انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 7 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین »

لز استاد و دانشجو . عروس و مادرشوهر


زن

 
لـــــز استـــــاد و دانشجـــــو .. عـــــروس و مـــــادر شوهـــــر ۴۶

کارینا حریصانه و با تمام وجود خودشو رو تن کیمیا حرکت می داد ...
-اووووههه ماااااااماااااااان حواست به من باشه . نمی خوام چیزی حواست رو پرت کنه . خوشت میاد کیمیا جون من ؟ استاد نازم ..
کیمیا : اوووووووخخخخخخخ .. بغلتون .. بغلتون .. همین جوری خوبه .. قالبشو بنداز رو قالب من ... دو تا لبه هاشو رو هم قرار بده .. خودت رو بکش روش . از پایین به بالا حرکت بده .. چقدر خوب این کارو می کنی . هیشکی مث تو نمی تونه کس چرخونی و کس غلتونی کنه ...
اون طرف که مهوش و ماریا کنجکاو شده بودند خودشونو به پشت در باز اتاق اونا رسوندن . از کناره های در شاهد بودن که سحر چه جوری قفل کرده یه گوشه ای وایساده مات و مبهوت داره اونا رو نگاه می کنه . نمی تونست چیزی بگه . ماریا دست مادر شوهرشو به سمت خود کشید و دو سه متری از اون نقطه دور شدند تا یه چیزی بهش بگه
-مامان فکر می کنی سحر حالش خوبه ؟ انگار در این عالم نیست . نکنه سنکوب کرده باشه .
مهوش : دخترم چی داری میگی . اون اگه می خواست سنکوب کنه الان تکون نمی خورد و میفتاد رو زمین . اون شوکه شده . در یه حالت ایستایی . چی بگم باورش نمیشه . اون واسه خودش خیالبافی هایی کرده بود که با شکست روبرو شد . فکرشو نمی کرد که کارینا هم خط خودش شده باشه . خوشم اومد . تازه اون هنوز یه دختره . مثل ما که نمی تونه حال کنه . سحر به خوبی می دونه که شکست خورده . ولی در همین مدت کوتاهی که با هاش آشنا شدم مطمئن باش اون سعیشو می کنه به هر نحوی که شده زهرشو بریزه . از این آدما باید دوری کرد تا بهمون ضرر نرسه یا یه جوری آدم شن که من فکر نکنم آدمای حسود به این سادگی ها آدم بشو باشن . ... بیا بریم صحنه رو نگاه کنیم حال کنیم ..
ماریا : یه وقتی متوجه ما نشن و ناراحت شن..
مهوش : واسه چی ؟! کار خلاف که نیست . اونا هم می تونن ما رو ببینن که داریم با هم لز می کنیم . تازه ما که با کیمیا و کارینا جون مشکلی نداریم و سحر هم همین طور .. ولی اون الان در شرایطیه که نمی تونه شکست رو تحمل کنه .. مخصوصا اگه بفهمه ما اونو در این شرایط دبدیمش .. .. بیا حالا نگاه کنیم و حالشو ببریم ..
مهوش و ماریا از کنار در بدون توجه به سحر که یه گوشه اتاق ایستاده بود و پا هاش شل شده به صحنه لز کارینا و کیمیا نگاه می کرد ند ... کارینا پاهای کیمیا رو به دو سمت بازش کرد و لباشو انداخت رو کس اون .. زبونشو تا می تونست از حلقومش در آورد و اونو مثل یک شمشیر تیز وارد کس مادر شوهرش کرد .. کیمیا با موهای سر عروسش بازی می کرد ..
-آخخخخخخخخخ عزیزم .. عشق من . عروس خوشگل من .. هیشکی تو دنیا به اندازه تو نمی تونه به من حال بده . سحر چون چرا وایسادی اون جوری نگامون می کنی . فدات شم . کارینا جون می دونی سحر جون چشه ؟ الان بهت میگم اون نگران من و حال و احوال منه . همش از این هراس داره که نکنه به من خوش نگذره .. اوووووففففففف فدات شم کارینا جون . اون حالا داره می بینه که من چقدر دارم ازت لذت می برم .. بخور کسمو .. بخور .. فدای تو دختر خوشگلم بشم .
کارینا احساس آرامش می کرد . با این که دختر بی رحمی نبود ولی از بس بی رحمی های روز گار و گستاخی های سحر رو دیده بود خوشش میومد که اونو بیشتر و بیشتر بسوزونه . جیگرشو آتیش بده .. سحر هنوز خودشو نگرفته بود .. نمی تونست هضم کنه که چی شده . کارینا دستشو گذاشته بود رو سینه های کیمیا ..
کیمیا : عالیه عزیزم .. خیلی خوبه .. همین جوری خوبه ..
سحر خیلی زود وا داده بود . عین آدمایی که دچار افسردگی بوده به نقطه ای خیره میشن سحر هم همچه حالتی داشت و از پنجره بیرونو نگاه می کرد . کارینا و کیمیا سعی می کردند بدون اعتنا به سحر به کارشون ادامه بدن .. . سحر به اون دو نفر نگاه می کرد وبه این فکر می کرد که یعنی تا حالا اونو سر کار گذاشته بودن ؟ یعنی این آخرین امید اونم باد هوا شده ؟ نقشه اش نقش بر آب شده ؟ نه .. اون کسی نیست که شکست رو قبول کنه . کارینا شروع کرد به بوسیدن کیمیا از پیشونی به طرف نوک پاشو .. این کارو به آرومی و با هوس انجام می داد . کیمیا چشاشو بسته بود ..
کیمیا : آههههههه عزیزم .. منو می بخشی .. اگه تکون نمی خورم واسه اینه که حس ندارم . نمی تونم .. خوب که ردیف شدم ردیفت می کنم ..
کارینا : فدای تو مامان خوشگلم بشم . تو که سر حال باشی انگاری من سر حالم .. .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
لـــــز استـــــاد و دانشجـــــو .. عـــــروس و مـــــادر شـــــوهر ۴۷

کارینا : مامان خوشگلم . مامان نازم از هر کاری که خوشت میاد بگو همونو بیشتر انجامش بدم .
کیمیا : دخترم . همین جوری که حالا داری انجامش میدی از همه شون بهتره . عالیه . .. بیست .
کارینا خودشو کمی عقب تر کشید و یک طرف سینه تقریبا درشتشو گرفت توی دستش و و نوک اونو مالوند به شکاف کس مادر شوهرش .. یه حالتی داشت و یه حسی در اون به وجود آورد که فوق العاده از این کارش لذت می برد .
کارینا : وووووووییییییی ماااااااماااااااان خیلی خوشم میاد . کس داغت نوک سینه های منو داغش کرده ..
کیمیا : کس منم یه قلقک خاصی رو حس می کنه که دوست داره همین جوری قلقلکش بیاد تا ار گاسم شه . آخخخخخخخخ .. نمی دونم حالا مهوش و ماریا چیکار می کنن .
کارینا : اونا هم مث ما دارن حال می کنن .
کارینا حس می کرد که سحر حسابی تنبیه شده ولی از این که با کمال پر رویی اون جا وایساده بود و نمی رفت لجش گرفته بود . نمی دونست چرا قصد رفتن نداره . سحر هنوز قدرت حرکت نداشت . باورش نمی شد . اون رویاهای شیرین و خواب و خیالهاش به ناگهان دود شده بود . دیگه نمی دونست چه بهانه ای بتراشه و از چه تر فندی استفاده کنه . نمی دونست که چه حیله ای بزنه . حتی اگه هم چیزی به ذهنش می رسید حال و حوصله پیاده کردن اونو نداشت . به اندازه کافی نیروی خودشو واسه این توطئه گذاشته بود و حس دیگه ای نداشت . اون عذاب می کشید . احساس حقارت می کرد . کاش الان بر می گشتن تهرون .
کیمیا : سحر جون اگه دوست داری می تونی بیای پیش ما . کارینا از خودمونه . درسته یه خورده دیر به جمع ما پیوسته ولی در همین مدت کوتاه هم خیلی هنر مندانه کاراشو انجام داده . و پیشرفت زیادی داشته نمی دونم چرا حس می کنم از همه ما بهتر می تونه کارشو انجام بده .
سحر حس کرد که می تونه چند کلمه ای حرف بزنه ..
سحر : نمی دونم چرا عده ای به دروغ گفتن و فیلم بازی کردن عادت دارن ..
کارینا : راست میگی سحر جون . بعضی ها پیش روی تو خودت رو دوستت نشون میدن قربون صدقه ات میرن اما از پشت سر می خوان خنجرت بزنن . به موقعیت تو حسادت می کنن . می خوان جاتو بگیرن . سحر جون خیلی مراقب باشی ها . از گرگ های این دوره و زمونه بترس که دیگه همه شون در کمین نشستن و می خوان جای تو رو بگیرن . به این موقعیتی که تو داری حسادت می کنن .
کارینا خودش هم نمی دونست که چی داره میگه . آخه این سحر جز این که به پول و پله باباش بنازه موقعیت دیگه ای نداشت . کارینا یه دور مادر شوهرشو بر گردوند و اونو به حالت دمرروی تخت قرار داد . حس می کرد که نیرویی چند برابر یافته و خیلی راحت می تونه فعالیت کنه . کف دستشو گذاشت لای کون کیمیا و روی کس استاد می کشید .
کیمیا : واااااااایییییییی کسسسسسسم کسسسسسسم کارینا جون همینه .. همینه به همین بچسب و ولم نکن . من همینو می خوام . جون . دخترم .. عشقم .. نازم ..
کارینا حس کرد که کیمیا داره با تمام وجودش از هوسش میگه . چون هر لحظه احساس خیسی بیشتری می کرد .. کف دستشو از روی کس بر میداشت و اونو روبروی چشای سحر می گرفت و با حرص می گفت نگاه کن . نگاه کن . ببین این خیسی کس استادته . اگه تا حالا ندیدی که عروس و مادر شوهر تا این حد با هم خوب باشن پس حالا ببین .. سحر جون دعا می کنم واست که یه مادر شوهر خوب و لز بین هم گیر تو بیفته . چون خیلی پاکدل و خیر خواه و خوش نیتی . فدات شم بیا به جمع ما . بیا . من دوستت دارم . کیمیا جون هم دوستت داره . چرا اون جوری وایسادی و ما رو نگاه می کنی . آدم فکر می کنه کشتی هات غرقه . اگه قرص سر درد می خوای من توی کیفم دارم ..
کیمیا : عزیزم اگه چیزی بخواد خودش بهمون میگه . تو به کارت ادامه بده . واااااااااییییییی نهههههههه .. زود باش .. کارینا حرکت قبلی شو ادامه نداده بود واسه همین کیمیا حس کرد که از ار گاسم فاصله گرفته . این بار کیمیا یه حالت قمبلی و نشسته رو زانو به خودش گرفت و با دستاش کونشو از وسط باز کرد ..
کیمیا : انگشتاتو بکن توش . با سرعت ..
و کارینا دیگه دونست که اگه می خواد مادر شوهرشو ارضاش کنه دیگه باید یکسره بچسبه به این حرکت و ازش دست نکشه . انگشتارو فرو کرد توی کس .
-اوووووووویییییی عشق من .. دخترم .. دخترم ...
کارینا سه تا انگشتشو فرومی کرد توی کس کیمیا و صدای بر خورد انگشتا و کف دست کارینا با کس کیمیا فضای اون جا رو پر کرده بود . مهوش و ماریا همچنان از گوشه ای شا هد عشقبازی اونا بودند . .... ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
زن

 
لـــــز استـــــاد و دانشجـــــو .. عـــــروس و مـــــادر شـــــوهر ۴۸

سحر احساس کرد که دیگه اون جا وایسادنش فایده ای نداره . نمی دونست چی بگه .. می دونست هر حرفی که بزنه و بر زبون بیاره به ضرر خودشه . ولی نمی تونست ساکت بشینه . اون باید هر طوری شده یه چیزی می گفت ..
سحر : استاد من تعجب می کنم که شما چطور می تونین دورنگی های بعضی ها رو تحمل کنین و در عین حال هم اهل مدارا باشین ..
کیمیا : چی داری میگی عزیزم . به جای این حرفا باید خوشحال باشی که عروس خوشگلم داره به من حال میده . مگه تو اینو نمی خواستی ؟ مگه تو خوشحالی منو نمی خواستی ؟ خب الان هم همینه دیگه . راستش من می خواستم جریانو بهت بگم ولی خودت مرتب حرفمو قطع می کردی حالا هم دارم با عروسم حال می کنم .
کارینا : مامان می بخشی امشب همش توی کار ما وقفه میفته . سحر جون فدات شم . خسته میشی سر پا .. تو هم بیا پیشمون .. خوش می گذره . ساناز و سپیده با هم خوشن .. سحر زیر لب گفت ای مارمولک !
کارینا : متوجه نشدم چیزی گفتی ؟
سحر : نه فقط گفتم خوش بگذره ..
و سرشو انداخت پایین و بدون خداحافظی از اون جا دور شد .. مهوش و ماریا تا بخوان برگردن سر جاشون سحر بهشون بر خورد کرد ...
سحر : شما هم که این جا تشریف داشتین ..
مهوش : با اجازه شما . فکر نکنم حال کردن ما جنبه خصوصی داشته باشه ..
سحر : ولی فالگوش وایسادن درست نیست .
ماریا : مگه شما فرمول بمب اتمو داشتین افشا می کردین ؟ ما همین الان اومده بودیم یه سری بزنیم به عروس و مادر شوهر که ببینیم چه جوری با هم حال می کنن . از صدای اونا لذت می بردیم .
مهوش : برای تو سحر جون هم دعا می کنم یه مادر شوهری مثل کیمیا جون به گیرت بیفته که عروسشو خوب درک کنه . تو هم که خیلی گلی .
ماریا : مامان جونم . تو خودت هم گلی .. یه مادر شوهر هم مثل تو واسه سحر جون پیدا شه هم خیلی عالیه .. تو و استاد کیمیا هر دو تون گلین ...
سحر خونش بیشتر به جوش اومده بود ... نمی دونست به کدوم سمت فرار کنه . حال و حوصله اینو هم نداشت که خودشو به ساناز و سپیده برسونه ...
کارینا : مامان خیلی خوشحالم . خوشم اومد حالش گرفته شد .
کیمیا : حقش بود . آدمی که ذاتش خرابه باید همین رفتارو هم با هاش داشت .همین عذابو باید تحمل کنه .
کارینا : من ازش می ترسم ..
کیمیا : ترس ؟! حرفشو نزن . فقط باید هوشیار و صبور باشی . اون دیگه چه کاری از دستش بر میاد . وقتی که نمی تونه رو من نفوذ داشته باشه . پس سعی کن آروم باشی . .. کارینا : واااااااووووووو ماریا جون فدات شم . این جا چیکار می کنی ؟ مهوش جون شما هم که هستی ..
مهوش : مگه میشه ماریا جونم راه بیفته و منم دنبالش نباشم ؟ راستش ما کنجکاو شده بودیم که جریان تو و سحر چی شده .. فکر نمی کردیم این قدر راحت شکست رو قبول کنه ..
کارینا : اون یخ شده بود . چون بهش نگفته بودیم که منم لز می کنم . اون می خواست با استفاده از این تر فند که من مثلا امل و عقب افتاده هستم و به روز کار نمی کنم یک عروس آخرین مدل برای مامان کیمیا شه . غافل از این که مامان جونم الکی که استاد نشده ..
کیمیا : استادی من به خاطر اینه که می تونم بهترین ها رو بشناسم و بهترینشو به عنوان عروس خودم انتخاب کنم .
کارینا : فدات شم مامان ..
مهوش : خب دیگه به جای این قربون صدقه رفتنا بهتره به کار و کاسبی خودمون برسیم .. ..
سحر بالاخره رضایت داد که خودشو به دوستاش برسونه . ساناز و سپیده بی خیال غم و غصه های سحر توی خودشون می غلتیدند و کاری به این نداشتند که سحر خودشو کنار اونا ولو کرده ...
ساناز : عسیسم چی شده ؟ شیری یا موش ؟
سپیده : هیشکدوم . نگاش کن ..هنوزم یک روباهه ..
سحر : حالا شما منو دست بندازین . خد متت می رسم دختره چش سفید کارینای هفت خط ! حالا ما رو رنگ می کنی ؟ حالا رو دست ما بلند میشی ؟
سپیده یه چشمکی به ساناز زد و اونم دوزاریش افتاد و فوری رفت به سمت سحر .. و سپیده هم از بالا مشغول شد . دو تایی شون سه سوته سحر رو کاملا بر هنه اش کردند . سپیده : ساناز جون فقط حواست باشه این کیر مصنوعی رو اشتباهی توی کسش فرو نکنی .. فقط روی کسشو بمالون . اون الان نیاز به آرامش داره و این که باید یه خورده داغ شه . فشارش باید بره بالا . گرمش شه . آخرشم نفهمیدم چی فشارو می بره بالا و چی میاره پایین .فقط می دونم که از دست کارینا خیلی حرص خورده .
ساناز : همین کیر رو می بینی .. اون هم بالا می بره هم پایین میاره . کاش ما هم الان دختر نبودیم و خیلی راحت تر حال می کردیم .
سحر : واسم مهم نیست که دختر باشم یا نباشم دیگه همه اینا مسخره هست . خودمونو فریفتنه .
ساناز : این قدر نا امید نباش تعریف کن ببینیم چی شده . شاید یه کاری از دستمون بر بیاد . بازم با کارینا دعوات شد ؟ دختره عقب افتاده فناتیک ..
سحر : باورتون نمیشه چی دیدم . اگه واستون تعریف کنم از تعجب شاخ در میارین . سپیده : همون که تو در آوردی کافیه ..
سحر : نمی دونم شما ها امشب چه تونه ..
سپیده : این جوری داریم جو رو عوض می کنیم . تو که می دونی چقدر دوستت داریم و اهل شوخی های این جوری نیستیم ..... ادامه دارئ .... نویسنده .... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
زن

 
لـــــز استـــــاد و دانشجـــــو .. عـــــروس و مـــــادر شـــــوهر ۴۹

ساناز : بیا اصلا جو رو عوض کنیم . بیا فکر کنیم کیمیا و کارینایی وجود ندارن . و ما اومدیم این جا تا خوش بگذرونیم . سحر جون تو اصلا باید خودت رو بی خیال نشون بدی . هرچی حساس تر باشی اونا بد تر می کنن . واسه خودشون بیشتر کلاس می ذارن . میگن چی شده باشه . در حالی که اصلا این چیزا نیست . من و تو داریم اونوبزرگش می کنیم و به اون بها میدیم . پس باید فرصتها رو غنیمت بشمریم و تا می تونیم کاری کنیم که به اونا بفهمونیم که ما خیالمون نیست ..
سحر : خب که چی من دوست دارم یه جورایی زهر خودمو بریزم .
سپیده : که چی بشه ؟ اگه تو این کار رو بکنی به خواسته ات می رسی ؟ شاید این بهترین اتفاقی بود که می تونسته بیفته . که از همین حالا تو رو متوجه این موضوع کنه که خوشبختی تو در گرو وصلت با این خونواده نیست . نمیگم که لیاقت تو رو نداشتن ولی شاید فکر و فر هنگت با اوناو اندیشه اونا ساز گاری نداشت .
سحر : من ساز گارش می کردم .
ساناز : عزیز دلم زور که نیست . تو کامبیزو به خاطر خودش دوست نداشتی . تو به خاطر این که در این میدان مبارزه ای که برای خودت درست کردی احساس پیروزی کنی و حس کنی که غرور از دست رفته ات رو داری به دست میار ی کاری کردی که درش بمونی . عذاب روی عذاب.. ناراحتی روی ناراحتی . در حالی که این رسمش نیست .
سحر : تا این حد هم که میگی نیست . مگه تمام عشقها از روی شناخت آدما نسبت به همه . من دوستش دارم . دوستش دارم . من نمی خوام که هیچی عوض شه فرق کنه . سپیده : من که هیچی حالیم نیست تو چی داری میگی چی رو دوست داری . چی رو نمی خوای که عوض شه . ...
سپیده دستشو گذاشت رو دهن سحر و ساناز هم اومد کمکش . ساناز لباشو گذاشت لای پای سحر .. کف دستشو هم گذاشت روی کس اون و انگشتاشو طوری روی لبه های کس اون دختر می مالوند که در حرکت رو به بالا کسشو خیلی راحت به دو طرف باز کنه و ودرحرکت بعدی ساناز لباشو به سینه سحر چسبوند . سحر هم چشاشو بسته بود و به دکتر یاسمن و عروسش یگانه فکر می کرد که با رسیدن اونا بتونه یه کاری کنه که نشون بده چقدر بین اون و کارینا فاصله هست . ولی همون جوری که دخترا گفته بودن این چیزی رو عوض نمی کنه و نمی تونه اونو به خواسته هاش برسونه . انگشت سپیده رفته بود توی سوراخ کون سحر و سحرهمراه با مکیده شدن سینه هاش توسط ساناز خیلی آروم گرفته بود و به این فکر می کرد که نباید به چیزی فکر کنه که سبب شه که دیگه نتونه به خوشی های زندگی فکر کنه . سپیده دستشو از رو دهن سحر بر داشت اون حالا احساس می کرد که آروم گرفته و خیلی بهتر میشه با هاش کنار اومد . حداقل در لحظات اوج لز اون می تونست برای دقایقی رو راحت باشه ..
سحر : دخترا منو بسازین . بذارین امشب تا اون جایی که می تونم حال کنم . به اون از خود راضی ها نشون بدم که متکی بهشون نیستم .... من هوس کس دارم . نمی تونیم توی خط کس حرکت کنیم . ولی بالاخره یه روزی این کارو انجام میدیم و این سد رو می شکنیم . چقدر بد بختیم ما دخترا که حالا که نمی خوایم کیرطبیعی بخوریم اون جوری که دوست داریم نمی تونیم از کیرمصنوعی استفاده کنیم .
ساناز کونشو رو سر سحر قرار داد و وسط بدن و لاپاشو به آرومی و گاه با یه تم خفیف رو لب و دهن و بینی سحر می کشید . هر دو شون از این کار لذت می بردن . ساناز : اوووووووهههههههه کسسسسسسم کسسسسسسسم ... داره منو می کشه . منو قلقلکم میده . خیلی می خاره .
دستای سحر به طرف کس ساناز دراز شد . سپیده در حال میک زدن کس سحر بود .. سحر : وای دخترا قلبم قلبم .. داره می پره . می خواد از سینه درآد ..
دخترا دیگه کاری به ناله کردنای سحر نداشتند ..
و چهار زن در اتاقی دیگه یه بر نامه داغی رو به راه انداخته بودند که بتونن از لحظه هاشون نهایت استفاده رو بکنن . چهار تایی شون انواع آهنگهای رقص خارجی و ایرونی رو گذاشته و با اون می رقصیدن . و در همون حالت به دست وپای هم پیچیده و به قسمتای مختلف بدن هم دست می زدن . در یکی از این بر نامه ها که با آهنگ بابا کرم می رقصیدن دو تا مادر شوهر حسابی کونشونو قمبل کرده و عروسا دستاشونو رو کون مادر شوهرشون گذاشته و با یه حالت هوس انگیزانه اونا رو به چند طرف می گردوندند . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
لـــــز استـــــاد و دانشجـــــو .. عـــــروس و مـــــادر شـــــوهر ۵۰

کارینا : حتما صدای این آهنگ به گوش اون دخترا می رسه .
ماریا : بذار برسه . تا کونشون بیشتر آتیش بگیره . من خودم شاهد بودم که سحر چه جوری داشت آتیش می گرفت . کونش سوخت و من بوی سوختگی و جز غاله شدن اونو حس می کردم . آدم نباید از سوختن دیگران لذت ببره . من آدم بد جنسی نیستم . ولی اون خودش این طور خواست . خودش می خواست که ما دوستش نداشته باشیم و از سوختن اون لذت ببریم . چون ذاتش خراب بود . می خواست ما رو آزار بده . می خواست حق یکی دیگه رو بگیره چون خودش خوشحال باشه . کجای دنیا اینو می گفت و اینو می خواست ؟ من اصلا اینو قبول ندارم که باید به این جور آدما رحم کرد .
کیمیا : منم با تو هم عقیده ام . اونا تقصیر هم ندارن . از اول همه چی براشون فراهم بوده . از نظر اجتماعی در خانواده ای بزرگ شدن که میگن در سطح بالایی قرار داره . اما واقعیت اینه که ما هم مقصریم . ما اگه ملاک احترام به انسانها رو شخصیت انسانی و اخلاق اونا حساب کنیم و این فر هنگ رو در عمل نشون بدیم دیگه دخترایی مثل سحر نمی تونن قد علم کرده بگن چون دختر یک پزشک و یک سر مایه دار هستیم ارزش ویژه ای داریم . وقتی دهنمون از تماشای ماشینای شاسی بلند آخرین مدلشون وا نمونه اونا دیگه نمی تونن واسه ما شاخ و شونه بکشن . اونا واسه کی دارن دور می گیرن ؟ پز اینا رو به کی می خوان بدن ؟ صداقت و یکرنگی و خلوص نیت و شخصیت پاک و خلاق و با فرهنگ انسان و انسانی خیلی بیشتر از اینا می ارزه که آدم بخواد موقعیت اجتماعی و سر مایه خودشو به رخ دیگران بکشه و عکس این قضیه هم صدق می کنه . حتی ممکنه دختری مثل سحر با موقعیت خونوادگی و سر مایه اش از یه دختر فقیر هم فهمیده تر و با شخصیت تر باشه . چون می تونه خودشو با حقیقت هماهنگ کنه . انسانها رو نباید با توجه به موقعیت شغلی و خونوادگی سنجید و در موردشون قضاوت کرد .
کارینا به سمت مادر شوهرش رفت تا لبای اونو ببوسه ..
مهوش : کیمیا فدات شم .
ماریا : حقا که استادی برازنده شماست .
کارینا : مامان خودمه .
و بعد لباشو گذاشت رو لبای کینیا .. و اونو آروم رو زمین و طاقباز خوابوند . دو تایی همزمان پا هاشونو به دو طرف باز کردند . کس های کیمیا و کارینا رو بروی هم قرار گرفته آروم آروم به هم چسبیدن .
-اوووووووففففففففف مااااااامااااااان کسسسسسسسم کسسسسسسم چقدر داغه .. داغه .. مال تو داغه یا مال من ..
کیمیا : من که دارم می سوزم . مال هر دو مون داغه .
کارینا : مامان دوست دارم ببوسمت . نازت کنم .
اونا طوری در مقابل هم قرار گرفته بودند که خیلی راحت نگاهشون با نگاه هم تلاقی کرده و تو چشای هم زل زده بودند . حرکات کس های به هم چسبیده به نرمی صورت می گرفت ..
ماریا : مامان می بینی ؟ هر لحظه انگار یه حرکت خاصی رو انجام میدن .
مهوش : من و تو هم کارامون تازگی و تنوع داره .
ماریا : می دونم . من که نگفتم مرغ همسایه غازه . تو بهترین مامان دنیایی .
مهوش : یعنی همون مادر شوهر دیگه ..
ماریا : تو حکم مامانمو داری . یه مامان دوست داشتنی و ناز و مهربون . فدات شم . عزیز دلم قربون اون شکل ماهت بشم ..
کارینا احساس آرامش می کرد . اون تقریبا این اطمینان رو داشت که کیمیا هیچوقت ولش نمی کنه . ولی حرصش می گرفت از این که سحر به خودش این وعده رو داده که می تونه همه چی رو به نفع خودش تغییر بده . کیمیا این خوشحالی و آرامشو در چهره عروسش می دید و از اون لذت می برد . دو تایی مچ دستای همو گرفته و عاشقونه همو نگاه می کردند و بعد از پهلو غلتیده و در آغوش هم قرار گرفته و یک بار دیگه با بوسه هایی داغ بدنشونو به هم چسبوندن . سینه در تماس با سینه .. کس چسبیده به کس و لب روی لب ..
کارینا : مامان عاشقتم . دیگه نمی خوام به چیزای بد فکر کنم . دوست دارم این چند روز هم تموم شه و زود تر بر گردیم به خونه .
کیمیا : عزیز دلم حس نکن این جا بهت بد می گذره . تو باید همه اینا رو به فال نیک بگیری چون اگه شرایط این جوری نبود دیگه ما چه جوری می خواستیم این قدر راحت و با بر نامه به سحر نشون بدیم که بی جهت در فکر بر هم زدن رابطه ما نباشه ؟نوک سینه های تیز همو به هم می مالوندن .
کیمیا : بذار عروس خوشگل خودمو خوب ببینم . وقتی خوشحالی انگاری داری با تمام وجودت می خندی و منو هم آروم می کنی .
کارینا : اصلا خبر نداریم که اون دخترا دارن چیکار می کنن .
کیمیا خندید و گفت مثل این که دلت خیلی واسه اونا تنگ شده ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
لـــــز استـــــاد و دانشجـــــو .. عـــــروس و مـــــادر شـــــوهر ۵۱

کارینا : اووووووییییییی ماااااامااااااان چقدر احساس آرامش و لذت می کنم . حس می کنم در این هفته های اخیر حالم هیچوقت تا به این اندازه خوب نبوده .
کیمیا : خوشحالم که این احساسو داری . حالا این قدر خودت رو چش نکن . دلشو ندارم که دختر خوشگل من دوباره ناراحت شه . همیشه به خودم میگم شاید یه حکمتی داشته که من دختر ندارم .. چون اون قدر دوستت دارم که شاید اگه یه دخترم می داشتم تا به این اندازه عاشقش نمی شدم .
کارینا : مامان .. این جوری میگی من حالم یه جوری میشه .
کارینا و کیمیا از پهلو منطبق بر هم بودند . سینه ها شون کاملا به هم چسبیده بود . کارینا زانوشو برای لحظاتی بین پاهای مادر شوهرش قرار داد . و با کس اون بازی کرد .
کیمیا : دختر م عشق من .. چقدر دلم می خواد این زانوتو درسته بفرستی توی کس من .. واااااایییییی نهههههههه ...
کارینا زانوشو با یه حرکت سریع از پایین به بالا و عکس اون , روی کس کیمیا می کشید .
-نههههههه عزیزم . عروسم , دخترم ..عشقم .. دوستت دارم ..
لبای کارینا با تمام عشق و هوس سینه های مادر شوهرشو میک می زد . مهوش و کیمیا با وجود میانسالی هر دو شون پوست نرم و لطیف و شادابی داشتند .
مهوش : ماریا جون فدات شم . بریم سراغ اون دو نفر ؟
ماریا : مامان بذار اونا به حال خودشون باشن . ببین چه جوری دارن با خودشون حال می کنن ؟ ! حالا یه خورده که دو تایی شون سر حال اومدن می تونیم بریم و خودمونو به اونا بچسبونیم . الان دلم می خواد به مامان جونم برسم . هر کی برای هر کی بهترین باشه . دوستت دارم مامانی . عاشقتم .. مامان بیا رو من . دلم می خواد کستو بمالونی به نوک سینه هام .
مهوش : خیلی خوب می دونی که چقدر از این حرکت خوشم میاد و به من لذت و آرامش میده .
ماریا : من حتی صدای نفسهاتو می شناسم . می دونم این با این نفست روحیه ات چه طوره ..
-فدای اون نفسهات شم .
مهوش کسشو گذاشته بود رو نوک سینه ماریا ..
-مامان هر مدلی که دوست داری رو سینه هام فشارش بده .
مهوش : عزیزم اون وقت نوک سینه ات می سوزه . من اخلاق تو رو می دونم . ماریا : می دونم که بوسه های تو شفا بخشه . تو با میک زدن خودت همه اینا رو ردیفش می کنی . ..دوستت دارم . ..
چهار زن در کنار هم قرار گرفته بودند . شروع هر لز برای اونا یه تازگی و طراوت خاصی رو به همراه داشت . همیشه یه حس تازه و پر نشاط داشتند . کارینا با این که در اون لحظات احساس سنگینی خاصی داشت که ار گاسم تنها راه در مانش بود ولی از بس خوشحال بود و احساس آرامش می کرد که واسش مسئله ای هم نبود که ار ضا نشه . در عوض دوست داشت هر جوری که شده کیمیا رو ار ضاش کنه . انگشتاشو فرو کرد توی کس کیمیا . دیگه به هر حرکتی دست می زد تا اونو از خودش راضی تر نگه داشته باشه .
کارینا : اوووووووووهههههه مامان مامان فدات شم . راست میگی که باید فقط به چیزای مثبت فکر کنم . من حالا دارم به تو فکر می کنم و این که چیکار کنم تو همیشه ازم راضی باشی و خوشت بیاد . دوستت دارم . مامان . مامانی عاشقتم . وااااایییییی . اووووووخخخخخخخ ماااااامااااااان ..
کیمیا که چهار تا از انگشتای عروسشو توی کسش حس می کرد دیگه زبونش باز نمی شد . فقط زیر لب یه چیزایی می گفت که نشون می داد که چقدر داره لذت می بره . کارینا حس کرد که دستش لحظه به لحظه داره خیس تر میشه و کس کیمیا حالت آبکی تری پیدا می کنه و صدای هوس کیمیا بالا رفته بود . . کارینا می دونست که دیگه در این لحظات باید عقب نکشه .. فریاد های پی در پی کیمیا که هر لحظه اوج بیشتری می گرفت نشون می داد که داره به موفقیت نزدیک تر می شه . وقتی کیمیا آروم گرفت کارینا لباشو به کس مادر شوهرش چسبوند و آروم آروم لیسش می زد تا اونو همچنان در دنیای لذت و آرامش نگهش داشته باشه ....
روزبعد یاسمن و یگانه هم از راه رسیدند . یاسمن پزشک متخصص زنان و زایمان که دوره پزشکی عمومی در بسیاری از واحد ها همکلاس پدر سحر بود و در دوره تخصصی در یه دانشگاه درس می خوندن . یاسمن چند سالی رو بزرگتر از مهوش و کیمیا بود . ولی از بس به خودش می رسید اونم میانسال نشون نمی داد . اندامش موزون و متناسب بود . جالب این جا بود که اونم در بعضی از درسا استاد عروسش یگانه بود . و این تفاوت رو با زوج کیمیا کارینا داشتند که یگانه قبل از از دواج در دو سه مورد با دوستاش لز کرده بود ویاسمن هم در میانسالی دو سه بار با دوستاش حال کرده بود و دو تایی شون هم می دونستن و خبر داشتن که طرف همچین سابقه ای داره ولی از اون جایی که رابطه ای به عنوان عروس و مادرشوهری بین اونا حاکم شده بود از این که در مورد هم پا پیش بذارن کمی سختشون بود و می خواستن به این شکل و شرکت در مهمونی منزل سحر یه جوری بر این نقطه ضعف و عدم اعتماد به نفسشون غلبه کنن . .. ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
لـــــز استـــــاد و دانشجـــــو .. عـــــروس و مـــــادر شـــــوهر ۵۲

یاسمن و یگانه صبح زود خودشونو رسوندن به اون جا .. هر دو تا شون می دونستن جریان چیه . اما شروعشو از طرف خودشون کمی سخت می دونستن . فقط کمی تحرک از سوی یکی دیگه لازم بود تا اونا رو به سوی هم بکشونه و فضایی که اونا رو در کنار هم قرار بده . قبل از این که با میهمونای دیگه روبرو شن اول , سحر کلی با هاشون درددل کرد . دوست داشت که فضا رو طوری آماده کنه که از همون , علیه کارینا و شاید هم کیمیا موضع گرفته شه . خودشم نمی دونست هدفش از این کارا چی می تونه باشه . اون می خواست هر طوری شده دق دلی شو سر کارینا خالی کنه و نسبت به کیمیا هم خشم عجیبی داشت از این که کیمیا رو همدست کارینا می دونست . حالا بهت نشون میدم .. ولی نمی دونست که چه کاری از دستش بر میاد . سحر با یاسمن و یگانه روبوسی کرد ..
سحر : خانوم دکتر باید ببخشی ما این جا چند تا مهمون دیگه هم داریم ولی جا و امکانات برای پذیرایی از همه هست .
یاسمن : اینا فرعیاته . ما برای اصل مطلب اومدیم . یگانه عروس منو هم که باهاش بیشتر آشنا میشی از اون دخترای نمونه هست .
سحر : ولی این جا دو تا عروس و مادر شوهر دیگه هم داریم ..
یگانه : چه جالب ! دیگه یواش یواش داره مد میشه که عروسا و مادر شوهرا با هم رابطه شون خیلی خوب باشه . من که عاشق خانوم دکتر خودم هستم . شاید اگه چند روز مامانمو نبینم دلم واسش تنگ نشه ولی یاسی جونو یه جور خاصی دوست دارم .عاشقشم .
. سحر : خیلی خوشم میاد که شما رو این جور گرم و صمیمی می بینم . اما کیمیا و کارینا دو تا از اونایی که گفتم مثل شما استاد و دانشجو هستند . فقط حواستون به این کارینا باشه دختر خیلی فضولیه .. و راز نگه دار نیست ..
یاسمن که زن زرنگی بود تعجب کرد که چرا سحر هنوز هیچی نشده داره به این سبک باهاش حرف می زنه . اونا در این میهمونی ها چه رازی می تونستن داشته باشن یا بیانش کنن که مثلا کارینا بره و اونا رو لو بده . همه شون می خواستن لز کنن . دیگه راز از این بالاتر چی می تونست باشه ؟! یه نگاه به سر و وضع و حالت سحر اونو به این فکر فرو برد که حتما باید یه اتفاقی بین اون و کارینا افتاده باشه . با این حال اهمیت زیادی به این مسئله نداد . در این لحظات برای اون این مهم بود که چه طور می تونه این دیوار فاصله همجنس بازی بین خود و عروسشو بشکنه . دسته جمعی کنار هم قرار گرفتن . بازار سلام و علیک ها داغ شده بود . یاسمن هم تا حدودی خلق و خوی کیمیا رو داشت و تقریبا از نظر اندام در یه قد و قواره بودند . یگانه قدش کوتاه تر از قد کارینا بود .. کمی چاق تر به نظر می رسید و اون خجالت و احساس شرم روزای اول ورود کارینا به خونواده کیمیا رو نداشت با این حال تا حدود زیادی از مادر شوهرش حساب می برد و سعی می کرد تا اون جایی که می تونه احترامشو حفظ کنه . قرار گذاشتن که قبل از ناهار برن تنی به آب بزنن . مرحله اول این بود که با مایوی دو تیکه ای که تقریبا همون حالت شورت و سوتین رو داشت به سمت استخر رفتن .
کارینا : مامان به نظرت چطور اومدن .
کیمیا : نمی تونی با یه دیدار قضاوت خاصی در مورد آدما داشته باشی . ولی هر چی باشه آزارشون کمتر از اون آزاریه که سحر می تونه داشته باشه . در ظاهر آدمای بدی نبودن . تو که با اونا نقطه مشترک خاصی در سود و زیان نداری . می تونی خودت باشی . محبت خودت رو نشون بدی . .. وقتی خودت باشی و کاری به کار دیگران نداشته باشی لزومی نداره که کسی باهات بد باشه . فقط نمی دونم چرا من در سحر یه حالت خاصی رو می بینم که ازش خوشم نیومد . یعنی انگار منتظر یه موقعیتیه که بخواد یه خودی نشون بده .. نمی دونم امید وارم اشتباه کرده باشم . ولی هیچی مهم نیست . چون تو بهتر از خود من می دونی که من چقدر دوستت دارم .. چقدر از این آب و هوا خوشم میاد از این منظره .. از چمنهای سبز و یکدست کنار استخر و از این فضای گلگاری شده .. نوید یه روز خوب و قشنگو میده . خیلی با حاله ..
کارینا : مامان وقتی که تو از یه چیزی خوشت بیاد اطمینان دارم که منم ازش خوشم میاد و لذت می برم . دوستت دارم مامان . دوستت دارم . خیلی بیشتر از اونی که فکرشو بکنی ..
کیمیا : می دونم اینو در نگات می خونم .
عروس ها و مادر شوهر ها در کنار هم قرار گرفته و اون سه تا دختر هم اون اول ترجیح دادن که با هم باشن . هر کسی بدن نفر بغلدستی و روبرویی خودشو روغن مالی می کرد . یگانه و یاسمن در کنار هم بودند . کارینا کنار اونا قرار داشت . .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
لـــــز استـــــاد و دانشجـــــو .. عـــــروس و مـــــادر شـــــوهر ۵۳

کارینا در کناریاسمن قرار گرفته بود . می دونست که عروس و مادر شوهر نمی دونن که باید چیکار کن . شاید با شروع پیشرفت لز اونا هم می تونستن یه خورده بیشتر بجنبن . کارینا حس کرد که باید یه تلنگری به اونا بزنه .. نمی دونست یا سمنو چی صداش کنه .. خود یاسمن به اونا می گفت که این قدر منو خانوم دکتر صدام نزنین منو به همون نامم صدا بزنین یا بهم بگین یاسی .. خلاصه کارینا دستاشو قرار داد پشت یاسمن و تیکه بالای مایوی یاسمنو از بدنش جدا کرد ... یاسمن حس کرد که کارینا بهترین کارو انجام داده و اونم می خواست که همین کارو با عروسش انجام بده .. حس کرد که دستاش سنگین شده . توان این کارو نداره . یگانه هم متوجه بود که چه فشاری به مادر شوهرش میاد . ولی از پهلو یه نگاهی به اون انداخت و وقتی نگاهش به سینه های لخت اون افتاد دیگه متوجه شد که حالا نوبت اونه که دیگه از نیمتنه باید بر هنه شه .. کارینا سرشو بر گردوند و یه نگاه خاصی به کیمیا انداخت . می خواست متوجهش کنه که اگه داره با یاسمن حال می کنه به خاطر اینه که اون و عروسشو با محیط و فضای لز آشنا کنه .. کیمیا منظور عروسشو به خوبی گرفته بود . یه سری تکون داد و تاییدش کرد . می خواست بهش بگه هر وقت باشه تو مال خودمی این قدر به خودت سخت نگیر و خودت رو عذاب نده . این قدر عذاب نکش . هر لحظه بیشتر از لحظه پیش به این فکر می کرد که چقدر این دختر رو دوست داره و به اون وابسته تر میشه . کاراش شیرین و دلنشین بود . صاف و ساده و مظلومانه . انگار هنوز بزرگ نشده انگار با دنیای بدیها آشنا نشده . درسته که حالا اونم شده یک لز بین .ولی چه کسی گفته که این کار زشته و لذت بردن از هم گناهه . نه این طور نیست . کارینا سرشو رو سینه های یاسمن خم کرد . نوک یه طرف سینه شو گذاشت توی دهنش و یه سینه دیگه شو با کف دست راستش می مالوند .. یاسمن حس کرد که داره داغ می کنه . و حسابی هم داغ کرده بود . دیگه اون حسی نداشت جز این که دلش می خواست هر چه زود تر کارینا فشار حرکات انفجاری خودشو زیاد تر کنه . هم اون و هم عروسش تا حالا سه چهار بار با افراد دیگه ای غیر خودشون لز داشتند ولی این اولین باری بود که می خواستن با هم باشن . یگانه دستای کارینا رو می دید که سینه های مادر شوهرشو به چنگ خودش در آورده . کارینا قصد لذت دادن به دکتر یاسمنو داشت . و این که یگانه رو هم عادتش بده که در فضای این جا چه خبره .. و یگانه حس کرد که باید یواش یواش سکانو از دست کارینا بگیره و خودش وارد میدون شه . یاسمن هم که عروسشو از قسمت بالای بدن برهنه کرده بود . قبل از این که یگانه بخواد کاری انجام بده این دستای یاسمن بود که رو سینه های عروسش قرار گرفت و کارینا برای این که اونو راحت تر بذاره دستاشو از رو سینه های خانوم دکتر بر داشت و گذاشت رو شونه هاش .. حالا یاسمن راحت تر می تونست با سینه های عروسش بازی کنه . صورتشو از پهلو گذاشت رو صورت یگانه .. هر دو شون به اون فضا نگریسته و اسیر هیجان خاصی شده بودند . یگانه حس می کرد که حالا خیلی راحت تر شده . یعنی این گونه رابطه اونا به مویی بند بود ؟ با این که تا حدودی به کارینا حسادت می کرد که ممکنه دل مادر شوهرشو به دست آورده باشه و حالا هم داره بهش حال میده ولی این لحظات خوشو مدیون اونم می دونست . همین احساس مدیون بودن رو یاسمن هم داشت . این موضوع رو خیلی واسه خودشون بزرگ کرده بودند . کیمیا دستاشو گذاشت رو شونه های عروسش کارینا و اونو از پشت به سمت خودش کشید . بین کارینا و یاسمن فاصله افتاد . کارینا چیزی نگفت . ولی از این کار کیمیا خوشش اومد .
کیمیا : آفرین عشقم تو کار خودت رو کردی . حالا دیگه می تونی اونا رو به حال خودشون بذاری . تا اونا لذت ببرن از لحظات خوش خودشون استفاده کنن . من و تو هم می تونیم با هم خوش باشیم لذت ببریم حال کنیم . دنیا مال ماست . در دستای ما . زندگی مال من و توست عزیزم .
کیمیا به حالتی رسیده بود که اصلا این تصور رو نداشت که این دختر یه روزایی رو هم باید بره در آغوش عشقش و حتی خودشم مردی به نام شوهر بالا سرشه.. شوهر کارینا , پسر خودش . هر دو شون می دونستن که بد جوری به هم عادت کردند .اونا به جای این که لز رو چاشنی خوشی ها ی جنسی زندگیشون بدونن شاید با شوهر بودنو یه چاشنی می دونستن . و حالا کارینا به خوبی می تونست حس کنه چه طور بعضی دخترا و زنا به این کار عادت می کنن . اونو نوعی لذت بی دردسر و اوج هوس در کنار عشق خاصی نسبت به همجنس می دونن . ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
لـــــز استـــــاد و دانشجـــــو .. عـــــروس و مـــــادر شـــــوهر ۵۴

حواس کارینا به یگانه و یاسمن هم بود که اونا دارن چیکار می کنن .. یاسمن یگانه رو در آغوش کشیده بود . یگانه تا حالا به این موضوع فکر نکرده بود که وقتی در این شرایط قرار داره چه کاری باید انجام بده و با دست زدن به کدوم قسمت از بدن مادر شوهرش خودشو نشون بده .
کارینا حواسش همچنان به اون عروس و مادر شوهر بود به یاد خودش افتاده بود که چه شرایطی رو داشته و چطور تونسته خودشو با اون وضع هماهنگ کنه . دل توی دل یگانه و یاسمن نبود . سینه های عروس و مادر شوهر به هم چسبیده بود ... دستای یاسمن رفته بود روی مایوی شورت نمای یگانه . دختر این اجازه و فرصت رو به مادر شوهرش داده بود که اون اول لختش کنه . هم سختش بود و هم حس می کرد که این جوری بهتر می تونه احترام رو نگه داشته باشه و رعایت حال اونو بکنه . این جوری عشق و علاقه بین اونا رنگ و بوی دیگه ای پیدا می کرد . دستای یاسمن آروم آروم مایوی یگانه رو پایین کشید ..
در اون سمت سحر و ساناز و سپیده کاملا متوجه صحنه بودند و چشاشون خیره به جریان مونده بود تا ببینن اونا چیکار می کنن .
یگانه چشاشو بسته رفته بود توی حس . می خواست ببینه دستای مادر شوهرش بالاخره چیکار می کنه و تا به کجا می رسه . مایوی یگانه از زیر و انتهای باسن اونم رد شده بود . حالا فقط دستای یاسمنو حس می کرد که رو قاچای سفت کونش قرار گرفته . از اون جایی که مادر شوهر هنوز با عروس خود لز نکرده بود بیشتر یه احساس خجالت داشت . با این که این اولین مورد لز بینی اون نبود .. آروم آروم با نوک انگشتاش رو چاک و درز کون یگانه کشیده و انگشتارو در تماس با کس عروسش قرار داده بود . یگانه کاملا متوجه شرم و حیای مادر شوهرش شده بود . برای همین بیشتر سعی می کرد کاری کنه که اونو وادار به ادامه فعالیت کرده خجالتش بریزه . ..
-آخخخخخخ ماااااماااااان چیکار داری می کنی خیلی خوشم میاد . دستات شفا بخشه . صبر کن کاملا درش بیارم .
اون حالا دیگه کاملا لخت و روبروی مادر شوهرش قرار داشت . یاسمن یه نگاهی به اندام عروسش انداخت و حس کرد که خیلی حریص تر از قبل شده . دوست داشت یگانه هم با اون ور بره . چند بار رفت تا مایو خودشو در بیاره ولی هر بار روش نشد . هنوز حس می کرد که در مورد این مسئله که بدنشو کاملا لخت به عروسش نشون بده یه تابویی وجود داره .. در همین افکار بود که یگانه حس کرد که حالا اونم باید این کار مثبت یاسمن رو با اقدامی مشابه جواب بده .. اونم دستشو گذاشته بود رو مایوی مادر شوهرش و اونو از پاش بیرون کشید و این بار دیگه دو دوتایی شون به مانند عاشق و معشوق های حقیقی دست دور کمر هم کاملا به هم قلاب شده دستای هر کدومشون رو باسن اون یکی قرار داشت . هر دو شون هیجان زده بودند و می دونستن که این راهی که انتخاب کردن اونارو به نقطه ای می رسونه که یک خاطره خوب و به یاد ماندنی از این روز داشته باشن .
نگاه کارینا رو کون درشت و بر جسته یاسمن زوم شده که از دید کیمیا پنهون نموند . کیمیا : میگم عریزم تو هنوزم به فکر یاسمن هستی ؟
کارینا: مامان من دلم می خواد بدونم که آخر کار این دو نفر چی میشه . چون من خودم همچین شرایطی داشتم .
اینا رو آروم تر می گفت تا یگانه و یاسمن نشنون و حساس نشن و این که فکر کنن کارینا بوده که اونا رو به هم جوش داده .
یاسمن در جهت عکس عروسش که طاقباز قرار داشته و روش قرار گرفت . کونشو گذاشت رو سر یگانه و خودشم سرشو گذاشت لای پای یگانه . عروس هم از موقعیت استفاده کرد و با دستاش کون درشت مادر شوهرشو از وسط باز کرد و نوک زبونشو گذاشت روی سوراخ کون و از اون جا اومد پایین تر روی کس . -اوووووووخخخخخخخ کس و کونم .. داره آتیش می گیره . فدای زبونت یگانه .
یاسمن اینو گفت و از همون سمت انگشتاشو گذاشت رودو طرف کس یگانه و میک زدن وارو رو شروع کرد ..
-آخخخخخخخ ماااااامااااااان فدات .. وووووووییییییی کسسسسسسسم کسسسسسسم سوختم مامان ... اوووووووففففففف ....
یاسمن هم که حشرش خیلی زیاد شده بود کونشو رو سر یگانه به سرعت و شدت حرکت می داد . عروس لباشو غنچه کرده بود و صدای ماچ دادنهای او روی کس و حلقه کون یاسمن همه جا پیچیده بود .. دکتر یاسمن کمی احساس خجالت می کرد . با این که این اولین بار نبود که کس و کون اون توسط لب و دهن یه زن لیسیده می شد .... ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
لـــــز استـــــاد و دانشجـــــو .. عـــــروس و مـــــادر شـــــوهر ۵۵

مهوش و ماریا خیلی راحت داشتن با هم حال می کردن . بدون این که زیاد به حاشیه توجهی داشته باشن ..
مهوش : عزیزم خیلی خوش می گذره ؟
ماریا : چه جورم ! مخصوصا با این گروه نازنین و سکسی که این جا هستند.
مهوش : فقط اگه اون سه تا دخترا می تونستن به خوبی با هامون هماهنگ کنن دیگه هیچ غمی نداشتیم .
ماریا : چیکار به کار اونا داریم . بذار اونا با خودشون خوش باشن و ما هم با خودمون حال کنیم . دسیسه چینی های اونا به خاطر این بود که می خواستن عروس کیمیا جون شن ولی تیرشون به سنگ خورد و نتونستن کاری بکنن . حالا دیگه باید بیان به جمع ما .
مهوش : تعجب می کنم که چطور اونا هنوز دختر موندن .
ماریا : شاید واسه این بود که یه جورایی امید وار بودن که عروس استاد میشن . و از طرفی درسته که این روزا دختر نبودن دیگه واسه بعضی ها بی خیالی شده ولی این جوری هم نیست که اپیدمی شده باشه .
مهوش و ماریا به حالت نشسته و در جهت عکس هم روبروی هم قرار گرفته و وسط بدن و کسشونو روی هم حرکت می دادند ..
ماریا : آخخخخخخخخ مااااااااامااااااان .. هر وقت به این جای کار می رسم حس می کنم شارژشارژم .. همین جور دارم پر و پر تر میشم .
مهوش : پس هوستو کجا خالی می کنی ..
اونا خیلی آروم به حرکت کس روی کس پرداخته بودند . دستاشونو هم دور کمر هم حلقه کرده سینه هاشون به هم چسبیده بود . این جوری در یه حالت اروتیک و احساسی و به آرومی هوسو در توی تنشون پخش می کردند . مهوش : عزیزم لب لب ...
کیمیا هم روی زمین دراز کشیده و کارینا هم دستای مادر شوهرشو به دو سمت دراز کرده و خودشو انداخته بود روش .. یاسمن و یگانه همچنان از این سمت به اون سمت می غلتیدند . هر کدومشون دوست داشتند که با شور و حال و هیجان بیشتری طرفشونو ارضا کنن .. یاسمن می دونست که یگانه چقدر کیف می کنه از این که کسش خورده شه .. در یه حالتی فرار گرفت که روبروی عروسش قرار داشته باشه و سرش لاپای اون قرار بگیره . دهنشو انداخت رو کس یگانه ..
-ووووووووییییییی ماااااماااااان کسسسسسم کسسسسسسیم جوووووون ..اووووووففففف نهههههه ...
پاها و شکمشو به طرف بالا پرت می کرد . نمی تونست تاب بیاره .. دستاشو گذاشته بود رو سینه های یاسمن تا اونو به عقب پس بزنه .. یه لحظه خانوم دکتر خودشو عقب کشید و آب کس عروسش یگانه با به قوس ملایم ریخت بیرون ..
یگانه : اووووووووهههه مااااااامااااانی بازم می خوام .. بازم می خوام ..
یه بار دیگه کس لیسی شروع شد .. برای لحظاتی نگاه یاسمن به اون سه تا دختر افتاد که به فاصله چند متر از اونا در حال لز بودن . تعجبش از این بود که چرا با این که یکی دو تا کیر مصنوعی و دیلدوتوی دستشونه ولی اونو توی کس فرو نکرده و اون دیلدو رو از طرف پایین به بالای کس و یا عکس اون می کشن .. اولش فکر کرد که حتما به خاطر اینه که هیجان کارو بیشترش کرده و هوس که به اوجش رسید اون وقت کیر مصنوعی رو فرو می کنن توی کس .. هر چند لحظه در میون واسه ثانیه هایی نگاهشو به اون سمت می دوخت . یه بارم دید که کیر مصنوعی رو توی کون همدیگه فرو کردند ولی از این که اونو وارد کس کنن خبری نبود . این بار یگانه اومد سمت یاسمن ..
یگانه : مامان تو معرکه ای . خانوم دکتر من . خوب تونستی در مانم کنی حالمو جا بیاری .. دیگه نذاشت که یاسمن بیشتر از این خودشو خسته کنه . خانوم دکتر می گفت خسته نشده و از این که به عروسش حال بده لذت می بره . یاسمن : اوووووووووخخخخخخخ فدای تو دخترم که می خوای به من حال بدی و می خوای که راضیم نگه داشته باشی . دوستت دارم عزیزم . دوستت دارم .
یگانه با کف دستش مرتب می کوبوند به کس مادر شوهرش .. دکتر چشاشو گرد می کرد و در یه حالت خماری خاصی به سر می برد که از دید سحر و دوستاش پنهون نموند .
ساناز : ثواب کردی سحر جون که اونا رو هم دعوت کردی و این دو جوون و دلداده رو به هم رسوندی ..
سحر : آره همه به دلداده هاشون می رسن جز من ..
سپیده : بس کن دختر . از لحظه هات استفاده کن . شاید قسمت این نبوده .
ساناز : راست میگه سپیده جون. قرار نیست که آدم به هر چی که می خواد برسه . اگه این جوری بود واسه چی از بهشت میومدیم به دنیا؟ .. ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 7 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

لز استاد و دانشجو . عروس و مادرشوهر


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA