انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 4 از 19:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  16  17  18  19  پسین »

خارِ تو , گلِ دیگران


زن

 
خــــــــــــــــــــار تو گل دیگــــــــــــــــــــران ۳۰

رامش : فکر نمی کنی این ماشین یه خورده واست سنگین باشه ؟
سمانه: یعنی من کلاسم پایین تره ؟ من از ماکسیمای سفید خیلی خوشم میاد .
-منم خوشم میاد . ولی از نظر وزن و اندازه میگم .
-اما خیلی نازه .. مخصوصا که سه تا خانوم ناز و خوشگلو سوار کنه .. بیا بریم که دیگه دخترای بد ترکیب و آس و پاس پسرای خوشگلو تور می کنند و ما باید به همین دم و دستی ها بسازیم .
ویدا هم شگفت زده بود هم خوشش میومد از این که سمانه خیلی راحت داره حرف می زنه و اصلا نگران هیچی هم نیست .. رامش طوری که سمانه نشنوه به ویدا گفت ببین همینا کارشون بهتره . شوهره بیشتر داره میره تو کونش .. ویدا : بده رامش .. حالا این جوری دوست داره . تو هم که بدت نمیاد این جوری باشی ..
-خدا از دلت بشنوه . تو هم که شورت پات نیست . همچین دارین رفتار می کنین که انگار یکی می خواد بیاد لختتون کنه و همون جا تر تیبتونو بده .. واسه این که دستاش خسته نشه شورت شما رو پایین نکشه از همین حالا درش آوردین ..
-دیوونه تو به همه این کارا کار داری .. من و سمانه حس کردیم که این جوری باسنمون خوش استیل تره .
وقتی رسیدند به تالار که در یه فضای خیلی وسیع و سر سبز و گلکاری شده قرار داشت و اصلا نشون نمی داد که تا این حد محوطه شو ردیف کرده باشن سمانه گفت عجبا ! چقدر ماشین این جا پارک شده .. فکر نمی کردم این قدر شلوغ شده باشه . چه جمعیتی ! ولی پدر ناهیدو در میارم ..
-چه جوری ..
-هیچی پدرشو در میارم اگه نخواد داداش مجرداشو بهمون معرفی کنه ..البته من که می شناسمشون . ویدا ! ناهیدو که می دونی چقدر خوشگله .. داداشاش از اون خوشگل ترن . ناصر و نویان . ناصر یه سال بزرگتره و نویان هم یه سال کوچیک تر ..
ویدا : تو این آمارو از کجا داری . حتما اینو هم می دونی که اونا زن دارن یا مجردن ..
-چرا که نه . تازه هم گفتم هیشکدومشون زن ندارن . اگه می خواستن عروسی کنن ناهید این قدر بی معرفت نبود که ما رو دعوت نکنه ..
-رامش : واااااا چی داری میگی اگه این جوریه پس هر کی که ازدواج می کنه باید یه شهرو دعوت کنه ؟
سمانه : بسه بچه ها .. نفسها در سینه حبس .. فقط روبرو تونونگاه کنین .. که این جوری مجبورین دور و بری هاتونو هر کی رو که گیر آوردین با ماچ و بوسه پذیراییش کنین که میکاپ هر دو طرف داغون میشه ..
رامش : طوری داری حرف می زنی که انگاری از فک و فامیلای عروس و دوماد باشیم و همه ما رو می شناسن ویدا : فکر می کنی .. صبر کن حالا مستقر شیم .. هم کلاسی های مهد کودکی رو هم می تونی میون جمعیت پیدا کنی . .
سمانه : سلام ناهید جون .. چه خوشگل شدی امشب ! عروس یگانه خاور میانه ..
ناهید : فدات شم . فدای تک تکتون .. بدون شما این جا صفایی نداره ..
سمانه : دخترا رو .. همه جور سکس عروسی دیده بودم ولی این امشبی ها فقط اگه چند تایی شون کونشونو هم لخت می کردن و اون یه تیکه پارچه رو بر می داشتند دیگه همه چی کامل می شد ..خوشبخت شی دختر ..
ناهید : هنوزم همون اخلاقتو داری ؟ بی رو در بایستی و رک و راحت حرفاتو می زنی ..
سمانه : این جا هرچی می بینم دخترای وا رفته و لخت و دل و جیگر بیرون ریخته و کف شوهر ... پس پسرا کوشن سمانه : تو واسه من اومدی این جا یا واسه حال کردن با پسرا ؟
-هر دو تا . ایرادی داره یک تیر و دو نشون کنم ؟
ناصر و نویان کجان ؟
-به داداشام چیکار داری اونا دارن با دخترای مجرد حال می کنن .
-خب ما هم مجردیم دیگه ..
ناهید : چقدر شلوغش می کنی . نگاه کن این ویدا جون چقدر آروم و سر بزیره ؟ اگه این تو هستی که تا واسش یه شوهر دیگه ردیف نکردی از این جا بیرون نمیری . ویدا جون حواست باشه که اینا از راه به درت نکنن .
-ما که تا بله رو نگیریم واسه ویدا جون شوهر دوم گیر نمیاریم ..
ویدا : چقدر آبرو ریزی می کنی ..
سمانه : ناهید داره شوخی می کنه . حیف که اون امشب عروس شده و داره میره خونه بخت وگرنه بد تراز منه . شناسنامه تمام پسرا دستشه . وای نگاه کن .. کمرا بیشترا لخت .. سینه ها بیشتر از نصف بیرون انداخته .. من هرچی این سینه لعنتی رو از این زیر میدم بالا بازم می پره میاد پایین .
رامش : حتما واسه سوتینته ..
ویدا : از بس شوهره بهش چنگ میندازه .
در اون سمت ناصر از دور دید که ناهید خواهرش با سه تا از دوستاش داره میگه و می خنده .. سمانه رو می شناخت .. رامشو هم یکی دوباربا خواهرش دیده بود . ولی ویدا ..ویدا رو به نظرش میومد چند سال پیش یه بار دیده باشه ولی اسمشونمی دونست .. دست دختر عموشو ول کرد و رفت سمت خواهرش یا همون عروس خانوم .. ناهید : ایناهاش اینم داداش بزرگه ام .. آبجی فداش .. دفعه بعد توهمین تالار عروسی خودته ..
-ناهید خوشگله همچین میگی داداش بزرگ که انگار پیر شدیم ما .. فقط یه سال ازت بزرگترم ..
-تو که زن نیستی این قدر حساس نشون میدی ..
ناصر : افتخار آشنایی با سمانه خانوم و رامش جونو داشتم .. این خانوم زیبا و محجوب رو هم خیلی وقت پیشا زیارتشون کردم ..
ناهید ویدا رو به ناصر معرفی کرد و اینو هم گفت که داداشش مهندسی عمرانشو تموم کرده و یه جایی توی شهرداری یه کاری واسه خودش دست و پا کرده ...
ناصر : ویدا خانوم بهم افتخار میدین که باهام برقصین ؟
ویدا : فقط ما ؟ این جا که فعلا هنوز یه حالت درهمی داره ..
-به! کجا شو دیدی .. یه قسمتو گذاشتن واسه عشاق و رقصای تند و آروم و خلاصه اگه حالشو دارین و واردین .. ویدا با خودش گفت از همه این دخترا وارد ترم ولی نباید فکرای دیگه ای به سرت بزنه .. انگشتاشو باز کرد طوری که ناصر حلقه ازدواجشو ببینه .. پسر متوجه شد .. اونم با خودش گفت که چی ؟ اتفاقا این کارا رو که می کنی نشون میده چقدر حساسی و چقدر رام کردنت آسون تره ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
خــــــــــــــــــــار تو گل دیگــــــــــــــــــــران ۳۱

ناصر و ویدا از بقیه جدا شدن . در حالی که سمانه با حسرت نگاهشون می کرد و رامش هم مدام به این طرف و اون طرف نگاه می کرد تا ببینه کسی هست که بیاد سراغ اون یا نه . ظاهرا اونا رفتن به سمتی که دخترا و پسرا با آهنگی تند سرگرم رقصیدن بودند . ناصر نمی تونست لحظه ای از ویدا چش بر داره .محو زیبایی اون شده بود . با این که خودشم خیلی خوش تیپ بود و میون دخترا طرفدار زیادی داشت ولی اون لحظه حس کرده بود که خیلی دلش می خواد مخ تازه عروسایی مثل ویدا رو به کار بگیره و اونا رو از راه به در کنه . با هاشون حال کنه . دستشو گذاشته بود دور کمر ویدا و خیلی آروم باهاش می رقصید . زن کمی سختش بود . مرتب به این طرف و اون طرف نگاه می کرد که یه آشنایی اونو نبینه . ولی بعد حس کرد که بهتره فقط به روبروش نگاه کنه و نگاه کردن به روبرو هم یعنی زوم کردن در پسری که منتظر همین خیره نگاه کردنهاش بود ..
-ببینم ویدا جان یه خورده به خودت سخت می گیری
-آخه من خلاف دخترا و زنای دیگه خودمو به این مجالس عادت ندادم ..
- ولی تا اون جایی که می دونم اگه یه مسابقه رقصی برگزار شه بین جمعیت شما نفر اول میشی
-اینو کی واستون گفته .. ناهید ؟ مثل اینکه یادش رفته که من شوهر دارم .
-اون از روی علاقه و این که من بتونم چه بر خوردی با دوستاش داشته باشم و به اونا خوش بگذره این اطلاعاتو در اختیارم گذاشته .
-باشه به روش نمیارم .
ویدا حس کرد که هر قدر با ناصر بیشتر حرف می زنه احساس راحتی و آرامش بیشتری کرده و باهاش راحت تره .. سرشو که یه لجظه به سمت چپ و راست بر گردوند کف دست مردا رو می دید که رفته بود رو باسن زنا ... و مردا به بهانه هماهنگی با آهنگ کف دستشونو به آرامی روی کمر و باسن زنا حرکت می دادند . یواش یواش چراغا یکی یکی خاموش می شد تا در فضایی کم نور تر این زوجها با آرامش و لذت بیشتری به رقصشون ادامه بدن . ناصر هم دستشو رسونده بود به قسمتای پایین تر بدن ویدا .. زن می خواست یه حرفی بزنه ولی منتظر بود که این دور تموم شه اما انگاری نوازندگان و گردانندگان از این شرایط خوششون میومد . ویدا حس کرد پوست تن و صورتش داغ شده . با این که اون همه با هوشنگ چت کرده و حالا شورتی هم پاش نبود و کمی گستاخانه عمل کرده بود بازم سختش بود . دستای ناصر همچنان روی قسمت باسن ویدا در حرکت بود . پیراهن نازک و پارچه ای ویدا تنها فاصله بین کف دستای ناصر و کون ویدا بود . ویدا حس کرد که کمی سست شده . با این حال هر کاری می خواست بکنه که یه فاصله ای بین اون و ناصر به وجود بیاد نمی تونست . بوی عطر ملایم و مردونه هوس انگیز ناصر و عطر زنونه اون طوری هر دوشونو سست و بی اراده کرده بود که ناصر نزدیک بود بی اراده لباشو بذاره رو لبای ویدا و اونو در آغوش بگیره و ببره به یه گوشه خلوتی قسمت پایین پیر هنشو که قدش یا همون انتهاش کمی بالاتر از زانو بود بزنه بالا . ناصر به خوبی حس کرده بود که ویدا شورت پاش نیست . هیجان بی تابش کرده بود . تصور می کرد که اون پیرهنو که تقریبا کیپ ولی نرم بود رو زده بالا . یه آینه هم روبروش قرار داره که می تونه قالب اون کونو ببینه . دو طرف کون ویدا رو به دو سمت بازش می کنه و دو تا سوراخ هوسش به خوبی مشخص میشه . ناصر حس کرد که کیرش به یه حالت شقی رسیده که نمی تونه یه حرکتی به خودش بده . واسه این که سکوتو بشکنه گفت خسته نشدی که ..
-نمی دونم . از بس سرم به درسم بود خیلی وقته خودموبه این مراسم عادت ندادم .
-منم درس می خوندم . درس به جای خود و تفریح به جای خود . استرس که فایده ای نداره
-منم استرسی نداشتم .
-ولی خوشحالم که می بینم که یه جوی هم در ایران درست شده که حداقل در این میهمونی ها تا حدودی آزادی وجود داره .. دیگه این که فلانی زن داره و شوهر داره و مثلا نمی تونه بره یه چند دقیقه ای رو با یه جنس مخالفش خوش بگذرونه نداریم .
-شما این مسئله رو تایید می کنی /
-چه ایرادی داره ؟! ما باید نشون بدیم که یک زن یا یک مرد با ازدواج مقید و وابسته نمیشه . ازدواج به عنوان یک افسار نیست .. ولی متاسفانه در جامعه ما این هماهنگی وجود نداره .. نگاه کن .. به همین مجلس نگاه کن . بیشتر زنا متاهلن . می خوان لذت ببرن . فرق بین مرد و زن در جامعه ما اینه که یک مرد وقتی که ازدواج می کنه انگاری در بند میفته . همیشه چهار تا چش به عنوان یک زن یا همسرش به دنبالشه .. ولی یک زن پس از ازدواج تازه حس می کنه آزاده . می تونه خیلی از کارایی رو که قبل از ازدواجش نمی تونسته بکنه انجام بده . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
حــــــــــــــــــــار تو گل دیگــــــــــــــــــــران ۳۲

ویذا دستای ناصرو همچنان رو کمر و قسمتی از با سنش حس می کرد . یکی دو بار هم وسط بدن و قسمت کسشو برای یه لحظه در تماس با کیر شق شده ناصر حس کرده بود . در یه قسمت از رقص ناصر با یه حرکت کاری کرده بود که کیرش یه تماسی با کس ویدا داشته باشه البته با فاصله ای به نام پوشش پارچه ای . ویدا حرکات جوششی و موجی هوسو روی کس و داخل اون احساس می کرد . اما وقتی که ناصر از این گفته بود که زنا ازدواج می کنن که راحت باشن و حال کنن بهش بر خورده بود .
-به نظر تو زنا دوست دارن دوست پسر بگیرن یا دوست مرد تا زندگیشون تنوع داشته باشه ؟
-قبل از ازدواج معولا خیلی سخته واسه دختران جامعه ایرانی که بتونن اون لذتی رو که یه مرد می بره از روابط خاص با جنس مخالف ببرن . هر چند تازگی ها پیشرفتهایی روداشتن . اما با این همه اون آزادی عمل و آرامشی رو که یک زن متاهل داره یک دختر مجرد نداره .
-یعنی شما در ذات هر زنی می بینی که بخواد چند تا مرد رو در زندگیش وارد کنه ؟
-حداقل یکی رو به خاطر تنوع و این که زندگی زناشوییش یکنواخت و مختل نشه آره . و اتفاقا این جوری بهتر هم می تونه به زندگی زناشویی خودش سر و سامون بده و به شوهرش برسه .
-حتی فکر می کنین منم این جوری باشم ؟
-شاید در ظاهر این طور نشون ندین ولی در ضمیرت همچین حسی هست . یه حس درونی..یک تمایل سرکش که تو رو به عصیان وادار می کنه . می تونه باشه . شاید حس کنی که داری ازش فرار می کنی ولی می رسی به جایی که دوست داری در دامش بیفتی .
ناصر دستاش همچنان کار می کرد . اون باید کمی خم می شد تا دستاشو از زیر پا و رون ویدا به طرف بالا رد کنه . هر چند محیط مساعد نبود فضای هشتاد درصد تاریک تا حدود زیادی این امکان رو به اون می داد که این کار رو انجام بده با توجه به این که می دونست خیلی از مردا و پسرایی که در حال رقص با زن یا دختر طرفشون هستند در حال ناخنک زدن و حال کردن با اونان و این دیگه یه مسئله عادی شده واسشون .
-من دوست ندارم شما فکر کنین که منم این جوری هستم .
-چرا تعبیر بد می کنین .. من که نگفتم خدای نکرده شما از اون زنای بدی هستید که پای بند به اصول زندگیش نیست اما زن ..هر زنی زیبایی و ظرافت و لطافت خاص خودشو داره ..حتی اون زنی که ممکنه ظاهرش زیبا نباشه .. اما درون زیبا و تمایلات زیبا و پر هیجانشو که نمی تونه فراموش کنه . آیا دنیا فقط برای این آفریده شده که مرد بخواد لذت ببره و با چند تا زن باشه ؟
ویدا حس کرد که ناصر داره مثل یک جادوگر عمل می کنه . و ناصر هم دوست داشت اونو از اون فضا ببره به جایی خلوت تر . چسبندگی و خیسی کس ویدا به اوج رسیده بود . خیلی مراقب بود که این خیسی به حدی نرسه که از قسمت جلوی پیر هنش بزنه بیرون و لک خاصی رو مشخص کنه . خیلی وقت بود که شوهرش رامین خوب بهش نرسیده بود . احساس نیاز می کرد . ولی نمی خواست شخصیتش بره زیر سوال . شایدم اگه شوهرش بهش خوب می رسید وارضاش می کرد بازم در این حالت نیاز به تنوع رو احساس می کرد . دوست داشت بره دستشویی و خودش با کسش ور بره . کسش از هوس در حال سوختن بود . ناصر هم دیگه طاقتش طاق شده بود .سرشو رسونده بود به زیر گردن ویدا و کناره صورت وزیر گردنشو به آرامی بومی کرد .
-چه عطر خوشبویی ! اگه بهت بگم تو خوشگل ترین زن این مجلسی شاید باورت نشه ..
ویدا حس کرد تمام بدنش می لرزه ..
-واگه من من بهت بگم که تو چش چرون و هیز ترین مرد این مجلسی شاید باورت نشه .
حالا دیگه اونا کمی معمولی و خودمونی تر با هم حرف می زدند چون بی پروایی در کلام , دیگه اون حس متانت کلامو به نوعی صمیمیت و شاید هم گستاخی تبدیل کرده بود .
-شما زنا واسه چی خوشگل می کنین ؟ واسه یه مهمونی چند ساعت میرین جلوی آینه ؟ واسه اینه که پیش یه زن دیگه پز بدین ؟ نه دیگه .. واسه اینه که من یک مرد از دیدن شما لذت ببرم . من همون کاری رودارم انجام میدم که خانوما می خوان . حالا دوست دختر من , دوست زن من اونی که دوست داره منو فقط واسه خودش داشته باشه راجع به این مسئله حساسیت نشون میده ..
-تو خیلی زود با همه این جور صمیمی میشی ؟
-اگه حس کنم طرف خیلی خوب و دوست داشتنیه آره .
-اگه طرف نخواد چی ؟
- تا حالا پیش نیومده چیزی رو , کسی رو من بخوام و طرف نخواد .
ویدا دیگه جوش آورده بود .هم از پررویی پسره و هم از غرق در هوس بودن . کمر و کس و سینه و پا ها و تمام تنش از هوس سست شده بود هم دوست داشت که خودشو بر هنه در آغوش ناصر حس کنه و هم دوست داشت ازش فرار کنه .. ناصر هم حس کرد که باید برای لحظاتی سکوت کرده به مالش بدنی ویدا ادامه بده ناصر سرشو گذاشت رو شونه ویدا.
-بد که نمی گذره؟
-تو سختت نباشه من خیالم نیست ..
- می تونی بس کنی ؟
-از چی فرار می کنی ؟ می خوای از من فرار کنی ؟ بکن ولی از خودت که نمی تونی فرار کنی ..
بازم برای ثانیه هایی سکوت بینشون حاکم شد . این بار ناصر که کمی خودشو رو به پایین کشونده بود دستشو رسوند به پشت پای ویدا و بالای زانوش به اون جایی که انتهای دامن پیرهنش قرار داشت و دو تا دستشو همزمان از دو طرف به آرامی رسوند به قسمت بر هنه پای زن و می خواست خیلی آروم و در این شرابطی که فضا تاریک بود به طرف بالا پیشروی کنه .. یه لحظه ویدا شوکه شد . با این که غرق هوس بود ولی حس کرد داره با شخصیتش بازی میشه و اگه کسی اونو ببینه و آشنا هم باشه واسش خوب نیست . خودشو کنار کشید و با ناراحتی از اون محیط دور شد .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
خــــــــــــــــــــار تو گل دیگــــــــــــــــــــران ۳۳

-صبر کن ویدا ! صبر کن چی شده . چرا قهر می کنی و من که کاریت نداشتم . وایسا دختره لجباز !
نه...من چرا این جوری شدم . من شوهر دارم . اون به من اعتماد داره . چرا اجازه میده من این جوری باشم . اون که هوشنگ نبوده بگم من نمی بینمش . جلوی این همه آدم منو چی فرض کرده .؟ نه .. یه نگاهی به قسمت وسط بدنش انداخت تا ببینه که خیسی کسش به اون جا سرایت نکرده باشه . وقتی به محوطه روشن تری رفت و ریتم ترانه ها یه حالت شادی به خود گرفته بود سعی کرد خودشو آروم و خونسرد تر نشون داده و بره میون جمعیتی که داشتن با آهنگ شاد ایرونی می رقصیدن .. بیشترشونونمی شناخت . فقط به نظرش اومد که چند تایی از اونا باید از همکلاسای قدیمش باشن . ولی به چهره آدما نگاه نمی کرد . دوست نداشت بره ببینه دوستاش رامش و سمانه کجان و چیکار می کنن . به نظر میومد سمانه با نویان رفته باشه .. یه گوشه ای چند تا جوون در حال جاز زدن بودن .. هماهنگی و تفکیک قسمتهای مختلف تالار به گونه ای بود که تا نزدیک نمی شدی متوجه تغییر ریتم و آهنگ نمی شدی . ویدا با آهنگ تند و شاد شروع کرد به رقصیدن .. سعی می کرد خودشو خیلی بی خیال نشون بده . همش نگران این بود که ناصر چیکار می کنه و نکنه بیاد این جا و رسوایی به بار بیاره . هر چند در این مجالس کسی به این چیزا فکر نمی کرد ... دو سه تا از پسرای جوون که از فامیلای داماد بودن یه اشاره ای به هم زده و به کون ویدا که برجستگی باسنشو کاملا مشخص کرده دو تا قاچ و قسمت درز وسط و تفکیکی اونو به خوبی نشون می داد زل زده بودند .
-فرامرز ! من میگم که این شورت پاش نیست . از اون اهل حالا ست .
-نه اسی چی داری میگی .. اوخ نگو شق شد .. ولی شاید از اون شورتای نازک نخ نما پاش باشه .
-من یه عمریه با کون سر و کار داشتم . اون زیر بیسته بیست هیچی هم نیست ..
-کونش که هست .
-فرامرز من که رفتم یه ناخنکی بزنم .. ببینم چه خبره . تو که می دونی من چقدر پررو هستم . اگه از یه تیکه ای خوشم بیاد ولش نمی کنم . یا طرف می ذاره زیر گوشم یا این که با من راه میاد . آخه خانوما رو که می شناسی بیشتراشون اهل حالن . اصلا همه شون اینن .
-ببین اسی من و میلاد میریم اون جلو رو شلوغش می کنیم تو دستتو بذار رو همون قسمتی که دلت می خواد .
-ببخشید بچه ها من تا نفهمم اون زیر چه خبره دلم آروم نمی گیره .
میلاد : یعنی تو اگه کف دستتو بذاری رو کونش می فهمی که اون شورت داره یا نه ؟
-این تخصص منه . ..راستی تو با فیلمبردار و نور پرداز و این بر و بچه ها دوستی فری جون .. می تونی بگی یه چند دقیقه ای این جا رو تقریبا تاریک کنن و یه رفص نور بذارن که دزد گم شده باشه . یعنی کون دزد رو پیدا نکنن .خیلی حال میده .
-اینم بد فکری نیست .
لحظاتی بعد همونی شد که اسی می خواست . خودشو به ویدا نزدیک کرد .. رقص نور ویدا رو اذیت می کرد . مدتها بود در این حالت نرقصیده بود ولی برای این که کم نیاره تسلط خودشو حفظ کرد . در همین لحظه حس کرد که پنجه ای رو قسمت باسنش قرار گرفته وداره به دو طرف کونش چنگ مینداره .. می خواست روشو بر گردونه ولی حالت تعادلی نداشت . خودشو به سمت جلو و کناره ها کشوند ولی جمعیت خیلی تو هم بودند . با این که کمی خوشش میومد ولی ناراحت شده بود از این که کی به خودش جرات داده که با اون این رفتارو داشته باشه . اسی هیجان زده شده بود . حس کرد که ویداشورت پاش نیست . .. دستشو گذاشت زیر پیراهن کوتاه و از قسمت رون پا دستشو به انتهای چاک کونش رسوند . لباس ویدا تقریبا کیپ بود و اون می بایستی خودشو خم می کرد و واسه چند ثانیه ای این کارو انجام داد .. انگشتاش یه لحظه با کس خیس ویدا تماس گرفته و بعد به زور دستشو از اون قسمت خارج کرد . ویدا از پشت و بدون این که اونو ببینه لگدی به طرفش انداخت . اسی که ترسیده بود رفت .. دقایقی بعد که این تیکه از رقص هم تموم شد و پسرا دور هم بودن فرامرز رو کرد به اسی و گفت ببینم تو که می گفتی یا کتک می خوری یا سوار طرف میشی چی شد که بر گشتی ..
-خیلی سر سخته .. این جا هم مجلس عروسیه . نمیشه ضایع بازی در آورد . اون خیلی هم حشریه . یه لحظه انگشتم رفت رو کسش خیس نشون می داد . وقتی دور کسش خالیه و اون مغزشو انداخته بیرون یعنی شورت پاش نیست . اوف اون کسشو بخورم .حاضرم یه سال هیشکی رو نکنم و اونو بگیرم زیر کیر خودم .. ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
خــــــــــــــــــــار تو گل دیگــــــــــــــــــــران ۳۴

ویدا از این طرف به اون طرف می رفت تا شاید بتونه یه آدم مشکوکی رو پیدا کنه که به خودش جرات این کارو داده بود . تنها چیزی که به یادش میومد این بود که یکی خودشو به سرعت ازش دور کرد که احتمالا همونی بوده که بهش تعرض کرده و اون موهاشو دم اسبی بسته بود. فری و میلاد و اسی با هم پچ پچ می کردن ..
-بچه ها داره میاد سمت ما . صداشو در نیارین . تو رو خدا سوتی ندین ..
فری : راستشو بگو تا حالا هر چی که بستی خالی بندی نبوده ؟
-به جون مامانم که اگه بگه برو بمیر می میرم حرفام همه راست بوده .
-پس چرا امشبه رو کم آوردی ..
-من نمی دونم این دختره این زنه چش بوده ؟! فکر می کردم خوشش میاد .
-همین جور ندیده و نشناخته ؟ حالا گفتن که مملکت هر کی به هر کیه . اون از کجا می دونست که دست یه آدمیزاد رفته لاپاش . شاید یه حیوونی می خواست اونو انگولک کنه .
-بس کن فری ..
ولی میلاد و فری دو تایی شون می خندیدن . ویدا از کنارشون رد شد . میلاد و فری موهاشونو تقریبا یک شکل بسته بودن .. ویدا به خودش می گفت کدومشون می تونه باشه ولی خیلی های دیگه همین حالتو دارن . تازه اگرم به کسی شک کنم و فرضا هم بفهمم کار کی بوده چه کاری ازم بر میاد ..
فری : ببینم انگشتتو بالاخره تا یه جایی فرستادی که بفهمی دختره یا نه ؟
میلاد : چه طوره به دوستامون بگیم دوباره یه رقص نور راه بندازن ..
اسی : حال هر دو تونو می گیرم . من امشب حال ندارم و شما دارین منودست میندازین .
ناصر هم که به دنبال ویدا می گشت بالاخره اونو در گوشه ای پیدا کرد و گفت ..
-کجا رفتی در به در به دنبال توام .
-من با شما کاری ندارم .
-ولی من دارم یعنی با شما کار دارم .
-متاسفم بعد از مدتی خواستم بیام مهمونی سرم هوا بخوره .
-حالا اشکالی داره جای دیگه هوا بخوره ؟
-خیلی پررویی . من نمی دونم چرا این جوری از آدم پذیرایی می کنن .
-چی میل دارید من به عنوان برادر عروس خانوم آماده پذیرایی از شما هستم .
-هرزه کثیف ..
-نشنیده می گیرم . فعلا خواهش می کنم . دخترعموم داره میاد این سمت .. یه خورده رعایت کن ..
-می خوام بدونه که تو چه آدم پستی هستی .
-ناصر تو این جا چیکار می کنی ..
-نیره جون به عنوان صاحب مجلس باید بدونم مهمونا کم و کسری چیزی نداشته باشن -ببینم من حواسم هست توتا حالا به غیر از این خانوم خوشگل با هیشکی دیگه نبودی و همش داری از این سمت به اون سمت میری .. دنبال کی می گردی .
-همین خانوم خوشگل ..اسمشم مثل خودش خوشگله . ویدا خانوم ..
نیره : ویدا خانوم گول این ناصر خانونخور . یه سر داره و هزار سامون .. به همه وعده و وعید میده و آخرشم همه رو می کاره . به منم وعده داد تا چند سال دلم خوش بود که با هام ازدواج می کنه ولی ما رو کاشت دیگه و اگه می خواستم به امید اون بشینم دیگه می شد گفت پیش به سوی ترشیدگی ....
ناصر : خیلی حرف می زنی نیره .. بازم خوبه که شوهر کردی ..
-ولی هروقت توبخوای زنت میشم . ببین ویدا جون ناصر از دواج بکن نیست ..
ویدا : ببخشید من خودم شوهر دارم .
-داشته باش . مگه من ندارم ؟ آدم که بخواد گول بخوره دیگه شوهر دار و بی شوهرنداره . اتفاقا زن شوهر دار بیشتر فریب می خوره . فریب که نه که . خیلی چیزاست که دلش می خواد .در دوران مجردی نمی تونسته به اونا دسترسی داشته باشه حالا خیلی راحت تر بهشون می رسه . مثلا ناصر جون میگه زنا از دواج می کنن که راحت باشن .. دیگه کسی بهشون نگه بالا چششون ابروست . شوهرشونم که مثل موم می گیرن توی دستشون . من که حالا مثل موم توی دستای ناصرم . ..اون مهره مار داره . افسون می کنه . باید دعای باطلسه و باطل کردن جادو داشته باشی تا ناصر افسونت نکنه .
ویدا هم حرصش در اومده بود و راستش تا حدودی از این که دختر عموی ناصر دور و براون می پلکه کمی حس حسادتش گل کرده بود از این نظر که دوست داشت همچنان مورد توجه اون باشه . ناصر دستشو گذاشت دور کمر نیره و اونوبا خودش برد .. آشغال عوضی ... در همین لحظه سمانه و رامش اومدن سمت ویدا ..
سمانه : دختر کجایی ما خودمونوکشتیم از بس رقصیدیم .
ویدا : دوست پسراتون کوشن ؟
رامش : ببینم انگار این جا رو با مکتب خونه اشتباه گرفتی ها ..شایدم دیسکو ..
سمانه : آفرین رامش حالا دیگه داری میفتی توی خط . ایناهاش این همه ملت همه دوست پسر مان ..
اون طرف میلاد یه اشاره ای به دو تا دوستش زد و گفت بچه ها دو تا تیکه دیگه هم عین هلو اضافه شدن . اون یکی اسمش هست سمانه . اهل حاله ها .. نیم ساعت پیش یه ده دقیقه ای رو باهاش رقصیدم . خیلی خونگرمه با همه هم گرم می گیره و زود دوست میشه .. اون بغل دستی شو نمی شناسم ..
میلاد :بریم سه تایی مون ببینیم چه خبره ..
فرامرز : حال و حوصله رقصوندارم . دلم می خواد باهاشون حال کنم ..
اسی : همین جا وسط تالار ؟ اگه دوست داری اونا روببریم دستشویی لختشون کنیم .. فری : تو یکی دیگه ما رو دست ننداز خالی بند ..
-ببین همین خالی بند توچه جوری با اون سیندرلا پیرهن قرمزی خوشگل تیتیش مامانی جور میشه ..ویدا و رامش و سمانه گرم گفتگو بودند و سمانه همش داشت از ویدا انتقاد می کرد که چرا گذاشتی که ناصر با نیره بره که اون سه تا پسر سر رسیدن ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
خــــــــــــــــــــار تو گل دیگــــــــــــــــــــران ۳۵

فرامرز رفت به سمت سمانه .. میلاد هم رفت طرف رامش و اسی هم به سمت اونی رفت که از اول نشونش کرده بود .ولی قبلش سمانه صداش زد ..
سمانه : سلام اسی جون .. خوب کردی اومدی سمت ما . اگه بتونی حال وهوای ویدا جونو عوض کنی خیلی هنر کردی . آب و هوای منو که عوض کردی .
اسی : فرامرز که پسر گلیه .. میلاد هم که حرف نداره ..
شش تایی شون با هم رفتن به سمتی که جمعیت کمتری باشه . ویدا حس می کرد که همین اسی بوده که دستشو گذاشته لاپاش و توی کسش انگشت کرده . میلاد دست ویدا رو گرفت و گفت به نظرت نمیاد هوای این جا کمی گرم و خفه باشه ؟ با این که تهویه و کولر کار می کنه ولی ...
-خب چیکار کنیم .
-بد نیست بریم در یه فضای باز تری با هم یه هوایی بخوریم .
سمانه از پشت سر یه چشمکی به اسی زد که یعنی ببرش و ردیفش کن . اون خیلی دلش می خواست که ویدا رو مثل خودش اهل حال بار بیاره و بتونه با اون لحظات خوشی رو داشته باشه . اصلا هم به این فکر نمی کرد که اون مردی که یه ساعت پیش با اون بوده چرا رفته سمت دوستش . ولی ویدا این حسو نداشت . وقتی که با اسی می رفت تا در فضای بازی هوایی بخوره ازسالن رقص های دو نفره و اون جایی که از دست ناصر در رفته بود گذشت . سالن مملو از زوجهایی بود که اونجا رو با اروپا اشتباه گرفته بودند . یه لحظه چشاش به ناصر افتاد که چه جوری یه دستشو دور کمر دختر عموش نیره حلقه زده .. بی اختیار چشاش داشت از حدقه در میومد . عوضی.. با منم آره با اونم آره ؟ قلبش به شدت می تپید ..
-اسی . یه خورده این جا می رقصیم ؟
-بد فکری نیست . الان یکی دو ساعته که این بر نامه همین جا هست و تا آخر مراسم هم می مونه .خیلی جالبه . برای هر سلیقه ای یه فکری کردن .
یواش یواش فضا تاریک تر و شاعرانه تر میشد ولی هنوز نور اون قدر بود که بشه تا چند نفر بغل دستو دید . ناصر متوجه ویدا شده بود و از این که اونو با اسی می دید حالش گرفته شد . بهش بر خورده بود از این که ویدایی که از دستش در رفته و اون جور از این فضا زده شده چطور راضی شده که با یکی دیگه بیاد و این جا برقصه .. واسه ثانیه هایی ناصر و ویدا نگاهشونو به هم دوختن . ولی ویدا سرشو پایین انداخت و بی اعتنا به ناصر به رقصش با اسی ادامه داد . اسی هم یه اعتماد به نفسی رو در خودش حس می کرد از این که خطر ازبیخ گوشش رد شده .. حواسش بود که حرفای اضافه ای نزنه که یه وقتی حکم سوتی دادنو داشته باشه . ویدا چشاشو بسته بود تا بهتر بتونه خودشو با لمس دستای اسی هماهنگ کنه . این که این لمس چه احساسی درش به وجود میاره .. ولی نگاهش به دنبال نیره و ناصری بود که رفته رفته در میان فضای تقریبا تاریک در حال گم شدن بودند . فکرشو نمی کرد میون دستای بیگانه ای که اونو لمس کرده باشه یه دستی براش آشنا تر به نظر بیاد وبه دست ناصر فکر می کرد . اسی دستشو گذاشته بود دور باسن ویدا . بعد اونو آروم آروم آورد پایین تر یه لحظه یه دستشو گذاشت زیر کمر ویدا و اونو به حالت نیم خواب در آورد و به زحمت یه دست دیگه شوبه بالای زانوی اون رسوند ولی حالت تعادلی نداشت و ادامه نداد . .. ویدا تقریبا مطمئن شده بود اسی همونیه که نیم ساعت پیش لمسش کرده .. همون پلاک دست و همون حالت و فشار رو درش به وجود آورده بود .
-عزیزم میای بریم بیرون .. این جا اصلا حال نمیده . پایین یه فضای سبز و دنجی داره که آدم حظ می کنه ..
-باشه اسی جون . فعلا که داریم به ساز تو می رقصیم .
به غیر از اسی و ویدا چند زوج دیگه اون دور و برا بودن .انگار اونا هم از فضای تالار خسته شده اومده بودن به یه صورت دیگه با هم حال کنن .
اسی: بیا این جا روی نیکت بشینیم . خیلی هم دنجه و کسی ما رو نمی بینه ..
-خب ببینه. مگه چه اشکالی داره !
-راستم میگی ها . اتفاقا من دو نفر رو دیدم که بی خیال بقیه چه جور داشتن همومی بوسیدن ..
از اون طرف ناصر به یه بهونه ای از نیره فاصله گرفته جدا شد وبه تعقیب ویدا و اسی پرداخت . راستش اونا رو گم کرده بود .. هی از این سمت به اون سمت می رفت . داشت نا امید می شد که زمزمه هایی به گوشش رسید .. خودشو پشت یکی از درختا مخفی کرد . ویدا و اسی رو دید که کیپ هم نشستن . اسی فامیل شوهر خواهرش بود ولی می دونست پسرایی در این شکل و شمایل وقتی که با یه زنی خلوت می کنن چه نقشه ای در سر دارن .. دلش می خواست بره و اونا رو از هم جدا کنه ولی این دلیل بر نقطه ضعفش می شد و دیگه نمی تونست پیش ویدا سر بلند کنه . یه لحظه لبای اسی به سمت لبای ویدا رفت .. ناصر فقط اونا رو می دید که در حال اتصال به همن . دندوناشو به هم می فشرد . .. ویدا دیگه نتونست تحمل کنه . از سر شب تا به حال همه فقط به این فکر می کردن که چه جوری ازش لذت ببرن . با این که فاصله اش با اسی تقریبا به صفر رسیده بود یه لحظه خودشو به عقب کشید و محکم گذاشت زیر گوش اسی .. و بعد اون , سه سیلی دیگه و پی در پی از چپ و راست نثار اسی حشری کرد . پسر اصلا نفهمید چی شده . ناصر خوشش اومد ..
-چی شده . چرا این جوری می کنی ..
-فکر نکن من هرزه ام .. چهار تا سیلی خوردی .. اولی و دومی واسه دو بار حرکت کثیفت توی تالار بود و سومی واسه این گستاخی آخرت بود .. تا این جاشو با هم مساوی شده بودیم ولی من دوست دارم همیشه بر نده باشم . حالا میری گم میشی یا من زنگ بزنم مثل سگ بیان و ببرنت ؟
تا ویدا دستشو آوردبالا که سیلی پنجمو بزنه اسی فرار کرد .. ناصر خودشو به ویدا رسوند . حرفاشونو کامل نشنیده بود . چون فاصله برای شنیدن مناسب نبود اما به خوبی دیده بود که ویدا با اسی چه کرده ..
-آفرین ! خانوم شجاع ..
-چیه فضولی مردمو می کنی ؟
-ببینم تو که می خواستی با من خلوت کنی مادر مقدس شده بودی جا نماز آب کش شده بودی ..
- کارت با دختر عموت تموم شد ؟ ازش اجازه گرفتی که بیای این جا ؟
-نه از تو اجازه می خوام که برم به سمت اون . ببینم دست بزن خوبی داری . اگه دوست داری می تونی یکی زیر گوش منم بزنی . خیلی حال میده ..
-اوووووووومممممم نهههههههه .. برو دیوونه روانی ...
-یکی دیگه اذیتت کرده چرا دق دلیشو سر من خالی می کنی . همه که مثل ناصر نمیشن . دیگه کاریت ندارم . بهت دست نمی زنم . فقط حواست باشه شاید از من بتونی فرار کنی ولی از خودت نمی تونی فرار کنی . من الان می دونم توی قلبت چی می گذره . چه آشوبی در وجودته . راستی یه پیام برات فرستادم .. شماره ات رو از یکی گرفتم ..
-برو گمشو .. برو ..
ناصر رفت ... اون چه پیامی می تونه به من داده باشه . اگه حرفای زشتی نوشته باشه ... حس می کرد ناصر مراقبشه . به دستشویی رفت تا پیامو بخونه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۳۶

ناصر واسش یه آدرسی نوشته بود که اگه دوست داره صبح شنبه رو می تونه بیاد اون جا .. یه آپارتمان دربست .. نوشته بود برای بر رسی و مشورت در مورد بعضی مسائل ... از این گستاخی اون بی اندازه عصبی شده بود .. ازم خواسته بیام جایی که حتما در اون جا با خیلی از دخترا خلوت کرده کاری رو که با اونا انجام داده می خواد با من بکنه . کور خونده . فکر کرده من میرم . من که واسه یه حرکت زشت از دستش فرار کردم . اون وقت میرم خودمو میندازم به دامی که اون واسه من پهن کرده . نه ..نه...پسره پررو . چرا این مجلس تموم نمیشه .. چرا همه شون غیر من باید این قدر بهشون خوش گذشته باشه که اصلا دلشو ندارن که بر گردن خونه . وقتی داشت بر می گشت سمانه و فرامرزودید که یه گوشه ای با هم خلوت کرده و چه حالی دارن با هم می کنن ! خوب مشخص نبود ولی ظاهرا دست فرامرز رفته بود زیر دامن سمانه و داشت با لاپاش ور می رفت .. اثری از میلاد و رامش هم ندید . اونا هم رفته بودن یه گوشه ای .. رامش خیلی راحت تر از ویدا با این مسئله که می تونه از لحظات ناگهانی زندگیش لذت ببره کنار اومده بود ولی اونم به همین سادگی با این مسئله کنار نیومده بود .اما خیلی بر خودش سخت نگرفته بود . میلاد اونوبا خودش برد سمت دستشویی خانوما ..
-نه ..می ترسم . آبروم میره ..
-این جا خیلی ها مثل همن .. کسی که به آدم گیر نمیده . خجالت هم نداره . کسی که میاد این جا پیه همه چیزو به تن خودش می ماله .. حالا من می خوام یه چیز دیگه رو به تنت بمالونم .
-بی ادب .. بچه بد .اجازه گرفتی داری از این حرفا می زنی ؟
-من که نباید اجازه بگیرم . اشاره به کیرش کرد و گفت این باید اجازه بگیره که بچه خیلی بی ادبیه . بهش میگن بچه .. میلاد خودشو به رامش چسبوند و یه فشاری بهش آورد که رامش متوجه سفت و سخت بودن کیر اون شد ..
-اوووووههههه نکن .. الان یکی میاد . من هنوز از شوهرم اجازه نگرفتم .
-شوهرت حالا لای پای منه ..
میلاد بیش از اندازه گرفتار شهوت شده بود ..
-نکن .. ولم کن .. باشه من میام .. سریع بریم توی دستشویی.. مارو وادار به چه کارا که نمی کنی ..
ولی رامش دل تو دلش نبود . می دونست که آخر کار میلاد با اون چی می تونه باشه . یه لحظه فکرش رفت پیش سمانه که اون داره چیکار می کنه ..
- رامش تند تر .. انگار یه دو تا دیگه هم دارن میان این سمت .
اونا رفتن داخل توالت و درو از داخل بستن . به محض ورود , میلاد رامشوبه دیوار چسبوند و دامنشو داد بالا ودستشو گذاشت لاپاش .. رامش لباشوگاز می گرفت .. میلاد خیلی آروم و با اشاره انگشت اونو دعوت به سکوت کرده بود .. از توالت بغلی هم صدای نفسهای دو نفر دیگه میومد که خیلی آروم داشتن با هم حرف می زدند میلاد شورت و دامن رامشو کشید پایین . خودشو چسبوند به اون و کیرشو هم از سمت پایین و رو به بالا گذاشت روی کس رامش. دستاشو به سینه هاش رسوند و لباشو به لبای زن چسبوند . رامش حس کرد که راه فراری هم نیست . دیگه به هیچی فکر نمی کرد جز این که حالا پس ازکش و قوس های زیاد وبار ها رسیدن به مراحل مقدماتی حال کردن با مردی غیر شوهرش بالاخره داره می رسه به فینال کار .. دوست داشت کیر میلادو زود تر توی کسش حس کنه تا دیگه این قدر به شکستن تابو و وجدانش فکر نکنه . اون لحظه فقط داغی کیر میلاد و خوابوندن آتیش هوسش می تونست بهش آرامش بده . کیردو تا لبه های کس رامشو باز کرذه خیلی آروم به سمت بالا می رفت .. کمر رامش شل شده بود .این بار میلاد دست از رو شونه های زن بر داشت و دستاشو روی کون رامش قرار داد و در حالی که به شدت کیرشو به سقف کس رامش می کوبوند بدنشو به بدن اون چسبونده و همچنان لب و صورت و زیر گلوی رامشو غرق بوسه کرده بود .. میلاد اجازه داد که رامش سنگینی تنشو بندازه رو دستای اون .ولی دیگه حس کرد کارش تمومه .. خیلی دوست داشت که در اون لحظات یه جایی می بود که دراز می کشید و تا اون جایی که جون داشت با فریاد هوسش اون فضا رو می ترکوند .. رامش دستشو فرو برد لای موهای میلاد و به شدت موهاشو می کشید .. دستاش دیگه شل شده و افتاده بود به طرفی .. با این که کسش تشنه آب کیر میلاد بود ولی دو تایی شون ترجیح دادن که واسه این که لکه ای درست نشه رامش واسه میلاد ساک بزنه. فقط سی ثانیه ساک زدن کافی بود که پسر هرچی رو که توی کیرش و پشت کمرش جمع شده بود توی دهن رامش خالی کنه .. چند لحظه بعد دو تایی خودشونو جمع و جور کرده و رفتند بیرون . میلاد یه احساس سر مستی و سبکی داشت و رامش هم در کنار سبکبالی احساس آرامش می کرد .. و این درست لحظه ای بود که ویدا می خواست بره به دستشویی که میلاد و رامشو دید که ازسرویس بهداشتی زنانه اومدن بیرون .. سرخی و التهاب بیش از اندازه رامش گویای همه چی بود ..
-خسته نباشید ..
رامش : شما هم خسته نباشی ..
میلاد : اسی کجاست ..
ویدا جوابی نداد و به کارش رسید .. اون سعی کرد لحظات آخر مهمونی رو خیلی راحت با بقیه بگه و بخنده و دیگه به کارای ناصر هم اهمیتی نده . رامش و سمانه هم مدام از حال کردنشون با میلاد و فرامرز می گفتند واسه این که پیش هم پز بدن مدام از طرز سکسشون با این دو تا مجرد می گفتند . حتی از ایکه با ویدا در این مورد حرف بزنن نه تنها احساس شرم نکرده بلکه احساس غرور می کردند .ویدا هم اون شب واقعا هنر نمایی کرد و در رقصیدن سنگ تموم گذاشت . طوری که ناهید در پایان ازش تشکری ویژه کرد ..
-عزیزم نشون دادی که هنوزم بهترینی و به تنهایی می تونی رونق مجلس باشی ...
در حال برگشتن از مهمونی ویدا حال و حوصله ای برای گپ زدن با دوستاشو نداشت .. سمانه اونو دم در خونه اش پیاده کرد .. هوا داشت روشن می شد .. اعصابش به هم ریخته بود .شوهرش خواب بود . دیگه یه روز تعطیل بود و باید از لحظات استراحتش به خوبی استفاده می کرد . بازم پرونده وام مشتریا رو آورده بود خونه .. در همین لحظه صدای دریافت یه پیام دیگه ای رو شنید .. ناصر بود که واسش نوشته بود صبح شنبه که داری میای با همین لباسی بیا که امشب تنت کردی ...
پررو .. دست از سرم ور نمی داره . ولی این لباس که برای سمانه بود .. یه لحظه سرش به سمت پایین که افتاد دید که پیراهن امانتی سمانه هنوز تنشه .. دیگه نرفته بود خونه شون که لباسشوعوض کنه . یه لبخندی رو لباش نشست و بعد سعی کرد لباشوجمع کنه . حتی نمی تونم واسه خودمم فیلم بازی کنم .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
خــــــــــــــــــــار تو گل دیگــــــــــــــــــــران ۳۷

ویدا قبل از این که بره و پیش رامین دراز بکشه ترجیح داد که یه دوشی بگیره . نمی تونست در اون شرایط بخوابه . اگه رامین همون اول بیدار می شد و متوجه هوسش می شد .. دیگه کسش حسابی از خجالت اون در اومده بود . غرق غرق بود .. پسره پررو بی ادب .. عوضی .. از خود راضی واسم پیام میده که من پاشم برم اون جا . فکر کرده منم مثل زنای روسپی هستم . من خودم واسه خودم خونه و زندگی دارم .. چقدر گرمم شده دارم آتیش می گیرم .. نههههه اون نباید اینو واسم می نوشت . باید بهش می گفتم که بی خود به دلت صابون نزن . می تونم بهش پیام بدم . کاملا برهنه پیش رامین دراز کشید . دستشو آروم آروم برد روی شورت شوهرش . ولی حس کرداگه اونو از خواب بیدار کنه باعث عصبانیتش میشه .. چند ساعت بعد حس کرد که یه دستی داره باهاش ور میره .. واسه لحظاتی نمی دونست اون جا کجاست و چه خبره . نزدیک بود با اونی که داره لمسش می کنه گلاویزشه . یه لحظه چشاش فضای خونه رو دید و متوجه شد که اون جا محفل عروسی نیست . داغ شده بود . رامین کف دستشو گذاشته بود روی کسش .. خیلی بیشتر از شب اول ازدواجش احساس نیاز می کرد . بیشتر از هر وقت دیگه ای .. ولی حس کرد که اون بازم نمی تونه تا آخر خط بره ..چشاشو بست .. میلادو مجسم کرد تا با دستای شوهرش اوج بگیره ولی نتونست .. فکرشو برد پیش ناصر همون پسره پررویی که از دستش در رفته و خودشو از چاله انداخته بودتوی چاه .. آههههه نههههههه نمی خوام فکر این پسره آزارم بده و بیفته زیر پوستم .. نهههههه ... من نباید با فکر اون خوش باشم ولی کف دست رامین روی کسشو دست ناصر حساب می کرد که داره چنگش می گیره و تو چشاش نگاه می کنه و میگه بهم دروغ نگو تو داری لذت می بری تو داری از خودت فرار می کنی .. از خودت فرار نکن ویدا .. من می دونم حس زنا رو .. ویدا نتونست فکر ناصرو از سرش به در کنه .. نه نهههه من نمیرم .. نمیرم .. من نمیام به اون جایی که تو گفتی .. رامین همسرشو خیلی داغ و ملتهب می دید . تعجب می کرد از این که چرا حرفی نزده .. چرا بهش دستوری نداده .. و چرا بدنشو به بدنش نچسبونده ..
-عزیزم .. ویدا خوشگله من خوش گذشت ؟
-آره خیلی .. خیلی .. کاش تو بودی . تو بودی ..
-می دونی که من حوصله این جور جا ها و این شلوغی ها و رقاص بازی ها رو ندارم ..
-ولی ای کاش می داشتی .. آههههه تند تر .. همه جاشو بمالون . لبه های کسمو باز کن .. کف دستت رو یه سره بکش روش . من می خوام لذت ببرم ..
ویدا به چشاش فشار می آورد . رامین لباشو گذاشته بود روی کس زنش و زن بازم لبای اون غریبه رو روی کسش حس می کرد که داره با هوس میکش می زنه و میگه ویدا این منم که تسلیم تو ام . منم که باختم . منم که شکست خورم منم که تاب و تحملم کمه .. رامین باید ارضام کنه . اون باید سیرم کنه . تا من بتونم با ناصر بجنگم و نشونش بدم که برام ارزشی نداره . نشون بدم که وقتی زنی از دواج کرده باید بهش احترام گذاشت . اون نباید منو با یه زن هر جایی اشتباه بگیره ..
-رامین راضیم کن .. راضیم کن .
ولی می دونست داره به نوعی دوپینگ می کنه با حس مردی که تحریکش کرده بود .. مردی که درونشو حس کرده بود .. ویدا تو یک دیوونه ای . داری از خودت فرار می کنی . اما شوهر داری یادت باشه . تو محکومی . تو حالا سرت , گردنت رو لبه تیغ قرار داره .. یه لغزش کوچیک دیگه کارو تموم می کنه .. آخخخخخخخ اگه اون مردا موفق می شدن که به خواسته شون برسن چی می شد .. من دیگه نمی تونستم سرمو پیش خودم بلند کنم ..
-اووووووفففففففف رامین فدات شم . چقدر عالی کسمو می خوری .. اگه تو نبودی .. جوووووووون . داره میاد .. دارم ارضا میشم .. نهههههه نههههههه ...
رامین خوشش اومده بود از این که می دید تونسته همسرشو خوشحال کنه .. غرور و اعتماد به نفس خاصی رو احساس می کرد . با این که فکش درد گرفته بود ولی سرعت میک زدن کس زنشو کم نرد .. ویدا کسشو به طرف بالا می کوبوند .. و یه لحظه یه موج قلقلکی خاصی رو در کسش حس کرد که اوج گرفت و بعد خیلی آروم همون مسیرو بر گشت تا بازم خمارش کنه .. لحظاتی بعد رامین مثل یک سر باز شمشیر کیرشو فرو کرد توی سر زمین کس همسرش .. ویدا خوشش میومد . احساس کرد که دلش می خواد چند بار ار گاسم شه ولی در رامین نمی دید که بتونه این کارو یک بار دیگه هم انجام بده . با این حال بازم بدون این که بخواد کیر ناصرو توی کسش حس می کرد . فکر کیر یک غریبه بود که بهش لذت می داد .. دستشو گذاشت روی باسن شوهرش و اونوبه خودش چسبوند تا دیگه حرکتی نکنه و داغی کیرش به اوج برسه خودشو خالی کنه .. رامین متوجه شده بود که همسرش تشنه آب کیرشه .. خودشو ول کرد .. کیرشو رها کرد تا با آرامش بتونه توی کس ویدا خالی کنه .. چشاشو بست تا این ثانیه ها واسش اوج لذت و آرامش باشن .. لحظاتی بعد که هر دو به نهایت خوشی از سکس و آرامش رسیده بودند ویدا ازرامین خواست که اونو سفت و سخت بغلش کنه و ببوسدش .. بازم به یاد ناصر افتاد و این که ازش می خواست که بره به خونه اش .. یه بیست ساعتی فرصت فکر کردن داشت که باید چیکار کنه .. من که کاری با هاش ندارم . ولی اون باید بدونه که من نمی خوام . رامین ارضام کرده .. به اون احتیاجی نداشتم .. ندارم .. نخواهم داشت ..
-ویدا چیزی شده ؟ انگار در این عالم نیستی
-نه عزیزم از بس خوشم اومده .. گیج شدم . سابقه نداشت این قدر زود سر حالم کنی ..
ویدا دوباره رفت به حمام ... انگار بازم دوست داشت که یکی در آغوشش بکشه ولی دوست نداشت اون فرد شوهرش باشه .. من می جنگم با این فکرم می جنگم . گاه فکر می کرد که زمان زود می گذره و گاه زمانو خیلی دیر گذر حس می کرد . اون شب رامین رفت رو پرونده هاش .. ویدا گرفت خوابید و زمانی که اون خوابید ویدا بیدار شد تا فکر کنه .. اون با خودش با افکارش و با ناصر می جنگید .. با این حال پیراهن قر مز سمانه رو روی تنش امتحان کرد ... بازم یه دیدی به خودش زد و یه نگاهی به خودش انداخت .. حقته همون به دنبال دختر عموت باشی ... اصلا به من چه .. نمی دونست چرا یه مرتبه به یاد دختر عموی ناصر افتاده که خودشوانداخته بود توی بغل اون مرد .. اصلا صبح زود همراه رامین میرم بیرون .. وقتی صبح شد و رامین رفت سر کار اضطراب و التهاب یک دم ویدا رو رها نکرد . طوری رنگش پریده بود که حس می کرد ناصر اینجا پیششه و به زور می خواد خودشو برش تحمیل کنه .. میرم و همه چی رو تمومش می کنم . اون باید بدونه هیچ پخی نیست .. با این حال یه ده دقیقه ای خودشو جلو آینه مرتب کرد و بهترین عطرشو زد .. یه زن همش باید مرتب و خوشگل باشه . این خصلت خانوماست که بخوان تمیز باشن . دلیلی نداره که من واسه اون این کارو کرده باشم .. ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
خــــــــــــــــــــار تو گل دیگــــــــــــــــــــران ۳۸

من باید بهش نشون بدم که به خاطر اون نبوده به خاطر مردای دیگه نبوده که اون جوری اومدم مهمونی . به خاطر دیگران نبوده که از شورت و سوتین استفاده نکردم . به من گفته همونجوری بیا . اون کیه که به من دستور بده . مگه هر زنی که خودشو خوشگل می کنه به خاطر اینه که بیفته توی بغل مردای غریبه ؟ اون منو با یه هرزه اشتباه گرفته ؟ من واسه خودم شخصیت دارم . نمی ذارم شخصیت منو ببره زیر سوال .نمی ذارم با احساسات من بازی کنه . با فکر من بازی کنه . اون میلاد کثافت ..هم بد تر از اون .. کف پای شوهرمو می بوسم .. دستشومی بوسم .. فداش میشم . یک تار موی رامینو به صد تا امثال اون نمیدم . باید برم تکلیف خودمو معلوم کنم .. باید خودمو از شب قبل هم خوشگل تر کنم تا نشونش بدم که ما زنا واسه این که خودمون لذت ببریم و از زیبایی و تمیزی خوشمون میاد دوست داریم همیشه آراسته و منظم باشیم . سوار ماشینش شد و به سمت آدرسی که ناصر داده بود راه افتاد . خیلی راحت اون جا رو پیدا کرد .. از اونطرف یه حسی به ناصر می گفت که ویدا پیداش میشه . اون از همون شب قبل به فکر این زن بود و یه لحظه از جلو چشاش محو نمی شد . لباس قرمز گوجه ای سیر و باسن بدون شورت اون .. پوست نرم و لطیف و سفید ویدا .. یک لحظه از جلوچشاش دور نمی شد . با این که خیلی از دخترا دور و برش می پلکیدند ولی ازاین که بتونه اونا رو راحت تسلیم کنه راضی و ارضا نمی شد . دوست داشت غرور ویدا رو بشکنه و بعد اونو تسلیم خودش کنه . و نشون بده که می تونه . می تونه حتی یک زن متاهل رو هم شکارش کنه . نشون بده که می تونه هوس خودشو به هر زنی که دلش بخواد تحمیل کنه .. ازطبقه سوم آپارتمانش به فضای کوچه نگاه می کرد ساعت هنوز 9صبح نشده بود .. یه لحظه یه پژویی رو دید که دربیست متری خونه شون نگه داشته .وقتی که زنی رو دید که با یه مانتوی جیگری از ماشین پیاده شده و شباهت زیادی هم به ویدا داره پاهاش سست شد . ولی فاصله به اندازه ای بود که هنوز هم نمی تونست باور کنه که اون خود ویداست .. برای دقیقه ای اونو زیر نظر گرفت . خودشو کمی کنار کشید تا اون زنی که نگاهشو به پنجره شون دوخته متوجهش نشه . هر چند شیشه دودی و سکوریت بود ولی بازم هراس داشت . دیگه مطمئن شده بود که شکار با پاهای خودش اومده به سمت دام . می دونست که اگه ته دلش نمی خواست هر گز پاشو به این جا نمی ذاشت . ویدا از ماشین پیاده شده بود .. همچنان به پنجره خونه ناصر نگاه می کرد . یه مسکونی پنج طبقه ده واحده سمت راست شرقی طبقه سوم خونه ناصربود .. حس می کرد هنوز فرصت داره که بهتر فکر کنه و تصمیمشو بگیره ..رفت به سمت در.. پاهاش سست شده بود .. اگه بخواد به من تعرض کنه . اگه بخواد با من باشه . من تا حالا جز با شوهرم با هیشکی دیگه نبودم .. التهاب و هوس منووادار به چت با هوشنگ کرده . دلیل نمیشه که بخوام با اون باشم . برگشت به سمت ماشین .. ویدا .. ویدا .. برو بالا . اون که نمی خواد تو رو بخوره .مگه ضعف داری ؟ اگه خواست کاری بکنه می ذاری زیر گوشش . بهش نشون میدی که اشتباه فکر کرده که می تونه از اون به عنوان یک زن هر جایی استفاده کنه . آشغال فکر کرده من دختر عموش هستم که هر غلطی که دلش خواست بکنه و هر فکری در مورد من داشته باشه . ناصر ازاون بالا خنده اش گرفته بود .. ولی یه حس ابهامی هم درش وجود داشت ازاین که نکنه این تردید های ویدا کار دستش بده و اون بر گرده خونه . با این که التهاب و هیجان ویدا به خوبی نشون دهنده این بود که غلبه با گرایش به سمت خونه قرار داره ولی می ترسید . .. حس کرد اگه یه تماس با اون بگیره و بهش نشون بده که می دونه که ویدا تا این جا اومده می تونه اثر بهتر و بیشتری داشته باشه و اونو به سمت خودش بکشونه . یک بار دیگه ویدا به سمت در اصلی مسکونی رفت . ناصر از اون بالا درو براش باز کرد .. صدای باز شدن در ویدا رو شگفت زده کرده بود از این که کسی زنگ نزده بود . در همین لحظه ناصر گوشی رو بر داشت و یه زنگ هم واسه ویدا زد ..
-عزیزم درو واسه تو باز کردم . استخاره نکن . بیا بالا . چقدر تردید داری . الان یک ربعه که من از این بالا هواتو دارم . شک نکن . چند کیلومتر رو که خیلی راحت اومدی .حالا واسه این چند متر می کنی؟
-خفه شو ..
زن گوشی رو قطع کرد .. دستش رفت به سمت در .. نمی دونست چیکار کنه . می خواست از همون سمت بیرون درو ببنده ولی این کارو نکرد .. من باید برم و بزنم توی دهنش .. وارد خونه شد .. و خیلی عصبانی و قاطعانه سوار آسانسور شده و بالاخره رسید به اون جایی که ناصر می خواست . وقتی مرد صدای زنگ واحدشو شنید و ویدا رواز روزنه دید حس کرد که به شدت داغ شده ... اون شب گذشته در رابطه با ویدا اضظراب عجیبی داشت ولی حالا فکر می کرد که این استرس به اوج خود رسیده . گونه هاش کمی سرخ شده و متوجه شد که بر خودش مسلط نیست .. درو باز کرد سعی کرد خونسردی خودشو حفظ کنه . .. ناصر فقط داشت نگاش می کرد . زیبا تر و هوس انگیز تر و خواستنی تر از شب قبل شده بود . این ناصر بود که بهش سلام کرد ..
-چرا نمیای داخل ..
-نه همین جا خوبه . حرفامو همین جا می زنم.
-ویدا خانوم الان عصبانی هستی .. بیا داخل .
-چه خوب می دونی که از دستت عصبی هستم .
-باور کن می تونیم مشکلو حلش کنیم .
-چی رو حلش کنیم من و تو که با هم کاری نداریم ..
ویدا هم ناصر رو جذاب تر از شب قبل می دید ..
-من از اون زنایی نیستم که فکر کردی می تونی راحت به دامش بندازی ..
-واسه همینه که شکار تو واسم یه آرزو شده .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
خــــــــــــــــــــار تو گل دیگــــــــــــــــــــران ۳۹

این حرف ناصر ویدا رو به فکر فرو برده بود . ناصر با یک زرنگی خاصی این حرفو بر زبون آورده بود . اون می خواست به ویدا بگه که هنوز اونو فراموش نکرده و از طرفی اینو هم می خواست بگه که بی اندازه به اون اهمیت میده . می دونه که هدف و خواسته اون چیه . می دونه که اون زنیه که اصلا در پی تفریح و لذت های خلافی نیست که اونو از مسیر اصلی زندگی خودش دور کنه . یعنی می خواست به اون بها بده ارزش بده . می خواست بگه درکش می کنه . اون خواسته خودشو گفته بود .. پذیرفته بود که اون زن شکستش داده .. ناصر حس می کرد که آب سردی بر آتش ریخته . ویدا مونده بود که چی بگه ..
-ویدا جان این همه راه اومدی بفرما چای درخدمت باشیم . دیگه همه کارا رو که نمیشه با جنگ و دعوا پیش برد
-من با کسی جنگ و دعوا ندارم . من فقط خواستم تو رو متوجه مسائلی کنم که خودت متوجه اون هستی یا شدی -این قدر به خودت سخت نگیر . مانتوتو در بیار .. بده من آویزونش کنم . این قدر سخت نشین .. ویدا مانتوشو در آورد . ناصر چند بار با یه مکث و نظر کوتاه اندام ویدا رو بر رسی کرد .. حس کرد که اونوزیبا تر ازشب قبل می بینه . واسه این که زیاد حساسش نکنه چشاشو زیاد رو اندامش زوم نمی کرد . می دونست ویدا ششدانگ حواسش به اونه . ویدا روی کاناپه نشست و ناصر هم با یه متر فاصله رو یه کاناپه دیگه نشست .
-خونه مجردی قشنگی داری . دکور بندی هاش نشون می ده که دست یک زن هم باید توی کار باشه ..
ناصر حس کرد که هنوز رگه هایی از امید هست که بتونه هیجانو به وجود ویدا بر گردونه . اون خوب تونسته بود غرور اون زنو بهش بر گردونه .. واسه اون فقط این مهم بود که بتونه با ویدا سکس کنه . اون این کنجکاوی زن رو به نوعی حسادت تشبیه می کرد ولی باید خیلی آروم اونو به مسیر ی که دوست داشت هدایت می کرد .
-خب گاهی خواهرم میاد این جا رو واسم ردیف می کنه.. مادرم کمکم می کنه ..
- نیره هم میاد ؟
-اون شوهر داره . کار و زندگی داره ..
ویدا حس کرد که کمی زیاده روی کرده . وقتی متوجه شد غرور از دست رفته شو به دست آورده کمی به خودش اجازه داده بود که از چند وچون کارای اون پسر با خبر شه .
-واسه چی این سوالا رو می کنی ؟
-هیچی همین جوری . وقتی یادم میاد داداشم که مجرد بود چقدر شلخته بود تعجب می کنم که که یه پسر ی این قدر تر و تمیز باشه .
حالا ناصر با مکث بیشتری به ویدا نگاه می کرد . ویدا رو خیلی تو دل برو تر ازشب قبل می دید . شاید به خاطر این بود که کمی سرکش تر شده بود و از طرفی شب قبل اون در میان دهها دختر زیبا خود نمایی می کرد و اگه از چنگش در رفته بود می تونست بره سراغ یکی دیگه ولی حالا تنها زیبا روی دور و برش بود و اونم به شدت احساس نیاز می کرد .نیاز به این که زنی رو در آغوش بکشه سر تا پاشو ببوسه وباهاش سکس کنه . قدرتشو نشون بده . کاری کنه که اون زنو وابسته به خودش کنه . این حسی بود که اونو ارضاش می کرد . دوست داشت طوری ویدا رو وابسته به خودش کنه که بعد از این اون باشه که تمنای بیشتری برای هماغوشی با ناصر نشون بده . ویدا متوجه نگاههای مرد شده بود . هر وقت نگاه اونو با یه نگاه جواب می داد و متوجه می شد که ناصر مسیر نگاهشو برمی گردونه لذت می برد از این که اونو به اضطراب انداخته . دوست داشت که این جور باهاش بازی کنه . لذت می برد .
-خیلی زیبا تر از شب قبل به نظر میای ..
-قرارمون این نبود .
-یعنی دیدن زیبایی ها حرامه ؟ یا گفتن از اون ؟
-گفتن داریم تا گفتن .
-به نظرت من چه جوری میگم ..
-نمی خوام وارد اون بحث ها شم .
-پس دوست داری از چی بحث کنیم .
ویدا پاک گیج شده بود .نمی دونست چه عاملی باعث شده که نذاره اون جا رو ترک کنه . حس می کرد که یواش یواش یه اثراتی از تسلیمو در خودش می بینه. ولی هنوز این فکر که بخواد با مرد دیگه ای غیر شوهرش باشه اونو دیوونه می کرد . دیشب ناصر و میلاد قصد عشقبازی با اونو داشتند و اون با این که از گستاخی اونا به خشم اومده بود ولی ازاین کارشون لذت هم برده بود . خودشم هنوز نمی دونست تا کجای کارو می تونست باهاشون همراهی کنه . اگه تابو رو در حد نهایت می شکست بعدا چه احساسی بهش دست می داد . شاید زندگی واسش تلخ می شد یا لذت گناه واسش یه عادت می شد ..
-به چی فکر می کنی ویدا ..
-نمی دونم به زندگی .. به این که چه چیزی آدما رو به هم ار تباط میده . به این که چرا من حالا این جا هستم ..
-من بگم ؟
-چی رو ؟
-جواب اینا یی رو که از من یا از خودت پرسیدی ..
-نمی دونم چی می خوای بگی . ولی نمی خوام حرفایی رو بشنوم که دوباره به هم بریزم ..
-بازم باید دید علت این به هم ریختن چی می تونه باشه . می دونی چه چیزی آدما رو به هم پیوند میده ؟
-چیه .
-اون یک نیازه .. ازاین نظر فرقی بین هوس و عشق وجود نداره . هردوشون نیازن .
ویدا حس کرد که ناصر می خواد موضوع رو ادامه اش بده . فرصت برای تصمیم گیری کم بود . رفتن یا موندن . اگه می خواست بمونه نمی دونست چی پیش میاد . حسرت .. تاسف ..پشیمونی ؟ همه اینا می تونست آزار دهنده باشه ولی نیاز چی ؟ .. سکوت کرده بود . ناصر ادامه داد .
-و اگه تو هم این جایی به خاطر یک نیازه ..
ویدا با صدایی بلند که بی شباهت به فریاد نبود گفت اصلا معلوم هست چی داری میگی ؟
-آره این که توضیح دادن نداره . این فریاد تو نشون میده که کاملا متوجه شدی . و احساس من اشتباه نمی کنه.
-میشه روشن تر توضیح بدی ؟
ناصر از جاش بلند شد و تا ویدا بخواد فکر کنه چی شده دستای مرد رو دور گردنش حس کرد که با یه حرکت اون دست لباشو رولبای ناصر احساس کرد . ویدا بازم عصبی شده بودو ناصر اینو حس می کرد . . زن لباشو به هم دوخته بود .. ویدا با فشار ی که به خودش آورد یه لحظه لباشو از رو لبای ناصر جدا کرد سرشو به سمت عقب بر گردوند و ازیه فاصله کم با کف دست راستش محکم گذاشت زیر گوش ناصر .. ناصر سکوت کرده بود و جوابشو نمی داد .. داشت به این فکر می کرد که پاسخ سیلی اونو با یه سیلی بده و به کارش ادامه بده ؟ ولی احساس کرد که با اون باید به شیوه دیگه ای مدارا کنه. خودشو زد به موش مردگی و مظلوم نمایی و نگاهشو به نگاه ویدا دوخت . دو تایی شون به هم نگاه می کردند .. ویدا حس کرد که خشن بر خورد کرده.. می خواست بگه تقصیر خودته .. نمی دونست چه جوری از دلش در بیاره .. ناصر نا امید نشد . احساس می کرد می تونه در چشای ویدا عقب نشینی خاصی رو بخونه .. بازم دستشو گذاشت پشت سر زن و لباشو به لباش نزدیک کرد .. این باردیگه ویدا مقاومتی نکرد .... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 4 از 19:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  16  17  18  19  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

خارِ تو , گلِ دیگران


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA