انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 28 از 29:  « پیشین  1  ...  26  27  28  29  پسین »

هر کی به هر کی


زن

 
هـــــــــــــــر کـــــــــــــــی بـــــــــــــــه هــــــــــــــر کـــــــــــــــی ۲۵۵

شهره اومد جلو زبونشو گذاشت روی کیر من که در حال فرو رفتن توی کس پری اونم از عقب بود . یه نگاه به میثم نشون می داد که اون دوست داره که شهره زنش حسابی به کیر من و کس پری لیس بزنه تا پری جون تاییدش کنه . زیر گوش پری بهش گفتم ببینم میثم تاییده ؟
-آره بذار یه خورده حالشو بگیرم . فکر کنم تاییدشو اعلام کرده باشم .
-پری خوشگله من چی رو اعلام کرده باشی ؟ تو که الان زیر کیر من فرصت تکون خوردن نداشتی .
-من نمی دونم نمی ذارن یکی از این هوای سالم طبیعت استفاده کنیم . این اشرف هم حسابی کس خل شده . نگهبانی چیه؟
-البته پری جون تا یه حدودی رو حق داره . چون اگه بیان این جا و شرایط ما رو ببینن دیگه باید اشهد خودمونو بخونیم ..
-ولی کس خلیش تا به یه حدی گل کرده که الان داره میگه 50 سال به بالا از نگهبانی معاف . انگار شده همه کاره این جا .
-تو کاریت نباشه پری جون . بیا من و تو عشق و حال خودمونو بکنیم . این جا همش دارن بهش می خندن . تازه این به نفع من و تو میشه . کی به کیه .
-اگه این جوره پس ولش . نگاه کن چه جوری پیر مردا افتادن سرش و دارن با هاش حال می کنن ؟ خلاصه ما از هر مدلی این جا داریم . الان اگه توجه کنی اشرف این دو تا تازه وارد رو دستگیر کرد و آورد این جا ولی قدرت اصلی و حقیقی با توست .
-آخخخخخ آریا اونا رو ولش . نوه گلم . پسر عزیزم بیا به هم برسیم . من و تو با هم عشق کنیم ..
-سلام بابا بزرگ . چقدر با اون عینکت خوشگل شدی .
-بابا بزرگ پدرته . هنوز یک گل از صد گلم نشکفته .
-فدای تو پدر بزرگ خوشگلم . اگه تو نبودی من چیکار می کردم . چقدر تو رو دوست دارم .
-ای ناقلا منو به خاطر این دوست داری که داری زنمویا همون مادر بزرگتو می کنی یا واسه خودم ؟
-ایییییییی آرمان جون .. تاج سر ما این چه حرفیه که داری می زنی ؟ مامان بزرگو که همه دارن می کنن . خون اونا از خون من رنگین تره ؟ تازه من که حق آبچک دارم .
-واسه همینه که بیشتر از بقیه آبتو خالی می کنی سمتش ؟
پری : ببینم آرمان جون .. شوهر عزیزم میگما اومدیم این طرفا جای خشک و خوش آب و هوا و ییلاقی و سر سبز, خوب گوشا ت کار می کنه . اصلا هنوز حرف از دهن آریا در نیومده اونو می شنوی .
-چییییییی ؟ چی گفتی زن ؟
-دیدی آریا پدر بزرگ تو هم از اون پدر سوخته هاست ..
آرمان : به من میگی پدر سوخته ؟ کاری نکن که به نوه گلم بگم کیرشو از توی کست بیرون بکشه و بشینیم با هم شطرنج کنیم ..
پری شهره رو صداش زد و اونو آورد به سمت خودش جهت مخالف آرمان جون ..
-ببین من برگه مجوز شوهرت رو ردیف می کنم . تا تو هم راحت باشی و بتونی با بقیه حال کنی .. فقط این یه کارو باید برای من و باعث و بانی این مجلس که ثواب و اجر عظیمش در اصل به اون می رسه بکنی و اون این که یه دستی به کیر این آرمان جون بکشی و اونو از این دور و برا ردش کنی که من با این نوه گلم بتونم یه حالی بکنم و اگه سر حال باشم بیشتر می تونم به امور اینجا رسیدگی کنم . پیرمرد کس خل شده به آریا میگه بریم شطرنج . شطرنج دستی چند ؟ ما خودمون این جا بیشتر از صد تا شطرنج باز داریم ..
شهره کیر کوچولوی پدر بزرگو گذاشت توی دهنش و اون بنده خدا طوری چشاشو بست و رو زمین دراز کش شد که همه واسه چند لحظه ای ترسیدن ولی مادر بزرگ گفت متفرق شین بچه ها چیزیش نیست . اون هر وقت پس از مدتها دچار هیجان میشه یه همچین حالتی بهش دست میده . برین کنار بذارین حالشو بکنه .. از اون جایی که شهره کنار ما قرار داشت مادر بزرگ درگوشش یه چیزی گفت ..
-اگه گذاشتن ما حالمونو بکنین . میثم شوهر شهره هم عین فلاکت زده ها به ما نگاه می کرد ..
پری : جمعیت گوششون با من باشه . به خصوص خانوما . به این میثم خان مجوز داده شده و می تونه از همین حالا بیاد به جمع شما و در کنار شما باشه ..
در همین لحظه یک آن سیزده چهارده تا زن که زیر کیر یکی دیگه دست و پا می زدن از جاشون پا شدن و اومدن طرف میثم . ظاهرا دوست داشتن سر گل کیر میثم رو اونا بچینن . از ورود یه چهره جدید هیجان زده شده بودند . عجب خصلتی داشتند .. دیگه پنجاه تا مرد رو در کنارشون داشتن نباید این قدر اینا رو حریص کنه که به دیدن یه مرد دیگه عین قبیله آپاچی ها به طرف تازه وارد یورش ببرند . میثم دستپاچه شد و به سمتی فرار کرد .
- پری جون اوضاع بی ریخته ..من کیرمو می کشم بیرون و میرم سمت اونا یهو دیدی بیچاره رو قیمه قیمه اش کردند ..
پری : آهای اشرف .. عفت زود باشین کیر دور و برتونو ول کنین ببینین چه خبره . ناسلامتی شما بسیج و مسئول انتظامات این جا هستین ؟ .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
مرد

 
هـــــــــــــــر کـــــــــــــــی بـــــــــــــــه هــــــــــــــر کـــــــــــــــی 256

اشرف : برین کنار خانوما ! نظمو رعایت کنین . شما طوری رفتار می کنین که انگاری کیر ندیده این ؟ .
ولی این خانوما حرفای اشرف رو پشم کس خودشون هم حساب نمی کردن .
اشرف : مگه با شما نیستم ؟ شما آبروی هر چی بسیج و رزمنده رو بردین . من خجالت می کشم که بگم افرادی رو که در رزمایش شرکت داشتن از تقوای کافی بر خوردار نبودن .
یکی از زنا فریاد زد و گفت آبجی اشرف تو رو به جون هر چی جنده واسه ما از تقوا حرف نزن . تو و عفت همون بهتره برین به این اسرائیلی ها کون بدین . همین کارا رو کردین که اونا روشون باز شد و دارن مردم بیگناه غزه رو می کشن . کس خوار مادر شما که همه جا آشوبگرین . من با همون بدن کاملا لخت رفتم کنارشون ..
-خانوما چه خبرتونه ! شما هم شدین مثل جمعیتی که واسه یه کالا صف کشیدن و انگاری که در حال تموم شدن باشه . مگه می خواین این میثم خانو تلف کنین .. این بیچاره تازه مجوز گرفته و اومده میون شما . به عنوان مهمون و عضو افتخاری . تا چند روز دیگه که ما بر گردیم دیگه اونو نمی بینیم . پس اجازه بدین که اون با یک خاطره خوب این جا رو ترک کنه
. در حال سخنرانی بودم که دیدم پنج شش تا زن افتادن روم . دو سه تا هم رفتن طرف میثم ..
-پری جون من دیگه دست و بالم بند شده سخنرانی رو ادامه بده . بگو که دیگه نمیشه حمله کرد ..
واسه خودم کار درست کرده بودم . اتفاقا در میون اون چند نفر دو تا از خودی هام هم وجود داشت .
- پریسا تو دیگه چرا ..
-راستش آریا من اولش نمی خواستم بیام ولی وقتی که دیدم تو اومدی و داری سخنرانی می کنی گفتم بیام
. خاله آذر هم کنار پریسا بود .. منو عین گوشت قربونی قسمت کرده بودند . زن داداش پریسا و خاله آذر داشتن به هم تعارف می کردن که اون یکی بره رو کیر من بشینه و آخرش آذر چون بزرگ تر بود اومد و رو کیرم نشست .
-آریا این چه وضعشه ؟!
-خاله جون اون که حالا رفت توی کست .
-رفت ولی با بقیه که داری حال می کنی ایستادگی بهتری داره .
-خاله جون کیر آخر وقتی همینه دیگه .
-حالا که همچین آخر وقت هم نیست . تازه الان پری جون میگه رزم شبانه هم داریم . -آذر جون خیلی از اینایی که که این جا هستن اصلا امروز حال نکردن . ولی من از همون اول وقتی تا حالا یک ریز مشغولم .. ببینم آنیتا رو ندیدی ؟
پریسا : تو باید از اون بیشتر خبر داشته باشی . اون که دست از سرت بر نمی داره . هر جا که تو میری باهات میاد . اصلا امون نمیده که ما باتو باشیم . خیلی از زنا رو عصبی می کنه و اونا هم خیلی اعتراض دارن .
-ولی فکر کنم اون ازم دلخور شده باشه . اصلا انتظار نداره که من با خانومای دیگه باشم .
-تو هم خیلی لی لی به لالاش میذاری .
-خب اون تازه هیجده سالش شده ..
-باشه مگه سن کمیه ؟
-ولی خونواده خیلی از مسائلو ازش پنهون داشتن ..
آذر : این بحثها رو بذارین واسه یه وقت دیگه .
قالب کونشو گذاشت رو سرم و دستاشو هم گذاشت رو برشهای کونش و لاپاشو باز تر کرد و کسشو چسبوند به دهنم و من با زبون زدن داشتم بهش حال می دادم . آذر هم از بس خودشو رو کیر من حرکت می داد که دیگه کیرمو سفت و شقش کرده بود . این کیر هم از اون کیر هایی بود که در تازه شناسی مدرک دکترا داشت و خیلی زود به هیجان میومد . آذر از دفعه پیشی که توی محفل خونوادگی اونو گاییده بودم خیلی خوشگل تر و جذاب تر نشون می داد .
-خاله جون آب رفته زیر پوستت . ببینم دوست پسر گرفتی ؟
-من و دوست پسر ؟! همون آب کیر تو که رفته توی بدنم منو تا این حد شاداب کرده . حالا کار به جایی رسیده که فکر می کنی خاله ات هم سر و گوشش می جنبه . ؟
-فدای تو خاله جون . من که خودم می دونم تو چه زن پاک و نجیبی هستی .
از اون جایی که سر های پریسا و آذر رو در روی هم قرار داشت اونا لباشونو رو لبای هم قرار داده در حال بوسیدن هم بودن . کس و کون پریسا هم نمی ذاشت که من یه نگاهی به اطراف بندازم و ببینم که می تونم آنی رو پیدا کنم یا نه که در همین لحظه آذر یه جیغ ارگاسمی کشید و تلپی رو من دراز شد ..
-خاله جون .. خاله جون پا شو من می خوام بشینم . الان یکی دیگه میاد حق منو می گیره .
به هر درد سری بود آذر رو از رو کیرم بلندش کردیم و من دیگه انزال نشدم . چون حس می کردم آب کیرم با هام قهر کرده و دیگه به حداقلش رسیده بود و ذخیره واسه پخش کم شده بود . این چند ساعته هم که غذای درست و حسابی نخورده بودم . پریسا که اومد رو کیرم نشست چه شور و حالی نشون می داد ! .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
هـــــــــــــــر کـــــــــــــــی بـــــــــــــــه هــــــــــــــر کـــــــــــــــی 257

-آریا خیلی بد جنس شدی . حالا من چیزی نمیگم تو هم نباید یکی خودت رو به من نشون بدی .. بیای بگی زن داداش تو چی می خوای و چی لازم داری ؟ شوهرم که اصلا معلوم نیست کجا میره . منم که اعتراضی ندارم . حالا اون سیاست و قدرتشو ندارم که بیفتم رو کیر های مختلف و اونو بقاپم . شاید هنوزم یه شرم و حیای خاصی در من وجود داشته باشه که نمی تونم خودمو ازش دور نگه داشته باشم .
-پریسا جون چرا حالا این قدر واسه برادر شوهرت ناز می کنی ؟ باور کن من که اصلا یادم نرفته اگه تو نبودی من پام به این مجلس باز نمی شد . حداقل در اون زمان نمی تونستم وارد شم . و شاید اگه در اون زمان نمیومدم دیگه امروز یک کارشناس دیگه ای داشتیم .
-ببینم خوشت میاد از کار شناسی و صدور مجوز ؟ خب معلومه که خوشت میاد . این چه سوالیه که می کنم . جنس تازه و تقریبا آکبند رو کیه که دوست نداره ..
-اوووووفففففف پریسا عجب کونی کردی . تپل تر و چاق تر از دفعه قبله ..
-به خاطر این که زیاد دست نخورده.
-میگن کون هرچی دست بخوره و تحریک شه بیشتر رشد می کنه .
-ولی در مورد من فرق می کنه . چون من حرص می خورم که برادر شوهرم همش توجهش به دیگرانه . چون من کمتر حرف می زنم . کمتر ازش تقا ضا دارم . حتی وقتی خواهر شوهرام آنیتا و آرمیلا و مادر شوهرم الیا رو می بینم بازم به نفعشون میرم کنار . تا ببینیم جاری ما چه تاج گلی به سرم می زنه .
-پریسا من نمی خوام از دواج کنم ..
-چیه دلشو نداری که زنتو بیاری میون جمع و بدی به دست دیگران ؟ ای مفت خور ! -اوووووففففف این کجا بود پیداش شد . داداش آرین داشت میومد طرف ما . شوهر پریسا . مثل این که تا دید زنش اومد و رو کیرم نشست تحریک شد و اومد یه مانوری بده .
-آریا اصلا حوصله شوهرمو ندارم . آرین اومد سمت ما ..
-چه طورین بچه ها .. آریا کس دیگه ای رو گیر نیاوردی و چسبیدی به پریسا ؟
-اگه من نچسبم یکی دیگه می چسبه .
آرین دستشو گذاشت زیر کون زنش که رو کیر من استوار بود و اونو به سمت بالا داد و کیرشو گذاشت رو سوراخ کون پریسا تا در یه حالت دو به یک در عمل گایشی زنش شریک باشه ..
پریسا لجش گرفته بود ..
-آرین می خوای بکنی توی کونم دردم می گیره . پریشب که فرو کردی توش اصلا رعایت نکردی . من بهت چی بگم . شوهرمی و نمی تونم حرفی بزنم ..
-می دونستم این حرفو می زنی با خودم قوطی کرم رو آوردم .
پریسا خودشو رو من خم کرد و لباشو گذاشت رو لبام.
-اصلا دوست ندارم اون حالا منو بکنه . حسش نیست . هر کاری می کنم در بره نمیره .
خیلی آروم حرف می زد
-عیبی نداره . اون شوهرته . چیکار میشه کرد ..
-منو می بخشی آریا ؟ بعدا جبران می کنم . خونه که رفتیم یه روز که داداشت خونه نیست و از شر شوهر خلاصم بهت میگم بیای پیشم ..
-ممنونم پریسا جون ..
توی دلم گفتم اگه شبانه روز رو چهل و هشت ساعت کنند و عمر منم دو برابر شه بازم نمی رسم که با همه اینایی که می خوان با من باشن سکس کنم . حالا اون داشت از من عذر می خواست . کیر داداش هم رفته بود توی کون پریسا . کیر منم که توی کسش بود . از اونجایی که من زیر دراز کشیده بودم احساس خستگی کمتری می کردم . دو تا دستامو گذاشته بودم روی کون پریسا که یه وقتی آرین زود تر از من کون زنشو در چنگ خودش نگیره .. چه حالی می داد گاییدن زن داداش وقتی که خود داداشه هم در حال کردن اون شاهد این باشه که برادرش داره زنشو می کنه . من از این دید گاه به قضیه نگاه می کردم تا بیشتر حال کنم . پریسا هم سنگ تموم گذاشته بود و همش از کیر من و کلفتی اون می گفت . دیگه براش فرقی نمی کرد که حس حسادت آرین رو تحریک کنه یا نه . هر چند داداش شاهد کیر های دیگه ای هم بود که به پریسا حال بده ولی خب برادر نسبت به برادر یه حس دیگه ای داره . شاید از این که می دید داداشش بیشتر می تونه به زنش حال بده احساس حسادت می کرد .
-جوووووووون کسسسسسم کسسسسسم آریا اومد .. دلم می خواد از روبرو آبتو بریزی توی کسم ..
-آرین جون کیرت رو از توی کون زنت می کشی بیرون تا من توی کسش خالی کنم ؟ اون جوری که خودش می خواد .
یک تبصره ای در یکی ار مواد بخشنامه داشتیم که در چنین شرایطی زن حق داره که از مرد دیگه بخواد موقتا کنار بکشه تا اون جوری که دوست داره آب کیر طرف رو جذب کنه بعد به سکسش با شخص دیگه ادامه بده .. آرین دیگه حرف بزن نبود .. پاهای پریسا رو که به ار گاسم رسیده بود انداختم رو شونه هام .. اون با جیغ و دادهاش مردای دیگه رو کشوند طرف خودش . عارف کیرشو گرفت توی دستش و تا به چند متری ما رسید و خواست اونو فرو کنه توی دهن پریسا ..آرین پیشدستی کرد . کیرشو گذاشت توی دهن زنش ..
-آریا ولم نکن بازم داره خوشم میاد .. ولی می دونم خسته شدی عیب نداره آبتو بده .. بده بده .
. آرین از حرص آبشو توی دهن زنش خالی کرد و منم کس زن داداشو جلوی چشای داداش پر از آب کیرم کردم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
هـــــــــــــــر کـــــــــــــــی بـــــــــــــــه هــــــــــــــر کـــــــــــــــی 258

اون طرف مامان الیا دیگه میثمو پوست کرده بود ..
-آریا جون آریا جون به دادم برس ..
مامان یه چشمکی بهم زد که من هوای اونو داشته باشم و می خواست که یه خورده حال هم بکنه . از اون سمت هم مردا رفته بودند سراغ شهره که یک جنس تازه و تر گل و ورگل رو در اختیار خودشون بگیرن .
-میثم جان قدرت خودت رو نشون بده .
یادم نمیومد که این زن رو بهش معرفی کرده باشم یا نه .. فکر کنم اون نمی دونست که الیا مادر منه . تازه خواهرم آرمیلا و دختر عموم آهوهم در صف قرار داشته می خواستن از این جنس نوبری استفاده کنن . منصوره که روی زمین حرکت می کرد همه جا تکون می خورد . اون کوه گوشت دیگه حسابی همه جا رو قبضه کرده بود .
-میثم جان زود باش باید به این همه آدم برسی ..
-آریا دستم به دامنت .. منو اگه همین الان ببرن بهشت و توانمند شم فکر نکنم بتونم از پس اون همه حوری بهشتی بر بیام .
-فکر کردی این خانومای ناز دست کمی از اونا دارن ؟ اینا رو این جوری نگاه نکن . یکی از یکی نجیب تر و مهربون ترن . حالا اومدن طبق یه قانونی این جا صفا کنن .
-ببینم امشب این جا از خواب خبری هست ؟
-اونو دیگه باید یه مخفیگاهی برای خودت دست و پا کنی که کسی گیرت نندازه . فقط پری جون نفهمه که کم آوردی .
-من کم نیاوردم .
-ولی ظاهر امر که این طور نشون میده .
-باشه هر طور که تو میگی .
-الیا خانوم . آریا در خد مت شماست . کیر ناقابلو وارد کس کنم یا کون ..
-این آقا کیرش داره می لرزه . این جور کیر ها به درد کون می خورن .. دراز بکشید آقا .
خنده ام گرفته بود . این میثم فکر کرده بود که شهر شهر هرته . همین جوری هر کی از راه رسید یه کیری فرو می کنه توی سوراخی یا بر عکس یه زنی می پره روی یه کیر و تموم میشه .. در واقع من اگه جای پری جون بودم مامان الیا رو به جای کار شناس می ذاشتم . اگه اون کار شناس می شد کیفیت این مجالس می رفت بالا شاید کارمنم کمتر می شد ولی خب یه سری ملاحظاته که باید انجام شه و باید تخفیف اومد . این جای کار یه خورده گیر داشت . دوباره مامان گایی یا گاییدن مامانو شروع کرده بودم . میثم فرو کرده بود توی کونش .. فکر کنم کیرش راحت رفته باشه توی کون مامان . ولی منم دیگه کیرم دراز و کلفت نشون می داد ولی اون سختی و سفتی اوجشو نداشت . با این حال در حد و اندازه ای بود که بتونه به مامان الیای نازم حال بده .
-میثم جون .. بگو چی می بینی که من آریا هم از این طرف حال کنم .
-پسر کیرت داره کس الیا خانومو می شکافه .. توپ و سفت شده . فکر کنم تو بتونی خوب حریفش شی ..
-حالا تو از کونش بگو میثم جان چه طوره !
-اوووووففففففف حرف نداره . یه استیل و شکلی داره که من توی فیلمهای سوپر در جه یک دیدمش .. ولی خب کیرم راحت رفته توی کونش و خیلی هم داره حال می کنه .
-میثم جون علتش می تونه این باشه اونایی که سابقه شرکت بیشتری در این جلسات رو دارن فعالیتهای بیشتری هم دارند و در نتیجه یه مقداری آزاد تر به نظر می رسن . ولی کون هر چی گشاد تر باشه به دو طرف لذت بیشتری میده . چون زن درد کمتری رو حس می کنه و مرد هم دیگه تمرکزشو از دست نمیده ..
آرمیلا خودشو رسوند نزدیک ما ..
- داداش ! مامان ! شما که بازم به هم رسیدین . مامان تو چقدر دوست داری با آریا جون حال کنی ؟ باز خوبه یک پسر دیگه هم داری . ..
دهن میثم از تعجب وا مونده بود .
-چی ؟ آریا جون . این مادرتوست ؟ من شرمنده ام . اصلا خبر نداشتم . رفیق فدای مرامت .. شرمنده اخلاق جوانمردی تو هستم . می گفتی من خودمو کنار می کشیدم .
-داداش دشمنت شرمنده باشه .. اینا موردی نداره . در بند نباش . نگران نباش . حالشو ببر . ما اومدیم این جا حال کنیم . شاید یه روزی هم مادر تو بیاد این جا و در این مجلس شرکت کنه . باید روح خودمونو از هر غرور و خود خواهی دور کرده با نفس سرکش مبارزه کنیم ..
وقتی صحبت مادر میثمو کردم اون یه جوری شده بود . با این حال چیزی نگفت . من که دیگه خیس بکن نبودم .. مامان تا می تونست کسشو رو سر کیرم گردوند .. وقتی از حال رفت و به میثم هم گفت که توی کونش آب بریزه دیگه برام یقین شد که ار گاسم شده و کارش تموم شده ... سریع پیش از اونی که یه زن دیگه بیفته روم که خواهر بزرگترم آرمیلا همچه قصدی داشت فوری با یه دو سرعت خودمواز اون منطقه دور کردم تا برم اون طرف درختا و چمنها که یه شیب پایین تری داشت . می خواستم دنبال خواهر کوچیکترم آنیتا بگردم . خواهرم بازم قهر کرده بود . .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
هـــــــــــــــر کـــــــــــــــی بـــــــــــــــه هــــــــــــــر کـــــــــــــــی 259

این دختره دیوونه معلوم نبود کجا رفته . توی هتل هم همین بازی رو در آورده بود . اصلا باید ادبش می کردم . می زدمش .. ولی دلشو نداشتم . آخه دختر .. من به تو چی بگم .همش می خوای حال آدمو بگیری . حقته که وقتی بهت رسیدم یک پرس بزنمت .سیر سیر بزنمت .. فریاد می زدم آنی آنیتا کجایی . الهی گیر خرس بیفتی قدر داداشتو بدونی .. تا اینو گفتم از لا به لای درختا و یه گوشه ای سر و کله اش پیدا شد و گفت تو که به اندازه کافی با ماده خرس ها سر و کار داری .. دیگه اصلا توجهی به آهوی خودت نداری ..
-عزیزم در این مجلس که فقط من و تو نیستیم . اگه منم بخوام همش به تو بچسبم پنجاه تا مرد دیگه اعتراض می کنن .
-بی غیرت .. پس من چی که حاضرم فقط مال تو باشم .
-اگه من تو رو عقدت کنم رضایت میدی ؟
-آره اگه بشه عقدم کنی حاضرم . اون وقت دیگه بهت اجازه نمیدم که بیای این جا ..
-حالا من چیکار کنم که از دلت در بیاد .اصلا تو نباید این جور جا ها بیای .
-حاضرم نیام به شرطی که تو هم نیای .
-حالا که آلوده شدم .
-جلو ضرر رو از هر جا که بگیری استفاده هست .
-من دارم میرم میون جمع . اگه می خوای همین جا بمونی و دراز بکشی بگو .. من کار دارم و خیلی ها منتظر منن .
-یعنی منو اینجا تنها می ذاری ؟
-تو صد نفر آدمو تنها گذاشتی . حالا من تو رو تنهات نذارم ؟
-میام به شرطی که تو منو بغلم بزنی و توجه خودت رو به من نشون بدی .
-امان از دست زن و حسادتهای اون . خب من بهت چی بگم . تو از همه اونا بهتری . ولی کمی هم به من حق بده . من کارشناسم .. من کمک آرمان جون و پری جونم هستم . اونا تمام چشم امیدشون به منه .
دستمو دور کمر آنی قرار داده و قبل از این که بریم یه ماچ جانانه و آبدار از رو لباش بر داشتم .
-امشب پیش منی ها .. دیگه آهو و آرمیلا و شهره و زهره و ایلیا و .. نداریم .
-من که نمی تونم تا صبح یک نفر رو بغل بزنم .
-قراره که هر کی دوست داشته باشه شبو استراحت کامل بکنه . از طرفی این جا شب خیلی سرد میشه . هر قدر هم پتو بکشیم باید همد یگه رو بغل بزنیم ..
-کاش بر می گشتیم هتل ..
-ولی اشرف و عفت می گفتند که این جا مانور بسیجیان یه حس و حال دیگه ای داره و باید خودمونو نشون بدیم که کاروان راهیان نور یه کارایی صورت داده .
-آبجی گلم کس خل تر ازاین اشرف و عفت دیگه خودشون هستند . آدم جای به اون گرم و نرمی توی اناق رو که تازه دم صبح سردمون می شد ول می کنن میان توی این جنگل و تازه شب معلوم نیست چه جک و جونوری داشته باشه ؟
خلاصه دستمو دور خواهرم آنی حلقه کرده و اونو مثل پرنسس ها بردم به میون جمع . میثم فلک زده زیر چند تا زن در حال دست و پا زدن بود . اشرف و عفت که دیگه لباس کامل بسیجی رو تنشون کرده بودن .. یواش یواش داشتن به بقیه توصیه می کردن که لباساشونو بپوشن که اگه سرما بخورن ممکنه اپیدمی بشه و همه دچار سر ما خوردگی شن و ادامه این مانور بهشون خوش نگذره .. ولی بقیه داغ داغ بودند . دیگه اصلا یادشون رفته بود که باید نگهبانی هم بدیم . معلوم نبود واسه چی باید نگهبانی می دادیم .
-بچه ها یواش یواش باید چادر های صحرایی رو نصبش کنیم . یعنی چادر بزنیم .
این اشرف بود که داشت فرماندهی می کرد .
-ما در این جا انواع و اقسام چادر ها رو داریم .. اگه بتونیم جمعیت بیشتری رو در این چادر ها جا بدیم و از فضای بیشتری استفاده کنیم خیلی بهتره ..
یکریز داشت با خودش حرف می زد و کسی هم به حرفاش توجهی نداشت . دیرک ها کاشته شد و چادر ها نصب گردید . خونواده ما رفتن توی یک چادر . من و آنی و آرمیلا و آرین و پریسا و مامان ایلیا و بابا آزاد ..چند مدل روشنایی با خودمون داشتیم . از اونایی که با برق شارژمی شد و تقریبا می شد گفت چیزی در مایه های فلور سنته .. یک مدل که دیگه با باطری قابل تعویض کار می کرد .. از اون چراغ گاز های پیک نیک هم داشتیم .. شامو خورده دلی از عزادر آورده بودیم که اشرف و عفت اومدن و به همه چادر ها اعلام کردن که تا دوساعت دیگه میریم به تپه های اطراف برای رزم شبانه ... ما فقط بر و بر همدیگه رو نگاه می کردیم . صدام در اومد ..
-اشرف جون می خواهیم بریم خفاش شکار کنیم ؟/؟
-یک بسیجی همیشه باید آماده باشه .. اگه نیرو و استقامت بسیجی نبود حالا تمام خاور میانه از امریکا و اسرائیل می ترسیدند ..
هوا هنوز به اون درجه از سر ما نرسیده بود ولی لخت شدن در این هوا برای کلیه ها مناسب نبود . با این حال عده ای چراغ روشن کزده و در فضای نورانی داشتند سکس می کردند و می گفتن که خیلی حال میده در این فضای آرام و شاعرانه . در همین لحظه صدای شلیک دو گلوله یا همون تیر شنیده شد ..
-یا ابوالفضل ..
اشرف : شهادتین را جاری کنید . اسرائیل حمله کرده .. همش تقصیر شماست که نگهبان نذاشتیم ..
اشرف فریاد می زد مرگ بر امریکا !..مرگ بر اسرائیل !
رو کردم به اشرف و گفتم آبرومونو نبر .. این دو تا تیر شاید از تفنگ بچه های ما در رفته باشه ..
-نه صدای تیر اسلحه ما این جوری نیست.
-اشرف ! اسرائیل کجا بود ؟!
-اونا جاسوس دارند . اینجا رو می بینند . حتی تا ته سوراخ کون مسئولین جان بر کف نظام رو می تونن ببینن .
-رزمندگان اسلام ! اسلحه هاتونو بگیرین دستتون .. همه با هم شعار میدیم ما اهل کوفه نیستیم ..علی تنها بماند .. در همین لحظه بابا بزرگ آرمان که خوابیده بود و نمی دونست چی به چیه بیدار شد و گفت من دست به آب دارم کجا باید برم ؟ ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
هـــــــــــــــرکـــــــــــــــی بـــــــــــــــه هـــــــــــــــر کـــــــــــــــی ۲۶۰

پری : بریز توی جیب شلوارت تا ببینیم چی میشه . دنیا رو آب ببره تو یکی رو خواب می بره . مگه نمی بینی ما الان در حال مبارزه با امریکای جهان خوار هستیم .
آرمان : چه خبر شده .
اشرف : اسرائیل آماده باش داده . دشمن جای ما رو شناخته .. دشمن داره توطئه می کنه .. دشمن رد ما رو زده آرمان : پس این رادار های ایران چه غلطی می کنن که گذاشتن اسرائیل تا این جا بیاد . مادر قحبه ها فقط بلدن شعار بدن ..
اشرف : ما تا آخرین قطره خون در راه آرمان مقدس جمهوری اسلامی خواهیم ایستاد ..
پدر بزرگ بلبل زبون شده بود . اون یکی عاشق سیاست بود و یکی عاشق شطرنج . هر وقت صحبت سیاست می شد تو اگه از دستش فرار نمی کردی راه خلاص دیگه ای نداشتی .
آرمان : اگه تا آخرین قطره خون در راه آرمان می ایستی ما قبولت داریم ولی اسم مقدس رو نیار که همه شما از اون بالا تا ته از نفر اول تا نفر آخرتون همه نجس هستین . این نصف شبی ما رو دست انداختین ؟ نیمه شبی کجا بود اسرائیل بیاد این جا .. مثل این که توهم زدیا ...
پدر بزرگ جوش آورده بود .. اون از اون شاهدوست هایی بود که هر وقت اون و مادر بزرگ واسه یه کاری به اداره ای می رفتن پری سعی می کرد اونو یه گوشه ای در محوطه بنشونه آخرای کار برای امضایی چیزی اونو بیاره جلو .. تازه اونشم تا می تونست جد و آبای مسئولینو می بست به فحش . .. در همین لحظه صدای دو سه تا تیر دیگه بلند شد .
اشرف : سنگر بگیرید . روزمین دراز بکشید . نذارید دشمن بفهمه که تیر های ما مشقیه ..
آرمان : اسرائیل با تفنگ بادی حمله می کنه ؟ کس خل شدیا ..
پری جون : آرمان من فکر می کردم تو پیر شدی و چشات خوب نمی بینه و گوشات خوب نمی شنوه .
-شاید تا حدودی حق با تو باشه ولی کله ام که کار می کنه . ..
با این حال بقیه ترسیده بودند و زیر نظر اشرف و عفت در حال اجرای عملیات تدافعی بودند . اشرف یکی از ترانه های بسیجی رو گذاشت .. در همین لحظه میثم خودشو رسوند تا یه چیزی بهمون بگه اشرف بهش امون نداد - زود باش .. یه مسلسل بگیر برو طرف تپه بالا .. همه با هم شهادتین را جاری کنین . هر کی امشب شهید شه یک ضرب از همین جا میره به بهشت ..
آرمان : آهای خانوم سر بسیج تو هم کس و کونتو لخت کن همین جوری بری بهشت ..
اشرف : رسالت من اینه که زنده بمونم و امت همیشه در صحنه رو بیدار نگه داشته باشم ..
آرمان : عوضی ! ملتی که همیشه در صحنه باشن همیشه بیدارن تو رو می خوان چیکار کنن .
میثم داشت یه حرفی می زد که اشرف بازم بهش اجازه نداد صحبتاشو بکنه . من آنیتا رو که سخت ترسیده بود بغلش زدم . آرمیلا هم خودشو بهم چسبونده بود .. میثم منو کشید به گوشه ای و گفت من نمی دونم این اشرف سرخپوست چرا این قدر کولی بازی در میاره اصلا نمی ذاره من حرف بزنم . این صدای تیر اندازی رو فکر کنم بدونم از کجا آب می خوره . این بی احتیاطی از طرف ما بوده .. من و شهره دیر کردیم و اهالی واسه ما دلواپس شدن . گفتن نکنه اسیر حیوونی چیزی شده باشیم . من اخلاق اونا رو می دونم . بیشتر اهالی روستای ما از این تفنگ ها و فشنگ ها دارن ..
-داداش من خودمم می دونم اسرائیل کجا بود .. احتمالا خود کس خلش هم می دونه . حالا یا وافعا دایی جان ناپلئون شده یا خودشو زده به دایی جان ناپلئون بازی و داره ملتو رنگ می کنه .
-میثم خیلی وضع خطرناک شده .. این دیوونه ممکنه چند نفر از ما رو به کشتن بده .. بر و بچه های ده شما چه جورین . حزب الشیطانی و رژیمی که نیستن . کس و کونو رو هوا می زنن یا این که اونا هم مثل تو و شهره خجالتی ان ؟
حسابی دو تایی مونو به خنده آورده بودم .
-با این آب و هوا جایی برای خجالت نمی مونه . مردا رو هوا می زنن . ولی زنا رو , فکر نکنم .. تازه اگه خودشونم دلشون بخواد مرداشون بهشون اجازه نمیدن که بیان و با ما هماهنگ شن .
-ولی اگه لشگر لخت و بر هنه ما رو ببینن شاید شل شن .. فقط از این می ترسم که به سمت ما شلیک کنن . .. فکری به خاطرم رسید .. رفتم میون جمعیت و چادر ها .. شروع کردم به سخنرانی ..
-احتمالا یه عده ما رو زیر نظر دارن . اونا از اهالی ده پایین هستند که در جستجوی میثم خان و شهره خانوم اعضای افتخاری ما هستند . ...
در این حین عفت و اشرف چند نفرو جمع کرده رفته بودن یه گشت و گذاری بکنن .
ادامه دادم.
-بهترین کار برای جلو گیری از فاجعه اینه که برای دقایقی سرما رو تحمل کرده همه تون در زیر نور چراغایی که همه شونو روشن می کنین همدیگه رو بغل می زنین یا اگه سردتون نیست وای می ایستین . میثم و شهره میرن جلو شما وای می ایستن و یواش یواش جریان رو تو ضیح میدن .. در همین لحظه اون جلو سر و صدا و همهمه ای اومد . اشرف و عفت و عارف و چانگ چینی حداقل هشتاد متری رو از ما فاصله گرفته بودند .. دیگه حتی سایه اونا رو هم نمی دیدیم .... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
هـــــــــــــــر کـــــــــــــــی بـــــــــــــــه هـــــــــــــــر کـــــــــــــــی ۲۶۱

سر و صدا های عجیبی از اون ور تپه به گوش می رسید ..
-میثم بیا ما بریم به کمک اونا .. نامردیه شاید اونا رو بکشن . نباید اونا رو تنها بذاریم -باشه بریم .
آنیتا : نه داداش نرو . اونا می کشنت .
-نه میثم با ماست ..
-ولی در تاریکی دیده نمیشین . تا بخواین خودتون رو معرفی کنین اونا شلیک می کنن -بابا این قدر الکی هم که نیست . اون کس خل ها شلوغش کردند و با مسلسل هایی که تیر قلابی داره رفتن سمت اونا و هر کی هم باشه از خودش دفاع می کنه .
-میثم به نظرت چند نفر از اهالی ده ممکنه اومده باشن .
-حداقل ده نفری میشن . سر و صدای اونا رو حس می کنم . وااااایییییی این صدای داداشمه .. میلاد .. صدای شهناز هم میاد .. شهناز خواهر شهره که با داداشم از دواج کرده .. دارن همدیگه رو می زنن . این اشرف چرا دست از شعار های سیاسی خودش ور نمی داره .. بزن بریم ..
مامان الیا و آبجی آرمیلا جیغ می کشیدند و می گفتند آریا تو رو خدا نرو .. آنیتا پامو می کشید .. ولی من خودمو از چنگش خلاص کرده و با میثم رفتیم به سمت اونا . جنگ تن به تن در گرفته بود . یه چراغ قوه رو هم با خودم بردم .. یکی افتاده بود رو زمین و نزدیک بود با مخ زمین بخورم . یه نگاهی بهش انداختم دیدم یه آدم ریزه میزه ایه که لباس بسیجی تنشه .. وای این چینگ چانگ چونگ خودمون بود همون چینی کس خله, شوهر آهو خانوم دختر عموی من .. عشق سابق من که چینگ اومد و اونو از چنگ من در آورد .. یعنی خود آهو و خونواده عموم نامردی کردند .. ولی نباید این چینی رو رها می کردم ..
-هی چینگ مردی ؟ یا زنده ای ؟
جواب نمی داد .. اونو به شدت تکون می دادم . از چپ و راست بهش سیلی می زدم .
-بیدار شو الان اگه بمیری دختر عموم بیوه میشه و اون وقت حتما باید بگیرمش . مثل سابق دوستش ندارم . اون حالا زیر کیر تو خوابیده و تازه من دوست ندارم با کسی از دواج کنم که پاش به این محافل باز شه ..
میثم که منو گم کرده بود بر گشت و گفت کجایی آریا .. بیا بریم .. بهت قول میدم این چینی عوضی زنده هست و خودشو زده به مردن . اینا از اون مار مولک هایی هستند که جایی نمی خوابن که آب بیاد رو سرشون .. راست هم می گفت . چون یه تکون هایی می خورد .
-عجب روز گاری شده میثم ..
-اهالی چند نفرن ..
-فکر نکنم به ده نفر برسن . تا شش تا رو می دونم اومدن . پدر و مادر من و پدر و مادر شهره و میلاد و شهناز برادر من و خواهرشهره که اونا زن و شوهرن . من حدس می زنم که بچه های محل رو خبر نکردن که اونا رو در این یورش همراهی کنن چون اهالی اتحاد خوبی دارن . به موقعش با هم یکدست میشن و دمار از روز گار دشمن در میارن .
-عجب مسخره بازی شده . حالا بیا و درستش کن .
میثم : مادر پدر ما این جا هستیم .. این جا ..
اشرف : ولشون کنین این جاسوسای اسرائیلو ..
-اشرف خانوم اونا کس و کار منن . جاسوس کجا بود ..
ظاهرا یکی از اونا که میلاد باشه گفت ..
- ما شنیده بودیم این جا بسیجیان راهیان نور مانور دارن .. شما وقتی نیومدین ترسیدیم . گفتیم شاید حیوونی شما رو اذیت کرده باشه .. نمی تونیین خودتونو نجات بدین . اومدیم دنبال شما .. داداش این چه بسیجیه .. اوووووفففف نمی دونستم اینجا دارن هرزگی می کنن من بمیرم شهناز جون و جفت مامانا همه این صحنه ها رو دیدن .
این ترکها مخصوصا داشتن فارسی حرف می زدن که ما هم حالیمون بشه که چی دارن میگن.. یکی از زنای مسن تر به حرف اومده و گفت .
-این صحنه ها برای جوانان ما تحریک کننده هست .
اشرف : بس کنید . اون تفنگ هاتونو غلاف کنید جاسوسا .. تحریک کننده دیگه چی چیه . بعضی از این بر و بچه ها ی بسیجی با هم زن و شوهر هستند .. اونا با عشق به ولایت اومدن این جا .. شما دارین به اونا تهمت می زنین ؟ شما رو باید تحویل مسئولان نظام داد تا حسابی به خد مت شما برین .
یکی که حالا به نظر می رسید مادر میلاد باشه و خیلی هم دلیر و حرف بزن نشون می داد گفت:
ببخشیدا خواهر بسیجی !.. دو تا مرد با یک زن که طرف میشن یعنی اون زن .. مال هر دو تا مردهست ؟ یعنی شما تا حالا دیدین که یه قباله ای صادر بشه که درش یک زن دو تا شوهر داشته باشه ؟ نا محرم های دیگه اون کاری رو که بقیه دارن انجام میدن ببینن ؟
رو کردم به جمعیت و گفتم حالا یه صلوات بفرستین ختم غائله کنین . نا سلامتی ما همه عاقلیم و بالغ . امشب میثم جان و شهره جون اومدن این جا مهمونی . خیر سرمون خواستیم دور هم جمع باشیم . از ولایت و امت همیشه در صحنه بگیم ..
کس شعر گویی منم گل کرده بود .. میثم با آرنج زد به پهلوی من و گفت این قدر زور نزن که ننه ام از اون هفت خطهاست حرفای تو رو باور نمی کنه .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
هـــــــــــــــرکـــــــــــــــی بـــــــــــــــه هـــــــــــــــر کـــــــــــــــی ۲۶۲

مادر میلاد اسمش بود مینا . ولی از اون زنایی بود که نشون می داد خیلی با ایمانه و از این که ما این جا بساطی شبیه به بساط جنده بازی به راه انداختیم خیلی عصبیه و ممکنه کار دستمون بده .
میلاد : آریا جون حالا اگه می خوای کاری بکنی باید زود تر انجام بدی که اون یه وقتی قسم نخوره که همه ما رو لو بده . اگه کار به اون جا بکشه دیگه باید حتما قسمشو انجام بده و اجراش کنه .
-حالا اگه ما به جاش کفاره بدیم نمیشه ؟
-کجا گوشه زندون ؟ باید حواسمون باشه ..
-بقیه چی .پدرت چی ..
-من نمی دونم فقط چند تا از این زنا اگه لخت شن و اونا مردای ما رو تحریک کنن شاید مردا راضی شن که با دادن یک زن چند تا زن نصیبشون شه و خیلی هم حال کنن . مخصوصا داداش .. بابا میشا هم تا حدود زیادی راضیه .. من از این حال و روزش می فهمم که حسابی یکه خورده .. ولی مامانمو نمی دونم چیکارش کنم . اون این قدر این چیزا رو بد می دونه که نگو . حتی همین حالا شم روسری گذاشته سرش -میثم جان من دارم میرم سمت مامانت . ببینم چیکارش می تونم بکنم . آیا میشه اونو از این مجلس ردش کرد یا نه . پدر و مادر شهره , شهاب جان و شهلا خانوم چطورن؟
-اونا که خیلی اهل حالن . و یه مدتی رو هم در شهر های بزرگ زندگی می کردند و از این نظر میشه به اونا گفت اجتماعی و متمدن تر ..
خنده ام گرفته بود .. می خواستم بهش بگم از کی تا حالا کیر و کوس و کونو به اشتراک گذاشتن شده تمدن ؟ ولی حس کردم که با این بحث های الکی از محور اصلی دور میشیم . به نحوی به چند تا از زنای خوش اندام تر رسوندیم که باید بر هنه شن تا این مردای تازه وارد تحریک شده از این که زناشون در سکس ضربدری و گروهی شرکت کنن خیالشون نباشه . یه شورت پام بود و یه زیر پیر هن هیکلی و رکابی ..یعنی بدون آستین .
-مینا خانوم اگه اشکالی نداره می خوام چند کلام حرف خصوصی باهاتون بزنم . .. یواشکی زیر گوش میثم گفتم تو و شهره برین اون پنج تا رو آماده کنین ..
-تو فقط یه کاری کنی که مامانو بفرستی روستا و موی دماغمون نشه راضی کردن اونا با من ..
-با تو و شهره
-باشه به شهره هم میگم با خواهرش و دامادش که برادر من باشه صحبت کنه . منم با اونا حرف می زنم . ولی بابابام بیشتر حرف بزنم بهتره .. خیلی عالی میشه . می تونم شهناز رو که زن داداش و خواهر زنم میشه بکنمش . اگه بدونی چقدر کار درسته .
-میثم جان مادرت هم خیلی کار درسته.
-اگه پشت گوشتو دیدی اینو هم می بینی که روسری از سرش در بیاره . ..
مینا با اکراه اومد گوشه ای که نور چراغا به اونجا هم می رسید ولی کمی سایه انداخته بود . با این حال اون می تونست هیکل منو ببینه . مینا حدود چهل و پنج سال سن داشت . مانتو و روسری همچنان تنش بود .
-پس شما این جا دارین مانور بسیجیها رو برگزار می کنین ؟
-بله تازگی ها بهش میگن رزمایش.
-ارواح ننه باباشون شدن کارشناس ادبیات . فقط همینا رو بلدن دست کاری کنن . کاری داشتی ؟
-نه مینا جون ...
-مینا جون ؟
-خب شما خیلی خوشگل هستید و ظریف ...حیفم میاد پسوند جون به اسم شما اضافه نکنم .
اون چهره اش درشت بود. جذاب بود ولی زیبا نبود . بدن خوبی داشت .
-شما این طور فکر می کنین ؟ این جا که تاریکه .
-ولی نور به صورت قشنگ و پوست لطیف شما می خوره .. آخ که اگه مجرد بودین همین حالا از شما خواستگاری می کردم.
-پسر زشته برو با یه همسن خودت شوخی کن .
-من با کسی شوخی ندارم . خیلی ظرافت و زیبایی داری که نمونه شو من تا حالا ندیدم . وگرنه هیچ اصراری برای این نداشتم که از وجود شما استفاده کنم .
-برو اون ور تر .. برو گمشو .. برو از ننه ات استفاده کن .
-اتفاقا از اون هم استفاده می کنم.
بی غیرت.
-مینا خانوم ..می بینی این جا چه آب و هوای خوبی داره ؟
-به من دست نزن .
-ولی من نمی تونم . حس می کنم نیروی جوانی و تازگی خاصی درت وجود داره که اگه دستت به کسی برسه می تونی اون نیروی شادابی و جوونی رو بهش منتثقل کنی . -نکنه سنگ خودت رو به سینه می زنی؟
-من می خوام با دستای خودم ازت انرژِی بگیرم .
-شما ها خجالت نمی کشین به اسم بسیج و اسلام دارین آبروی مسلمونی رو می برین هرچی فکر کردم دیدم با زبون خوش نمیشه با این زن طرف شد ولی تجاوز کردن به اون هم کار درستی نبود . می ترسیدم این جا قتل اتفاق بیفته . با این که نیرو های ما زیاد بود ولی این که نمی شد هشت نفر رو کشت و راحت چالشون کرد . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
هـــــــــــــــر کـــــــــــــــی بـــــــــــــــه هـــــــــــــــر کـــــــــــــــی ۲۶۳

راستش این مدل مقاومت کردنای مینا خیلی به دلم نشسته بود و منو گستاخ ترم کرد به این که زود تر بیفتم روش و یه دلی از عزا در بیارم . چه حالی می داد حال کردن با زنی که روسری سرش باشه و اصلا خودشو خارج از این بر نامه ها نشون بده . دستمو گذاشته بودم رو شورتم .. ظاهرا اون متوجه این حالت من شد . کمی ترس برش داشته بود .
-آقا آریا اگه حرفی داشتید بفر مایید من در خدمت شما هستم .
-مینا خانوم این رزمایشی که ما داریم مانورهمراه با تفریحات سالم و آماده باشه . ما در هر لحظه باید آماده حمله و دفاع از نوامیس خود باشیم برای همین بر نامه های تمرینی و آزمایشی زیادی داریم . ..
آروم شدن مینا نشون می داد که دچار ترس شده . آروم آروم داشت به سمتی حرکت می کرد که جمعیت باشه و خودشو از چنگ من نجات بده . من می دونستم که اگه کیر منو نوش جون کنه و معجزه منو ببینه دیگه حالش جا میاد و به مزه این کیر عادت می کنه و خوش به حالش میشه . سریع خودمو رسوندم بهش ..
-ولم کن چیکار می کنی ..
دستمو گذاشتم رو دهنش ..
-منو ببخش . چاره دیگه ای ندارم . خودت رو باید با بقیه هماهنگ کنی .
می دونستم شاید کار درستی نباشه . ولی نمی دونم چرا این کیر به من اعتماد به نفس خاصی داده بود . از طرفی اون جوری که میلاد می گفت فقط مادرش در مایه های دژ تسخیر نا پذیره و برای من هم خیلی مهم بود که این قلعه رو فتح کنم . من باید پیروز می شدم . چشم امید بیش از صد نفر به من دوخته شده بود . یعنی بقیه می دونستن چه خبره ؟ اون قسمتی که من افتادم رو مینا چمن وزمین نر می داشت .. روسریشو در آوردم و اونو به سمتی پرتش کردم .. به طرفم لگد مینداخت .. اصلا این جوری سکس رو دوست نداشتم . ریسک بزرگی کرده بودم . به این امید که میثم موفق شه بقیه رو همراه خودش کنه . می دونستم میثم از این که من مادرش رو بکنم ناراحت نمیشه ولی ته دلش غرور خاصی داشت از این که مادرش مقاومت کنه و به این آسونی ها خودشو وا نده -مینا جون ما پسرت میثم و عروست شهره رو آوردیم توی خط . همین کیر رو من تا ته فرو کردم توی کس شهره جون . عروست رو گاییدم . الان شوهرت و بقیه فامیلات منتظر چراغ سبز تو هستند . کار سختی نیست . فکر نکن به این سادگی ها هم می تونی بیای به بسیج خانوادگی ما . ما این جا کلا فا میل هستیم . هر کسی هم که برای اولین بار وارد این محفل میشه چه زن چه مرد باید امتحان بده و مسئول گرفتن امتحان از خانوما من هستم . پس من همین حالا ازت امتحان هم می گیرم و در حین امتحان گرفت متوجه میشی که این کار چه لذتی داره ..
از اون طرف هم من به میثم جون سپردم که پری جون مادر بزرگم که موتورش عین یک زن جوون کار می کنه از مردا امتحان بگیره ..البته امتحان پری جون از مردا رو می تونستیم یه جوری ماسمالی کنیم . هر چند که پری خوشگله من خیلی مقرراتی بوده دوست داره که قانون تحت هر شرایطی رعایت شه . میگه اگه در مورد مسئله ای بخواهیم تخفیف بیاییم عادت می کنیم . خب اینم واسه خودش یه حرفی بود و باید بهش احترام گذاشت . .. یه لگدی به کیرم زد که به شدت دردم گرفت و بی حس شدم ولی ولش نکردم .
-می کنمت کثافت . واسم ادای مذ هبی ها رو در میاری ؟
طوری باهاش رفتار کردم که دیگه ترس برش داشت و از ترس جونش دیگه چیزی نمی گفت . ولی خیلی بی حس شده بودم با این حال اونو لختش کردم . دستم همچنان رو دهنش قرار داشت .
-ببین جنده .. اگه جیغ بکشی کسی هم به کمکت نمیاد . میثم می دونه چه خبره . نمی ذاره بقیه بیان کمک یا فکر کنن که من چه بلایی سرت میارم . درسته که تو مادر میثم و میلاد هستی وهمچنین همسر میشا خان . ولی پای پنجاه و خوردی زن در میونه . همه زنهای خودشونو گذاشتن به اشتراک . دیگه میثم و میلاد که نمیان به خاطر یک نفر در مسجد رو ببندن .
کیرمو گذاشتم رو دهنش ..
-باز کن ساک بزن . خیلی دردش اومده .. الان باید با خیسی دهن و بعد با کس تو قاطی شه به من حال بده .. دهنشو باز کرد ..
-حالا خوب شد .. نرم نرم ساک بزن .. دردش رو می چینه
. دیدم با این که کیرم رفته توی دهنش ولی ساک نمی زنه . درد کیرم کمتر شده بود . دهنشو مثل کس می کردم . یه پهلو شدم کف دستمو گذاشتم روی کس درشت و صافش .. هر چی چنگش می گرفتم نم پس نمی داد . .. بازم شروع کرد به دست و پا زدن .
-مینا جون بس کن دیگه . این قدر مغرور نباش . من که خودم حس می کنم داره خوشت میاد این قدر ادای مومنا رو در نیار .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
هـــــــــــــــر کـــــــــــــــی بـــــــــــــــه هـــــــــــــــر کـــــــــــــــی ۲۶۴

دیگه لباس رو تنش نذاشتم . کف دستمو گذاشته بودم روی کسش . چاک درازی داشت و لبه هاش نشون می داد که دیگه شوهره به اون رحم نکرده .
-واسه چی داری مقاومت می کنی . اگه اینو جلوی سگ بندازی نمی خوره و اسب رغبتی نمی کنه که کیرشو توی این کس فرو کنه . حالا ما داریم بهت احترام می ذاریم این قدر خودت رو نگیر . مطمئن باش که شوهرت هم داره با زنای دیگه حال می کنه . ..
ناله می کرد .. اندام درشت و درستی داشت خیلی هم آبداربود . حالا کسش چنگی به دل نمی زد می تونستم اونو به کلفتی کیر خودم ببخشم . ولی شایدم دور و برش گنده و چاقالو بود و اگه می کردمش حال بیشتری می داد .. -آخخخخخخخخ ... چه کیفی داره کیرم توی دهن خانوم مومنی مث شماست . مینا جون حال کن .. حال کن .. داره میاد .. داره میاد ..
یه لحظه بدنم شل شد .. اونم که حس کرد من سست شدم با کف دو تا دستش زد به سینه ام ولی من که با همه هوسم حواسم سر جاش بود بغلش کردم . همین جور کیرمو توی دهنش فشار می داد .
-عوضی کور خوندی نمی تونی از دستم در ری . فکر کردی . من حالت رو می گیرم . نمی ذارم نفس بکشی . هر غلطی که دلت بخواد بکنی و عین خیالم نباشه ؟
پشت سرشو محکم به بدنم فشار می دادم . تا این که آب کیرمو توی دهنش خالی کردم . هر چی رو که در این سری میومد ریختمش توی دهنش و گذاشتم همین جور نوش جون کنه . بازم شروع کرد به شیطنت . این بار داشت کیرمو گازش می گرفت که اونو دوباره انداختم رو زمین .. و از بس اونو به این سمت و این سمت غلتوندم که دیگه بی حس و بیجان شد ..
-نههههههه نههههههه من شوهر دارم .
-شوهرت هم زن داره . حالا این قدر ادا در نیار . چشمت کور.. هشت تا.. نمی خواستی به اتفاق گروه خونگی بیای فضولی ..
-جاسوسی برای حفظ اسلام است ..امام خمینی ..
-دهنمو باز نکن .. تو و اون آدمکش که آخرش نفهمیدم کس خل جانی بود یا جانی کس خل دو تایی تون جاتون ته جهنمه .. هرچی می کشیم از دست اون بی سواده .. بگیر این شمشیر تیز اسلام رو که داره سرزمین انقلابی مینا رو فتح می کنه .
حالا دیگه خیسی کس مینا رو حس می کردم و کیرمو وقتی رو ی کسش قرار دادم به نرمی راهشو به درون کس باز کرد .
-دیدی چقدر مزه میده ؟ اگه بگی لذت نمی بری دروغ میگی .. خیلی داغه داره آتیشم میده . حواست باشه کیر منو آبش نکنی که الان دست کم پنجاه تا زن منتظرشن . چه مزه ای داره . اگه بدونی که زنا واسه همین یه تیکه چقدر سر و دست می شکنن کاری می کنی که همین جا زیر کیر من بمونی و تا صبح تکون نخوری .
دستمو محکم جلوی دهنش نگه داشته تا یه وقتی شیطون توی جلدش نره و سر و صدا نکنه .. سرعت گاییدن مینا رو تصاعدی کرده و اونم چاره ای جز تسلیم نداشت ..
-مامان .. مامان .. کجایی ؟ مامان حالت خوبه ؟
-می شنوی ؟ صدای میثمو می شنوی ؟ اون منتظره ببینه جریان چیه ..اگه بدونه تو الان زیر کیر منی خیلی خوشحال میشه .
-آریا کجایی ؟ مامان حالش خوبه ؟ ..
مینا با پنجه هاش به صورتش چنگ مینداخت .
-ببینم مینا جون از هوس این جوری می کنی یا از خجالتی که پیش پسرت می کشی ؟ ناراحت نباش تا یه ساعت دیگه همه دور همیم ..
-آریا کدوم طرفی .. با کی داری حرف می زنی ؟ مامان چطوره . چرا صداش در نمیاد ..
- مینا جون توپ توپه میثم خان !.. همه چی حله . فعلا دیگه چیزی ازش نپرس . من الان دارم ازش امتحان می گیرم . سوالای اولو خوب جواب نداد ولی حالا داره با موفقیت پیش میره .
-آریا جون میشه امید وار بود ؟
-ببین رام کردن مینا از رام کردن توسن , از رام کردن اسب وحشی سخت تره ولی آریای دلاور این کارو کرده -اوخ جون . درود بر تو مرد آریایی .
-ببین میری به پری جون میگی خیلی زود از مردا امتحان بگیره .. مجوز رو صادر کنه ..
-دو تا زن دیگه رو چیکارش کنیم ..
-خودم میام حلش می کنم . همون چند تا تست ساده می گیرم جواز رو میدم .
-فدات شم رفیق . اگه تو رو نداشتیم چیکار می کردیم ..
میثم طوری به وجد اومده بود که آدم فکر می کرد تا دقایقی دیگه می خواد خودشو غرق حوریان بهشتی کنه . خیلی دلم می خواست میثم و میلاد مامان میناشونو جلوی چشم پدر میشا شون بکنن . خیلی حال می کردم . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 28 از 29:  « پیشین  1  ...  26  27  28  29  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

هر کی به هر کی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA