم که تو ماشین سکس کنیم.. دوست داشتم ببرمش خونمون و مثل آدم حسابی با هاش سکس کنم ولی خوب چه کنم.. امان از بی مکانی..خونوادم خونه بودن و نمیشد..
نشستم تو ماشین ودستشو گرفتم تو دستم و نگاه به صورتش دوختمو چهره مظلومانه ای هم به خودم گرفتم و گفتم عزیزم من میخوام یه چیزی بگم.. گفت : خوب بگو.. گفتم :روم نمیشه.. گفت: منو آوردی تو این بیابون که ناز کنی بگو دیگه..اوه اوه.سگه سگ بود..چجوری میتونستم بهش بگم میخوام همینجا لنگاتو بدم هوا..؟ گفتم تو میدونی که پسرا اگه تحریک بشن و خودشونو تخلیه نکنن 3 روز کمر درد و بیضه درد دارن.. گفت خوب که چی؟ دیدم اصلا" اوضاع واسه گفتن این حرف مساعد نیست و باید بازم مقدمه چینی کنم .. گفتم تو منو دوست داری.. گفت آره(جونه عمش) گفتم تو دوست داری من درد بکشم.. گفت: خوب چیکار کنم.. تقصیره خودته.. تو که جنبه نداری واسه چی با من ور رفتی؟ گفتم: عزیزم من انقدر ها هم که میگی بی جنبه نیستم ولی توی لامصب نمیدونم چجوری هستی که صداتو پای تلفن میشنوم راست میکنم.. خنده ی محوی رو لباش نشست.. باید ادامه میدادم.. داشتم رامش میکردم.ولی هنوز زود بود..
گفتم من هنوز اون سکس شمال یادم نرفته.. بهترین خاطره ی عمرم شده...اینجا شو دیگه واسش خالی نبستم.. تا اون موقع جزء نادر ترین کار هایی بود که کرده بودم..یادته .من هنوزم شبا به یاده اون شب میخوابم و خلاصه یه ربع واسش بافتم تا رسیدم به جایی که اگه میگفتم اینجا لخت شو و واسه من کلاغ پر برو تا بالای تپه و سینه خیز برگرد حرفمو رد نمیکرد.. بهش گفتم: عزیزم من سکس میخوام.. الان هم میخوام. واسه اینکه من فردا بدن درد میگیرم.. بیچاره با چهره ای مظلومانه بهم گفت اینجا؟ آخه؟ نذاشتم حرفشو بزنه و لبمو چسبوندم بهش.. رفتم روش و صندلی ماشین رو دادم پایین تا بتونه دراز بکشه..همینطورکه داشتم لباشو میخوردم دکمه های مانتوشو باز کردم تا بتونم سینه های خوشگلشو زیارت کنم.یه بافت زیر مانتوش پوشیده بود با شهوت و حرص دادمش بالا و بدن سفیدش با یه سوتین کرم رنگ نمایان شد.. سینه نگو نارگیل بگو.. به همون درشتی.. سفیده سفید.. یه لک تو بدنه این دختر نبود.. تمیز و صاف.. از دیدینش لذت میبردم..
سوتینشو دادم بالا به محز تماسه لبم با نوک سینش نالش به هوا رفت و متوجه شدم سینه هاش جای حساسه بدنشه.. یکم خوردمشون نباید وقتو تلف میکردم.هر آن ممکن بود یکی پیداش بشه و همچی بهم بریزه.. پس سریع ازش خواستم دکمه های شلوارشو باز کنه و شلوارشو در بیاره.. به محز پایین اومدن شرتش کسه سفید و تمیز و تپلش بهم سلام داد.. دستمو بردم سمته کسش و گرفتمش تو مشتم و کمی چلوندمش.. حرص داشتم.. ناله ای از سر درد کرد و سر کیرمو کمی خیس کردم و سرش دادم رفت تو.. خوب بود معمولی بود نه تنگ نه گشاد.. معلوم بود دوست پسرش زیاد میکوندش..شروع کردم به تلنبه زدن..تند و محکم میکردمش.. داشتم میکردمش که یک دفعه یاد دوست پسرش افتادم.. نمیدونم چرا..؟ شاید چون بخاطر اینکه احساس کردم تنگ نیست و یه لحظه فکر کردم که هنوزم باهاش رابطه داره. یاده اونروز اول عید ..که سر ورودی کرج منتظرشون بودیم و پسره آورد و رسوندشون افتادم.. کلم داغ شد.. انگار آمپول شهوت بهم تزریق کردن.. شهوتم 10 برابر شد.. از یه طرف حرصمم گرفت..به شدت تلنبه میزدم.. دستامو گذاشته بودم رو شونه هاش و وقتی میخواستم کیرمو بکنم تو کسش اون رو هم یه سمته پایین هلش میدادم تا کیرم تا انتها بره تو کسش و دردش بیاد .. باشنیدن آه و نالش از روی درد لذت میبردم... بی رحمانه میکردمش و اون ملتمسانه ازم میخواست آهسته تر تلنبه بزنم.. همش میگفت: یواش.. توروخدا یواش ..کسم جر خورد.. آی..آی.. یواش تر.. آروم.. مردم..گوشم به این حرفا بدهکار نبود..انقدر تلنبه زدم تا اینکه ارضا شدم و کیرمو در آوردم و آبمو ریختم رو شکمش و بعد از تمیز کردنش به راه افتادیم.. دردش اومده بود و پاهاشو تو شکمش کمی جمع کرده بود..تومسیرمون یجا نگه داشتم میخواست بره داروخانه .. هر چی اصرار کردم باهاش برم نذاشت! نمیدونم موضوع چی بود.. چون دوبله پارک کرده بودم و ماشین ها هم میخواستن به حرکتشون ادامه بدن بعد از رفتنه سمیه به داخل داروخانه مجبور شدم ماشین رو 40 یا 50 متری ببرم جلو تر و بخاطر اینکه بدونه من کجام بهش زنگ زدم که بگم بیاد جلو تر ..شمارشو گرفتم.. دیدم بر نمیداره.. بازم زنگ زدم دیدم بر نمیداره!! با خودم گفتم حتما" اونجا شلوغه و صدای زنگه گوشیشو نمیشنوه.. از ماشین پیاده شدم و بعد از اینکه دیدم اومد بیرون بهش با دستم علامت دادم و منو دید و اومد سوار شد.. شک کردم یواش گوشیمو از جیبه چپم در اوردم و شمارشو گرفتم و دیدم زنگ میخوره و بر نمیداره فهمیدم پیچونده و اومده پیشه من.. ای عوضی..
به من میگه دیگه کات کردم و در حالی که میخواد هم منو داشته باشه هم اونو..
موقع پیاده کردنش بهم حرفه جالبی زد . بهم گفت دیگه تا خونتون خالی نشه خبری از شیطونی نیست و رفت.. حرفش بد جوری خورد تو مخم.. بهم فهموند که دیگه خبری از سکسه ماشینی نیست..
هنوز به آخر عید چند روزی مونده بود.. خانواده من تصمیم گرفتن برن سری به فامیلاشون تو شهرستان بزنن و من هم که باید میرفتم سر کار.. بهتر از این نمیشد.. صبح زود رفتن و من هم رفتم سر کار.. تو عید تا ظهر بیشتر نمیموندم سر کار.. خبر خاصی هم نبود..زنگ زدم به سمیه و دعوتش کردم خونمون..
ساعت نزدیکای 4 بعدظهر رو نشون میداد رفتم دنبالش و آوردمش خونمون.. خلاصه اونروز 3 بار باهاش سکس کردم.. و همه جای بدنشو میلیمتر به میلیمتر خوردم.. هر کاری کردم نذاشت باهاش از پشت سکس کنم.. در ضمن اصلا" به روی خودش هم نیاورد که من اون روزی که دمه داروخانه پیادش کردم و باهاش تماس گرفته بودم و جواب نداده بود رو واسم بخواد توجیح کنه و خودشو به کوچه علی چپ زده بود..مهم نبود.چون من دستشو خونده بودم..بعد از اون روز که تو خونمون باهاش سکس کرده بودم با رفتنش از خونه من با خودش مهرش رو هم برد.. باز اون حسه لعنتی اومد سراغم.. سرده سرد شدم.. نمیخواستم صداشو بشنوم.. نمیخواستن ریختشو ببینم.. نمیدونم چرا نسبت به سمیه دچار این آلرژی شده بودم.. قبلا" فکر میکردم فقط با زنهای سن بالا تر از خودم اینجوری میشم و بخاطر اینه که اونا بیوه اند و ساپورتی دارن.. ولی حالا سمیه هم رفته بود تو همون دسته... بهر حال سمیه رو هم از سره خودم باز کردم و دوباره تنها شدم...............ادامه دارد.....
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
میهمان
 
فصل سیزدهم:آشنایی با مریم
بعد از سمیه یه مدت تقریبا" 2 هفته ایی با کسی دوست نشدم.. اوایل اردیبهشت بود..با دوستام میرفتیم آخر هفته ها ویلایی یا پیک نیکی و از این جور مجرد بازیا.. خوب بود ..خوش میگذشت.. پنج شنبه ظهر بود. گوشیم زنگ خورد.. امیر بود.. بهم گفت قراره با عسل و چند تا پسر دختر عصر بریم چیتگر. منم ok دادم و عصر با بچه ها رفتیم بیرون.. هوا خیلی عالی بود.. کلی بازی کردیم و خندیدیم. شب وقتی داشتم برمیگشتم تو راه که بودم گوشیم زنگ خورد مهدی بود.. بهم گفت چند روز پیش بیرون یه شماره دادم.. بیوه از آب دراومد.. امشب هم داره با دوستش میاد خونمون.. دوستم علی هم هست (علی یه معلم گیتار بود و صداش هم بد نبود.. قبلا" چند بار دیده بودمش.) گفت تو هم بیا..
شب ساعت حدودای 9 بود که رفتم خونه مهدی اینا.. 2 تا خانومه خوشگل نشسته بودم تو آشپزخونه و داشتن با مهدی و علی مشروب میخوردن.. یکیشون قد متوسط و صورت گرد و پوستی سفید داشت و اون یکی هم قد بلند و هیکلی لاغر و کشیده داشت و صورتی سکسی با آرایشی غلیظ..
منم به جمعشون ملحق شدم..خوب یادمه.. اونروزتو چیتگر خیلی بچه ها رو خندونده بودم..نمیدونم چم شده بود.. انگار قرص خنده خورده بودم.. افتاده بودم رو دنده خندوندن دیگران.. خیلی کم پیش میومد اینجوری بشم.. خلاصه اونشب با دیدن اون خانومای خوشگل باز این استعداد من شکوفا شد...
کلی با هاشون صحبت کردمو خندوندمشون.. بچه ها همگی ریسه میرفتن و منم با شاد بودنشون حال میکردم.. دوسته مهدی همون خانومه که قد متوسطی داشت اسمش ساناز بود و دوسته سانازهم اسمش مریم بود..
هر دوشون مطلقه بودن..علی بنده خدا تا قبل از اینکه من بیام داشت مخ مریم رو میزد ولی من ناخواسته آمارشو بهم زده بودم و بعد از اینکه یکم پیشه ما موند و کمی برامون آهنگ زد و خوند ما رو ترک کرد و رفت.. انقدر حرکتش تابلو بود که همه فهمیدن..
بهش برخورده بود ولی من واقعا" قصد نداشتم مخ مریم رو بزنم.. بعد از رفتن علی ما هم پا شدیم تا 4 تایی برقصیم واسه همین اول فضا رو آماده کردیم.. چراغا رو خاموش کردیم و یه نور ضعیف رو روشن گذاشتیم تا فضا رومانتیک بشه..
مشغول رقص شدیم..لباسی که مریم پوشیده بود کمی تابلو بود و همون قدر تابلویی کافی بود تا آدمی مثل من رو که مست هم کرده بود حسابی تحریک کنه.. یه تاپه سبز رنگه یقه باز پوشیده بود و بالای سینه هاشو انداخته بود بیرون .. جوری که آدم میخواست با دندون بیافته به جونه سینه های سفیدش.. ولی من که قبلا" گول این هیکل ها رو خورده بودم با یه کم توجه بیشتر فهمیدم که سینه هاش مثل سینه های شیمای خدا بیامرز کوچیکه و به لطف فناوری سینه هاشو با سوتین جمع کرده بالا تا گنده و جذاب نشونشون بده..
بگذریم آدم که دندون اسبه پیش کشی رو نمی شماره..
همینطور که میرقصید کونشو به من میکرد و کونشو میمالوند به کیرم .. اولین حرکت کافی بود تا کیرم راست بشه و بعد که فهمید کار خودشو کرده چاک کونشو که از رو شلوار جین تنگش کاملا" نمایان بود رو مینداخت رو کیرم.. منم بی کار نبودم و دستمو میکشیدم از زیر بغلش تا پایینه باسنش..
یه کم که گذشت دیدم مهدی و ساناز حسابی دارن لب میخورن.. به مریم علامت دادن اونا رو ببینه تا شهوتش حسابی بزنه بالا...
تو همین حین مهدی خر دسته ساناز رو گرفت و بردش تو اتاق و موندم منو مریم..
یکم دیگه رقصیدیم.. مریم حسابی شهوتی شده بود ..اینو میشد از چشمای خمارش و عرقی که میکرد فهمید..
داشتیم میرقصیدیم که مریم سرشو گذاشت رو سینم و دستاشو دور کمرم حلقه کرد..منم دستامو به باسنش رسوندم و لپای کونشو گرفتم تو چنگم.. بعد شروع کردم آروم آروم مالوندن..سرشو آورد بالا و با چشمای بی رمقش تو چشمام نگاه کرد.. لباش داشتن صدام میکردن..منم بی پاسخ نذاشتموشون.. لبم رو آروم گذاشتم روشون و همونجوری که داشتم کونشو میمالوندم شروع کردم به مکیدن لبش.. هیچ حسی بهم نمیداد.. انگار احساس نداشت.. خب مسلمه دیگه چند ساعت بیشتر نبود که منو دیده بود ولی دیگه انقدر سرد هم حال نمیداد.. انگار میخواست فقط آتیشه خودشو فروکش کنه.. پس باید منم همونطور میشدم یعنی منم باید به خودم فکر میکردم و از این هم آغوشی کوتاه نهایت لذت رو میبردم..
حالا که تکلیفم مشخص شده بود بهتر میدونستم که چکار باید بکنم.. دستمو از روی باسنش آوردم بالا تا برسه به بالای کونش و بعد از بالای شلوارش کردم تو جووووووون چه شرته لامبادای پوشیده بود.. کیرم چند سانت دیگه هم بلند شد..!!انگار میدونست که میخواد بره جایی که باید بده.. دستمو به زور رسوندم به کسش و تو همون جایه تنگ شروع کردم به ور رفتن با کسش.. لامصب چه آبی هم انداخته بود.. وقتی کسشو میمالوندم پاهاش شل میشد انگار میخواست بیافته زمین..دوست داشتم تو اون حالت تحریکش کنم تا یکم بیشتر لذت ببرم و اونم یکمی اینجوری اذیتش کنم تا بیشتر تشنه سکس بشه..
بعد از مدت کوتاهی با صدایی که توش نیاز و تمنا بود ازم خواست بریم تو اتاق..بردمش و سریع لباسشو درآوردموو پیش بینیم درست بود سینه هاش اندازه لیمو بود.. کوچیک و شل..با دست شروع کردم به تحریکش و همچنان ازش لب میگرفتم..
کسه تر تمیز و shave شده ای داشت..لعنتی ساک نمیزد.. حالم رو گرفت.. سریع رفتم روش و آماده دخول شدم.. بدونه کسبه اجازه زدم توشششش!! ای لعنت به این شانس.. عجب گشاد بود..!! اصلا" بهش نمیخورد .. کس نبود غار علیصدر بود....لعنتی دختر به این خوشگلی معلوم نیست روزی چند بار داده که انقدر گشاد شده بود.. بد جوری خورد تو برجکم.. اهمیتی ندادم .. پیشه خودم گفتم انقدر میکنم تا آبم بیاد..خیلی متنفر شدم ازش.. هنوزم اگه کسی به پستم بخوره که گشاد باشه ازش متنفر میشم.. خیلی حسه بدیه.. دلسردانه مشغول تلنبه زدن شدم..آلت من دراز نیست اندازشو گرفتم 13 سانتیمتره ولی کلفته.. اینو خودم نمیگم تمامه فتوحاتم اقرار کردن..بهر حال حتی واسه آلتی مثل مال من گشاد بود..
بهر حال مشغول بودم و باز انگار فقط دارم انجام وظیفه میکنم.. دلم میخواست الان به جای اینکه با این کس گشاد سکس کنم تو خونه خوابیده بودم!! شد یه ربع خبری از آب نود.. شد نیم ساعت ولی آبم نیومد.. شد 45 دقیقه بازم آبم نیومد.. عرق از تمامه منفذ های بدنم زده بود بیرون.. کسش دیگه رطوبتی نداشت و کیرم خشک خشک میرفت تو و میومد بیرون.. باورتون نمیشه انقدر آب دهن زده بودن به کیرم که دهنم هم خشک شده بود و دیگه بزاقی برام نمونده بود. یه جا وسط سکس از بی آبی و تشنگی و واسه اینکه پوسته کیرم کنده نشه رفتم از تو آشپز خونه یه لیوان آب با خودم آوردم و هراز چندی چند قطره میریختم رو کیرم... بعد از 45 دقیقه کیرم آروم آروم شروع کرد به خوابیدن. باورم نمیشد انگار 4 راه کرده باشمش !! کیرم تو کسش خوابید.. درست مثل چرخه ماشین که پنچر میشه..هر دوتامون تعجب کردیم.. بهم گفت : مطمئنی مردی.. خیلی بهم برخورد.. انگار نشونده باشنم رو زغال روشن.. بهش گفتم من نمیدونستم میخوام بکنم تو سوراخ چاه حموم..!! وای همین حرف کافی بود تا مثل بمب منفجر بشه و شروع کرد ضر ضر کردن.. داشت همینجوری یه بند میگفت که پا شدم و لباسامو برداشتم و از اتاق زدم بیرون .. شرتمو پوشیدم و دراز کشیدم رو راحتیو نفهمیدم کی خوابم برد..
نمیدونم چقدر خوابیده بودم که خواب دیدم یکی داره کیرمو میمالونه.. از خواب بیدار شدم .. خودش بود.. لعنتی نذاشت بخوابم.. نمیدونم چند ساعت خوابیده بودم ولی خیلی خسته بودم.. کیرمو بلند کرده بود.. مهدی اینا بد جور مشغول بودن.. حدسم درست بود احتمالا" خوابش نبرده بوده و با صدای مهدی اینا تحریک شده و اومده بوده سراغه من.. نشست رو کیرم..شروع کرد به بالا پایین کردن..یکم تو این وضعیت بودیم.. دیدم اینجوری ارضا نمیشم.. باید میرفتم تو کار سکس های غیر عادی.. پاشدم و اون رو هم به حالت ایستاده نگهش داشتم بطوریکه پشتش به من بود و بعد یه پاشو بلند کردم و با اون یکی دستم بالای کسشو گرفتم تو چنگم و به سمته بالا کشیدم این کار باعث میشد ورودی کسش کمی تنگ بشه .. نالش رفت رو هوا .. پوزیشنه سکسی بود..شروع کردم به تلنبه زدن.. 5 دقیقه تو همین حالت بودم. پاهام سر شده بود.. که بلاخره احساس کردم آبم داره میاد.. جزء معدود دفعاتی بود که از ارضا شدنم خوشحال شدم....
صبح زود دختر ها رفتن...مثل اینکه جایی قرار داشتن چون بدونه خداحافظی رفتن..معلوم نبود امروز کی میخواسته بکندشون که صبح به اون زودی خونه رو ترک کردن...مهدی و ساناز یه مدتی با هم بودن.. مهدی شمارمو داده بود به مریم .. 2 روز بعدش بهم زنگ زد و بعد از یک احوال پرسی معمولی فکر میکنین بهم چی گفت؟؟؟؟
گفت: عزیزم اگه خواستی بازم با هم حال کنی اینبار مجانی نمیشه باید واسم یه خط تالیا با یه گوشیه 100 تومنی بخری!!
وای وای خدایا ..کس پاره خانوم با چه اعتماد به نفسی این حرفو زد.. منم گفتم باشه الان جایی ام. شب بیا به این درسی که میگم و بهش یه جای پرت رو آدرس دادم.. فکر نمیکردم انقدر خر باشه شب سر اون ساعتی که گفته بودم بهم زنگ زد و منم بهش گفتم دارم میام تو راهم.. بعد از اینکه نیم ساعت سر کارش گذاشتم گوشیمو خاموش کردم...صبح که بیدار شدم 2 جین واسم sms بد و بیراه اومد..همشو خوندمو به حماقتش خندیدم...
     
  
میهمان
 
فصل چهاردهم: آشنایی من با مریم
تو اون مسافرت شمالی که رفته بودم با امیر اینا با دوتا از پسر های جمع آشنا شدم حسین و مازیار.. بچه های خوبی بودن با هم صمیمی شدیم جوری که آخر هفته ها با هم بودیم.. مازیار یه دوست داشت که اسمش احمد بود.. یه بار تصادفی در حالی که جلوی خونه مازیار اینا وایستاده بودیم دیدمش.. از اون دختر بازا بود.. خیلی شیطون بود.. با مازیار حال و احوال کرد و رفت.. خبری ازش نبود تا اینکه مازیار تولد گرفت و تو اون مهمونی بود که با احمد آشنا شدم..
خیلی سرش شلوغ بود.. نمیدونم اینهمه دختر رو چجوری راه مینداخت..از اون پسر های با معرفت و لوتی بود.. زود با آدم صمیمی میشد و خونواده خیلی راحتی هم داشت یادمه اولین باری که میخواستم برم خونشون وقتی با خونوادش سلام و احوال پرسی کردم و اونا هم منو به اتاق احمد راهنمایی کردن وقتی وارد اتاق شدم از تعجب خشکم زد احمد و دوست دخترش با مازیار و 2 تا دختر دیگه اونجا بودن... هر بار هم که میدیدمش با یه دختر میومد..
بگذریم.. احمد چند تا دوست داشت که همگی آخر هفته ها دور هم جمع میشدن و هر دفعه خونه یکیشون برنامه بود.. البته 2 تاشون ازدواج کرده بودن.. واسه همین از خودشون خونه داشتن..تو یکی از همین رفتن ها و اومدن ها من با فامیل یکشون آشنا شدم که اسمش مریم بود..
یه دختر تو پر با قدی متوسط و پوسته گندمی و صورتی گرد و گیرا ولی از همه چی قششنگ تر تو چهرش چشمهاش و ابروش بود..
انقدر گیرا بود که آدم دلش نمیخواست ازشون چشم برداره..
وقتی تو صورتش نگاه میکردی محو چشماش میشدی...یادمه 2 بار دیدمش .. با بچه ها که دور هم جمع میشدیم اونم میومد.. با هامون مشروب میخورد و با جمع میجوشید.. خودم فهمیده بودم که سیگنال های میفرسته .. دفعه سوم احمد بهم گوشزد کرد و گفت این واسه خاطر تو میاد اینجا وگر نه. نه از من خوشش میاد نه از مازیار آمار مارو داره.. سال به سال تو جمعمون آفتابی نمیشه.. تا چند ماه دیگه قراره بدبخت رو تو کف بزاری..یه جورایی چون دختر خاله ساناز بود نمیخواستم باهاش دوست شم چون من که میدونستم قراره آخر همه دوستی هام چی بشه پس صلاح در این بود که از داشتن رابطه با مریم صرفنظر کنم ولی نمی تونستم از خیر اون چشمای خوشگلش بگذرم.. همیشه با لباسای بسته تو جمعمون ظاهر میشد و من هم نتونسته بودم ببینم زیر لباساش چی قایم کرده.. چند بار دختر های اکیپ بهم متلک انداخته بودن و منو به مریم نسبت داده بودند ولی من زیر بار حرفشون نمیرفتم..پنج شنبه بود و طبق قرار معلوم خونه علی اینا جمع شده بودیم بعد از اینکه شب کلی خوش گذروندیم شب رو همونجا خوابیدیم و من برای اینکه بچه ها رو سوپرایز کنم تصمیم گرفتم صبح زود برم برای صبحانه حلیم بگیرم..طبق عادت معمول صبح ساعت 7 از خواب بیدار شدم و بعد از پوشیدن لباسام راه افتادم که برم .. یهو مریم با یه صدایی مثل پچ پچ کردن صدام کرد.. با تعجب نگاهش کردم و بهم گفت کجا؟ دستم رو شده بود پس باید به اونم نقشمو میگفتم..مریم رو در جریان گذاشتم .خوشش اومد و بهم گفت که میاد.. سریع لباساشو عوض کرد و با هم رفتیم دنباله حلیم...
تو مسیر خیلی با هم صحبت کردیم.. ازم پرسید دوست دختر دارم؟ گفتم نه. ومن هم ازش همین سوال رو پرسیدم که اونم جوابش منفی بود.. بهش گفتم که اگه با بچه ها فامیل نبود حتما" باهاش دوست میشدم...( واقعا" چه احمقی بودم با این سوال مسخرم)هیچ کس نمیتونه حدس بزنه واکنشش چی بود؟؟؟؟
بهم گفت: منم دلم نمیخواد کسی بفهمه که من با تو رابطه دارم..وا..!! خدایا یعنی گوشام داشتن درست میشنیدن.... باورم نمیشد.. زود خودمو جمع و جور کردم و بدون فوت وقت شمارمو بهش دادم..اون روز گذشت و از شبش تماس های من و مریم جون شروع شد..
5 روز از آغاز رابطمون میگذشت.. روز چهارشنبه بود.. بد جوری تو کف بودم .. خیلی دلم سکس میخواست..تو این چند روز هیچ حرف سکسی ای بینمون رد و بدل نشده بود.. این جور وقتا واسم سخت بود به طرفم پیشنهاد بدم..پیشه بچه ها که نمیتونستیم اینکارو بکنیم .. خونه ما هم که معلوم نبود اوضاعش چجوریه و کی ها مکان میشه.. فهمیدم اونشب کسی خونه نمیاد..دلمو زدم به دریا..صبح بهش زنگ زدم گفتم امروز بیا پیشم.. با تردید حرف میزد.. معلوم بود از پیشنهادم شوکه شده بود..موقعیتشو داشت که شب از خ.نه بیرون بمونه..وقتی بهش پیشنهاد کردم چشمامو بسته بودم و منتظر بودم که نه رو بشنوم.. بهم گفت زود تر از غروب نمی تونم بیام.. باید هماهنگ کنم.. وای ... خدااااااا!!! نمیدونستم چی کار کنم.. به همین راحتی نه چک زدیم نه چونه مریم اومد به خونه...عصر از سر کار که اومدم سریع رفتم تو حموم و یه حاله جانانه ای به خودم دادم و خودمو واسه مریم خانوم مرتب کردم..
شب ساعتای 8 بود که اومدبعد از اینکه شام خوردیم و صحبت کردیم و فیلم دیدیم تصمیم به خواب گرفتیم و این رو هم بگم که مریم جون انگار که اومده بودن مجلس ختم یه بلوز بسته با یه شلوار جینه معمولی پوشیده بود و در طول شب هم بنده هیچ فرکانسی از ایشون دریافت نکردم دو سه بار هم نیت کردم برم تو مخش که بد جوری کنفم کرد و دماغم سوخت.. یاد صبح افتادم که چقدر خوشحال بودم.. ولی الان بدتر حالمم گرفته بود.. مهمون به این خوشگلی ولی چه فایده...
تا اینکه وقته خواب شد مریم فردا میخواست از صبح بره خونه علی اینا پیش ساناز(دختر خا لش)..نا امیدانه رفتم تو اتاقم و تختمو براش آماده کردم و خودمم رفتم تو یه اتاق دیگه بخوابم.. بد جوری دمق بودم.. داشتم تخت خودم رو آماده میکردم که دیدم تو چهار چوب اتاق وایستاده.. ازش پرسیدم: مگه نمیخوای بخوابی ؟ گغت: چرا اما تنهایی میترسم! نور امیدی در دلم روشن شد و بدون معطلی بساطم رو جمع کردم و راهی اتاقه خودم شدم..
دوتایی رفتیم زیر پتو..لعنتی اون زیر هم نمیخواست از دسته اون لباسهای مسخرش راحت بشه و منو به یه فیضی برسونه!!
دیگه واقعا" داشت خوابم میبرد که یکدفعه احساس کردم انگشته پای یکی داره به ساق پام کشیده میشه.. خیلی آروم این کار انجام میشد.. اولش محلش ندادم.. ولی بیخیال نمیشد و هی کارشو تکرار میکرد..خ.دمو زدم به کوچه علی چپ و برگشتم سمتش و چشمام رو بسته نگه داشت که فکر کنه خوابم بعد دستمو گذاشتم زیر سرم رو بالش جوری که انتهای آرنجم بخوره به سینش..
بازم کارشو تکرار میکرد.. بد جوری حشرم زده بود بالا.. زدم به سیمه آخر و خواستم تکلیف رو یکسره کنم.. بهش گفتم: چرا نمیخوابی.؟. شیطونیت گل کرده؟ گفت: خوابم نمیاد.. میخوام حرف بزنم..گفتم :خوب بگو گوش میدم..
شروع کرد به چرت پرت گفتن و آسمون ریسمون بافتن.. من که حالا خوب فهمیده بودم که خارشش از کجاست همینطور که صحبت میکرد دستمو گذاشتم زیر سرش اینجوری باعث میشد بهم نزدیک تر بشه و صورتش هم مقابلم باشه.. یکم دیگه وراجی کرد که یواش یواش با اون یکی دستم شروع کردم با لاله گوشش بازی کردن..آروم ماساژش میدادم..بد که دیدم داره کم کم تنور آماده میشه فاز دوم فعالیت هام رو اجرا کردم..دستم به موازات گوشش اومد پایین تر تا رسید به گردنش و شروع کردم با اون ناحیه ور رفتن و توجه داشته باشین که در تمام مراحل اجرای این فرایند کیر وا مونده من داشت از شق درد کمرش میشکست..!!!
دیگه آماده شده بود یجا که داشت وراجی میکرد بلاخره کارم نتیجه داد و وسط حرفاش نفسه عمیقی که خبر از فوران شهوت میداد کشید و من هم حاله خودم دسته کمی از اون نداشت پس سریع لبشو گرفتم و شروع کردم به خوردن...
وای چه حالی داد.. خیلی حشری شده بودم..حالم اصلا" میزون نبود.. کیرمم که دیگه از همه بد تر..خوب لب بازی میکرد.. زبونشو تو دهنم حرفه ای میچرخوند.. میدونستم الکی اون لباسای بسته رو میپوشه.. با تجربه بود..
امانش ندادم و سریه دستمو گذاشتم رو سینش.. اوه اوه!! نامرد چی اون زیر قایم کرده بود.. یه جفت سینه که یکیش تو یه دست جا نمیشد.. خوب هم بود.. سفت نبود ولی شل هم نبود..سریع بلوزشو در اوردم و سوتین مشکیش بهم سلام داد.. یکم شکم داشت ولی مهم نبود.. سینه هاش باهام حرف میزدن.. بزرک و درشت.. سوتینشو باز کردم و انداختمشون بیرون.. ازش خواستم بلند شه تا شلوارشم در بیارم.. پاشد دیدم وای چه سینه های بد فرمی داره.. بزرگ و آویزون.. مثل خیار..اومده بود تا بالای نافش.. این مدلشو تا حالا ندیده بود. تو فیلم سوپرها دیده بودم ولی از نزدیک ندیده بودم.مثل کله قند بودن.. حالم گرفته شد..پاهای معمولی داشت.. منم سریع لخت شدم.. ازش خواستم واسم ساک بزنه اونم اطاعت امر کرد و مشغول ساک زدن شد.. خیلی بی مقدمه داشتم میرفتم سر اصل مطلب ولی خب چه کنم.. از دیدن سینه هاش حالم گرفته شد.. به خودم قبولوندم که این بنده خدا تو خلقت خودش بی تقصیره پس سعی کردم با این مسئله کنار بیام و از شبم لذت ببرم.. خوب ساک نمیزد.. همش غر میزد که چرا انقدر کلفته و تو دهنم جا نمیشه و از این داستانا..یکم که خورد برشگردوندم و افتادم به جون سینه هاش.. بد مصب گوشته خالص بود.. ولی قسمته قشنگش اینجا بود که نوک سینه هاش صورتی رنگ بود.. قشنگ صورتی... خیلی تحریک کننده بود در ضمن حاله پهن و نوک خوشگلی داشت.. حسابی سینه هاشو چلوندم.. نوکشو مثل قحطی زده ها محکم میمکیدم.. انقدر بهم گوشزد کرد کبودشون نکنم که اعصابم دیگه خورد شده بود.. خیلی به این مسئله حساسیت نشون میداد..کیرم رو میزاشتم لای سینش و قشنگ بدون هیچ مشکلی تلنبه میزدم بعد از این کارا ازش خواستم شرتی رو که تا اون موقع پاش بود رو در بیاره..
مثل برق گرفته ها نگام کرد.. گفتم حرفه عجیبی زدم.؟ درش بیار دیگه؟ گفت: واسه چی؟ من دخترم!! وای خدا دیگه کفرم درومده بود.. بعد از این همه مکافات تازه رسیده بودم سر خونه اول.. حالا باید میشستم و واسه خانوم 1 ساعت صغری کبری میبافتم و مخشو میزدم که بکنمش.. دیوس چه جا نمازی داشت واسه من آب میکشید !!! دخترم!! آره یکی تو دختری یکی عمه من!!
گفتم بابا اذیتم نکن و شروع کردم داستانه میدونی اگه پسرا تحریک بشن و تخلیه نشن رو واسش گفتم...بی فایده بود.. به خرجش نمیرفت.. آمپر من هم داشت بالا میومد..عصبانی شده بود.. کم کم داشتم کنترل خودم رو از دست میدادم..
بهم گفت واسه تو چه فرقی میکنه بیا لاپایی حال کن!! انگار آب داغ ریخته باشن رو سرم بهش گفتم.. چی؟ لاپایی؟گفتم: چه فکری در مورد من کردی؟ فکر کردی من پسر 17 ساله ام که با لاپایی ارضا شم .. من نمیتونم اینجوری ارضا شم.. تمامه این ها رو هم با عصبانیت بهش میگفتم..گفت: واست میخورم.. گفتم :لازم نکرده تا صبح هم بخوری من با ساک زدن ارضا نمیشم..باورش نشد و رفت پایین که بخوره فکر میکرد دارم بلوف میزنم.. 10 دقیقه یه بند خورد و وقتی اومد بالا در حالی که داشت فکشو میمالوند نا امیدانه نگام کرد.. حاضر شدم از پشت باهاش سکس کنم ولی بازم بهانه آورد که دردم میاد و نمیتونم..!! دیگه نمیدونستم چی کار کنم..خیلی شاکی بودم.. بد جوری سکس میخواستم..با خودم گفتم گور باباش! تا من باشم دیگه تا با کسی این مسئله رو تموم نکردم باهاش نرم تو مکان.. حقمه فردا رو که تخم درد گرفتم یادم میمونه که دیگه از این غلط ها نکنم..
واقعا" تصمیم رو گرفتم و پا شدم برم توالت آب سرد بریزم رو آلتم و بیام بخوابم.. با عصبانیت بلند شدم و رفتم دستشویی..
شرتمو کشیدم پایین و کیرمو گرفتم دستم و شیر آب رو باز کردم که آب سرد رو بریزم روش که دیدم... مریم پشته سرمه.. گفت : چی کار میکنی.. گفتم: میخوام شهوتم قطع شه و از شر این شق شدگی راحت شم.. با چشمای ملتمسانه ای نگام کرد و گفت: ببین من پرده دارم ولی پردم وسطه اینو دکترم بهم گفته بیا با هم سکس کنیم ولی قول بده فقط سرش بره تو...نفسه راحتی کشیدم و در حالی که تو کونم فستیوال برقرار بود به روی خودم نیوردم. با ناراحتی بهش گفتم نمیشد اینو همون اول میگفتی و منو انقدر عذاب نمیدادی..هیچی نگفت..!! رفتیم تو تخت و کیر بدبخته وا موندم همچنان تشنه یک سوراخ راسته راست و حاضر به خدمت وایستاده بود..خوابیدم روش و بعد از کلی تعهد دادن به مریم خانوم قرار شد طبق توافق انجام شده تنها 2 یا 3سانته از آلت بنده وارد مهبل ایشون بشه..خلاصه سرتونو درد نیارم کیرمو کردم تو کسش و همونطور که تواقف کرده بودم چند ثانیه اول رو به همون صورت کردم..داشتم میمردم.. شق درد بهتر از این کاره.. آخ آخ خدایا نصیبه دشمنمم نکن.. برزخ بود.. خیلی بد بود.. اونجا بود که فهمیدم دخول کامل چه لذتی میده و من ازش بی خبر بودم. جسارتم بیشتر شده بود.. ته قلبم مطمئن بودم پرده نداره ولی بهش قول داده بودم ..یکم دیگه بیشتر هل دادم.. بیشتر فرو رفت و خودشم بیهوش وناله کنان داشت بازوهامو چنگ میزد.. انگار تو این دنیا نبود..
فکر میکردم میتونم با سر کیرم پردشو احساس کنم و میخواستم تا جایی که میتونم کیرم رو فرو کنم.(امان از بی تجربگی)
یکم دیگه هل دادم اینبار حدود 2 سانت دیگه رفت تو دیدم خبری از چیزی نیست نه خونی نه تنگی خاصی خدا رو شکر هر کاری تو زندگیم کردم ولی تا حالا کسی رو بی عصمت نکردم و نخواهم کرد.. نمی خوام مصبب بدبختی کسی باشم.
تا الان حدودا" نصفی از آلتم تو بود.. مونده بودم چیکار کنم..از یه طرف فشار شهوت از طرفیم با اون برنامه ای که مریم پیاده کرد یه جورایی باورم شده بود که پرده داره..میترسیدم.. قبلا" شنیده بودم پرده یا جلوی یا عقب که اون نوعش که عقبه موقع زایمان پاره میشه..دلمو زدم به دریا ..بقیه کیرمم چپوندم تو.. آخ خدا چه حالی داد.. انگار کمرم از زیر یه بار سنگینی رها شد.. قوت گرفتم.. مریم هم که بیهوش زیرم داشت ناله میکرد.. مثله یه تیکه گوشته بی مصرف زیرم ولو شده بود.. نه هیجانی نه حرکتی...هراز گاهی یه ناله ای میکشید..الان دیگه بی مهابا تلنبه میزدم و کیرمو محکم میکوبیدم ته کسش.. تو دلم انقدر ازش بدم اومد و یه ریز بهش فحش میدادم..کثافت چه فیلمی واسم بازی میکرد..واقعا" پدرم رو در اورد.. همینطور که میکردمش و هی بیشتر ازش متنر میشدم تا اینکه احساس کردم آبم داره میاد .. درش اوردم و ریختمش رو شکمش..بهش گفتم من که کیرمو تا ته کردم تو کست ولی مورد مشکوکی ندیدم.. پس پردت کجا رفت؟ هیچی نگفت.. انچنان آبی ازم رفت که بی حال افتادم رو زمین و بعد هم خودمون رو تمیز کردیم و خوابیدیم... ادامه دارد..
     
  
میهمان
 
فصل چهاردهم: آشنایی من با مریم
اون هفته بخاطر مسافرت کاری که برام پیش اومده بود نتونستم برم پیشه احمد اینا..تلفنی با مریم در تماس بودم تا اینکه رسید به اخر هفته بعد...این هفته هم خونه علی اینا دعوت بودیم و مریم هم از صبح رفته بود اونجا.. غروب که شد حاضر شدم و راه افتادم ..
وارد خونشون شدم و شروع کردم به سلام و احوال پرسی.. با اینکه من بخاطر ترافیک دیر رسیده بودم ولی بغیر از منو علی اینا فقط احمد با یه دختره که تازه باهاش دوست شده بود اونجا بودن.. چند نفر غیبت داشتن.. ولی خوب همین تعدادمون هم کافی بود تا خوش بگذرونیم..
دیگه کسی نیومد و ما هم مطا بق معمول شروع کردیم به مشروب خوری..خوردیمو گفتیم و خندیدیم و رقصیدیم و ساعتهای خوشی رو گذروندیم.. تا اینکه وقته خواب شد..علی و زنش که رفتن تو اتاق..احمد و دوست دخترش خوابیدن تو پذیرایی..من و مریم هم که مثلا" با هم نسبتی نداشتیم جامون رو انداختیم کنار اونا و خوابیدیم.خونه علی اینا کوچیک بود و 1 اتاق خواب بیشتر نداشت..
چاره دیگه ای نبود.. البته احمد براش فرقی نمیکرد در هر صورت کسی کنارش بود یا نبود کارش رو میکرد ولی عجیب بود اونشب مثل بچه های خوب خوابید.. دوست دخترش هم خوابید.. منو مریمم خوابیدیم.. صبح هوا گرگ و میش بود که از خواب پریدم...تو خونه هوا هنوز تاریک بود.. همه خواب بودن..یه نگاهی به اطرافم کردم دیدم خبری نیست..امن و امان بود..شیطون اومد سراغم.. البته من با احمد از این حرفا نداشتم ولی اصرار خود مریم بود که نمیخواست کسی از رابطمون چیزی بدونه..
دستمو بردم زیر پتوش و گذاشتمش رو سینش.. یواش شروع کردم به مالوندن.. چه حالی میده ادم دزدکی یه کاری کنه.. قلبم داشت تند تند میزد..دستمو برداشتم و از زیر پیرهنش کردم تو.. بدنش داغه داغ بود.. بیدار شد.. حسابی خواب بود.. تو اون حالتش با لبخند و نجوا کنان بهم گفت : چیکار میکنی دیونه..؟ الان بیدار میشن!! گفتم: تو داد و بیداد نکنی بیدار نمیشن.. تو بر گرد و پشتتو بکن به من بقیش با من.. خودشم بدش نمیومد صبح زود یه حالی بهش بدم.. برگشت و گفت : ترو خدا حواستو جمع کن..یه وقت احمد یا علی اینا نفهمن!! گفتم : نه نترس. برگرد.. برگشت و شلوارشو تا زیر زانو کشید پایین..لباسشم تا بالای سینش داد بالا و سوتینشم همینطور..
وای چه کون گرمی..! چه حالی میداد .. فقط سرامون از زیر پتو بیرون بود..کیرمو گذاشتم دمه شوراخش و خواستم خشک بکنم تو تا دهنش بخاطر بلایی که بار قبل سرم آورد سرویس شه.. لعنتی نمیرفت تو.. مریم هم خیلی درد کشید.. یه گوشه متکا رو گاز گرفته بود.. جووووووووون. دیدن این صحنه خیلی تحریکم کرد..کفه دستشو با آب دهنش خیس کرد و کشید رو کیرم بعد کیرمو گذاشت دمه سوراخش و با یه هل دادمش تو.. جون داغه داغ بود.. حال کردم.. یه نفس عمیق کشیدم و مشغول تلنبه زدن شدم..
خیلی یواش و با دقت این کارو میکردم.. چقدر هم حال میداد.. مطمئنم اگه تو اون شرایط نبودم الان داشتم با سرعت 200 تا با کلی سر و صدا کسشو در می نوردیدم... دسته خودم نیست.. چند بار هم خودمو کنترل کردم ولی وحشیانه سکس کردن رو دوست دارم..
خلاصه بلاجبار آروم و با احتیاط تلنبه میزدم.. توفیق اجباری بود که نصیبم شد و انصافا" هم خیلی حال داد.. آب کسش راه افتاده بود.. حسابی توش خیسه خیس بود..خیلی راحت کیرم تو کسش عقب جلو میشد.. مریم هم سرشو کرده بود تو متکا و ناله های خفیفی اون تو میکرد..احساس کردم دارم ارضا میشم...دراوردمش و ریختم لای پاش و بعد با شرتم تمیزش کردم و بعد هم آثار جرم رو از بین بردم و خوابم رو ادامه دادم...
ظهر از خواب بیدار شدیم..پسر ها داشتن تو پذیرایی با هم صحبت میکردن و دختر ها هم تو آشپز خونه دور میز نهار خوری داشتن پچ پچ میکردن..علی بی مقدمه گفت: راستی میدونی نامزد قبلی مریم خونشون نزدیکه شما ست.. با تعجب گفتم: مگه مریم نامزد داشته.؟. گفت :هنوزم با همن ولی نه مثل قدیم.. گفتم : نه نمیدونستم.. تو دلم گفتم: (ای جنده ی عوضی) حالا داشت دونه دونه کارا و حرفای عجیبش واسم معلوم میشد.. اینکه نمی خواست کسی از رابطمون چیزی بدونه. یا اینکه دائم تو سکس میگفت حواسم باشه کبودش نکنم... ای عوضی عجب رکبی خورده بودم..!! پس بیخود نبود .. حالا داشت همه چی واسم رو میشد.. اون سکس اولمون هم بخاطر نامزدش بود که اون بلا رو سرم آورد.. لعنتی.. از خودم بدم اومد.. ولی خوب چیکار کنم.. تقصیر من چی بود.. ؟ من باهاش رو راست بودم..اون خلاف واقعیت رو بهم گفته بود.. از علی پرسیدم حالا پسره کجاست؟گفت: مریم رو خیلی دوست داره.. داره خودشو به آب و آتیش میزنه تا باهاش ازدواج کنه.. وای..بنده خدا!! خیلی ناراحت شدم.. بیچاره واسه چه جنده ای داشت به آب و آتیش میزد..
خدا لعنتت کنه مریم..! یکم دیگه آمار گرفتم و خیلی چیزا دستم اومد.. غروب که شد برگشتم خونه.. همش تو فکر بود.. تنها شانسی که آورده بودم این بود که راحت میتونستم بی سر و صدا قضیه رو کاتش کنم و مریم هم نمیتونست حرفی بزنه چون جلوی دختر خالش و شوهرش ضایع میشد و آبروش میرفت.. پس رسیدم خونه و زنگ زدم بهش و همه ماجرا رو واسش تعریف کردم بهش گفتم که من میدونم نامزد داره..خجالتش دادم و بهش گفتم سعی کنه که آدم باشه..بهش گفتم: داشتن رابطه با ادمایی مثل من واسش جز ضرر و دل شکستن چیزه دیگه ای نداره.. و اونم دیگه حالا که دستش رو شده بود یکم من من کرد و بعد هم واسه همیشه ازش جدا شدم...
بعد از مدتی فهمیدم دوباره با نامزدش دوباره دوست شده.. معلوم نبود تو اون مدت به چند نفر دیگه داده بود و دیده بود از اون بنده خدا ساده تر کسی پیدا نمیشه و دوباره برگشته بود سمتش..
تو یکی از دوره هامون هم با نامزدش اومد.. پسره خوبی بود.. خوش تیپ نبود ولی اهل زندگی بود.. از رفتارش معلوم بود.. دلم برای پسره سوخت ولی متاسفانه کاری از دستم بر نمیومد براش انجام بدم...
:
     
  ویرایش شده توسط: strenger   
میهمان
 
فصل پانزدهم: آشنایی من با لیلا
بعد از ماجرای مریم خیلی حالم گرفته شد.. خودمو واسه یک لحظه گذاشتم جای اون پسر.. من خودم دلم قبلا" بوسیله یک آدم بی ارزش ( صنم) که فقط ظاهر زیبایی داشت و از درون گندیده بود شکسته شده بود و بهم خیانت هم کرده بود.. ولی تریپه ازدواج باهاش نداشتم..خیلی سنگینه واسه آدم که بدونه عشقش بهش خیانت میکنه.. چه مرد چه زن. فرقی نمیکنه..واسه ما مردا جا افتاده که مردی اگه به همسرش خیانت کنه ایرادی نداره و از این حرفا ولی من با هرجفتش مخالفم..
تصمیم گرفتم یه مدت کاری نکنم.. عذاب وجدان داشتم.. با اینکه خودمو مقصر نمیدونستم ولی احساس میکردم منم تو این پیشامد گناهکارم..
کرکره رو کشیدم پایین.. آخر های بهار بود.. تصمیم گرفتم بچسبم به تمرین و بیشتر از قبل ادامه بدم.. یجورایی می خواستم کنترل
نفسم رو دردست بگیرم.. آدمه مذهبی نیستم ولی دوست دارم تسلیمه خواسته هام نشم... حالا هر چی که میخواد باشه ..
بگذریم 3 ماهه تابستون به همین منوال گذشت.. چون تمرینم سنگین بود مثل قبل زیاد انرژی نداشتم که به سکس فکر کنم..
پاییز از راه رسید.. متنفرم از این فصل.. مخصوصا" با اون قانون مسخرش که ساعتا رو میکشن عقب...
اواسطه مهر بود که تو باشگاه وقتی داشتم لباسامو میپوشیدم گوشیمو نگاه کردم دیدم عسل تماس گرفته بوده.. ای بابا .. اینم ول کن معامله نیست..! زنگ زدم بهش و بعد از کلی گله گی ازم خواست تا برم ببینمش.. دلم واسش سوخت.. یاد آخرین باری افتادم که دیدمش.. اصلا" اوضاعش روبه راه نبود..قرار شد فرداش برم پیشش...واسه شام دعوتم کرد خونش..
تو راه یه دسته گل قشنگ گرفتم و مسیرمو به سمته خونش ادامه دادم.. هنوز همون جای قبلی تو قیطریه بود..زنگ در رو زدم و در باز شد و رفتم بالا ..از آسانسور اومدم بیرون دیدم در خونش بازه.. در زدم و سرمو از لای در کردم تو و گفتم: صاحب خونه مهمون دعوت میکنی و خودت غیبت میزنه ..!! حرفم هنوز تموم نشده بود که دیدم عسل با صورتی خندان با یه پیرهنه مهمونی شیک و کوتاه دوید اومد تو بغلم..وای خدا چی میدیدم.. زمین تا آسمون عوض شده بود.. حالش جا اومده بود.. رنگ و روش باز شده بود.. چاق و سر حال بود.. هیکلش چقدر عوض شده بود.. حتی از اولش هم بهتر شده بود..
خیلی خوشحال شدم دیدمش..تعارفم کرد و نشستم و بعد هم وسایل پذیرایی رو که از قبل آماده کرده بود رو آورد و مشغول پذیرایی شد..خونه زندگیش عوض شده بود.. وسایلاش رو بهتر و شیک تر کرده بود.. خودشم که دیگه زده بود رو دسته هر چی دختر 18 سالست..یکم گذشت و بعد دعوتم کرد تو آشپزخونه و نشستیم دور میز نهار خوری.. بساط مشروب رو از قبل آماده کرده بود.. چند ماهی بود که مشروب نخورده بودم.. خیلی هوس کرده بودم ...یه شیشه ویسکی آورد و دوتایی مشغول شدیم.. تو همین حین بود که برام تعریف کرد که بعد از آخرین دیدارمون وقتی دیده بود که من چقدر بخاطر اعتیادش ازش دلخور شدم و اون نصیحتهایی که بهش کرده بودم وقتی اومده بوده خونه تصمیمه قاطع میگیره که شیشه رو بذاره کنار و بقول خودش بخاطر من این کارو کرده بوده..( این قسمتشو من باور نکردم شما رو نمیدونم) خلاصه این که ترک کرده و الان هم چند ماهه هر روز میره باشگاه.. واقعا" خوشحال شدم دیدم تغییر کرده.. نمیدونم بنده خدا چرا انقدر منو دوست داشت.. آخه بین منو اون هرگز اتفاق خاصی نمی افتاد..اون از من چند سال بزرگ تر بود..دوست داشتنش یک طرفه بود..منم دوستش داشتم ولی نه به اندازه اون.. در حد یک دوسته معمولی..و در ضمن من میدونستم پای یه ساپورتی احمق هم وسطه...خلاصه بعد از خوردن مشروب همونطور که حدس میزدم یه سکس جانانه افتادیم.. با ین تفاوت که عسل جون اینبار با یه بدن حرفه ای اومده بود جلو.. و یه چیز دیگه هم بود.. کنار تخت خواب دونفرش یه کمد دیواری سرتاسری بود که ابتکار جالبی به خرج داده بود و تمامه در های کمد رو آیینه قدی انداخته بود.. نمیدونید آدم وقتی خودشو و شریکه سکسی شو تو آیینه در حال سکس میبینه چقدر تحریک میشه..!! اصلا" نمیشه با کلمات بیانش کرد.. اگر امتحان کرده باشید که هیچ.. اگر نکردید و موقعیتشو دارید این کارو انجام بدید به هزینه ای که میکنید میارزه من که واقعا" لذت بردم..
باهاش سکس کردم و آخر شب هم زدم بیرون.. عسل هم اصراری بر خلاف گذشته نکرد..انگار خودشم دوست داشت شب نمونم.. احتمالا" ساپورتی عزیز شب ممکن بود بعد از خواب کردن زن و بچش بسرش بزنگه به معشوقه ناز و پاکدامنش دل بده و قلوه بگیره..
بهرحال به سمته خونه راه افتادم ولی مثله دفعه های قبل نبودم.. ازش متنفر نشده بودم..نمیگم مشتاقش شده بودم ولی سرد هم نبودم..
نزدیکه خونه شدم تو کوچه داشتم میومدم ریموت رو زدم و منتظر شدم تا در پارکینگ بازشه.. همینطور که منتظر بودم دیدم یه پراید اومد و آروم از جلوم رد شد..تو ماشینشو نگاه کردم که متوجه شدم اونم داره منو نگاه میکنه ونگاهمون تو هم گره خورد..
ازم رد شد و رفت 20 متر جلو تر زد رو ترمز.. اوه اوه چه آماری داد یکم وایستاد و بعد آروم شروع به حرکت کرد..
سریع ماشین رو سر و ته کردم و افتادم دنبالش. رفت تو کوچه بالایی و وسط کوچه زد رو ترمز..رفتم کنارش و بهش اشاره کردم شیشه رو بده پایین...
یکم باهاش صحبت کردم و شماره دادم بهش و اومدم خونه... به محز رسیدنم به خونه زنگ زد و حدود نیم ساعتی باهاش صحبت کردم.. خوب پیشروی کردم.. برای من زیاد پیش اومده که بعضی وقتا احساس میکنم با بعضی آدما زود میتونم سریع ارتباط برقرار کنم. انگار کنترل همه امور تو دستمه .. این مورد هم همینطور بود ولی برعکس بعضی ها هم هستن وحشی و سرکش هستن و آدم نمیتونه بهشون نزدیک بشه..
فرداش هم باهاش تلفنی صحبت کردم.. از اونجایی که نمیخواستم ماجرای مریم دوباره تکرار شه شروع کردم به باز کردن حرف سکس.. خوشبختانه دیدم مشکلی وجود نداره وبهم گفت دخترم ولی از پشت سکس میکنم..بعد گفت :میشناسمت .. چند بار دیدمت با ماشین میای و میری ..وای اصلا" دلم نمیخواست تو محل با کسی آشنا بشم.. . دیگه کاری نمیشد کرد و منم فکر نمیکردم تو محل ما زندگی کنن.. وقتی بیشتر با هم صمیمی شدیم گفت: من خیلی خوب ساک میزنم.. میتونم آبتو در بیارم.. باورم نشد.. قبلا" هم خیلیا از این حرفا میزدن..روز سوم شد شب قبلش بهش گفتم فردا بیا خونمون.. دیدم با اشتیاق قبول کرد و اومد.. باورم نمیشد همه چی انقدر زود پیش بره... ظهر زنگ زد و گفت: عزیزم واسه اینکه امشب بهت خوش بگذره رفتم اپیلاسیون.. دود از کلم بلند شد.. آخ جون.. حالا امشب یه کونه پنبه ای افتادم.. شب شد ... واسم جالب بود چون با خونه ما فاصله زیادی نداشتن خودش اومد... تعارفش کردم و وارد شد.. وایی!! نه !! خدایا این چرا این شکلیه بنده خدا..! اونشب کور بودم ؟ قیافه معمولی داشت ولی پر بود.. تو صورتش اصلا" چیزی نداشت که به دلم بشینه.. خیلی خورد تو ذوقم.. پس بگو چرا انقدر مشتاق بود.. ای لعنت به این شانس.. ولی یه چیز خوبی داشت و اونم کونش بود.. انصافا" عجب کونی داشت.. گرد و گنده... راه میرفت با آدم حرف میزد.. البته به خوشگلی سمیرا نبود ولی اینم واسه خودش حرفایی برای گفتن داشت..
بایه تاپه قرمز و یه شلوار جین تنگ اومد نشست کنارم.. با جسارت ازش پرسیدم تو با این کونت میری بیرون کسی کاریت نداره و انگار منتظر این لحظه بود تا درد دلشو واسه من بگه از مزاحمت ها و متلکها گرفته تا دست درازی هایی که بهش کرده بودن رو گفت و منم که سعی میکردم خودو کنترل کنم ولی نمیتونستم.. از خنده روده بر شدم.. نمیتونم واستون بنویسم و لی یادمه چه چیزایی از این مردم میگفت.. کلی خندیدم..
یکم گذشت و بردمش تو اتاقم تا به بهانه نشون دادن اتاقم چیزای دیگه رو نشونش بدم..نشستیم رو تخت و یه کم سکوت بینمون بود..انگار منتظر بود تا از طرف من یه حرکتی ببینه.. دستمو انداختم دور گردنش و چندتا بوس کوچیک از رو گونش کردم..
به خوبی جوابه بوسه هامو میداد. حرفه ای رفتار میکرد. طاقت نداشتم .میخواستم زودتر کونشو کشف کنم..
این اولین باری بود که یه دختر به میل خودش میخواست بهم از پشت بده..از قبل یه اسپری بی حسی خریده بودم و تو دستشویی جا سازی کرده بودم.. ازش معذرت خواهی کردم و به بهونه دستشویی رفتن رفتم تو توالت و اسپری رو رو کیرم خالی کردم.. کیرم گر گرفت. داغ شد برگشتم تو اتاق ..طبق دستور العمل اسپری باید 10 دقیقه صبر میکردم.. تو این 10 دقیقه با لب بازی خودمو سر گرم کردم.. بعد باز رفتم تو دستشویی و واسه اینکه نفهمه اول امتحان کردم ببینم مزه ای داره...وای از من میشنوید هرگز امتحان نکنید.. صد رحمت به زهر مار.. خیلی تلخ بود.. همه جامو شستم تا مبادا شک کنه.. بعد اومدم بیرون و رفتم سراغ لیلا جون..
تاپشو به آرومی در اوردم و اونم با اون ریختش چه عشوه ای میومد واسم .. دلم ریش میشد.. یکی نبود بگه بدبخت مگه کس ندیده بودی که حالا به زور داری خودتو قانع میکنی باهاش سکس کنی.. بگذریم..
سوتینه باهالی پوشیده بود.. قرمز با یه عالمه پر قرمز دور تا دورش..بازش کردم.. بازم شکه شدم.. عجیب غریب ترین دختر ها به پسته من خوردن.. اینم یه جور عجیب بود.. یه سینش از اون یکی سینش یه سایز کوچیکتر بود.. انقدر اختلافش فاحش بود که با یه نگاه میشد فهمید... اه.. لعنتی این دیگه چه کوفتی بود.. نتونستم خودمو نگه دارم وبهش گفتم .. گفت رفتم دکتر گفته طبیعیه!!! بی خیالی طی کردم.. دستمو از پشتش کردم تو شلوارش و یه لپ کونشو گرفتم تو چنگم...
عجب کون تپل و باحالی داشت.. ژله ای بود.. نه سفت نه شل..دکمه هاشو باز کردم و شلوارشو در آوردم.. یه شرت لامبادای پری درست عین سوتینش پوشیده بود.. ست بودن.. گنده گیه کونشو دو چندان کرده بود..دوست نداشتم کسشو بخورم..حس خوبی بهش نداشتم..در ضمن ممکن بود اثر اسپری از بین بره.. سریع به سمته کیرم هدایتش کردم..شروع کرد به قربون صدقه رفتن کیرم...
گذاشت دهنش.. با اولین حرکت فهمیدم حرفه ایه.. معلوم بود ساک زن قهاریه.. خدا میدونه چند تا کیر خورده بود..راجع بهوضعیت کسش پرسیدم.. گفت: این ماله شوهرمه.. وای خدا... چی میگه این کس خل.. میگفت اوپن نیستم ولی تا حالا یه چند باری از پشت سکس کردم..میگفت : اجازه نمیدم کسی به جلوم دست بزنه..خیلی تو کفه شوهر بود بنده خدا..
انصافا" هرچیزیش ایراد داشت ساک زدنش بیست بود..دیگه وقت سکس رسیده بود..ازش خواستم خودشو واسه انجام عملیات آماده کنه.. ازم خواست قبلش بره دستشویی..وقتی علتش رو پرسیدم گفت: باید توی کونمو با آب پر فشار بشورم .. اینجوری بهتره و مطمئن تره..خوشم اومد.. دختر تمیزی بود..رفت و بعد از چند دقیقه برگشت و اومد حاضر شد..پاشدم و موقعیت سکس گرفتم..با خودش کرم اورده بود ریخت کف دستش و رو انگشتش و بعد هم باهاش سوراخشو و تو سوراخشو چرب کرد.. سر آلتمو گذاشتم دم سوراخش.. پوزیشنمون سگی بود .. یه دستشو گذاشت رو شکمم که یهو نکنم تو.. بهم گوشزد هم کرد که آروم فرو کنم.. داشتم میمردم.. خوب تونسته بود تحریکم کنه.. با اینکه کیرم نیمه بی حس بود ولی بد جوری حشری شده بودم.. از بالا که کونشو میدیدم انگار داشتم به کون اسب نگاه میکردم..
دیدن اون کون کافی بود تا دود از سر هر کسی بلند کنه.. گذاشتم دمه سوراخش و با یه فشار کوچیک پرید تو و کلاهک آلتم رفت تو..یه کم آه و اوه کرد ولی راحت تر از اون چیزی بود که تصور میکردم...
یه کم دیگه هل دادم..نصفش رفت تو..کیرم از همه طرف تو فشار بود.. احساس میکردم گوشتهای تو کونش میخوان کیرمو له کنن..
دستمو گذاشتم رو لمبر هاش و شروع کردم به آرومی تلنبه زدن.. کونشو که میدیدم میخواستم از شدت لذت فریاد بزنم.. یواش یواش ناله های اونم در اومد..دائم سرشو بر میگردوند و به منو کونش یه نگاهی مینداخت و انگار اینجوری حسابی تحریک میشد.. دیگه دستشو از رو شکم من بر داشته بود و حالا دستشو گذاشته بود رو سوراخ کسش..چهار تا انگشتشو آنچنان گذاشته بود رو سوراخ کسش که انگار اون تو گنج پنهان کرده بود..یکی دوبار که کیرم از سوراخ در اومد و خواستم د.باره فرو کنم بر حسب عادت میرفت سمت کسش که بعد از برخورد با اون مانع خودش با دستش کیرمو به سمته سوراخ کونش راهنمایی میکرد..دولا شدم روش ..سینه های تا به تاشو گرفتم تو دستم..حالا میتونستم راحت تر تلنبه بزنم.. سوراخش کاملا" باز شده بود.. کیرمو کشیدم بیرون. میخواستم تو سوراخشو ببینم.. خیلی تحریک کننده بود.. سوراخش اندازه یک 25 تومنی باز شده بود.. تو همون حالت هم مونده بود..دورش هم یه هاله قرمز بوجود اومده بود..
کیرمو چندبار کردم تو و کامل از تو سوراخش در اوردم..کونش هوا کشید تو و به گوزیدن افتاده بود..گشاد تر شده بود.. با تمامه توان مشغول گاییدن کونش شده بودم.. الان میفهمیدم اسپری چه چیزه بدرد بخوریه.. حسابی میکردمش و عین خیالمم نبود.. خبری از ارضا شدن نبود..دردش اومده بود.. پوزیشنمون رو عوض کردیم.. فیس تو فیس شدیم.. پاشو داد بالا.. بازم دستشو گذاشت رو کسش.. نمیدونم چرا ولی با این حرکتش یجورایی انگار بهم توهین میکرد.. ناراحت بودم از اینکه همش دستشو میذاره رو کسش.. انگار یه چیزه اضافه ای اونجاست که مانع سکسم میشد.. دائم میخواست سرم رو بکشه سمته خودش و ازم لب بگیره.. ولی همش شونه خالی میکردم و دلم نمیخواست لباش به لبم بخوره.. ازش بدم اومده بود..
پاهاشو باز کردم و کیرمو که حالا با آب دهن خیس کرده بودم رو کردم تو.. پاهاشو دادم بالا رو شونه هام..شکمش رو میدیدم که چند تا چین رو هم خورده بود..با هر تلنبه ای که میزدم تمامه این چینها بعلاوه اون سینه های زشتش بالا و پایین میرفتن و منظره ای نفرت انگیز درست کرده بودم.. وسط سکس داشتم با خودم به این فکر میکردم که دیگه تا دختری رو بیرون از ماشین نبینم باهاش سکس نکنم.وقتی تو ماشین پشت رول نشستن آدم نمیفهمه چی هستن ولی وقتی یه بار باهاشو بری بیرون و 2 قدم باهاش راه بری میفهمی چجوری و ابعاد هیکلش هم دسستت میاد..
اساسی تلنبه میزدم.. نباید میذاشتم که لذتم با فکر کردن به این مسا ئل خراب بشه..انچنان کیرمو میکوبیدم تو کونش که آه و ناله هاش درومده بود و صدای برخورد بدنم با کونش تمام خونه رو از جا برداشته بود..روناشو گرفته بودم تو دستم و نمیذاشتم کونش از کیرم فاصله بگیره.. بادستاش مچ دستام رو گرفته بود و همش میگفت: ترو خدا یواش تر.. الان جر میخورم.. وای مردم.. مردم.. یواش تر ..وسط این حرفاش که من تلنبه میزدم گاهی وقتا کلماتش هم کشیده میشد..جالب بود..خلاصه خیس عرق شده بودم.. خودمم داشتم کم کم میبریدم..کیرم نیم شق شده بود.. یکدفعه لرزشی تو بدنم احساس کردم . ارضا شدم تمامه آبمو تو کونش خالی کردم...بی حال رو تخت دراز کشیدم و به سقف اتاقم خیره شدم.. رفتم تو فکر... به این فکر میکردم که این دختر که تو کف شوهر هم هست و به من و خیلی های دیگه از پشت حال داده.. فردا روزی هم که ازدواج کنه اگر هم کسی بهش شک کنه و ببرتش برای معاینه میگن دختره و کسی بهش شک نمیکنه..در حالی که با کونش همه جا رو آباد کرده ..ترس عجیبی منو گرفته بود..که نکنه یکی از همینا هم به پسته من بخوره و من هم فکر کنم و نجیب زادست ولی در حالی که با کونش کلی از مردا حال کردن..
با شما هستم که داستانهای منو میخونین نظرتونو در مورده یه همچین آدمایی بهم بگین .. دوست دارم نظرتونو بدونم..آدمه عاقل نباید حسابه خودشو از دیگران جدا بدونه..این اتفاق ممکنه برای هر کسی بیافته.. خودتونو بذارید تو یه همچین موقعیتی و بهم بگین ترجیح میدین شریکه زندگیتون 100 بار از پشت داده باشه و شما رو گول بزنه و بگه من دخترم یا اینکه با یه دختر باز یا زن مطلقه ازدواج کنین؟

     
  ویرایش شده توسط: strenger   
میهمان
 
فصل شانزدهم:آشنایی من با فرشته
نزدیک به 2 ماه از رابطه من با لیلا میگذ شت..یه جورایی شده بود زنگ تفریحم.. باهاش بیرون نمی رفتم.. کم میدیدمش.. تلفنی به ندرت با هم تماس داشتیم..فقط وقتایی که میخواستم باهاش سکس کنم باهاش تماس میگرفتم و اونم میومد..نمیدونم چرا دلم میخواست اذیتش کنم.. از اینکه میدیدم انقدر راحت تو چنگمه حرصم میگرفت.. از ادمای ضعیف بدم میومد.. اصلا" به احساساتش توجه نمیکردم..البته اونم زیرابی کاراشو میکرد ولی انگار یه جورایی بدشم نمیومد که من ترتیبشو بدم.. یه شب منو خونه یکی از دوستاش برای مهمونی دعوت کرده بود .. من با چند تا پسر دختر دیگه تو آشپز خونه مشغول بودیم و لیلا هم با چند تا از دوستاش داشتن میرقصیدن..رفتم دستشویی.. هواسم نبود در بزنم .. در رو باز کردم..توالت و دستشویی از هم جدا بود.. شنیدم یکی داره تو توالت با موبایل صحبت میکنه.. ای ناقلا.. لیلا بود.. مچشو گرفتم.. داشت با یه پسر صحبت میکرد .. اسمش حمید بود..لیلا هم چند تا پیک مشروب پیش من تو آشپز خونه خورده بود.. واسه همین هم مست کرده بود و حالا اومده بود تو توالت داشت به دوست پسر قبلیش صحبت میکرد..
داشت سر پسره غر میزد.. عجب عوضی بود.. خودش زیر من میخوابید و حالا داشت به جون پسر بدبخت غر میزد که چرا منو ول کردی و از این شر و ورا...خلاصه یه 10 دقیقه ای اونجا وایستادم دیدم نه خانوم انگار تازه چونش گرم شده.. میخواستم بفهمه که من اونجا حضور دارم.. اینجوری خیلی بهتر بود..منم راحت تر میپیچوندمش..البته منم تنها نبودم.. عسل جون هم تو زندگیم بود.. از همون اول دوستیم با لیلا عسل هم بود.. با صدای بلند پشت در دستشویی داد زدم بابا خودمو خیس کردم..جا گیر آوردی ... ول کن پسر مردم رو.. تو که با من اومدی مهمونی دیگه اونو میخوای چیکار؟؟؟ وای نمیدونید چجوری در رو باز کرد.. بدبخت شوکه شد.. داشت وا میرفت.. نمیدونست چی باید بگه... دستشو گرفتم و از تو توالت کشیدم بیرون و گفتم بیا بیرون بابا کار دارم و رفتم تو ..خلاصه گذشت ..
نزدیک های ولنتاین بود بنده خدا واسه اینکه از دل من دربیاره کلی واسم کادو خرید..ولی چه فایده..نزدیک به 1 ماه دیگه هم به همین منوال گذشت تا اینکه رابطمون انقدر سرد شد که دیگه نه اون زنگ زد و نه من..
اما رابطم با عسل جون همچنان به قوت خودش باقی بود..تا عید با عسل بودم.. معلوم نشد عید رو با کدوم مایه داری رفت مسافرت و دیگه خبری ازش نشد گوشیش هم خاموش بود..حتی یه زنگ هم نزد...من هم رفتم مسافرت..بعد از عید تا آخر اردیبهشت با کسی دوست نشدم...یه روز تو باشگاه بودم که امیر دوستم اومد گفت با یکی دوست شدم به اسم مینا..از اون دختر های موقعیت داره .. دوستهای موقعیت دار هم دوروبرش زیادن..اگه پسر خوبی باشی یکی از دوستاشو واست میکشم بیرون..
من که حسابی تو کف بودم کلی حال کردم.. قرار این شد که امیر بعد از تحقیق و تفحص تو دوستاش یک دونه آسش رو بکشه بیرون..
2 هفته دیگه هم گذشت تا اینکه نزدیکه تعطیلات خرداد (ارتحالیدی..(erte holydayشد..روز دوازدهم خرداد امیر زنگ زد و گفت 2 شب پیش با مینا رفته بودم بیرون.. منو برد خونه یکی از دوستاش ..اسمش فرشته بود.. پسر نمیدونی چه خونه زندگی داشت.. چه کسی بود.. اگه اونجا بودی و میدیدی آب از دهنت راه میافتاد. خلاصه انقدر تعریف کرد تا من از شق درد مردم..
تا به اینجا رسید که قراره برای فردا شب راه بیافتیم بیریم شمال 4 نفری.. هورااااا !! عاشق این قسمتش بودم.. خیلی حال کردم.. بی صبرانه منتظر بودم تا فردا شب برسه..خیلی اشتیاق داشتم.. فردای اونروز بعد از اینکه از سر کار اومدم وسایلام رو جمع کردم و زنگ زدم شمال به رضا ( از بچه های شماله هر وقت میخوام برم شمال بهش زنگ میزنم تا یه ویلای خوب برامون رزرو کنه)
ویلا رو اوکی کردم و شب که شد امیر زنگ زد بهم و گفت دختر ها با ماشین فرشته میان خونه ما.. تو هم ماشینتو بیار اینجا تا با هم یه پیکی بزنیم و بعد بریم.. رفتم خونه امیر اینا نشستیم و تا دختر ها بیان یه مشروبی زدیم.. من و امیراونوقتا هراز گاهی گراس میکشیدیم..این کارو فقط با امیر انجام میدادم چون اونم مثل من با جنبه بود و افراط نمیکرد.. رو مشروب خیلی جواب میداد.. البته معتادش نبودیم .. ولی گاهی اوقات هر 3 یا 4 ماه یه بار از این خلافا با هم میکردیم..
سیگاری رو هم کشیدیم و توپه توپ شدیم و شروع کردیم به دلقک بازی در آوردن و خندیدن..دخترها زنگ در رو زدن و ما هم وسایلامونو برداشتیم و رفتیم پایین.. دمه در دیدمش.. قیافش خوب بود..از اون مهمتر سینه و کونش بودن.. خدا بده برکت..
حسابی پر پیمون بودن..یه مانتوی سبزه لخت پوشیده بود که افتاده بود رو بدنش و تمامه برجستگی هاشو معلوم میکرد..بعد از معارفه راه افتادیم..بهتر از این نمیشد.. شب تو جاده چالوس..نعشه هم بودیم.. زنده یاد هایده هم میخوند...دوتا جیگر هم داشتن پشت سرمون میومدن که قرار بود 3 روز اونجا فقط بخوریم و بکنیم..رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به هزار چم زنگ زدیم به دختر ها که یجا وایستادیم تا یه گلویی تازه کنیم..پیاده شدیم و تو یکی از کافه ها اتراق کردیم و یه چایی قلیون زدیم .. فرصت خوبی بود تا به فرشته نزدیک شم.. شروع کردم باهاش گرم گرفتن که دیدم داره فرکانس منفی میده.. قلق این آدما دستم بود.. از اونایی بود که باید بهشون کم محلی کنی تا خودشون طرفت بیان.. سریع خودمو جمع و جور کردم و رفتم تو قیافه.. یکم نشستیم و دوباره راه افتادیم..تو مسیر امیر از پرسیداوضاع چجوریه منم واسش تعریف کردم که فرشته از کدوم دسته آدماست.. امیر بهم گفت فرشته کاسبه.. ولی نه از اون دوزاریا.. بین المللی کار میکنه.. سه ماهه از دوبی اومده.. یه ساپورتی داره که طرف مولتی میلیاردره ..گفت نمیدونم یارو چی کار کرده که نمیتونه بیاد ایران تا 3 ماه پیش هم تو دوبی کار میکرده ولی به خاطر بهم ریختن وضع اقتصادی برگشته انگلیس..
فرشته هم اومده ایران..گفت: فرشته هر 2 یا 3 هفته 1 بار میره دوبی.. صبح میره شب بر میگرده..خب اینم معلوم بود دیگه که اونجا چه خبره دیگه..اینارو مینا واسه امیر تعریف کرده بوده.. چه آدمای کس خلی پیدا میشه.. باورش برام سخت بود...
بهرحال واسه من فرقی نمیکرد ..چند صباحی قرار بود باهاش باشم و بعد هم میرفت تو دفترچه خاطراتم...
تا وقتی که برسیم جلوی ویلا امیر واسم از زندگی فرشته تعریف کرد..زنگ زدم رضا اومد بیرون.. باهامون اومد تا دمه ویلایی که قرار بود بریم توش.. بنده خدا خوابه خواب بود.. جلو در که رسیدیم کلید رو بهمون تحویل داد و من هم یه انعام درست حسابی بهش دادم..رفتیم تو یه ویلای دربست با یه حیاط بزرگ و خود خونه هم خیلی تمیز و مرتب بود..رفتیم داخل و من که خیلی خوابم میومد رفتم تو یکی از اتاق ها و خوابیدم..البته این بخشی از استراتژیمم بود.. قبل از اینکه خوابم ببره صدای بچه ها رو شنیدم که داشتن صحبت میکردن.. اون وسطا صدای فرشته جون رو هم شنیدم که میگفت امیر این رفیقت رفت خوابید؟ چه بی حاله؟ این کی بود دیگه ورداشتی آوردی؟ امیر هم هی داشت از من تعریف میکرد و میگفت : نه بابا خستست.. بچه خوبیه.. حالا صبر کن خودت میبینی.. با شنیدن این حرف خیالم راحت شد.. فهمیدم این جنده از اون شارلاتان هاست که با دست پس میزنه با پا پیش.. فهمیدم تو گلوش گیر کردم .. و دوست داشته الان پیششون باشم.. با خیاله راحت خوابیدم و خوشحال از اینکه یه قدم بزرگ تو کردن فرشته جون برداشتم..
ادامه دارد
     
  
میهمان
 
فصل شانزدهم: آشنایی من با فرشته
طبق معمول قبل از همه بیدار شدم..ساعت 2 بعدظهر رو نشون میداد.. همه خواب بودن.. از روز گرسنگی شکمم بد جور سر و صداش در اومده بود..یه چرخی تو حیاط زدم. هوا قابل تحمل بود و هنوز اون گرمای شرجی و نفس گیر شروع نشده بود.. از هر طرف که گوش میکردی صدای جیر جیرک ها و پرنده ها رو میشنیدی..
برگشتم داخل رفتم پای گاز و تصمیم گرفتم واسه خودم نیمرو درست کنم..چای رو هم آماده کردم قلیون هم درست کردم. تا بعد از غذا یه قلیون بزنم.. همینکه خواستم مشغول خوردن بشم دیدم فرشته جون از اتاق اومد بیرون.. سلام علیک مختصری باهاش کردم و مشغول خوردن شدم..
طولی نکشید که سر و کله فرشته پیدا شد و اومد تو تراس.. صندلی رو کشید عقب ونشست..انگار بد جوری گرسنش بود..من هم یه تعارف بهش زدم و بعد انگار که منتظر همچنین حرفی باشه شروع کرد به خوردن.. از این حرکتش خندم گرفته بود..
بعد هم بچه ها یکی یکی بیدار شدن و تا غروب اتفاق خاصی نیفتاد ..غروب همه در حال حاضر شدن بودیم که من برای برداشتنه لباس از تو ساکمتو اتاقی که فرشته توش وسایلاشو گذاشته بود رفتم ..چیزی رو که میدیدم باور نمی کردم.. یه چمدون به چه بزرگی با خودش آورده بود.. کنارش رو زمین 5 جفت کفش رنگ و وارنگ هم چیده بود.. از دیدن این منظره خیلی چندشم شد.. مردم واسه یه مسافرت 2 روزه خودشونو با چه آت اشغالایی سرگرم میکنن. من میرم مسافرت تا حال و هوام عوض شه ..لذت ببرم. از دست دود و دم تهران فرار کنم.. واقعا" برام مهم نیست چند دست لباس با خودم بردارم اونوقت بعضی از آدم ها چقدر خودشونو با این زرق و برقها درگیر میکنن.. بی فرهنگی تا کجا؟؟؟؟
1 ساعت با امیر الاف شدیم تا دخترا حاضر شن..با هم کل کل داشتن.. به روی خودشون هم نمیا وردن.. هر کدومشون میخواستن از اون یکی بهتر باشه..امیر از من آمار گراس رو گرفت. بهش گفتم آوردم.. جاش امنه..خلاصه اومدن بیرون.. فرشته یه مانتوی بنفشه لخت پوشیده بود.. انقدر لخت بود که افتاده بود رو تنش.. زیر مانتو هم چیزی نپوشیده بود.. چون بند های سوتینش از زیر مانتو معلوم بود.. دلم میخواست همونجا برم جلو و سینه هاشو بادستام محکم فشار بدم.. رفتیم بیرون و یه دوری زدیم و شام هم بیرون خوردیم.. چند ساعت بعد برگشتیم ویلا.. و تا دیر وقت بازی کردیم و خندیدیم.. باز هم من فاصله لازم رو رعایت کردم تا فرشته جون سر گیجه نگیره..از رفتارش کاملا" معلوم بود ازم خوشش اومده.. لازم نبود اضافه کاری کنم..منتظر بودم یه برنامه مشروب خوری بذاریم تا اونجا بتونم از خجالتش در بیام.. اون شب هم گذشت و هرکی رفت پی کارش و خوابیدیم...
فردا صبحش باز زودتر از بقیه بیدار شدم. باز هم صبحونه رو تنهایی خوردم..بچه ها هم یکی یکی از خواب بیدار شدن..
نهار رو به اصرار امیر واسه همه کوبیده درست کردم.. تعریف نباشه ولی هر وقت با بچه ها جایی میریم من مجبورم به اصرار بچه ها یه وعده بهشون کوبیده بدم..نهار رو هم صرف کردیم ساعت حدودای 4 شده بود.. داشتیم واسه غروب برنامه میچیدیم که شنیدم از تو اتاق صدای فرشته میاد که داره با یکی تلفنی صحبت میکنه..
شنیدم میگه آره عزیزم ما شمالیم با دوستم و دوست پسرش اومدیم..( مادرجنده من رو آدم حساب نکرد!)..تو کی میرسی.. با کی اومدی.. اٍ؟ سلام بهش برسون.. رسیدید نوشهر زنگ بزنم بیام پیشتون.. میخوام ببینمتون...ای داد بیداد.. مادر قحبه ویسکی شو با مامیخوره عشق و حالشو میخواد با یکی دیگه بکنه..گوه خورده! نمیشد دست رو دست بذارم.. اگه از ویلا میرفت بیرون برگشتنش با خدا بود.. نباید میذاشتم همچین اتفاقی بیافته..دل تو دلم نبود..سریع امیر رو درجریان گذاشتم.. بهم گفت منم تازه فهمیدم.. مینا گفته این پسره تازه باهاش آشنا شده.. یارو بچه مایه داره در ضمن بچه خوشگل هم هست..با ید یه فکری میکردم.. از کانال امیر وارد شدم.. اهرم فشارمون فقط مینا بود .. اون بود که میتونست مانعش بشه..یه نقشه کشیدم.. سریع به امیر توضیح دادم و اونم مینا رو در جریان گذاشت و مینا ازکه من خوشش اومده بود واسه همین همکاری کرد.. به امیر گفتم به مینا بگه اگه فرشته بره خیلی زشته.. این جوری به هممون توهین میکنه.. ما همه با هم اومدیم اگه قراره جایی هم بریم همه با هم میریم.. البته قرار شد این حرفا رو مینا از طرف خودش به گوش فرشته برسونه تا شاید تو رودربایستی قراربگیره ولی نه! جنده خانوم مثل اینکه بد جور طالب اون پسره بود.. زنگ زد بهش و گفت بچه ها نمیزارن من بیام بیرون!!! میگن هر جا خواستیم بریم باید با هم باشیم..میشه همگی بیایم ویلای شما که انگار پسره هنگ کرده باشه به فرشته گفته بوده باشه عزیزم بهت زنگ میزنم که بعد از چند تا تماس الکی فرشته رو پیچوندو اونم که خیلی از این رفتار بهش برخورده بود قاطی کرد و شروع کرد به پسره بد و بیراه گفتن..من هم که خوشحال از اینکه نذاشته بودم مرغ از قفس بپره با خیاله آسوده مشغول برنامه چیدن واسه کردن فرشته جون شدم...
ساعت حدودای 7 شب بود که 4 تایی مشغول به خوردن مشروب شدیم.. از اول شب مینا یه بند غر میزد به جون هممون که بریم بیرون.. کلافم کرده بود.. اگه میرفتیم بیرون باز برنامه من بهم میخورد.. تو مشروب خوری مون جوری که امیر اینا نفهمن زیر چشمی با فرشته آمار بازی کردم و یکی دو پیک هم به سلامتی هم زدیم..ساعت دودای 8.30 بود که مینا دیگه امیر رو کچل کرد..منم از فرصت سو استفاده کردم گفتم امیر چرا نمیبریش بیرون.. هوا که بارونی ..جون میده واسه آدمای عاشق؟ !!
امیر با نگاهی غضب آلود بهم نگاه کرد که کاملا" معلوم چه فحشایی داره از تو چشماش بهم میده.. سوئیچ ماشین رو بهش دادم و گفتم هرکی میخواد بره ماشین من هست..مینا سریع پرید تو اتاق تا حاضر شه..پشت سرش فرشته هم رفت.. ای دل غافل.. عجب غلطی کردم.. دستی دستی کس رو به باد دادم.. ای خاک برسرم.. امیر اومد جلو و گفت خوب شد زرنگ خان.. بیلاخ.. حالا 3 تایی میریم بیرون تا تو باشی که دیگه بی جهت ضر نزنی..سرمو انداختم پایین و هیچی نگفتم..امیر هم رفت حاضر شه.. باخودم داشتم کلنجار میرفتم .. دیگه مغزم کار نمیکرد.. مست هم شده بودم.. هوا هم بارونی بود.. اگه فرشته میموند چه حالی میداد.. میمیرم واسه هوای بارونی..دلم میخواست ببرمش تو اون تراس همونجا تو هوای آزاد ترتیبشو بدم.. ولی افسوس... خود کرده را تدبیر نیست..
مینا اومد بیرون.. امیر هم همینطور..امیربهم گفت دوست دخترت داره تو اتاق تلفنی دل میده و قلوه میگیره.. با این حرفش مغزمو میخراشید.. پنجره رو باز کردم و بی اعتنا به اونا نشستم کناره پنجره تا از صدای بارون لذت ببرم..فرشته از اتاق اومد بیرون..وا!!! چرا لباسه بیرون نپوشیده بود.. تازه دوزاریم افتاد..ای ول!! نمیره.. دمش گرم.. انقدر خوشحال شدم که میخواستم بپرم بغلش و ماچش کنم.. امیر و مینا داشتن از در میرفتن بیرون.. لحظه آخر وقتی مینا رفت بیرون و امیر خواست پشته سرش بره بیرون برگشت و بهم یه نگاهی کرد و منم بهش یه بیلاخ توپ دادم...
حالا من مونده بودم و یه کسه تپل مپل...دستو پامو جمع کردمو فکرمو متمرکز..شروع کردم باهاش به صحبت کردن..تو همین حین هم تند تند پیکامونو پر میکردم..دو یا سه تا پیک دیگه خوردیم.. دیگه نمیشنیدم فرشته چی میگه.. وسط حرفاش بهش گفتم من تو ساکم گراس دارم میزنی؟ وا رفت.. بد بخت خشکش زد..حرفشو قورت داد و گفت:آره.. در کمال تعجب قبول کرد ولی گفت تو خونه نمیشه چون بچه ها میان و بوش تا اون موقع نمیره.گفت من با مینا تو اینجور مسائل اوکی نیستم...گفت بریم تو ماشینه من..رفتیم تو ماشینش و ضبط رو روشن کردیم و یکم لای پنجره رو باز گذاشتیم.. انقدر بارون شدید بود که نمیشد شیشه رو بدی پایین.. سریع یدونه چاق کردم و کشیدیم.. وای خدا.. بدنم مثل یه پر سبک شده بود.مغزم shut down شده بود.. دیگه کار نمیکرد.. برگشتم به فرشته که کنارم رو صندلی شاگرد نشسته بود نگاه کردم دیدم چشماشو بسته و سرشو تکیه داده بود به پشت سریه صندلی.. با چشمام ذره ذره صورتشو نگاه میکردم..چشماشو.. لباشو.. گونهاشو..بینیشو.. تمام اون لحظه ها انگار به اندازه یک ساعت برام گذشت.. پشته دستمو آروم گذاشتم رو گونه اش و شروع کردم به نوازش کردن.. با کج کردن صورتش به سمته دستم سیگناله رضایتو بهم داد.. به کارم ادامه دادم..
کم کمدستمو کردم تو گردنش و گوشاش.. یکم مالوندم که ناله خفیفی ازش در اومد.. ادامه دادم.. یکم دیگه که گذشت با دسته چپم آروم شروع کردم به مالوندن سینش.. نفسهای عمیقی میکشید..دستمو انداختم دور گردنش و صورتشو کشیدم سمته خودم..شروع کردم به لب گرفتن ازش.. با اولین بوسه فهمیدم که واسه خودش جنده اییه.. لب دادنش مثل همه جنده ها بود.. آخه این آدما واسه آدم نه ساک میزنن نه لب درست حسابی میدن.. فقط لبشونو به لب آدم فشار میدن..سریع خودمو از اون موقعیت منزجر کننده که توش بودم دراوردم و دکمه های پیرهنشو باز کردم..وای خدای من.. قابله تصور نبود..
یه جفت سینه سایز 85 به سفتیه نارگیل رو اون تو قایم کرده بود.. ای لعنتی.. افتادم به جونه سینه هاش.. به به خیلی وقت بود همچین سینه ای ندیده بودم.. حتی از عسل هم بهتر بود..باورنکردنی سینه هاش سفت بود.. انگار تا حالا فابریک نگهشون داشته بود..
یکم خوردمشون.. آمپر رفته بود بالا..دکمه های شلوارشو باز کردم ببینم زیر شورتش چی قایم کرده .. بدون اینکه حرفی بزنه ..تسلیمه تسلیم ...شلوار و شرتشو با هم تا زیر زانوش کشیدم پایین..کس نگو هلو پوس کنده بگو..یه ذره کس کوچولو عین کس گربه!! خوش تراش و کوچیک.. دل داشت له له میزد واسه خوردنش..
امانش ندادم و برگشتم روی فرشته صندلیه ماشین رو خوابوندم و پاهاشو دادم بالا.. دیگه وقتش بود.. با زبون افتادم به جونه کسش.. زبونمو میکردم تو مغز کسش..یه چوچوله کوچیک داشت جون میداد واسه مکیدن..آه و نالش ماشین رو از جا برداشته بود.. چنگاشو کرده بود لای موهام و داشت کلمو به زور میکرد تو کسش.. از اون سگ حشری ها بود..با دستام پاهاشو داده بالا نگه داشته بودم..
چه رونای سفت و پری داشت.. لامصب همه جاش عین دختر 18 ساله تمیز و دست نخورده بود.. چه بدنی داشت.. معرکه.. واقعا" بیسته بیست بود.. هیچ ایرادی نمیشد روش گذاشت.. بیخود نبود یارو تا دوبی میومد که ترتیبه اینو بده.. خوب کسی بود..بعد از اینکه حسابی کسشو خوردم حاضر شدم تا کیرمو بندازم بیرون.. نیم خیز شدم تا شلوارمو در بیارم که نگام افتاد به زیر در حیاط..نور چراغ ماشین از زیر در معلوم بود.. ای لعنت به این شانس معلوم نبود امیر اینا از کی پشت در بودن.. سر و صداشون داشت میومد.. تف به این شانس.. انقدر درگیر فرشته شده بودم که زمان از دستم در رفته بود.. شلوارمو کشیدم بالا و رفتم تا در رو باز کنم....
     
  
میهمان
 
فصل شانزدهم:آشنایی من با فرشته
بارون شدیدی میومد.. دوان دوان رفتم دمه در و در رو باز کردم.. امیر بلند بلند داشت غر میزد..اومدن تو و من پشته سرشون دویدم تو خونه.. واسه ما هم شام گرفته بودن..خیلی منگ بودم.. به زحمت متوجه حرف زدن بچه ها میشدم..بد جوری گرسنم شده بود..
بقول معروف کره کرده بودم..
با فرشته مشغول غذا خوردن شدیم..وای خیلی وقت بود از غذا خوردن تا این حد لذت نبرده بودم.. با ولع عجیبی غذا میخوردم..
بعد از شام به شدت احساس خواب آلودگی میکردم.. بیشترش بخاطره سکس ناتموممون بود.. کرختیه خاصی بدنمو گرفته بود.. امیر رو کشوندم کنار و کلی بهش بدوبیراه گفتم.. وقتی ماجرا رو واسش تعریف کردم نزدیک بود شاخاش در بیاد.. باورش نمیشد تو ماشین از کسه فرشته جون چشیده باشم..
بیشتر از 1 ساعت نتونستم کنار بچه ها باشم واسه همین رفتم تو اتاق فرشته خوابیدم و منتظر شدم تا شکار خوشگلم هم به شکارگاه بیاد.. نفهمیدم کی خوابم برد..تو خواب احساس خوبی داشتم.. لذت وصف نشدنی ای رو احساس میکردم..یکدفعه از خواب پریدم و دیدم فرشته کیرمو گرفته تو دستش و داره واسم جق میزنه..همه جا تاریک بود..هنوز بارون میومد و صدای شر شرش همه جا میپیچید.همینطور که دراز کشیده بودم مشغول نگاه کردنش شدم.. وقتی متوجه بیدار شدنم شد اومد جلو و یکی دیگه از همون لب جنده ایها بهم داد. بعد خم شد رو کیرم و مشغول ساک زدن شد.. حدسم کاملا" درست بود.. ساک زدنش هم مثل آدمیزاد نبود.. یکم کله کیرم رو میکرد تو دهنش شاید به زور 4 سانتش میرفت تو دهنش..
چند دقیقه به همین منوال گذشت که نتونستم این وضعیت رو تحمل کنم.. بلندش کردم.. دوست داشتم تمامه بدنش رو ببینم.. تو اتاق یه چراغ شب خواب بود..رنگش قرمز بود.. روشنش کردم.. به زحمت میتونستی جایی رو ببینی ولی واسه من کافی بود..
رفتم سمتش ..خواب جاشو به شهوت داده بود.. مثل گرگی که به سمته شکارش آروم حرکت میکنه آروم رفتم سراغش .. بالا سرش وایستادم..از بالا یه نگاهی بهش انداختم.. باصورت گرد و خوشگلش نگاهشو به نگاهم دوخته بود..دستمو بردم سمته صورتش و یواش گونه هاشو نوازش میکردم.. صورتشو برگردوند به سمته انگشتام و با یه حرکت انگشتامو کشید تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن نوک انگشتام..مات و مبهوت بهش نگاه میکردم.همینطور که داشت انگشتامو میخورد جلوش نشستم و با اون یکی دستم چونشو گرفتم و آوردم به سمته جلو. با اینکه از لب گرفتن ازش بیزار بودم برای استارت کارم لازم دونستم از لب گرفتن شروع کنم.. یکم لب گرفتم و بعد تاپشو از تنش در آوردم.. اصلا" باورم نمیشد.. سوتین نبسته بود ولی سینه هاش حتی 1 سانت هم رو به پایین نیفتاده بود.. محشر بود.. باور کنین چیزی که میدیدم رو نمیتونستم قبول کنم.. سینه ای به بزرگی 85 یا 90 سفته سفت مثل سنگ با یه نوک صورتی خوشرنگ..
بدنش که دیگه حرف نداشت یک ذره شکم نداشت این لامصب...پوست شادابی داشت..شلوارکی که پاش بود رو دراوردم و یه شرت لامبادایی سفید پوشیده بود که تو بدن برنزش داشت مثل ماه میدرخشید..وای وای کون.. از کونش هر چی بگم کم گفتم.. یه کون گرد و برجسته بر خلاف کون اکثر خانوما که از بقل پهنن کون این بی شرف گرد بود گرد و خوش فرم.. من تا اون موقع فکر میکردم کون سمیه بهترین کونیه که تو عمرم دیدم ولی با دیدین کون فرشته سمیه برای همیشه به گور خاطره ها رفت...
دستمو یواش کشیدم رو کونش و یه نیشگونه نه چندان آرومی ازش گرفتم.. آهی از درد کشید.. دسته خودم نبود. دچار جنون شده بودم..انگشتمو انداختم زیره شرتش .. اونجایی که رفته بود لای چاک کونشو اون بند خوشبخت رو کشیدم بیرون.. دستمو آروم گذاشتم رو سوراخ کونش و یکم باهاش بازی کردم.. مطمئن بودم اونشب نمیتونم ازش فیضی ببرم پس ریسک هم نکردم..انگشتم به راهش ادامه داد تا رسید به درگاه مبارک فرشته جون..وای وای چشمه بود.. آبش راه افتاده بود.. همونطور که فرشته دمر افتاده بود رفتم پشت سرش و شرتشو از پاش کشیدم بیرون..سرمو کردم لای پاش و زبونمو کردم لای چاک کسش.. حرومزاده خبره بود و میخواست منو حشری تر کنه واسه همین پاهاشوسفت کرده بود تا تونم با فشار صورتم بازشون کنم..تا اینجوری بیشتر تحریک شم و واسه خوردن کسش تلاش بیشتری کنم.. چون خودم این حالتو خیلی دوست دارم تلاشی برای بهبود شرایطم نکردم یکم که گذشت آمپر جفتمون زد بود بالا.. سریع به پشت خوابوندمش.. پاهاشو از هم باز کردم و کسش قلمبه زد بالا.. واییییییییییییی.. این کسه !!! همه جای بدنه این دختر واسم سورپرایز بود..کس نگو کسه گربه بود.. کوچیک و تمیز.. یه خط فقط میدیدی..هیچیش بیرون نبود..آدم دلش نمیومد بکندش انقدر که کوچیک بود..
زبونمو انداختم به جونش..با دستام لاشو باز کردم.. گوشته صورتی رنگی همه جاشو پر کرده بود..حسابی مشغول خوردن شده بودم.. خیلی از خوردنم خوشش اومده بود.. با دستاش سرمو فشار میداد تو کسش..حسابی همه جای کسشو خوردم..این وسط دستام هم بیکار نبود ..یه دستم سوراخ کونشو میمالید یه دسته دیگم نوک سینه هاشو ...یکی دوبار خواستم انگشتمو یکم فشار بدم تو سوراخ کونش که سریع با دستش دستمو میگرفت و مجبور میشدم منصرف شم..
پاشدم شرتمو از پام دراوردم سر کیرمو خیس کردم..خواستم بکنم تو که.....
موبایلش زنگ خورد.. ای خار این شانسو.....مثل برق گرفته ها پرید رو گوشیش.. ساعت موبایل خودمو نگاه کردن ساعت 1.30 نصفه شب بود.. فرشته شروع کرد عربی صحبت کردن..ای جنده عوضی.. ولی عربیش در حد سوم راهنمایی هم نبود.. من عربی و انگلیسیم بد نیست.. راستش انگلیسیم خیلی بهتره و میفهمیدم چی میگه.. سرشب یارو بهش زنگ زده بوده و خانوم هم که اون موقع تو ماشین لنگاش رو هوا بوده و تلفن هم جواب نداده بوده و حالا یارو داشت باز خواستش میکرد.. نمیدونم چه صیغه ای بود که هی عربی حرف میزد وسطش انگلیسی صحبت میکرد.. خلاصه صحبتش زیاد طول نکشید وقتی هم که قطع کرد نه اون به روی خودش آورد که کی بود و نه من ازش چیزی پرسیدم..درستش هم همین بود ... کیرم همچنان خبر دار وایستاده بود.. برگشت و پوزیشن سگی گرفت.. یه ذره کسش از لای پاش زد بیرون.. داشتم از حال میرفتم.. امانش ندادم و کیرم رو ذره ذره تو کسش فرو کردم.. آه و ناله هاش از همون لحظه اول شروع شد..
پسر چقدر تنگ بود..جنده ها همه گشاد هستن.. پس این چرا این مدلی بود؟؟ خیلی کسه تنگی داشت.. مثل دختر باکره بود..فقط ورودی کسش تنگ نبود بلکه تمامه کسش این جوری بود..از بالا یه نگاهی بهش انداختم.. با دیدن کونش تو اون حالت 10 بار ارضای روحی شدم.. سوراخ کونش قلنبه زده بود بیرون..دولا شدم روش و سینه های بمبشو گرفتم تو چنگم..فشارشون نمیدادم فقط دستمو دورشون حائل کردم که با تلنبه زدنم برخورده سینه هاشو با دستام احساس کنم.. چه حالی میداد...
ازم خواست تغییر حالت بدیم..برگشت و به کمر دراز کشید و پاهاشو باز کرد و انداخت رو شونه هام منم کیرمو تا خایه چپوندم تو کسش..باورم نمیشد کیرم چجوری تو اون یه ذره کس جا میشه..دستشو گذاشت رو چچولش و شروع به مالیدن کرد.. از این حرکتهایی که پورن استار ها تو فیلم سوپرا میکنن.. همیشه فکر میکردم اگه یه روز تو همچین حالتی قرار بگیرم و با این منظره روبرو بشم حتما"خیلی لذت خواهم برد ولی اینطور که فکر میکردم نبود.. اصلا" خوشم نیومد... بهم برخورد. ناراحت شدم.. احساس کردم فکر کرده نمیتونم ارضاش کنم..دستشو از رو کسش برداشتم و واسه اینکه دوباره این کارو نکنه دراز کشیدم روش ولی از اون لا ها باز دستشو به کسش رسوند و مشغول مالوندن شد..بهم گفت با هم ارضا شیم..گفت: یه کاری کن آب بیاد..من ارضا شدنم نزدیکه.. گفتم مگه شیر دستشوییه.. من الان آبم نمیاد..! گفت من ارضا شم نمیتونم ارضات کنم ها!! باور کن راست میگم..دیگه نمیتونم بعدش سکس کنم..
خدایا چی میگه؟ یعنی باید باور میکردم.. توجهی بهش نکردم و مشغول سکس شدم.. خیلی داشتم حال میکردم.. تو ذهنم رفتار هایی که تو شبای قبل باهام کرده بود رو مرور میکردم بعد وقتی میدیدم زیرم خوابیده و داره بهم میده احساسه غرور میکردم..تو همین فکرا بودم که یهو ناله بلندی کرد و شروع کرد به لرزیدن.. رعشه نسبتا" طولانی داشت که حکایت از لذت بی وصف میداد..موقع ارضا شدن ناخواسته خودشو به عقب پرت کرد.. منم دیدم داره ارضا میشه به حال خودش رهاش کردم.. بعد رفتم جلو.. پا هاشو تو شکمش جمع کرده بود..پاهاشو باز کردم.. هنوز داشت میلرزید..کیرمو تو دستم گرفتم..گذاشتم دمه سوراخ کسش.. دستشو گذاشت رو شکمم.. نمیذاشت بکنم تو.. حرفی نمیزد ولی با دستش مانعم میشد.. دستشو پس زدم.. عصبی شده بودم.. مجبور شدم زورمو بکار بگیرم..پاشو باز کردم و بی اهمیت به طفره رفتناش خودمو انداختم روش و سریع کیرمو کردم توش..
حسابی تو کسش لزج شده بود..بی حال عین مرده افتاده بود..دیگه هیچ صدایی ازش در نمیومد.. چقدر نفرت انگیز شده بود.. این جوریشو ندیده بودم..انگار نه انگار یکی داره ترتیبشو میده...منم سینه هاشو گرفتم تو چنگم.. نباید میذاشتم با این بی توجهیش نسبت به من از لذت بردنم چیزی کم بشه..با حرص سینه هاشو فشار میدادم..بالای چوچولشو گرفتم و کشیدم اینجوری کسش تنگ تر میشد..نالش از درد در اومد..ولی خبری از آب من نبود..همینطور به کردنم ادامه میدادم..اونم مثل قبل بی حال افتاده بود.. حالا فهمیدم چرا اصرار داشت با هم ارضا شیم.. خودشو میشناخت...
یه پاشو از زیر خودم رد کردم و یه پای دیگشو گذاشتم رو شونم..کسش اومد بالا.. حالا تا ته کیرم میرفت تو.. انقدر میرفت که میخورد به یه جای سفت..باز بالای چوچولشو گرفتم و کشیدم..انقدر کردمش تا احساس کردم دارم ارضا میشم.. تمامه بدنم خیس عرق شده بود..روی سینه هام کمرم صورتم همه جام خیس آب شده بود..کیرمو کشیدم بیرون و همشو پاشیدم رو شکمش...بعد هم تمیزش کردم و پاشدم رفتم خودمو تمیز کردم و برگشتم تو اتاق .. امیدی نداشتم بعد از اینکه اونجوری بی توجهش کردمش تحویلم بگیره ولی با برگشتنم تو اتاق همه چی فرق کرده بود.. ازم خواست دستمو بذارم زیر سرش تا رو بازوم بخوابه... داشت یواش یواش قلقش دستم میومد.. از اونایی بود که دوست داشت مردش باهاش خشن رفتار کنه.. از خشونت مردونه خوشش میومد..
تا صبح 2 بار دیگه باهاش سکس کردم.. فرداش ساعت 1 ظهر از خواب بیدار شدیم اونم توسط امیر اینا.. امیر ومینا وقتی پریدن تو اتاق و مارو تو بقل هم دیدین خشکشون زد..
یه روز دیگه هم موندیم شمال و من 2 بار دیگه هم باهاش سکس کردم.. روز برگشت ماشینمو دادم به امیر و خودم رفتم تو ماشینه فرشته و تا تهران با هم بودیم.. خوشحال بودم چون کس خوبی به پستم خورده بود... ادامه دارد
     
  
صفحه  صفحه 3 از 4:  « پیشین  1  2  3  4  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

10 سال خاطرات سکسی من


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA