انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 3 از 21:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  18  19  20  21  پسین »

گناه عشق


زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشـــــــــــــــــــــــــــــق ۲۰

نوشین خودشو بر گردوند وعشقشودر آغوش گرفت . با بوسه ای گرم خودشو آروم کرد . لحظه به لحظه خودشو بر هنه تر می کرد . پیراهنش مثل یه چادر از بدنش سر می خورد و به طرف پایین می غلتید . ناصر نگاهش به بدن بر هنه اون افتاده بود . هر چند قسمتی از این حالتو در باغ دیده بود ولی به این صورت در حالت ایستاده و طوری که استیل بدنش تا این حد زیبا و هوس انگیز باشه اولین باری بود که اونومی دید . طوری شده بود که ناصر بی اراده سوتین نلی رو باز کرد تا بدن مرمرینش درخشش بیشتری داشته باشه .. یه لحظه به یادش اومد که نباید این قدر سریع دستشو رو می کرد . -منو ببخش نلی نباید این کارو می کردم . نلی نیمتنه شو به بدن ناصر چسبوند . دیگه هیچ فاصله ای نباید بین من و تو باشه . دستت درد نکنه . این همون چیزی بود که من ازت می خواستم و خواسته های دیگه و نیاز های دیگه . -نلی بس کن . من نمی خوام کارو به جایی برسونی که جز پشیمونی هیچی نداشته باشه -چیه ناصر از چی می ترسی و از این می ترسی که آبروت بره ؟/؟ همه بگن با دختر عمه ات رابطه داشتی . پیش زنت خجالت بکشی . من دوستت دارم . من برات می میرم . فکر کردی اون قدر پستم که راضی شم که آبروت بره ؟/؟ تو فکر کردی من کی هستم . یک هیولا ؟/؟ چرا شما مردا این قدر خود خواهین . من که پی همه چی رو به تنم مالیدم . من که قبول کردم تمام اینا رو خودم به گردن بگیرم . خودم بشم آدم بده . فقط می خوام منو به آرزوم برسونی . این که سد دختری من توسط تو شکسته شه . این که با تو سکس داشته باشم . این که بتونم تن لخت تو رو در آغوش بکشم و تو با عشق و هوس به من بگی که دوستم داری و منم این حرفا رو بهت بزنم . هر چند می دونم تو هیچوقت اون جوری که من دلم می خواد بهم نمیگی که دوستم داری . هیچوقت عاشقم نمیشی . عشق من در خونه ات رو زد ولی صداشو نشنیدی . حالا که دلتو دادی به یکی دیگه .. یعنی میشه امیدی داشت ؟/؟ نمی دونم دارم دیوونه میشم . نمی دونم از زندگی چه انتظاری دارم و می تونم داشته باشم . زندگی برام شده جهنم . -نلی من نمی تونم . در اون حدی که تو می خوای باهات سکس کنم . - دیوونه .. دیوووووونهههههههه پس برای چی دلمو خوش کردی . پس برای چی بغلم زدی . من که گرمی هوسو از تنت حس می کنم . من که به خوبی می تونم حس کنم که چشات چی می خوان . -ببینم نلی تو که هنوز تجربه سکس رو نداری اینا رو از کجا می دونی .. نلی بهش بر خورده بود . این حرف ناصر براش گرون تموم شده بود -ناصر خیلی خیلی سنگدل و بدی . این مزد وفا داری من نیست . می دونی من این نگاههای وسوسه انگیز رو در خود تو پیدا کردم . وقتی که با بقیه بودی . وقتی که با نگاههات داشتی اونا رو می خوردی .. اون نگاهها رو حالا در چشای تو می بیپنم . چقدر دلم می خواست همون جوری به من نگاه می کردی . هر چنداوایل از این که بخوام خودمو در اختیارت بذارم فراری بودم چون می ترسیدم برای همیشه از دستت بدم . ولی اگه یه وقتی ازم می خواستی که باهات باشم هیچوقت شونه خالی نمی کردم . هیچوقت به تو نه نمی گفتم . آخه آدم خودشو در کسی که دوست داره خلاصه شده می بینه . آدم به کسی که دوستش داره هر گز نه نمیگه . -حالا من ازت می خوام که دختر بمونی . خوشبختی خودت رو زیر سوال نبری . -نه نهههههه نهههههه -آررررررره آررررره .. آره اگه دوستم داری باید به حرفم گوش کنی . من همه جوره بهت حال میدم و باهات حال می کنم ولی وقتی که فردا پامو از این خونه گذاشتم خونه تو باید یک دختر باشی . متوجه شدی ؟/؟ -من می خوام خودمو در اختیارت بذارم . می خوام از زندگیم لذت ببرم . تو که نخواستی این لذتو برای تمام عمر بهم بدی . چرا حداقل برای یک بارم که شده به من آره نمیگی . چرا ازم دریغش می کنی . -ببین من دوستت دارم دوستت دارم نمی خوام شخصیت تو بره زیر سوال . -به درک . این که تو رو برام بر نمی گردونه .. ناصر یه بار دیگه لبای نوشینو با لباش قفل کرد . می خواست موضوع بحث رو عوضش کنه . لحظاتی بعد اونا خودشونو رو تخت نوشین دیدند که از یک نفره بزرگ تر و از دو نفره کوچیک تر بود . کاملا بر هنه . غرق در گناه .. غرق در لذت گناه .. نلی این گناه را با عشق در هم آمیخته بود شاید هم ناصر عاشق نلی بود و نمی خواست قبول کنه ولی هنوز غرق ترحم بود . ترحم و هوس . با این که دو تایی شون غرق در شهوت و هوس بودند ولی هنوز ناصر بر این اصرار بود که بکارت نلی حفظ شه و نلی این امید رو داشت که با افسونگری زنانه خودش ناصرو اسیر دام خودش کنه . دامی که رهایی از اون براش امکان پذیر نباشه .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۲۱

دو تایی شون کاملا بر هنه شده بودند . این اولین سکس نلی در طول زندگیش بود . سرخی پوست سپید بدنشو می دید . ناصر اونو غرق در بوسه کرده بود .. در این روز های اخیر بار ها و بار ها به این فکر کرده بود که چه طور میشه اون وقتایی که دو تایی شون مجرد بودند هرگز با دختر عمه اش سکس نداشته ولی حالا خیلی راحت دعوتشو قبول کرده . داره همسرشو که شوهرشو از جونش بیشتر دوست داره فریب میده . نوشین دختری که در رفاه بزرگ شده ولی اینا دلیلی بر این نبوده که در عشق ثابت قدم نباشه . اون بار ها به این فکر کرده بود که اگه نوشین همین رفتار رو با اون در پیش می گرفت اون چه عکس العملی نشون می داد . اما در این لحظات اون دیگه به چیزی فکر نمی کرد . جز بدن زیبا و ماهی گونه نلی . دختر خودشو بیشتر به ناصر می چسبوند . می خواست کاری کنه که قدرت اندیشه رو ازش بگیره . کاری که مرد فقط به هوسش فکر کنه . به لحظه های شهوانی. دوست داشت به هر قیمتی که شده به رویاهاش جامه عمل بپوشونه . -ناصر زود باش کارو تموم کن . من می خوام فقط با دستای تو با بدن گرم تو یه خانوم بشم . -نلی تو خودت الان خانومی . یه خانوم خوب و مهربون و دوست داشتنی -اوهههههه تو اگه نگی کی بگه . لباشو باز کرد و با خماری چشاش یه چشمکی بهم زد و گفت می خوام از اون مدل خانوما شم . -نلی چند بار بهت بگم که من وقتی که از این خونه میرم بیرون تو هنوز یک دختری . این پنبه رو از گوشت بیرون کن . -مگه تو احساس نداری ؟/؟ مگه تو مرد نیستی ؟/؟ اتفاقا هم احساس دارم . هم مرد هستم . چون مرد هستم نمی خوام در حق تونامردی کنم . چون با تمام وجودم دوستت دارم . این قدر بحث این که من با تو مثل یک زن سکس کنم رو به میون نکش . وجدانم اجازه نمید ه -تو اگه وجدان داشتی با نوشین از دواج نمی کردی .. -اون وقت با یه بچه ای مثل تو که حرف حالیش نیست ازدواج می کردم ؟/؟ حالا این قدر ناراحت نشو . ناصر بیشتر از این می ترسید که این مسئله لو بره . همه بفهمن و از طرفی این برای زمان از دواج نلی مشکل درست کنه . -نلی بهت قول میدم هر وقت که از دواج کردی و دیگه از راه اصولی خانوم شدی بازم بهت سر بزنم و اون وقت باهات سکس کنم . -بزک نمیر بهار میاد کمبیزه با خیار میاد . یخ نکنی بی احساس . نلی می دونست که دیگه موقعیتی پیش نمیاد که ناصر باهاش از دواج کنه ولی این فکر که خودشو در اختیار اون بذاره و یک سکس کاملو باهاش داشته باشه دیوونه اش کرده بود . به هر قیمتی می خواست که این کار صورت بگیره . حتی اگه شده با یکی از دواج کنه . براش فرقی نمی کرد که همسرش کی باشه . این فکر اونو به هیجان آورده بود . عشق اونو گیجش کرده بود . نمی دونست چه تصمیمی بگیره -ناصر تو خودت قول دادی . خودت گفتی ..خودت خواستی که این جور شه . من اگه از دواج کردم اون وقت نیای نگی که من یک زن شوهر دارم و اگه بخوای باهام باشی نا مردی حساب می شه . ؟/؟ -نه ! مرده و قولش .. -فدای مردونگی تو بشه دختر عمه .. حواس نوشین رفته بود پی این که حالا خواستگار از کجا پیدا کنه . دو سه مورد در ذهنش نقش بست . ولی حالا وقت فکر کردن به این چیزا نبود . با این حال از این که دختریش توسط مرد دیگه ای گرفته شه چندشش می شد . نمی تونست خودشو در اختیار یکی دیگه بذاره . اون فقط ناصرو دوست داشت. من به خاطر اون هر کاری می کنم . ناصر تمام بدن نلی از پیشونی تا نوک پاهاشو غرق بوسه کرده بود . یک بار دیگه به لباش رسید . قبل از این که ناصراونو ببوسه دخترعمه یک بار دیگه به پسر دایی گفت که می تونه هر جور که دلش می خواد در اختیارش داشته باشه . و ناصر به همون روشی که با دوشیزه ها حال می کرد از نلی لذت برد . مرد خیلی راحت اونم سه بار در اون شب نلی رو ار ضاش کرد. پاسی از نیمه های شب گذشته بود . هر دو داغ داغ بودند . خیلی دلشون می خواست پنجره رو باز کنن اما هوا سردی خاصی داشت . -نلی -چیه -خیلی دوستت دارم -ناصر -چیه -من روی اون حرفی که زدی حساب باز کردم . من هرگز هیچ مردی رو نمی تونم جایگزین تو در قلبم کنم . به هیچ مرد دیگه ای نمی تونم بگم که عاشقتم . دوستت دارم . فقط تو ناصر تو رو که با تمام وجودم می پرستم . فقط تو . من بی تو می میرم . خودم می کشمت اگه به من دروغ گفته باشی و بعد از از دواجم نخوای باهام سکس کنی . -خیلی خشن و عصبی شدی . سابقه نداشت این جوری تهدیدم کنی .. -حالا جدی نگیر . می دونم که دلت نمیاد که دلمو بشکنی ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۲۲

-نلی من خسته ام می خوام بخوابم . -ولی من در کنار تو احساس خستگی نمی کنم .احساس امنیت می کنم . دلم می خواد که از تمام لحظات شیرین با تو بودن استفاده کنم .-دختر تو بست نیست ؟/؟ چقدر دیگه می خوای حال کنی ؟/؟ -به اندازه تمام دوران بلوغم بهم بد هکاری -باشه بعد از ازدواجت جبران می کنم . -خیلی بی غیرتی که حاضری منو کنار یکی دیگه ببینی . پس تو فقط منو به خاطر بدنم می خوای ؟/؟ -راستش همینو هم نمی خواستم . تو وادارم کردی که که این کارو باهات بکنم . الان هم چیزی نشده . می تونیم این شبو فراموش کنبیم و دیگه در این شرایط هم نبینیم . -کور خوندی ناصر . خودت یه حرفی زدی و بایدم روش وایسی . سر نلی روی سینه های ناصر قرار داشت و دختر با نوازشهای عشقش و رویاهایی که در سر داشت به خواب رفت . ناصر توی دلش گفت ای نازنین تو که خودت زود تر از من به خواب رفتی . لذت بعد از سکس و آرامش ناشی از هماغوشی با عشقش اونو به خواب برده بود . برای لحظاتی به چهره خفته نلی زیبا خیره شد . یعنی من عاشقتم و خودم نمی دونم ؟/؟ پس اون احساسی که نسبت به نوشین دارم چیه ؟/؟ اگه یه مردی بخواد با تو باشه من چه احساسی پیدا می کنم نلی .. ولی اگه یه مردی می خواست با نوشین باشه چه حسی می داشتم . حس کرد که راجع به نوشین حساسیت و تعصب بیشتری داره . من نمی خوام نوشینو از دست بدم . اگه اون یه روزی بفهمه .. اگه مال من نباشه ؟/؟ اون گفته همه چی رو تحمل می کنه جز خیانت رو . بهتره که زیاد دور و بر نلی نباشم . ولی خودش گیج شده بود . از این حس متغیری که نسبت به دختر عمه اش پیدا کرده بود . گاهی حس می کرد که یک حس آسمانی نسبت به اون داره . اون خیلی مظلومانه چشاشو بسته بود . کمی هم دلش می سوخت . ولی گرمای بدن نلی در خنکی شب عشق و هوس خوابش کرد ووقتی که چشاشو باز کرد نلی هنوز خواب بود . -دختر پاشو زن آدم این قدر توی بغل آدم نمی خوابه .-معلوم میشه که من از زنت بالا ترم و تو خودت هم نمی دونی . -از دست تو یکی من آخرش می میرم -تو رو خدا خواهش می کنم نمیر . -حالا داری دستم میندازی ؟/؟ -ناصر روی قولت هستی ها . من می خوام به خاطر تو خودم بندازم توی سختی .. به خاطر این که علاوه بر این که روحم متعلق به توست جسم منم مال تو باشه و تو با عبور آزاد از راهی که من دوست دارم منو به آخر لذت برسونی . هر چند که در آغوش تو همش این احساسو دارم که دارم به سوی بی نهایت پرواز می کنم . ولی تو اصلا هیجان زده نیستی -نلی منم دوستت دارم . اگه یه خورده مثل تو نمی تونم احساس خودمو نشون بدم به خاطر اینه که می ترسم . من تا وقتی که مجرد بودم این ترسو نداشتم -از نوشین که می ترسیدی -اون مربوط می شد به روزای آخر ولی حالا اگه طوری بشه هیچوقت خودمو نمی بخشم .خودت رو می بخشی از این که این جور منو به حال خودم رها کردی ؟/؟-باز که شروع کردی . بس کن دیگه . -حالا چرا سرم داد می کشی ؟/؟ بس نبود ؟/؟ -فدای سرت شم . بیا بغلش کنم . نلی اون آغوشو برای خودش می خواست . اصلا دلش نمی خواست سر زن دیگه ای رو شونه های عشقش قرار بگیره . حسرت روز هایی رو می خورد که شاید سختش بود که به ناصر بگه دوستش داره . روز هایی که سبب شده بود اون جور که باید و شاید نتونه از اون چیزی که حق خودش می دونه دفاع کنه . -نلی ! میای بریم توی باغ قدم بزنیم ؟/؟دلم می خواد با هم بگردیم . -چیه از دست من و بغل کردن من خسته شدی ؟/؟ -دوست نداری در هوای آزاد بغلت بزنم ؟/؟ در میون گل و گیاه و دشت و چمن و سبزه ها و دور نمای قشنگ کوهستان بهت بگم دوستت دارم ؟/؟ -حالا که داری میگی . بازم میگی ؟/؟ -تا هر چقدر که دلت بخواد نلی . -گاهی وقتا یه کارایی می کنی که اصلا انتظارش نمیره . چقدر از این کارات خوشم میاد . خیلی لذت می برم . غافلگیرم می کنی .. دو تایی شون رفتن به باغ . خنکی دلپذیر آفتابی زیبا و کوههای اطراف که البته یک طرفش کوه بود اونم در فاصله ای نسبتا دور ناصر و نلی رو در سکوتی محض فرو برده بود . -چه آفتاب دلپذیریه . -وای نلی جون اگه بری سایه نمی تونی سرما رو تحمل کنی .. چیکار داری می کنی .. همون کاری رو که دیشب در رختخواب باهام انجام دادی اینجا هم باید بکنی .. -دختر عمه من حریف تو یکی نمیشم . اگه نکیسا بیاد چی . -نه من اخلاقشو نمی دونم . اون حالا حالا ها خونه نمیاد که هیچی عمرا اگه این طرفا پیداش شه -نکنه تو در مورد خودمون چیزی بهش گفتی -هنوز بهم اعتماد نداری ؟/؟ وقتی بهم گفتی به کسی نگم خب نمیگم دیگه . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
زن

 
تااينجا كه خيلي جالب بود ايراني جونمي
رفتي...
بعضيا بهش ميگن قسمت... اما من تازگيا بهش ميگم..."به درك"!!!
     
  
زن

 
yass66: تااينجا كه خيلي جالب بود ايراني جونمي
ممنونم ازت به خاطر پیام گرم و دلنشینی که فرستادی یاس نازنین و دوست داشتنی ! با احترام . دوست و برادرت : ایرانی
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۲۳

من از دیشب تا حالا با توام از دیروز بعد از ظهر تا الان -خب باش . مگه من و تو عاشق هم نیستیم ؟/؟ -خب من باید الان بر گردم خونه . پیش نوشین . -تو که تا امروز غروب هم می تونی بمونی . -داداشت چی . اون مشکوک میشه . -دیگه هیچی برام مهم نیست . تازه اونم اگه بفهمه زبونش قرصه . ما با هم از این حرفا نداریم . -نلی بس کن . -تو بس کن ناصر . دیگه هر چی تو بگی من میگم تا دراینجا با هم حال نکردیم ولت نمی کنم . از دیشب تا حالا هم درخیالم دارم می گردم دنبال یه مردی که بی غیرتی تو رو ثابت کنم . -بس کن نلی . تو خیلی کله شقی .. -ولی با همه این کله شقی هام بود که تو رو انداختم توی دام خودم . کاش زود تر مینداختم . ببینم کی میگه زن موجود ضعیفیه . اگه ضعیف بودم این قدر راحت تو رو به دام نمینداختم . ببینم ناراحتی که به تور دختر عمه ات افتادی . ناصر به خدا من خیلی بیشتر از اون دوستت دارم . تنهام نذار . نرو .. باهام بمون من که با این وضعیت قانعم . نمی خوام منو بدی به دست یه مرد دیگه . باور کن تا اخر عمرم حاضرم مجرد بمونم . فقط مال تو باشم . تو هم حالا زنتو داری عیبی نداره .. -نلی یک بار بهت گفتم .. -خب حالا بیا و عصبی نشو .. زیر درختا و در آفتابی دلپذیر بازم خودشو بر هنه در اختیار عشقش گذاشت . ناصر در اون لحظات به این فکر می کرد که آخر کارش با دختر عمه اش چی میشه . اون به این سادگیها ازش دست بر دار نبود و همین اونو به وحشت انداخته بود . از رسوایی می ترسید . نمی خواست عذاب وجدان داشته باشه .. راستش با خودش حساب می کرد که یکی دوبار خودشو در اختیار نلی میذاره ولی بعدا ازش دست می کشه . اما نلی به این نون و ماستها ازش دست بر دار نبود . لحظاتی بعد دیگه به هیچی فکر نمی کرد . جز به لذت شهوتی که از هماغوشی با نلی داشت . دیگه هیچ فاصله ای بین اونا نبود . نلی هم لذت می برد ولی دلش می خواست به طریقی که یک زن شوهر دار با همسرش سکس می کنه با ناصر باشه .. با همه اینها خوشحال بود و احساس آرامش می کرد که تونسته این مرد سرکش رو تا به همین جاش هم رام کنه . -عزیزم عشق من . دوستت دارم . بگو هیچوقت فراموشم نمی کنی . ناصر بگو لذت می بری . بگو که من بیشتر بهت لذت میدم .. -نلی خوشم میاد . خیلی شیطون شدی .. دارم بهت عادت می کنم . دوستت دارم . ولی نمی خوام کسی بفهمه . نه خونواده من و نه خونواده تو . نمی خوام نوشین بفهمه .. ناصر به این صورت دوست داشت . شاید اگه نلی هم میومد و با اونا زندگی می کرد یه جورایی براش راحت تر بود ولی این که دیگه امکان نداشت . فقط کافی بود نوشین به انداره سر سوزنی بو بر دار بشه . زندگیش نابود می شد .اونا ساعتی رو هم در باغ خوش بودند .. -نلی سردم شده بریم -من در آغوش تو احساس سر ما نمی کنم . فقط دارم لذت می برم . هر روز که با توام بهترین روز زندگیمه . تا حالا خیلی از این بهترین ها داشتم .. ناصر بازم دارم میگم خودت گفتی که اگه من شوهر کنم باهام می مونی .. -نلی همسرت چی .. -قلب من روح من وقتی که متعلق به توست جسم منم از تو لذت می بره .. این کاریه که تو از من خواستی و من خلاف میل خودم مجبورم خودمو در اختیارش بذارم . براش فیلم بیام . زود از سکس دست بکشم . یک زن وقتی که عاشق مردیه با تمام وجودش تسلیم اون مرده و از این که خودشو در اختیار یکی دیگه قرار بده عذاب می کشه . من نمی خوام نمی خوام که مرد دیگه ای ازم لذت ببره . حالا هم که داره می بره من نمی تونم به اون فکر کنم . من تمام حسم تمام اندیشه ام و اون نیازم رو تویی که باید تا مین کنی .. این مثل یه حلقه به گوشت باشه .. من روی قول تو حساب می کنم . از بچگی می شد رو حرفات حساب کرد . من عاشق اون ناصرم . عاشق خوبی هاش . خون گرمی هاش . دوستت دارم . با تمام وجودم .. .. تا چند ساعت بعد با هم بودند و وقتی هم که ناصر به خونه رسید و همسرشو دید که منتظرشه تازه کمی پیش وجدانش احساس شرم می کرد .. -نوشین چقدر خوشگل و سکسی شدی -برای شوهر جونمه دیگه . می دونم خیلی خسته ای . ولی گفتم این جوری خستگی تو رو در کنم . چقدر رنگ قرمز به پوست سفیدت میاد . لبات پشت چشات .. لباس خوابت . حتی شورت و سوتینت .. -چش چرون تو تا اون زیرشو رفتی ؟/؟ -خب معلومه دیگه من اگه تو رو نشناسم کی می خواد بشناسه . ناصر اون تمایلی رو که قبلا نسبت به همسرش داشت در خود احساس نمی کرد .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــق ۲۴

عزیزم چقدر بی حالی من لباساتو در آرم ؟/؟ همون عطری رو که هوستو زیاد می کنه زدم . خوشت میاد ؟/؟ -خیلی وسوسه انگیز شدی .نوشین .. دلم می خواد بخورمت . -ولی من این اشتها رو در تو نمی بینم . قبلا هر وقت به اینجا کار می رسیدم هنوز سفره پهن نکرده منو می خوردی . -عزیزم بیا بغلم . می دونی که چقدر دوستت دارم . کمی خسته ام . ناصر می خواست هر طوری که شده تمایلی نشون بده . به زنش نشون بده که حس و اشتیاق خوبی نسبت به اون داره ولی نمی تونست . اون قبل از از دواج بار ها و بار ها تونسته بود پیش دوست دختراش فیلم بازی کنه حتی پیش خود همین نوشین . حالا هم داشت فیلم میومد ولی برای اون لحظات وقتی سادگی و صفای نوشینو می دید دوست داشت اون چه رو که بر سرش اومده فراموش کنه . فراموش کنه اون لحظه هایی رو که نلی با افسونگری اونو به طرف خودش کشونده . کاش می تونست از دام دختر عمه اش بگریزه . کاش می تونست با اون همون رفتاری رو داشته باشه که با بقیه دوست دختراش داشت . یه حالی کرده باشه ولشون کنه . ولی نمی تونست از دست نلی در بره . هر وقت که اونو می دید احساس می کرد که یه وابستگی هم نسبت به اون داره . ولی نمی تونست در آن واحد عاشق دو نفر باشه . کاش نلی دوستش نمی داشت . چرا به نلی این طور گفته که اگه از دواج کنه حاضره بعدش با اون باشه . در اون لحظات بدون این که خوب فکر کنه این حرفو زده بود . حالا داشت به این فکر می کرد که حتی برای اون سخته که کسی که بهش ابراز علاقه می کنه تن خودشو بسپره به یکی دیگه . حتی اون یکی دیگه شوهرش باشه .. ولی این تنها راه چاره بود که اونو از این منگنه آزاد کنه .. چون نمی تونست پیش بینی کنه که فردای قضیه به چه صورت در میاد شاید همه چی لو می رفت نوشین همه چی رو می فهمید . من نلی رو دوست دارم . نوشین رو خیلی زیاد.. ولی تصور این که بخوام نوشینو از دست بدم برای من یک کابوسه . کابوسی تلخ و درد ناک .. کابوس که شیرین نمیشه . خنده اش گرفته بود .. -ناصر به چی فکر می کنی . انگاری در عالم خودت نیستی . با خودت نیستی .. نمی دونم چته .. -دلم می خواد امشب بغلت کنم . برات حرفای عاشقونه بزنم . بهت بگم واست می میرم . یه تار موی تو رو به دنیا نمیدم .. ناصر می خواست با این حرفاش هم نشون بده که چقدر زنشو دوست داره و هم این که اگه از نظر سکس بهش نرسیده ولی اینو بهش یاد آوری کنه که با تمام وجود دوستش داره و عاشقشه . تا حدود زیادی موثر بود . چون نوشین تمام اینا رو به خستگی راه نسبت داد . ساعتها بعد که ناصر حس کرد کمی آروم گرفته و می تونه فکر نلی رو تا حدودی از سرش به در کنه جبران لحظه های بی حالی ر و کردو.........در روز های بعد با همه اینها نلی دست از سر ناصر بر نمی داشت . پیامهایی که براش می فرستاد ناصرو عصبی کرده بود از این که نکنه یه وقتی همسرش یکی از اینا رو بخونه . نکنه وقتی میره به دستشویی اون بره سر وقت موبایلش .. -نلی می تونم ازت خواهش کنم دیگه این قدر اس ندی .. -خیلی بی ذوقی . فکر می کردم خوشت میاد .بی احساس . -چیه ازم دلخوری ؟/؟ می خوای تنبیهم کنی ؟/؟ -زن ذلیل بد بخت . این قدر ترسو نباش سوارت میشه . من خودم زنم . هرچی کمتر یک زنو تحویل بگیری اون اگه دوستت داشته باشه بیشتر میاد سمت تو .. -یعنی میگی من تو رو کمتر تحویل بگیرم ؟/؟ اگه من نوشینو کمتر تحویل بگیرم که اون بیشتر به طرفم کشیده میشه .. -ناصر خیلی دیوونه ای همیشه یه چیزی برای محکوم کردن من داری بد جنس . من دوستت دارم . دوستت دارم . چرا نمی خوای بفهمی من بهت نیاز دارم . برای من فلسفه و منطق نباف .من می خوام تو رو داشته باشم . -مگه نداری ؟/؟ -نه .. من می خوام بیشتر باهات باشم . .. -آخرش تو زندگی منو به باد میدی -دیوونه من که زندگی تو هستم . من که برات می میرم . دوستت دارم . خیلی دلت بخواد . همه مردا از خداشونه که یه زن فدایی داشته باشن .. -نلی بس کن -بس نمی کنم . یه حرف خوب بزن . یه حرف قشنگ . تا نگی من باهات خداحافظی نمی کنم . -نلی دوستت دارم . دوستت دارم . -یه خورده بهتر بگو .. من حس کنم که از ته دلت میگی . مثل همون وقتی که بغلم زده بودی . بین ما هیچ فاصله ای نبود . حس کردم که منو بیشتر از یه دنیا دوسم داری .. -حالا هم دوستت دارم . بیشتر از یه دنیا بیشتر از هر چی که تصورشو بکنی .. -خب حالا بهتر شد . من دارم دنبال خواستگار می گردم تا بهت نشون بدم چقدر دوستت دارم و به حرفت ا همیت میدم .. ناصر می خواست بگه که من نمی تونم تو رو در بغل یکی دیگه ببینم ولی این حرفو بر زبون نیاورد . نمی خواست نلی تا این حد متوجه علاقه یا حسادتش بشه ...ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۲۵

در هر حال ناصر کارشو به صورتی در آورده بود که بیشتر وقتا رو بتونه خارج از خونه بمونه . ناصر جون حالا درسات تموم شده و منو گذاشتی به حال خودم دیگه . شوهرم شدی و دیگه نمیذاری خوب به درسام برسم ؟/؟ -کی من ؟/؟ خب تو درساتو بخون . من که مانع درس خوندنت نمیشم .. -نههههههه عزیزم کی گفته که تو مانع درس خوندنم میشی من خودم وقتی می بینم که شوهر جونی من دلش می خواد همش با من باشه و با من ور بره دیگه میگم از درس خوندنم بزنم . ناصر می خوام در مورد یه موضوعی باهات حرف بزنم .. امروز سر در دانشگاه پسر دایی ام نیما رو دیدم .. -ببینم همونی که یه بار به من گفتی دوستت داره و می خواد باهات از دواج کنه ؟/؟ -من که اینو خیلی دیر بهت گفتم . توی مجلس عروسی . ببینم حالا می خوای گردن بزنی ؟/؟ -چیه هنوزم دوستت داره ؟/؟ اومده دم در دانشگاه ببیندت ؟/؟ خجالت هم خوب چیزیه .. -چیه ناصر من که چیزی بهت نگفتم . یعنی اون اجازه نداره دختر عمه شو ببینه ؟/؟ چطور تو می تونی بری دختر عمه ات رو ببینی ؟/؟ باهاش خلوت کنی .. زنتو میون جمع تنها بذاری . اونم یه تازه عروسو . بری یکی دو ساعت باهاش بازی کنی که چی ؟/؟ اون از بچگی باهات دوست بوده ؟/؟ -ببین نوشین من جنبه شو دارم . من می تونم .. -چی ناصر تو اصلا می فهمی چی داری میگی ؟/؟ یعنی من زنی هستم که هر لحظه آمادگی لغزشو دارم ؟/؟ من اگه می خواستم قبل از از دواجم می تونستم این کارو بکنم . اصلا با تو از دواج نمی کردم . چته تو اخلاقت عوض شده . چرا همه چی رو از دید خلاف می بینی . حتما خودت یه کارایی می کنی که من ازش اطلاعی ندارم . اصلا تو می دونی من چی می خوام بگم ؟/؟ اصلا مطلبو گرفتی ؟/؟ اون دیگه ازم نومید شده بود اومده بود که یکی از دخترای دانشگاه رو بهش معرفی کنم . یه دختر خوب و نجیب و پدر و مادر دار . چیه حالا خاطرت آسوده شد ؟/؟ حقته که تا چند شب تحریمت کنم و تنبیهت کنم بهت نرسم تا بفهمی یه من ماست چقدر روغن داره . ازت انتظار نداشتم . نیما پسر خوبیه . اون و پدرش که دایی جونم باشه نمایندگی چند تا از وسایل خونگی رو دارن و از اون عمده فروشای درجه یکن . وضع مالی اونم خیلی خوبه ..البته یکی دو منبع در آمد دیگه هم داره -خب برای یکی از دوستات جورش کن دیگه . دیگه نظر منو می خوای چیکار . فوقش ما هم به عروسی پسر دایی جونت دعوت شیم و یه چشم روشنی هم بگیریم و ببریم . -باشه عزیز دلم . هر چی تو بگی ولی مسئله اینجاست که من می خوام نلی رو بهش معرفی کنم -کی ؟/؟ نلی ؟/؟ امکان نداره که اون قبول کنه .. -کی نلی قبول نمی کنه ؟/؟ تو از کجا نیما رو می شناسی . اون اهل هیچی نیست . پسر خوبیه . . خیلی با اخلاق و با کلاسه . معرفت و جوانمردی اون زبونزد همه هست . بعضی وقتا یه کارایی می کنه یه فدا کاریهایی می کنه که انتظارش نمیره . یه بار یکی رو که داشت غرق می شد از مرگ نجات داد در حالی که امکان مرگ خودشم بود . -با این چیزایی که داری میگی اون باید یک فرشته باشه . حتما اگه من ازت جدا شم باهات از دواج می کنه .. امکان نداره نلی با اون از دواج کنه -ناصر هیچی بهت نمیگم تو همش داری با احساسات من بازی می کنی . اصلا من چرا با تو دارم حرف می زنم . نوشین هم می خواست یه دختری رو که از نظر خانوادگی مناسب باشه و اخلاقشم بد نباشه به نیما معرفی کنه و هم این که تا حدودی نسبت به صمیمیت ناصر و نلی حساسیت پیدا کرده بود . نیما هنوز دلش پیش نوشین بود . بازم شانس آورد که بعضی از حرفای نیما رو برای ناصر نگفته بود این که نیما بهش گفته بود دختر عمه اگه حتی پنجاه سال دیگه هم از شوهرت جدا شی بازم حاضرم در هر شرایطی باهات از دواج کنم .. اگه این حرفای نیما رو برای ناصر می گفت دیگه خون به پا می شد .. حس کرد که تمام این مرض ها از خودش بوده . اون اصلا نمی بایست از همون اول این مسئله رو که نیما عاشقش بوده به ناصر می گفت . اینو در لحظاتی بهش گفته بود که دوست داشت حس حسادت ناصر رو تحریک کنه و لذت ببره . هوس کرده بود که مردشو حسود ببینه . حالا ناصراین حسادت رو همراه با خشم احساس می کرد . فکر این که نلی رو در آغوش یکی دیگه احساس کنه دیوونه اش کرده بود و فکر این که یکی بوده که یه روزی عاشق کسی بوده که امروز زنش شده . حس خوبی نداشت . می دونست نوشین کار خودشو می کنه و نلی حتما به نیما پاسخ مثبت میده . موردی که اشکالی درش نباشه و در عوض بتونه راحت خودشو در اختیار ناصر بذاره . حسادت مثل خوره به جونش افتاده بود .نمی دونست این یک عشقه یا یک رقابت و یا یک خود خواهی ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشـــــــــــــــــــــــــــــق ۲۶

تمام بر نامه ها همون جوری که ناصر حدس می زد شد .نیما پسر خوبی بود . اما همچنان در مورد نوشین نقطه ضعف داشت هر چند که اون هیچوقت در مورد زنی که شوهر داشت فکر خاصی رو به خودش راه نمی داد . از طرفی ناصر به بهونه ای به خونه نلی رفت . به شدت عصبی بود . نمی دونست چیکار کنه . به هر سوی قضیه که پناه می برد می دید که یک جای کار می لنگه و به ضرر اونه . -پس کارت رو کردی .. -چیه ناصر تو خودت خواستی که من از دواج کنم . خودت خواستی که منو بدی به دست یک نفر دیگه . فکر کردی من دوست دارم کنار یکی دیگه بخوابم ؟/؟ وقتی چشامو باز می کنم صورت اونو ببینم . ؟/؟ من فقط تو رو دوست دارم . عاشق تو هستم . دلم می خواست تو باشی که برای اولین بار از مرزم رد شی .. ولی تو اینو نمی خواستی . سالها همبازی من بودی . دوستم بودی در کنارم بودی اما هر گز نخواستی تا اعماق نگاه منو بفهمی . نخواستی احساس من و دستای منو وقتی که دستاتو لمس می کرد بفهمی . هر گز نتوستی هیجان منو به لحظه دیدارو درد منو در هنگام وداع درک کنی . و حالا خودت منو پاس دادی به یک نفر دیگه . چون دوست نداشتی برات دردسر درست کنم . آبروتو پیش همسرت ببرم . همه بگن آقا ناصر با کلاس دختری دختر عمه اشو گرفته .. در حالی که برای من اهمیتی نداشت . من دارم دیوونه میشم ولی به این امید که با تو باشم حتی هفته ای یک بار .. دارم این کارو می کنم . ناصر خودت بهم قول دادی . من بدون تو می میرم .. تویی که باید به من انرژی بدی .من فقط لحظه ای که با تو هستم جون می گیرم واگه مجبورم کنار شوهرم کنار نیما که قراره شوهرم بشه دراز بکشم مثل چوب خشک خودمو در اختیارش میذارم . مجبورم فریبش بدم . من با تو ارضا میشم . اون نمی تونه . و نباید که بتونه .من هم خودمو بدبخت می کنم هم اونو . ناصر اون ..اون... -بگو حرفتو بزن نلی اون چیه .. آدم خوبیه ؟/؟ دلت براش می سوزه ؟/؟ خب یک زن خوب و سر به زیر و نجیب شو براش . قید منو بزن . اصلا کی گفته با من باشی -چیه ناصر .. حالا داری حسادت می کنی ؟/؟ تو خودت از من خواستی که برم با یکی دیگه باشم . این قدر بی جنبه هستی ؟/؟ حتما فردا پس فردا هم میگی که این تو نبودی که گفتی بعد از از دواجم با من خواهی بود . ناصر چرا این قدر ناراحتی من برق حسادت رو در چشای تو می بینم . -نه اصلا این طور نیست . من فقط نمی خوام اون کسی رو که من در آغوشم می گیرم .... ناصر نتونست ادامه بده چون می دونست این چیزی بوده که اون می خواسته نلی تقصیری نداره .. -نلی بهتره من و توتمومش کنیم .. -ناصر خیلی نا مردی . من رو حرفت حساب می کردم . حالا که خودمو قربونی کردم تو این جور زیر پامو خالی می کنی ؟/؟میگی من چیکارت کنم ؟/؟ من از اولم گفتم من و تو رابطه مون بی خوده .. -باشه ناصر هر طور که تو بخوای عمل می کنم . هر چی که تو بگی . فقط نمی خوام ناراحتی تو رو ببینم . نمی خوام که از من برنجی . باشه .. نلی اشک می ریخت و حس می کرد که ناصر فریبش داده . زده زیر قولش . اون نیما رو دوست نداشت . اصلا نمی خواست با کس دیگه ای باشه . ناصر دست دخترعمه شو کشید و اونو به انبوه درختان رسوند . نلی می خواست واسش ناز کنه بگه دستامو ول کن ولی از همینشم می ترسید . ناصر در آغوشش کشید بدنشو به بدنش چسبوند . -نلی حتی دلم نمی خواد که یکی دیگه غیر از من بوی پیراهنتو احساس کنه . چه برسه به این که خودتو رو حس کنه . -منو ببوس ناصر منو ببوس و من وجودم روحم فکرم تمام احساس و عشقم متعلق به توست . دوستت دارم . در هر لحظه ای از زندگی تو با منی . منو ببوس بذار حس کنم که دوستم داری . بذار حس کنم که به خاطر من حسادت می کنی . به بدنم دست بزن .. -نلی تو می خوای عروس شی .. -ولی همه جا تصویر تو رو می بینم تو رو حس می کنم . ناصر کمی عصبی و خشمگین بود . شروع کرد به بوسیدن نلی .. با خشم و حرارت .دختر اینو حس می کرد ولی لذت می برد . ته دلش از این که ناصر راجع به این مسئله حساسیت پیدا کرده خوشحال بود . -نلی دوستت دارم . دوستت دارم . دلم می خواد تو فقط از من لذت ببری . این من باشم که ارضات می کنم . من نمی خوام تو رو از دست بدم . -ناصر نمی دونی وقتی تو رواین جوری می بینم چقدر بهم احساس آرامش دست میده .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــــــــــــاه عشــــــــــــــــــــــــــــــق ۲۷

ناصر فریاد زد -بهت آرامش دست میده چون نا آرامی منو می بینی . چون می بینی که دارم آتیش می گیرم . چون داری انتقام می گیری ..-کی ؟/؟ من ؟/؟ من دارم انتقام می گیرم . ؟/؟ چند بار بهت بگم که تو خودت این طور خواستی .. من هنوزم اینو نمی خوام . من دارم شکنجه میشم . تنها دلخوشی من اینه که می تونم به اون چیزی که می خوام برسم ..-به هوس ؟/؟ -این که خودمو در اختیارت بذارم یک هوس نیست این یک عشقه .. -ناصر این کارایی که داری می کنی از روی عشقه یا حسادته و یا هر دوشه ؟/؟ یا این که می بینی یکی دیگه می خواد ....-بس کن نلی ..تمومش کن .. ...چند روز بعد مراسم عروسی در باغ خونه عمه ناصر بر گزار شد . نلی در لباس عروس خیلی زیبا به نظر می رسید . اون هم خوشحال بود و هم تا حدودی خودشو خوشحال نشون می داد . نگاهش به ناصر بود ولی هر وقت نگاه عشقشو می دید که متوجهشه فوری روشو بر می گردوند . -ناصر دختر عمه ات داره از دواج می کنه چرا این قدر گرفته ای . -چیزیم نیست نوشین . فقط سرم درد می کنه . -تو که یک ساعت پیش حالت خوب بود -این سر و صدای جاز و موسیقی حالمو بهم می زنه -تو که خیلی خوشت میومد .. -ناصر بیا بریم توی جمعیت کمی برقصیم .. ببین این همون مدل لباسیه که خیلی خوشت میاد .. یه لباس بلند آلبالویی بدون حاشیه های سکسی ولی دخترای سکسی اینجا زیادن .. چش چرونی موقوف .. نوشین حس می کرد که ناصر به خاطر از دواج دختر عمه اش ناراحته .. با این که از تماس و هم صحبتی صمیمانه اونا با هم خوشش نمیومد ولی اونو به حساب یک عادت گذاشته بود . عادتی مثل این که یک خواهر و برادر به هم عادت کنند ولی با این تفاوت که خواهر و برادر نمی تونستند سد ها رو بشکنن . عروس و دوماد شروع کرده بودن به رقصیدن . هیچ کس به اندازه نیما خوشحال نبود ولی با حسرت به ناصر و نوشین نگاه می کرد . لحظاتی بعد شرایط به گونه ای شد که نلی و ناصر به هم رسیدند ..-پسر دایی نمیای برقصیم ؟/؟ -چرا دختر عمه .. دو تایی شون از جمع فاصله گرفتن . -ببینم نلی بلبل زبون شدی ها -صدام کن عروس خانوم-خیلی خوشحالی ..نه؟ -مگه تو که از دواج می کردی خوشحال نبودی ؟/؟ -نمی دونم نلی .. ولی برای تو خوشحالم که داری سر و سامون می گیری و به بزرگترین آرزوی زندگیت رسیدی یا می رسی -ناصر من به بزرگترین آرزوی زندگیم نرسیدم . دلم می خواست که با همین لباس تو رو در کنار خودم ببینم ..تو رو به عنوان همسر خودم شوهر خودم , عزیز زندگی من ولی نخواستی .. حالا من منتظرم که فر دا بیاد .. -فردایی که از بغل شوهرت پاشی و بیای پیش من و بگی که ...ناصر در این جا حرفشو قطع کرد .. -چیه ادامه بده حرفت رو بزن ... من ادامه اش میدم .. توضیح میدم . نلی خودشو تقدیم شوهرش می کنه اون که تا روز قبل باکره و دست اول بوده از بغل شوهرش پامیشه و دست دوم میره توی بغل عشقش ...-نه منظورم این نبود -عمریه که می شناسمت ..بیشتر از خودم . همیشه تو رو بیشتر از خودم دوست داشتم . به تو بیشتر اهمیت دادم . خواسته هات برام مهم تر بود . -حالا دیگه خواسته های یکی دیگه باید برات مهم باشه .. -ناصر برای فردا اگه بتونی یه مکانی رو ردیف کنی می تونیم با هم باشیم . -می تونم ده تا مکان ردیف کنم ولی تو دیگه حس منو نداری . فکر نکنم از بودن با من لذت ببری . آخه یک نوعروس و تازه دوماد وقتی به هم می رسن دنیا رو می لرزونن . -اینو راست میگی . اون شبی هم که تو و نوشین با هم از دواج کردین تا صبح داشتم می لرزیدم . حالا نوبت توست که بلرزی .. -داری به هدفت می رسی که آزار دادن منه -ناصر مرد باش . خودت قول دادی که به من می رسی .. به من توجه می کنی . حسادت رو بذار کنار . من فردا با یک بهونه ای میام بیرون . نقشه هامو خراب نکن . نذار من نا امید بشم . بعدا هر کاری دوست داری انجام بده .ولی خودت گفتی . کاری به این نداشته باش که نیما چه عکس العملی نشون میده .. زن شیطونه . وقتی که عاشق باشه می تونه دنیا رو افسونش کنه .. ناصر به بدنت حرکت بده برقص .. نمی خوام بقیه مشکوک شن به حالتای ما .. -اینو می دونستی که نیما قبلا خواستگار نوشین بوده ؟/؟ -حیف شد کاش با همون نوشین می رفت .. ناصر میای فردا ؟/؟ ردبفش می کنی ؟/؟ ناصر سکوت کرده بود . نلی از حالتش فهمیده بود که می تونه رو فردا حساب کنه .. -نلی من عذاب می کشم -خودت خواستی . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 3 از 21:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  18  19  20  21  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

گناه عشق


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA