انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 3 از 11:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  11  پسین »

ساختمان پر ماجرا


مرد

 
pacxxxx: سکس با مامی هم هستش ؟ هم محارم هم با غریبه
نه ولی سکس های مختلفی پیش رو هست

javad1977: با سلام خدمت شما دوست عزیز منم گر چه زیاد دنبال محارم نیستم شاید بخاطر شرایط زندگی ولی به شما تبریک میگم بخاطر این داستان زیبا ازت ممنونم و منتظر ادامش هستم بازم ممنون
مچکرم

weaki: قلمت عالیه اما سکس با محارم هر چند وجود داره اما اشاعه اش جالب نیست

ممنونم ، درسته ولی چیزیه که هرچند کم ولی وجود داره

jakaw: مرسی که داری مینویسی ....
سکس با محارم مسئله پیچیده ای هست و به نظرم در خیلی از موارد مستقل از شرایط خانواده و ... به صورت اتفاقی به وقوع میپیونده مثلا من دیدم توی خانواده خیلی مقید و سنتی خواهر برادر خیلی مذهبی توی یک اتفاق در یک شب کذایی با هم سکس داشتن و دختره حتی حامله شده از داداشش در صورتی که داداشه متاهل هم بوده و هیچ کدومشونم تو این فازا نبودن و اصلا اینترنت و ... هم نداشتن که آدم بگه با خوندن این داستانا وسوسه شدن و مال خیلی وقت پیش هم هست یعنی مال زمانی هست که این جور روابط مثل الان اصلا مد نشده بود و خیلی خیلی تابوی سنگینی بودن. من فکر میکنم به خاطر همین مسایل هست که اسلام خوابیدن خواهر برادر و در کل محارم رو توی یک اتاق منع کرده چون شهوت محرم و نامحرم نمیشناسه..........
مرسی از نظرت،آره شهوت گاهی فرد رو کنترل میکنه ؛ حتی روی محرم
     
  
مرد

 
ساختمان پر ماجرا قسمت ششم

نزدیک تختش که شدم لختیه پاش و دیدن کونش که به خاطر جمع شدن پاهاش بالا اومده بود روانیم کرد نشستم کنارش و سرمو بردم جلو و آروم تو صورتش نگاه کردم خواب بود البته دقیق نمیدونم خواب بود یا نه ولی من که میخواستم خواب باشه چون تو بیداریش نمیدونم تا چه حد میتونم پیشروی کنم
وقت کم بود و اگر میخواستم کاری کنم باید زودتر شروع میکردم دستمو آروم گذاشتم رو رون پاش و اولین کاری که کردم دامنشو کامل دادم بالا نفسم بند اومد کامل شرتش معلوم بود و لپای کونش تو چشمام بووود به زور آب دهنمو قورت میدادم و کیرم از دیدن این صحنه ها بی قراری میکرد کم مونده بود باز تو شرتم بزنه زیر گریه
برای راحتیش از شلوارم بیرون آوردمش و باز مشغول بررسی کونش بودم و بازم مثل همیشه که تو این موقعیتا اصلا قدرت فکر کردن ندارم جراتم ده برابر شده بود و خواب و بیدار بودن رضی برام بی اهمیت بود فقط میخواستم زیر اون شرتو ببینم
دستمو بردم وسط پاش بین لپای کونش،حرارتی مثل حرارت تنوور نونوایی بود خلی دااااغ بود،کون گوشتی و تپلی داشت که حتی اگه بدون شرت هم بود حالت عادی سوراخشو نمیشد دید و باید با دست کامل لپای کونشو باز کرد.گوشه شرتشو از یه طرف آروم کشیدم سمت خودم و دست دیگم یکی از لپای کونشو کشیدم به سمت مخالف جوری با دقت عمل میکردم انگار دارم بمب خنثی میکنم وقتی کامل کشیده شد بهشتو جلو چشمام دیدم
یه سوراخ دور صورتی نااااز که مرده رو زنده میکرد،واقعا منم مردم و زنده شدم و دیدن سوراخ کون خوشگلش جراتم و چند برابر کرد برای همین سریع شرتش رو گذاشتم سر جاش و تصمیم گرفتم شرتشو کامل بکشم پایین تا زانوش دستمو بردم زیر لبه های شرتش و کش شرتشو تو دست گرفتم و آروم میکشیدم پایین به تنها چیزی که فکر نمیکردم خواب و بیداریه رضوان بود تو این موقعیتا از خود بیخود میشدم شرتش تا نصف کونش اومده بود پایین و خط بین لپای کونش پدیدار شد،شرتش کشی و اسپرت بود و چسبیده بود به کونش واسه همین سخت پایین میومد هرچی بیشتر پایین میومد ضربان قلبم بیشتر میشد و لرزشی تو دستام افتاد کم کم تا زیر کونش اومد و دیگه راحت تا زانوش کشیدم پایین..
با یه دستم کیرمو میمالیدم و خیره به اون همه زیبایی شده بودم برای اولین باز تونستم قاچای کسشو از پشت ببینم تپش قلبم جوری بود که انگار میخواست قلبم از سینم بزنه بیرون بی اختیار دستم رفت طرف قاچ کسش که به علت جمع کردن پاش تو شکمش لب کسش زده بود بیرون و وقتی دستم خورد به کسش کف دستم کامل خیس شد،کسش فوق العاده داغ و خیس شده بود این خیسی رو که دیدم یه لحظه سرمو بردم بالا به صورتش نگاه کردم تغییراتی کرده بود که نمیدونستم دقیقا چیه یه حالتی مثل اخم یا مثل لذت بردن یا هرچی به هرحال زیاد فکرمو به خودش مشغول نکرد و باز قفل کس و کونش شدم دستمو از کسش به سمت کونش آوردم و هر دو دستمو به کار گرفتم
خیلی آروم هر دو طرف کونشو باز کردم و اینبار خیلی واضح تر اون سوراخ کون خوشگلشو میدیدم ولی با دیدن سیر نمیشدم و دیگه رد داده بودم همینطور که لپای کونشو باز کرده بودم سرمو نزدیک کردم به کونش و وسط پاهاشو از کس تا کونشو بو کشیدم خیلی خوشبو بود معمولا دخترا به یه سری از قسمتای بدنشون عطر میزنن یا از شامپو بدنای معطر استفاده میکنن بهار هم همین کارو میکرد با بو کردنش مست شده بودم زبونمو در آوردم و رفتم سمت سوراخ کونش و خیلی آهسته نوک زبونمو به سوراخ کونش زدم و کم کم کل زبونم رو سوراخ کونش وول میخورد و حرکت میکرد آب دهنم سرازیر شد رو سوراخ کونش و لبمو هم دخیل کرده بود
سوراخ کونشو میک میزدم ولی نمیشد زبونمو داخل کونش کنم چون سوراخش کیپ بود و هیچجوره راه ورود نداشت همینطور که از خوردن سوراخ کونش لذت میبردم صورتمو بردم پایین تر و زبونم از سوراخ کونش به لبه های کسش رسید دیگه به اوج دیوونگی رسیده بودم و هضم هیچکدوم از صحنه ها برام ممکن نبود با لبم لبه های کسشو تو دهنم کردم و روی کسش نیازی به ریختن آب دهنم نبود چون به قدر کافی آب کسش کسشو خیس کرده بود و مزه ای که داشت بیشتر مستم میکرد لبه های کسشو گاهی یکی یکی به لب میگرفتم و میکشیدم و گاهی جفت لبه های کسشو یعنی کل کسشو از یه نقطه با لبم تو دهنم میکردم و میک میزدم و باز از زبونم استفاده کردم
شکاف کسشو بالا پایین میکردم دستمم مشغول جق زدن بود چون هرلحظه ممکن بود آبم میاد کیرمو تو شرتم کردم که اگه آبم اومد تو شرتم بریزه داشتم جق میزدمو کس ناااز آبجیمو میخوردم زبونمو بین لبه های کسش حرکت میدادم تا جای ممکن میکردم تو هر سانت که زبونم بیشتر میرفت تو بیشتر میسوخت داغیه کسش بی نظیر بود دیگه دیوانه وار کل شکاف کسش از بالا به پایین با زبونم لیس میزدم و همچنین سوراخ کونشو با لبام میبوسیدم..لپای کونشو هم همینطور با زبون و لبم کل کس و کونشو زیر و رو کردم و همه این حرکات باعث شد نتونم بیشتر ازین تحمل کنم و آبم سرازیر شد تو شرتم..آبم تموم شدنی نبود.جالب بود که کس رضوان هم خیس تر شد یه لحظه
که فکر نکنم خیسیش به خاطر آب دهن من و خوردن من بود.اونم آبش اومده بود و معلوم بود کلی کیف کرده در حین ور رفتن با کیرم بودم که داشت کم کم میخوابید که نگام به ساعت رو میز کنار تختش افتاد و نشون میداد خیلی وقته تو اتاقم و هر لحظه ممکنه بابا مامان سر برسن واسه همین خودمو جم و جور کردم و کس و کون رضوانو بعد از یه بار دیگه لیسیدن به صورت خدافظی تنهاشون گذاشتم و شرتشو به آرومی کشیدم بالا و دامنشم پایین دادم و کمی تختشو مرتب کردم و رفتم طرف در اتاقش در حال رفتن بودم که یکبار دیگه برگشتن و چشمام به بدن خوشگلش و طرز خوابیدنش افتاد واقعا مثل فرشته ها خوابیده بود و کون گندش با هر لپش بهم چشمک میزد و انگار حرفی با کیرم داشت چون کیرم در عین بی خوابی بازم از خودش عکس العمل هایی نشون میداد،کونش رو دید زدم و قول فتح کردنش رو به کیرم دادم که همون لحظه کیرم که تازه کلی آب ازش رفته بود سیخ سیخ شد اونجا بود که فهمیدم چقد طالب کردن اون کون هستم و به خودم قول دادم یه روز بالاخره میکنمش و اون روز نزدیکه،در اتاقش رو همون حالت نیمه باز گذاشتم و رفتم طبقه ی خودم؛نیاز مبرمی به دوش گرفتنه دوباره داشتم چون هم کثیف کاری کرده بودم هم به خاطر آبی که ازم رفته بود خسته بودم یه دوش آب گرم میتونست سر حالم بیاره.
     
  
مرد

 
بازم مثل قسمتای قبل عالی ممنون از داستانت
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
داستانت عالیه
     
  
مرد

 
ای ول خسته نباشی داستنت عالیه
فقط بخش گی توش زیاد باشه
والبته سکس با مادر هم مثلا وستات با مادر تو یا تو با مادر دوستات
خیلی خووبه ادامه بده
     
  
مرد

 
javad1977: بازم مثل قسمتای قبل عالی ممنون از داستانت
amin_sh: داستانت عالیه

مرسی

Bumbus: ای ول خسته نباشی داستنت عالیه
فقط بخش گی توش زیاد باشه
والبته سکس با مادر هم مثلا وستات با مادر تو یا تو با مادر دوستات
خیلی خووبه ادامه بده
اون بخشها هم در ادامه اضافه میشه روند داستان جالبه،مرسی از خوندنت
     
  
مرد

 

ساختمان پر ماجرا قسمت هفتم


دوش آب گرم خستگی رو واقعا از تن آدم بیرون میکنه،نیم ساعتی فقط زیر آب بودم و همه چی رو دوباره طبق معمول مرور میکردم
این بار علاوه بر صحنه های دیشب و سینه هاش،تصویر یک ساعت پیش و کس و کونش جلو چشمام بود و بازم طبق معمول کیر بی جنبم سیخ شده بود ولی قید جق زدنو زدم چون این مدت زیاد آب ازم رفته بود و واقعا زیر چشمام داشت گود میشد.خودمو شستم و لباسامو پوشیدم و رفتم پایین مامان بابا اومده بودن و بابام طبق معمول میخ تلویزیون شده بود و مامان و رضوان داشتن شامو آماده میکردن،سلامی کردم و رفتم طرف آشپزخونه
مادرم منو دید و گفت " فکر کنم بهتر شدی خداروشکر بشین تا شام آماده شه عزیزم" یه لحظه با رضوان چشم تو چشم شدم یه لبخندی بهم زد و مشغول سالاد درست کردن شد.رضوان از زمانی که با بهار به هم زده بودم خیلی باهام خوب شده بود نمیدونم فقط به خاطر بهم زدنم با اون بود یا کارایی که باش کرده بودم خلاصه هرچی که بود عالی بود دیگه از خدا چی میخواستم وقتی عشقم بیخ گوشمه و هر روز میبینمش و رابطم باهاش خوبه منم سعی میکردم هرروز بهتر از روز قبل واسش باشم و خوشحالش کنم.
شام آماده شد و مامان بابا روبروی هم نشستن و من و رضوان روبروی هم خیلی بامزه شده بود انگار دو تا زوج زن و شوهر بودیم ، مشغول غذا خوردن بودیم و یه لحظه پام خسته شد و خواستم پامو جمع کنم بزارم روی پای دیگم که یه لحظه به پای لخت رضوان برخورد کرد،رضوان یه دامن تا زانو پوشیده بود و زانو به پایینش لخت بود تا پام خورد به پاش خودمو جمع کردم و پامو کشیدم و همزمان نگامون به هم قفل شد ولی برای اینکه سوتی ندیم جلو بابا مامان سرمونو انداختیم پایین و با غذامون مشغول شدیم.
شامو خوردیم و همگی رفتیم جلوی تلویزیون و مشغول سریال دیدن بودیم ولی بابا مامان فقط حضور فیزیکی داشتن تو جمع و معلوم بود فکراشون جای دیگس انقدر تو فکر بودن و باهم به یه نقطه خیره شده بودن که کم کم داشتم نگران میشدم،به رضوان اشاره زدم و سر و دستمو تکون دادم و منظورم بابا مامان بود که چشونه اونم نمیدونست مجبور شدم خودم سکوتو بشکنم گفتم بابا تو فکری؟چیزی شده؟" انگار نشنید یه بشکن جلو صورتش زدم یهو به خودش اومد گفتم بابا چیزی شده؟ یه ربعه رفتی تو فکر!!
یه نگاه به من و رضوان و یه نگاه به مامان کرد و سرشو تکون داد گفت چیزی نیست فردا داریم میریم شمال خونه ی عموت شما دوتا خونه میمونین مشغول درس و مشقتون میشید تا دو روز دیگه برمیگردیم من و مامانت! پرسیدم "خونه ی عمو چه خبره؟ کسی چیزیش شده؟ یه آهی کشید گفت نه فعلا..یعنی نه کسی چیزیش نشده..باز رفت تو فکر و زمزمه کرد فقط عموتون یه کم ناخوشه..بابام با داداشش سعید خیلی رابطه ی خوبی داشت و هوای همدیگرو خیلی داشتن عموم سابقه ی بیماری قلبی هم داشت منم یه کم ناراحت بودم و خیلی دلم میخواست باهاشون میرفتم شمال هم حال و هوایی عوض کنم هم عموم اینا رو ببینم ولی باید میموندم تا به درسم برسم تو همین حین به رضوان نگاه کردم اونم نگران بود یه لحظه که چشمم به رضوان خورد یهو یه جوری شدم..
فردا تا پسفردا خونه فقط من و رضوان بودیم یعنی فرداشب هم باز خودمون تنها بودیم تو کونم عروسی شد که با عشقم تنها میشم باید ازین فرصت بوجود اومده نهایت استفاده رو میکردم اونم نگاهش افتاد به من انگار یه جورایی فکر منو خوند و لبخندی زد پدر مادرم رفتن وسایلشونو جمع کنن رضوان هم بعد از اونا رفت طرف اتاقش منم خسته بودم و رفتم طبقه ی خودم یه کم فکرمو آزاد کنم و استراحت کنم دراز کشیدم و فکر فردا اومد تو سرم وقتی که من و رضوان تنها میشیم البته ما همیشه روزا تنها بودیم ولی همیشه ترس هر لحظه از راه رسیدن بابا مامانم بود ولی فردا اونا هم نبودن و من بودم و عشقم تو همین فکرا بودم که خوابم برد.
صبح با سر و صدای ماشین و بابا مامان بیدار شدم احتمالا حاضر شده بودن که راه بیفتن طرف شمال لباسی پوشیدم و رفتم پایین پدرم مشغول بردن ساک و وسایل تو ماشین بود و مامان داشت با رضوان خداحافظی میکرد منو دید و اومد سمتم بغلم کرد و گفت"قربونت برم خیلی دوست داشتم توام بیای ولی میدونی که هم درس داری هم موقعیت خوبی نیست..میدونی که دلم اینجااست..مواظب خودت و آبجیت باش" بوسیدمش و گفتم خیالت راحت مامان.رسیدین حتما زنگ بزنین،بابا حالش زیاد خوب نیست نزار زیاد پشت فرمون بشینه" سری تکون داد و گفت قربون پسرم که حواسش به همه چی هست دیگه نیازی به سفارش من نیست خودتون بزرگ شدین دیگه خداحافظ..مامان رفت و سوار ماشین شد و ماهم رفتیم بدرقشون که بابا چشمش به ما خورد انگار تازه مارو دیده اومد طرفمون و گفت مواظب خودتون باشید سعی میکنیم زود برگردیم..یکی پنجاه تومن هم بهمون داد و رفت سوار ماشین شد.در حیاط باز شد و راهی شدن منو رضوان رفتیم در حیاط رو بستیم و یه لحظه نگامون بهم خورد و بازم رضوان بهم لبخند زد و منم جوابشو با لبخند دادم اومدیم تو خونه و ولو شدم رو مبل امروز کلاسی نداشتم ولی رضوان باید میرفت مدرسه منتظر موندم حاضر شه رفت تو اتاقش و آماده شد و ازم خدافظی کرد..
گفتم کجااا با این عجله؟؟ هول هولکی گفت مدرسه دیگه خیلی داره دیرم میشه! گفتم پس چرا خدافظی میکنی میخوام برسونمت دیگه..گفت مگه توام کلاس داری امروز؟؟ گفتم نه ولی آبجی که دارم! مگه مُردم آبجیم خودش پاشه بره مدرسه و دیر کنه دستشو گرفتم و رفتیم طرف ماشینم حرکت کردیم طرف مدرسشون تو راه بهش گفتم فسقل خانوم مدرست تموم شد خودم میام دنبالت فقط خواهشا این نازنین و سیما رو نکشونی با خودت بیاری حوصله جیغ جیغای این خل و چلارو ندارم یکی تق زد پس کلم و گفت اوو راجع به دوستای من درست صحبت کنااا رسیدیم دم مدرسشون و یه لحظه چشام به بهار خورد ولی اون مارو نمیدید به رضوان گفتم راجع به همشون؟؟ و بهارو نشون دادم گفت گفتم که من با جنده جماعت دوست نیستم و داشت عصبی میشد که دستشو گرفتم و گفتم شوخی کردم قربونت برم لق این و هرکسی که آبجیمو ناراحت کنه ولی قضیه سیما و نازی رو جدی گفتم..مدرسه تموم شد خودت تنها بیا میخوام بعد از مدرست بریم یه وری یه امروز ُ خوش باشیم..یهو خوشحالیو تو چشاش دیدم مثل بچه کوچولوا گفت کجااا؟؟ با انگشت زدم رو دماغش و گفتم یه جای خوب..بدو برو الان اخراجت میکنن میمونی رو دستمون خندید و از ماشین پیاده شد و رفت طرف مدرسه
منم حرکت کردم طرف خونه یه کم خونه رو جمع و جور کردم تا ظهر خودمو سرگرم کردم یه کمم نشستم پای درس تا امروز تا فردارو با خیال راحت با رضوانم باشم..ساعتو نگاه کردم نزدیک یک بود..لباسامو پوشیدم و سوار ماشین شدم رفتم طرف مدرسشون،تعطیل شدن و یه گله دختر مثل زامبی ریختن تو خیابون پسرا هم هرکی یه جا کمین کرده بود خندم گرفته بود یهو دیدم یکی داره میزنه به شیشه دیدم یه دخترس شیشه رو دادم پایین گفتم بله؟؟ گفت تنهایی؟؟ میشه منو تا سر این خیابون برسونی؟ یه نگاه بهش انداختم تیپ و قیافش بد نبود بامزه بود یهو از پشتش چشمم خورد به رضوان که داره طرف ماشین میاد و ظاهرش عصبی بود به دختره گفتم ببخشید گلم؛دوست دخترم داره میاد وگرنه در خدمت بودم دختر هم سرشو تکون داد و رفت رضوان اومد سوار ماشین شد سلام بهش کردم ولی دیدم بدجوری اخم کرده گفتم" سلام کردیما؟؟ بیا بزن!! زودی صورتشو چرخوند طرف صورتم و ریز کرد چشاشو دختره کی بود؟؟ چی میگفت؟؟ گفتم هیچی بابا میخواست آویزون شه ولی تورو بش نشون دادم گفتم داره عشقم میاد لطف کن برو..پیچش دادم رضوان به سرعت آروم شد گفت خوب کاری کردی..ازین دختر چندش آویزونا بدم میاد..خب قراره کجا بریم؟؟ گفتم یه جای خوب و ماشین و روشن کردم
     
  
مرد

 

ساختمان پر ماجرا قسمت هشتم


حرکت کردیم رفتیم یه رستوران شیک عین دوتا عاشق و معشوق دست همو گرفته بودیم و رفتیم یه جا نشستیم رضوان یه غذای ایتالیایی سفارش داد منم نمیدونستم چیه همونو سفارش دادم غذا اومد و مشغول خوردن شدیم گفتم جنابعالی کی این غذا رو خوردی که میدونی چیه؟ خندید و گفت تولد نیلوفر رفته بودیم یه رستوران ایتالیایی البته انصافا غذای این بهتره و با ولع میخورد خیلی خواستنی تر شده بود و من فقط داشتم نگاش میکردم یهو سرشو آورد بالا نگام کرد چیه بابا شکست گلوم! لقمه هامو میشماری؟؟
خندیدم گفتم نه فسقل نوش جونت خیلی بامزه میشی موقع خوردن یه نگاهی بم کرد باز لبخند زد غذامون تموم شد و زدیم بیرون دم عصر شده بود گفتم الان چی میچسبه گفت چی؟؟ گفتم بعد از یه شکم پر یه قلیون میچسبه فکر کرد میخوایم بریم خونه قلیون کشیدن ولی دید دارم یه مسیر دیگه میرم گفت مگه خونه نمیری؟ گفتم خونه؟؟ نه بابا کی حس قلیون ردیف کردن تو خونه داره..رامو کشیدم طرف شهربازی یهو مثل دخترکوچولوا ذوق زده شد و گفت شهربااااازی؟؟؟ گفتم آره دختررم و خندیدم با مشت کوبید تو بازوم و گفت خودت بچه ای ولی خو خیلی وقته نیومدم اینجا گفتم الان که اومدی فسقل بزن بریم باز دستشو گرفتم و رفتیم سمت شهربازی اول رفتیم یه سفره خونه و یه قلیونی کشیدیم،رضوان موقع قلیون کشیدنم خیلی خوشگل میشد مخصوصا با اون آرایشش و رژی که زده بود و دودی که میداد عین این جنده های تمام عیار تو فیلمای پورن دود و میداد بیرون که خیلی حال کردم با این قضیه ، قلیونو زدیم و رفتیم طرف بازیا..
چشمم خورد به سورتمه ریلی و سورتمه های دو نفره که دو نفر مینشستن و به سرعت مسیرو میرفتن یهو به رضوان گفتم سورتمه چطوره ؟؟ یه نگاه به مسیر سورتمه کرد و گفت میترسم یه جووریه..دستشو گرفتم و گفتم قرار نیست تنها بری که باهم سوار میشیم لبخند زد و رفتیم بلیط گرفتیم و سوار شدیم اول رضوان نشست و بعد من پشتش سورتمه جوری بود که نفر عقبی پاهاش باز بود و نفر جلویی لای پای نفر اولی مینشست و اصلا یکی از دلایل اینکه اومدیم سورتمه همین بود میخواستم تویه جای عمومی جوری که تابلو نباشه به عشقم؛تک خواهرم بچسبم؛رضوان کاملا چسبیده بود بهم از ترس و وقتی کیرم با کمرش در تماس بود باز یه حرکتایی ازش سر میزد خیلی حال میداد بعضی جاها رو تند بعضی جاها رم یواش میرفتم و رضوان هی میخورد به کیرم و دور میشد ازش که حال عجیبی به آدم دست میداد مطمئنا رضوان هم اینو فهمیده بود ولی طبق معمول به روش نمیاورد خلاصه بعد از چند دور بیخیال سورتمه شدیم و موقع پیاده شدن سریع کیرمو انداختم پشت کمربندم که ضایع نشه اومدیم پایین و گفتم چطور بود فسقل خوش گذشت؟؟ گفت ای بد نبود به تو که بیشتر خوش گذشت!! یهو نگاش کردم که ادامه داد من که همش میترسیدم ولی تو مثکه خوب حال کردی و خندید منم خندم گرفت و دستشو گرفتم و تو شهربازی میچرخیدیم
سر رامون تونل وحشت ُ دیدیم یهو رضوان گفت بریم تونل وحشت عین دخترکوچولوا میشد این موقعا منم عین یه بابای حرف گوش کن واقعا این موقعا مثل پدر دختر میشدیم گفتم بیخیال بابا سکته میکنی اون تو جواب بابا مامانو من باید بدم کوبید تو مشتم و گفت نخیر اینطوریام نیست و دستمو گرفت کشوند طرف گیشه بلیط فروشی تونل وحشت؛بلیط گرفتیم و رفتیم سوار شدیم و کم کم مسیر رفت تو تونل و همه جا تاریک شد رضوان شجاعه یه ربع پیش الان شروع کرده بود به جیغ زدن و ترسیدن واقعا میترسید از دستاش میفهمیدم که لرزش کوچیکی داشت دستاشو گرفتم و تو بغلم کشوندمش که صدای جیغاش تموم شد؛تو بغلم فشارش میدادم آخ که چه حرارتی داشت بدنش حتی زیر مانتو سرشو میبوسیدم و آرومش میکردم کم کم از تونل زدیم بیرون و مسیر پایانی بودیم که از بغلم درومد و اومدیم پایین حرفی از تونل نزدم گفتم خب فسقل خان دیگه کجا دوست داری بریم؟؟ گفت نمیدونم که بالاترو دیدم یه جای سرسبز بود که اسب کرایه میدادن و میشد تو چمنزار بری به رضوان گفتم ماکه این همه سوار این ماشینا شدیم بیا بریم رو یه چیز زنده بشینیم کیفش بیشتره..گیج شد و نگام میکرد منظورمو نفهمیده بود که محل اسب سواری رو نشونش دادم گفت اسب؟؟؟ حرفشم نزن میخوای سوارشی خودت سوارشو من نگات میکنم گفتم حرف نباشه من مواظبتم و دستشو گرفتم رفتیم طرف اسب سواری یه اسبو کرایه کردیم تا نیم ساعت

هوا تاریک شده بود تقریبا رضوان رو کمک کردم رو زین بشینه و خودم رفتم پشتش نشستم باز سورتمه تکرار شد ولی اینبار خیلی عمیق تر..رضوان یه جورایی رو کیر من سوار بود تا اسب این فشار کونش روی کیر من و حرارت کونش باعث سیخ شدن کیرم شد ولی من خودمو بی توجه نشون میدادم و میزدم به اون راه،اسبو حرکت دادم و رفتیم تو چمنزار خیلی خلوت بود و تاریکی باعث شده بود هیشکی هیشکیو نبینه حتی صاحبای اسبا هم نمیتونستن کسیو ببینن فقط برای اطمینانشون که کسی اسبو ندزده دور محوطه رو حصار کشیده بودن تقریبا وسطای چمنزار بودیم و از صاحبای اسب و اسب سوارای دیگه دور بودیم نشستن رضوان روی کیرم حال عجیبی داشت مخصوصا وقتی که یه کم اسب حرکتشو تندتر میکرد و رضوان خودشو از ترس بیشتر بهم میچسبود دیدم خیلی داره میترسه که یهو اسبو آروم کردم و رضوانو تو بغلم گرفتن گفتم نترس حیوون کاریت نداره که قرارم نیست بیفتی تو بغل خودمی مهربون، صورتشو بوسیدم که خودشو شل کرد و آروم شد و کنترل اسب رو به رضوان سپردم تا یه کم یاد بگیره منم دستمو دور کمرش انداختم و آروم همون اطراف میچرخیدیم و رضوان خیلی خوشحال شده بود و منم از خوشحالیش خوشحال بودم از طرفی جوری که بغلش کرده بودم و کیرم وسط لپای کونش بود و کمرشو گرفته بودم حسابی کیف میکردم که صدای سوت صاحب اسبا درومد یعنی وقتمون تموم شده شاید اگه پنج دقیقه بیشتر تو اون وضعیت میموندیم آبم میومد رفتیم و اسبارو پس دادیم وقبل از پایین اومدنم سریع کیرمو جاساز کردم ضایع نباشه دیگه جفتمون از بازی خسته شده بودیم گرچه من عاشق اینجور بازیا مثل سورتمه و اسب سواری شده بودم دست همو گرفتیم و رفتیم طرف ماشین تو راه رفتم از رستوران دوتا پیتزا و مخلفات گرفتم واسه شام که رضوان خودشو تو خونه خسته نکنه رسیدیم خونه و ماشین رو تو حیاط پارک کردیم و رفتیم طبقه بالا رضوان رفت لباساشو عوض کنه و منم رفتم یه آبی به دست صورتم زدم و لباسمو عوض کردم یه شلوارک و یه رکابی پوشیدم و اومدم تو هال
رضوانم از تو اتاقش درومد یه تیپ فوق سکسی زده بود که کیرم سریع تاییدش کرد یه شرت مشکی که چسب کونش بود پوشیده بود و یه تاپ گشاد سفید با اینکه سینه هاش خیلی معلوم نبود ولی همون شرت کافی بود خیلی تحریک کننده بود سریع نگامو دزدیدم که باز منو نبینه و ضایع شم ولی دیرشده بود فهمیده بود دارم نگاش میکنم خندید رفت آشپزخونه پیتزاهارو ردیف کرد آورد نشستیم خوردن یه تیکه پیتزا خورد و چشمش خورد به تلویزیون همون لحظه تیکه ای که گاز زده بود و تو دستش بود با دندون گرفتم مثل یه شیر طعممو تصاحب کردم و همزمان با پیتزا دستشو گاز کوچیک گرفتم یهو داد زد وحـــشی دستم درد گرفت و دستشو نگاه میکرد؛جای دندونام مونده بود باز مثل انگشتش دستشو گرفتم و بوسیدم بوسه های ریز رو دستش گفتم ببخشید آخه پیتزائه خیلی تو چشم بود که پقی خندید و گفت دیووونه از بوسیدن دستش دست کشیدم و بقیه غذامونو مشغول شدیم..غذا که تموم شد ولو شدیم رو مبل و تلویزیون دیدن..شبکه اونیکس یه فیلم زبان اصلی گذاشته بود فیلم د بوی نکست دور که جنیفر لوپز بازی کرده بود و صحنه های سکسی زیادی داشت همینو کم داشتیم..رضوان کنارم لم داده بود و باهم نگاه میکردیم که یهو یه صحنه ای تو فیلم بوجود اومد که جنیفر لوپزو یه نفر داشت لخت میکرد و بدنشو لیس میزد یه نگاه به رضوان کردم چشماش برق میزد و زوم شده بود رو فیلم یه کم خودمو نزدیکش کردم و چراغای هال خاموش شده و مشغول تماشای فیلم بودیم رضوان چشاش نیمه باز بود و سرش رو شونم بودقسمتای سکسی فیلم تموم شده بود و به جاهای جنایی و تقریبا ترسناکی رسیده بود که واسه منو رضوان تو اون حالت صحنه های خسته کننده ای بود صحنه های سکسیه فیلم داغمون کرده بود جفتمون ترجیح میدادیم کل فیلم صحنه سکسی باشه ولی خسته کننده شده بود و رضوان کم کم چشمای نیمه بازش داشت بسته میشد و سرش که رو شونم بود کم کم کل بدنش شل شده بود روی دست من
دستمو عقب آوردم و گذاشتم کاملا بیفته تو بقلم تو این حالت یهو همون حالت قبل تکرار شد و سرش افتاد روی کیرم اینبار صورتش روی کیرم بود که دستپاچه شدم چون اگه شق میشد خیلی تابلو میشد ولی دیگه دیر شده بود و کیرم سیخ شده بود زیر لپ و چشم و دهنش خیلی داشت حال میداد بهم چشامو بستمو تصور کردم که همین لحظه رضوان چشماشو باز کنه و کیرمو به دهن بگیره....
     
  
مرد

 
داستان خوبیه ادامه بده
     
  
مرد

 

ساختمان پرماجرا قسمت نهم


موندن تو اون وضعیت با وجود اینکه خیلی حال میداد ولی داشت کسل کننده میشد برام چون هیچ راه پیشروی نداشتم و فقط باید سررضوان که چسبیده بود به کیرمو نگاه میکردم ؛ اینطور که نشون میداد خوابش برده بود واسه همین جمعش کردم تو بغلم و بلندش کردم بدن ظریف و جم و جوری داشت بر خلاف رون توپر و کون گندش و سینه هاش ولی درکل جم و جور و خواستنی بود بردمش طرف اتاقش و گذاشتمش رو تختش که چشماشو نیمه باز کرد و نگام کرد وقتی دیدم بیداره ریدم به خودم و قید هرچی برنامه که واسه امشب کشیده بودم و تو یه لحظه زدم تو چشاش زل زدم و بهش شب بخیری گفتم و خواستم از اتاقش خارج بشم گفت کجااا؟؟ گفتم میرم بخوابم دیگه فسقل خانوم توام سعی کن بخوابی البته فردا جمعس میتونی استراحت کنی واسه خودت گفت میدوونم ولی رضااا میشه خواهش کنم نری؟ نمیترسمااا ولی .. نزاشتم حرفش تموم شه گفتم میدونم نمیترسی اوشولو و خندیدم اونم لبخند زد بهش گفتم ولی اینجا که نمیشه بخوابم گفت چراا گفتم تختت یه نفرس جفتمون جا نمیشیم منم که میدونی عادت ندارم رو زمین بخوابم یه نگاه به تختش کرد و یه نگاه به من یهو یاد اتاق مامان بابا و تخت دونفرشون افتادم بهش گفتم ولی اونم چاره داره جوجو نزاشتم حرفی بزنه دوباره جمعش کردم تو بقلم و بلندش کردم گفت اووو مسافرکش شدی هی منو اینور اونور میکنی گفتم بده به فکر آبجی کوچولومم امروز حسابی خسته شدی بردمش طرف اتاق مامان بابا
اتاق رو که دید یه لبخندی زد اینبار بقل کردنش و بردنش به اینور اونور خیلی لذت بخش تر بود چون بیدار بوود بردمش تو اتاق مامان بابا و انداختمش رو تخت خودمم کنارش دراز کشیدم ولی با یه فاصله ی کم شب بخیری گفتیم و اونم چشماشو بست و من نگاش میکردم فقط کم کم ورجه وورجش شروع شد و غلت خورد رو تخت و یه صحنه ی خوشگل به وجود آورد اول که دراز کشیدیم فیس تو فیس هم بودیم ولی وقتی غلت خورد پشت به من شد و کونشو در معرض نمایش گذاشت کم کم داغ کردم با این حرکت ولی یه مدت کاری نکردم و نگاش کردم فقط اونم چشماشو بسته بود و واقعی یا الکی خواب بود بعد از حدود بیست دقیقه نتونستم دیگه تحمل کنم و فاصلمو باهاش کمتر کردم و خودمو نزدیکش کردم تقریبا از پشت بهش چسبیدم و کیر سیخ شدم باز با کونش برخورد کرد خیلی بهم حال میداد چون فقط یه شرت پاش بود کامل گرمای کونش و پوستشو رو کیر و بدنم حس میکردم دستامو گذاشتم رو پهلوهاش و از بالا تنه هم بهش چسبیدم خیلی فشارش نمیدادم فقط بدنمو به بدنش چسبونده بودم یه مدت تو همون حالت بودیم
ولی نمیخواستم امشب فقط با بغل کردن و مالیدنش تموم شه چون شاید دیگه همچین موقعیتی پیش نمیومد واسه همین دستمو از پهلوش به سینه هاش رسوندم و آروم تو مشتم گرفتم و میمالیدمشون و صورتمو نزدیک گردنش کردم و بوش میکردم و نوک زبونم آروم رو گردنش حرکت میدادم یه تکونای ریزی میخورد که یجورایی مطمئن شدم که بیداره و وقتی میدیدم اعتراضی نمیکنه فهمیدم اونم داره لذت میبره واسه همین دیگه ترس از بیدار شدنشو نداشتم چون میدونستم اونم میخواد همینطور که سینه هاشو میمالیدم دستمو بردم زیر تاپش و تعجب کردم که سوتین نبسته بود خیلی دوست داشتم سوتین نباشه زیر لباس و و اینبار سینه هاش کامل تو مشتم بود بدون هیچ لباس یا لباس زیری پوستشو حرارتشو حس میکردم کم کم یه دستمو از سینه هاش جدا کردم و فقط با یه دست میمالیدمشون و دست دیگمو رو شکمش حرکت میدادم رو به پایین از رو نافش کم کم رسید به شرتش دستمو بردم رو شرتش و کس گوشتیشو حس کردم برای اولین بار از جلو کسشو لمس میکردم ولی به این رضایت نمیدادم و دستمو بردم زیر کش شرتش و آهسته بردم طرف کسش خیلی خیس شده بود انگار سیل راه افتاده بود پس رضوان هم حسابی زده بود بالا کس و سینه هاشو میمالیدم و کیف دنیارو میکردم از طرفی کیرمم فشار عجیبی به کونش میاورد همینطوری به آغوش کشیده بودمش و میمالیدمش گردنشم لیس میزدم که صورتمو یه کم بردم جلو و نگاش کردم دیدم چشاش بستس و ابرواش رفته تو هم داره لبشو گاز میگیره قربونش برم واسه اینکه صداش درنیاد و آه و ناله ای نکنه لباشو داشت میکند با دندونش نمیخواستم اذیت شه واسه همین میخواستم تابویی که بینمون بود و بشکنم تا جفتمون نهایت لذت و ببریم و ترس از اینکه همدیگرو تو این حالت ببینیم نداشته باشیم بالاخره یکیمون باید اینکارو میکرد و با توجه به اینکه جفتمون لذت میبردیم پس نتیجه ی بدی نداشت
واسه همین صورتمو بردم جلوتر و دستمو از تو شرتش درآوردم و بردم طرف صورتش و لباشو گرفتم تا بیشتر از این با دندوناش فشارشون نده و اینکارو که کردم یهو شک شد و چشاشو نیمه باز کرد و من و دید ولی بدون هیچ مکسی لبامو چسبوندم به لباش..حس خیلی عجیبی بود پر از لذت وصف نشدنی لباش شیرین ترین چیزی بود که تو عمرم مزه کرده بودم و انگار که سالهاست چیزی نخوردم به جون لبش افتاده بودم و مکش میزدم از فشاری که با دندونش به لبش داده بود یه ذره زخم شده بود که سعی میکردم اونجاهارو بیشتر میک بزنم رضوان کاری نمیکرد و من میخواستم خودش به خودش بیاد و شروع کنه وقتی اوضاع رو هضم کرد و یخش آب شد اونم شروع به خوردن لبام کرد دیگه کار از کار گذشته بود و جفتمون میدونستیم تهه این ماجرا به کجاها ختم میشه دیگه دیوانه وار لب همو میخوردیم باید حرکتی از خودم نشون میدادم و به لب خوریمون اضافه میکردم واسه همین کلا برش گردوندم و انداختمش زیر خودم اینبار همینطور که لب تو لب هم بودیم بدن رضوان کاملا زیرم بود و من روش دراز کشیده بودم کیرم کامل رو کسش افتاده و خیسی کسش که به شرتش سرایت کرده بود رو راحت حس میکرد دستامو هم دوباره به کار انداختم و بردم زیر تاپش و مشغول مالیدن سینه هاش شدم ولی لبشو ول نمیکردم اونم دست نمیکشید و عاشقانه میخوردیم لب همدیگرو کم کم سرعت لب گیریمو کمتر کردم و تبدیلش کردم به بوسه میخواستم صورتشو ببینم لبامو از لباش کندم و نگاش کردم و همزمان سینه هاشو میمالیدم چشاشو بسته بود تو اون تاریکی هم میشد تشخیص داد که صورتش سرخ شده از خجالت نمیخواستم موذب باشه و خجالت بکشه چون اینجوری نمیتونست لذت ببره واسه همین دستمو بردم طرف صورتش و چشماشو باز کردم نگام میکرد ولی چیزی نمیگفت خواستنی ترین حالت صورتش همون لحظه بود
باید سکوتو میشکستم و بالاخره به زبون اومدم " یادته گفتی وقتی بهار نیست چطوری نیازاتو برطرف میکنی عزیزم؟؟ چیزی نگفت فقط سرشو تکون داد به نشونه ی آره گفتم "یادته میگفتم خودارضایی میکنم؟"یه لبخندی زد که دلم ضعف رفت ولی باز چیزی نگفت و سرشو تکون داد " گفتم اون خودارضایی یه دلیل داره یعنی باید یه چیزیو تصور میکردم تا بتونم ارضا شم" صورتش قرمز شده بود ولی حرفی نمیزد"گفتم میدونی چیو تصور میکردم عشقم؟؟ یهو به زبون اومد و زمزمه وار گفت چی؟ گفتم تورووو ؛ تمام لحظه هایی که خودارضایی میکردم و تمام لحظه هایی که رو تختم ولو میشدم تو میومدی جلو چشمامو بازم بوسیدمش و باز نگاش کردم دیگه حرف زدنش با اون چی گفتنش شروع شده بود و اینبار گفت پس واسه همین مدام دیدم میزدی؟؟ گفتم آرررره گفت حتی تو حموووم؟؟ یهو یاد حموم و دید زدنش و کس مالیش و جق زدنم افتاد که کیرم یه تکونایی خورد رو کسش که یه لحظه توجهش به کیرم جلب شد گفت چی شد؟ شکممو داری سوراخ میکنیااا خندیدم گفتم حالا مووونده تا سوراخ کردن و بازم لب تو لب شدیم باورم نمیشد بالاخره رضوانو فتح کرده باشم البته هنوز کارم به کردن نکشیده بود ولی همینکه جفتمون بیداربودیم و تا اینجا پیش رفته بودیم معلوم بود چه چیزایی در انتظارمون بود دیگه حرفی زده نشد باید کارمو شروع میکردم تاپشو زدم بالا و خواستم از تنش دربیارم که اونم کمکم کرد تاریکی رو اعصابم بود چون چیزی واضح نبود واسه همین چراغ خواب کنار تخت بابا مامان رو روشن کردم بدنش زیر نور کم چراغ برق میزد و سینه های لختش جلو چشمام بود
بدون معطلی افتادم به جونشون و میخوردمشون کیف دنیارو میکردم نوک سینه هاشو لیس میزدم و با لبم میکشون میزدم داخل دهنم..زبونمو رو نوک سینه هاش میکشیدم و دور نوک سینه هاش رو هاله سینه هاش حرکت میدادم حسابی با آب دهنم خیس شده بود از خوردن اون دو تا میوه ی بهشتی سیر نمیشدم و میخوردمشون سنگینه کیرم رو کسش هم حال خودشو داشت نگاش کردم چشاشو نیمه باز کرده بود و ناله های ریزی میکرد کم کم زبونمو از رو سینه هاش به طرف شکمش میکشیدم و به نافش رسیدم زبونمو لوله کردم تو نافش که قلقکش اومد و خندید گفت نکن دیوونه قلقلکم میااد اینبار که حرف زد موج شهوت تو صداش میپیچید و لرزش خاصی داشت صداش یه ذره با نافش ور رفتم و کم کم رفتم پایینتر کس باد کردش زیر شرت اسپرت و چسبونه مشکیش نمایان بود شرتش هم خیس خیس شده بود صورتمو بردم رو شرتش و زبونمو از رو شرت میکشیدم رو کسش و یهو صورتمو فشار دادم به کسش و از رو شرت میخوردمش ناله هاش کمش بیشتر شد معلوم بود حسابی داره کیف میکنه واسه اینکه بیشتر کیف کنه دست انداختم زیر کش شرتشو آروم کشیدمش پایین تا زانوش کشیدم پایین ولی به سختی میومد یکی به خاطر رونای گوشتی و کون قلمبش که سخت میشد شرتو کشید پایین یکی ام به خاطر خیس شدن شرتش به هر زحمتی که بود از پاش درآوردم و بردم سمت دهنم خیلیی خوشبووو بوود و نم دار کردمش تو دهنم و مزش کردم
یه لحظه به صورت رضوان نگاه کردم ازاینکه کامل لخت بود جلوم خجالت میکشید و چشاشو بسته بود ولی دیگه لبشو گاز نمیگرفت و ناله میکرد تا اون موقع کسشو ندیده بودم یهو چشمم خورد به کسش چی میدیدم لای پاش خود زندگی بووود یه کس پف کرده ی روشن با لبه های صورتیه پر رنگ بدون یه تار مو و سفیده سفید که به شدت خیس شده بود و آبش سرازیر بووود نتونستم بیشتر ازین نگاه کنم و ناخودآگاه فکم رفت طرف کسش و دهنم باز شد و کسشو تو دهنم کردم تا با لب و زبونم برخورد کرد یهو یه آآآآآآه بلند کشید و چشاشو باز کرد دید که دارم نگاش میکنم سریع چشماشو بست واسه اینکه خجالتش کمترشه به حرف اومدم "چشاتو بازکن کوشولوی من..ببین چطوری میخوام کس عشقمو به دهن بگیرم قربونت بشم"که چشاشو نیمه باز کرد و منو دید دیگه جای معطل کردن نبود زبونمو رو کل شکاف کسش از بالا به پایین میکشیدم دهنم سر میخورد رو کسش بس که بی مو و لیز شده بود خیلی خوشمزه بووود از خوردنش سیر نمیشدم همینطور که شکاف کسشو از بالا به پایین با لب و زبونم حرکت میدادم با دستام مشغول به باز کردن لبه های صورتیه خوشگل کسش شدم یه کم که بازشون کردم دریچه ی بهشتو دیدم و زبونمو کردم تو کسش و لبه های داخلی کسش که آهههش بیشتر شد
یهو دستشو گذاشت پشت سرم فکر کنم کاراش از رو غریضه بود و سرمو با یه قدرت عجیبی به کسش فشار میداد منم دیدم داره کیف میکنه سعی کردم بیشتر بهش حال بدم و با پیدا کردن چوچولش و مک زدنش حالشو چندبرابر کردم زبونمو لوله میکردم تو کسش و میک میزدم چوچولشم با دستم میمالیدم و زبونمو روش میکشیدم انقد اینکارو تکرار کردم که برای اولین بار رضوان یه تکونی خورد و یه جیغ خفیفی زد و یهو شل شد و یه مایع گرمو تو دهنم حس کردم و گفتم جوووووووووووووون
آبش اومده بود اکسیر زندگی بود واسم و همچنان کسشو لیس میزدم و میخوردم که بیحال شد و کم کم از خوردنش دست کشیدم و باز دراز کشیدم روش و کیرم افتاد روی کس لختش البته هنوز من شلوارک رکابی تنم بود وقتی دراز کشیدم روش باز فیس تو فیس هم شدیم خیلی حال کرده بود از قیافش معلوم بود بهش گفتم چطور بوود عشقم؟؟ نگام کرد و گفت عاااالی خیلی خوووب..سبک شدم داداشی و لبشو نزدیک لبم کرد و باز مشغول لب بازی شدیم کیرم زیر شلوارک رو کس رضوان بی تابی میکرد که رضوانم فهمید و گفت کشتی اون بدبختو درش بیار بزار آزاد شه یه کم هوا بخوره خندیدم گفتم اون دیگه دست خودتو میبوسه که منظورمو فهمید؛اینبار جامو عوض کردیم و من خوابیدم و رضوان لای پاهام لخت نشست.
     
  
صفحه  صفحه 3 از 11:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  11  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

ساختمان پر ماجرا


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA