انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 8 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین »

خانوما ساکت


مرد

 
خــــــــــــــــــــانــــــــــــــــــــومــــــــــــــــــــا ســــــــــــــــــــاکت 71

درسا همچنان خودشو روی کیر من حرکت می داد . اون با تمام وجودش به من لذت می داد و با این کارش لذت می برد . چرا من باید حس کنم که این خانوما یکی از یکی بهتر و هوس انگیزانه تر ند . اگه می خواستم به عنوان یک داور به اونا امتیاز بدم اصلا درش می موندم . همه اونا بهترین بودند . فوق العاده . حالا یکی دیگه داشت به من حال می داد . دستامو گذاشته بودم روی کون گنده اش تا همچنان در حرکات و چرخشهایی که انجام میده بتونم بر جستگی کونشو به خوبی حس کنم . داغ داغ اون دو تا لبه کسش به اطراف کیرم فشار می آورد . تمام لذت و هوسو با خودش می کشید بالا و می آورد پایین ولی در هر رفت و بر گشتی اونو به تمام تنم می رسوند . به همه جای پوستم . یه لذتی به من می داد فوق تصور . -درسا درسا داری آبمو می کشی . این دیگه چه جورشه . اصلا فکر ذخیره من هستی ؟/؟ -باید با تو همین کا ر رو بکنم که اصلا به فکر این نباشی که بری سراغ بقیه . هر وقت هم که دوباره جمع شد خودم شکارش می کنم . -بد جنس نکن . این جوری که تو منو می کشی . دیوونم می کنی . من از دست تو خسته میشم .. -بشو . فکر کردی من اون نگاههای شیطون تو رو نمی شناسم -بس کن حالا چه وقت این حرفاست . -خودم می دونم حالا وقت لذت بردن از تو و از لحظه هاست . شیطون بلای من . پسره چش چرون . چون من شوهر دارم حالا اگه یه دونه زن بگیری اشکال نداره . چون اون جوری بی حساب میشیم ولی اگه دوست دختر بگیری چشاتو از کاسه در میارم . -اووووووففففففف خانوم دبیر دینی . نکنه خودت می خوای شلاقم بزنی و حکم اسلام رو جاری کنی . --اونو که همین حالاشم داری نوش جون می کنی . -اگه از این شلاقها منو می زنی و با این تنبیهم می کنی تر جیح می دم همیشه خلاف کنم . --وووووویییییی تو فقط یه بار دیگه از این حرفا بزن . به لبه های کسم تیغ آویزون می کنم همونو می کشم روی کیرت . فکر کردی ؟/؟ دو تایی مون سر به سر هم میذاشتیم و این جور با هم حال می کردیم . صورت داغشو به من چسبونده بود . خیس عرق شده بود . لبامو گذاشته بودم رو صورتش . چقدر عرقهای صورتش هم خوشبو بود . زبونمو رو همون صورتش می کشیدم . -درسا عزیزم . عشق من . دوستت دارم . دوستت دارم . -بزن بزن .. بگو از این حرفای قشنگ بهم بزن . بگو بگو که دوستم داری . بگو منو می خوای -می خوام تو رو شلاقت بزنم . فکر نکنی که فقط خودت می تونی احکام اسلام رو جاری کنی -نههههه نهههههه من که مثل تو خلاف نکردم ولی بزن بزززززززن هرچی که دوست داری بزن . من لذت می برم . کیف می کنم . شلاق تو چقدر حال میده بهم . منو از این رو به اون رو می کنه . نوازشم میده . دوستت دارم هوتن .. جامونو عوض کردیم و این بار پاهاشو به دو طرف باز کرد تا من شلاق کیرمو بر پیکر کسش وارد کنم . هنوز همون شور و نشاط و حس و حال اولیه رو داشت . کیرمو محکم تا ته کسش فرو می کردم . صدای بر خورد و شلپ شلیپ قسمت زیر شکمهامون فضای اونجا رو پر کرده بود . -درسا من خسته نمیشم . سیر هم نمیشم . -خوبه همینش خیلی عالیه باید همین کارو انجام بدم که سیر نشی . یهو حواسم رفته بود پیش موبایل نمی دونستم اونو خاموشش کردم یا گذاشتمش رو سکوت .. خیلی کم پیش میومد که خاموشش کنم . چون دلم می خواست که بدونم کی ها با من تماس گرفتن و اگه زن یا دختر بودن و از اونایی که اهل حال بتونم بعدا باهاشون تماس بگیرم . تن و بدن بلورین و آبدار درسا همچین آبو در تمام تن و پشت کمرم جمع کرده بود که هر لحظه امکان این وجود داشت که این سد بشکنه و آب کیرم به سوی سر زمین کس درسا جریان پیدا کنه .. . حس کردم که اونم همینو می خواد و نزدیک شده به این که ار ضا شه . دستاشو دور بدنم حلقه زده بود . . خیلی آروم تر از اونی که من فکر می کردم به ار گاسم رسیده بود . حتی آبشم اومده بود و ازم می خواست که سد خودمو هم بشکنم . منم خودمو ول کردم .. این دیگه یکی از لذت بخش ترین انزال هایی بود که تا حالا داشتم بی اندازه احساس سبکی می کردم . چشامو گذاشته بودم رو هم .. . خوابم برده بود دیدم درسا با ناراحتی تکونم میده .. موبایل من دستشه ..-ببینم خانوم سروش باهات چیکار داشت ؟/؟ از بس تازگیها اسم سیما در ذهنم نقش بسته بود و کلمه خانوم مدیر اولش به نظرم اسم غریبی اومد .. -خانوم سروش دیگه کیه .. هر چند بعدش یادم اومد ولی اون با عصبانیت همین جور بهم زل زده بود .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
خــــــــــــــــــــانــــــــــــــــــــومــــــــــــــــــــا ســــــــــــــــــــاکت ۷۲

هرچند گوشی من رو سکوت بود ولی اون یه دیدی بهش زده تماس بی پاسخ رو هم بر رسی کرده بود .. یعنی سیما دقایقی پیش واسم زنگ زده بود . چیکارم می تونست داشته باشه . یعنی اون تعقیبم کرده ؟/؟ نه وقتی که ازش جدا شدم اون بوده مدرسه .. نمی تونسته اونجا رو ترک کنه .. تازه قبول کرده بود که تا اعزام معاون کارهای اونو هم انجام بده . نمی تونست به این نون و ماستها اونجا رو ول کرده باشه . ترس برم داشته بود . یعنی اون پشت در خونه کشیک ایستاده می خواد منو گیرم بندازه ؟/؟ حالا چی به این درسا می گفتم .. -ببینم درسا جان خانوم سروش و من خیلی با هم کل کل داریم . عین کارد و پنیریم . تو که این روزا شاهدی چه طوری با هم دعوا داریم و به پر و پای هم می پیچیم .. حتما حالا یه کار اداری داشته . من چه می دونم صبح بهش دروغ گفتم مادرم قلبش ناراحته سکته کرده حتما خواسته حالشو بپرسه وگرنه این روزا چند بار خیطش کردم اگه خونمو بخوره سیر نمیشه .. -امیدوارم همینی باشه که میگی ولی اون این روزا یه جور خاصی نگات می کنه . یه جور خاصی که بیشتر ما خود زنا می فهمیم که چه نگاهی می تونه باشه .. دلم هری ریخت پایین ..هم به خاطر نکته سنجی درسا و هم این که این نگاه واقعا چه نگاهی می تونه باشه .. یعنی سیما ازم خوشش اومده ؟/؟ نه ..امکان نداره .. اصلا نمی تونم با این مار مولک بسازم . اون انگاری همش می خواد با آدم موش و گربه بازی بکنه. شکست دادن و پیچوندن اون خیلی سخته . هر چند که امروز شکستش دادم و اومدم سر وقت عشق و حال خودم ولی این اگه بخواد همه جا جاسوسی منو بکنه که فایده ای نداره . حتما به این فکر می کنه که من به درد مدرسه نمی خورم . آدم فاسدی هستم . تمام این نقشه ها رو چیده که منو اخراجم کنه یا از مدرسه دخترونه بندازه بیرون . کور خونده حالشو می گیرم .. -چیه هوتن ناراحتی .. طوری ناراحتی که انگاری اون دوست دخترته و تو هم از این که بهش خیانت کردی ناراحتی .. -درسا این حرفا رو نزن که دیگه پیشت نمیام -حالا منت میذاری . -آخه اخلاق نداری . واسه چیزای الکی گیر میدی . اون رئیس مدرسه منه حتما کاری داشته که واسم زنگ زده . فکرم مشغول بود ومثلا باهاش قهر هم کردم ولی با عشوه ای زنونه و ساک زدن دوباره حالمو جا آورد . دیگه فراموشم شد که سیما واسم زنگ زده . سعی کردم همون شور و حال اولیه رو نشونش بدم که مشکوک نشه . می ترسیدم از این که اون کشیک وایساده باشه .. اگه به درسا می گفتم که ممکنه سیما همین دور و برا باشه اون حتما بازم سوال پیچم می کرد .. چه جوری حالیش می کردم . ولی طوری سینه هاشو به دهنم نزدیک کرده بود که دیگه غم و غصه ها و فکر و خیال های ناجور و نفوس های بد رفت به کناری و به تنها چیزی که فکر می کردم تن و بدن این درسا جونم بود که باید طوری ازش مزه می گرفتم که تا چند روزی زیر زبونم بمونه . اینا یی رو که با هاشون سکس کرده بودم خیلی هاشون واسم زنگ می زدند که دوباره برم سراغشون ولی وقت نمی شد چند بار هم که فقط با این سیما رفتم گردش . سیما وقتی بدون حجاب جلوم ظاهر و حاضر می شد انگاری ملکه همه اینا بود ولی اینو باید به حساب مار و خوش خط و خالی میذاشتم که می خواد هر جوری که شده نیششو بزنه . من و درسا هر کدوم یه بار دیگه ار ضا شدیم . خیلی بهم حال داد .. هنوز هیچی نشده درسا از دفعه بعدی که می خواست باهام باشه می گفت -درسا جان بذار این یک دفعه رو هضمش کنیم تا دفعه بعد .. -ببینم این جوری که معلومه تو خیلی خاطر خواه داری که به من نمی رسی . -خانوم دین زاده . تو که خودت یک زن متدین و مسلمون هستی و می دونی که نباید غیبت کنی و تهمت بزنی . همه اینا از گناهان کبیره هست . پس چرا در مورد من این نتیجه گیری ها رو داری . هنوز که هیچی نشده -آخه حس ششم ما خانوما خیلی قویه .. با درسا خداحافظی کردم . نمی دونم چرا می ترسیدم که با سیما روبرو شم ازم بپرسه که اینجا چیکار دارم . اون حتما ماشینمو جلو در دیده .. اصلا واسه چی اینجا اومده ..اصلا من برای چی دارم حرص می خورم . سعی کردم خیلی بی خیال و به سرعت از اون فضا خارج شم . سوار ماشین شدم و اصلا هم به اطرافم نگاه نکردم . یعنی سیما منو دیده ؟/؟ نمی دونم .. موبایل رو از حالت بی صدا خارجش کردم . به محض این که رسیدم به آپارتمان مجردی خودم .. موبایلم زنگ خورد .. سیما بود .. با یه لحن عجیبی صحبت می کرد . انگاری می خواد که منو باز خواستم کنه .. -سلام سیما خانوم کجایی ؟/؟ -من هنوز مدرسه ام .. کارای عقب مونده دارم ازصبح تا حالا از اتاقم خارج نشدم . خیلی دلم می خواست می بودی و کمکم می کردی .. خاطرم جمع شد که منو دم در خونه درسا ندیده .. -هوتن جان مادر جان چطورن -شکر خدا به خیر گذشت ..آوردیمش خونه .. -چرا اتفاقا دوساعت پیش جویای احوالش شدم و با خودش حرف هم زدم ... وایییییییی ..بیچاره شده بودم . متوجه دروغم شده بود . حتما مادرم همه چی رو بهش گفته .. نمی تونستم چیزی بگم . -هوتن چرا ساکتی ؟/؟ بمیرم واست . طفلک صبح تا حالا هول کردی زبونت هم همش بند میاد .. ....لعنتی کارشو کرده بود داشت منو دست مینداخت . .. ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
خــــــــــــــــــــانــــــــــــــــــــومــــــــــــــــــــا ســــــــــــــــــــاکت ۷۳

نتونستم طاقت بیارم و تا صبح بیدار بمونم . رفتم مدرسه .. به زور سعی کرم بر خودم مسلط شم . سیما تنها بود . همه حتی خد متگزار رفته بودند . -سلام خانومی .. دوباره همون چهره خشن و بخت النصر اداری رو پیدا کرده بود . -چته سیما جواب سلامو بده .. -درست صحبت کنید آقای سروش . از حد خودتون خارج نشین . -بس کن خانوم سروش . تو ما رو مسخره گیر آوردی ؟/؟ من مثل خمیر بازی نیستم که هر کاری که دلت خواست باهام انجام بدی و هر جوری که دلت خواست باهاش بازی کنی .. امروز صبح یکی باهام شوخی داشت . صداش خیلی آشنا بود و من فریب خوردم .. نگران شدم .. وقتی هم که رفتم و فهمیدم جریان چیه دیگه روم نشد باهات تماس بگیرم .. من چی رو باید بهت توضیح بدم . اصلا زندگی خصوصی من چه ربطی به دیگران داره . چرا می خوای مدام کاری کنی که منو متهم به فساد اخلاقی کنی سیما .. تو الان چند روزه هدفت اینه . می خوای منو از این مدرسه بندازی بیرون . به جرم این که مرد بد چشم و هیزی هستم . به خاطر این کار خودت رو هرروز ردیف می کردی می خواستی طوری منو به دام بندازی بعدش اخراجم کنی . این بهونه به دستت بیاد که من یک آدم عوضی هستم که چشمم به دنبال نامحرمه .. سیما سرشو بالا گرفت . نگاهی از خشم به صورتم انداخت بعد اون نگاهو به چشام دوخت . یه لحظه حس کردم که می خواد منو ببوسه . شده بود شبیه بعضی از نگاهها . ولی سنگین ترین سیلی عمرمو گذاشت زیر گوشم .. زده بود به سیم آخرم درجا جوابشو دادم . آخه اون غرورمو شکسته بود . یه لحظه شل شد و به زحمت جلو افتادنشو گرفت .. راستش خودم کمی متاثر شدم ولی هرچه فکر کردم اگه این کارو نمی کردم بازم باید به خاطر غرور از دست رفته ام حرص و حسرت می خوردم حس کردم کار درستی کردم . در همین افکار بودم و چشامو به زمین دوخته بودم که صدای شکستن چیزی رو اونم خیلی نزدیک احساس کردم . یه سوزشی رو هم در صورتم حس کردم . اون سیلی دومشو هم زده بود .. -اینو داشته باش . شما مردا در جامعه دوبرابر ما زنا سهم دارین .. منم معطل نکرده با یک سیلی دیگه جوابشو دادم . -می بخشید خانوم سروش . من در جامعه طرفدار برابری حقوق زن و مرد هستم و معتقدم زنان به همون اندازه مردان باید سهم ببرن .. ازش فاصله گرفتم تا سومی رو هم نوش جون نکنم . ولی این بار رفتم جلو تر . بازوهاشو گرفتم .. انتظار نداشت این رفتارو باهاش داشته باشم . -نترس تا همین جاست . من اون هیولایی که فرض کردی نیستم . آدمی نیستم که حرمت کسی رو بشکنم . از تو هم نمی ترسم . فردا صبح هم میام این جا تا حکم اخراج منو بدی . می تونی از من به پلیس هم شکایت کنی . منو باز داشت کنن ..به نفعت تموم میشه .. ولی وجدان داشته باش .. به نظر تو گناه من چی می تونه باشه جز این که دستمو رسونده باشم به بازو های نا محرم که مثل یک ماده پلنگ زخمی نذاره زیر گوشم ؟/؟ صبح میام .. فرار نمی کنم . هر کاری دلت خواست انجام بده . دیگه هم نمی خواد واسم فیلم بیای وادای آدمای صمیمی رو در بیاری . ازت متنفرم سیما .. فکر می کردم پشت این چهره سنگی قلبی مهربون داری .. حقت بود که شوهرت ولت کرد . حقت بود که ....دیگه جمله مناسبی پبدا نکردم -با صدایی که می لرزید گفت .. دستاتو از رو دستام وردار . ادامه بده . حرفاتو بزن . بگو که من یک زن مطلقه هستم . بگو که جزو آدمای بی ارزش جامعه هستم -من همچین حرفی نزدم . اصلا صحبت این چیزا نبود . تو هدف و نقشه ات خراب کردن منه .. می دونی سیما .. اسما ما مردا بیشتر از شما از نعمتهای جامعه سهم داریم ولی رسما به ما توجه کمتری شده .. اگه یک مرد از یه زن شکایت کنه که ازش سیلی خورده بهش می خندن و روونه خونه اش می کنن ولی اگه یک زن از یک مرد شکایت کنه که بهش سیلی زده اون مرد رو رونه زندونش می کنن .. به حرف شما توجه دارن .. خیلی چیزا بهم یاد دادی سیما . این که زن نگیرم .. به زن جماعت اعتماد نکنم هر چند این فکر غلطه و همه مثل هم نیستن . فقط اگه یه ذره وجدان در وجودته ازت می خوام جلوی بقیه مامور نفرستی .. من خودم با پای خودم میرم کلانتری .. در همین لحظه سیما صداش رفت بالا اون بعد از این که بهم گفت بس کن جیغی کشید که اون فضا رو به لرزه انداخت . سرشو گذاشت روی میز .. نفهمیدم بعدش چیکار کرد ولی از اونجا اومدم بیرون . اعصابم خط خطی بود . یک ساعتی رو توی ماشین نشستم تا حال و حالت راننده ها رو پیدا کردم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
↓ Advertisement ↓
مرد

 
خــــــــــــــــــــانــــــــــــــــــــومــــــــــــــــــــا ســــــــــــــــــــاکت 74

خیلی ناراحت بودم . دیگه باید با اون همه زن و سکس خداحافظی می کردم . چه راحت با همه شون اخت شده بودم ؟/؟ البته این قدر ها هم راحت راحت نبود . خیلی هم زحمت کشیدم . خیلی هم زبون بازی کردم . اونا هم باهام راه اومده بودند . انگیزه های لازمو داشتند . می تونستم با این چند تا مادر و دختر و دانش آموزان دختر هم در ار تباط باشم . می شد با این چند تا زن هم رابطه داشت . ولی این که در یک محیط دور هم باشیم و این زنا هیشکدومشون خبر نداشته باشن که من با اون زن سکس دارم و همه شون از هم مخفی کنن خیلی جالب بود . شاید اگه مجرد بودن برای پز دادن و این که بگن دوست مرد داریم به عنوان صمیمیت از این می گفتن که با من دوستند ولی یک زن شوهر دار که نمیومد بگه که من با یک مرد دوستم و اون منو گاییده . یک زن شوهر دار که نمیومد به خاطر یک دوستی معنوی با یک مرد دیگه رو هم بریزه . من سیما رو زده بودم . سیمای فضولو . اصلا به تو چه مربوط بود که من کجام . دلم می خواست اون شب پیش خونواده ام باشم ولی تر جیح دادم تنها باشم و به شرایط خودم فکر کنم . به فردا و این که چی میشه . دلم نمی خواست که از اون مدرسه اخراج شم . می دونستم اخراج رو شاخشه . ولی اداره آگاهی رفتن رو فکر نمی کردم همچین کاری بکنه . اون تا این حد نمی تونست بد باشه . آخه زده بود و خورده بود . حقش بود . چطور زنا همه جا میگن باید از حقوق مساوی با مردا بر خوردار باشیم و اون وقت این یک نکته رو ازش غافل میشن . ؟/؟ حال و حوصله هیچ کاری رو نداشتم . فقط می خواستم بدونم چی میشه .. دلم می خواست اونو بزنم و لت و پارش کنم . خشم عجیبی نسبت به اون در خودم احساس می کردم . خونشو می خوردم سیر نمی شدم . نمی دونستم تا چه حد می دونه که من با درسا و سایرین رابطه داشتم . درسا رو که می دونم شک کرده بود . آیا دیده که من رفتم خونه شون . ؟/؟ نه .. اون همش در مدرسه بوده . تازه هم دیده باشه که چی ؟/؟ چی رو می خواسته ثابت کنه . اون که زن من نیست بخواد اختیار دارم باشه . اون که عشق من نیست . کسی نیست که قلبی برای عاشق شدن داشته باشه . فضول جاسوس خبر چین .. نون به نرخ روز خور .. آشغال .. تا صبح خوابم نبرد ولی حس می کردم یکی دو ساعتی رو در اثر خستگی شدید خوابیده باشم . یک ساعت زود تر رفتم مدرسه . اکی اونجا بود . خیلی خوشحال شد که من زود رفتم اونجا . هر کاری کرد که دقایقی رو با هم حال کنیم حالشو نداشتم . -اکی شاید امروز روز آخری باشه که من اینجام . خانم سروش باهام پیچیده . -چرا اتفاقا دیروز وقتی که تو رفتی تا یکی دو ساعتی رو خوب بود و می گفت و می خندید خیلی مهربون شده بود .. ولی بعد یهو کشتی هاش غرق شد . با همه دعوا داشت . طوری که انگاری با شوهری که نداره دعواش شده بود . -می خواد اخراجم کنه .. -نهههههه این حرفو نزن من دلشو ندارم .. -می خواد عذرمو بخواد ..-تو مگه چیکار کردی .. جریانو اون جوری که دلم می خواست و واسه سیما گفته بودم واسه اونم گفتم .. . رفتم دم درمدرسه .. ماشینمو دیگه نیاورده بودم داخل .. سعی می کردم یکی یکی دبیرا که می رسیدند همونجا دم در مدرسه جریانو واسشون بگم .. چون دیگه فرصتی نبود که براشون تعریف کنم . و می خواستم کاری کنم که دسته جمعی اونا حمایت خودشونو ازم اعلام کنند و ازش بخوان که منو بیرون نکنه . عذرمو نخواد و اگه موردی هم پیش اومد که واسم گزارش داد همه شون حواسشون باشه که از من حمایت کنن . بعضی ها شونو تک تک و بعضی ها شونو دو تایی گیر آورده با هاشون حرف زدم . در حال صحبت با انوشه بودم که سیما سر رسید . اخمی بهم کرد که دلم هری ریخت پایین . نمی دونم با این که ازش نمی ترسیدم ولی یه حساب خاصی می بردم . -ببخشید داخل مدرسه هم می تونین حرفاتونو بزنین ؟/؟ انوشه سلامی کرد و رفت . من و سیما تنها شدیم -آقای هوشیار متاسفم . نمی دونم شما با این همکاران زن متاهل چه پیامهای خصوصی دارین که دست از سرشون بر نمی دارین ؟/؟ نگاه خشم آلود اونو با نگاه خشم آلودی جواب داده و گفتم اگه کار خصوصی داشته باشم میرم خونه شون . بفرمایید خانوم مدیر . شما به همه چی گیر میدین . مثلا خود شما می تونستین تشریف ببرین داخل مدرسه این حرفا رو بهم بزنین . طوری بهش بر خورده بود که لباشو می جوید و هر چه کرد یه حرفی بزنه که حالمو بگیره نتونست . اینو از حرکاتش به خوبی متوجه شده بودم ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
خــــــــــــــــــــانــــــــــــــــــــومــــــــــــــــــــا ســــــــــــــــــــاکت 75

-خانوم سروش من همین جامی شینم هر وقت که دستور دادی ماموران آگاهی تشریف بیارن من در خدمتم . آماده ام که تسلیم شم .. -من از هرچه مرد دروغگو و شار لاتانه بدم میاد .. -کبوتر با کبوتر باز با باز .. اگه از ... -ادامه بدین آقای هوتن .. -ولش کن -نه حرفتو بزن . -می خواستم بگم که شما و شوهر تون با هم جور بودین . عین هم . درست مث هم . هر دو تون به هم می خوردین . -انتظار شنیدن همین حرفم هم داشتم . -حالا تکلیف من چیه .. -من به عنوان مسئول مدرسه مسئولیتی هم دارم و نمی خوام که از زیر بار مسئولیت خودم شونه خالی کنم . من هم اگه بخوام تو رو از این مدرسه اخراج کنم با سه سوت این کارو می کنم ولی در حال حاضر برام دانش آموزان خیلی مهمند که از درساشون عقب نیفتن . سعی خودمو می کنم تا جانشین نیوند اقدامی نمی کنم -دست شما درد نکنه . با چه روحیه ای کار کنم . تازه از نظر شما من فساد اخلاقی دارم آیا درسته که وارد کلاس خواهران بشم . خانوم سروش شما مسئولیت اخلاقی و شرعی دارید . چطور وجدانتون اجازه میده که منو به حال خودم رها کنین تا هر کاری که دلم می خواد انجام بدم . من یک مرد مجردم . این دختر خانمها هم هفت هشت سالی رو ازم کوچیک ترن . در این دوره زمونه اختلاف سنی زیادی نیست .. چهره سیما طوری بود که نشون می داد اگه خون منو هم بخوره سیر نمیشه . ولی من ول کن نبودم و دست ازش بر نمی داشتم . حالشو به اندازه کافی گرفته بودم . دیوونه اش کرده بودم . . خوشم میومد . باید تا اونجایی که می تونستم ناراحتش می کردم و حالشو می گرفتم .. بهم می گفت که بمونم تا آخر وقت کار کنم بعدا اخراج شم . البته اخراج از مدرسه . با کدوم روحیه اونم آبروم باید پیش بقیه زنا می رفت .. می خواستم حالشو بیشتر بگیرم . حالا که اون داره این جوری با هام حرف می زنه منم می دونم چیکارش کنم . -ببین خانوم سروش من به شما اطمینان دارم . چون شما یک فرد مومن و متدین و راز نگه دارین و خیلی هم به مسائل اخلاقی اهمیت میدین من از این که بخوام به شما دروغ بگم احساس نوعی عذاب وجدان می کنم . می دونم به کسی نمیگین ولی امید وارم که همین طور هم باشه . -با یه ترس خاصی بهم نگاه می کرد . انگاری انتظار نداشت که من به این صورت با هاش حرف بزنم . رنگ پریدگی عجیبی رو در چهره اش می دیدم .. -خانوم سروش من با یه دختری دوستم و یک رابطه خاصی باهاش دارم . اون دختر هم از اونجایی که از یک خانواده محترم و سر شناسه و هر لحظه نمی تونه با هام باشه در ساعات تدریس دیروز می تونست بیاد منو ببینه و منم مجبور شدم اون دروغو بگم .. سیما با عصبانیت شدید تری به من خیره شده بود . روبروش وایسادم .. حتی دلش می خواست بذاره زیر گوش من .. صداشو بقیه بشنون اون وقت من رسواش می کردم . به همه می گفتم که دیروز یکی باهام شوخی داشته ولی دیگه نیومدم و نگفتم چون اومده بودم بیرون .. من سزاوار این آرسن لوپن بازی خانوم سروش نبودم ... برای همین شق القمر ایستاده بود م -خانوم سروش بفر مایید صورتم آماده نواخته شدن توسط دست نوازشگر شماست .. سرم همچین دادی کشید که اکی از قسمت آبدار خونه پرید اومد جلو . هر چند می دونستم که از اولشم پا گوش وایساده . -گفتم برو سر کلاست .. زود باش .. دلم خنک شده بود .. اون ساعت با دانش آموزان کلاس خداحافظی کردم . سه چهار نفری گریه می کردند و خیلی ها شون هم سکوت کرده بودند و چیزی نمی گفتند . نه من حال و حوصله درس دادن داشتم و نه اونا حوصله ای برای درس خوندن داشتند .. ساعت تفریح حس و حالی واسه نشستن کنار سایر دبیران رو نداشتم .. یه چند دقیقه ای رو در سالن قدم زدم و بر گشتم دیدم وووووووویییییی عجب واویلاییه .. حدود چهل نفری رفته بودند داخل اتاق دفتر بزرگ مدرسه و یه عده ای هم جلو در وایساده بودند چون جا نبود که وارد شن . همه دور خانوم مدیر رو گرفته بودند . -نذارین آقای هوشیار بره -اون چش شده ..-هیشکی مث اون نمی تونه تدریس کنه -اون روانشناس خوبیه -اون اگه نبود من از خونه فرار می کردم -اون منو به آینده امید وار کرد -اون مرد آقا و نجیبیه ... .. خیلی از این دخترا با یه دید دیگه ای دوستم داشتند ولی نمی دونم چرا اشک تو چشام حلقه زده بود .. سیما عصبی و داغون همه اونا رو از اونجا دور کرد . معلما رفتند و گفت از شما انتظار نداشتم . آدم وقتی خدا حافظی می کنه که کار تموم شده باشه .. بعد از تعطیل شدن مدرسه جایی نمیری بازم باهات کار دارم . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
خــــــــــــــــــــانــــــــــــــــــــومــــــــــــــــــــا ســــــــــــــــــــاکت 76

دلم خنک شده بود .. -خوب حالتو گرفتم خانوم سروش .. -یعنی تو راستی راستی ساعت تدریسو ول کردی رفتی دنبال کثافت بازیهات ؟/؟ -خانوم سروش اصلا معلومه چی دارین میگین ؟/؟ چرا بی خود داری به یک مسلمون تهمت می زنی . اصل بر برائته . -شما خودت گفتی .. -من کی همچه حرفی زدم . چند تا شاهد عادل بیار بینم . -اگه بهش کارد می زدی خونش در نمیومد . بد جوری در حال حرص خوردن بود . -می دونم چیکارت کنم -هیچ کاری نمی تونی بکنی . حس کردم که داره شل می گیره . اگه می خواست پدرمو در بیاره تا حالا در آورده بود . -نکنه هوس کردی همین حالا اخراجت کنم . اینو که گفت دیگه اونو به حال خودش ول کرده راهی کلاس شدم . دخترا همه شون دم گرفته گفته بودند اگه از فردا نیای ما همه مون بست می شینیم . اصلا درس نمی خونیم . نمیاییم مدرسه .. ای دل غافل من که فقط با تعداد انگشت شماری از اونا سکس کرده بودم . شاید یه علاقه عاطفی خاصی هم نسبت به من پیدا کرده بودند و یا این که این انتظار رو هم برای آینده داشتن که با اونا باشم .. خلاصه پس از وقت اداری همه رفتند و من و خانوم مدیر تنها شدیم .. ظاهرا تشخیص داد که بریم بیرون .ازش دعوت کردم که بیاد منزل ما تا اونجا حرفامونو بزنیم -خیلی پررو تشریف دارید اقای هوشیار -پس تشریف می بریم منزل شما .. -این شد یه چیزی . این جوری این خاطر جمعی رو دارم که اگه بخوای منو بکشی دور و بر من شلوغ تره و یک اختیاری دارم و اگه فریاد بکشم چند نفری هستند که به داد من برسن -سیما خانوم ! شما منو با آدمکش اشتباه گرفتین ؟/؟ -آدمکش یک شرفی داره .. -حرف بدی بهم زده بود . کاش میذاشتم زیر گوشش .ولی به زحمت بر اعصابم مسلط شدم . -چرا حس می کنی من شرف ندارم .. -منظورم به این صورت نبود . به خاطر چی رفتی تا با دوست دخترت حال کنی .. می دونم که دروغ میگی . به من بگو دروغ میگی . من خواستم بهت یک فرصت دوباره بدم . به من گو اخلاقت فاسد نیست .. -اگه اخلاقم فاسد نبود تو این جور جاسوس بازی در نمیاوردی ... داشتیم با هم حرف می زدیم و مسائلو یکی پس از دیگری رو می کردیم . نمی دونم چه لزومی داشت که بقیه حرفامونو بریم خونه بزنیم . رفتیم خونه سیما . این بار دیگه اون سیمای تیتیش مامانی نشده بود . مقنعه و حالت چونه بندی و چادر مشکی ... -خوب تظاهر می کردی و خودمونی میومدی بیرون .. حالا که جاسوسی منو کردی و خاطرت آسوده شد دوباره شدی همون خواهر مذهبی سابق . چقدر از آدمای دورو بدم میاد .. -منم همین طور .مخصوصا اگه دورو هایی که کثیف هم باشن .. رفتم طرف سیما .. خونم به جوش اومده بود . ترس برش داشته بود . -ببینم می خوای چیکار کنی ؟/؟ -می خوام تورو بکشم .. بیشتر ترسید . این ترسو در نگاش می خوندم .. -هر کاری دوست داری انجام بده . دیگه برام هیچی مهم نیست .من دوست ندارم در محیط کاری خودم معلم فاسد داشته باشم -دست شما درد نکنه که این جور راجع به من قضاوت می کنی .. دستامو گذاشتم رو شونه هاش .. محکم فشارش دادم . با آخرین زورم . دلم می خواست دردش بگیره . اون به خودش فشار می آورد -دستتو بکش هوتن . به من دست نزن . -چیه نامحرمم ؟/؟ شرافت ندارم . کثیفم ؟/؟ -بس کن .. این قدر اذیتم نکن .. -می خوام بهت نشون بدم که شرف ندارم .. یک آن دستمو گذاشتم پشت سر سیما و صورتشو به صورتم چسبوندم .. -چیکار داری می کنی آشغال . کف دستشو گذاشت رو صورتم و خواست که اونو پس بزنه ولی من با دستام اونو قفل کردم و به خودم چسبوندم . هر چی دست و پا می زد فایده ای نداشت . -سیما می خوام ببوسمت لجمو در نیار که اون وقت عصبی میشم و ممکنه دست به کارای خطر ناک بزنم -تو هر روز با یک نفر از این کارا انجام میدی ؟/؟ خیلی پستی .. -نه اشتباه فکر می کنی . من گاهی وقتا هر روز با دو نفر از این کارا انجام میدم -چطور جرات می کنی پیش من از این حرفا می زنی .. -چیه مگه تو زن من هستی .. امونش ندادم همچین سریع اونو به خودم چسبوندم ولبامو رو لباش گذاشتم که فکر کنم خودشم نفهمید که چطور شد که این طور شد . مقاومت شدیدی می کرد . برای ثانیه هایی فکر کردم که اونم همگام با من شده ..ولی بازم همون حالت لجبازی رو داشت .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
خــــــــــــــــــــانــــــــــــــــــــومــــــــــــــــــــا ســــــــــــــــــــاکت 77

مقنعه وچادر و هرچی از این بند و بساط ها رو از سر سیما کشیدم و انداختمش دور . دیدم همچنان داره مقاومت می کنه . لبامو از صورتش دور کرده با جفت دستام شونه هاشو نگه داشتم . -سیما من وحشی نیستم . نمی خوام کاری بکنم که تو بترسی . حالم ازت بهم می خوره . آدم دورو و حقه بازی هستی . سراسر حقه و نیرنگی . از اونایی که نون رو به نرخ روز می خورن . تو واسه این که واسه من مایه بیای و عذر منو بخوای که حالا هم داری موفق میشی و به این آرزوت می رسی دست به هر کاری زدی . من یکی که نمی بخشمت . چیه خانوم خانوما حالا خیلی سختته که روسری از سرت برداشته شده .. یادت رفت چند روز پیش چه جوری خودتو ردیف کرده بودی و شده بودی مثل زنای خوشگل غربی و باهام رفتی بیرون ؟/؟ من همون آدم دیروزم . هیچ فرقی نکردم . این تویی که عوض شدی . تو فقط کارت توطئه کردنه . هیچ احساسی نداری . نمی تونی داشته باشی . من که ازت خوشم نمیاد . هیچوقت هم نمیومد . تو لیاقت اونو نداری که کسی عاشقت شه . به خاطر همین اخلاق گندت بود که در ازدواج اولت شکست خوردی ... سیما لبخند تلخی تحویلم داد . هر لحظه آمادگی اینو داشت که بزنه زیر گریه . ولی من برام مهم نبود که اون به چی فکر می کنه .. -راستی سیما من هنوزم می تونم سیما صدات کنم ؟/؟ همون زن حقه بازی رو که با نشون دادن صمیمیت خودش قصد داشت ازم نقطه ضعف بگیره . -یعنی تو واقعا این طور در مورد من فکر می کنی ؟/؟ فکر می کنی که من می خواستم ازت نقطه ضعف بگیرم . من که بهت گفته بودم زندگیم چه جوری بود . یک شوهر معتاد و این که چشمش به دنبال دیگران بود . فرصت اونو پیدا نکردیم که زیر یک سقف با هم زندگی کنیم . می خواستم بهش بگم در عوض دختری تو رو گرفته . باهات حال کرده .. ولی یه چیزی مانعم شد . گفتم بهتره که رو زخم کسی نمک نپاشم .. -سیما خیلی فضولی .. بی خود می خوای در کار دیگران مداخله کنی .. باشه من سر کلاسای درسم میرم . دیگه هم کاری به کارت ندارم تا بتونی یه معلم جدید بذاری جای من . ازت هم ممنونم که ازم شکایت نکردی .. -هنوزم فکر می کنی که من آدم فروشم ؟/؟ -نه ..ولی واسه آدم خیلی مایه میای .تو دوست نداشتی من در مدرسه دخترانه باشم . حس کردی که وجود یک مرد برای دخترا و زنا خیلی خطر ناکه .. -هوتن !می دونم این حرفایی رو که در مورد من و به من می زنی بهش اعتقادی نداری -مگه تو کی هستی . یک خانوم مدیر خود خواهی که همه ازش می ترسن . فراری هستند با خودش قهره .. قبلا هم گفتم تو لیاقت اونو نداری که یکی دوستش داشته باشه . سیما سرشو می زد به دیوار.. چیکار داری می کنی .. -می خوام بمیرم . -واسه من ؟/؟ واسه منی که سایه شو با تیر می زدی ؟/؟ منظورم از واسه من این نبود که ازم خوشش بیاد . یه حرفی بود واسه این که یه چیزی گفته باشم .می خواستم برم .. سیما یه جور خاصی نگام می کرد -چرا این جوری بهم نگاه می کنی . چرا به این صورت بهم زل زدی ؟/؟-هوتن تا بهت ثابت نکردم که اشتباه می کنی دوست ندارم که از اینجا بری . حس کردم به مرحله ای از ناتوانی رسید ه که انگاری غرورشو زیر پا گذاشته -من اون جوری که فکر می کنی نیستم . من قصد آزار تو رو نداشتم . این حرفا رو طوری بر زبون می آورد که حس کردم دارم حرفاشو باور می کنم .. انگاری نگاهش بازم طور دیگه ای شده بود . غم خاصی در نگاهش نهفته بود .. -سیما خوب تغییر چهره میدی . هر لحظه فکر می کنم به یه چیزی فکر می کنی .-من تازگیها بیشتر وقتا به یک چیز فکر می کنم . -می خوای فکر نکن . تو از توطئه خسته نشدی ؟/؟.یک لحظه برق خاصی رو در نگاهش دیدم . برقی که منو وادارم کرد که حس کنم این بار وقتی که بغلش کنم و ببوسمش از آغوشم فرار نمی کنه .. همینم شد . سیما طوری پاسخ بوسه امو می داد که انگاری سالهاست عاشقمه .. یه حس خوبی رو به من منتقل کرده بود . حسی که دلم نمی خواست یک فریب باشه . وقتی لبامو از رو لبای سیما جدا کردم بازم واسه این که یه حرفی واسه گفتن داشته باشم گفتم خوب می تونی فیلم بازی کنی این بار خیلی سریع تر از دفعه قبل سوز سیلی رو رو صورتم احساس کردم . سرمو بالا گرفتم . نگاهشو به نگاهم دوخته بود . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
خــــــــــــــــــــانــــــــــــــــــــومــــــــــــــــــــا ســــــــــــــــــــاکت 78

نگاهش همچنان به نگاهم دوخته شده بود . سرم داد می کشید . -بزن . چرا منو نمی زنی . دست به زدنت که خیلی عالیه . شما مردا که همه تون همینین . فکر می کنین اگه تلافی نکنین سرتون کلاه رفته . اگه جواب ندین غرورتون زیر پا له شده .. فقط به چشاش خیره شده بودم . می خواستم ببینم اون چشا بهم چی میگه . حرفاش گوشامو قلقلک می داد و حس می کردم که دو طرف گوشم خیلی سنگین شده . مثل بچه ها اشک می ریخت . دستمو آوردم بالا .. اون صورتشو کنار نکشید . فقط نگام می کرد . اما این بار به جای این که منم بذارم زیر گوشش و قدرت خودمو بهش نشون بدم از اونجایی که کانون قدرت رو در جای دیگه ای احساس کرده بودم بغلش کردم . خودشو کنار نکشید . یه دستمو گذاشتم پشت سرش و صورتشو به طرف خودم نزدیک کردم . با چشایی خیس و نگاهی مظلومانه و تسلیم شده نشون می داد که با همه شلوغ بازیهاش اسیر منه یه لحظه دستمو از پشت سرش بر داشته و دستامو دور کمرش حلقه زده اونو به خودم چسبوندم و با یه بوسه دیگه تونستم این حسو به خودم ثابت کنم که اون جورایی هم که فکر می کردم این زن بد نیست و شاید هم دوستم داشته باشه . اینجای کارو نمی دونستم چه جوری باهاش روبرو شم . من آمادگی این قسمتشو نداشتم . ولی آخه من که تا قبل از این بر نامه ها با اون بر خوردی نداشتم که اون به من گرایشی داشته باشه . فقط می نشستم و صبحونه می خوردم . و با بقیه گپ محترمانه ای می زدم . بیشتر وقتا هم اگه حرفی بین ما بود کل کل بود و تذکر . نمی دونستم به این دختر چی بگم . نمی دونستم چیکارش کنم . فقط از بوسه لذت می بردم . به آرامشی که بعد از اون همه هیاهو داشت بهم دست می داد .. لذت می بردم . چند بار خواستم تمومش کنم ولی اون اینو حس می کرد . انگاری که سالهاست که منو می شناسه . هر بار که می خواستم خودمو عقب بکشم و تموم کنم اون لباشو بیشتر به لبام می چسبوند و میکشون می زد . دلم نمیومد که خودم لبمو ول کنم . سینه ها ی بر جسته اش از اون سوی لباسش منو هیجان زده ام کرده بود . راستش کمی خجالت می کشیدم از این که کیر داخل شلوارم ورم کرده در تماس با بدنش قرار داشت . نمی دونم من بودم یا اون یا دو تایی نقش داشتیم که یه لحظه حس کردم بین لبامون یه فاصله ای افتاده که میشه خیلی آروم حرف زد . -سیما اخراجم می کنی ؟/؟ -اگرم اخراجت کنم خودم همراهت میام . فعلا که رئیس تویی . این بار اونو محکم تر به خودم فشردم و محکم تر از دفعه قبل بوسیدمش .. یواش یواش داشتم به این نتیجه می رسیدم که اون از من خوشش اومده و یه حس پاک و خالصانه ای نسبت به من داره . خیلی راحت می شد اونو گایید . اون با توجه به این که شوهر داشته و دیگه مطلقه و راه کسش هم بازه میشه باهاش به هر طریقی هم که میشه سکس کرد . ولی یک فرقی با اونا داره . اونا شوهر داشتند و نمی تونستند طوری کنه شن که من بیام اونا رو بگیرم . در حد همون حال کردن بود و اگه صحبتای عاشقونه ای هم می کردند همه از سر سیری و کس خلی بود و باد هوا و این که موقع عشقبازی و هوس و سکس که دیگه نون و حلوا قسمت نمی کنن . راستش از این که سیما با هام لج نبوده خیلی خوشحال بودم . پس اون یه جورایی بهم علاقمند شده . ولی منم باید سعی کنم که در همین حد معقول نگهش داشته باشم و نذارم که بیشتر از این پیش بره . من برای عشق و عاشقی ساخته نشدم . هر کاری کردم که صحبتا رو به سمت عاطفی نکشونه نشد که نشد . با این که منم یه جورایی بهش علاقه پیدا کرده بودم ولی نمی تونستم به همین سادگی برم به یکی دل ببندم و بهش بگم عاشقشم . اون وقت مثلا اگه وابستگی و ازدواجی هم پیش میومد چی . خونواده ام چی می گفتند .. شاید اگه ازدواجی عقدی صورت می گرفت و قبل از رفتن به سر خونه و زندگیش از شوهرش جدا می شد و دختر بود می شد هضمش کرد ولی به این صورت نمی شد .. -خب آقای هوشیار حالا متوجه شدی که چرا این قدر پیگیر کاراتم . ؟/؟ -آره واسه این که به من و سلامتی من و جامعه اهمیت میدی . امر به معروف و نهی از منکر رو دوست داری .. -اوووووووههههههه پسسسسسر عاشق امر به معروفم . واسه همینه که دوستت دارم .. پس از بر زبون آوردن این حرفش برای لحظای سکوت کرد و بازم بهم خیره شد . -هوتن نگاه چند دقیقه پیشت خیلی زیبا بود و عاطفی .. چقدم بوسه هات شیرین بود . نمی خوای بازم منو ببوسی ؟/؟.... ادامه دارد .... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
خــــــــــــــــــــانــــــــــــــــــــومــــــــــــــــــــا ســــــــــــــــــــاکت 79

نمی دونستم جواب سیما رو چی بدم . نمی دونستم باهاش چه رفتاری رو پیش بگیرم . اون از من چه انتظاری می تونست داشته باشه واقعا ازم چی می خواست . با این که خودموفقط تا حدودی اسیر عشق کرده بودم می تونستم نگاههای عاشقونه رو خوب بخونم . باورم نمی شد زنی که حس می کردم سایه منو با تیر می زنه و دلم نمی خواست که سر به تنش باشه این جور دلبسته من شده باشه . خدای من ! نمی خواستم اون وارد بازی خطرناک شه . اما خودشو انداخت توی بغلم . من نمی خواستم خودمو گرفتار کنم . اونم گرفتار زنی که یک بار ازدواج کرده بود و دیگه نمی شد بهش گفت یک دختر و دوشیزه . -هوتن چت شده .. به چی فکر می کنی . نکنه به همونی فکر می کنی که به خاطرش از مدرسه جیم می زنی -من که بهت گفتم شوخی بود . -منم حرفتو باور کردم ولی نشون میدی خیلی شیطونی . نمی دونم چرا حس می کنم که تو دوست دختر زیاد داری . -اگه این طوره پس چرا تو هم اومدی که یکی از اونا شی -اومدم بهت بگم که من از همه اونا بهترم . وقتی که از میدون به درشون کردم دیگه فقط باید منو داشته باشی . این سیما هم واسه من کلی نقشه داشت ولی اگه می تونستم اونو بکنم دیگه کلکسیون مدرسه و اتاق دفتر و مسئولین تکمیل می شد . واقعا شاق ترین قسمت کار همین قسمت کردن سیما بود . اصلا طرف شدن و صحبت کردن با سیما خودش کلی هنر می خواست وای به این که بخوای باهاش سکس کنی . ولی من باید هر جوری شده این کارو انجام می دادم . باید قاپشو می دزدیدم . ولی در حرکاتش و حالت نگاهش یه حسی نهفته بود که منو خیلی به فکر فرو برده بود . آتش زیر خاکستر نمی شد گفت بهش .. یه آتیشی بود که گر ماش به منم می رسید . نمی دونستم چیکار کنم . دوست داشتم بغلش بزنم و به سینه هاش دست بزنم و عکس العمل اونو ببینم . زنی که شوهر داشته حتما می دونه این لحظه های سکسو و حرارت اونو . ولی اگه بذاره زیر گوشم چی . این دفعه منم می زنمش .. نههههه نههههههه . نمیشه این کارو کرد . ولی می زنمش از این که چرا خیطم کرده زده توی ذوق من . قبل از این که تصمیم بگیرم چیکار کنم این سیما بود که با هیجانی زیاد منو در آغوش کشیده و طوری منو بوسید که انگاری لیلی و مجنون هزار ساله باشیم .. -هوتن -جون -دوستت دارم .. -نمی دونستم چی جوابشو بدم .. با یه لبخند بهش گفتم منم دوستت دارم -نمیشه حالا یه خورده طبیعی تر بگی ؟/؟ -مثلا با صدای بلند تر باشه خوبه ؟/؟ -بلندی یا کوتاهی اون مهم نیست . مهم اینه که از ته دلت در آد . -تو احساسش نمی کنی ؟/؟ سیما بهت نمیاد که این قدر رمانتیک باشی .. نمی دونم چرا واسه یه لحطه فیلم یاد هندوستون افتاد . هوس کردم به یکی از جا های ممنوعه اش که معتدل تر نشون می داد دست بزنم . بغلش کردم و پس از قفل کردن لباش دستمو گذاشتم رو سینه اش ..سعی کرد خودشو عقب بکشه . سختش بود . دستشو گذاشت رو دست من .-هوتن خواهش می کنم . نذار احساس بدی داشته باشم . نذار این لحظه های خوش و رویایی من تحت الشعاع مسائل دیگه قرار بگیره . نذار احساس بدی راجع به تو پیدا کنم . -سیما مگه من چیکار کردم . چه کار بدی کردم . وقتی دو نفر با هم تفاهم دارن و جسم و روحشون یکی میشه .. -هوتن خودتم نمی دونی چی داری میگی . اصلا چه ربطی داره . کمی ناراحت نشون دادم ویه حالت قهر به خودم گرفتم ولی اون سرشو گذاشت رو سینه ام و گفت عزیزم حالا این قدر به فکر مسائل جانبی نباش . بیا از این لحظاتمون لذت ببریم دوست ندارم ازم دلخور باشی . منم شروع کردم به نوازش موهاش ولی حتی موقع خداحافظی هم چند تا چشمه اومدم که نشون بدم از دستش دلخورم .روز بعد وقتی که رفتم مدرسه بقیه دبیرا زود تر از من رسیده بودند . اکی هم با اونا بود و چند تن از دیگر دانش آموزان هم اونجا بودند .بیشتر دخترای دانش آموز هم از همونایی بودن که من تر تیبشونو داده بودم و اون دو تا مادری هم که اونا رو کرده بودم هم با هاشون بودن .. عجب طرفدارایی داشتم . جالب اینجا بود که هر کدومشون که منو می دیدند یه لبخندی می زدند و فکر می کردند که خودشون تنها کسی بودن که من با اونا طرف شدم -به خاطر لطفی که به من کرده از حمایت شما ممنونم . نمی دونم با چه زبونی از شما تشکر کنم . سه چهار نفری از اونا چشمکی زده و گفتن با همون زبونی که خودت واردی .. وای خدا کنه که منظور همو نفهمیده باشن . چون هر کسی فکر می کرد که حرف اون حجته و من فقط منظور خاص اونو درک می کنم ... ادامه دارد .. نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
خــــــــــــــــــــانــــــــــــــــــــومــــــــــــــــــــا ســــــــــــــــــــاکت 80

من چیزی به بقیه نگفتم تا ببینم اون چیکار می کنه و نسبت به بقیه و حتی خود من چه عکس العملی نشون میده . من که می خواستم تحویلش نگیرم یا طاقچه بالا بذارم . هرزنی رو که می دیدم حس می کردم از اون یکی بهتره . ولی لطافت و تازگی سیما رو نداشتند . وقتی خانوم مدیر با همون هیبت و سیاست همیشگی وارد شد همه ساکت شدند .. -ببینم اینجا خبریه .. زمزمه ها یواش یواش تبدیل به سر و صدا شد . همه می خواستند که منو نگه داشته باشه .. -ببینم این مسئله بزرگ آن چنان اهمیت داری نبوده که اینجا رو شلوغش کردین . از این مسائل در هر مدرسه ای پیش میاد به خاطر این مسائل پیش پا افتاده که نباید خلق خودمونو تنگ کنیم . من واسه یه لحظه که نگاهش به طرف من بود نگاش کرده در جا سرمو بر گردوندم . من باید اونو می کردم . دست بر دارش نبودم . باید به من حال می داد . زنیکه مطلقه خجالت نمی کشه که خودشو ازم دور می کنه . چه اشکالی داشت همون دیروز ترتیبتو میدم . بالاخره که باید این کارو بکنم . واسه چی فرار می کنی . اون خیلی خوشگل و با نمک بود . آخ که اگه از این حجابش کمی فاصله میگرفت چی می شد واقعا یک ملکه بود ولی من که نمی تونستم خودمو علاف اون کنم . اصلا در فاز عشق و عاشقی و این حرفا نبودم . وای که چقدر داتش آموزا و این چند تا مادر و دبیران و اکی خدمتگزار خوشحال شده بودند از این که من هنوز می تونم در هعمین مدرسه تدریس کنم . -آقای هوشیار زنگ که خورد یک پنج دقیقه ای باهات کار دارم . جمیله : خانوم سروش دیگه چی شده ؟/؟ خیره دیگه .. -من در کارم شری نیست . مگر این که طرف خودش شر باشه و شر بازی به راه بندازه و بخواد بقیه رو از راه به در کنه . اون وقته که من باید فکر دیگه ای در مورد این مسئله و اینجا بکنم . دقایقی بعد من و سیما تنها شدیم . -هوتن دیشب تا صبح خوابمون نبرد . داشتم به خودمون فکر می کردم .. -منم داشتم به خیلی چیزا فکر می کردم به این که بین من و تو هنوز فاصله هاسنت . تو خانوم مدیری و واسه خودت پست و مقام داری . چیکار به کار ما بیچاره ها داری که به ما برسی یانه . -چی داری میگی هوتن اصلا منظورتو نمی فهمم . -خوبم می فهمی .. واسه چی دیروز از بغلم فرار کردی -واسه این که نمی خواستم در لحظه های شیرین آغاز عاشقی طعم تلخ هوس رو بچشم . -حالا این قدر تلخ شده ؟/؟ اون چند وقتی رو که با شوهرت زندگی می کردی چی ؟/؟ -هوتن .. خواهش می کنم . -چی روسیما ! دلم می خواست بغلت بزنم .. و.....-وچی ؟/؟ مثل یه تفاله منو بندازی دور ؟/؟ یا مث یه آدامسی که به نظر تو جویده شده هستم . هوتن من هر گز تو رو نمی بخشم که داری این فکرا رو می کنی . حدس می زدم که فر هنگ تو باید این قدر پایین باشه که همه چی رو در سکس می بینی . می دونستم نباید راجع به تو این طور فکر کنم . تو اصلا جنبه شو نداری . باور کن تا صبح از خوشحالی خوابم نبرد . حس می کردم گم شده زندگی خودمو پیدا کردم . همونی که می تونه به من امید بده . خوشحالم کنه . به من زندگی بده . منو از نا ملایمات نجاتم بده . چرا با من این کارو می کنی -سیما این کاری که تو دیروز با من کردی نشون می داد که بین من و تو فاصله هاست . اینه که منو عذاب میده . اگه واقعا در دل تو عشقی وجود داره اگه همون طور که میگی این حسی که نسبت به من داری یه حس قشنگ زندگیه پس بیا کاری کن که ستونهای این زندگی نلرزه . همچنان استوار باشه .. این من و تو ییم که باید استوارش نگه داشته باشیم -با چی ؟/؟ با سکس اونم وقتی تازه با هم آشنا شدیم -تازه ؟/؟ پس چرا الکی ادای عاشقا رو در میاری سیما . این یک بازیه بین من و تو . هر کاری که انجام بدم و بدی برنده واقعی تویی سیما . من یک شکست خورده ام . من زیر دست توام -فعلا این تویی که داری پادشاهی می کنی . حالا برو سر کلاست . به اندازه کافی از تدریس عقب موندی .. -حس می کنم بین ما عشقی وجود نداره . -نه این حرفو نزن هوتن .. -واسه چی از من فاصله گرفتی .. -ببین اون روی سگ منو بالا نیار .. -که چی ؟/؟ این که چهره واقعی و همیشگی توست . برق خشمو می شد در چهره سیما دید . می دونستم دارم با قلبش و با احساساتش بازی می کنم . ادامه دادم ..-سیما تو به خوبی اینو می دونی که تفا هم دو نفر یعنی در اختیار داشتن جسم و روح هم . -خدا کنه همین طور باشه که تو میگی . منو فقط به خاطر جسمم نخوای .. ببین اگه موافق باشی امروز رو بازم بیا خونه مون . تا متوجهت کنم که نباید اون آدمی باشی که من فکر کنم منو به خاطر هوس خودت دوست داری .... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایـــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
صفحه  صفحه 8 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

خانوما ساکت


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA