انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 7 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7

یک عروس و هزار داماد


مرد

 
یک عــــــــــــــــــــــــــــــروس و هــــــــــــــــــــــزار دامــــــــــــــــــــــــــــاد 61

من و کامی بازم خونه تنها موندیم . نمی دونستم این موضوع رو چه جوری بهش بگم . اخلاقشو می دونستم . اون از اون تر سو ها بود . مگه میذاشت بچه رو نگه داشته باشم ؟/؟ شایدم حق با اون بود . می دونستم فرشاد مشکوک میشه . من باید زود تر با اون سکس می کردم ولی اون این روز ها رحیه خوبی نداشت . هرچی هم می خواستم قانعش کنم نمی تونستم . منم جای اون بودم قانع بشو نبودم . دو نفر کاملا لخت در آغوش هم بخوابن و این بهونه رو داشته باشن که پسر و مادر هستن ؟/؟ .. هر جوری بود این بار باید فرشاد رو وادار به عشقبازی می کردم و آب کیرش رو هم جذب کوسم می کردم که بعدا بتونم یه بهونه ای داشته باشم . مثلا می تونستم بهش بگم مرد نکن این کار رو .. این جور عکس العمل های شما مرداست که زنا رو وادار می کنه که راه کجو برن . فکرم خیلی مشغول بود . ولی به محض این که اولین تلفن رو از فرشاد دریافت کردم که رسیده حالش خوبه و الان هم رفته حرم داره برای همه دعا می کنه .. دیگه من و کامی افتادیم به جون هم -عزیزم از الان تا یک هفته راحتیم که هر کاری که دلمون خواست انجام بدیم . ولی هنوز هم نگران بچه ای بودم که توی شکمم بود . اگرم جریان رو به پسرم می گفتم که مادرشوبار دار کرده اون صددر صد با حرکاتی که از خودش نشون می داد سوتی رو می داد و دیگه بد ترین مجازاتها در انتظار ما بود و باید از مرزهای زمینی کشور اونم قاچاقی فرار می کردم . ولی وقتی که در بستر سکس خودموکاملا لخت در آغوش پسرم حس کردم دیگه همه چی از یادم رفته بود . حس می کردم که بیشتر از گذشته هوس دارم و دلم می خواد که با کامی عشقبازی کنم . . پسرم می رفت تا بابای بچه ام بشه . وقتی با این احساس بهش نگاه می کردم اونو خیلی مرد تر می دیدم یعنی حس می کردم که با یه حالت مردونه تری تن لخت منو در آغوش کشیده داره باهاش حال می کنه . تا چند وقت دیگه این تغییرات رو اونم حس می کرد . چقدر دلم می خواست دو تایی مون این موضوع رو هضمش می کردیم و اون می تونست خیلی راحت با این مسئله که داره بابا میشه کنار بیاد . اون این روزا خیلی تشنه تر از روز های قبل نشون می داد . بدنش روز به روز درشت تر و ورزیده تر نشون می داد و من با لذت سرمو می ذاشتم رو سینه هاش تا نوازشم کنه . وقتی دستمو می زدم به کیرش و اونو می آوردم بالا حس می کردم که رشد قابل قبولی داشته . . دیگه سکس با مرد های دیگه رو راستی راستی باید میذاشتم کنار . باید فقط عروس پسرم می شدم . دیگه ضرورتی نداشت که این همه داماد داشته باشم . کامی می تونست هر کمبودی رو که من دارم جبران کنه . -کامی جون .. نوک سینه هامومث همیشه که بین دو تا لبات می گردوندی همون جوری باهاشون بازی کن . کف دستتو هم بمالون وسط کسم . از اون زیر می کشی دستتو میاری به طرف بالا .. ووووووییییییی اوووووووووو اووووووههههههه بکن بکن کامی ارضام کن . ادامه بده .. من فدای اون کیر گوشتی و سفتت بشم . معلوم نبود چقدر تحریکش کردم تا کیرش رو به این اندازه رسوندم . پدر خدا بیامرزش هم این مدل کیر رو داشت . هنور کامی کار داشت که اندازه کیرش به اون کامی برسه . ولی عالی بود عالی . خودشو رو من سوار کرده بود . نمی ذاشتم سنگینی خودشو بندازه رو من . چون یه علاقه خاصی به این بچه ای که در شکم من کاشته بود احساس می کردم . من می خواستم اونو داشته باشم . -اوووووووفففففف مااااااااماااااااان بازم کسسسسسست کسسسسسست منو اون جوری کرد -چه جوری کرد عزیزم . فعلا که کیرت ما رو کرد .. هر چقدر توی کس مامانت آب خالی می کنی انگار بازم داری و اصلا نمی تونی خودت رو نگه داشته باشی -مامان چرا این جوری با هام تا می کنی . من از همون اول که کیرمو فرو می کنم توی کست فکر می کنم که آبم می خواد خالی شه . از بس کیف می کنم . لذت می برم . بهم مزه میده .. هر چقدر هم می کشم عقب بازم خودش میاد جلو . مامان من پسر خوبی هستم . -اوووووفففففف شوخی کردم تو همون کامی کوچولوی ناز و دوست داشتنی منی . عین بابای مر حومش شده بود . مثل سیبی که از وسط نصف کرده باشن . . اون لحظه با میک زدن کسم ارضام کرد و بعد کیرشو گذاشت توی کسم . -حالا کامی جون مامانت چون ار گاسم شده می تونی آبت رو توی کسش خالی کنی . -بریز بریز خالی کن . چقدر من تشنه به این آبت نیاز داشتم و دارم .. ولی یکی دو روز بعد درست دقایقی بعد از این که فرشاد زنگ زد و گفت هم اکنون موبایلمو طرف گنبد امام رضا گرفته هر چی حاجت داری نیت کن و منم در دل دعا کردم که زود تر از شرش خلاص شم اونم بی درد سر... فرشاد سر از تهرون و خونه مون در آورد . درست در لحظاتی که من قمبل کرده بودم و کامی در کوسم تلنبه می زد تا یه لحظه آبشو هم توی کس خالی کرد. سرمو به طرف کامی بر گردونده تا با یه بوسه لب به لب ,داغی سکسمون رو به اوج برسونم که یه لحظه فرشاد رو دیدم که کنار در ایستاده . دو تا دستاش رو سرشه خشکش زده ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
یک عــــــــــــــــــــــــــــــروس و هــــــــــــــــــــــزار دامــــــــــــــــــــــــــــاد 62

مات مونده بود . .نمی دونست باید چیکار کنه . .منم رنگم پریده بود . طفلک کامی خیلی ترسیده بود .دیگه همه چی رو تموم شده حس می کردم . سالها گذشت تا به این جا رسیدم .می تونستم خیلی وقت پیش ها این روز رو رقم بزنم . می خواستم بهش بگم این تو بودی که با خود خواهی خودت منو به این جا رسوندی . می خواستم بهش بگم که من نباید شریک زندگیت می شدم . اگه همسرت نمی شدم دیگه این روزرو نداشتم . روزی رو که قلبت به خاطر خیانت همسرت بشکنه اونم اونو در آغوش پسرش گیر بندازی . پسری که فکر می کنی پسر خودت هم هست در حالی که نمی دونی این کامی پسر تو نیست و فعلا در کنار کامی خودم و در این لحظات و شاید هیچوقت نمی تونم این مسئله رو عنوان کنم که این کامی پسر اون همکاریه که چند وقت پیش مرحوم شده . دندوناش بهم جفت شده بود . هر لحظه حس می کردم که می خواد سکته کنه . لذت می بردم . کیف می کردم . اینجا انتقامی لازم بود که درش عفوی نباشه . اینجا انتقام شیرین تر از عفوه . یعنی من از همون روز اول از بیست سال پیش انتفام گیری خودمو شروع کرده بودم . حالا که هیچی گذشته ولی اگه می خواستم گذشت کنم پیش خودم و پیش وجدان خودم شرمنده می شدم که چرا به این عوضی رحم کردم . دلم می خواست می تونستم و در این مورد کتاب می نوشتم به همه دخترایی که مردای بی شعور این جوری اونا رو از عشقشون جدا می کنند بگم که به همسراشون خیانت کنن . نذارن آب خوش از گلوشون پایین بره . هر چند من با کامی همون تنها عشق زندگی و عشق اول و آخرخودم در حال فرار به سوی سرنوشت خودمون بودیم و این لعنتی باعث شد که ماشین ما منحرف شه من پای دره از ماشین بیفتم و کامی من عشق من با ماشین سقوط کنه تا بیست سال تمام در حال انتقام گرفتن از سگ کثیفی باشم که هر چند بعد از اون به من بدی نکرد دارو ندارشو به من بخشید ولی عشق از دست رفته ام رو چطور ؟/؟! اون شور و حال دوران جوانی رو چطور .. وقتی که خیلی از مردای سن دار تر میان خواستگاری دختری که ده پونزده سالی کوچیک تر از اونان مدعی میشن که با تجربه خودشون می تونن اون دختر رو خوشبخت کنن .خونواده دختره هم وقتی که می فهمن دخترشون عاشق یکی دیگه شده میگن ول کن دختر . این حرفا مال کتاباست معنی نداره .. ولی آدم بزرگا هر قدر هم صحیح فکر کنند هر قدر هم آینده نشون بده درست عمل کردن بازم بزرگترین اشتباه رو کردند . بذار اگه شکستی هست درد و رنج و تلخی هست خود جوان اونو احساسش کنه . نذارین این حسرت در دل جوونای ما باقی بمونه وقتی که از کوچه ای رد میشن وقتی که نگاهشون به یک در قدیمی می افته وقتی مدرسه ای رو می بینن به یاد سالها قبل و خاطره هاشون و شکست عشقی خودشون بیفتن .. بذارین اگه شکستی هم هست خودشون تجربه کنند . مادرا پدرا .. ای خواستگارای سمج وقتی یه دختری بهتون میگه دوستتون نداره دست از سرش ور دارین . من شرمنده نبودم از این نظر که تا آخرین لحظه تلاشمو کردم . من و اولین عشقم در حال فرار بودیم .من به همه دهن کجی کرده بودم . من برای عشق جنگیدم و شکست خوردم و برای انتقام هم جنگیدم و حالا به جایی رسیدم که یک طرفش شکست و یک طرفش پیروزیه ولی می دونستم دشمن زبون و خوار و بیچاره و در مانده هست . جلو پسرم کامی نمی تونستم از خیانتهای گذشته ام حرف بزنم . بذار اون همچنان فکر کنه که مادرش بهترینه و متعلق به اونه . باید سیاستمو حفظ می کردم . کامی کیرش رو بیرون کشیده بودو قبل از این که بره بیرون زیر گوشش گفتم که بره داخل زانتیا که دم در خونه پارکش کرده بودم بشینه . چون قصد داشتم فعلا توی خونه نباشم . کامی رفت .. من می خواستم با فرشاد حرف بزنم .. شروع کردم به حرف زدن .. اون اصلا نمی تونست چیزی بگه . دندوناش می خورد به هم . چهره اش خیلی زشت شده بود . من همچنان ازش طلب کار بودم . -فرشاد فکر نکن من از این وضع خوشحالم . تو عشقمو با لجبازیهات ازم گرفتی . تو منو به زور می خواستی . همش می گفتی که اگه با تو ازدواج کنم خوشبخت میشم . تو با لجبازیهات می خواستی اینو بهم ثابت کنی که بهترینی ولی اشتباه فکر می کردی . تو برای خواسته های کسی که دوستش داشتی ارزش قائل نبودی . تو خودت رو دوست داشتی نه منو . من از این وضع راضی نیستم . عشقمو هستی منو زنگیمو ازم گرفتی . در این جا می خواستم بیشتر جیگرشو آتیش بزنم . رفتم لیست اسامی اونایی روکه منو گاییده بودند آوردم . -ایناهاش این چند صد تا اسمه . اونایی که منو کردن و حالشو بردن . شاید اسامی زیادی باشه که جامونده . بعضا از اینا چند بار و بعضی ها هم یک بار منو گاییدن . فرشاد در حالی که دستش می لرزید گفت و با لکنت حرف می زد گفت هر دو تاتونو می کشم .. تو با پسرم ؟/؟ با پسرت ؟/؟ -گیریم که پسرت رو می کشی . این چند صد نفر رو که اسمشون اینجا اومده رو چیکارشون می کنی . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
یک عـــــــــــــــــــــــــــروس وهزاردامــــــــــــــــــــــــــــــــــاد 63

هنوز زود بود که حقایق دیگه ای رو بهش بگم . هنوز زود بودکه بهش بگم این کامی پسر اون نیست . و شرایط هم طوری نبود که بهش بگم که از پسرم بار دارم . نه اینو به هیچ وجه نباید بهش می گفتم . این خونه به اسم من بود و چند تا ملک و خونه دیگه هم داشتم . یه آپار تمان هم داشتم که وسایلش تکمیل بود . من نمی تونستم دیگه در این خونه زندگی کنم . حالت و روحیه کامی طوری بود که نشون می داد هر لحظه ممکنه بخواد من و پسرمو بکشه . تازه خود اون نمی تونست باهام زیر یک سقف زندگی کنه . چهره اش وحشتناک شده بود . اومد به طرف من حمله کنه . برای یه لحظه به طرفش حمله کرده با لگد محکم زدم به خایه اش لگد دوم رو هم آوردم اونو نقش زمینش کردم . وسوسه شده بودم که کارد آشپز خونه رو بگیرم و بیفتم به جونش و اونو بکشم . انتقام خودمو بگیرم .همون جوری که اون نا خواسته با لجبازیهاش سبب شده بود که کامران من به ته دره سقوط کنه و جونشو از دست بده . نمی تونستم اونو که باعث و بانی تمام بد بختیهای من در زندگی شده رو فراموش کنم . درسته که الان یه پسر خوشگل و ناز داشتم که منو بار دارم کرده بود . درسته که امکانات مالی و نقدی و غیر نقدی من از ده میلیارد هم گذشته بود ولی اینا برام چه ارزشی می تونست داشته باشه . من به بیراهه رفته بودم . می دونستم روح کامی هم از این که من این جوری انتقام گرفتم راضی نیست . من از بیشتر سکس هام لذت برده بودم . یک زندگی حیوانی رو پیش روی خودم گذاشته بودم . وقت فکر کردن نداشتم . نمی تونستم واسه خودم دردسر درست کنم . بی خیالش شده بودم . اون باید مثلا در اسید غرق و سوزونده می شد که هیچ اثری ازش باقی نمونه وگرنه قایم کردن یک جسد خیلی سخته تازه منم که آدمکش نبودم . تر جیح دادم از خونه فرار کنم و برم سمت آپارتمانم و درو ببندم و اگرم قصد مزاحمت داره به پلیس شکایت کنم . از خونه خارج شده اونو به حال خودش رها کردم . کامی که ترسیده بود کنارم نشست و دیگه سوار بر زانتیای مشکی از خونه دور شدم . نمی دونستم چیکار کنم . فعلا باید به همین حال می موندم . و منتظر آینده می شدم . اگه شرایط می خواست به همین صورت باشه بایستی بچه رو سقطش می کردم تا گند کار در نیاد بعد تقاضای طلاق می کردم . دکتر آشنا داشتم که این کار رو برام انجام بده .. می تونستم در همین شرایط هم تقاضای طلاق کنم ولی فکر کنم دادگاه به وقت جدایی گواهی عدم بار داری هم می خواست . دلم می سوخت . هر چند من و پسرم بازم می تونستیم بچه دار شیم ولی یه محبت خاصی نسبت به این بچه ای که پدرش پسرم بود رو در خودم احساس می کردم . دلم نمی خواست سقطش کنم . اون محصول عشق من و پسرم بود . وووویییییی این از کجا پیداش شده بود سرعت کم من سبب شده بود که فرشاد با زانتیای نقره ایش به من برسه . حالا من باید از چنگش فرار می کردم . اون می خواست به هر نحوی که شده شکارم کنه . . کامی من ترسیده بود . -عزیزم عزیز دلم پسر تو بزرگ شدی الان باید دیگه یواش یواش پشت رل بشینی و جای مامانت رانندگی کنی . چقدر خوشگل بود کامی من . اگه چشاش آبی نبود کاملا شبیه کامران ..عشق از دست رفته ام می شد . کاش پسر همون بود . ولی عشق ما اون قدر پاک بود وعشق اولم اون قدر نجیب بود که به من دست نزده بود . گریه ام گرفته بود . زار زار اشک می ریختم . چرا باید سر نوشت من این جوری شه . چرا باید کارم به اینجا کشیده شه . صد ها سکس خلاف داشتن و از زندگی به این صورت لذت بردن ؟/؟ یعنی اینه نهایت اون چیزی که یک زن از زندگی می خواد . ؟/؟ نههههه نههههههه من اینو نمی خواستم -مامان چرا گریه می کنی ..-هیچی کامی به بد بختی های خودم می گریم . راهی نداشتم جز این که ماشینو بندازم به مسیر جاده هراز .. همون جاده ای که کامرانو درش از دست داده بودم . جاده تلخ . لحظه شوم . اون روز همین فرشاد لعنتی تعقیبمون می کرد .حالا من با یه کامی دیگه در حال فرار بودم . زندگی اون روی بد خودشو بازم می خواست بهم نشون بده . سرعت خودمو زیاد کردم . می دونستم اگه پلیس بیاد هر دومونو باز داشت می کنه . ولی تا حالاش احتمالا دور بین مخفی ها جریمه رو نوشته بودند . به درک بذار هرچی می نویسند بنویسند . تمام این صحنه ها برام آشنا بود . انگار همین دیروز بود . سی چهل کیلومتری رو از شهر دور شده بودم . درمسیر جاده هراز می رفتم یعنی منو می رسوند به اونجا .. معلوم نبود چند کیلومتر دیگه از شهر فاصله گرفتم اصلا نمی دونستم کجام فقط به روبروم نگاه می کردم . خدایا رسیده بودم به همونجایی که کامی خودمو عشقمو از دست داده بودم . نهههههه نههههههه نمی تونستم تحمل کنم . اگه پسرم در کنارم نبود اگه این بچه رو در شکم نداشتم حاضر بودم خودمو از این دره پرت کنم پایین .. خدایا چرا این سر نوشتو برای من رقم زدی . چرا من نباید به عشق پاک خودم می رسیدم ؟/؟ زانتیای نقره ای فرشاد باهام شاخ به شاخ شده بود . راهمو بسته بود منو به حاشیه دره کشونده بود . باید فرار می کردم . باید خودمو نجات می دادم . اگه یه گاز به طرف جلو می دادم و فرمونو می گرفتم طرف چپ می زدم به تخته سنگی که مرز بین جاده و حاشیه اون بود که پشتش می رسید به دره . راهی نداشتم همین کارو هم کردم و اینجا دست انتقام بالاخره کار خودشو کرد . انتقام منو گرفت . زانتیای مشکی من به تخته سنگ خورد ولی زانتیای نقره ای که یه لحظه سرعتشو زیاد کرده بود منحرف شده فرشاد نتونست کنترلش کنه و به دره سقوط کرد .. من با این که به شدت زخمی شده بودم از توی آینه شاهد این سقوط بودم . چه لذتی داشت این صحنه رو دیدن . کامی من فقط یه خراش کوچیک بر داشته بود ولی از سر و صورت من خون می بارید . خونی که با اشک شوق و شادی و لذت انتقام در هم آمیخته بود . من نمی خواستم اون به این صورت بمیره ولی خود به خود این طور شده بود .. نمی دونم شایدم نمرده باشه . شایدم از ماشین پریده باشه بیرون و من بی خود خوشحالم . در ماشینو باز کرده و خودمو به بالای دره رسوندم . هیچ اثری از فرشاد ندیدم . ماشین سر و ته شده و مچاله یه گوشه ای افتاده بود . دلم می خواست برم ببینم چه خبره توان پایین رفتن رو نداشتم . امداد گران و آمبولانس رسیده بودند . -مامان بابا مرده ؟/؟ .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
یک عـــــــــــــــــــــــــــروس وهزاردامــــــــــــــــــــــــــــــــــاد 64

عزیزم نمی دونم نمی دونم ..دلم می خواست قبل از مرگش می تونستم این خبر رو که کامی پسرش نیست بهش بدم . ولی شاید هم یه حکمتی داشت که باید به این صورت از بین می رفت تا دیگه واسه من دردسری درست نکنه . تا حدودی احساس آرامش می کردم . باز ازسر و صورتم خون جاری بود . ولی نه تا به حدی که روی من اثر بذاره و منواز پا بندازه . تر جیح دادم که همراه گروه نجات برم به ته دره . نمیذاشتن -نه من می خوام ببینم چه بر سر شوهرم اومده . امیدوارم زنده باشه . می خوام در کنارش باشم و بهش روحیه بدم . نذاشتم کامی بیاد پایین تا ناپدری خودشو که فکر می کرد باباشه ببینه . دل تو دلم نبود . فقط دلم می خواست برای دقایقی زنده باشه . من می خواستم هر جوری هست این حقایقو بهش بگم . بهش بگم و حالم جا بیاد . حتی حاضر بودم اگه هم حالش خوب میشه که بعید می دونستم رو تخت بیمارستان خودم با دستای خودم خفه اش کنم . خودم اونو می کشتم . کسی که عاشقا رو از هم جدا می کنه حقشه بمیره حتی اگه یک فرشته باشه .. طوری خودمو برای رسوندن به قعر دره عجول نشون می دادم که ماموران از این کار من تعجب کرده بودند . رفتم پایین .. اوخ اوخ اوضاع خیلی بد تر از اونی بود که تصورشو می کردم . فرشاد شبیه به یک جنین شده بود . انگار آب و خون قاطی کرده بود . کمی تکون می خورد و لباشو حرکت می داد . یکی از امدادگران بدون این که متوجه باشه من می بینم و می شنوم به بغل دستی گفت ..تمومه .. سریع رفتم بالا سرش .. -خانوم خواهش می کنم . حتی یک دقیقه هم ممکنه کمک حالش باشه . ما باید اونو ببریم بالا .. ولی ظاهرا همه می دونستند که دیگه حتی ساعتها هم کار گر نیستند ..-فقط یک دقیقه .. رفتم بالا سرش . می خواست حرفی بزنه ولی نمی تونست . -فرشاد می شنوی چی میگم ؟/؟ سرت رو تکون بده .. سرش رو تکون داد . خیلی وحشتناک شده بود .. صدامو آوردم پایین . -عزیزم من بار دارم ..اگه متوجه شدی بازم علامت بده .. سرشو تکون داد .. -ولی کامی پسر من پدر این بچه هست . شنیدی ؟/؟ شنیدی ؟/؟ حس کردم که چشاش باز تر شده . انگار قطره ای آمیخته از اشک و خون از چشاش در حال جاری شدن و غلتیدن بر روی گونه هاش بود . انگشتشو رو به خودش گرفت . حس کردم می خواد بگه که یعنی پسرش زنشو بار دار کرده ؟/؟ لذت می بردم که دم مرگ هم دارم اونو شکنجه میدم . حق این جور آدما همینه -فرشاد حقته حقته . کامی پسر تو نیست . پسر تو نیست . آره فرشاد پسر همون دوستی که چند وقت پیش از دستش دادی منو بار دارم کرده .حتی دوستت هم بهت خیانت کرده . تو حتی یک بچه هم نداری . حس کردم امداد گران فاصله رو با هام کم کردند . سریع دوباره بهش گفتم و بازم توضیح دادم که پدر کامی کیه . دیگه چشاشو نبست . فقط به گوشه ای خیره شده بود . بدنش کمی سوخته بود . ضرب دیده و داغون بود . جمجمه اش حالت له و لورده ای پیدا کرده بود . احتمالا باید خونریزی مغزی هم کرده باشه . چی می شد سالها در این حالت زجر می کشید . آخه سزای بی شعور زبون نفهم بی فرهنگ آشغالی که عاشقا رو از هم جدا می کنه اینه که این جور زجر کش شه . حالا به خوبی می دونستم که همه چی رو می دونه . با هم سوار آمبولانس شدیم .پسرم کامی هم اومد تا در این لحظات آخر در کنار پدرش باشه . قصد داشتم به نحوی به اونم بگم که فرشاد پدرش نیست . چون داشت عذاب می کشید و خودشو تقصیر کار می دونست . حالا دیگه چشای فرشاد به نقطه ای خیره شده بود . هنوز هم نفس می کشید . . کامی رو کشیدم گوشه ای و گفتم عزیزم ناراحت نباش که داری اونو از دست میدی . اون برای من و تو زحمت کشیده . ولی اون قاتل باباته بابات رو اونه که کشته .. در این جا قاتل بودن اونو به درستی گفتم اما دروغ من این بود که عشقم کامی رو که در همون منطقه سقوط کرده بود پدر اون معرفی کردم . این جوری خواستم توجیه بهتری داشته باشم . قربون برم خدا رو عجب جایی مچ فرشاد رو گرفت . از همون راهی رفت که کامی من رفته بود . چه شکنجه ای رو تحمل کرده بودم تا به این جا برسم . سالها رنج و عذاب و تحمل کسی که دوستش نداشتم . خدایا متشکرم . سپاس .. نمی دونم چرا حس می کردم که این روز بهترین روز زندگی منه . من فرشاد رو مرده می پنداشتم و اگه قرار بود زنده بمونه خودم با دستای خودم می کشتمش . خوشبختانه فرشاد قبل از این که به بیمارستان برسه چشاشو برای همیشه بسته بود .آدم گاهی یک روزی رو بهترین روز زندگی خودش احساس می کنه ولی بعد یه روز دیگه میاد و جای اون روز رو می گیره . دلم نمی خواست این روز به انتها برسه . روزی که من با لذت بردن از انتقام دوباره متولد شده بودم . روزی زیبا تر از بقیه روز ها . بازم این آسودگی وجدان رو می تونستم داشته باشم که اون با پاهای خودش به استقبال مرگ رفت و این من نبودم که اونو کشتم . من در حال فرار بودم . حالا دیگه می تونستم این بچه ای رو که از پسرم در شکم داشتم به دنیا بیارم و بزرگش کنم . چقدر دلم دختر می خواست . ولی اگرم پسر بود موردی نداشت . خیلی خسته بودم . داشتم به این فکر می کردم که فرشاد در ثانیه های آخر چه احساسی داشته .. همه ثروتشو هم از قبل به من داده بود . چیزی رو به زور خواستن یعنی همین .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
یک عـــــــــــــــــــــــــــروس وهزاردامــــــــــــــــــــــــــــــــــاد 65 (قسمت آخـــــــــــــــر)

حاضر بودم تمام ثروت خودمو بدم و حتی پسرمو هم نداشته باشم و برگردم به همون روز شومی که عشقمو از دست دادم . سرنوشت طور دیگه ای رقم بخوره و من و اولین و آخرین عشقم به هم برسیم . چون دیگه بعد از اون عاشق کسی نشدم که با تمام وجودم اونو با عشق در آغوش بکشم . فرشاد رفته بود و کامی با این که فهمیده بود اون پدرش نبوده بازم اشک می ریخت . واسم خیلی شاق بود که در این لحظه های خوش خودمو غمگین نشون بدم . مخصوصا این که باید شیون و زاری هم می کردم .دروغ آماده شده ما ما به باز ماندگان این بود که مامثلا با دو تا ماشین داشتیم می رفتیم گردش . دوست داشتیم جدارانندگی کنیم ..که این بلا سرمون اومد ودیگه کسی نمی تونست بگه ما دروغ میگیم چه شب پر شکوهی بود . فرشاد منتظر بود تا برای روز بعد دفن شه . پسرم کامی رو لختش کرده تا با هم سکس کنیم . هنوز خبر مرگ فرشاد رو به فامیلااعلام نکرده بودم . می خواستم اول شادی خودمو تکمیل کنم و با سکس با کامران به اوج هیجان و آرامش برسم بعد این کارو بکنم . چقدر احساس آرامش می کردم و خیلی زود ار گاسم شدم . . زندگی ادامه داشت . چقدر اشتهام زیاد شده بود . چقدر دنیا رو زیبا می دیدم و احساس جوونی می کردم . خونواده فرشاد چشم امیدشون به همین فرزندی بود که در شکم داشتم و فکر می کردند باباش همین عزیز از دست رفته شونه . می گفتند اگه پسر باشه اسمشو میذاریم فرشاد . چقدر بدم میومد از این اسم . مخصوصا این که می خواستیم اسم یک مرده رو روش بذاریم . . اتفاقا بچه هم پسر شد .. خدای من ! با این که نوزاد بود ولی شباهت فوق العاده ای به پدر و پدر بزرگش داشت و به عشق از دست رفته ام . اون چشاش آبی نبود . روز به روز شباهت بیشتری به عشق من کامی پیدا می کرد . دلم می خواست اسم اونو هم می ذاشتم کامی . و اون می شد چهارمین کامران زندگی من . . اولی که کامران چشم عسلی من بودکه به دره سقوط کرد . دومی کامران چشم آبی که پدر بچه اولم بود وچندی قبل از دنیا رفت و سومین کامران پسر اولم اونم با چشایی آبی که که شده بود پدر فرشاد کوچولوی چشم عسلی . ولی من اونو کامران صداش می زدم . هرچند به اجبار و تخفیف اسم اون لعنتی رو وارد شناسنامه اش کردم . در هر حال گاهی وقتا یه فیلم بازی کردن هم نیازه . . کامی بزرگه من از این که بابا شده از خوشحالی در پوست نمی گنجید . بعد از زایمان وقتی که حالم بهتر شد و حس کردم که می تونم خوشی هامو تکمیلش کنم همه چی رو برای یک سکس جانانه مرتب کردیم . پسر کوچولومو خوابش کردم . کامی هیکلش درشت تر شده بود . خیلی بهش می رسیدم . اون هم پسرم بود هم شوهرم هم پدر پسر کوچولوم . ولی هنوز رفتار های خاص بچگی خودشو داشت . نمی دونم از این فیلمهای سکسی دیده بود و چی که هی فیتیش فیتیش می کرد و ازم تقاضا کرد که من هم باهاش همراهی کنم . یه جوراب شلواری پوشیدم به رنگ مشکی و بدن نما که تا بالای کونمو پوشش می داد . دیگه هیچی تنم نکردم . در عوض خودش هم کاملا لخت و هیجان زده اومده بود کنارم . -چی کار می خوای بکنی کامی .. -لنگمو داد هوا و زبونشو کشید رو جورابم . سانت به سانت پاهامو با جورابش لیس می زد . -کامی عزیزم تو این کارا رو از کجا یاد گرفتی . چقدر با لذت داری پاهای مامانتو لیسش می زنی -اووووووفففففف مامان ماااااامااااااااان این یعنی برای رسیدن به آخر خط باید خیلی لذت ببری و راه زیادی بری -پس برو این راه رو عزیزم . برو عشق من . یه دستشو دور یک رون پام حلقه زد وپاهامو می بوسید . قسمت به قسمت جورابمو میذاشت توی دهنش و اونو لیسش می زد . خیلی حشری شده بودم . ازش می خواستم که ادامه بده . خیلی حال می داد لحظه به لحظه مزه گرفتن . وقتی که منو دمرو م کرد با کونمم این جوری حال می کرد . زبونشو می ذاشت روی جوراب نازک و کون و زبونو با هم می مکید .. بار ها و بار ها این کارو انجام داد تا یواش یواش قسمت بالای جوراب شلواری نازکو کشید پایین -مامان کونت حرف نداره . قشنگ تر از همیشه و بعدش تمام جورابو از پام در آورد . حالا دیگه نوبت ادامه راه بود . با زبومش با لباش با همه بدنش تمام تنمو غرق لذت کرده بود . طوری بهم هیجان می داد که انگاری برای اولین باریه که با پسرم سکس دارم . جوراب رو روی تنم جرش می داد . تیکه تیکه اش کرده میذاشت توی دهنش و باز یه تیکه دیگه بر می داشت از این کارش لذت می بردم . آخرش ازش خواستم که طاقباز کرده کیرشو از روبرو فرو کنه توی کسم .. این جوری بیشتر بهم حال می داد . دستامو دور کمرش حلقه زدم . اونو که روی من قرار داشت به خودم چسبوندم و لبامو گذاشتم رو لباش . حالا دیگه وقتش بود که با کیرش بهم حال می داد . دیگه هیچ مزاحمی نداشتیم از این که کسی بیاد و اذیتمون کنه . . کیر کامی رو شیرین تر و داغ تر از هر وقت دیگه ای حس می کردم . سوراخ کون منم برای یک سکس مقعدی آمادگی کامل داشت . -آخخخخخخ کامی محکم تر محکم تر چند هفته هست که از نعمت کیرت بی بهره ام . حال بده بهم . حال بده بابای بچه ام . کیر کامی خیلی سریعتر از قبل در حال به اوج رسوندن من بود این بار فاصله بین لبهامونو اون پرکرد . با دستاش پشت گردنمو طوری می مالید و موهامو نوازش می کرد که حس می کردم آب کسم خیلی راحت تر از اونی که فکرشو می کردم راه افتاده . . با خودم عهد بسته بودم که جز با پسرم با کس دیگه ای سکس نداشته باشم و بر این عهد خود ثابت قدم بودم . -واااااایییییی کامی تموم شدم . معطل چی هستی . خالیش کن . سینه کامی و سینه های من روی هم یه آتیشی بر پا کرده بودند که اون آتیشو می دیدم که چگونه از برق چشای خوشگل کامی من در حال خارج شدنه . اون آب کیرشو داخل کسم خالی کرد . می دونستم از این شبای آرامش بازم خواهیم داشت . داشتم به این فکر می کردم که پسر کوچولوم هم یه روز بزرگ میشه کاملا شبیه عشق اول و آخر از دست رفته ام میشه و من می تونم با عشق و هوسی فوق العاده اونو هم در آغوش برهنه خودم داشته باشم .


پـــــــــــــایــــــــــــان ... نویسنــــــــــــــــــــــــــــده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی



شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
irajirani0404: ایرانی عزیز هم چنان هنر تراوشات ذهنی ذوق و سکس و قلمتون لذتبخشه مانند همه اثارتون خسته نباشید و سپاس که نوشته هاتونو با ما تقسیم میکنید
با تشکر از دوست و برادر گرامی ایرج خان ایرانی نازنین که وقت گرانبهایتان را به مطالعه آثار کم بهای این حقیر اختصاص می دهید . البته گستردگی سوژه ها بسیار می باشد و در زمینه های مختلف داستانهای بسیاری نوشته شده است . با سپاس مجدد از همراهی و همدلی ارزشمند و خالصانه شما : دوست و برادر شما ایرانی

lootimoto: دوست و برادر عزیز ایرانی ... فارغ از محتوا و مضمون فوق العاده و زاویه دیدتون به منظر عشق و دوست داشتن اینکه وقت میزارین برای علاقه مندان واقعا قابل ستایشه حتی اگر چه به نظر شخصی من شما یک تیم هستین به مدیریت خودتون که البته کارتون رو به نحو احسن انجام میدین اما بازم دست مریزاد داره کارتون .
ازصمیم قلب بهترینها رو برایت ارزو دارم

با ارزوی بهروزی و کامیابی ... لوتی موتو

ایرانی گفت ..........با تشکر از لوتی موتوی عزیز و دوست داشتنی و گل و گرامی که مثل خیلی از دوستان با پیامهای گرم و دلنشینت شر منده ام می کنی . راستش این مثال رو قبلا هم زدم . من علاوه بر این که مسئولین لوتی محبت می کنند و نوشته هامو در سایت پرطرفدار لوتی منتشر می کنند در سایتی دیگه البته نه به این عظمت یک تنه فکر می کنم می نویسم منتشر می کنم و....مثل یکی که کشاورزی می کنه .. درو می کنه گندم می بره آسیاب آرد می کنه و خمیر گیری و پختن نون و تحویل محصول اما تیم واقعی من یاران من .. ودوست داشتنی های گل شما هستید که به من انگیزه داده تا سخت ترین شرایط را بر خود هموار ساخته تا برای بهتر فکر کردن و نوشتن تلاش کنم . همان گونه که استاد بزرگمهر فرموده همه چیز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزاده اند در خصوص این که در رضایت همگان هم بخواهی همیشه مثبت عمل نمایی امکان ندارد . سلیقه ها متفاوت است . عشق و دوستی بهایی سنگین دارد . مثلا برای داستان خانوما ساکت من ده نظر داده شده را که در دو سایت بررسی کردم فقط یک نفرضمن تعریف از آثارم می گفت که این داستان حوصله اش را سر آورده و از قسمت ۱۵ ولش کرده .. خب نمی توان همه را راضی داشت ولی مهم تر از همه این داستانها دوستیها و پیوند های زیبای مجازی و در واقع واقعیست که بین ما انسانهای ناشناخته ظاهری وجود دارد . روح را نمی توان دید . نمی توان به آن گفت مجاز . این احساس درونی من و توست . .من خوشحالم که یک تیم بسیار بسیار قوی به نام خوانندگان دوستان برادران و خواهران همراه دارم دوستانی که حتی اگر انتقادی هم داشته باشند در جهت سازندگی و عشق و علاقه آنها به این سایت و مجموعه و نویسندگان و دست اندرکاران آنها می باشد که بهتر به انجام وظایفشان بپردازند . لوتی موتوی عزیز و مهربان همان گونه که دقایقی پیش در پاسخ به اسپید من عزیز در ذیل داستان لز با دختر خجالتی گفته ام عشق من به نوشتن مطالب غیر سکسی می باشد . همین دیروز مطلبی به عنوان گشت و گذار در دل نوشته های ایرانی در بخش ادبی منتشر شده که ازچند بر خورد اجتماعی گفته ام از زن میوه فروشی که در خیابان بساط پهن کرده با آن که فارغ التحصیل دانشگاه بود ..از دختران و پسرانی که در پارک لاله می رقصیدند ..از دختری که سگش را در آغوش گرفته و در میان جمع اورا غرق بوسه های خود کرده بود یا در روز انتخابات هفته قبل داستانی منتشر کردم به نام آقای رئیس جمهور که البته رئیس جمهورش را شخصی خارجی درکشوری خارجی در نظر گرفته ام و خواننده خود باید لپ کلام را در یابدکه هدف من از نوشتن این داستان چه بوده است . در هر حال همراهان گلی چون شما هستند که لوتی و هر مجموعه دیگری را گلستان می سازند . من فقط یک نفرم تا شما نباشید به جمع نمی رسم و وحدتی وجود نخواهد داشت .در ضمن این داستان تا دو سه قسمت آینده به پایان خواهد رسید . دوستتان می دارم . بادرود به همگی : دوست و برادرت ایرانی

lootimoto: سلام به دوست و برادر عزیزم ایرانی ... ضمن تشکر از وقتی که برای پاسخ گویی به نظرات دوستان میزاری میخواستم یک تبریک هم بگم واسه پیدا کردن این همه طرفدار و دوست چه در قسمت ادبی چه اینجا خوانندگان داستانها در همه جا قابل احترامند اما میخواستم از شما سوال کنم که ایا در سایتی که فیلتر نباشه داستانهای شما (البته نه این داستانها) منتشر نمیشه ؟ فکر میکنم اگه بجز لوتی و امیر در سایت دیگری منتشر بشه طرفدارهایتان بیشتر میشه ضمنا از اینجا از پرنس و پرنسس و سایر عوامل لوتی تشکر میکنم که وسیله وعرفی دوستانی مثل شما شده اند و یکی از منظم ترین سایتها رو برای معرفی و انتشار اثار شما فراهم کردند . درضمن دوست گرامی من مثل شما قدرت نوشتن ندارم امیدوارم منطور خودم رو رسونده باشم . علاقه من به قلم شما روز به روز افزایش پیدا میکنه . از صمیم قلب براتون ارزوی موفقیت میکنم.

با ارزوی بهروزی و کامیابی شما .... موتو
ایرانی گفت .....با سلام به لوتی موتوی عزیز و دوست داشتنی و گل و مهربانم که دیگه امروز واقعا شرمنده ام کرده در قسمت ادبی هم لطف کرده پیامی داده ای که به سراغ آن هم خواهم رفت . چون من تا حالا بودم سر داستانهای شب جمعه که چند ساعتی رو زود تر در سایت امیر منتشرش کرده ام .من هم جا داره که در همین جا یک بار دیگه از پرنس و پرنسس عزیز مدیران محترم این سایت و مهسای گرامی مدیر تالارو معاونت محترم سکسی بوی و آره داداش و شهرزاد گل وهمه و همه عزیزانی که به نحوی نگه دارنده ستونهای این خانه عشقند و از شما عزیزان و همراهان و خوانندگان و انگیزه دهندگان نازنینم تشکرنموده و این همبستگی را ستایش نمایم .از آنجایی که من علاوه بر داستانهای عاشقانه و مطالب ادبی و احساسی و خاطرات و مطالب اجتماعی گاهی قلقلکهایی به مسائل اجتماعی داده سکسی هم نوشته ام شاید به شخصه نتوانم آثارم را در سایتهای بدون فیلتر انتشار دهم .ویا از نظر امنیتی ممکن است با خطری روبرو شوم . از طرفی با توجه به این که همان قدر نفسی می آید و می رود و خدای را شاکرم که می توانم در خدمت شما باشم و نه برای شهرت می نویسم و نه برای تجارت و نه برای ریاست ..به همین دلیل هرکسی هم که دوست داشته باشد می تواند نوشته های مرا به نام نویسنده اصلی یعنی خودم در هر سایتی منتشر نماید . شاید روزی فرارسد که فرشته های آزادی به مام وطن باز گشته و ما بتوانیم روز گاری در کنار هم از این روز ها خاطره هایی شیرین بسازیم هر چند که در هر حال روز های زندگی همه خاطره خواهند شد . خاطره من خاطره تو ..خاطره من و تو . لوتی موتوی عزیز با اراده و احساس و تلاش و انگیزه هر کسی می تواند بنویسد . خوشحالم که در بخش خاطرات ادبی دل نوشته های مرا هم دیده اید و به هرحال تا حدی هم که نمی دانم چقدر خوانده اید . شخصیت اصلی من در آن داستانهاست . در خاطرات خانه مادر بزرگ .. در خاطرات کودکی ..در خاطرات سربازی ..داستانهای عاشقانه .واقعیت این است که لوتی پر بیننده و پر خواننده و پر طرفدار ترین سایتهاست اما مهم تر از آن این است که خانه تفاهم و دلبستگیهاست و باز هم مهم این که مثل سوپر مارکت و یک فروشگاه زنجیره ایست که همه نوع جنسی در آن پیدا می شود البته جنسهای مرغوب .. و در این دموکراسی باز ار هر که چیزی را دوست ندارد می تواند به دنبال جنسهای مورد علاقه اش برود . قسمت سکس ..قسمت داستانهای سکسی و داستانهای ادبی ....فیلم ..عکس ..گفتگو ..ومن افتخار می کنم در صد یا در هزاری از این مجموعه به نوشته های این حقیر اختصاص یافته . لوتی قبل از من بوده بعد از من هم خواهد بود .آن چنان که عشق و تواضع ..محبت و فروتنی ..لوتی گری و جوانمردی همیشه بوده و خواهد بود . لوتی موتوی عزیزم سپاسگزارم به خاطر همه محبتهایت . دوستان دست گل همگی درد نکنه . شاد و سر فراز باشید . با احترام : دوست و برادر شما ایرانی

t4rane: ممنون از داستان های زیبا و جذابت عزیزم
فقط اگه انتقاد پذیر باشی چند تا انتقاد دارم
یه جا از داستانت گفته بودی که بزارید بچه ها خودشون خیلی از درد و رنج ها رو تجربه کنن
این حرفتون تا حدودی درسته ولی مگه یه آدم چند سال عمر میکنه که بخواد همه ی کارارو تجربه کنه
خیلی بهتره که بجای هدر دادن وقت و عمرمون از تجربه های دیگران استفاده کنیم
اون موقع موفق تریم ! نه؟
انتقاد بعدی هم بمونه که واستون در غالب پیام میفرستم.
امیدارم ناراحت نشده باشی چون واقعا داستاناتو دوس دارم اینارو میگم و

t4raneعزیز و شما هم به زیبا ترین شکلی برای پاسخ های داده شده ارزش قائلید . سپاسگزارم بابت کلام و گفتار و اندیشه نیکتان و توجهی که به داستانهای بنده دارید . راستش بیشتر داستانهای سکسی جنبه فانتزی تخیلی دارند و داستانهای غیر سکسی ارزش بیشتری داشته پیامهای اخلاقی و اجتماعی را بهتر می توان از ان استخراج نمود ولی در داستانهای سکسی در دست انتشار برای داستان هرجایی ارزش فوق العاده ای قائلم . مشکلات زنی که نا خواسته به بیراهه کشانیده می شود و آن چه را که خود به دست نیاورده در آینه وجود خود در دخترش می بیند و می خواهد . داستان شقایقی سرخ که در آغاز جوانی پژمرده شده و حال نیلوفری آمده تا به او پاکی ها را نشان دهد تا با خوشبختی خویش خوشبختی را برای مادرش شقایق پژمرده به ار مغان بیاورد . راستی می دانید چرا نام نیلوفر را برای دختر شقایق انتخاب کرده ام ؟ نیلوفر گلیست که در کنار مرداب می روید اما پاک می ماند . کلمات روح دارند . جان دارند و جان می بخشند . با کلمات می توان بازی کرد ولی با قلبها هرگز نباید چنین کرد .با کلامی می توان دنیایی را خرید ولی با دنیا نمی توان آن کلام را خرید و آن کلمه عشق است . عشق .. بعضی وقتا در نوشتن خیلی چیزا رو هم رعایت می کنم چه در بعد معنوی و فکری و چه در بعد اثری که روی طرف میذاره در مورد قضاوت خاص . مثلا برات سوال پیش نیومده که چرا در تمام پاسخ های من نام کار بری شما اول اومده ؟ من این اسم رو ترانه خوندم و با ترانه برای ترانه خوندم . ولی گفتم به احتمال ضعیف نکنه اون دومی علاوه بر ظاهر به مفهوم عدد ۴ باشه و من اشتباه کنم . واسه همین گفتم حالا باشه این جوری عمل کنم که در هر شرایطی بر داشت من اشتباه نشه .و حالا هم صمیمانه خودمو لو دادم . ولی در هر صورت دوستیهای مجازی گاه قوی تر از دوستیهای واقعی خواهند شد . با تشکر از شما .میگم سوال نکرده این قدر جواب دریافت کردید اگه سوالی داشتید چی می شد . با درود به شما و همه دوستان و همه آنهایی که بنده و پرچانگیهای بنده را تحمل می کنند خدا نگه دارتان .روز و روزگارتان خوش .....دوست و برادر همه شما ایرانی

t4raneعزیز و شما هم به زیبا ترین شکلی برای پاسخ های داده شده ارزش قائلید . سپاسگزارم بابت کلام و گفتار و اندیشه نیکتان و توجهی که به داستانهای بنده دارید . راستش بیشتر داستانهای سکسی جنبه فانتزی تخیلی دارند و داستانهای غیر سکسی ارزش بیشتری داشته پیامهای اخلاقی و اجتماعی را بهتر می توان از ان استخراج نمود ولی در داستانهای سکسی در دست انتشار برای داستان هرجایی ارزش فوق العاده ای قائلم . مشکلات زنی که نا خواسته به بیراهه کشانیده می شود و آن چه را که خود به دست نیاورده در آینه وجود خود در دخترش می بیند و می خواهد . داستان شقایقی سرخ که در آغاز جوانی پژمرده شده و حال نیلوفری آمده تا به او پاکی ها را نشان دهد تا با خوشبختی خویش خوشبختی را برای مادرش شقایق پژمرده به ار مغان بیاورد . راستی می دانید چرا نام نیلوفر را برای دختر شقایق انتخاب کرده ام ؟ نیلوفر گلیست که در کنار مرداب می روید اما پاک می ماند . کلمات روح دارند . جان دارند و جان می بخشند . با کلمات می توان بازی کرد ولی با قلبها هرگز نباید چنین کرد .با کلامی می توان دنیایی را خرید ولی با دنیا نمی توان آن کلام را خرید و آن کلمه عشق است . عشق .. بعضی وقتا در نوشتن خیلی چیزا رو هم رعایت می کنم چه در بعد معنوی و فکری و چه در بعد اثری که روی طرف میذاره در مورد قضاوت خاص . مثلا برات سوال پیش نیومده که چرا در تمام پاسخ های من نام کار بری شما اول اومده ؟ من این اسم رو ترانه خوندم و با ترانه برای ترانه خوندم . ولی گفتم به احتمال ضعیف نکنه اون دومی علاوه بر ظاهر به مفهوم عدد ۴ باشه و من اشتباه کنم . واسه همین گفتم حالا باشه این جوری عمل کنم که در هر شرایطی بر داشت من اشتباه نشه .و حالا هم صمیمانه خودمو لو دادم . ولی در هر صورت دوستیهای مجازی گاه قوی تر از دوستیهای واقعی خواهند شد . با تشکر از شما .میگم سوال نکرده این قدر جواب دریافت کردید اگه سوالی داشتید چی می شد . با درود به شما و همه دوستان و همه آنهایی که بنده و پرچانگیهای بنده را تحمل می کنند خدا نگه دارتان .روز و روزگارتان خوش .....دوست و برادر همه شما ایرانی






lootimoto: با سلام به برادر عزیز ...استاد ایرانی
پایان بندی بسیار جالب و موفقی رو داشتی از این بابت ازت تشکر میکنم و این پایان باز هم بر توانایی های شما استاد عزیز صحه گذاشت و شروع برای داستانهایی با مضامین و معضلات اجتماعی از داستانهای سکسی فقط همین رو دنبال میکردم و دو داستان دیگر از دوست دیگر ارازمس عزیز که البته افتخار گذاشتن پیام برای ایشون رو نداشتم چرا که اون تایپیک بسته بود . ایرانی عزیز باعث افتخار برای من است که پیگیر دلنوشته ها و داستانهای شما باشم که هر کدام دنیای جذابی را برای خواننده ترسیم میکند . امیدوارم همیشه بر قلم خود استوار باشی و بتوانی محکم تر و شیوا تر از پیش ابعاد مختلف زندگی و حتی فانتزی های عشق رو با قلم زیبایت به نگارش و به تصویر در اوری . از پیامهای گرم شما هم کمال تشکر را دارم و همیشه سلامت و تندرست بمانی .

با ارزوی بهروزی و کامیابی ... ارادتمند موتو
باعرض سلام و ادب خدمت لوتی موتوی نازنین و دوست داشتنی . خوشحالم که بار دیگراین توفیق نصیب من گشته که نظرات گرم و پر شور و اندیشمندانه شما را مطالعه نمایم . من در این داستان قهرمان زن را در منفی گرایی های خود پیروز کرده ام . نه این که بخواهم خیانت را توجیه نمایم و یا سکس های خلاف و غیر معقول را . خواستم چهره زشت انسانهایی را نشان دهم که می دانند دو نفر دیگر یکدیگر را دوست می دارند اما باز هم خود خواهانه به دنبال هوس خود هستند . داستان نقاب انتقام هم داستان بدی نبود .در آن داستان گذشت مفهوم خاصی داشت . قهرمان داستان پس از تحمل درد و رنج و خیانت به عشقی رسید که احساس کرد گذشت به خاطر گذشته به او آرامش می بخشد .......اما به نظر خود من در میان داستانهای در حال حاضر سکسی داستانی که بتوان آن را از دیدگاه معضلات و مسائل اجتماعی بر رسی کرد داستان هرجایی می باشد داستانی که در قسمتهای آینده ورو به پایان که حداقل در ۱۰۰ قسمت خواهد بود مسائل عاطفی و احساسی را در حد توان خود به اوج خواهم رساند که البته در اینجا و قضاوت و کارشناسی بر عهده خوانندگان فهیم و دراک می باشد که اگر اراده کنند و حوصله به خرج دهند بسیاری از آنان بسیار توانمندانه خواهند نوشت . روز گذشته داستان به خاطر خدا نمیر دخترم رو که خیلی کوتاه نوشتم خودم سه چهار بار خوندمش .و هر بار که می خوندم گریه ام می گرفت حالا دخترم ندارما . . البته در بخش دل نوشته هاست .به این میشه گفت یک مشکل اجتماعی ..هنوزم خیلی از خونواده ها پسر و دختر جدا می کنند . البته حالا خیلی بهتر شده ولی بازم ته دل خیلی از آدما داشتن پسر رو یه افتخار بیشتر وبزرگ تری می دونن . الان وقت سحر بوده که بیدارم و خداوند دلهای ما رو پاک و روح ما رو مطهر و دوراز خود خواهی ها کنه . مطمئنم که خدا و پیامبر اسلام و بزرگان دین ما هرگز راضی نیستند ظلمی رو که این شلاق زنهای کثیف بر روزه خواران اعمال می کنند صورت بگیره . من خودم از بچگی حالا طبق عادت بوده یا ایمان روزه می گرفتم . اگه کسی پیش من بخوره هیچ خیالم نیست . چیزی هم بهش نمیگم . جاسوسی هم نمی کنم . و اون کسی هم که گفته جاسوسی برای حفظ اسلام است یک نا مسلمونی بوده که هیچ از اسلام نمی فهمیده در هر حال من با همون دهن روزه خودم دلم می خواد شلاق بگیرم بر پیکر این شلاق زنان بنوازم .. چون می دونم اگه اخلاقم رفتارم خوب و خوش باشه و از ته دل و بی ریا خوش باشه اون طرف هر انسانی که باشه به خودش این فرصتو میده که بیاد و کمی هم در مورد عقاید من فکر کنه . دنیا دنیای زور گویی ها نیست . زور گویی یعنی ایجاد خشم و کینه و نفرت . یعنی دور شدن از خدا .. دنیا دنیای عشق و محبت هاست . پدر و مادر ما در اصل دو نفر بودند . حالا هر اسمی که می خوان داشته باشن . ادم و حوا ..یا هر چیز دیگه ای .. ما همه پدر و مادرمون یکیه . برادریم و برادر ..خواهریم و خواهر ..خواهریم و برادر .. هیشکی به این فکر نمی کنه . یک سری عین سگ های وحشی شدن می خوان قلدری کنند بزنن پاچه یکی دیگه رو بگیرن . اگه رضا شاه بزرگ این ابر مرد ایران زمین مرد قرن چهاردهم قدرت نشون می داد داشت ریشه همین زور گویانو قطع می کرد .دست گلش درد نکنه . اجازه نفس کشیدن به اونا رونمی داد که متاسفانه چوب مهربونیای محمد رضا شاه رو خوردیم . . لوتی موتو جان شب و روز و دلت خوش . خداوندا گناهانمان را ببخش و این ایمان و ..نصفه و نیمه را هم از ما بپذیر . خداوندا ملایانمان را به راه راست هدایتشان فرما در غیر این صورت به زمین گرمشان بزن که بیش از این آبروی دین و میهن را نبرند . آمین یا رب العالمین ....دوست و برادرت : ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 7 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7 
داستان سکسی ایرانی

یک عروس و هزار داماد


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA