انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 9 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین »

خانوما ساکت


مرد

 
خــــــــــــــــــــانــــــــــــــــــــومــــــــــــــــــــا ســــــــــــــــــــاکت 81

زنگ تفریح یا همون ساعت استراحت و در اتاق دفتر بین معلما پچ پچ عجیبی پیچیده بود . همه شون تعجب می کردند از این که من مشغولم و با این همه هیاهو و سر و صدایی که کردم بازم موندگار شدم .. وای این اکی خوشگله واسمون چای قند پهلو آورده بود . یه مانتوی کوتاه پاش کرده بود و شلوار جینی که کلفتی کونشو به مانتوش چسبونده بود . طوری که سیما صداش کرد و گفت این چه طرز لباس پوشیدنه .. البته این حرفا رو خیلی آروم به اکی گفت که من اونو شنیدم . درسا و انوشه جمیله و فرزانه همه شون به نوعی خوشحالی خودشونو از این که بازم اونجام نشون می دادند . بین من و سیما یک سردی خاصی وجود داشت . می دونستم اون متوجه شده که من ازش انتظار خاصی دارم و جز این هم نبود . من تمام معلما رو گاییده بودم و. چند نفر دیگه از همین افراد این مدرسه رو اعم از دانش آموزان و مادران و خد متگزارو .. در کلکسیون خودم یه خانوم مدیر کم داشتم و همونی که باید ردیفش می کردم و می دونستم که بالاخره موفق میشم . موفق شدن یک کار و از شرش خلاص شدن هم یه کار دیگه . این چند نفر غیر از دخترایی که گاییده بودم شوهر داشتن و من راحت بودم . سیما رو چیکارش کنم .. هوتن ! پسر این قدر غصه اینا رو نخور . بی خیالش باش . همه چی درست میشه . هیچ روزی مثل همین روزی که خانوم معلما متوجه شدند که من رفتنی نیستم پیشنهاد برای سکس نداشتم . درسا و انوشه و فرزانه و جمیله و اکی تمامشون جدا گانه گفتند که امروز آمادگی پذیرایی از منو دارند و می خوان به مناسبت موندگار شدنم به من شیرینی بدن یا کادو حساب شه . جالب این جا بود که همه شون یک مدل حرف می زدند و اگه کسی در جریان نبود و اونا می خواستن همه حرفاشونو جدا به یکی بگن طرف فکر می کرد که اونا با هم هماهنگی کردن . واقعا جای تعجب داشت ولی من از همه شون جدا گانه عذر خواهی کردم و یه بهونه ای تراشیدم . هر چند جدا جدا با همه شون حرف می زدم . وخیلی هم آروم . بازم سیما بعد از رفتن اونا منو کشید گوشه ای و گفت هوتن چه خبرت بود امروز . با تمام اینا خلوت کردی . اینا همه شون شوهر دارن . -سیما .. درسته که من و تو با هم دوستیم و به نوعی به هم نزدیک شدیم ولی دلیل نمیشه که من نگاهم ناپاک باشه. اونم نسبت به نا موس مردم . ما خودمون خوار مادر داریم . خواهرمون شوهر داره .. یعنی یک نامحرم بیاد بهش جسارت کنه خودمون ترتیبشو میدیم . همکارای من هستند و خواستند از م بپرسن که دیگه مشکلی برای موندن دارم یا نه ؟/؟ حالا تو اخلاق نداری و ازت فاصله می گیرن تقصیر من چیه ؟/؟ -خوب دلت رو خالی می کنی . -منظورت همون دق دلیه سیما جون ؟/؟-باز خوبه که خودت بهتر می دونی . -خیلی نامردی . -تو هم عاشق این نا مرد شدی . -طوری رفتار می کنی که انگاری داری رو من منت میذاری .. برو سر کلاست الان یکی میاد خوب نیست .. داشتم می رفتم که اکی صدام زد . -خیلی این روزا خودت رو می گیری . می بینم با خانوم معلما داری خوب گرم می گیری . -فکرای بد نکن خانومی . تو از همه شون خوشگل تری . تازه اونا اصلا در این فازا نیستند و منم فقط به تو علاقه دارم . اکی اون کون درشتشو به من مالوند و یه لحظه صدای سیما رو شنید که داشت اونو می خوند ترس برش داشت و رفت . منم کیرم شق کرده بود . می خواستم از پستو بیام بیرون روم نمی شد . یعنی از سیما می ترسیدم .اکی واسه یه کاری رفت و منم لیوان چایی به دست منتظر بودم که کیرم بخوابه و برم .. عجب داستانی داشتیم . سیما بهم گفت که اگه امکان داره خودش تنهایی بره خونه و من دو سه ساعت بعد با هماهنگی اون برم خونه شون .. حدس زدم که می خواد به خودش برسه .. همین طورم بود وقتی اونو با یه تیپ خیلی آراسته و فانتزی و بسیار امروزی و ردیف تر از دفعات قبل دیدم دیگه دوزاریم افتاد و متوجه شدم که می خواد به من برسه . بالاخره تونسته بودم شکارش کنم . همون اول واسه این که گربه رو دم حجله بکشم تا دیدمش فوری اون لبای یاقوتی اناری اونو به شکار لبهای خودم درآوردم . سیما تشنه تر و هیجانی تر از من نشون می داد . نشون می داد که خیلی هوس داره وتا حالا مخفی می کرده . من باید از این فرصت استفاده می کردم . -عزیزم نوشیدنی .. چای و شیرینی چیزی نمی خوای .. -شیرینی وخوردنی من توی بغلمه . فعلا تو از همه چی واسم مهم تری .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
خــــــــــــــــــــانــــــــــــــــــــومــــــــــــــــــــا ســــــــــــــــــــاکت 82

همون جور که لبام رو لباش بود داشتم به این فکر می کردم که چی پوشیده !.. یه دامن مشکی کوتاه فانتزی بالای زانو و خیلی کیپ با یه بلوز بدون آستین .. روی کاناپه بودیم . یه دستمو گذاشته بودم دور کمرش .. کیرم شق شده بود .. هوتن ! هوتن ! تا اینجا رو اومدی این قدر بند آب نده . مگه تو کس نکرده ای ؟/؟ به اندازه کافی گاییدی . همین کارا رو می کنی که سیما واسه خودش کلاس میذاره . لبام همچنان لبهای خوش رنگشو در شکار خودش داشت . چه طعم خوبی می داد . بوی آلبالو میومد . دستمو می خواستم از زیر دامنش رد کرده برسونم به باسنش . لعنتی چقدر این دامنش تنگ بود . کیپ و چسبون . با این که اونو خیلی هوس انگیز نشون می داد ولی حالا شده بود چوب لای چرخ . واسه این که دماغ سوختگی من کمتر نشون داده شه دست از سر پاش بر داشتم . -سیما خیلی خوشگل شدی .. -هر وقت به هوس میفتی از این حرفا می زنی . -هوس چی عزیزم . خانوم مدیر خشن . فکر نمی کردم این قدر به خانوم مدیری دل ببندم که یه روزی سایه شو با تیر می زدم -من نصف حرفاتو قبول می کنم . -بازم جای شکرش باقیه که نگفتی کاملا دروغ میگم . حالا بگو ببینم منظورت چی بود . -به ! آقا رو از بس هوس داره حواس نداره -سیما تو که می دونی یه مرد مجرد چه هیجانی داره . حداقل تو یه بار از دواج کردی ....ادامه ندادم . می خواستم بگم تو یه بار از دواج کردی و تونستی به مرادت برسی ولی من تا به حال سرم بی کلاه بوده .. ناراحتی رو در چهره اش می دیدم . خیلی نیش می زنی -منظوری نداشتم سیما . حالا بگو کدوم حرف من راست بود ؟/؟ -همونی که گفتی یه روزی سایه منو با تیر می زدی .. و اونی که گفتی به من دل بستی اصلا درست نیست .. یه بار دیگه صورتشو به طرف خودم نزدیک کرده و شروع کردم به بوسیدنش .. آروم زیر گوشش زمزمه می کردم سیما دوستت دارم . عاشقتم . فقط تو رو می خوام . داشتم به این فکر می کردم که اندازه کسش چه جوریه . به چه شکلیه .. سینه هاشو که می شد حدس زد . یه بار دستم بهش خورده بود .. چند بار نصفشو دیده بودم .. حرکات اون نشون می داد با این که می دونه من خیلی فیلمم ولی بازم اسیر این نمایش های من شده . کیرم تقریبا با زانوش در تماس یود . اگه یه خورده با زانوش کیرمو می مالید آبم تو همون شلوار خالی می شد . -هوتن نکن .. نکن .. هوسمو زیاد می کنی .. -چه اشکالی داره ! من و تو مال همیم ... مگه غیر اینه .. -دوست دارم این جوری باشه ولی من در تو نمی بینم . یه حسی به من میگه تو دوستم نداری . تو منو برای خودم نمی خوای .تو داری با احساسات من بازی می کنی . -اگه این جوره پس چرا خودت رو در اختیار من میذاری . -نمی دونم دیوونگی , عشق شایدم هوس .. هوس هم یه نوع عشقه . یه چیزی که می تونه فاصله ها رو پر کنه . نیازی که می تونه آدما رو به هم پیوند بده . اگه طرفت جنبه شو داشته باشه . اگه درکت کنه . اگه بتونه راز قلبتو بفهمه . اگه واست ارزش قائل شه . -ببینم تمام این صفات منفی احتمالی رو که گفتی در من می بینی ؟/؟ منظورت کنایه به من بود .. صورتمو میون دستاش گرفت چشاش پر اشک شده بود .. -کارت رو بکن پسر . من که چیزی نگفتم .. بلوزش خیلی نرم بود . اونو از سرش در آوردم . حالا اون از بالا با یه سوتین روبروم قرار داشت . یه سوتین سفید ..ولی حس می کردم که کاملا هم رنگ پوستشه .. پوست لطیف و سفید و زیبای سیما انتظار دستها و لبهای منو می کشید . منم از نیمتنه خودمو بر هنه کردم تا بتونم تن لختمو به بدن لخت خانوم مدیر بچسبونم و قله دیگه ای از قله افتخارات رو فتح کنم . پیروزی نزدیک بود . احساس اعتماد به نفس می کردم . سوتینشو که باز کردم و نگام به سینه هاش افتاد اونو خیلی شکلیل تر و تازه تر و دخترونه تر از اونی که فکر می کردم دیدم . -سیما اینا مال خودته .. -چش چرون پرو .. پس مال کیه . سینه های منو با سینه های یکی دیگه مقایسه می کنی ؟/؟ نوک تیز این سینه ها و تازگی اونا مات و مبهوتم کرده بود . لک نداشت . یک کبودی اضافی نداشت .. لبامو گذاشتم روی اونا .. چقدر خوش طعم و هوس انگیز بود . بوی عطر مخصوصی رو می داد یه چیزی در مایه های شامپو بدن .. فقط داشتم نوکشو میک می زدم . دلم نمیومد زود از اون منطقه دست کشیده بیام به قسمتای پایین تر . قلبم خیلی تند می زد . می دونستم که یواش یواش دارم به آرزوی این روز ها می رسم . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
خــــــــــــــــــــانــــــــــــــــــــومــــــــــــــــــــا ســــــــــــــــــــاکت 83

-نههههههه هوتن خواهش می کنم .. -دیوونه پس واسه چی اومدی اینجا کنارم .. -که با هم حرف بزنیم . که بهم بگی دوستم داری . منو برای خودم می خوای -تو رو واسه خودم نخوام ؟/؟ -اون که آره . باید که بخوای ولی منو واسه خودمم یعنی اون جوری که هستم باید دوست داشته باشی . -دارم دارم دارم .. تو خانوم مدیر بد اخلاق بد جنس چوب به دست رو دوست دارم . اونو همونجا خوابوندمش . سینه هاشو دونه به دونه وبه سرعت با یه جابه جایی میکش می زدم . نفسهای تند سیما و چشای بسته اش نشون می داد که خیلی خوشش میاد و لذت می بره . ول کنم نبود . دست از سرم بر نمی داشت . -دوستت دارم ..-سیما عاشقتم .. زیپ دامنشو هم کشیدم پایین و بعدش خود دامنشو .. شورتش به رنگ سفید بود . به سپیدی یاس . ولی پوست سفید و لطیفش رو هیشکدوم از اون خانوم معلما نداشت . -سیما تو از همه شون قشنگ تر و خوش بدن تر و سفید تری .. -ازکدوما .. -از اونایی که توی ماهواره نشون میدن .-پررو باز داری از اون زنا حرف می زنی ؟/؟ چند بار باید بهت بگم که دوست ندارم این قدر پررو شی . اون تازه داشت به زنای ماهواره ای گیر می داد اگه می دونست که من همکاراشو گاییدم و منظورم همونا بود اون وقت چیکار می کرد و چه به روز گارم می آورد خدا می دونست . دستمو گذاشتم رو شورتش ولی اونو پس زد . -نه خواهش می کنم . الان من حالم خوب نیست . الان نه .. -ببینم مگه پریودی ؟/؟ -نه -بیماری داری ؟/؟ نه .. آره .. نه .. اصلا ولم کن .. نمی خوام ..نمی خوام عشقمون با این چیزا خراب شه .. -ما که این حرفای قدیمی رو قبلا زده بودیم و کهنه اش کردیم . چرا دوباره از این حرفا می زنی چرا رابطه قشنگمونو خرابش می کنی . الان که همه زنای مطلقه آرزوشونه که .....-که چی خودشونو در اختیار هر کی که از راه رسید قرار بدن .. خوب بهانه و سوژه ای به دستم داده بود . طوری که مثلا خودمو زدم به قهر و ناز کردنو شروع کردم . -سیما حالا من شدم هر کی که از راه می رسه ؟/؟ این عقیده رو در مورد من داری ؟/؟ در مورد کسی که ادعا می کنی دوستش داری ؟/؟ در مورد کسی که میگی زندگی تو رو از این رو به اون رو کرده ؟/؟ باشه خوب شناختمت .. راستش حس کردم اون به این فکر می کنه که اگه کسشو در اختیار من بذاره نسبت به اون بی تفاوت شم و حدس درستی هم زده بود . با این که علاقه خاصی رو نسبت به اون در خودم حس می کردم ولی در حد و اندازه ای نبود که بتونم باهاش همراهی کرده بهش بگم عاشقتم و خودمو اسیر قانون مسخره ای به نام ازدواج بکنم . اصلا من در این خطها نبودم . می خواستم به حالت قهر برم که دستشو گذاشت دور گردنم و لباشو رو لبام قرار داد -قهر نکن . تو که می دونی سیما چقدر عاشقته . من امروز یه مشکلی دارم که نمی تونم . یه دور خودشو بر گردوند . -کون قشنگشو توی دیدم قرار داد .. نمی دونم چرا کسشو ازم پنهون می کرد . -هوتن وقتی بهت گفتم یک مورد خاصیه که امروز نمی تونم بهت دروغ نگفتم . -یعنی فردا می تونی ؟/؟ - نمی دونم . باید مشکلم حل شه .. -واسه همین بوده که همسرت ازت جدا شده ؟/؟ -بس کن .. بس کن هوتن . چقدر عذابم میدی . چرا اذیتم می کنی . چرا به حرفام توجه نمی کنی . چند بار باید بگم اون معتاد بود . به من توجه نداشت . خودشو با شکم روی کاناپه انداخت و گفت اگه دوست داری می تونی از یه راه دیگه ای باهام حال کنی .. یعنی قبول کرده بود که بهم کون بده . بازم واسه خودش یه غنیمتی بود . فرق بین زنی که زنته با زنی که زنت نیست در اینه که در مورد اون زنی که زنت نیست از کون به کس می رسی و در خصوص زن خودت از کس به کون می رسی . اینو هم می شد به فال نیک گرفت و چاره ای نبود . -باید به من قول بدی که ... -باشه سیما . ادای خجالتی ها رو در نیار .ولی من مثل تونیستم . از تو یکی خجالت نمی کشم . چون دوستت دارم -تو دوستم نداری . تو دروغ میگی . عصبی ام کرد واسه همین برای این که لجشو هم در بیارم و نشون بدم که دو نفر که همو دوست دارن می تونن حرفای سکسی به هم بزنن گفتم باشه کیرمو فرو می کنم توی کونت و وارد کست نمی کنم . ببینم کوستو دستمالی که میشه کرد ؟/؟ .. سیما لباشو گاز می گرفت . -واسم ادا در نیار . لخت زیر کیر منی حالا داری نقش راهبه ها رو بازی می کنی ؟/؟ دستامو گذاشتم دو طرف شورتش و از پاش در آوردم . . لاپاشو باز کردم .. کسش از دو طرف باز شد . خیلی نقلی و کوچولو بود . می خواستم دستمو بکشم روش ولی در ابتدا می ترسیدم بازم سرم داد بکشه . کونشو که با دو تا کف دستمو به پهلو ها باز و بسته شون می کردم خیسی مغز کسشو می دیدم . اون حشری بود و پریود هم نبود . ولی تزش این بود دیگه . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
زن

 
خــــــــــــــــــــانــــــــــــــــــــومــــــــــــــــــــا ســــــــــــــــــــاکت ۸۴

سیما عزیزم آماده ای ؟/؟ -من از اولش هم آماده بودم . ولی نه اون جوری که تو می خواستی ؟/؟ -سیما تو خیلی شیطونی .. -من دوست دارم فقط برای تو شیطون باشم و فقط به تو بگم که دوستت دارم . تو که اینو خیلی خوب می دونی . -بیشتر از اونی که تو بدونی . -ولی تو اصلا دوستم نداری . اصلا منو نمی خوای . فقط بدن منو می خوای . -سیما چقدر رو من منت میذاری ؟/؟ ..حیف که نمی تونم خیلی چیزا رو بهت بگم . -نمی تونی یا نمی خوای ؟/؟ -هر دو تا -خیلی بد جنسی سیما .. -خودت بد جنسی . من و سیما هردو مون برهنه بودیم . خودمو انداختم پشتش .. قبلش یه لحظه روشو برگردوند و کیرمو دید . ولی خیلی خونسرد بود . -سیما خوشگل من . خودت خواستی که دردت بیارم . خودت گفتی . هنوزم دیر نشده -که چی بکنی اونجای ممنوعه ؟/؟ -واسه چی ممنوعه -چی بهم قول دادی هوتن . این که پسر خوبی باشی و سر به سرم نذاری . -باشه هرچی تو بگی . اینجا هم خانوم مدیر بازی در بیار . مدسه هم که ما رو چهار میخه کردی . همه جا رئیس باش . -دیوونه . دوست داشتن و عاشق بودن که ریاست کردن نیست . در حقیقت تویی که رئیس منی و داری رئیس بازی در میاری .من اینا رو چه جوری بگم و به چی بگم . من که از دستت کلافه شدم . -اگه خسته شدی می تونی طلاقم بدی ؟/؟ -کور خوندی حالا که منو تا این جا کشوندی ازم می خوای که دست ازت بر دارم ؟ من همچین کاری نمی کنم -عشق من حالا چرا این قدر به دل گرفتی .دستمو گذاشتم روی کسش . از همون پشت . چه ناز و کوچولو بود . انگاری به یه ماهی کوچولو دست زده باشی . از اون پایین هر چی خیسی و چربی داشت رو به طرف بالا می فرستادم . سعی می کردم با انگشتم داخل کونشو خیس خیس کنم . نوک انگشتمو رو کسش می کشیدم . -هوتن .. چیکار داری می کنی . -من که اونو توی کست فرو نمی کنم . چرا این قدر داری اذیتم می کنی . بس کن سیما . من دارم اونو رو قد کست می کشم . توی عمق که فرو نکردم . با این کارم اونو حشری کرده بودم . می دونستم کمرش سنگین شده یا درد گرفته . بی تحمل شده . واسه همین زیاد نمی تونست حرف بزنه و چیزی بگه . اصلا دلم براش نمی سوخت . اگه واقعا حشری بوده می تونسته خودشو بسپره به زیر کیر من و این قدر ناز نکنه . هرچی هم به این کسش دست می مالیدم اثری از بوی خون نداشت .. احتمالا باید یک بیماری خاصی داشته که شاید بار دار نمی شده.. یا نمی دونم دیگه باید چه حدسی می زدم . -سیما رو یه دور بر گردوندم -خواهش می کنم چند بار باید بهت بگم -منم چند بار بهت بگم سیما که رو حرفم هستم . من یک مرد هستم درسته که به نظرت هوسبازم ولی فراموش نمی کنم که بهت چه قولی دادم . می خوام میکش بزنم . بخورمش .. -فقط خواهش می کنم منو وادارم نکن مجبورم نکن که خودمو در اختیارت بذارم -مگه الان در اختیارم نیستی -چرا من تمام وجودم در اختیارته .. همه چیز من زندگی من .. داشتم قاطی می کردم . اون همه چیزشو در اختیار من گذاش؟/؟ .. یعنی ممکنه اون هنوز دختر باشه ؟/؟ اون جوری که از قالتاق بودن و زن باز بودن شوهرش می گفت مطمئن بودم بهش رحم نکرده .. شایدهم یک بیماری زنانگی داشته باشه . آخ کجایید به دادم برسید . خانم معلمهای نازنین مرا در یابید . لازم بود وقتی که از اینجا رفتم یه دسر بعد از غذا رو با یکی از این خانوم معلمها میل کنم . برام فرقی نمی کرد کی باشه . از دست این سیما دیگه داشتم دیوونه می شدم . وقتی دهنمو گذاشتم روی کس غنچه ای و نازش چشاشو بست و لباشو گاز می گرفت . چقدر از این حالت نگاش خوشم میومد . منم لذت می بردم از این که تونستم اونو با خودم همراه کنم . شاید این جوری می تونستم در روز های آینده بهتر ردیفش کنم . حس یک پیروز رو داشتم . هر چند به اوج و نوک قله نرسیده بودم ولی می دونستم که می تونم سیما رو شکستش بدم . هیشکی نمی تونه در مقابل کیر هوتن مقاومت کنه . لب و لوچه وصورتم کاملا از خیسی کس سیما خیس شده بود . دهن و صورتمو طوری روی کس سیما می گردوتدم که اون چاره ای نداشت جز این که صداشو سر بده و حس هوسشو خالی کنه . چقدر لذتم بیشتر می شد وقتی اون دستشو می ذاشت رو سرم و پشت گردن و سرمو به کسش فشار می داد تا تماس لبام با کسش بیشتر شه . خوب کسشو بو می کردم اصلا بوی خون نمی داد و تازه طعم خون هم نداشت .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
مرد

 
خــــــــــــــــــــانــــــــــــــــــــومــــــــــــــــــــا ســــــــــــــــــــاکت 85

با سینه های تازه اش ور می رفتم سرمو به شدت رو لاپاش می گردوندم . نمی ذاشتم تکون بخوره ولی اون به شدت موهامو می کشید . جیغ می زد . -چیه سیما . اگه کیر می خوای بگو. .. -دیووووووونه دیوووووووونه . چی داری میگی . من تو رو می خوام . تو. رو می خوام . فقط تو رو . داشتم قاطی می کردم . اگه منو می خوای باید کیر منم بخوای . نمی دونستم که اون واقعا هدفش چیه . همین گیجم کرده بود . فقط حدس می زدم اون از این که بخواد خودشو کامل در اختیارم بذاره این هراسو داره که برم و پشت سرمم نگاه نکنم . سیما به سکوت رسیده بود . تونسته بودم اونو سر حالش کنم . دیگه فریاد نمی زد .. کسش بی اندازه خیس و چرب شده بود . غلظت زیادی داشت . -این جور که معلومه پس از از دواج با مرد دیگه ای نبودی . .. نمی دونم این چه حرفی بود که از زبونم خارج شد . نگاهی بهم انداخت و درجا زد زیر گریه . -تو چی می دونی هوتن . تو از بد بختی ها و سر افکندگی های یک زن چی می دونی . فکر کردی من یک زن هر جابی هستم ؟/؟ تو عشق منو این جوری شناختی ؟/؟ .. -دیوونه ام کردی سیما . زنای مطلقه همه شون اهل حالن . -ولی من بی حالم . من با عشق حال می کنم . وقتی عاشق کسی باشم می تونم با هوس خودمو در آغوشش بذارم . .. با خودم گفتم هوتن این کس خل بازیها رو بذار کنار . سیلی نقد به از حلوای نسیه است . حتما قسمت نیست که کسشو بزنی . همون که با همه سر سختی تونستی مجوز گاییدن کونشوبگیری خودش از هفت خان رستم گذشتنه . می تونی به همین بنازی . چاره چیه . باید به همینشم خوش باشی . کونش از سفیدی برق می زد . کف دستمو بازم رو کسش مالیدم و از اونجا به طرف بالا و سوراخ کونو تا می تونستم روغنی کردم . سیما رنگش پریده بود . -سیما ! کون دادن این قدر سخته جون دادن چقدر مشکله ؟/؟ -باشه هوتن تو همش به من متلک بگو . این اولین بارمه . -بازم جای شکرش باقیه که اگه از یه سمت دست دومی از این طرف من پلمب تو رو باز میکنم . -برای خودم متاسفم هوتن . -بس کن سیما . من که حرف بدی نزدم . -کارت رو بکن تمومش کن بریم . -چیه سیما حالا خودت حال کردی کست سبک شد ما رو می خوای به حال خودمون ول کنی . کیرمو به سوراخ کونش فشار دادم . بدنشو سرشو به طرف بالا گرفته بود و در یک استیل سگی کیرمو به کونش فشردم . دیگه توان نفس کشیدن نداشت . -وااااااییییییییی نهههههههه هوتن .. یواش تر .. عجله نکن .. من همین جام .. سر کیرم با سوراخ کونش بازی می کرد . حوصله ام سر رفته بود . مگه اون کون به این سادگی ها جا باز می کر؟ . از بس باهاش بازی بازی کردم تا تونستم قسمتی از سر کیرم رو بفرستم اون داخل -نههههههه نههههههه -آررررررره آرررررررره دیدی چه آسون رفت ؟/؟ دختر خوب و خوشگل عزیز دلم . کس دادن که خیلی راحت تره . من نمی دونم چه مرضیه که تو کون دادی و راضی به کس دادن نشدی . من نمی دونم تو دیگه چه جورشی . -دیوونه خدمتت می رسم . هوتن بهم بگو بگو دوستم داری . بگو فراموشم نمی کنی . بگو منو می خوای . بگو سرد نمیشی . جواب عشق منو به سردی نمیدی . بگو فقط عشق منی . بگو من و تو می تونیم برای همیشه مال هم باشیم -آره می تونیم برای همیشه مال هم باشیم . من تو رو دوست داشته باشم . تو عاشق من باشی . ولی اون کس غنچه ایت رو بذاری توی ویترین و درشو قفل کنی . که چی بشه . چرا به من نمیگی چه مشکلی داری ؟/؟ فکر کردی من نسبت به تو سرد میشم ؟/؟ -نمی دونم هوتن . نمی دونم تو خیلی بدی . تو اصلا دوستم نداری . عاشق من نیستی . من اینو می دونم . حرکاتت نشون میده که هوسبازی .. -عزیزم سیما جون . چرا این قدر وسواسی شدی . بد بین نباش . همش استرس داری . بذار حالمونو بکنیم . -بکن بکن هر جوری دوست داری حال بکن -تو چی ؟/؟ تو خوشت نمیاد از این که داری کون میدی ؟/؟ -نمی دونم .. دستامو رو سینه هاش گذاشتم . نوکش بی اندازه تیز شده بود. سرمو خم کرده نوک سینه های تیزشو به نوبت گذاشتم توی دهنم . چی فکر کرده بود . شاید تا حدودی دوستش داشتم . بهش احترام می ذاشتم ولی جواب خونواده امو چی می دادم . از دواج با یک زن مطلقه ای که دوشیزه نیست . جامعه چی میگه . درسته که اینا ملاک نیست و منم باید منطقی باشم . اگه ما خودمون بخواهیم این باور رو در خودمون به وجود بیاریم که اینا نمی تونه مسئله ای باشه و از این نظر بین یک زن و مرد نباید تفاوتی وجود داشته باشه خونواده ها و اونایی رو که مراقب کار هامون هستند رو چیکارش کنیم . جواب بزرگتر ها رو چی بدیم . نمیشه که به اونا دروغ گفت . چه کونی داشت این سیما . آروم تر می کردمش تا نرم نرم با کون قشنگش حال کنم . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .



شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  ویرایش شده توسط: aredadash   
مرد

 
خــــــــــــــــــــانــــــــــــــــــــومــــــــــــــــــــا ســــــــــــــــــــاکت 86

چند بار کیرمورو به جلو حرکت داده و کشیدمش عقب .. یه لحظه حس کردم آبم داره می ریزه توی کونش .. فقط به سوراخ تنگ وقالب زیبای کونش نگاه می کردم . دیگه به هیچی فکر نمی کردم . این بهم بی اندازه لذت می داد . شاید به اندازه یک کس کردن و خیلی بیشتر از اون لذت برده بودم . ولی با همه اینا حس می کردم که اون غرور منو له کرده . نمی دونم این چه حسی بود که همش دوست داشتم لج بازی کنم . با اون بپیچم اون اینو به خوبی متوجه شده بود و چند بار هم به من یاد آوری کرده بود . کیرمو که بیرون کشیدم درجا اونو فرو کرد توی دهنش . هنوز آب ازش می چکید . به من لذت عجیبی می داد . ساک زدن سیما رو بهتر و دلچسب تر از بقیه ساک زدنها حس کردم . نمی دونم چرا . شاید اون داشت با عشق کیر منو می خورد . همین برام کفایت می کرد . اما دوست داشتم اون تابع من باشه . همین که گفته عاشقمه دلم می خواست با تمام وجودش این عشق خودشو نشون بده . اما هنوز هم رو حرف خودش بود . رو غروری که نمی دونستم علتش چیه . کیرمو تمیزش کرد . فکر نمی کردم این جور صاف صافم کنه . هنوز از مکیدنهای اون لذت می بردم . لذتی که به تمام وجودم رخنه کرده و یه حس خاصی رو در من به وجود آورده بود . اون با نگاهش با کاراش با مظلومیت و با رفتارش می خواست بهم نشون بده که دوستم داره . لباشو با این که کیرمو خورده بود بوسیدم . بغلش کردم . دلم می خواست وسوسه اش کنم . حس می کردم اعتماد به نفسم تا حدودی کم شده از این که نتونستم اونو مجبورش کنم که کسشو در اختیار من بذاره . در همون حالی که می بوسیدمش دستمو رو کسش حرکت می دادم . این حرکتو هر لحظه سریع ترش می کردم ولی اون ازم می خواست که دستمو بکشم کنار .. -چیه هوتن بازم که مثل بچه ها داری قهر می کنی . من که خودمو در بست در اختیارت گذاشتم . -باشه هر چی تو بگی .. دیگه بیشتر از این کل کل کردن با سیما فایده ای نداشت . تصمیم گرفتم باهاش بهم بزنم . دنبال دردسر نمی گشتم . حالا که اون نمی خواست مهم نبود . موردی نداشت . برای منم اهمیتی نداشت . من که قصد از دواج نداشتم . اونم فکر می کرد دوستم داره . شایدم تا فردا ازم سیر شه . بهتره دیگه باهاش رسمی باشم . دیگه هم ازش چیزی نمی خوام . منم واسه خودم غرور دارم . تا حالا زنی نبوده که از دست من در ره . روز بعد در محیط کار با این که حجاب خودشو حفظ کرده بود ولی همون قالب صورتشو به شکلی در آورده بود که اونو ونوسش کرده بود . با این حال سعی می کردم به اون بی توجه باشم . با بقیه معلما می گفتم و می خندیدم . کمی روم باز شده بود و اونا هم بی خیال تر نشون می دادند . اکی هم چند با رزیر چشمی بهم چشمک زد .. آخرش رفتم پیشش ازم خواست که بعد از ظهری رو برم خونه شون . راستش بد جوری هوس کس کرده بودم . نمی دونم چرا هنوز حس می کردم سرم پیش سیما پایینه و احساس سر شکستگی می کردم . -باشه اگه کار نداشته باشم میام . شاید مادرمو ببرم دکتر . راستش دلم می خواست با اکی حال کنم . یه لحظه دور و برمو دید م که خبری نیست یه بوس کوتاه از لبای حشری و بر جسته شده اش گرفتم و بر گشتم سر جای خودم . سیما سرش پایین بود . می خواستم قبل از سایرین برم به کلاسم که اون پیشدستی کرد و گفت تشریف داشته باشید کارتون دارم . .. صداشو آورد پایین تر . احتمالا به خاطر اکی بود که آروم تر حرف می زد . -خیلی نامردی . خیلی . کارت رو کردی . خرت از پل گذشت و سیر شدی حالا دیگه تحویلم نمی گیری ؟/؟ واقعا مردی و مردانگی خودت رو خیلی خوب نشون دادی . ؟/؟ -مگه من چیکار کردم سیما .. راستش از این که به من بگه نامرد خیلی ناراحت شدم . به من بر خورده بود و دوست نداشتم همچین حسی در مورد من داشته باشه . من نمی خواستم رابطه من و اون به این صورت در بیاد . نمی خواستم ادامه اش بدم و خودمو گرفتار کنم . چرا زنا فکر می کنن تا یه چیزی میشه ما مردا باید عاشقشون بشیم . همون جوری که اونا فکر می کنن ما مردا هوسبازیم . آخه زندگی که همش وابستگی نیست . حالا باید چیکار می کردم . -سیما تو اشتباه می کنی . -یک دلشکسته .. کسی که زندگی روی بد خودشو بهش نشون داده و امید و آرزو هاشو زیر پاهاش له کرده هیچوقت اشتباه نمی کنه . -سیما حالا می خوای چیکار کنی . -هیچی فراموشت می کنم . خیلی سخته . ولی باید فراموشت کنم . زندگی یعنی فراموشی و جدایی . پس به یاد داشتن و عشق کی برام از راه می رسه . انگاری من آدم نیستم . -دیگه نمی خوای منو ببینی ؟/؟ پس نشون میده که تا همین حد دوستم داشتی سیما . تو عاشق نبودی . امروز بعد از ظهر میای خونه مون تا با هم حرف بزنیم ؟/؟ سیما باور کن من نامرد نیستم .. -باشه به خاطر روزای خوبی که با هم داشتیم قبول می کنم . باید به من بگی هدفت از بودن با من چیه . می خوام از زبون خودت بشنوم . ولی تو بیا خونه مون ...-باشه هر طور راحت تری .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
خــــــــــــــــــــانــــــــــــــــــــومــــــــــــــــــــا ســــــــــــــــــــاکت ۸۷

راستش اون روز اعصابم به شدت خرد بود و نمی دونستم زمان چه طور گذشت . داشتم با خودم فکر می کردم که اگه بخوام و برم بازم با این سیما حال کنم دیگه اون بیش از گذشته به من وابسته میشه . نمیشه جمعش کرد در اون وضعیته که به من میگن نامرد . اون دلش به این خوش بود که منو به دام عشق بکشونه . من نمی تونستم در حقش نامردی کنم . بعد از ظهر یه سری به خونواده زدم و راه خونه شو پیش گرفتم . هر کاری کردم خوابم نبرد . هنوز دو ساعتی مونده بود به وعده دیدار من و سیما . بالاخره تصمیممو گرفتم . زنگ زدم برای سیما .. -الو .. سیما جان من فکرامو کردم . به این نتیجه رسیدم که نمی خوام حس کنی که من یک مرد هوسبازی هستم وتو رو به خاطر جسمت می خوام . نمی تونم وجدانم اجازه نمیده . بهتره که دیگه به این جور دیدار هامون خاتمه بدیم . .. سیما مثل دیوونه ها می خندید . -همین ؟/؟ آره ؟/؟ فقط همینو می تونی بگی . خودتو راحت کنی ؟/؟ .. چقدر مهربون و پاکی . مرد نجیب و سالم و دوست داشتنی من . چیه می ترسی یه چیزی به خوردت بدم و جادوت کنم ؟/؟ باور کن اصلا همچه چیزی نیست . جادو درت اثری نداره . چون تو خودت جادوگری . می خوام ازت دل بکنم . نمی تونم . می دونم دردت چیه . مشکلت از کجاست . بهم دروغ نگو. نگو نمی خوای که یک هوسباز نشون داده شی و واسه همین داری از پیشم میری و اتفاقا چون یک هوسبازی می خوای از پیشم بری . به خاطر این که من خودمو کاملادر اختیارت نذاشتم . به دلایلی که برای من اهمیت داشت و تو هنوز نمی تونی درکش کنی . تو هنوز حس نکردی که من تا چه حد دوستت دارم و بهت احترام میذارم . دیوونه وار عاشقتم . برات هر کاری می کنم . اما تو بدن منو می خواستی . روح من وجود من برات هیچ ارزشی نداشت . نگو این طور نیست . میگن عاشق چشاش کوره . آره منم چشام کوره چون نمی دونم چه جوری ازت دل بکنم . نمی تونم . ولی با همه کور بودنهام می تونم تو رو خوب ببینم . تا عمق وجود تو رو می بینم . دوستت دارم -اگه دوستم داشتی باهام این رفتار رو نمی کردی . نمی ذاشتی که من از خودم بدم بیاد سیما . احساس سر خوردگی کنم . -به خاطر همین ؟/؟ همین هوسی که وقتی آتیشش خوابید دیگه انگار آدمی پیش روت نبوده ؟/؟. انگاری زندگی فقط در همین خلاصه می شده . برای آخرین بار م شده بیا تا از نزدیک و تنها بینمت برام اهمیتی نداره که سکس کنی یا نه . می خوام از واقعیت زندگی خودم بگم . -سیما ! فقط ازت می خوام محکومم نکنی . -من به خاطر چی محکومت کنم . به خاطراینی که هستی ؟/؟ من باید تو رو همون جوری که هستی دوستت داشته باشم . باید عاشق تو باشم . تو رو بخوام و اگرم تو منو نخوای محکومت نکنم . باشه بیا کاریت ندارم . سرکوفتت نمی زنم . دیگه بهت نمیگم نامرد . عشق زورکی نیست . تحمیلی نیست . نمی تونم ازت بخوام که تو هم منو دوست داشته باشی . وقتی کسی رو دوست داری عاشقشی نباید ازش چیزی بخوای . اون اگه بخواد چیزی بهت بده خودش بهت میده . وجود اون همون نیاز توست . اما اگه نخواد این وجودشو نثار تو بکنه تو نمی تونی اینو به زور ازش بخوای . سیما اشکمو در آورده بود . کاش می تونستم دوستش داشته باشم . کاش می تونستم حس کنم اونو . ولی من نمی خواستم خودمو پای بند کنم . من نمی تونستم از عشقبازی کردنها دست بر دارم . نمی تونستم وابسته شم . دست و پام زنجیر شه . آخه زن بردن یعنی تحمل دردسر . خانوم مدیر مدرسه عاشقم شده بود . این واقعا از جوک ترین جوک سال هم جوک تر بود . کی فکرشو می کرد . اون در من چی دیده بود . من خیلی بدم . خیلی .اصلا دلم نمی خواست برم پیش سیما . اکی هم منتظر تلفنم بود . تر جیح دادم رو حرفم وایسم و برم پیش سیما . دلم مثل سیر و سرکه می جوشید . تحمل اشکهای اونو نداشتم . خیلی بده دل یه عاشقو شکستن ولی من که مثل اون بهش اظهار عشق نکرده بودم . اون پیش خودش بریده و دوخته بود . ضربان قلبم شدت یافته بود . وقتی در خونه سیما رو زدم منتظر بودم که اونو دم در ورودی واحدش ببینم . -سیما کجایی ؟/؟ چقدر فضا خوشبو شده بود . -بیا از این طرف .. صدا از اتاق خواب میومد . -وووووووییییی چی می دیدم . چی شده بود .. اون کاملا برهنه در فضای شاعرانه ای که پرده ها رو کشیده بود با نور ملایمی به رنگ سرخابی رو تخت دراز کشیده بود . -هوتن امروز می خوام خودمو در اختیارت بذارم . اون جوری که تو می خوای و می خوام نشون بدم که عاشقتم ... نمی دونم این دیگه چه بازیی بود . فوق العاده هیجان زده بودم ولی حس می کردم این پیروزی باید یه شکستی هم داشته باشه .... ادامه دارد ..... نویسنده .... ایرانی
     
  
مرد

 
خــــــــــــــــــــانــــــــــــــــــــومــــــــــــــــــــا ســــــــــــــــــــاکت 88

-نمی خوای لخت شی ؟ /؟ چرا این قدر بی احساس نشون میدی ؟/؟ فکر می کردم بیشتر از اینا دوستم داشته باشی . اصلا نفهمیدم لباسامو چه جوری در آوردم . یکی یکی از تنم می کندم و اونا رو به این طرف و اون طرف مینداختم . خیلی هم خودمو تر و تمیز کرده بودم . بی اختیار لبخند به لبام نشسته بود . احساس پیروزی می کردم . من موفق شدم بودم . تونسته بودم سیما رو هم شکستش بدم . خودمو به خانوم مدیر خوشگلم نزدیک کردم . -بالاخره تونستی بهم اعتماد کنی و خودت رو در اختیار من بذاری . اگه بدونی چقدر دوستت دارم .. عاشقتم سیما -البته توی رختخواب . عاشق منم که با تمام وجودم دارم تسلیم تو میشم . می دونم که فراموشم می کنی ولی تو لذت ببر . تو حس کن که چقدر دوستت دارم . بهت نیاز دارم . این دیگه نهایت عشق من به توست . -می دونم سیما . این برای همیشه به یاد من می مونه و من ازت ممنونم . می دونم چقدر عاشقی . منم عاشقتم . چونه ام گرم افتاده بود و نمی دونستم چی دارم میگم . فقط ذوق زده شده بودم . می خواستم در اون لحظات یه چیزایی گفته باشم و از این شرایط خودمو خلاص کرده باشم . اونم به خوبی همه اینا رو می دونست دستمو خونده بود . نمی شد کاریش کرد باید همین جور به چاخان کردنهای خود ادامه می دادم تا اونم ازم راضی باشه . موهای سرش رو طوری ردیف کرده بود که قسمتی از اون رو سینه هاش ریخته بود . لبامو خیلی آروم رو لباش قرار دادم . دستمو رو موهای سرش کشیدم .. تنش داغ بود . آماده این بود که خودشو در اختیار من بذاره . دستاشو گرفته بودم تو دستای خودم .. -سیما نمی دونم جواب این محبت تو رو چه جوری بدم .. با خودم گفتم همین جوری باید سرت شیره مالید . زنای شوهر دارش این جور سر سختی نکردند تو ی مطلقه تا حالا داشتی واسه من ادا اصول در می آوردی . دیدی چه جوری پوزه ات رو به خاک مالیدم ؟/؟ -نمی ترسی پشیمون شم هوتن ؟/؟ کارت رو بکن .. دستمو رو کسش کشیدم . کاملا خیس بود . نگاهشو به سقف دو خته بود . یه حس عجیبی داشت . نمی دونم به چه فکر می کرد . شاید به این فکر می کرد که من بعد از این که از کسش خوب استفاده کردم و حالشو بردم اونو هم مثل بقیه دیگه بهش اهمیتی نمیدم . شاید این جور فکر می کرد . اما من نمی تونستم اینو بپذیرم . دوست نداشتم قبول کنم که اون عشقم باشه و برای همیشه با اون باشم . آخه دو نفر که عاشق هم میشن باید سنخیتی داشته باشن . من تا یه ماه پیش یا همین دو هفته پیش هیچ چراغ سبزی از اون ندیده بودم . کیرمو گذاشتم رو سر کسش -عزیزم به چی فکر می کنی . رفتی توی فکر . یه بسته پنبه کنارش بود و دستمال و.. -سیما اینا دیگه چیه . مگه من و تو داریم جنگ میریم ؟/؟ چرا یهو ساکت شدی . -چیزیم نیست هوتن کارت رو انجام بده .. می خوام بهت نشون بدم عاشقتم . -تا به من نگی چی شده از چی ناراحتی کاری نمی کنم . -نه هوتن . نمی تونم چیزی بگم . می ترسم از دستت بدم . می ترسم تو دیگه منو دوست نداشته باشی .. -یعنی چه . پای مرد دیگه ای در میون؟/؟ . کس دیگه ای باهات رابطه داشته . -اگه این طور بود مگه من مرض داشتم بیام سراغ تو و یا کاری کنم که مجبور شم ازش حرفی بزنم ؟/؟ خواهش می کنم از این فکرا نکن هوتن . -سیما فضای این جا نیمه روشنه . به چشام نگاه کن . راستشو بگو . راستشو بگو .. اگه با من صادق نباشی دیگه هیچوقت نمی تونیم با هم رو راست باشیم . -هوتن تو که می خوای از زندگیم بری چه فرقی می کنه . ولی من بهت نشون میدم که برای عشق و دوست داشتن میشه بهای سنگینی پرداخت . اشک از چشای سیما جاری بود . اون می دونست اینو حس کرده بود که پس از همبستری با اون تنهاش میذارم .. -سیما تا نگی چی شده نمی کنمت .. -هوتن بس کن .. کارت رو بکن . اگه نمی کنی پس بذار من بیام روت . من دیگه خسته شدم . به خاطر این فاصله ها . به خاطر این که منو به یه چشم دیگه نگاه می کنی . هوتن درسته که من یه بار از دواج نافرجام داشتم ولی به اون صورت دست مردی که بخواد با هام عشقبازی داشته باشه بهم نخورده .هوتن من یک دخترم ولی اگه نخوای باهام سکس کنی .. اگه دختریمو نگیری هر گز نمی بخشمت . الان هم اگه جریانو بهت گفتم به خاطر اصرار خودت بود . این که بعدا منو دروغگو نخونی . نگی چرا قبلا نگفتم . من هر کاری که می کنم تو بازم محکومم می کنی . بازم یه بهونه داری . چرا چرا با قلب من د اری این جور بازی می کن؟/؟ . من و همسرم هیچوقت با هم هم بستری نداشتیم . یک دختر اومدم به خونه بخت و به عنوان یک دختر از همسرم جدا شدم . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
خـــــــــــــــــــانــــــــــــــــــــومــــــــــــــــــــا ســـــــــــــــــــــاکت ۸۹

مات مونده بودم . خشکم زده بود . اون می خواست خودشو تقدیم من کنه . گوهری رو که در خونه شوهرش حفظ کرده بود می خواست تقدیم عشقش کنه .. با این که می دونست من تنهاش میذارم . بهش پشت می کنم . اون می خواست خودشو تسلیم من کنه و دیگر هیچ .. خیلی ناراحت بودم . نمی دونم چرا یک لحظه دچار شرم و رنج عجیبی شده بودم . از خودم بدم اومده بود . فقط در یک ثانیه .. ورق بر گشته بود . اون چرا اینو زود تر نگفته بود . چرا من باید تا این حد پست باشم . چرا .. چرا من باید همه چی رو خلاصه شده در هوس ببینم . شاید عاشقش نبودم ولی می تونستم بر خورد دیگه ای باهاش داشته باشم . ازش انتظار سکس نداشته باشم . چرا اون اینو بهم نگفت .. -سیما چرا اینو زود تر بهم نگفتی . -نمی دونم چرا . شاید خیلی خوش خیال بودم . شاید حساب دیگه ای روی تو باز کرده بودم . شاید فکر می کردم که تو هم مثل من می تونی عاشق باشی . ازت انتظار داشتم که تو یک زن رو اون جوری که هست درک کنی . زنی رو که از همسرش جدا شده .. می خواستم درک کنی احساس زنی که همه چیزشو .. باخته ... من اون زن نبودم . من آبروم هم نرفته بود . فقط می خواستم اینو به خودم ثابت کنم که اگرم یک زن دختری خودشو از دست میده این ارزشهای انسانی هستند که حاکم بر روابط آدمان . می خواستم به خودم نشون بدم که تو با فر هنگ بالا و روانشناسانه ات می تونی بهم بگی که دوستم داری و عاشقمی و اما افسوس . اشتباه می کردم . مقصر من هستم . تو تقصیری نداری . عشقو نمیشه به زور توی سر کسی فرو کرد . عشق توی دل جامی گیره . به زور نمیشه یه چیزی رو در قلب جای داد . عشق سر زده میاد ولی رفتنش به این نون و ماستا نیست . .. راستی ما چرا داریم حرف می زنیم . اصلا یادمون رفت برای چی اینجاییم . تو دوستم نداری . تو منو به خاطر خودم نمی خوای ولی من تو رو به خاطر خودم و به خاطر خودت هر دو دوست دارم . بذار یه خاطره خوب از کسی که عاشقش شدم و هستم در ذهنش بمونه . بذار به خودم ثابت کنم که عاشقتم . بذار دنیا ی نامرد هم بدونه که من بی خیال این حرفام . ببینم با این جور حرف زدنام ناراحتت کردم ؟/؟ اصلا این قصدو نداشتم . اگه سختته خودم میام روت . نترس آبروت رو نمی برم . باور کنم نخواستم کسی بفهمه که من دخترم . می خواستم به همه نشون بدم که یک زن در هر شرایطی می تونه متکی به خودش باشه . حالا هم به کسی نمیگم .. اصلا چه لزومی داره . من با کمال میلم خودمو تسلیم تو می کنم . هیچم از این کارم پشیمون نمیشم . چون دلم می خواد اونی که عاشقشم این کارو بکنه . داغش به دلم نشینه . منو ببخش هوتن که تا حالا معطلت کردم . فقط سیما رو نگاش می کردم . مونده بودم چی بهش بگم . چرا .. چرا ایثار گری تا این حد . چرا گذشت تا این حد . آخه من کی اون بودم ؟/؟ چرا باید دوستم داشته باشه . من که لایق این حرفا نبودم . چرا باید صادقانه همه چی رو به من گفته باشه . چرا .. چرا اون ازم چیزی نمی خواد . چرا به من التماس نمی کنه ؟/؟ چرا .. چرا هنوز لبخند می زنه و بر خودش مسلطه .. -هوتن ازت خواهش میکنم کارمو تمومش کنی . منو بیش از این منتظر نذار . حالا اون بود که ازم می خواست . -نگو پشیمون شدی . بذار از لحظه های تلخ جدایی یه خاطره ای واسمون بمونه که با طعم شیرین لذت گناه در هم آمیخته شه . بذار لذتش برای هر دومون بمونه . لذت پیروزی بر یک زن عاشق . نه یک زن در مانده . حس کرده بودم که اون با بقیه فرق داره . ولی نمی دونستم به این سبک و در این زاویه . عشقو با همه وجودش نثار من کرده بود . حتی نمی تونستم برم طرفش .. یه لحظه حس کردم که دستام می لرزه . این طرف و اون طرف گشتم و شورتمو پام کردم . -هوتن نههههههه نهههههههه این طور نه . این طوری نه . من نمی خوام با این وضع از پیشم بری . خواهش می کنم .. یه ملافه ای انداختم روش . پیشونیشو بوسیدم . -هوتن چرا گونه هات خیسه. به عشقم قسم نمی خواستم ناراحتت کنم . می خواستم باهات صادق باشم . خودت گفتی .. باور کن . قسم به تو حقیقتو میگم .. -می دونم حقیقتو میگی .. سرمو انداختم پایین . دلم می خواست جلو پاش به زانو می افتادم و ازش می خواستم که منو ببخشه . -هوتن نرو . باهام سکس کن . می خوام . -تو به خاطر من میگی ؟ -به خاطر هر دومون .. آخه تو هیچوقت دوستم نخواهی داشت .. می دونم . در قلب تو جایی واسه عاشق شدن وجود نداره .. -اشتباه می کنی سیما .. من امروز عشقو شناختم . یکی اینو بهم نشون داده . یکی که من ارزش و لیاقت اونو ندارم . از خودم بدم میاد . دلم می خواد بمیرم .. راستش بدون این که خواسته باشم حس می کنم که عشق اومده سراغم . ولی من از پیشت میرم . حتی از این مدرسه هم میرم تا دیگه نبینمت . آخه من عاشق شدم . عاشق تو . عاشق کسی شدم که لیاقتشو ندارم که منو دوست داشته باشه . چون می خوامت دوست ندارم خودت رو به خاطر من ببازی .. .خدا نگه دار سیما برای همیشه خدا نگه دار .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
خــــــــــــــــــــانــــــــــــــــــــوما ســــــــــــــــــــاکــــــــــــــــــــت ۹۰

نه هوتن . خواهش می کنم . نرو . نرو منو با این وضع تنهام نذار . بگو من چیکار کنم . بگو چیکار کنم که تو نری . راستش روم نمی شد رومو بر گردونم . نمی تونستم تو چشاش نگا کنم . از خودم بدم اومده بود . داشتم به این فکر می کردم که آیا واسه خودشه که دوستش دارم یا به خاطر ایثاری که در حق من کرده ؟/؟ می دونست که من میرم و تنهاش می ذارم . می دونست که به عشقش پشت پا می زنم ولی قبول کرد که تسلیم من شه .. خیلی آروم لباسامو تنم کردم . حس کردم با همه شخصیتی که برام قائل شده و منو بزرگم کرده ولی نزد خودم احساس حقارت می کنم . -هوتن نرو .. بگو برات چیکار کنم . بگو ازم چی می خوای .. بگو .. پاهام توان رفتن نداشتند . حس کردم دارم متلاشی میشم . دیگه چیزی ازم نمونده بود . حرکت آرومی رو پشت سرم حس می کردم . دستاشو دور کمرم حلقه زد . سرشو گذاشت رو کمر و پهلوم . -به همین زودی ازم بدت اومد ؟/؟ میگن یه مرد وقتی یک زنی رو بر هنه می بینه دیگه اون زن اون اهمیت گذشته رو براش نداره . واسش همه چی عادی میشه . درسته که تو از راه اصلی با هام سکس نکردی ولی بازم باهام بودی . تن برهنه خودمو که در اختیارت قرار داده بود م . باشه برو .. برو و تنهام بذار . برو و نشون بده که یک مرد نمی تونه عاشق باشه .. عشقش همه یک هوسه .. یک حرفه . یک زن وقتی خودشو بر هنه در اختیار عشقش قرار میده حس می کنه که تمام هستی و زندگیشو در اختیار اون گذاشته ولی یک مرد حس می کنه که دنیایی از بی تفاوتی به سراغش اومده .. -بس کن سیما .. چند بار باید بهت بگم من به درد تو نمی خورم . من یک آدم عوضی هستم . شاید جز من دست مردی به بدنت نرسیده باشه اما ..-اما توچی هوتن . اما تو این طوری نیستی ؟/؟ باشه من که چیزی نگفتم . یک زن می تونه گذشت داشته باشه . خیلی جا ها می تونه چشاشو ببنده همون جاهایی که مردا با چشایی باز به دنبال اینن که زنشونو عشقشونو به صلابه بکشن . من که چیزی نگفتم .. باشه تو بد باش . من تو رو با همه بدیهای گذشته ات دوست دارم . برو عزیزم دست خدا به همراهت . برای موندنت اصرار نمی کنم . عشقو نمیشه به زور در قلب یکی فرو کرد . تو که به من نگفتی من دوستت داشته باشم . گفتی هوتن ؟/؟ چشام هشت تا شه وقتی که عشق تو می خواست وارد قلبم شه باید جلو شو می گرفتم . ولی نتونستم . نتونستم . به جون تو قسم نتونستم نتونستم من گناهی ندارم .. دل خائن به من من راه سرزمین سینه مو به روی عشق تو باز کرد . اون تو رو واردروح و اندیشه ام کرد . اشکهای سیما پهلو و زیر شونه منو خیس کرده بود . -سیما من خجالت می کشم . -از این خجالت نمی کشی که کسی رو که با تمام وجود دوستت داره برات هر کاری می کنه فریادت می زنه رهاش کنی ؟/؟ بهت نمیگم نامرد ..نمیگم سنگدل .. آدما آزادن که هر کسی رو دوست داشته باشن . می تونن هر کسی رو هم دوست نداشته باشن . باشه من دیگه ازت چیزی نمی خوام . نمی خوام که بمونی . گاهی آدم فکر می کنه شاید حسی در طرفش وجود داشته باشه که با یه خواهش و التماس اون حس رو بیدارش منه . ولی تو دوستم نداری . تو هبچوقت نمی تونی عاشقم باشی . -سیما می تونم ازت خواهش کنم گریه نکنی ؟/؟ آخه من دلشو ندارم اشکاتو ببینم . - یه بار دیگه این جمله رو بر زبون بیاری به جای گریه می خندم . -حالا دیگه حرفامو باور نمی کنی ؟/؟ مسخره ام می کنی ؟/؟ رومو بر گردوندم . سرشو انداخته بود پایین . هنوز هم کاملا بر هنه بود . دستمو گذاشتم زیر چونه اش تا سرشو بیارم بالا . چشاشو بسته بود ولی قطرات اشک رو گونه هاش می غلتید . -چرا فکر می کنی دوستت ندارم دختر .. چرا فکر می کنی عاشقت نیستم خانوم مدیر بد اخلاق و بد جنس . اگه می خوام از پیشت برم و دیگه نبینمت فقط به خاطر خودته . این که من آدمی نیستم که به دردت بخورم . بازم نگاهم به بدن برهنه اش افتاده بود . انگاری هوس جای خودشو به نیروی قوی تری داده بود . از برهنگی به عشق رسیده بودم . نه این که احساس هوسی نداشته باشم ولی دلم می خواست آن چنان باشم که لذت عشقو با تمام وجودم حس کنم . سیما آروم آروم پلکاشو باز کرد . -چرا فکر می کنی یه آدم شکست خورده ای هوتن ؟/؟ من اینو توی جشمات به خوبی می خونم . دلم نمی خواد این احساسو داشته باشی .. این دختر خیلی خوب منو می شناخت . بیشتر از خودم درکم می کرد . من جه جوری می تونستم دوستش نداشته باشم و عاشقش نباشم . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 9 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

خانوما ساکت


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA