انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 4 از 4:  « پیشین  1  2  3  4

خاطرات سکسی خانوادگی من


مرد

 
قسمت سی ام

سلام شیدا خوبی؟
مرسی کجایی؟؟
من توو راهم دارم میام خونه، تو خونه مایی؟
آره ولی تو فعلا نیا
چرا؟
آنا کلاس داره، شاگردش هنوز هستن، یکم کلاسشون طول میکشه
یعنی چی؟ خوب من به شاگردش چیکار دارم اونا توو اتاقن دیگه
آخه این فرق میکنه، خانم معلم داره درس زبان رو مفهومی بهش درس میده
یعنی چی؟
یعنی شاگرد آنا خانم که البته پسر هم هست داره با استادش لاو میترکونه
اه آفرین پس تو اونجا چیکار میکنی؟
منم هستم دیگه، آنا هرچی گفت برو نرفتم، موندم تا آمارشونو واسه تو در بیارم،
باشه، پس تموم شد به من خبر بده بیام
حتما
آنا دیگه بزرگ و کوچیک حالیش نبود، شاگردش حداقل 10.12 سال ازش کوچیکتر بود، البته شاگرداش معمولا چند نفری میومدن و دختر و پسر هم قاطی بودن، نمیدونم چرا اینبار تنها اومده بود
خیلی گشنم بود و خسته هم بودم، راه افتادم به سمت خونه مامانم تا هم یه چیزی بخورم هم اگه وقت شد یکم استراحت کنم،
به خونه مامانم رسیدم زنگ و زدمو مامانم در رو باز کرد و رفتم بالا، مامانم تنها بود و خبری از بابام نبود، سلام علیک کردیمو از شانس خوبم ناهارشون غرمه سبزی بود که من خیلی دوست داشتمو یه چیزی واسه من مونده بود نشتم توو آشپزخونه پشت میز و مامانم برام غذا آورد
مامانم همیشه توو خونه جلوی ما راحت لباس میپوشید، ولی این لباسش بدجور وسوسه انگیز بود، مامان جونم یه نمه چاق بود و سینه ها و کونن بزرگی داشت، یه تاپ بندی و یه شلوارک مشکی ست پوشیده بود، معلوم بود سوتین هم نپوشیده چون سینه هاش بدجوری تلو تلو میخوردن
بابا کجاست مامان؟
بابات دیر میاد، کار زیاد داشت
آهان، دیگه وقتشه خودشو بازنشست کنه ها
نه بابا حالا اول جوونیشه سرحال و سرپاهم که هست
شما میگی حتما هست دیگه
هنوزم صد برابر شما جوونا کار میکنه، هم بیرون و هم توو خونه و هم....
حرفشو قطع کرد و لبخند زد، نگاهش عجیب شده بود، نمیدونم من توو خواب بودم یا بیداری، یهو همه خانوادم تغییر کردن و رفتار و حرکاتشون عوض شد، اون از خواهرا و براردم اونشب توو مهمونی، این از مامانم با این نگاها و حرفاش
خوب خانمت چطوره؟
خوبه، خسته کرده مارو با این کلاساش، یا میره مؤسسه یا شاگرداش میان خونه
خوب بد نیست که مادر، سرشم گرم میشه، حالا الان این شاگردش پسره یا دختره، خطری نباشه
بازم لبخند زد و من گفتم
پسره ولی بچست 13.14 سال بیشتر نداره
خوب 13 سال که دیگه بزرگه دیگه وقت زن گرفتنشه
شاگرداش بچه های خوبین
خوب که بعله ولی این آنا جون خوشگل و خوش هیکل ما دل از جنبنده ای رو میبره
وووو باز هم خنده مرموزانه
مامانم تقریبا روی صندلی پشت میز ناهار خوری کنار من نشسته بود و پاهاش 5.6 سانت با پای من فاصله داشت، منم موقع خوردن غذا چشام که به پاهاش میفتاد کیرم راست میشد و بدجوری وسوسه میشدم، یکم خم شد که مثلا از گوشه پهلوم از رو لباسم خاک رو با دستش بتکونه، منم از بالا سینه های بزرگش رو راحت میتونستم ببینم، حتی نوک سینه هاشم مشخص بود، یکم مکث کرد و بعد خودش رو جابجا کرد، دستش رو گذاشت رو پام، داشتم دیوونه میشدم، فکر کنم متوجه کیر راست شده و تابلو من شده بود، همینجوری که حرف میزدیم دستشو روی پاهام میکشید و با اون نگاههای شیطانی و شهوت بارش نگام میکرد، یهو دستش خورد به کیرمو مکثی کرد و گفت
ای کلک این چیه؟ چرا گنده شده
منکه خجالت کشیدم با من و من گفتم هیچی چیزی نیست
آخی پسر کوچولوی من واسه مامانش راست کرده
این حرفش منو برد توو شوک، مامانم تا حالا با من اینجوری حرف نزده بود، خجالت کشیدمو سرمو انداختم پایین و خواستم دستشو از رو کیرم بردارم که مقاومت کرد و بیشتر کیرمو فشار داد و مالوندش، منم که داشتم دیوونه میشدم دستمو برداشتمو روی میز گذاشتم
خواهرت برام تعریف کرد اون شب توو مهمونی چه کارا کردین
با تعجل نگاش کردم ولی جرأت حرف زدن رو نداشتم، نمیدونستم باید چیکار کنمو چجوری از دستش فرار کنم، از طرفی دلم میخواست باهاش سکس کنم، مامانم هر لحظه کیرمو بیشتر میمالید و بیشتر حرفای شهوت انگیز تر میزد
مامان نکن توروخدا زشته
زشت چیه؟ چطور با آبجیهات حال میکنی زشت نیست بعد واسه مامان جونت زشته
آخه درست نیست
پاهاشو باز کرد دستمو گرفتو گذاشت لای کسش، داغ و خیس بود، سعی کرد دستمو رو کسش حرکت بده، ولی من جرأت کاری رو نداشتم
خیلیم درسته، مگه من دل ندارم، خوب یه عمره آرزو دارم با پسر کوچولوم حال کنم، قرار نیست که هر شب بابات منو جر بده یا اون دامادای کلفتت و یا اون داداش گندت و یا بقیه، یه بارم پسر ته تغاریم بهم حال بده
داشتم دیوونه میشدم، این حرفا چی بود مامانم میزد، سرخ شدمو زبونم بند اومد و قدرت حرف زدن نداشتمو فقط نگاش میکردم، مامانم همینجوری یکسره حرف میزد و دستمو روی کسش میمالید و دستمم هرلحظه خیس تر میشد، یهو از رو صندلی بلند شد و نشست رو زمین و دکمه شلوارم رو باز کرد و شلوار و شرتم رو کشید پایین و منم قدرت مقاومت نداشتم
با دیدن کیرم کلی قربون صدقش رفت و باهاش ور رفت و دستمالیش کرد.....اوووووووووووف وااااااااای چقدر گنده شده این حسین کوچولووووو و با یه بوس از سر کیرم آروم کرد توو دهنش، دهنش گشاد بود و راحت میتونست کیرمو تا ته توو دهنش جا بده، توو دهنش کلی آب داشت و با خوردن کیرم آب دهنش کل کیرم رو خیس کرده بود و همینطور خایه هامم خیس خیس شده بود، کیرمو از دهنش درآورد و با دستش جق زد و گفت
جووووووووووووون عجب کیری داره پسر خوشگلممممممم، چقدر خوشمزستتتت همش مال مامانیههههه
و دوباره کرد توو دهنش و تند و تند میخوردش، حالم داشت بد میشد و چون تازه سکس کرده بودم آبم قصد اومدن نداشت، دلم نمیخواست ادامه بدم، سعی میکردم مامانمو از خودم جدا کنم اما اون ول کن نبود که یهو صدای در حیاط منو مامانمو به خودمون آورد، فهمیدم بابامه، سریع بلند شدمو شورت و شلوارمو کشیدم بالا و دکمه و کمربندمو بستم
چی شد پسرم؟
وااای مامان بابا اومد
خوب بیاد مگه چیه؟ باباتم از خودمونه دیگه
بازم با تعجب نگاش کردمو یکم ازش دور شدم
گفت: بیا دیگه مامان خیلی حالش بده، بیا به مامان جونت یه حالی بده
مامان خواهش میکنم بس کن
جلوی بابات خجالت میکشی، باشه اشکالی نداره، بزار یه وقت دیگه که بابات خونه نبود بیا اینجا و مامانتو بکن اونجور که دوست داری باشه عزیزم؟
باشه باشه حتما
به هر زحمتی بود از خونه زدم بیرون و بعد از سلام علیک و خداحافظی با بابام سوار ماشینم شدمو حرکت کردم
مخم داشت منفجر میشد، چه اتفاقی افتاده بود چرا خانوادم اینجوری شده بودن
نیم ساعتی توو خیابونا چرخیدم تا اینکه شیدا بهم اس ام اس داد و گفت بیا خونه
منم حرکت کردم به سمت خونه

ادامه دارد.......
شــرمنـده ایــم ز دوســت کـه دل نیـــسـت قـابلـــش

بـایـــد بـرای هـدیــه ســـری دســـت و پـا کنیـــــم...
     
  
مرد

 
قسمت سی و یکم

خونه که رفتم بلافاصله رفتم حموم دوش گرفتم، تا از اون حال و هوا بیام بیرون، وقتی از حموم بیرون آمادم میز ناهار آماده بود، منم که خونه مامانم غذامو نصبه خورده بودم خیلی گشنم بود، رفتم پشت میز نشستمو آنا غذارو آورد، شیدا هم که کنارم نشسته بود بهم نگاه کرد و چشمک زد، به آنا گفتم
من: امروز کلاس داشتی؟
آنا: آره
من: خوب چطور بود؟
آنا: مثل همیشه، با این شاگردای خنگی که من دارم حالا حالاها باید براشون کلاس بزارم
شیدا زیر لب خندید و به من نگاه کرد
شیدا: خوب بهتر دیگه پول بیشتری ازشون میگیری
من: آره بهتره ولی زیاد خودتو خسته نکن
آنا: خسته که نمیشم من عاشق اینکارمم
آره جون خودت، من ساده رو بگو تا حالا از هیچ چی خبر نداشتم، نگو خانم تاحالا هروقت کلاس داشته با شاگرداش لاو میترکونده
ناهارو خوردیم، بعد ناهار رفتم جلو تلویزیون نشستمو مشغول عوض کردن کانالاها نگاه کردن شدمف آنا هم ازم خواست تا برم باهاش بخوابم منم بهش گفتم تو برو منم میام، آنا رفت توو اتاق و منم دومین سیگارم رو روشن کردم، شیدا بعد 10 دقیقه یه سر رفت توو اتاق ما و بعد اومد و پیشم نشست
گفتم: چه خبر؟
خوابیده...خیلی خسته بود زود خوابش برد
معلومه امروز خیلی زحمت کشیده
آره خیلی
خوب تعریف کن بگو ببینم چی شده
یه نخ از سیگارمو برداشت و واسه خودش روشن کرد و شروع کرد به حرف زدن
وقتی من اومدم اینجا آنا خیلی مضطرب به نظر می رسید، بهم گفت تو برو خونه یه ساعت دیگه بیا
گفتم چه خبره ؟
گفت شاگرد دارم، یکم کلاسمون طول میکشه
ای کلک شاگردت پسره یا دختره
پسره....پرو نشو برو
نه من نمیرم باید بمونم ببینم چه خبره شاید یه چیزی هم به ما رسید
اه شیدا اذیت نکن دیگه
به جون تو نمیرم همینجا یه گوشه ای میمونم شما راحت باشین
باشه فقط نیای توو اتاقا
باشه خسیس همش مال خودت
آنا رفت توو اتاق کلاس و منم لباسامو در آوردمو رفتم توو آشپزخونه و یه چایی واسه خودم ریختمو مشغول خوردن شدم،بعد به تو زنگ زدم، از فوضولی و کنجکاوی داشتم میترکیدم، آروم آروم رفتم به اتاقی که آنا و شاگردش توش بودن، آنای بیشعور در رو بسته بود و نمیشد داخل رو دید، رفتم از بالکن کناری اون اتاق و به هر زحمتی بود تونستم یه چیزایی ببینم
آنا پای تخته بود و داشت یه چیزایی می نوشت، پسره هم درست مشخص نبود، ولی به نظر خیلی بچه میومد، آنا پیراهن بندی تا زانو پوشیده بود، پسره بنده خدا چجوری جلوی اندام خوشگل آنا طاقت میاورد خدا میدونه، نمیتونستم صداشونو بشنوم ولی از قیافه آنا معلوم بود که داره دلبری میکنه واسه شاگردش، وقتی برمیگشت پای تخته و میخواست چیزی بنویسه، حسابی خودشو خم میکرد و کونشو فمبل میکرد سمت شاگرد، با دستش هم گوشه پیراهنشو یکم بالا میداد تا پشت روناش خوب معلوم بشه، پسره هم وقتی آنا برمیگشت سریع با دستش کیرش رو جابجا میکرد، آنا همینطور که داشت رو تخته مینوشت، یه نگاهی زیر چشمی به شاگردش کرد و با یه خنده بهش علامت داد که بره طرفش، پسره هم که منتظر این اجازه بود از جاش بلند شد و به سمت خانم معلم رفت
از پشت آنا رو بغل کرد و کیرشو چسبوند به کونشو با دستاش سینه هاشو گرفت و شروع کرد به مالوندن، آنا هم دستاشو روی تخته گذاشته بود و آه میکشید و کونشو بیشتر به سمت کیر پسر فشار میداد
پسر سینه های آنا رو درآورد و مالش داد و کیرشو رو لای لمبرهای کونش بالا و پایی میکرد، آنا برگشت و لباشو چسبوند به لبای پسره و عین تشنه ها میخوردشون، با دستش کیر پسر رو از رو شلوار میمالوند، پسر هم دستش رو از زیر پیراهن گذاشته بود رو کس آنا و میمالید، با این مالیدن هاشون جون تو حال منم بد شد، آخه نمیدونی یه پسر نوجون با یه کیر تر و تازه و جوون چه حالی میده، منم دیگه دستم رفته بود رو کسمو داشتم خودم رو می مالوندم،
آنا نشست رو زمین و کیر پسر رو از شلوارش درآورد و کرد توو دهنش، انصافا پسر با این سن و سال و قد و قیافه کیر بزرگ و خوش تراشی داشت، آنا هم نامردی نکرد و کیر رو حسابی خورد، جووون عجب حالی داشت میکرد، پسر با موهای آنا بازی میکرد و آنا کیر رو تا ته میکرد توو حلقش و میاورد بیرون، آنا بلند شد و پسر رو حل داد و رفتن روی مبل روبرو نشستن، دیگه نمیتونستم ببینمشون، دیگه طاقت نداشتم بدو بدو رفتم سمت اتاق و یهو در رو باز کردمو رفتم داخل
پسره رو مبل تک نفره ای که توو اتاق بود نشسته بود و آنا هم جلوش زانو بود و مشغول خوردن کیرش بود، هردو با دیدن من جا خوردن، پسره هول کرد و خودش رو جابجا کرد و خواست بلند شه که آنا جلوشو گرفت و گفت چیزی نیست بشین، بعد رو کرد به من و گفت
مگه نگفتم نیا داخل
خوب چکار کنم، منم دلم میخواد دیگه
دیوونه ای گفتم بهت نیا
اه تک خور همش میخواد تنهایی حال کنه، خوب منم دلم میخواد با این آقا پسر خوشگل یه حالی بکنم
پسره خیره داشت به ما نگاه میکرد و دستش رو کیر شق شدش بود، هیچ حرفی هم نمی زد، رفتم جلو و بالا سرشون وایستادم، دست پسر رو گرفتمو از زیر دامنم بردم سمت کسمو یکم دستشو به کسم مالیدم، آنا دیگه دید که من بیرون برو نیستم به کارش ادامه داد و دوباره مشغول خوردن شد، پسره هم که دید اوضاع مرتبه یخش باز شد و خودش دستش رو رو کسم میمالید، پیراهنم رو درآوردمو پسر هم دامنم رو کشید پایین منم تی شرت پسره رو از تنش درآوردم، سینه هامو بردم جلو دهن پسره و به زور فشارشون دادم به صورتش، پسره هم تحمل میکرد و سعی میکرد که زبونش رو به نوک سینم برسونه که موفقم شد، لامصب خیلی خوب و باحال میخورد سینه هامو و باز گاز گرفتناش منو دیوونه میکرد، دستش هنوز رو کسم بود و 2تا از انگشتاشو کرده بود داخل که خیسی انگشتاشو توو کسم حس میکردم، وااای چه حس خوبی بود، عاشق سکس با پسرای کم سن و سال بودم،
آنا هنوز داشت کیرو با اشتیاق میخورد و من واسه اون کیر خوشگل داشتم له له میزدم، بالاخره طاقتم تموم شد و رفتم و کنار آنا نشستم و به زور آنا رو از کیر جدا کردمو کیرو کردم توو دهن خودم، وااای چقدر خوشمزه بود،....البته به خوشمزگی کیر تو نبودااا حسین جووونم.....ولی خیلی کیر ترد و تر و تازه ای بود، منو آنا انگار در حال جنگ و رقابت باهم بودیم که به زور کیرو از دهن هم در میآوردیمو می کردیم توو دهن خودمون، پسره آه و نالش بلند شده بود و من ترسیدم با اینهمه حال الانه که آبش بیاد، سریع آنا رو بلند کردمو خودمم بلند شد، یه تف رو کیر پسره انداختمو با دستم مالیدمش و با دست دیگم کس آنا رو مالوندمو آنا رو نشوندم رو کیر پسره، با رفتن کیر در کس آنا پسره یه تکون اساسی خورد و چشاش 4تا شد، معلوم بود که بار اول بود کس میکنه اونم کس خانم معلم به این خوشگلی...
پسره انگار فیلم سکسی زیاد نگاه میکرد...هی با دستش ضربه می زد به کون و سینه ی آنا و گهگاهی بلند می شد و یه تف می نداخت رو صورت یا سینه هاش، منم که میخواستم بیشتر حال کنه تفش رو با دستام رو سینه های آنا میمالیدم، من عاشق لبای آنا بودمو توو این فرصتا فقط لباشو میخوردمو کسش رو میمالیدم، کاش توو اون لحظه میتونستم ازشون فیلم بگیرم تا تو هم ببینی که آنا جونت چقدر داره حال میکنه و چه آه و فریادی راه انداخته
داشتم از کس درد میمردم، آنا رو بلند کردم، پسره رو بلندش کردمو خودم نشستم رو مبلو پاهامو دادم هوا، پسره اومد جلو و یه تف از بالا صاف انداخت رو کسمو آنا هم که جلوی من نشسته بود و با دستاش تف رو رو کسم مالید، پسره یه تف هم رو کیرش انداخت و سر کیرشو گذاشت رو کسم، خوبه که دیدن فیلمهای سکسی حرفه ایش کرده بود، اونجوری که دلم میخواست کیرش رو رو چوچولم میمالوند و این کارش حشری ترم میکرد، منم داد زدمو گفتم بکننننننننننف اونم حال میکرد و میخندید، کیرشو با دستم گرفتمو کردم توو کسم، اووووف خیلی وقت بود کیر بچه نرفته بود توو کسم، داشتم آتیش می گرفتم، پسره شروع کرد به تلمبه زدنو منم شروع کردم به فریاد زدن، آنا هم کس منو میمالید و گاهی کیر پسر رو از کسم در میآورد و میکرد توو دهنش و حسابی خیسش میکرد و بعد دوباره می کرد داخل،
اونقدر که سینهامو مالونده بودم و فشارشون داده بودم که سینه هام قرمز قرمز شده بودن و نوکشون سیخ سیخ شده بود، پسره هم دمش گرم عجب کمری داشت، تند تند و با آب و تاب تلمبه میزد و ولی خبری ازش آبش نبود، آنای عوضی باز خودشو وسط انداختو کیر رو از کسم درآورد و خودش خم شد و دستاشو رو دیوار گذاشت و کیر پسره رو گرفت و کرد توو کسش، با اینکه ضد حال خورده بودنم ولی نمیخواستم حالم خراب شه، سریع بلند شدمو رفتم زیر پای آنا نشستمو با کسش ور رفتم، اونقدر کسش رو که داشت توسط کیر شاگردش گاییده میشد رو مالوندم که آنا دیوانه وار جیغ میکشید و خودشو عقب و جلو میکرد،
اومدم بالا و یه تف انداخت رو سوراخ کون آنا و سعی کردم با انگاشتم خیسش کنمو راشو باز کنم، بعد کیر رو از کسش درآوردمو کردم توو کنش، با کمک پسره و آنا کیر براحتی رفت داخل کون آنا و تلمبه زدن شروع شد، کردن کون یکم رو پسرک تأثیر گذاشته بود و حالتهایی داشت که نشون میداد وقت اومدن آبشه، نمیخواستم تموم بشه و کردن آخر نصیب آنا بشه، رفتم کنار آنا وایستادمو مثل اون خم شدمو دستامو رو دیوار گذاشتم، بعدش با یه دستم روی کون قمبل شدم کشیدمو انگشت خیسمو کردم توو کونم، البته که کون بزرگتر و خوشگل تر از کون آنا بود و این تفاوت دل پسر رو برد و اومد سراغ من، ایندفه آنا بود که ضدحال میخورد، ولی اونم مثل من نمیخواست از حال بگذره، اومد سمت منو لباشو چسبوند به لبام، همین لحظه بود که کیر داغ و کلفت پسرک رفت توو کونم، پسرک تلمبه زد و وحشیانه و با شدت اینکارو میکرد و چون لحظات آخر بود، کیرشو زود کشید بیرونو گفت آبم داره میاد، منو آنا هم به سرعت جلوش زانو زدیم و اونم آبشو خالی کرد رو صورتامون، باورم نمیشد پسر توو این سن و سال اینهمه آب داشته باشه، آبش که تموم شد منو آنا آب رو صورت همو با زبون لیسیدیمو پسرک روی مبل ول شد، بعد 10 دقیقه که کارمون تموم شد، پسرک هم لباسش رو پوشید و آماده رفتن شد و دم در که رسید از منو آنا تشکر کرد و گفت
ممنون کلاس خوبی بود
آنا: خواهش میکنم عزیزم، فقط قول بده درساتو خوب بخونیا
من: دفعه دیگه هم اومدی درساتو باید خوب یاد گرفته باشی چون امتحان عملی داری
هر سه زدیم زیر خنده و پسرک رفت، آنا هم رفت حمومو منم به تو اس دادمو....
شیدا که تعریفاش تموم شد به خودم اومدم دیدم کیرمو از شلوارکم در اوردمو دارم میمالمش، شیدا هم که متوجه کیر من شده بود دستش رو گذاشت رو کیرمو گفت
ای شیطون وسوسه شدیاااا، آبتم که همه زده بیرون
بعد خم شد و سر کیرمو کرد توو دهنش که من سریع کشوندمش بالا و گفتم
نکن الان آنا بلند میشه تابلواه
چیش تابلواه، شماها که دیگه یختون باز شده و مشکلی با این قضیه باهم ندارین
بهرحال نمیخوام فکر کنه منم دور از چشمم شیطونی میکنم
آهان پس که اینطور، حالا میخوای با این کیر شق شدت چیکار کنی
منم که خیلی حشری بودم نمیتونستم کیرمو همینجوری ولش کنم، دست شیدا رو گرفتمو بردمش توو بالکن و نشوندمش رو زمین و کیرمو کردم توو دهنش، اونم خیلی حرفه ای کیرمو خورد که آبم زود اومد و خالی شد توو دهنش، بعدشم رفتم دستشویی کیرمو شستم و رفتم داخل اتاق و کنار آنا خوابیدم

ادامه دارد.......
شــرمنـده ایــم ز دوســت کـه دل نیـــسـت قـابلـــش

بـایـــد بـرای هـدیــه ســـری دســـت و پـا کنیـــــم...
     
  
مرد

 
قسمت سی و دوم

روزها میگذشتن و آنا هر روز بدتر از دیروز میشد و برخی روزها شاید 3 تا 5 بار در روز با اشخاص مختلف سکس میکرد، منم از این وضعیت راضی بودم، مادرم تقریبا هر روز بهم زنگ می زد و ازم میخواست که برم پیشش منم هربار یه جوری میپیپوندمو نمیرفتم، یعنی جرأتشو نداشتم برم تا اینکه بلاخره یه روز خودش اومد مغازه، ساعت 6 عصر بود و مغازه هم تقریباً شلوغ بود، مادرم اودم طبق عادت همیشگیش دستشو دراز کرد و باهم دست دادیم
مادرم همیشه تریپ جونانه و خوشگلی میزد، ولی امروز تریپش با روزای دیگه خیلی فرق داشت، یه مانتوی مشکی تقریبا تنگ تا روی زانو پوشیده بود که کون بزرگش حسابی خودنمایی میکرد، ساپورتم که پوشیده بود رونای چاقش خیلی تابلو شده بود، با شال مشکی ای که گذاشته بود خیلی خوشگل تر شده بود، بعد از احوالپرسی گفت:
سرت شلوغه ها...چرا یکی رو نمیاری کمکت
اتفاقا توو فکرش هستم...خوب چه عجب از اینورا
همینجوری اومدم بهت سر بزنم، توکه بی وفا شدی دیگه به مادرت سر نمیزنی
کلمه مادر رو که گفت همه کسایی که توو مغازه بودن، برگشتن و به ما نگاه کردن...مخصوصا 2تا پسری که گوشه وایستاده بودن، یه دختر پسرم داشتن یه طرف پیشخون شلوار و پیراهن نگاه میکردن و 2تا دخترم اینطرف پیخون روبروی من داشتن برای خودشون شلوار انتخاب میکردن، اون 2تا پسرم که اون گوشه بودن منتظر بودن که من شلوارشونو بدم که برن پروش کنن
مادرم اومد کنار تا بهم کمک کنه، ولی کاش نمیومد، آخه همش خودشو بهم می پسبوند و تا فرصتی گیر میاورد دستشو رو کیرم میمالید که اینکارش باعث شق شدن کیرم شده بود و خیلی تابلو شده بودم، منم نمیتونستم چیزی بهش بگم چون ممکن بود بقیه بفهمن و شک کنن، 2تا دخترا شلوارشونو پرو کردن و خریدن و رفتن یکی 2تا مشتری هم اومدن و رفتن ولی 2تا پسره الکی معطلش میکردن و هنوز مونده بودن
وقتی داشتیم لباسارو توو قفسه جابجا میکردیم آروم زیر گوشم گفت:
نمیخوای بیای خونه یه حالی به مامانت بدی؟
مامان خواهشا بیخیال شو تابلواه یکی میشنوه
خوب بشنوه مگه چیه،
آخه مادر من اینجا محل کارمه، تابلو میشه آبروم میره
باشه تو فقط قول بده میای خونه
باشه چشم میام
هر طوری بود راضیش کردم که فعلا بیخیال شه، دیگه چیزی نگفت ولی از دستمالی کردنش دست نمیکشید و تا فرصتی گیر میاورد بهم میچسبید و کیرمو دست میزد
اون تا پسره هم فقط حواسشون به ما بود و داشتن حسابی دید می زدن
بعد از نیم ساعت بالاخره مغازه خلوت شدن، پسرا هم رفته بودن ولی دیدمشون که بیرون کنار دیوار منتظر وایستاده بودن،
مامانم مغازه که خلوت شد خداحافظی کرد و رفت، ازکنار پسرا که رد شد پسرا یه تیکه ای بهش انداختن و اونم خندید و به راهش ادامه داد، پسرا هم بلافاصله دنبالش رفتن، منم سریع مغازه رو قفل زدمو دنبالشون رفتم، مامانم خیلی خوشتیپ و خوش قیافه بود و خیلی جوون تر از سنش نشون میداد، واسه همین همه توو خیابون بهش تیکه مینداختن و نگاش میکردن، بعضی ها هم کونش رو دستمالی میکردن و خودشونو توی جاهای شلوغ بهش میچسبوندن، مامانمم از این حرکات ناراحت نمیشد و اتفاقا خوششم میومد و بیشتر به همه پا میداد، روشش مثل آنا بود و دلم میخواست بدونم آیا اینو خواهرامو آنا آیا قبلا باهم رابطه ای داشتن و از جنده بودن هم خبر دارن یا نه...
پسرا همینجور دنبالش بودن و مامانمم بی خبر نبود و با قر دادن کونشو عشوه هاش ازشون پذیرایی میکرد، فکر کردم مامانم میخواد ببردشون خونه اما اینکارو نکرد، اونقدر راه رفتن تا رسیدن به یه جنگل کوچیکی که اطراف شهر بود، هوا تقریبا تاریک شده بود و اون خیابونم خیابون خلوتی بود، معلومه که مادرم اینجاهارو خوب بلده و خاطره داره چون از راهی رفت که انگار از قبل آماده بود واسه رفتن اونا، طوری که کسی نبینتشون رفتن داخل جنگل و منم از یه گوشه ای رفتم داخل، هم دلم میخواست ببینم که با مادرم چیکار میکنن، هم نگران بودم که بلایی سرش نیارن
اونا رفتن و کنار یه درختی وایستادن که از بیرون اصلا معلوم نبود، پسرا سریع مامانمو بغل کردن و نوبتی ازش لب میگرفتن، مامانمم دستاشو انداخته بود دور گردنشونو خودشون به اونا سپرده بود، یکی از پسرا دکمه مانتو رو باز کرد، زیر مانتو مامانم فقط سوتین بسته بود و پسرک سینه های مامانمو آورد بیرون، وااای سینه های بزرگ و سفید مامانم توو اون تاریکی عجب نوری داشت، پسرک بعد از چند ضربه رو سینه مشغول خوردن شد، اونیکی هم دستشو کزد توو ساپورت و با کس مامانم بازی کرد، تا حالا حال کردن مامانم با کسی رو ندیده بودمو این صحنه ها برام خیلی جذاب بود، مامانم چشاشو بسته بود و سرش بالا بود و تند تند نفس نفس میزد و آه می کشید، بعد یه چیزی آروم بهشون گفت که من متوجه نشدم، پسرا هم بلند شدن و کمربنداشونو باز کردن و شلواراشونو دادن پایین، مامانمم زانو زد جلوشونو کیراشونو گرفت توو دستاش، بعد از کلی برنداز و تعریف کردن آروم اروم یکی یکی کیرارو میکرد توو دهنشو خیلی خیلی حرفه ای ساک میزد، کیرو تا ته میکرد توو دهنشو با مکث و زبون زدن و آب دهن ریختن میاوردش بیرون، چندین بار اینکارو برای هر دوشون تکرار کرد، از ساک زدن کیر من اون روز توو خونش معلوم بود که خیلی حرفه ایه و فکر کنم دختراشم ازش درس میگیرن، یکی از کیرارو گرفت جلو دهنشو یه تف انداخت روشو با زبونش آب دهنش رو روی کیر مالید و بعد با دستش آب و به همه جا پخش کرد و جق زد و بعد رو کیر بعدی دوباره اینکارو انجام داد، من عاشق دیدن صحنه ی سکسی و جق زدن بودم، کیرمو از شلوارم در آوردمو با دستم مالوندمش،
پسرا مامانمو بلند کردن و یکیشون ساپورتشو کشید پایین و بعدشم شرتش رو، مامانم کاملا خم شد و دستاشو روی درخت گذاشت و کونش رو قمبل کرد، پسرا هم با کس و کونش ور میرفتن، آب دهن رو کوس و کونش میریختن و با انگشت فرو میکردن داخل، یکم اینکارو کرد تا کس و کونش کاملا آماده بشه واسه گاییده شدن، باهم یه چیزاییم میگفتن ولی چون من دور بودم نمیتونستم بشنوم حرفاشونو، یکیشون مامانمو برگردوند و خمیده نگهش داشت و از پشت کیرشو داخل کس مامانم فرو کرد، اونیکی هم از جلو سر مامانمو گرفت توو دستشو کیرشو کرد داخل دهنش، هر دو مشغول تلمبه زدن شدن، اونجوری که اون پسری که کیرش توو دهن مامانم بود با شدت تلمبه میزد اونیکی نمیزد، گفتم الانه که دهن مامانم پاره بشه، آخه کیرو تا ته فرو میکرد توو دهن مامانمو تند و تند تلمبه زد، مامانمم چیزی نمیتونست بگه و فقط چندبار اُق زد و آب دهنش پاشیده میشد رو کیر پسرک، جاهاشونو باهم عوض کردن و اینبار پسرک یه تف انداخت رو سوراخ کون مامانمو کیرشو کرد توو کونش، اینیکی پسره هم کیرشو کرد توو دهنش، ولی این خیلی آروم بود و اجازه داد تا مامانم خودش کیرشو براش ساک بزنه، مامانمم کیرو براش ساک زد و با دستشم براش جق می زد، یهو دیدم بدنم داغ شده و پاهام سفت شده، فهمیدم آبم داره میاد، تحمل نکردمو آبمو همونجا رو زمین خالی کردم، عجب حالی داده بود، تاحالا اینجوری با این لذت جق نزده بودم، چند دقیقه ای چشام بسته بود و حواسم بهشون نبود و داشتم واسه خودم حال میکردم
حالم که جا اومد برگشتمو بهشون نگاه کردم، یکی از پسرا نشست رو زمین مامانمم نشست روشو کیرشو کرد توو کسش، اونیکی هم از پشت کرد توو کونو تلمبه زدن رو شروع کردن، این حالت براشون سخت بود و نمیتونستن با سرعت تلمبه بزنن و آروم اینکارو میکردن، مامانمم سعی میکرد آروم داد بزنه و حسشو زیاد بیرون نریزه، اونیکی که داشت کون مامانمو میکرد یدفه سرعتش زیاد شد و بعد ولو شد رو مامانم، معلوم شد که آبش اومده و توو کون مامانم خالی کرد، بعدش هر دو بلند شدن و مامانم زانو زد جلو پای اونیکی، اونم کیرو گذاشت جلو دهنش ، مامانمم کیرو با دستش گرفت و کرد توو دهنش، پسره هم آبش اومد و مامانم همه ی آبش رو به راحتی خورد و نذاشت قطره ایش هدر بره، بعد از سکسشون کمی دستمالی کردن همو و با بوسه از هم پذیرایی کردن
از جنگل اومدن بیرون و پسرا شمارشونو به مامانم دادن و رفتن، مامانمم همونجا سوار آژانسی شد و رفت، منم سریع رفتمو آژانس نشتمو رفتم به سمت مغازه
اشتباه نمیکردم مامانمم مثل خواهرامو زنم جنده بود و نباید ازش میگذشتم، رفتم مغازه و کارامو جمع و جور کردمو مغازه رو تعطیل کردمو به سمت خونه حرکت کردم، توی راه خیلی حواسم پرت بود و حواسم به رانندگیم نبود، خیابونم خلوت بود و من زیاد دقت نداشتم به دور و برم که یهو یه ماشینی از کوچه ای با سرعت پیچید توو خیابونو منم واسه اینکه بهش نزنم فرمونو پیچوندم ولی نتونستم ماشین رو کنترل کنمو با سرعت خوردم به درختی که توو پیاده رو بود، از سمت راننده به درخت خورده بودمو با ضربه ای که بهم وارد شده بود درجا بیهوش شدمو دیگه چیزی نفهمیدم تا زمانی که چشامو باز کردم دیدم رو تخته بیمارستانم، اما کسی دور و برم نبود، یه سری دستگاه هم بهم وصل بود، سرمو دست چپم هم درد میکرد با یه سری از جاهای بدنم، نمیدونم چم شده بود، سرم گنگ بود و چیزی یادم نمیومد، یکم به اطراف نگاه کردمو دقت که کردم یکی رو بالا سرم دیدم، اول فکر کردم آناسات ولی دقت که کردم دیدم لباسش سفیده، فهمیدم پرستار یا دکتره، یه خانمی بود داشت سرمم رو عوض میکرد و با دکمه های دستگاه ور میرفت، تقریبا چسبیده بود به میز و جلوی صورتم بود، نمیتونستم خوب قیافشو ببینم، فقط سینه های بزرگش رو میدیدم که از زیر لباس سفید پرستاریش چشامو خیره کرده بودن و بدن سفیدش که از زیر مغنعش یکم معلوم بود، صورتشو آورد جلو صورتمو یه چیزی گفت که من متوجه نشدم، یه لبخند زیبا و کوچیک هم رو لباش بود، چشماش آبی روشن بود و توو اون حالتی که من بودم میدرخشید، با دیدن صورت زیباش منم لبخند زدم، یکم جلو صورتم موند و یه چیزایی گفت و رفت، سعی میکردم یادم بیاد که چه بلایی سرم اومده اما دوباره نمیدونم بیهوش شدم یا خوابم برد

ادامه دارد....
شــرمنـده ایــم ز دوســت کـه دل نیـــسـت قـابلـــش

بـایـــد بـرای هـدیــه ســـری دســـت و پـا کنیـــــم...
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
قسمت سی و سوم

نمیدونم چه مدت خواب یا بیهوش بودم...وقتی چشمامو باز کردم سرم به شدت گیج و منگ بود و چشام تار همه جا رو میدید، خوب که به دور و برم نگاه کردم همون پرستار خوشگل رو دیدم که با بهوش اومدن من زودی از اتاق رفت بیرون و بقیه رو خبر کرد خودشم رفت
چند نفر اومدن داخل، اول نشناختمشون چند دقیقه ای که گذشت حواسم اومد سرجاش، بالا سرم آنا وایستاده بود که از قیافش معلوم بود خیلی گریه کرده، خوشحال شدم که هنوزم دوسم داره و نگرانم میشه، پایین تر مامانمو بابام وایستاده بودن، اونطرف تختمم سیما و شیدا و مهدی و زهرا بودن، هرکدوم یه چیزی میگفتن و من ولی قدرت جواب دادن نداشتم
مامان: حسینم خوبی مامان؟ الهی مادرت بمیره تورو اینجوری نبینه
بابا: چیکار کردی با خودت پسر؟
سیما: زیاد باهاش حرف نزنین نمیتونه صحبت کنه
آنا دستش رو سرم بود و پیشونیمو دست میکشید و گریه میکرد
مامانم: آنا جون گریه نکن، خدارو شکر خطر رفع شده
مهدی: آره گریه نکن الان باید ما بهش روحیه بدیم
چند دقیقه ای صحبت کردن و من فقط نگاشون میکردم که دکتر که یه آقایی بود با همون پرستار خوشگل اومدن داخل، و دکتر به خانوادم گفت: بسته دیگه لطفا برین بیرون بزارین مریض یکم استراحت کنه، هیجان زیادی براش خوب نیست
همه رفتن بیرون و دکتر اومد کنار تختمو یه چیزایی توی برگه ای که دستش بود نوشت، پرستارم اومد بالا سرمو با سرم ور رفت و دوباره سینه های خوشگلش اومدن جلو چشممو منم خیره به سینه هاش مونده بودم، دکتر بهم گفت:
چطوری جوون
منم با زور و زحمت جواب دادمو آروم گفتم خوبم
دکتر: الان 3 شبانه روزه که بیهوشی، خدا بهت رحم کرد
چه بلایی سرم اومده؟
تصادف کردی، یادت نیست؟
.......چرا.....یادمه
سرت ضربه دیده، ولی شانس آوردی زود رسوندنت به بیمارستان
پرستار با یه لبخند قشنگ صورتشو آورد جلو صورتمو گفت:
خدارو شکر دیگه حالت بهتر شده، عصر عم میبریمت توو بخش،
منم زل زده بودم توو چشمای روشن و خوشگلش، دکتر از اتاق رفت بیرون و پرستارم دستمو آروم نوازش کرد و رفت
انگار چند ساله که پرستارو میشم، اونم همینطور، فکر کنم با این پرستار توو بیمارستان بهم خوش بگذره، سعی کردم فکر کنمو یادم بیاد اون شب چه اتفاقی افتاد، یاد لحظه تصادف افتادمو قبل ترش که فکرم مشغول بود، بعدش یادم افتاد که مامانمو اون 2تا پسرک........
اونقدر فکر کردم تا خوابم برد
دوباره که چشمامو باز کردم احساس کوفتگی شدیدی توو تنم داشتمو سرم سنگین بود، پای چپم درد می کرد، دست راستمم شکسته بود که گچ گرفته بودن، توو چند جای تنمم احساس درد ناشی از زخم و خراش میکردم، سرمم که بدجور درد میکرد و باندی که پیچیده بودن دور سرم رو احساس می کردم، یکم به دور و برم نگاه کردم خبری نبود...چند دقیقه بعد 2تا پرستار اومدن داخل اتاق که یکشون همون پرستار خوشگل خودم بود، البته اونیکی هم بد نبود هیکلش نسبت به این پرستار درشت تر و سکسی تر بود ولی خوشگلیش به پای پرستار من نمی رسید....پشت سرشونم 2تا پرستار مرد اومدن داخل
پرستار بهم گفت: خوب آقا حسین دیگه وقتشه که ببریمت توو بخش
اومدن و سیم پیمارو ازم جداکردن و 2تا پرستار مردا منو با ملافه زیرم بلند کردن و گذاشتن رو تخت چرخدار کناری و حرکتم دادن به سمت بیرون اتاق، پرستار دومی رفت یه اتاق دیگه و پرستار خودمو یکی از پرستارای مرد همراهم اومدن...پرستار مرد تخت چرخدارمو حرکت میداد و بالا سرم بود و پرستار خانم خودمم کنارم داشت راه میومد و من نگاهمو ازش بر نمیداشتم تا اینکه آنا و مادرم، سیما و محدثه و مرتضی رو بیرون اتاق دیدم، همه اومدن دور و بر تختم، آنا دستمو محکم گرفت توو دستش و با لبخند بهم سلام کرد و حالمو پرسید، محدثه هم که تازه منو دیده بود داشت گریه میکرد و سرمو دست می کشید، بقیه هم هر کدوم حالمو می پرسیدن و یه چیزایی می گفتن که من زیاد دقت نمیکردم
نگاهمو دوختم به آنا و لبخند زدم، دلم براش تنگ شده بود، دلم میخواست بدونم توو این چند روز که من بیمارستان بودمم اون شیطونیهاشو کگرده یا نه...سعی میکردم آروم جواب سوالای بقیه رو بدم که پرستارم گفت: زیاد تحت فشارش نزارین بزارین آروم آروم حالش که بهتر شد میتونه باهاتون حرف بزنه،
منو بردن داخل اتاقی که یه تخت بیشتر نداشت، اتاقش خصوصی بود،دوباره گذاشتم روی تخت اون اتاق و پرستار مرد از اتاق رفت بیرون و پرستار خانمم سرم و وصل کرد.
اتاقش 50.60 متری بود و یه پنجره بزرگ داشت که بیرونش حیاط بیمارستان بود، یه یخچال کوچیک کنار تختم بود و یه کمد بزرگم گوشه اتاق بود، یه تلوزیونم روبروم بود،
پرستار به خانوادم گفت: عزیزان خواهشاً چند دقیقه که پیشش موندین برین بیرون تا مریض استراحت کنه...و از اتاق رفت بیرون
خانوادمم کنارم موندن و باهام حرف زدن و منم سعی کردم باهاشون حرف بزنم....بعد چند دقیه رفتن بیرون و آنا پیشم موند، چند لحظه بهم خیره شدیمو بعد گفت
خیلی نگرانت بودم
میدونم عزیزم
خدا تورو دوباره به من داد
چشات سرخ شده، زیر چشاتم گود افتاده برو خونه یکم استراحت کن
نمیتونم تنهات بزارم
منکه دیگه حالم خوبه تو برو خونه یکم استراحت کن
باشه میرم.....
دستمو گرفت توو دستشو فشار داد و گفت
دوستت دارم
منم دوستت دارم
صورتشو آورد جلو و لباشو گذاشت رو لبامو منم همکاری کردمو لباشو مکیدم، توو همین حالت بودیم که در اتاق باز شد و پرستار خوبم اومد داخل که انا سریع لبشو از رو لبم برداشت و بلند شد، پرستار یه لبخندی زد و سرشو انداخت پایین و گفت: اجازه هست؟
آنا گفت: بفرمایین
پرستار: ببخشید مزاحم شدم.....خانم خوشگله دیگه بهتر آقاتو تنها بزاری تا یکم استراحت کنه
آنا: چشم من دارم میرم
و با من خداحافظی کرد و از اتاق رفت بیرون و در رو بست
پرستار اومد بالا سرمو گفت: خیلی دوستت داره ها
آره خیلی
خوب حالت چطوره
خوبم شما که میای بالا سرم بهترم میشم
از تیکه ای که انداختم خوشش اومد و آروم خندید و گفت:
من اسمم رضاییه و مسئول رسیدگی به توام
واای چه خوب اینجوری فکر کنم خیلی زود خوب بشم، خانم رضایی میتونم اسم کوچیکتونو بدونم...اینجوری راحت ترم
دوباره لبخند زد و گفت: الناز
بعله الناز خانم
خوب من دیگه میرم تو هم یکم استراحت کن، کاری داشتی یا چیزی نیاز داشتی زنگ بالا سرتو فشار بده
چشممم
و از اتاق رفت بیرون
خوابم نمیومد، کنترل رو از رو یخچال برداشتمو تلوزیون رو روشن کردمو زدم شبکه ای که داشت فیلم خارجی میداد، نیم ساعتی مشغول نگاه کردن فیلم بودم که یکی در زد و آروم در رو باز کرد و اومد داخل، آزیتا بود، چقدر از دیدنش خوشحال شده بودم، اونم خیلی خوشحال بود که منو سرحال میدید، اومد جلو و کنار تختم وایستاد و بهم خیره شد، چشماش سرخ شده بود، آروم سلام کرد و منم جواب دادمو بعد 10 ثانیه گفتم:
گریه کردی؟
اونم بعد از مکثی گفت: خوبی؟
آره بهترم تو خوبی؟
ایییی بد نیستم، نمیدونی چقدر نگرانت بودم...هم من هم سامان، چندبارم اومدیم بیمارستان که تو بیهوش بودی
الان کجاست؟
سر کاره،آنا بهم زنگ زد گفت بهوش اومدی منم سریع آماده شدم اومدم اینجا به سامانم خبر دادم خیلی خوشحال شد، فردا میاد پیشت
آنا بیرون بود؟
نه فقط مامانت بود که اونم رفت بیرون داروهاتو بگیره
خوشحالم که اومدی
چیکار کردی با خودت حسین
تصادفه دیگه پیش میاد
آخه تو همیشه موقع رانندگی حواست جمع بود چطور شد
بیخیال...حالا هرچی بود بخیر گذشت
دوباره چند لحظه ای بهم خیره شدیم،
بعد از اونشب همش توو فکرمی...بدجوری داغونم کردی، راستش میدونی من از قبل تر هم بهت علاقه داشتم اونشبم که دیگه باتو به اوج رسیده بودم
منم همین حس تورو داشتمو دارم
حسین........
جان؟
ما میتونیم مال هم باشیم!!!؟؟؟
منکه از خدامه...فقط دور از چشم بقیه باشه
باشه منم دلم نمیخواد سامان و آنا بفهمن
هر دو لبخند زدیمو آزیتا خم شد و صورتشو آورد جلو صورتمو توو چشمام خیره شدو آروم گفت:
دوستت دارم
اجازه نداد که من جوابی بدمو سریع لباشو رو لبام گذاشتو لبامو آرومو با احساس شروع کرد به مکیدن، با دستشم بدنمو نوازش میکرد. 2.3دقیقه ای لب همو خوردیمو بعد بلند شدو بازم کمی باهم حرف زدیمو بعد رفت
آزیتا تنها دختری بود که واقعا از ته دل دوسش داشتمو راجبش احساس بدی نداشتم، اونم از حسش معلوم بود که علاقش به من فقط از رو حوس نیست و احساس قبلی به من داره
مامانم در رو باز کرد اومد داخل، با دیدنش دوباره یاد اونشب افتادم، ولی دیگه انگار برام مهم نبود و میخواستم بیخیالی طی کنم
پسرم بهتری؟
آره خوبم، تاکی باید اینجا بمونم
الان که تازه از آی سی یو اومدی توو بخش، حالا چند روزی باید بستری باشی، نگران نباش اینجا زیادم بد نیست، منم که هستم پیشت بهت خوش میگذره
و لبخند مرموزی زد که فهمیدم هنوزم دست از فکرایی که در سر داشت برنداشته...انگار مامانم دیگه یه جنده واقعی شده بود و فقط براش سکس و لذت مهم بود
داروهایی که گرفته بود و همینطور چندتا کمپوت و یکم میوه رو گذاشت داخل یخچال و کنارم رو صندلی نشست و شروع کرد به حرف زدن، از نگرانیشو علاقش به منو خانوادمونو اتفاقات اونشب گفت تا رسید به حرفای عاشقانه زدن و دلبری کردن یعنی که پسرم زودتر بیا منو بکن، منم باهاش حرف میزدمو خودمو ناراضی نشون نمیدادم، اونم ازخدا خواسته دستشو رو بدنم میکشید تا رسید به کیرمو از زیر ملافه دستشو کرد داخل شلوارمو کیرمو حسابی با دستش مالید، منکه زیاد حال خوبی نداشتم واسه همین شهوت خاصی هم تووم نبود و فقط میذاشتم مامانم کارشو تموم کنه، چندبار بهش گفتم اینجا نه، الان پرستار میاد داخل میبینه زشته ولی اون گوش نمیکرد، با یه دستش کیر منو میمالید و با دست دیگش کسش، بالاخره بعد از چند دقیقه صدای دستگیره در بلند شد و مامانم سریع خودش رو جمع و جور کرد
فکر کردم پرستار خودم النازه ولی نبود، همون دکتر صبحی بود، دکتر تا مامانمو دید گفت: خانم عزیز بهتون گفتم فعلا بیرون باشین، انقدر به مریض فشار نیارین، ایشون تازه بهوش اومدن باید استراحت کنن بفرمایین بیرون
مامانم رفت بیرون و دکترم چندتا سوال ازم پرسید و بعد رفت، منم تلویزیون رو خاموش کردمو خوابیدم
یه بوی خوبی حس کردم، چشمامو که باز کردم 2تا سینه های گنده پرستار خوبم الناز جلو چشمم بود، مغنه اش بالا رفته بود و دکمه بالای مانتوی سفیدشم باز بود، چاک سینه های سفیدش کاملا مشخص بود، یکمی از سوتین سیاهشم بیرون زده بود، چه صحنه ی زیبا و سکسی ای بود، الناز خانم از قصد دکمه مانتوشو باز کرده بود و زیرشم چیزی جز سوتین نپوشیده بود که من راحت بتونم دید بزنمو ازم دلبری کنه، چیزی نگفتمو فقط مشغو.ل تماشا بودم، یهو سرش رو آورد پایین و متوجه من شد، ولی اصلا هول نشد و خیلیم ریلکس بود
به به بیدار شدی، شب بخیر
ساعت چنده؟
9.30.تازه سر شبه میتونی بازم بخوابی
خوابم نمیاد....یعنی کلا خواب از سرم پرید
و دوباره به چاک سینه هاش زل زدم، اونم که منظورمو فهمیده بود لبخندی زد و گفت:
چشم چرونی نکن بچه، من میرم کاری داشتی خبرم کن
معلوم بود خیلی پایست و منم نمیخواستم این موقعیت و از دست بدم :
الناز،
برگشتو نگام کرد
من خوابم نمیاد حوصلمم سر رفته
میخوای به خانمت بگم بیاد داخل؟
مگه اینجاست؟
آره قرار شد شب پیشت بمونه، البته منکه داشتم میومدم داخل داشت با تلفن صحبت میکرد و رفت توو حیاط بیمارستان
خوب...میشه تو پیشم بمونی
من کلی کار دارم عزیزم باید برم به اتاقای دیگه هم سر بزنم
بیخیال بابا، همه اتاقا که بیمارای خوبی مثل من ندارن
خندید و آروم آروم اومد کنار تختمو با یه لبخند پز ار شهوت گفت:
چیه میخوای بازم چشم چرونی کنی؟
خوب من چیکار کنم خودت اومدی بالا سرم وایستادی، منم چشامو باز کردمو با دیدن اون صحنه هوش از سرم پرید
ای شیطون....
خم شد و سینه هاشو آورد جلو صورتم، مغنه اش رو بیشتر داد بالا تا بهتر بتونم ببینم، با چشمهای خمازش توو چشام زل زد و گفت:
معلومه خیلی اهل حالیاااا
نه به اندازه تو
سرمو یکم بالا گرفتمو زبونمو از چاک سینه هاش تا گردنش کشیدم، اونم چشماشو بست و یه آه نرم کشید و سریع بلند شد، لبشو گاز گرفت و یه دستشو روی کسش و دست دیگشو روی کیرم کشید، بعد چند ثانیه خودش رو جمع و جور کرد و به سمت در رفت، به در که رسید برگشت و گفت:
آخر شب میام بهت سر میزنم
منم سر تکون دادمو اونم از اتاق رفت بیرون
منظورش رو فهمیده بودم، یعنی باید تا آخر شب صبر میکردم تا بعدش یه دلی از عزا در میاوردم....

ادامه دارد.....

نظر فراموش نشه...
شــرمنـده ایــم ز دوســت کـه دل نیـــسـت قـابلـــش

بـایـــد بـرای هـدیــه ســـری دســـت و پـا کنیـــــم...
     
  
مرد

 
قسمت سی و چهارم

کلی ورجو وورجه کردم تا خوابم ببرم، اما خوابم نمیومد هی 5 دقیقه میخوابیدم و بیدار میشدم، هی با کانالای تلویزیون ور رفتم، پا شدمو کمی توو اتاق راه رفتم در و باز کردم تا ببینم بیرون چه خبره و الناز کجاست، خبری از آنا نبود مطمئن بودم که اونم الان پی عشق و حالشه، الناز پشت پیشخوان قسمت پرستارا بود و داشت با دوستش حرف میزد، متوجه من نشد، ساعت نزدیک 11.30 بود، داخل راهرو بیمارستانم زیاد شلوغ نبود، دیگه طاقتم سر اومد رفتم داخل اتاق و زنگ رو زدمو رو تخت دراز کشیدمو ملافه رو کشیدم رو خودم، بعد 1 دقیقه الناز اومد داخل و گفت
چی شده؟ چیزی میخوای؟
آره خانم پرستار حالم خیلی بده نیاز به کمک دارم،
بازم زیر لب خندید و گفت
چقد کم طاقتی تو بچه
رفت بیرون اتاق و بعد 20 ثانیه اومد داخل و در رو بست،
خوب حالا چی میخوای از من؟
یعنی تو نمیدونی؟
چی بگم مثل اینکه تو آتیشت خیلی تنده
خانم پرستار کمکم کن دارم میمیرم حالم بده........
اومد جلو و خودشو چسبوند به تختم با دست راستش روی سینم رو نوازش کرد و گفت:
خوش بحال خانمت، اینطوری که مشخصه هر شب باهم برنامه داشتین و حسابیم از خجالتش در میومدی
نه خوب اینطورا هم نیست، من هر چند وقت یه بار اینطوری هات و داغ میشم، اونم وقتی که یه خانم خوشگل و سکسی میبینم
دستمو از زیر مانتوش روی روناش کشیدم تا رسیدم به کسش و با انگشتامو چوچولش رو از رو شلوارش مالوندم، النازم که خیلی حساس بود و سریع شهوتش میزد بالا طاقت نیاورد و خم شد و حمله کرد به سمت لبام، زبونش یه لحظه بیکار نبود و هی توو دهنم، دور لبمو رو صورتمو میچرخوندش، خیلی داغ بود و آروم و قرار نداشت، نیم تنشو گذاشت روم و با دست چپش کیرم رو از رو شلوار میمالید و با دست دیگش با سر و موهام بازی میکرد، احساس خفگی بهم دست داده بود، حدود 10 دقیقه بود که داشت لبم رو یه ریز میخورد، کم کم سرمو بالا کشیدم تا خودش بیخیال بشه و بره پایین، اونم متوجه شد و با زبونش از گردنم رد شد و رفت پایین، منم بلندش کردمو کمکش کردن تا بیاد روی تخت و روم بشینه، طوری روم نشسته بود که کیرم خط وسط کسش رو احساس میکرد، مغنه اش رو از سرش درآوردم، دکمه های مانتوشو باز کردمو سوتینش رو درآوردم، وااااای چقدر سینه هاش خوشگل و تمیز بود، خوب بهشون رسیده بود نوک سینه ها سیخ و بیرون زده بود و سینه ها کاملا صاف یکدست بودن، نه زیاد شل و نه زیاد سفت، کمی سرمو بردم بالا و اونم خودشو خم کرد تا بتونم زبونمو به سینش برسونم، چقدر خوردن سینش لذا بخش بود، دوست داشتم ساعتها سینه هاشو بخورم، با دوتا دستاش سرمو سفت چسبیده بود و به سمت سینش فشار میداد، بعد از اینکه حسابی سینه های خوشگلش رو خوردم خودش از روم بلند شد و رفت پایین تخت وایستاد و ملافه رو از روم برداشت شلوارم رو کشید پایین، خودم با دیدن کیرم که کلی بزرگتر از قبل شده بود تعجب کردم، اونم انگار دنیا رو بهش دادن مثل کیر ندیده ها شروع کرد به خوردن، حرفه ای بودنش واقعا جای تحسین داشت، اول کل کیرمو خایه هامو با زبونش خیس کرد و بعد آروم آروم از سر کیرم شروع کرد تا تهش، اونقدر کیرم رو تف مالی کرد که ملافه ی زیرم خیس خیس شده بود، کیرمو تا ته میکرد توو دهنشو میاورد بیرون، جای تعجب داشت که چطور کیر بزرگ و دراز منو تا ته توو دهنش تونست جا بده، خیلی حرفه ای بود کیرو میکرد توو دهنشو با باز و بسته کردن دهنش بیشتر کیرمو فرو میکرد داخل، سر کیرم که به حلقش میرسید یه اوغ کوچیک میزد ولی اوغش فقط تف بهمراه داشت که تفش رو هدر نمیداد و میریخت رو کیرمو با دستش حسابی میمالوندش، حرکاتش دیوانه کننده بود، بعد از چند روز ارضا نشدن خیلی داشتم حال میکردم، اونم انگار قصدش این بود که آبم رو همین اول کاری بیاره، کیرمو تا ته توو دهنش فرو کرد و با دستشم جق میزد، من عاشق اینجور ارضا شدن بودم، دیگه به اوج رسیده بودمو نمیخواستم این حالو از دست بدم، با شدت تمام آبم رو توو حلقش خالی کردم، النازم دهنش رو سریع بست که آب بیرون نریزه، گفتم الانه که بالا بیاره و همه رو بریزه بیرون ولی اون حرفه ای تر از این حرفا بود، طوری آبمو تا ته خورد که خودمم باوردم نشد چطوری آبم توو دهنش خالی شد، قشنگ تا فقطره آخر رو میک زد و خورد، ولی دست بردار نبود، انگار میدونست باید چیکار کنه، بعدش کیرمو از دهنش درآورد و شروع کرد با دستش مالیدن، چند دقیقه ای این کار رو انجام داد، هنوز شهوتی بودم ولی حسم خیلی کم شده بود و کیرمم بین خواب و بیداری مونده بود، بلند شد و ازم فاصله گرفت و چسبید به دیوار، مانتوش رو کامل باز کرد ولی در نیاورد یکم با سینه هاش بازی کرد و با آب دهنش خیسش کرد و دستمالیش کرد، شلوار و شرتش رو که از دو معلوم بود خیس آب شده کشید پایین، کسش سفید و تمیز و بی مو بود، چوچولش هم بین سفید و قرمز بود، کس به این قشنگی توو عمرم ندیده بودم، یه پاشو گذاشت رو شوفاژ و با یه تف رو دستش کسش رو مالش داد، خودش از اینکار حسابی داشت حال میکرد، معلوم بود اهل خود ارضایی و لزبینه حسابی.....
یه انگشتش رو داخل کسش میکرد و میکشید بیرون و چوچولش رو میمالید، حواسم به کیرم نبود که دوباره سیخ شده بود، آروم اومد جلو و دستمو گرفت و گذاشت رو کسش، من کس خیسش رو مالیدمو 2تا انگشتمو تند تند توو کسش عقب جلو میکردمو النازم دیگه از حال داشت میرفت، اومد رو تخت به حالت 6.9 روم خوابید، دوباره کیرم رو کرد توو دهنشو شروع کرد به خوردن...
منم با زبونم کسش رو لیس زدم، با دندونم چوچولش رو چندتا گاز کوچیک گرفتم، کسش خوش بو خوشمزه بود، آب کسش دهنم رو پر کرده بود، حدود 10 دقیقه توو همین حالت بودیم، بعد بلند شد و برگشت و نشست رو کیرم، اوووف کسش خیس و داغ بود، اول آروم و بعد تند تند بالا پایین میکرد :
واااااااااای سوووووووووووختمممممم.......جوووووووووون عجب کیریییییی
آخخخخخخخخ تا حالا کس به این توپی نکرده بودممممممم..میخوام جرت بدم پرستار خوبممم
جوووووووووووووووون
افتاد رومو لبمونو بهم گره زدیمو لب خوری شروع شد، دستامو دور کمرش گذاشتمو اونم پایین تنشو با سرعت بالا پایین میکرد، کونش رو با دستم چنگ زدمو محکم بهش ضربه میزدم، انگشتمو کردم داخل کونش، کونش تقریبا گشاد بود و اماده پذیرایی از کیر من بود
بلندش کردمو خودمم بلند شدمو رفتم پشتش، النازو به حالت خمیده رو تخت انداختمو با آب دهنم کونش رو خیس کردم :
آماده ای عزیزم، میخوام کیرمو بزارم توو کون خوشگلت
بکن عزیییزممممممم بکنننن جرمممم بده همش مال تواه عشقم بکننننننن
سر کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونشو با یه حرکت همشو کردم داخل، النازم یه جیغ کشید و کونش رو سفت کرد، با دستام سینه هاشو مالوندمو با زبونم گردنشو میخوردم، تملبه رو آغاز کردم، کونش از کسش بهتر و داغ تر بود، موهاشو گرفتم تو دستمو تلمبه زدم....هر دومون توو اوج عشق و حال بودیمو شهوتمون از حدش خارج شده بود، همون لحظه بود که در باز شد و آنا اومد داخل اتاق....

ادامه دارد.....
شــرمنـده ایــم ز دوســت کـه دل نیـــسـت قـابلـــش

بـایـــد بـرای هـدیــه ســـری دســـت و پـا کنیـــــم...
     
  
مرد

 
قسمت سی و پنجم

با دیدن آنا بدجوری شوکه شدم، سریع کیرمو کشیدم از کون الناز بیرونو با دستم جلوشو گرفتم، النازم زیاد هول نشده بود و فقط بلند شد و وایستاد، نمیتونستم از چهره آنا تشخیص بدم که عصبیه یا نهف چند لحظه ای به هم خیره شدیمو بعد گفت :
چیکار دارین میکنین؟
الناز: عزیزم این شوهر تو بدجوری حالش بد بود و نیاز به کمک داشت و منم که پرستارم دیگه باید به مریضم کمک کنم
الناز خوب بلد بود مخ بزنه، آروم آروم رفت و جلوی تخت وایستاد، من چیزی نمیتونستم بگم و فقط منتظر بودم ببینم چی میشه
آنا : اما حسین تو....باورم نمیشه
میخواستم بهش بگم که اگه من از همه ی شیطنتاش خبر دارم، اما جلوی خودمو گرفتمو حرفی نزدم
الناز: حالا خودتو ناراحت نکن عزیزم بیا جلو....بیا نمیخوای به شوهرت کمک کنی
آنا یه قدم اومد جلو و اما دودل بود و نمیدونست چیکار باید بکنه، الناز که فقط روپوشش تنش بود رفت و به آنا نزدیک شد، دو تا دستاشو گذاشت رو شونشو دهنش رو برد کناتر گوش آنا و یه چیزی آروم در گوشش گفت و بعد گوش و گردن آنا رو بوسید، آنا بی حرکت مونده بود، النازم دست آنا رو گرفت و چسبوند به کسش و کمکش کرد تا کسش رو براش مالش بده،
الناز شروع کرد به لیسیدن گردن آنا و اینکارش آنا رو حشری کرد، آنا چشماشو بسته بود و لبش رو گاز میگرفت، حالا دیگه دستشم روی کس الناز حرکت میکرد و داشت کس الناز جون رو نوازش میکرد،
لباشون بهم گره خورد و الناز که معلوم بود یه لزبین حرفه ایه مشغول خراب کردن حال آنای بیچاره شد، آوردش بغل تختو نشوندش رو تخت، هنوز داشتن لب هم رو میخوردن، منم مونده بودم و تماشا میکردم، الناز مانتوی آنا رو باز کرد و با سرعت سینه هاشوانداخت بیرون و لیس زدنش شروع شد، آنا آه میکشید و با موهای الناز بازی میکرد، خودمو نزدیک آنا کردمو صورتمو چسبوندم به صورتش، اونم که منتظر این لحظه بود لبمو بوسید و لب بازی عاشقانه منو آنا شروع شد
به کمک الناز آنا رو روی تخت خوابوندمو الناز شلوارش رو درآورد و پاهاشو باز کرد، خودشم رفت رو تختو نشست جلوی کس آنا، همونطوری که کیر منو حرفه ای ساک میزد کس رو هم حرفه ای میخورد و باعث میشد که آنا هر لحظه صدای جیغ و فریادش بلند تر بشه، منم سریع لبموبه لبش میچسبوندم تا صداش بیرون نره،
از این فرصت استفاده کردمو رفتم پشت الناز وایستادمو کیرمو دوباره کردم توو کونش، اونکه اصلا حواسش به کونش نبود و داشت با کس آنا عشق و حال میکرد، تلمبه های لذت بخشم خیلی بهم حال میداد، چون یه بار آبم اومده بود دیگه خیالم راحت بود که میتونم به اندازه کافی باهاشون حال کنم
دستگیره کمر الناز توو دستم بود و کیرم توی کون تپل و نازش، اونقدر حال میکردم که نفهمیدم با ناخنم کون الناز رو چنگ زدمو قرمزش کردم، النازم چیزی نمیگفت، آنا دلش نمیخواست الناز از رو کسش بلند شه و سرش رو محکم با دستاش گرفته بود، بالاخره الناز موفق شد از رو کس آنا بلند شه و آنا رو هم بلند کرد، منم رفتم کنارشون گوشه تخت وایستادم، هر دو نشستن جلوی پامو الناز به آنا کمک میکرد تا کیرمو خوب و حرفه ای ساک بزنه، کیرم تا ته توو دهن آنا بود و الناز سر آنارو چسبیده بود و فشار میداد به سمت کیرم تا بیشتر کیرم توو دهنش بمونه، آنای طفلک داشت خفه میشد، الناز چندبار اینکارو تکرار کرد، بعد کنار آنا نشست و کیرمو دوباره ساک زد، آنا هم خایه هامو تو دهنش داشت، واااااااااااای این بهترین سکس زندگیم بووووود
الناز بلند شد و انارو به حالت خمیده رو تخت انداخت و با تف فراوان 4تا انگشتشو کرد توو کون آنا تا گشاد بشه، آنا با دندوناش ملافه رو گاز گرفته بود و اونقدر که اشک از چشماش اومده بود ریملش توو صورتش پخش شده بود، الناز که حسابی کون آنا رو با انگشتاش گشاد کرده بود کیر منو گرفت توو دستشو کرد داخل کون آنا و خودش با دستش برام تلمبه زد، منم بهش کمک کردمو تلمبه زدم، الناز زبونشو رو لبام مالید و لب و دهن خیسش و با لب و دهنم یکی کرد، کون آنا خیلی گشاد شده بود و کیرم راحت تووش عقب و جلو میرفت، الناز هر چند دقیقه کیرو از کونش درمیاورد و میکرد توو دهنش و دوباره میکرد توو کون یا کس آنا، همونطور که کیرم توو کون آنا بود الناز با 4تا انگشتش میکرد توو کس انا و میمالوندش و با چوچولش بازی میکرد اونقدر اینکارو کرد که آب کس آنا با شدت ریخت بیرون و رو دست الناز، النازم با اشتیاق دستشو که از آب کس آنا پر شده بود توو دهنش کرد و خوردش، تا حالا زن اینقدر حشری و شهوتی ندیده بودم
الناز کیرمو از کون انا دراورد و خودش نشست رو تخت و پاهاشو باز کرد، منم رفتم جلو و کیرمو کردم داخل کسش، دیگه رنگ کسش اصلا به سفیدی نمیزد و قرمز قرمز شده بود، اونقدر حال داشت که کسش باد کرده بود و تپل تر شده بود، آنا هم از لب الناز شروع کرد به خوردن تا رسید به کسش و کیر من که همزمان هم چوچول الناز رو با زبون لیس میزد و هم کیر منو، تلمبه های پر قدرت من با کس خیس الناز و دهن خیس آنا صدای شالاپ و شولوپ بلند و قشنگی به پا کرده بود، خم شدمو النازو کمی بلند کردمو لبای خوشگلش رو خوردم، آنا هم به ما ملحق شد و حالا لبامون به هم چسبیده بود و هرکدوم داشتم لب اونیکی رو میخوردیم،
الناز اهل تکراری بودن نبود و سریع حرکت رو عوض میکرد، بلند شد و آنا رو خوابوند رو زمین و پاهاش رو از هم باز کرد و به صورتش نزدیک کرد، حالا آنا از پشت رو زمین بود و کس و کونش رو هوا بود و پاهاشم توو بغلش بود، الناز چندتا تف خیس توو سوراخ کون آنا انداخت و منم کیرمو کردم داخل کون آنا جووووونم، عجب حالت سکسی تووپی بود درست عین فیلمهای پورن سکسی، کیرمو میکردم توو کونش و بعد درمیاوردمو میکردم توو کسش، النازم کیرمو با زبونش لیس میزد و بهم توو تلمبه زدن کمک میکرد
ابن حالت خیلی سخت بود برای آنا و اذیت میشد، بلندش کردمو هر دوشونو بردم کنار دیوارو دستاشونو گذاشتن رو دیوار کمی خم شدن و کونشونو قمبل کردن، اول کیرمو کردم توو کون الناز و با دستم کس و کون آنا رو مالیدمو بعد چند دقیقه عوض کردم، چند بار اینکارو تکرار کردم، دیگه احساس کردم که دارم منفجر میشم، کیرمو دراوردمو نشوندمشون رو زمین، النازم که کارشو خوب بلند بود، شروع کرد به ساک زدن، ساکش حرفه ای بود و منو روانی میکرد، کیرمو از دهنش دراوردمو با دستمو مالیدمش، آنا و النازم دهناشونو باز کردن و زبونشونو آوردن بیرون، منم که دیگه به اوج رسیده بودم آبم اومد و رو زبون هر دوتاشون خالی کردم، آبم اونقدر زیاد بود که توو دهنشوت پر شده بود و رو صورتشونم ریخته بود، تموم که شد الناز و آنا با همون دهن پر آب کیرمو ساک زدن و بعد لب گرفت و لسیدین هم تمام آبمو قورت دادن
نیم ساعتی کنار هم رو زمین نشستیم تا حالمون جا بیاد، به ساعتم نگاه کردم، ساعت 2.30 نیمه شب بود،

ادامه دارد......
شــرمنـده ایــم ز دوســت کـه دل نیـــسـت قـابلـــش

بـایـــد بـرای هـدیــه ســـری دســـت و پـا کنیـــــم...
     
  
مرد

 
قسمت سی و ششم

اونقدر سکسش توپ و باحال بود که دیگه نا نداشتمو بیحال شده بودم، سرمم خیلی درد گرفته بود....پرستار رفت و اجازه داد آنا شب پیشم بخوابه....منو آنا هم توو آغوش هم خوابیدیم....
دیگه فکر میکنم از این به بعد باید با آنا رو بازی کنمو هیچ چیزی رو ازش پنهون نکنم، البته باید به اونم اطمینان بدم که من مشکلی با جنده بودنش ندارمو با هرکی بخواد میتونه حال کنه فقط باید جلوی من باشه....عاشق دیدن کس دادن زنم جلوم بودم....
خیلی زود هر دو خوابمون برد، صبح که از خواب پا شدم آنا پیشم نبود....نگاهی به ساعت کردم دیدم ساعت 10.30 صبحه...زنگ و فشار دادمو چند دقیقه بعدش یه خانم پرستار دیگه اومد، خیلی ناراحت شدم....انتظار دیدن الناز رو داشتم....این پرستارم بد نبود ولی بهش نمیومد جنده باشه و منم که حال و حوصله مخ زدن رو نداشتم،
ببخشید خانم رضایی چی شدن؟
شیفتشون تموم شده رفتن منزل کاری داری بگو من برات انجام بدم
کی میان؟
فردا شیفتش شروع میشه....ولی فکر کنم امشب بیاد و جای یکی از پرستارا بمونه
آهان پس که اینطور
چیزی نیاز داری؟
چیزی که..................
یه نگاه معنی دار بهش کردمو اونم خندید و گفت:
الناز اومد میگم بیاد پیشت....کاری داشتی زنگ بزن
و رفت بیرون....انگار اون از همه چی خبر داشت، فکر کنم اگه یک ماه توو این بیمارستان بمونم کل پرستارای اینجارو بکنم، در باز شد و شیدا اومد داخل،
سلام و احوالپرسی کردیمو بعد از بوسیدن طولانی لبم کنارم رو صندلی نشست
خوبی؟ آنا کجاست؟
آنا رفت کلاس داشت
کلاس خصوصی؟ توو خونه؟
بعله دیگه....با یکی 2تا از شاگردای زرنگش
اه آهان...پس حسابی بهش خوش میگذره
آره دیگه نمیدونی چه حالی داره میکنه
خوب تعریف کن ببینیم
اول تو تعریف کن
چیو؟
دیشب چه خبر بود اینجا؟
خوب آنا که همه چیو برات گفته دیگه من چی بگم
آنا نصبه نیمه گفت تو کاملشو تعریف کن
چیزی تعریفی ای نبود....بعدا عملی برات توضیح میدم
جووووووووووون من که بدجوری توو کفتم حسین جوووووووووووونم
خوب حالا جو گیر نشو
چطور شد حالا آنا رو وارد بازی کردی؟
دیگه شد دیگه....ولی تصمیم گرفتم از این به بعد رو بازی کنم
خوبه پس خیلی قراره بهمون خوش بگذره
خوب حالا بگو ببینم توو این چند روزه آنا چکارا کرده
بگو چکار نکرده.....آشغال یه روز بیشتر طاقت نیاورد و روز دومی که تو بیمارستان بودی انقدر که کسش باد کرده بود جنده بازیشو شروع کرد
خوب بنده خدا حق داره دیگه.....باید خودش رو ارضا کنه
خاک توو سرش...البته خاک توو سر تو با این انتخابت...باورت میشه من توو این چند روزه که تو بیمارستان بودی خواب و آروم نداشتم...اونقدی که من برات گریه کردم این آنای بیشعور نکرد
الهی عزیزمممممممم....من چیکار کنم تو انقدر خاطرخواه منی
هیچی بازم بچسب به این آنا جونت
خوب عزیزم به تو هم میچسبم خوشگلم
با دستم رو صروتش دست کشیدمو قطره اشکی رو که میخواست از چشمش سرازیر بشه رو با دستم پاک کردم...چند دقیقه ای سکوت کردمیمو بعد گفتم:
خوب بگو ببینم این جنده خانم ما چیکارا کرده، به کیا داده؟
بگو به کیا نداده.....از آرش و پسر همسایه و سوپری سر کوچه و رهگذر خیابون گرفته تا مهرداد و مرتضی و شاگرداشو.....
دیگه کی؟؟؟؟؟
بابای عزیزت
یه لحظه خشکم زد و داشتم کپ میکردم....البته انتظار یه همچین کاری رو از بابامو آنا داشتم ولی نه به این زودی و در نبود من
شیدا دوباره شروع کرد:
آره دیگه بابا جونت یه دلی از عزا درآورد و حسابی از خجالت عروس خوشگلش در اومد
انتظارشو داشتم
بعله دیگه باید انتظار هرکسی رو داشته باشی....فکر کنم توو محلتون که نه توو کل شهر همه خبر داشته باشن که انا خانم هسمر تو یه جنده واقعیه
مهم نیست بگو ببینم چی شد
همون لحظه همون پرستار دومی با یه ویلچر اومد داخل و گفت: ببخشید باید بریم اتاق عکسبرداریتا یه چند تا عکس از سرتون گرفته بشه
حتما الان باید بریم
بعله سفارش خانم رضاییه.....
و زیر لب یواشکی خندید و منم با چشمای بیرون زده بهش زل زدمو منظورش رو درست نفهمیده بودم
شیدا گفت: برو حسین من هستم تا بیای
به کمک شیدا و پرستار رو ویلچر نشستم و پرستار منو از اتاق بیرون و برد از راهرو برد به سمت اتاق عکسبرداری
توی راه آروم بهم گفت:
خانم رضایی سفارشتو خیلی کرده و گفته هواتو داشته باشیم
کمی به دور و برم نگاه کردمو نمیدونستم چی باید بگمو نمیدونستم چه اتفاقی میخواد بیفته...یعنی الناز به اینا چی گفته
پرستار دوباره گفت: تو هم باید هوای مارو داشته باشیاااااا
زیر چشمی متوجه لبخند جذابش شدمو دل توو دلم نبود، اینم مثل الناز اندام خیلی خوشگلی داشت، فکر کنم شاگرد النازه و الناز حسابی بهش رسیده، سینه هاش قلمی و نوک تیز به نظر می رسد و لباش یکم حالت غنچه ای داشت، صورتشم که سفید بود عین برف.....بالاخره به اتاق مثلا عکسبرداری رسیدیم...اتاق تاریک بود و صدای قفل در رو شنیدم...نمیدونم این بیمارستان چجوری بود که پرستاراش راحت با بیمارا ارتباط عاطفی برقرار می کنن....همش می ترسیدم یکی منو موقع اینکارا ببینه و با تیپا از بیمارستان تحویل کلانتریم بده
پرستار منو برد یه گوشه ای و یه چراغی رو که گوشه اتاق بود روشن کرد، اتاق اتاق عکسبرداری بود و دستگاه هم تووش بود ولی بنظر نمیرسید که اینجا کسی کار کنه، من گوشه اتاق که بزرگم بود نشسته بودمو منتظر بودم ببینم چه اتفاقی قرار بیفته، کنارم یه پنجره بزرگ بود که با پرده ای قهوه ای رنگ کاملا پوشیده شده بود.
پرستاره کمی به دور و برش نگاه کرد و از همه جا وقتی مطمئن شد اومد جلو پاهاشو به پاهام چسبوند کمی خم شد و صورتشو آورد جلوی صورتمو گفت
الناز جوووون خیلی ازت تعریف میکنه
ایییشووون لطف داررن
میخوام حسابی از خجالتم در بیای خوشگله
فکر نمیکنی اینجا جای مناسبی نباشه یه موقع یکی میاد
نترس کسی نمیاد اینجا....در ضمن بقیه پرستارا بیرون مواظبن
پس همه خبر دارننننننننن
آره دیگه تک تک باید به همشون حااال بدییییی
همینطوری که بامن حرف میزد داشت دکمه های مانتوشو باز میکرد....زیر مانتو سفیدش فقط یه سوتین سفید رنگ که لبه هاش تور داشت پوشیده بود، سینه هاشم همونجور که حدس زده بودم نوک تیز و قلمی بود و نسبتاً بزرگ....دکمه های مانتوشو باز کرد و سینه هاشو چسبوند به صورتم، من دست و پام خشک شده بود و نمیتونستم کاری بکنم، تورهای لبه سوتینش صورتم رو خارش میاورد و اذیتم میکرد ولی مجبور بودم تحمل کنم، صورتشو آورد پایین و با زبونش رو لبام کشید و رفت عقب و شروع کرد به درآوردن لباساش......

ادامه دارد......
شــرمنـده ایــم ز دوســت کـه دل نیـــسـت قـابلـــش

بـایـــد بـرای هـدیــه ســـری دســـت و پـا کنیـــــم...
     
  
صفحه  صفحه 4 از 4:  « پیشین  1  2  3  4 
داستان سکسی ایرانی

خاطرات سکسی خانوادگی من


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA