انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 8 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین »

نقاب انتقام


مرد

 
نقـــــــــــــــــــــــاب انتقــــــــــــــــــــــــــام 71

. قبل از این که بریم تهران من و اون واسه خرید یه سری لباس واز این خرت و پرت ها رفتیم بازار . -بهشته من میگم هر چی خوشت اومد فکر پولشو نکن بگیرش .. -می دونم سهراب وضعت توپه . ولی من نمی خوام خودمو عادت بدم . نمی خوام ارزش اون چیزایی رو که می تونم داشته باشم واسه خودم خیلی عادی کنم . نمی خوام به خودم عادت بدم که هر روز دنبال یه سری چیزای بهتر از دیروز باشم . چه اشکالی داره این لباس عروس ارزونتره رو بگیرم . اصلا کرایه اش کنم . -نمی دونم دختر یا دیوونه ای یا خسیسی . باز خوبه که من می خوام پولشو بدم . -چیه خوشت نمیاد زنت به فکر توست و این که خود ساخته شی . قدر چیزایی رو که داری بدونی ؟/؟ ببینم اصلا منو سلیقه ات می گیره ؟/؟ نکنه فردا بگی که یه زن شیک تر می خوای .-اگه بخوای لباسای شندر مندر بگیری معلومه که میگم به دنبال یک زن شیک تر می گردم البته من اینو خیلی آروم گفتم ولی گوشمو همچین پیچوند که پیش چند تا زن فروشنده آبروم رفت -حقته حالا که هنوز هیچی نشده دم در آوردی وای به این که خرت از پل بگذره . -این پلی که دیدم منو قبل از این که برسم اون طرفش پرتم میکنه توی آب . -حقته که ورشکستت کنم . -ببینم از این بالاتر نیست که هر چی جنس تو این مغازه رو خالی کنی .. خندید و گفت خودت خواستی ها . .. یه چند دقیقه ای که باهاش حرف نزدم دیگه مجبور شد خودش شروع کنه -ببین درد می کنه . این گوشه نگه دار یه کمی مالشش بدم . -خیلی بد جنسی بهشته . یعنی من اون قدر اختیارو ندارم که یه شوخی باهات بکنم ؟/؟ -من این شوخی رو باهات بکنم ناراحت نمیشی ؟/؟ -باشه دیگه نمی کنم . -میگما خیلی خوشت میاد با هم دعوا کنیم ؟/؟ -من نمی دونم بهشته تو همش دعوا داری -من آشتی بعد از قهر رو خیلی دوست دارم -خب منم کارایی انجام میدم که تو رو به اونچه که دوست داری برسونه -ببینم تازه کدوم گوشتو کشیده بودم ؟/؟ اگه سنگین شده بگو اون طرفشم بکشم که میزان شه . با هم رفتیم به خونه ای که روبروی پارک گلها داشتم . نزدیک بلوار وکیل آباد . درو که باز کردیم و با کلی وسیله رفتیم داخل ..همونجا سد راهش شدم . -کجا خانوم با این عجله . هنوز خیلی بهم بدهی داری -نکن سهراب اذیتم نکن . -تا مالیات ندی نمی ذارم بری . -خیلی مردم آزاری . ولی می دونی که چقدر دوستت دارم و همیشه در مقابلت کم میارم . خودشو بهم نزدیک کرد . یه نیم دایره ای زدیم و رفت که صورت و لبامو ببوسه ولی یه لحظه صورتمو گاز گرفت و به طرف راه پله دوید و رفت داخل پذیرایی . -فکر کردی . فکر کردی که به زور می تونی منو ببوسی . -بهشته تو امروز یه چیزیت میشه ها . حسابتو می رسم . -سهراب امروز خوشحالم خوشحالم . معلوم نیس چند تا بهترین روز در زندگیم دارم . -حالا من میام اون بهترین رو واست ردیف می کنم . راهشو بستم . این دفعه رو نمیذارم در بری . -سهراب من تسلیمم . شوخی نمی کنم . خسته شدم .سهراب یه چیزی یادم اومده که حالم داره یه جوری میشه دارم یاد خاطره بد اینجا میفتم . سایه سها رو می بینم . ولی به خاطر تو و در کنار تو همه چی رو تحمل می کنم . چون می دونم که خیلی خوبی .. ولی این بار طوری بغلش کردم که تکون بخور نبودیم اما دو تایی مون افتادیم رو زمین . -سهراب تو که می دونی من تسلیمم -آره می دونم واسه همینه که ولت نمی کنم . بازم با یه بوسه گرم رفتیم به عالم رویاهامون . خیلی هوس اینو کرده بودم که زود تر باهاش ازدواج کنم و این چند تا خرده ریز فاصله و تابو هم از میان بر داشته شه . حس کردم که اگه بیشتر از این در آغوشش داشته باشم ممکنه ازش انتظارات خاصی داشته باشم ولش کردم . صورتش داغ و سرخ شده بود . با یه التهاب و اشتیاق خاصی نگام می کرد ولی من فقط به آینده فکر می کردم . به روزایی که اون به عنوان یک همسر در کنارم باشه . من و چند تن از بزرگای فامیل و بهشته و دایی اش رفتیم تهران . خیلی راحت تر از اونی که فکر می کردم با خانواده بهشته اخت شدم . پدر و مادر و یه برادر کوچیک تر خونگرمی داشت . آدم چقدر خوشش میاد از این جور تفاهم و بی خیالی . دایی جان که کارما رو راحت کرد . پول که داشتم . تفاهم که داشتیم . اخلاق همه مون بیست که بود . دیگه مونده بود عقد و مراسم عروسی . هرچه خواستند که یه مراسمی در منزل ردیف کنند و هزینه کمتری شه اینو دیگه قبول نکردم . -من خودم هزینه شو می دم و باید مراسم در یه تالار با شکوه و مجلل انجام شه خیلی خنده دار بود اون داشت مخالفت می کرد -عزیزم من دلم می خواد به یاد ماندنی باشه . اونو کشیدم یه گوشه ای و گفتم چرا با هر کاری که می کنم مخالفی ؟/؟ اگه تفاهم نداریم بگو . -من دوست دارم شوهرم خاکی تر از اینا باشه . -یعنی اگه ولخرجی کنم دوستم نداری ؟/؟ببین بعدا واسم خاطره میشه . ..... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
نقـــــــــــــــــــــــــــــاب انتقـــــــــــــــــــــــــــــــــام 72

سهراب نکنه تو هم از اون مردایی هستی که می خوای گربه رو دم حجله بکشی -فعلا که هنوز به دم حجله نرسیدیم داریم میریم پیشواز اونجا که رسیدم کشت و کشتار های جدیدی راه میندازم . -چشای بهشته از حدقه در اومده بود . -ببینم شوخی که نداری -نه -جدی هم که نمیگی -نه -عقلت سرجاشه -آره -حقت بود که تو رو می دادم به دست همون دیوونه تا عاقلت کنه -الان هم دیر نشده -ووووووییییییی امان از دست تو سهراب . دیوونه ام کردی . منو خونسرد رو دیگه داری یه جوری می کنی -خانوم اون موقع که خونسرد بودی بر اعصابت مسلط بودی عاشق نبودی حالا عاشقی -کی گفته من عاشقم . واسه خودت کلاس نذار . من دیوونتم . یه دیوونه که عاشق نمیشه -این که درست چون دیوونه هیچی سرش نمیشه .. اومد طرف صورتم و یه گاز از لپم ورداشت . -دیوونه که هیچی حالیش نیست .. ولی این بار خودشو انداخت تو بغلم . -عزیزم هرچی تو بگی . سهراب عزیزم . من حرفی ندارم .-اتفاقا بهشته بازم تو برنده شدی . چون من می خواستم بگم هر چی تو بگی . ولی تو جلو زدی . بازم با اون لبخند های همیشگی اش دنیایی از شادی و آرامشو واسم به همراه آورد . من و اون بالاخره با هم از دواج کردیم . بهشته من یک عروس خانوم به تمام معنا بهشتی شده بود . وقتی اونو با اون زیبایی و مظلومیت دیدم با اون نگاهی که جز صداقت و عشق هیچی دیگه نمی شد ازش خوند فهمیدم که خداوند در مقابل دنیایی از رنج که در این سالها بر من وارد اومده بود هدیه ای بالاتر از اون نمی تونست بهم بده . هدیه ای که همه درد و رنجهامو اگه نگم فراموش می کردم می تونستم با در کنار اون بودن به آرامشی برسم که عذابها رو تحمل کنم راحت به سوی آینده برم . حتی دیگه می تونستم به سها کاری نداشته باشم . می تونستم مثبت فکر کنم و همه اینا رو مدیون دختری بودم که منو به زندگی بر گردونده بود . این باور را که زنان بد ترین موجودات و خیانتکار ترین اونا در دنیا هستند در من از بین برده بود . او بالاتر از یک فرشته یک انسان واقعی بود . نمی دونستم چند نفر دعوتند ولی وقتی اونو در لباس گلها و ملکه ها دیدم دلم می خواست هر چه زودتر این مراسم تموم سه و باهاش تنها باشم . -بهشته به نظر تو من حقمه که این قدر شاد باشم ؟/؟ میگن خوشحالی زیاد هم خوب نیست . خدا دوست نداره آدم جایگاه خودشو فراموش کنه . -عزیزم غم و شادی رو کی به وجود آورده . همون خدایی که تو رو به وجود آورده . تا وقتی که ناراحتی میگی ناراحتی . میری دنبال لحظه هایی که درش به آرامش برسی . لحظه هایی که همراه با عشق باشه . عشق در کنار کسی که دوستش داری . سرتو بذاری رو سینه اش . اون نوازشت کنه . برات حرفای قشنگ عاشقونه بزنه . تو نگاه کنی به چشماش و از نگاش بخونی که چقدر دوستت داره .-تو این نگاه رو همیشه از تو چشام می خوندی . یه لحظه دوباره تو چشام نگاه کرد و گفت نکنه بازم به یاد اون چند روزی که قهر بودیم افتادی . -تو افسونگری جادوگری رمالی کی هستی .. -من یک عاشق هستم . عاشقی که عشق خودشو می شناسه . حسش می کنه . فکرشو می خونه . چون دوستت دارم . چون می خوام با تمام وجودم درکت کنم و درکت می کنم . سهراب یه چیزی رو فراموش نکن . خیلی مهمه .. دوست دارم همه اونایی که ازدواج می کنن اینو بدونن . همه اونایی که با لباس عروسی در کنار هم قرار می گیرند . ما برای این لحظه ها نیستیم . این لحظه ها برای ما هستند . ساده تر بگم سهراب باید حس کنیم که هر روز روز از دواج ماست . هر روز این شکوه و تقدس در پیوند ما وجود داره ... یعنی اگه همین الان لباسای پاره ای بر تنمون باشه بازم باید همین شادی و نشاط رو در قلبمون در وجودمون داشته باشیم . -بهشته تو داری دیوونه ام می کنی . من روم نمیشه کنار ابن همه آدم تو رو ببوسم . آخه اون لبای خوشگلی که هر لحظه داره ازش در و گهر می ریزه بوسیدن نداره ؟/؟ بازم باید تشنه تو بمونم تا کی با هم تنها میشیم ؟/؟ -می تونی جلو خانوما منو ببوسی .-نه درست نیست . -خودت می دونی . ولی حواست باشه اگه چش چرونی کنی منم می دونم کجا تنبیهت کنم . -ببینم به نظرت وقتی ملکه .. پرنسس یا شازده خانوم خوشگل روبروم وایساده من برم ندیمه ها رو دید بزنم ؟/؟ .. دوباره با هم رقصیدیم . در مقابل صد تا فامیل من اونا یه لشگر بودند . هر چند ما خودمون دیگه زیاد نخواستیم شلوغش کنیم . خیلی ها هم از مشهد حوصله اومدن به تهران رو نداشتند . مثل قدیم نبود که مردم با حوصله باشن . بابا بزرگ خدا بیامرزم تعریف می کرد اون وقتا برای عروسی همچین ارزشی قائل می شدند که یک هفته تمام مراسم ادامه داشت . خدا به داد صاحب مجلس و خود عروس و دوماد برسه . یه روزش که آدمو بیچاره می کنه و دخل دامادو در میاره وای به اون یک هفته ای .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
نقــــــــــــــــــــــــــــاب انتقـــــــــــــــــــــــــــام 73

ببین سهراب اینایی که اینجا دارن دست می زنن همه شون میگم که عروس و دوماد باید همو ببوسن . -ببینم مرد که توشون نیست . -فقط بابا و داداشم اینجان . بقیه همه زن و دختر هستند . سختت که نیست . -نه بازم خدا رو شکر که مرد غریبه ای نیست و همه شون زن هستن . -سهراب بهم بگو حقته که گوشتو بکشم یا نه . یا این که از همین الان تو رو طلاقت بدم یا نه . من چیکارت کنم . جلو این همه زن ؟/؟ اونم نصفشون مجرد .. چون هم جنس تو نیستن ایراد نداره ؟/؟ بیا جلو تر شوخی کردم .ولی یه چند ثانیه .. لبای سرخ و یاقوتی بهشته رو که که به رنگ گیلاسی از بهشت بود اسیر لبهای خودم کردم . . حس کردم که خیلی بیشتر از چند ثانیه شد . اونم حواسش نبود . من و اون به عالم عشق و پاکیها پرواز کرده بودیم . گویی هیشکی دیگه غیر خودمونو نمی دیدیم . یه لحظه که چشام نیم باز شد دیدم ده دوازده تا دختر دارن با موبایل ازمون فیلم می گیرن . دو نفری هم داشتن با هندی کم این کارو می کردن و عکاس و فیلمبر دار هم که اونا خودشون یه سیستم دیگه ای داشتند -میگم بهشته عجب گندی زدیما -تا باشه از این گند ها . این بار دو تایی مون همو بغل زدیم ولی بدون بوسه . دلم نمی خواست این لحظه های خوش و شادی به انتها برسه . هر چند می دونستم در کنار اون از این لحظه های شاد و آرام بخش زیاد دارم . اون لحظه ای که با اجازه بزرگترا بله رو گفت و دیگه انگشتر توانگشت هم می کردیم واسه چند ثانیه ای نگاهمون به هم دوخته شد .. سرمو تکون دادم و اونم همین طور .. زبون همو خوب می فهمیدیم . اون ازم می خواست که بهش وفادار بمونم . بازم با تکون دادن سر تایید کردم و اونم قبول کرد . ولی هیشکدوم کوتاه نمیومدیم که نگاهمونو ببریم یه طرف دیگه .. .. آخرش دو تایی مون گفتیم یک دو سه .. بازم عقب نشینی نکردیم .. -آهای عروس دوماد چه خبرتونه این تازه شروعشه .. یکی از زنا ی شوخ مجلس که باهام خیلی جیک شده بود و فکر کنم خاله بهشته بود گفت صبر کن این شوق و ذوق همین اولشه .. -خاله جون منم می دونم اولشه ولی آخرش هیچوقت نمی رسه . .. آخ نگاه بهشته در عکس العمل به این حرفم چه زیبا بود . فقط می خواستم اون چشارو ببوسمش . اون چشایی که ازش نور امید به دلم می تابید . همونی که به من مرده زندگی دیگه ای داد . وقتی یه بنده خدایی ازم خواست که یه چیزی به مناسبت این لحظه باشکوه برای همسرم بگم اولش خواستم دستشو یعنی دست زنمو ببوسم و این کارو هم انجام دادم .. ولی اون طرف که یه دختر خیلی با احساس هم نشون می داد ول کن نبود . -عیال مربوطه یه سری تکون داد و گفت خب حالا یه چیزی بگو دیگه .. -بهشته همسر عزیز من .. من الان و برای همیشه حس می کنم که خوشبخت ترین مرد روی زمینم . من اون بهشتی رو که بهشته من درش نباشه نمی خوام . دوست دارم همیشه و تا ابد در بهشت بهشته خودم باقی بمونم . همسرم من بدون تو هیچی نیستم .. نمی دونم چرا بازم گریه ام گرفت . شاید یه لحظه به یاد رنجهای گذشته ام و خوبیهای همسرم افتادم . یکی دوبار فکرم رفت به اون مجلسی که با صورتی زشت و سوخته در کنار سها قرار داشتم . فوری ذهنمو از اون فضا خارج کردم . -سهراب چت شده تو که از من احساساتی تری .. -نمی دونم من اصلا بهم نیومده خوشی کنم . شاید حس می کنم لایق این همه خوشبختی نیستم .. -خوبه تو هم حالا روز شادیه .. بازم به یاد خونواده ام افتادم خلاصه مجلس هم همون جوری که بهشته دوست داشت بر گزار شد . برام فقط لحظه های با اوبودن مهم بود . اون روز یا اون شب خونه رو برای من و بهشته خالی کرده بودند .. -عزیزم یعنی من و تو ... -ببینم پس چی خیال کردی .. -خیلی دلم می خواست بریم مشهد .. در خاک مقدس امام هشتم .. -ببینم اینجا حرامه ؟/؟ پدرتو در میارم . حالا حاج آقا واسه ما ناز داره -بهشته شوخی کردم گوشامو نکش . نکش نکش .. هنوز باورم نمیشه . فکر می کنم همه اینا خواب و خیاله .. -منو بگو سهراب . وقتی بر گردم مشهد اون وقت بیشتر فکر می کنم خواب و خیاله . . حالا از این لحظات استفاده کن که دیگه از چند وقت دیگه اگه خواستی بیای سراغم اون وقت من واست ناز می کنم که سهراب نیا جلو من درس دارم .. سهراب نیا جلو منو می خوری . -اصلا از این حرفا نمی زنی تو . من تو رو می شناسم . -فکر می کنی .. -ببینم حالا می خوای همین جور ساکت بشینی هوا رو نگاه کنی ؟/؟ -نمی دونم چرا یه احساس شرم خاصی دارم -آخه من .بمیرم . طفلک .. چه پسر چشم و گوش بسته ای .. آخه آدم با این بچه ها چیکار باید بکنه . کاش برای آدمایی مث تو یه کلاس می ذاشتن که یه همچه روزی گیر نیفتین . -ببینم کلاس عملی یا تئوری .. این بار به جای گوشها دماغمو کشید .. -واییییییی دختر سوختم . اونو با بوسه هام ساکتش کردم . باور کردم و باورش کردم . -سهراب من متعلق به تو هستم . شاید از همون لحظه ای که برای اولین بار دیدمت . ولی می دونم از همون لحظه ای که برای اولین بار حس کردم که دوستت دارم از همون لحظه اولی که واژه دوستت دارم رو برای تو بر زبون آوردم و از تو شنیدم حتی در روز هایی که دلم می خواست کله ات رو بکنم .. حتی در روز هایی که ازت فرار می کردم چون می خواستم فقط مال تو و برای تو باشم . می خوام بهم نشون بدی و ثابت کنی که فردا برای من مث امروزه -بهشته عزیزم فردای تو بهتراز امروزه اینو بهت نشون می دم . این آخرین جمله ام قبل از مقدمه عشقبازی بود . بهشته خانوم من اون شب یا بهتره بگم دم صبح خانوم شد . اون هدیه ای از بهشت بود که باید قدرشو می دونستم .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  ویرایش شده توسط: aredadash   
↓ Advertisement ↓
مرد

 
نقـــــــــــــــــــــــــــاب انتقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام 74

بدن بهشته به زیبایی روح و اندیشه اش بود . به لطافت اون . سرشو گذاشته بود رو سینه ام و نوازشش می کردم . حس می کردم با آدمی از یه دنیای دیگه عشقبازی کردم . خدای من هیچوقت اونو ازم نگیرش . بذار تا وقتی که نفس می کشم و حس دارم حس کنم که اون در کنار منه . ولی یه چیزی بهم می گفت که آب خوش از گلوی من یکی پایین رفتگار نیست . احساس خوشبختی و آرامش زیاد کردن شاید برای من یک گناه باشه . -بهشته تو حالت خوبه ؟/؟ -حال جسممو می پرسی یا روحمو ؟/؟ -هردو تا رو . -یکی از یکی بهتر . وقتی که تو رو دارم چرا بد باشه . سرش رو سینه لختم قرار داشت . چشاشو بسته بود تا بازم واسش لالایی عاشقونه بخونم و من براش می خوندم . با موهای سرش خیلی آروم بازی می کردم . و با صورت و پیشونیش . چشاشو بسته بود و لبخند می زد . مث فرشته ها .. بهشته فرشته من . بالاتر از فرشته . پاک تر از فرشته . من اولین مرد زندگی اون بودم و به گفته خودش آخرین . و می دونستم که جز این هم نمی تونه باشه ولی اون اولین زن زندگیم نبود . واسه همین اونو خیلی بر تر و بالاتر از خودم می دونستم . صدای نفسهای بهشته نشون می داد که خوابیده . ولی من همچنان با لذت نوازشش می کردم . روپوست صورتش دست می کشیدم . شونه هاشو لمس می کردم تا اگه خواست چشاش باز شه بهش لذت بده و دوباره بخوابه . تا خستگیش در ره و سر حال شه . من و اون حالا دیگه یه زندگی مشترکی داشتیم . یعنی باید اینو باور کنم که وقتی صبحها چشامو باز می کنم اونو در کنار خودم می بینم ؟/؟ اون همسرم شده . با نوی من همه چیز من . زیبای خفته من .. یه چند دقیقه ای رو به همین حالت بودم . فقط نگاه می کردم که زیبای من چه جوری با لذت خوابیده ... یهو صداش در اومد . -سهراب دردت که نمیاد . -نه لذت می برم که در آغوش منی . -ببینم خواب بودی دیگه -آره ولی نمی دونم چند دقیقه .. فعلا دو دقیقه ایه که بیدارم . به چی فکر می کردی .. -به هر چیز خوبی که فکرشو بکنی .. -جون من به چی فکر می کردی -به تو به تو زیبای خفته خودم .. وقتی که بیداری زیباترینی .. وقتی که چشاتو بستی زیبا ترینی هم باطنت و هم ظاهرت زیبا ترینه .. وقتی که باهام می خندی و بهم امید میدی .. حتی وقتی که گوشامو می کشی .. وقتی که باهام قهر می کنی -اون تقصیر خودته .. وقتی که این همه بهت میگم دوستت دارم و لوس نمیشی . وبیشتر بهم محبت می کنی زیباترینی -یه چی دیگه رو یادت رفت سهراب .. -اونو دیگه الان در عمل نشون میدم . بغلش کردم و با یه بوسه داغ و سوزان دیگه هیچ فاصله ای بین جسم و روحمون نداشتیم . من و بهشته بر گشتیم مشهد تا اونجا به زندگیمون ادامه بدیم . موقتا رفتیم به همون خونه روبروی پارک گلها . هر چند می دونستم از این که من و سها در اون خونه با هم بودیم شاید دل خوشی از این خونه نداشته باشه ولی گفت سهراب مسئله ای نیست . واقعیت که عوض نمیشه تو برام تو ضیح دادی و من قبولش کردم و در عمل هم بهم ثابت کردی . این جا هم دل باز تره هر وقت هم دلم گرفت میرم پارک . .اگرم خواستم برم دانشگاه با یه تاکسی میرم . -چی میگی سلطان بانو . الان دیگه باید خودت یه پا راننده شی . گرون ترین و قشنگ ترین ماشینا رو برات می گیرم . اصلا هر چی خودت خواستی برات می خرم . -تو قبلا اونو برام گرفتی -چی همین بنز زیر پامو می خوای ؟/؟ -نه بابا بالاترشو دارم . خودتورو.. کدوم ماشین از تو بالاتر و گرون تر و روون تر . تو اگه نباشی من که نمی تونم راه برم . -دختر تو دیوونه ام کردی ببینم تو فارغ التحصیل که شدی نمی خوای که بری سر کار ؟/؟ -جووووووون این قدر اعصابت خرد میشه که خانوم با سواد و اجتماعی داشته باشی ؟/؟ -آخه من دلم می خواد بیشتر پیشم باشی -الان کم هستم ؟/؟ -بازم خدا رو شکر که سر کار رو نمی خوای بری -یعنی میگی من الان دارم آب در هاون می کوبم ؟/؟ درسته گفتم سر کار نمی خوام برم ولی ادامه تحصیل رو که میدم -نهههههه تو رو خدا نه ..... یکی از این شبها قرار بود که چند تا از دوستاش واسه عرض تبریک ازدواجش بیان بهمون سر بزنن . دوست داشتم زودتر بریم تو رختخواب این دوستاش هم درست در این کمبود وقت هوس مبارک باد گفتن رو داشتند . زنگو که زدند از تصویر دسته گل بزرگو دیدم که یکی از این دخترا گرفته جلو صورتش . نشناختمش قیافه اش معلوم نبود . -بهشته برو بیارشون بالا .. -چیه سهراب پکری پیش دوستام اخم نکنی ها . اونا که رفتن بهت می رسم . .. بهشته رفت ولی پنج دقیقه شد و بر نگشت .. رفتم دم در و دیدم خبری ازش نیست . .... ادامه دارد .. نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
نقـــــــــــــــــــــــــــاب انتقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام 75

هرچه به این طرف و اون طرف نگاه کردم اثری از بهشته ندیدم . با مهمونا ممکنه کجا رفته باشه . نفهمیدم . از این و اون و از این مغازه دار و اون مغازه دار خبرشو گرفتم . یکیشون می گفت به نظرش اومده با یه ماشینی که داخلش یه زن و دو تا مرد هم بودند رفته .. . فکر کردم که حتما اشتباه گرفته . یه لحظه حواسم رفت پیش سها . یعنی اون مار مولک بازی رو شروع کرده ؟/؟ لعنت بر من . نه امکان نداره . این بار یا من باید خودمو بکشم یا اونو .. . نباید این قدر سهل انگاری می کردم . لعنت بر من . می خواستم واسه اون حیوون زنگ بزنم ولی نمی تونستم به خودم این اجازه رو بدم . شایدم ربطی به اون نداشت . ولی از این می ترسیدم که بگه آره کار من بود و دوباره برام دور بگیره . . زنگ زدم برای سها . با همون زنگ اول گوشی رو گرفت . سر و صدای ماشین و همهمه و صدای یه مرد نشون می داد که چیزی که مغازه دار دیده درست بوده . -سلام عشق من . چه طوری . خیلی وقته احوالی ازمون نمی پرسی ؟/؟ خیلی نامردی سهراب . نباس جشن عروسی خودت ما رو دعوت می کردی ؟/؟ از یه کادوی بزرگ محروم موندی . ولی من مث تو نیستم . من وظیفه خودمو خوب انجام میدم . باید یه چیزی بهونه شه که واسه مون زنگ بزنی ؟/؟ خیلی بی وفایی . دلم واست یه ذره شده بود . ...یک ریز داشت حرف می زد . خیلی دلش پر بود . با حرص و خشم حرف می زد . صداش طوری بود که انگار هر لحظه ای می خواد اشک بریزه . -سها اگه یه تار مو از سر زنم کم شه بیچاره ات می کنم . به آتیشت می کشم .. عین دیوونه ها می خندید . -فکر کردی حالا به آتیشم نکشیدی ؟/؟ حالا منو نسوزوندی ؟/؟ این بار دیگه اشتباه دفعات قبلمو تکرار نمی کنم . این بار دیگه قاطع عمل می کنم . ولی هر چیزی یه راهی هم داره . مسیرو مستقیم می گیری میای تقی آباد . از اون طرف میریم طرف فلکه برق . . اگه زنتو دوست داری به پلیس اطلاع نمیدی . من خودم خوب می دونم که چه عاشق پیشه ای هستی . -می تونم باهاش حرف بزنم . -نمی دونم چرا دهنشو بستن . طفلک . عروس خانوم خوشگله . زبونش دیگه کوتاه شده . هنوزم بلنده . میشه از این هم کوتاه تر کرد .-بذار یه حرفی بزنه دهنشو باز کن . -سهراب جان این الان با فشار دست یه گردن کلفت سرش خم شده رفته زیر صندلی می خوای الان اینجا کار دست ما بدی ؟/؟ . باور کن با اولین پلیسی که بابت این شیطان نزدیک خودم ببینم یه گلوله توی مغز زنت خالی می کنم . وقتی که قراره بمیرم اونم باید زود تر از من بمیره . خودت خواستی . اگه دوستش داشتی اگه عاشقش بودی دست از سرش بر می داشتی . این طور نیست بهشته خانوم ؟/؟ دیدی این سهراب اصلا دوستت نداره . فقط شعار میده هیچی حالیش نیست . می دونستم که آخرش تو رو به کشتن میده . خیلی حیف شد آخر این قصه داره تلخ تموم میشه . ولی سهراب بالاخره می فهمه چه کسی به دردش می خوره .. -روانی دست از سرش بر دار .-اگه من روانی هستم تو روانی ام کردی .تو فقط تو ! منو روانی کردی . . فقط یادت باشه میای طرف فلکه برق .. با کسی شوخی هم ندارم . من اونی رو که به تو شلیک کرده بود کشتمش سهراب . هرکی دیگه هم بخواد من و تو رو اذیت کنه می کشمش . تو باید اینو بفهمی که چقدر دوستت دارم . با کسی هم شوخی ندارم . ترس بر من غلبه کرده بود . چند بار وسوسه شده بودم که پلیسو در جریان بذارم ولی می دونستم که اونا خود نگه دار نیستند و کاری می کنند که نو عروس خوشگل من جونش به خطر بیفته ولی نمی تونم بیکار بشینم . .. دوباره براش زنگ زدم -سها بگو چقدر پول می خوای -تو بگو چقدر پول میخوای تا باهام باشی -سها عشقو با پول نمی خرن -من می خواستم به تو بگم که پول برای من ملاک نیست . -تو چی رو می خوای ثابت کنی . این دومین باریه که گیرش میندازی . می خواستی بکشیش .. توی بیمارستان اون الم شنگه رو راه انداختی . ولی این بار اجازه نمیدم که هر کاری دلت خواست بکنی . ببینم پاش بیاد منو هم می کشی ؟/؟ -آدم چطور می تونه قاتل خودشو بکشه . تو خیلی وقته که منو کشتی ... یه حسی بهم می گفت که این دیگه باید آخر خط باشه . من نباید تا این حد احساس خوشبختی می کردم . خدایا بعد از اون همه زجری که من کشیدم . بعد از مردن چهار تا عزیزام و از دست دادن همین جانی .. یعنی این اجازه رو نداشتم که از فرستاده تو خوب مراقبت کنم ؟/؟ بهش بگم دوستش دارم ؟/؟ عاشقتم ؟/؟ یعنی می خوای هدیه خودتو ازم پس بگیری ؟/؟ خودت بهم دادی خدا می خوای بگیریش ؟/؟ منو هم با اون بگیر . من بدون اون جهنمو قبول دارم . خدایا اونو نگیرش . اون که هر وقت باشه جاش تو بهشته . خدای من دست اون کثافت رو گردنشه . . سرش درد گرفته .. -سها من باید چیکار کنم . چرا این نمایش مسخره رو همش تکرار می کنی . چرا همش بچه بازی در میاری . می خوای چی رو ثابت کنی -عشق خودمو . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
نقـــــــــــــــــــــــــــاب انتقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام 76

سها دست از این دیوونه بازیها بر دار . می کشمت . این بار بهت رحم نمی کنم . گوشی رو قطع کرده برای دو تا مامورم که اصلا پاک فراموششون کرده بودم زنگ زدم . ..بهشون گفتم که کجا بیان و فقط حواسشون باشه که متوجهشون نشن . ولی من باید یه کلکی می زدم .تا اونا برسن . ازشون هم خواستم که ماهرانه تعقیبم کنن . .. در جا زنگ زدم به سها و گفتم لاستیک ماشینم پنچر کرده کمی کارم گره خورده -عزیزم حواست هست داری چیکار می کنی ؟/؟ دست از پا خطا کردی خودت می دونی . می دونم که عاقل تر از این حرفایی -تو یک روانی هستی یک روانی .. -تو هم مث من اگه دیوونه شی بد نیست . از روی درد و شکست می خندید . تلخی شکست رو در صداش احساس می کردم ولی اون می خواست همراه با شکست خود رقیبشو هم بشکنه . فکر نمی کردم از یک مسیر دوبار بره . فکر نمی کردم بهشته منو به تله بندازه . بازم تقصیر خودمه . چرا باید اونوبهشته خودمو تا این حد عذاب بدم . به هر کلکی بود دو تا مامور مخفی اومدن . هر چند مامورای رسمی نبودن .. وبیشتر کمکم بودند . شاید می خواستم اعتماد به نفس بیشتری پیدا کنم . نمی دونستم اونجایی که داریم میریم چند نفر داخلشن . سها جایی نمی رفت که به این آسونیها دم به تله بدیم . اون حساب همه جاشو کرده بود . یه حسی بهم می گفت این بار از یه دری وارد میشه که اگه یکی دیگه از اون در وارد شه نمی تونه پیداش کنه . حدسم درست بود . ماشینمو جلوی خونه ای که اونا پارک کرده بودند پار ک کردم . در خود به خود باز شد و رفتم داخل . انگاری یکی انتظارمو می کشید -سها منتظرم بود . تنها وسط حیاط یه خونه خیلی شیک و بزرگ ایستاده بود . اثری از گانگسترای دیگه و بهشته نبود . رفتم طرفش . لبخند می زد . -عزیزم خیلی وقته با هم نبودیم .. کف دستمو گذاشتم دور گردنش و می خواستم با یه فشار نفسشو بگیرم .. سرشو تکون می داد و می خواست حالیم کنه که جون زنم در دست اونه .. دستمو از دور گردنش بر داشتم . به سرفه افتاده بود .-خیلی نامردی . خیلی . دیگه من چیکار باید واست می کردم که نکردم . بگو بگو من باید چیکار می کردم . من دوستت دارم .. من که واست می مردم و می میرم . تو چطور دلت میاد خفه ام کنی . چرا داری با من و احساساتم بازی می کنی ؟/؟ -مطمئنی حالت خوبه ؟/؟ -تو چی سهراب . نمی دونم چرا وقتی که بد جنس میشی نگات و صدات منو یاد اون سهراب بد جنس نامرد بی وفا میندازه .. نتونستم خودمو کنترل کنم . در حالی که در اثر فشار عصبی یه دردی رو در دستام حس می کردم دست راستمو آوردم بالا و با آخرین زورم آنچنان زدم به زیر گوش و صورتش که سرش به سمت دیگه ای رفت .. از روی درد یه نگاهی بهم انداخت و گفت .. سهراب تو رو به زانو در میارم . کاری می کنم که از این کارت پشیمون شی . .. داشتم فکر می کردم که ای کاش مامورین مبارزه با قاچاق رو به صورت جدی تری از وجود این عفریته با خبر می کردم -به من بگو زنم کجاست . اگه کوچک ترین آسیبی بهش برسونی خودم می کشمت . -هیچی واسم مهم نیست . از الان به این فکر کن که کجا چالش کنی .. -خفه شو منو ببر پیشش . -این قصد رو هم داشتم . معلوم نبود این خونه هست یا کاخه . وارد یه زیر زمین شدیم .. از اونجا رفتیم به یه طبقه بالاتر و دوباره پایین تر .. من که گیج شده بودم . اگه بهم می گفتند بر گرد نمی تونستم . احتمالا خروجی هم باید یه کوچه اون طرف تر باشه که مامورا اگرم از جلو اینجا رو محاصره کنند اینا از این سمت در میرن . ولی یکی باید باشه که مثلا بهشون اطلاع بوده . اینم کاری نداره . یکی می تونه ورودی اصلی رو زیر نظر داشته باشه . این قاچاقچیا عجب تشکیلاتشون قوی بود . بالاخره رسیدیم به اونجایی که بهشته منو به دار بسته بودند . تعجب می کردم که چرا دهنشو نبستند و فقط دست و پاش بسته -چیه تعجب می کنی سهراب ؟/؟ اینجا هر قدر فریاد بزنی صدات به گوش کسی نمی رسه. فقط خدا صدای تو رو می شنوه . -همون برام کافیه کافر بت پرست .. -ولی من تو رو می پرستم سهراب . بت من تو هستی . چرا اذیتم می کنی . بهشته ساکت بود . بازم اشک توی چشاش حلقه زده بود . رفتم طرفش تا بغلش بزنم . بهش بگم که تو تنها نیستی . احساس ضعف می کردم . در همین لحظه دو تا از گردن کلفتها وارد شدند . -ارباب اگه امری دارین در خدمتیم . کف دستشونو با یه گارد سر از تن جدا کردن گذاشتن زیر گردنشون گفتن خانوم اگه پخ پخی هست ما در خد متیم -نه می تونین برین . از این به بعد هم وقتی می خواین بیاین داخل در می زنین یا اطلاع میدین . چون ممکنه من لخت باشم . دوست ندارم غیر این آقایی که اینجا روبروم وایساده نامحرمی منو ببینه . درسته سهراب جان ؟/؟ نمی خوام ناراحتت کنم . .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
نقـــــــــــــــــــــــــــاب انتقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام77

خب بهشته خانوم هرچقدر دوست داری فریاد بکش . سها لباساشو در آورده بود و با یه شورت و سوتین روبروم قرار گرفته بود . از این بیم داشتم که بخواد منو لختم کنه . من نباید اجازه این کارو بهش می دادم . اگه بهشته منو در این وضعیت بد می دید دیگه نمی تونست تا آخر عمرش منو ببخشه هر چند از روی ناچاری این کارو انجام می دادم . هنوز خاطره قبل ودفعه پیش از یادم نرفته بود . هنوز کابوس اون دفعه رو می دیدم . همسرم سکوت کرده بود . می دونست حرف زدن فایده ای نداره . می دونستم که در قلبش دنیایی از آشوب برپاست . داره شکنجه میشه ولی نمی دونه چیکار کنه چون نمی دونه که این هرزه می خواد چیکار کنه . سها یه شورت و سوتین براق به رنگ مشکی به تنش بود که خیلی بهش میومد -عزیزم اگه از رنگش خوشت نمیاد بگو عوضش کنم . ببینم تو از قرمز خوشت میومد یا لیمویی . یادم نرفته یه بار ازم خواسته بودی که شورت قرمزه مو بپوشم و تو شورت و لاپامو با هم گذاشتنی تو دهنت ؟/؟ اوخ چه کیفی داشت . یه ساعتی دوبار ارضام کردی . این عوضی اومد و دیگه مثل اون وقتا بهم توجه نداری . رفت و عین روانی ها یه ساک دستی از اتاق بغلی آورد که کلی لباس زیر زنونه درش بود . همونجاشورت رو از پاش در آورد بهشته سرشو به طرفی بر گردونده بود تا اونو نبینه . تا تن لختشو نبینه -خانوم ما نا محرم نیستیم . اگه شوهرت منو ببینه ایراد شرعی داره که من همین حالا ایرادشو رفع میکنم .. شر گویی اون گل کرده بود . -سهراب بیا بند سوتین منو از پشت ببند . -نه من این کارو نمی کنم . رفت طرف بهشته موهای قشنگشو از پشت کشید و گفت حرکت بعدی من اینه که با قیچی این موهای قشنگو از ته بزنم . اون وقت عروس خانوم میشه یه عروس زشت . ببینم اون وقت بازم دوستش داری ؟/؟ -سها تو هر کاری کنی هر جوری زهرتو بریزی قدرتشو نداری اون نیرو اون وجودی رو که در جسم عزیز ترین عزیزم وجود داره از بین ببری . اون وجودش روحش متعلق به منه همون طور که من مال اونم . هیشکی و هیچی نمی تونه ما رو از هم جدا کنه .-جز سها . بهت نشون میدم . این قدر مغرور نباش سهراب . دنیا همین جوری نمی مونه . الان دیگه یواش یواش نوبت اینه که من دور بگیرم . نمیشه که در دنیا همش به روی یه پاشنه بگرده -چه اشکالی داره عفریته . اگه این گشتن درست باشه چه اشکالی داره !-ببین سهراب این جوری اگه یکدفعه بخوام خودم از اول ببندمش و بذارم جنسش طوریه که سخته . می خوام تو با دستای قشنگت این کارو برام انجام بدی . چقدر دلم تنگ شده برای اون لحظه هایی که کف دستتو میذاشتی رو سینه ام . وقتی با گرمای دست مردونه و لطیفت و با هوسم نوک سینه هام تیز می شد تو چقدر با حال اونا رو میکشون می زدی .. اشک از چشای بهشته جاری بود . سها یه زمانی زنم بود و یه زمانی هم واسه پیاده کردن نقشه هام اونو معشوقه خودم کرده بودم . حالا داشت یه سری واقعیتهای دفن شده رو از زیر خاک در می آورد . مسائلی که واسه بهشته حل شده بود و دیگه جاش نبود که بازم از این چیزا بشنوه . می دونستم چه حالی داره . سها داشت هر دوی ما رو عذاب می داد . سوتینشو نبست . با همون سینه های لخت اومد جلوم . -عزیزم من یک آدمکش و یک قاچاقچی خطرناک هستم . سینه های درشت سها هنوز همون حالت گذشته شو داشتند . اون قدر تیز بین بود که متوجه شد من دو ثانیه ای نگاهمو بهش دو خته بودم . -چیه خوشت میاد ؟/؟ اومد طرفم . به زور می خوایت نوک سینه شو به دهنم بچسبونه . گیج شده بود . خودمو کنار کشیدم . -اگه دوست داری بریم اتاق بغلی . عیبی نداره . اگه جلوی زنت سختته من حرفی ندارم . بذار بهشته جون حس کنه که شوهرش چیکار می کنه .. صداشو برد بالا چرا چیزی نمی گی سهراب چرا کاری نمی کنی . امروز باید تکلیف خودمو با این دختره یکسره کنم .. -سها خواهش می کنم تو برو به خلاف و قاچاقچی گریهای خودت برس و کاری به کار ما نداشته باش . یک آدم خانه به دوشی مثل تو که حق عاشق شدن نداره . -اتفاقا این خانه بدوشها هستند که باید عاشق شن تا بتونن یه آرامش برسن . -من باید چیکار کنم که بذاری بهشته بره . -اون هیچ جا نمیره . از این جا تکون نمی خوره . اون همین جا وای می ایسته و می بینه حس می کنه اون لحظه ای رو که تو داری نطفه یه خوشگلو توی شکمم می کاری . اگه جلوی دیدنشو بگیره جلوی شنیدنشو که نمی تونه بگیره . -سهراب شورتمو بکش پایین . با دستای خودت . بکش بببین که اون زیر چه خبره داره واست گریه می کنه . مث من که از درون دارم گریه می کنم و .... گریه امونش نداد . -چقدر تو سنگدل و بد جنسی .... ادامه دارد .. نویسنده ...ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
نقـــــــــــــــــــــــــــاب انتقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام 78

نمی دونم چرا بهشته چیزی نمی گفت اون فقط ساکت بود و داشت ما رو نگاه می کرد .روشو نداشتم که به چشاش نگاه کنم . با این که همه این مسائل بین ما حل شده بود ولی بازم اگه صحبتش پیش کشیده می شد دچار شرم خاصی می شدم و این شرم وقتی که سهای لعنتی در کنارمون می بود به اوجش می رسید . حالا من میون دو تا زن گیر کرده بودم . دو تا زن که داشتند اشک می ریختند . بهشته با اشک سکوت و سها با اشکهایی که سکوت رو می شکست . -برای چی برای چی گریه می کنی . واسه این که خیلی پست و ستمگری ؟/؟ -صفت خودتو رو من نذار سهراب . من دیگه باید چیکار کنم واست که نکردم . -فقط برو بمیر . حیوون . این چه قیافه ایه که واسه خودت درست کردی . عین روانی ها شدی . -هرچی از دهنت در میاد بهم میگی . فقط تو جراتشو داری که این جور باهام حرف می زنی . زار می زد و در حالی که دستشو گذاشته بود روی شورتش می گفت می کشی پایین یا خودم این کارو انجام بدم .. بهشته چشاشو بسته بود ولی اشکهای پاکش گونه هاشو خیس کرده بود و قطره قطره از چونه و زیر صورتش به زمین می افتاد . -خیلی دوستش داری سهراب ؟/؟ یادت رفت که همین حرفا رو به منم می زدی ؟/؟ وقتی که دو تایی مون کاملا لخت و برهنه در آغوش هم بودیم ؟/؟ یادت رفت ؟/؟ که چه حرفای قشنگی بهم می زدی .؟/؟ می خواستم بهش بگم که یادم نرفته . یادم نرفته چه آدم پستی هستی . یادم نرفته که جطور تمام عشق و هستی و امید و ایمانمو تقدیم تو کردم و یادم نرفته که چطور جلو چشام با یه غریبه بودی . ولی هنوزم حس می کردم که این باید آخرین ضربه ای باشه که من بهش می زنم . اون شاید اگه اینو می فهمید اون وقت هر دو تامونو سر به نیست می کرد . -سها ! اگه من بهت توجه کنم . میذاری اون بره ؟/؟ کاری به کارش نداری ؟/؟ -این کافی نیست . ولی باشه می دونم که همین اونو داغونش می کنه . من یک زنم اگه دوستت داشته باشه دیگه نمیاد طرفت . من همینو می خوام . همینو که ازت متنفر بشه .. بهشته سرشو آروم آروم بالا آورد . -سهراب چند بار بهت بگم همیشه هم بهت گفتم من نمی خوام فقط جسمم زنده بمونه و روحم بمیره . تو شاید بدون من بتونی زندگی کنی ولی من بدون تو نمی تونم زندگی کنم . -نمی تونم شاهد مرگ تو باشم . -کاری نکن که من بفهمم همه حرفات دروغ بوده . عشق این نیست که همیشه آدما رو به هم برسونه . شاید قسمت این بوده که من و تو یه روزی به این جا برسیم . به جایی که برسیم که یه جدایی تلخ باشه . مرگ .. یک مرگ زیبا .. مگه آدم چند بار باید بمیره . من نمی خوام هر روز بمیرم .. پس بذار منو بکشه .. نابودم کنه . اون یک قاتله . یک جانی کثیف .. براش فرقی نمی کنه چه کسی رو بکشه . اون حتی تو رو هم می کشه . فکر نکن اگه بهش باج بدی می تونی از دستش خلاص شی . سهراب من هیچوقت تو رو نمی بخشم اگه بخوای یه بار دیگه باهاش باشی . به هر بهانه ای . بذار با عشق پاک و مقدس خودم بمیرم . با خاطره های قشنگش .. نه این که هر لحظه ای بمیرم و در لحظات بار ها و بار ها بمیرم . -من نمی تونم مرگ تو رو ببینم . تا نفسی هست زندگی هست . -و تا هوسی هست بندگی هست .من نمی خوام من و تو بنده یه آدم پستی باشیم که حس می کنه ارباب من و توست و هر غلطی که بخواد می تونه بکنه . اون حتی ارزش یک سوسک کثیف رو هم نداره . سها : خیلی حرفای گنده تر از دهنت می زنی عوضی -خجالت بکش هرزه تو حالا شوهر داری . -اتفاقا اونم راضیه . اگه دوست داری بفرستمش سراغ تو . این بار با پشت دست راستم گونه راست سها رو آنچنان نواختم که با هیکل لختش افتاد رو زمین . -فاحشه کثیف . اونایی که با فاحشگی خودشون روزی می خورند شرف دارن که تو یکی نداری . سها از جاش بلند شد . این ضربه من شدید تر از ضربه قبلی بود . با تمام نیرو و با تمام خشم و نفرت خودم اونو زده بودم با لبخند و خنده های تلخش رفت پیش بهشته .. -سهراب من , این جوری نبود همش تقصیر توست . خدمتت می رسم . شورتشو هم از پاش در آورد . با انگشتش به لاپاش اشاره می کرد و می گفت سهراب جون ببین چقدر نازه . می دونم از مال این عفریته خیلی بهتره .دیگه یواش یواش تو هم باید لخت شی و یک سکس واقعی رو جلوی این تازه عروس خوشگل نشون بدیم . خیلی برات خوبه بهشته خانوم . نمی دونی چقدر تحریک میشی . دیگه وقتی دور سهرابو قلم کشیدی می تونی بری با هر مرد دیگه ای که خواستی باشی . این بار مشتمو گره کرده می خواستم بزنم وسط صورت سها که اون با دستش یه اشاره ای کرد و معلوم نبود شوهر خپله و کوتوله اش جابر خان از کجا یهو با یک اسلحه پیداش شد . اسلحه رو گذاشت رو شقیقه همسرم .-سهراب جون گفتم اگه به وقت عشقبازی یه محرم اینجا باشه که سختت نباشه بهتره . دیدی چقدر به فکر توام ؟/؟ .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
نقـــــــــــــــــــــــــــاب انتقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام 79

ببین خیلی خوبه که زن و شوهر با هم تفاهم داشته باشن من و جابر جون این حرفا رو با هم نداریم . .بهشته جون تو حالا چشاتو باز می کنی و شاهد اون میشی که سهراب جون چه جوری باهام حال می کنه . اگه بدونی همون صبحی که من و اونو دم در خونه شون دیدی شب قبلش چه حالی با هم کردیم دو بار یا سه بار ارضا شدم . چقدر آروم شده بودم . سهراب جون چند بار ارگاسم شده بودم ؟/؟ فکر کنم سه بار بود . الان هم خیلی هوس دارم -آشغال عوضی این قدر عذابش نده . -سهراب نگاه نکن این جابر جون من چقدر آرومه . به موقعش از یک هیولا هم بد تر میشه . خیلی لذت می بره از آدم کشی . اولش این جوری نبود . ولی بهش گفتم اگه قراره باهام کار کنه باید مث من باشه تا حالا سه تا رو کشته . یکی از اونا مامور دولت بوده . -ببینم اگه من با تو کار کنم چی . انتظار داری منم مث تو جانی باشم ؟/؟ یک جانی کثیف .. ؟/؟ -سهراب تو که منوکشتی . خیلی به کارت واردی . یه قاتل که یک قاتل دیگه رو بکشه شاه جانیه .. بیا جلو تر . بهشته چشاشو بسته بود . دلم می خواست به طرف جابر حمله کنم و اسلحه رو از دستش بگیرم ولی اگه کوچک ترین اشتباهی می کردم و بلایی سر بهشته میومد دیگه هیچوقت نمی تونستم خودمو ببخشم . باید خودمو می کشتم . سها بهمون نزدیک شده بود . یه لحظه طوری خودمو بین سها و جابر قرار دادم که به هر دو تاشون مسلط باشم . زیر چشمی حواسم به جابر بود که حالت اسلحه در دستش چه جوریه . قد بلند من به نسبت قد کوتاه اون یه امتیازی بود برای من و به خاطر بهشته می دونستم که قدرتم چند برابر میشه . -سها تو چه جوری جلو شوهرت می خوای باهام سکس کنی -این اولین بارم که نیست . مگه یادت رفته .. بازم داشت آبروی منو می برد . دیگه نمی تونستم تحمل کنم . یکی بی غیرت یکی کثیف و هرزه .. یعنی اون واقعا عاشقم شده بود ؟/؟ من که باورش برام سخت بود . حس کردم که بدن جابر شل شده در یه وضعیتی ایستاده که میشه با یه هل دادن آروم اونو به عقب پرتش کرد . باید سریع مچ دستشو می گرفتم و اونو رو به عقب فشارش می دادم . چاره ای نداشتم باید سعی خودمو می کردم . سها رو با لبخند فریبانه خود رامش کرده بودم . فکر می کرد که تسلیمش شدم . اون کاملا بر هنه بود و تمام اعضای بدنشو توی دید گذاشته بود .. -عزیزم آخرش نگفتی بدن من قشنگ تره یا زنت .. اونو اگه الان لختش کنیم میشه متوجه شد ولی راستشو بگو . اگه تن اون خوشگل تره بگو من ناراحت نمیشم ولی اینو هم باید در نظر داشته باشی که اون ازم چند سال جوون تره . ولی من خیلی خوب موندم . پوستم تازه تر و شفاف تره .. -تو به زمین و زمان نه نگفتی ولی اون به تنها کسی گه گفته آره منم .. -سهراب فقط کافیه اشاره کنی . از روزی که تو وارد زندگیم شدی من به هیچ مرد دیگه ای روی خوش نشون ندادم -کاش می تونستم برات ثابت کنم که اینی که تو داری میگی ادعایی بیش نیست . شاید یه روزی برات ثابتش کردم . شاید اون لحظه دور نباشه هر چند که حالاشم خیلی دیر شده . دیگه وقتش بود . سریع با یک پرش خودمو انداختم رو جابر و هر دو مون نقش زمین شدیم . سها ترسید . اون به خاطر این که من تیر نخورم به وحشت افتاده بود . -جابر اگه شلیک کردی با من طرفی .. حواست باشه .. سهراب نمی کشدت . بذار هر کاری که می کنه بکنه .. دستمو گذاشته بودم دور گردن جابر و می خواستم خفه اش کنم -جابر اسلحه رو بده به دست سهراب . هیچ کاری نمی تونه بکنه .. اسلحه رو داد به من. اون لحظه مخم از کار افتاده بود . فکرم کار نمی کرد که چرا سها داره این حرفا رو می زنه . وقتی که از جام پا شدم با یه چاقویی که زیر گلوی بهشته گذاشته بود فهمیدم که اون خیلی پست تر از اونیه که من فکرشو می کردم . -خوشم اومد سهراب . بهت افتخار می کنم . ولی اجباری نداری که باهامون همکاری کنی . همین که سایه ات به عنوان همسر .. معشوقه یا مرد من رو سرم باشه از همه اینا واسم بالاتره . دیدی چقدر دوستت دارم . حالا مث یه پسر خوب اسلحه رو بده به اون شوهر بی عرضه کوتوله ام . ببینم سهراب جون دلت می خواد این چاقو رو فرو کنم زیر گردنش یا به قلبش . کدومو دوست داری ؟/؟ بگو دیگه .. اسلحه رو دادم به جابر .. خودمو به بهشته نزدیک کردم .. -عزیزم منو ببخش من سعی خودمو کردم . نشد . بازم یه نگاه معنی داری بهم انداخت که اولش یه تشکر بود ولی بعدش سراسر سرزنش و شماتت بود . داشت بهم می گفت که اگه بدن لخت سها رو در آغوش کشیده هر کاری که اون میخواد انجام بدم برای همیشه باید دورشو قلم بگیرم . -سها بیا و برای یه بارم که شده در زندگی کار درستو انجام بده . ما رو ولمون کن بریم . مگه نمیگی عشق زیباست .. مگه زیبایی عشق بین من و بهشته رو نمی بینی ؟/؟ به خاطر خدا بذار ما بریم ولی سها هار شده بود . از چپ و راست به صورت بهشته سیلی می زد . صورتش غرق خون شده بود . می ترسیدم پا پیش بذارم . اون دچار جنون شده بود و کوچک ترین اشتباهی از سوی من یعنی فرو رفتن چاقو در بدن عزیز ترین کس زندگیم .... ادامه دارد .. نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
نقـــــــــــــــــــــــــــاب انتقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام 80

سها از بهشته فاصله گرفت . -جابر برنامه شماره دو رو پیاده می کنیم . انگاری سهراب حرف حساب حالیش نیست . جابر دست به طرف کمر بندش برد تا شلوارشو بکشه پایین .. نههههههه اون می خواست به بهشته تجاوز کنه . اون پست فطرت داشت به خواسته های زنش عمل می کرد .. -سها می خوای چیکار کنی . --همون کاری رو که باید از اول انجام می دادم . ببینم به نظر تو این بی انصافی نیست که من برم زیر کیر یه مرد دیگه حال کنم شوهر مهربونم اون قدر آقا و با شخصیت و با فر هنگ و فهمیده باشه و چیزی بهم نگه در عوض من نسبت بهش بی توجه و حسود باشم ؟/؟ منم باید هواشو داشته باشم بهش برسم . خودمم به این کوتوله بد تر کیب جابر جون می گم که تو لیاقت یه زن خوشگل مث منو نداری . بنده خدا خودش قبول داره . از بس ماهه واسه همینه که دوستش دارم .. -سها بهش بگو بره . بگو بره . من هر کاری رو که تو بگی انجام میدم . -منو سر کار نذار پسر . به تو دیگه نمیشه امیدی داشت تو فقط دلمو به درد میاری . . نمی دونستم که جابر اسلحه رو کجا گذاشته .. چون یه لحظه اونو از خودش دور کرده بود تا خودشو بر هنه کنه . دوباره افتادم روش این بار با خشم به سر و صورتش می زدم . انگار به دنبال چیزی بود . یه لحظه برق چاقویی رو تو دستاش دیدم . مچ دستشو گرفتم ولی انگار توان من کم شده و نیروی اون زیاد شده بود . از این که اون منو بکشه خیالم نبود ولی لکه دار شدن دامن بهشته روبعد از مرگ خودمم نمی تونستم تحمل کنم . روحم باید عذاب می کشید یه لحظه دیدم دست جابر شل شد و چاقو از دستش افتاد . سها رو بالا سرم دیدم . فکر کردم که با سنگی آهنی به بدنش زده و اونو بیهوشش کرده ولی وقتی نگام به چشا و دهن جابر افتاد حس کردم که داره می میره . یه قیافه ای شبیه به آدمایی که آخرین لحظه زندگیشونو می گذرونن و از این صحنه ها و قیافه ها در فیلمها زیاده رو می دیدم . سها چاقو رو تا انتها به پهلوی راست شوهرش فرو کرده بود .. خیلی خونسرد بهم نگاه می کرد . جابر پشت به اون قرار داشت . -سهراب عزیزم اذیت که نشدی . ترسیده بودم . رنگ به چهره نداشتم . تا حالا به این صورت کسی در آغوش من جان نسپرده بود . هر چند سوختن خونواده ام را به چشم خویش و در چند دقیقه دیدم. -تا حالا دیدی و شنیدی که یه زنی به خاطر عشقش عین رگبار آدم بکشه ؟/؟ با یه لگد جنازه شوهرشو به طرف خودش بر گردوند .خون از دهنش بیرون زده بود .. -آییییییی آشغال این جا رو کثیف کردی . مردمک چشای جابر از این سمت به اون سمت می گشتند یه حرکات غیر عادی داشتند . نشون می داد که داره میره پیشواز مرگ و -سها ببریمش بیمارستان .. -کارش تمومه .. جابر خودت مقصری که کشتمت . آخه چند بار بهت بگم کسی حق نداره به سهراب من بگه بالای چشت ابروست . دیگه توانی نداشتم . سها خودشو بهم چسبونده بود . بهشته چشاشو بسته بود این روانی دیوونه تن لختشو رو بدنم حرکت می داد . می خواستم ازش فرار کنم .. -خواهش می کنم دست از سرم بر دار . چرا این دو تا مامور من تا حالا کاری نکردن . حتما واسه ترس ار شرایط گروگان بودن ما بوده . -حالا دیگه وقتشه .. . می بینم که لباس تنته . کی تنت کردی ؟/؟ من که یکی دو تا شو در آورده بودم . عیبی نداره اگه بدونی چقدر محیط اون طرف رو شاعرانه کرده بودم . شاعرانه و هوس انگیز ولی حیف که زنتو اینجا راحت تر می شد به دیوار بست . منو به زور برد به اتاق بغلی تا چند تا شمع روشنو از اون طرف به این طرف بیاریم . -اگه بدونی وقتی که لامپا رو خاموش کنیم زیر نور این شمع عشقبازی چه لذتی میده . بهشته جون هم می تونه ببینه و لذتشو ببره . دستاشو بذاره لا پاش و از تماشای سکس شوهرش با یکی دیگه لذت ببره . وقتی که شمعها رو آوردیم اون سریع لختم کرد . هنوز شورتمو در نیا ورده بود . -بهشته جون من می خوام افتخار پیوند اعضای بدن من و شوهرت با دستای داغ تو جوش بخوره . این جوری این پیوند محکم ترمیشه و سهراب جون وقتی ببینه که تو راضی هستی دیگه اذیتم نمی کنه و همه این کاراش لجبازیهاش به خاطر اینه که تو ناراحت نشی . لباشو گذاشته بود رو سینه هام . موهای سینه هامو میذاشت توی دهنش . مزه می گرفت . لیسش می زد . صورتمو غرق بوسه کرده بود و با لباش لبهای منو قفل کرده بود . . منو کنار بهشته قرار داده بود . -خانوم حالا می تونی شورت شوهرت رو که عشق منه بکشی پایین و با دستای خودت اونی که داخلشه رو بچسبونی به لاپام تا این جوری حلال در بیاد .. می دونم خیلی تحریک میشی . چیکار کنم از سهراب جونت گله داشته باش که اگه با جابر گلا ویر نمی شد منم مجبور نمی شدم برای حفظ جونش شوهرمو بکشم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
صفحه  صفحه 8 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

نقاب انتقام


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA