انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 14 از 15:  « پیشین  1  ...  12  13  14  15  پسین »

بابا بخش بر چهار


مرد

 
بــــــــــــــــــــابـــــــــــــــــــــا بخش بــــــــــــــــــــر چهـــــــــــــــــــــار 104

لذت می بردم از این که می دیدم دامادایی دارم که یکی از یکی کس خل تر هستند و میگن دیدن سکس پدر با دختر یکی از آرزو ها شون بوده و حالا احساس می کنن که به بزرگ ترین آرزوی زندگیشون رسیدن و دوست دارن تحقق این آرزو به گونه ای باشه که هر روز بهش برسن . کیر هومن توی دهن المیرا بود . ولی المیرایی که در سه جبهه با سه تا کیر در گیر بود دستشو به سمت منان حرکت داد و ازش خواست که از دور و بر الهام پاشه و بیاد به سمت اون . دیگه جای خالی نداشت که بخواد کیر منان رو در خودش جا بده . منان کیرشو چند بار به نوک سینه المیرای حشری و هوس باز مالوند . و بعدش دخترم کیر منانو گرفت توی دستش و باهاش بازی می کرد . حالا اون با چهار تا کیر طرف بود . چه جوری هم داشت به همه سرویس می داد ! اون جوری که با همه در حال حال کردن بود هر مردی فکر می کرد که کیرش بیشتر از بقیه کیر ها داره به المیرا لذت میده .. اووووووههههههه .. کونشو طوری می گردوند که پیچش کیر من و امیر یه تصویر قشنگی از قالب کون و حرکت دو تا کیر درست کرده بود.
-دخترم .. دخترم .. کونت درد می گیره ها ..
ولی اون حسابی داشت مانور میومد . طوری که می خواست به همه ما نشون بده که داره لذت می بره . داره از سکسش اوج می گیره . شایدم این جوری می خواست به من و داماداش نشون بده که از بقیه خیلی با حال تر می تونه کار بکنه و حال بده هومن : آخ .. آخ ..آخ .... داره می ریزه .. داره خالی میشه .. جاااااااان جاااااااان کیرم کیرم .. اووووووفففففففف فدات خواهر زن .. فدان زن داداش .. بگیر که داره میاد جاااااان کیرم چقدر داره سبک میشه ..
چشاشو بسته بود و از حال رفته بود . هومن توی دهن المیرا خیس کرده بود . از گوشه های لب المیرا چند قطره از منی هومنو می دیدم که داره می ریزه بیرون . دخترم کیر شوهر خواهرشو از دهنش کشید بیرون و فوری اون چند قطره منی هومنو هم از کناره های لبش به طرف دهنش فرستاد تا نوش جونش کنه .
الهه : گوارای وجودت حالشو. ببر .. حرومش نکن . هر یه قطره اش دواست . شفاست .. این جوری که معلومه این مردا تا به من برسن دیگه چیزی واسشون نمی مونه و در واقع واسه من نمی مونه .
معلوم نبود چی شده که این المیرا پیشدستی کرده گوی سبقتو از بقیه ربوده بود . ولی فکر می کنم این قول و قرار هایی بوده که با خودشون گذاشتن . شایدم قرعه کشی کرده باشند و ممکن هم بود المیرا زرنگی کرده باشه و در این شرایط ملاحظه منو کرده نخواسته باشن که پیش من و شوهراشون با هم کلنجار برن .. در هر حال هرچه بود که من یکی با کون دختر کون گنده خودم حال می کردم .
الهام : المیرا تو اصلا سیر نمیشی.
- نه نههههههه .. من اصلا سیر نمیشم . فرمایشی بود ؟
-ببین اگه سیر نشدم امشب شوهرت رو باید بفرستی کمک منان که دو تایی شون بهتر و بیشتر می تونن به من حال بدن ..
-من شوهر خودمو به کسی نمیدم.
-ای نامرد فقط بلدی شوهر بقیه رو تور کنی ؟
-چی دارین میگین دخترا . فقط حواستون باشه که بر نامه سکس گروهی رو از داخل خونواده به جای دیگه ای نکشونین .
-چی فکر کردی ؟ بابا به نظر تو ما دخترای بدی هستیم ؟
-نه کی اینو گفته .
-ما همین جا داخل خودمون با خودمون حال می کنیم .. بابا دیگه حسابی سیر شو .. سیر شو ..
یه نگاه به کیر امیر و یه نگاه به کیر خودم که سوراخا رو می شکافت و به المیرا حال می داد انداخته رسیده بودم به اوج لذت . با این که فکر نمی کردم آبم بیاد ولی از بس لذت می بردم و کیف می کردم که به اندازه کم پس از چند ضربه محکم که به کون المیرا زدم و پشتش با گرفتن دو تا قاچش میون پنجه هام برای لحظاتی خودمو بهش چسبوندم حس کردم که آبم داره می ریزه ولی خیلی مختصر و مفید بود .. کیرمو در آوردم و همون چند قطره هم برگشت کزد و المیرا انگشتشو گذاشت سر مقعدش و مشغول شد به خوردن همون چند قطره ای که توی کونش خالی کزده بودم ..
-بابا خیلی کمه .
-عزیزم بیشتر آبم رفته اون داخل جذب کونت شده این قدر حرص نزن .. تو بدت نمیاد آب کیرمو که توی کونت رفته داری می خوری ؟
-اوخ بابا خیلی حال میده مزه داره . من آب هومنو خوردم مگه میشه مال بابا جونونخورم ؟!بخور نوش جونت .. گوارای وجودت .
-بابا ویتامین تنم میشه .
-آره از اون ویتامینای اصل . ادامه دارد .... نویسنده.... ایرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بـــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار ۱۰۵

الهه : بابا جونم تو که هرچی داشتی ریختی توی کون المیرا .. دیگه چیزی برای ما نمونده . اون جوری هم که تا حالا خودت رو نشون دادی فکر نکنم دیگه بتونی بازم با اشتها ما رو بکنی ..
الهام : الهه راست میگه ..
-بچه ها میگین من باید چیکار می کردم نگه می داشتم برای شما دو نفر ؟ تازه از کجا این قدر اطمینان دارین که من ناتوانم و نمی تونم کاری صورت بدم ؟ چرا الکی قصد دارین پیش دامادام آبروی منو ببرین ؟
سه تا دامادم این سه تا برادر شاخ شمشاد و نازنین اومدن کنار من ..
امیر : بابا جون ما که خودمون قدرت تو رو دیدیم و می دونیم که چه طوری با سه تا دخترات حال می کنی و بهشون حال میدی و اونا رو راضی نگه می داری . حال دادن و ارضای سه نفرشون در یکی دو ساعت کار حضرت فیله .
المیرا : حالا شوهر جونم بابای ما رو فیل کردی ؟
-من از نظر قدرتی گفتم .
المیرا : می دونستم داشتم شوخی می کردم .
این بار دختر بزرگم الهه اومد سراغم . اون حسابی سنگ تموم گذاشته بود .
-عزیزم این چند دقیقه میکاپتو غلیظ تر کردی ؟
-نه چی شده بابا .. مگه تا حالا خوشگل نبودم و یه جور دیگه ای منومی دیدی ؟ نمی دونم چرا من و الهام هر قدر به خودمون می رسیم بازم چشات به دنبال کون المیراست -برای هزارمین بار میگم امان از دست شما دخترا . همش می خواین حرف خودتونو به کرسی بنشونین . من کم باهاتون حال کردم و بهتون حال دادم ؟
الهه کونشو گذاشت رو سرم .
-بابا بوس .. بوس . . بوس .. بوس .. آخ از اون بوس های آبدار .. با اون لب های تب دار .. اووووووههههه بابا بابا جونم ..
لاپاشو حسابی باز کرد ومنم لبامو چسبوندم به کسش .. هومن شوهر الهه اومد کنارش گفت
-عزیزم همسر خوشگلم .. حالا بهم بگو لبای بابا چه طوره ؟! همون جوری که فکر می کردی داغ ؟ می سوزونه ؟
-اوووووفففففف هومن جون .. کسسسسسم کسسسسسسم .. کس من هم داغ داغه . فکر کنم که لبای بابا رو داره می سوزونه .آب جوشمم داره رو لبای بابا رو بیشتر می سوزنه .. اووووووهههههه کسسسسسم کسسسسسسم بابا ماچش کن ..همین جوری .. گردنم درد گرفته بود و اینو شوهر دخترم الهه به خوبی متوجه شده بود چون رو کرد به زنش و گفت
- ببین بابا چقدر داره سختی می کشه ؟ اون گردنش درد گرفته . می تونم حس کنم که گردن بابا چه جوری داره درد می گیره و چه عذابی می کشه !
-نههههههه هومن این جور بهم نگو . پس تو وقتی کسمو در این حالت لیس می زنی داری عذاب می کشی ؟
-نه منظورم این نبود ..
-پس چی بود ؟
انگشتمو از این سمت به اون سمت حرکت داده از دو تایی شون دعوت به سکوت و آرامش کردم . به عنوان یک ریش سفید واقعا وجود موثری داشتم . چقدر خوشم میومد . انگار نه انگار که دقایقی پیش المیرا رو گاییده بودم . اون پسرا مثل این که اومده بودند فقط قدرت پدر زنشونو ببینن . و منم تمام تلاشمو واسه این گذاشته بودم که قدرت خودمو به رخ اونا بکشم و نشون بدم که دود از کنده بلند میشه. و هوس طبیعی داشتن و چنین حسی داشتن لازم و ملزوم هم بوده که من در نهایت آرامش کسبش کرده بودم . الهه : ببین بابا جونم همین جور داره کسمو می خوره و چیزی نمیگه اصلا اعتراضی نمی کنه ..
هومن : اون جوری که تو کونتو گذاشتی رو سرش و دهنشو روی کست جفت کردی همون که داره کستو یه نیمچه میک و زبونی می زنه خودش کلیه دیگه جای اعتراض باقی نمی مونه .
-بابای من رو در بایستی نداره ..
هومن : من که چیزی نگفتم . ما همه می دونیم که پدر زن شایسته و قدرتمندی داریم . در یک لحظه سه تایی شون یعنی سه تا دامادا با هم شعار دادن ما همه سر باز توییم اردلان گوش به فر مان توییم اردلان .نوکر در گاه توییم قهرمان ..
دستاموگذاشتم رو قاچای کون الهه ..
الهام اومد جلو و گفت
-اگه اجازه میدی کیر بابا رو برای ورود به کس و کونت ساک بزنم و زود تر شقش کنم ..
الهه اولش گفت من عجله ای ندارم . چون این طور فکر کرده بود که الهام می خواد سرش کلاه بذاره . ولی بعد پذیرفت .. کیر من رفت توی دهن الهام .. لبم که روی سینه الهه بود و کف دو تا دستم رو دوتا برش کونش .. صحنه شیر تو شیر شده بود . منان شوهر الهام اومد جلو ..
-عزیزم زن مهربون و بابا دوست من . کیر بابا حسابی تیز شده .. حالا آماده برای فرو رفتن به سوراخ هر زنی و حال دادن به اون و حال کردن خودشه .. الهه جون زود باش که اگه نجنبی این جور که الهام پیش میره بابا اردلان توی دهن الهام هم خالی می کنه ..
الهام : حالا تو برای ما مایه میای ؟ .... ادامه دارد ... نویسنده ..... ایرانی
     
  
زن

 
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار ۱۰۶

منان : الهام ! مجبور نیستی که کیر توی دهنته حرف بزنی کیر تو دهن !
یه لحظه دخترم طوری از دست شوهرش غضبناک شد که از غیظ کیر منو گاز گرفت .
-وااااااااییییییی الهام چیکار کردی . سوختم . سوختم . کیرم آتیش گرفت .
لحظاتی بعد الهه جلوم دراز کشید .. کیرمو که کردم توی کسش آروم گرفت و اسه این که بیشتر آروم شه کیرمو به نرمی فرو می کردم توی کس و می کشیدم بیرون . سه تا دامادام طوری بهم نگاه می کردن که انگاری من از یه کره دیگه ای اومده باشم .
-چیه پسرا این جوری نگام می کنین ؟
واسه این که چش نخورم ادامه دادم
-پسرا به خودتون نگاه نکنین . شما خسته این . میرین سر کار . حال ندارین جان ندارین .
الهام : بابا مگه اونا کوه می کنن ؟ نشستن توی مغازه و تازه کلی هم حال می کنن با خوشگلایی که میان واسه خرید هومن : حرف الکی نزن زن داداش و خواهر زن .. ما به همینی هم که توی خونه داریم نمی تونیم برسیم اون وقت نگاهمون به مال مردم باشه ؟
-شما مردا رو من بزرگش کرده ام ..
بقیه سرگرم حرف زدن بوده و منم سرگرم گاییدن . شیر شده بودم . مثل یه بچه محصلی که از گوشه و کنار بهش آفرین میگن و ازش تعریف می کنن که درستو خوب واردی منم دیگه به این الهه امون نمی دادم .. طوری که دیگه پنج دقیقه نشد که کارشو ساختم .. هومن ومنان اومدن دو طرف بازومو چسبیدن و حسابی منو نرمش و مالش دادن .هومن : خسته نباشی بابا . خوب ردیفش کردی .
-موتورم تازه گرم افتاده . کجاشو دیدی ؟ ! ..
اصلا معلوم نبود واسه چی این حرفو زدم . می خواستم یه افه ای بیام که در همین موقع دیدم المیرا یه تکونی به خودش داد و گفت :
-بابا منظورت چی بود ؟ مگه به غیر از ما آدمای دیگه ای توی زندگیت هستند ؟
الهام یه نگاهی بهم کرد و گفت چرا یکی دیگه هم بوده ..
رنگ از چهره ام پرید . حتما الهام می خواد موضوع زری زن همسایه رو واسش تعریف کنه .
-الهام اگه بخوای شوخی بکنی که نظر بقیه عوض شه کیرمو توی کس و کونت فرو نمی کنم . خودت می دونی . الهام : حالا چرا این قدر ناراحت میشی بابا . این قدر حساسیت به خرج نده . من دلشو ندارم . تو که می دونی الهام تو رو بیشتر از بقیه دخترات دوست داره . اگه دوستت نمی داشت که هواتو نمی داشت .. بابا خوب فکر کن به غیر از ما چه زنی در زندگیت بوده خب معلومه دیگه . مامان افسانه که جاش واقعا خالیه این جا ..
آروم گرفتم .
-دخترم اسم اونونیار . راستش اون دیگه واسه من مرده . چون اصلا نقشی از اونودر زندگی خودم نمی دیدم و نمی بینم واسه همین اصلا سر سوزنی هم به این فکر نکردم که داری در مورد مادرت حرف می زنی .
-پس بیا اردی جونم خوب ببوسمت که دیگه دلت نلرزه .
اون دیگه میون این سه نفر نفر آخری بود که باید توسط بابا جونش به فیض می رسید .. دست و پاهاشو باز کرد . هومن : خواهر زنمو .. زن داداشمو.. چه هوس انگیز شده ! منان زنتو میدی یه شب مال من باشه ؟
الهام : ساکت شو برادر شوهر و شوهر خواهر بی عرضه من . از بابا جونم یاد بگیر چیکار داره می کنه شما هم همون کارو انجام بدین . بابام خیلی قوی و خوش کیره . ..
منان : ما مخلص استاد اردلان همیشه سر فراز خودمون هستیم .
-الهام آماده باش که وقتی از کس دادن سیر شدی یک سرویس هم با کونت حال کنم .
-ای بابا جونم تو دلشوداری که کون منو بکنی ؟ از بس المیرا المیرا می کنی من همش فکر می کنم که تو فراموشت شده الهام تو هم کون داره . نگاه کن ؟ چه خوش حالته ؟ حالا زیاد گنده نیست . زیاد گنده هم بی قواره میشه .
-خب دخترم حالا حواست رو خوب جفت کن تا بتونی به آخر هوس برسی .
سینه هاشو می خوردم و لباشو می بوسیدم. کف دستامو آروم آروم از کمرش به باسنش رسوندم .
-خوشم میاد اردی جونم . فشارش بگیر . به کونم چنگ بنداز و به کیرت فشار بیار . بذار تا ته بره . آخخخخخخخخ بابا جونم .. گازم بگیر . گازم بگیر .. زیر سینه هامو میکش بزن . نترس .. شوهرم این جاست . می دونه تو کبودم کردی .
زیر گوش الهام گفتم ببینم مگه قرار بود مرد دیگه ای این کارو بکنه ؟
-نهههههه نههههههه ..
اینو گفتم که اون همچه فکری نکنه .
- دوستت دارم دوستت دارم . بابا دستتو بذار روی کسم . انگشتتو بذار رو چوچوله ام فشارش بده .. منو ببوس . لبامو قفلش کن دیگه حرف نزنم ..
الهامو بوسیدم و لباشو میون جفت لبام اسیرش کرده و شروع کردم به مکیدن اون لبا . چشای دخترم یه خماری قشنگی پیدا کرده بود ..
-بابا بابا یه دو دقیقه صبر کن بذار توی کونم .
فهمیدم که تونستم اونو هم ارضاش کنم . چند دقیقه بعد اونو بر گردوندم . اول چند ماچ حسابی از دو طرف کونش بر داشته و یه اشاره ای به المیرا زده و اونم کون خواهرشو اون قسمت سوراخشو روغن مالی کرد . ... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار ۱۰۷

-حالا نوبت این دخمل خوشگلمه که دیگه کون نازشو ببوسم و باهاش حال کنم . خوشت میاد عزیزم ؟ دوست داری ؟ من که خیلی خوشم میاد .
-با اجازه بابا جونم منم خوشم میاد .
چقدر خوبه آدم یه جنسی رو می خره یا طلب می کنه .. کیرمو چند بار شلاقی مالوندم و زدمش به لاپای دخترم . الهام همون بوی کیر رو که شنید آه و ناله و عشوه رو سر داد . دیگه دونستم که داره رقابتی کار می کنه .
-اوووووووفففففف بابا جونم ... بچرخون . کیرت رو بچرخون . چقدر حال می کنم . بزن بابا جونم دارم حال می کنم . اگه همیشه این جور بیای سراغم منم می تونم مثل المیرا کون گنده ای داشته باشم . و تو بیشتر دوستم داشته باشی
-من شما دخترامو همون جوری که هستین دوست دارم .
منان : بابا تا می تونی کون زنمو بکن . راهشو خوب باز کن تا دیگه واسه من ناز نکنه .
-دیوونه . چوب بابا گله . هر کی نخوره خله ...
-فدای تو دختر گلم بشم . بیا ببوسمت .
الهام سرشو بر گردوند و لب رو لب من گذاشت .. ضربات کیر مو به در خواست الهام تند و تند بر پیکر کونش وارد می کردم و اونم مرتب می خواست که سرعتمو زیاد ترش کنم . نمی دونستم دوپینگی چیزی کرده یا نه که این قدر راحت داره به من کون میده .
-آخ جان . کونم .. کیر بابا که توی کونمه .. انگار که توی کسمه .. اوخ منان .. منان . من بابا مو داشتم شوهر می خواستم چیکار؟
-من که حرفی ندارم اگه حریف الناز میشی یه شب در میون برو پیشش .. -
-حرف اونو نزن که روش خیلی زیاد شده میگه بابا شده شوهرش . من نمی دونم چه جوری حریف اون بشن . این ته تغاری بد جوری موی دماغ ما شده . اردی جونم . دلم تنگ شده واسه این که کیرت رو بگیرم توی دهنم. .
-الهام مگه تو از سیر تا پیاز همه این ماجرا ها رو واسه شوهرت تعریف کردی ؟
-اوه چرا که نه ؟ از اول زندگی بین زن و شوهر باید یکرنگی و صمیمیت وجود داشته باشه اونا نباید چیزی رو از هم پوشیده نگه داشته باشن .
منان کیرشو گرفت طرف زنش .
-دهنتو باز کن الهام زیاد حرف می زنی.
-بذار حرف بزنم . این جوری بهتر و بیشتر حال می کنم . بذار بگم کیر بابام خیلی با حال تر از مال توست .
با این که می دونستم الهام داره واسه من عشوه میاد و به نوعی داره قر می ریزه ولی از این حرکاتش خوشم میومد . یک بار دیگه لبامو گذاشتم رو لبای الهام . دیگه واسه من نگفت که لباتو نفرست تا من از عشق و هوسم بگم . چون این هوسی بود که من تقدیمش می کردم . کف دست چپمو گذاشتم قسمت بالای کسش و همزمان با فرو کردن کیرم توی کونش اون با لا رو فشارش می دادم . اون طرف مردا و زنا دیدن که من و الهام مشغولیم دیگه حسابی افتادن به جون هم . سه تا مرد و دو تا زن . منان رفته بود سراغ المیرا .
-آهای المیرا کون گنده بیا این جا ببینم .
-چیه برادر شوهرو داماد من . خیلی پرروشدی ها .
-کونت می خاره ها
-اگه می خاره امیر هست که اونو بخارونه . تازه کیر پدرمو بگو .. واقعا دود از کنده بلند میشه . نگاه کن چی درست کرده .سه تا دختر یکی از یکی بهتر .
منان : ولی این الناز حریف همه تونه . اون ته تغاری خوب تونسته خودشو توی دل بابا جا کنه .
اصلا یاد الناز نبودم . اون اگه بر می گشت و منو در این شرایط می دید اون وقت باید چیکار می کردم . نه این دخترا که نمیان بگن ما جلو شوهرامون داشتیم با بابامون سکس می کردیم . امیر یه اشاره ای به داداشش منان زد که یعنی بدو برو به کمر زنم بچسب . منان هم فوری دستشو دور کمر المیرای برهنه قلاب کرد و کیرشو چسبوند به وسط کونش . المیرا تا می تونست مقاومت می کرد که کیر به کونش فرو نره .. خوشم اومد . حال برادر شوهره یا شوهر خواهره و گرفته بود .. منان التماس کرد و المیرا یه نگاهی به من انداخت و از اونجایی که لبام هنوز رو لبای الهام بود دستمو به طرف پایین تکون دادم که یعنی اشکالی نداره . اونم گفت با اجازه بزرگتر و شوهر واقعی ام که بابام باشه بله . المیرا کونشوباز کرد و منان کرد توی کونش . صحنه رو که دیدم با این که حسادت هم می کردم ولی هوس منم زیاد تر شد . از اون جایی که می دیدم دخترم داره توسط یه مردی غیر از شوهرش گاییده میشه و منم تا حالا به اون بیشتر حال دادم تا بقیه مردا با تحرک بیشتری کون الهام جونمو هدف گرفته آروم لبمو رسوندم به پشت گردنش و اون شروع کرد به هوس خودشو نشون دادن ..
المیرا : اووووووفففففففف الهام طوری ناله می کنی که منو هم به هوس میاری که جامو با تو عوض کنم .
-به حقت قانع باش دختر . این قدر هم شلوغ بازی در نیار .
امیر که می خواست بره سمت الهه تغییر مسیر داد و اومد طرف المیرا .
-همسر عزیزم . تو داری حالتو می کنی . چیگار به کار الهام داری . بذار همه مون خوش بگذرونیم . حالادهنتو باز کن . یه ساکی به این کیرم بزن که می خوام حال کنم ببینم داداشم چطوری تو رو میگاد . هیچی پیشرفت کرده یا نه . باز کن که اگه دیر بجنبی و حرف سرورت رو گوش نکنی میگم الناز جون بیاد بخوردت . ...
خنده ام گرفته بود . این سه تا خواهر عجب حسابی از این دختر آخریم می بردند . به خاطر عشق و هوسشون نسبت به باباشون بود که فکر کنم از این صحبتا توی خونه با شوهراشون کرده بودن . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
مرد

 
با سلام و خسته نباشیدو تشکر برایه جوابتون
می خواستم اگه جسارت نباشه چند تا پیشنهاد بدم:
۱_یه کم سریع تر قسمت هایه داستان رو بزارین
۲_شخصیت های داستان خیلی کمه یه چند تا اضافه کنین
۳_چند تا ماجرایه جالب می تونه داستانو معرکه تر کنه
۴_به جایه این که گفت وگو هارو بنویسین جزییاتو بیشتر شرح بدین لطفا
۵_و در آخر مکان وقوع سکس ها دیگه تکراری شده
خوب من باز از شما متشکرم به نظر شما وسلیقتون احترام می زارم
با تشکر...
مجتبا
     
  
زن

 
metalurgy123: با سلام و خسته نباشیدو تشکر برایه جوابتون
می خواستم اگه جسارت نباشه چند تا پیشنهاد بدم:
۱_یه کم سریع تر قسمت هایه داستان رو بزارین
۲_شخصیت های داستان خیلی کمه یه چند تا اضافه کنین
۳_چند تا ماجرایه جالب می تونه داستانو معرکه تر کنه
۴_به جایه این که گفت وگو هارو بنویسین جزییاتو بیشتر شرح بدین لطفا
۵_و در آخر مکان وقوع سکس ها دیگه تکراری شده
خوب من باز از شما متشکرم به نظر شما وسلیقتون احترام می زارم
با تشکر.
با درود به دوست نازنین و گرامی و دوست داشتنی .. و دقت نظر شما .. البته من تا به حال داستانهای سکسی در خصوص محارم و سکس پدر با دختر و مادر با دختر چه دنباله دار و چه تک قسمتی و چند قسمتی کوتاه زیاد نوشته ام و بین ده تا بیست سوژه ابتکاری که بیشترش غیر محارمیه در ذهنم دارم که دیگه نمی تونم اونا رو شروع کنم . داستانها زیاده و باید چند تایی رو کم کنم که به بقیه بهتر برسم و در این میان می خواستم در این چند روزی که به مناسبت ده روز محرم داستان نمی ذارم که البته گناه عشق قضیه اش فرق می کنه و یک سر و هزار سودا هم از قبل جا مونده بود که منتشر شد .....بتونم چند تا رو تموم کنم . نرسیدم و فقط یک مورد رو تموم کردم که همین داستان بابا بخش بر چهار بود .. دیگه اون جوری که باید و شاید قوی و خیلی فانتزی تمومش نکردم . دیگه داستانها همه شون دارن شبیه میشن . مثلا من در مورد بابا و دختر داستانهای حرف حرف بابا .. بابا تقسیم بر سه و خیلی داستان دیگه نوشتم .. میشه داستانهای بابا و مامان رو قاطی داستانهای دیگه کرد . مثلا در داستان خانواده خوش خیال ...دیگه از این به بعد هر چقدر بنویسی تکراریه و تنوع خاصی نداره .. بنا براین من خیلی از این مسائلو که شرح دادید متوجه اش شدم و در قسمت ۱۱۳ این داستانو تموم کردم و فکر نکنم بتونم داستان دیگه ای رو در این چند روزه تموم کنم و تمام این ۶ قسمت با قیمونده رو اخر هفته با هم میذارم و حداقل یک فشارو کم می کنم . اگه می تونستم چند داستان دیگه رو هم تموم می کردم بهتر بود . چون من کار مندم .. زن مریض و بچه دارم با این حال روزی بیش از شش ساعتو سرگرم همینم .. من که دارم داستان می نویسم در بیشتر داستانها به خودم اجازه تمرکز زیاد نمیدم .. سریع می خوام فکر کنم در برم به یه داستان دیگه برسم .این از هیجان داستان کم می کنه . نوشتن همه اینا جور کردن افعال و ..... در هر داستانی که می خوام بنویسم باید بر گردم به عقب ببینم صحنه چه طور بود .. در چه فصلی بودیم و خیلی چیزای دیگه ...که سوتی ندم ...درسته خوراک منه و خیلی راحت می نویسم ولی وقت می گیره باید به داستان هیجان داد .. ولی الان خودمم می دونم دارم گاهی وقتا یه چیزو کشش میدم .. من خیلی دوست داشتم در این داستان مادر اون سه تا داماد رو وارد می کردم داستان رو یه تنوعی بهش می دادم ..یا حتی می شد مادر دخترا رو هم وارد کرد ..ولی دیگه گاهی آدم به جایی می رسه که مجبوره یه خورده از کیفیت و کمیت کم کنه و براش تجربه ای بشه تا در آینده این قدر شلوغش نکنه .یه درس عبرتی بشه براش .. یعنی به خودم دارم میگم .. و بتونه به دوستانی که در خواستهای متفاوتی دارن بگه شرایط اینه .. الان خیلی از دوستان و همکاران خوش قلم و نازنینم در همان یکی دو داستان هم مانده اند و عذرشان هم موجه است ولی زمانی بوده که من ۴۰ پست در هفته داشتم با بیست نوع سوژه که حالا به سیزده سوژه رسیده با بیست و خوردی پست که تعداد سوژه هنوزم زیاده .. در مورد بعضی داستانها به همون صورت هفته ای یک بار دیدم نه بازم نمی رسم و بازم هر وقت به یه داستانی فکر می کنم می خوام ازش فرار کنم .. می خوام در برم . راه دیگه ای نیست . واسه همین بهترین راه رو این می دونم که به غیر از همین داستان که کلکشو کندم و در همین فضای خونه تمومش کردم یکی دوتا دیگه از داستانها مو ببندم و با تمرکز بهتر و بیشتری بقیه رو بنویسم . مثلا من موفع نوشتن خودمو مجبور می کنم که این محدوده زمانی توست . باید در این محدوده بنویسی .. گوشت و نون و میوه و خورد وخواب و خوراک و دکتر و عیال و.....اگه باعث شد عقب بمونی باید کمتر فکر کنی و سریع هرچی به ذهنت رسید بنویسی . و از طرفی تا حالا حدود ۱۳۰۰۰ بار فضا و عملیات سکس و جریان عشقبازی رو تشریح کردم که این رقم به اسم میاد .و حدود ۵۰۰۰ پست به نویسندگی خودم دارم ... من خودم الان می خوام این رقمو بشمرم زورم میاد . فرار از دام تکرار و سیزده هزار بار از سکس گفتن به نظر من کار ساده ای نیست ادم اسیر تکرار میشه و واقعا تکنیک و هنر می خواد که بتونی این ضعف تکرار رو به حداقل برسونی .. دیگه فرهنگ لغات و مترادف ها ش از دست من به ستوه اومدن . این خودش یک نوع ترفنده ولی هم خسته کننده هست هم کیفیت کارو کم می کنه و استرس زا ..الان اگه یک اطلاعات به کامپیوتر بدی و یک باز خورد در جا در یک فاصله و مدت زمانی معین یه چیزی رو تحویل میده ولی ذهن آدمی زمان براش مشخص نیست . مگر این که حرفه اش نویسندگی باشه که اونم همیشه به یک روال نیست و این که بزرگترین نویسندگان دنیا هم فکر نمی کنم تا به حال بیست سوژه رو با هم در ذهنشون قاطی کرده باشن . اگه در این شرایط بخوای به یک داستان توجه کنی از بقیه می مونی . هر چی هم که فکر می کنم کدوم داستانها رو می تونم با تخریب کمتری تمومش کنم فقط چهار تا دیگه به ذهنم می رسه اونا هم طرفدارای خودشو داره .. مثلا داستان لز که تموم شد یه جایگزین باید براش بذارم که داستانهام این قدر مردونه نباشه . البته به جای بابا بخش بر چهار هم فعلا داستانی نمی ذارم . و مسئولین محترم سایت هم به درستی فرمودند که به خاطر رسیدگی بیشتر به داستانها سعی کنم افزایش تعداد ندم.. و حق هم با اوناست . و حتی داستان یک سر و هزار سودا هم به این سادگی تایید نشد اما مسئولین این مجموعه هم به شما توجه دارن و هم به من .ولی شما باید که در درجه اول اهمیت قرار داشته باشید و دارید . چون بدون وجود شما این مجموعه و سایت سر پا نخواهد بود . . خلاصه از این که شما عزیزان و همراهان خوبمو در کنار خودم می بینم خوشحالم همین به من انگیزه نوشتن و بیشتر بیدار موندنو میده . و جز این که بگم دست گل شما درد نکنه و خسته نباشید چی می تونم بگم ؟! با احترام.. دوست و برادر شما : ایرانی
     
  
زن

 
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار ۱۰۸

الهه که در حال خماری بود و منم که داشتم کون الهامو می گاییدم و امیر و منان که رفته بودن سر وقت المیرا .. هومن هم که دید کیرش بی نصیب مونده اومد سراغ من و الهام . الهام یه نگاهی به من انداخت و بهش اجازه دادم که دهنشو باز کنه . می خواست احترام به منو رعایت کنه .
-عزیزم فدات شم تو خودت این جا صاحب اختیاری.اصلا چرا از من اجازه می گیری .؟ عاشقتم
می خواست یه چیزی بگه که پشیمون شد .. می دونستم می خواد بگه وقتی باباش داره اونو می کنه دوست نداره مرد دیگه ای با هاش طرف شه . صداش در نمیومد . منم تا می تونستم ازاین لحظات رویایی استفاده کرده کونشو هدف گرفته بودم . اون طرف امیر و منان , المیرا رو مورد ضربات چپ و راست کیرشون قرار داده بودند . دو تایی شون کیرشونو کشیده بودند بیرون و المیرا دهنشو باز کرده بود و منتظر بود . در همین لحظه الهه هم از جاش پا ش و رفت کنار خواهرش المیرا دو تایی دهنشونو باز کرده بودند ومنم یه اشاره ای به هومن زده که تو هم برو پیش اون دو تا زن .. چون آب دو تا کیر شاید واسه دو تا زن کافی نباشه . می خواستم این جوری اونو ردش کنم و با تمرکز بیشتری الهام جونمو بکنم اونم از کون . حالا سه تا مرد داشتن آبشونو می ریختن توی دهن الهه و المیرا .. الهام در حالیکه می دونم خیلی درد می کشید ولی با لبخند و خونسردی سرشو بر گردوند طرف خواهراش و گفت ببینید دخترا من چه جوری دارم حال می کنم ؟ کیر بابا خیلی حال میده . وارد هر سوراخی که بشه فرق نمی کنه . ولی خوب داشت حال می داد . حس کردم کونش یه ورم خاصی پیدا کرده که واقعا داشت حال می داد و خیلی هم با حال بود .. داغ شده بودم . نگاهم افتاده بود به کیرای اون سه نفر که در حال آب پاشی به دهن دخترام بود . نمی دونم چرا در اون احظه الهامو واسه خودم می خواستم یعنی تنها واسه خودم می خواستم و دوست نداشتم که کس دیگه ای بیاد به سمت ما . برای همین منم حرکتمو آروم تر کرده و کیرمو در هر ضربه که به اون وسطا می رسید یه خورده توی کونش می گردوندم و این حرکتو به آرامی انجام می دادم که دردش نگیره .. چقدر از حرکت منی و ریزش اون به درون حفره ای که باید می رفت خوشم میومد . ولی چقدر این لحظه کوتاهه . زود تموم میشه . این همه تلاش و فعالیت و هیجان و در انتها فقط چند ثانیه .. کاش خیلی بیشتر ازاینا طول می کشید و یا ادامه لذت به صورتی بود که دیر تر آبم میومد -اووووووخخخخخخ الهام بگیرش .. داره میاد ..
-بده به من بابایی . دوستت دارم . ولی زیاد کونمو نکردی ها .بازم بیا پیش خودم . اگه اون سه تا خواهرام ناز دارن و نمی تونن خوب بهت کون بدن من خودم مخلص کیرت هستم .. چقدر داغه بابا ..
-کون داغت اونو داغ ترش کرده ..
-بابایی حالا بکنش توی دهنم ..
خیلی زود این کارو انجام دادم که اون سه برادر به طرف ما نیان . خوب که آب کیرمو نوش جون کرد و هرچی روکه توی آلت من بود پاک کرد اونو رو زمین خوابوندم و لبامو گذاشتم رو لباش و روش دراز کشیده قفلش کردم . دیگه کسی نمی تونست کاری به کارش داشته باشه . چقدر الهام از این حرکت من خوشش اومده بود و اون دو تا دختر داشتند حسادت می کردند ولی من عین خیالم نبود . وای نه .. الناز داشت در می زد .اون کلید داشت ولی ظاهرا یکی از دخترا نمی دونم چیکار کرده بود که در از اون سمت با نمی شد . یا شایدم الناز سر و صدای ما رو شنیده بود و می خواست این جوری محترمانه وارد شه . در لحظاتی هم رسیده بود که سر و صدای بکن بکن و منو بکن نبود . ولی شاید از چند دقیقه قبل اونجا بوده باشه .. نمی دونستم چیکار کنم . فوری الهامو از جاش بلند کرده و رفتیم یه گوشه ای .. به اون چند تا هم دستور دادم که خودشونو مرتب کنن . ولی می دونستم هر چی دقت کنیم بازم یه جای کار می لنگه . دلم می خواست درو باز نکنم ولی اون جوری بیشتر مشکوک می شد ..
-بچه ها می تونیم بگیم که یه جلسه خانوادگی داشتیم ..
امیر: اونم بدون حضور الناز؟ .
هومن : مگه ما دزدی کردیم . اون که خودش با شما این حرفا رو نداره و دیگه ما که خودمون از همه چی با خبریم . تازه اونم دیگه همین روزا باید بیاد به جمع ما ..
نمی دونم چرا با شنیدن این حرف دوست داشتم مشت محکمی بکوبونم به صورت هومن .. یه لحظه فکر کردم الناز زن منه و حق نداره به غیر از من با کس دیگه ای باشه . یه حس خود خواهی خاصی اومده بود به سراغ من . دلم نمی خواست کس دیگه ای حتی فکرشوبکنه که می تونه با الناز من باشه . نمی دونم شاید واسه این بود که اون هنوز شوهر نداشت و اون سه تا دخترم دیگه چون شوهر کرده بودن این جا به نفع من بود که از سهم اونا بزنم . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار ۱۰۹

شیر آبوتوی حموم باز کرده و رفتم زیر دوش .. قبلش به بقیه گفتم چند دقیقه ای باشن وقتی النازو ردش کردم از آپار تمان خارج شن ..
الناز : بابا خونه ای دیگه .. این در باز نمیشه ..
بهشون سفارش کرده بودم که خوب از روزنه نگاه کنن وقتی الناز رفت بعد از دو سه دقیقه اونا هم برن . تنم مث بید می لرزید . دخترا هیهات هیهات می کردند و از این که من جلو الناز ضعف داشتم نگران بودم . الهام اومد و خیلی آروم بهم گفت بابا حالا با یه هفته پیش چه فرقی کرده ..تو که ما چهار تا رو با هم کردی . چرا این قدر لوسش می کنی . مگه ما دخترات نیستیم . چرا بین ما فرق می ذاری ...
-عزیزم اون هنوز مجرده احساساتیه .. دانشجوست . باید تمرکز داشته باشه .
المیرا اومد جلو و گفت بابا با این که دلم نمی خواد شوهرم کیرمو حرومش کنه ولی حاضرم اونو بیاری میون جمع و حالشو جا بیاریم تا دیگه هست این قدر بابا بابا نگه
-چرا در مورد خواهرتون این جور حرف می زنین . اون چه هیزم تری به شما فروخته .
ظاهرا الناز رفته بود ..
-بچه ها خیلی آروم برین سر و صدا نکنین ..
دلم مثل سیر و سر که می جوشید . شاید تا چند روز دیگه خودم همه چی رو واسه الناز تعریف می کردم ولی حالا در موقعیتی نبودم که بتونم درست فکر کنم و چی بگم. یه حسی بهم می گفت که الناز تا چند دقیقه دیگه پیداش میشه . نمی دونم چرا این قدر زود بر گشته بود . غافلگیرم کرده بود . اون خیلی زود تر از اونی که فکرشو می کردم بر گشت . بی خیال رفته بودم زیر دوش .. انگار نه انگار که اون اومده . در حمومو هم بستم ..
-بابا توی حمومی ؟
-کیه ؟ الناز تویی ؟ صبر کن الان میام بیرون ..
-نه بابا اومدم بگم که فکر نکنی من کر و کور شدم . صداتونو که از داخل خونه می شنیدم و بعدش هم که یه گوشه ای توی راه پله وایسادم ببینم آخر این قصه به کجا می رسه .. 6 تاشونو که دیدم از خونه اومدن بیرون و تو رو ندیدم . یعنی واقعا نشنیدین که من دارم در می زنم یا این که خودتونوبه نشنیدن زدین و درو باز نکردین ؟
-عزیزم من رفته بودم دوش بگیرم . یه جلسه ای داشتیم و داشتیم مشورت می کردیم که آیا صلاحه که دخترا یعنی خواهرات برن کمک شوهراشون توی مغازه یعنی همون بوتیک یا نه . منم توی جلسه شون بودم . دیگه آخرا به نتیجه نرسیدیم و منم رفتم دوش بگیرم دیگه بقیه شو خبر ندارم . شاید صدای آهنگ بالا بوده نشنیده باشن . حالا مگه چی شده ؟
-پدر کاش می تونستم حرفاتو باور کنم . می شد حرفاتوباور کرد اگه کار فقط به دیدن اونا تموم می شد ولی وقتی که داشتن وارد آسانسور می شدن می دونی چند جمله شون در مورد چی بود ؟ این که معلوم نیست پدر واسه چی از الناز حساب می بره .. خوب حقیقتو بهش بگه ..یه خواهر دیگه می گفت ببین النازو از همه ما بیشتر دوست داره . من که نمی تونم تحمل کنم .... حرف مسخره ای زده بود . بابا تو چه طوری منو بیشتر دوست داری .. که بهم دروغ میگی که حاضری منو دور بزنی که حاضری درو به روم باز نکنی تا شاهد کثافتکاری های شما نباشم .
-عزیزم من که کاری نکردم . اونا خواهراتن . من هیچ کاری نکردم . تازه مگه هفته پیش ما پنج تا با هم نبودیم ؟
-می دونم چیکار کنم . هم حال تو رو می گیرمهم حال اون سه تا خواهرمو . بابا خودت خواستی .. من می خواستم فقط مال تو باشم . این برات ارزش نداره ؟ من می خواستم فقط زن تو باشم . تو هم مال من باشی . بابا اونا شوهر دارن . هر غلطی هم که می خوان بکنن خودشون می دونن و خودشون . چرا با من این رفتارو می کنی . من دوست ندارم این مسخره بازیها رو .. که چند تایی بیفتن رو چند تا .. ولی تو دلمو شکستی . بهت نشون میدم . اگه دوست داری منو از خونه بیرون کن .. ولی تا وقتی که این جام می دونم چیکار کنم . الناز تا حالا واسه تو بوده . فقط برای تو . دختر بکر تو بوده . گل منو توچیدی و می خواستم واسه تو گلگونه باشم . فقط عشق تو باشم . مال تو .. چرا با من این کارو کردی .. با همون بدن خیس رفتم سراغش .
-عزیزم چی داری میگی .. من که از حرفات چیزی سر در نمیارم ..
-بابا پس واسه چی هی می گفتن بابا می ترسه بابا می ترسه . یه ترسی بهت نشون بدم که حظ کنی ..
دستمو آوردم بالا تا بذارم زیر گوشش ولی پشیمون شدم ..
- چرا نمی زنی ؟ حساب چی رو می کنی ؟ توکه منوکشتی . حالا از یه سیلی خوردن می ترسم ؟
یه لحظه چشم الناز افتاد به سوتینی که ته اتاق افتاده بود .متوجه نگاهش شده بودم .. فوری دستشو کشیدم تا سرشو بر گردونم و اون بیشتر به اون نقطه خیره نشه . شاید اصلا حواسش نبود . لبامو گذاشتم رو لباش ولی اون منو پس زد .
-اونی که اون جا افتاده باید مال المیرا باشه . اندازه سینه های درشت اونه . بابا سینه به همین اندازه دوست داری ؟ خوابشو ببینی که من سینه هامو به اون اندازه در بیارم .
-عزیزم من چیکار دارم به این کارا .. اونا داشتن با هم خوش می گذروندن ..
-من دارم میرم واحد خودم. حق نداری بیای سراغم .. درو هم به روت باز نمی کنم . با هر کی هم که بخوام حال می کنم . ببینم با خواهرام بودی ؟ با زن هر یک از دامادام ؟ خودت زن نداشتی که تحویلشون بدی ؟ پس به اونا بدهکاری ؟ دوست داری من بدهی تورو بدم ؟ .... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
     
  
زن

 
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار ۱۱۰

-من هر وقت که اراده کنم می تونم با یکی باشم . هر ساعتی ..
-الناز روت خیلی باز شده .. مقصر اون مادر کثیف و هرزه توست ..
-ولی این بابای تمیز من بود که خونینم کرد و من زنش شدم
-خودت خواستی ؟ چند بار بهت گفتم که من نمی خوام . تو باید از دواج کنی مثل اون سه تا خواهرات .
الناز رفت .. خیلی هم توپش پر بود و یه استرسی بهم وارد کرد که بازم قلبم درد گرفت . نفسم نمیومد . نمی دونم واسه ضعف بدنی در اثر سکس با سه تا دختر بود یا جر و بحث با الناز که به این حالت دچار شدم . دختره دیوونه انگار که من با یک زن غریبه طرف شده باشم . پس ابن الهام بیچاره چیکار می کرد که منو با زیور غافلگیر کرد و تحمل کرد . حداقل تو می دونی که من با خواهرات بودم . با کس دیگه ای نبودم .. دیگه این قدر که آدم حساس نمیشه . باز خوبه که شنیدی خواهرات می گفتن که من تورو از بقیه بیشتر دوست دارم . آخه من چیکار کنم اونا هم دخترای منن . دیگه از من به یک اندازه سهم می برن . اخلاقشو می دونستم اون آتیشش تند بود ولی به ناگهان هم خاموش می شد اما در این شرایط نباید اونو به حال خودش رها می کردم . اگه هوس می کرد با شوهر خواهراش باشه چی .. یا با دانشجو های همکلاسش . تا حدودی بهش حق دادم . بیش از پیش دونستم که ما مردا خود خواهیم . آخ اگه اون می رفت با یه مرد دیگه بیشتر از اونی ناراحت می شدم که از خیانت مادرش به خودم ناراحت شدم . هنوز حالم جا نیومده بود . یک ساعت گذشت .. عجب اشتباهی کرده بودم باید حواسم به در می بود که کی وارد خونه میشه . یعنی باید دقت می کردم که آیا کسی وارد طبقه پنجم میشه یا نه ؟نکنه این یک ساعتی کسی اومده باشه .. اصلا نفهمیدم کی غروب شد .. حالا این الناز کاری کرده بود که در باز نمی شد . چون من کلید ورودی تمام واحد ها رو داشتم .
-عزیزم درو باز من ..
یه سر و صداهایی می شنیدم . به نظرم صدای مردی میومد .
-الناز درو باز کن . دیوونه نشو .. جوابمو نمی داد .
-نه نه ..نکن دیوونه قلقلکم نده .. اووووخخخخخ نکن .. ولش بذار در بزنه ...
الناز با کی داشت حرف می زد . صدای مردی رو نمی شنیدم . شاید صداشو آورده بود پایین .
-چی ؟ یواشتر حرف بزنم . بذار بابام بشنوه . من چهارمی شم ..
وقتی این حرفو زد دیگه بد جوری تردید مثل خوره افتاد به جونم . چرا گفت من چهارمیشم . یا داشت می گفت که من چهارمین دخترشم یا این که من چهارمین خواهر از این زنایی هستم که تو داری می کنی . شاید یکی از این دامادام داشت باهاش حال می کرد .
-الناز بازش کن .. امیر ..منان .. هومن ... کی اون جاست ..
اشکمو در آورده بود .. نمی تونستم ببینم اون با کس دیگه ایه . شاید اگه فقط برای یک بار این تابو شکسته می شد من دیگه خیالم نبود و شاید اگه قبل از من با مرد دیگه ای می بود بازم خیالم نبود ولی حالا که من شده بودم اولین مرد و معشوقه اون دیگه نمی تونستم این وضعو تحمل کنم . صدای آه کشیدنهای النازومی شنیدم .. شاید داشت اذیتم می کرد . ولی نه کار یکی از این سه تاست . کدومشون ...؟ با لگد به در می زدم . دوست نداشتم اونی رو که از نظر جنسی تصاحبش کردم یکی دیگه در اختیار بگیره . مخصوصا حالا که دخترمه ..می خواستم حس کنم که اون فقط مال منه . اون لحظه وقتی که با خودم فکر کردم حس کردم که وقتی هم که بهش می گفتم که تو باید شوهر کنی شاید نوعی تعارف بوده و اصلا دلشو نداشتم که اونو شوهر بدم . . هر لحظه فکر میکردم که اون داره از یکی از همین پسرا لذت می بره .. زنگ زدم برای بوتیک .. فقط واسه امیر کاری پیش اومده بود که اون جا نبود . زنگ زدم به موبایلش . قلبم به شدت می زد . اگه صدای موبایلشو از پشت در بشنوم چی ؟ .. گوشی رو بر داشت .
-کجایی امیر ..
مغازه دوستم .. یه سری جنس ازم می خواست ..
-چرا صدایی نمیاد ..
-صدای چی ..
-ماشین ... رفت و آمد ..
-بابا تو حالت خوبه ؟ امروز خیلی خسته شدی ..
-الان در زدم نشنیدی ؟
-بابا حالت خوبه ؟ نگرانتم .
-از مغازه بیا بیرون می خوام صدای ماشینا رو بشنوم ..
ظاهرا همین کارو هم کرد . نه .. امیر پیش الناز نبود . حتما همکلاسشه که داره اونو می کنه ... سرم گیج رفت. به مرز جنون رسیده بودم .
-الناز من دارم می میرم کمکم کن..
در همین لحظه در آپار تمان باز شد . الناز فقط با یه شورت اومد بیرون .. نگران بود ..
-بابا خوبی .. نه... تو باید بری دکتر ..
-اون کجاست .. کیه ؟ چرا ؟ چرا ؟
-بابا بهتره خودمونو گول نزنیم . من که برات اهمیتی ندارم . تو که می خواستی منو شوهر بدی .. منم درس دارم . هر روز بخوام نگران باشم ..
موهای آشفته و در هم و این که روش نمی شد نگام کنه .. نه .پوست و روکش کاندومی که اون جا افتاده بود دیگه گویای همه چیز بود ..
-باید حدس می زدم تولنگه مامانتی ..
-از کجا فهمیدی .. خب بابا کاندوم بهداشتیه . من به تو اعتماد دارم که سالمی و خواهرام هم سالمن ولی به یه پسر غریبه که نمیشه اعتماد کرد . می دونی پسرا چقدر خوشحال میشن که یک دختر اپن به تورشون می خوره ؟
بازم دستمو بالا بردم تا بزنمش ..
-فقط بابا دلت نگیره .. اما خوشم میاد که تو حرص می خوری . حالا برات مهم هستم ؟ حالا که فکر می کنی از یکی دیگه لذت می برم ؟ محتاج تو نیستم ؟ آره دوست داری به دست و پات بیفتم ؟ همه چی رو واسه اون تعریف کردم که با بابام رابطه دارم .
-خودم با همین دستام می کشمش .. بگو کجاست . کجا قایمش کردی . فکر کردی زورم نمی رسه ؟
از این اتاق به اون اتاق .. از این گوشه به اون گوشه می رفتم .. ولی کسی رو نمی دیدم .
-فقط حیف که می ترسم دلت دوباره بگیره . من تو رو خوب می شناسم بابا ولی تو هنوز منوخوب نشناختی ؟ .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار ۱۱۱

-فدات شم بابا دلت درد می کنه . باور کن من نمی خواستم اذیتت کنم . من نمی خواستم برنجونمت .
-پس با یکی دیگه بودی ؟
منو به حال خودم گذاشت تا به گشتنم ادامه بدم . یه کارد آشپز خونه گرفتم توی دستم ..
-بابا خواهش می کنم تو که آدمکش نبودی .. پدر صبر کن .. من می ترسم . نه ..
-بگو کجا رفت . کی بود . خیلی وقته باهاش رابطه داری ؟
الناز خودشو انداخت توی بغلم . این که مردی دیگه ای دستش بهش رسیده باشه باعث چندشم می شد . با فشار می خواستم اونو از خودم ردش کنم
-پدر خواهش می کنم . تو احساس منو درک نمی کنی ؟ این که اگه اون سه تا دخترتن خب باشن ولی اون حس شوهر بودنو می خوام فقط واسه من بذاری . واسه من داشته باشی . اونا شوهر دارن . اگه دلشون می خواد که با مردی غیر شوهرشون باشه اختیارشون دست خودشونه و شوهراشون . و این که حالا اونا می خوان بی غیرت باشن یا نه خودشون می دونن . پدر من نمیگم بین من و اونا از نظر پدر فرزندی تفاوتی قائل شی . من می خوام مال تو باشم مثل همسر تو .
-معلوم هست چی داری میگی و چیکار می کنی ؟ برو از جلو چشام دور شو نمی خوام ریختتو ببینم . تو دیگه دخترمن نیستی . اگه اون خواهرات بگن که ما دوست داریم واسه بابامون این نقشوداشته باشیم چی ؟ تازه اونم در شرایطی بود که تو یه آدمی باشی که حس کنم فقط متعلق به منی . نه این که این جور با احساسات من بازی کنی و بهم خیانت کنی .
سریع به سمت پنجره رفتم . ولی بعید به نظر میومد از این سمت رفته باشه یه طبقه پایین تر . ولی می تونست رفته باشه رو شیروانی . پشت بوم .
-الناز کلید اون بالا رو بدش به من ..
-نمیدم
-زود باش بده به من ..
دیدم داره می خنده .. کلیدو برام آورد ..
-مگه خودت کلید نداری ..
اون جا هم کسی رو ندیدم . از کارای الناز سر در نمی آوردم . همین که می دید من حالم بد شده آروم می شد قربون صدقه ام می رفت تا می دید که بهتر شدم بازم اذیت کردن منو شروع می کرد یعنی داره فیلم بازی می کنه ؟ پس این کاندوم چیه . این برهنگی .. ولی همین تردید داشت منو می کشت . باید می فهمیدم .. دیگه با خودم گفتم بهتره آخرین فیلممو هم بازی کنم . خودمو زدم به موش مردگی و نزدیک تخت که شدم خودم روش ولو کردم . از اون جایی که خیلی ناراحت بودم دیگه از این فیلم بازی کردنم خنده ام نمی گرفت . فقط می خواستم بفهمم که آیا مرد دیگه ای بوده که با الناز رابطه داشته باشه یا نه .؟اون لحظه با خودم پیمان بستم که اگه همه اینا شوخی بوده باشه و الناز اذیتم کرده اول چند تا بارش کنم و سیاست خودموحفظ کنم ولی بعد به عنوان یک همسر فداکار همونی بشم که اون می خواد و دوست داره . با چشای نیمه بازم نگاش می کردم .
-پدر من نگرانتم . نگران قلبتم .. الان زنگ می زنم اورژانس بیاد .. با آمبولانس ببرنت . این قدر سهل انگاری نکن ..
-نه من حالم خوب میشه ..
-پدر ما خودمون این کاره ایم .. ما رو رنگ نکن ..
شروع کرد به ور رفتن با من . دوست نداشتم این کارو با من انجام بده . ولی اون لختم کرد .. چند بار رفتم یه چیزی بگم ولی دستشو گذاشت رو لبم .
-بابا تو که جنبه شو نداری چرا به من خیانت می کنی . بیا یه معامله ای یبا هم بکنیم . تو دیگه بهم خیانت نکن منم این کارو نمی کنم .
-زنی که یک بار خیانت کنه امکان نداره تکرار نکنه روش باز میشه . منم دیگه اون حس سابقو ندارم .
-من نمی دونم با همه اینا چقدر دوستت دارم بابا . نمی دونم .
رفت و روکش کاندومو از رو زمین برداشت و نشونم داد و گفت ببین پدر جون داخلشو نگاه کن این هنوز مغزیش داخلشه . فقط یه گوشه اش پاره شده که گولت بزنه . ببین تو این جا اصلا حس و حالی از مرد می بینی ؟ اصلا بوی عطری حس می کنی ؟ یادت رفته دخترت موقع سکس عاشق بوی خوش عطر مخصوص خودشه ؟ خب دیگه چی بگم برات .. توکه می دونی دخترت دروغ نمیگه . ممکنه حقه بازی بکنه . من بهت گفتم مردی این جا هست ؟خودت بریدی و دوختی ..
وقتی این حرفا رو برام می زد تازه شق شدن کیرمو پس از چند دقیقه دستمالی اون حس می کردم چون تا حالا حواسم بود جای دیگه و بدم اومده بود . از خوشحالی نمی دونستم چیکار کنم ولی سعی کردم که نشون ندم .
-حالا خیالت تخت شد . یعنی به نظر تو الناز یه دختر بده ؟ تو دلت میاد در مورد من این جور حرف بزنی .
کیرمو که حسابی شق کرد اومد و بهم گفت . می ذارم به عهده خودت . ولی من همیشه عشق و هوسم همشه در یه حدیه که واسش نهایتی نیست . من همون دختر بابا م
-ولی من اون بابا نیستم .
بغلم زد و گفت خیلی دلم می خواد همونی باشی که می خوام . نمی دونی چه عذابی کشیدم وقتی حس کردم با اون سه تایی . لباشو گذاشت رو لبای من . من دیگه با خودم پیمان بسته بودم که جز اون با هیشکی نباشم ولی گفتم اینو به همین سادگی و سرعت بهش نگم که روش زیاد نشه . دیوونه چیکار کرد با من .. با همه پدر سوخته بازیهاش از این که آخر این استرس به خوبی تموم شد احساس آرا مش می کردم تمام خستگی ها و سردرد و دل دردم رفع شده بود .
-بابا کی میگه تا سه نشه بازی نشه . من میگم تا چهار نشه بازی نشه ..
-چند بار باید بهت بگم من امروز با دخترام کاری نکردم .
-من از قیافه ات می خونم که راستشو نمیگی
-خب این از صداقت منه در عوض تو خوب تونستی گولم بزنی .
-بابا الحق و والانصاف که بابای همون دختری .. می دونم چیکارت کنم .. توی دلم گفتم مگه این که تو حریفم بشی . .خودشو طوری بهم می مالوند که با وجود حس لذت زیاد آبم نمیومد چون دیگه اون سه تا منو نقره داغم کرده بودند . -عحبا ! بابا چقدر کیرت خود نگه دار شده . دیگه دیدم داره میدونو در دستای خودش می گیره .. دستامو در کمرش قلاب کرده و از این که اونو مال خودم می دونستم نیروی دوباره ای گرفتم . و خودمو روش سوار کردم و اونو اون زیر قرار دادم ..... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 14 از 15:  « پیشین  1  ...  12  13  14  15  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

بابا بخش بر چهار


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA